PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بهترین شعرهایی که خوانده ام



صفحه ها : 1 2 3 [4] 5 6 7 8 9

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۰
عاشق شدن پیچیده ام کرد، نه کافرم نه اهل ایمانم
توفان تهران را که یادت هست؟ هر روز تا آن حد پریشانم

باید برایم دام بگذاری، باید بیایم دانه بردارم
آیا رهایی غیر تنهایی ست؟ من در به در دنبال زندانم

برنامه ام بعد از تو تکراری ست، قهوه پس از قهوه پس از قهوه
شاید که پیدایت کنم بین، اَشکال راز آلود فنجانم

من کوه بودم، سخت و پا بر جا، باید بپرسی از قدیمی ها
دیدی چه کردی با دلم زیبا؟ حالا فقط یک ارگ ویرانم

باران شروع شد و چترها وا شد، باران تمام و چترها بسته ست
من مثل چتری "موسمی" هستم، من ماجرایی رو به پایانم

حسین دهلوی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۱
تابستان را که داغ نیامدن کردی
پاییز را سرد نبودن نکن؛
گناه دارد...

افشین صالحی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۱
یک فصل خزان دیگر از راه رسید
تنهائی من، بدون همراه رسید

سریال غمم که ته ندارد انگار-
این فصل به: "جان کندن ارواح" رسید

احسان نصری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۲
با خودت چه فکر کرده ای
که می روی و عشق از سر می گیری

خوش خیال
به آدمِ نصفه نیمه
کسی نگاه هم نمی کند...

شهریار بهروز

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۲
ایستادی که را ببینی باز؟ باغبانی که نوبهار ندید؟
یا کسی را که مرگ بوسیده؟ جز غم از دست روزگار ندید

حال و روزم شبیه چوپانی ست، که سر از ناکجا درآورده
گله اش روی ریل جا ماند و، چشم راننده ی قطار ندید

مثل سربازی ام که بعد از پاس، وقت توزیع نامه ها خوشحال
داخل صندوقش نگاهی کرد، هیچ چیزی بجز غبار ندید

پدری خسته ام که شب هنگام، وعده با بچه دزدها دارد...
دست از پا درازتر برگشت، هیچ کس را سر قرار ندید

حس این روزهای من مثل، بوفه داری کنار جادّه است
چانه اش روی دست خشکیده، راه را دید و یک سوار ندید

داغ من را دقیق تر بشناس؛ ناخدایی که ماند در ساحل
نه که از موجها بترسد؛ نه... عرشه را سخت و استوار ندید

ایستادی که را ببینی باز؟ آنکه از من سراغ داری رفت
آنکه از من سراغ داری مُرد، آنکه در خویش اقتدار ندید

سید سعید صاحب علم

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۳
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد، خدا کند

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش...، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند...

علیرضا بدیع

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۴
به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سر بندش"
تو معروفی به دل کندن... مونالیزا به لبخندش

تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-
درخت میوه را پُر بار خواهد کرد پیوندش

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد
بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری
نه قولش قول خواهد شد، نه پا بر جاست سوگندش

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند
همیشه کفش تقدیرش گره خورده ست با بندش

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست
چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

چه حالی داشتم با رفتنت؛ سر بسته می گویم
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

حسین زحمتکش

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۴
گذشته ام را برگردان
میخواهم تنها باشم
نه تنهاتر

محمد صابر شریفی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۵
لحظه ای مثل من تصور کن، پای قول و قرار یک نفری
ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری

بار ها پیش روی آیینه، زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده ای چه شده، که به شدت دچار یک نفری؟

"چشم های سیاه سگ دار"ش، شده آتش بیار معرکه ات
و تو راضی به سوختن شده ای، چون که دار و ندار یک نفری

عاقبت با زغال دست شما، سر قلیان من به حال آمد
که تو آتش بیار معرکه نه، بلکه آتش بیار یک نفری

شک ندارم سر تصاحب تو، جنگ خونین به راه می افتد
همه دنبال فتح عشق تو اند، و تو تنها کنار یک نفری

جنگ جنگ است، جنگ شوخی نیست، جنگ باید همیشه کشته دهد
و تو از بین کشته های خودت، صاحب اختیار یک نفری

با رقیبان زخم خورده ی خود، شرط بستم که کشته ی تو شوم
کمکم کن که شرط را ببرم، سر میز قمار یک نفری

مرد و مردانه در کنار تو ام، تا همیشه در انحصار تو ام
این وصیت بگو نوشته شود، روی سنگ مزار یک نفری

امید صباغ نو

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۶
از لیوان ها
به لیوان شکسته فکر می کنی

از آدمها
به کسی که از دست داده ای
به کسی که به دست نیاورده ای

همیشه
چیزی که نیست
بهتر است

علیرضا روشن

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۶
گفتي كه برو حضرت آقا، شدني نيست
پس حاصل جمع من و تو، ما شدني نيست

در سينه ي من عشق گذاري شده گويا
بمبي ست در اين سينه كه خنثا شدني نيست

با لشكر بهرام در افتاده مگر باد
بانو گره ي روسريت وا شدني نيست

پيچيده تر از هرچه بگويم شده مويت
حل كردن اينگونه معما شدني نيست

زنبور عسل روي لبانت زده كندو
شيريني لبهاي تو معنا شدني نيست

آغوش تو هم امن و هم زلزله خيز است
در نقشه چنين نقطه كه پيدا شدني نيست

گيرايي چشمان تو درصد نپذيزد
آنقدر كه با ويسكي و ودكا شدني نيست

"دل نيست كبوتر كه چو بر خواست نشيند"
من دل بكنم از تو؟ به مولا شدني نيست

حسين ميهمان پرست

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۷
دلتنگی جرم نیست
یک بیماری ست
با ما مهربان باشید...

منیره حسینی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۷
رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری

در این رسانه ی دنیا میان برفک ها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری

رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری

هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری

شبیه کودک زاری شدم که در بازار...
تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟

کاظم بهمنی

اللهم عجل لولیک الفرج

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۸
هیچ عروسکی
پیر نمی شود
دخترها
مهربان ترین مادرانند

احسان پرسا

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۹
من مانده ام و یک تن تبدار و مریض
یک آدم عاصی شده ی از همه چیز

برگرد و نجاتم بده از این همه رنج
آدم شده ام این دفعه حوای عزیز...

احسان نصری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۲:۵۹
تو،
آبروی منی

نباید بروی...

بابک سلیم ساسانی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۰
زنی که عقل دارد عشق را باور نخواهد کرد
که زن با شاعر دیوانه عمرا سر نخواهد کرد

مبادا بشنود یک تار مویش زلّه ام کرده
که دیگر پیش چشم ام روسری بر سر نخواهد کرد

خرابم کرد چشمِ گربه ای وحشی و می دانم
عرق های سگی حال مرا بهتر نخواهد کرد

نکن... مستم نکن من قاصد دردآور عشق ام
که شاعر چون لبی تر کرد، چشمی تر نخواهد کرد

جنون شعر من را نسل های بعد می فهمند
که فرزند تو جز من جزوه ای از بر نخواهد کرد

برای دخترت تعریف خواهی کرد: "من بودم
دلیل شور «مهدی» در غزل..." باور نخواهد کرد

بگویی، می روم زخم ام زدی اما نترس از من
که شاعر شعر خواهد گفت اما شَر نخواهد کرد...

مهدی فرجی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۰
با تو قدم زدن را
دوست دارم

به جای خانه
برایت
جاده خواهم ساخت...

احسان پرسا

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۱
به قفس سوخته گیریم که پر هم بدهند
ببرند از وسط باغ گذر هم بدهند

حاصل این همه سال انس گرفتن به قفس
تلخ کامی ست اگر شهد و شکر هم بدهند

قصه ی غصه ی یعقوب همین بود که کاش
بادها عطر که دادند... خبر هم بدهند

ما که هی زخم زبان از کس و ناکس خوردیم
چه تفاوت که به ما زخم تبر هم بدهند

قوت ما لقمه ی نانی ست که خشک است و زمخت
بنویسید به ما خون جگر هم بدهند

دوست که دلخوشی ام بود فقط خنجر زد
دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند

خسته ام مثل یتیمی که از او فرفره ای
بستانند و به او فحش پدر هم بدهند

حامد عسکری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۱
چیز بدی نیست جنگ
شکست می خورم
اشغالم میکنی...

شمس لنگرودی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۲
اگرچه بین من و تو هنوز دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است

بر آن سریم کزین قصه دست برداریم
مگر عزیز من! این عشق دست بردار است؟

کسی به جز خودم ای خوب من، چه می داند
که از تو، از تو بریدن چقدر دشوار است

مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمی شود به خدا، پای عشق در کار است

تو از سلاله ی سوداگران کشمیری
که شال ناز تو را شاعری خریدار است

در آستانه ی رفتن، در امتداد غروب
دعای من به تو تنها خدانگهدار است

کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
که در گزینش این انتخاب ناچار است

همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد
برای خاطره هایی که زیر آوار است

محمد سلمانی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۲
تنهایی
مهربانم کرده است
شبیه سربازی که از روی برجک دیده بانی
برای تک تیرانداز آن سوی مرز
دست تکان می دهد...

حامد ابراهیم پور

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۳
لکه ی ننگی که می بینی به دامان من است
چون خط و خال پلنگان جزئی از جان من است

در مصاف دلبری های مدامت دیده ام
آنکه هر دفعه سپر انداخت ایمان من است

شهر بعد از تو بلایی بر سرم آورده که
آنچه نوح آن را بلا خوانده است باران من است

عشق حتی با تماشا هم سرایت می کند
من پریشان تو و جمعی پریشان من است

مثل قلیانی که می سوزاند آرامت کند
آنکه زخمم می زند خود نیز درمان من است

هیچ چشمی لایق دیدار گیسوی تو نیست
من محمد خان ام و این شهر کرمان من است

حسین زحمتکش

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۴
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد

از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد

با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد

حامد عسکری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۴
برای آمدن
عجله نکن

تو دیگر برای من
مثل آخرین درخواست یک اعدامی هستی

شدن
یا
نشدن ات
کمکی به زندگی ام نخواهد کرد

آزاد نوروزی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۵
وقتی نمی رسی
شاید پایت را
جایی جا گذاشته ای،

وقتی نمی شود گذشت
باید دوست داشت

سید محمد مرکبیان

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۶
گور پدرِ شعر

خودت از این همه نیامدن
خسته نشدی...؟!

سهیل ملکی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۶
بدان قدر مرا، مانند من پیدا نخواهد شد
که هر کس با تو باشد غیر من، دیوانه خواهد شد

نه ترکم می کند عشقت، نه کاری می دهد دستم
جوان بیکار اگر باشد، وبال خانه خواهد شد

اگر امروز بغضم را، براند شانه های تو...
کسی غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شد

غرورم را شکستی راحت و هرگز نفهمیدی
که «برجی خسته» با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد

نفهمیدی که وقتی عشق باشد، کرم خاکی هم
اگر پیله ببافد دور خود، پروانه خواهد شد

تو را من زنده خواهم داشت، زیرا عشق من روزی
برای نسلهای بعد ما افسانه خواهد شد...

حسین زحمتکش

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۷
زلزله،
از شانه ها میاغازد

سیل از چشم

حریق از دل

آه...
آدمیزاد و این همه بلای طبیعی

طاهره فنیا

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۷
نامه ات‌ که‌ به‌ دستم‌ رسید، من‌ خواب‌ بودم؛ نامه ات‌ بیدارم‌ کرد. نامه ات‌ ستاره ای‌ بود که‌ نیمه شب‌ در خوابم‌ چکید و ناگهان‌ دیدم‌ که‌ بالشم‌ خیس‌ هزار قطره‌ نور است. دانستم‌ که‌ تو اینجا بوده ای‌ و نامه‌ را خودت‌ آورده ای.
رد‌ پای‌ تو روشن‌ است. هر جا که‌ نور هست، تو هستی، خودت‌ گفته ای‌ که‌ نام‌ تو نور است.
نامه ات‌ پر از نام‌ بود. پر از نشان‌ و نشانی. نامت‌ رزاق‌ بود و نشانت‌ روزی‌ و روز.
گفتی‌ که‌ مهمانی‌ است‌ و گفتی‌ هر که‌ هنوز دلی‌ در سینه‌ دارد دعوت‌ است. گفتی‌ که‌ سفره‌ آسمان‌ پهن‌ است‌ و منتظری‌ تا کسی‌ بیاید و از ظرف‌ داغ‌ خورشید لقمه ای‌ برگیرد.
و گفتی‌ هر کس‌ بیاید و جرعه ای‌ نور بنوشد، عاشق‌ می شود.
گفتی‌ همین‌ است آن‌ اکسیر، آن‌ معجون‌ آتشین‌ که‌ خاک‌ را به‌ بهشت‌ می برد. و گفتی‌ که‌ از دل‌ کوچک‌ من‌ تا آخرین‌ کوچه‌ کهکشان‌ راهی‌ نیست، اما دم‌ غنیمت‌ است‌ و فرصت‌ کوتاه‌ و گفتی‌ اگر دیر برسیم‌ شاید سفره ات‌ را برچیده‌ باشی، آن‌ وقت‌ شاید تا ابد گرسنه‌ بمانیم...
آی‌ فرشته، آی‌ فرشته‌ که‌ روزی‌ دوستم‌ بودی، بلند شو دستم‌ را بگیر و راه‌ را نشانم‌ بده، که‌ سفره‌ پهن‌ است‌ و مهمانی‌ است. مبادا که‌ دیر شود، بیا برویم، من‌ تشنه ام، خورشید می خواهم.

‌‌عرفان‌ نظرآهاری‌

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۸
آسمان دزد است، کشتی حالِ بادش را ندارد
او فقط از دزد دریایی نمادش را ندارد

باز می پرسی که کشتی های من غرق است؟ آری
مثل معتادی که خرج اعتیادش را ندارد

باغ وحشی را تصور کن که می رقصد پلنگی
تاب اشک ما و مرگ هم نژادش را ندارد

بی قرارم مثل وقتی مادری با یک شماره
می رود تا باجه ها اما سوادش را ندارد

حکم جنگ آمد تصور کن که سربازی نشسته
غیرتش باقی ست اما اعتقادش را ندارد

آب راکد را که دیدی؟ چون سرش بر سنگ خورده
رود بود و حال شوق امتدادش را ندارد

درد یعنی شاعری در دفتر شعرش ببیند
مثل سابق دیگر آن احساس شادش را ندارد

سید سعید صاحب علم

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۹
خانم اجازه هست که در قصّه ای جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟

آخر تو هیچ وقت قدیمی نمی شوی
مانند آرزوی خرید لباس عید

آخر تو... بگذریم، چه تغییر می کند؟
اوضاع ما دو تا پس ازین مدّت مدید

آنروز یادم است زنِ دستهای تو
بد جور مردِ دست مرا کرد نا امید

هی نبض دستهای من آنروز می نشست
هی پلک چشمهای من آنروز می پرید

یادم نرفته است که در قاب عکسِ حوض
پوشیده بود عکس تو پیراهن سپید

یادم نرفته است که لبهای قرمزت
خون، چکّه چکّه، چکّه شد از چاقویم چکید

من فکر می کنم که تو را دفن کرده ام
در گوشه ی حیاط کنار درخت بید

من فکر می کنم که شبی سبز می شود
از خون چشم های سیاهت زنی جدید

آ‌ب و گلاب، دسته گل صورتی و سرخ
امروز هم سلام، زن لاغر سپید

آیا اجازه هست در این قصّه ی جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟

حامد ابراهيم پور

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۰۹
در سرم تویی...
در چشمم تویی...
در قلبم تو...

"من" عکس دسته جمعی تو ام...

جلیل صفربیگی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۰
کسی از کوچه ها رد شد، که دارد عطر و بویت را
نشانم می دهد باد پریشان، سمت و سویت را

همین کافیست، اینکه باشی و بعد گپ و چایی
دو دستت را بگیرم من، و با لبخند رویت را...

تو آن پیغمبری هستی که با اعجاز می آید
بکش دستی به موهاتو، در آور گیره مویت را

من و او هر دو عاشق، او اگر آری، چرا من نه؟
به آتش میکشانم آخرش ببر پتویت را

نه اینکه مرد آن باشم، جنون گل میکند گاهی
به رسم شیر و آهو گاه می خواهم گلویت را

گمانم آن زمانی که، تماشا میکنی خود را
در آیینه، خودت عاشق شوی گهگاه اویت را

شبیه معبدی هستی، پر از گنجینه ی زیبا
که میخواهد ببیند هر کسی یکبار تویت را

کسی جز من سزاوار نگاه مهربانت نیست
به دنبال چه می گردی؟ رها کن جستجویت را

درون سینه ام زخمیست کاری، آه کاری کن
که جراحان بیاموزند، ترفند رفویت را

"نخواهی خاطرم را هم، من از یادت نمی کاهم"
درون سینه دارم تا همیشه آرزویت را

مهدی مهدی زاده

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۱
تلاش بیهوده نکن
چنان مرده ای در من
که مسیح هم اگر عبور کند از تو
بیدار نخواهی شد

رضا كاظمى

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۱
به چشم خلق چنان مست و فارغ از بندی
که نیست باورشان بنده ی خداوندی

مدام از همه دل می بری ولیکن خود
چرا به این همه دلداده دل نمی بندی؟

به دامِ کبرِ خود افتادی و شدی شیطان
به دام وسوسه ای از بهشت دل کندی

به خون کشیده ای و می کشی به خون هر دم
برای آنکه بگویی به من هنرمندی

چرا به گریه بیفتم که خوب می دانم
به چشم های پر از اشک نیز می خندی

مجید صحراکارها

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۲
رد این عطر را
می گیرم و می آیم،
یا به تو می رسم...
یا سر از بهشت در می آورم

رضا یاراحمدی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۲
ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم
باید چه بگویم به پرستار جوانم؟

باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟
وقتی که ندارد خبر از درد نهانم؟

تب کرده ام اما نه به تعبیر طبیبان
آن تب که گل انداخته بر گونه ی جانم

بیماری من عامل بیگانه ندارد
عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم

آخر چه کند با دل من علم پزشکی
وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟

لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست
می ترسم اگر باز شود قفل دهانم-

این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج
امشب بکشد نام تو از زیر زبانم

می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش...
چیزی که عیان ست چه حاجت به بیانم

بهروز یاسمی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۳
من
نگرانِ نیامدنت نیستم

نگرانم بیایی و من را
با این ابروهایِ گره خورده
گونه هایِ فرو رفته
با این لبهایِ سیاه
پیشانیِ چروک
به جا نیاوری
نشناسی

من
نگران نیامدنت نیستم

نگرانم بیایی
و من را به جا نیاوری
نشناسی...

شهریار بهروز

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۴
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ‌ی تنهایی خود سر بگذارم

از حاصل عمر به ‌هدر رفته ‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ ام، امّا گله‌ ای از تو ندارم

در سینه‌ ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌ های خودم را بشمارم

از غربت ام آنقدر بگویم که پس‌ از تو
حتّی ننشسته ‌ست غباری به مزارم

ای کشتی جان، حوصله کن می رسد آن‌ روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک‌ بار به پیراهن تو بوسه بکارم

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی ‌اش را بفشارم...

فاضل نظری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۴
اصلا برو به جهنم
آنجا هم بهشت میشود...

نسترن وثوقی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۵
خنده ات ساخت و ساز، اخم تو ویرانی ها
گیسوانت گره ی کورِ پریشانی ها

اشک تو در صدد حمله ی قلبی به من است
یورش آورده به من لشکر اشکانی ها

نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت
طاق ها ساخت اگر دولت ساسانی ها

از لب سرخ تو حرفی نزدم می ترسم
زعفران باد کند دستِ خراسانی ها

چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر
آشنایند به این منظره گیلانی ها

درّی و در دل یک مشت پر از مروارید
نادری باز در انبوه فراوانی ها

جواد منفرد

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۶
نمِ باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنی
نمی بینم تو را، ابری ست در چشم تَرم یعنی

سرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدم
فقط یکریز می گردد جهان دورِ سرم یعنی

تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستی ام نابود شد، بال و پرم یعنی

نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟

اگر ده سال بر می گشتم از امروز می دیدی
که من هم شور دارم عاشقی را از بَرَم یعنی

تنِ تو موطِن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می ماند به جا؛ خاکسترم یعنی

نشستم چای خوردم، شعر گفتم، شاملو خواندم
اگر منظورت این ها بود، خوبم... بهترم یعنی

مهدی فرجی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۶
اگر مثل آدم خداحافظی كنی
غصّه می خوری اما خيالت راحت است.

