PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بهترین شعرهایی که خوانده ام



صفحه ها : 1 2 3 4 [5] 6 7 8 9

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۲۵
بگذار سر بــه سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست

بگذار دست های تـــو با گیسوان من
سربسته باز شرح دهند آنچه مو به موست

دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست!

آزار می رسانــم اگـــر خشمگیــن نشو
از دوستان هرآنچه به هم می رسد ، نکوست

من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست

آغــوش وا کن ابر! مرا در بغـل بگیــر!
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست
م.عباسلو

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۲۶
تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود
سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود


به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود
روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود

کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها
کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود

بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند
صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود
...
چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۲۶
گیسوانت زیر باران، عطــر گندم‌زار… فکــرش را بکن!

با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!

در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سال‌ها

بوسه و گریه، شکوه لحظه‌ی دیدار… فکرش را بکن!

سایه‌ها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک

خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!

ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــره‌ای را در تنــم پنهــان کنم

دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار… فکرش را بکن!

خانه‌ی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر

تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن!

از سمــاور دست‌هایت چای و از ایوان لبانت قند را…

بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن!

اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم می‌کنند

سایه‌ها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن!

ناگهان دیوانه‌خانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود

قرص‌ها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۲۷
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم

میل - میل توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم باد های سرد پرپر می شوم

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۲۹
نه نغمه نی خواهم و نه طرف چمن

نه یار جوان نه باده صاف كهن

خواهم كه به خلوتكده ای از همه دور

"من باشم و من باشم و من باشم و من "

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۲۹
یک نامه ام، بدون شروع و بــــدون نام

امــروز هـم مطابق معمـــــول ناتمــــام

خوش كرده ام كنارتو دل وا كنم كمی

همسایه ی همیشه ی ناآشنا؛سلام

ازحال و روز خودكه بگویم،حكایتی است

بـی صفحه زندگانــی بـی روح و كم دوام

جــویای حـــال از قلــم افتاده هـــا مباش

ایام خوش خیالی و بی حالی ات،به كام!

دردی دوا نمی كنــد از متن تشــنه ام

چیزی شبیه یک دل در حــال انهــــدام

در پیشگــاه روشــن آییــنه می زنـــم

جامی به افتخــــار تو با بــاد روی بــام

باشد برای بعد اگــــر حرف دیگری است

تا قصه ای دوباره از این دست، والسلام!

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۳۱
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است

مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسانهـــاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچـــه معشوقـــه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۳۲
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را

هوای تنگ غروب و شب خیابان را

اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من

نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را

بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد

هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را

بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد

نگاه شعله ور آفتابگردان را

تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد

و بی پرنده گی عصرهای آبان را

سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم

اگر به خانه ام آورده ای زمستان را

بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست

که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ...!

ا.معادی

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۳۳
رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی

زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی

از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد

تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست

وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد

تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست

وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۳۴
لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

بیـن روح و بدن ات فاصله تعیین کردن

نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک"

نتوانست، بنا کـــرد بــــه توهیـــن کردن

زیـــر بار غم تـو داشت کسـی له می شد

عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام

که نمانده است توانایی نفرین کردن

"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی

گاه در عشق نیــاز است به تلقین کردن

"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست"

خط مزن نقش مرا مـوقـــع تمریــن کردن!

وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!

اشتباه است مرا دورتر از ایـــن کردن

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۳۵
تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم

روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست

یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی

شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود

من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!

من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید

تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۳۶
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم

تو چیستی که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق سرگشته روی کردابم
تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید
تورا کدام خدا

تو را کدام جهان

تو از کدام ترانه تو از کدام صدف

تو در کدام چمن همره کدام نسیم

تو از کدام سبو

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه

مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه

کدام نشاه دمیده از تو در تن من

که ذره ها وجود تو را که می بیند

به رقص می آیند

سرود می خوانند

چه آرزوی محالیست زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو


به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!


به من بگو که برو در دهان شیر بمیر


بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف


ستاره ها را از آسمان بیار به زیر


تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند


هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه


که صبر راه درازی ، به مرگ پیوسته ست


تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه


تو دور دست امیدی و پای من خسته ست


همه وجود تو مهر است و جان من محروم


چراغ چشم تو باز است و راه من بسته ست

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۳۷
هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور


بانـــــــــــــو، شبیه خودت؛ ساده - پر غرور

من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها


از کوچـــــــه های شهر دلم میکنی عبور

یا خواب من مثال معجزه تعبیر میشود


یا اینکه آرزوی تو را میبرم به گــــــــــور

بی تو، خراب، گنگ، زمینگیر میشوم

مانند شعرهای خودم؛ شکل بوف کور

کِی میشود میان کوچه... نه، صبر کن، نیا


میترسم از حسادت این چشـم های شور

تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر


از چشــــم های شرجیت اما بلا یه دور

ر، کامرانی

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۳۸
بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود


حتی برای گریه مهیا نمی‌شود


بعد از تو جز صراحت این درد آشنا


چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود


آدم بهانه بود برای هبوط عشق


اینجا کسی برا تو حوا نمی‌شود


دارم به انتهای خودم می‌رسم ببین


شوری شبیه باد تو برپا نمی‌شود


از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم


احساس من درون غزل جا نمی‌شود

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۰
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است- من اما نگرانم

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر

مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست

صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!

بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران

آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم...

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۱
دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت

زندگي بعد تو بر هيچ‌كس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولي خيره نماند

شعله‌اي بود كه لرزيد، ولي جان نگرفت

دل به هركس كه رسيديم سپرديم ولي

قصه‌ي عاشقي ما سر و سامان نگرفت

تاج سر دادمش و سيم و زر، اما از من

عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت


مثل نوري كه به سوي ابديت جاريست

قصه‌اي با تو شد آغاز كه پایان نگرفت ...

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۲
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم


قناعت میکنم با درد چون درمان نمی یابم

تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمی بینم

نم چشم آبروی من ببرد از بس که می گریم

چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی بینم

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی بینم

دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم

دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی آید

دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی بینم

خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی بینم

کنون دم درکش ای سعدی ; که کار از دست بیرون شد

به امید دمی با دوست ; وان دم هم نمیبینم

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۲
بهــــار آمده اما هــوا هــوای تو نیست

مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

بـــه شوق شــال و کلاه تـــو برف می آمد...

و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب

به رقص آمده و دامن رهای تـو نیست

کنــــار این همه مهمــــان چقـــــدر تنهایـــم!؟

میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

بــــه دل نگیر اگـــر این روزهـــا کمی دو دلــــم

دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...

شبیه در زدن تــــو...ولـــــی صدای تـــو نیست

تــــو نیستی دل این چتــــر ، وا نخــــواهد شد

غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...

ا.معادی

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۳
دیروز پس از مردن آدم برفی

شد آب تمـــام تن آدم برفی

امروز دوباره کودکــــی را دیـدم

سرگرم به جان دادن آدم برفی

او دگمه چشـم های زیبایش را

می دوخت به پیراهن آدم برفی

او شال ندارد نه ولی دستش را

انداخته بر گـــــردن آدم برفـــــی

خورشید طلوع کرد کودک برداشت

آهسـته سر از دامن آدم برفــــــی

هی برف به آفتاب می زد می گفت

برگـــــرد بــــرو دشـــمن آدم برفــی

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۴
قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم

تا در اين قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و

من بــه دنبال تو يک عمر مسافــــر باشـــم

تو پری باشـــی و تا آن سوی دريا بروی

من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم

قسمت اين بود، چرا از تو شکايت بکنم؟

يا در اين قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟

شايد اين گونه خدا خواست مرا زجر دهد

تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم

شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من

در پس پرده ايمان بــــه تــــو کافـــر باشـم

دردم اين است که بايد پس از اين قسمت ها

سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم

غ.طریقی

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۵
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم

میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم
دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل
می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....
میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟
حتی قرار بود که من ابر باشم و
باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم
کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من
اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم
......
اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم
باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم
حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم
عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم
خود را عوض کنم و برایت به هر طریق
از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم

بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت
یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟

ف.عباسی

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۶
غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی

با من به جمع مردم تنها خوش آمـدی
بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی ...
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی ...

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۷
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای

و شاه بیت غزل های لال من شده ای
چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض
جواب حسرت این چند سال من شده ای
چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟
تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای
چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم
خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای
هنوز نذر شب جمعه های من اینست
که اتفاق بیفتد حلال من شده ای
که اتفاق بیفتد کنارتان هستم
برای وسعت پرواز بال من شده ای
میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق
تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای

مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست

عجیب خواب قشنگی ست مال من شده ای

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۸
تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان

انتظار همه را نیز به آخر برسان


همه پرورده‌ی مهرند و من آزرده‌ی قهر

خیر در کار جهان نیست، تو هم شر برسان


لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد

به جگرسوختگان داغ برابر برسان


مَردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود

شادمانم کن و اندوه مکرر برسان


مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند

مژده‌ی وصل برادر به برادر برسان

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۹
در چشم باد، لاله فقط پرپرش خوش است

خورشید روز واقعه خاکسترش خوش است

از باغها شنیده‌ام این را که عطر یاس
گاهی نه پشت پنجره، لای درش خوش است

دریا همیشه حاصل امواج کوچک است
یعنی علی به بودن ِ با اصغرش خوش است

در راه عشق دل نه که ما سر سپرده‌ایم
حتا حسین پیش خدا بی‌سرش خوش است

جایی که آب همسفر ماه می شود
دلها به آب نه که به آ‌ب‌آورش خوش است

جایی که پیش‌مرگ پدر می شود پسر
اولاد هم نبیره‌ی پیغمبرش خوش است

عالم شبیه آن لب و دندان ندیده‌است
لبخند هم میانه‌ی تشت زرش خوش است

از خون سرخ اوست که تاریخ زنده است
این شاهنامه نیست ولی آخرش خوش است:


اندوه بی شمار ِ پسر را گریستن
بر شانه‌های مرتعش ِ مادرش....

از ماههای سال "محرم" که محشر است
از روزهای سال ولی "محشر"ش خوش است!

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۱:۴۹
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت

سالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

دفتر عمر مرا

دست ایام ورقها زده است

زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند

زیر خاکستر جسمم باقیست

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

اهورانی
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۵:۳۸
برخیز تا پروانه ها از خواب برخیزند

نیلوفران از بستر مرداب برخیزند

امواج دریا را بشوران تا بیاشوبند

گرداب در گرداب در گرداب برخیزند

با خنده هایت باز جادو کن پری ها را

تا چون زنی دیوانه در مهتاب برخیزند

موهایشان را دست باد صبح بسپارند

آهسته از زیر پتوی خواب برخیزند

خم کن سرت را تا به شوق بوسه هایت باز

این دخترانِ تا کمر در آب برخیزند

قدیسه های معبد شب با تماشایت

از زهد برگردند و از محراب برخیزند

از ابرها بیرون بیا تا بچه ماهی ها

با دیدن عکس تو در تالاب برخیزند

اهورانی
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۶:۲۰
لب آبی
گیوه ها را كندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نكند اندوهی ‚ سر رسد از پس كوه

چه كسی پشت درختان است ؟هیچ!
می چرد گاوی در كرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند كه چه تابستانی است
سایه هایی بی لك
گوشه ای روشن و پاك
كودكان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۲/۲۱, ۰۷:۵۳
" در نوازش های باد

در گل لبخند دهقانان شاد

در سرود نرم رود

خون گرم زندگی جوشیده بود.

نوشخند مهر اب

ابشار افتاب

در صفای دشت من کوشیده بود.

شبنم ان دشت از پاکیزگی

گوییا خورشید را نوشیده بود !

روزگاران گشت و گشت

داغ بر دل دارم از این سرگذشت

داغ بر دل دارم از مردان دشت

یاد باد ان خوشنوا اواز دهقانان شاد

یاد باد ان دلنشین اهنگ رود

یاد باد ان مهربانی های باد

" یاد باد ان روزگاران یاد باد "

دشت با اندوه تلخ خویش تنها مانده است.

زانهمه سر سبزی و شور و نشاط

سنگلاخی سرد بر جا مانده است .

اسمان از ابر غم پوشیده است .

چشمه سار لاله ها خوشیده است .

جای گندم های سبز

جای دهقانان شاد

خارها ی جانگزا جوشیده است .

بانگ بر می دارم از دل :

-" خون چکید از شاخ گل باغ و بهاران را چه شد ؟"

دوستی کی اخر امد دوستداران را چه شد؟

سردو سنگین کوه می گوید جواب :

- خاک خون نوشیده است ! فریدون مشیری .

اهورانی
۱۳۹۴/۰۲/۲۳, ۰۶:۰۸
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعید اند
سال ها هجری و شمسی همه بی خورشیدند


از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران، آینه ی تردیدند


نشد از سایه خود هم بگریزند دمی
هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند


چون بجز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند


غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند


در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند


سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند


تو بیایی همه ثانیه ها، ساعت ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند

اهورانی
۱۳۹۴/۰۲/۲۳, ۰۶:۱۳
دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید


شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کی؟


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله ی سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل، بند نبود
یک گرفتار از آن جمله که هستند نبود


نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت


اول آن کس که خریدار شدش
من بودم باعث گرمی بازار شدش


عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او


این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟


چاره این است و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر


بعد از این رای من این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود


پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی است
حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکی است
قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکی است
نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی است


ای ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود


چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه ی گلزار دگر باشم به


نو گلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش


آنکه بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می توان یافت که بر دل ز منش باری هست
از من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست


به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده ای هم چو مرا هست خریدار بسی


مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه ی درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدی بس است
اول و آخر این مرحله دیدی بس است


بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
با غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر


تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
این محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این، برود چون نرود


چند کس از تو و یاران تو آزرده شوند
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود


یار این طایفه ی خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
می شوی شهره به این فرقه، هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دقاباز مباش


به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری است، مبادا که ببازی خود را


در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گزاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فگاران هستند
غرض این است که در قصد تو یاران هستند


باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری

واقف کشتی خود باش که پایی نخوری


گرچه از خاطر «وحشی» هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت

....... له که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۲/۲۳, ۰۸:۵۵
گرمی اتش خورشید فسرد

مهرگان زد به جهان رنگ دگر

پنجه خسته این چنگی پیر

ره دیگر زد و اهنگ دگر

زندگی مرده به بیراه زمان

کرده افسانه هستی کوتاه

جز به افسوس نمی خندد مهر

جز به اندوه نمی تابد ماه

باز در دیده غمگین سحر

روح بیمار طبیعت پیداست

باز در سردی لبخند غروب

رازها خفته زناکامی هاست

شاخه ها مضطرب از جنبش باد

درهم اویخته می پرهیزند

برگها - سوخته از بوسه مرگ-

تک تک از شاخه فرو میریزند.

می کند باد خزانی خاموش

شعله سرکش تابستان را

دست مرگ است و زپا ننشیند

تا به یغما نبرد بستان را

دلم از نام خزان می لرزد

زانکه من زاده تابستانم

شعر من اتش پنهان من است

روز وشب شعله کشد در جانم

می رسد سردی پاییز حیات

تاب این سیل بلا خیزم نیست .

غنچه ام غنچه نشکفته به کام

طاقت سیلی پاییزم نیست. ! فریدون مشیری.

سعادتمند
۱۳۹۴/۰۲/۲۷, ۱۸:۰۵
خبر آمد که به دلدار اهانت شده است

وبه دستان علمدار جسارت شده است

به خیالت مثلا قافیه سازی کردی
بچه جان با دم یک شیر تو بازی کردی

پسرک آخر این قصه خودت باخته ای
این چه ابیات کثیفیست به هم بافته ای

به چه حقی تو دم از دست علمدار زدی
شرح رسوایی خود را همه جا جار زدی

بی حیا حضرت عباس کجا و تو کجا
مایه فخر همه ناس کجا و تو کجا

تو که هستی که از عباس سخن می رانی
ذره ای نام ونشان پدرت میدانی؟

طینت پاک ونیاکان نکو میخواهد
بردن نام علمدار وضو میخواهد

توی گنجشک به شیطان لعین بنده شدی
باز با واژه ی "شاهین" سبب خنده شدی

نجفی!با پسر شاه نجف کارت چیست؟؟
خود ابلیس حیا کردو هوادارت نیست

علمش فوق علم هاست علمدار حسین
پسر سوم زهراست علمدار حسین

اسوه ی مردی و اسطوره ی مردانگیست
بانی مکتب جانبازی و پروانگیست

صولت صفدری وهیبت حیدر دارد
همت و معرفت فاتح خیبر دارد

خود الله به عباس علی مغرور است
چشم خفاش به این نور خدایی کور است

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۰۲:۰۴
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه‌ای

عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده‌اند


من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای

کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیده‌اند

دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین

ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیده‌اند

سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای


مبحث فهمید نیها را چنین فهمیده‌اند



عاقلان با این کیاست، عقل دور اندیش را


در ترازوی چو من دیوانه‌ای سنجیده‌اند

از برای دیدن من، بارها گشتند جمع


عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیده‌اند

جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در


گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیده‌اند

کرده‌اند از بیهشی بر خواندن من خنده‌ها


خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیده‌اند

من یکی آئینه‌ام کاندر من این دیوانگان


خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده‌اند



آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست


گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیده‌اند

خالی از عقلند، سرهائی که سنگ ما شکست


این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیده‌اند

به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند


غیر ازین زنجیر، گر چیزی بمن بخشیده‌اند

سنگ در دامن نهندم تا در اندازم بخلق


ریسمان خویش را با دست من تابیده‌اند

هیچ پرسش را نخواهم گفت زین ساعت جواب


زانکه از من خیره و بیهوده، بس پرسیده‌اند

چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا


از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیده‌اند

ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران


عیبها دارند و از ما جمله را پوشیده‌اند

ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان


دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیده‌اند

ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست


عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیده‌اند

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۰۲:۳۵
ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری

سینه‌ی مریم و سیمای مسیحا داری

گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف

چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری

جز دل تنگ من ای مونس جان جای تو نیست

تنگ مپسند، دلی را که در او جاداری

مه شود حلقه به گوش تو که گردنبندی

فلک افروزتر از عقد ثریا داری

به کلیسا روی و مسجدیانت در پی

چه خیالی مگر ای دختر ترسا داری

دگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب

"آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری"

آیت رحمت روی تو به قرآن ماند

در شگفتم که چرا مذهب عیسی داری

کار آشوب تماشای تو کارستان کرد

راستی نقش غریبی و تماشا داری

کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد

تو به چشم که نشینی دل دریا داری

شهریار از سر کوی سهی‌بالایان

این چه راهیست که با عالم بالا داری

عطیه سادات
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۰۳:۴۳
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است


با دوستان مروت با.دشمنان مدارا

صادق
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۰۴:۲۶
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
نگارین جلوه هایش را رقم زد
برون آمد از آن غیب تقدس
تجلی کرد در آفاق و انفس
توانای که با یک غمزه ی ناز
جهان را کرد مالا ، مالِ آواز
جمالش جلوه کرد بر غنچه گل
از آن شد نای بلبل پر تغزل

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۰۶:۲۵
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
مانیم که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین
......
حسین پناهی

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۰۶:۲۷
دوستان لطفا نام شاعر رو حتما ذکر کنید. سپاس
.......
بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت
...
حسین پناهی

صادق
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۰۶:۴۱
دوستان لطفا نام شاعر رو حتما ذکر کنید. سپاس
.......
بیراهه رفته بودم
آن شب
دستم را گرفته بود و می کشید
زین بعد همه عمرم را
بیراهه خواهم رفت
...
حسین پناهی

سیاوش کجای که مهر آوری ؟
در این بزمگه شعر و مِعر آوری
چرا کمتر آیی در این رزمگاه
مگر خواب داری به وقت پگاه ؟
شکار شما باز و چرخ وپلنگ
چو پیلان بیای به میدان جنگ
هلا ای پسر چاره ی کار کن
به میدان بیا رزم و پیکار کن
یلان یک سره خسته و کوفته اند
ز نام سیاوش بسی گفته اند

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۱۳:۰۶
دوستان لطفا نام شاعر رو حتما ذکر کنید. سپاس
.......

سلام معمولا نام شاعرنداره اگه شعرمعروف باشه هم معمولا بیت تخلص داره که آخرای شعرتخلص شاعری یا اسم شاعراومده!یه نیم نگاه بنداز دستورنده...!:cool::Gol:

http://upload.ghashang.com/images/zpvagat8wsy2ykyufy.jpg
بيا امشب که بس تاريک وتنهايم
بيا اي روشني ، اما بپوشان روي
که مي ترسم ترا خورشيد پندارند
و مي ترسم همه از خواب برخيزند
و مي ترسم که چشم از خواب بردارند
نمي خواهم ببيند هيچ کس ما را
نمي خواهم بداند هيچ کس ما را
و نيلوفر که سر بر مکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهيها که با آن رقص غوغايي
نمي خواهم بفهمانند بيدارند
شب افتاده است و من تنها و تاريکم
و در ايوان و در تالاب من ديري است در خوابند
پرستوها و ماهيها و آن نيلوفر آبي
بيا اي مهربان با من
بيا اي ياد مهتابي

مهدي اخوان ثالث

شقایق
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۱۳:۱۲
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
نگارین جلوه هایش را رقم زد
برون آمد از آن غیب تقدس
تجلی کرد در آفاق و انفس
توانای که با یک غمزه ی ناز
جهان را کرد مالا ، مالِ آواز
جمالش جلوه کرد بر غنچه گل
از آن شد نای بلبل پر تغزل

سلام حاج صادق دستت دردنکنه بنویس شیخ محمودشبستری هست تا سیاوش عشق اطلاعیه نزنه کا!

ديباچه به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فيضش خاک آدم گشت گلشن

توانايي که در يک طرفة العين
ز کاف و نون پديد آورد کونين

چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد

از آن دم گشت پيدا هر دو عالم
وز آن دم شد هويدا جان آدم

در آدم شد پديد اين عقل و تمييز
که تا دانست از آن اصل همه چيز

چو خود را ديد يک شخص معين
تفکر کرد تا خود چيستم من

ز جزوي سوي کلي يک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالم گذر کرد

جهان را ديد امر اعتباري
چو واحد گشته در اعداد ساري

جهان خلق و امر از يک نفس شد
که هم آن دم که آمد باز پس شد

ولي آن جايگه آمد شدن نيست
شدن چون بنگري جز آمدن نيست

به اصل خويش راجع گشت اشيا
همه يک چيز شد پنهان و پيدا

تعالي الله قديمي کو به يک دم
کند آغاز و انجام دو عالم

جهان خلق و امر اينجا يکي شد
يکي بسيار و بسيار اندکي شد

همه از وهم توست اين صورت غير
که نقطه دايره است از سرعت سير

يکي خط است از اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر

در اين ره انبيا چون ساربانند
دليل و رهنماي کاروانند

وز ايشان سيد ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در اين کار

احد در ميم احمد گشت ظاهر
در اين دور اول آمد عين آخر

ز احمد تا احد يک ميم فرق است
جهاني اندر آن يک ميم غرق است

بر او ختم آمده پايان اين راه
در او منزل شده «ادعوا الي الله »

مقام دلگشايش جمع جمع است
جمال جانفزايش شمع جمع است

شده او پيش و دلها جمله از پي
گرفته دست دلها دامن وي

در اين ره اوليا باز از پس و پيش
نشاني داده اند از منزل خويش

به حد خويش چون گشتند واقف
سخن گفتند در معروف و عارف

يکي از بحر وحدت گفت انا الحق
يکي از قرب و بعد و سير زورق

يکي را علم ظاهر بود حاصل
نشاني داد از خشکي ساحل

يکي گوهر برآورد و هدف شد
يکي بگذاشت آن نزد صدف شد

يکي در جزو و کل گفت اين سخن باز
يکي کرد از قديم و محدث آغاز

يکي از زلف و خال و خط بيان کرد
شراب و شمع و شاهد را عيان کرد

يکي از هستي خود گفت و پندار
يکي مستغرق بت گشت و زنار

سخنها چون به وفق منزل افتاد
در افهام خلايق مشکل افتاد

کسي را کاندر اين معني است حيران
ضرورت مي شود دانستن آن

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۱۶:۵۷
" با لاله که گفت ...

از دیده به جای اشک خون می اید

دل خون شده از دیده برون می اید.

دل خون شد از این غصه که از قصه ی عشق

می دید که اهنگ جنون می اید.

می رفت و دو چشم انتظارم بر راه

کان عمر که رفته باز چون می اید ؟

با لاله که گفت حال ما را که چنین

دل سوخته و غرقه به خون می اید.

کوتاه کن این قصه ی جان سوز ای شمع

کز صحبت تو بوی جنون می اید. ( دکتر علی شریعتی .)

سعادتمند
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۱۷:۴۸
همه ی حرفای قلبم، تو سکوت ساده ای مُرد

چه هیاهوی عظیمی، منو از یاد دلت برد

بگو کی بود اونکه خندید،غماتو شکست و رد شد

بگو چی شد که یه دفعه، بین ما فاصله سد شد


تو که گفتی هر جا باشیم، فاصله معنا نداره

چرا حالا قلب سنگت، منو داره جا میذاره؟

تو که نیستی دل تنگم توی سینه جا نمیشه

آخه با تو بسته عهدی، اون که بی وفا نمیشه

بیا برگرد شوخی بسه، می دونم یه امتحانه

کار هر روزت همینه، با بهانه، بی بهانه

اما ایندفه نه شوخی، بلکه جدی جدی رفتی

قلبمو با بی وفایی، دوباره زدی شکستی

وقتی رفتی می‌دونستم که دوباره بر می‌گردی

اما بعد از اون جدایی، فکر اینجاشو نکردی

فکر می کردی توی قلبم کسی جاتو نمی گیره

اما وقتی اومدی که دیگه خیلی خیلی دیره

حالا عشق پاکی دارم که برام خیلی مهمه
اما قلب تو محاله پاکیه عشقو بفهمه


... اسماعیل رضوانی خو ...

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۱۸:۳۷
بر نگه سرد من به گرمی خورشید

می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت

تشنه این چشمه ام چه سود خدا را

شبنم جان مرا نه تاب نگاهت .

جز گل خشکیده ای و برق نگاهی

از تو در این گوشه یادگار ندارم.

زان شب غمگین که از کنار تو رفتم

یک نفس از دست غم قرار ندارم

ای گل زیبا بهای هستی من بود

گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم

گوشه تنها چه اشک ها که فشاندم

و ان گل خشکیده را به سینه فشردم.

ان گل خشکیده شرح حال دلم بود

از دل پر درد خویش با تو چه گویم ؟

جز به تو از سوز عشق با که بنالم

جز ز تو درمان درد از که بجویم ؟

من دگر ان نیستم به خویش مخوانم

من گل خشکیده ام به هیچ نیرزم

عشق فریبم دهد که مهر ببندم

مرگ نهیبم زند که عشق نورزم !

پای امید دلم اگر چه شکسته است

دست تمنای جان همیشه دراز است.

