PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بهترین شعرهایی که خوانده ام



صفحه ها : 1 [2] 3 4 5 6 7 8 9

یاس نرگس
۱۳۹۳/۰۲/۱۹, ۱۸:۱۰
عصر يك جمعه دلگير، دلم گفت

بگويم بنويسم كه چرا عشق به انسان
نرسيده است؟ چرا آب به گلدان نرسيده
است؟ چرا لحظه ي باران نرسيده است؟ و
هر كس كه در اين خشكي دوران به لبش
جان نرسيده است، به ايمان نرسيده است
و غم عشق به پايان نرسيده است. بگو
حافظ دل خسته ز شيراز بيايد بنويسد
كه هنوز هم كه هنوز است چرا يوسف گم
گشته به كنعان نرسيده است؟ دل عشق
ترك خورد; گل زخم نمك خورد; زمين
مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به
انبوه فقط برد، زمين مرد، زمين
مرد، خداوند گواه است، دلم چشم به راه
است; و در حسرت يك پلك نگاه
است; ولي حيف نصيبم فقط آه است
و همين آه خدايا برسد كاش به جايي;
برسد كاش صدايم به صدايي...
عصر اين جمعه ي دلگير وجود تو كنار
دل هر بيدل آشفته شود حس، تو كجايي
گل نرگس؟ به خدا آه نفس هاي غريب
تو كه آغشته به حزني است ز جنس غم
و ماتم، زده آتش به دل، عالم آدم مگر
اين روز و شب رنگ شفق يافته در
سوگ كدامين غم عظمي به تنت رخت
عزا كرده اي اي عشق مجسم كه به جاي
نم شبنم بچكد خون جگر دم به دم از
عمق نگاهت نكند باز شده ماه محرم كه
چنين مي زند آتش به دل فاطمه آهت به
فداي نخ آن شال سياهت به فداي رخت
اي ماه! بيا، صاحب اين بيرق و اين پرچم
و اين مجلس و اين روضه و اين بزم تويي،
آجرك الله! عزيز دو جهان يوسف در
چاه، دلم سوخته از آه نفس هاي غريبت
دل من بال كبوتر شده، خاكستر پرپر
شده، همراه نسيم سحري روي پر فطرس
معراج نفس گشته هوايي و سپس رفته به
اقليم رهايي; به همان صحن و سرايي كه
شما زائر آني و خلاصه شود آيا كه مرا
نيز به همراه خودت زير ركابت ببري
تا بشوم كرب و بلايي; به خدا در هوس
ديدن شش گوشه دلم تاب ندارد، نگهم
خواب ندارد قلمم گوشه ي دفتر، غزل
ناب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد
همه گويند به انگشت اشاره مگر اين
عاشق بيچاره ي دلداده ي دل سوخته ارباب
ندارد... تو كجايي؟ تو كجايي شده ام باز
هوايي، شده ام باز هوايي...
گريه كن گريه و خون گريه كن آري كه هر
آن مرثيه را خلق شنيده ست شما ديده اي
آن را و اگر طاقتتان هست كنون من نفسي
روضه ز مقتل بنويسم، و خودت نيز مدد
كن كه قلم در كف من هم چو عصا در يد
موسي بشود چون تپش موج مصيبات
بلند است، به گستردگي ساحل نيل
است، و اين بحر طويل است و ببخشيد
اگر اين مخمل خون بر تن تب دار حروف
است كه اين روضه ي مكشوف لهوف
است; عطش بر لب عطشان لغات است
و صداي تپش سطر به سطرش همگي
موج مزن آب فرات است، و ارباب همه
سينه زنان كشتي آرام نجات است; ولي
حيف كه ارباب"قتيل العبرات" است;
ولي حيف كه ارباب "اسير الكربات"
است; ولي حيف هنوزم كه هنوز است
حسين بن علي تشنه ي يار است و زني
محو تماشاست ز بالاي بلندي، الف
قامت او دال و همه هستي او در كف
گودال و سپس آه كه "الشمر.." خدايا چه
بگويم كه "شكستند سبو را و بريدند"...
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم مي گذرم
از تپش روضه كه خود غرق عزايي، تو
خودت كرب و بلايي; قسمت مي دهم
آقا به همين روضه كه در مجلس ما نيز
بيايي، تو كجايي... تو كجايي...

سیدحمیدرضا برقعی

Tuberose
۱۳۹۳/۰۲/۲۴, ۰۱:۱۳
http://up.iranblog.com/images/b0rj80syfnuh41h01om.gif



سید و مولا حسین؛ آرام دلها حسین


زمزمه ی عاشقان؛ یا حسینُ و یا حسینُ


ندارم غیرِتو فکر وخیالی


ندارم غیرِتو فکر وخیالی


بِنَفسي اَنتَ وَاَهلي وَمالي


بِنَفسي اَنتَ وَاَهلي وَمالي


روضه هایِ مَقتَل را؛ مثلِ باران میگیریم


در غمِ تو این شبها؛ با شهیدان میگیریم


اشکِ ما مرثیه خوانِ فرات است


اشکِ ما مرثیه خوانِ فرات است


مولایِ ما قَتیلُ و العَبَرات است


مولایِ ما قَتیلُ و العَبَرات است


با ولایت میمانیم؛ شورِما از عاشورا


ای عاشقان بسم الله؛ راه قدس از کربلا


تنها نگذارم در میدان ولی را


تنها نگذارم در میدان ولی را


مولایم؛ رهبرم؛ سید علی را


مولایم؛ رهبرم؛ سید علی را


کُلُ ویَومٍ عاشورا؛ کُلُ عَرضٍ کَربَلا


وارثِ خونِحسین؛ مهدیِ زهرا بیا


یارِمظلومان؛ کی میرسی از راه


اَلعَجَل اَلعَجَل یا حَجَةَ اللَه


اَلعَجَل اَلعَجَل یا حُجَةَ اللَه

http://up.iranblog.com/images/b0rj80syfnuh41h01om.gif


خواننده دکترمیثم مطیعی


این مداحی فوق العاده زیبا اجرا شده است متأسفانه سایتی که بتوان براحتی آپلودش نمود را نیافتم

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۲/۲۴, ۰۳:۵۰
هو الاول هو الاخر هوالظاهر هو الباطل
علي دنيا علي عقبي علي دريا علي صحرا
علي جانم علي قلبم علي روحم علي دينم
علي هست نور اعضايم ،علي هست خواب رويايم
علي پير ولي من ،علي راه طريق من
علي ذات خداي من، علي ذكر حيات من
علي يار محمد بود علي داماد احمد بود
علي سردار واحد بود علي شاه ولايت بود
علي ذاكر و ساجد بود، علي قائم به احد بود
علي در مسجد كوفه به محراب عبادت بود
علي والي كوفه بود علي در قبله حاضر بود
علي در بستر احمد ، امانت دار صابر بود
علي همراه احمد بود علي نور محمد بود
ميان آب و گل آدم ،به دستان محمد بود
به معراج خداوندي ،علي ناظر به احمد بود
يد الله پس پرده مهمان سيب احمد بود

Tuberose
۱۳۹۳/۰۲/۲۸, ۱۵:۳۰
http://up.iranblog.com/images/svpbmvt1pedkj35iiil.gif



بُگذار تا مقابل رویِ تو بُگذریم



دزدیدهِ در شَمایِلِ خوبِ توبِنگریم




شوق است در جدایی و، جور است در نظر



هم جور بهِ، که طاقتِ شوقت، نیاوریم




گفتی زِ خاک بیشترند اهلِ عشقِ من



از خاک بیشتر نَه، که از خاک، کمتریم



ما را سَری است با تو، که گَر خلقِ روزگار



دشمن شوند و سَر بِرَود، هم بَر آن سَریم



ما را سَری است با تو، که گَر خلقِ روزگار



دشمن شوند و سَر بِرَود، هم بَر آن سَریم



گفتی زِ خاک بیشترند اهلِ عشقِ من



گفتی زِ خاک بیشترند اهلِ عشقِ من



از خاک بیشتر نَه، که از خاک،کمتریم



روی اَر بِه رویَ ما نَکُنی حُکم از آنِ توست



بازآ که روی در قدمانت بِگُستریم




بازآ که روی در قدمانت بِگُستریم




ما با توایم و با تو نِه ایم اینت بُلعَجب !



در حلقه ایم با تو و چون حلقه بَر دریم



نه بویِ مهر می شنویم از تو ای عجب



نه روی آن که مهرِ دِگر کس بِپروریم



از دشمنان برند شکایت به دوستان



چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم




ما خود نمی رویم دوان در قَفایِ کس




آن می برد که ما به کَمَندِ وی اَندریم



سعدی تو کیستی که در این حلقه ی کَمَند




چَندان فِتاده اند که ما صیدِ لاغریم

http://up.iranblog.com/images/svpbmvt1pedkj35iiil.gif





شاعرسعدی شیرین سخن




خواننده استادشجریان آلبوم نوا

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۳/۰۱, ۰۱:۴۳
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری

به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

...
بهروز یاسمی

Tuberose
۱۳۹۳/۰۳/۰۶, ۲۱:۵۴
http://up.iranblog.com/images/2vblxr1n4ve2jlcpvuy2.gif



تو ای پری کجایی




شبی که آوازِنیِ تو شنیدم
چو آهویِ تشنه پیِ تو دویدم
دوان دوان، تا لبِ چشمهرسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی
من همه جا، پی تو گشته ام
از مه و مهرِ، نشان گرفته ام
بویِ تو را، ز گل شنیده ام
دامنِ گل، از آن گرفته ام
توای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی
دلِ من سرگشته ی توست
نفسم آغشته ی توست
به باغِ رویاها، چو گُلت بویم
بر آب و آیینه، چومهت جویم
تو ای پری کجایی
در این شبِ یلدا، ز پیت پویم
ز خواب و بیداری، سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مه و ستاره، دردِ من می دانند
که همچو من، پیِ تو سرگردانند
شبی کنارِ چشمه پیدا شو
میان اشکِ من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی




http://up.iranblog.com/images/2vblxr1n4ve2jlcpvuy2.gif








خواننده زنده یادحسین قوامی

شاعر: هوشنگ ابتهاج

سعادتمند
۱۳۹۳/۰۳/۰۶, ۲۲:۳۰
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
استاد شهریار

مجنون
۱۳۹۳/۰۳/۰۷, ۱۴:۱۳
من به ندرت به شعر سپید علاقه پیدا میکنم یعنی اکثر اوقات چیزی رو که مردم بهش میگن "شعر سپید" رو اصلا شعر نمیدونم ولی از این بی نهایت خوشم میاد:


قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام



قیصر امین پور

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۳/۰۷, ۱۴:۴۶
شعر دوره ی چهارم دبستان،
"دو کاج" یکی از بهترینهاست از نظر من:

در کنار خطوط سيم پيام
خارج از ده دو کاج روئيدند
ساليان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست ميديدند
يکي از روز هاي سرد پاييزي
زير رگبار و تازيانه باد
يکي از کاج ها به خود لرزيد
خم شدو روي ديگري افتاد
گفت اي آشنا ببخش مرا
خوب درحال من تامل کن
ريشه هايم زخاک بيرون است
چند روزي مرا تحمل کن
کاج همسايه گفت با تندي
مردم آزار از تو بيزارم
دور شو دست از سرم بردار
من کجا طاقت تورا دارم
بينوا راسپس تکاني داد
يار بي رحم و بي مروت او
سيمها پاره گشت و کاج افتاد
برزمين نقش بست قامت او
مرکز ارتباط ديد آن روز
انتقال پيام ممکن نيست
گشت عازم گروه پي جويي
تا ببيند که عيب کار از چيست
سيمبانان پس از مرمت سيم
راه تکرار بر خطر بستند
يعني آن کاج سنگدل را نيز
با تبر تکه تکه بشکستند

Tuberose
۱۳۹۳/۰۳/۰۸, ۱۰:۴۵
http://up.iranblog.com/images/akm0bnile60au3ihenx.gif



بادِ صبا بر گل گذر کن

گل گذر کن، گل گذر کن

از حالِ گل ما را خبر کن

نازنین ما را خبر کن

با مدعی کمتر بِنِشین

نازنین، ای مه جبین

بیچاره عاشق،ناله تا کی، ناله تا کی

یا دل مده، ترکِ سر کن،ترکِ سر کن

شد خون فِشان، چشمِ ترِ من

پر خونِ دل شد ساغرِ من

ای یارِعزیز، مطبوع و تمیز

در فصلِ بهار، با ما مَسِتیز

آخر گذشت آب از سرِمن

ببیبن چشمِ ترِمن، ببیبن چشمِ ترِمن

گل چاکِ غم بر پیرِهَن زد، پیرِهَن زد، پیرِهَن زد

از غیرت آتش، در چمن زد، در چمن زد، در چمن زد

بلبل چو من شد درچمن دستانسرا بَهرِ وطن

دیدی که ظالم، تیشه اش را، تیشه اش را

آخر بپایِ خویشُتَن زد، خویشُتَن زد

شد خون فِشان، چشمِ ترِ من

پر خونِ دل شد ساغرِ من

ای یارِعزیز، مطبوع و تمیز

در فصلِ بهار، با ما مَسِتیز

آخر گذشت آب از سرِمن

ببیبن چشمِ ترِمن، ببیبن چشمِ ترِمن

http://up.iranblog.com/images/akm0bnile60au3ihenx.gif





خواننده استاد محمدرضا شجریان

شاعر ملک الشعرا بهار

مجنون
۱۳۹۳/۰۳/۰۸, ۱۲:۲۲
اینم با اینکه شعر نو هست خیلی دوست دارم. قسمتی از شعر مومیایی استاد شهریار ( خودمم یه شعر از رو این گفتم ^-^ )

باید از محشر گذشت...
این لجنزاری که من دیدم
سزای صخره‏هاست
گوهر روشن‏دل از کان جهانی دیگر است.

عذر می خواهم پری
من نمی‏گنجم در آن چشمان تنگ.
با دل من آسمان‏ها نیز تنگی می‏کنند
روی جنگل‏ها نمی‏آیم فرود
شاخ زلفی گو مباش
آب دریاها کفاف تشنه‏ی این درد نیست

بره ‏هایت می‏دوند
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو...

یک شب مهتاب از این تنگنای
بر فراز کوهها پرمی‏زنم
می‏گذارم می‏روم
ناله ‏ی خود می‏برم
دردسر کم می کنم

چشم‏هایی خیره می‏پاید مرا
غرش تمساح می‏آید به گوش
کبر فرعونی و سحر سامری است
دست موسی و محمد با من است

می‏رویم،وعده ی آنجا که با هم روز و شب را آشتی است
صبح چندان دور نیست...

مجنون
۱۳۹۳/۰۳/۰۸, ۱۹:۵۹
ترجمه ی 8 بندی از حیدربابا توسط استاد فردی یکی از بهترین شعرهایی هست که به عمرم خوندم.


(این ترجمه رو از خودشون گرفتم. البته در تلویزیون هم خوندن و در سایتشون هم هست. پس فکر نکنم مشکلی داشته باشند)


دنیا فریب و فن و فسون و فسانه بود
درد و دریغ و داغ و دروغ آشیانه بود
از مرده ریگ نوح و سلیمان نشانه بود
با هرکه هرچه داده به یغما ستانده است
جز یاد و نام خوش ز فلاطون چه مانده است



اژدر دخن چو در ده بر نغمه باز کرد
آواز راز و بانگ نیازی فراز کرد
عاشق چو زلف ساز به مضراب ناز کرد
یاد آر همچو فاخته ای پر کشیدنم
بر بال نغمه سر به فلک بر کشیدنم



یاران چه بیوفا که مرا جا گذاشتند
از من همه گذشته و تنها گذاشتند
روشن یکی چراغ من آیا گداشتند؟
دردا دو روزه عمر چه بیگاه شام شد
دنیای دون مرا چو خرابات شام شد



تا کفتران کنند پری چون پرند باز
خورشیدپوش پرده ی زر گسترند باز
وان پرده ی پرند درند و پرند باز
خورشید تابد و بفزاید شکوه
کوه پاشد طراوتی به تن کوه باشکوه



عمری تباه! آه ز بخت سیاه من
دست زمان ز کوی تو کژ کرد راه من
آویخته هنوز به راهت نگاه من
کژراهه بود و گمشدگی بود و رنج بود
آوارگی و مرگ و فراق و شکنج بود


مردان نگاهدار حق صحبتند و راز
«افسوس» عمر چون گذرد نیست کارساز
نبود شبان تیره ی نامردمی دراز
آه از خطور خاطره ات در خیالمان
بر وصل اگر مجال نشد کن حلالمان


بر خون دیده گوشه ی چشمی گر افکنند
کس خون نریزد و نرساند به کس گزندبندد
مگر قوی به کمر خنجر و کمند؟
ذی الحجه رفته رفته محرم شود مرا
جنات عدن قعر جهنم شود مرا


دار و درخت اگرچه شدنداز تو سربلند
اما دریغ گشت جوانان تو نژند
شد لاغر و نژند ترا هرچه گوسپند
خورشید مرد و سایه فرو ریخت بر افق
دین تیرگی به گرگ تو گو بود مشتلق


البته ناگفته نمانه ترجمه اش اصلا به لذت خود شعر نیست. خودش لذت بی نهایتی داره که قابل وصف نیست

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۳/۱۳, ۰۹:۲۰
سرود سروها
در باغ، های و هوی غریبی فتاده است
از هر طرف صدای تبر می‌رسد به گوش
و چرخ سفله
سینه خورشید خویش را
با دشنه کسوف از هم دریده است!
در اختناق باغ نفس بند می‌شود
گویی که بامداد قیامت رسیده است
اینک پرندگان باغ
با بال‌های خسته خود بر فراز باغ
پرواز می‌کنند
و با زبان خود که همان بی‌زبانی است
هر دم هزار همهمه آغاز می‌کنند!
از هر طرف صدای تبر می‌رسد به گوش
و خورشید با آن‌ همه جلالت و حشمت
در زیر چکمه‌های کسوف آرمیده است
بانگی بلند
در کوه‌ها و افق‌های دوردست
می‌پیچد، هولناک
باید ز سروهای باغ
حتی یکی بجا نگذاریم هر کجاست.
........
سید مهدی موسوی اهری

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۳/۱۳, ۰۹:۲۹
یکی را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش میکنم
شاید
بخواند از نگاهه من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست میدارم
ولی افسوس
او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم
ولی ناگه
ز ابر تیره برقی جست و روی ماه تابان را بپوشانید
من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم
سینه مالامال غم اما دلی بی کینه دارم
پاکبازم من ولی در آرزویم عشق باز یست
مثل هر جنبندهای من هم دلی در سینه دارم
من عاشقه، عاشق شدنم
در کدامین مکتب و مذهب جرم است پاکبازی
در جهان صدها هزاران پاکباز از سینه دارم
کار هر کس نیست مکتب داری این پاکبازان
هدیه از سلطان عشق بر هر دو پایم پینه دارم
پینه دارم
من عاشقه، عاشق شدنم
من از بیراهه های هله بر می گردم و آواز شب دارم
هزار و یک شبی دیگر نگفته زیر لب دارم
مثال کوره میسوزم تنم از عشق امید طرم دارد
حدیث تازه ای از عشق مردان حلب دارد
من عاشقه، عاشق شدنم

من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم
سینه مالامال غم اما دلی بی کینه دارم
پاکبازم من ولی در آرزویم عشق باز یست
مثل هر جنبنده ای من هم دلی در سینه دارم
من عاشقه،عاشق شدنم
.........
مسعود امینی

زینب_الگوی صبر
۱۳۹۳/۰۳/۱۳, ۱۱:۲۱
سلامو خدا قوت

شعرا زيبا بودن ممنون:Rose:

منم از اين شعره خيلي خوشم مياد:Nishkhand:

يه توپ دارم قلقليه سرخو سفيدو ابيه من اين...:Nishkhand:

مجنون
۱۳۹۳/۰۳/۱۳, ۲۰:۳۵
این شعر حافظ هم داستان زندگی منه :))
واقعا زیباست





چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
:Rose:
روی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گل
ور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز من
:Rose:
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من
:Rose:
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من
:Rose:
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایت‌های شیرین باز می‌ماند ز من
:Rose:
گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود
ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
:Rose:
دوستان جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز می‌ماند ز من
:Rose:
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه‌ای افسانه‌ای خواند ز من

مریم
۱۳۹۳/۰۳/۱۳, ۲۳:۴۳
داستانی پند آموز از نظامی گویا آن زمان با آقازاده ها برخوردی دیگر داشتند




تنی چند از گران جانان که دانی ______ خبر بردند سوی شه نهانی

که خسرو و دوش بی‌رسمی نمود است ______زشاهنشه نمی‌ترسد چه سوداست

ملک گفتا نمی‌دانم گناهش ______بگفتند آنکه بیداد است راهش

سمندش کشتزار سبز را خورد______ غلامش غوره دهقان تبه کرد

شب از درویش بستد جای تنگش ______ به نامحرم رسید آواز چنگش

گر این بیگانه‌ای کردی نه فرزند______ببردی خان و مانش را خداوند

زند بر هر رگی فصاد صد نیش______ولی دستش بلرزد بر رگ خویش

ملک فرمود تا خنجر کشیدند ______تکاور مرکبش را پی بریدند

غلامش را به صاحب غوره دادند ______ گلابی را به آبی شوره دادند

در آن خانه که آن شب بود رختش______ به صاحبخانه بخشیدند تختش

پس آنگه ناخن چنگی شکستند ______ز روی چنگش ابریشم گسستند

سیاست بین که می‌کردند ازین پیش_____ نه با بیگانه با دردانه خویش

کنون گر خون صد مسکین بریزند______ ز بند قراضه برنخیزند

کجا آن عدل و آن انصاف سازی _____که با رزند از اینسان رفت بازی

جهان ز آتش پرستی شد چنان گرم _____که بادا زین مسلمانی ترا شرم

مسلمانیم ما او گبر نام است _____گر این گبری مسلمانی کدام است

نظامی بر سرافسانه شوباز_____ که مرغ بند را تلخ آمد آواز

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۳/۱۴, ۲۰:۲۳
با تو
بی تو
همسفر سایه خویشم

وبه سوی بی سوی تو می آیم

معلومی چون ریگ
مجهولی چون راز
معلوم دلی و
مجهول چشم ....
ای همه ی من...
.
.
.
صدای پای تو که می روی

صدای پای مرگ که می آید . . . .

دیگر چیزی را نمی شنوم !




»» حسین پناهی ««

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۳/۱۵, ۲۰:۳۸
لالایی

بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من
لالا لالا تو مثل ماه، بخواب که شب شده کوتاه
لالا لالا گل گندم، نشی تو بی قراری گم
لالا لالا گل مریم، چشات رو هم میره کم کم
لالا لالا گل یاسم، ازت میخونه احساسم
لالا لالا گل پونه، عزیزم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم
بخواب آروم تو آغوشم، نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من
لالا لالا گل پونه، عزیزم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم


پیشنهاد میکنم آهنگ لالایی از بهرام ماهان خان رو دانلود کنین (http://www.par30song.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%A7%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D8%A7%D9%85/1914.html). شنیدنش یه چیز دیگه است...

سعادتمند
۱۳۹۳/۰۳/۱۶, ۱۵:۰۸
آمدم ای شاه، پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حَرمَت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اِذن، به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست
شوق و سبک خیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جان سوز به آهم بده
لشگر شیطان به کمین من ست
بی کسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری، یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی
جمله ی حاجات مرا هم بده
-------

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۳/۱۸, ۱۳:۳۱
http://bayanbox.ir/id/2064780971166792355?view

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۳/۲۱, ۲۰:۱۰
اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد
آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟

هر چه با مقصود خود نزدیک تر می شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، شد

هر چه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه می پنداشت درمان است، عین درد شد

درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟

سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد

بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد: زوجی فرد شد

بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد

کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد
........
قیصر امین پور

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۳/۲۱, ۲۰:۱۲
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
....
قیصر امین پور

یوسف
۱۳۹۳/۰۳/۲۱, ۲۰:۱۴
آيا شود كه نام تو رامنتظر نهند...