اما
جدايی بدون خداحافظی بد است
خيلی بد

يك ديدار ناتمام است

ذهن ناچار می شود هِی به عقب برگردد
و درست يك ذره مانده به آخر متوقف بشود...

انگار بروی به سينما و آخر فيلم را نديده باشی...

فریبا وفی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۷
من غبطه می خورم به درختان خانه ات
ای کاش سر گذاشته بودم به شانه ات

در فصل جفت گیری فولاد و سنگ، کاش
گنجشک من تو باشی و من آشیانه ات

گنجشک من تو باشی و من در به در شوم
از صبح تا غروب پی آب و دانه ات

وقت غروب از تو بپرسم: چگونه است
با چند استکان مِی روشن، میانه ات؟

بعدش بخواهم از تو کمی درد دل کنی
گاه از زمین بگویی و گاه از زمانه ات

یک مشت کودک اند، به دور درخت سیب
انگشت های کوچک تو زیر چانه ات

در بوسه ی تو، بذر تغزل نهفته، کاش
روی لبان من بشکوفد جوانه ات

راس کلاغ، فرصت کشف شهود نیست
بگذار تا تو را برسانم به خانه ات

علیرضا بدیع

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۷
گفتی منتظرم نمان
اما نمی دانستی
من همین که زنده ام
یعنی منتظر تو ام

کاظم خوشخو

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۸
سکوت می کنم و عشق در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتنداری است

تمام روز، اگر بی تفاوتم، اما
شبم قرین شکنجه، دچار بیداری است

رها کن آنچه شنیدی و دیده ای، هر چیز
به جز من و تو، عشق من و تو، تکراری است

مرا ببخش، بدی کرده ام به تو، گاهی
کمال عشق، جنون است و دیگر آزاری است

مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم، سرد و زرد و زنگاری است

بهشت من، به نسیم تبسمی دریاب
جهان جهنم ما را، که غرق بیزاری است

حسین منزوی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۹
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد

گرچه من تجربه ای از نرسیدن هایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد

با دو دست تو فرو ریختن دم به دمم
به همان لحظه ی بر پا شدنش می ارزد

دل من در سبدی عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد

علی اصغر داوری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۹
تو را باید به دستور زبان اضافه کنند،
تو
ضمیر ناخودآگاه شعرهای منی...

کامران رسول زاده

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۱۹
پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست
پشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ست

انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانی ست

دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست

ابرها طرحی از اندام تو را می سازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانی ست

شعر آنی ست که دور لب تو می گردد
شاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ست

دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانی ست

حسین جنت مکان

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۲۰
وقتي مي گويند نيست
كاغذ را گفته باشند يا برق را
فرق ندارد
من ياد تو مي افتم...

علیرضا روشن

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۲۰
تو را آن گونه می خواهم که باغی باغبانش را
شبیه مادر پیری که می بوسد جوانش را

تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که
نمی دانم زمانش را، نمی یابم مکانش را

من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان
برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را

پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر
که بالای سرش می بیند امشب دشمنانش را

تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم
از آن پس بارها گم کرده ام فصل خزانش را

پرستویی که با تو هم قفس باشد نمی‌ ترسد
بدزدند آب و نانش را، بگیرند آسمانش را

تو ماهی باش تا دریا برقصد، موج بردارد
تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را

من آن مستم که در میخانه ای از دست خواهد رفت
اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را

امیرعلی سلیمانی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۲۱
فکر می کنم خدا
تو را به ملائک وعده داده بود
که آدم را،
سجده کردند

ناصر رعیت نواز

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۲۱
هر شب که می خوابم
می گویم صبح که آمدی
با شاخه ای گل سرخ
وانمود میکنم هیچ دلتنگ نبودم

صبح که بیدار میشوم
می گویم
شب
با چمدانی بزرگ می آید
و دیگر نمی رود

کیکاووس یاکیده

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۲۲
منتظرم جنگ جهانی سوم اتفاق بیفتد
به جنگ بروم
اسیر بشوم
و از زندان
نامه های عاشقانه برایت بفرستم

جلیل صفربیگی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۲۳
ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ

ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻗﺪﯾﻤﯽ
ﺩﺭ ﺁﺭﺷﯿﻮ ﺭﺍﺩﯾﻮ

ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺸﻨﻮﯼ

ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻮﺭﻭﺯﻯ

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۳:۲۳
زیبائی و زیبائی تو ورد زبان است
موهات سیاه است و دو ابروت کمان است

چشمان تو گیرنده تر از قهوه ی قاجار
خون قجری در رگ تو در جریان است

اینجا سر زیبائی تو کنگره برپاست
زیبائی تو سوژه ی اجلاس سران است

آنقدر مهمی که به یک خنده و اشکت
بازارچه ی ارز و طلا در نوسان است

در شهر قدم می زنی و پشت سر تو
یک مجمع دیوانه و سرگشته روان است

بانو! سر تسخیر تو جنگی شده آغاز
این جاذبه آغازگر جنگ جهان است

بیخود پی توصیف تو در شعر گرفتم
"چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است"

احسان نصری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۶:۵۵
اینکه دوستم داشته باشی
مثل این است که
عابری در پیاده رو
ناگهان در آغوشم بگیرد

همین قدر بعید
همین قدر ممکن

مهديار دلكش

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۶:۵۵
کس مثل تو اسطوره ی شیرین دهنی نیست
همرنگ لبت هیچ عقیق یمنی نیست

پوشانده تنت را شب مویی که یقیناً
کوتاه تر از پیرهن ترکمنی نیست

دریاچه ی آغوش تو آرام که باشد
در ذهن چه کس وسوسه ی آبتنی نیست

کارم شده در شهر بگردم و بگریم
دیوانگی هیچ کس این حد علنی نیست

در حسرت دیدار توام تا به قیامت
روزی که تنی دستخوش پیرهنی نیست

در من نفسی هست که هر مرد ندارد
در تو هوسی هست که در هیچ زنی نیست

حسن حسن پور

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۶:۵۶
تنها
یک آغوش می خواهم
از تمام این هستی...

هستی...؟

منوچهر بلیده

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۶:۵۶
از همان روزی که در باران سوارم کرده ای
با نگاهت هیچ میدانی چکارم کرده ای؟

با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولی
با همان یک لحظه عمری بی قرارم کرده ای

جرعه ای لبخند گیرا از شراب جامدت
بر دلم پاشیده ای، دائم خمارم کرده ای

موج مویت برده و غرق خیالم کرده است
روسری روی سرت بود و دچارم کرده ای

تازه فهمیدم که حافظ در چه دامی شد اسیر
با نگاهت، خنده ات، مویت، شکارم کرده ای

در خیابان اولین عابر منم هر صبح زود
در همان جایی که روزی غصه دارم کرده ای

رأس ساعت میرسی، می بینمت، رد میشوی...
کم محلی می کنی، بی اعتبارم کرده ای

من مهندس بوده ام دلدادگی شأنم نبود
تازگی ها گل فروشی تازه ‌کارم کرده ‌ای

در نگاه دیگران پیش از تو عاقل بوده ام
خوب‌ کردی آمدی... مجنون تبارم کرده ای

در ولا الضالین حمدم خدشه ای وارد نبود
وایِ من، محتاج یک رکعت شمارم کرده ای

مهدی ذوالقدر

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۶:۵۷
می دانم...

آخر یک روز
خسته می شود از نیامدنش

شوخی که نیست...

مگر آدم
چقدر می تواند نیاید

آرش نژادی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۶:۵۷
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر

درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر

بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر

هر شبِ عمرم به یادت اشک می ریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شب های یلدا بیشتر

رفته ای... اما گذشتِ عمر تاثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز... فردا بیشتر

زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر

هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر

بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: "عاشقم"
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر...

حامد عسکری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۶:۵۸
غمت را به من بده
دلت را
به هر‌ که می خواهی.
عشق،
تاوان سنگینی دارد.

افشین صالحی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۶:۵۸
پریدی از من و رفتی به آشیانه ی کی؟
بگو کجایی و نوک می زنی به دانه ی کی؟

هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت
پناه می بری از غصّه ها به شانه ی کی؟

شبی که غمزده باشی تو را بخنداند
ادای مسخره و رقصِ ناشیانه ی کی؟

اگر شبی هوسِ یک هوای تازه کنی
فرار می کنی از خانه با بهانه ی کی؟

تو مست می شوی از بوی بوسه ی چه کسی؟
تو دلخوشی به غزلهای عاشقانه ی کی؟

اگر کمی نگرانم فقط به خاطرِ این
که نیمه شب نرساند تو را به خانه یکی

مهدی فرجی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۶:۵۹
با من سخنی بگو،
مهتاب بر مرداب هم می تابد

سینا به منش

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۶:۵۹
بگذار زمان روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

بگذار که ابلیس در این معرکه یک بار
مطرود ز درگاه خداوند نباشد

بگذار گناه هوس آدم و حوّا
بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش
این قصه همان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت
آن وعده ی نادیده که دادند نباشد

یک بار تو در قصه ی پر پیچ و خم ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

آشوب، همان حس غریبی ست که دارم
وقتی که به لب های تو لبخند نباشد

در تک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
در تک تک رگهای تو هرچند نباشد

من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...
زنجیر نگاه تو که پابند نباشد

وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمان روی زمین بند نباشد...

رویا باقری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۰۰
نمی دانم این روزها کجای دنیا را عاشق کرده ای
اما حتم دارم هنوز، تنها که می شوی
کنارِ دریاچه ای، به سنگ هایِ غمگین شنا یاد می دهی
یا شاید به لباس هایِ ویترین نشسته
حسرت می دهی تنت را

چه می دانم

شاید هم کافه ای را پیدا کرده ای
که قدر سیگار کشیدنت را می داند
به انضمام یک کافه چی
که هر بار با اشاره ات به دیوار می خورد

اما در این خانه
همه چیز دست نخورده مانده
جز سرفه هایم که شدید تر شده
و همسایه های متعهد
که شب بیداری مردی عزب را تاب نمی آورند

همه چیز شکل سابق دارد
جز من و لباسهای تو،
که از فرطِ آغوش چروک شده اند

راستی از آنجا که تو هستی خیالم راحت است
اما این حوالی دیگر
هیچکس عاشق نمی شود...

شهریار بهروز

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۰۰
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چه زود بردی از یاد

من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد

جلیل صفربیگی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۰۱
باران
آبرویم را خرید

شبیه مردی که گریه نمی کند
به خانه برگشتم

نیما معماریان

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۰۱
به تب و لرز تلخِ تنهایی، به سکوتی که نیست عادت کن
درد وقتی رسید و فرمان داد، مثل سرباز خوب اطاعت کن

سعی کن وقتِ بی کسی هایت، گاه لبخند کوچکی بزنی
فکر فردای پیری ات هم باش، گریه هم می کنی قناعت کن

زندگی می رود به سمت جلو، تو ولی می روی به سمتِ عقب
شده ای عضوِ «تیمِ تک نفره»، پس خودت از خودت حمایت کن

بینِ تن های خالی از دلِ خوش، هی خودت را بگیر در بغلت
دزدکی با خودت برو بیرون، و به تنهایی ات خیانت کن

گرچه خو کرده ای به تنهایی، گرچه این اختیار را داری
گاه و بیگاه لذت غم را با رفیقانِ خویش قسمت کن

شعر، تنها دلیلِ تنهایی ست؛ هر زمان خسته شد دلت، برگرد
ماشه را سمتِ دفترت بچکان، شعر را تا همیشه راحت کن

امید صباغ نو

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۳۴
آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی

خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

جای این قهوه فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی

بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟

جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خواستی عین قضات همه/دانی بروی

چشم آتش، مژه رگبار، دو ابرو ماشه
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

باشد این جان من این تو, بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی

شهراد میدری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۳۵
من
از تمام این دنیا
تنها
کوچه ای می خواهم
که تو را
به آغوش من برگرداند...

راحله ترکمن

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۳۵
گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده
تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده

خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد
کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده

نمی دانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر
درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده

غم انگیزم، دلم چون کودکی ناشی ست در بازی
که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده

شبیه پوشه ای در دست مردی گیج و مبهوتم
به خاک افتاده ام، در راه او بر صد نفر خورده

هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونی ست
که در دیدار پایانی به اسرائیل بر خورده

سید سعید صاحب علم

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۳۶
لااقل بگو نمی خواهی برگردی

اینطوری تکلیف خودم را می دانم
و باز...
منتظرت می مانم

کامران رسول زاده

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۳۶
کاسه صبرم که دارم بی جهت پر می شوم
یا همین امشب بیا یا از تو دلخور می شوم

گرچه نرمم سخت می گیرم اگر خردم کنی
نانم اما زیر دندان تو آجر می شوم

من یکی از آن همه تیر و تفنگ کردی ام
که هلاک یک نگاه دختر لر می شوم

مثل قلب زاگرس مهمان نواز و خاکی ام
چشم بر هم می زنی از ایلتان پر میشوم

به خسوف ایمانم افزون تر شده وقتی که شب
توی صحرا غرق ماه زیر چادر میشوم

قرص ماهم داغی تن بی وفا کرده مرا
جای تو هر شب دچار قرص تب بر می شوم

جان بخواهی باشد اما صبر را از من نخواه
یا همین امشب بیا یا از تو دلخور می شوم

جواد منفرد

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۳۷
و چقدر تلخ است
که با این همه پیشرفت علمی
دانشمندان همچنان
از یافتن دارویی
برای "درد رفتنت"
عاجز مانده اند

احسان نصری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۳۸
چه فرقی میکند دنیا تو را پر داده یا من را؟
جدایی حاصلش مرگ است اگر از لاله، لادن را

کسی از دام چشم و موی تو بیرون نخواهد رفت
که من عمریست سر گردانم این تاریک-روشن را

تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد
که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را...

منم آن ایستگاه پیر و تنهایی که میداند
نباید دل سپرد این عابران گرم رفتن را

تو را بخشیدم آنروزی که از من رد شدی، آری
که پل ها خوب میفهمند مفهوم "گذشتن" را

حسین زحمتکش

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۳۸
خوش به حالت
پیش خودت هستی

علیرضا روشن

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۳۹
من شکستم، تکه تکه، اینقدر حقم نبود
کوزه ای بودم که سنگی بی خبر حقم نبود

باغبان هیزم شکن را محرم خود کرده است
سبز بودم، سردی دست تبر حقم نبود

چوب دیوار خودم را می خورم، تکلیف چیست؟
غرق در محدوده ای بودم که «در» حقم نبود

مثل ماهی ها به آب خوش خیالی می زدم
خام بودم، صید ماه غوطه ور حقم نبود

هر کسی سهم خودش را می برد از باغ عشق
سرو رعنا بودم و درک ثمر حقم نبود

شور می خواهد رفاقت با دل تنگ حباب
قطره ای گم بودم و طعم سفر حقم نبود

هرچه سختی می کشم از تنگی آغوش هاست
با قفس خو کرده بودم، بال و پر حقم نبود

رضا کرمی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۴۰
تاریخ را کنار بگذار
جغرافیا مهمتر است

تو کجایی؟

صادق عبداللهی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۴۰
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

فاضل نظری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۴۱
پدرم همیشه می گفت:
"مرد گریه نمی کند"
من ولی گریه می کنم

به جای همه ی مردهای تاریخ
به جای همه ی اشک هایی که مردها به دنیا بدهکارند

بگذار یک "نامرد" دین مردها را ادا کرده باشد
من، مردانه گریه می کنم

رضا احسان پور

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۴۱
اول روضه می رسد از راه
قد بلند است و پرده ها کوتاه

آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه

بچه ی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیاه

مویت از زیر روسری پیداست
دخترِه...، لا اله الا الله

به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه

چشمهایم زبان نمی فهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه

چای دارم می آورم آنور
خواهران عزیز، یا الله

سینی چای داشت می لرزید
می رسیدم کنار تو... ناگاهـ

پا شدی و شبیه من پا شد
از لب داغ استکان هم آه

وای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه

یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه

«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباه

آی دنیا، همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاه

قاسم صرافان

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۴۷
دست های تو
حق من است

حقم را کف دستم بگذار

احسان نصری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۴۸
این دست ها که بی سخن از هم جدا شدند
انگار جسم و جان من از هم جدا شدند

من مانده ام در این که دو دست از دو پیکرند
یا پاره های یک بدن از هم جدا شدند

مانند مردن است جدایی در این دیار
مردم همیشه با کفن از هم جدا شدند

در لانه ات بمان که تمام پرنده ها
هنگام بال و پر زدن از هم جدا شدند

من با تو هیچ وقت به مسجد نمی روم
آنجا همیشه مرد و زن از هم جدا شدند

علی اکبر آغاسیان

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۴۸
دلتنگی
لحظه ای رهایم نمی کند
فقط از رنگی به رنگ دیگر در می آید
گاهی از آبی چشمانت
به سرخی لب هایت
و گاهی از سیاهی موهایت
به تیرگی بختم

کاظم خوشخو

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۴۹
می شوی با من عجین، حتی از این هم بیش تر
می شوی حتی "خودم"، حتی ز "خود" هم، خویش تر

هرچه دنیا می تواند بعد از این زخمم زند
زخم دنیا "زهر عقرب"، خنده ات هم نیشتر

بعد از این تنها تو را، چشمم تماشا می کند
می شود چشمان من حتی از این درویش تر

من فقط افسوس این را می خورم، اینکه چرا
آشنا با من نبودی از زمانی پیش تر؟

عاشقی را ما به شکل دیگری معنا کنیم
"عقل" و "دل" همراه با هم، مصلحت اندیش تر

گرچه عشقی این چنین را بر نمی تابد جهان
من شنیدم: هرکه بامش بیش، برفش بیش تر

چند ماهی دیگر از خدمت نمانده، بعد از آن
خطبه عقدی می کند ما را به هم، همخویش تر

احسان نصری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۴۹
هم چون کودکی
که شلوارش را خیس می کند
و اصرار می کند که:" آب است"
"به خدا آب است"

قسم می خورم که تو هرگز نرفته ای
و این چشم ها خیس اشک نیست
"به خدا اشک نیست!"

و اینکه خانه نیستی هم
می گذارم به حساب اینکه رفته ای خرید
با همان وسواس های همیشگی ات

این که سبزی ریحان بیشتری داشته باشد
این که نان های سوخته بماند برای همان گنجشک ها...
این که قبض برق را اگر ندهیم،
تاریکی روزگارمان را سیاه خواهد کرد!

از این به بعد هم اگر نیامدی،
می نویسم به حساب خیابان های شلوغ و بوق های مزاحم

با این حال،
شک ندارم
که تو می آیی و می بینی به خواب رفته ام
و مثل همیشه بالشم را خیس خیس...!

امشب که گذشت
فردا شاید صادقانه اعلام کنم
که این نم...
که این خیسی...
از کجا آب می خورد!

مجتبي دارابي

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۵۰
بی وفایی پیش چشم این اهالی خوب نیست
التماست می کنم، این بی خیالی خوب نیست

خنده های رفتنت در کوچه ها ویران گرند
گریه های ماندنم در این حوالی خوب نیست

مادرم می گفت: شاید یک غروبی آمدی
انتظار سرنوشت احتمالی خوب نیست

بی تو مشغول تمام خاطرات رفته ام
ای تمام هستی ام خوداشتغالی خوب نیست

کوزه ای هستم که با درد ترک خو کرده ام
جا به جایی های این ظرف سفالی خوب نیست

چون رمیدن های آهو نازهایت جالب است
دشتِ چشمم را نکن حالی به حالی خوب نیست

بعد از این حالِ من و این کوچه و این باغِ گل
از نبودت مثل این گلهای قالی خوب نیست

ابوالقاسم خورشیدی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۵۱
این عاشقانه ها که به تو گفتم
کوه به کوه می گفت
بهم می رسیدند

هادی قنبرزاده

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۵۱
تو را چه نام دهم من، فرشته یا که پری؟
برای من تو خدایی دمیده در بشری

تو می رسی و دلم را... تلاش بیهوده ست
نمی شود که نبازم، نمی شود نبری

اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست
که مثل آینه ها صادقانه می نگری

هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام
تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری-۱

برای با تو نشستن اگرچه من هیچم
برای بودن با من تو بهترین نفری

به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک
شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری

تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم
خوشم به بودن با تو، خوشم به دربدری

احسان اكابري

طراوت باران
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۵۴
نگاه من نتواند جمال جانان جست

جمال اوست که جوینده نگاه من است


من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است


استاد شهریار

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۵۶
حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلا هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود.

حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند، می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند.

دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست...

شهریار بهروز

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۵۷
همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم

رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری
رفتی و هیچ ندیدی که چه آمد به سرم

گرمی طبعم از آن است که دل سوخته ام
سرخی رویم از این است که خونین جگرم

کار عشق است نماز من اگر کامل نیست
آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم

این چه کرده است که هر روز تو را می بیند؟
من از آیینه به دیدار تو شایسته ترم

عهد بستم که تحمل کنم این دوری را
عهد بستم ولی از عهد خودم می گذرم

مثل ابری شده ام در به درِ شهر به شهر
وای از آن دم که به شیراز بیفتد گذرم

میلاد عرفان پور

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۵۸
خداوند نمی خواهد ما به هم برسیم!
شاید تنها دلیلش این باشد که
اگر کنارم باشی،
دیگر هیچ وقت، هیچ چیز
از او نخواهم خواست

میلاد تهرانی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۵۸
تا نگهبانان ابرو دستشان بر خنجر است
فتح چشمان قشنگت مثل فتح خیبر است

رنگ چشمت بهترین برهان اثبات خداست
«قل هو الله احد» گوید هر آن کس کافر است

انحنای ناب مژگانت «صراط المستقیم»
از نگاهت دل ‌بریدن هم جهاد اکبر است

خنده هایت چون عسل حتی از آن شیرین ترند
هر لبت تمثیل زیبایی ز حوض کوثر است

بوسه هایت طعم حوّا می دهد با عطر سیب
بوسه هایت یادگاری از جهان دیگر است

لب به خنده وا کنی؛ آرامشم پَر می کشد
غنچه می گردد لبت؛ فریاد من بالاتر است

یک دو تار از کاکلت دل را اسارت برده است
الامان از روسری، زیرش هزاران لشکر ‌است

مهربان هستی، دلم در بند موهایت خوش است
مهربانی با اسیران شیوه ی پیغمبر است

آیه الکرسی کجا هم قدّ موهایت شود؟
گفتن از اعجاز مویت کار چندین منبر است

جد من قابیل و گندم زار مویت پر ثمر
بهر من هر خوشه اش از هر دو دنیا سرتر است

یک گره بر بخت من زد یک گره بر روسری
هر کدامش وا شود، من روزگارم محشر است

خواهشی دارم... جسارت می شود... اما اگر
موی تو آشقته باشد دور گردن بهتر است

مهدی ذوالقدر

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۷:۵۹
مادرم بنشین
میخواهم دورت بگردم
تا منظومه ی شمسی
از اعتبار بیافتد!

ناصر رعیت نواز

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۰۰
روزی می آید

ناگهان روزی می آید
که سنگینی ردپاهایم را
در درونت حس می کنی

ردپاهایی که دور می شوند

و این سنگینی
از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود

ناظم حکمت

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۰۱
اینکه گفتی: «بی تو آنجا مانده ام تنها» که چه؟!
«بارها دیدم تو را در عالم رؤیا» که چه؟

اینکه گفتی: «در تمام شهرها چشمم ندید -
مرد خوبی مثل تو در بین آدمها» که چه؟!

بودنت وقتی نیازم بود پیدایت نبود
بعد از این مدت نبودن؛ آمدی اینجا که چه؟!

راز ما لو رفته و شهری شد از آن با خبر
آنچه بوده بینمان را می کنی حاشا که چه؟

پاکی مریم مگر از چهره اش پیدا نبود؟!
بعد ناپیدایی ات حالا شدی پیدا که چه؟

من که گفتم برنخواهم گشت دیگر هیچوقت
آمدی دنبال من تا این سر دنیا که چه؟

من که دیوار قطوری دور قلبم ساختم
پشت چشم از عشوه نازک می کنی حالا که چه؟

اصغر عظيمي مهر

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۰۲
جادوی چشم های تو را دختری نداشت
جادوی چشم های تو را دیگری نداشت

می خواستم وجود تو را شاعری کنم
این کار احتیاج به خوش باوری نداشت

آتش زدی به زندگیِ مردِ آذری
تقویم قبلِ آمدن ات «آذر»ی نداشت

در چشم هات معجزه بیداد می کند
باید چگونه دعویِ پیغمبری نداشت؟!

یک شهر در به در شده است از حضورِ تو
یوسف هم اینقَدَر، به خدا مشتری نداشت

بر «تختِ» خود بخواب و به «جمشید»ها بگو
این مرد قصدِ غارت و اسکندری نداشت

وقتی که رفت، جنسِ دلش را شناختم
او یک فرشته بود، اگرچه پری نداشت...

امید صباغ نو

طراوت باران
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۰۲
اي دوست قبولم كن و جانم بستان...
مستم كن و وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گيرد بي تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان

مولانا

طراوت باران
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۰۳
اي زندگي تن و توانم همه تو

جاني و دلي اي دل و جانم همه تو

تو هستي من شدي ازآني همه من

من نيست شدم در تو ازآنم همه تو

مولانا

طراوت باران
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۰۴
خود ممكن آن نيست كه بردارم دل
آن به كه به سوداي تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه كنم بهر چه ميدارم دل

مولانا

طراوت باران
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۰۶
در عشق تو هر حيله كه كردم هيچ است
هر خون جگر كه بي تو خوردم هيچ است
از درد تو هيچ روي درمانم نيست
درمان كه كند مرا كه دردم هيچ است

مولانا

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۲
دموکراتم
وقتی در کافه ی کوچکی
رو به روی هم نشسته باشیم.

لیبرالم
حتی وقتی شک ندارم
داری برای به دام انداختنم دانه می پاشی.

سکولارم
وقتی از بودنت مطمئن نیستم.

به چپ می زنم
اگر راستش را نگفته باشی.

طالبانم
اگر از تمام دنیا سهم من نباشی.

مریم نوایی نژاد

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۲
جا می خورد از تُردی ساق تو پرنده
ايمان منی سست و ظريف و شکننده

هم چون کف امواج «خزر» چشم گريزی
هم مثل شکوه «سبلان» خيره کننده

می خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست
بر خوان لبان تو مربای کشنده

چون رشته ی ابريشم قاليچه ی شرقی ست
بر پوست شفاف تو رگ های خزنده

غير از تو که يک شاخه ی گل بين دو سيبی
چشم چه کسی ديده گل ميوه دهنده؟!

لب های تو اندوخته ی آب حيات است
اسراف نکن اين همه در مصرف خنده

ای قصه موعود هزار و يکمين شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده

افسوس که چون اشک توان گذرم نيست
از گونه ی سرخ تو ـ پل گريه و خنده

عشق تو قماری ست که بازنده ندارد
ای دست تو پيوسته پر از برگ برنده

غلامرضا طریقی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۳
بگردم دور تو، دور نگاهت، دور باطل ها
مرا دیوانه می خوانند، امثال تو عاقل ها

پری رویی، نه... زیباتر، سر زیبایی ات بحث است
به طرزی که کم آوردند توضیح المسائل ها

حسادت می کنم با هر که دستش لای موهایت...
حسادت می کنم حتی به این موگیر ها، تل ها

مرا از دور میدیدی، خودت را جمع می کردی
بیا یک بار دیگر هم شبیه آن "اوایل ها..."

و من معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم
"که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها"

مرتضی عابدپور لنگرودی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۳
نوشدارو اگر
لبان تو باشد
"سهراب" یکی دو تا نیست

محمدرضا نامدارپور

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۴
بعد یک سال بهار آمده می بینی که
باز تکرار به بار آمده می بینی که

سبزی سجده ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده می بینی که

آنکه عمری به کمین بود به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده می بینی که

حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده می بینی که

غنچه ای مژده پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده می بینی که

فاضل نظری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۴
گره بزن
از این گره های کور
که بختِ مرا به روزهای شوم بی تقویم می بندند،
من این نحسیِ بی تو را
کجا دَر کنم...؟

کامران رسول زاده

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۵
تو نمی خواهی عزیزت بشوم، زور که نیست
یا نگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست

شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی؟
با تو اَم! خانه ی تنهایی من دور که نیست

آن که با دسته گلی حرف دلش را می زد
پرِ درد است ولی مثل تو مغرور که نیست

نازنین، عشق که نه، اخم شما قسمت ماست
عاشقی های تو با این دل رنجور که نیست

تو مرا دیدی و از دور به بیراهه زدی
تو نگو نه، دل دیوانه ی من کور که نیست

خواستم دل بکنم از تو ولی حیف نشد
لعنتی غیرِ تو با هیچ کسی جور که نیست

مشکل اینجاست نگفتی تو به من، می دانم
تو نمی خواهی عزیزت بشوم، زور که نیست

زهرا حسینی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۶
هرچند دوری بی خبر ماندی از احوالم
هرچند این دوریت زخمی بوده بر بالم

اما همین که حس کنم در فکر من هستی
اما همین که طرح چشمان تو در فالم...

یعنی هنوزم زندگی یک روی خوش دارد
یعنی از اینکه با توام هر لحظه خوشحالم

وقتی که چشمت دم به دم بیت المقدس تر،
بگذار من باشم فلسطینی که اشغالم

ساحل، سر ساعت، سکوتت، سیب سرخی که...
یک "سین" دیگر مانده تا نوروز امسالم

هر روز من با تو همان نوروز پیروز است
دائم به این عیدانه ی هر روزه می بالم

رویا باقری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۶
شبیه تو است بهار
که وقتی می آید
دیکتاتورها هم لبخند می زنند

رضا کاظمی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۷
لب باز می کنند غزل های لالِ من
کی می شود به نام تو تحویل سال من؟

مثل هوای شرجیِ چشمِ تو در دلم
باران گرفته است و خراب است حال من

تو قسمت زمین غزل خیز جنگلی
تو سهمِ دخترانِ شمالی... شمالِ من

من قسمتم کویرترین جای نقشه است
دریای چشم های شما نیست مالِ من

کم کم بخار می شود از ذهنِ آبگیر
بارانِ خاطرات تو... رودِ زلالِ من

شعر از بلور چشمِ شما آب می خورد
با این حساب، پیش تو ظرفِ سفال من

شاید فقط برای شکستن مناسب است
شاید فقط برای شکستن، سفالِ من

حالا سوار می شوی و قطار سوت می کشد
بر ریل ها قطارِ شما، بی خیالِ من...

لبخند می زنم «به خدا می سپارمت»
خیس است، خیس گریه ولی دستمال من

حالا رسیده است به دی ماه سال من
دیگر نمی رسند غزل های کالِ من

حل المسائل همه ی مشکلاتِ من
پاسخ نمی دهد به علامت سوال من

حافظ به من، جواب درستی نمی دهد
از قهوه های تلخ بپرسید فال من

یک دفتر سفیدِ غزل روی میز توست
خط خورده من، تباه شده من، مچاله من

بر گردنِ تمام غزل هام، حلقه است
مثل طنابِ عشقِ تو تنها مدال من

بی اتفاق تازه ای امسال هم گذشت
کی می شود به نام تو تحویل سال من؟

پانته آ صفایی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۷
عاشق که می شوی
ببین
شهرت خط راه آهن دارد یا نه
دلتنگی ات ایستگاه نداشته باشد
سر از بیابان
در خواهی آورد

مهدی نعمت زاده

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۷
من دلت را بدون دام و تفنگ، بی هیاهو شکار خواهم کرد
بعد از آن هم از این که صیادم، به خودم افتخار خواهم کرد

گرچه دیر آمدی بدست اما، زود از دست من نخواهی رفت
عشق دیرینه! خوب شاهد باش، با وجودت چکار خواهم کرد

مثل بی تابی کلاغان در، غربت روزهای پائیزی
روی هر شاخه ی درخت بلوط، بی سبب قار قار خواهم کرد

آنقدر روی شاخه های درخت، منتظر میشوم که برگردی
سوز و سرمای این زمستان را، با سماجت بهار خواهم کرد

آسمان را خیال خواهم بافت، توی ذهن پرنده های جهان
تا کمی در هوات پر بزنند، همه را بی قرار خواهم کرد

تا برای سرودن از تن تو، بیت نابی به ذهن من برسد
همه ی شعرهای حافظ را، توی ذهن ام قطار خواهم کرد

قصد پیکار دارم و این بار، با تمام سپاه آمده ام
برد یا باخت... هرچه بادا باد. زندگی را قمار خواهم کرد

نفس اش کور هرکه میگوید، که دو عاشق نمیرسند به هم
من از این حرف های تکراری... از حقیقت فرار خواهم کرد

با تمام وجود میخواهم، که به دستت بیاورم یعنی
همه ی شهر با خبر بشوند، که چه آشی به بار خواهم کرد

مهتاب یغما

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۸
آخر به چه درد می خورد
آفتاب اسفند
این که جای پای تو را
آب کرده است

شمس لنگرودی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۸
با خنده کاشتی به دل خلق، «کاش ها»
با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها

هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش
آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها

گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها

ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا
دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟!

از بس به ماه چشم تو پر میکشم، شبی
آخر پلنگ می شوم از این تلاشها

حسین زحمتکش

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۹
غمگین مشو عزیز دلم

مثل هوا کنار توام

نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود

دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم

شمس لنگرودی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۳۹
رقص باید که عجین با دف و سرنا بشود
باده خوب است به اندازه مهیا بشود

داده ام دخترکان سیب بریزند به حوض
گفته ام تا همه جا هلهله برپا بشود

شاعران با غزل نیمه تمام آمده اند
دامنت را بتکان قافیه پیدا بشود

روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشود

هیچکس راهی میخانه نخواهد شد اگر
راز سکر آور چشمان تو افشا بشود

بلخ تا قونیه از چلچله پر خواهد شد
قدر یک ثانیه آغوشت اگر وا بشود

حیف، یک کوه مذابی و کماکان باید
عشوه هایت فقط از دور تماشا بشود

امیرتوانا املشی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۰
از آسمان به کجا آمدم خدا؟ بنویس
از آن دقیقه ی اول، از ابتدا بنویس

چطور شد که پدر اشتباه فاحش کرد؟
و سیب، وسوسه شد دست بر قضا؟ بنویس

گناه سیب خوری با پدر، قبول، ولی
برای عذر گناهش خودت بیا بنویس -

زمینه ساز گناه پدر خودت بودی
بهشت و تابلوی ممنوع؟ ها، چرا؟ بنویس

«هُوَ حریصُ الی ما مُنِع» کلام تو نیست؟
تو نقطه ضعفِ پدر داشتی خدا، بنویس -

تراژدی غم انگیزِ سیب، بازی بود
که بار عشق بیفتد به دوش ما، بنویس

من از گناه پدر شاکی ام، به ما بد کرد
حسابِ ما و پدر را جدا جدا بنویس

محمدحسین ملکیان

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۱
دریایی بی کران است
آغوش تو

و من همچون رودی بی قرار
به هر دری می زنم
تا به سوی تو سرازیر شوم

احسان نصری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۱
نمی رنجم اگر کاخ مرا ویرانه می خواهد
که راه عشق آری طاقتی مردانه می خواهد

کمی هم لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را
پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد

چه حسن اتفاقی! اشتراک ما پریشانی است
که هم موی تو هم بغض من، آری شانه می خواهد

تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه میخانه می خواهد

اگر مقصود تو عشق است پس آرام باش ای دل
چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد

سجاد رشیدی پور

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۱
دست نگهدار؛
مهمانی هم حدی دارد

از امشب من به خواب تو می‌آیم

نیما معماریان

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۲
بوسه وقتی داغ باشد دل بریدن مشکل است
در دل آتش که باشی پر کشیدن مشکل است

گرچه من آغاز کردم این جدایی را ولی
جام زهری را به میل خود چشیدن مشکل است

دل بریدن از رفیقت گرچه کاری ساده نیست
حال او را از رقیبانت شنیدن مشکل است

سیب تا وقتی که در شاخه بماند می رسد
وقتی از اصلت جدا باشی رسیدن مشکل است

مثل آن جاشو که لنجش سمت طوفان می رود
تا پر از دل شوره هستم آرمیدن مشکل است

هم چو مرغی در قفس باشد دلت بی بال و پر
با چنین حالی که دل دارد تپیدن مشکل است

هرچه کردم تا بگویم حرف آخر را نشد
نقش ناقص را که می ماند کشیدن مشکل است

مرتضی جهانگیری اکبری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۳
آی قهوه چی
همه قهوه ها به حساب من

در یکی از فنجان ها
دختری گم کرده ام

احسان پرس

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۳
بيستون هيچ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و بايد بشود

زده ام زير غزل؛ حال و هوايم ابريست
هيچ کس مانع اين بغض نبايد بشود

بی گلايل به در خانه تان آمده ام
نکند در نظر اهل محل بد بشود؟

تف به اين مرگ که پيشانی ما را خط زد
ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود

ناگهان آمد و زد، آمد و کُشت، آمد و برد
او فقط آمده بود از دل ما رد بشود

تیشه برداشته ام ريشه خود را بزنم
شايد افسانه ی من نيز زبانزد بشود

باز هم تيغ و رگ و... مرگ برم داشته است
خون من ضامن ديدار تو شايد بشود...

حامد بهاروند

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۳
باید می دانستم
سرانجام
تو را از اینجا خواهد برد
این جاده
که زیر پای تو نسشته بود

جلیل صفربیگی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۴
نخواهی دید جز من در کسی این سر به راهی را
برای بردن دریا بیاور تنگ ماهی را

جدا کردی مسیر خویش را از من ولی دستی
به هم پیوند داده انتهای این دوراهی را

مرا می خواهی اما در مقابل شرط هم داری
دوباره زنده کردی دوره ی مشروطه خواهی را

برای دیدنت فرقی ندارد راه و بی راهه
به مقصد می رسانم هر مسیر اشتباهی را

به عشقت هر کسی شاعر شد از میدان به در کردم
زمانی "مولوی" و این اواخر هم "پناهی" را

سورنا جوکار

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۵
گفتند: نگذر از غرورت، کار خوبی نیست
باید خودت فهمیده باشی یار خوبی نیست

گفتند: هرگز لشگرت را دست او نسپار
این خائنِ بالفطره پرچم دار خوبی نیست

سیگار و تو، هر دو برای من ضرر دارید
تو بدتری، هرچند این معیار خوبی نیست

ترک تو و درک جماعت کار دشواری ست
تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست...

آزادی از تو، انحصار واقعی از من
بازیّ شیرینی ست، استعمار خوبی نیست

از هر سه مردِ بینِ بیست و پنج تا سی سال
هر سه اسیر چشم تو... آمار خوبی نیست

دیوار ما از خشتِ اوّل کج نبود، اما
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست

دیوارِ من، دیوارِ تو، دیوارِ ما، افسوس...
دیوارِ حاشا خوبِ من، دیوار خوبی نیست

آرام بالا رفتی و از چشمم افتادی
من باختم؛ هرچند این اقرار خوبی نیست

امید صباغ نو

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۵
شبیه زلزله های چند ریشتری ست
آمدنت

وقتی می آیی
به هیچ کس رحم نمی کنی

دلِ من که جای خود
حتی دلِ سنگ ترین آدمها
فرو می ریزد

احسان نصری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۶
سفر بهانه ی دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد «سفر» مقصدِ نهایی ماست

در ابروان من و گیسوانِ تو گره ای ست
گمان مبر که زمانِ گره گشایی ماست

خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است
همین بهانه ی آغازِ بی وفایی ماست

زمانه غیر زبان قفس نمی داند
بمان که «پر نزدن» حیله ی رهایی ماست

به روز وصلِ چه دلبسته ای؟ که مثلِ دو خط
به هم رسیدنِ ما نقطه ی جدایی ماست

فاضل نظری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۶
و برای این دوست داشتن ات
فکری بکن
جا نمی شود در من

عباس حسین نژاد

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۷
دو چشمت از عسل لبریز و لب هایت شکر دارد
بیا، هرچند می گویند: شیرینی ضرر دارد

زدم دل را به حافظ، دیدم او امشب برای من -
"لبش می بوسم و در می کشم می" در نظر دارد

پریشان است و افسون و هوس در چشم او جمع است
پری‌ رو از پریده‌ رنگ، آخر کی خبر دارد؟

اگرچه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است
کمر چون مو ندارد او، ولی مو تا کمر دارد

لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ
درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد

به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم
شروع عشق شیرین است، بعدش دردسر دارد

بهمن صباغ زاده

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۷
" یاد داشت های گم شده .