تانفسی میکشم ز سینه پر درد

چشم خدا بین من به روی تو باز است. (فریدون مشیری.)

alamdar
۱۳۹۴/۰۲/۲۸, ۱۹:۲۱
من زیاد شعر بلد نیستم ولی این چند بیت رو دوست داشتم و حفظ کردم

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم .... چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
================================================== ==
ای که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد .... حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
================================================== ==
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین .... به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت .... متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
================================================== ==
به صحرا بنگرم صحرا تو وینم .... به دریا بنگرم دریا تو وینم
به هرجا بنگرم کوه و در و درشت .... نشان روی زیبای تو وینم
================================================== ==
تو نیکی میکن و در دجله انداز .... که ایزد در بیابانت دهد باز
================================================== ==
کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود ... حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
================================================== ==

این شعرم نامربوطه ولی هنوز یادمه این بیتش و این شعر شاید تنها شعری بود تو کل دوران تحصیل دوست داشتم:
سیم بانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند .... یعنی آن کاج همسایه را نیز با تبر تکه تکه بشکستند!

سعادتمند
۱۳۹۴/۰۲/۲۹, ۱۶:۲۰
قلبــیمـین قـوّتی سن سخـــتی دوران دا آتا

مـنه ناجی سنیدون قورخولی طوفان دا آتا

یـخـلان وقـته الیمدن دوتوب آرام ایلــدون

گرچه من ناقصیدیم گوش به فرمان دا آتا

بیرزماندا منی باشدان کی محالدی آتاسان

بی وفادی هامی سن سن سرپــیمان دا آتا

عکس رویون اورگیم باشینی تزیین ایلیوب

اوپــرم ایــلیـرم شام واوبــاشـــدان دا آتا

واقف اولسا آتانین شانینه بی چون و چرا

ال ایـاغــین اوپـجـک رستـم دسـتـان دا آتا

گورمگه جلـوه دشت و دمـنی، دنیا بویی

سنـیلن سِـیر ایـلـدیم بـاغ وگـلستان دا آتا

الله عالـمده گـوروم هامـّینی وصله یتـیـره

یوخی گلمز گـوزومه موسم هجران دا آتا

(آذرین)جورزماندان دوشوب اِئلدن آرالی

یوخسا بیرذرّه صفا یوخدی بوتهران داآتا

مهربان تانری
۱۳۹۴/۰۲/۲۹, ۱۶:۴۳
قلبــیمـین قـوّتی سن سخـــتی دوران دا آتا

مـنه ناجی سنیدون قورخولی طوفان دا آتا

یـخـلان وقـته الیمدن دوتوب آرام ایلــدون

گرچه من ناقصیدیم گوش به فرمان دا آتا

بیرزماندا منی باشدان کی محالدی آتاسان

بی وفادی هامی سن سن سرپــیمان دا آتا

عکس رویون اورگیم باشینی تزیین ایلیوب

اوپــرم ایــلیـرم شام واوبــاشـــدان دا آتا

واقف اولسا آتانین شانینه بی چون و چرا

ال ایـاغــین اوپـجـک رستـم دسـتـان دا آتا

گورمگه جلـوه دشت و دمـنی، دنیا بویی

سنـیلن سِـیر ایـلـدیم بـاغ وگـلستان دا آتا

الله عالـمده گـوروم هامـّینی وصله یتـیـره

یوخی گلمز گـوزومه موسم هجران دا آتا

(آذرین)جورزماندان دوشوب اِئلدن آرالی

یوخسا بیرذرّه صفا یوخدی بوتهران داآتا

بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی زیبا بود دستتون درد نکنه
داغلار دایاغی آتا کولگسی:Gol::Gol:

مهربان تانری
۱۳۹۴/۰۲/۲۹, ۱۷:۵۲
بسم الله الرحمن الرحیم

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی.....چه زیان تورا که من هم برسم به آرزویی؟
:Gol:
به کسی جمال خود را ننموده ای وبینم.....همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
:Gol:
به ره تو بس که نالم زغم تو بس که مویم.....شده ام ز ناله نایی شده ام ز مویه مویی
:Gol:
شود آنکه از ترحّم دمی ای سحاب رحمت.....من خشک لب هم امشب ز تو تر کنم گلویی؟
:Gol:
همه موسم تفرّج به چمن روند و صحرا.....تو قدم به چشم من نِه بنشین کنار جویی
:Gol:
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت.....سر خمِّ می سلامت شکند اگر سبویی
:Gol:
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت.....که رقیب در نیایید به بهانه گدایی
:Gol::Gol::Gol:

سعادتمند
۱۳۹۴/۰۲/۲۹, ۱۷:۵۷
شبی در شب ترین شبها، تو ماهم می شوی آیا؟
تو تسلیم تماشای نگاهم می شوی آیا؟
شبیه یک پرنده، خیس از باران که می آیم؟
تو با دستان پر مهرت، پناهم می شوی آیا؟
پس از طی کردن فرسنگها راهی که می دانی
کنار خستگیها، تکیه گاهم می شوی آیا؟
شناکردن میان خاک را بد من بلد هستم
تو اقیانوس موج آماج را هم می شوی آیا؟
نگاه ناشیانه من به هستی داشتم عمری
تو تصحیح تمام اشتباهاتم می شوی آیا ؟
ا گر بی روز و بی تقویم ماندم من
به و صل فصلهایت، سال و ماهم می شوی آیا؟
برای دوستم داری گواهت بوده ام عمری
برای دوستت دارم گواهم می شوی آیا؟
شب افسانه ای با تو طلوع تازه ای دارد
تو در صبح اساطیری پگا هم می شوی آیا؟
صبور و ساده ای اما ،عمیق و ژرف،عشق من
برای حرف نجوا، نعره چاهم می شوی آیا؟
پس از صد سال ا گر بد ترجمه کردی نگاهم را
به پاس اشکهایم عذر خواهم می شوی آیا؟
تو شیرین تر از آن هستی که شادابیت کم گردد
و از خود تلخ می پرسم تباهم می شوی آیا؟؟!؟

مهربان تانری
۱۳۹۴/۰۲/۲۹, ۱۸:۰۱
بسم الله الرحمن الرحیم

عزیزا خانهء چشمم سرایت..........میان هر دو چشمم جای پایت
:Gol::Gol::Gol:
از آن ترسم که غافل وانهی پا..........نشیند خار مژگانم به پایت
:Gol::Gol::Gol:

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۲/۳۰, ۱۷:۳۸
گـــــرچه از هر دو جهان هيچ نشد حاصل ما
غــــم نباشد، چـــــــو بـــــود مهر تو اندر دل ما

حاصل كونْ و مكان، جمله ز عكس رخ توست
پس همين بس كه همه كوْن و مكانْ حاصل ما

جملـــــــه اسرار نهان است درونِ لب دوست
لب گشا! پـــــــرده بــــــــرانداز ازين مشكل ما

يـــــــــــا بكش يــا برَهان زين قفس تنگ، مرا
يا بــــــــرون ساز ز دل، ايـــــن هــوس باطل ما

لايـــــق طوْف حــــــــــريم تو نبـــــــــوديم اگر
از چــــــه رو پس ز مــــحبت بسرشتى گِل ما؟
..........
امام خمینی (ره)

سعادتمند
۱۳۹۴/۰۲/۳۰, ۱۷:۵۹
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست

آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید

چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
استاد شهریار

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۲/۳۰, ۱۸:۱۴
" دانه ی اشک.

باز من مانده ام و تنهایی

دست بر زانوی غم

سر به دو دست

سردی قطره ی لرزانی بر گوشه ی چشم

و نگاهم حیران

خیره در پرده ی جادویی .

دود سیگار که بر ان می افتد

سایه ساقه ی اندامی

و بر ان می تابد

مهربان پرتو صبحی روشن

و در ان می بینم که از دور

بال بگشایند زی من بشتاب

ان دو اواره کبوترهایم .

بنشینند مرا بر دامن

مهربان خاموش

خیره در من به نیاز

و بیفشا نمشان دانه ی اشک

و بیفشانمشان دانه ی اشک . دکتر علی شریعتی.

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۲/۳۱, ۱۸:۲۲
غم مخور، ايّام هجران رو به‏پايان مى‏رود
اين خمـــارى از سر ما مــــى‏گساران مى رود
پــــرده را از روى ماه خويش، بالا مى‏زند
غمزه را سر مى‏دهد، غم از دل و جان مى‏رود
بلبل انـــدر شاخسار گل هويدا مى‏شود
زاغ بـــا صـــد شرمســـارى از گلستان مى‏رود
محفل از نــــور رخ او نورافشان مى‏شود
هر چـــه غيـــر از ذكــر يار، از ياد رندان مى‏رود
ابرها از نـور خـورشيد رخش پنهان شوند
پــــرده از رخســــار آن سرو خـــرامان مى‏رود
وعده ديــدار نزديك است، ياران مژده باد
روز وصلش مـــــى رسد، ايّام هجران مى‏رود
.....
امام خمینی (ره)

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۳:۵۸
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما
را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس
.......
حافظ

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۰۶
شبیـه مورچـــــه ای زیــــــر پـــا لگد شده ام

و مدتی است که حس می کنم جسد شده ام


بــــرای من کـــــــــــه دروغ بزرگتان بودم
سعادتی است که امروز مستند شده ام


من از شبی که به پوچیم طعنه زد شیطان
به خــویش آمدم امروز اگــــر عدد شده ام


از آن شبی که مسیر خدا دوتا می شد
اسیــر حیله ی هر پـــای نابلد شده ام


شبیه نیمه ای از سایه ی خودم هر شب
کـــه دربه در پی آن نیمه می رود شده ام


و مثــل سیـگاری بعــد آنکه دود شدم
به زیر پاشنه ی کفشتان لگد شده ام


من آن ستاره ی تاریک و بی نشان هستم
کـــه در حوالـــی شهــر شما رصد شده ام

مرا بـــه چوبـــه ی دار درخت ها بستید
به جرم آنکه از این کوچه باغ رد شده ام


















"حمید چشم آور"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۰۷
http://s4.picofile.com/file/8101259292/548_rain.jpg



ما همانیم ، همانی که خودت میدانی
دوهواییم دمی صاف و دمی بارانی
پیش بینی شدنِ حال من و تو سخت است
دوهواییم ... ولی بیشترش طوفانی

دل من اهل کجا بود که امروز شده است
با دل تنگِ قلم های تو هم استانی
آخرین مقصد تو شانه من بود !
... نبود ... ؟
گریه کن هرچه دلت خواست ولی پنهانی

شاید این بار به شوقِ تو بتابد خورشید
رو یه این پنجره ی در شرفِ ویرانی
شهر مشرف به زمستان شده ی موهایم
چند سالیست که برفی شده و بورانی

باز باید بکشی عکس پریشان مرا
گوشه قابِ همان روسری ِ لبنانی

آب با خود همه دهکده را خواهد برد
اگر این رود زمانی بشود طغیانی ...


حسنا محمدزاده

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۰۹
در میان حمله ی این روزها، تکرار ها

خالکوبی میکنم بر پیکر دیوارها

چارخطی را موازی روی آن خطی اُریب
پنج روزی میرود با خط و با این کارها

بسته های خط عمرم را مرتب چیده ام
تا بیاید مرگ و بر دوشش برد این بارها

خرده دیواری که بعد از رفتنت با میخ ریخت
جمع شد مثقال مثقال و شده خروارها


من قلم را با نوازش میزدم بر دفترم
حال دیواری پراز خط و من و مسمارها

حمید دهقان

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۱۰
یک عمر سرودم و نگفتم تو بگو
یک شعر اگر زیاد اگر کم، تو بگو

از عضو به عضو تو سرودم غزلی
یک جمله کم ز وصف ما هم تو بگو

آوار تو بر زبان من سنگین است
یک خشت از این خرابه بم تو بگو

آتش به دلم دادی و از شعر دریغ
یک بیت ازین دل جهنم تو بگو


حوای منی، ولی هوایم ابریست

یک صاعقه در هوای آدم تو بگو

حمید دهقان

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۱۱
آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟
صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟

آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای
روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟

آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را
پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟

تا ابد دیوانه ی زنجیری موی تواَم
نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟

خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم
ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟

خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من
لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟

شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم
خود که صاحب‌خانه ای ،ای خوب! مهمانی مگر؟

شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی
قلعه ای متروک و گمنامم، نمیدانی مگر؟

آنقدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم
حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟

گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا
رقص مشعلهای روشن در زمستانی مگر؟


حمید رضا حامدی

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۱۲
http://s5.picofile.com/file/8114000518/009Gazal.jpg



در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم

در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم

کتاب حافظم از دست من کلافه شدست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم

غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تورا مثال زدم

غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم


به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم...

سید حمیدرضا برقعی

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۱۳
می کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود

بی شانه ی تو سر به کجا می گذاشتم
ای نارفیق کوه و بیابان اگر نبود

پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید،
خود سینه می شکافت، گریبان اگر نبود!

در رفته بود این جگر از کوره، بی گمان
همراهِ صبر، همتِ دندان اگر نبود!

از این جهان سفله به یک خیزش بلند،
رد می شدیم، تنگی دامان اگرنبود!

می گفتمت چه دیده ام و چیست در دلم،
این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود!


حسین جنتی

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۱۴
برای کشتن من گوشه ی ابروت هم کافی ست

اگرنه خوب من یک حلقه ی گیسوت هم کافی ست


بساط عیش عصرانه شکر قرمز نمی خواهد
کنار سینی چایی دو تا لیموت هم کافی ست


زمین دارالمجانین شد، عزیزم روسری سر کن
برای دلبری کردن دو تار موت هم کافی ست


به قرآن فتح دنیا این همه لشکر نمی خواهد
کمانداران آتشپاره ی ابروت هم کافی ست


دوای درد درمان سوز این دیوانه دست توست
بغل نه، بوسه نه حتا کمی از بوت هم کافی ست








"کمال الدین علاءالدینی شورمستی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۱۵
گاهی به نغمه های دلم گوش می کنم

جز عشق هرچه هست فراموش می کنم


پیری رسید و تار هوس می تنم هنوز
یعنی: شکار لعل لب نوش می کنم


گاهی هم از پیاله ی چشم بتان شهر،
بیتی،قصیده ای ،غزلی نوش میکنم


چون پیچکی که سخت بپیچد به جان سرو
با ماه خویش دست درآغوش می کنم


دیوانه ی سکوتم و لب های بوسه خواه
آواز بوسه ای ست، اگر گوش می کنم


هر بار توبه می کنم از عاشقی و باز
چشمت چه می کند که فراموش می کنم






"کمال الدین علاءالدینی شورمستی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۱۶
http://ieca.net63.net/up/e83722522e8a.jpg

روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است

چون که بانوی کلابیه پسر آورده
چشم وا کن، پدر خاک قمر آورده

هر که از قافله فطرسیان جا مانده
نظرش خیره به گهواره سقا مانده!

زور بازوی تو بی حد و عدد خواهد شد
بعد از این ام بنین، ام اسد خواهد شد

با وجود تو زمین حیدر دیگر دارد
کعبه جا دارد اگر باز ترک بردارد

از در خانه او پا نکشیدم هرگز
چون حسینی تر از عباس ندیدم هرگز

ماه ذی‌الحجه که عباس به حج عازم شد
همه بر کعبه ولی کعبه بر او محرم شد

در طوافش سخن از عقل فراتر می گفت
در حقیقت «لک لبیک برادر» می گفت!

این اباالفضل که از قبله فراتر می رفت
مرتضی بود که بر دوش پیمبر می رفت

علی اکبر به ثنا گویی او می آید:
چقدر منبر کعبه به عمو می آید

خطبه خواند و همه را محو صدای خود کرد
در حقیقت همه را قبله نمای خود کرد

گفت این خانه که حق آمد و ایجادش کرد
مسجدی بود که بابای من آبادش کرد

از در خانه او پای نکشیدم هرگز
چون حسینی تز از عباس ندیدم هرگز

«کاشف الکرب» تویی؛ خنده ارباب تویی
«پدر خاک» علی و «پدر آب» تویی!

روی چشم تو بود جای حسن جای حسین
هست مابین دو ابروی تو بین الحرمین

پیش خورشید و قمر سایه تو سنگین است
و فقط محضر زینب سر تو پایین است

ساقی ما چه شرابی چه سبویی دارد
بنویسید رقیه چه عمویی دارد

صحبت از مردی تو کار بنی هاشم بود
نام تو در دل میدان رجز قاسم بود

زور بازوی علی ریخته در بازویت
ذوالفقاری نبود تیز تر از ابرویت

تیغ چرخانده ای و پیش تو طوفان هیچ است
لشگری پیشت اگر آمده میدان، هیچ است

وسط جنگ زمین را به زمان دوخته ای
فن شمشیر زنی را ز که آموخته ای؟!

ای جوان! پیر رهت کیست از آن شاه بگو؟
«أشهد أن علیاً ولی الله» بگو

او علمدار حسین است ببخشید مرا
مدح او کار حسین است ببخشید مرا






"مجید تال"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۱۷
شده هرگز دلت مال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
برایت اتفاق افتــــــــــاده در یک کافه ی ِ ابری
ته ِ فنجان ِ تو فال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که
دلت جویای ِ احوال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
چه خاهی کرد اگر هربار گوشــــی را که برداری
نصیبت بوق ِ اشغال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
حواس ِ آسمانت پرت روی ِ شیشـــــــه های ِ مه
سکوتت جار و جنجال ِ کسی باشد که دیگر نیست
شب ِ سرد ِ زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند
به دور ِ گردنت شال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
تصور کن برای ِ عیدهـــــــــــــــــای ِ رفته دلتنگی
به دستت کارت پستال ِ کسی باشد که دیگر نیست
شبیــــه ِ ماهی ِ قرمز به روی ِ آب می مـــــــــانی
که سین ات هفتمین سال ِ کسی باشد که دیگر نیست
شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمال ِ کسی باشد که دیگـــر نیست
چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای ِ آن
الا یا ایها الحال ِ کسی باشد که دیگـــر نیست
رسیدن سهم ِ سیب ِ آرزوهــــــــایت نخاهد شد
اگر خوشبختی ات کال ِ کسی باشد که دیگر نیستhttp://www.jahaniha.com/wp-content/uploads/2014/09/Images_lovely2_www.jahaniha.com_5.jpg

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۱۹
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
«هر روز بی تو»
روز مبادا است !
"قیصر امین پور"
http://www.jahaniha.com/wp-content/uploads/2013/03/pic83_www.jahaniha.com_16.jpg

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۲۰
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
‏افشین_یداللهی
‬http://www.jahaniha.com/wp-content/uploads/2013/03/pic83_www.jahaniha.com_4.jpg

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۲۱
چه گشته است؟ ندانم خبر ز یار نیامد
درخت عشق بریدند و او کنار نیامد
در انتظار نشستم مگر ز در به در آید
مرا قرار به سر شد، سر قرار نیامد
دو دیده دوخته بودم، مدام بر سر راهش
کسی برای گذر هم، به رهگذار نیامد
از عشق بی ثمر خود دگر تورا چه بگویم ؟
مرا نصیب از عشقش بغیر خار نیامد
دلم به او بسپردم که بذر عشق بکارد
هر آنچه کاشت دریغا، یکی به بار نیامد
غریب ماندم و تنها، بر آستانه ی کویش
بوقت رفتنم اما، به رهسپار نیامد

شکار کرد دلم را ، نهاد بر سر راهی
برای دیدن صیدش، سر شکار نیامد
بجز دعا چه بگویم به آنکه برده دلم را؟
اگرچه وقت مصیبت، مرا به کار نیامد
چه وعده ها که شنیدم برای فصلِ بهاران
بهار آمد و اما ؛ به دل ، بهار نیا مد …
بیژن شکیبی

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۲۳
از شوق تماشای شب چشم تو سرشار

آیینه به دست آمده ام بر سر بازار

هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیست
یادآوری خاطره ی بوسه ی دیدار

روزی که شکست آینه با گریه چه می گفت
دیوار به آیینه و آیینه به دیوار

کشتم دل خود را که نبینم دگری را
یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار !

چون رود که مجبور به پیمودن خویش است
آزاد و گرفتارم-آزاد و گرفتار

ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد

برخیز فدای سرت،انگار نه انگار

تا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیست
ای مرگ،به قدر نفسی دست نگه دار!

فاضل نظری

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۲۳
ناگهان آیینه حیران شد،گمان کردم تویی

ماه پشت ابر پنهان شد،گمان کردم تویی


ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد،گمان کردم تویی


ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد،گمان کردم تویی


سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد،گمان کردم تویی


باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد،گمان کردم تویی


چون گلی در باغ،پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد،گمان کردم تویی


کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد،گمان کردم تویی




"فاضل نظری"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۲۹
به شهر رنگ ها رفتیم گفتی زرد نامرد است
اگر رنگی تو را در خویش معنا کرد نامرد است


تو تصویر منی یا من در این آیینه تکرارم؟
جهان آیینه ی جادوست زوج و فرد نامرد است

چه قدر از عقل می پرسی چه قدر از عشق می خوانی
از این باز آی نااهل است از آن برگرد نامرد است

نه سر در عقل می بندم نه دل در عشق می بازم
که این نامرد بی درد است و آن پر درد نامرد است
بیا پیمان ببندیم از جهان هم جدا باشیم
از این پس هر که نام عشق را آورد ،نامرد است



"فاضل نظری"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۰
چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم
به هم شبیه ، به هم مبتلا ، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم
من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم
شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم
بیا شویم چو خاکستری رها در باد
من و تو را برساند مگر نسیم به هم...




"فاضل نظری"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۱
چه غم وقتی جهان از عشق نام تازه می گیرد
از این بی آبرویی ، نام ما آوازه می گیرد


من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم
خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق
عجب داروغه ای ! باج سر دروازه می گیرد

چرا ای مرگ می خندی ؟ نه می خوانی ، نه می بندی !
کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد


ملال آور تر از تکرار رنجی نیست در عالم
نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد!!




"فاضل نظری"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۱
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله‌ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت

دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه‌ء عاشقی ما سر و سامان نگرفت

هر چه در تجربهء عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت

مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت

فاضل نظری

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۲
http://nisu.net76.net/up/20c77af02f8a.jpg




نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه
به تمنای تو دریا شده ام! گرچه یکی ست
سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه
گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم
که خداوند جدا کرده زمین را از ماه
صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از اوست
می توانیم برنجیم مگر ما از ماه!

"فاضل نظری"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۴
فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود
ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی با خبر شود
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذارگفتگو به زبان هنر شود


فاضل نظری

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۴
تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست
آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست

ما هرچه دویدیم به جایی نرسیدیم
ای باد سرانجام تو هم گوشه نشینی ست

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
این است که من معتقدم عشق زمینی ست

یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد
با این همه تردید در این باره یقینی ست


شادم که به هر حال به یاد توام اما
خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست

“فاضل نظری”

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۵
دلم بدون تو غمگین و با تو افسرده است

چه کرده ای که ز بود و نبودت آزرده است

به عکس های خودم خیره ام ، کدام منم ؟
زمانه خاطره های مرا کجا برده است

چه غم که بگذرد از دشت لاله ها توفان
که مرگ دلخوشی غنچه ها پژمرده است

اگر سقوط بهای بلند پروازیست
پرنده ی دل من بی سبب زمین خورده است


از این به بعد به رویم در قفس مگشای
چرا که طوطی این قصه پیش از این مرده است


فاضل نظری

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۶
شبیه برگ پاییزی، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ،ولی هرگز نخواهی رفت از یادم


خداحافظ،و این یعنی در اندوه تو میمیرم
در این تنهایی مطلق،که میبندد به زنجیرم


و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد


چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم؟
چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم


خداحافظ تو ای همپای شب های غزل خوانی

خداحافظ،به پایان آمد این دیدار پنهانی



خداحافظ،بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ، بدون من،یقین دارم که می مانی

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۷
من نقاشی چشمهایت را در برکه تنهایی ام رسم می کنم
تو
با نقشه هایی که در سر داری
به ریش نداشته ام
می خندی
می فهمی؟
وقتی در بی کسی کسی
نقش عشق به خود می گیری
او عاشقی است
که حتی به نیش خندهای تو
از دم دل میدهد
می فهمی؟
تاریخ عشق های پاک را
در گورستان هیچ کتابی
لالایی نگفته است
تو با مداد رنگی هایت
روزگار مرا سیاه کن
من در صحنه ی بخت
تو را سپید می خواهم

می فهمی؟
آدم به عشقی که در دل دارد
اندازه انسان بودنش
سنجش می یابد
اکنون تو نگاه کن
که تا چه حد انسانی!؟
می فهمی؟
بهمن زارع

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۸
مـا مـی دويـم و جـاده بـه جـايـی نـمـی رسـد

قـولـی کـه عـشـق داده بـه جـايـی نـمـی رسـد

چـون کـوه روی حـرفِ خـودم ايـسـتـاده‌ ام
کـوهـی کـه ايـسـتـاده بـه جـايـی نـمـی رسـد!

دريـا هـنـوز هـسـت ولـی مـانـده‌ام چـرا
ايـن رودِ بـی اراده بـه جـايـی نـمـی رسـد

دنـيـا هـمـيـشـه عـرصـه ی پـيـچـيـده بـودن اسـت
آدم کـه صـاف و سـاده بـه جـايـی نـمـی رسـد

تـاريـخ را ورق زدم و مـطـمـئـن شـدم
هـرگـز کـسـی پـيـاده بـه جـايـی نـمـی رسـد

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۹
تو رفته ای و من هنوز باورم نمی شود

و هر چه می کنم که از تو بگذرم ؛ نمی شود!

نمی شود! چطور بی تو سر کنم؟! خودت بگو
دگر دوام می شود بیاورم؟ نمی شود ...

نگو خدا نخواست! هی نگو که قسمت این نبود!
من این بهانه ها و حرف ها سرم نمی شود!

جنون به حال من دچار می شود بدون تو!
بد است حالم آنقَدر ، که بدترم نمی شود!


تمام شهر خواستند بشنوم که رفته ای
تمام شهر! بشنوید! من کَر َم ! نمی شود!

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۳۹
روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود

نم نم و بــا نــاز هی دارد عقب تر می رود!


دست نامریی ِ باد و دسته های تار مو
وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود


می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی
اختیــــار ایـن دلــم از دست مــن در مـی رود


واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند
این غــزل دارد بـه سمت سبک دیگـــر می رود!


پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم
رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود!


ابـروانت مـی شود یــادآور " هشتاد و هشت"
چشم هایت باز سمت " فتنه " و شر می رود!


گــر تــو را ای فتنـه ، شیـخ شهر ننمایـد مهار
مثل ایمــــان مــن ، امنیت ز کشـــور می رود!


اهــل نفــرین نیستم امـــا خدا لعنت کنــد
آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود...


"ناصر عبدالمحمدی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۴۱
وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی
مست با این، بغلِ آن شده باشی جایی


بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی
چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی

بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او
باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی

ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی

صورت پنجره در پرده نباشد از شرم
کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی


من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!


"مهدی فرجی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۴۱
اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید!
یا پریشان شده ی موی پریشان شما، عفو کنید!

دست من نیست که عاشق شده احساساتم!
اینکه چشمم شده گریان شما، عفو کنید!