اي كه دايم به جهان منتظر منتظري
گيري از مردم دانا ز ظهورش خبري

روز و شب ذكر زبان تو بود يا مهدي
در فراقش غم دل داري و اشك بصري

فرض كن حضرت مهدي به تو ظاهر گردد
بر در خانه و يا بر سر كوي و گذري
ظاهرت هست چناني كه خجالت نكشي
باطنت هست پسنديده ي صاحب نظري
ديده اي هست تو را قابل ديدار امام
مي تواني تو به خورشيد جمالش نگري
خانه ات لايق او هست كه مهمان گردد
لقمه ات در خور او هست كه نزدش ببري
پول بي شبهه و سالم ز همه داراييت
داري آنقدر كه يك هديه برايش بخري
گر بپرسد ثمرت چيست تو از طول حيات
داري از بهر ارايه سند مختصري
ور بپرسد عملت چيست ز بگذشتن عمر
در عملكرد تو باشد عمل معتبري
برده اي نان و غذا بهر مساكين يك شب
يا تو داري ز يتيمان و فقيران خبري
در پي امر به معروف و نهي از منكر
بوده اي بهر محبان ولايت سپري
هيچ گه داشته اي بهر ظهور حضرت
ناله نيمه شب و ذكر دعاي سحري
آن چنان هست كه افسرده و غمگين نشوي
گر بگيرد"سِمت تو" بدهد بر دگري
داري آمادگي آنكه اگر حضرت خواست
از سر مال جهان بهر خدا در گذري
واقفي از عمل خويش تو بيش از دگران
مي توان گفت تو را شيعه اثني عشري
گر از اين جمله كه گفتم همه را دارايي
خوش به حال تو كه خود ساخته و منتظري

توبه كن بلكه ز محبوب بيابي اثري

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۳/۲۱, ۲۰:۱۵
باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد
.....
قیصر امین پور

سعادتمند
۱۳۹۳/۰۳/۲۱, ۲۰:۱۶
سیزلاییر احوالیما صبحه قدر تاریم منیم
تکجه تاریم دیر قارا گونلرده غم‌خواریم منیم
چوخ وفالی دوستلاریم واردیر، یامان گون گلجه‌یین
تاردان اوزگه قالماییر یار وفاداریم منیم
یئر توتوب غمخانه ده، قیلدیم فراموش عالمی
من تارین غمخواری اولدوم، تار غم‌خواریم منیم
گوزلریمه هر تبسم سانجیلیر نئشتر کیمی
کیپریگی خنجردی، آه، اول بی وفا یاریم منیم
آسمان آلدی کناریمدان آی اوزلو یاریمی
یاش توکر اولدوز کیمی بو چشم خون‌باریم منیم
ای بو غملی کونلومون تاب و توانی، سویله بیر
عهد و پیمانین نه اولدو، نولدو ایلغاریم منیم
شهریارم گر چی من سوز مولکونون سلطانی‌یم
گوز یاشیمدان باشقا یوخدور در شهواریم منیم
استاد محمدحسین شهریار

Partofar
۱۳۹۳/۰۳/۲۱, ۲۳:۵۶
سیزلاییر احوالیما صبحه قدر تاریم منیم
تکجه تاریم دیر قارا گونلرده غم‌خواریم منیم
چوخ وفالی دوستلاریم واردیر، یامان گون گلجه‌یین
تاردان اوزگه قالماییر یار وفاداریم منیم
یئر توتوب غمخانه ده، قیلدیم فراموش عالمی
من تارین غمخواری اولدوم، تار غم‌خواریم منیم
گوزلریمه هر تبسم سانجیلیر نئشتر کیمی
کیپریگی خنجردی، آه، اول بی وفا یاریم منیم
آسمان آلدی کناریمدان آی اوزلو یاریمی
یاش توکر اولدوز کیمی بو چشم خون‌باریم منیم
ای بو غملی کونلومون تاب و توانی، سویله بیر
عهد و پیمانین نه اولدو، نولدو ایلغاریم منیم
شهریارم گر چی من سوز مولکونون سلطانی‌یم
گوز یاشیمدان باشقا یوخدور در شهواریم منیم
استاد محمدحسین شهریار

سلام
چوخ گوزل شعریدی الّرون آقریماسین

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۳/۲۲, ۰۷:۵۲
سیزلاییر احوالیما صبحه قدر تاریم منیم
تکجه تاریم دیر قارا گونلرده غم‌خواریم منیم
چوخ وفالی دوستلاریم واردیر، یامان گون گلجه‌یین
تاردان اوزگه قالماییر یار وفاداریم منیم
یئر توتوب غمخانه ده، قیلدیم فراموش عالمی
من تارین غمخواری اولدوم، تار غم‌خواریم منیم
گوزلریمه هر تبسم سانجیلیر نئشتر کیمی
کیپریگی خنجردی، آه، اول بی وفا یاریم منیم
آسمان آلدی کناریمدان آی اوزلو یاریمی
یاش توکر اولدوز کیمی بو چشم خون‌باریم منیم
ای بو غملی کونلومون تاب و توانی، سویله بیر
عهد و پیمانین نه اولدو، نولدو ایلغاریم منیم
شهریارم گر چی من سوز مولکونون سلطانی‌یم
گوز یاشیمدان باشقا یوخدور در شهواریم منیم
استاد محمدحسین شهریار

سلام
شما هم همش دل ما رو بسوزونید با شعر ترکی گذاشتنتون.
ای کاش بلد بودم... :Moshtagh:

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۳/۲۲, ۰۸:۱۵
اشکال نداره شعرای خارجی هم بزاریم؟!
کسایی که اسپانیایی یا انگلیسی دوس دارن متن پنهانو ببینن:


Y ya me contaron

um, Que te acomplejas de tu imagen
Y mira el espejo
Que linda eres sin maquillaje
Y si eres gorda o flaca
Todo eso no me importa a mí,
Y tampoco soy perfecto
Sólo sé que te quiero así…
Y el corazón, no tiene cara
Y te prometo que lo nuestro
Nunca va a terminar
Y el amor, vive en el alma
Ni con deseos sabes que nada de ti va a cambiar
Prende una vela, rézale a Dios
Y dale gracias que tenemos ese lindo corazón
Prende una vela, pide perdón
Y por creer que tu eres fea te dedico esta canción
Si eres gorda o flaca
Todo eso no me importa a mí…
Y tampoco soy perfecto
Sólo sé que te quiero así – ooohhhhh
Y si eres gorda o flaca
Todo eso no me importa a mí
Tampoco soy perfecto
Sólo sé que yo te quiero así
Y el corazón no tiene cara
Y te prometo que lo nuestro
Nunca va a terminar
Y el amor, vive en el alma (woo ohh)
Ni con deseos sabes que nada de ti va a cambiar
Nadie es perfecto en el amor
Ay seas blanquita, morenita, no me importa el color
Mirame a mi, mirame bien
Aunque tenga cara de bonito me acomplejo yo tambien
Y si eres gorda o flaca
Todo eso no me importa a mí
Tampoco soy perfecto
Sólo sé que yo te quiero así
(Sentimiento come on)
Y el corazón (y el corazón) no tiene cara (no no no)
Y te prometo que lo nuestro
Nunca va a terminar
Y el amor vive en el alma
Ni con deseos sabes que nada de ti va a cambiar
Sincerely, Royce

ترجمه ی انگلیسیش:
Royce..
And they told me
that you have a complex on the way you look,
look at the mirror
How beautiful you are without makeup
And if you are fat or thin
All this does not matter to me,
I myself am not perfect
I Just know that I love you as you are …
And the heart, has no face
And I promise that what we have
Will never end
And love, lives in the soul
Even if you wished to change nothing will change
Light a candle, pray to God
And give thanks that we have this heart
Light a candle, apologize
for believing that you are ugly I dedicate this song to you
If you are fat or thin
All this does not matter to me …
And I’m not perfect
Just know that I love you as you are – ooohhhhh
And if you are fat or thin
All this does not matter to me
‘m Not perfect
Just know that I love you as you are
And the heart has no face
And I promise that what we have
Will never end
And love, lives in the soul (ooh woo)
even if you wished it nothing will change
Nobody is perfect in love
Oh if you’re light skinned, or dark skinned, color does not matter to me
Look at me, look at me well
Although I have pretty face I also have complexes
And if you are fat or thin
All this does not matter to me
‘m Not perfect
Just know that I love you as you are
(Feelings come on)
And the heart (and heart) has no face (no no no)
And I promise that what we have
Will never end
And love lives in the soul
Not to wish you know that nothing will change
Sincerely, Royce

اگه آهنگ خارجی دوست داشتید میتونید با عنوان Corazon sin cara از prince royce دانلودش کنین که به نظرم پشیمون نمیشین اگه گوش کنین!

Partofar
۱۳۹۳/۰۳/۲۲, ۰۸:۳۴
اشکال نداره شعرای خارجی هم بزاریم؟!
کسایی که اسپانیایی یا انگلیسی دوس دارن متن پنهانو ببینن:


Y ya me contaron


um, Que te acomplejas de tu imagen

Y mira el espejo

Que linda eres sin maquillaje

Y si eres gorda o flaca

Todo eso no me importa a mí,

Y tampoco soy perfecto

Sólo sé que te quiero así…

Y el corazón, no tiene cara

Y te prometo que lo nuestro

Nunca va a terminar

Y el amor, vive en el alma

Ni con deseos sabes que nada de ti va a cambiar

Prende una vela, rézale a Dios

Y dale gracias que tenemos ese lindo corazón

Prende una vela, pide perdón

Y por creer que tu eres fea te dedico esta canción

Si eres gorda o flaca

Todo eso no me importa a mí…

Y tampoco soy perfecto

Sólo sé que te quiero así – ooohhhhh

Y si eres gorda o flaca

Todo eso no me importa a mí

Tampoco soy perfecto

Sólo sé que yo te quiero así

Y el corazón no tiene cara

Y te prometo que lo nuestro

Nunca va a terminar

Y el amor, vive en el alma (woo ohh)

Ni con deseos sabes que nada de ti va a cambiar

Nadie es perfecto en el amor

Ay seas blanquita, morenita, no me importa el color

Mirame a mi, mirame bien

Aunque tenga cara de bonito me acomplejo yo tambien

Y si eres gorda o flaca

Todo eso no me importa a mí

Tampoco soy perfecto

Sólo sé que yo te quiero así

(Sentimiento come on)

Y el corazón (y el corazón) no tiene cara (no no no)

Y te prometo que lo nuestro

Nunca va a terminar

Y el amor vive en el alma

Ni con deseos sabes que nada de ti va a cambiar

Sincerely, Royce

ترجمه ی انگلیسیش:
Royce..

And they told me

that you have a complex on the way you look,

look at the mirror

How beautiful you are without makeup

And if you are fat or thin

All this does not matter to me,

I myself am not perfect

I Just know that I love you as you are …

And the heart, has no face

And I promise that what we have

Will never end

And love, lives in the soul

Even if you wished to change nothing will change

Light a candle, pray to God

And give thanks that we have this heart

Light a candle, apologize

for believing that you are ugly I dedicate this song to you

If you are fat or thin

All this does not matter to me …

And I’m not perfect

Just know that I love you as you are – ooohhhhh

And if you are fat or thin

All this does not matter to me

‘m Not perfect

Just know that I love you as you are

And the heart has no face

And I promise that what we have

Will never end

And love, lives in the soul (ooh woo)

even if you wished it nothing will change

Nobody is perfect in love

Oh if you’re light skinned, or dark skinned, color does not matter to me

Look at me, look at me well

Although I have pretty face I also have complexes

And if you are fat or thin

All this does not matter to me

‘m Not perfect

Just know that I love you as you are

(Feelings come on)

And the heart (and heart) has no face (no no no)

And I promise that what we have

Will never end

And love lives in the soul

Not to wish you know that nothing will change

Sincerely, Royce

اگه آهنگ خارجی دوست داشتید میتونید با عنوان Corazon sin cara از prince royce دانلودش کنین که به نظرم پشیمون نمیشین اگه گوش کنین!


ضمن سلام و احترام
انشاء الله باید مدیران نظریه بدهند چر که بعضی ها به زبان انگلیسی تسلط کامل ندارند همچنان که شما به زبان ترکی آشنایی ندارد!
سپاسگزارم
التماس دعا از شما بنده خوب خدا دارم

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۳/۲۲, ۱۳:۲۹
با اجازه یکی دیگه هم میزارم اسپانیولی. البته اکثرا آهنگشو شنیدیم:

Amor mio
Amor mio por favor
Tu no te vas
Yo cuentare a las horas
Que nadia hoy

Vuelve
No volvere no volvere no volvere
No quiere recordan
No queire recordan

Vuelve
No volvere no volvere no volvere
No quiere recordan
No queire recordan

Lo laon lo la lo la
Lo la
Lo la
Lo la

Gypsy kings. Amor mio

اینم ترجمه ی فارسیش:
يار من، يار من لطفا نرو
من لحظه ها را خواهم شمرد
تا او را ببينم

برگرد
اما من ديگر باز نخواهم گشت
باز نخواهم گشت
نمي خواهم به خاطر بياورم
نمي خواهم به خاطر بياورم

برگرد
اما من ديگر باز نخواهم گشت
باز نخواهم گشت

نمي خواهم به خاطر بياورم
نمي خواهم به خاطر بياورم

Partofar
۱۳۹۳/۰۳/۲۲, ۱۳:۳۵
با اجازه یکی دیگه هم میزارم اسپانیولی. البته اکثرا آهنگشو شنیدیم:

Amor mio
Amor mio por favor
Tu no te vas
Yo cuentare a las horas
Que nadia hoy

Vuelve
No volvere no volvere no volvere
No quiere recordan
No queire recordan

Vuelve
No volvere no volvere no volvere
No quiere recordan
No queire recordan

Lo laon lo la lo la
Lo la
Lo la
Lo la

Gypsy kings. Amor mio

اینم ترجمه ی فارسیش:
يار من، يار من لطفا نرو
من لحظه ها را خواهم شمرد
تا او را ببينم

برگرد
اما من ديگر باز نخواهم گشت
باز نخواهم گشت
نمي خواهم به خاطر بياورم
نمي خواهم به خاطر بياورم

برگرد
اما من ديگر باز نخواهم گشت
باز نخواهم گشت

نمي خواهم به خاطر بياورم
نمي خواهم به خاطر بياورم

خواهر بزرگوار سرکار خانم نیلوفر
با سلام و احترام
این شعری که نوشتید و معنی آنرا نیز گذاشتید دقیقاً معنی آن متضاد با شعر قبلی شما است!
سپاسگزارم
التماس دعا

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۳/۲۲, ۱۳:۳۸
خواهر بزرگوار سرکار خانم نیلوفر
با سلام و احترام
این شعری که نوشتید و معنی آنرا نیز گذاشتید دقیقاً معنی آن متضاد با شعر قبلی شما است!
سپاسگزارم
التماس دعا

سلام علیکم.
از چه نظر میفرمایید؟!
دقیقا منظورتون رو متوجه نشدم.
محتاج دعا

Partofar
۱۳۹۳/۰۳/۲۲, ۱۳:۴۷
سلام علیکم.
از چه نظر میفرمایید؟!
دقیقا منظورتون رو متوجه نشدم.
محتاج دعا

با سلام و احترام
از نظر معنی آن سراسر عشق و علاقه بود! و این سراسر از بی وفایی!
سپاسگزارم
التماس دعا

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۳/۲۲, ۱۴:۱۷
با سلام و احترام
از نظر معنی آن سراسر عشق و علاقه بود! و این سراسر از بی وفایی!
سپاسگزارم
التماس دعا

عرض سلام مجدد خدمت شما برادر محترم.
بله البته درست میفرمایید. ولی خب نمیشود کسی هم عاشق باشد هم گله مند؟!
البته من این اشعار رو همینطوری گذاشتم. الزاما نشان دهنده ی احساسات شخصی درونی خودم نیست.
موفق و مؤید باشید.
التماس دعا

فاطمه جان
۱۳۹۳/۰۳/۲۲, ۲۳:۲۶
دلم تنگه، دلم تنهاس
دلم حالی به حالیه
چقدر این بی کسی سخته
خدایا!!! جات خالیه
میخواد کاری کنه دنیا
که از یادم بره هستی
تو رو که عمریه، خوبم
چشاتو رو بدیم بستی


منم اون که ازین تنهایی خستم
ازین که دستتو گم کرده دستم
منو عمری سر سفرت نشوندی
نمک خوردم نمکدونو شکستم
منم اون که چشامو رو تو بستم
به پای هرکسی جز تو نشستم
همونی که تو مهمونی عشقت
نمک خوردم ،نمکدونو شکستم

خدایا! از خودم خستم
دلم از دست من خونه
رهام کن از همونی که
کسی جز تو نمیدونه
یه کاری کن،که باز عطرت
بپیچه توی این خونه
همونی که میخوای میشم
خدایا! قول مردونه…

فاطمه جان
۱۳۹۳/۰۳/۲۲, ۲۳:۳۸
خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقط گاهی خودت قلب منو ها کن !
خدایا سرده این پایین ببین دستامو می لرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه
تو اون بالا من این پایین ، دوتاییمون چرا تنها ؟
اگه لیلا دلش گیره ، بگو مجنون چرا تنها ؟!
بگو گاهی که دلتنگم ، ازاون بالا تو می بینی
بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی
خدایا ! من دلم قرصه ! کسی غیر از تو با من نیست !
خیالت از زمین راحت که حتی روز روشن نیست !
کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته ، زمین دار مکافاته !
فراموشم شده گاهی ، که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا بازم پیشه تو برگردم
خدایا ! وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه آغوشت ، اگه میشه منم جا کن ....

مریم
۱۳۹۳/۰۳/۲۳, ۰۶:۵۵
http://www.askquran.ir/member51056-albums1614-36075.JPG



مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید
كه ز انفاس خوشش بوی كسی می آید

از غم هجر نكن ناله و فریاد كه من
زده ام فالی و فریادرسی می آید

كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست
این قدر هست كه بانگ جرسی می آید

از ظهور بركاتش نه من خرم و بس
عیسی اینجا به امید نفسی می آید

همه اعیان جهان چشم به راهش دارند
هر عزیزی ز پی ملتمسی می آید

فیض دارد سر آن كه به رهت جان بازد
هر كس اینجا به امید هوسی می آید

دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بیا خوش كه هنوزم نفسی می آید

سعادتمند
۱۳۹۳/۰۳/۲۳, ۱۹:۵۱
آمـدي، جـانـم بـه قـربـانـت ولــي حـالا چـرا بي وفـا



حـالا کــه من افـتــاده ام از پـا چـرا



نوشـدارويي و بعـد از مرگ سهـراب آمدي



سنگدل اين زودتر مي خــواستي، حالا چـرا


عـمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست



من که يک امروز مهـمـان توام، فـردا چـرا


نـازنـيـنا مـا بـه نـاز تـو جـوانـــي داده ايــم


ديگـر اکنون با جوانان ناز کـن، بـا مـا چـرا


وه کـه بـا ايـن عـمرهـاي کـوتـه بي اعـتبار


اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چـرا


شورفرهادم به پرسش سر بزير افکنده بود


اي لـب شـيـرين جـواب تـلخ سربالا چـــرا


اي شب هجران که يکدم در تو چشم من نخفت


اين قدر با بخت خواب آلود من، لالا چـرا


آسمان چـون جمع مشتاقان پريشان مي کند


در شگـفـتم من نمي پاشد ز هـم دنــيـا چـرا


در خـزان هـجر گـل اي بلبل طبع حــزين


خامُـشي شـرط وفـاداري بـود، غـوغـا چـرا


شهـريارا بي حبـيب خود نمي کردي سفر


اين سفـر راه قـيامت مي روي، تـنهـا چـرا

استاد شهریار

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۳/۲۳, ۲۰:۴۰
آمـدي، جـانـم بـه قـربـانـت ولــي حـالا چـرا بي وفـا



حـالا کــه من افـتــاده ام از پـا چـرا



نوشـدارويي و بعـد از مرگ سهـراب آمدي



سنگدل اين زودتر مي خــواستي، حالا چـرا


عـمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست



من که يک امروز مهـمـان توام، فـردا چـرا


نـازنـيـنا مـا بـه نـاز تـو جـوانـــي داده ايــم


ديگـر اکنون با جوانان ناز کـن، بـا مـا چـرا


وه کـه بـا ايـن عـمرهـاي کـوتـه بي اعـتبار


اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چـرا


شورفرهادم به پرسش سر بزير افکنده بود


اي لـب شـيـرين جـواب تـلخ سربالا چـــرا


اي شب هجران که يکدم در تو چشم من نخفت


اين قدر با بخت خواب آلود من، لالا چـرا


آسمان چـون جمع مشتاقان پريشان مي کند


در شگـفـتم من نمي پاشد ز هـم دنــيـا چـرا


در خـزان هـجر گـل اي بلبل طبع حــزين


خامُـشي شـرط وفـاداري بـود، غـوغـا چـرا


شهـريارا بي حبـيب خود نمي کردي سفر


اين سفـر راه قـيامت مي روي، تـنهـا چـرا


استاد شهریار



عاشق این شعر استاد شهریار هستم.
جالبه که الان که دیدمش شروع کردم با صدای بلند خوندمش. تا بیت اولو تموم کردم دیدم یکی داره سنتی میخوندش. صدای تلویزیون بود!
خیلی جالب بود...:Labkhand:

Partofar
۱۳۹۳/۰۳/۲۳, ۲۲:۲۱
نام شعر:نقطه عطف
نقطه عطف
خـم را بـگـشـا بـه روی مـسـتان
بـــیـــزار شــو از هــوا پــرســتــان

از مـــن بــپــذیــر رمــز مــســتــی
چـون طـفـل صـبـور، در دبـستان

آرام ده گُل صـــــــفــــــا بــــــاش
چــون ابــر بــهــار در گــلــسـتـان

تـــاریـــخـــچـــه جـــمـــال او شــو
بـــشــنــو خــبــر هــزار دســتــان

بـــردار پـــیـــالـــه و فــرو خــوان
بــر مــی زدگـان و تـنـگـدسـتـان

ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی
بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
مـــن شـــاهـــد شــهــر آشــنــایــم
مــن شــاهــم و عــاشــق گـدایـم

فـــرمــانــده جــمــع عــاشــقــانــم
فـــرمـــانـــبـــر یـــار بـــیـــوفــایــم

از شــهـر گـذشـت نـام و نـنـگـم
بــــازیــــچــــه دور و آشـــنـــایـــم

مـــســـت از قــدح شــراب نــابــم
دور از بــــرِ یــــار دلــــربــــایــــم

ســـازنـــده دیـــر عـــاشـــقـــانــم
بــــازنــــده رنــــد بــــیـــنـــوایـــم

ایــن نــغــمــه بــر آمــد از روانــم
از جـــان و دل و زبـــان و نــایــم

ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی
بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
رازی اســـت درون آســتــیــنــم
رمزی است برون ز عقل و دینم

در زمــره عــاشــقـان سـر مـسـت
بــی قــیــد ز عـار صـلـح و کـیـنـم

در جـــرگـــه طـــیـــر آســـمـــانــم
در حـــلـــقـــه نــمــلــه زمــیــنــم

در دیــده عــاشــقــان، چــنــانــم
در مــنــظــر سـالـکـان، چـنـیـنـم

دلـــبـــاخـــتـــه جـــمـــال یـــارم
وارســـتـــه ز روضـــه بـــریـــنــم

بــا غــمــزه چــشــم گـلـعـذاران
بـــیـــزار ز نـــاز حـــور عـــیــنــم

گـــویـــم بـــه زبـــان بـــی‏زبــانــی
در جـــمـــع بـــتـــان نــازنــیــنــم

ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی
بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
بـرخـاسـت ز عـاشـقـی، صـفـیـری
می خواست ز دوست دستگیری

او را بــــه شــــرابــــخـــانـــه آورد
تــا تــوبــه کـنـد بـه دسـت پـیـری

از عـشـق، دگـر سـخـن نـگـویـد
تــا زنــده کــنــد دلــش فــقــیـری

درویــش صــفــت، اگــر نــبـاشـی
از دوری دلــــبــــرت بــــمـــیـــری

مـیـخـانـه، نـه جـای افـتخار است
جـای گـنـه اسـت و سـر بـه زیری

بــا عــشـوه بـگـو بـه جـمـع یـاران
آهــســتــه، و لــیــک بــا دلــیــری

ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی
بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
ای صــــوت رســـای آســـمـــانـــی،
ای رمــــز نــــدای جــــاودانــــی،

ای قــلــه کـوه عـشـق و عـاشـق،
وی مــرشــد ظــاهــر و نــهــانـی،

ای جـــلـــوه کـــامــل انــا الــحــق
در عـــــرش مُرفّع جــــهــــانــــی،

ای مـوسـی صَعْق دیده در عشق
از جـــلـــوه طـــور لــامــکــانــی،

ای اصــل شــجـر، ظـهـوری از تـو
در پــــرتــــو ســــرّ سَرمـــدانـــی،

بـر گـوی بـه عـشـق، سـرّ لـاهوت
در جـــمـــع قـــلـــنـــدران فــانــی

ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی
بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
...

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۳/۲۴, ۱۱:۱۴
مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه‌تر کن


زآه شرربار این قفس را

برشکن و زیر و زبر کن


بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ
نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا

وز نفسی عرصهٔ این خاک توده را
پر شرر کن

ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد

ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!
شام تاریک ما را سحر کن

نوبهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله‌بار است

این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس، ای آه آتشین!

دست طبیعت! گل عمر مرا مچین
جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این

بیشتر کن
مرغ بیدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن

عمر حقیقت به سر شد
عهد و وفا پی‌سپر شد

نالهٔ عاشق، ناز معشوق
هر دو دروغ و بی‌اثر شد

راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد

از پی دزدی وطن و دین بهانه شد
دیده تر شد

ظلم مالک، جور ارباب
زارع از غم گشته بی‌تاب

ساغر اغنیا پر می ناب
جام ما پر ز خون جگر شد

ای دل تنگ! ناله سر کن
از قویدستان حذر کن

از مساوات صرفنظر کن
ساقی گلچهره! بده آب آتشین

پردهٔ دلکش بزن، ای یار دلنشین!
ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین!

کز غم تو، سینهٔ من پرشرر شد
کز غم تو سینهٔ من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد


این هم آخرین پست بنده در کانون گفتگوی قرآنی.
التماس دعا از همگی.

fatemeh2
۱۳۹۳/۰۳/۲۴, ۱۳:۰۹
این شعر رو خودم گقتم ولی خیلی دوسش دارم...(مخلوطی از جمله های توی اینترنته)
دنیا مقام سینما گر هاست
عشق بازیچه دست کودکان است
پاکی گمشده ای بین رویا
حقیقت تخیلی بیش نیست
در دنیای نقاب ها...
بره ای می آیند و روباه گونه میروند
ساده بینان جایی ندارند در میان نقاب های سیاه و سفید
خورشید و ماه...
هزار رنگ ها،زلال که باشی سنگ را می گیرند
و انچه می ماند توفانی پس از برخورد در برکه ی وجود است

ای صاحب مزرعه ی گندم های مصنوعی

بیا از نو شروع کنیم....

یوسف
۱۳۹۳/۰۳/۲۴, ۱۵:۲۳
علی آن شیر خدا، شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سرّ الله است
شب شنفته است مناجات علی
جوشش چشمه فیض ازلی
فجر تا سینه آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت
روزه داری که به مُهر اسحار
بشکند نان جُوین افطار
ناشناسی که به تاریکی شب
می برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب بُرقع پوش
می کشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگی آن سرّ جلی
نشد افشا که علی بود علی
شاهبازی که به بال و پَر راز
می کند در ابدیت پرواز
شهسواری که به برق شمشیر
در دل شب بشکافد دل شیر
عشقبازی که هم آغوش خطر
خفت در جایگه پیغمبر
پیشوایی که ز شوق دیدار
می کند دشمن خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق
سر به محراب عبادت منشق
می زند پس لب او کاسه شیر
می کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری؟ که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهانی همه شور و همه شرّ
ها علی بشر کیف بشر
شبروان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی

فاطمه جان
۱۳۹۳/۰۳/۲۴, ۱۷:۵۵
گلپونه ها


گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شما دارم که شاید
سر بر کشید از خاکهای تیره غم

**********
من مرغک افسرده ای بر شاخسارم
گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم
میخواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده ام


**********

گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها گلپونه ها نامهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد

**********

گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل شب ها به جز فریاد من نیست

**********

گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها خدا را
سربر کشید از خاک های تیره غم

**********

گلپونه ها گلپونه ها من بی قرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستو های ره گم کرده دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
بامن بمانید بامن بخوانید

*********

شاید که هستی راز سر گیرم دوباره
آن شور و مستی را زسر گیرم دوباره

********************************
شعر از همامیرافشار

با صدای زنده یاد ایرج بسطامی

روحش و یادش گرامی

اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم

فاطمه جان
۱۳۹۳/۰۳/۲۴, ۲۲:۳۵
ای قوم به حج رفته، کجایید؟کجایید؟
معشوق همین جاست، بیایید! بیایید!

معشوق تو همسایه ی دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟

گر صورتِ بی صورت معشوق ببینید
هم حاجی و هم کعبه و هم خانه شمایید

صد بار ازین راه بدان خانه برفتید
یک بار ازین خانه بر این بام برآیید

گر قصد شما دیدن آن خانه ی جان است
اول رخ آیینه به صیقل بزدایید

احرام چو بستید،از آن خانه برستید
از خرقه ی ناموس به کلی بدرآیید

آن خانه لطیفست، نشان هاش مگویید
از خواجه ی آن خانه نشانی بنمایید

کو دسته ای از گل؟ اگر آن باغ بدیدید
کو گوهری از جان؟ اگر از بحر جدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

روبند گشایید ز سرپرده ی اسرار
پس خویش بدانید که سلطان،نه گدایید

گنجید نهان گشته در این توده ی پر خاک
چون قرص قمر زابر سیه باز برآیید

سلطان جهان مفخر تبریز نماید
اشکال عجائب که شما روح فزایید

از پرتو رویش دو جهان نور بیابد
تصویر عجائب به چه شیوه بنمایید؟

************

:Rose:مولوی:Rose:

طاهره
۱۳۹۳/۰۳/۲۵, ۱۷:۱۵
ميلاد گل به فصل بهاران خجسته باد
آواز دلنواز هزاران، خجسته باد
در گلشن هميشه گل افشان سرمدي
رقص نسيم و جوش بهاران خجسته باد
سر زد زآسمان يقين كوكب رضا
اين مژده بر شكسته حصاران خجسته باد
شد جلوه گر زمشرق جان آفتاب عشق
باران نور، در شب ياران خجسته باد
سيراب شد كوير دل از چشمه سار نور
بردشت تشنه، ريزش باران خجسته باد
بشكفته بر لبان ظفر، غنچه هاي فجر
اي مير عشق، فتح سواران خجسته باد
شب را شكست جادة شبگير آفتاب
گلبانگ نوش نوش خماران خجسته باد
ميلاد مهر هشتم دين، حجّت خدا
بر پير پر خروش جماران خجسته باد

نصر الله مرداني

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۳/۲۵, ۱۷:۲۷
ای که با هر زخمه بر سازت دلی خون می کنی
بر ملا نا گفته ها از پرده بیرون می کنی

زخمه بی پروا مزن این گونه سر مستم مکن
باد و طوفانیّ و این با بید مجنون می کنی

یک نفس آهسته تر ، گم شد نوایِ نایِ نی
همنوای نای نالان چنگ و قانون می کنی

ناله های نای محزون کنج خلوت خوشتر است
بزم تنهای مرا باز از چه کانون می کنی

حضرت عشق ام غم هجران دوا فرموده است
درد ما را بی جهت تجویز افیون می کنی

فصل سردم پیش رو چون برگ زردم بر درخت
زیر پا افتاده را بیهوده گلگون می کنی

گفته های (بی نشان) را این جواب آمد ز دوست
نغمه های ساز دلگیرم تو محزون می کنی
....
شمس الدین عراقی

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۳/۲۵, ۱۷:۳۶
از زور ِ گرسنگی نـَمیری خوب است
تلقین بکنی به خود که سیری خوب است
وقتی که درون سفره ات نانی نیست
هر روز اگر روزه بگیری خوب است
با صورت سرخ و زرد باید خندید
یک بار شبیه مرد باید خندید
با گریه به زندگی خود می‌خندی
سخت است ولی به درد باید خندید
...
روح الله احمدی

یوسف
۱۳۹۳/۰۳/۲۶, ۱۴:۲۶
http://www.1doost.com/Files/Hafez/png/005.png

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۴/۰۱, ۱۱:۲۵
گل آفتابگردون

گل آفتابگردون هر روز به انتظار دیدن یاره
اما خورشیدو پوشونده ابری که تاریکه و تاره
چشمای آفتابگردون
باز نگران از ابرا
داد می زنن این تنها
طاقت دوری نداره
تا بشه وقتی خورشید
از دل ابرا پیدا
باز کار آفتابگردون
انتظاره انتظاره
***
آخرش ابرا رو از رو
رخ خورشید بر می دارم
توی آغوش نفس هام
عطر لبخندو می یارم
واسه دیدارت همیشه
می زنم تا آسمون پل
بمون همیشه کنارم
تویی خورشید، منم اون گل

دونه دونه دونه،دونه دونه
پاک کنیم اشکای روی گونه هارو
دونه دونه دونه،دونه دونه
پر کنیم از شادی همه خونه ها رو
می خوام اون ابرای تیره که گرفتن روی خورشید
همه بارون بشن اما ببارن رو گل امّید
تاکه چشمونم همیشه باشه به آسمون تو
تا بمونم من همیشه گل آفتابگردون تو
گروه آريان

طاهره
۱۳۹۳/۰۴/۰۲, ۲۰:۰۱
شبى تنها
ميان اين همه رؤيا
تو را ديدم...
تو را با قامتى زيبا
ميان دشتى از گلها
كنارت بحر آبى رنگ
و دستانت پر از گلبوته هاى نور
پر از گلبرگ ياس و سوسن و مريم
و من سر تا به پا حيرت
دلم سنگين از اين غمها
از اين دنيا
كه ناگه
آهويى رعنا
در آغوش تو شد آرام
صدايى از دل دريا
چنين مى خواند:
به قربان پناه گرمت اى مولا!
تمام صورتم را اشك ها پر كرده بود، آرى
چنين رؤيا مرا واداشت
كه بنويسم:
به قربان پناه گرم تو آقا!