" پس کجاست ؟ چند بار
خرت و پرتهای کیف باد کرده را
زیر و رو کنم :

پوشه ی مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار

کارتهای اعتبار
کارتهای دعوت عروسی و عزا
قبضهای اب و برق و غیره و کذا

برگه ی حقوق و بیمه و جریمه و مساعده

رونوشت بخشنامه های طبق قاعده
نامه های رسمی و تعارفی
نامه های مستقیم و محرمانه ی معرفی

برگه ی رسید قسطهای وام

قسطها ی تا همیشه ناتمام ...

پس کجاست؟
چند بار
جیبهای پاره پوره را

پشت و رو کنم :
چند تا بلیت تا شده
چند اسکناس کهنه و مچاله
چند سکه ی سیاه

صورت خرید خوار و بار
صورت خرید جنسهای خانگی ...
پس کجاست ؟

یاد داشت های درد جاودانگی ؟ . قیصر امین پور.

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۷
مادرم دست روى سرم كشيد
من را سوارِ تاكسى كرد و گفت؛
پسرم برو و سرنوشتت را عوض كن

يادِ فيلم هاى جنگى افتادم
فرمانده ضامن را مى كشيد،
نارنجك را قِل مى داد
تا بلكه سرنوشتِ شهرِ سوخته را عوض كند

بهرنگ قاسمی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۸
زود میلرزد دلم، اینقدر طنازی نکن
اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن

یک سؤال ساده پرسیدم جوابش ساده است
یا بگو "نه" یا که "آری" قصه پردازی نکن

تا برای دلبری شیرین زبانی کافی است
وقت خود را بیش از این صرف زبان بازی نکن

حاصل یک عمر در یک لحظه ویران می شود
مثل سیل سرکشی خانه براندازی نکن

راه ناهموار و پایم لنگ و اسبم خسته است
در چنین وضعی تو دیگر سنگ اندازی نکن

"جان نثاری" حالت اغراق در دلدادگی ست
بعد از این دل خوش به این آمار جانبازی نکن

کی به خدمت میگمارد عاقلی دیوانه را؟!
این جماعت را معاف از رنج سربازی نکن

اصغر عظيمي مهر

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۸
من برای دوست داشتنت
مدت ها است آماده ام

اما
امان از تو
امان از زن ها
که همیشه دیر حاضر می شوید...

شهریار بهروز

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۹
باد راهی شده تا عطر تنت را ببرد
آب جاری شده عکس بدنت را ببرد

دشت همواره بهاری و زمستان عاجز
که ببارد به تو رنگ چمنت را ببرد

می شد ای کاش که پیکی بفرستی به بهشت
قدر یک آه شمیم دهنت را ببرد

شاعری آمده تا اوجِ تو را فتح کند
نادری آمده تا هند تنت را ببرد

شعر پوشیده ای و دکمه به دکمه شاعر
می کند قافیه ی پیرهنت را ببرد

شانه کن! این همه در طاقت یک آینه نیست
شانه اش بار پریشان شدنت را ببرد

مهدی فرجی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۴۹
رسیده ام به چه جایی... کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند

میان مایی و با ما غریبه ای... افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند

تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه هایی» کسی چه می داند

برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه می داند

تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند

کسی اگرچه نداند خدا که می داند
فقط معطل مایی کسی چه می داند

اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست...
تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند

کاظم بهمنی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۰
تعداد
صورت مسأله را تغيير نمي دهد
حدس بزن
چند بار گفته ايم و شنيده نشده ايم
چند بار شنيده ايم و
باورمان نشده است
چند بار؟

پدرم مي گفت:
پدر بزرگ ات، دوستت دارم را
يک بار هم به زبان نياورد
مادر بزرگ ات اما
يک قرن با او عاشقي کرد

محمدعلی بهمنی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۰
ای لبت از هرچه باغ سیب، شیرین بیش تر
کِی به پایت می شود افتاد از این بیش تر؟

ترس دارم عاشقانت مست و مجنون تر شوند
روبروی خانه ات بگذار پرچین بیش تر

ماه سیری چند؟! هر شب با وجودت ای پری
موج دریا می رود بالا و پایین بیش تر

وصف آسانی ست... هرچه خنده هایت کم شوند
شهر پیدا می کند شب گرد غمگین بیش تر

آن بهاری که نسیمت را ندارد بهتر است
هر شب عیدش ببارد برف سنگین بیش تر

خواب دیدم (نیستی) تعبیر آمد (می رسی)
هرچه من دیوانه بودم ابن سیرین بیش تر

امیرعلی سلیمانی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۱
باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بختِ بدِ خویش
در لشکرِ دشمن، پسری داشته باشد

حالم چو درختی ست که یک شاخه ی نا اهل
بازیچه ی دستِ تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزندِ تو دینِ دگری داشته باشد...

آویخته از گردن من، شاه کلیدی
این کاخِ کهن بی که دری داشته باشد

سر در گمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت، کلافی که سری داشته باشد

حسین جنتی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۲
از دور تو را دوست دارم

بي هيچ عطري
آغوشي
لمسي
و يا حتي بوسه‌اي

تنها
دوستت دارم
از دور

جمال ثريا

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۲
تو رسیدی که یکی شاعری اش گل بکند
چشمه ای خشک از این معجزه قل قل بکند

فوران کردن من هیچ، دماوند هم آه
روبروی تو بعید است تحمل بکند

باش در هیات آیینه و بگذار جهان
روزی از دیدن تصویر خودش هل بکند

اخم هایت خفه ام می کند ای کاش یکی
گره ی بین دو ابروی تو را شل بکند

آبشاری ست نماد منِ افتاده که عشق
عظمت می دهدش هرچه تنزل بکند

خوبی اندازه ی انبوه بدی های زمان
که زمین در خودش احساس تعادل بکند

جواد منفرد

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۳
از ما که گذشت،

به شما اگر رسید،
به جای ما،
روزی
هزار وعده،
دوستش داشته باشید...

بهمن‌ عطایی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۳
کم دعا کن که مرا از سر تو وا بکند
او خودش خواست تو را در دل من جا بکند

او که خوش داشت دلم را به تو بسپارد و بعد
بنِشیند عقب و سیر تماشا بکند

عاشقم کرد که دست از سر او بردارم
که مگر درد مرا درد مداوا بکند

خواست تا هر که به غیر تو دلم را بزند
و هوای تو مرا اینهمه تنها بکند

مثل ماهی که بیفتد وسط خشکی و آب
تشنه لب باشد و دور از تو تقلّا بکند

آه، حسرت به دلم ماند که یک بار شده
کوچه ی خواب مرا خواب تو پیدا بکند

و سراسیمه ترین صحنه ی کابوس مرا
تا خود صبح در آغوش تو رؤیا بکند

بی تو ام بی تو، و تنهایی بد حوصله ام
با خیال تو محال است مدارا بکند

طاقت طاق من انگار مرا می شکند
وای اگر این در و دیوار دهن وا بکند

در من آشوب تو افتاده که دنیای مرا
بعد از این، رنگ پریشانی دریا بکند...

سمیه محمدیان

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۴
کوتاه ترین شب ها هم
بی تو نمی گذشت...

رحم کن عشق من
امشب شبِ یلداست

میلاد تهرانی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۴
این دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم

یعنی تو باور می کنی؟
شمرده ای؟
کی شمرده است؟

جز سیاستمدارها
دیده ای کسی آدم بشمرد؟

باور نکن
نارنجی
باور نکن
سبز آبی کبود من

باور کن
همه ی دنیا فقط تویی
و برخی دوستان
بقیه هم تکراری اند...

عباس معروفي

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۵
گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم، هرچه آه، انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی تو خشکیدند پاهایم، کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایه ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آنگونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمالِ تب بُر نم دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد

نجمه زارع

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۵
باری من و تو بی گناهیم
او نیز تقصیری ندارد
پس بی گمان این کار
کار چهارم شخص مجهول است

قیصر امین پور

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۶
به رفتن تو سفر نه، فرار می گویند
به این طریقه ی بازی قمار می گویند

به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

اگرچه در پی آهو دویده ام چون شیر
به من اهالی جنگل شکار می گویند

مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند
کنار گل مگر از حسنِ خار می گویند؟

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم
به این رفیق قدیمی سه تار می گویند

کاظم بهمنی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۶
پس از این همه انتظار
تازه فهمیده ام

تو همان
"روز مبادا" هستی
که هیچ وقت نمی آید

احسان نصری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۸:۵۷
طرح اندام تو انگیزه ی معماری هاست
دلت آیینه ی ایوان طلاکاری هاست

باید از دور به لبخند تو قانع باشم
اخم تو عاقبت تلخ طمعکاری هاست

جای هر دفتر شعری که در آن نامت نیست
توی تاریک ترین گوشه ی انباری هاست

نفس باد صبا مشک فشان هم بشود
باز بوی خوش تو رونق عطاری هاست

با تو خوشبخت ترین مرد جهان خواهم شد
گرچه این خواسته ی قلبی بسیاری هاست

گاه آرامم و گاهی نگران، دنیایم -
شرح آشفته ای از مستی و هشیاری هاست

نیمه ی خالی لیوان مرا پُر نکنید
دل من عاشق اینگونه گرفتاری هاست

رضا نیکوکار

نگاه19
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۰۹:۰۴
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد...

سید حمیدرضا برقعی

طراوت باران
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۱۴:۰۲
خواب می دیدم شب مرگ من است

فصل پاییز گل و برگ من است

غسل کردند و کفن پوشاندنم

درمیان قبر خود خواباندنم

زیر تل خاک ناپیدا شدم

همرهان رفتند و من تنها شدم

از نهیب ترس اعضایم گرفت

لرزه از وحشت سراپایم گرفت

بعد چندی باز شد چشم ترم

دو ملک بودند بالای سرم

آن یکی با قهر سرکش آمده

این یکی باگرز آتش آمده

آن یکی می گفت از ربت بگو

این یکی ميگفت اعمال تو کو

باخودم گفتم عذابم می کنند

از شرار خشم آبم می کنند

وای بر من قلب من را می درند

عنقریبم سوی آتش می برند

زیر لب گفتم به آوایی حزین

پس کجایی یا امیرالمومنین

ناگهان نوری به قلبم چیره شد

چشم های خیره ی من خیره شد

آمد آقایی که یکسر نور بود

قبر من از نور کوه طور بود

گفت با اذن حق امدادش کنید

با تولای من آزادش کنید

گرچه دور از انتظارم بوده است

لیک عمری ریزه خوارم بوده است

سالها در هیئت من گریه کرد

بارها برغربت من گریه کرد

درعزای همسرم فریاد زد

لطمه ها برخود از آن بیداد زد

اینک این بندکفن را وا کنید

تا پلاک عشق اوپیدا کنید

یک کبودی هست روی سینه اش

حاکی ازدرد و غم دیرینه اش

ازاوان کودکی باشور و شین

سینه زن فریاد میزد یاحسین

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۰۳, ۱۹:۳۲
" گاهی

پنجره هم می تواند

نقشی از پرده بازی کند.

پشت همین رنگها

رنگهایی دیگر

پنهان است.

پشت همین خاموشی
نمی دانی ترانه ها
چه اتش بازی زیبایی
راه انداخته اند.
سیب را کنار می زنم
که سیب را نشانتن بدهم. !

طاهره
۱۳۹۴/۰۱/۰۶, ۰۴:۳۸
روز وصل

http://sl.glitter-graphics.net/pub/193/193331uol2asze0g.gif

غم مخور ایام هجران رو بپایان میرود

این خماری از سر ما می‌گُساران میرود

پرده را از روی ماه خویش بالا میزند

غمزه را سر میدهد غم از دل و جان می‌رود

بلبل اندر شاخسار گُل هُویدا می‌شود

زاغ با صَد شرمساری از گُلستان می‌رود

محفِل از نور رُخ او نور افشان می‌شود

هر چه غیر از ذکر یار از یاد رِندان می‌رود

ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند

پرده از رُخسار آن سرو خرامان می‌رود

وعدة دیدار نزدیک است یاران مُژده باد

روز وصلش می‌رسد ایام هجران می‌رود

طاهره
۱۳۹۴/۰۱/۰۶, ۰۴:۳۸
محفل رندان

http://sl.glitter-graphics.net/pub/193/193331uol2asze0g.gif

آید آن روز که خاک سر کویش باشم

ترک جان کرده و آشفته رویش باشم

ساغر روح فزا از کفِ لُطفش گیرم

غافل از هر دو جهان بستة مویش باشم

سر نهم بَر قدمش بوسه زنان تا دَم مرگ

مست تا صبح قیامت ز سبویش باشم

همچو پروانه (http://www.nooreaseman.com/forum228) بسوزم برِ شمعش همه عُمر

محو چون می زده در روی نکویش باشم

رسد آن روز که در محفل رندان سرمست

رازدار همه اسرار مگویش باشم

یوسفم گر نزند بر سَر بالینم سَر

همچو یعقوب دل آشفتة بویش باشم

طاهره
۱۳۹۴/۰۱/۰۶, ۰۴:۳۹
انتظار

http://sl.glitter-graphics.net/pub/193/193331uol2asze0g.gif

از غم دوست در این میکده فریاد کشم

دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست

که بَرش شکوه برم، داد ز بیداد کشم

شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا

با صفا منت آنرا که به من داد کشم

عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری

بار هجران و وصالت به دل شاد کشم

در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من

جور مجنون ببرم، تیشه فرهاد کشم

مُردم از زندگی بی تو- که با من هستی

طرفه سرّی است که باید بر استاد کشم

سالها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌آید

انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۰۶, ۱۳:۲۶
رازداری کن و از من گله در جمع مکن

باز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکن

با حضور تو قرار است مرا زجر دهند

خویش را مایه ی دلگرمی هر جمع مکن

به گناهی که نکردم، به کسی باج مده

آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن

ترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودت...

این همه هرزه ی آلوده نظر جمع مکن!

آخرین شاخه ی تو، سهم عقابی چو من است...

روی آن چلچله و شانه بسر جمع مکن

" تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت

روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

کاظم بهمنی

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۱/۰۸, ۱۳:۰۴
کسی دوباره صدایم کرد،کسی که مثل تو زیبا بود
کسی که مثل تو می فهمید،کسی که مثل تو تنها بود
تمام خستگی ام را دید،کسی که مثل تو می فهمید
همان که بوی تو را می داد، همان که مثل تو با ما بود
هزار پنجره ی لبخند، دوباره رو به دلم وا شد
دوباره آنکه تو می گفتی، درون آینه پیدا بود
و قطره قطره نگاهش را، شبی بیاد تو نوشیدم
وباز سهم دلم از تو، تمام وسعت دریا بود
کنار پیچک همسایه، دوباره دست تو را می کاشت
شبی که دست تو گل می کرد، شبِ شکفتن فردا بود
وباد بوی تو را آورد ، و بوی پیچک همسایه
ودست های تو را می چید، کسی که مثل تو با ما بود.
....
کاوس کمالی نژاد

طراوت باران
۱۳۹۴/۰۱/۱۰, ۱۴:۲۴
هی گنه کرده و گفتیم خدا می بخشد



عذر آورده و گفتیم خدا می بخشد



بخششی هست ولی قهر و قضایی هم هست



آی مردم به خدا روز حسابی هم هست



آی هشدار دمی قافله را گم نکنیم



تاکه امکان وضو هست تیمم نکنیم

طراوت باران
۱۳۹۴/۰۱/۱۴, ۲۱:۱۷
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد


آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد


اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار

طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد


برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد


ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد


آن که پرنقش زد این دایره مینایی

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد


فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

Partofar
۱۳۹۴/۰۱/۱۵, ۰۵:۴۱
http://www.montazer.ir/sites/default/files/uploaded/images/1624067235.jpg

http://www.montazer.ir/sites/default/files/styles/865x250/public/uploaded/images/1948717121.jpg
ببار حضرت باران که فصل اعجاز است ... (http://www.montazer.ir/content/%D8%A8%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%87-%D9%81%D8%B5%D9%84-%D8%A7%D8%B9%D8%AC%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B3%D8%AA)تمام پنجره ها رو به آسمان باز است
ببار حضرت باران که فصل اعجاز است
کجا قدم زده ای تا ببوسم آنجا را
که بوسه بر اثر پات عین پرواز است
شده ترانه و ذکر لبم دعای فرج
اگر که ذکر تو باشی دعا هم آواز است
تو دیر کردی و ما مستحق سرزنشیم
چرا که علت تاخیر، قحطِ سرباز است
رسیده عمر و صبوری و طاقت آخر خط
بیا که روز وصال تو روز آغاز است
زمین بدون تو بی آفتاب مانده، ببین
تمام پنجره ها رو به آسمان باز است
" احسان پرسا "

Partofar
۱۳۹۴/۰۱/۱۵, ۰۶:۰۳
رباعی که با خواندن آن رهبر انقلاب منقلب شدند

http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/styles/node_thumb_4/public/content/images/story/94-01/09/farhangnews_119967-337711-1427624339.jpg?itok=aDFtGCLG

(http://www.farhangnews.ir/content/117743)اخیراً رهبر معظم انقلاب با جمعی از خانواده‎های شهدا دیدار داشتند. در دیدار با یکی از این خانواده‎ها، رهبری از حاضران عکس شهید را طلب می‎کنند. زیر تصویر شهید، یک رباعی نوشته شده بود که ایشان با خواندنش به شدت منقلب می‌شوند.







بنا به رسم قدیمی دیدار رهبر انقلاب حضرت آیت‎الله العظمی خامنه‎ای با خانواده‎های شهدا، اخیراً نیز ایشان با جمعی از خانواده‎های شهدا دیدار داشتند. در دیدار با یکی از این خانواده‎ها، رهبری از حاضران عکس شهید را طلب می‎کنند. با آوردن عکس نزد ایشان، چشمانشان به رباعی زیر عکس می‎افتد و در همان خوانش نخست شعر را برای جمع قرائت می‎کنند. رهبر معظم انقلاب با خواندن سطر آخر رباعی ناگهان منقلب می‎شوند و از ته دل گریه می‎کنند:

ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند​
ما مدعیانِ صفِ اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند

پس از این واقعه، آیت‎الله العظمی خامنه‎ای نام شاعر را از حاضران می‎پرسند اما کسی از این نام اطلاعی نداشته است. سرانجام رهبری از خانوادۀ شهید می‎خواهند تا این قاب به‎یادگار نزدشان بماند.

به تازگی نیز کلیپی از این دیدار در سایت حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب «خامنه‎ای.آی.آر»‎ با عنوان «در آرزوی شهادت» منتشر شد. با بازنشرهای پیاپیِ این ویدئوی زیبا و تأثیرگذار و نیز پخش مکررش از بعضی شبکه‎های تلویزیونی همچون شبکۀ «افق» پرسش از نام شاعر بار دیگر مخصوصا برای دوست‎داران ادبیات به‎طور جدی مطرح شد. در هیچ‎کدام از این رسانه‎ها پاسخی برای این پرسش وجود نداشت و سایت دفتر حفظ و نشر آثار رهبری نیز شعر را بی نام شاعر منتشر کرده بود.

اما سایت موسسه شهرستان ادب که یکی از موسسات پرطرفدار میان شعردوستان است پس از پیگیری شاعر این شعر را پیدا کرده و از قضا، شاعر این شعر، مدیر دفتر شعر این موسسه یعنی میلاد عرفان‎پور، شاعر جوان است.