جان من چیست که قربانی عشقی باشد؟
جان صد طایفه قربان شما، عفو کنید!

من کی ام شعر بگویم، بکنم وصفِ شما؟
همه عمر شدم گرچه غزلخوان شما، عفو کنید!

این چه ذکریست که جاری شده بر رود لبم؟
کفر من له شده ی صولت ایمان شما، عفو کنید!

من کجا؟ میل پریدن ز هواتان بکنم؟
بند بند نفسم بسته به زندان شما، عفو کنید!

گرچه هی گفتم و گفتم که چه چشمی دارید!
اشتباهی شده ام عاشق چشمان شما، عفو کنید!

هدی به نژاد

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۴۳
دیدار ما هرچند دورادور، زیباست !
دیگر پذیرفته م که ماه از دور زیباست

هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز
از تو چه پنهان ! دردو دل با طور زیباست

دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده ؛
باور بکن بعضی گره ها کور زیباست

بس کن عزیزم طاقت باران ندارم
این چشم ها ... این چشم ها مغرور زیباست !

هرچند شب با نور سرد ماه جور است
اما شب چشمان تو ناجور زیباست

وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست
مُردن میان تارو پود تور زیباست


وقتی که غم هایم غم ِعشق تو باشد
از مهد چشمانم اگر تا گور ...زیباست !


رویا باقری

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۴۴
http://city.sellfile.ir/prod-images/184899.jpg



جدی نگیر وعده ی عشقی جدید را
با تازه داغدیده، نزن حرف عید را


از من کسی پس از تو، به جایی نمی رسد
دارم درست حکم دری بی کلید را


برگشتنم چو رجعت نعشی به زندگی ست
بیهوده امتحان نکن امری بعید را …


باری به هر جهت شده ای، خلق و خوی تو
از پشت بسته دست درختان بید را


چون من هر آنکه دلبرش از او برید و رفت
فهمیده است معنی قطع امید را



نیشم زدی و بعد تو هرکس رسید داشت
مصداق ریسمان سیاه و سفید را …


جواد منفرد

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۴۵
http://moca.comxa.com/up/f29b6e3abc6e.jpg

نمیدانم که میدانی،ولی بد جور دلتنگم
برای دیدنت با هر چه مانع هست می جنگم




به خوردم می دهد هر لحظه دوریّ تو حسرت را
منی که خسته از این جاده فرسنگ فرسنگم




من و فرهاد از یک طایفه هستیم؛نگذارم
که تا جان در بدن دارم تو را گیرند از چنگم




تو میخوانی و دنیا می شود رقاصه ات،برعکس
شبیهت نیستم حتی، غم انگیزم، بد آهنگم




خدا لعنت کند این بی تو بودن را که دق کردم
نمیدانم که میدانی، ولی بد جور دلتنگم








"فرزاد نظافتی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۴۶
http://srza.webatu.com/up/fb3d8be03197.jpg



تقدیر من این بود که در بند تو باشم
دیوانه ی دیوانه ی لبخند تو باشم


چنگیزترین نادر من باشی و من هم
ای نادره ی شهر، سمرقند تو باشم


تو نقشه بریزی که چطور مال تو باشم
من عاشق این حیله و ترفند تو باشم


ای کاش که مانند مه صبح بهاری
پیچیده در آغوش دماوند تو باشم


انگشت نمایی و جنون و غم و... کم بود؟!
دیگر چه کنم تا که خوشایند تو باشم؟!





"کمال الدین علاءالدینی شورمستی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۴۷
http://enca.net63.net/up/c36e2ba64f11.jpg



گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
مثل دلت که با دل من سنگ می شود!


دانی چرا کند دل تو با دلم چنین
چون تا به من رسد پره نیرنگ می شود


با من نگو سخن ز وصال و ز عاشقی
زیرا وصال وعاشقی ات ننگ می شود


با من بگو ز مهر و وفای گذشته ات
کاره دلم بدون تو هم لنگ می شود


یاد گذشته میکند این دل زمان شب
وقتی میان عقل ودلم جنگ می شود


وصفت دچار مشکل سختی کند مرا
آخر لغات من همه فرهنگ می شود


دارم از این خیال تو از دست میروم
گویا نبینمت نفسم تنگ می شود!










علی غفاری(سراچه)

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۴۸
رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم

واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم

بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم

این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!

از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم

با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم

من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم





"مهدی فرجی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۴۹
عکس من است این عکس،عکاس کم هنر نیست
حتی منِ من از من ، این گونه با خبر نیست!



عکاس در یقینش یک چهره آفریده ست
شکل منی که در من دیگر از او اثر نیست!



حسی سمج به تکرار می گوید این خود توست
لب می گزم : نه ، وهم است وهم است و بیشتر نیست!

باور کنید از من شاعرتر است این عکس
اوهام پیرسالی در دفترش اگر نیست!


من چشم و گوش خود را از یاد برده ام_او
عکس من است هشدار :این عکس کور و کر نیست


روشن ترین دلیلم در قاب بودن اوست
من دربدرترینم ، این عکس دربدر نیست!


درگیر خویش کرده ست ذهن مشوش ام را

این عکس شرح اش اما آسان و مختصر نیست ...!


"محمد علی بهمنی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۵۰
http://zsar.net84.net/up/3e52c300b822.jpg




غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من‌که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود

همدمی ما بین آدم‌ها اگر می‌یافتم
آه من در سینه‌ام یک عمر زندانی نبود

دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود

خار چشم این و آن گردیدن از گردن‌کشی‌ست
دسترنج کاج‌ها غیر از پشیمانی نبود

چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار ؟
کاش این محراب را آیات شیطانی نبود

من‌که در بندم کجا ؟ میدان آزادی کجا ؟
کاش راه خانه‌ات این‌قدر طولانی نبود
"علیرضا بدیع"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۵۱
http://iscv.net63.net/up/21c2dc40d0b9.jpg




عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد
لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد
دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی
هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد
حتی سوالات کتاب تست کنکورت
عاشق که باشی بیت‌های محشری دارد
با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی
هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد
حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد


"بهمن صباغ زاده"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۵۲
سرد بودن با مرا دیوار یادت داده است
نارفیق بی‌مروّت ، کار یادت داده است


توبه‌ات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است

دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت داده است

عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟

عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت داده است.






« سجاد سامانی »

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۵۳
تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود

سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود


به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود
روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود


کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها
کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود


بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند
صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود


چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود



"کاظم بهمنی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۵۴
لحظه ای ازغمم آزاد نکردی، کردی؟
دل غمگین مرا شاد نکردی، کردی؟

رفتم از یاد و به ذهنت متبادر نشدم
گاهی از خاطره ها یاد نکردی، کردی؟

کمرم از ستم قاضی دوران بشکست
اندکی شکوه ز بیداد نکردی، کردی؟

بیدِ هر باد وزان بودی و گاهی حرکت
بر خلافِ جهتِ باد نکردی، کردی؟

لاله دلخون شده بود از وزش باد خزان
فتنه را دیدی و فریاد نکردی، کردی؟

بذر ایکاش نشاندی به گِل من گُل من
سبزم از ریشه و بنیاد نکردی، کردی؟

نکشیدی تو عسل سر به سرای دل من
خانه را جز به غم آباد نکردی، کردی؟ ...

علی قیصری

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۵۵
گر خدا رحم کند دل به تو قامت دارد

ور نه دنیا به تنم رخت قیامت دارد

بس که گاهی به خودم سخت ریاضت دادم
این چنین گفت دلم چون به تو عادت دارد

ای که مهتاب رخت سایه بی افکنده به ماه
دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد

می شود گاه بیایی و به ما سر بزنی
چون نگاه تو بهشت است سخاوت دارد

درپی چشمه ی احساسم وحیران توام
دیدن روی تو از دور غرامت دارد

خسته درراه کویر و پی نامی زتو ام
کاش بودی که تنم قصد خیانت دارد!

تو بگو یاور من فلسفه ی دوری خود
ورنه جبریست نبود تو که طاقت دارد!

آسمان دل من ابری بی حوصله شد
تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد

آنچنان روز وشبم را گره ی کور زدی
که اگر باز کنم باز خسارت دارد...

تا کجا سوی تو آیم تو چرا دور روی
مگراین دشت پر از خار سیاحت دارد

شعله ی عشق پس ازمرگ نگردد خاموش
این چراغی ست که در قلب تو قدرت دارد


ای "سراچه" بکش این رنج که در پایانش
چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد...!


"علی غفاری(سراچه)"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۵۶
وقتی لباسش بوی عطر دیگری دارد

باید بفهمم عشق هم آخر سری دارد

من عاشق او می شوم ! او عاشق عشقش...
عاشق همیشه قصه ی زجر آوری دارد

بوی تبانی می دهد جای تعجب نیست
قلبی که عاشق می شود نا داوری دارد

جنجال مویش را تمام شهر می بینند
اما کنار من همیشه روسری دارد

از پچ پچ همسایه ها در کوچه فهمیدم
دلشوره هایم ماجرای بدتری دارد

دلواپسی دیوانه ام کرده چرا گفتند:
دیوانه بودن حس و حال محشری دارد


"دیوانه بودن عالمی دارد" حقیقت نیست!
وقتی رقیبت عالم عالم تری دارد...


علی صفری

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۵۶
گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفته‌ای

دست مرا چه خوب ، که محکم گرفته‌ای

به به چه گونه های تر ِ دلبرانه‌ای
گلبرگ های قرمز شبنم گرفته‌ای

در "های وهوی" مجلس شادانه دیدمت
کز کرده ای و نوحه ی نو دم گرفته‌ای

عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد
نوروز هم عزای محرم گرفته‌ای

چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود
شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفته‌ای

از بس برای خاطر تو گل خریده ام
حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای

عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم

با اینکه سالهاست به هیچم گرفته‌ای

گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت
تقصیر توست دست مرا کم گرفته‌ای


آرش شفاعی

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۵۷
پابند کفشهای سیاه سفر نشو

یا دست کم بخاطر من دیرتر برو


دارم نگاه می کنم و حرص می خورم
امشب قشنگ تر شده ای - بیشتر نشو


کاری نکن که بشکنی ...اما شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخه های مو


موضوع را عوض بکنیم از خودت بگو !

به به مبارک است :دل خوش ! لباس نو


دارند سور وسات عروسی می آورند
از کوچه های سرد به آغوش گرم تو


هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر
مجبور نیستی که بمانی ... ولی نرو





"مهدی فرجی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۶:۵۹
کنار گیسوانت رهبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

و راضی کردنت به همسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟
به فکرت بودم و دیدم نمازم را قضا کردم
تو باشی و نباشد کافری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟
تو با شیرین زبانی تشنه ام کردی به لبهایت
گذشتن از لبانت سرسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟
مشخص کردن ِ این که تو زیبایی وَ یا آهو
میان این دو محشر داوری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟
تصور کردنِ این که خدای من دو چشم توست
برای مردم پامنبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

نشستی پیش من با موی مشکی ، شانه اش کردی
تحمل کردنِ این دلبری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

تو را دیدن به وقت ناز کردن ، هر زمان بانو
به جان مادرم بی روسری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟
بسیجی هستم و باید خطابت من کنم ، خواهر
تو را دیدن به چشم خواهری ؛ سخت َ ست ؛ می فهمی؟

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۰
من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست
بغضم! ولی ترجیح دادم درگلو باشم

ترسیده ام یک عمر از رویای بعد ازتو
باید ولی باترس هایم روبرو باشم

ازرفتنت ترسیدم و فصل زمستان شد
من از تمام روزهای گرم، دلسردم

ترسیدم و دل کندم ازاین عشق ، قبل از تو
تابوده من از ترس مردن خودکشی کردم

من گفته بودم کوهم اما کوه ها را هم
یک بغض گاهی می شود از هم بپاشاند

دنیا برای عشق جای کوچکی بوده
با رفتنت شاید به من این را بفهماند

من خسته ام ازاینکه دستان شفابخشت
تنها برایم دست های بسته ای بودند

حالا نه اما می رسد روزی که می فهمی
مرداب ها یک روز رودخسته ای بودند

بازخم هایت برتنم می میرم اما باز
ازتو کسی این ظلم را باور نخواهد کرد

درمن پس ازتو جا برای زخم خوردن نیست
حال مرا چیزی ازاین بدتر نخواهد کرد

صیادمن! دارد به آخر می رسد قصه
دیگر عقاب سرکش خود را نخواهی دید

غم هست باران هست یادت هست زخمت هست
دیگر تو این دیوانه را تنها نخواهی دید

آنقدر ماندن را برایش تلخ کردی که
رفتن شده حالا دلیل شادی اش امروز

یک روز دلتنگ قفس جان می دهد اما
هرکس که خوشحال است از آزادی اش امروز

رویا باقری

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۲
پرم از شوق آغوش تو و ... بد می شود اما

تو را بوسیدن و... نقض نجابت می شود اما


تمام روز می خواهم فراموشش کنم افسوس
خیالش دم به دم از خاطرم رد می شود اما


اوایل گاه گاهی بود این طغیان آتشناک
اخیرا لعنتی یکریز و ممتد می شود اما


خیال بوسه ات صد بار تا حالا مرا می کشت
هوای بار دیگر دیدنت سد می شود اما


دلم روزی هزاران بار توبه می کند از عشق
شب از افسون گیسوی تو مرتد می شود اما


زدم فالی که آغوشت پناهم می شود آیا
بنازم خواجه حافظ را خوش آمد می شود اما...!





"کمال الدین علاءالدینی شور مستی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۳
بدنت بکرترین سوژه ی نقاشی ها
و لبت منبع الهام غزل پاشی ها


با نگاهت همه ی زندگی ام بر هم ریخت
عشق شد ساده ترین شکل فروپاشی ها

چشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفت
مثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها

ماهی قرمزم و دلخوشیم این شده که
عکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها

بنشین چای بریزم که کمی مست شویم
دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها

آرزویم فقط این است بگویم سر صبح
عصر هم منتظر آمدنم باشی ها






"علی صفری"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۳
عقرب در قمرت پاک بهم ریخت مرا
عطش چهره ی نمناک بهم ریخت مرا


مستی لعل لبت درخور اغیار مباد
سرخوشم یار که این تاک بهم ریخت مرا

عشق تو چون شرری خرمن جانم را سوخت
سوزش سینه ی صدچاک بهم ریخت مرا

" آسمان بار امانت نتوانست کشید "
طالع و قرعه ی افلاک بهم ریخت مرا

بیستون نام تو را تا که شنید از فرهاد
به خدا ناله ی پژواک بهم ریخت مرا

تا نگاهم به سر کوچه ی معشوق رسید
دست غیب آمد و بی باک بهم ریخت مرا

من که در سنگدلی شهره به عالم بودم
عاقبت غمزه ای از خاک بهم ریخت مرا






"مرتضی اشکان درویشی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۴
بغلت گریه ی خاموش چه حالی دارد
غزل و بوسه و آغوش چه حالی دارد!


من که یک عمر شکار توام ای کاش شبی
کبک من باشی و من قوش، چه حالی دارد!


غمزه ی چشم دل آشوب تو کم چیزی نیست
ناز ابروی تو هم روش، چه حالی دارد


دل دیوانه ی زنجیری من می گوید:
حبس در حلقه ی گیسوش چه حالی دارد!


عسلستان غریبی ست گل روش ولی
عسل از شانه ی کندوش چه حالی دارد


طالع شورم اگر پرده بگرداند، آه
چنگ در تار سر موش چه حالی دارد


تار لطفی، غزل سایه -شب از نیمه گذشت-
سر من بر سر زانوش چه حالی دارد!




"کمال الدین علاءالدینی شورمستی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۵
جام ملائک در شب خلقت به هم خورد
ابلیس سرگرم ریاضت بود، کم خورد!



دور خدا آن شب ملائک حلقه بستند
او چار قُل خواند و سپس انسان رقم خورد!


در خاطراتش مادرم حوا نوشته
دستی میان گیسوانم پیچ و خم خورد!


حوا که سیب... آدم فریب و آسمان مُهر
درها به هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد


همزاد من از انگبین اصفهان و
همزاد تو نارنج از باغ ارم خورد


وقتی به دنیا آمدم شاعر نبودم
یک سنگ از غیب آمد و توی سرم خورد


نام تو از آن پس درون شعر آمد
نام من از دنیای عاقل ها قلم خورد!





"محمد حسین ملکیان"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۵
نوشت حضرت حافظ : درست خواهد شد

وَ حال و روز تو مثل نخست خواهد شد!

غروب، منتظر شعرهای تازه بمان
که نامه های غزلخوانده پُست خواهد شد

به زودی آن گل سرخی که توی گلدان مُرد
به یمن خنده ی تو تندرست خواهد شد!

هوای رفتن اگر می کنی مراقب باش
بدان دومرتبه پاهات سست خواهد شد

میان صفحه ی فالت نشانه ای بگذار
اگر نوشته ی تقدیر تُست،خواهد شد!






"علی مردانی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۶
برای شادی روحم کمی غزل لطفا

دلم پر از غم و درد است، راه حل لطفا

همیشه کام مرا تلخ می کند دنیا
به قدر تلخی دنیای تان، عسل لطفا !

مرا به حال خودم ول کنید آدم ها
فقط برای کمی گریه لا اقل، لطفا

کسی میان شما عشق را نمی فهمد
ادا،دروغ بس است این همه دغل، لطفا

کجاست کوهکنی تا نشان دهد اصلا
به حرف نیست که عاشق شدن،عمل لطفا

"به زور آمده بودم، به اختیار مرا"

ببر به آخر دنیا از این محل لطفا

نمانده راه زیادی، کنار قبرستان
پیاده میشوم آقا... همین بغل، لطفا

فرزاد نظافتی

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۷
خدا کند که بهار رسیدنش برسد

شب تولّد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد

هزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگ
که آن انارترین، روز چیدنش برسد

چه سال ها که در این دشت منتظر ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد

بر این مشام و بر این جان، چه می شود؟ یا رب!
نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسد

خدای من! دل چشم انتظار من تا چند
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خدا کند که از آن دور، توسنش برسد






"سعید بیابانکی"

بهار ♥ها
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۷
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست


گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست



گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست


دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست


مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست


دلشدهٔ پای بند گردن جان در کمند
زهرهٔ گفتار نه کاین چه سبب وان چراست


مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست


تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست


گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست


هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست


سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSsvzjiNOGBiOjCltoMvzZwZ7gfCbo5g YdS4RTwR5GzJ_-22XLOfQ

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۸
فرصت بده یک جرعه از آن جام بگیرم

تا خاتم ارباب غزل نام بگیرم


سعدی به خدا لنگ بیندازد اگر باز
از دفتر چشمت غزلی وام بگیرم


موجم که هوای تو مرا می برد از خویش
تا بر لب آغوش تو آرام بگیرم


حبس ابد عشقم و دلخوش که هر از گاه
از قاصدک "ناز" تو پیغام بگیرم


دست تو و دامان من ای مرگ؟! بعید است
کافی ست که یک بوسه از او کام بگیرم!






"کمال الدین علاءالدینی شورمستی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۸
دوستت دارم ولی تقدیر چیز دیگری است

خواب می بینم تو را،تعبیر چیز دیگری است


در خیابان بار ها می بینمت، از راه دور
پیشتر می آیم و تصویر چیز دیگری است


کوه بودم، دوریت کاه از وجودم ساخته
در قفس افتادن یک شیر چیز دیگری است


عاشقی طعم خوشی دارد ولی دور از فراق
با جدایی بی گمان تاثیر چیز دیگری است


حرف بسیار است اما فرق دارد شعر من
شرح حال یک جوان پیر چیز دیگری است




"فرزاد نظافتی"

شقایق
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۹
دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم
دارم شبیه برگ های زرد و خشک از شاخه می ریزم

در خود فرو می میرم و چشمی مرا اینسان نمی بیند
آهسته دارم می روم از دست ، من با خود گلاویزم

دارد به گرد خویش می چرخاندم هر لحظه ، هر ساعت
من عقربه ؟! نه ... مثل عقرب زهرها در خویش می ریزم

دارد به گرد خویش می چرخا ... نه ... من در خویش می پیچم
من مار ؟! نه ... من مار زخمی ؟! نه ... ولی از زخم لبریزم

سرشار از زخمم بیا ، زردم بیا ، دستت نمک دارد
تا شور انگیزانیم ، با شوق از این خاک برخیزم

برفی ، زمستانی ، تگرگی ، نرم نرمک می رسی از راه
دارد به جانم لرز می افتد ، رفیق ؛ انگار پاییزم

"محمد علی آل مجتبی"

بهار ♥ها
۱۳۹۴/۰۳/۰۲, ۱۷:۰۹
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی


عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی


دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم!

باید اول به تو گفتن که: چنین خوب چرایی ؟


ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی !؟


آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد، که سرّیست خدایی


پرده بردار، که بیگانه خود این روی نبیند



تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی


حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان


این توانم که بیایم سر کویت به گدایی


عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت


همه سهلست، تحمل نکنم بار جدایی


روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا


در همه شهر دلی هست که دیگر بربایی !؟


گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم


چه بگویم؟ که غم از دل برود چون تو بیایی


شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن


تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی


(در بعضي نسخ آمده است: كشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان؟


پرتو روي تو گويد كه تو در خانه مايي)


سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد


که بدانست که دربند تو خوشتر ز رهايي


خلق گویند برو دل به هوای دگری ده


نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی




http://bayanbox.ir/view/7043498842308312671/IMG-5327.jpg

صادق
۱۳۹۴/۰۳/۰۳, ۰۴:۴۲
مبارک باد ایام ولایی
که تابید نور آن سه کربلایی
ابوالفضلی وسجادی ست ایام
حسینی می تراود نقش این بام

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۴/۰۳/۰۳, ۱۱:۲۰
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند ،،

بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند ..

قطره قطره رقص گيرد روی چتر لحظه ها ،،

رشته رشته مويرگهای هوا را تر كند ..

بشكند در هم طلسم كهنه ی اين باغ را ،،

شاخه هاي خشك بي بار دعا را تر كند ..

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحي شگفت ،،

سرزمين سينه ها تا نا كجا را تر كند ..

چترها تان را ببنديد ای به ساحل مانده ها ،،

شايد اين باران كه می بارد شما را تر كند ... !!

شیخ رجبعلی
۱۳۹۴/۰۳/۰۳, ۱۷:۲۴
آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن
یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن
حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است
گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن
آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام
آفتابی به لب بام چه خواهد بودن
نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل
من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن
چند کوشی که به فرمان تو باشد ایام
نه تو باشی و نه ایام چه خواهد بودن
گر دلی داری و پابند تعلق خواهی
خوشتر از زلف دلارام چه خواهد بودن
شهریاریم و گدای در آن خواجه که گفت
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن

بهار ♥ها
۱۳۹۴/۰۳/۰۵, ۱۶:۳۷
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من


سرو خرامان منی ای رونق بستان من


چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو


وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من


هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من


تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من


بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا

در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من


از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من


گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو

ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من


یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی

پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من


ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها

ای آن بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من


چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست

اندیشه‌ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من


بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من

بر بوی شاهنشاه من هر لحظه‌ای حیران من


ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا

بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من


ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من

ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من




چیه خوب شعر به این می گن . فقط کافیه حذف کنید http://forum.hammihan.com/images/smilies/angry/-2-28-.gif.با مدیر میاماااااااااااا .http://forum.hammihan.com/images/smilies/angry/eer3.gif خوب حذف نکنید .http://forum.hammihan.com/images/smilies/love/smiley-happy091.gif

صادق
۱۳۹۴/۰۳/۱۰, ۰۶:۵۸
یمن عقیق فروشد به جای نفت سیا
عرب شفیق فروشد برای فتح سبا

یمن ز ویس گرفته ست غیرت وایمان
عرب ز دیز گرفته ست غباوت و کتمان

یمن ز خون کند لاله هایش را سیراب
عرب به ظلم کند بمب هایش را پر تاب

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۳/۱۰, ۰۹:۳۴
ای مهربانتر از برگ، در بوسه‌های باران
بیداری ستاره، در چشم جویباران

آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل

لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌ باران

بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم

فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران


ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز

کاینگونه فرصت از کف، دادند بی‌شماران


گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم

بیرون نمی‌توان کرد « حتی » به روزگاران


بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران


پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زینگونه یادگاران



وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقی‌ست آواز باد و باران

بی ریا
۱۳۹۴/۰۳/۱۰, ۱۰:۰۳
تا به کجا می برد این دل مرا
سوی فنا می برد این دل مرا
در طلب حضرتِ سلطان عشق
تحت لوا می برد این دل مرا
مطرب چنگی ز مقامات وصل
کرده ندا می برد این دل مرا
بین که چه سان جانبِ دشت جنون
بی سر و پا می برد این دل مرا
از حرم خاصه ی اسرار خویش
تا به سما می برد این دل مرا ...

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۱۰, ۲۰:۰۴
من و تو .

و انگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم

و مرا صدفی که مرواریدم تویی

و خود را اندامی که روحت منم

و مرا سینه ای که دلم تویی

و خود را معبدی که راهبش منم

و مرا قلبی که عشقش تویی

وخود را شبی که مهتابش منم

و مرا قندی که شیرینی اش تویی

و خود را طفلی که پدرش منم

و مرا شمعی که پروانه اش تویی

و خود را انتظاری که موعودش منم

و مرا التهابی که اغوشش تویی

و خود را هراسی که پناهش منم

و مرا تنهایی که انیسش تویی

و ناگهان

سرت را تکان می دهی و می گویی:

نه هیچ کدام .

هیچ کدام این ها نیست . چیز دیگری است.

یک حادثه ی دیگری و خلقت دیگری

و داستان دیگری است.

و خدا ان را تازه افریده است. دکتر علی شریعتی.

صادق
۱۳۹۴/۰۳/۱۱, ۰۶:۴۱
اگر هستی دو پِلک راز بین است
اگر دستان ما هم ناز چین است

سپهر از زهره زهراست روشن
که او نور سماوات وزمین است

چو او نزد پدر ام ابیها ست
یقین مصداق ام المومنین است

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۱۱, ۰۷:۱۴
" سوتک. "

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت ؟

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد.

بدین سان بشکند در من

سکوت مرگبارم را. دکتر شریعتی.

سعادتمند
۱۳۹۴/۰۳/۱۱, ۱۲:۲۶
کبریا شد خلاصه در زینب

واجب است احترام بر زینب

عرش تعظیم می کند او را
رد شود از گذر اگر زینب

هم حسن ، هم حسین ، هم مادر
هم شده زینت پدر ، زینب

شاهد روضه ی سر خونین
شاهد روضه ی جگر زینب

آه ... او قتله گاه را هم دید
آه ... ناموس بی سپر زینب

از مدینه رشیده رفت و ولی
پیر شد بین این سفر زینب

کاش در کوفه یک نفر می گفت
واجب است احترام بر زینب

سعادتمند
۱۳۹۴/۰۳/۱۱, ۱۸:۳۸
ای پریشان قالان عاشیق اورگیم اودلاناسان

اوز آیاقیندا گلیب تاپدیغین اودا یاناسان

شوقه گلدون گه گینه زنجیر غمه باغلاسان

او گئچن گونری سال بیر یادووا بلکه بیرآز آغلیسان

بی یازیخ قلبیمی آی قیز سنه من ساتمامیشام

گل آز آغلات منی من هئچ کیمی آغلاتمامیشام

شیشه ی عمریمی سیندیرما اونوتما تاریوی

قورخ او گونن کی کسر خیرداسی بارماخلارووی

نه گیرسن منه باخدیخجا جفا پالتاریووی

گد گوریم غم بولوت آلتیندا یاغا قار باشووا...