طوطیا:Rose:

سعادتمند
۱۳۹۳/۰۴/۰۲, ۲۲:۰۴
دیدی آخر حب دنیا دست

و پایم را گرفت

رفته رفته دل ربود از

من خدایم را گرفت

چشمه ی اشکم نمی جوشد

چرا علت ز چیست؟

من چه کردم که خدا

حال بکایم را گرفت

من به دنبال اجابت ها

که نه اما چرا

لذت گوشه نشینی و

دعایم را گرفت؟

بازی دنیاست اگر بی

درد و غم بار آمدم

و چه بد شد این دل

درد آشنایم را گرفت

روزگاری آرزوی من

شهادت بود و بس

بعد آن دوران، زمان،

حال و هوایم را گرفت

در میان قلب خود هر

روز زائر می شدم

آه، شیطان رخنه کرد و

کربلایم را گرفت

من بدی کردم، زمین

خوردم، ولی ارباب بود

که میان روضه هایش

دست هایم را گرفت

یاسر مسافر

یوسف
۱۳۹۳/۰۴/۰۳, ۱۴:۵۴
ای یار من ای یار من ای یار بی‌زنهار من

ای دلبر و دلدار من ای محرم و غمخوار من


ای در زمین ما را قمر ای نیم شب ما را سحر

ای در خطر ما را سپر ای ابر شکربار من


خوش می روی در جان من خوش می کنی درمان من

ای دین و ای ایمان من ای بحر گوهردار من


ای شب روان را مشعله ای بی‌دلان را سلسله

ای قبله هر قافله ای قافله سالار من


هم رهزنی هم ره بری هم ماهی و هم مشتری

هم این سری هم آن سری هم گنج و استظهار من


چون یوسف پیغامبری آیی که خواهم مشتری

تا آتشی اندرزنی در مصر و در بازار من


هم موسیی بر طور من عیسی هر رنجور من

هم نور نور نور من هم احمد مختار من


هم مونس زندان من هم دولت خندان من

والله که صد چندان من بگذشته از بسیار من


گویی مرا برجه بگو گویم چه گویم پیش تو

گویی بیا حجت مجو ای بنده طرار من


گویم که گنجی شایگان گوید بلی نی رایگان

جان خواهم وانگه چه جان گویم سبک کن بار من


گر گنج خواهی سر بنه ور عشق خواهی جان بده

در صف درآ واپس مجه ای حیدر کرار من

سعادتمند
۱۳۹۳/۰۴/۰۳, ۲۳:۱۳
من فقط ايرن پرستم
غرب ديگر چيست؟
دوستدار ناب اسلام محمد

دين مهر و مهرباني
برترين كيش خدايي را پذيرايم
غرب ديگر چيست؟...

سعادتمند
۱۳۹۳/۰۴/۰۴, ۰۰:۳۸
فیکریندن گئجه لر یاتا بیلمیرم
بو فیکری باشیمدان آتا بیلمیرم
دئییرم چون سنه چاتا بیلمیرم
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

اوزوندور هیجرینده قارا گئجه لر
بیلمیرم من گئدیم هارا گئجه لر
ووروبدور قلبیمه یارا گئجه لر
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
یادیما دوشنده آلا گوزلرین
گویده اولدوزلاردان آلام خبرین
نئیله ییم کسیبدیر مندن نظرین
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
آیریلیق دردینی چکمه ین بیلمز
یاردان آیری دوشن گوز یاشین سیلمز
دئییرلر اینتظار خسته سی اؤلمز
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
نئجه کی ائلیمدن آیری دوشندن
سورار بیربیرینی گوروب بیلندن
حسرتله سیزلار یار داییم بو غمدن
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
ایل لردی اوزاقام آرخام ائلیم دن
بلبلم دوشموشم آیری گولوم دن
جور ایله آییریب شیرین دیلیم دن
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
اولوبدور بیگانه یاریم_ یولداشیم
غریبه ساییلیر سئوگیم – سیرداشیم
بوجاوان چاقیمدا آغاردیب باشیم
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
منی آغلاداندان گولوش ایسته رم
آیری دوشنیمله گوروش ایسته رم
حصاری ییخماقا یوروش ایسته رم
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق
سئوگیلیک اولوبدور شانی فرهادین
سئوگی سی هاردادیر، هانی فرهادین
دییه ره ک چیخاجاق جانی فرهادین
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

belher2
۱۳۹۳/۰۴/۰۴, ۱۴:۰۸
در تعريف زندكي با دوستي صحبت ميكردم
بداهه اي نوشتم كه رونوشت ميكنم
شايد إيراد ادبي داشت....خبرم كنين ؛بي زحمت!

زندكي لحظه وساعتها نيست
زندكي ثانيه نيست
سال وماه وكمي از بيداري
هفته وقرن بجايش!
همه انها نيست
زندكي سوختن و ساختن است
زندكي همجوقماري است كه ما
كارمان برد وكهي باختن است
كاه انداختن سنك بود بر راهي
كاه بل بهر كسي ساختن است
الغرض هركسي از بهر خود ان كشت كه بود
"زندكي در صدف خويش كهر ساختن است"

یوسف
۱۳۹۳/۰۴/۰۴, ۱۵:۳۴
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بندِ سر زلفِ نگاری بوده است!
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که در گردن یاری بوده است

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۴/۰۷, ۲۱:۴۶
Every night in my dreams
I see you. I feel you.
That is how I know you go on.


Far across the distance
And spaces between us
You have come to show you go on.
Near, far, wherever you are
I believe that the heart does go on
Once more you open the door
And you’re here in my heart
And my heart will go on and on
Love can touch us one time
And last for a lifetime
And never let go till we’re gone
Love was when I loved you
One true time I hold to
In my life we’ll always go on
Near, far, wherever you are
I believe that the heart does go on
Once more you open the door
And you’re here in my heart
And my heart will go on and on
There is some love that will not
go away
You’re here, there’s nothing I fear,
And I know that my heart will go on
We’ll stay forever this way
You are safe in my heart
And my heart will go on and on…

قلبم پایدار خواهد ماند.
هر شب در رؤیاهایم تو را می بینم و حست می کنم

اینگونه می دانم پایدارهستی
در فراسوی فاصلهء میان ما

تو آمده ای تا نشان دهی که پایدار خواهی بود


نزدیک یا دور، هر جا که باشی

ایمان دارم که این قلب پایدار است

یک بار دیگراین درچه را بگشا

خواهی دید که در قلبم هستی،

و با بودنت قلبم پابرجا خواهد ماند

لطافت عشق تنها یک بار می تواند مارا لمس کند

و تا همیشه ادامه یابد

و این عشق هرگز تا لحظهء مرگمان رهایمان نخواهد کرد

عشق لحظه ای معنا یافت که من به تو عشق ورزیدم

زمانی ناب،همان لحظه ای که با همهء وجودم نگهش داشتم

و با این عشق است که زندگی من همواره پایدار خواهد ماند

نزدیک یا دور، هر جا که باشی

یقین دارم که این قلب پایدار است

یک بار دیگراین درچه را بگشا

خواهی دید که در قلبم هستی،

و با بودنت قلبم پابرجا خواهد ماند

تو اینجایی و با حضورت در کنارم، از هیچ چیز نخواهم ترسید

و می دانم که این قلب پایدار خواهد بود

تا همیشه، این راه را ادامه خواهیم داد

تا در قلب من هستی، در امان خواهی بود

و قلبم با حضورت همواره پابرجاست




البته فکر نمیکنم ترجمش خارج از اشکال باشه...
بهرحال من از اینترنت گرفتم دیگه به بزرگواری ببخشید.

سعادتمند
۱۳۹۳/۰۴/۰۸, ۲۲:۱۲
شکر خدا که نام علی در اذان ماست

ما شیعه ایم و عشق علی هم از آن ماست


ذکر علی عبادت مختص شیعه است
این اسم اعظم است که ورد زبان ماست
http://bayanbox.ir/id/7339192674710658961?preview (http://bayanbox.ir/id/7339192674710658961?info)



با هر نفس علی شده ذکر لبم مدام
این " یاعلی " همیشه رفیق لبان ماست




از " یاعلی " زبان و دهان خسته کی شود؟؟
اصلا زبان برای همین در دهان ماست


دنیا و آخرت بخدا نیست جز علی
بغض علی جهنم و حًبش جنان ماست


ما را گمان کنم ز علی آفریده اند
عشقش سرشته در گل ما ، بند جان ماست


ما شیعه زاده ایم ، خدا را هزار شکر
این شیعه زادگی شرف خاندان ماست


ما عاشق علی شده ایم و بدون شک
این هم ز پاکدامنی مادران ماست



ما را چکار غیر علی را؟؟ فقط علی
آری علی علی بخدا آب و نان ماست


پیرم که سایه اش همه دم مستدام گفت:
عشق علی همیشه و هرجا نشان ماست

طاهره
۱۳۹۳/۰۴/۰۸, ۲۲:۴۵
مى رسم خسته، مى رسم غمگين


گـرد غـربت نشسته بر دوشـم

آشـنـايـى نـديـده چـشمانـم

آشـنـايـى نـخوانده در گوشم

مـى رسـم چون كويرى از آتش

چون شب تيره اى كه نزديك است

تـشـنـه آفـتـاب و بـارانـم

چـشم كم آب و سينه تاريك است

مـى رسـم تـا كـنـار مرقد تو

دامــنــى اشــك و آه آوردم

مـثـل آهـوى خـسته از صياد

بـه ضـريـحـت پـنـاه آوردم

مـثـل پـروانه در طواف حرم

هـسـتي ام را به باد خواهم داد

تـا نـگـاهم كنى ، تو را سوگند

بـه عـزيـزت خـواهــم داد

مصطفى محدثى خراسانى

طاهره
۱۳۹۳/۰۴/۰۹, ۱۲:۲۸
هر نعمتي که داد خدا، بي سوال داد

وصل تو را، که خواسته ام، بي گمان دهد

از خلقت تو، خواست خداوند لامکان

ما را کنار رحمت عامش مکان دهد

گر جان دهم، به يک نگهت، سود با من است

کالاي خويش را، که بدين حد گران دهد؟

بي امتحان مرا به غلامي قبول کن

رسوا شوم، اگر دل من امتحان دهد

دارم اميد، لطف تو گيرد چو دست من

دامان پر ز گرد گناهم تکان دهد

مي خواست گر خداي نبخشد گناه ما

ما را چرا امام چنين مهربان دهد؟

آن پرچمي که بر سر بام حريم توست

راه بهشت را به محبان نشان دهد

قلب (حسان) به ياد تو از غصه فارغ است

در انتظار اين که به پاي تو جان دهد

روز جزا که در صف قرآن و عترتيم

ما را امام ثامن ضامن امان دهدحبيب چايچيان" حسان "

zahra khanom
۱۳۹۳/۰۴/۱۰, ۰۴:۱۸
غصه نخور تو خداییداری که بزرگ است بزرگ و به قوا سهراب در همبن نزدیکیست ا دل کوچک من بگذاذ غم و غصه ببارد شاید...شاید اینبار خدا میخواهد که پس از بارش غم و پس از خواندن نامش هر دم آسمان دل تو صاف شود و نگاهت به همه اهل زمین پاک شود..شاید اینبارخدامیخواهد که خودش چتر توباشد که بمانی...نروی ودگر بار نگویی سهراب قایقت جا دارد؟

یوسف
۱۳۹۳/۰۴/۱۰, ۱۳:۵۲
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش

آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست

هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارد

در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست

آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند

نکــــته‌ها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاست

هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار است

مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــی‌کـــار کـــجاست...

حافظ

طاهره
۱۳۹۳/۰۴/۱۰, ۱۳:۵۲
كـمـى بـذر گـل گـنـدم بـكاريـم
بـراى كـفـتـران سـبـز مـشـهد
بـنـوشـيـم آب صـاف مـهربـانى
شـبـيـه هـشـتـمين شعر (محمـد)
اگـر چـه گـنبـدش دور است از ما
ولـى راه نـگـاهـش باز بـاز است
دواى زخـم بـال كـفـتــرانــش
دو ركعت عشق و يك قطره نماز است
خـداى آرزوهـايـم كـمـــك كـن
حـرم را تـوى خـواب خـوش ببينم
ضـريـح آشـنـايـش را بـبـوسـم
گـل صـحـن نـگـاهـش را بـچينم
كـمـك كـن كـفـتـرى بر شانه هايم
بـسـازد لانـه اى از مـهـربـانـى
كـمـك كـن تـا دعـايـم سـبز باشد
بـسـازم يـك ضـريـح آسـمـانـى
كـمـك كـن مـثـل مشهد، شهر رؤيا
دلـم پـر ازدحـام از نـور بـاشــد
پـر از پـرواز كـفـتـرهـاى كوچك
سـرم سـبـز و دلـم پـر شور باشد
كـمـك كـن ضـامـن آهـوى قـلبم
بـه رنـگ يـك دعـا در مـن بجوشد
خــداى آرزوهــايــم كـمـك كن
كـه يـك كـفـتـر دعـايـم را بنوشد
نسرين راسخىhttp://askquran.ir/gallery/images/78628/1_h.e.reza.jpg

یوسف
۱۳۹۳/۰۴/۱۰, ۲۲:۰۱
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
مولانا http://blogfa.com/images/smileys/24.gif

طاهره
۱۳۹۳/۰۴/۱۱, ۲۲:۰۸
تو بـر زخـم دلـم باريده اى باران رحمت را


تو را مـن مـىشناسم، مـنبع پاك كـرامت را

من ازچشمان آهوخوانده ام رخصت كه فرموديش

كـه من حـس مىكنم درد درونسوز شكايت را

ازآن روزى كـه حلقه بر ضريحت بست دستانم

دلم شـيدا شد و دادم زكـف دامـان طاقت را

شـكوفه مـىدهد دسـتان سـبز التماسم، عشق!

بـيـا تـفسير كـن آيـات زيـباى اجـابت را

حوا جعفرى

یاسمن*
۱۳۹۳/۰۴/۱۲, ۱۴:۰۲
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته‌پاره بر موج، رها، رها، رها من

ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

سیمین بهبهانی

مریم
۱۳۹۳/۰۴/۱۳, ۲۲:۳۰
به گونه‌ی ماه

نامت زبانزدآسمان‌ها بود

و پيمان برادري‌ات

با جبل النور

چون آيه‌هاي جهاد

محكم

***تو آن راز رشيدي

كه روزي فرات

بر لبت آورد

و ساعتي بعد

در باران متواتر پولاد

بريده بريده

افشا شدي

و باد

تو را با مشام خيمه‌گاه

در ميان نهاد

و انتظار در بهت كودكانه‌ی حرم

طولاني شد

تو آن راز رشيدي

كه روزي فرات

بر لبت آورد

و كنار درك تو

كوه از كمر شكست

زنده یاد سید حسن حسینی

یوسف
۱۳۹۳/۰۴/۱۴, ۰۸:۳۷
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من


سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو: رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد


درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام


بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر د’ر نشد


هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد


شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما


ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما


جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد


عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا


با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی


هر که او از هم زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا


چونکه گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت


جمله معشوقست و عاشق پرده ای
زنده معشوقست و عاشق مرده ای


چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پروای او


من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس


عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود


آینت دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

مولوی

طاهره
۱۳۹۳/۰۴/۱۴, ۲۳:۱۱
چو بلبل سحري از جگر كشيد آواز
به جام گل لب ميناي ابر شد دمساز
شكفته شد گل احمر چو چهره محمود
بنفشه كرد معطّر چمن چو زلف اياز
گشود ديده زخواب و خمار ديگر بار
به روي باغ در فتنه كرد نرگس باز
رسيد وقت كه طاووس نو بهار به باغ
گهي به سرو، به شمشاد، گه كند پرواز
به سجع و قافيه مرغان بذله گوي به شاخ
كنند زمزمه چون مطربان نغمه نواز
عروس گل بدر آمد به حجله گاه چمن
نشست بر سر گلبن به صد كرشمه و ناز
نشسته بر ورق چهر ه اش ز ژاله عرق
چنان كه از اثر مي، رخ بتان طراز
شدم به باغ يكي طرفه شاهدي ديدم
ترنج غبغب و گلچهره شوخ و زلف انداز
گوزن گردن و طاووس جلوه، كبك خرام
غزال چشم و غزل خوان و رندو لعبت باز
به صد لطيفه شدم پيش و پس به هر يك گام
چو بروثن و ثني بردمش دو جاي نماز
به يك نگاه چنان شد زر از دل آگاه
كه راه برد به انجام كار از آغاز
بكرد ناز و كشيدم كه در طريقت عشق
چو يار ناز كند عاشقانه كنند نياز
پس از هزار ترش رويي و دو صد تلخي
به پاسخم لب شيرين خويش داد جواز
چه گفت؟ گفت كه كوتاه دار قصّه خويش
فسانه را چو سر زلف من مساز دراز
بگفتم اي دل مجروح را غمت مرهم
به غمزه خاطر عشّاق خويش ريش مساز
چو زلف پر شكنت اين قدر دلم مشكن
به نار هجر از ين بيشتر تنم مگداز
هراس دار كه روزي شكايت از تو برم
به مير ملك خراسان شه عراق و حجاز
امام ثامن و ضامن خديو كشور طوس
كه هست شاه حقيقي به خسروان مجاز
شهيد زهر جفا مبداً سخا و وفا
كم هم به طوس غربت است و هم غريب نواز
شهنشهي كه بود امرش از طريق نفاذ
به ماسواي خدا با قضاي حق انباز
ز يمن تربت او بود اين كه در مرتع
به گوسفند شبان است گرگ حيلت ساز
دو چا كرند قضا و قدر غلط گفتم
كه روز و شب پي امرش بوند در تك و تاز
شهنشهي كه به دوران بأس و معدلتش
كنند صعود و كبك آشيان به ديده باز
زاعتدال و لطافت هواي بارگهش
هزار بار زخلد برين بود ممتاز
كنند صدره بر طايران سدره نشين
كبوتران درش ناز، همچو كبك به غاز
كند چو كفّ كريمش كرم نخواهد ماند
نه بر بخيلان بخل و نه بر حريصان آز
جهان پناها داني به دردهاي نهان
به روزگار، كسم جز تو نيست محرم راز
جهان فراز و نشيب است و سهم من همه شيب
تو سر فراز كن اي خالق نشيب و فراز
هميشه تا كه برهنه است پيكر نرگس
هميشه تا كه بپوشد به تن حرير، پياز
پيازوار غم دشمن تو، تو بر تو
چو چشم نرگس، جسم محبت اندر ناز

ميرزا ابو القاسم ذوقي اصفهاني

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۴/۱۸, ۱۴:۲۷
مولای من:

بی سر وپا به سر شود

بی دل و جان به سر شود

بی تو به سر نمیشود

بی همگان به سر شود

بی من و ما به سر شود

بی تو به سر نمیشود

داغ تو دارد این دلم

جای دگر نمیشود

درد مرا دوا تویی

رنج مرا شفا تویی

تشنه ام و سقا تویی

بی تو به سر نمیشود

در دل و جان من تویی

جان و جهان من تویی

بی تو به سر نمیشود

یوسف
۱۳۹۳/۰۴/۱۸, ۱۷:۰۷
بسم الله الرحمن الرحیم


ﺍﺻﻞ ﺷﻌﺮ ﮐﺸﻒ ﺷﺪ !!!

ﺑﻨﯽ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﻧﺪ ...

ﻫﻤﻪ ﯾﮏ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﻮﮐﺮ ﺣﯿﺪﺭﻧﺪ ...

ﭼﻮ ﻋﻀﻮﯼ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ...

ﻣﺪﺩ ﮔﯿﺮﺩ ﺍﺯ ﺍﺯﺻﺎﺣﺐ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭ ...

ﺑﻨﯽ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﻧﺪ

ﻫﻤﻪ ﺳﺮﺑﻪ ﺳﺮ ﻧﻮﮐﺮ ﺣﯿﺪﺭﻧﺪ

ﺗﻮﮐﺰ ﻣﺤﻨﺖِ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭﻏﻤﯽ

ﭼﻮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻫﺎﯾﯽ،ﺑﮕﻮ ﯾﺎﻋﻠﯽ

ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺥ ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ

ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻗﺼﺮ ، ﻣﺴﺘﺤﮑﻢ

ﺟﻮﺍﻫِﺮ ﻫﺎﯼِ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺛﺮﻭﺕُ ﺩِﺭﻫَﻢ

ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺗﻦ

ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺮ

ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﭘﯿﮑﺮ

ﻫﺰﺍﺭﺍن ﺯﻟفِ ﭼﻮﻥ ﺍﻧﺒﺮ

ﻗﺴﻢ ﺑﺮ ﺁﯾﻪ ﯼ ﺍﻃﻬﺮ

ﻗﺴﻢ ﺑﺮ ﺳﻮﺭﻩ ﯼ ﮐﻮﺛﺮ

ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ

ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﺑﻬﺘﺮ

ﻧﻤﯽ ﺍﺭﺯﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﻮﯼ

ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺣﯿﺪﺭ

طاهره
۱۳۹۳/۰۴/۱۸, ۲۱:۵۰
مرا به لطف تو پيوسته گر نگاه بُوَد
نه بهر حشمت و عزّ و جلال و جاه بُوَد
رضاي خاطر تو خواهم و نخواهم هيچ
كه هيچ بودن من بهترين گواه بُوَد
شدم رضا به رضاي تو از تو مي خواهم
ره رضاي تو پويم كه شاهراه بُوَد
رضا شهنشه خوبان علي بن موسي
ابو الحسن كه حريمش پناهگاه بُوَد
خدا رئوف و رسولش رئوف و اوست رئوف
رضا و رأفت او رحمت اله بُوَد
امام ثامن و ضامن كه آستانه او
پناه مردم بي پشت و بي پناه بُوَد
شه سرير ولايت كه هر كه از در او
بتافت روي، همه طاعتش تباه بُوَد
هماره كشور ايران زيُمن مقدم او
قرين شوكت و محسود مهر و ماه بُوَد
بگوبه خصم كه سلطان دين و خسرو طوس
رضا هميشه نگهدار و دادخواه بُوَد
بيا از درگه او (پيروي) گدايي كن
گدايِ درگه اين شاه پادشاه بُوَد

علي اكبر پيروي

یوسف
۱۳۹۳/۰۴/۱۹, ۰۹:۱۷
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند


چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند


من ار چه در نظر یار خاکسار شدم


رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند



چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را


کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند


چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است


چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند


سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود


که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند


غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه


که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند


توانگرا دل درویش خود به دست آور


که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند


بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر


که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند


ز مهربانی جانان طمع مبر (http://www.akairan.com/fale-hafez-tabir.html)حافظ (http://fun.akairan.com/divanehafez/fale-hafez-mani/)


که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند

Tuberose
۱۳۹۳/۰۴/۱۹, ۱۳:۵۵
http://www.shiaupload.ir/images/32201310720104906236.gif



«بدان یگانه معبود بی همتا»




از تو نمانده غیر از عبائی در گُنجِ زندان


وای از تنِ نحیف و امان از این چشمِ گریان


وای از تنِ نحیف و امان از این چشمِ گریان


زندان شده اسیرت هرلحظه گوشه گیرد


از تو خجالت میکشد این تازیانه


یکبار وبهرِ تسکین، واکن زبان، بنفرین


جانها فدایِ این سکوتِعاشقانه


امشب میانِ سجده،آقادعایمان کن


امشب میانِ سجده، آقا دعایمان کن


زندانیانِ خویشیم، از خود رهایمان کن


زندانیانِ خویشیم، از خود رهایمان کن


مولا امامِ کاظم، مولا امامِ کاظم، مولا امامِ کاظم


جرمت در این زمانه ،چه بوده، جز بی گناهی


جرمت در این زمانه ،چه بوده، جز بی گناهی


در چاهِ غم اسیراست،خدایا، آخر چه ماهی


در چاهِ غم اسیراست، خدایا، آخر چه ماهی


گرچه غمت بِسَرشد، دلتنگِ دخترِ خود


گرچه غمت بِسَرشد، دلتنگِ دخترِ خود


ماندی وماندهِ حسرتش بِدل همواره


داری عجب نوائی، معصومه ام کجائی


بابایت امشب بی قرارت شد دوباره


آری دلِ تو هر شب، گشته هوائی او


آری دلِ تو هر شب، گشته هوائی او


پُر کرده آسمان را، بابا کجائی امروز


آری دلِ تو هر شب، گشته هوائی او


آری دلِ تو هر شب، گشته هوائی او


پُر کرده آسمان را، بابا کجائی امروز


مظلوم امامِ کاظم، مظلوم امامِ کاظم، مظلوم امامِ کاظم


بابُ المرادِ عالم، به رویِ دوشِ غلامان


بابُ المرادِ عالم، به رویِ دوشِ غلامان


تشیعِ پیکرِ تو کجا و آن شاهِ عطشان


تشیعِ پیکرِ تو کجا و آن شاهِ عطشان


بابُ المرادِ عالم، به رویِ دوشِ غلامان


تشیعِ پیکرِ تو کجا و آن شاهِ عطشان


ای یوسف گرفتار، گر چه تو دیدی آزار


اما تنت بزیر، دست و پا نمانده


گرچه غریب وتنها بودی، همیشه اما


طفلت دِگر آواره در صحرا نمانده


بی خوابِ کربلا و بی تابِ کاظمینیم


بی خوابِ کربلا و بی تابِ کاظمینیم


عمری در انتظارِ منتقنمِ حسینیم


گرچه در خاک رفت پیکرِ تو


دیگر از تن جدا نشد سرِ تو


آقاناله ات تا بعرش رفت


ولی تازیانه نخورد دخترِ تو


آقا موسی بن جعفر مولا


ظلم بر عترتت رسید ولی


پشتِ درجان نداد مادرِ تو





(((اااالتماااااس دعا ااااا)))

http://www.shiaupload.ir/images/32201310720104906236.gif




خواننده دکترمیثم مطیعی

طاهره
۱۳۹۳/۰۴/۱۹, ۱۶:۴۵
دیشب به سرم باز هوای دگر افتاد

در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد

چشمم به ضریح شه والا گهر افتاد

این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد

با آل علی هر که در افتاد ور افتاد

حوران بهشتی زده اند در حرمش صف

خیل ملک از نور طبق ها همه بر کف

شاهان به ادب در حرمش گشته مشرف

این جاست که تاج از سر تاجور افتاد

با آل علی هر که در افتاد ور افتاد

مریم
۱۳۹۳/۰۴/۱۹, ۲۲:۵۴
http://www.askquran.ir/member51056-albums1662-36228.jpg

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۴/۲۰, ۱۷:۳۵
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﻪ ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺭﯼ ﺯﺟﺮ ﻣﯿﮑﺸﯽ
ﯾﮑﯽ ﻋﺎﺷﻘﺘﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻘﺸﯽ
ﺗﻮ به ﺟﺎﯾﻪ ﻣﻨﻢ ﭘﺮ ﻏﺼﻪ ﺷﺪﯼ
ﻧﺬﺍﺭ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺸﻢ ﻧﮕﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ

=====
ﻧﮕﺮﺍﻧﻪ ﻣﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﮕﯿﺮﻩ ﺩﻟﻢ
ﻭﺍﺳﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﻟﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻧﻪ ﻣﻨﯽ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ
ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﺍﺯت ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ

=======
ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﻮﻧﻢ
ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ
ﺩﻟﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕیـﺎﺵ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻩ
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ
ﺗﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻮ

ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﮐﺸﯿﺪﻡ
ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻡ
ﻧﮕﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﻦ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﻣﮕﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺗﺤﻤﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺷﯽ
===========
ﯾﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﯾﺨﯽ ﯾﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺳﺮﺩ
ﯾﻪ ﺷﺐ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﻠﻪ ﮐﺮﺩ
ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﺩ
ﺩﯾﮕﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﺮﺩ ﻓﻘﻂ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩ
===========
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻣﻨﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻗﺮﺻﻪ ﺩﻟﻢ
ﺗﻮ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻨﯽ ﻧﻤﯿﺘﺮﺳﻪ ﺩﻟﻢ
ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﺍﺯﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻤﻮ ﺑﮕﯿﺮ
ﺑﺬﺍﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺳﯿﺮ
=============

ﻣﮕﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻤﻮﻧﻢ
ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﻣﺤﺎﻟﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ
ﺩﻟﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﺵ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﻩ
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ
ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮ
ﺗﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﯼ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﻮ
ﺗﻮ ﺭﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﮐﺸﯿﺪﻡ
ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻡ
ﻧﮕﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﻦ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﻣﮕﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺗﺤﻤﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻧﺒﺎﺷﯽ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺷﯽ

مریم
۱۳۹۳/۰۴/۲۱, ۰۴:۰۷
هر یک از موجود، با طوری وجود

بهر او موجود شد، انسان نمود

بود امر ممکنی از ممکنات

در ازل ممتاز از غیرش به ذات


بود اما بودنی علمی و بس

حد علم ارچه نشد مفهوم کس


مأخذ کل، قدرت بی‌منتهی است

بی‌کم و بی‌کیف و أین و متی است


داشت از حق، بهر حق را هم ظهور

خواهی ار تمثیل وی، چون ظل و نور


ظل، قدرت بود، کل، قبل الوجود

هم ز حق، از بهر حق معلوم بود


چون معانیشان ز یکدیگر جداست

گر تو ماهیاتشان خوانی، رواست


زانکه ماهیت ز ماهو مشتق است

زان به هر یک صدق، تشبیه حق است


آنچه می‌گویم، همه تقریب دان

نیست جز تقریب در وسع بیان


این بیانات و شروح، ای حق شناس

جمله تمثیل و مجاز است و قیاس


وه! چه نیکو گفت دانای حکیم

از پی تمثیل قدوس و قدیم:


ای برون از فکر و قال و قیل من

خاک بر فرق من و تمثیل من

یوسف
۱۳۹۳/۰۴/۲۱, ۱۷:۰۶
یا علی اکبر ای جوان حسین
ای سراپا تمام، جان حسین

شجر بوستان آل الله

میوه ی قلب مهربان حسین

تکیه گاه غریب عاشورا!

ای حسینیه ی زمان حسین

بردن نامت افتخار دل است

نام زیبای تو بهار دل است

تا که دل را به عشق او دادی

خون خود را سبوسبو دادی

سرنهادی چو در خط خورشید

همه ات را به راه او دادی

ای به تو مفتخر بنی آدم

به جوانان تو آبرو دادی

ای شهادت،شهید قامت تو

عقل مجنون شد از قیامت تو

شور عشقت که موج بیداری ست

روز و شب در رگ زمان جاری ست

بر تن ظلم تا سپیده ی حشر

داستان تو ضربه ای کاری ست

با قدم هر چه کرده ای ترسیم

درس دینداری و وفاداری ست

گرچه رفتی و عشق پرپر شد

کربلا با تو کربلاتر شد

شبه پیغمبرحسینی تو

جلوه ی دیگر حسینی تو

چه مقامی دگر از این برتر

که علی اکبر حسینی تو

سبط رعنای اولین مظلوم!

به علی، آخر حسینی تو

بنگر آقا نم دو عینم را

السلام علی الحسینم را

طاهره
۱۳۹۳/۰۴/۲۱, ۱۷:۱۴
ساقى كه خود تجلى مستانه مى‏كند

ما را خمار وارد ميخانه مى‏كند

بنيانگذار شيوه ليلائيان رضاست

كز دل جنون بسازد و ديوانه مى‏كند

صد بار اگر به دست كريمش طمع كنيم

باز از كرم نگاه رئوفانه مى‏كند

از شمع جمع جان فنا گشتگان عشق

ما را نگاه صبح تو پروانه مى‏كند

سلمان تو اگر نشدم چاره كن شوم

سلمانى‏ات كه موى تو را شانه مى‏كند

اى حاجتم نگاه تو يا ثامن الحجج

ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج

هرگاه نوكر تو نفس از جگر زند

دل در هواى شوق لقاى تو پر زند

دلها چه در حريم تو ره يافت بى شمار

آنجا كه پر گشايد و جبرئيل در زند

شيعه به كوى دلبر خود خاك مى‏شود

تا چون غبار از پى دلدار سر زند

ما را عبور غمزه معشوق مى‏كشد

عاشق هميشه تن به مسير خطر زند

يك جلوه از نگاه تو اى شمس مشرقين

هر صبح و شام طعنه به شمس و قمر زند

اى گل به روى ماه تو يا ثامن الحجج

ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج

جان در سراى تن به تلاطم فتاده است

چشم خمار بر شرر خُم فتاده است

دست مرا به شاخه طوبى گره زنيد

چشم طمع دوباره به گندم فتاده است

آنگونه نور در دل يثرب دميد كه...

بر لعل‏هاى نجمه تبسم فتاده است

ره وا كنيد يار خراسانى آمده

قرعه به نام قافله قم فتاده است

از مهربان نبود توقع به غير اين

راه رئوف باز به مردم فتاده است

اى جان نثار راه تو يا ثامن الحجج

ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج

جان را جمال جلوه جانان جلا دهد

آن دم كه ديده را به نگاهى صلا دهد

هركس كه دوست داشتنى‏تر شود به او

وى را به راه و رسم محبت بلا دهد

اى دل بگو كه ميكده حصن حصين ماست

ساقيست آنكه باده لا با ولا دهد

مى‏خواست امتحان دل عاشقش كند

ورنه گداى ميكده را كى طلا دهد

در كوره راه بى خبران ره نمى‏بَرد

آنكه اميد وصل، دلش را جلا دهد

اى آه ما ز آه تو يا ثامن الحجج

ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج

دولت سراى شاه رئوفان بهشت ماست

هر چند سوى گنبد او روى زشت ماست

نيكان بناى تك تك ما را سرشته‏اند

خاك عقيق پاك جنان خشت خشت ماست

ما از ازل به ميكده مستيم تا ابد

سرمايه ولاى رضا سرنوشت ماست

بى روى او چو روى به بيت و جنان كنيم

جنت جحيم و كعبه همانا كنشت ماست

آنجا شفاعت است كه برداشت مى‏كنيم

اينجا اگر كه خدمت دلدار كشت ماست

اى عرشيان سپاه تو يا ثامن الحجج

ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج

ما را گدايى سر كويت عبادت است

ديگر براى ما ره و رسم تو عادت است

اى دل دخيل پنجره معرفت ببند

آنكس كه شد مقرب او با سعادت است

آرى مسير سبز تولى محبت است

ما طريق سرخ تبرى رشادت است

بعد از دعا و خواهش تعجيل در ظهور

تنها دعا و آرزوى ما شهادت است

اين نو رسيده زاده باب الحوائج است

حاجت بخواه جشن بزرگ ولادت است

دل مست بارگاه تو يا ثامن الحجج

ماييم در پناه تو يا ثامن الحجج

مریم
۱۳۹۳/۰۴/۲۳, ۱۳:۴۳
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست


در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست


تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست


چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش

زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست


این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است

کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست


صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب

کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست


هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست


بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود

خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست


هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست


بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است

ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست


حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست

عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۴/۲۴, ۰۷:۲۷
http://www.sheekh-3arb.info/islam/Library/img/3ater/divider19/WebPageContent/2326048kc4sivp9bc.gif

حسین جان!!!

روزی که شود " اذاالسما انفطرت "

وانگه که شود " اذاالنجوم انکدرت"

من دامن تو بگیرم اندر "سئلت"

گویم صنما "بای ذنب قتلت "




عشق تومرا " الست منکم ببعید "

هجرتو مرا "ان عذابی لشدید"

برکنج لبت نوشته "یحیی ویمیت"

من مات من العشق فقد مات شهید


شعر از امام خامنه ای مدظله العالی

یوسف
۱۳۹۳/۰۴/۲۵, ۰۸:۳۰
دلت را خانه ماکن ، مصفا کردنش با من

به ما درددل افشا کن ، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای دل،کلید استجابت را ،
بیا یک لحظه با ما باش ،پیداکردنش بامن
بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاورقطره ای اخلاص ،دریاکردنش بامن
اگر درها برویت بسته شد، دل برمن کن بازآ
دراین خانه دق الباب کن ،بازکردنش بامن
به من گو حاجت خودرا، عجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی ،محیا کردنش بامن
چوخوردی روزی امروز،مارا شکر نعمت کن
غم فردا مخور ، تاءمین فردا کردنش بامن
بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را ،جمع و منها کردنش با من
اگر عمری گنه کردی ،مشو نومید از رحمت
تو ، توبه نامه را بنویس ، امضا کردنش با من

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۴/۲۵, ۲۳:۰۲
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ زهره ی دریا شدن نداشت

در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازه ی زیبا شدن نداشت

دلها اگرچه صاف ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

چون عقده ای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سرِ واشدن نداشت
...
سلمان هراتی

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۴/۲۵, ۲۳:۰۳
سپیده سر زد و ما از شب قفس رفتیم
چنان پرنده شدیم وز دسترس رفتیم

ز دور آبی دریای عشق پیدا شد
چو رود زمزمه کردیم و یکنفس رفتیم

بهار آمد و تشکیل یک گلستان داد
در این میانه نماندیم و خار و خس رفتیم

نیاز محو شدن بود در تن خاکی
که با شنیدن یک بانگ از جرس رفتیم

در این بهار بمانید شرمتان بادا
خطاست اینکه بگوییدمان عبث رفتیم
....
سلمان هراتی

ارجمند
۱۳۹۳/۰۴/۲۵, ۲۳:۳۳
شعری در شهادت مولای متقیان علی علیسه السلام
ببار ای ابر غم از آسمان امشب که محشر شد
زمین رنگین به محراب عبادت از جبین و فرق حیدر شد
به ایام صیام و لیلة القدر و شب احیا
به محراب عبادت بین گل دین را که پر پر شد
شده شق القمر پیشانی حبل المتین امشب
فضا پر از طنین ناله الله و اکبر شد
ز فقدان علی آن پیشوای عالم امکان
زمین از گریه و از اشک بی پایان ما تر شد
قد سرو علی خم شد بدست دیو خونخواری
تو گوئی باغ دین خالی ز شمشاد و صنوبر شد
بجای اشک خون از دیده میبارم خدای من
چه بود این درد بی درمان که بهر ما مقدر شد
پی دیدار همسر با دلی لبریز از غمها
درون باغ جنت منتظر زهرای اطهر شد
قدم در صحن مسجد نه ز روی معرفت بنگر
ز خون محراب کوفه گوئیا دریای احمر شد
ز داغ مرگ او در خون نشست این قلب محزونم
وجودم از غم مرگش بدست باد صرصر شد
زیاد نیکدل هرگز نخواهی رفت مولا جان
عجب نقش وجودت در خیال من مصور شد

اثر زنده یاد : نیکدل شاهرودی

ارجمند
۱۳۹۳/۰۴/۲۷, ۲۰:۱۲
یا علی من مثل نقالان پیر
از تو می جویم مدد در رزم شیر
یا علی من مثل حمّالان بد
وقتِ تنگی از تو میخواهم مدد
خود چه باید کرد؟ این رسم غم است
این نشان دودمان ماتم است
شیعیان ســــــوداگران نیّتند
زارعان ان اشــــــک مظلومیتند
شیعه بودن چیست؟ بُغض منفجر
شیعه یعنی یک نگاه منتظر
هر گُلی در انتظار چیدنست
هر گیاهی شیعه روئیدن است
شیعه گُُـــل رو به وادی میکند
شیعــــه نــــوروز شادی میکند
این شبان جوئی سرشت بره هاست
این تشیع در تمام ذرّه هاست
شیعه هر شب میچکد از جشم باد
شیعه عاشق میشود هر بامداد
هست این از اولین تا آخرین
کُلُ شئ را امامانی مبین
در زمین تا بر تن طین ماء بود
این طنین در باطن اشیاء بود
نیست تمثیلی به از این انتظار
ما به دنبال گُلیم از هر بهار
پس تشیع در طبیعت جاری است
پس جهان یک باغ مذهب کاری است
شعیان در قلب عالم ساکنند
شیعیان در کوه غیبت کاهنند
منتظر هستیم ما در هر نماز
تا اذان برخیزد از خاک حجاز
بر لباس این حقیقت لکّه نیست
پرده دار این اذان جز مکه نیست
شیعیان شب را تنفس کرده اند
شیعیان در خون تجسس کرده اند
نینوا را در دل خود ذکر کن
کل ارض کربلا را فکر کن
پس زمین جغرافیای آه ماست
پس زمان تاریخ ثارالله ماست
زخم شیعی را سواران دیده اند
این طنین را سربداران دیده اند
زخم شیعی خُدعه ی قطامه هاست
زخم شیعی در زیارتنامه هاست
ما از از اوّل در هدایت بوده ائیم
مردمی اهل ولایت بوده ائیم
ریشه کوه قرون در چنگ ماست
حیدر آباد دَ کن از سنگ ماست
ما به خون خود ادا کردیم دین
میبرد خمس جوانان را حسین
شیعه یعنی کشف یک قتل فجیع
شیعه یعنی دفن یک گل در بقیع
ای ضریح بی نشان خاکت کجاست؟
ای بقیع گریه پژواکت کجاست ؟
شاعر: احمد عزیزی
منبع: کتاب شعر در خلوت علی (ع)

محمد
۱۳۹۳/۰۴/۲۷, ۲۱:۱۷
من که از آتش دل چون خم می در جوشم

مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم


من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم

هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم


حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش

این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم


هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا

فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم


پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم


خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست

پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم


من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم

چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم


گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق

شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۴/۲۷, ۲۱:۵۰
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد
ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد
چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا
چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد
نکند بی خبر از ما به در خانه پیشین
به سراغ غزل و زمرمه یار آمده باشد
از دل آن زنگ کدورت زده باشد به کناری
باز با این دل آزرده کنار آمده باشد
یار کو رفته به قهر از سر ماهم ز سر مهر
شرط یاری که به پرسیدن یار آمده باشد
لاله خواهم شدنش در چمن و باغ که روزی
به تماشای من آن لاله عذار آمده باشد
شهریار این سر و سودای تو دانی به چه ماند
روز روشن که به خواب شب تار آمده باشد
......
شهریار

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۴/۲۷, ۲۱:۵۱
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
........
شهریار

طاهره
۱۳۹۳/۰۴/۲۸, ۰۰:۳۶
چو بلبل سحري از جگر كشيد آواز
به جام گل لب ميناي ابر شد دمساز
شكفته شد گل احمر چو چهره محمود
بنفشه كرد معطّر چمن چو زلف اياز
گشود ديده زخواب و خمار ديگر بار
به روي باغ در فتنه كرد نرگس باز
رسيد وقت كه طاووس نو بهار به باغ
گهي به سرو، به شمشاد، گه كند پرواز
به سجع و قافيه مرغان بذله گوي به شاخ
كنند زمزمه چون مطربان نغمه نواز
عروس گل بدر آمد به حجله گاه چمن
نشست بر سر گلبن به صد كرشمه و ناز
نشسته بر ورق چهر ه اش ز ژاله عرق
چنان كه از اثر مي، رخ بتان طراز
شدم به باغ يكي طرفه شاهدي ديدم
ترنج غبغب و گلچهره شوخ و زلف انداز
گوزن گردن و طاووس جلوه، كبك خرام
غزال چشم و غزل خوان و رندو لعبت باز
به صد لطيفه شدم پيش و پس به هر يك گام
چو بروثن و ثني بردمش دو جاي نماز
به يك نگاه چنان شد زر از دل آگاه
كه راه برد به انجام كار از آغاز
بكرد ناز و كشيدم كه در طريقت عشق
چو يار ناز كند عاشقانه كنند نياز
پس از هزار ترش رويي و دو صد تلخي
به پاسخم لب شيرين خويش داد جواز
چه گفت؟ گفت كه كوتاه دار قصّه خويش
فسانه را چو سر زلف من مساز دراز
بگفتم اي دل مجروح را غمت مرهم
به غمزه خاطر عشّاق خويش ريش مساز
چو زلف پر شكنت اين قدر دلم مشكن
به نار هجر از ين بيشتر تنم مگداز
هراس دار كه روزي شكايت از تو برم
به مير ملك خراسان شه عراق و حجاز
امام ثامن و ضامن خديو كشور طوس
كه هست شاه حقيقي به خسروان مجاز
شهيد زهر جفا مبداً سخا و وفا
كم هم به طوس غربت است و هم غريب نواز
شهنشهي كه بود امرش از طريق نفاذ
به ماسواي خدا با قضاي حق انباز
ز يمن تربت او بود اين كه در مرتع
به گوسفند شبان است گرگ حيلت ساز
دو چا كرند قضا و قدر غلط گفتم
كه روز و شب پي امرش بوند در تك و تاز
شهنشهي كه به دوران بأس و معدلتش
كنند صعود و كبك آشيان به ديده باز
زاعتدال و لطافت هواي بارگهش
هزار بار زخلد برين بود ممتاز
كنند صدره بر طايران سدره نشين
كبوتران درش ناز، همچو كبك به غاز
كند چو كفّ كريمش كرم نخواهد ماند
نه بر بخيلان بخل و نه بر حريصان آز
جهان پناها داني به دردهاي نهان
به روزگار، كسم جز تو نيست محرم راز
جهان فراز و نشيب است و سهم من همه شيب
تو سر فراز كن اي خالق نشيب و فراز
هميشه تا كه برهنه است پيكر نرگس
هميشه تا كه بپوشد به تن حرير، پياز
پيازوار غم دشمن تو، تو بر تو
چو چشم نرگس، جسم محبت اندر ناز


ميرزا ابو القاسم ذوقي اصفهاني

مجنون
۱۳۹۳/۰۴/۲۸, ۱۵:۲۵
حافظ کلا زندگی آدم رو به تصویر میکشه :)





درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
:Rose:
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس
:Rose:
آن چنان در هوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
:Rose:
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس
:Rose:
سوی من لب چه می‌گزی که مگوی؟
لب لعلی گزیده‌ام که مپرس
:Rose:
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
:Rose:
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده‌ام که مپرس

یوسف
۱۳۹۳/۰۴/۲۸, ۱۶:۳۴
خبر، آمیخته با بغض گلوگیر شده‌ ست / سیل دلشوره و آشوب، سرازیر شده‌ ست / سرِ دین، طعمه‌ ی سرنیزه‌ ی تکفیر شده‌ ست

هر که در مدح علی(ع) شعر جدید آورده‌ ست
گویی از معرکه‌ ها نعش شهید آورده‌ ست

روضه‌ی مشک رسیده‌‌ ست به بی‌آبی‌ ها / خون حق می‌چکد از ابروی محرابی‌ ها / باز هم حرمله... سرجوخه‌ ی وهابی‌ ها


کوچه پس‌کوچه‌ ی آینده، به خون تر شده است
باز بوزینه‌ ی کابوس، به منبر شده‌ است

خط و ربط عرب ای کاش که کاشی گردند / تا حرم، همسفر «قافله‌ باشی» گردند / لاشه‌ خواران سقیفه، متلاشی گردند

می‌ زند قهقهه، «القارعه» بر خامی‌ شان
خون دین می‌چکد از «دولت اسلامی»شان

بنویسید: تب ناخلفی‌ ها ممنوع! / هدف آزاد شده، بی‌ هدفی‌ ها ممنوع! / در دل «عرش»، ورود سلفی‌ ها ممنوع!

«عرش» یک روضه‌ ی فاش است که داغ و گیراست
«عرش»… گفتیم که نام دگرِ سامرّاست

شرق، در فتنه‌ ی اصحاب شمال افتاده‌ ست / بر رخ غرب، از این حادثه خال افتاده‌ ست / وا شده مشت و از این چفیه، عقال افتاده‌ ست!

گویی از هرچه که زشتی‌ ست، کفی هم کافی‌ست!
جهت خشم خدا، یک سلفی هم کافی‌ ست!

تا «بهار عربی» روی علف باز کند / جبهه در شام و عراق از سه طرف باز کند / وای اگر دست کجی پا به «نجف» باز کند!

عاشق شیرخدا، وارث شمشیر خداست
سینه‌ ی «سنی و شیعه» سپر شیر خداست

لختِ خونِ جگر ماست به روی لبشان / کوره‌ی دوزخیان، گوشه‌ نشین تبشان / لهجه‌ ی عبری و لحن عربی، مکتب‌شان

«نیل» را تا به «فرات»، آنچه که بود، آتش زد
شک مکن؟ ما همه را «مکر یهود» آتش زد

بی‌ جگرها جگر حمزه به دندان گیرند / انتقام اُحُد و بدر ز طفلان گیرند / چه تقاص‌ ز لب قاری قرآن گیرند

بیشتر زان که از این قوم، بدی می‌جوشد
از زمین غیرت «حجربن عدی» می‌جوشد!

گره، انگار نه انگار به کار افتاده / سایه‌ ی سرکش ما گردنِ دار افتاده / چشم بی‌ غیرت اگر سمت «مزار» افتاده

صاعقه در نفسِ ابری خود کاشته‌ ایم
به سر هر مژه‌ای یک قمه برداشته‌ ایم

سنگ تکفیر به آئینه‌ی مذهب؟ هیهات! / ذوالفقار علی و رحم به مرحب؟ هیهات! / دست خولی طرف معجر زینب؟ هیهات!

ما نمک خورده‌ی عشقیم، به زینب سوگند
پاسبانان دمشقیم، به زینب سوگند

داس تکفیر، گل از ریشه بچیند؟ هرگز! / کفر بر سینه‌ی توحید نشیند؟ هرگز! / مرتضی همسر خود کشته ببیند؟ هرگز!

پایتان گر طرف «کرب و بلا» باز شود
آخرین جنگ جهانیِ حق آغاز شود

خوش‌خیالی است مرامی که اجاقش کور است / مفتیِ نفتیِ این حرمله‌گان، مزدور است / قصه حنجره و تیرِ سه‌ پر مشهور است

خار در چشم سعودی شده «بیداریِ ما»
باز کابوس یهودی شده «بیداریِ ما»

رگ «بیداریِ ما» شد شریانی که زدند / بشنوی (بر دُهُل «جنگ جهانی» که زدند) / پاسخ شیعه به هر زخم زبانی که زدند

بذر غیرت، سر خاک شهدا می‌ کاریم
پاسخ شیعه همین است که: صاحب داریم

فاطمه جان
۱۳۹۳/۰۴/۲۹, ۱۱:۲۰
چـــرا پــشـت ديــوار پنــــــهان شــدن
چــرا از هــــياهـــو هـــراســـان شـــدن
چـرا مثل چاهي که از خود تهي ست
به يــک ضــربه در خويش ويران شــدن
چـــــرا خـــوي در يــــوزگــي داشـــتن
به دنــــــبال دونـــان پــي نـان شــــدن
چـــــرا روزي از مصــــلـحت خواســتن
به ظــاهـر فـريبــــي مســلمان شــدن
چـــــــــرا دل به آلـــــودگــــي باخــــتن
ز آييـــــــنه هـا روي گـــــــردان شــــدن
تـو آن گـونـه مي کـوشـي از بهـر چاه
که مــوري بــراي سـليــــمان شـــــدن
بـــيا تا بـکــوشـيم انســان شــويـــم
که زيباست ، زيباست ، انسان شدن .
که زیباست، زیباست، انسان شدن.....

ارجمند
۱۳۹۳/۰۵/۰۲, ۱۸:۳۰
دريا شده ‌ست خواهر و من هم برادرش
شـــــــاعرتر از هميشه نشستم برابرش
خـــواهــــر ســـــلام! با غزلي نيمه‌آمدم
تا با شـــــــــما قشنگ شود نيم ديگرش
مي‌خـــــواهم اعتراف كنم هر غزل كه ما
با هـــــــم سروده‌ايم جهان كرده از برش
خواهر زمان ،زمان برادركشي‌ست باز‌
شــــــايد به گوش‌ها نرسد بيت آخرش‌
با خود ببر مرا كه نپوسد در اين سكون
شعري كه دوست داشتي از خود رهاترش
دريا سكوت كرده و من حرف مي‌زنم
حس مي‌كنم كه راه نبردم به باورش
دريا منم! هم‌او كه به تعداد موج‌هات
با هر غروب خورده بر اين صخره‌ها سرش
هم او كه دل زده‌ست به اعمــــاق و كوسه‌ها
خون مي‌خورند از رگ در خــــون شناورش
خواهر! برادر تو كم از ماهيان كه نيست
خرچنـــــــگ‌ها مخواه بريسند پيــكرش
دريا سكوت كرده و من بغض كرده‌ام
بغض برادرانه‌اي از قهر خواهرش


اثر استاد: محمد علی بهمنی

یوسف
۱۳۹۳/۰۵/۰۳, ۱۳:۳۱
شعر مدح حضرت زهرا (ع)_یاسین قاسمی (http://ghame-ghazal.blogfa.com/post/1802)



قلم دوباره فتاده به دام مادرها
کنیز خانه ات هستند تمام مادرها





اگرچه اینکه به مردها رسد مقام امام
ولی یقین که تو هستی امام مادرها





اگر اجازه دهی خاک پات را بوسم
اگر اجازه دهد ازدحام مادرها





کلید درب بهشت زیر پای مادرهاست
چگونه شرح دهم از مقام مادرها





برابری بکند با طعام های بهشت
غذای سوخته یا اینکه خام مادرها





به روضه های زنانه ز کودکی دیدم
همیشه سمت تو باشد سلام مادرها





همیشه میرسد این عطر یاس های کبود
میان روضه ی تو بر مشام مادرها





چگونه حرمت زهرا میان کوچه شکست؟
مگر که واجب نیست احترام مادرها...؟!
یاسین قاسمی

طاهره
۱۳۹۳/۰۵/۰۴, ۱۵:۴۲
تا کی در انتظار تو شب را سحر؟ محرابتان کجاست که دل را خبر کنم؟

این جمعه هم گذشت دوباره نیامدی چندین هزار جمعه به یاد تو سر کنم؟
امید من نظاره به روی چو ماه توست رخصت که یک نظر به جمالت نظر کنم.
باید غبار فتنه این روزگار را در پای ندبه های تو از تن به در کنم.
یابن الحسن (عج)! چگونه بدون نگاه تو در بوستان سبز ولایت ثمر کنم؟
یا از سفر بیا، سفر کرده غریب! یا یک نشانه ای که به سویت سفر کنم.