این رباعی از سری رباعی‎های عرفان‎پور برای شهدای ماجرای هیئت رهپویان وصال و بمب‎گذاری در شیراز است که در سال ۱۳۸۸ سروده شده‎است. به گفته سایت خبری این موسسه این شعرها نیز مانند بسیاری از شعرهای انقلابی میلاد عرفان‎پور به‎جز پخش پیامکی و نشر شان در چند سایت-در همان زمان- در هیچ کتابی به طور مستقل منتشر نشده‎اند.
منبع:شهرستان ادب

صادق
۱۳۹۴/۰۱/۱۵, ۰۷:۲۱
رباعی که با خواندن آن رهبر انقلاب منقلب شدند

http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/styles/node_thumb_4/public/content/images/story/94-01/09/farhangnews_119967-337711-1427624339.jpg?itok=aDFtGCLG

(http://www.farhangnews.ir/content/117743)اخیراً رهبر معظم انقلاب با جمعی از خانواده‎های شهدا دیدار داشتند. در دیدار با یکی از این خانواده‎ها، رهبری از حاضران عکس شهید را طلب می‎کنند. زیر تصویر شهید، یک رباعی نوشته شده بود که ایشان با خواندنش به شدت منقلب می‌شوند.







بنا به رسم قدیمی دیدار رهبر انقلاب حضرت آیت‎الله العظمی خامنه‎ای با خانواده‎های شهدا، اخیراً نیز ایشان با جمعی از خانواده‎های شهدا دیدار داشتند. در دیدار با یکی از این خانواده‎ها، رهبری از حاضران عکس شهید را طلب می‎کنند. با آوردن عکس نزد ایشان، چشمانشان به رباعی زیر عکس می‎افتد و در همان خوانش نخست شعر را برای جمع قرائت می‎کنند. رهبر معظم انقلاب با خواندن سطر آخر رباعی ناگهان منقلب می‎شوند و از ته دل گریه می‎کنند:

ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند​
ما مدعیانِ صفِ اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند

پس از این واقعه، آیت‎الله العظمی خامنه‎ای نام شاعر را از حاضران می‎پرسند اما کسی از این نام اطلاعی نداشته است. سرانجام رهبری از خانوادۀ شهید می‎خواهند تا این قاب به‎یادگار نزدشان بماند.

به تازگی نیز کلیپی از این دیدار در سایت حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب «خامنه‎ای.آی.آر»‎ با عنوان «در آرزوی شهادت» منتشر شد. با بازنشرهای پیاپیِ این ویدئوی زیبا و تأثیرگذار و نیز پخش مکررش از بعضی شبکه‎های تلویزیونی همچون شبکۀ «افق» پرسش از نام شاعر بار دیگر مخصوصا برای دوست‎داران ادبیات به‎طور جدی مطرح شد. در هیچ‎کدام از این رسانه‎ها پاسخی برای این پرسش وجود نداشت و سایت دفتر حفظ و نشر آثار رهبری نیز شعر را بی نام شاعر منتشر کرده بود.

اما سایت موسسه شهرستان ادب که یکی از موسسات پرطرفدار میان شعردوستان است پس از پیگیری شاعر این شعر را پیدا کرده و از قضا، شاعر این شعر، مدیر دفتر شعر این موسسه یعنی میلاد عرفان‎پور، شاعر جوان است.

این رباعی از سری رباعی‎های عرفان‎پور برای شهدای ماجرای هیئت رهپویان وصال و بمب‎گذاری در شیراز است که در سال ۱۳۸۸ سروده شده‎است. به گفته سایت خبری این موسسه این شعرها نیز مانند بسیاری از شعرهای انقلابی میلاد عرفان‎پور به‎جز پخش پیامکی و نشر شان در چند سایت-در همان زمان- در هیچ کتابی به طور مستقل منتشر نشده‎اند.
منبع:شهرستان ادب



ای بلند آوازه چون مهر حبیب
ای هزاران زخم دل را تو طبیب

ای مسیحا دم و ای فجر امید ؟
شاد مان کردی زخود روح شهید

ای علی مهرت چو مهر آسمان
شاد باد از مهر تو صاحب زمان

تو که خود هم شاعرِ ای عندلیب
پس چرا این شعرکردت منقلیب ؟!

قلب تو چون برگ گل ناز و ظریف
ای خدا را مظهر اسم لطیف !

مهر تو چون مهر خورشید خمین
جلوه ای از مهر مولا جان حسین


ای وجودت چون خمینی ناز مند
مهر تو هم مثل مهرش راز مند

مهر تان از مهر مادر منشعیب
چون که گل ازبوته می گیرد نصیب

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۱۵, ۰۹:۰۰
" از بعض مطالبی که در قران است

گر پرده بر افتد عقل بس حیران است.

از جمله بود گواهی روز الست

سری که در ان مقام و ان پیمان است.

عهدی که خدا به بست از روز نخست

بر ادمیان که بر اسا سیست درست.

گفتا که منم خدا بگفتند اری

هان تا نکنید این گواهی را سست

اینست نتیجه ای که از روز الست

بر ادمیان خدا چنین عهد ببست.

که نیست بجز پرستش از خالق خلق

این امر چنان که تا قیامت پیوست. (یا حق. )

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۱۷
بابا طاهر عريان همداني:


بابا طاهر عريان از مشايخ معروف تصوف و از شاعران اواسط قرن پنجم(قرن يازدهم ميلادي)بوده است.ولادت او در اواخر قرن چهارم هجري اتفاق افتاد و وفات او را در سال 410 هجري (1019ميلادي) نوشته اند ليكن اين قول مستبعد به نظر مي آيد.از عريان مجموعه اي از كلمات قصار به عربي باقي مانده كه در آنها نكات مختلفي درباره احوال گوناگون عرفا بيان كرده است. ديگر مجموعه ترانه هاي او است به لهجه لري.اين اشعار بسيار لطيف و پر از عواطف رقيق و معاني دل انگيز است ليكن بر اثر كثرت اشتهار و متداول بودن در ميان عامه در آنها تصرفاتي صورت گرفته و اين امر غالب آن ترانه ها را از صورت اصلي خارج ساخته است.
بابا طاهر داراي اشعاري در قالب غزل،قصيده و دو بيتي است كه دو بيتي هاي او مشهور است.
دو بيتي هاي مشهور بابا طاهر عبارتند از:
بي ته يا رب به بستان گل مرو ياد
اگر رويد كسش هرگز مبو ياد

بيته هر گل به خنده لب گشايه
رخش از خون دل هرگز مشو ياد

************************
شب تاريك و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشكست

نگهدارنده اش نيكو نگهداشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشكست

************************
عزيزا كاسه چشمم سرايت
ميون هردو چشمم خاك پايت

از آن ترسم كه غافل پا نهي باز
نشنيد خار مژگانم بپايت

************************
بهار آمد به صحرا و در و دشت
جواني هم بهاري بود و بگذشت

سر قبر جوانان لاله رويد
دمي كه مهوشان آيند به گلگشت

************************
ز دست ديده ودل هر دو فرياد
هر آنچه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجري نيشش ز پولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

************************
خدايا داد از اين دل داد از اين دل
كه يك دم مونگشتم شاد از ايندل

چو فردا داد خواهان داد خواهند
بگويم صد هزاران داد از اين دل

************************
به صحرا بنگرم صحرا ته وينم
به دريا بنگرم دريا ته وينم

بهر جا بنگرم كوه و در دشت
نشان از قامت رعنا ته وينم


(گرد آورنده:محمد)

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۲۱
گفت: احوال ات چطور است؟
گفتم اش: عالی است
مثل حال گل!
حال گل در چنگ چنگیز مغول!

قیصر امین پور

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۲۶
اما
با اين همه
تقصير من نبود
که با اين همه...
با اين همه اميد قبولي
در امتحان سادهْ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصير هيچ کس نيست
از خوبي تو بود
که من
بد شدم! قیصر امین پور

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۲۶
هشدار آب های جهان بوی نفت می دهند نفت بوی دلار دلار بوی خون خون بوی ایدز ایدز ، بوی حقارت آدم های یکبار مصرف ! بچه ها ، تو را به خدا مواظب باشید بنی آ دم اعضای خود می فروشد !
عرفان نظرآهاری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۲۷
ستاره ھا را می بینم
ھر شب
با این کھ دورند
و تورا در روز ھم
نمی بینم
کاش ستاره بودی. عمید صادقی نسب

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۲۸
ای ناگهان تر از همه ی اتفاقها
پایان خوب قصه ی تلخ فراقها

یکجا ز شوق آمدنت باز می شوند
درهای نیمه باز تمام اتاقها

یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق
سر باز می کنند ترکها به طاقها

بی دستگیری ات به کجا راه می بریم؟
در این مسیر پر شده از باتلاقها

باز آ، بهار من، که به نوبت نشسته اند
در انتظار مرگِ درختان، اجاقها

ای وارث شکوه اساطیر، جلوه کن
تا گم شود ابهت پر طمطراقها

مهدی عابدی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۲۹
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
کى عید مى رسد که تکانى دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شب ها به دور شمع کسى چرخ مى خورد
پروانه اى که دل به دلِ یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلى است
در مى زنیم و خانه گفتار بسته است
باید به دست شعر نمی دادم عشق را
حتى زبان ساده اشعار بسته است
وقتى غروب جمعه رسد، بی تو، آفتاب
انگار بر گلوى خودش دار بسته است
می ترسم آخرش تو نیایی و پُر کنند
در شهر شاعرى ز جهان، بار بسته است

نجمه زارع

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۳۰
آنقدر جای تو خالیست...
که هیچ گزینه ای آن را پر نمیکند حتی تمام موارد

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۳۱
از چپ و راست بلا پشت بلا می آید
و شگفت آنكه فقط بر سر ما می آید
شكر گفتیم پس از هر غمی اما این شكر
چون نمازی است كه از ترس به جا می آید
چه شد آن حال خوشی كه به هزاران وعده
گفته بودند به تأثیر دعا می آید؟
این همه باغ پس از باغ چرا می خشكد؟
این همه داغ پس از داغ چرا می آید؟
مادرم گفت: به تاوان گناهانِ بزرگ
این جزایی است كه از سوی خدا می آید

مسئله، جبر، سؤالاتِ بدون پاسخ
زنگ تفریح كی آخر به صدا می آید؟
مسلم محبی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۳۲
باد خواهد برد عشقی را که من دارم به تو
بعد از این یک عمر بی مهری بدهکارم به تو
تو همیشه در پی آزار من بودی ولی
من دلم راضی نشد یک لحظه آزارم به تو
راست می گویم ولی حرف مرا باور مکن
این که ممکن نیست دل را باز بسپارم به تو
خوب می دانم برای من کسی مثل تو نیست
خوب می دانم که روزی باز ناچارم به تو
می روم شاید دلت روزی گرفتارم شود
می روم.... اما گرفتارم... گرفتارم به تو

مهتاب یغما

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۳۳
راز این داغ نه در سجده ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست
موج با تجربه ی صخره به دریا برگشت
کمترین فایده ی عشق پشیمانی ماست
خانه ای بر سر خود ریخته ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظه ی ویرانی ماست

باد، پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی خبر از بوسه ی پنهانی ماست
فاضل نظری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۳۴
او که سیبی از شاخه چید،
تا بگوید: “دوستت دارم!”
شرمسار عشق شد

من که کاری نکرده بودم

میلاد تهرانی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۳۵
جایی که یاس هست و کسی بو نمی کند
جایی که بغض هست و کسی رو نمی کند
جایی که دست شیر خدا بسته می شود
کس احترام ساحت بانو نمی کند
اینجا مدینه است که جز مردم اش کسی
آتش به آشیان پرستو نمی کند
وقتی که بیت وحی پر از شعله می شود
دیگر لگد که رحم به پهلو نمی کند
اینجاست مادری که قریب دو ماه و نیم
از زخم شانه، شانه به گیسو نمی کند
بانوی آفتاب، خدایا که هیچوقت
مانند شمع سوخته سو سو نمی کند

اینها همه کنار... ولی هیچ مادری
با بازوی شکسته که جارو نمی کند...
مهدی صفی یاری

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۳۶
ای مرکز ثقل کهکشانِ دل من
خورشید بلند آسمان دل من
عمری است که من منتظر دیدارم
یک جمعه بیا به جمکران دل من

جلیل صفربیگی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۳۷
کفشهایم کجاست؟ می خواهم، سر شب راهی سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بکنم، دو سه پاییز دربدر بشوم
خسته ام از تو، از خودم، از ما، «ما» ضمیر بعیدِ زندگی ام
دو نفر انفجار جمعیت است، پس چه بهتر که یک نفر بشوم
یک نفر در غبار سرگردان، یک نفر مثل برگ در طوفان
می روم گم شوم برای خودم، کم برای تو درد سر بشوم
حرفهای قشنگ پشت سرم، آرزوهای مادر و پدرم
آه خیلی از آن شکسته ترم، که عصای غم پدر بشوم
داستانی شدم که پایانش، مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستم در حدود حوصله ها، پس چه بهتر که مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم، بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه گاهی سری بزن نگذار، با تو از این غریبه تر بشوم
مهدی فرجی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۳۸
برای انسانها همانقدر باش که برای تو هستند،
بیشتر که باشی باعث سوء تفاهم میشود

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۳۹
و من همیشه دیر رسیدم شاید
هر بار با قطار قبلی
باید می آمدم
وقتی که جامه دانم را می بستم
پیراهنم به یاد تو تا می خورد
و خواب اهتزازش را می دید
وقتی رسیدم اما...
آه!
با آن جنین خواب های هزاران سال
چه باید می کردم؟
پیراهن من آیا
باید به قامتش
کفنی می شد
می پوسید؟
تقدیر من همیشه چنین بود
و شاید این طلسمی است
که تا همیشه دست نخواهد خورد
روزی کنار رودی
مردی کلید بختش در آب افتاد
و آن کلید را
شیطان ترین ماهی ها بلعید
و سوی دور دست ترین دریاها گریخت
و یک نفر که پیش تر از من رسید
صیاد شاه ماهی من شد
و من دوباره دیر رسیدم
قلاب من گلوی مرا می درد
و تو به هیات پریان
در آبهای دور
تنت را می شویی

حسین منزوی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۴۰
یکی باش برای یک نفر نه تصوری مبهم در خاطره های صد نفر...

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۴۰
دلواپسی ام نیست، چه باشی چه نباشی
احساس تو کافی ست، چه متن و چه حواشی
از خویش گذشتم، بِبَرم خاک کن - اما
شعرم چه؟ نه! بی ذوق مبادا شده باشی
می خواستم از تو بنویسم که مدادم
خندید: چه مانده است مرا تا بتراشی
مجموعه ی آماده ی نشرم - خبرِ بَد
یک خالی پُر، خط به خط اش روح خراشی
شصت و سه غزل له شده در زلزله ی من
شصت و سه نفس، شصت و سه حس متلاشی

نفرین نه، سوال است: چگونه دلت آمد -
بارانم! اسیدانه به من زخم بپاشی؟
محمدعلی بهمنی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۱۴:۴۵
عموی من زنجیرباف بود. او همه زمستان برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت.
ما گفتیم: ای عموی زنجیرباف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان.
او نمی شنید، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد.
فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید. پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران را هم. و آنها را پشت کوه های دور انداخت.
پرنده آزاد شد و درخت آزاد شد و بابا آمد، با صدای بابونه و باران با صدای جویبار و قناری. و با خود شکوفه آورد و لبخند.
عموی زنجیرباف، زنجیرهای پوسیده و خودِ کهنه اش را دور انداخت؛ و از جهان نام تازه ای طلب کرد و از آن پس ما او را نوروز صدا کردیم.
نام مادرم، بهار است. و ما دوازده فرزندیم. خواهر بزرگم، فروردین و برادر کوچکم، اسفند است. پدرم، بازگشته است پیروز و عمویم نوروز، پیش ماست. و مادر به شکرانه این شادمانی، سفره ای می چیند و جشنی می گیرد.
اولین سین سفره ما سیبی سرخ است که مادر آن را از شاخه های دورِ آفرینش چیده است، آن روز که از بهشت بیرون می آمد. ما آن را در سفره می گذاریم تا به یاد بیاوریم که جهان با سیبی سرخ شروع شد؛ همرنگ عشق.
مادر سکه هایی را در ظرف می چیند، سکه هایی از عهد سلیمان را، سکه هایی که به نام خدا ضرب خورده است و می گوید: باشد که به یاد آوریم که تنها خدا پادشاه جهان است و تنها نام اوست که هرگز از سکه نمی افتد و تنها پیام آوران اویند که بر هستی حکومت می کنند و سکه آنان است که از ازل تا ابد، رونق بازار جهان است.
مادر به جای سنبل و به جای سوسن، گیاه سیاووشان را بر سفره می گذارد، که از خون سیاوش روییده است. این سومین سین هفت سین ماست. تا به یادآوریم که باید پاک بود و دلیر و از آتش گذشت. و بدانیم که پاکان و عاشقان را پروای آتش نیست.
مادر می گوید: ما عاشقی می کنیم و پاکی، آنقدر تا سوگ سیاووش را به شور سیاووش بدل کنیم.
و سین چهارممان، سرود سروش است تا از سبزپوشان آسمان یادی کنیم و یاری بخواهیم که جهان اگر سبز است، از سبزی آنان است و هر سبزه که هر جا می روید از رد پای فرشته ای است که پا بر خاک نهاده است.
مادر، تنگ بلور را از آب جیحون پر می کند و ماهی، بی تاب می شود. زیرا که ماهیان بوی جوی مولیان را می شناسند. و ما دعا می کنیم که آن ماهی از جوی مولیان تا دریای بیکران، عشق را یکریز شنا کند.
مادر می گوید: ما همه ماهیانیم بی تاب دریای دوست.
مادر، پری از سیمرغ بر سفره می گذارد تا به یادمان بیاورد که سفری هست و سیمرغی و کوه قافی و ما همه مرغانیم در پی هدهد. باشد که پست و بلند این سفر را تاب بیاوریم که هر پرنده سزاوار سیمرغ است. مبادا که گنجشکی کنیم و زاغی و طاووسی، که سیمرغ ما را می طلبد.
مادرم، شاخه ای سرو بر سفره می نشاند که نشان سربلندی است و می گوید: تعلق بار است، خموده و خمیده تان می کند. و بی تعلقی سرافرازی. و سرو این چنین است، بی تعلق و سرفراز و آزاد. باشد که در خاک جهان سرو آزاد باشیم.
سین هفتم هفت سین مان، سرمه ای است از خاک وطن که مادر آن را توتیای چشمش کرده است. ما نیز آن را بر چشم می کشیم و از توتیای این خاک است که بینا می شویم و چشم مان روشن.
مادر آب می آورد و آیینه و قرآن، و سپند را در آتشدان می ریزد و گرداگرد این سرزمین می چرخاند، سپندی برای دفع چشم زخم آنکه شور و شادی و شکوه این سرزمین را نتواند دید. عرفان نظرآهاری

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۱۶, ۲۰:۵۴
" ما چون دو دریچه رو به روی هم

اگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز اینده

عمر اینه ی بهشت اما ... اه

بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته است

زیرایکی از دریچه ها بسته است.

نه مهر فسون نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد.

(مهدی اخوان ثالث ) .

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۱/۱۸, ۱۲:۲۲
چرا نمی شناسی ام؟
چرا نمی شناسمت ؟
می دانم مرا نمی شنوی
و من این را از سیبی که از دستت افتاد فهمیدم
دیگر به غربت چشم هایت خو کرده ام
و به درد های باد کرده روحم
که از قاب تنم بیرون زده اند ....
با توأم بی حضور تو بی منی با حضور من
می بینی تا کجا به انتحار وفادار مانده ام
تا دل نازک پروانه نشکند
همه سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
و هر شب بغض گلویت را
در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ،
زخم های مکررم بودند
نخ های آبی ام تمام شده اند
و گل های بقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند
باید پیش از بند آمدن باران بمیرم ....!!
......
حسین پناهی

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۱/۱۸, ۱۵:۱۸
دانلود فایل تصویری با شعر خوانی استاد مشیری


(http://uploadyar.com/599b0f56a30652/mp4/%DA%AF%D8%B1%DA%AF.mp4)

گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى‌شود انسان پاک

هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست

در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مى‌کنند

این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۱۸, ۱۷:۴۴
قطعه ی شهدا.

بغض درمیان راه

-در کویر تفته ی گلوی من -

ساقه ای شکسته بود.