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۱۱, ۱۸:۴۴
" تنهایی.

تو می دانی که من

از میان همه نعمتهای این جهان

ان چه را بر گزیده ام و دوست می دارم تنهایی است.

این نگهبان سکوت .

شمع جمعیت تنهایی

راهب معبد خاموشی ها

حاجب درگه نومیدی

سالک راه فراموشی ها

چشم بر راه پیامی .پیکی

گرمی بازوی مهری نیست . خفته در سردی اغوش پر ارامش یاس

که نه بیدار شود از نفس گرم امید .

سر نهاده است به بالین شبی

که فریبش ندهد عشوه ی خونین سحر .

ای پرستو که پیام اور فروردینی

بگریز از من .از من بگریز !

باغ پژ مرده ی پامال زمستان ها

چشم بر راه بهاری نیست.

گرد اشوبگر خلوت این صحرا

گرد بادی است سیه .

گرد سواری نیست...

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۳/۱۱, ۲۰:۰۴
" سوتک. "

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت ؟

ولی بسیار مشتاقم

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد.

بدین سان بشکند در من

سکوت مرگبارم را. دکتر شریعتی.
سلام.
ممنون از شما که شعر مورد علاقه ی من رو نوشتی.
این شعر رو قبلا هم توی تاپیک قرار دادم.
و نام شاعرش رو هم نوشتم.
شاعر این شعر دکتر شریعتی نیست بلکه شاعر این شعر شخص روشنفکری به نام موسوی اهری هستش.
..........
دوستان اصلا اهمیت نمیدن به موضوع. دارم میگم نام شاعر رو بنویسین. اصلا یکی از دلایلش همینه که بدونیم چه شعری از کدوم شاعر هستش.
بیاید بی فرهنگ نباشیم.
اوج بی فرهنگی توی این تاپیک رو جناب صادق داره به عینه اعمال می کنه.
ایشون مثلا کارشناس هستند. من نمیدونم با یه بچه ی 3 ساله چه فرقی داره. (نباید ناراحت بشه چون حرف رو باس یه بار زد، نه هزار بار) شونصد هزار و دویست بار (دقیقا شمردم) دارم میگم نام شاعر رو بنویسید زیر شعر. با فرهنگاش رعایت می کنند ولی بی فرهنگاش نمی فهمن انگار زبون اصیل فارسی رو
حالا بعضیاشون ممکنه همیشه بنویسن و یکی دو بار از دستشون در بره ولی بی فرهنگ منظورم به اونا بود که اصلا نمی نویسن فقط یکی دو بار شانسی می نویسن.
.....
قانون سایت هم اینه که هر تجسس و تفحس کنن ببینن سیاوش در طول ورودش به سایت کجا یه حرف زده که هی از سایت و چت بندازیمش بیرون بلکه اسلام ایرانی رو توی سایت رواج بدن

سعادتمند
۱۳۹۴/۰۳/۱۱, ۲۰:۰۹
گاهی وقتا قلب گل ها، توی سینه شون می میره

واسه پرپر شدناشون، صدتا لاجَرَم میارن

آدما هم گاهی وقتا توی زندگی، تو بازی

حتی گاهی توی شادی واسه خنده، کم میارن

خیلی راهه تا سپیده، دلا می‌گیرن از این شب
حتی شاعرانِ عاشق، توی شعرا غم میارن

اونا که یه روزی آسون، راه غصه ها رو بستن
حالا واسه ی رسیدن، صدتا پیچ و خم میارن

یاد اون روزا که چشمات، حرف قلبمو می فهمید
نه مثِ حالا که غم ها!، ما رو یاد هم میارن

تو از اون روزی که رفتی، دل به عشقی تازه بستی
نه! ندیدی چه بلایی خاطرات سرَم میارن

... اسماعیل رضوانی خو ...

صادق
۱۳۹۴/۰۳/۱۲, ۰۷:۲۸
دو عالم شور وشیدای وجودش
ملایک صف زده بهر سجودش

چو او فرزند زهرای بزرگ است
بخندد غنچه از گفت وشنودش

ستاره مشرقی
۱۳۹۴/۰۳/۱۲, ۰۸:۱۹
آرام باش،
حوصله کن،
آب های زودگذر،
هیچ فصلی را نخواهند دید
از ریگ های ته جویبار شنیده ام
مهم نیست که مرا
از ملاقات ماه و گفت و گوی باران
بازداشته اند.
من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم تو
بسنده خواهم کرد...
حالا آرام باش
همه چیز درست خواهد شد...
همه چیز درست خواهد شد...

**سید علی صالحی**

ستاره مشرقی
۱۳۹۴/۰۳/۱۲, ۰۸:۲۱
در دل سنگ دلبران ناله اثر نمیکند
چاره داغ هجر را، دیده تر نمیکند

بسکه گرفته ابر غم روزنه ی بهار را
چلچله ای زبام ما میل گذر نمی کند

راه دراز پیش رو ،بار گناه پشت سر
فکر سفر نمیکنی، مرگ خبر نمیکند

خفته به خاک تیره بین ،خیل دلاوران ولی
یک تن از این تهمتنان ،سینه سپر نمیکند

بیهوده بر درندگان ،نسبت شر چه میدهی؟
کین همه فتنه در جهان غیر بشر نمیکند

یوسف مصری را بگو ،سکه بنام خود مزن
کانچه به عمر کرده ام ،مرغ سحر نمیکند

ناله آتشین من شعله به جان شب زند
هر پسری عزیز شد ،یاد پدر نمیکند

سرزنشم مکن اگر از همه پا کشیده ام
طبع لطیف آدمی با همه سر نمیکند

مهدی سهیلی

ستاره مشرقی
۱۳۹۴/۰۳/۱۲, ۰۸:۲۶
بین صدها سرفرازی یک تباهی لازم است
گاه در چشم خلایق روسیاهی لازم است

زندگی شطرنج با خویش است، تا کی فکرِ بُرد؟
در میان صفحه گاهی اشتباهی لازم است

رشته ی بین من و او با گره کوتاه شد
معصیت آنقدرها بد نیست، گاهی لازم است

هر که از دل پاکی ام دم زد مرا تنها گذاشت
آمدم حفظش کنم دیدم گناهی لازم است

بعد از این در راه عشقم هر گناهی می کنم
در پشیمان کردنم لطف الهی لازم است

ما صراط مستقیم بی تقاطع ساختیم
گفته "لا اکراه فی الدین" پس دو راهی لازم است

کاظم بهمنی

ستاره مشرقی
۱۳۹۴/۰۳/۱۲, ۰۸:۲۷
عشق ويرانگر او در دلم اردو زده است
هرچه من قلب هدف را نزدم او زده است

بيستون بود دلم... عشق چه آورده سرش
که به ارگ بمِ ويران شده پهلو زده است؟

مو پريشان به شکار آمد و بعد از آن روز
من پريشانم و او گيره به گيسو زده است

دامنش دامنه هاي سبلان است، چقدر
طعم شيرين لبش طعنه به کندو زده است

مثل مغرورترين کافر دنيا که دلش
از کَفَش رفته و حتي به خدا رو زده است

ناخدايي شده ام خسته که بعد از طوفان
تا دم مرگ دعا خوانده و پارو زده است

تا دم از مرگ زدم گفت:"دعا کن برسي"
لعنتي باز فقط حرف دو پهلو زده است

عبدالمهدی نوری

ستاره مشرقی
۱۳۹۴/۰۳/۱۲, ۰۸:۲۹
بگیر آنقدر محکم در بغل دلبسته ی خود را
که در بر دارد انگاری هلویی هسته ی خود را

صلات ظهر هم باشد، شبم آغاز خواهد شد
به محض اینکه می بندی دو چشم خسته ی خود را

شدم چون آینه محو وجود بی مثال تو
بیا در من ببین شخصیت بر جسته ی خود را

تمام عمر مثل سایه دنبال خودم بودم
چطور از من جدا کردی من وابسته ی خود را؟

گره روی گره افتاده وا کن اخم هایت را
نکش در هم دو ابروی به هم پیوسته ی خود را

به دنیا ظلم کن اما نه با من که خودی هستم
که چاقو می برد هر چیزی الا دسته ی خود را

جواد منفرد

ستاره مشرقی
۱۳۹۴/۰۳/۱۲, ۰۸:۳۰
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند


کاظم بهمنی

ستاره مشرقی
۱۳۹۴/۰۳/۱۲, ۰۸:۳۱
شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است

تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است

در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است

از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند
حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است

من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است


کاظم بهمنی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۱۲, ۰۹:۱۳
" جادوی سکوت. "

من سکوت خویش را گم کرده ام !

لاجرم در این هیاهو گم شدم

من که خود افسانه می پرداختم .

عاقبت افسانه مردم شدم !

ای سکوت .ای مادر فریادها

ساز جانم از تو پر اوازه بود.

تا در اغوش تو راهی داشتم .

چون شراب کهنه شعرم تازه بود.

در پناهت برگ و بار من شکفت

تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوشتر از جادوی تو

ای سکوت ای مادر فریادها !

گم شدم در این هیاهو گم شدم

تو کجایی تا بگیری داد من ؟

گر سکوت خویش را میداشتم

زندگی پر بود از فریاد من ! فریدون مشیری.

راهی
۱۳۹۴/۰۳/۱۵, ۰۶:۲۶
http://s1.picofile.com/file/7574483545/13546055622.gif



اندر صدای مردان بوی محمد آمد
در وقت صبحگاهان بوی محمد آمد
رفتم سوی گلستان گلها شکفته دیدم
ازجانب گلستانبوی محمد آمد
در وقت موسم گل خوش خوانده است بلبل
از بلبل خوش الحان بوی محمد آمد



دانلود فایل صوتی شعر بالا (که تو سریال پایتخت می خوند)
http://s4.picofile.com/file/7743193010/booye_mohamad_amad.mp3.html

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۱۵, ۰۸:۱۸
" اه.

من هر لحظه هماره شب و روز

همه وقت و همه جا

صدای این بارش ها و ریزش های پیوسته را

که سینه ام را پر می کند .

وسبوی قلبم را لبریز می کنند می شنوم.

و اه !

اه که کسی نمی داند و نمی شنود !

که کس سر بر بالین سینه ی من ندارد .

و هیچ کس گوش اشنای این اوازه های غیبی را ندارد .

که این گوش ها

تنها صدای بر هم خوردن اشیا را می توانند شنید.

صدای حرفهای ناگفته را

اوای نیاز های بنهفته را

و زمزمه ی جویبار های مرموزی را

که در صحرای روح ادمی روانند

و ترنم صدها ترانه بر لب دارند.

نمی توانند شنید .

مگر گوش کسی

اما سر بر بالین سینه من ندارد. دکتر علی شریعتی.

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۳/۱۶, ۱۱:۱۰
[All Of Me] What would I do without your smart mouth Drawing me in and you kicking me out Got my head spinning, no kidding I can't pin you down What's going on in that beautiful mind I'm on your magical mystery ride And I'm so dizzy, don't know what hit me But I'll be alright My head's under water But I'm breathing fine You're crazy and I'm out of my mind 'Cause all of me Loves all of you Love your curves and all your edges All your perfect imperfections Give your all to me I'll give my all to you You're my end and my beginning Even when I lose I'm winning 'Cause I give you all of me And you give me all of you oh How many times do I have to tell you Even when you're crying you're beautiful too The world is beating you down I'm around through every mood You're my downfall, you're my muse My worst distraction, my rhythm and blues I can't stop singing It's ringing, in my head for you My head's under water But I'm breathing fine You're crazy and I'm out of my mind 'Cause all of me Loves all of you Love your curves and all your edges All your perfect imperfections Give your all to me I'll give my all to you You're my end and my beginning Even when I lose I'm winning 'Cause I give you all of me And you give me all of you Give me all of you Cards on the table, we're both showing hearts Risking it all, though it's hard 'Cause all of me Loves all of you Love your curves and all your edges All your perfect imperfections Give your all to me I'll give my all to you You're my end and my beginning Even when I lose I'm winning 'Cause I give you all of me And you give me all of you I give you all of me And you give me all of you oh

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۱۹, ۱۸:۴۶
امانت ادم .

خدا . انسان و عشق .

این است " امانتی " که بر دوش ادم سنگینی می کند.

و این است ان " پیمانی "

که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم.

و " خلافت " او را در کویر زمین تعهد کردیم.

ما برای همین " هبوط " کردیم.

و این چنین است که به سوی او باز می گردیم. دکتر علی شریعتی.

صادق
۱۳۹۴/۰۳/۲۰, ۰۵:۱۳
روز ها فکر من این است وهمه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟
زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۲۰, ۰۷:۳۴
"چشم در چشم اسمان. "

ایستاده بودم و دل بر کنده از کویر .

همه تن چشم کردم و در چشم اسمان دوختم.

و همه جان نگاه کردم و در ان گوشه ی اسمان اویختم.

و در اعماق این کبود

به لذت جان سپردم .

و در ابی این دریا

به عشق جان می گرفتم.

و غرقه ی مستی و بی خویشی

با اسمان عشق می ورزیدم.

و اشک امانم نمی داد.

و می نگریستم و به نگریستن ادامه می دادم.

و می شنیدم که سکوت ابی وحی .

این سخن پیامبر را با دلم می گوید.

و من در عمق همه ی ذرات وجودم

ان را به نیاز و حسرت زمزمه می کنم که :

"اگر مامور نبودم که با مردم بیامیزم

و در میان خلق زندگی کنم .

دو چشم را به این اسمان می دوختم .

و چندان به نگاه کردن ادامه می دادم

تا خداوند جانم را بستاند. " ! دکتر علی شریعتی.

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۳/۲۲, ۰۶:۳۹
دوست دارم شب تا سحر دور سرت بگردم

میدونم تو انتخابت اشتباه نکردم

دوست دارم همینجوری بگم برات میمیرم

بگم عاشقت منم تویی عزیزترینم

واسه ی من شیرین حرفات

کاش تو دستام بمونه دستات

واسه ی من تو بهترینی

کاش همیشه توی قلب من بشینی

خانومم تویی بارونم تویی عاشق شو دلم آرومم تویی

خانومم تویی بارونم تویی عاشق شو دلم آرومم تویی

تویی یکدونه سر زمین قلب تنهام

تو همون هستی که بودی تویه آرزوهام

وقتی چشماتو می بینم دل من میلرزه

بیا خانومی بکن نزار دلم رو تنها

خانومم تویی بارونم تویی عاشق شو دلم آرومم تویی

خانومم تویی بارونم تویی عاشق شو دلم آرومم تویی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۲۲, ۰۹:۰۸
" مهربانی.

مهربانی جاده ای است

که هر چه پیش تر روند خطرناک تر می گردد.

نمی توان بازگشت ...

اما لحظه ای باید درنگ کرد.

و شاید چند گامی بر بیراهه رفت.

مدتی است بر جاده ی هموار می رانیم...

حرف های نزدیک دارند فرا می رسند .

خطرناک است .! دکتر علی شریعتی.

بی ریا
۱۳۹۴/۰۳/۲۲, ۱۹:۴۵
من و احساس زیبایی....که می دانی چه می گویم
لبت لبریز لبخندی، .... که می دانم چه می خواهد
نگاهم پر تمنایی، .... که می دانی چه می گویم
کلامت مملو از رمزی...که می فهمم چه می گویی
صدایم پر تقاضایی،.... که می دانی چه می گویم
تنت سرشاراحساسی،... که آتش می زند جان را
سرم سرگرم ِسودایی،... که می دانی چه می گویم
در اقیانوس چشمانت،....سفر تا وادی حیرت
رسیدن تا به آنجایی،....که می دانی چه می گویم
تو و پروانه و شمع و ....شراب و شعر و شیرینی
من و مشتی غزلهایی،...که می دانی چه می گویم
تو و آن نکته سنجی ها،....که از یک حرف می فهمی
من و ایهام و ایمایی،....که می دانی چه می گویم

بی ریا
۱۳۹۴/۰۳/۲۲, ۱۹:۴۹
یک اشتباه و یک دهه در خود فرو شدن
با نیش خند آینه ها روبرو شدن

این سهم یا سزای تو-اما،جزای من
محکوم تا همیشه ی راز مگو شدن


حتی به رستخیز زبان وا نمیکنم
آسوده باش،نیست مرامم دورو شدن


ده سال با دروغ تو خوش بود حال من
حالا چه سود میبری از راستگو شدن


ایهام و استعاره و تمثیل و نقطه چین
آسان که نیست شاعر چشمان او شدن!

"محمدعلی بهمنی"

خداي صبور من
۱۳۹۴/۰۳/۲۲, ۲۰:۲۲
گفتگوی این روزهای ما با امام عصر(عج) و پاسخ ایشان:
جهت دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد
نگهم خواب ندارد
قلمم گوشه ی دفتر
غزل ناب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق دیوانه ي دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟؟!!
شده ام باز هوایی ..
چه شود جمعه ی این هفته بیایی؟
به جمالت… به جلالت… دل ما را بربایی…

و اما جواب امام زمان(عج):
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟؟!!
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود،
تو بودی...
هر زمان بود تفاوت، تو رفتی، تو نماندی!
خواهش نفس شده یار و خدایت…
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت...
و به آفاق نبردند صدایت…
و غریب است امامت!
من که هستم،
تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایی .
به خودت کاش بیایي...

صادق
۱۳۹۴/۰۳/۲۳, ۰۶:۳۸
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غمخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غمخور

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۲۳, ۰۸:۴۶
" تو را منتظرند .

در دور دست تو را منتظرند.

شهزاده ای . ازاده ای اسیر قلعه ی دیوان .

به حیله ی جادو در بند

گرفتار و چشم به راه که : " فریاد رسی می اید. "

و به صدای هر پایی

سر از گریبان تنهایی غمگینش بر می دارد که : " کسی می اید. "

و او خریدار تو است . نیاز مند تو است. " دکتر علی شریعتی.

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۳/۲۵, ۰۴:۱۷
[All Of Me] What would I do without your smart mouth Drawing me in and you kicking me out Got my head spinning, no kidding I can't pin you down What's going on in that beautiful mind I'm on your magical mystery ride And I'm so dizzy, don't know what hit me But I'll be alright My head's under water But I'm breathing fine You're crazy and I'm out of my mind 'Cause all of me Loves all of you Love your curves and all your edges All your perfect imperfections Give your all to me I'll give my all to you You're my end and my beginning Even when I lose I'm winning 'Cause I give you all of me And you give me all of you oh How many times do I have to tell you Even when you're crying you're beautiful too The world is beating you down I'm around through every mood You're my downfall, you're my muse My worst distraction, my rhythm and blues I can't stop singing It's ringing, in my head for you My head's under water But I'm breathing fine You're crazy and I'm out of my mind 'Cause all of me Loves all of you Love your curves and all your edges All your perfect imperfections Give your all to me I'll give my all to you You're my end and my beginning Even when I lose I'm winning 'Cause I give you all of me And you give me all of you Give me all of you Cards on the table, we're both showing hearts Risking it all, though it's hard 'Cause all of me Loves all of you Love your curves and all your edges All your perfect imperfections Give your all to me I'll give my all to you You're my end and my beginning Even when I lose I'm winning 'Cause I give you all of me And you give me all of you I give you all of me And you give me all of you oh


همه ی وجودم

بدون شیرین زبونیات چیکارکنم؟
منو غرق خودت میکنی و بعد پسم میزنی
دنیا میچرخه دورسرم
بی شوخی، نمیتونم ذهنتو بخونم
چی میگذره توو اون ذهن زیبات؟
من توو گردش اسرارآمیز توام
خیلی گیجم،نمیدونم چی آزارم میده
ولی خوب میشم
سرم زیرآبه
ولی راحت نفس میکشم
تو دیوونه ای و من عقلمو از دست دادم

چون باهمه وجودم دوست دارم
همه ی اون برآمدگی های بدنت
و همه ی اون نقص های بی نقصت
همه ی وجودت رو رو بده بم
منم همه ی وجودم رو میدم بت
تو شروع و پایان منی
حتا وقتی دارم میبازم هم،برنده ام
چون همه ی وجودم رو بت دادم
و تو هم همه ی وجودت رو به من
چندبار باید بگم که حتا وقتی
گریه میکنی هم ز (http://ahangbaz.org)یبایی
دنیا تورو زمین میزنه و من همینجام کنارت
تو دلیل سقوطمی
الهه شعر و موسیقی ،
بدترین حواس پرتی ،ریتم و آهنگ منی
نمیتونم نخونم برات،داره تکرا میشه تووی سرم
سرم زیرآبه
ولی راحت نفس میکشم
تو دیوونه ای و من عقلمو از دست دادم
چون باهمه وجودم دوست دارم
همه ی اون برآمدگی های بدنت
و همه ی اون نقص های بی نقصت
همه ی وجودت رو رو بده بم
منم همه ی وجودم رو میدم بت
تو شروع و پایان منی
حتا وقتی دارم میبازم هم،برنده ام
چون همه ی وجودم رو بت دادم
و تو هم همه ی وجودت رو به من
همه ی وجودت رو رو بده بم
منم همه ی وجودم رو میدم بت

لازم به ذکر میدونستم که خواننده این رو به خانم خودش تقدیم کرده... پیشنهاد میکنم یک بار هم شده آهنگشو گوش بدید خیلی احساسیه.

بی ریا
۱۳۹۴/۰۳/۲۵, ۰۵:۵۴
شعر 114 سوره قرآن

بــــا ســــوره فــــاتحه بپــادار نــــمـاز بعــــد از بقــره به آل عمــران پــرداز
از مــائده و تــوبه و انــعــــام و نــسـاء ز اعراف و ز انفــال بجو حكمت و راز
بــا یــونس و هــود و یوسف و ابراهیم رعد آمد وحجر و نحل و كهف و تحریم
طــه، شعــرا، نـمــل و نــــور و فــرقان شد، غافــر و عنكبوت و روم و لقمان
باص و قصص و سجده و احزاب و سبا یاسیــن و دخان و فصلـت و الرحمـن
بــا زخــرف و احقــاف و زمر و الصافات شــوری وق و ذار یــــات و حجــــرات
بــر واقعــه و مــجادله، حشــر و حـدید بر جاثیه و الفتح و محمــد صـــلوات
نــجم و قــمر و مــنافقون و صف و طور از ممتحنه به مــــرسلات آمـــــده نور
بــــا جــمعه تغابــن و طلاق آیــد و نـوح الحــــاقه با ملك و قـلم كرده ظـــهور
انســـان و قیــامــه انفــطار و تــكــویــر زلــزال و معــارج و نبــا گشتــه نذیــر
جــن اســت و مــزمل و مــدثر و الفــجر القــدر و بــروج نــازعات است بشـــر
لیــل و بــلد اســت و انشــقاق و اعمی فیل و علق است و انشـــراح و اعلی
بابیــنه و غــاشیه و الطـارق و شمــس التین و تكاثراست و ماعـــون و ضحی
با كوثر و اخلاص و فلق حمــد و سپاس بــر قــارعه و مطفـــفیــن دار حـواس
با عصــر و قــریش و عــادیات و هــمـزه نصر آمد وكافرون و تبت ست و الناس
هــر روز و شــب از پیــام قــرآن مــجیـد بر امت مصطفی است ایمـــان و امید
امــید كه اســلام قــوی بــاشـد و شــاد پایان شبه سیه رســد صبـــح سپــید

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۲۵, ۰۷:۲۹
" دریا.

اهی کشید غمزده پیری سپید موی.

افکند صبحگاه در ایینه چون نگاه

در لابلای موی چو کافور خویش دید

یک تار مو سیاه !

در دید گان مضطربش اشک حلقه زد.

در خاطرات تیره و تاریک خود دوید.

سی سال پیش نیز در ایینه دیده بود :

یک تار مو سپید!

درهم شکست چهره محنت کشیده اش

دستی به موی خویش فرو برد و گفت :"وای ! "

اشکی به روی اینه افتاد و ناگهان

بگریست های های !

دریای خاطرات زمان گذشته بود .

هر قطره ای که بر رخ ایینه می چکید

در کام موج ضجه مرگ غریق را

از دور می شنید .

طوفان فرو نشست ولی دیدگان پیر

می رفت باز در دل دریا به جستجو

در ابهای تیره اعماق خفته بود :

یک مشت ارزو ... ! فریدون مشیری.

Reyhaneh_B
۱۳۹۴/۰۳/۲۵, ۱۰:۳۰
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد‌بینی خود را شکسـت
من مـیـــان جســـم‌ها جــان دیـــده‌ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده‌ام
دیــــده‌ام بــر شـــاخه‌ها احـســـاسـ‌ـها
می‌تپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می‌تواند زشــت هم زیبا (http://www.labkhandezendegi.com/archives/1030) شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است!
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح‌هـا، لبـخند‌هـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــره‌ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی‌شـود
مثنوی‌هایـم همــه نو می‌شـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان می‌دهــد
واژه‌هایـم بوی بـاران می‌دهـــد

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۲۵, ۱۸:۵۳
"کا بوس.

خدایا وحشت تنهاییم کشت.

کسی با قصه من اشنا نیست

درین عالم ندارم هم زبانی

به صد اندوه می نالم - روا نیست- .

شبم طی شد کسی بر در نکوبید .

به بالینم چراغی کس نیفروخت.

نیامد ماهتابم بر لب بام.

دلم از این همه بیگانگی سوخت.

به روی من نمی خندد امیدم.

شراب زندگی در ساغرم نیست.

نه شعرم می دهد تسکین به حالم.

به غیر از اشک غم در دفترم نیست.

بیا ای مرگ .جانم برلب امد.

بیا در کلبه ام شوری برانگیز

بیا شمعی به بالینم بیفروز

بیا شعری به تا بوتم بیاویز !

دلم در سینه کوبد سر به دیوار

که این مرگ است و بر در می زند مشت!

-بیا ای همزبان جاودانی .

که امشب وحشت تنهاییم کشت!

فریدون مشیری.

بی ریا
۱۳۹۴/۰۳/۳۰, ۱۱:۲۸
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۳/۳۰, ۱۸:۲۹
" اسمان .

نغمه خاطر نواز مرغ شب

کاروان ماه را همراه بود.

نیمه شبها اسمان را عالمی است.

اه اگر این اسمان بی ماه بود !

از جهان ارزوها بوی جان

بر فراز باغ دامن میکشید

از بهشت نسترن ها می گذشت

بال خود بر گونه من می کشید.

اختران قندیل ها اویخته

زیر سقف معبد نیلوفری

کهکشان لرزنده همچون دود عود

می کند در بزم ماه افسونگری .

رازها ی خفته در افاق دور

در سکوت نیمه شب جان می گرفت.

پر به سوی اسمانها می گشود.

دامن ماه درخشان می گرفت.

خوش تر از شب های مهتاب بهار

عالمی دیگر کجا دارد خدا ؟

عالم عشق و امید و ارزوست

عالم تنهایی و اندیشه ها.