طاهره
۱۳۹۳/۰۵/۰۴, ۱۵:۴۴
پر از دردم آقا، برایم دعا کن
مریضم سرا پا، برایم دعا کن.

گرفتار نفسم، اسیر گناهم
تو ای روح تقوا! برایم دعا کن.

به غیر از تو دیگر، کسی را ندارم
تو ای یار تنها، برایم دعا کن.

زمین گیر دردم، ببین روی زردم
فتادم من از پا، برایم دعا کن.

منم رو سیاه و منم عبد درگاه
کجایی تو مولا؟ برایم دعا کن.

امید من! کجائی، اگر که کربلایی
بیا و همان جا، برایم دعا کن.

تو با سوز سینه، چو آیی مدینه
تو را جان مادر، برایم دعا کن.

برای ظهورت، دعا می کنم من
تو هم جان حیدر (ع)، برایم دعا کن.

ببین که برایت، دعا می کنم من
تو هم در دعایت، برایم دعا کن.:Rose:

ارجمند
۱۳۹۳/۰۵/۰۴, ۱۷:۳۵
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است
شصت و شاهد هر دعوی بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است
ناکسی بر صذر مجلس گر نشیند عیب نیست
روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است
مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است؟
دائما خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است

این شعر توسط یکی از مرشدان ورزش کهن باستانی سروده شده که ظاهرا به مرور ابیاتی به آن اضافه شده
( البته در حد تحقیقی که بنده کمترین کردم)

فکر کنم مثل این بیت

کره خر از خریت پیش پیش مادر است
کره اسب از نجابت در قفای مادر است
یا
آهن و فولاد هر دو از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر زرین و آن یکی نعل خر است

از این حیث احساس میکنم همان جند بیت بالا باید اصل شعر باشد-

به هر حال از محضر بزرگان شعر و ادب رخصت

ارجمند
۱۳۹۳/۰۵/۰۶, ۲۳:۵۰
خد حافظی با ماه مبارک رمضان در قالب شعر

الوداع ای ماه نیکوی خدا


الوادع ای ماه نیکوی خداماه قرآن و عبادات و دعا
بلبل از هجر گلستان سر دهد
ناله ها و شیون و افغان کند
از فراق یار نیک مهربان
روز و شب نالد چو نی در این جهان
گفتمش این ناله و فریاد چیست
این فراق و این وداع از بهر کیست
گفت بهر یار از جان بهترم
مونس شبهای تار و یاورم
گفت آید سال دیگر در برت
کم بکن شور و نوا اندر سرت
گفتمش آیا کند عمرم وفا ؟
تا که آید یار نیک با صفا
گفت آید سال نو ماه صیام
تا که بنمائی دگر باره قیام
تا برای حق کنی صوم و صلوة
نفس گردد تزکیه بهر حیوة
ای خدا ای راز دار مومنان
ای پناه و ملجاء درماندگان
از معاصی شرمسارم ای اله
توشه ای نبود مرا غیر بُکا
ای خدا عواهم که بخشائی مرا
از ذنوب و از گناه و از خطا
بار دیگر کن نصیب و بهر ما
ماه قرآن و عبادات و دعا
با دلی پر آه و جانسوز و گداز
گفت این اشعار (محمود) از نیاز
برگرفته از کتاب نیاز المومنین


تالیف : حاج سید محمود محمدی

ارجمند
۱۳۹۳/۰۵/۰۷, ۰۰:۵۱
شعری زیبا از مولوی برای عید سعید فطر

بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد
بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد
آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد
معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد
شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد
شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد
جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت
هرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد
از لذت جــام تـــو دل مــــــانده به دام تو
جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد
بس توبه شایسته برســنگ تـــو بشکسته
بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد
باغ از دی نامحرم سه ماه نمـــی زد دم
بر بوی بــهــــار تو، ازغیب رسید آمد

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۵/۱۵, ۱۴:۴۳
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
چون من که آفریده ام از عشق
جهانی برای تو ...
...
حسین پناهی

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۵/۱۵, ۱۴:۴۶
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!
....
فاضل نظری

یوسف
۱۳۹۳/۰۵/۱۶, ۱۵:۰۲
نه مثل ساره اي و مريم ، نه مثل آسيه و حوا
فقط شبيه خودت هستي ، فقط شبيه خودت زهرا


اگر شبيه كسي باشي شبيه نيمه شب قدري
شبيه آيه تطهيري شبيه سوره اعطينا

شناسنامه تو صبح است پدر تبسم و مادر نور
سلام ما به تو اي باران، درود ما به تو اي دريا

كبود شعله ور آبي سپيده طلعت مهتابي
به خون نشستن تو امروز به گل نشستن تو فردا

بگيرآب و وضويي كن به چشمه سار فدك امشب
نماز عشق بخوان فردا به سمت قبله ی عاشورا


عـليرضـا قـزوه

لینک دانلود (http://www.aparat.com/v/tNUdu/%D9%86%D9%87_%D9%85%D8%AB%D9%84_%D8%B3%D8%A7%D8%B1 %D9%87_%D8%A7%DB%8C_%D9%88_%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%8 5_%D9%86%D9%87_%D9%85%D8%AB%D9%84_%D8%A2%D8%B3%DB% 8C%D9%87_%D9%88)

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۵/۱۶, ۱۵:۳۴
ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﮏ ﮐﻦ ﺍﮔﺮ ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﻲ ﺩﻳﺪﻱ

ﻭﻟﻲ ﺍﺯﻧﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯﺕ ﺑﻪ ﺍﻭﭼﻴﺰﻱ ﻧﺒﺨﺸﻴﺪﻱ

ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﮏ ﮐﻦ ﺍﮔﺮﭼﺎﺩﺭﺑﻪ ﺳﺮﺩﺍﺭﻱ

ﻭﻟﻲ ﺍﺯﺯﻳﺮﺁﻥ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﻳﮏ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪﻱ

ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﮏ ﮐﻦ ﺍﮔﺮﻗﺎﺭﻱ ﻗﺮﺁﻧﻲ

ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﺩﺭﮎِ ﺁﻳﺎﺗﺶ ﺩﭼﺎﺭِﺷﮏ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪﻱ

ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﮏ ﮐﻦ ﺍﮔﺮﻫﺮﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭﺣﺠﻲ

ﻭﻟﻲ ﺍﺯﺣﺎﻝ ﻫﻤﻨﻮﻋﺖ ﺳﻮﺍﻟﻲ ﻫﻢ ﻧﭙﺮﺳﻴﺪﻱ

ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﮏ ﮐﻦ ﺍﮔﺮﻣﺮﮒِ ﻣﺮﺍﺩﻳﺪﻱ

ﻭﻟﻲ ﻗﺪﺭِسرﻱ ﺳﻮﺯﻥ ﺯﺟﺎﻱﺧﻮﺩ ﻧﺠﻨﺒﻴﺪﻱ

بـــیـابــان
۱۳۹۳/۰۵/۱۶, ۱۶:۴۲
دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز د (http://jomalatziba.blogfa.com/)ل غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

یوسف
۱۳۹۳/۰۵/۱۷, ۰۹:۲۰
تا زمین قدم برداشت ، آسمان نوشت علی
آسمان که برپا شد ، کهکشان نوشت علی
کهکشان که پیدا شد ، یک جهان نوشت علی
این جهان که معنا شد ، بیکران نوشت علی
بیکرانه‌ها پر شد ، لامکان نوشت علی
با هرآنچه که میشد ، با همان نوشت علی
با قلم نوشت علی ، با زبان نوشت علی
و سپس هر آنچه داشت ، در توان نوشت علی
روی صورت انسان ، روی جان نوشت علی
با غبار او روی ، چشممان نوشت علی
و.......

یوسف
۱۳۹۳/۰۵/۱۹, ۱۹:۵۰
شعر زیبای مولانا در وصف امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام



تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

آن قلعه گشایی که در قلعه ی خیبر
برکند به یک حمله و بگشود علی بود



آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نیاسود ، علی بود

شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود
سلطان سخا و کرم و جود علی بود



آن شير دلاور كه براي طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نيالود ، علي بود

سر دو جهان جمله ز پنهان و ز پيدا
شمس الحق تبريز كه بنمود ، علي بود





آن عارف سجّاد ، که خاک درش از قدر
بر کنگرهی عرش بیفزود علی بود

مسجود ملایک که شد آدم ، ز علی شد
آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود




هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داوود علی بود

هم موسی وهم عیسی و هم خضر و هم ایوب
هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود



آن لحمک لحمی ، بشنو تا که بدانی
آن یار که او نفس نبی بود علی بود

موسی و عصا و ید بیضا و نبوت
در مصر به فرعون که بنمود ، علی بود



عیسی به وجود آمد و در حال سخن گفت
آن نطق و فصاحت که در او بود علی بود

خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود علی بود
آن نور خدایی که بر او بود علی بود



آن شاه سرافراز که اندر شب معراج
با احمد مختار یکی بود علی بود

محمود نبودند کسانی که ندیدند
کاندر ره دین احمد محمود علی بود



آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود علی بود

چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم
از روی یقین در همه موجود ، علی بود



هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم معبد و معبود ، علی بود

این کفر نباشد ، سخن کفر نه این است
تا هست علی باشد و تا بود علی بود

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۵/۲۲, ۱۵:۰۴
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
.....
خواجه حافظ شیرازی

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۵/۲۲, ۱۵:۲۰
این شعرها دیگر براي هیچ کس نیست
نه! در دلم انگار جاي هیچ کس نیست
آن قدر تنهایم کـــــــــه حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهاي هیچ کس نیست
حتی نفس هــــــــــاي مـرا از مـن گرفتند
من مرده ام در من هواي هیچ کس نیست
دنیــــاي مرموزي ست مـــا باید بدانیــــــــم
که هیچ کس این جا براي هیچ کس نیست
باید خدا هـــــــم با خودش روراست باشد
وقتی که می داند خداي هیچ کس نیست
من می روم هرچند می دانـم کــــــه دیگر
پشت سرم حتی دعاي هیچ کس نیست
......
نجمه زارع

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۵/۲۲, ۱۵:۲۶
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش
نغمه ها بودی مرا تا همزبانی داشتم
........
رهی معیری

بی ریا
۱۳۹۳/۰۵/۲۲, ۱۷:۳۱
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن
لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب ، آیینه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كنی از آن كوچه گذر هم


بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم

mina*
۱۳۹۳/۰۵/۲۲, ۱۷:۳۸
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

دلواپس
۱۳۹۳/۰۵/۲۲, ۲۲:۰۸
http://www.askquran.ir/member59732-albums1080-36688.jpg

*عرفانی*
۱۳۹۳/۰۵/۲۲, ۲۲:۴۴
مژده ی وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم



به ولای تو که گر بنده ی خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم



یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیش تر زان که چو گردی ز میان برخیزم



بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم



خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست زنان برخیزم



گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم



روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم



حافظ

یوسف
۱۳۹۳/۰۵/۲۳, ۱۳:۲۹
دلت را خانــه‌ي مــا کـن، مصفّـا کردنش با من
به‌ ما درد دل افشـا کـن، مـــداوا کردنش با من

اگر گم کــــرده‌اي اي‌دل، کليـــد استجــابت را
بيا يک لحظــه با ما باش، پيـــدا کردنش با من

بيفشان قطرهي‌اشکي که من‌هستم خريدارش
بياور قطــره‌اي اخـــلاص، دريـــا کردنش با من

اگر درهـا به‌رويت بستـــه شـد دل برمکن بازآ
درِ اين خـانه دق‌البــــاب کُـــن واکردنش با من

به من گــو حاجت خود را، اجـابت مي‌کنم آني
‎طلبکن آنچه مي‌خواهي،مهيّا کردنش با من

بيا قبل از وقـــوع مرگ روشـن کن حسابت را
بياور نيک و بد را، جمـع و منــها کردنش با من

چو خوردي روزي امـــروز ما را شـکر نعمت کن
غم فــردا مخـور، تأميـــن فـــردا کردنش با من

به‌ قــرآن آيه‌ي‌رحمت فــراوان است اي انسان
بخـوان اين آيه را، تفسير و معنا کردنش با من

اگر عمـري گنـه کردي، مشو نوميــد از رحمت
تو نام تـــوبه را بنويـس، امضـــا کردنش با من

mina*
۱۳۹۳/۰۵/۲۳, ۱۴:۲۰
دیده ‏ای نیست نبیند رخ زیبای تو را
نیست گوشی که همی ‏نشنود آوای تو را

هیچ دستی نشود جز بر خوان تو دراز
کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را

رهرو عشقم و از خرقه و مسند بیزار
به دو عالم ندهم روی دل آرای تو را

قامت سرو قدان را به پشیزی نخرد
آنکه در خواب ببیند قد رعنای تو را

به کجا روی نماید که تواش قبله نه ‏ای؟
آنکه جوید به حرم، منزل و ماوای تو را

همه جا منزل عشق است؛ که یارم همه جاست
کور دل آنکه نیابد به جهان، جای تو را

با که گویم که ندیده است و نبیند به جهان
جز خم ابرو و جز زلف چلیپای تو را

دکه علم و خرد بست، درِ عشق گشود
آنکه می‏داشت به سر علّت سودای تو را

بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر
نتوان شرح کنم جلوه والای تو را

مریم
۱۳۹۳/۰۵/۲۳, ۱۴:۴۱
بزرگ بود و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند



و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۵/۲۳, ۱۴:۵۲
نازنین ای سمن
ای گل هر چمن
شمع هر انجمن
ای بت عاشقان
مه شیرین زبان
دلبر نامهربان
نظری بر این عاشق زارت فکن
بیش از این آتش بر دل زارم نزن
از غم هجر یار
شده‌ام بی‌قرار
مردم از انتظار
ای نسیم سحر
تو چه داری خبر
از من بی بال و پر
پیش چشمانت ای صنم گلعزار
من بی‌مایه جلوه کنم همچو خار
کشته مرا روی تو وان خم ابروی تو
من اسیرم در آن حلقه گیسوی تو
تا به مژگان سیاه تو نظر کردم
بهر صد تیر غمت سینه سپر کردم
نازنینا تو چون روح و روان منی
سر به پایت نهم گر مژه بر هم زنی
بهر تو جان بیفشانم
ای جان جانانم
رهی معیری

سلمان فارسی
۱۳۹۳/۰۵/۲۴, ۰۰:۵۸
به من گــو حاجت خود را، اجـابت مي‌کنم آني
‎طلبکن آنچه مي‌خواهي،مهيّا کردنش با من
سلام!!!
یکسال با تمام مشقت به خاطر یک کار همه سختی ها را تحمل کردیم .
فقط بین من و او یک پرده فاصله بود.دست بر پرده بود ولی خودم رها کردم!
بدبخت به کی می گن!

یوسف
۱۳۹۳/۰۵/۲۴, ۱۶:۱۸
شعری زیبا در وصف بی بی فاطمه زهرا

نام تو در کهکشانها، وه چه غوغا میکند
در زمین فرمانروایی بر دل ما می کند
یک جهان نور خدایی باشد اندر جان تو
روز محشر نور تو یک هاله برپا می کند
جلوه ای دارد خدا اندر زمین و آسمان
نور سیمای تو را،افزونتر از ماه می کند
مَقدم والای تو باشد گرامی بر همه
شور و شادی در نهاد ما چه برپا می کند
کف تو باشد علی، آن آیت ایمان حق
افتخار همسری را با تو مولا می کند
راز خلقت در نگاه چشم تو بنهفته است
این معما را چه آسان دیده ات وا می کند
مظهر لطف و عنایت بر همه عالم تویی
خُلق و خویت عالمی را جمله زیبا می کند
مهر تو در جان شیعه ریشه دارد بی حساب
هرکجا نام تو آید ناله، سودا می کند
در قیامت روز میزان و جزای بندگی
دشمنانت را خدا بس خوار و رسوا می کند
گردش چشمان زهرا در قیامت سوی ماست
او محبین را شفاعت نزد اُولی می کند
پور او مهدی بگیرد انتقام از دشمنان
دردِ دل ها، مادرش در نزد آقا می کند


محمد تقی داروگر

نیلوفر
۱۳۹۳/۰۵/۲۵, ۰۹:۰۶
به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم
به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم
من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران
که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم
منم ای برید و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفر
به مراد خود برسی اگر به مراد خود برسانیم
چو برآرم از ستمش فغان گله سر کنم من خسته جان
برد از شکایت خود زبان به تفقدات زبانیم
به هزار خنجرم ار عیان زند از دلم رود آن زمان
که :نوازد آن مه مهربان به یکی نگاه نهانیم
ز سموم سرکش این چمن همه سوخت چون بر و برگ من
چه طمع به ابر بهاری و چه زیان ز باد خزانیم
شده‌ام چو هاتف بینوا به بلای هجر تو مبتلا
نرسد بلا به تو دلربا گر ازین بلا برهانیم

هاتف اصفهانی

یوسف
۱۳۹۳/۰۵/۳۱, ۱۶:۱۹
...بیا




ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

بهوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گام های کسان می برم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا

سیمین بهبهانی

یوسف
۱۳۹۳/۰۵/۳۱, ۱۶:۲۱
خوش آمدی








غم‌خوار من به خانه‌ی غم‌ها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می‌زنند
می‌بینمت برای تماشا خوش آمدی

راه نجات از شب گیسوی دوست نیست

ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی

پایان ماجرای من و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری‌ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی!

یوسف
۱۳۹۳/۰۵/۳۱, ۱۶:۲۲
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی






چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی

رهی معیری

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۰۱, ۱۴:۰۰
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام

نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر


پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام



از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار

کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام



جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار

آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام



دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس

من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام



تنها نه حسرتم غم هجران یار بود

از روزگار سفله دو چندان کشیده ام



بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو

بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام



دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف

وین یکطرف که منت دونان کشیده ام




ای تا سحر به علت دندان نخفته شب

با من بگوی قصه که دندان کشیده ام



جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم

افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام



از سرکشی طبع بلند است شهریار

پای قناعتی که به دامان کشیده ام

سالار زینب
۱۳۹۳/۰۶/۰۱, ۲۲:۰۳
گریه می‌بارم، ز بس گنه کارم من
خجالت از احسانِ تو مهربان دارم من
یا حبیب الباکی، یا حبیب الباکی
بنازم احسانت را، عشق به مهمانت را
به خانه‌ات ره دادی، عبد پریشانت را
یا قدیم الاحسان، یا قدیم الاحسان

خار به گلشن دارم، دین به گردن دارم
اگر خریداری تو، جرم و گنه من دارم
یا اله العالمین، یا اله العالمین

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۰۲, ۰۲:۲۶
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی :Rose::Rose::Rose: دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند :Rose::Rose::Rose: دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم :Rose::Rose::Rose: گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند :Rose::Rose: :Rose: این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد :Rose: :Rose::Rose: کز دست بخواهد شد پایان شکیبایی
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم :Rose::Rose::Rose: رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست :Rose: :Rose::Rose: شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی:Rose::Rose::Rose: و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم :Rose::Rose: :Rose: لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست :Rose::Rose: کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده :Rose: :Rose::Rose: تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد :Rose::Rose::Rose: شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

صادق
۱۳۹۳/۰۶/۰۲, ۱۲:۵۶
اشک آفتاب :http://www.askdin.com/images/smilies/Small/Sham.gif
(بازتاب خطبه ی202 نهج البلاغه :)
http://www.askdin.com/images/smilies/Small/hamdel.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Sham.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gif
حبیبا ! کاسه ی صبرم سر آمد
از آن آتش که از ضرب در آمد
از آن آتش که لبریز از دلم شد
و لی صبر و سکو تم بهتر آمد
از آن غم گرچه قلبم بی قرار است
نمی گویم چه ها بر یا و ر آمد
شما از بضعه ی خود پر س وجو کن
چه بر آن نازنین و حیدر آمد
أما نت باز گرد یده است آنک
اگر چه با کبود پیکر آمد
شبان من دیگر ماهی ندارد
ز هر سو فتنه با شور و شر آمد
دو دریا اشک از چشمم روان است
از آن چه بر سر گل پرور آمد
من از ماتم نیوشی ها چه گویم
که ماتم روی ماتم از در آمد
به رمز و با اشارت لابه کردم
از این که شکوه از همسنگر آمد
شبم عین شب یلدا ست دایم
چه گویم من چه هایم بر سر آمد
اگر چه حزن هایم سر مدی شد
رضای دوست مارا خوش تر آمد

http://www.askdin.com/images/smilies/Small/Sham.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Sham.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Sham.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Sham.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Sham.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Sham.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Sham.gif

صادقی ارزگانی

فاطمه جان
۱۳۹۳/۰۶/۰۴, ۲۲:۳۳
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
:Rose:

شعراز: قیصر امین پور

سعادتمند
۱۳۹۳/۰۶/۰۴, ۲۲:۴۷
بیرگون آغیز قالی بوش بیر گون دولی داد اولی
گون وار کی، هئچ زاد اولماز، گون وار کی هر زاد اولی
بختین دورا، باخارسان یادلار قوهوم قارداش دی
آمما بختین یاتاندا قوهوم قارداش یاد اولی
چالیش آدین گلنده رحمت اوخونسون سنه
دنیادا سندن قالان آخیردا بیر آد اولی
گوردون ایشین اگیلدی دورما اکیل، گوزدن ایت
دوستون گوره ر داریخار دوشمن گوره ر شاد اولی

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۰۵, ۰۷:۰۶
http://mp313.ir/i/gallery/70255-1408612041-alish5707.jpg

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۰۶, ۱۴:۲۷
برای آقا امام زمان (عج)




آنقدر می گویم بیا آخر بیایی
با جرعه ای از چشمه کوثر بیایی
ای منتقم ما منتظرت هستیم روزی
با ذوالفقار حضرت حیدر بیایی
هر شب به خود می گویم آقا را ندیدی
باید که فردا شب کمی بهتر بیایی
چشمم به در مانده به امید وصالت
شاید ببینم عاقبت از در بیایی
یابن الحسن اینجا عزای مادر توست
باید برای روضه مادر بیایی




بیا که شب ز فراق تو بی سحر مانده
بیا که داغ فراق تو بر جگر مانده
بیا که دیده عالم دگر ندارد تاب
ز فرط گریه برای تو بی گوهر مانده
بیا که رنگ خزان دارد آرزو هامان
بیا که باغ امید تو بی ثمر مانده
جواب طعنه زنان را دهم به این جمله
که یار و صاحب من در ره سفر مانده
دل شکسته ی من هستی من زار است
تمام هستی من بر سر گذر مانده
شفا دهنده به زخم دل شکسته تویی
بیا که ناله ی زهرا به پشت در مانده



نه به سینه نفسی مانده نه به تن جانی
خسته شد پایم از این فاصله طولانی
بی هدف می روم و از تو کمک می خواهم
تا نجاتم دهی از اینهمه سرگردانی
موج ها ساحل دیدار تو را می پویند
شده دریای نگاهم ز غمت طوفانی
از پس سینه دلم را به سویت پر دادم
برسد کاش به تو نامه ی این زندانی
باز با دعوت تو سینه زنان جمع شدند
صاحب خانه ولی نیت در این مهمانی



ما آه سر د از دل مضطر کشیده ایم
بار فراق با مژه تر کشیده ایم
همسازروزگار به عشق تو بوده ایم
از دوری تو رنج مکرر کشیده ایم
از بس که از فراق تو افسرده دل شدیم
بر سینه نقش نرگس پر پر کشیده ایم
آقایی تو باعث این شد به عاشقی
پا از گلیم خویش فراتر کشیده ایم
ما بر تسلّی دل تو در حسینیّه
هر فاطمیه ناله مادر کشیده ایم


یا بن الحسن سلام ملائک نثار تو
باز آ ،که می کشد دل انتظار تو
یابن الرسول یابن علی یابن فاطمه
احرار با وقار فدای وقار تو
ای غایب از نظر ، نظری کن به حال ما
روح و روان و دل ،همه در اختیار تو
شمشیر انتقام تو تیغ عدالت است
دارد پیام خشم علی ذوالفقار تو
باز آ بگو که مادر ما را چرا زدند
کی افتد از حرم به مدینه گذار تو

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۰۸, ۰۴:۵۲
http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/dPlRqDrIzq6UC85V-hXbKGGEBlGs8d0MUoNcz0SpB8Qp56gLp2_hIA/s/w535/

از روز اول دل بــــه ان دلـــدار دادیــــم
ما اختـــیار خــود بــــه دست یــــار دادیم

جز مــــهر او در سینه دیــــگر جـا نـــدارد
در خــــانه ی دل غــیر دلــبر جــــا ندارد

هـــر عـــابری از کــــوچه ی عشاق رد شد
با دام چشم نــــرگسش حبس ابـــد شد

هر صــبح با گل مثـــل شبنم عهد بستیم
تنـــها به امــید وصالــش زنـــده هستیم

از کودکی دلـــدادگی بــــا مــــا قـرین است
در مذهب ما عشق از ارکـان دیــن است

بی عشق حتی روز هـم رویش سیاه است
هر شب نگـــاه اسمان بــر چشم ماه است

عشق علی و بچـــه هایـــش روزی ماست
ای شــــیعیان روز فــرج پیــــروزی ماست

جان دو عـــالم نــــذر یـک لبخند یـــــارم
من غـــیر دل سرمایــــه ای دیگــــر ندارم

اقا بیـــا که مــــادرم چشم انتـــــظار است
مویش زمستان شد ولی چشمش بهار است

چیـــزی نمانــــده تــــا پــــدر ی عــقوب گردد
برگرد یوسف تا که چشـــمش خـــوب گردد

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۱۰, ۱۴:۰۲
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

ژاله اصفهانی

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۱۵, ۱۷:۳۵
دایم به حال سجده دخیل دعا شویم
شاید که حاجتش ز عنایت روا شود

گوید علی به ناله خدایا مدد نما
بار دگر سرای غمم با صفا شود

یارب به حرمت و غرور شکسته ام
راضی مشو که فاطمه از من جدا شود

یارب بیاو نذر علی را قبول کن
زهرا شفا بگیردو حیدر فدا شود

یارب مدد که باز نبینم مغیره را
از دیدنش تمام وجودم عزا شود

از هجمه ی پیاپی آن تازیانه اش
دیگر امید نیست که زهرا بپا شود

تا مزد بیشتری بگیرد ز دومی
آنگونه زد که فاطمه دستش رها شود
سروده ی جواد حیدری

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۱۵, ۱۷:۳۷
اشعار حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة والثنا