گفتم : " این سخنوران که بی صدا غنوده اند

وه چه خوب و خواندنی سروده اند

قطعه ای بلیغ و ناب

جاودان سروده ای به رنگ عشق و افتاب

قطعه ای که هیچ شاعری نگفت

بهترین ترانه ای که گوش اسمان شنفت

جان من نثار شان

افتاب شعر من هماره سایه سارشان !"

گفت :- با تبسمی به رنگ غم -

"بهترین و برترین سروده ی زمانه است

شعر ماندگارشان

قطعه ی بهارشان !

این زمان

دیده از نگاه و لب ز گفت و گو

بسته اند اگر چه باز

بر لب خموششان ترانه است

اشک را مجال های وهو مده

گوش کن به چشم خود !در مسیر بادهای نوحه گر

بی امان به سوی جبهه میوزد

پرچم مزارشان "

گفت و بغض من شکفت.

صادق
۱۳۹۴/۰۱/۱۹, ۰۴:۵۸
شمیم یاس

چو هنگامه فصل ناز آمده ست
شمیم گل یاس باز آمده ست

بیا تا بگوییم از مهر یاس
که مهرش بسی چاره ساز آمده ست

اگر چند گلشن پر از یاس شد
ولی مهر او جان گداز آمده ست

سپهر وجود ناز مندش بود
جهان در طفلیش به ساز آمده ست

به پیشش دو دریا ودشت ودمن
تواضع کنان در نماز آمده ست

چو او مظهر اسم فاطر بود
دو سجده به خاکش مجاز آمده ست

اگر یاس مهجور بود تا کنون
به گلشن کمی کشف راز آمده ست

چو یادش بود یاد اسرار حق
به این یاد مارا نیاز آمده ست

پس آنک بیا تا که یادش کنیم
که یادش به ناز ونواز آمده ست

فدای مزارش دل وجان ما
که گم گشته ی در حجاز آمده ست

فدک در مدینه چو مرغی اسیر
گرفتار چنگال باز آمده ست

ز هر سو دراین شب کنم یاد او
در این یاد مارا جواز آمده ست

هلا پیر بلخم کجایی کنون ؟
ببین ارزگان پیشواز آمده ست

بیا تاروییم سوی شهر خمین
که آن جا یکی سر فراز آمده ست

نسیم گل یاس آید از او
به صد راز و آواز وناز آمده ست

از او می تراود شمیم بهار
چو از لطف حق گل طراز آمده ست

پس آنک بیا وسخن ساز کن
که در شهر غزنین أیاز آمده ست

ارزگانی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۱۹, ۰۸:۵۸
"دور تر دیر تر.

روزی از روزها

شبی از شب ها خواهم افتاد و خواهم مرد.

اما می خواهم هر چه بیشتر بروم .

تا هر چه دورتر بیفتم .

تا هر چه دیر تر بیفتم

هر چه دیرتر و دورتر بمیرم.

نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه

پیش از ان که می توانسته ام بروم و بمانم .

افتاده باشم و جان داده باشم.

همین. ..(دکتر علی شریعتی. )

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۱/۱۹, ۰۹:۳۹
سحر هنگام، کاین مرغ طلایی
نهان کرده ست پرهای زر افشان.
طلا در گنج خود می کوبد، اما
نه پیدا در سراسر چشم مردم.
من آن زیبا نگارین را نشسته در پس دیوار های نیلی شب
در این راه درخشان می شناسم.
می آید در کنار ساحل خاموش به حرف رهگذران می دهد گوش.

نشسته در میان زورق زرین
برای آن که از من دل رباید.
مرا در جای می پاید.
می آید چون پرنده
سبک نزدیک می آید.
می آید گیسوان آویخته گون
ز گرد عارض مه ریخته خون.

می آید خنده اش بر لب شکفته
بهاری می نمایاند به پایان زمستان.
می آید بر سر چله کمان بسته.
ولی چون دید من را می رود، در، تند می بندد
....
نشسته سایه ای در ساحل تنها،
نگار من به او از دور می خندد
......
علی اسفندیاری (نیما یوشیج)

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۱/۱۹, ۱۳:۵۶
http://morshed.loxblog.com/upload/morshed/image/postsimage/morshed-275.jpg

آدمک آخر دنیاست بخند...

آدمک مرگ همین جاست بخند...

دست خطی که تو را عاشق کرد...

شوخی کاغذی ماست بخند...

آدمک خل نشوی گریه کنی...

کل دنیا سراب است بخند...

آن خدایی که بزرگش خواندی...

** به خدا مثله تو تنهاست بخند...

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۱۹, ۱۹:۱۴
" تشنه .

من تشنه ی اتشم.

ان اقیانوس را در جانم سرازیر کن!

ان اتش فشان دیوانه را زنجیر از دهانش بر گیر و همه را

یک جا بر سرم بریز !

بگذار بسوزم !

بگذار در ان اتش های سیال بگدازم !

مترس !

ان همه را این همه در سینه ات پنهان مکن. !

به جان من بریز !

این همه در اندیشه ی سلامت و راحت من مباش.!

می خواهم در ان چه تو می گدازی .بگدازم.

بگو بریز دهانت را بگشای

ای قله ی سنگی اتشفشان !

خاموشی تو مرا در کنارت بیشتر می گدازد ...

من دیگر تحمل ندارم.

ان زندان بزرگ را بشکن! دکتر علی شریعتی.

طاهره
۱۳۹۴/۰۱/۲۲, ۰۳:۳۲
«شعر امام زمان»


از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی

با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی

مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پیچیده می آید کسی

کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچیده می آید کسی

خواب دیدم , خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده می آید کسی

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۴/۰۱/۲۲, ۰۵:۲۱
توکل بر خدایت کن ،


کفایت میکند حتما ...




اگر خالص شوی با او ،

صدایت میکند حتما ...




اگر بیهوده رنجیدی ،

از این دنیای بی رحمی ؛




به درگاهش قناعت کن ،

عنایت میکند حتما ...




دلت درمانده میمیرد ،

اگر غافل شوی از او ؛




به هر وقتی صدایش کن ،

حمایت میکند حتما ...




خطا گر میروی گاهی ،

به خلوت توبه کن با او ؛




گناهت ساده میبخشد ،

رهایت میکند حتما ...




به لطفش شک نکن گاهی ،

اگر دنیا حقیرت کرد ؛




تو رسم بندگی آموز ،

حمایت میکند حتما ...




اگر غمگین اگر شادی ،

خدایی را پرستش کن ؛




که هر دم بهترینها را ،

عطایت میکند حتما ...

صادق
۱۳۹۴/۰۱/۲۲, ۰۵:۳۳
مادر عالم صدایت می کند
فاطمه از دل ندایت می کند
گرحجابت کامل است ای شیر زن
حضرت زهرا دعایت می کند

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۲۲, ۰۸:۴۶
"بوی صفای پدر

دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در

در مشت گرفته مچ دست پسرم را

رفتم که به کوی پدر و مسکن مالوف

تسکین دهم الام دل جان به سرم را

گفتم به سر راه همان خانه و مکتب تکرار کنم درس سنین صغرم را

با یاد طفولیت و نشخوار جوانی می رفتم و مشغول جویدن جگرم را

پیچیدم از ان کوچه ی مانوس که در کام باز اورد ان لذت شیر و شکرم را

افسوس که کانون پدر نیز فرو کشت از اتش دل باقی برق و شر رم را

چون بقعه اموات فضایی همه خاموش اخطار کنان منزل خوف و خطرم را

درها همه بسته است و به رخ گرد نشسته یعنی نزنی در که نیابی اثرم را

در گرد و غبار سر ان کوی نخواندم جز سر زنش عمر هیا و هدرم را

مهدی که نه پاس پدرم داشت از این پیش کی پاس مرا دارد و زاین پس پسرم را ؟

ای داد ! که از ان همه یار و سرو همسر یک در نگشاید که بپرسد خبرم را

یک بچه ی همسایه ندیدم به سر کو ی تا شرح دهم قصه ی سیر و سفرم را

اشکم به رخ از دیده روان بود ولیکن پنهان که نبیند پسرم چشم ترم را

می خواستم این شیب و شبابم بستانند طفلیم دهند و سر پر شور و شرم را

چشم خردم را ببرند و به من ارند چشم صغرم را و نقوش و صورم را

کم کم همه را در نظر اوردم و نا گاه ارواح گرفتند همه دور و برم را

گویی پی دیدار عزیزان بگشودند هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را

یکجا همه ی گمشدگان یافته بودم از جمله (حبیب ) و رفقای دگرم را

این خنده ی وصلش به لب ان گریه ی هجران این یک سفرم پرسد و ان یک حضرم را

این ورد شبم خواهد و نالیدن شبگیر و ان زمزمه ی صبح و دعای سحرم را

تا خود به تقلا به در خانه رساندم بستند به صد دایره راه گذرم را

یکباره قرار از کف من رفت و نهادم بر سینه ی دیوار و در خانه سرم را

صوت پدرم بود که می گفت : "چه کردی در غیبت من عائله ی در بدرم را؟

حرفم به زبان بود ولی سکسکه نگذاشت تا باز دهم شرح قضا و قدرم را

فی الجمله شدم ملتمس از در به دعایی کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را

اشکم به طواف حرم کعبه چنان گرم کز دل بزدود ان همه زنگ و کدرم را

نا گه پسرم گفت : " چه می خواهی از این در ؟ " گفتم : " پسرم ! بوی صفای پدرم را ! "

( محمد حسین شهریار ) .

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۱/۲۲, ۱۳:۱۹
پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری
وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری



هرچه عاشق پیرتر، عشقش جوانتر، ای عجب!
دل دهد تاوان، اگر تن ناتوان است ای پری

پیل ماه و سال را پهلو نمی کردم تهی
با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری

هر کتاب تازه ای کز ناز داری، خود بخوان
من حریفی کهنه ام، درسم روان است ای پری

از شماتت کم کن و تیغی فرود آر و برو
آمدی وقتی که حُر بی بازوان است ای پری

شاخساران را حمایت می کند برگ و نوا
چون کند شاخی که بی برگ و نوان است ای پری

روح سُهراب جوان از آسمانها هم گذشت
نوشدارویش هنوز از پی دوان است ای پری

جای شکرش باقی اَر واپَس بچرخد دوکِ عمر
با که دیگر آنهمه تاب و توان است ای پری

یاد ایّامی که دلها بود لبریزِ امید
آن اَوان هم عمر بود، این هم اوان است ای پری

با نواهای جرس گاهی به فریادم برس
کاین از راه افتاده هم از کاروان است ای پری

گو جهانِ تن جهنّم شو، جهان ما دل است
کو بهشت ارغنون و ارغوان است ای پری

کام درویشان نداده خدمت پیران، چه سود
پیر را گو شهریار از شبروان است ای پری

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۲۲, ۱۹:۵۳
" اسمانش را گرفته تنگ در اغوش

ابر با ان پوستین سرد نمناکش

باغ بی برگی

روز و شب تنهاست .

با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران سرودش باد

جامه اش شولای عریانی ست .

ور جز اینش جامه ای باید.

بافته بس شعله ی زر تار پودش باد

گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد

باغبان و رهگذاری نیست

باغ نو میدان

چشم در راه بهاری نیست

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد

ور به رویش برگ لبخندی نمی روید

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونی ست اشک امیز

جاودان بر اسب یال افشان زرد ش می چمد در ان

پادشاه فصل ها پاییز . " مهدی اخوان ثالث.

صادق
۱۳۹۴/۰۱/۲۳, ۰۴:۰۲
یک سبد گل در بهار از فاطمه است
جلوه ی نقش ونگار از فاطمه است
گرچه پنهان گشته از ما قبر او
جلوه ی باغ وچنار از فاطمه است

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۱/۲۳, ۱۰:۰۵
ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی؟






خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی؟






از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم






کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی






ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را






با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی






با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال






زشت است ای وحشی غزال٬ ما چه زیبا می کنی






امروز ما بیچارگان را امید فردایش نیست






این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی؟






ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن






در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا می کنی






ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن






شور افکن و شیرین سخن اما تو غوغا می کنی






(شهریار)

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۲۳, ۲۰:۲۶
" حدیث جوانی.

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام

خارم ولی به سایه ی گل ارمیده ام.

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق

هم چون بنفشه سر به گریبان کشیده ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام

چون اشک در قفای تو با سر دویده ام

من جلوه ی شباب ندیدم به عمر خویش

از دیگران حدیث جوانی شنیده ام

از جام عافیت می نابی نخورده ام

وز شاخ ارزو گل عیشی نچیده ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده ام

ای سر و پای بسته به ازادگی مناز

ازاده من که از همه عالم بریده ام

گر می گریزم از نظر مردمان رهی

عیبم مکن که اهوی مردم ندیده ام. ( محمد حسن رهی معیری ).

یوسف
۱۳۹۴/۰۱/۲۵, ۱۱:۰۶
تقدیم به آستان مقدس آخرین ذخیره هستی

امام عشق...
ای آخرین ذخیره هستی امام عشق
بادا سلام بر تو که هستی تمام عشق
زیباترین نشانه زیبای انتظار
یک باده می بده ما را ز جام عشق
روح امید می وزد از کویت ای بهار
با هر نفس وزیده نسیمی ز بام عشق
فرموده ای سلام به ما ای نگار جان
ازما سلام بر تو هزاران سلام عشق
کی رخ عیان کنی تو مسیحای اهل دل
تا زنده ترشود دل و جانم ز نام عشق
یاد تو روشنی دهد به سرای دلم بیا
ازجان و دل همیشه نثارت سلام عشق
کی آرزو کنم به روضه رضوان قرارجان
چون بی قرارومست توهستم بدام عشق
گرمدّعی نشسته بسی در کمین ما
سرمی دهیم مست وخرامان به شام عشق
کی میرسد ترانۀ وصلت به گوش جان
ای آخرین بهانۀ هستی امام عشق...
شعر : محسن اولیائی

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۱/۲۵, ۱۴:۵۹
http://8pic.ir/images/gojnpsxv7gxhwou4lmv1.jpg




گفتمش نقـاش را نقشـی بکش از زنــدگی
با قلــم نقش حبـابـی بر لب دریــا کشیـد







گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختـی در بیابــان یکه و تنهـا کشیـد


گفتمش نامردمـان این زمـان را نقش کن
عکس یک خنجر از پشت سر پی مولا کشیـد


گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم
راه عشـق و عاشقی و مستی و نجـوا کشیـد


گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش
عکس حیـدر در کنار حضرت زهـرا کشیـد


گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیـابـــان بلا تصویــری از سقــا کشیـد


گفتمش از غربت و مظلومی و محنت بکش
فکـر کرد و چار قبــر خاکی از طـه کشیـد


گفتمش سختی و درد و آه گشتـه حاصلم
گریـه کرد آهی کشید و زینب کبری کشید


گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیـق
عکس مهدی را کشید و به چه زیبا کشید


گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین
گفت این یک را ببایـد خالــق یکتـا کشیـد

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۲۵, ۱۸:۰۰
" در کوچه سار شب .

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند.

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود

که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم که اند رو به غیر غم

یکی صلا ی اشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند . (هوشنگ ابتهاج ).

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۱/۲۶, ۱۵:۴۰
http://www.uplooder.net/img/image/35/a0dd21ae2010b45d4419fb69e4d79b18/643865.jpg (http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=f55bb74957c80c8b903561518d606032)



دیوانگی زین بیشتر؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان


چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان

تا چاربند عقل را ویران کنی، اینگونه شو
دیوانه خود، دیوانه دل، دیوانه سر، دیوانه جان

ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان


حسین منزوی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۲۶, ۱۹:۱۳
" در ارزوی دیدار .

همه هست ارزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به ارزویی

به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم

همه جا به هر زبانی بود از تو گفت وگویی

به ره تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم

شده ام ز ناله نالی شده ام ز مویه مویی

همه خوشدل انکه مطرب بزند به تار چنگی

من از این خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

چه شود که راه یابد سوی اب تشنه کامی

چه شود که کام جوید ز لب تو کام جویی

شود این که از ترحم دمی ای سحاب رحمت

من خشک لب هم اخر ز تو تر کنم گلویی

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی

نه به باغ ره دهندم که گلی به کام بویم

نه دماغ این که از گل شنوم به کام بویی

ز چه شیخ پاک دامن سوی مسجدم بخواند

رخ شیخ و سجده گاهی سر ما و خاک کویی

بنموده تیره روزم ستم سیاه چشمی

بنموده مو سپیدم صنم سپید رویی

نظری به سوی رضوانی دردمند مسکین

که به جز درت امیدش نبود به هیچ سویی ( رضوانی ) - فصیح الزمان شیرازی .

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۲۸, ۰۳:۵۱
خواستم تا غزلی تازه بگویم که نشد

اندکی در غزل تازه برویم که نشد
خواستم تشنگی ام را لب دریا ببرم
تر کنم از عطشش بغض گلویم که نشد
یا که اندوه غزل های دل بارانیم
در زلال نفس آب بشویم که نشد
شعر می خواست که با روح غزل برگردد
حس آرامش بائیز به سویم که نشد
قصدم این بود که با خواندن آیات غزل
نشکند حرمت دستان وضویم که نشد
کلمات از پی هم رود غزل جاری شد
موسم بارش باران و غزل کاری شد....
سبز شد مزرعه بی سروسامان غزل
باز شد صفحه پایانی دیوان غزل
عشق با لهجه باران به سراغم آمد
بعد از آن مثل همیشه کمکی غم آمد
حس نابی که همان لحظه زمینگیرم کرد
اتفاقی که نیفتاده مرا پیرم کرد
عشق در روح پریشان غزل ریخته شد
بعد با درد دل شاعرش آمیخته شد
با جسارت به سراغ دل شاعر پر زد
هرکجا را که بگویید به آنجا سر زد
عصب عاشقی از خواب غریبانه پرید
وقتی از حنجره عشق غزلواره شنید
عقل با ضربه احساس ترک خورد و شکست
بعد آن روی سکو حضرت احساس نشست
آیه بارش باران غزل جاری شد
هرچه دین بود و دعا پشت سرش باطل شد.

مریم قلی زاده

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۲۸, ۰۳:۵۲
جز پیش ما مخوانید افسانه ی فنا را

هرکس نمی‌شناسد آواز آشنا را


از طاق و قصر دنیاکز خاک وخشت چینید

حیف‌است پست‌گیرید معراج پشت پا را


چشم طمع مدوزید برکیسهٔ خسیسان

باورنمی‌توان داشت سگ نان دهد گدا را


روزی‌دو زین بضاعت‌مردن کفیل‌هستی‌ست

برگ معاش ماکرد تقدیرخونبها را


در چشم‌کس‌ نمانده‌ست‌گنجایش مروت

زین خانه‌ها چه مقدار تنگی‌گرفت جا را


از دستبرد حاجت نم در جبین نداریم

آخرهجوم مطلب شست ازعرق حیا را


جز نشئهٔ تجرد شایستهٔ جنون نیست

صرف بهار ماکن رنگی زگل جدا را


تا زنده‌ایم باید در فکر خویش مردن

گردون بی‌مروت برماگماشت ما را


آهم‌ز نارسایی شد اشک و با عرق ساخت

پستی‌ست‌گر خجالت شبنم‌کند هوا را


بیکاری آخرکار دست مرا به خون بست

رنگین نمی‌توان‌کرد زین بیشتر حنا را


دست در آستینم بی‌دامن غنا نیست


صبح است با اجابت نامحرم دعا را


از هرکه خواهی امداد اول تلافی‌اش‌کن

دستی اگر نداری زحمت مده عصا را


خاک زمین آداب‌گر پی سپر توان‌کرد

ای تخم آدمیت بر سرگذار پا را


هنگام شیب بیدل‌کفر است شعله‌خویی

محراب‌کبر نتوان‌کردن قد دوتا را
بیدل دهلوی

شقایق
۱۳۹۴/۰۱/۲۸, ۰۴:۱۵
بیدل دهلوی

ای مژده ی دیدار تو چون عید مبارک

فردوس بچشمی که ترا دید مبارک

جان دادم و خاک سر کوی تو نگشتم

بخت اینقدر از من نپسندید مبارک

در نرد وفا برد همین باختنی بود

منحوس حریفی که نفهمید مبارک

هر سایه که گم گشت رساندند بنورش

گردیدن رنگی که نگردید مبارک

ای بیخردان غره اقبال مباشید

دولت نبود بر همه جاوید مبارک

صبح طرب باغ محبت دم تیغ است

بسم الله اگر زخم توان چید مبارک

ژولیدگی موی سرم چتر فراغیست

مجنون مرا سایه این بید مبارک

بر بام هلال ابروی من قبله نما شد

کز هر طرف آمد خبر عید مبارک

دل قانع شوقیست بهر رنگ که باشد

داغ تو بما جام بجمشید مبارک

در عشق یکی بود غم و شادی (بیدل)

بگریست سعادت شد و خندید مبارک

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۲۸, ۰۹:۳۷
" در تعزیت پدر.