در فضایی روشن و بی انتها

راه سوی اسمانها باز بود

چشمه نور و صفای ماهتاب

روح من دیوانه پرواز بود !

نیمه شب بر عالم افلاکیان

با دلی افسرده می کردم نگاه

همچنان در پهن دشت اشتیاق

کاروان ماه می پیمود راه ...

اشک حسرت چهره ام را می گداخت

دیگر از غم طاقت و تابم نبود.

زانکه در این کوره راه زندگی

اسمانم بود و مهتابم نبود !

پرده جانکاه ظلمت را بسوز !

ای دل من شعله اهت کجاست ؟

جانم از این تیرگی برلب رسید

اسمان عمر من ! ماهت کجاست ؟ فریدون مشیری .

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۴/۰۳, ۱۶:۲۸
یکی همیشه هست که عاشق منه
نگام که می کنه پلک نمیزنه
تنهاست خودش ولی
تنهام نمیذاره
دریا که چیزی نیست
عجب دلی دارهبا گریه هام میاد غمامو حل کنه
نزدیک میشه تا منو بغل کنه
از آسمون شهر ، خیلی پایین تره
درو که واکنم خدا پشت درهچشمامو بستم از
کنارش رد شدم
چشماشو بسته تا
نبینه بدشدم
هرکاری میکنم
ازم نمیگذره
حسی که بین ماست
از عشق بیشتره… ♫♫♫نامهربونی با دلم نمیکنه
به هیچ قیمتی ولم نمیکنهیه قطره اشکمو
که می درخشه باز
بهونه میکنه
منو ببخشه بازچشمامو بستم از
کنارش رد شدم
چشماشو بسته تا
نبینه بدشدم
هرکاری میکنم
ازم نمیگذره
حسی که بین ماست
از عشق بیشتره..ترانه سرا : حدیث دهقان

میثم ابراهیمی _ یکی همیشه هست (http://dl.pop-music.ir/music/1393/Tir/Meysam%20Ebrahimi%20-%20Yeki%20%20Hamishe%20Hast.mp3)

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۴/۰۳, ۱۹:۱۲
" شاید محال نیست ...

انکس که درد عشق بداند

اشکی بر این سخن بفشاند :

این سان که ذره های دل بی قرار من

سر در کمند عشق تو جان در هوای توست

شاید محال نیست که بعد از هزار سال

روزی غبار ما را .اشفته پوی باد .

در دور دست دشتی از دیده ها نهان

بر برگ ارغوانی .

- پیچیده با خزان -

یا پای جویباری .

- چون اشک ما رو ان - .

پهلوی یکدگر بنشاند !

ما را به یکدگر برساند. ! فریدون مشیری.

صادق
۱۳۹۴/۰۴/۰۸, ۰۵:۴۵
شیعه یعنی پیرو الله باش
شیعه یعنی با علی همراه باش
شیعه یعنی سینه ات را پاک کن
شیعه یعنی سجده ها بر خاک کن
شیعه یعنی نقطه ی پرگار عشق
شیعه یعنی با سرت رو در دمشق
شیعه یعنی عقل خود روشن نما
شیعه یعنی حمله بر دشمن نما
شیعه یعنی در مدار حق بکوش
شیعه یعنی در تلاش ودر خروش
شیعه یعنی شب سوار وروزه دار
شیعه یعنی بنده پروردگار
شیعه یعنی در جهان آزاده باش
شیعه یعنی دایماٌ آماده باش
شیعه یعنی تا خدا پرواز کن
شیعه یعنی در سخر آواز کن
شیعه یعنی اشک بر مظلوم بریز
شیعه یعنی با ستم اندر ستیز
شیعه یعنی .......

( ادامه اش را شما بفرماید . )

شقایق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۴:۳۴
***

دلم کاهسته شد رامت، بهم مشکن پروبالش
نبندد سخت صیدی را که صیادش زبون گیرد
اسد قزوینی
***
مشبکی چو دل من دگر نخواهد یافت
اگر خدنگ تو آفاق را کند غربال
عامی نهاوندی
***
سراپا آتشم امشب، میا در دل که می ترسم
هوای خانه ام ناسازگار افتد خیالت را
اسد قزوینی
***
خوار گردیدم و رفتم ز سر کوی تو لیک
دلم آنجاست گهی پاس محبت میدار
عتابی تکلو
***
دلم احرام رفتن از سر کویت نمی بندد
حریم کعبه دایم صید را دارالامان باشد
عزت شیرازی
***
عشق تا کردم هوس دیگر ندیدم روز خوش
بر نخورد ا زعمر خود مرغی که چید این دانه را
اسیر ورامینی
***
آنچه عشقت کرد با من، شعله با خرمن نکرد
آنچه من با عافیت کردم، بلا با من نکرد
عرفی شیرازی
***
رهبر قافله ی ناله نفس های منست
بوسه گاه دهن آبله ها پای منست
ظهوری ترشیزی
***
ایام را ز درد دل ما ملالتست
حاجت به شرح نیست که ما را چه حالتست
ابوالفتح گیلانی
***
زان گلستان نتوان بوی وفا داشت طمع
که گلش از نفس بلبل بیگانه شکفت
دستغیب شیرازی
***
ز داغ هجر باکم نیست لیک از بهر این داغم
که هر بیدل که می بینم از آن داغی به دل دارد
بسمل سیستانی
***
ز بس که ز سودای غمت سوخته جانیم
چون دود دل از روزنه ی دیده روانیم
ترکمان خراسانی
***
سرم چرخیست آبستن، ز گردش های گوناگون
گهی از باد گردانست و گاه از آب و گاه از خون

گر از موی جنون بر سر، شکن واری برافشانم
به زیر موی درپوشم همه آوازه مجنون
عارف ایگی
***
دلی دارم پر از خون چون صراحی در غمت لیکن
مرا از چشم ریزد آنچه او را گلو خیزد
عنایت اصفهانی
***
کینه جویان خوی هم دارند ای بدگو بگو
کاین همه با عاشقان بدخویی افلاک چیست
ضمیری اصفهانی
***
غارتی کرد خزان باغچه ی صبر مرا
که بهار آمد و شرمنده ز بستان برگشت
شفایی اصفهانی
***
کام خود دیگر نمی خواهیم از دور فلک
کانچه در کارست رندان را درین پرگار نیست
غزالی مشهدی
***

شقایق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۴:۳۵
***


ز هیچ آتش دلا شمع مرادت در نمی گیرد

نمی دانم کدامین بی مروت کرد نفرینت
سالک قزوینی
***
نتوان قصاص خون من از تیغ او گرفت
تاوان آب رفته نشاید ز جو گرفت
الهی اسدآبادی
***
ز حرف حق درین ایام باطل بوی خون آید
عروج دار دارد نشئه صهبای منصوری
صائب تبریزی
***
آنکه آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
صائب تبریزی
***
کاش در تاراج گلشن صید گلچین می شدم
پیش از آن کز آشیان صیاد بردارد مرا
دانش مشهدی
***
فتادم تا به دام زلف دیوانه گشتم
دروغ است که این عاقل میکند زنجیر مجنون را
سالک قزوینی
***
از سرای آخرت چون دارم آباد طمع؟
خانه ی دنیا که معمار وی ام معمور نیست
ناظم هروی
***
گر به مرگ ما خوشی، بخرام بر بالین ما
دیرتر میرد، چو حسرت در دل بیمار هست
نادم لاهیجی
***
بیاض گردن او گر به دست ما افتد
چه بوسه های گلوسوز انتخاب کنیم!

صائب تبریزی
***
ماند بر ما جستجویی در زمین و آسمان
در صدفها نیست آن گوهر که من میخواستم
نجیب کاشانی
***
دلی کز درد عشق آگاه شد راحت چه میداند
نمی گنجند در یک چشم باهم خواب بیداری
واعظ قزوینی
***
یوسف به زر قلب فروشان دگرانند
ما وقت خوش خود را به دو عالم نفروشیم
صائب تبریزی
***

شقایق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۴:۳۶
مردمِ دیده زلطف رخ او در رخ او

عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست !!
حافظ شیرازی
***
بی خموشی، نیست ممکن جان روشن یافتن
کوزه سربسته می باید، شراب ناب را !
صائب تبریزی
***
در حریم وصل از عاشق اثرجستن خطاست
نیست ممکن خودنمایی در حرم، محراب را
صائب تبریزی
***
دانی عرقِ نقطه به روی سخن از چیست ؟
بسیار به دنبال سخن فهم دویده ست !
کلیم کاشانی
****
ابرو گشاده ای تو اگر بهر دیگران
باور بکن که دلخوشی ام هست اخم تو
مستی نصیب غیر ز چشم تو می شود
شکر خدا که قسمت من چشم زخم تو
علی محمد حبیبی
***
صد سلام از من به گرمای دوصد چندان عشق
از دل و جان بر تو بادا ای گل خندان عشق
*
کس نمی پرسد ز ما احوال ما
این جهان پر باشد از امثال ما
*
شکوه ای دیگر ندارد دل جز این
زانکه رسم روزگار است اینچنین
*
عشق در کام من اول زهر سودا ریخته
بعد از آن یکجرعه در مجنون شیدا ریخته
مریزاد خراباتی
***
با آنکه دو صد میکده پرداخته ماست
می خوردن ما را لب پیمانه نداند
؟
***
افتادن و برخاستن باده پرستان
در مذهب رندان خرابات ، نماز است
محمدطاهر غنی
***
یک لحظه گریه گر نکنم ،کور می شوم
گویا چراغ چشم من از آب روشن است !
وحشی جوشقانی
***
یاد آمد آنزمان بر سر ، که در تن جان نماند
بخت شد بیدار ، هنگامی که ما را خواب برد
غنیمت محمد اکرم

***
یک صبحدم به صحن گلستان گذشته ای
شبنم هنوز بر رخ گل آب می زند
امیر طاهر وحید
***
زاهد ز راه شرع کند منع ما ز دوست
شرعی که ره به دوست ندارد ، ضلالت است
وصال شیرازی
***
در کام دلم پای منه ، باک ز جان کن
کاین خانه بود فرش ، ز خون جگر ما
صفای اصفهانی
***
گر پرسی ام به عمر کجا خنده کرده ای
گویم دمی که در پی همدم گریستم !!
جواد جعفری فسایی (سها)
***

شقایق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۴:۳۷
***

نیفتادم چنان کز کوشش افلاک برخیزم
مگر گرد تو گردد گرد من کز خاک برخیزم
ظهوری ترشیزی
***
بسیار ملولیم ازین عمر و ندانیم
کآسایش ما در دم تیغ که نهفته ست؟
ترکمان خراسانی
***
رشک بر همت ارباب مماتست مرا
که ز اسباب جهان با کفنی ساخته اند
غروری کاشانی
***
از ستون آه برپا کرده ام افلاک را
گر نفس دزدم به خود این خانه بر هم میخورد
عامی نهاوندی
***
ز آن به هجرانت نمردم کز دل پرآتشم
ترسم آنهایی که در خاکند خاکستر شوند
عتابی تکلو
***
گفتم از هجرت ضمیری مرد و شد از غم خلاص
گفت کی جان می تواند بی رضای من دهد؟
ضمیری اصفهانی
***
گر نه فریب وعده ی روز جزا بود ز تو
سوی بدن که آورد جان گریز پای را
شفایی اصفهانی
***
تاب دوری از در جانان ندارد اهل درد
کوه کن مزدور شیرین بود و مجنون هرزه گرد
عبدالرحیم بهارلو
***
خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من
تغافل از تو می بارید وحسرت می چکید از من
عرفی شیرازی
***
صنمی به برنگیری قدحی به کف نداری
همه ی حلال حق را تو به خود حرام کردی
ترکمان خراسانی
***
با خال لب بگوی که مرغان دام را
یا آب و دانه ای بدهد یا رها کند
عشرتی فروشانی
***
بسمل شدیم بر سر میدان آرزو
همراه ما هزار تمنا شهید شد
شفایی اصفهانی
***
دوستان در بوستان چون عزم می خوردن کنید
اول از یاران دور افتاده یاد من کنید
عشرتی یزدی
***
شبها خیال زلف تو در مجمر دلم
چون دودِ آه، سلسله جنبان آتش است
نوعی خبوشانی
***
ز بیم خوی تو آهی به سینه دزدیدیم

گرفت گریه ی پر زور چون عسس ما را
عالی شیرازی
***
دل به دریا داده را آسیب طوفان باک نیست
موج آخر کشتی خود را به ساحل می برد
عبدالرزاق فیاض لاهیجی
***
دل از زلفت برون افتد چو از می رخ برافروزی
که مرغ از آشیان افتد شب از نظاره آتش
ملاشاه هندوستانی
***
شوق صدبار فزون میکشدم هر نفسی
اینقدر مهر روا نیست کسی را به کسی
ملک الشعرا فیضی
***
عروج ناله بلندست و اوج گردوست پست
نفس به سینه فرو می بریم چون گرداب
عامی نهاوندی
***

شقایق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۴:۳۹
گر بیفشانم به پایت نقد جان و دل مرنج

کز دل خود رنجشی و ز جان ملالی داشتم
ضمیری اصفهانی
***
محبت شمع فانوس است کی پوشیده می ماند
غم او عاقبت در پرده رسوا می کند ما را
عبدالرزاق فیاض لاهیجی
***
آواره شد از جهان فراقت
دود دل ما گرفت او را
شریف کاشانی
***
نه مروت است ما را به مراد دل رسیدن
که هزار ناامیدی به امید ما نشسته
ضیاء اصفهانی
***
ترسم که ز پیری قد من خم شده باشد
تا بر قدم یار گذارم سر خود را
عالی شیرازی
***
غمت مباد! چه می پرسی از حکایت من
دل تو طاقت این گفت و گو کجا دارد
عبدالرحیم بهارلو
***
زاهد به خرابات بیا راست مترس
ترسی که درین راه خطرهاست مترس
ان کس ز ترس او نیایی بر ما
پنهان ز تو در خرابه ی ماست مترس
ضیاالدین کاشانی
***
می کشد حسرت روی تو من محزون را
از خط سبز تو دانسته ام این مضمون را
رحمی بخاری
***
به یاد آن لب میگون ز قطره های سرشک
به دست هر مژه داده ایم مینایی
رفیع قزوینی
***
کینه جویان خوی هم دارند ای بدگو بگو
کاین همه با عاشقان بدخویی افلاک چیست
ضمیری اصفهانی
***
یک نگه زان گوشه ی چشمم مقدر گشته بود
آن هم از بخت بدم از خاطر تقدیر رفت
شفایی اصفهانی
***
سرمه ی چشم توام فرصت یک آه نداد
چه اثر داشت که از دیدنش آواز گرفت
عالی شیرازی
***
از هر رمیده ای که ندارد دماغ حرف
احوال ما بپرس که او از دیار ماست
سالک قزوینی
***
عشق با تو دو سه روزی به هوس باخت رقیب
کشته و سوخته و مرده ی این کار منم
روح الامین شهرستانی
***
ساقی بده آن باده که از هوش خود افتم
من بار خودم یکنفس از دوش خود افتم
خصمی اصفهانی
***
مخمور عشقم ساقیا، داد من دیوانه ده

زین می خمارم نشکند جامی از آن خمخانه بده
حیاتی کاشانی
***
ساقی هزار مرتبه دست سبو گرفت
ما را به نیم جرعه می از خاک برنداشت
تنهای اصفهانی
***
از خاطر شکسته دلان شد شکسته تر
گردون که بسته بود کمر در شکست من
تقی اوحدی
***
تیغ مژگان توام در بیخودی آمد به یاد
چون به خود باز آمدم صد رخنه در دل داشتم
تذروی ابهری
***
کی به مرگ از دل رود عشقت که این آن باده نیست
کز سبو ریزد برون گر بشکنی پیمانه را
جان نگیرد از اجل گر دست یابد مرد عشق
صاحب خرمن ز موری کی ستاند دانه را
انیسی شاملوی هروی
***
عشق و رسوایی هم اسباب تعلق بوده است
وای بر من کش همی پنداشتم معراج خویش
نادم گیلانی
***

شقایق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۴:۴۰
***

گهی نالم، گهی گریم، گهی سوزم، گهی میرم
زمانه بی توام گر زنده دارد اینچنین دارد
سلیم طهرانی
***
نمی سوزد چراغ هیچکس تا صبح، حیرانم
که چون داغ دلم را هر شب این دولت میسر شد
شاه محمدشیرازی
***
سیلی خور صد لطمه ی زورق شکنم کرد
این بحر که تیغ و سپرش موج و حباب است
نوعی خبوشانی
***
به شهر و بادیه فرسودم و کسم نخرید
بلاست جنس گرانمایه در کساد افتد
نظیری نیشابوری
***
من آن صیدم که هرکس را نظر بر حال من افتد
ز بس زخم دلم کاری ست در دنبال من افتد
نظیری نیشابوری
***
از ما مجوی بلندی پرواز زان که ما
چون شاخ گل به فصل خزان بال بی پریم
طالب آملی
***
خانه زاد هر شبستان نیستم چون دود شمع
پرتو خورشیدم و از روزن برون افتاده ام
مشرقی مشهدی
***
دلم از شکوه خالی، لب پر از حرف است، حیرانم
که ساغر خالی و می از لب پیمانه می ریزد
میرزا نظام دستغیب شیرازی
***
فضای سینه را چندان که می جویم نمی یابم
ز یاران به دل نزدیک غیر از ناوکش یاری
قدسی مشهدی
***
اشکی که از دل تو بشوید غبار من
خاکش به سر اگر چه جگرگوشه دل است
زاهدی گیلانی
***
گر شاخ گلی بی تو در آغوش گرفتم
آهی شد و آتش به گریبان من انداخت
اسیرشهرستانی
***
گه به تیرش میزنی گاه از تغافل می کشی
عاشق بیچاره تقصیرش نیمدانم که چیست
حسینی قزوینی
***
بیهوده میفروز چنین دوزخ کین را
کار جگر خسته به یک شعله تمام است
فصیحی هروی
***
تا باشدم بهانه از بهر بازگشت
دل را به جا گذاشته رفتم ز کوی تو
مسیح کاشانی
***
ز استغنا تغافل در شکارم کرد، ازین غافل

که صید لاغر من در کمین صیادها دارد

حسینی فسائی
***
مستم از ته شیشه ی غم باده ی گلفام چیست
همچو دل پیمانه ای در دست دارم جام چیست
نامسلمانی که در پا ریزمش ایمان کجاست
تا به دینداران نمایم حاصل اسلام چیست
شفایی اصفهانی
***
هست در شرع محبت رسم و آیین دگر
خوردن خون جایز است و دم زدن دستور نیست
کلیم همدانی
***
حالیا کآتش ایجاد به ما زد، چه کرم؟
کرم آن بود که ما را به عدم بگذارد
طغرای مشهدی
***
چه می داند دل آباد، سرِّ گریه ی ما را
رموز دفتر سیلاب را ویرانه می داند
ناظم هروی
***

شقایق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۴:۴۱
دمی با شاعران امروز


***
من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست
بغضم! ولی ترجیح دادم درگلو باشم
ترسیده ام یک عمر از رویای بعد ازتو
باید ولی با ترس هایم روبرو باشم

ازرفتنت ترسیدم و فصل زمستان شد
من از تمام روزهای گرم، دلسردم
ترسیدم و دل کندم ازاین عشق ، قبل از تو
تا بوده من از ترس مردن خودکشی کردم

رویا باقری
***
از هر جهت که بیایی
مرا خواهی یافت.
در من هنوز می‌سوزد
آتشی که وقتِ رفتن افروخته بودی!

رضا کاظمی
***
تو رفته ای و خوب می دانم
در خاطراتت هم نخواهم بود
باید فراموشت کنم
امّا راحت بگویم:
مرگ راحت نیست...


امید صباغ نو
***
دیری،
به شوقِ دیدن فردا،
گریستم
فردا، چو شد،
به حسرتِ دیروز زیستم

شفیعی کدکنی
***
صیادمن! دارد به آخر می رسد قصه
دیگر عقاب سرکش خود را نخواهی دید
غم هست باران هست یادت هست زخمت هست
دیگر تو این دیوانه را تنها نخواهی دید

رویا باقری
***
ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ
ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ ، ﺗﺴﻠﯿﻤﻢ
ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺁﻥ ﮐﻤﺎﻥﺍﺑﺮﻭ ﺳﭙﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭد

سجاد سامانی
***
آرام بالا رفتی و از چشمم افتادی
من باختم
هرچند این اقرار خوبی نیست

امید صباغ نو
***
ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش

سجّاد سامانی
***
با من چه کرده است ببین بی ارادگی
افتاده ام به دام تو ای گل به سادگی

جای ترنج،دست و دل از خود بریده ام
این است راز و رمز دل از دست دادگی

سعید بیابانکی
***
عقل لامذهب به حرفم گوش کن عاشق نشو
این دو چشم قهوه ای آن قدر هم معصوم نیست

مهدی غفوری
***
من آن پیغمبری بودم که قومم نا امیدم کرد
سواد چشمهای آیه گردانش کتــــــــابم داد

مهدی فرجی
***
تو هم ای بخت ملامت گر ما باش ولی؛
سرزنش کردن ما سنگدلی می خواهد

فاضل نظری
***
کوه غم می شکند پشت تو را پنهانی
در زمانی که صدایی به صدایی نرسد

حمیدرضا نادری
***

شقایق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۴:۴۲
***
مسجد ویرانه ی در کافرستانم نجیب
عالمی درمانده از تعمیر بنیاد من است
نجیب کاشانی
***
دادم غمت از دست، به حسرت، دم مردن
چون جنس نفیسی که به ناچار فروشند
شفایی اصفهانی
***
پیش عشق از عقل کی لاف دانایی زنم؟
این قدرها هم من دیوانه نادان نیستم!
عالی شیرازی
***
مگذار کز سموم تغافل شود خراب
باغ محبت تو که دل باغبان اوست
عالی شیرازی
***
مى‏نويسم خط خونابه به لوح رخ زرد
آه! اگر گلرخ من واقف مضمون نشود
فضولی آذربایجانی
***
فرق بسیار است ای یاران زمن تا کوهکن
آنچه دشمن کرد با او دوست با من می کند
عبدالرزاق فیاض لاهیجی
***
مغنی میگساری میکند ساقی نواسازی
از این شادم که در بزم حسودان شیون است امشب!
نظیری نیشابوری
***
رفت چون دولت ، رفیقان نیز با او می روند
تا بود روشن چراغت با تو باشد سایه ات
وحید قزوینی
***
من آن روزی که دل بستم در آن زلف
چه دانستم که باد و شانه ای هست
مسیح کاشانی
***
این دزدها تمام شریکند با عسس
پیش فلک شکایت دونان چه می بری؟
صائب تبریزی
***
با فلک دست و بغل می روم ای خواجه ببین
که تماشاست تلاش دو زبردست به هم
مسیح کاشانی
***
بی تو در بستر هجران غم این می کشدم
که نیایی تو و کارم به مسیحا افتد
شاپور تهرانی
***
نه از کشتن نه از بستن نه از آزار می ترسم
ز رسوایی اگر ترسم برای یار می ترسم
صیدی طهرانی
***
نظر سوى من نيم‏جان نكرد تمام‏
تمام كار من آخر ز كم‏ نگاهى كرد
سیدعلی اکبرخان بهادر
***
چون حرف تو با باد صبا مى‏گويم‏!
او از ستمت، من از جفا مى‏گويم‏
بارى ز تو نيستم زمانى غافل‏
يا مى‏شنوم نام تو يا مى‏گويم
سيف‏الدين اعرج
***
ذوق دل برداشتن از دهر، بیش از بستن است
به ز پوشیدن بود، کندن قبای تنگ را
درکی قمی
***
چون تیر که پرتاب کند سخت کمانی
هر جا که فتادیم ز پا ، منزل ما بود
تنهای قمی
***

هرجا که غمی دست وفا در کمری داشت
چون دید مرا آمد و در پای من افتاد
شفایی اصفهانی
***
آشنا آنکه در این دشت به دردِ من و توست
پای پُر آبله ی بادیه گرد من و توست
رباب تمدن
***
رحم ار به دیده ای که خوابش خون است
بخشای به تشنه ای که آبش خون است
ای وای بر آن دلی که شبهای فراق
صبحش دم تیغ و آفتابش خون است
نوعی خبوشانی
***
در قفل فرو بسته ی غمهای دل خویش
آن کهنه کلیدیم که دندانه نداریم
عبدالرزاق فیاض لاهیجی
***
آسمان سخت و نفس بی اثر، بخت ملول
همه آهنگر این آهن سردیم عبث
نوعی خبوشانی
***

شقایق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۴:۴۵
***

اغیار به بالین من زار چه حاصل
بیمار تو را پرسش اغیار چه حاصل
حرفی اصفهانی
***
چو مرغ نیم بسمل بسته ام دل را به فتراکش
ولی ترسم که خون آلوده گردد دامن پاکش
قانعی مشهدی
***
ناز کم کن به تبسم مکش ای یار مرا
پیش اغیار مکن بهرخدا خوار مرا
وصلی سارانی طهرانی
***
دوش میگفتم ز سر عشق جانان سرگذشت
دیده در گرداب خوب افتاد و آب از سر گذشت
حالی کاشانی
***
دل مانده میروم ز سر کوی یار خویش
آری به دل نرفت کسی از دیار خویش
معزی زاوه خراسانی
***
رفت در خرگه مه من، مرغ دل حیران بماند
شمع در فانوس شد پروانه سرگردان بماند
بیانی استرآبادی
***
قد جانان که از هر سو دلی باشد گرفتارش
به آن شاخ گلی ماند که باشد غنچه بسیارش
عشقی کاشانی
***
پر از خوناب حسرت شد دو چشم اشکبار من
یکی بر روز من گرید یکی بر روزگار من
امیرمقبول قمی
***
من کیستم به کوی بلا، خانه ساخته
با نامرادی دل دیوانه ساخته
روحی ساوجی
***
خو کرده دل اهل وفا با ستم او
در خانه دل مایه شادیست غم او
سلیمی فیروزکوهی
***
زان کمان ابرو مرا تیری که آید بر جگر
زخم او چشمی بود باز از پی تیر دگر
حبی نیشابوری
***
گهی که تیر ترا از دل رمیده کشم
بدین بهانه که پاکش کنم به دیده کشم
صابری ری
***
دو لعل یار که با یکدیگر زبان دارند
حدیث کشتن عشاق در میان دارند
دعائی مشهدی

***
آن خال که بر لعل لب زهره جبین است
مهریست که ملک دو جهان زیر نگین است
منظری ماوراء النهری
***
هر زمانم قامتش در ناله زار آورد
ترسم این نخل بلا دیوانگی بار آورد
میرمحمدصالح جغتایی
***
غریب بر سر کوی حبیب می میرم
اجل بیا که به جائی غریب می میرم
فتحی قزوینی
***