***
باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام

باز هم زائرتان نیستم از دور سلام

با زبانی که به ذکرت شده مأمور سلام


به سلیمان برسد از طرف مور سلام

کاش سمت حرمت باز شود پنجره ها

باز از دوریت افتاده به کارم گره ها

ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم

پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم

برسد خواهش این ناله ی ممتد به حرم

زود ما را برسانید به مشهد ، به حرم

مست از آنیم که از باده به خم آمده ایم

ما سفارش شده ایم ، از ره قم آمده ایم

یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست

پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست

پیچش قافله ی ما که به سوی نور است

رگه ای در دل فیروزه ی نیشابور است

چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟

صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است

طرف پنجره فولاد هیاهو شده است

باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است

مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد

دست و پای فلجی باز شفا می گیرد

با شفا از تو ، چه زیبا شده بیمار شدن

به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن

کار من هست فقط گرمی بازار شدن

گر چه در باور من نیست خریدار شدن-

-یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟

من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم

تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی

کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی

مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی

لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی

قول دادی به همه پس به خدا می آیی

هر که یک بار بیاید تو سه جا می آیی

مهربان تانری
۱۳۹۳/۰۶/۱۶, ۰۰:۱۱
خیلی خیلی زیبا بود
حیدر بابا دونیا یالان دونیادی اغول دغوب درد سلان دونیادی:Rose:

بی ریا
۱۳۹۳/۰۶/۱۶, ۰۰:۱۹
دوباره بساط طرب شد محیا

دوباره رسیده شب شور و غوغا
شب می فروشی شب باده نوشی
شب لب نهادن به لبها ی صحبا
شب هوو کشیدن گریبان دریدن
شب پر کشیدن پریدن به بالا
چه شب که زهرا دعا کرده تا ما
همه شیعه (http://binoghteh.persianblog.ir/) گردیم و بیتاب مولا
غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص امیرت مشخص
مکن دل دل ای دل بزن دل به دریا
که دنیا به خسران عقبی نیرزد
به دوری ز اولاد زهرا نیرزد
و این زندگانی فانی جوانی
خوشی های امروز و اینجا
به افسوس بسیار فردا نیرزد
اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقینا یقینا خریدار یاری
بگو چند جمعه (http://binoghteh.persianblog.ir/) گذشتی ز خوابت
چه اندازه در ندبه ها زارِ یاری
به شانه کشیدی غم سینه اش را
و یا چون بقیه تو سر بار یاری
اگر یک نفر به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟
چه مقدار بیما رو بی تاب یاری
اگراشک داری به شکرانه اش هااا !!!
که مست نگاه گوهر بار یاری
دل آشفته بودن دلیل کمی نیستی
اگر بی قراری بدان یار یاری
و پایان این بی قراری بهشت است
بهشتی که سر خوش ز دیدار یاری
نسیم کرامت (http://binoghteh.persianblog.ir/) وزیدن گرفته
و باران رحمت چکیدن گرفته
مبادا بدوزی نگاه دلت را
به مردم که بازار یوسف فروشی در این دوره ی بد شدیدا گرفته
خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است
به چشمان از غصه گریان مهدی
به لبهای گرم علی یا علی اش
به ذکر حسین و حسن جان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امید فقیران مهدی
به حال نیازو قنوت نمازش
به سبحانَ سبحانَ سبحانِ مهدی
به برق نگاه و به خال سیاهش
به عطر ملیح گریبان مهدی
به حج جمیلش به جاه جلیلش
به صوت حجازی قران مهدی
به صبح عراق شبانگاه شامش
به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود شهیدان (http://binoghteh.persianblog.ir/) مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان
تفضل بفرما بر این بنده ی بی سرو پا
مرا همدمو محرم و هم رکاب
سفرها ی سوی شام و خراسان عراقش بگردان
ندیدم شَهی در دل آرامی تو
به قربان اخلاق مولایی تو
تو خورشیدی و ذره پرور ترینی
فدای سجایای زهرایی تو
نداری خماری به مشتاقی من
ندیدم نگاهی به صحبایی تو
نداری خرابی به بی تابی من
ندیدم صبویی به مینایی تو
نداری به کویت زمن بینوا تر
ندیدم کریمی به طاهایی تو
نداری گدایی به رسوایی من
ندیدم نگاری به زیبایی تو
نداری مریضی به بد حالی من
ندیدم دمی چون مسیحایی تو
نداری غلامی به تنهایی من
ندیدم غریبی (http://binoghteh.persianblog.ir/)به تنهایی تو
نداری اسیری به شیدایی من
ندیدم کسی را به آقایی تو
امید غریبانِ تنها کجایی
چراغ سر قبر زهرا کجایی
تجلی طاها
گل اشک مولا
دل آشفته ی داغان
کوچه ی غم
گرفتار گودال خونین
در افکار غم های زینب
سیه پوش قاسم
عزادار اکبر (http://binoghteh.persianblog.ir/)گل باغ لیلا
پریشان دست علم گیر سقا
نفس های سجاد
نواهای باقر
دعاهای صادق
کس بی کسی های شب های کاظم
حبیب رضا و انیسِ غریبِ جواد الائمه
تمنای هادی
عزیز دل عسکری
پس نگارا بفرما کجایی
دلم جز هوایت هوایی ندارد
لبم غیر نامت نوایی ندارد
وضو و نماز و قنوتم بدون ولایت صفایی ندارد
دلی که نشد خانه یاس نرگس خراب است ویران بهایی ندارد
مرا در کمندت بیفکن که دیگر گرفتار عشقت رهایی ندارد
خوشا آنکه غیر از ظهورت نگارا شب قدر دیگر دعایی ندارد
ید الله ی و حق به جز دست مشگل گشای تو مشگل گشایی ندارد
غلام تو ام از ازل تا قیامت که این بنده گی انتهایی ندارد
بیا تا جوانم بده رخ نشانم
که این زندگانی وفایی ندارد
نگارا نگاهی به جز نوش لعلت دل زخم خورده دوایی ندارد
بیا تا نمردم به فکر دوا باش
به فکر علاج بی نوا باش
کریما ریحما رئوفا عطوفا نگارا بهارا بیاا جان مولا
بیا جان زهرا بیا جان زینب بیا جان سقا
سحر خیز مکه
سحر خیز کوفه
سحر خیرمشهد

سحر خیز کربو بلا و مدینه
سحر یاد ما باش...

سحر یاد ما باش...

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۱۶, ۰۸:۵۰
http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/Z7S1UomYDVGKnmKkkv_SebQf1y9c10l0ztKTrpCS-E2DUfPVao8oug/s/w535/

Partofar
۱۳۹۳/۰۶/۱۶, ۲۱:۵۲
حیدر بابا دونیا یالان دونیادی اغول دغوب درد سلان دونیادی
به نظرمن" حیدر بابا" را شعر نیست بلکه یک فرهنگ است

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۱۷, ۰۳:۲۵
نبض عالم تند تر از پیش گویا می زند

طبع سرد خاک هم دارد به گرما می زند

علت معراج رفتن ها مشخص شد ، چه بود

هر که زهرا را بفهمد ... دل به دریا می زند

می رود رو به کمال آنقدر که حیدر شود -

ذو الفقار عدل و رحمش ، برق خوشنامی زند

فاطمه نوریست که وقت طلوعش ، آفتاب -

چون خجالت می کشد از این سمت ، جا می زند

از مناجات خدیجه می شود فهمید که ؛

حرف هایش را چونان طفلی به زهرا می زند !

خانه ی حیدر ندارد احتیاجی به حصیر

مادر این خانه بر فرش جنان پا می زند

واقعش این است دنیا رفته ، به پابوس او

هر چه در ظاهر قدم بر خاک دنیا می زند

پاره ی جان رسول ، آنگونه وارد می شود ؛

که روایت حرف از " قام الیها " می زند

می نویسد تا خدا امضای خود را "فاطمه"

زیر آن با مهر خود " ام ابیها " می زند


مجتبی کرمی

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۱۷, ۰۴:۰۸
http://axgig.com/images/32090663765701041273.jpg

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۲۱, ۱۶:۳۹
أَيْنَ طَامِسُ آثَارِ الزَّيْغِ وَ الْأَهْوَاءِ ، أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ


از فراقت چشم هایم غرق باران می شود

عاشق هجران کشیده زود گریان می شود

درد غفلت یک طرف، درد جدایی یک طرف
مشکلاتم یک به یک دارد فراوان می شود

از خودم ناراضی ام از بس که دنیایی شدم
دل اگر شد جای غیر از یار، ویران می شود

داروی این درد بی درمان فقط در دست توست
درد من با بوسه بر پای تو درمان می شود

یابن الزهرا چاره ای کن مرگ دارد می رسد
آفتاب روی تو پس کی نمایان می شود؟

خوش به حال نوکری که پاک و بی آلایش است
این چنین شخصی در آغوش تو مهمان می شود

هر که از فعل حرام و شُبهه دوری می کند
مور هم باشد اگر، روزی سلیمان می شود

سربلند از امتحان عاشقی آید برون
عاشقی که همّت وصلش دو چندان می شود

کوری چشم حسودانی که طعنه می زنند
عاقبت می آیی و دنیا گلستان می شود

جزء بکّائین شدی با گریه بر جدّت حسین
اشک می ریزی و قلبت بیت الاحزان می شود

هر کسی که مُنکِر گریه برای جدّ توست
شک ندارم تغذیه از دست شیطان می شود

تا نفس در سینه ام باقی ست گریه می کنم
گریه ام خرج غم شاه شهیدان می شود

مهربان تانری
۱۳۹۳/۰۶/۲۱, ۲۲:۲۴
بسم الله الرحمن الرحیم

یل یاتار طوفان یاتار
یاتماز حسینین پرچمی:Rose::Rose:


شعر آذری

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۲۲, ۰۳:۰۵
ابری نیست

بادی نیست

می نشینم لب حوض

گردش ماهی ها.روشنی.من .گل .اب

پاکی خوشه ی زیست.

مادرم ریحان میچیند

نان وریحان وپنیر.اسمانی بی ابر.اطلسی هایی تر

رستگاری نزدیک:لای گلهای حیاط..

نور در کاسه ی مس.چه نوازشها می ریزد!

نردبان از سر دیوار بلند

صبح را روی زمین می ارد

پشت لبخندی پنهان هرچیز

روزنی دارد دیوار زمان. که از آن چهره ی من پیداست

چیز هایی هست. که نمی دانم

می دانم. سبزه ای را بکنم خواهم مرد.

می روم بالا تا اوج. من پر از بال وپرم.

راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم

من پر از نورم وشن

و پر از دارو درخت.

پرم از راه.از پل.از رود.از موج

پرم از سایه برگی در اب:

چه درونم تنهاست

سهراب سپهری

Partofar
۱۳۹۳/۰۶/۲۲, ۱۰:۰۳
بسم الله الرحمن الرحیم

یل یاتار طوفان یاتار
یاتماز حسینین پرچمی:Rose::Rose:


شعر آذری


خواهر بزرگوار با سلام و عرض ادب و احترام
شعر آیینی بسیار زیبایی آوردید:Rose: و فکر می کنم در این موضوع نور آن باقی خواهد ماند!:Sham:
سپاسگزارم
التماس دعا

Partofar
۱۳۹۳/۰۶/۲۲, ۱۰:۰۷
از فراقت چشم هایم غرق باران می شود

عاشق هجران کشیده زود گریان می شود
با سلام و احترام
ببخشید اگر امکان دارد شاعر این شعر زیبا را معرفی کنید!؟
سپاسگزارم
التماس دعا

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۲۲, ۱۲:۵۱
با سلام و احترام
ببخشید اگر امکان دارد شاعر این شعر زیبا را معرفی کنید!؟
سپاسگزارم
التماس دعا


سلام وادب
سروده ای زیبا از محمد فردوسی است

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۲۳, ۱۹:۰۹
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

و تماشای تو زیباست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

دل سرگشته من اینهمه بیهوده مگرد

خانه دوست همین جاست اگر بگذارند

سند عقل مشاع است اگر بگذارند

عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند....

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۲۳, ۱۹:۱۵
خون خدا

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی
تو را در بند بند ناله‌های بی‌صدا دیدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم

شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر
شکستم در خودم از بس که باران بلا دیدم

صدایت کردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم

نگاهم کردی و باران یک ریز غزل آمد
نگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ ربنا دیدم

تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل
تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم

تو را دیدم که می‌چرخید گردت خانه کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایه تو کعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج کبر و در اوج ریای شام ـ ‌ای کعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم

دمی که اسب‌ها بر پیکر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌کفن، در کسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه زهرا(س)
تو را محکمترین تفسیر راز «انّما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم

تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم

همان شب که سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شکستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی که در فریاد «ادرک یا اخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب کبری(س) تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا شبی شستم
که خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه‎ی شمسی
که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم

علیرضا قزوه

ره روی فاطمه
۱۳۹۳/۰۶/۲۳, ۱۹:۲۹
عشق یعنی...!!

عشق یعنی اشک توبه در قنوت ... خواندنش با نام غفار الذنوب

عشق یعنی چشمها هم در رکوع ... شرمگین از نام ستار العیوب

عشق یعنی سر سجود و دل سجود ... ذکر یارب یارب از عمق وجود

عشق یعنی شب نیایش با خدا ... تا طلوع صبح دلتنگی دعا

عشق یعنی آه دیگر پشت آه ... سوز دل را پر کشاندن تا به ماه

عشق یعنی گریه های بی صدا ... چشم خیس دختری دور از نگاه

عشق یعنی بهترین حس نیاز ... سوی تنها خالق هستی نماز

عشق یعنی ظاهر باطن نما ... باطنی آکنده از نور خدا

عشق یعنی انچنان در نیستی ... تا که معشوقت نداند کیستی

عشق یعنی این منه دیوانه وار ... کرده ام خود را فدای عشق یار

عشق فقط خداست

مریم
۱۳۹۳/۰۶/۲۳, ۲۲:۳۰
از صلح می‌گویند یااز جنگ می‌خوانند؟!

دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند


گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند

مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند


کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان

چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند


سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی

نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند


این ماهی افتاده در تنگ تماشا را پس کی

به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند


فاضل نظری

فاطمه جان
۱۳۹۳/۰۶/۲۴, ۱۰:۵۶
رفتی ولی کجا؟که به دل جاگرفته ای
دل جای توست گرچه دل ازما گرفته ای

ترسم به عهد خویش نپایی وبشکنی
آن دل که ازمنش به تمنا گرفته ای

ای نخل من که برگ وبرت شد زدیگران
دانی کز آب دیده من پا گرفته ای

بگذارتا ببینمش اکنون که می رود
ای اشک از چه راه تماشا گرفته ای؟

خارم به دل فرومکن ای گل به نیشخند
اکنون که روی سینه او جا گرفته ای

گفتی صبور باش به هجرانم ((اطهری))
آخر تو صبر از این دل شیدا گرفته ای

:Rose::Rose::Rose::Rose::Rose:
((علی اطهری کرمانی))

مهربان تانری
۱۳۹۳/۰۶/۲۴, ۲۰:۵۲
بسم الله الرّحمن الرّحیم

ای روی تو آئینه ذات احدی
ای در تو عجین شده صفات صمدی
بار غم ایام مرا پشت شکست
ای حیدر صف شکن خدا را مددی

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۲۵, ۰۲:۴۱
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﯽ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﭘﯿﺮ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﻣﻘﺘﻞ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺭﻭﺿﻪ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﺍﺯ ﺗﻞ ﺩﻭﯾﺪ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﻗﺘﻠﮕﺎﻩ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻻ‌ ﺑﻪ ﻻ‌ﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻭ ﺧﻨﺠﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﺍﺯ ﺧﻂ ﺑﻪ ﺧﻂّ ﻣﻘﺘﻞ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ
ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺯ ﺍﺳﯿﺮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﭼﺸﻢ ﺣﺮﺍﻣﯽ ﺑﻪ ﺧﯿﻤﻪ ﻫﺎﺳﺖ!
ﻃﺎﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻂ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﺑﺮ ﺳﺮ ﮔﺮﻓﺖ ﮔﻮﺵ ﻋﺒﺎ ﺭﺍ ﻭ ﺻﯿﺤﻪ ﺯﺩ
ﺍﺯ ﺭﻭﺿﮥ ﺭﺑﻮﺩﻥ ﻣﻌﺠﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺭﻭﺿﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﺷﺖ ﺑﺮﺩ
ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎً ﺍﺭﺑﺎً ﺗﻦ ﺍﮐﺒﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﻟﺐ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﺧﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ
ﺍﺯ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﻣﺸﮏ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮔﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﮐﺮﺩ
ﺍﺯ ﻻ‌ﯼ ﻻ‌ﯼِ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻐﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﺗﯿﺮ ﺍﺯ ﮔﻠﻮﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ!
ﻫﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﮑﺮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﻏﺶ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﻧﻔﺴﺶ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﻓﺖ
ﻣﺪّﺍﺣﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻩ ﻣﻨﺒﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ:

ﺍﯼ ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﺣﺴﯿﻦ ﻣﻦ ﺍﯼ ﺑﯽ ﮐﻔﻦ ﺣﺴﯿﻦ!
ﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺿﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﯾﮏ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﺪﺍﺡ ﺑﯽ ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

- ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﺣﺮﻡ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﮐﻨﯿﺪ-
ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺖ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﺁﻭﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ

ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ
ﺷﺎﻋﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ...

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۲۵, ۰۶:۰۴
نام من سرباز کوی عترت است

دوره ی اموزشی ام هیئت است

پادگانم چادری شد وصله دار

سر درش عکس علی با ذوالفقار

ارتش حیدر محل خدمتم

بهر جانبازی پی هر فرصتم

نقش سر دوشی من یا فاطمست

قمقمه ام پر ز اب القمست

رنگ پیراهن نه رنگ خاکی است

زینب ان را دوخته پس مشکی است

اسم رمز حمله ام یاس علی

افسر مافوقم عباس علی(ع)

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۲۵, ۰۷:۱۶
خوشا چشمی که باشد لانه اشک

ببارد روز و شب دردانه اشک

نگردد آشنا با چشم مستی

اگر چشمش شود بیگانه اشک

نگیرد خانه در زنجیر زلفی

نگردد گر دلی دیوانه اشک

نگیرد گرد غم گرد دلی را

که همسایه است با کاشانه اشک

نهی بر شانه عرش خدا پای

گذاری دست اگر بر شانه اشک

صفا را گر طلب داری شبی را

گذرکن بر در میخانه اشک

شوی پروانه بزم محبت

اگر داری ملک پروانه اشک

دلم مفهوم آبادی نفهمید

نشد تا خانه اش ویرانه اشک

به دامان کویر تشنه مهر

خوشا سیلاب بی صبرانه اشک

به هر شب تا سحر با بی قراری

من و گلبوسه پیمانه اشک

ببین بر چشمه سار چشم هایم

زبان جاری مستانه اشک

از آن بر ملک من فرمانروایم

که دارم گوهر شاهانه اشک

بسا افسانه ها خواندم ولیکن

ندیدم خوشتر از افسانه اشک

Partofar
۱۳۹۳/۰۶/۲۵, ۰۸:۱۱
...
من نباشم تا تو باشی ای عزیز مادرم! صلوة الله علیها
من نباشم تا تو باشی بار خوب مادرم! صلوة الله علیها
من نباشم تا تو باشی ای علی! ای مقتدا!دامة تأییداته
من نیاشم تا توباشی شب چراغ و رهنما
من نباشم تا آری قلبهایی پُر ز شور
من نباشم تا تو سازی لشکری لبریز نور

من نباشم تا تو باشی ای عزیز مادرم! صلوة الله علیها
من نباشم تا تو باشی بار خوب مادرم! صلوة الله علیها
...
بخشی از یک سروده توسط خودم می باشد که سالهای قبل(فکر می کنم سال1381) تقدیم ایشان نمودم

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۲۶, ۰۹:۲۱
پا شدم آبله پیدا کردم
از خودم فاصله پیدا کردم

سعی کردم به تو مشغول شوم
حیف شد مشغله پیدا کردم

من، سر اینکه به تو دل دادم
با همه مسأله پیدا کردم

در نمازم خم ابروی تو را
در قنوتم، گله پیدا کردم

انتظار این همه انصاف نیست
مُردم فیصله پیدا کردم

از خودم دور شدم کاری کن
گم شدم، گور شدم کاری کن

آفتاب شب یلدای همه
گریه ی پشت تمنای همه

هیچ کس فکر تنهایی تو نیست
گریه کن جای خودت، جای همه

بی تو دارند همه می میرند
زود برگرد مسیحای همه

همه شهر به چاه افتادند
مددی یوسف زهرای همه

بنشین تا بنشانی همه را
دربیار از نگرانی همه را

کاش می شد ز سفر برگردی
با همان چند نفر برگردی

چله ی اشک گرفتیم برات
به امیدی که سحر برگردی

مادرم گفت همین جا بنشین
بنشینم دم در برگردی

سیزده قرن نشستند نشد
بنشینم چِقَدر برگردی؟

نور چشمان همه می رفتی
قول دادی به نظر برگردی

خشکسالیم کویریم بیا
قبل از آنی که بمیریم بیا

صادق
۱۳۹۳/۰۶/۲۶, ۱۰:۲۹
شمیم مولود کعبه :

http://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gif

گرچه معروف است علی در کعبه زاد
لیک کعبه از علی بود ش ولاد
چون علی فیض نخست حق بود
هستی عالم از او مشتق بود
جان او با جان احمد متحد
هردو یک نور اند ولی تن منفرد
آن یکی بهرش رسالت داده شد
وآن دیگر بهر ولایت زاده شد
عین مولا مثل غنچه باز شد
خلقت عالم از او آغاز شد
کعبه وبیت المقدس از علی ست
کوه طور وکربلا فیض ولی ست
چون که ذات او تجلی خداست
بیت معمور هم فروغ مرتضاست
آفتاب و ماه و انجم جملگی
از فروغ او کنند رخشندگی
حق علی را زین سبب در کعبه کاشت
گر نبودی فاطمه کفوی نداشت
او به کعبه زاد تا مثل سپهر
زهره را گیرد در آغوشش به مهر
تا امامت چون درخت نسل مند
تا ابد زین نخل ماند اصل مند
چون مبارک است این فرخنده یاد
زین سبب در کعبه از مادر بزاد .
.*********************************
صادقی ارزگانی

مریم
۱۳۹۳/۰۶/۲۶, ۱۸:۵۴
ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد زنده و فرسوده ما


حلقه زن خانه به دوش توایم
چون در تو حلقه به گوش توایم

هم تو پذیری که زباغ توایم
قمری طوق و سگ داغ توایم

بی‌طمعیم از همه سازنده‌ای
جز تو نداریم نوازنده‌ای

از پی تست اینهمه امید و بیم
هم تو ببخشای و ببخش ای کریم

چاره ما ساز که بی داوریم
گر تو برانی به که روی آوریم

این چه زبان وین چه زبان را نیست
گفته و ناگفته پشیمانیست

دل ز کجا وین پر و بال از کجا
من که و تعظیم جلال از کجا

در صفتت گنگ فرو مانده‌ایم
من عرف الله فرو خوانده‌ایم

نظامی


نظامی و تاکید بر دو صفت ازلی و ابدی بودن خداوند
ازل امتداد زمان نیست چرا که زمان حادث ست
ازل یعنی همیشه بود
ابد یعنی همیشه خواهد بود
دو صفتی که مختص خداوند ست .
در حالی که هر موجود دیگری یه وقت نبوده و یک وقتی نابود خواهد شد
چیزی که نتوانی تصور کنی که نبوده و نخواهد بود خداوند ست

وآنکه تغییر نپذیرد تویی..... وآنکه نمردست و نمیرد تویی

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۲۷, ۱۷:۲۰
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را

داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را


هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را


گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من
من نفروشم از کرم بنده خودخریده را


بین که چه داد می‌کند بین چه گشاد می‌کند
یوسف یاد می‌کند عاشق کف بریده را


داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد
بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را


عاجز و بی‌کسم مبین اشک چو اطلسم مبین
در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را


هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب
صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را


چاشنی جنون او خوشتر یا فسون او
چونک نهفته لب گزد خسته غم گزیده را


وعده دهد به یار خود گل دهد از کنار خود
پر کند از خمار خود دیده خون چکیده را


کحل نظر در او نهد دست کرم بر او زند
سینه بسوزد از حسد این فلک خمیده را


جام می الست خود خویش دهد به سمت خود
طبل زند به دست خود باز دل پریده را


بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش
چون که عصیده می‌رسد کوته کن قصیده را


مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
در مگشا و کم نما گلشن نورسیده را

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۲۷, ۱۷:۲۳
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید


فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید


یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید



هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید


آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید


جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید


گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید


کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنید

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۲۷, ۱۷:۲۴
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا ** یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی ** سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی ** مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی**قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی ** روضه امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی ** آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی ** پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی ** راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا

مهربان تانری
۱۳۹۳/۰۶/۲۷, ۲۲:۱۹
ببسم الله الرحمن الرحیم
علی ای همای رحمت! تو چه آیتی خدا را؟................ که به ماسوی فکندی همه سایه ی هما را
دل اگر خدا شناسی، همه در رخ علی بین...............به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند................چو علی گرفته باشد سر چشمه ی بقا را
مگر ای سحاب رحمت! تو بباری ار نه دوزخ............... به شرار قهر سوزد همه جان ماسوی را
برو ای گدای مسکین! در خانه ی علی زن.................که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من.................چو اسیر توست اکنون؛ به اسیر کن مدارا؟
به جز از علی که آرد پسری ابو العجائب.................. که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد زمیان پاکبازان..................چو علی که می تواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت.................متحیرم چه نامم شه مُلک لافتی را
به دو چشمِ خونفشانم،هله ای نسیم رحمت!...................که ز کوی او غباری به من آر، توتیا را
به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت..................چه پیامها دارم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضایگردان به دعای مستمندان................که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم..................که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی..................به پیام آشنای بنوازد آشنا را
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب...............غم دل به دوست گفتن چه خوشست (شهریارا)

یوسف
۱۳۹۳/۰۶/۲۷, ۲۲:۳۷
کرانی ندارد بیابان ما

قراری ندارد دل و جان ما


جهان در جهان نقش و صورت گرفت


کدامست از این نقش‌ها آن ما


چو در ره ببینی بریده سری

که غلطان رود سوی میدان ما


از او پرس از او پرس اسرار ما

کز او بشنوی سر پنهان ما


چه بودی که یک گوش پیدا شدی

حریف زبان‌های مرغان ما


چه بودی که یک مرغ پران شدی

برو طوق سر سلیمان ما


چه گویم چه دانم که این داستان

فزونست از حد و امکان ما


چگونه زنم دم که هر دم به دم

پریشانترست این پریشان ما


چه کبکان و بازان ستان می‌پرند

میان هوای کهستان ما


میان هوایی که هفتم هواست

که بر اوج آنست ایوان ما


از این داستان بگذر از من مپرس

که درهم شکستست دستان ما


صلاح الحق و دین نماید تو را

جمال شهنشاه و سلطان ما


مولانا

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۲۸, ۰۷:۵۵
اي دوست قبولم كن و جانم بستان..