پدر ان تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من

یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند

مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من

مه گردون ادب بودی در خاک شدی

خاک زندان تو گشت ای مه زندانی من

از ندانستن من دزد قضا اگه بود

چون تو را برد بخندید به نادانی من

ان که در زیر زمین داد سر و سامانت

کاش می خورد غم بی سر و سامانی من

بر سر خاک تو رفتم . خط پاکش خواندم

اه از این خط که نوشتند به پیشانی من

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی

بی تو در ظلمتم .ای دیده نورانی من

بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند

قدمی رنجه کن از مهر به مهمانی من

صفحه روی ز انظار نهان میدارم

تا نخوانند بر این صفحه پریشانی من

دهر بسیار چو من سر بگریبان دیده است

چه تفاوت کندش سر به گریبانی من

عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری

غم تنهایی و مهجوری و حیرانی من

گل وریحان کدامین چمنت بنمودند

که شکستی قفس ای مرغ گلستانی من

من که قدر گهر پاک تو می دانستم

ز چه مفقود شدی ای گهر کانی من

من که اب تو ز سرچشمه دل میدادم

اب و رنگت چه شد ای لاله نعمانی من

من یکی مرغ غزلخوان تو بودم چه فتاد

که دگر گوش نداری به نوا خوانی من

گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم

ای عجب بعد تو با کیست نگهبانی من . (پروین اعتصامی.) تقدیم به برادر یوسف.

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۱/۲۸, ۱۲:۲۷
همان روزي که دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي که فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مرده بود گر چه آدم زنده بود
از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي که با شلاق خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شدو اين آسياب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ
آدميت برنگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانيت است
سينه ي دنيا زخوبي ها تهي است
صحبت از آزادي پاکي و مروت ابلهي است
صحبت از عيسي و موسي و محمد نابجاست
قرن موسي چمپه هاست
روزگار مرگ انسانيت است
من از پژمردن يک شاخه گل از نگاه ساکت يک کودک بيمار
از فغان يک قناري در قفس
از غم يک مرد در زنجير حتي قاتلي برادر
اشک از چشمان و بغضم در گلوست
وندرين ايام زهرم در پياله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
واي جنگل را بيابان مي کنند
دست خون آلود را به پيش چشم خلق پنهان مي کنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
انچه اين نامردان با جان انسان مي کنند
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض کن يک شاخه گل هم در جهان هرگز نيست
فرض کن جنگل بيابان بود از نخست
در کويري سوت و کور
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است
استاد فریدون مشیری

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۱/۲۹, ۱۴:۵۶
علی اسفدیاری (نیما یوشیج ):


در پیله تا به کی بر خویشتن تنی




پرسید کرم را مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی

دربسته تا به کی در محبس تنی

در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ

خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند

جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ

یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۱/۲۹, ۱۷:۴۹
کدام غبار ... ؟

با جوانه ها نوید زندگی است.

زندگی :شکفتن جوانه ها ست.

هر بهار

از نثار ابر ها ی مهربان

ساقه ها پر از جوانه میشود.

هر جوانه ای شکوفه می کند.

شاخه چلچراغ می شود.

هر درخت پر شکوفه باغ ...

کودکی که تازه دیده باز می کند

یک جوانه است.

گونه های خوشتر از شکوفه اش

چلچراغ تابناک خانه است.

خنده اش بهار پر ترانه است.

چون میان گاهواره ناز می کند ...

ای نسیم رهگذر به ما بگو

این جوانه های باغ زندگی

این شکوفه های عشق

از سموم وحشی کدام شوره زار

رفته رفته خار می شوند.؟

این کبوتران برج دوستی

از غبار جادوی کدام کهکشان

گرگهای هار میشوند. ؟ فریدون مشیری .

حدیث 74
۱۳۹۴/۰۲/۰۲, ۱۳:۵۸
مشکل گشای شیعه بیا جان به لب رسید
ای یادگار کرب و بـلا ، جـان به لب رســیـد

بــرخـــیز ای عــدالــت بی انــتهــا ، بـــیا
دنــیا فـــریب داده جــــوانهـــای شهــر را

یک عـــده از حــــقیقــت خلـقت رمیـده اند
ایـــنجا بـــرای خــویش خـــدا آفـــریده اند

شـــیطــان فــــریب داده تـــمام قیـــاســها
اینجا خـــــدای ما شده اند اسکـــناس ها

اینجا نـــماز یومـــیّه ما قضــــــا شـــــده
بهــــتر بگویـــمت که نیـــایــش رهــا شده

اینجا دو چشم غیرت مردان به خواب رفت
غیرت که رفت از ســـر زنها حـــجاب رفت

از اعـــــتیــاد پشت جوانــانــــمان شکست
دیـــدم به دســـــت دختری قلّادۀ ســگ است

اینجا جوان به فکر هـــوای مــــَجازی است
مثل عـــروسکی ست که اســباب بازی است

اینجا کمین نــــشسته خطــــــرهـــای دشمنان
دخـــتر ، پسر شده ، پســــران شکل دختران

اینجا قسم به حضرت عــــبــاس(ع) رایج است
یک بسته اسکناس چو باب الحــــوائـــج است

فکـــر یک عـــــده پـــــول ِربا یا نــــزول شــــد
حاجی نکرده ســـــجده نمازش قـــــــــــبول شد

صحبت زِ ماهــــــواره و اینترنت و فضــــاست
اینجا ،یتیم هست ولیکن عـــلــــــی(ع) کجاست؟

ایــــنجا اذان که مـــیزنـــــد افــــطار می شــــود
از رنگــــهای سفــــره ســــَرم گـــیج می رود

ما ، روزه دارِ ســفرۀ رنگـــین مردُمــــیــم
یکسال هر چه را که نخوردیم ،میخوریم

آلات جُـــرم مـــا همه تکــــمیـــل می شوند
تا جمعه می رسد همه تعطـــــیل می شوند

اینجا تمام صحـــــبتمان روز جــــمعه است
تفریح و پارک رفتنمان روز جمعــــــه است

شخصی که پشت پرده چو ابلیس گشته است
در شهر بی تو لایق تـــنــــــدیس گشته است

آثار پاک خـــــون شـــــهیــــــدانمان گــذشت
اوقاتــــمان با تلــــــفن هـــــمراهمان گذشت

گوشــــیِ ما وســــیلۀ فانــــوسِ مردم است
تلفن که نیـــــست خانۀ نامــوس مردم است

آقا خلاصــــه خانۀ دلهــــــا خــــراب شــــد
وللهِ قــــــلب منـــــتظــــرانت کـــــباب شـــد

قربان ذوالفقار شما ، یابن العسگری(عج)
ای منتقم به خون خدا، یا بن العسگری(عج)

تا روز وعده ما همگی پشت این دریــــــم
ما دلخوشیم که عبد نمکزارِ حـــــــیدریم

آقا بـــیا مسیر خــــــــــدا را نـــــــشان بده
آقــــــا بیا جـــــــواب هـــمه ناکســـــان بده



محسن داداشی زنجانی

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۰۳, ۱۱:۱۵
دکتر جعفر حمیدی



ايران من، اي گوهر يك دانه من

اي روشن از مهرت چراغ خانه من

اي خاك تو بهتر ز مرواريد و الماس

از ساحل رود ارس تا ساحل پارس

از آن سوي البرز تا پهناي كارون

از دشت زرخيز مغان تا موج هامون

از كوه بينالود تا اوج دماوند

نامت بلندآوازه‌تر از كوه الوند

چشم جهان از روشنايي تو روشن

روي زمين از جلوه نام تو گلشن

ما افتخار از موج دريا وام كرديم

صد لشكر خوف و خطر را رام كرديم

دريا به دريا، خون به خون، ساحل به ساحل

تا پاي جان گشتيم با دشمن مقابل

از دامن الوند تا خاك خراسان

باغي پر از لاله‌ست از خون شهيدان

ايران من، گوهرنشان روزگاران

منزلگه شيران و مهد نامداران

هر گوشه از دشت تو باغي لاله‌زار است

هر شهر تو بهتر ز فصل نوبهار است

از ملك آذربايجان، خاك دليران

از هر طرف برخاسته فرياد شيران

نام خليج ‌فارس مي‌تابد بر آفاق

موج خزر آيينة دلهاي مشتاق

از قلب خرمشهر و آبادان و مهران

خيزد هنوز از عشق، خون موج دليران

فرياد خوزستان جهان را كرده مدهوش

هرگز نگردد كينة دشمن فراموش

ايران من، سرچشمه لطف و كرامات

نام‌آورانت مايه فخر و مباهات

اي عشق، اي گلريز، اي پهناي زرخيز

پيوسته كوه و دشت و دامانت گهرريز

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۰۳, ۱۱:۱۶
مژدگانی می رسد از چشمه ساران


برای شوره زاران


قطره قطره می چکد در گوش گلها


ترنم های باران


ای بیقراران، آیینه داران



گُل می کند آیینه ی صبح فروزان


از شب چشم انتظاران


ای جاودان ایران من ایران من ایران من ایران من


کشور گُل، بهار سرو و سنبل


صد کاروان گُل می رسد منزل به منزل


خرامان و خرامان


تا پیش پای عاشقان دامن فشاند


گلستان در گلستان


از مشرق جان، خورشید ایمان


گل کرده در چشم جهان صبح درخشان


جان فدای نام ایران

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۰۳, ۱۱:۱۸
خدايا، به خورشيد گيتي‌فروز

به پرتو فشانيش در نيمروز

به ماه و به بازيگريهاي ماه

كه تاريك و روشن كند بزمگاه

به صبح درخشان كه آرد اميد

ز دل تيرگيها كند ناپديد

به هنگام شب، گاه راز و نياز

كه ره سوي مشكوي يار است باز

به جان و به جاني كه جان آفريد

خدايي سخن در زبان آفريد

به روح اديبان اين مرز و بوم

كه از حد چين تا به اقصاي روم،

پيام خرد، سرّ دل، راز عشق

نشانهاي شهر پرآواز عشق،

به نظم و به نثر دري گفته‌اند

دُر لفظ را بس نكو سفته‌اند،

به شعر تر رودكي عزيز

كه «آمو» شد از نغمه‌اش مشگ‌بيز،

به ايمان فردوسي پاكزاد

كه دل را به مهر علي كرد شاد،

به زهد نظامي جادو سخن

«سخندان پرورده، پير كهن»،

به عرفان پرماية مولوي

نوابخش ني با دم عيسوي،

به پيغام پير نصيحت‌گذار

امير سخن، سعدي نامدار،

به عشقي كه حافظ از او نام يافت

به دوْري كه از گردشش كام يافت،

جهان را سراسر ز لفظ دري

عطا كن نشاط زبان‌آوري

فزون كن به عالم شكرخند را

روايي ده اين پارسي قند را

سخن‌پروران را همي يار باش

تو خود پارسي را نگهدار باش

خدايا، به گَردان سپهر بلند

به مردان صاحبدلِ دردمند،

به نون و قلم، روشنان فلك

به تسبيح و تقديس جمع ملك،

خردباوري، عشق‌ورزي ناب

به ايرانيان بخش از شيخ و شاب

خرد را بياور به ديدار عشق

نما غرقه ايران در انوار عشق

جهان ساز آگه ز پيغام او

ز داد و دهش، حكمت عام او

ز ميراثش از علم و فن و هنر

كه مانده‌ست بر جا در اين بوم و بر

رقم چون زدي ماندگاري او

به دور فلك پايداري او،

بر و بومش آراستي چون جنان

نمودي جواني او جاودان،

دماوند رمزي شد از صولتش

درفش وي از عزت و شوكتش

ز لطف تو ايران پرآوازه گشت

كهن گفته‌هايش همه تازه گشت

در اين سرزمين مردمي بي‌نياز

عزيزند و آزاده و سرفراز

سخنهايشان جمله نغز است و ناب

درخشنده مانندة آفتاب

به جانند و دل در پي راستي

گريزنده‌اند از كژي، كاستي

پيام‌آور صلح و مهرند و داد

جهان را بدين‌گونه خواهند شاد

تو اي نازنين ميهن، اي خاك پاك

ز انوار حق چهره‌ات تابناك

منم مر تو را اي كهن مهد، پور

ز مهر تو دارم سري پر ز شور

دو دست نيايش فراز آورم

به درگاه ايزد نياز آورم:

«خدايا، نگه دار اين مِهر شهر

ز اهريمنان و از آسيب دهر

كلَه گوشه‌اش را به خورشيد ساي

به شادان دلش شادي جان‌فزاي»

سپس سرخوش از لطف پروردگار

كنم رو به ايران پرافتخار:

ايا گاهوار عزيزان من،

تو اي ايزدي مرز، ايران من،

جهان تا جهان است، آباد باش

بر و بوم مردان آزاد باش


..................



شادروان دكتر حسن حبيبي

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۰۳, ۱۱:۲۱
http://www.aparat.com/v/T2KyD/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D9%85%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87%3A_%D9% 85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%82%D9%84%DB%8C_%D9%BE%D9% 88%D8%B1

تورو دوست دارم مثل حس نجیب خاک غریب
تو رو دوست دارم مثل عطر شکوفه های سیب
تورو دوست دارم عجیب تورو دوست دارم زیاد
چطور پس دلت میاد من رو تنهام بگذاری
تورو دوست دارم مثل لحظه خواب ستاره ها
تو رو دوست دارم مثل حس غروب دوباره ها
تورو دوست دارم عجیب تورو دوست دارم زیاد
نگو پس دلت میاد من رو تنهام بگذاری
توی آخرین وداع وقتی دورم از همه
چه صبورم ای خدا دیگه وقت رفتنه
تو رو میسپارم به خاک تورو میسپارم به عشق برو با ستاره ها
تورو دوست دارم مثل حس دوباره تولدت
تور دوست دارم وقتی میگذری همیشه از خودت
تورو دوست دارم مثل خواب خوب بچگی
بغلت میگیرم و میرم به سادگی
تورو دوست دارم مثل دلتنگی های وقت سفر
تورو دوست دارم مثل حس لطیف وقت سحر

مثل کودکی تورو بغلت میگرم و این دل غریبم رو با تو میسپارم به خاک
توی آخرین وداع وقتی دورم از همه
چه صبورم ای خدا دیگه وقت رفتنه
تورو میسپارم به خاک تورو میسپارم به عشق
برو با ستاره ها

Partofar
۱۳۹۴/۰۲/۰۴, ۰۹:۴۳
سـر کـوی تـو، بـه جـان تو قسم! جای من است

بـه خـم زلـف تـو، در مـیـکـده مـاوای من است
عــارفــانِ رخ تــو جــمــلــه ظـلـومـنـد و جـهـول

ایـن ظـلـومـیّ و جـهولی، سر و سودای من است
عـاشـق روی تـو حـسـرت زده انـدر طـلب است

سـر نـهـادن بـه سـر کـوی تـو، فـتـوای مـن است
عــالـم و جـاهـل و زاهـد، هـمـه شـیـدای تـوانـد

ایــن نــه تــنــهـا رقـم سـرّ سـویـدای مـن اسـت
رخ گــشــا، جــلـوه نـمـا، گـوشـه چـشـمـی انـداز

ایــن هــوای دل غـمـدیـده شـیـدای مـن اسـت
مـسـجـد و صـومـعـه و بـتـکـده و دیـر و کـنیس

هــر کــجــا مـی‏گـذری، یـاد دل‏آرای مـن اسـت
در حـجـابـیـم و حـجـابیم و حجابیم و حجاب

این حجاب است که خود، راز معمای من است






امام راحل ره

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۲/۰۴, ۱۸:۰۹
" همواره تویی

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

اوای تو می خواندم از لایتناهی .

اوای تو می اردم از شوق به پرواز

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

امواج نوای تو به من می رسد از دور

دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی

وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان

خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی

دید از تو گر صبح ابد هم دهدم دست

من سر خوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق تو را دارم و دارای جهانم

همراه تویی هر چه تو گویی و تو خواهی. ( فریدون مشیری ) .

صادق
۱۳۹۴/۰۲/۰۵, ۰۳:۵۸
شبی تارک بیم موج گرابی چنان حایل
کجا دانند حال ما سبک ساران ساحل ها ؟

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۲/۰۵, ۰۸:۱۳
بهت می گذرم از میان رهگذران مات می نگرم در نگاه رهگذران کور این همه اندوه در وجودم و من لال این همه غوغاست در کنارم ومن دور ! دیگر در قلب من نه عشق نه احساس دیگر در جان من نه شور نه فریاد دشتم اما در او نه ناله مجنون ! کوهم اما در او نه تیشه فرهاد ! هیچ نه انگیزه ای که هیچم پوچم ! هیچ نه اندیشه ای که سنگم چوبم. ! همسفر قصه های تلخ غریبم . رهگذر کوچه های تنگ غروبم. ان همه خورشید ها که در من می سوخت چشمه اندوه شد ز چشم ترم ریخت! کاخ امیدی که برده بودم تا ماه اه که اوار غم شد و به سرم ریخت. ! زورق سرگشته ام که در دل امواج هیچ نبیند نه ناخدا نه خدا را موج ملالم که در سکوت و سیاهی می کشم این جان از امید جدا را می گذرم از میان رهگذران مات می شمرم میله های پنجره ها را می نگرم در نگاه رهگذران کور می شنوم قیل و قال زنجره ها را . فریدون مشیری . !

مریم
۱۳۹۴/۰۲/۰۵, ۱۱:۳۹
بانام خدا


چشــم فـروبسته اگـــر وا کنـــی

در تـــو بـــود هـــر چـــه تمنـا کنـــی

عـــافیت از غیــر نصیـــب تـــو نیســـت

غیـــر تـــو ای خستــه طبیب تــو نیست

از تـــــو بــــــود راحــــــت بـیـمــــــــار تـــــو

نیســت بـــــه غیــــــر از تـــــو پــرستــار تــــو

همـــــدم خــــود شـــو کـــــه حبیـــب خـودی

چـــــاره خـــود کـــــن کـــــه طبیـــب خـــودی

غیــــــر کـــــــه غــافــــــل ز دل زار تســــــــت

بــــی خبـــــــر از مصلحــــت کــــــار تســــت

بــــــر حــــذر از مصلحـــت انــدیش بــاش

مصلحـــت انــدیــش دل خویـــش باش

چشم بصیــــــرت نگـشـایــی چـــرا؟

بی خبر از خویـش چرایی چرا؟...


رهی معیری (http://jomalatziba.blogfa.com/cat-142.aspx)

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۲/۰۵, ۱۳:۵۴
http://8pic.ir/images/cv6ef8kwxkxoujtrxcr5.jpg



سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست




تو یک رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه می خواهی



من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمیپوشم



تو غم در شکل اوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی



مرا دیوانه می خواهی ز خود بیگانه میخواهی
مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی



شدم بیگانه با هستی ز خود بیخود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شدم هر انچه میخواستی



بکش ای دل شهامت کن مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق ما تو درس عبرت کن



نکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر
نمیترسم من از اقرار گذشت اب از سرم دیگر

صادق
۱۳۹۴/۰۲/۰۶, ۰۵:۴۴
من کی ام من چیستم من کیستم ؟
روی این خاک و زمین از چیستم ؟

نقش مثبت گر ز من آید پدید
در میان همکلا سان بیستم

گر شوم بی کاره وبی نقش نیک
من ز خاک وسنگ بهتر نیستم .

ارزگانی

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۲/۰۸, ۰۵:۲۲
تو چشای تو یه جادوی خاصی هست
تو نگاه تو انگار یه احساسی هست
غم دنیا رو فراموش میکنم وقتی
به تو نگاه میکنم

تو همه ی عمر مثلِ تو رو ندیدم
یه جورایی خاطرت عزیزِ عزیزم
از دیدن تو سیر نمیشه چشم من
به تو نگاه میکنم..