شقایق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۴:۴۶
***
می شد آن شاه بتان، لشگر دلها از پی
پادشاه عجبی بود و سپاه عجبی
ادهم کاشانی
***
چو تیر از دل کشم، با تیر آن مه جان برون آید
چو شخصی کز پی تعظیم با مهمان برون آید
حقیری تبریزی
***
آلوده گردی، ز پی صید که گشتی
غرق عرقی، در دل گرم که گذشتی
مکتبی شیرازی
***
چند چند این همه هنگامه بخون ریختنم
گر تو سر می طلبی حاجت این غوغا نیست
رازی شوشتری
***
چنین کز بهر قتلم تیغ کین آن تندخو بسته
سرم را زود خواهی دید بر فتراک او بسته
قوسی تبریزی
***
حاصل از عشق بتان کردیم روی زرد را
غیر ازین رنگی ز خوبان نیست اهل درد را
هلاکی همدانی
***
به داغ هجر تو خواهیم از جهان رفتن
که بی رفیق به جائی نمیتوان رفتن
هلالی قزوینی
***
بر دل اهل وفا از ناوک آن ترک مست
میرسد هرچند خواهی تیر و پیدا نیست شست
شهاب معمائی
***
نخواهی کرد باور خار خار سینه چاکم
مگر روزیکه گیرد دامنت خار سرخاکم
زلالی هروی
***
در خواب شدم لعل توام پیش نظر بود
بیدار شدم دیده پر از خون جگر بود
ادائی اصفهانی
***
شده مه بر فلک حیران ماه عالم آرایش
عجب جای بلندی یافته بهر تماشایش
مولانا حسنی کاشانی
***
حیف است که ارباب وفا را نشناسی
با داغ تو باشیم و تو ما را نشناسی
مولانا حسنی کاشانی
***
گل گل شده از داغ وفایت تن من بین
من بلبل گلزار غمم گلشن من بین
گر از دل صد پاره من نیستی آگه
صد قطره خون ریخته در دامن من بین
گلشنی کاشانی
***
ز من آن شوخ بدخو میگریزد
غلام او منم او می گریزد
انوار همدانی
***
میروی جلوه کنان بیخبر از اهل نظر
روش مردم این شهر چنین است مگر
ضمیری همدانی
***
جز کوی تو دل را نبود منزل دیگر
گر ز آنکه بود کوی دگر کو دل دیگر
هوشی شیرازی
***
باز دادیم دل از دست به جائی که مپرس
سر تسلیم نهادیم به پائی که مپرس
گفتم از یار بپرسم سبب دوری چیست
کرد از دور اشارت به ادائی که مپرس
مقصود عبدل مشهدی
***
آتشی افکند عشقم در دل از هر آرزو
آرزو سوزست عشق و من سراسر آرزو
پرتو شیرازی
***
شادم من غمدیده به جور و ستم او
خو کرده غم او به من و من به غم او
وحیدی قمی
***
نشان خون شهیدان عشق می طلبند
حذر کن ای بت و منمای دست رنگین را
رازی شوشتری
***
از برای تو بهر کس که شدم گرم سخن
تو شدی یار وی و دشمنیش ماند به من
ملا محیی لاری

***
کشیده ای ز میان تیغ آبدار به کینم
مرا ز تیغ مترسان که من هلاک همینم
ادائی اصفهانی
***
بعد از وفات هر قلم استخوان من
سر بسته نامه ایست ز سوز نهان من
ذهنی نقاش یزدی
***
شب ای همدم که پیش آن پری افسانه می گفتی
چه میشد گر به او حال من دیوان همی گفتی
که را میخواستی کز مهربانی باز بفریبی
که گاه از سوزش شمع و گه از پروانه می گفتی
فانی تبریزی
***
سرو دیوانه شده از هوس بالایش
می رود آب که زنجیر نهد بر پایش
مولانا مشفقی بغدادی
***
نباشد غنچه های لاله هر سو نوبهاران را
دل پرخون ز خاک افتاده بیرون خاکساران را
قوسی تبریزی
***

صادق
۱۳۹۴/۰۴/۱۰, ۰۵:۱۳
شب میلاد ناز مجتبای ست
فروغش جلوه ی نور خدای ست
بیایید کوچه را آذین بندید
که خرسند قلب ناز مصطفای ست
علی و فاطمه گل کرده امشب
زمین چون آسمان ها ارغوانی ست
افق از شوق می خندد همیدون
.....
( بقیه اش شما تکمیل کنید )

ستاره مشرقی
۱۳۹۴/۰۴/۱۳, ۰۶:۵۳
شب میلاد ناز مجتبای ست
فروغش جلوه ی نور خدای ست
بیایید کوچه را آذین بندید
که خرسند قلب ناز مصطفای ست
علی و فاطمه گل کرده امشب
زمین چون آسمان ها ارغوانی ست
افق از شوق می خندد همیدون
.....
( بقیه اش شما تکمیل کنید )

شب میلاد ناز مجتبای ست
فروغش جلوه ی نور خدای ست
بیایید کوچه را آذین بندید
که خرسند قلب ناز مصطفای ست

علی و فاطمه گل کرده امشب
زمین چون آسمان ها ارغوانی ست
افق از شوق می خندد همیدون
تمام آسمان ها کهکشانی ست

غروب، آشفته از صحرا گذر کرد
سکوتِ شب شکست و شمس تابید
در آن آشفته بازار و هیاهو،
سرودِ تازه ای در کوچه پیچید

تمامِ عاشقان مشغول شادی،
علی پیوسته در حال دعا بود
همه از فاطمه عیدی گرفتند
حسن هم هدیه از سوی خدا بود

طراوت باران
۱۳۹۴/۰۴/۱۳, ۰۸:۰۵
ای وجه رب العالمین هو یا امیر المومنین
ای قبله ی اهل یقین هو یا امیر المومنین
راه طلب پویم تو را در هر کجا جویم تو را
در هر نفس گویم چنین هو یا امیر المومنین
خیل ملائک لشکرت ،تاج ولایت بر سرت
مُلک حَقت زیر نگین هو یا امیر المومنین
تو جان پاک مصطفی وصف تو از قول خدا
آیات فرقان مبین هو یا امیر المومنین
اول تویی،آخر تویی، یاور تویی، ناصر تویی
بر اولین و آخرین هو یا امیر المومنین
از بهر خدمت روز و شب، اِستاده با عجز و ادب
بر درگهت روح الامین هو یا امیرالمومنین
سوی محبان کن نظر، محفوظشان دار از خطر
ای حب تو حصن حصین هو یا امیر المومنین
دارد صغیر بی نوا بر آستانت التجاء
مگذارش از محنت غمین هو یا امیر المومنین
صغیر اصفهانی

یوسف
۱۳۹۴/۰۴/۱۳, ۲۰:۵۶
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
دل درنایی من اینهمه بیهوده مگرد
خانه دوست همین جاست اگر بگذارند
سند عقل مشاع است اگر بگذارند
عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند
غضب آلوده نگاهم میکنید ای مردم
دل من مال شماهاست اگر بگذارند

بی ریا
۱۳۹۴/۰۴/۱۳, ۲۱:۳۲
دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد

وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه

حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد

رفتی برای زینب تو خستگی ماند

دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد

خونت نوشته گوشه محراب مسجد

این کوه طور عاشقی موسی ندارد

دنیا پدر جان تا خود روز قیامت

مانند تو گریه کن زهرا ندارد

رفتی و از این شهر بردی مهربانی

کوفه برای ماندن ما جا ندارد

رفتی خیال دشمن تو گشت راحت

در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد

فکری به حال روزگار دخترت کند

در روزهایی که حرم سقا ندارد

بی ریا
۱۳۹۴/۰۴/۱۴, ۰۹:۰۰
الَمی گفت علی
غرق غمی گفت علی
یونس اندر شکم حوت همی گفت علی

بحر و بر گفت علی
رمل و حجر گفت علی
کوه با ناقه صالح چقدر گفت علی


هر کسی گفت علی
خوش نفسی گفت علی
صبرِایوب کم آورد و بسی گفت علی


ایلیا گفت علی
کهف وَری گفت علی
من همانم که خداوند مرا گفت علی


مصطفی گفت علی
غار حرا گفت علی
شب معراج، محمد به خدا گفت علی


کربلا گفت علی
خون خدا گفت علی
چیست نام پسران تو شها ؟ گفت علی


چه یلی گفت علی
ابن ولی گفت علی
جنگ تا تنگ شد عباس علی گفت علی

گل ما گفت علی
حاصل ما گفت علی
خاکْ گِل،گِلْ گُلُ گلْ دِلْ ، دل ما گفت علی

روزها گفت علی
صبح و مسا گفت علی
شیعه افتاد زپا ، خواست ز جا گفت علی

خون فشان گفت علی
نعره کشان گفت علی
ذوالفقار عین تبر سینه دران گفت علی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۴/۱۴, ۱۰:۴۳
" ای همیشه خوب.

ماهی همیشه تشنه ام

در زلال لطف بیکران تو .

می برد مرا به هر کجا که میل اوست.

موج دیدگان مهربان تو

زیر بال مرغکان خنده هات

زیر افتاب داغ بوسه هات

- ای زلال پاک - !

جرعه جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش

تا که پر شود تمام جان من ز جان تو !

ای همیشه خوب !

ای همیشه اشنا !

هر طرف که می کنم نگاه

تا همه کرانه های دور

عطر و خنده و ترانه می کند شنا

در میان بازوان تو !

ماهی همیشه تشنه ام

ای زلال تابناک !

یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی

ماهی تو جان سپرده روی خاک ! فریدون مشیری .

طاهره
۱۳۹۴/۰۴/۲۰, ۰۷:۲۷
اي تازه گل از عاشق ناشاد بکن ياد
وز آنکه ز يادش نروي ياد بکن ياد

زان مرغ اسيري که به کنج قفس از ضعف
بسته است لب از ناله و فرياد بکن ياد

اي بسته ز غوغاي رقيبان ره کويت
از آن که دل اول به رهت داد،بکن ياد

اي برق،که هنگامه ي ياران به تو گرم است
از سوخته ي آتش بيداد بکن ياد

از چشم اسيري،چو به پاي تو فتد اشک
زان بنده که از چشم تو افتاد بکن ياد

با شمع چو جان بازي پروانه ببيني
زان کشته که در پاي تو جان داد بکن ياد

تا خنده ي شيرين،نربايد دلت از دست
از تلخي جان کندن فرهاد بکن ياد

سنگي چو به بال تو زند دست حوادث
اي مرغ اسير از دل صياد بکن ياد

يک عمر رهي سوخت به اميد وصالت
يک بار از آن عاشق ناشاد بکن ياد

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۴/۲۰, ۲۰:۴۸
شانه اش هر لحظه باید بیشتر افتاده باشد
جاده وقتی از سرش فکر سفر افتاده باشد

خوب می داند چه حالی دارد از جنگل بریدن
هر سپیداری که در پای تبر افتاده باشد

بار سنگینی ست زندانی شدن در رختخوابی
خاصه وقتی خاطراتت دور و بر افتاده باشد

می پری از خواب و می بینی که سیمرغی نبوده ست
گرچه روی بالشت یک مشت پر افتاده باشد

ناگهان حس می کنی بیگانه ای با هفت پشتت
مثل فرزندی که از چشم پدر افتاده باشد

فرض کن روزی که مرد خانه در می آید از پا
مادرت مانند کوهی از کمر افتاده باشد

برده باشد وصله ی پیراهنش را باد از یاد
کفش هایش زیر باران، پشت در افتاده باشد

سرنوشت ما مترسک های جالیزی همین است
تا خدا در دست مشتی بی خبر افتاده باشد
.......
عبدالحسین انصاری

یا امیرالمومنین
۱۳۹۴/۰۴/۲۰, ۲۳:۲۶
این بهترین نبوده تا حالا ولی خب شعر جالبی بود
تقدیم به آقا پسرا


پسرک دل به چه بستی؟
که سر راه نشستی
روز و شب در همه جا در پی حوای خود هستی؟
به گمانت که بهشت است خیابان همین شهر
و این دخترکان حوری فردای تو هستند؟
.
پسرک دل به چه بستی؟
به همین صورت زیبا
که تمامش به دوصد رنگ و لعاب است؟
به نگاهی که پر از هرزگی و مثل سراب است؟
به صدایی که شود نازک و دلبر
که برد دل ز تو و عقل و حواست؟
.
پسرک دل به چه بستی؟
به همین مانتوی رنگی
که نشان می دهد اندام نگارت؟
نه فقط تو همه ی مردم این شهر
توانند تماشاگر مجانی زیبای تو باشند؟
دل به آن صورتکی بستی و ای کاش بدانی
سر راهش
چشمک و ناز و ادایش
شده ارزانی هرکس
.
پسرک این تن زیبا
که به آسانی یک آن
به تو گوید نفس و جان
با قد و چهره ی زیبا تر و بهتر که ببیند
برود سوی دگر دلبر و جانان
.
پسرک دل به چه بستی؟
به لبی،خنده ای و ناز صدایی؟
نه عزیزم
این همه جلوه که پخش است کف کوی و خیابان
به ریالی به پشیزی نه به ولله نیارزد
.
تو گمان می کنی آرامش تو بسته به او شد؟
به لبش ، عشوه و نازش
به تن آرایی و سازش
به لباسش
به صدایش؟؟؟
نه پسر جان
که نه تو کل جهان عقل اگر کار ببندند
بدانند
که آرامش این جان
همه در قید عفافست و حجابست
همه در بند حیا و شرف و غیرت مردست
.
.
پسر جان
چهره ماه نشان
بعد کمی می شود عادی
نه به صورت
که به سیرت دل خود بسته به او کن
به حیایش به عفافش
سادگی، شرم و حجابش
همسر خوب،زن خوب ، دل و دلبرک خوب
اختصاصیست
فقط تو
که نه بهر همه و مردم این شهر
.
عشوه و دلبری او
منحصر مال تو باشد
نه که همسایه و فامیل وپسر های خیابان
.
.
پسرک دل به کسی بند که در بند عفاف است
که در قید حجاب است
که در کل جهان ارزش او حجب و حیا است...
.
علی سلطانی وش

یا امیرالمومنین
۱۳۹۴/۰۴/۲۰, ۲۳:۲۷
و اما ....


🌹دراعتراض به فیلم رستاخیز🌹



ماقوم عجم, جلوه ای ازاحساسیم
بر روی علمدار حسین حساسیم

درویش بدان چه اشتباهی کردی
ما تک تک مان مدافع عباسیم

صادق
۱۳۹۴/۰۴/۲۱, ۰۶:۰۱
یوسف نازین کجا خوش خفته ای ؟
تا کنون چند شعرنو را گفته ای ؟
این بهار عشق باشد ای عزیز !
تا کنون چند غنچه را بشکفته ای ؟

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۴/۲۱, ۱۸:۰۹
" ای باز گشته .

تنها نگاه بود و تبسم میان ما

تنها نگاه بود و تبسم !

اما ... نه :

گاهی از تب هیجان ها

بی تاب می شدیم

گاهی که قلب هایمان

می کوفت سهمگین

گاهی که سینه ها مان

چون کوره می گداخت

دست تو بود و دست من - این دوستان پاک-

کز شوق سر به دامن هم می گذاشتند

وز این پل بزرگ

-پیوند دستها -

دلهای ما به خلوت هم راه داشتند !

یک بار نیز

-یادت اگر باشد -

وقتی تو راهی سفری بودی

یک لحظه .وای تنها یک لحظه

سر روی شانه های هم اوردیم.

با هم گریستیم...

تنها نگاه بود و تبسم میان ما

ما پاک زیستیم !

ای سرکشیده از صدف سالهای پیش

ای بازگشته از سفر خاطرات دور

ان روزهای خوب تو افتاب بودی

بخشنده پاک گرم

من مرغ صبح بودم

-مست و ترانه گو -

اما در ان غروب که از هم جدا شدیم

شب را شناختیم.

در جلگه غریب و غم الود سرنوشت

زیر سم سمند گریزان ماه و سال

چون باد تاختیم

در شعله بلند شفق ها

غمگین گداختیم.

جز یاد ان نگاه و تبسم .

مانند موج ریخت به هم هر چه ساختیم.

ما پاک سوختیم .

ما پاک باختیم.

ای سرکشیده از صدف سال های پیش

ای بازگشته .ای به خطا رفته !

با من بگو حکایت خود تا بگویمت :

اکنون من و تو ایم و همان خنده و نگاه

ان شرم جاودانه

ان دست های گرم

ان قلب های پاک

و ان رازهای مهر که بین من و تو بود.

ما اگر چه در کنار هم اینک نشسته ایم

بار دگر به چهره هم چشم بسته ایم

دوریم هر دو دور ...!

با اتش نهفته به دل های بی گناه

تا جاودانه صبور .

ای اتش شکفته اگر او دوباره رفت

در سینه کدام محبت بجویمت ؟

ای جان غم گرفته . بگو. دور از ان نگاه

در چشمه کدام تبسم بشویمت ؟ فریدون مشیری.

صادق
۱۳۹۴/۰۴/۲۲, ۰۵:۴۳
چرا مولا شناسی رخت بسته ست ؟
چرا چشمان تان از خواب خسته ست ؟
نمی بیند چراغ رهنما را
خطوط ممتد وسبقت خطا را

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۴/۲۲, ۰۹:۴۸
ستوه.

" در کجای این فضای تنگ بی اواز

من کبوترهای شعرم را دهم پرواز ؟

شهر را گویی نفس در سینه پنهان است.

شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد.

اسمان در چار دیوار ملال خویش زندانی است.

روی این مرداب یک جنبنده پیدا نیست !

افتاب از اینهمه دلمردگی ها روی گردان است.

بال پروازمان بسته است.

هر صدایی را زبان بسته است.

زندگی سر در گریبان است. !

ای قناری های شیرین کار .

اسمان شعرتان از نغمه ها سر شار .

ای خروشان موج های مست !

افتاب قصه ها تان گرم !

چشمه اوازتان تا جاودان جوشان !

شعر من می میرد و هنگام مرگش نیست.

زیستن را - در چنین الودگی ها - زاد و برگش نیست.

ای تپش های دل بی تاب من !

ای سرود بیگناهی ها .

ای تمناها ی سرکش !

ای غریو تشنگی ها

در کجای این ملال اباد

من سرودم را کنم فریاد ؟

در کجای این فضای تنگ بی اواز

من کبوتر های شعرم را دهم پرواز ؟ فریدون مشیری.

Tuberose
۱۳۹۴/۰۴/۲۴, ۲۱:۳۵
http://up.iranblog.com/images/v6ockbrcslr1bkzl6nqm.gif



منادی می کند در شهر امروز




که خون عاشقان بر گردنِ دل



چو رسوا کرد ما را دردِ عشقت



همی کوشَد به رسوا کردنِ دل



چو عشقت آتشی درجانِ ما زد



بَرآمد دودِش از روزنِ دل




مکن جانا دلِ ما را نگهدار



که آسانست بر تو بردنِ دل



چو گل اندر هوای رویِ خوبت




بخون در می کشم پیراهنِ دل




بیا جانا دلِ عطار کن شاد




که نزدیکست وقتِ رفتنِ دل







http://up.iranblog.com/images/v6ockbrcslr1bkzl6nqm.gif


شاعرعطارنیشابوری

خواننده استاد محمدرضاشجریان
آلبوم آسمان عشق

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۴/۲۷, ۰۴:۵۳
ای بازیگر گریه نکن ، ما هممون مثل همیم

صبحها که از خواب پا می شیم ، نقاب به صورت می زنیم

یکی معلم می شه و یکی می شه خونه بدوش

یکی ترانه ساز می شه یکی می شه غزل فروش

کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورت های ماست

گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست

هر کسی هستی یه دفعه قد بکش از پشت نقاب

از رو نوشته حرف نزن رها شو از پیله ی خواب

نقش یک دریچه رو ، رو میله ی قفس بکش

برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش

کاشکی میشد تو زندگی ما خودمون باشیم و بس

تنها برای یک نگاه حتی برای یک نفس

تا کی به جای خودمون نقابمون حرف بزنه

تا کی سکوت و رج زدن نقش نمایش منه

می خوام همین ترانه رو ، رو صحنه فریاد بزنم

نقابمو پاره کنم جای خودم داد بزنم

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۴/۲۷, ۱۹:۰۹
" ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق .

که نامی خوشتر از اینت ندانم .

وگر - هرلحظه - رنگی تازه گیری.

به غیر از زهر شیرینت نخوانم .

تو زهری زهر گرم سینه سوزی .

تو شیرینی .که شور هستی از تست.

شراب جام خورشیدی که جان را

نشاط از تو غم از تو مستی از تست.

به اسانی مرا از من ربودی.

درون کوره غم ازمودی

دلت اخر به سر گردانیم سوخت

نگاهم را به زیبایی گشودی.

بسی گفتند : - " دل از عشق برگیر !

که :نیرنگ است و افسون است و جادوست ! "

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که این زهر است . اما ! ... نوشداروست !

چه غم دارم که این زهر تب الود.

تنم رادر جدایی می گدازد

از ان شادم که در هنگامه درد .

غمی شیرین دلم را می نوازد.

اگر مرگم به نامردی نگیرد.

مرا مهر تو در دل جاودانی است.

وگر عمرم به ناکامی سر اید.

ترا دارم که :مرگم زندگانی است. فریدون مشیری.

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۴/۲۷, ۲۰:۵۵
دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟
می‌توان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنكه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می‌دانست تیغ تیز را
در كف مستی نمی‌بایست داد
..........
قیصر امین پور

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۴/۲۷, ۲۱:۱۲
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
......
بیتا امیری

حمید111
۱۳۹۴/۰۴/۲۷, ۲۳:۲۰
این تاپیک عالیه.

من شعر های زیادی و دوست دارم، شاید کوتاه ولی همین ها بعضی اوقات آدم و آروم میکنه
به به


شعرای وحید قاسمی، صابر خراسانی، غزلیات مولانا، واقعا قشنگن....


آب و در حسرت لبانت سوخت

لب پاره معذبی آقا

گریه هایت به کوفیان فهماند

فکر فردای زینبی........آقا

:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

تهمت خوردن شراب و زدن

به شما مرد حق پرست آقا

تازه با این که خیزران نزدن

دوسه دندانتان شکست آقا

:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

خیزران گفتم و دلم خون شد

دهنم تیر میکشد چه کنم

روضه ات را به سمت بزم شراب

دست تقدیر می کشد............چه کنم

:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

بی ادب تا که چوب را برداشت

قلم آشفته شد مرکب ریخت

بی ادب چوب را که بالا برد

غم عالم به جان زینب ریخت

:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۴/۲۸, ۰۸:۴۸
این سوی و ان سوی.

ای دل .چه اندیشیده ای در عذر ان تقصیرها

زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

زان سوی او چندین کرم. زین سو خلاف و بیش و کم.



زان سوی او چندان نعم .زین سوی تو چندین جفا.

زین سوی تو چندین حسد. چندین خلاف و ظن و بد.

زان سوی او چندان کشش. چندان چشش چندان عطا

چندین چشش از بهر چه بر تا جان تلخت خوش شود.

چندین کشش از بهر چه تا در رسی در اوسیا

از بد پشیمان می شوی . الله گویان میشوی.

ان دم تو را او میکشد. تا وارهاند مر ترا

از جرم ترسان میشوی . وز چاره پرسان میشوی.

ان لحظه ترساننده را به خود نمی بینی چرا؟

این سوی کشان سوی خوشان

و ان سو کشان با ناخوشان

یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها. (مولوی).

حقیقت
۱۳۹۴/۰۴/۲۸, ۱۹:۲۶
و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر

شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد :(

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۴/۲۹, ۰۸:۵۷
" خار.

من ان طفل ازاده سرخوشم.

که با اسب اشفته یال خیال .

درین کوچه پس کوچه ماه و سال .

چهل سال - نا اشنا- رانده ام.

ز سیمای بیرحم گردون پیر.

در اوراق بیرنگ تاریخ کور.

همه تازه های جهان دیده ام

همه قصه های کهن خوانده ام.

چهل سال - در عین رنج و نیاز -

سر از بخشش مهر پیچیده ام.

رخ از بوسه ماه گردانده ام.

به خوش باش حافظ - که جانانم اوست.-

به هر جا که ازاده ای یافتم .

به جامش - اگر می توانستم -

می افکنده ام .گل بر افشانده ام.

چهل سال اگر بگذراندم به هیچ

همین بس که در رهگذار وجود

کسی را بجز خود نگریانده ام.

چهل سال چون خواب بر من گذشت.

اگر عمر گل هفته ای بیش نیست.

خدایا .نه خارم. چرا مانده ام ؟ !! فریدون مشیری.

Tuberose
۱۳۹۴/۰۴/۲۹, ۲۳:۴۷
http://up.iranblog.com/images/xcjcoiis2nv4x32b4tr.gif

دوش دور از رویت ای جان، جانم اَزغَم تاب داشت


دوش دور از رویت ای جان، جانم اَزغَم تاب داشت



اَبرِ چَشمَم بَر رُخَت سودایِ تو سِیلاب داشت


نَز تَفکُر عقل ِمِسـکـیـن پـایـگـــاهِ صَبر دید


نَز پَریشاني دلِ شُوریدهِ، چشمِ خواب داشت


نَـقــشِـــ نـامــَتــ کَـردهِ دل،مِحرابِ تَـســبـیـحِ وجــود



تا سَـحَـر تَسـبیـح گویـان روی دَر مِـحــراب داشت


دیدهِ اَم مي جُست گُـفـتــَنـدَمــ نَـبـیـنـي رویِ دوست



عاقِـبَـتــ مَعــلـوُم کَـردَنَـد کَـن دَر اوُ سیـمـاب داشت



عاقِـبَـتــ مَعــلـوُم کَـردَنَـد کَـن دَر اوُ سیـمـاب داشت



روَزِگـارِعِــشـــقِ خُـوبـان، شَهَــد فـائِــق ميـنِــمُــود



باز دانـِسـتَـم کِهِ شَـهَــدِ آلـودهِ‌، زَهـرِنـابـــ داشت


سَعدی این رَه مُشکِل اُفتادَست در دریایِ عِشق


سَعدی این رَه مُشکِل اُفتادَست در دریایِ عِشق


کِه اَول آخر دَر صَبُوري اَنـدَکي پایاب داشت


دوش دور از رویت ای جان، جانم اَزغَم تاب داشت



اَبرِ چَشمَم بَر رُخَت سودایِ تو سِیلاب داشت


نَز تَفکُر عقل ِمِسـکـیـن پـایــگـــاهِ صَبر دید


نَز پَریشاني دلِ شُوریدهِ، چشمِ خواب داشت


مي بَر زَنَد زِ مَشرِق، شَـمـعِ فَــلـَکــــ زَبانهِ



اِیـــ ســاقــيِــــ سَـبُــوحـيـــ دَردِ میِ شَـبــانـهِ



عَــقــلـَـمـــ بِــدُزد لـَخـتـيــــ چَندي خیالِ دانش



هُــوشَـــم بِـبــَر زَمـانـي تـا کِـی غَـمِ زَمـانــهِ



گَـر سَـنـگِ فـِتـنـهِ بــارَد، فَــرقِ مَـنَـش سِـپَــر کُن


گَـر تـیـــرِ طَـنـعـــهِ آيَــد جـانِ مَـنَــشـــ نِـشــانــهِ



صُــوفـي و کُـنـجِ خَـلـوت،سَعدی وُ طَرفِ صَحرا


صـاحِـب هُـنَــر نَـگـیــرَد بـَر بـي هُــنَــر بَـهـانــهِ

http://up.iranblog.com/images/xcjcoiis2nv4x32b4tr.gif




شاعر سعدی شیرازی


خواننده استادمحمدرضا شجریان


آلــبـــــومــــِ دَســـتـــــانــــــ

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۴/۳۰, ۰۸:۵۵
" نا گه اجل از کمین بر اید که منم ! (خیام ).