مستم كن و وز هر دو جهانم بستان

با هر چه دلم قرار گيرد بي تو

آتش به من اندرزن و آنم بستان

اي زندگي تن و توانم همه تو

جاني و دلي اي دل و جانم همه تو

تو هستي من شدي ازآني همه من

من نيست شدم در تو ازآنم همه تو

خود ممكن آن نيست كه بردارم دل

آن به كه به سوداي تو بسپارم دل

گر من به غم عشق تو نسپارم دل

دل را چه كنم بهر چه مي‌دارم دل

در عشق تو هر حيله كه كردم هيچ است

هر خون جگر كه بي تو خوردم هيچ است

از درد تو هيچ روي درمانم نيست

درمان كه كند مرا كه دردم هيچ است

دل تنگم و ديدار تو درمان من است

بي رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هيچ دلي مباد بر هيچ تني

آن كز قلم چراغ تو بر جان من است

اي نور دل و ديده و جانم چوني

وي آرزوي هر دو جهانم چوني

من بي لب لعل تو چنانم كه مپرس

تو بي رخ زرد من ندانم چوني


من درد تو را ز دست آسان ندهم

دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به يادگار دردي دارم

كان درد به صد هزار درمان ندهم

اندر دل بي وفا غم و ماتم باد

آنرا كه وفا نيست از عالم كم باد

ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد

جز غم كه هزار آفرين بر غم باد

در عشق توام نصيحت و پند چه سود

زهرآب چشيده‌ام مرا قند چه سود

گويند مرا كه بند بر پاش نهيد

ديوانه دل است پام بر بند چه سود


من ذره و خورشيد لقايي تو مرا

بيمار غمم عين دوايي تو مرا

بي بال و پر اندر پي تو مي‌پررم

من كَه شده‌ام چو كهربايي تو مرا


آبي كه ازاين ديده چو خون مي‌ريزد

خون است بيا ببين كه چون مي‌ريزد

پيداست كه خون من چه برداشت كند

دل مي‌خورد و ديده برون مي‌ريزد

مولانا

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۶/۲۹, ۰۲:۴۸
*شبيه شمع كه خيلي نجيب ميسوزد*
*دلم براي تو گاهي عجيب ميسوزد*

*دلم براي دل ساده ام كه خواهد خورد*
*دوباره مثل هميشه فريب ميسوزد*

*نشسته اي به اميد كه؟ گر بگير اي عشق*
* هميشه آتش تو بي لهيب ميسوزد*

*تو اشتباه نكردي گناه آدم بود*
*اگر هنوز بشر پاي سيب ميسوزد*

*من آشناي تو بودم ولي ندانستم*
*غريبه ها دلشان هم غريب ميسوزد*

*براي من فقط اين دل ز عشق جا مانده است*
*كه با نگاه شما عن قريب ميسوزد*

Partofar
۱۳۹۳/۰۶/۲۹, ۰۳:۰۳
خـم را بـگـشـا بـه روی مـسـتان
بـــیـــزار شــو از هــوا پــرســتــان

از مـــن بــپــذیــر رمــز مــســتــی
چـون طـفـل صـبـور، در دبـستان

آرام ده گُل صـــــــفــــــا بــــــاش
چــون ابــر بــهــار در گــلــسـتـان

تـــاریـــخـــچـــه جـــمـــال او شــو
بـــشــنــو خــبــر هــزار دســتــان

بـــردار پـــیـــالـــه و فــرو خــوان
بــر مــی زدگـان و تـنـگـدسـتـان

***************ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی********بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
مـــن شـــاهـــد شــهــر آشــنــایــم
مــن شــاهــم و عــاشــق گـدایـم

فـــرمــانــده جــمــع عــاشــقــانــم
فـــرمـــانـــبـــر یـــار بـــیـــوفــایــم

از شــهـر گـذشـت نـام و نـنـگـم
بــــازیــــچــــه دور و آشـــنـــایـــم

مـــســـت از قــدح شــراب نــابــم
دور از بــــرِ یــــار دلــــربــــایــــم

ســـازنـــده دیـــر عـــاشـــقـــانــم
بــــازنــــده رنــــد بــــیـــنـــوایـــم

ایــن نــغــمــه بــر آمــد از روانــم
از جـــان و دل و زبـــان و نــایــم


***************ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی********بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
...


امام راحل ره

صادق
۱۳۹۳/۰۶/۲۹, ۱۰:۰۰
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را




که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را



دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين



به علي شناختم به خدا قسم خدا را



به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند



چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را



مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ



به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را



برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن



که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را



بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من



چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا



بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب



که علم کند به عالم شهداي کربلا را



چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان



چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را



نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت



متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را



بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت



که ز کوي او غباري به من آر توتيا را



به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت



چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را



چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان



که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را



چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم



که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را



«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي



به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»



ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب



غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا



شهريار

یوسف
۱۳۹۳/۰۷/۰۲, ۲۲:۳۷
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا؟
ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا؟


"زنده یاد استاد شهریار

یوسف
۱۳۹۳/۰۷/۰۲, ۲۲:۴۷
ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما


ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما


ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما


آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما


ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما

پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما


در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل

وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
( مولانا )

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۰۳, ۰۸:۱۳
غرق در حسرت و آهم چه كنم؟ خسته از بار گناهم چه كنم؟

منتظــر بــر سـر بــــــازار تــــوام باز هم ديده به راهم چه كنم؟

گِـــرد تـــو ماه رخان بسيارند من و اين روي سياهم چه كنم؟

دستگيـر همه عالم، مولا من كه افتاده به چاهم چه كنم؟

درگهــت درگه نوميدي نيست من كه مشتاق نگاهم چه كنم؟

یوسف
۱۳۹۳/۰۷/۰۴, ۱۰:۲۶
روی در کعبه این کاخ کبود آمده ایم



چون کواکب به طواف و به درود آمده ایم



در پناه علم سبز تو با چهره زرد


به تظلم ز بر چرخ کبود آمده ایم



تا که مشکین شود آفاق به انفاس نسیم


سینه ها مجمره عنبر و عود آمده ایم



پای این کاخ دل افروز همایون درگاه


چون فلک با سر تعظیم و سجود آمده ایم



پای بند سر زلفیم و پی دانه خال


چون کبوتر ز در و بام فرود آمده ایم



شاهدی نیست در آفاق به یک روئی ما


که به دل آینه غیب و شهود آمده ایم




بلبلانیم پر افشانده به گلزار جمال


وز بهار خط سبزت به سرود آمده ایم



سرمه عشق تو دیدیم و ز زهدان عدم


کورکورانه به دنیای وجود آمده ایم



شهریارا به طرب باش که از دولت عشق



فارغ از وسوسه بود و نبود آمده ایم

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۰۴, ۲۰:۳۵
http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/VYlx_CtMBR31nN8BFhhtBm7qwTAzLZ5X47J3k8Uq2uSTZr-w5Dux1Q/s/w535/

جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو

بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو

تا به این جا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو

چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو

سال ها می شود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو

با حساب دل خود هر چه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بی تو

گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو ...

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۰۵, ۰۸:۰۲
ميايي آقا ؟

جمعه را سرمه كشيديم ، مگر برگردي!
با همان سيصد و فرسنگ نفر برگردي!

زندگي نيست ،ممات است تو را كم دارد!
ديدنت ارزش آواره شدن هم دارد!

از دل تنگ من ، آيا خبري هم داري؟
آشنا پشت سرت، مختصري هم داري!

منتي بر سر ما هم بگذاري ، بد نيست!
آه ، كم چشم به راهم بگذاري ، بد نيست!

نكند منتظر مردن مايي ، آقا؟
منتظرهات بميرند،ميايي آقا ؟

به نظر ميرسد اين فاصله ها كم شدني ست!
غير ممكن تر از اين خواسته ها هم شدني ست!

دارد از جاده صداي جرسي مي آيد!
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد!

منجي ما به خداوند قسم آمدني ست!
يوسف گم شده ي اهل حرم آمدني ست...!

الهم عجل لولیک الفرج

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۰۵, ۰۹:۲۸
عزت ز قناعت است و خواري ز طمع
:Rose:
با عزت خود بساز و خواري مطلب
:Rose:

صادق
۱۳۹۳/۰۷/۰۵, ۱۳:۳۲
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

بی ریا
۱۳۹۳/۰۷/۰۵, ۱۵:۵۰
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از دورن من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیث راه پرخون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو: رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه‌ای
چند گنجد قسمت یک روزه‌ای
کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر د’ر نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از هم زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونکه گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پرده ای
زنده معشوقست و عاشق مرده ای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پروای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

مولوی

Partofar
۱۳۹۳/۰۷/۰۶, ۰۶:۰۳
.................................................. ...........نام شعر:صاحب در د
مــا زاده عــشــقــیــم و فــزایــنــده دردیــم
بــا مــدّعــیِ عـاکـفِ مـسـجـد، بـه نـبـردیـم

بـا مـدعـیـان، در طـلـبـش عـهـد نـبـسـتـیـم
بــا بــی‏خــبــران، سـازش بـیـهـوده نـکـردیـم

در آتــش عـشـق تـو، خـلـیـلـانـه خـزیـدیـم
در مــســلــخ عـشـاق تـو، فـرزانـه و فـردیـم

در مـیـکـده بـا مـی‏زدگـان، بیهش و مستیم
در بـتـکـده بـا بـت زده، هـم‏عهد چو مردیم

در حلقه خود باختگان، چون گل سرخیم
در جــرگــه زالــوصــفــتــان، بــا رخِ زردیـم

در زمــره آشــفــتــه دلــان، زار و نــزاریــم
در حـوزه صـاحـبـنـظـران، چـون یـخ سردیم

بـا صـوفـی و درویـش و قـلـنـدر بـه سـتـیـزیم
بـا مـی زدگـان، گـمـشـدگـان، بـادیـه گردیم

بـا کـس نـنـمـایـیـم بـیـان، حـال دل خویش
مـا خـانـه بـه دوشان، همگی صاحب دردیم



امام راحل ره

Partofar
۱۳۹۳/۰۷/۰۶, ۰۸:۱۲
.................................................. ..................یاد دوست
یـاد روزی کـه بـه عـشـق تـو گـرفـتـار شـدم
از سـر خـویـش گـذر کـرده، سـوی یـار شدم

آرزوی خــم گــیـسـوی تـو، خـم کـرد قـدم
بـــاز، انـــگــشــت نــمــای ســر بــازار شــدم

طُرفـه روزی کـه شـبـش بـا تـو به پایان بردم
از پـــی حـــســرت آن مــونــس خــمّار شــدم

با که گویم که دل از دوری جانان چه کشید
طاقت از دست برون شد که چنین زار شدم

یـار در مـیـکـده ، بـایـد سـخـن دوست شنید
طــوطــی بــاغ چــه دانــد، بــرِ دلـدار شـدم

آن طـرب را کـه ز بـیـمـاری چـشـمـت دیـدم
فـارغ از کـوْن و مـکـان گـشتم و بیمار شدم



امام راحل ره

صادق
۱۳۹۳/۰۷/۰۶, ۱۰:۴۰
سنایی غزنوی :
عروس حضرت قران نقاب آنگاه بر اندازد
که دار الملک ایمان را مجرد بیند از غوغا

یوسف
۱۳۹۳/۰۷/۰۶, ۱۸:۲۸
عشق یعنی انتظاروانتظارhttp://bahar22.com/ftp/zibasazi/zibasazi08/image/51.gif (http://bahar22.com/)
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار


عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر


عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن

عشق یعنی سر به در آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن


عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی همچو یوسف قعرچاه

عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست

عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه

عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی مستی ودیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن

عشق یعنی سوزنی آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان

عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته

عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود
عشق یعنی یک سلام و یک درود

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۰۷, ۰۴:۱۲
به طاها به یاسین به معراج احمد
به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی
به وحی الهی به قرآن جاری
به تورات موسی و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی
چو باشم گدای گدایان زهرا (س)
چه شب ها که زهرا (س) دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بی تاب مولا
غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص، امیرت مشخص، مکن دل ای دل بزن دل به دریا
که دنیا به خسران عقبا نیرزد
به دوری ز اولاد زهرا نیرزد.
و این زندگانی فانی جوانی
خوشی های امروز و اینجا
به افسوس بسیار فردا نیرزد


اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقینا یقینا خریدار یاری
بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟
چه اندازه در ندبه ها زاری یابی؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را؟
و یا چون بقیه تو سربار یاری
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟
چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست
اگر بی قراری بدان یار یاری
و پایان این بی قراری بهشت است
بهشتی که سرخوش ز دیدار یاری

نسیم کرامت وزیدن گرفته
و باران رحمت چکیدن گرفته
مبادا بدوزی نگاه دلت را
به مردم که بازار یوسف فروشی در این دوره بد شدیدا گرفته

خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است
به چشمان از غصه گریان مهدی
به لبهای گرم علی یا علی اش
به ذکر حسین و حسن جان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امید فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش
به سبحان سبحان سبحان مهدی
به برق نگاه و به خال سیاهش
به عطر ملیح گریبان مهدی
به حج جمیلش، به جاه جلیلش
به صوت حجازی قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاه شامش
به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود شهیدان مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان
تفضل بفرما بر این بنده بی سر و پا
مرا همدم و محرم و هم رکاب
سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان

Partofar
۱۳۹۳/۰۷/۰۷, ۱۵:۰۳
*بسمه تعالي شانه عزيز
كيست مهدي؟ مهد هستي را، شرف
******************************تيرگاه تيره روزان را،هدف
كيست مهدي؟ محور كل امور
***************************** ذات حق را، جلوه فيض حضور
كيست مهدي؟ قطب غايب از نظر
**************************** منتظر ما و بود او،منتظر
كيست مهدي؟ خاتميت را امام
*************************** مصلح كل، دين احمد را قوام
كيست مهدي؟ در خفا، سر جلي
****************************وارث نشر ولايت را، علي
كيست مهدي؟ برگ سبز فاطمه (ع)
***************************نظم را با عدل و دادش، قائمه
كيست مهدي؟ كاخها را، انهدام
***************************خون ناحق را، قصاص و انتقام
كيست مهدي؟ صبح شادي را، نسيم
***************************قوت ايمان حق، قلب سليم
كيست مهدي؟ چلچراغ روزگار
*************************** صبح روشن، حكم مرگ شام تار
كيست مهدي؟ نور خاتم در سرشت
***************************كارپرداز اصول سرنوشت
كيست مهدي؟ آفتابي بي‌غروب
************************** آيه‌اي از ،سر ستار العيوب

***********شعر از شاعرمعاصر معروف متخلّلص به شوريده

جانان
۱۳۹۳/۰۷/۰۷, ۱۶:۴۰
مستي نه از پياله نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

آيينه خيره شد به من و من به آيينه
آن قدر خيره شد كه تبسم شروع شد

خورشيد ذره بين به تماشاي من گرفت
آنگاه آتش از دل هيزم شروع شد

وقتي نسيم آه من از شيشه ها گذشت
بي تابي مزارع گندم شروع شد

موج عذاب يا شب گرداب ؟! هيچ يك
دريا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگويم كه ماجرا
از ربناي ركعت دوم شروع شد

در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار
تا گفتم السلام عليكم ... شروع شد

Partofar
۱۳۹۳/۰۷/۰۷, ۱۷:۲۰
مستي نه از پياله نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

آيينه خيره شد به من و من به آيينه
آن قدر خيره شد كه تبسم شروع شد

خورشيد ذره بين به تماشاي من گرفت
آنگاه آتش از دل هيزم شروع شد

وقتي نسيم آه من از شيشه ها گذشت
بي تابي مزارع گندم شروع شد

موج عذاب يا شب گرداب ؟! هيچ يك
دريا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگويم كه ماجرا
از ربناي ركعت دوم شروع شد

در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار
تا گفتم السلام عليكم ... شروع شد


خواهر بزرگوار سرکار خانمJenan
با سلام و عرض ادب و احترام
شعر بسیار زیبا و پُرمعنایی است!
ببخشید اگر امکان دارد بفرمایید این شعر سروده کیست؟
سپاسگزارم

جانان
۱۳۹۳/۰۷/۰۷, ۱۷:۳۷
خواهر بزرگوار سرکار خانمJenan
با سلام و عرض ادب و احترام
شعر بسیار زیبا و پُرمعنایی است!
ببخشید اگر امکان دارد بفرمایید این شعر سروده کیست؟
سپاسگزارم
سلام عليكم و رحمة الله جناب "سيدتي زينب"
​خواهش ميكنم ؛ از شاعر معاصر آقاي فاضل نظري

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۰۹, ۰۶:۵۹
اسیر مانده ایم در ، بهانه های پاپتی

و میله های آهنین و عشق های ساعتی

حوالی نگاهمان دوباره صف کشیده است

صدای تیک و تاک غم ، شماره های صنعتی

امان از اشتباه های ناتماممان ، همان

تفاخر همیشگی به هیچ های قیمتی

میان قرن حادثه ، کجاست اتفاق عشق

نمانده در تسلط ، همان هبوط لعنتی

کسی نیامد از تبار انتظارمان ببین

که مانده ایم سخت در هجوم بی لیاقتی...
http://mp313.ir/i/icons/t3.gif

صادق
۱۳۹۳/۰۷/۰۹, ۱۰:۵۰
شکر شکن شود همه طوطیان هند
زین قند پاسی که به بنگاله می رود

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۰۹, ۱۱:۳۲
http://www.uplooder.net/img/image/20/67d4bccad6447e9c4fbf0e4c92e9a53c/Untitled-1.jpg

عروس مقدس
۱۳۹۳/۰۷/۰۹, ۲۲:۰۳
گذشته” را به یاد می آورم …
از “حال” میروم !

جانان
۱۳۹۳/۰۷/۱۲, ۲۰:۱۱
این من و هجر تو و حال به هم ریخته ام
رحم کن بر من و احوال به هم ریخته ام

منم آن عاشق جامانده ی روز عرفه
سر به زیرم سر اعمال به هم ریخته ام

آرزو داشتم امسال بیایم عرفات
گریه دار از غم هر سال به هم ریخته ام

هر دل آشفته پی هم نفسی می گردد
چند وقتی است به دنبال به هم ریخته ام

به گمانم که قرار است نبینم رویت
با غمت خورده رقم فال به هم ریخته ام

درد، بالاتر از این نیست برایم انگار
دوری از توست در اقبال به هم ریخته ام

خوش به حال شهدایی که سبکبال شدند
به پریدن نرسد بال به هم ریخته ام

همه دلشوره ی من ماه محرم باشد
مادرت با خبر از حال به هم ریخته ام

به تو و گریه هنگام غروبت سوگند
فکر جدّ تو و گودال به هم ریخته ام


چه کنم دست خودم نیست دلم بی تاب است
وقت آوارگی قافله ی ارباب است

comett
۱۳۹۳/۰۷/۱۳, ۰۵:۲۵
خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
امید آخر دنیا خودت درستش کن
...
نمانده پشت سرمن پلی که برگردم
خراب کرده ام آقا خودت درستش کن
ببین چگونه به هم خورده کار من ماندم
به حق حضرت زهرا خودت درستش کن
گرفت دست مرا هرکسی , زمینم زد
شکست بال و پرم را خودت درستش کن
سفال توبه خود را شکسته ام از بس
تر ک ترک شده اما خودت درستش کن
اگرچه پیش تو در خلوت آبرویم رفت
برای محشر کبری خودت درستش کن
ثمر نداده درخت الهی العفوم
به پیش صاحب نجوا خودت درستش کن
شکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است
سفر به کرببلا را خودت درستش کن.....

یوسف
۱۳۹۳/۰۷/۱۳, ۰۸:۲۰
بندگی کن تا که سلطانت کنند … تن رها کن تا همه جانت کنند

خوی حیوانی سزاوار تو نیست … ترک این خو کن که انسانت کنند
چون نداری درد، درمان هم مخواه … درد پیدا کن که درمانت کنند
بنده ی شیطانی و داری امید … که ستایش همچو یزدانت کنند؟!
سوی حق نارفته چون داری طمع؟ … همسر موسی بن عمرانت کنن
شکر و تسلیم سليمانیت کو؟ … ای که می خواهی سلیمانت کنند
از چَهِ شهوت، قدم بیرون گذار … تا عزیز مصر و کنعانت کنند
بگذر از فرزند و مال و جان خویش … تا خلیل الله دورانت کنند
سر بنه در کف برو در کوی دوست … تا چو اسماعیل قربانت کنند
در ضلالت مانده ای چون سامری … آرزو داری که لقمانت کنند
چشم لاهوتی اگر داری بیا … تا به بزم قرب مهمانت کنند
چون علی در عالم مردانگی … فرد شو تا شاه مردانت کنند
همچو سلمان در مسلمانی بکوش … ای مسلمان تا که سلمانت کنند
تا توانی در گلستان جهان … خار شو تا گل به دامانت کنند
همچو خاک افتادگی کن پیش از آن … که به زیر خاک پنهانت کنند
خوانده ای گر تو یحب الصابرین … صبر کن تا از محبانت کنند
با یتیمان مهربانی پیشه کن … تا پس از تو با یتیمانت کنند

همچو ذاکر ذکر حق کن روز و شب … تا مگر از اهل ایمانت کنند

کلیات خزائن الاشعار، ص 28

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۱۳, ۱۹:۰۶
http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/VToV0WRfO4P6QI_3QZ_pVMq3nKI0t6dqbrmUkkkbKjvk-vrVMMwUkg/s/w535/

بگذار که این باغ، درش گم شده باشد
گل های تَرَش، برگ و بَرَش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ؟
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
شب، تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
**
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد
**
شعر از سعید بیابانکی

sh.sadege
۱۳۹۳/۰۷/۱۳, ۱۹:۴۶
عالی بود ممنونم:Rose:

sh.sadege
۱۳۹۳/۰۷/۱۳, ۱۹:۵۸
خیلی عالی بود ممنون وتشکر:Rose::Gol:

sh.sadege
۱۳۹۳/۰۷/۱۳, ۲۰:۰۳
عالی:Rose:

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۱۴, ۰۱:۴۵
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را


فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را


ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را


من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را


اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را


نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را


حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را


غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

مجنون
۱۳۹۳/۰۷/۱۸, ۱۵:۰۷
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
:Rose:
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
:Rose:
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش
:Rose:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
:Rose:
ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
:Rose:
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
:Rose:
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
:Rose:
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
:Rose:
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش



حافظ کلا میدونه چه خبره!! والسلام:Labkhand:

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۱۹, ۰۷:۱۴
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن



هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت



علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
عشق اسطرلاب اسرار خداست



من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام



دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
می تپــد دل در شمیــــم یاسها



زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت



گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــداشود
می تواند زشــت هم زیبا شــود



حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است



زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا



ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن



با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود



حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد

مولانا

Partofar
۱۳۹۳/۰۷/۱۹, ۰۷:۵۹
...

------------------------------ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی
------------------------------بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
بـرخـاسـت ز عـاشـقـی، صـفـیـری----------------------می خواست ز دوست دستگیری
او را بــــه شــــرابــــخـــانـــه آورد ***********-------تــا تــوبــه کـنـد بـه دسـت پـیـری
از عـشـق، دگـر سـخـن نـگـویـد**************** تــا زنــده کــنــد دلــش فــقــیـری
درویــش صــفــت، اگــر نــبـاشـی*************** از دوری دلــــبــــرت بــــمـــیـــری
مـیـخـانـه، نـه جـای افـتخار است**************-- جـای گـنـه اسـت و سـر بـه زیری
بــا عــشـوه بـگـو بـه جـمـع یـاران**************- آهــســتــه، و لــیــک بــا دلــیــری
*******************ای نــقــطــه عــطــف راز هـسـتـی
*******************بـر گـیـر ز دوسـت، جـام مـسـتـی
....
**************قطعه ای از ترجیع بند از امام راحل ره

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۱۹, ۱۱:۳۷
مولانا
سرکه هفت ساله را از لب او حلاوتی
خار بنان خشک را از گل او طراوتی
جان و دل فسرده را از نظرش گشایشی
سنگ سیاه مرده را از گذرش سعادتی
مرده ز گور برجهد آید و مستمع شود
گر بت من ز مرده‌ای یاد کند حکایتی
آنک ز چشم شوخ او هر نفسی است فتنه‌ای
آنک ز لطف قامتش هر طرفی قیامتی
آه که در فراق او هر قدمی است آتشی
آه که از هوای او می‌رسدم ملامتی

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۱۹, ۱۱:۴۰
مولانادلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارددر این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کارانبه دکان کسی بنشین که در دکان شکر داردترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کسیکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر داردتو را بر در نشاند او به طراری که می‌آیدتو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در داردبه هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشینکه هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر داردنه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر داردنه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر داردبنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستانمیان صخره و خارا اثر دارد اثر داردبنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزناگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر داردچراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌داراز این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر داردچو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتیحریف همدمی گشتی که آبی بر جگر داردچو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانیکه میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۱۹, ۱۲:۰۲
http://www.beytoote.com/images/stories/religious/re668.jpg (http://www.beytoote.com/religious/solace/willow-heart-with-god.html) یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
*
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
*
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
*
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
*
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
*
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
*
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
*
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
*
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
*
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
*
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
*
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
*
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
*
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
*
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
*
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
*
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

یوسف
۱۳۹۳/۰۷/۱۹, ۱۲:۳۹
خنده بر هر درد بی درمان دواست
خنده آغـاز خـوش هـر مـاجراسـت

خنده را بر چهره چـون مهمان کنی
صـورت خــود را اگـر خـنـدان کـنـی

زنـدگـی بـا خـنـده گـر جـاری شـود
نـور شـادی گـر بـه چـشمانـت رود

مـی رود غــــم از درون سـیـنـه ات
محو خـواهد شد به خنده کینه ات

مشـکلات مـا دگـر حـل مـی شـود
کـار و بـار غـصـه مخـتل می شود

مـشــکــلاتـی تـا فــراســـوی دلار!
راه حـل هـایـی نه در سـطح ریال!

مـشـکـلات بــرق و بــنـزیـن و هـوا
مشکل مــسـکن ، تــورم ، نــرخ ها

پـشـت کـنـتور می رود دنـیـا کجا؟
مـشـکـلات ایـن چـنـینی تــا کـجـا؟

مشکل عمـقی سـطـح شهـر مـا
مـشـکل سـطـحـی عـمـق فـکـرها

می شـود حل گر فـراموشش کنید
تــلـوزیــون را زود خـاموشـش کنید!