وقتی که نزدیکم به تو انگار
دلم میلرزه هر دفعه صد بار
واسه ی حسی که به تو دا (http://musicbambo.com/)رم
به تو نگاه میکنم

عزیزِ جونم نامهربونم
گوشه ی چشمی به این دلِ خونم
واسه ی حسی که به تو دارم
به تو نگاه میکنم

آرومِ جونم بدون تو دیگه نمیتونم
بخدا خستس این دل خونم
بدون تو دیگه نمیتونم ، نمیتونم

به هوای تو تازه میشه حال من
وقتی که هستی خوب میشه احوالِ من
تو رو دوس دارم تا ابد کنارم باش
به تو نگاه میکنم..

تو همه ی عمر مثلِ تو رو ندیدم
یه جورایی خاطرت عزیزِ عزیزم
از دیدنِ تو سیر نمیشه چشمِ من
به تو نگاه میکنم..

آرومِ جونم بدون تو دیگه نمیتونم
بخدا خستس این دل خونم
بدون تو دیگه نمیتونم ، نمیتونم

صادق
۱۳۹۴/۰۲/۰۸, ۰۵:۳۲
علی و فاطمه یک جان به بی سو
برای همدیگر جانان به بی سو
دو آغوشی برای هم گشاده
شکر خند و دو لب خندان به بی سو

( علامه موحد بلخی )

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۲/۰۸, ۱۴:۵۵
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد
ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد

چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا
چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد

نکند بی خبر از ما به در خانه پیشین
به سراغ غزل و زمرمه یار آمده باشد

از دل آن زنگ کدورت زده باشد به کناری
باز با این دل آزرده کنار آمده باشد

یار کو رفته به قهر از سر ماهم ز سر مهر
شرط یاری که به پرسیدن یار آمده باشد

لاله خواهم شدنش در چمن و باغ که روزی
به تماشای من آن لاله عذار آمده باشد

شهریار این سر و سودای تو دانی به چه ماند
روز روشن که به خواب شب تار آمده باشد
شهریار

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۲/۰۹, ۱۲:۵۲
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد

به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد


وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد


به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد


زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران
دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد
سنایی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۲/۰۹, ۱۸:۴۷
" ای اخرین رنج

تنهای تنها می کشیدم انتظارت

نا گاه ! دستی خشمگین مشتی به در کوفت.

دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت.

لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک .

انگاه دستی در من اویخت !

دانستم این نا خوانده مرگ است!

از سال های پیش با من اشنا بود !

بسیار او را دیده بودم !

اما نمی دانم کجا بود.

فریاد تلخم در گلو مرد !

با خود مرا در کام ظلمتها فرو برد.

در دشتها در کوه ها

در دره های ژرف و خاموش

بر روی دریا های خون در تیرگی ها

در خلوت گرداب های سرد و تاریک

در کام اوهام

در ساحل متروک دریا های ارام

شب های جاویدان مرا در بر گرفتند.

ای اخرین رنج !

من خفته ام بر سینه خاک

بر باد شد ان خاطر از رنج خرسند

اکنون تو تنها مانده ای . ای اخرین رنج !

برخیز . برخیز

از من بپرهیز

برخیز از این گور وحشت زا خذر کن .

گر دست تو کوتاه شد از دامن من .

بر روی بال ارزوهایم سفر کن.

با روح بیمارم بیامیز

با عشق نا کامم بپیوند! (فریدون مشیری.)

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۲/۱۲, ۱۰:۵۸
ساقی به پیاله باده کم میریزی
این میکده را چرا به هم میریزی؟!
از گردش ساغرت شکایت دارم!
آسوده بریز بنده عادت دارم!
به نام خدا پیاله ها را پر کن
زهاد پر از افاده را دلخور کن
من معتقدم باده سرشتی دارد
انگور نجف طعم بهشتی دارد
من مست می علی ولی الله ام
یک خمره می سفارشی میخواهم
می داخل خم سینجلی میگوید
قل میزند و علی علی میگوید
در روز ازل که دل به آدم دادم
فریاد زدم پیاله دستم دادن
ما قوم عجم به باده عادت داریم
بر پیر مغان علی ارادت داریم
بر طایفه مان نگاه حق معروف است
میخانه شهر طوس ما معروف است
ساقی بده جامی که گوارا باشد
خوش طعم و زلال و مردافکن باشد
هوهوی شگرف خمره ها را بشنو
تفسیر شگرف «هل اتی» را بشنو!

اسدالله الغالب علی ابن ابی طالب شمس لفظ سماء قاهر عن العداء

حدیث 74
۱۳۹۴/۰۲/۱۲, ۱۱:۰۳
یا محمّد (ص) حکم، حکم خالق یکتاست بلّغ

یا محمّد (ص) جای ابلاغت در این صحراست بلّغ
یا محمّد (ص) آفرینش بی علی تنهاست بلّغ
یا محمّد (ص) این علی نوح و جهان دریاست بلّغ

یا محمّد (ص) این علی بر مؤمنین مولاست بلّغ

یا محمّد (ص) بعد تو حامیّ او زهراست بلّغ

یا محمّد (ص)، بی علی دین مرده قرآن جان ندارد

هر که با او عهد خود را بشکند ایمان ندارد

دینِ بی مهر علی دین نیست کفر است و ضلالت

بی علی ممکن نگردد بر تو ابلاغ رسالت

بر تولاّی علی کن کُلّ امّت را دلالت

کوه طاعت بی ولای او بود کوه خجالت

نیست جز در شأن او این عزّت و قدر و جلالت

در قضاوت، در فتوّت، در مروّت، در عدالت

اوست عارف، اوست واقف، اوست کامل، اوست عادل

اوست اوّل، اوست آخر، اوست واصل، اوست فاصل

یا امیرالمؤمنین اینک به عالم رهبری کن

بر سران کلّ خلقت سر برآر و سروری کن

تو ولّی داور استی داوری کن داوری کن

آفتاب ملک جان ها! با فروغت دلبری کن

از غدیر خم بتاب و تا ابد روشنگری کن

آفتاب و ماه نَه هفت آسمان را مشتری کن

چهره بگشا تا ببینندت که وجه کبریایی

سجده کن بهر خدایت تا نگویندت خدایی

یا علی تنها تو را باید تو را باید زعامّت

تو امامت کن امامت کن امامت کن امامت

لقمه ای از سفره ی احسانِ تو کوه کرامّت

گوشه ای از صحنه میدان تو، کلِّ قیامت

طاعت کونین بی مهرت ندامّت در ندامّت

انبیا با گفتن قد قامّتت بستند قامت

گفته در قرآن خدا مدح و ثنایت را علی جان

منبر ختم رسل بوسیده پایت را علی جان

تو جمال بی مثال حیّ سبحانی علی جان

دست حقّ، بازوی احمد، قلب قرآنی علی جان

در بهشت تن رسول الله را جانی علی جان

تو تمام دین حق، تو کلِّ ایمانی علی جان

هل اتی و کوثر و نوریّ و فرقانی علی جان

هر چه گویم در ثنایت بهتر از آنی علی جان

جان حق، جانان حق، آیین حق، ایمان حقیّ

مؤمنین را حق بود میزان و تو میزان حقیّ

میوه ی مدح تو در بستان سبز وحی روید

مصطفی باید وضو گیرد لب از کوثر بشوید

لب گشاید، دل رباید، دِر فشاند، گل ببوید

تا که اوصاف تو را بر دخترش زهرا بگوید

نازم آن چشمی که هر جا باز شد روی تو جوید

خصمت از بخل و حسادت گو بنالد گو بموید

هر که در دل دوستیّ ساقی کوثر ندارد

ذّلتش این بس که در روز جزا حیدر ندارد

بارها باید که دیوار حرم همچون در آید

قرن ها باید که چون بنت اسدها مادر آید

چشمه چشمه اشگ شوق از چشمه ی زمزم برآید

بانگ خیر مقدم کعبه به عرش داور آید
بهر استقبال، اوّل در جهان پیغمبر آید
تا به عالم یک امیرالمؤمنین دیگر آید
اوست پیر آفرینش اوست میر آفرینش

اوست شمشیر الهی اوست شیر آفرینش

کیستم من یک مسلمانم مسلمان غدیرم

غرق در بحر عنایات خداوند قدیرم

پیشتر از بودنم عشق علی کرده اسیرم

مهر مولا دستیارم لطف مولا دستگیرم

جز امیرالمؤمنین نبود در این عالم امیرم

خاک پای اهلبیتم کس مپندارد حقیرم

«میثم» این خاندان استم چه بیم از دارِ دارم

با امیرالمؤمنین فردای محشر کار دارم

فدایی رهبر
۱۳۹۴/۰۲/۱۲, ۱۷:۳۳
http://www.google.com/url?sa=i&source=imgres&cd=&ved=0CAkQjBw&url=http%3A%2F%2Fi12.tinypic.com%2F2la8x8i.jpg&ei=cCBFVYudJ43jaLvegPAO&psig=AFQjCNH075-YDPWijhGK7FssHwwSMgOCUA&ust=1430680048738589

شب عاشقان بيدل چه شبي دراز باشد
تو بيا كز اول شب در صبح باز باشد
عجبست، اگر توانم كه سفر كنم زدستت
بكجا رود كبوتر كه اسير باز باشد؟
زمحبتت نخواهم كه نظر كنم برويت
كه محب صادق آنست كه پاكباز باشد
بكرشمهء عنايت نگهي بسوي ما كن
كه دعاي دردمندان ز سر نياز باشد
سخني كه نيست طاقت كه زخويشتن بپوشم
بكدام دوست گويم كه محل راز باشد؟
چه نماز باشد آنرا كه تو در خيال باشي؟
تو صنم نمي‌گذاري كه مرا نماز باشد
نه چنين حساب كردم، چو تو دوست مي‌گرفتم
كه ثنا و حمد گوئيم و جفا و ناز باشد
دگرش چو باز بيني، غم دل مگوي سعدي
كه شب وصال كوتاه و سخن دراز باشد
قدمي كه برگرفتي بوفا و عهد ياران
اگر از بلا بترسي، قدم مجاز باشد

صادق
۱۳۹۴/۰۲/۱۶, ۰۳:۱۷
http://www.askdin.com/gallery/images/378/1_d602ef5fdb4343872849f1c28fae9cca.jpg


آیت‌ الله‌ العظمی جوادی آملی در بازدید از ضریح حرمین عسکریین(ع)

عجب توفیق دارند این بزرگان !!
که دایم چون گل اند اندر گلستان
هنر مند و قلمزن بر ضریح اند
به اظهار معانی هم صریح اند
همیشه خوش بخندد غنچه هایش
شود بال فرشته زیر پایش
فقیه و فیلسوف وانقلابی
درخشد در جهان چون آفتابی
امام عسکری یادش نماید
به جام کوثرین شادش نماید

أسئلونی
۱۳۹۴/۰۲/۱۷, ۰۳:۱۷
سلام
این شعر رو دیشب خودم گفتم، عزیزان حاذق و حرفه ای تر، لطفا اشکالات شعر روبرام بفرستن!


تو چه میدانی ز رسم عاشقی
هردم آید یک هوس را سر سری

عاشقی شاید نیاید در کلام
تو چه میدانی ز لفظ زرگری؟

هر دم این دل می رود جای دگر
چون کلاغی بر درخت دیگری

دل طلب دارد هرآنچه دیده دید
چون که دیدی، باز رقتی با نوای دیگری؟

از قدیم خوش بود گفتند این مثل
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

تو کجای عالم عشقی مگر، سودای غم
قدر این زر را که داند؟ مس گری؟

معرفت در گرانی است به هر کس ندهند
گفت شاعر این سخن با التفات دیگری

عمر رفت تا تو بیایی عشق مارا بنگری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

بیت من از دم بود از قافیات دیگری
ذکر این بیتم بود از یک کلام سروری

قدر گل بلبل بداند، قدر احمد را علی
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

من صباحی اندر این عالم بسوزاندم دلی
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

عشق آمد بر دلم زد خانه ای را اندری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری

هیچ می فهمی که چشمان و دلش دارد دری؟
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

نی ازین وادی تو غافل، تو بَری
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری

ماه ابرویش ازین سینه گشاید چون دری
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری

دیدمش با یک نگاه دل، نه از دید سری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

عاشق سیرت شدم نی عاشق ادری گری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

من به هر دم می زنم با خود به لاف سروری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

عاشق جانم که جان را هم فدای دلبری
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری

شاد گشتم من زعشقش، تو چه آسان باوری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

تو اگر صد سال اندر این جهانی و وری
نی تو فهمی قدر زر را، نی بفهمی زرگری!

درد دارد عشق او، چون مرهم درد آوری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

تیز و بران است این الماس روشن پیکری
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری

هر چه گفتم وصف این لعل گران گوهری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

عشق ما از لیلی و مجنون وری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

نام معشوقم نیارم، چون بسوزد پیکری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

با تو میگویم که معشوقم شدی
این زمین را برده ای تا آسمان دیگری

ای که با نوش لبت برد از سرم عقل سری
شربت لعل لبت، چون شربت درد آوری

درد من از عشق تو دارد هوای دلبری
قدر دل را کِی شناسد، دل که درگیر سری؟

من هنوزم بر سخن دارم پیام مضطری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری


با تشکر.

صادق
۱۳۹۴/۰۲/۱۷, ۰۳:۴۶
سلام
این شعر رو دیشب خودم گفتم، عزیزان حاذق و حرفه ای تر، لطفا اشکالات شعر روبرام بفرستن!


تو چه میدانی ز رسم عاشقی
هردم آید یک هوس را سر سری

عاشقی شاید نیاید در کلام
تو چه میدانی ز لفظ زرگری؟

هر دم این دل می رود جای دگر
چون کلاغی بر درخت دیگری

دل طلب دارد هرآنچه دیده دید
چون که دیدی، باز رقتی با نوای دیگری؟

از قدیم خوش بود گفتند این مثل
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

تو کجای عالم عشقی مگر، سودای غم
قدر این زر را که داند؟ مس گری؟

معرفت در گرانی است به هر کس ندهند
گفت شاعر این سخن با التفات دیگری

عمر رفت تا تو بیایی عشق مارا بنگری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

بیت من از دم بود از قافیات دیگری
ذکر این بیتم بود از یک کلام سروری

قدر گل بلبل بداند، قدر احمد را علی
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

من صباحی اندر این عالم بسوزاندم دلی
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

عشق آمد بر دلم زد خانه ای را اندری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری

هیچ می فهمی که چشمان و دلش دارد دری؟
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

نی ازین وادی تو غافل، تو بَری
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری

ماه ابرویش ازین سینه گشاید چون دری
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری

دیدمش با یک نگاه دل، نه از دید سری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

عاشق سیرت شدم نی عاشق ادری گری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

من به هر دم می زنم با خود به لاف سروری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

عاشق جانم که جان را هم فدای دلبری
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری

شاد گشتم من زعشقش، تو چه آسان باوری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

تو اگر صد سال اندر این جهانی و وری
نی تو فهمی قدر زر را، نی بفهمی زرگری!

درد دارد عشق او، چون مرهم درد آوری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

تیز و بران است این الماس روشن پیکری
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری

هر چه گفتم وصف این لعل گران گوهری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

عشق ما از لیلی و مجنون وری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

نام معشوقم نیارم، چون بسوزد پیکری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

با تو میگویم که معشوقم شدی
این زمین را برده ای تا آسمان دیگری

ای که با نوش لبت برد از سرم عقل سری
شربت لعل لبت، چون شربت درد آوری

درد من از عشق تو دارد هوای دلبری
قدر دل را کِی شناسد، دل که درگیر سری؟

من هنوزم بر سخن دارم پیام مضطری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری


با تشکر.

پزشک اسک قران گوهر آمد
طبابت کرد آنک زرگر آمد
ز عشق و عاشقی نالد چو محنون
نمی دانم چرا او مضطر آمد ؟
همی گوید ز الماس ولب لعل
طبیب آسا به پیش دلبر آمد
برو کار طبابت کن عزیزم
چو درمان مریضان بهتر آمد
چو شعر وشاعری پولی ندارد
از این رو شاعران بی بستر آمد ؟

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۴/۰۲/۱۷, ۰۴:۲۹
مژده ی وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم


به ولای تو که گر بنده ی خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم


یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیش تر زان که چو گردی ز میان برخیزم


بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم


خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست زنان برخیزم


گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم


روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

حافظ

أسئلونی
۱۳۹۴/۰۲/۱۷, ۰۴:۳۲
عمر رفت تا تو بیایی عشق مارا بنگری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

این بیت اصلاح میشه به:

عمر رفته، تا تو آیی عشق ما را بنگری
قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری

صادق
۱۳۹۴/۰۲/۱۷, ۰۶:۳۸
حجاب از جان بر اندازید حجاب سر در اندازید
که شرط راه این باشد سخن را خوبتراندازید

اهورانی
۱۳۹۴/۰۲/۲۰, ۰۶:۱۹
شاعر فاطمه راکعی از مجموعه اشتیاق اطلسی ها از مجید مظفری ساوجی .

دهيد مژده به ياران که يار مي آيد

قرار گيتي چشم انتظار مي آيد

کليد صبح به دست و سرود عشق به لب

ز انتهاي شب آن شهسوار مي آيد

ز تنگناي خيالم گذشته است و کنون

به پهندشت دلم آشکار مي آيد

طلسم کين به سرانگشت مهر مي شکند

بشير دوستي پايدار مي آيد

سخاي اوست که از چشمه زار مي جوشد

شميم اوست که از لاله زار مي آيد

به جلوه اي که از او ديده آفتاب، چنين

به جيب برده سر و شرمسار مي آيد

جهان براي تماشا به پاي مي خيزد

به پايبوسي او روزگار مي آيد

دريغ! کز غم خوبان گرفته است دلش
چو لاله ملتهب و داغدار مي آيد

اهورانی
۱۳۹۴/۰۲/۲۰, ۰۷:۵۵
شعری از پابلو نرودا
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر برده‏ عادات خود شوی،
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‏كنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چیزهایی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌كنند،
دوری كنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر هنگامی كه با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نكنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی،
كه حداقل یك بار در تمام زندگیت
ورای مصلحت‌اندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بمیری!شادی را فراموش نكن!

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۲/۲۰, ۰۸:۰۵
برگهای سپید دفتر من .

در دل خسته ام چه می گذرد

این چه شوری است باز در سر من

باز از جان من چه می خواهند

برگهای سپید دفتر من

من به ویرانه های دل چون بوم

روزگاری است های و هو دارم.

ناله ای دردناک و روح گداز

بر سر گور ارزو دارم.

این خطوط سیاه سر در گم

دل من روح من روان من است.

انچه از عشق او رقم زده ام

شیره جان ناتوان من است .

سوز اهم اثر نمی بخشد

دفتری را چرا سیاه کنم

شمع بالین مرگ خود باشم

کاهش جان خود نگاه کنم.

بس کنم این سیاه کاری بس

گر چه ناله می کند .بس نیست

برگهای سپید دفتر من

از شما رو سیاه تر کس نیست. فریدون مشیری.

صادق
۱۳۹۴/۰۲/۲۰, ۱۱:۲۸
مده از کف صبوری ا ی دلاور
مشو چون گل ز بی صبری تو پرپر
صلاح کار صاحب کار داند
مکن تو آتشین قلب منور

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۲/۲۰, ۱۳:۴۶
" اژ دهای زمان تشنه کام است

می خورد هر نفس خون ما را

ای خدا یک نفس یاریم کن

تا خورم این اژدها را !

چشم بر زندگی وانکرده

می کند مرگ زورازمایی

رنگ صبح جوانی ندیده

شام پیر ی کند خود نمایی

سینه ها مدفن ارزوها

رنج و ناکامی از حد فزون شد

ای بسا گل که نشکفته پژمرد

وی بسا می که ناخورده خون شد.

اژ دهای زمان تشنه کام است

تشنه کامی که سیری ندارد !

کام این اژدها تر نگردد

گر فلک تا ابد خون ببارد !

تا که ایندگان را چه بخشد

مانده رفتگان را به ما داد

تازه ها را پیا پی کهن کرد

کهنه ها را به باد فنا داد !

روزی اید که در پهنه دهر

ذی حیاتی به غیر از خدا نیست

اژدها همچنان تشنه کام است

زانکه او تشنه جاودانی است ! (فریدون مشیری)