سحر با من در امیزد که برخیز.

نسیم گل به سر ریزد که برخیز.

زر افشان .دختر زیبای خورشید

سرودی خوش برانگیزد که برخیز

سبو چشمک زنان. از گوشه طاق

به دامانم در اویزد که برخیز

زمان گوید که : هان گر برنخیزی

غریو مرگ برخیزدکه :برخیز ! فریدون مشیری.

صادق
۱۳۹۴/۰۴/۳۱, ۰۹:۰۳
چرا با سنت ناز محمد
واین فرخنده آواز محمد
همیدون در ستیز ونا سپاسید ؟
ز حکمت نامه او در هراسید .

( با ز تاب کلام فاطمی : .... واهماد سنن النبی الصفی )

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۴/۰۴/۳۱, ۱۰:۳۶
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست

بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست

غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها

شاعری محوتماشای کسی هست که نیست

درخیالم وسط شعر کسی هست که هست

شعر آبستن رویای کسی هست که نیست

کوچه درکوچه به دستان توعادت میکرد

شهری ازخاطره منهای کسی هست که نیست

مثل هرروز نشستم سرمیزی که فقط

خستگی های منوچای کسی هست که نیست

زیر باران دو نفر,کوچه،به هم خیره شدن

مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۴/۳۱, ۱۸:۱۰
" برگ و باد .

باد پیچیده در ترانه برگ

برگ .لرزید از بهانه باد

هر کجا برگ خشک بود. افتاد

باغ نالید و گفت :

- " باد .مباد ! "

در شگفتم .گناه باد چه بود؟

برگ.خشکیده بود باد ربود.

باد هرگز نبود دشمن برگ

مردن برگ . دست باد نبود.

زندگی ذره ذره می کاهد

خشک و پژ مرده می کند چون برگ

مرگ. نا گاه میبرد چون باد .

زندگی کرده دشمنی .یا مرگ؟

برگ خشکم به شاخسار وجود

تا کی ان باد سرد سر برسد

تو هم ای دوست . ذره ذره مکش!

تا نخواهم که زودتر برسد. ! فریدون مشیری.

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۵/۰۲, ۰۰:۵۷
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
......
فروغ فرخزاد

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۵/۰۲, ۲۳:۳۴
" صفیر

طبیب به من می گوید : - قلبت سر جایش نیست ! "

طبیبان را .زبالینم برانید !

مرا از دست اینان وارهانید.

به گوشم جای این ایات افسوس

سرود زندگانی را بخوانید !

دل من چون پرستوی بهاری است.

ازین صحرا به ان صحرا فراری است !

شکیب او همه در بی شکیبی است !

قرار او همه در بی قراری است !

دل عاشق گریبان پاره خوش تر

به کوی دلبران اواره خوشتر

غم دل با همه بی چاره گی ها .

از این غم ها که دارد چاره خوش تر

دلم یک لحظه در یک جا نمانده است .

مرا دنبال خود هر سو کشانده است.

به هر لبخند شیرین دل سپرده است.

برای هر نگاهی نغمه خوانده است.

هنوزم چشم دل دنبال فرداست

هنوزم سینه لبریز از تمناست.

هنوز این جان بر لب مانده ام را

درین بی ارزویی ارزوهاست .

اگر هستی زند هر لحظه تیرم

وگر از عرش برخیزد صفیرم

دل از این عمر شیرین بر نگیرم

به این زودی نمی خواهم بمیرم. ! فریدون مشیری.

صادق
۱۳۹۴/۰۵/۰۳, ۰۹:۲۶
ای سپهر آفرینش را جمال !
ای به خلوت خانه در وقت زوال !
تو خدا را در شمایل مظهری
زین سبب اندر جهان تاج سری

مریم
۱۳۹۴/۰۵/۰۴, ۰۱:۰۵
آفتاب آینهء ماست، اگر بگذارند

صبح پشت در فرداست، اگر بگذارند

خشکسالی به سر آمد، نفس تازه خوش است

وقت نوشیدن دریاست، اگر بگذارند

همزبانی گره از مشکل ما نگشاید

همدلی حل معماست، اگر بگذارند

تا به کی داغ سکوت لب مردم باقی است؟

فصل جوشیدن غوغاست، اگر بگذارند

خسته ام خسته، از اوضاع ملال آور شهر

فرصت دامن صحراست اگر بگذارند

بی تکلف به شما شعر سرودم، مردم

حرف ما حرف دل ماست اگر بگذارند

میکشم دیده به خاک قدم همتشان

اهل قدرت، قدم راست اگر بگذارند

گرچه تنگ است فضا، خون قلم در جوش است

ما نگفتیم، هویداست اگر بگذارند

عشق آزادهء من! باز نما پنجره را

دیدن روی تو زیباست اگر بگذارند

بعد از آن غربت تلخی که تحمل کردیم

جاده گمشده پیداست اگر بگذارند

چهره بگشای تو ای شاهد آزادی و عشق!

دیده مشتاق تماشاست، اگر بگذارند

زادهء شهر سیه موی و جلالی هستیم

عاشقی باب دل ماست اگر بگذارند


محمد آصف رحمانی

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۴/۰۵/۰۴, ۱۷:۱۱
بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد

به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

با نسیم سحری شعله نکش می ترسم

کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد

گر چه از بودن با تو تن ِ من می لرزد

فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد

بوی خوش می وزد از سینه ی عطرآگینت

دل ِمن میل به دروازه ی قمصر دارد

یا به آتش بکش و یا به دلم راه بده

کوچه ی چشم تو یک مشت ستمگر دارد

فاصله درد عجیبی ست میان ِ من و تو ...

عابری در قفس تنگ ، کبوتر دارد

گرچه تشویش دل و دین مرا سوزانده ....

پدر عشق بسوزد .. به تو باور دارد ....

سیاوش عشق
۱۳۹۴/۰۵/۰۴, ۲۱:۳۰
چرا نمی شناسی ام؟
چرا نمی شناسمت ؟
می دانم مرا نمی شنوی و من این را از سیبی که از دستت افتاد فهمیدم
دیگر به غربت چشم هایت خو کرده ام و به درد های باد کرده روحم
که از قاب تنم بیرون زده اند ....
با توأم بی حضور تو بی منی با حضور من
می بینی تا کجا به انتحار وفادار مانده ام تا دل نازک پروانه نشکند
همه سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
و هر شب بغض گلویت را در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
نخ های آبی ام تمام شده اند و گل های بقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند
باید پیش از بند آمدن باران بمیرم ....!!
..........
حسین پناهی

Tuberose
۱۳۹۴/۰۵/۰۷, ۰۳:۰۲
http://up.iranblog.com/images/l9vpndqbkbxj3m1fb6ir.gif



آتشی در سینه دارم جاودانی




عُمرِ من مَرگیست نامش زِندِگانی




رَحمتی کُن گَزغَمت جان می سِپارم




بیشَ از این طاقت هِجران ندارم




کِی مَهي بَرسَرم پایِ قَریب از وَفاداری




شُد تمام اشکِ من در غَمت کرده ارزانی




نوگلی زیبا و بَر حُسُن و جوانی




عطرِ آن گُل رحمتست و مِهرَبانی




ناپَسَندی دِلرُبادِلشکسته




رِشته ی آفت و یاری گُسَسته




کِی کُنی ای پَری تَرکِ سِتَمگری




می فِـکَـنی نظری آخر به چشمِ ژاله بارم




گَر چه نازَد دِلبَـرادِل تازهِ دارد




ناز هم بر دِلِ من اندازهِ دارد




حیف وگَر ترحُمی نِمی کنی بَرحالِ زارم




جُز دَمی که بُگذَرَد، که بُگذَرَد از چاره کارم




دانَمت که بَرسَرم گُذَر کُنی بِرَحمت اَما




آن زَمان که بَرکِشَد دیارِ غَم سَر از مَزارَم

http://up.iranblog.com/images/l9vpndqbkbxj3m1fb6ir.gif




خواننده همایون شجریان


تیتراژِ سریالِ رَسمِ عاشقی

صادق
۱۳۹۴/۰۵/۰۷, ۰۸:۱۵
در کودکی چو راه دهن را شناختیم
اول طریق شرب لبن را شناختیم
چندی گذشت گام زدن را شناختیم
اه از دمیکه رمز سخن را شناختیم
بس کید و مکر چرخ کهن را شناختیم
از دفتر حیات ورقها به هم زدیم
گاه از حدوث حرفی و گاه از قدم زدیم
گاهی دمی بشادی و گاهی بغم زدیم
با هر پزشک چند صباهی قدم زدیم
امراض روح و افت تن را شناختیم
با وضع اجتماع کمی روبرو شدیم
ما هم چو دیگران پی مطلب دورو شدیم
از هر دری سخن زده در گفتگو شدیم
اندر قفای گمشده در جستجو شدیم
تا عاملین جور و فتن را شناختیم
جمعی بیافتیم که دین است دام شان
لیکن مدام جیفه دنیا مرام شان
جمع دگر که درد وطن در کلام شان
ام خجل بود قلم از نقش نام شان
ما دشمنان دین و وطن را شناختیم
چون مستبد و شیخ بهم جفت و یار شد
هر یک ز هر طریق بفکر شکار شد
سرمایه ها ز داخل و خارج بکار شد
حق گوی زیر بار و یا فوق دار شد
دزدان سنگ قبر و کفن را شناختیم
اخر بهر دری پی درمان شتافتیم
با کام عزم جان سوی ایمان شتافتیم
یعنی پی حقیقت انسان شتافتیم
جائی نیافتیم بزندان شتافتیم
مردان راه عشق و محن را شناختیم
عشق انکه از نخست به یاران ودیعت است
از سوی دوست هادی راه شریعت است
بر سالکان راه اساس طریقت است
بگذر ز شرح و بسط که رمز حقیقت است
همدردی اویس قرن را شناختیم
تنها نه درد عشق به بلخی نصیب شد
عشاق در شکنجه ز جور رقیب شد
بازی روزگار به مکر و فریب شد
نام غراب هم به چمن عندلیب شد
مخفی مباد زاغ و زغن را شناختیم

صادق
۱۳۹۴/۰۵/۰۸, ۰۸:۵۵
http://static5.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/n-15-07-28/10/89fe8cf158b9435196647d6fdbfd8844-425

خدا کند که همه مثل مقتدا بشود
برای حضرت محبوب جان فدا بشود
در این جهان پر آشوب و پر هی وها
خدا کند که همه رو سوی خدا بشود

بی ریا
۱۳۹۴/۰۵/۰۸, ۱۳:۴۱
آتش و آب و آبرو با هم.
هر سه گشتند. در سفر. همراه.

عهد کردند. هر يکى گم شد.
با نشانى ز خود. شود پيدا.

گفت آتش. به هر کجا دود است.
ميتوان يافتن. مرا آنجا.

آب گفتا. نشان من پيداست.
هر کجا باغ هست و سبزه بيا.

آبرو رفت و گوشه اى بگرفت.
گريه سر داد. گريه اى جانکا.

آتش آن حال ديد و حيران شد.
آب. در لرزه شد. ز سر تا پا.

گفتش آتش. که گريه ى تو ز چيست ؟
آب گفتا. بگو نشانه چو ما

آبرو لحظه اى به خويش آمد
ديدگان پاک کرد و کرد نگاه

گفت. محکم مرا نگه داريد
گر شوم گُم نميشوم پيدا......

یوسف
۱۳۹۴/۰۵/۰۸, ۱۵:۳۰
من نمی‌گویم که عاقل باش یا دیوانه باش

گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش

گر سر مقصود داری مو به مو جوینده شو

ور وصال گنج خواهی سر به سر ویرانه باش

گر ز تیر غمزه خونت ریخت ساقی دم مزن

ور به جای باده زهرت داد در شکرانه باش

چون قدح از دست مستان می خوری مستانه خور

چون قدم در خیل مردان می‌زنی مردانه باش

گر مقام خوش‌دلی می‌خواهی از دور سپهر

شام در مستی، سحر در نعرهٔ مستانه باش

گر شبی در خانه جانانه مهمانت کنند

گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش

یا به چشم آرزو سیر رخ صیاد کن

یا به صحرای طلب در جستجوی دانه باش

یا مشامت را ز بوی سنبلش مشکین مخواه

یا هم آغوش صبا یا هم نشین شانه باش

یا گل نورسته شو یا بلبل شوریده‌حال

یا چراغ خانه یا آتش به جان پروانه باش

یا که طبل عاشقی و کوس معشوقی بزن

یا به رندی شهره شو یا در جمال افسانه باش

یا به زاهد هم قدم شو یا به شاهد هم نشین

یا خریدار خزف یا گوهر یک دانه باش

یا مسلمان باش یا کافر، دورنگی تا به کی

یا مقیم کعبه شو یا ساکن بت خانه باش

فروغی بسطامی

بی ریا
۱۳۹۴/۰۵/۰۹, ۱۷:۴۹
تا ظهورت چقدر فاصله داريم آقا
آه از جمعه ي بي تو گله داريم آقا

جمـعــه را سرمــه کشیدم كه مــگر برگـــردی
با همان سیصد و دلتنگ نفر برگــــــــــــــردی

زندگـــی نیست ممــات است ، تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد

خير از جمعه نديديم به والعصر قسم
بي تو ما طعنه شنيديم به والعصر قسم

از دل تنــگ مـــــن آیا خبــری هــم داری؟
آشنا ، پشت سرت مختصری هــــــــم داری؟

هیچ کس تاب و تب چشم تو را درک نکـرد
هیچ کـس اشک شب چشم تو را درک نکرد

منّتـــی بر سر ما هم بگذاری بـــد نیسـت
آه کم چشــــــم به راهم بگذاری ، بد نیست

نگرانم كه پس از مردن من برگردی
پاي تابوت ، سر بردن من برگردي

نکنــــد منتظــــــــر مردن مائـــی آقا؟
منتظرهات بمیرند میایــــــــی آقــــا؟

به نظر می‌رسد این فاصله ها کم شدنی‌سـت
غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی‌ست

دارد از جـــاده صدای جرســی می آیــد
مژده ای دل که مسیحــا نفسی می آید

چون قرار همـــه با حضرت آقا جمعه است
همه ي دلخوشی هفته ي ما با جمعـه است

منجــــی ما به خداوند قســـم آمدنی‌ست
یوسف گـــــم شده ، ای اهل حرم آمدنیس

اللهم عجل لولیک الفرج...:Sham::Mohabbat::Sham:

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۵/۱۰, ۰۰:۴۵
"چراغ چشم تو.

تو کیستی . که من اینگونه . بی تو بی تابم ؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.

تو چیستی . که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق . سرگشته . روی گردابم !

تو در کدام سحر . بر کدام اسب سپید ؟

تو را کدام خدا ؟

تو از کدام جهان ؟

تو در کدام کرانه . تو از کدام صدف ؟

تو در کدام چمن . همره کدام نسیم ؟

تو از کدام سبو ؟

من از کجا سر راه تو امدم نا گاه !

چه کرد با دل من ان نگاه شیرین . اه !

مدام پیش نگاهی . مدام پیش نگاه !

کدام نشاه دویده است از تو در تن من ؟

که ذره های وجودم تو را که می بیند.

به رقص می ایند.

سرود می خوانند !

چه ارزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو :

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر !

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر !

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف !

ستاره ها را از اسمان بیار به زیر ؟

ترا به هر چه تو گویی . به دوستی سوگند

هر انچه خواهی از من بخواه . صبر مخواه .

که صبر . راه درازی به مرگ پیوسته ست !

تو ارزوی بلندی و دست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خسته ست.

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبز ست و راه من بسته است.

( فریدون مشیری. )

صادق
۱۳۹۴/۰۵/۱۰, ۱۰:۲۹
این بیت های تازه که پر باز می کنند
در آسمان عشق تو پرواز می کنند
ای مطلع عزیز غزل های من ببین
این شاعران به نام تو آغاز می کنند
هر مصرع قصیده، غزل، چارپاره را
با لحظه لحظه ذکر تو دمساز می کنند
با نام نامی تو سخن زنده می شود
با عین، لام، یای تو اعجاز می کنند
دلگویه های ناب تو بعد از هزار سال
اسلام را همیشه سر افراز می کنند
مولا! بلند پایه ترین قلعه های شعر
در را به روی وسعت تو باز می کنند
حتی هنوز موی یتیمان خسته را
با دستهای عاشقیت ناز می کنند
یک کاسه شیر، یک غزل تازه، نان، نمک
مردان مرد مثل تو پرواز می کنند

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۴/۰۵/۱۰, ۱۴:۳۰
ای ساقیا مستانه رو ، آن یار را آواز ده
گر او نمی آید بگو ، آن دل که بردی باز ده

افتاده ام در کوی تو ، پیچیده ام بر موی تو
نازیده ام بر روی تو ، آن دل که بردی باز ده

بنگر که مشتاق توام ، مجنون غمناک توام
گرچه که من خاک توام ، آن دل که بردی باز ده

ای دلبر زیبای من ، ای سرو خوش بالای من
لعل لبت حلوای من ، آن دل که بردی باز ده

ما را به غم کردی رها ، شرمی نکردی از خدا
اکنون بیا در کوی ما ، آن دل که بردی باز ده

تا چند خونریزی کنی ، با عاشقان تیزی کنی
خود قصد تبریزی کنی ، آن دل که بردی باز ده

از عشق تو شاد آمدم ، از هجر آزاد آمدم
پیش تو بر داد آمدم ، آن دل که بردی باز ده

مولانا

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۵/۱۰, ۲۱:۴۷
" هنوز- همیشه- هرگز.

هزار سال به سوی تو امده ام.

افسوس !

هنوز دوری !دور از من . ای امید محال

هنوز دوری . اه . از همیشه دورتری !

همیشه . اما در من کسی نوید می دهد

که می رسم به تو !

شاید هزار سال دیگر

صدای قلب ترا .

پشت ان حصار بلند

همیشه می شنوم

همیشه سوی تو می ایم

همیشه در راهم

همیشه می خواهم

همیشه با توام . ای جان !

همیشه با من باش !

همیشه!

اما

هرگز مباش چشم به راه !

همیشه پای بسی ارزو رسیده به سنگ

همیشه خون کسی ریخته است به درگاه !

(فریدون مشیری. )

صادق
۱۳۹۴/۰۵/۱۴, ۰۹:۱۳
علی وماه شب تنهای تنها
علی وچاه شب تنهای تنها
دو عالم بسته ی مهر ولایش
و زهرا آه شب تنهای تنها

بی ریا
۱۳۹۴/۰۵/۱۴, ۱۲:۲۹
ﻏﻢﺧﻮﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﻏﻢﻫﺎ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ
ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ
ﺑﯿﻦ ﺟﻤﺎﻋﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺳﻨﮓ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ
ﻣﯽﺑﯿﻨﻤﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ
ﺭﺍﻩ ﻧﺠﺎﺕ ﺍﺯ ﺷﺐ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﯼ ﻣﻦ، ﺑﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺷﺐ ﺩﻧﯿﺎ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ
ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻭ ﻋﺸﻖ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ
ﺍﯼ ﻗﺎﯾﻖ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ
ﺑﺎ ﺑﺮﻑ ﭘﯿﺮﯼﺍﻡ ﺳﺨﻨﯽ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﺎ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ
ﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﺍﯼ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﯾﻦ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻋﻤﺮ
ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ !

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۵/۱۴, ۱۳:۱۸
" سفر در شب .

همچون شهاب می گذرم در زلال شب...

از دشت های خالی و خاموش

از پیچ و تاب گردنه ها.

قعر دره ها.

نور چراغ ها

چون خوشه های اتش

در بوته های دود

راهی میان ظلمت شب باز می کند.

همراه من. ستاره غمگین و خسته ای

در دور دست ها

پرواز می کند.

نور غروب ماه

نرم و سبک به خلوت اغوش دره ها

تن می کند رها.

بازوی لخت گردنه. پیچیده کامجو

بر دور سینه هوس انگیز تپه ها

باد از شکاف دامنه فریاد می زند :

من همچو باد می گذرم روی بال شب.

در هر دو سوی راه

غوغای شاخه ها و گریز درختهاست

با برگ های سوخته.

با شاخه های خشک

سر می کشند در پی هم خارهای گیج

گاهی دو چشم خونین از لای بوته ها.

مبهوت می درخشد و مسحور می شود. !

گاهی صدای " وای "کسی از فراز کوه

در های و هوی همهمه ها دور می شود.

ای روشنایی سحر . ای افتاب پاک

ای مرز جاودانه نیکی

من با امید وصل تو شب را شکسته ام.

من در هوای عشق تو از شب گذشته ام

بهر تو دست و پا زده ام در شکنج راه

سوی تو بال و پر زده ام در ملال شب...

(فریدون مشیری .)

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۵/۳۱, ۱۱:۱۶
Forever could never be long enough for me
To feel like I've had long enough with you
Forget the world now
We won't let them see
But there's one thing left to do
Now that the weight has lifted
And love has surely shifted my way

Marry me
Today and every day
Marry me
If I ever get the nerve to say hello in this café
Say you will.. mmm mmm
Say you will.. mmm mmm

Together could never be close enough for me
To feel like I am close enough to you
You wear white and I'll wear out the words
I love you and you're beautiful
Now that the wait is over
And love has finally showed her my way

Marry me
Today and every day
Marry me
If I ever get the nerve to say hello in this café
Say you will.. mmm mmm
Say you will.. mmm mmm

Promise me
You'll always be
Happy by my side
I promise to
Sing to you
When all the music dies

Marry me
Today and every day
Marry me
If I ever get the nerve to say hello in this café
Say you will.. mmm mmm
Say you will.. mmm mmm
Marry me

Marry me - Train (http://junglesvibe.net/track/46794341/85709151/Train-Marry_Me.mp3?dl=2)

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۶/۰۴, ۲۲:۳۰
Forever could never be long enough for me
To feel like I've had long enough with you
Forget the world now
We won't let them see
But there's one thing left to do
Now that the weight has lifted
And love has surely shifted my way

Marry me
Today and every day
Marry me
If I ever get the nerve to say hello in this café
Say you will.. mmm mmm
Say you will.. mmm mmm

Together could never be close enough for me
To feel like I am close enough to you
You wear white and I'll wear out the words
I love you and you're beautiful
Now that the wait is over
And love has finally showed her my way

Marry me
Today and every day
Marry me
If I ever get the nerve to say hello in this café
Say you will.. mmm mmm
Say you will.. mmm mmm

Promise me
You'll always be
Happy by my side
I promise to
Sing to you
When all the music dies

Marry me
Today and every day
Marry me
If I ever get the nerve to say hello in this café
Say you will.. mmm mmm
Say you will.. mmm mmm
Marry me

Marry me - Train (http://junglesvibe.net/track/46794341/85709151/Train-Marry_Me.mp3?dl=2)


راستش من خیلی ترجمم خوب نیست و میدونم کلی غلط اینجا دارم. البته هنوز ویرایشش نکردم. کسی هم اگه زبانش خوبه کمک کنه غلطامو بگیره. ممنون


"تا ابد" هم نمیتونه برای من به اندازه ی کافی طولانی باشه
تا به این احساس برسم که به اندازه ی کافی مدتی طولانی رو با تو سپری کردم
جهان رو فراموش کن همین حالا
ما اجازه نمیدیم بهشون تا ببینن
ولی یه چیزی هست که باید انجام داد
حالا که این وزنه ی سنگین بالا اومده
و عشق مسلما راه منو تغییر داده...

با من ازدواج کن
امروز و هر روز
با من ازدواج کن
اگه یه روزی این قدرت رو بدست بیارم تا بگم "سلام" در این کافی شاپ
بگو که قبول میکنی (درخواست ازدواجم رو)
بگو که میکنی...

"با هم بودن" هیچ وقت نمیتونه برای من به اندازه ی کافی نزدیک باشه (منظورش اینه که هرچقدرم با هم باشیم بازم نمیتونیم به اون اندازه ای که من میخوام به هم نزدیک باشیم)
تا این احساس رو بکنم که به اندازه ی کافی بهت نزدیک هستم
تو سفید میپوشی و من کلمات رو فرسوده میکنم (انقدر ازشون استفاده میکنم که کلمات رو کهنه میکنم)
من عاشق تو هستم و تو زیبایی
حالا که انتظار تموم شده
و عشق بالاخره راه من رو بهش نشون داده

با من ازدواج کن
امروز و هر روز
با من ازدواج کن
اگه یه روزی این قدرت رو بدست بیارم تا بگم "سلام" در این کافی شاپ
بگو که قبول میکنی (درخواست ازدواجم رو)
بگو که میکنی...

بهم قول بده همیشه در کنارم خوش حال باشی
من بهت قول میدم، برات بخونم در شرایطی که کل موسیقی میمیره

با من ازدواج کن
امروز و هر روز
با من ازدواج کن
اگه یه روزی این قدرت رو بدست بیارم تا بگم "سلام" در این کافی شاپ
بگو که قبول میکنی (درخواست ازدواجم رو)
بگو که میکنی...

صادق
۱۳۹۴/۰۶/۰۵, ۰۹:۵۲
عجب این چرخ گردون پر شتاب است
گهی مهتاب گاهی آفتاب است
گهی پایز گه فصل بهار است
جهان با زرد وسبزش گلنار است
گهی فصل شتا وگاه صیف است
خزان عمر گل ها حیف حیف است .