از خــبـرهـا هـرچـه بـاشـی دورتـر
زنـدگـانی مـی کـنـی مـسـرور تـــر

بـی خبر باش و بخـنـد و شاد باش
راضـی از هـرچـه خدایـت داد باش

زنـدگـی را فـکـر کـن آسـان شـده
نــرخ کـالا فــکــر کـن ارزان شـــده

فـکـر کـن یـارانـه را داری به مشت
زنــده کن آنرا که بی پولی بکشت

فـــکــر خـوبـی بـا تـمـام جـزئـیـات
فــکـر کـردن کــه نــدارد مــالــیـات


خنده کن کز خنده دنیا با صفـاست
خنده بر هر درد بی درمان دواست

mina*
۱۳۹۳/۰۷/۱۹, ۱۲:۴۸
یا علـــی با نام تو دل عشـــق بازی می کند

شیـعه با حـبّ تـو مــــولا سـرفـــرازی می کند

نام حـیـدر تـا ابـد در قلب شیعه زینت است

ذکر اسم اعظمش خود شیعه سازی می کند

صادق
۱۳۹۳/۰۷/۱۹, ۱۳:۰۰
http://askdin.com/gallery/images/23376/1_NatureGif_Persian-Star.org_14.gif

دو دریا آب زمزم از وجودت
فرو بارد به عالم از سجودت
کرامت پیشه وزهرا سرشتی
غدیر معرفت اندر شهودت

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۰۸:۱۲
به آتش مي‌كشم آخر زبان سربه‌زيرم را
به توفان مي‌سپارم اسمان‌هاي اسيرم رامنم من، گردبادي خسته‌ام، زنداني خويشم
بگيريد آي مردم دست‌‌هاي ناگزيرم راتمام عمر باقي مانده‌اش را گريه خواهد كرد
اگر توفان بخواند خنده‌هاي دور و ديرم رادرختان گردبادي رو به خورشيدند، از آن دم
كه خواندم در مسير باد، اندوه غديرم راشبي اندوه تابان علي (ع) از چاه بيرون شد
شبي سيراب ديدم جان سر تا پا كويرم را

بی ریا
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۰۸:۵۵
چون نامه ي اعمال مرا پيچيدند

بردند به ميزان عمل سنجيدند



بيش از همه کس گناه ما بود ولي
آن را به محبت علي بخشيدند

بی ریا
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۰۹:۴۵
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن

به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن

به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی نااميدي در بسته باز کردن

صادق
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۱۰:۵۷
غدیر آمد غدیر آمد
علی نور منیر آمد
غدیر آمد غدیرآمد
رسالت را وزیر آمد
غدیر آمد غدیر آمد
دیانت را سفیر آمد
غدیر آمد غدیر آمد
ولایت را مدیر آمد
غدیر آمد غدیر آمد
دوعالم را منیر آمد
غدیر آمد غدیر آمد
ضعیفان را نصیر آمد
غدیر آمد غدیر آمد
جهان را خوب امیر آمد .
ارزگانی

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۱۱:۱۱
از علی آموز اخلاص عمل

شیر حق را دان مطهر از دغل

در غزا بر پهلوانی دست یافت

زود شمشیری بر آورد و شتافت

در شجاعت شیر ربانیستی

در مروت خود کی داند کیستی

در مروت ابر موسیی بتیه

کآمد از وی خوان و نان بی‌شبیه

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای

شمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد

آب علمت خاک ما را پاک کرد

بازگو دانم که این اسرار هوست

زانک بی شمشیر کشتن کار اوست

باز گو ای باز عرش خوش‌شکار

تا چه دیدی این زمان از کردگار

چشم تو ادراک غیب آموخته

چشمهای حاضران بر دوخته

سحر عین است این عجب لطف خفیست

بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست

راز بگشا ای علی مرتضی

ای پس سؤ القضا حسن القضا

یا تو واگو آنچ عقلت یافتست

یا بگویم آنچ برمن تافتست

از تو بر من تافت چون داری نهان

می‌فشانی نور چون مه بی زبان

لیک اگر در گفت آید قرص ماه

شب روان را زودتر آرد به راه

ماه بی گفتن چو باشد رهنما

چون بگوید شد ضیا اندر ضیا

چون تو بابی آن مدینهٔ علم را

چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش ای باب بر جویای باب

تا رسد از تو قشور اندر لباب

باز باش ای باب رحمت تا ابد

بارگاه ما له کفوا احد

مولانا

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۱۱:۲۰
مانده ام مشهد روم یا شهر مولا بهتر است

در جوابم آمده بیتی که الحق محشر است

هم رضا باشد علی ، هم مرتضی باشد علی

پس نجف طوس است و طوس ایوان طلای حیدر است

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۱۱:۲۳
(هو یاعلی)
من مسیحی می شوم، عیسی اگر ثابت کند
مرده ای را زنده کرده او بدون یا علی
******
یا کلیمی میشوم موسی اگر ثابت کند
اژدها کرده عصا را او بدون یا علی
******
من غلام یوسف بازار مصرم گر بدانم
کرده بیچاره زلیخا را بدون یا علی
******
پیرو دین خلیلم گر بگوید مدعی
جان مرغان کرده احیا او بدون یا علی
******
چون بگوید حضرت یونس مریدش میشوم
زنده مانده قعر دریا او بدون یا علی
******
مسلک نوح نبی را پیشه میسازم بدانم
گشته فارغ از بلایا او بدون یا علی



******
اولین سنی عالم میشوم پیغمبرم گوید اگر
کرده دینش را محیا او بدون یا علی

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۱۱:۲۶
بر خود که مرید حیدرم می نازم
همراه خدا به دلبرم می نازم
دیدم که حرامزاده شد دشمن تو
بر دامن پاک مادرم می نازم
********
بی ذکر علی صومعه و دیری نیست
کس را پی درک ذات او خیری نیست
گفتند که از غیر علی چشم بپوش
هر سو نگرم علی بوَد ، غیری نیست
*********

نه اینكه ما برایت خاكساریم

نبى هم كُشته ی روى تو باشد

تو آن بابى كه گشتم مبتلایت

حساب و رجعتم سوى تو باشد

تو را ایزد براى خود على گفت

خدا دلداده هوى تو باشد

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۱۲:۰۳
از بیابان بوی گندم مانده است
عشق روی دست مردم مانده است
آسمان بازیچه ی طوفان ماست
ابر نعش آه سرگردان ماست....
باز هم یک روز طوفان می شود
هر چه می خواهد خدا آن می شود
می روم افتان و خیزان تا غدیر
باده ها می نوشم از جوشن کبیر
آب زمزم در دل صحرا خوش است
باده نوشی از کف مولا خوش است
فاش می گویم که مولایم علیست
آفتاب صبح فردایم علیست
هر که در عشق علی گم می شود
مثل گل محبوب مردم می شود
تا علی گفتم زبان آتش گرفت
پیش چشمم آسمان آتش گرفت
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین ساله ی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
یا علی گفتیم و دریا خنده کرد
عشق ما را باز هم شرمنده کرد
یا علی گفتیم و گلها وا شدند
عشق آمد قطره ها دریا شدند
یاعلی گفتیم و طوفانی شدیم
مست از آن دستی که می دانی شدیم
یاعلی گفتیم و طوفان جان گرفت

صادق
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۱۴:۱۸
عید ولایت

گلی یا سوسنی یا سرو یا ماهی،نمی دانم
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی،نمی دانم
رسالت را وزیر تو ولایت را امیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
دیانت را نصیر تو سعادت را بصیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
علی نور منیر تو امید هر فقیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
برای من بشیر تو و دشمن را نذیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
دو عالم را مدیر تو جهان را چون خمیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
حقیقت را مسیر تو دماوند را نظیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
محمد را وزیر تو جهان را دست گیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
نبوت را سفیر تو به عالم مثل شیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
مریدان را چو پیر تو امامت را دبیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
به طوفان ها خطیر تو دو دنیا هم دلیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
به صحرا چون غدیر تو به دریا چون کویر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم
شفاعت را سریر تو چو قران هم کبیر تو
از این آشفته ی بیدل چه می خواهی نمی دانم

ارزگانی

ابدیت
۱۳۹۳/۰۷/۲۰, ۱۴:۵۰
شعر زیر طولانی است ...میدونم
ولی یک بار با حس و حال بخونید

*******************
پيش از اين ها فکر مي کردم خدا

خانه اي دارد کنار ابر ها


مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس و خشتي از طلا


پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور


ماه برق کوچکي از از تاج او
هر ستاره پولکي از تاج او


اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او کهکشان


رعد و برق شب طنين خنده اش
سيل و طوفان نعره ي توفنده اش


دکمه ي پيراهن او آفتاب

برق تير و خنجر او ماهتاب



هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست


پيش از اين ها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصويربود


آن خدا ،بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان ،دور از زمين


بود ،امّا در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود


در دل او دوستي ،جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت...


هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين از آسمان از ابر ها


زود مي گفتند اين کار خداست
پرس و جو از کار او کاري خطاست


هر چه مي پرسي جوابش آتش است
آب اگر خوردي عذابش آتش است


تا ببندي چشم کورت مي کند
تا شدي نزديک دورت مي کند



کج گشودي دست ،سنگت مي کند
کج نهادي پاي ،لنگت مي کند


تا خطا کردي عذابت مي کند
در ميان آتش آبت مي کند


با همين قصّه ،دلم مشغول بود
خواب هايم خواب ديو و غول بود


خواب مي ديدم که غرق آتشم

در دهان شعله هاي سرکشم


در دهان اژدهايي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين


محو مي شد نعره هايم بي صدا
در طنين خنده ي خشم خدا ...


نيّت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا


هر چه مي کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن يک درس بود ..



مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه


تلخ ،مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حلّ صد ها مسأله


مثل تکليف رياضي، سخت بود
مثل صرف فعل ماضي، سخت بود


تا که يک شب دست در دست پدر
راه افتادیم به قصد يک سفر


در ميان راه در يک روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا


زود پرسيدم پدر، اينجا کجاست؟
گفت: اينجا خانه ي خوب خداست


گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند


با وضويي دست ورويي، تازه کرد
با دل خود گفت و گویی، تازه کرد


گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست ؟اينجا در زمين؟


گفت :آري خانه ي او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست


مهربان و ساده و بي کينه است
مثل نوري در دل آيينه است



عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني


خشم، نامي از نشاني هاي اوست
حالتي از مهرباني هاي اوست


قهر او از آشتي شيرين تر است
مثل قهر مهربان مادر است


دوستي را دوست معني مي دهد
قهر هم با دوست معني مي دهد


هيچ کس با دشمن خود قهر نيست
قهري او هم نشان دوستي ست


تازه فهميدم، خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست


دوستي از من به من نزديک تر
از رگ گردن به من نزديک تر


آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد


آن خدا مثل خيال و خواب بود
چون حبابي نقش روي آب بود


مي توانم بعد از اين با اين خدا
دوست باشم دوست ،پاک و بي ريا


مي توان با اين خدا پرواز کرد

سفره ي دل را برايش باز کرد


مي توان در باره ي گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد


چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره صد هزاران راز گفت


مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد


مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند


مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد


مي توان در باره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت


مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اين ها فکر مي کردم خدا ...


قيصر امين پور

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۲۱, ۰۲:۲۲
ﻣﻦ ﻣﺴﯿﺤﯽ ﻣﯿﺸﻮﻡ ﻋﯿﺴﯽ ﺍﮔﺮ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ
ﺯﻧﺪﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻫﻞ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﯾﺎﻋﻠﯽ .

ﯾﺎ ﮐﻠﯿﻤﯽ ﻣﻴﺸﻮﻡ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﮔﺮ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ.
ﺍﮊﺩﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﻋﺼﺎ ﺭﺍ ﺍﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﯾﺎﻋﻠﯽ .

ﻣﻦ ﻏﻼﻡ ﯾﻮﺳﻒ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﺼﺮﻡ ﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﻢ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺯﻟﯿﺨﺎ ﺭﺍ ،ﺍﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﯾﺎﻋﻠﯽ.

ﭘﯿﺮﻭ ﺩﯾﻦ ﺧﻠﯿﻠﻢ، ﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﺪﻋﯽ
ﺟﺎﻥ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺣﯿﺎ ﺍﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﯾﺎﻋﻠﯽ

ﭼﻮﻥ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﯾﻮﻧﺲ ﻣﺮﯾﺪﺵ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﺍﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﯾﺎﻋﻠﯽ .

ﻣﺴﻠﮏ ﻧﻮﺡ ﻧﺒﯽ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻪ ﻣﯿﺴﺎﺯﻡ ﺑﺪﺍﻧﻢ
ﮔﺸﺘﻪ ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﺑﻼﯾﺎ ﺍﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﯾﺎﻋﻠﯽ

اولین سنی عالم میشوم پیغمبرم گوید اگر
کرده دینش را محیا او بدون یا علی

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۲۱, ۰۳:۰۷
دیوانه ی آنم که وفایی دارد

آن یار که چشم دلربایی دارد

این ذکر مرا همیشه دیوانه کند

ایوان نجف عجب صفایی دارد

هر قلب به سینه قبله گاهی دارد

هر قبله برای خود خدایی دارد

اما زدرون کعبه فرمود خدا

ایوان نجف عجب صفایی دارد

حاجی به حرم حال و هوایی دارد

در وقت طواف ربّنایی دارد

بر گرد حرم مهدی زهرا گوید

ایوان نجف عجب صفایی دارد

ای کعبه به خود مبال از روی شرف

جایت بنشین که هرکه جایی دارد

الحق که ملائکه چنین می گویند

ایوان نجف عجب صفایی دارد

عشق من و تو چه ماجرایی دارد

این قصّه چه شاهی چه گدایی دارد

من بین صفا و مروه هم می گویم

ایوان نجف عجب صفایی دارد

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۲, ۱۲:۱۳
http://www.ghajer.com/assets/image/upload/560711_454797107895742_2084414946_n.jpg

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۳, ۰۸:۴۲
ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۳, ۰۸:۵۲
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

وحشی بافقی

صادق
۱۳۹۳/۰۷/۲۳, ۱۰:۳۹
http://askdin.com/gallery/images/23376/1_NatureGif_Persian-Star.org_14.gif

فرات از آب لبریز است آنک
دو نرگس اشک سر ریز است آنک
افق عشق را ماتم گرفته
چو غایب شمس تبریز است آنک

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۳, ۱۳:۰۸
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست (http://jeyhoon.blogfa.com/post-837.aspx)


شیخ اجل سعدیخبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقت بار فراق این همه ایامم نیست



خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد

سر مویی به غلط در همه اندامم نیست



گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست



به خدا و به سراپای تو کز دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست



دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

نرگس مهدي
۱۳۹۳/۰۷/۲۳, ۱۷:۱۱
کسي نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشینان توخاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از منمی*نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق

اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده*تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه*پوش
اما شب من هم نه سیه*پوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن*تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل؟
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من

نرگس مهدي
۱۳۹۳/۰۷/۲۴, ۰۹:۵۰
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
تو یک رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه می خواهی
من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمیپوشم
تو غم در شکل اوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه می خواهی ز خود بیگانه میخواهی
مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی
شدم بیگانه با هستی ز خود بیخود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شدم هر انچه میخواستی
بکش ای دل شهامت کن مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق ما تو درس عبرت کن
نکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر
نمیترسم من از اقرار گذشت اب از سرم دیگر
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست

محب المهدی
۱۳۹۳/۰۷/۲۴, ۱۰:۰۱
دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۴, ۱۵:۳۸
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خـــون خوری گـــر طلب روزی ننهــاده کـــنی
آخــرالامـــر گــــل کــوزه گـــران خواهــی شــــد
حالیـــا فکـــر سبــو کـــن کـــــه پـر از بـاده کنـــی
گـــــر از آن آدمیــانی کـــــه بهشتت هوس است
عیـــش با آدمـــی ای چنــــد پـری زاده کنــــی
تکیــــه بر جای بزرگان نتوان زد به گــــــزاف
مگر اسباب بزرگـی همه آماده کــنی...
حافظ

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۷/۲۷, ۱۲:۵۰
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب ‌آلوده‌اش را مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود

لب همان لب بود اما بوسه‌اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی‌پروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین، جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود

دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می‌خواستم پیدا نبود

برلب لرزان من فریاد دل خاموش شد
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود

جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود

ای نداده خوشه‌ای زان خرمن زیبایی‌ام
تا نبودی در کنارم زندگی زیبا نبود
.....
ابوالحسن ورزی

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۷, ۱۲:۵۹
بیدل دهلوی
عمرگذشت و همچنان داغ وفاست زندگی

زحمت دل کجا بریم آبله پاست زندگی


دل به زبان نمی‌رسد لب به فغان نمی‌رسد

کس به نشان نمی‌رسد تیر خطاست زندگی


پرتوی ازگداز دل بسته ره خرام شمع

زین‌کف خون نیم رنگ پا به حناست زندگی


تا نفس آیت بقاست ناله‌کمین مدعاست

دود دلی بلندکن دست دعاست زندگی


از همه شغل خوشترست صنعت عیب پوشیت

پنبه به روی هم بدوز دلق‌گداست زندگی


یک دو نفس خیال باز، رشتهٔ شوق‌ کن دراز

تا ابد از ازل بتاز ملک خداست زندگی


خواه نوای راحتیم خواه طنین‌کلفتیم

هر چه بود غنیمتیم صوت و صداست زندگی


شورجنون ما و من جوش وفسون وهم وظن

وقف بهار زندگیست لیک کجاست زندگی


جز به خموشی از حباب صر‌فهٔ عافیت‌که دید

ای قفس اینقدر مبال تنگ قباست زندگی


بیدل ازین سراب وهم جام فریب خورده‌ای

تا به عدم نمی‌رسی دور نماست زندگی




:: موضوعات :: اشعار بیدل دهلوی (http://temenna.blogfa.com/category/12)

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۷, ۱۳:۰۲
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ

اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ


شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد

گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ


کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی

وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ


رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان

جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ


وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی

گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ


وحشی بافقی

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۸, ۰۵:۰۰
زندگی محروم تکرارست و بس
چون شرر این جلوه یک بارست و بس
از عدم جویید صبح ای عاقلان
عالمی اینجا شب تارست و بس
از ضعیفی بر رخ تصویر ما
رنگ اگر گل میکند بارست و بس
غفلت ما پردهٔ بیگانگیست
محرمان را غیر هم بارست و بس
کیست تا فهمد زبان عجز ما
ناله اینجا نبض بیمارست و بس
نیست آفاق از دل سنگین تهی
هرکجا رفتیم کهسارست و بس
از شکست شیشهٔ دلها مپرس
ششجهت یک نیشتر زارست و بس
در تحیر لذت دیدار کو
دیدهٔ آیینه بیدارست و بس
اختلاط خلق نبود بیگزند
بزم صحبت حلقهٔ مارست و بس
چون حباب از شیخی زاهد مپرس
این سر بیمغز دستارست و بس
ای سرت چون شعله پر باد غرور
اینکه گردن میکشی، دارست و بس
بیدل از زندانیان الفتیم
بوی گل را رنگ، دیوارست و بس

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۷/۲۸, ۰۸:۳۴
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من ...


همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم
....
فروغ فرخزاد

سیاوش عشق
۱۳۹۳/۰۷/۲۸, ۰۸:۳۶
من از نهایت شب حرف می‌زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می‌زنم
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
...
از فروغ فرخزاد

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۸, ۱۳:۰۹
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من

گفتم می می نخورم گفت برای دل من


داد می معرفتش با تو بگویم صفتش

تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من


از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین

پیش دویدم که ببین کار و کیای دل من


گفت که ای سر خدا روی به هر کس منما

شکر خدا کرد و ثنا بهر لقای دل من


گفتم خود آن نشود عشق تو پنهان نشود

چیست که آن پرده شود پیش صفای دل من


عشق چو خون خواره شود رستم بیچاره شود

کوه احد پاره شود آه چه جای دل من


شاد دمی کان شه من آید در خرگه من

باز گشاید به کرم بند قبای دل من


گوید که افسرده شدی بی‌من و پژمرده شدی

پیشتر آ تا بزند بر تو هوای دل من


گویم کان لطف تو کو بنده خود را تو بجو

کیست که داند جز تو بند و گشای دل من


گوید نی تازه شوی بی‌حد و اندازه شوی

تازه‌تر از نرگس و گل پیش صبای دل من


گویم ای داده دوا لایق هر رنج و عنا

نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من


میوه هر شاخ و شجر هست گوای دل او

روی چو زر اشک چو در هست گوای دل من
حضرت مولانا

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۸, ۱۳:۱۳
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟!
جان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شب
تا نیابم آنچه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
زآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب

حضرت مولانا:Sham:

یوسف
۱۳۹۳/۰۷/۲۸, ۱۴:۳۰
گیرم که آفتاب جهان ذره پرور است
این بس مرا که سایه ی مهر تو برسر است
دولت به کام و محنت گردون حرام باد
تا ساغرت بگردش و تامی به ساغر است
ای دل چرا به غیر خدا تکیه می کنی؟
امید ما و لطف خدا از که کمتر است؟
بهر دو نان خجالت دونان چه می کشی؟
ای دل صبور باش که روزی مقدّر است
خاطر ز گفتگوی مکرّر شود ملول
الاّ حدیث دوست که قند مکرّر است
فرخنده نامه ای که موشّح به نام اوست
زیبنده آن صحیفه که او زیب دفتر است
نامی که با خدا و پیمبر ز فرط قدس
زیب اذان و زینت محراب و منبر است
پشت فلک خمیده که با ماه و آفتاب
در حال سجده روی به درگاه حیدر است
شمس ضحی، امام هدی، نور هل اتی
چشم خدا و نفس نفیس پیمبر است
در آیه ی مباهله این مهر و ماه را
جانها یکی و جلوه ی جان از دو پیکر است
وجهی چنان جمیل که از شدّت جمال
وجه خدا و جلوه ی الله اکبر است
نازم به دست او که یکی ناز شست او
از جای کندن در سنگین خیبر است
با اشک چشم، ابر کرم بر سر یتیم
با برق تیغ، صاعقه ای بر ستمگر است
جز راه او بسوی خداوند راه نیست
یعنی که شهر علم نبی را علی، در است
بر تارک زمان و مکان تاج افتخار
در آسمان فضل: درخشنده اختر است
قبرش درون دیده ی آدم که چشم او
در خاک هم بنور جمالش منوّر است
آوازش از ورای زمانها رسد بگوش
تصویرش از فراز افق ها مصوّر است
کمتر ز ذرهّ ایم و فزون تر ز آفتاب
ما را که خاک پای علی بر سر افسر است
وصف علی ز عقل و قیاس و خیال و وهم
وز هرچه گفته اند و شنیدیم برتر است
شد عرض ما تمام و حدیث تو ناتمام
حاجت به مجلس دگر و وقت دیگر است
طبع لطیف و شعر «ریاضی» به لطف و شهد
شاخ نبات خواجه ی شیراز و شکّر است1

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۳/۰۷/۲۸, ۱۸:۳۳
بیا بیا؛ دلدار من؛درآ درآ ؛ در کار من



تویی تویی گلزار من؛بگو بگو اسرار من


ای فخر من سلطان من؛فرمانده وخاقان من


چون سوی من میلی کنی روشن شود چشمان من


هرجا روم با من روی؛هرمنزلی محرم شوی


روز وشبم مونس تویی؛دام مرا خوش آهویی


بیا بیا؛ دلدار من؛درآ درآ ؛درکارمن


تویی تویی گلزارمن؛بگو بگو اسرار من


ای فخرمن سلطان من فرمانده وخاقان من


چون سوی من میلی کنی روشن شود چشمان من


صبر مرا برهمزدی عقل مرا رهزن شدی


دل راکجا پنهان کنم؛ دل راکجا پنهان کنم ؛در دلبری تو بی حدی


چون میروی بی من مرو ای جانِ جان بی تن مرو


وزچشم من بیرون مشو؛ ای شعله تابان من


ای پا وسرکردی مرا ؛بی خواب وخور؛ کردی مرا


سرمست وخندان ازدر؛درآ ؛ای یوسف کنعان من


بیا بیا؛ دلدار من؛درآ درآ ؛درکارمن


تویی تویی گلزار من؛بگو بگو اسرار من


ای فخر من سلطان من؛فرمانده وخاقان من


چون سوی من میلی کنی روشن شود چشمان من


ای فخر من سلطان من؛فرمانده وخاقان من


چون سوی من میلی کنی روشن شود چشمان من

طاهره
۱۳۹۳/۰۷/۲۹, ۱۸:۳۵
محمد علی بهمنی
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

صادق
۱۳۹۳/۰۷/۳۰, ۱۳:۱۶
کربلا یک جلوه ی خاک بهشت
شد مطاف مردم نیکو سرشت
جلوه گاه تابش نور خدا ست
حق به عالم آن چنان نخلی نکشت

طاهره
۱۳۹۳/۰۸/۰۱, ۰۶:۵۱
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
مستانه شد حديثش پيچيده شد زبانشگه می فتد از اين سو گه می فتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود اين بود نشانشچشمش بلای مستان ما را از او مترسان
من مستم و نترسم از چوب شحنگانشای عشق الله الله سرمست شد شهنشه
برجه بگير زلفش درکش در اين ميانشانديشه ای که آيد در دل ز يار گويد
جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانشآن روی گلستانش وان بلبل بيانش
وان شيوه هاش يا رب تا با کيست آنشاين صورتش بهانه ست او نور آسمانست
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانشدی را بهار بخشد شب را نهار بخشد
پس اين جهان مرده زنده ست از آن جهانش


بی ریا
۱۳۹۳/۰۸/۰۱, ۱۵:۴۵
خواب ديدم خواب اينكه مرده ام




خواب ديدم خسته و افسرده ام



روي من خروارها از خاك بود




واي قبر من چه وحشتناك بود



تا ميان گور رفتم دل گرفت



قبر كن سنگ لحد را گل گرفت



ناله مي كردم وليكن بي جواب



تشنه بودم تشنه يك جرعهآب



بالش زير سرم از سنگ بود



غرق وحشت سوت و كور و تنگ بود



خسته بودم هيچ كس يارم نشد



زان ميان يك تن خريدارم نشد



هركه آمد پيش حرفي راند و رفت



سوره حمدي برايم خواند و رفت



نه شفيقي نه رفيقي نه كسي



ترس بود و وحشت و دلواپسي



آمدند از راه نزدم دو ملك



تيره شد در پيش چشمانم فلك



يك ملك گفتا بگونام تو چيست



آن يكي فرياد زد رب تو كيست



اي گنهكار سيه دل بسته پر



نام اربابان خود يك يك ببر



در ميان عمر خود كن جستجو



كارهاي نيك و زشتت را بگو



ما كه ماموران حق داوريم



نك تو را سوي جهنم مي بريم



ديگر آنجا عذر خواهي دير بود



دست و پايم بسته در زنجير بود



نا اميد از هر كجا و دلفكار



مي كشيدندم به خفت سوي نار



ناگهان الطاف حق آغاز شد



از جنان درهاي رحمت باز شد



مردي آمد از تبار آسمان



نور پيشانيش فوق كهكشان



چشمهايش زندگاني مي سرود



درد را از قلب آدم مي زدود



گيسوانش شط پر جوش و خروش



در ركابش قدسيان حلقه بگوش



صورتش خورشيد بود و غرق نور



جام چشمانش پر از شرب طهور



لب كه نه سرچشمه آب حيات



بين دستش كائنات و ممكنات



خاك پايش حسرت عرش برين



طره يي از گيسويش حبل المتين



بر سرش دستار سبزي بسته بود



بر دلم مهرش عجب بنشسته بود



در قدوم آن نگار مه جبين



از جلال حضرت عشق آفرين



دو ملك سر را به زير انداختند



بال خود را فرش راهش ساختند



غرق حيرت داشتند اين زمزمه



آمده اينجا حسين فاطمه



صاحب روز قيامت آمده



گويي بهر شفاعت آمده



سوي من آمد مرا شرمنده كرد



مهربانانه به رويم خنده كرد



گفت آزادش كنيد اين بنده را



خانه آبادش كنيد اين بنده را



اينكه اينجا اين چنين تنها شده



كام او با تربت من وا شده



مادرش او را به عشقم زاده است



گريه كرده بعد شيرش داده است



بارها بر من محبت كرده است



سينه اش را وقف هيئت كرده است



اينكه مي بينيد در شور است و شين



ذكر لالائيش بوده يا حسين(ع)



ديگران غرق خوشي و هلهله



ديدم او را غرق شور و هروله



با ادب در مجلس ما مي نشست



او به عشق من سر خود را شكست



سينه چاك آل زهرا بوده است



چاي ريز مجلس ما بوده است



خويش را در سوز عشقم آب كرد



عكس من را بر دل خودقاب كرد



اسم من راز و نيازش بوده است



خاك من مهر نمازش بوده است



پرچم من را بدوشش مي كشيد



پا برهنه در عزايم مي دويد



اقتدا به خواهرم زينب نمود



گاه ميشد صورتش بهرم كبود



بارها لعن اميه كرده است



خويش را نذر رقيه كرده است



تا كه دنيا بوده از من دم زده



او غذاي روضه ام را هم زده



اينكه در پيش شما گرديده بد



جسم و جانش بوي روضه مي دهد



حرمت من را به دنيا پاس داشت



ارتباطي تنگ با عباس داشت



نذر عباسم به تن كرده كفن



روز تاسوعا شده سقاي من



گريه كرده چون براي اكبرم



با خود او را نزد زهرا مي برم



هرچه باشد او برايم بنده است



او بسوزد صاحبش شرمنده است



در قيامتعطر و بويش ميدهم



پيش مردم آبرويش ميدهم



باز بالاتر به روز سرنوشت



ميشود همسايه من در بهشت



آري آري هركه پا بست من است


نامه ي اعمال او دست من است

جانان
۱۳۹۳/۰۸/۰۱, ۱۶:۳۰
شعر زیبایی که همسر یك شهید سروده ؛


در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست

می نشینی روبرویم،خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت،توی فنجانی که نیست

بازمی خندی ومی پرسی که حالت بهتر است؟!
باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست

شعر می خوانم برایت،واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم،توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست..؟!

وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم،در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم،با یاد مهمانی که نیست...!

بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی،کار آسانی که نیست...!

یا عزیز زهرا
۱۳۹۳/۰۸/۰۱, ۱۸:۲۳
خواب ديدم خواب اينكه مرده ام
سلام
خیلی زیبا بود،ممنون.