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۶/۰۵, ۱۰:۲۶
حرفم این بوده همش روزی که میترسم ازش
روزی که خسته بشی و بخوای منو ترکم کنی
آخه وقتی با منی حرف رفتن میزنی
مگه چی خواستم به جز اینکه یکم درکم کنی

آخه بی انصافیه تا همینجا کافیه
تا کجا میخوای به این فاصله مجبورم کنی
من به هر دری زدم تورو از دستت ندم
تا کجا میخوای به این فاصله مجبورم کنی

منو درکم کن یکم
از پیشم نرو
هرچی تو بخوای
همون میشم نرو
از حسم بهت
فرصت بده که بگم
بگم که دیوونتم
منو درکم کن یکم
منو درکم کن یکم
از پیشم نرو
هرچی تو بخوای
همون میشم نرو
از حسم بهت
فرصت بده که بگم
بگم دیوونتم
منو درکم کن
♫♫♫
بند بند حرف من پشت هر لبخند من
هی میخواستم بهت بگم حرفی که توی دلمه
من فقط خواستم بگم فکر من باشی یکم
فکر من که غصه هام قد تمومه عالمه
نه میشه دست کشید ازت نه میشه دل برید ازت
نه میشه پنهونش کنم این حس عاشق بودنو
کاش بدونی خستمو انقدر بهت وابستمو
انقده میگم که باور کنی احساس منو
درکم کن یکم
از پیشم نرو
هرچی تو بخوای
همون میشم نرو
از حسم بهت
فرصت بده که بگم
بگم دیوونتم
منو درکم کن یکم
منو درکم کن یکم
از پیشم نرو
هرچی تو بخوای
همون میشم نرو
از حسم بهت
فرصت بده که بگم
بگم دیوونتم
منو درکم کن یکم
تکست آهنگ درکم کن محسن یگانه

صادق
۱۳۹۴/۰۶/۰۵, ۱۰:۳۵
کمیت که شاعری مرثیه گو بوده چه اشعاری می گفته ؟ سابقه اش چگونه است؟

كميت بن زياد اسدى در سال 60 هجرى در قبيله «بنى اسد» به دنيا آمد. بنى اسد، در اطراف كوفه سكونت داشتند. كميت، از كودكى داراى نبوغ و تيزهوشى و ذوق شعر بود. در دوران جوانى به سبب سروده‏هايش ميان مردم و در محفل بزرگان ادب مطرح بود.
شاعر عقيده
از ابعاد گوناگونى مى‏توان به حيات پربار كميت اسدى نگريست، اما بارزترين جنبه شخصيت او، بُعد ادبى و شعر مكتبى اوست. وى شعر را ابزارى براى تبيين حقايق و دفاع از خطّ ولايت و مبارزه با ستم‏گران و افشاى ظلم حاكمان به كار مى‏برد. «كميت»، دوران سه امام معصوم را درك كرد؛ امام سجاد، امام باقر و امام صادق (ع). دل و جان و زبان خود را وقف ترويج مكتب ائمه و نشر فضايل خاندان پيامبر (ص) كرد. امامان نيز عنايت خاصى به او داشتند و از او حمايت و ستايش مى‏كردند. وقتى قصيده معروفش «من لقلب متيّم مستهام» را در محضر امام سجاد (ع) خواند، حضرت فرمود: «ما از پاداش خدمت تو ناتوانيم، اما خداوند از اجر سروده تو ناتوان نيست. خدايا! كميت را از كرم خويش محروم مگردان». آن‏گاه دستور داد تا مبلغى به عنوان صله و تشويق به او دادند.
يكى از سروده‏هاى معروف او قصيده «هاشميات» است. اين شعر بلند، خيلى سريع پخش شد و همه جا مطرح گشت، چرا كه ستم‏ها و زشتى‏هاى امويان را بر ملا ساخته بود. به سبب آن از سوى حاكمان اموى تحت تعقيب بود و براى سر او جايزه تعيين كرده بودند.
شهيد مطهرى درباره كميت اسدى چنين مى‏نويسد:
«كميت اسدى را مى‏دانيد كيست؟ دلم مى‏خواهد شما اشعار كميت اسدى را با همين اشعار محتشم كه هزار تا خواب برايش نقل مى‏كنند، مقايسه كنيد و ببينيد آن كجا و اين كجا؟ كميت اسدى دارد با اشعارش مكتب حسين (ع) را نشان مى‏دهد. كميت اسدى با همان اشعارش از يك سپاه بيش‏تر براى بنى‏اميه ضرر داشت..»
در خط اهل بيت‏
از ويژگى‏هاى بارز كميت اسدى، حركت او در خط اهل بيت بود. گرچه پيش از او هم شاعرانى بودند كه در راستاى فرهنگ اهل بيت، شعر را در خدمت عقيده ناب به ولايت به كار گرفته بودند، ولى برخى از ايشان سابقه خوبى نداشتند، اما «كميت»، چه در سابقه و چه در لاحقه، پرونده‏اى روشن و شخصيتى بارز و قابل دفاع داشت و به همين دليل امامان شيعه از او تقدير مى‏كردند.
مرحوم علامه امينى (ره) به طور مفصّل درباره او و اشعارش سخن گفته و از اين‏كه صله‏هاى شخصيت‏هاى بنى‏هاشم را براى شعرش قبول نمى‏كرد و سروده‏هاى خود را اداى دين به ساحت حق و عترت مى‏دانست، ياد كرده و نقل مى‏كند كه به امام سجاد (ع) گفت: تو را از اين حيث مدح و ستايش كردم تا نزد پيامبر خدا (ص) برايم وسيله نجات باشد.
يك بار در مدينه، خدمت امام محمدباقر (ع) رسيد. قصيده خود را كه در ستايش اهل بيت و امامان و مرثيه‏اى در رثاى امام حسين (ع) بود براى حضرت خواند. حضرت او را مورد تفقّد و عنايت قرار داد و دعايش كرد و فرمود: «تا وقتى كه از اهل بيت و حق دفاع مى‏كنى، روح القدس پشتيبان و تأييد كننده تو باد!»
در نوبتى ديگر كه شعرى درباره امام صادق (ع) و فضايل او سروده بود و براى امام خواند، حضرت خواست براى صله، چيزى به او عطا كند، ولى كميت نپذيرفت و گفت: «به خدا سوگند، سروده من در مدح شما براى درهم و دينار نيست و در برابر آن مزدى نمى‏گيرم، چرا كه براى رضاى خدا و رسول گفته‏ام». حضرت نيز دعايش كرد.
اين خط روشن و نورانى تا آخر حيات كميت اسدى استمرار داشت. بارها در ستايش بزرگان هاشمى و شهداى آل الله شعر سرود و همه خطرات آن را به جان خريد. حتى درباره «زيد بن على» فرزند امام سجاد (ع) كه بر ضدّ امويان قيام كرد و به شهادت رسيد، شعر گفت.
يك بار در «منا» خدمت امام صادق (ع) رسيد و يكى از اشعارش را كه در مدح اهل بيت بود خواند. چون به مقطعى رسيد كه حوادث جان‏سوز كربلا و مظلوميت شهداى عاشورا را باز مى‏گفت، امام با چشمانى گريان دست به دعا برداشت. از خداوند خواست كه گناهان گذشته و آينده او را ببخشايد. او را مورد لطف و عنايت و رضايت خويش قرار دهد.
ويژگى‏هاى ديگر
آن‏چه تاكنون از كميت اسدى گفته شد، بُعد شعرى و حمايت او از خاندان رسالت به زبان شعر و ادب بود. برخى از جهات ديگر كه كميت را شخصيتى برجسته، دوست داشتنى، ستودنى و اسوه قرار داده، عبارت از اين‏هاست:
1. حافظ قرآن بودن؛
2. فقيه و دين شناس بودن؛
3. سخنورى و شيوايى گفتار و بيان داشتن؛
4. نسّابه بودن و آگاهى از علم تبارشناسى؛
5 . خوش‏نويسى و كتابت زيبا داشتن؛
6 . مهارت در علم كلام و جدل با مخالفان؛
7. مهارت در تيراندازى و تك‏سوارى؛
8 . شجاعت و بى‏باكى؛
9. كرم و سخاوت‏مندى.
اين خصلت‏هاى نيك، او را از ديگران ممتاز ساخته بود و نشان‏دهنده غناى فكر و روح اين مدافع حريم ولايت بود.
عمر پر بركت و پرفراز و نشيب كميت بن زيد اسدى، پايانى پر افتخار داشت و به شهادت انجاميد. گزارش شهادتش را از زبان صاحبِ «الغدير» بخوانيم: «كميت در سال شصت هجرى، در همان سال شهادت سبط شهيد، امام حسين (ع) تولد يافت و در سال 126 هجرى در زمان خلافت مروان به شهادت رسيد..
مأموران خليفه، كميت را آن قدر زدند تا از او خون جارى شد و جان باخت. در لحظه جان دادن هم علاقه خود را به «آل محمد» ابراز مى‏كرد. پسر كميت به نام «مستهلّ» مى‏گويد: هنگام وفات پدرم شاهد جان دادن او بودم. آخرين نفس‏ها را مى‏كشيد، بيهوش مى‏شد و چون به هوش مى‏آمد، سه بار گفت: «اللّهم آل محمد». آن‏گاه مرا سفارش كرد كه پس از مرگم مرا در جايى به نام «مكران» در كوفه به خاك بسپار، و آن جاى‏گاه، هنوز هم مقبره در گذشتگان بنى اسد است.(1)
پي نوشت:
1 . مجله با معارف اسلامی آشنا شویم، شماره 73، قسمت اسوه ها.

اَمةُ الزهراء
۱۳۹۴/۰۶/۰۵, ۱۲:۰۲
http://s5.picofile.com/file/8159059934/68746123455430689707.jpg

صادق
۱۳۹۴/۰۶/۰۵, ۱۲:۱۵
مثل فردوسی آدمی که خدای

در سخنش آفریده بی همتای

آن که چون او به شعر نابغه نیست
گو خدای سخن مبالغه نیست
آن که آزادگی ازو زاده است
درس میهن پرستی او داده است
آن که ما را دلاوری آموخت
سرفرازی و سروری آموخت
آن که ما را زبان بسته گشود
پارسی را روان نو بخشود
نام ایران بزرگ کرد و بلند
سزد ایرانیان بدو بالند
تا ز شهنامه در خروش آمد
خون ایرانیان به جوش آمد
زنده کرد از صلای و خشوری
روح سربازی و سلحشوری
داد ما را شئون ملی یاد
تا که در ما غرور ملی زاد
ملت ما رهین منت اوست
ملتی گر به جاست، ملت اوست.


(محمدحسین شهریار - دیوان اشعار )

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۶/۰۵, ۲۲:۰۶
" گنجینه .

شب .در ان جنگل ساکت و سرد

برف و تاریکی و سوز و سرما

باد یخ بسته هنگامه می کرد

بسته برف و سیاهی ره ما

با رفیقی در ان تیره جنگل

راه گم کرده بودیم و . در دل

حسرت اتش سرخ منقل

اتشی بود جانسوز بر دل !

راستی .بود این همدم من

پهلوانی بسان تهمتن

قهرمانی جسور و قوی تن

سینه پولاد و بازو چو اهن.

منکر عشق و شوریدگی ها

بی خیال از غم زندگانی

دل در ان سینه چون سنگ خارا

غافل از کمیای جوانی.

من. جوانی پریشان و عاشق

سخت شوریده .دلداده .شاعر

زندگی درهم و ناموافق

رنج و غم دیده. اشفته خاطر

او همه قدرت و پهلوانی

من .همه عشق و شوریدگی ها

من شده پیر اندر جوانی

او ازین بی خیالی توانا

باد یخ بسته هنگامه میکرد

ما خزیده پناه درختی

شب. در ان جنگل ساکت سرد

خورده بودیم سرمای سختی !

ان قوی پنجه . از سوز سرما

عاقبت گشت بی حال و مدهوش

من در اندیشه ان دلارا

کرده سرما و دنیا فراموش

اتش عشق ان یار زیبا

شعله ور بود در سینه من

تا رهانید جانم ز سرما

جاودان باد گنجینه من !

فریدون مشیری.

مجنون
۱۳۹۴/۰۶/۰۹, ۱۵:۰۶
زهر است در دل جام ... ریزی چو باده در کام
گویند نوش و در دل ... صد ها هزار حاشا

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۶/۰۹, ۲۲:۳۲
" بنده عشق.

فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم

بنده ی عشقم و از هر دو جهان ازادم.

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که درین دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود.

ادم اورد درین دیر خراب ابادم.

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم.

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم .

تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق

هر دم اید غمی از نو به مبارک بادم.

می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

که چرا دل به جگر گوشه ی مردم دادم .

پاک کن چهره ی حافظ به سر زلف ز اشک

ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم. (حافظ).

Tuberose
۱۳۹۴/۰۶/۱۰, ۰۲:۳۸
http://up.iranblog.com/images/fa6kl80r6t0vm342ghi.gif


زمین شدلاله گون از خونِ پاکان


چه گویم ازغمِ آن سینهِ چاکان

شَفَق پُر خون از این غم؛ فلک بگرفتهِ ماتم

بیا ای مُنجیِ عالم؛ بِنِه بَر سینه مرهم


بیا ای مُنجیِ عالم؛ بِنِه بَر سینه مرهم


همه سر داده بر فرمان رهبر

به شعر وحدت والله اکبر

نشانِ پرچم نَصرومِنَ الله

میانِ لب گُلِ الله والله

میانِ لب گُلِ الله والله

زمین شد لاله گون از خونِ پاکان

چه گویم ازغمِ آن سینهِ چاکان

شَفَق پُر خون از این غم؛ فلک بگرفتهِ ماتم

بیا ای مُنجیِ عالم؛ بِنِه بَر سینه مرهم


بیا ای مُنجیِ عالم؛ بِنِه بَر سینه مرهم


پَرت در خون کشیدند ای چکاوک

ترا ای نازنین منزل مبارک
http://up.iranblog.com/images/fa6kl80r6t0vm342ghi.gif


نینوا2


سیدحسام الدین سراج

Tuberose
۱۳۹۴/۰۶/۱۰, ۰۲:۴۴
بیاد شهدای انقلاب اسلامی
http://up.iranblog.com/images/gimfelqa2k2djpycdwvj.jpg
شهیدان محمدابراهیم همت،حمیدباکری،مصطفی چمران، محمدجهان آرا،مهدی زین الدین،شهیدخلیلی ،وسیداهل قلم شهیدمرتضی آوینی وهمه شهدای انقلاب اسلامی


http://up.iranblog.com/images/fa6kl80r6t0vm342ghi.gif



شهیدِ وطن، افتخارِ میهن


گُلِ پرپرِ لاله زارِ میهن


خونِ پاکِ تو در رگ‌ هایِ ما


برقِ مهرِ تو، در سیمایِ ما

تو به باغِ ایمان، ثمرِ جاویدی


تو به بحرِایثار، گُهرِ توحیدی

تو فرمانِ قضا بردی، گذشتی از جان

تو پیمان با خدا بستی وفا کردی به آن

تو در دشتِ فَنا، مُلکِ بَقا را دیدی

شهیدِ حق نمی‌میرد، بُوَد جاویدان

از جانبازیت، ایران زنده شد

خود گشتی فدا، حق پاینده شد

تو ز سر بگذشتی، به رهِ آزادی

تو به پایِ اسلام، سر و تن را دادی

شهیدِوطن، افتخارِ میهن

گُلِ پرپرِ لاله زارِ میهن

خونِ پاکِ تو در رگ‌هایِ ما

برقِ مهرِ تو، در سیمایِ ما

به ولایِ رهبر، همه هم‌ سوگندیم

به نظامِ اسلام، همه هم پیوندیم

چه خوش باشد فدا گشتن به راه ایمان

برون رفتن ز دامِ تن، به ملکِ جاودان

خطر کردن ، سفرکردن به کویِ جانان

سپردن جان، به نامِ دین، به حکمِ قرآن

شهیدِوطن، افتخارِ میهن

گُلِ پرپرِ لاله زارِ میهن

از جانبازیت، ایران زنده شد

خود گشتی فدا، حق پاینده شد

تو ز سر بگذشتی، به رهِ آزادی

تو به پایِ اسلام، سر و تن را دادی


http://up.iranblog.com/images/fa6kl80r6t0vm342ghi.gif
لینک دانلود آهنگ شهید وطن
http://youngboys2020.blogfa.com/post/1125

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۶/۱۰, ۱۰:۱۲
متن آهنگ زیبای بنیامین بهادری به نام یه خونه :

یه خونه که اندازه ی دستامونه
که گوشه کنارش پر از حرفامونه
یه خونه که حالا دیگه اونجا نیستی
تو دیگه لب پنجرش وای نمی ایستی
یه خونه که اندازه ی دستامونه
که گوشه کنارش پر از حرفامونه
یه خونه که حالا دیگه اونجا نیستی
تو دیگه لب پنجرش وای نمی ایستی
آآآآآآآآآییی نســــــیم آآآآآآآآیی نســــــیم
نگو که دیگه بهم نمی رســـــــیم
هم خونه غم خونم و گرفت
هم شونه غم شونم و گرفت

غم امد نشونم و گرفت
♫♫♫♫♫♫
یه خونه که قد یه دنیا برامون پر از خاطراته
پر از ماجرامون و یه خونه که ما توش تولد که نیستی
دوباره بگیری چه حیف شد که نیستی
یه خونه که قد یه دنیا برامون پر از خاطراته
پر از ماجرامون و یه خونه که ما توش.تولد که نیستی
دوباره بگیری چه حیف شد که نیستی
آآآآآآآآآییی نســــــیم آآآآآآآآیی نســــــیم
نگو که دیگه بهم نمی رســـــــیم
همراهم غم راهم و بست
هم دلم غم دلم و شکست
دردت امد به دلم نشست

صادق
۱۳۹۴/۰۶/۱۰, ۱۰:۲۹
کنون انصار احمددل شکسته ست
از این رو برحوادث چشم بسته ست
غروب آفتاب عالم آرا
شکست آیینه ی بلخ وبخارا
جهان گردید بی سامان وتارک
دو دریا اشک بین در جوی بارک
سپهرم گشته آنک بی ستاره
دلم از غصه باشد پاره پاره

مجنون
۱۳۹۴/۰۶/۱۰, ۱۱:۳۲
دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی ...... ز کدام باده ساقی به من خراب دادی؟
دل عالمی ز جا شد چو نقاب برگشودی ........ دو جهان به هم برآمد چو به زلف تاب دادی
همه کس نصیب دارد ز نشاط و شادی اما ..... به من غریب مسکین غم بی حساب دادی

صادق
۱۳۹۴/۰۶/۱۱, ۱۴:۰۶
او نگاهش کامل است بر ما وتو
زین سبب داریم با او گفتکو
گر نبودی عشق واحسان حسین
ما نبودیم و نبود جام سبو

مجنون
۱۳۹۴/۰۶/۱۱, ۲۱:۰۳
اینم یکی از زیباترین شعرهایی هست که تو عمرم خوندم. از استاد شهریار
این شعر سرچشمه ی خیلی از شعر های خودم بوده. واقعا زیباست...




اَشَــمُّ رایِحـــةَ یوسفـــــی و کیـفَ شَمـــیم
عجب که باز نمی آیم از ضلال قدیــــــم
:Rose:
اسیر بیت حــزن گو دریـــچه هـا بگشای
اَشَمُّ رایِحةَ یوسفـــی و کیــــفَ شَمیــــم
:Rose:
به بوی زلف تو جان وعده داده ام اینک
چـراغ عــمر نهادم به رهگــذار نسیــم
:Rose:
حدیث روی تو می گفت لاله با دل من
که داغ دل کُنَدم تازه یاد عهــــد قدیـــم
:Rose:
خدایــــــرا مســـتان یادگار عشق از من
که در فراق تو نه یار دارم و نه ندیـــم
:Rose:
شکنجه ی شب هجران به زیــر پنـجه ی عشق
فـشار قبـــر به یاد آرد و عذاب الـــــیم
:Rose:
شکسته کشتی طوفانــــــــی ام شباهنگام
بــه دست کــشمکش گردبادها تسلـــــیم
:Rose:
کجایی ای خط سبزت به پشت خاتم لعل
نوشته آیه ی یحیــی العــظام وهی رمیــــم
:Rose:
رقم به شیوه ی چشم تو می زنم به بیاض
که نسخه ای بستانی از این سواد سَقیــم
:Rose:
همای عشقم و از خُـلـدم آبخـور بر کـند
هـــــوای همت پرواز تا بدیــــن اقلیـــم
:Rose:
فغان که چرخ نگون بخت حرمتم نشناخت
کــه میهمان بکشد کـــاسه ی سیاه لئیــــــم
:Rose:
اَهادیا به کریــــم و قــــد هُدیتُ لئــــام
امان که دادِ دل من ده ای خدای کریم
:Rose:
من از صَوامع کاخ رفیـــع معرفتم
که در مقابل ان آسمان کــند تعظیـــم
:Rose:
من آن فرشته ی قــدس حدیقــــه ی خلـدم
که حالیا شده ام در شرابخانه مُقیـــم
:Rose:
به شهریاری مُلک سخن برندم نام
برای خاطر لطف کلام و طبع سلیـم

مجنون
۱۳۹۴/۰۶/۱۲, ۰۱:۰۱
نصف شبی طبع، خفه ام کرده :D

این شعر هم به طرز بسیار دردناکی زیباست! غزل هست و گرچه فرمتش کمی نوین به نظر میاد ولی خییییلی قشنگه.
امیدوارم خوشتون بیاد. شاعرش نمیدونم کیه.



در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
:Rose:
می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
:Rose:
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست
:Rose:
شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست
:Rose:
چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
:Rose:
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست
:Rose:
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
:Rose:

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

مجنون
۱۳۹۴/۰۶/۱۴, ۰۱:۰۳
دوستان میدونن شعر مورد علاقه ی من شعر کلاسیک هست نه شعر نو.
ولی زیبایی ی این شعر باعث میشه دلم بخواد نظرم رو عوض کنم.
بی نهایت زیباست! خارج از وصف کلمات!! شاهکاری از فریدون مشیری.

کوچه

بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !

با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم!
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

عبد منتظرم
۱۳۹۴/۰۶/۱۷, ۱۹:۵۴
ﺍﻟﻮ ﺳﻼﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ؟


ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﻣﺰﺍﺣﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ...


ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﻟﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ


ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﯾﮏ ﺻﺪﺍﺳﺖ ...


ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺳﻼﻡ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ


ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﺪ٬ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺟﺪﺍﺳﺖ؟


ﺍﻟﻮ....


ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻗﻄﻊ ﻭ ﻭﺻﻞ ﺷﺪ!


ﺧﺮﺍﺑﯽ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﮐﻪ ﻋﯿﺐ ﺳﯿﻢ ﻫﺎﺳﺖ؟؟؟


ﭼﺮﺍ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﻧﻤﯿﺮﺳﺪ ؟ﮐﻤﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ،



ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﭼﻄﻮﺭ؟ﺧﻮﺏ ﻭ ﺻﺎﻑ ﻭ ﻭﺍﺿﺢ ﻭ ﺭﺳﺎﺳﺖ؟


ﺍﮔﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﮐﻨﻢ ...


ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺩ ﻫﺎ ﺷﻔﺎﺳﺖ !


ﺩﻝ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﺎ ﺳﺒﮏ ﺷﻮﻡ،



ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎﺳﺖ ...


ﺍﻟﻮ٬ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ٬ ﺑﺎﺯ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﺷﺪﻡ،



ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ٬ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ...


ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍﺳﺖ!...

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۶/۱۸, ۱۴:۲۶
ای رفته کم کم از دل و جان ناگهان بیا
مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا
قصد من از حیات، تماشای چشم توست
ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بیا
چشم حسود کور، سخن با کسی مگو
از من نشان بپرس ولی‌ بی‌نشان بیا
ایمان خلق و صبر مرا امتحان مکن
بی‌ آنکه دلبری کنی از این و آن بیا
قلب مرا هنوز به یغما نبرده‌ای
ای راهزن دوباره به این کاروان بیا( فاضل نظری)

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۶/۱۸, ۲۲:۰۷
" خوبی و زیبایی.

تو از هر در که باز ایی بدین خوبی و زیبایی

دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

ملامت گوی بی حاصل ترنج از دست نشناسد

در ان معرض که چون یوسف. جمال از پرده بنمایی

به زیور ها بیارایند وقتی خوبرویان را

تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی.

چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث اید.

مرا در رویت از حیرت فرو بسته است گویایی

تو با این حسن نتوانی که روی از خلق در پوشی.

که همچون افتاب از جام و حور از جامه پیدایی.

تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی

تو خواب الوده ای برچشم بیداران نبخشایی.

گرفتم سرو ازادی نه از ماء معین زادی ؟

مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی .

دعایی گر نمی گویی به دشنامی عزیزم کن.

که گر تلخ است . شیرین است از ان لب هر چه فرمایی

گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد.

چو پایابم برفت اکنون بدانستم که دریایی .

تو خواهی استین افشان و خواهی روی درهم کش

مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی.

قیامت می کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن

مسلم نیست طوطی را در ایامت شکر خایی.

سعدی.(بی مزه ترین شعری که تا کنون خوانده ام. )

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۶/۲۱, ۱۲:۴۴
http://8pic.ir/images/298id38krdaw2j035j07.jpg

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود

اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغل‌پیشه، بهانه ‌اش نشنیـدن بود

چه سرنوشـت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

حسین منزوی

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۶/۲۱, ۱۵:۱۷
http://morshed.loxblog.com/upload/morshed/image/postsimage/morshed-275.jpg
آدمک آخر دنیاست بخند...

آدمک مرگ همین جاست بخند...

دست خطی که تو را عاشق کرد...

شوخی کاغذی ماست بخند...

آدمک خل نشوی گریه کنی...

کل دنیا سراب است بخند...

آن خدایی که بزرگش خواندی...

** به خدا مثله تو تنهاست بخند...

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۶/۲۱, ۱۵:۱۹
http://www.uplooder.net/img/image/2/51f20bbecf2c330ee2b686c2995f489c/6.jpg (http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=62777a94cc532d4082a32065cb6e1119)
گر گيري وضو با اب زم زم
اگر سجاده گردد عرش اعظم
اگر گويي اذان بر بام افلاک
گر از تکبير گردد سينه ات چاک
اگر ضرب المثل گردد خشوعت
به حق قل هو اله در رکوعت
اگر باشد به توحيدت تعهد
اگر گردي شهيد اندر تشهد
مبادا بر نماز خود بنازي
علي را گر نداري بي نمازي

namdar
۱۳۹۴/۰۶/۲۱, ۱۸:۳۱
وقتی که آمدی
آهسته در بزن
تا نشنود دو گوش حریفان صدای عشق
دل بشنود صدای تو ، بیداد می کند
وقتی که آمدی
در ، پشت سر مبند
وقتی سلام تو را بشنود سکوت
از دست می رود
وانگه بهانه ات ،
بگرفته دست غم
از آن دری که تو آیی ، بدر رود
دیگر مجال ماندن بغضی به خانه نیست
گل می دهد برای تو آن بوته یاس
خالیست خانه ،
ولی من برای تو
از روزگار دور
در گوشه ای که نبیند نگاه غیر
پنهان نموده کمی خاطرات خوش
لبخند مانده کمی ، سهم چشم تو
یک دم از این نفس ، که سلامی شود تو را
امید را به یاد تو در کنج این دلم
در گوشه ای که نشکندش سنگ روزگار ،
پنهان نموده ام
یک خرده جان ، که تو را هدیه می کنم
ای مهربان من
وقتی که آمدی
آهسته نام مرا پشت در بگو
آرام تر ، دل غمدیده را بخوان
دل تاب دیدن یکباره ات که نیست
می گیرد آن زبان طپش
می رود ز دست
ای مهربان من ، دیگر بیا
ولی ...
آهسته در بزن


کیوان شاهبداغی

مریم
۱۳۹۴/۰۶/۲۱, ۲۰:۵۷
مثنوی هفتاد من


مَن اگر با مَن نباشم می شَوَم تنها ترین
کیست با مَن گر شَوَم مَن باشد از مَن ماترین
.
مَن نمی دانم کی ام مَن ، لیک یک مَن در مَن است
آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن ، روشن است
.
مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن !
ای مَن غمگین مَن در لحظه های شاد مَن !
.
هرچه از مَن یا مَنِ مَن ، در مَنِ مَن دیده ای
مثل مَن وقتی که با مَن می شوی خندیده ای
.
هیچ کس با مَن ، چنان مَن مردم آزاری نکرد
این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد
.
ای مَنِ با مَن ، که بی مَن ، مَن تر از مَن می شوی
هرچه هم مَن مَن کنی ، حاشا شوی چون مَن قوی
.
مَن مَنِ مَن ، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با مَن مَنِ مَن ، مثل مَن درگیر نیست
.
کیست این مَن ؟ این مَنِ با مَن زمَن بیگانه تر
این مَنِ مَن مَن کنِ از مَن کمی دیوانه تر ؟
.
زیر باران مَن از مَن پر شدن دشوار نیست
ورنه مَن مَن کردن مَن ، از مَنِ مَن عار نیست
.
راستی ! این قدر مَن را از کجا آورده ام ،
بعد هر مَن بار دیگر مَن ، چرا آورده ام ؟
.
در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد «مَن»




.