PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بهترین شعرهایی که خوانده ام



صفحه ها : 1 2 3 4 5 [6] 7 8 9

Tuberose
۱۳۹۴/۰۶/۲۲, ۰۱:۴۷
http://up.iranblog.com/images/05xzjfcsdbwluyv0zi8.gif

آتشی در سینه دارم جاودانی


عمر من مرگی است نامش زندگانی
رَحمتی کُن کز غَمت جان می سپارم
بیش از اینم طاقت هِجران ندارم
کی نهی بر سَرم پای ای پری از وفاداری
شد تمام اشک من بس در غَمت کرده ام زاری
نوگلی زیبا بود حسن و جوانی
عطرِ آن گلرحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شِکَسته
رشته ی اُلفت و یاری گُسَسَتِه
کی کنی ای پری، ترکِ ستمگری
می فکنی نظری، آخر به چشمژاله بارم
گرچه نازَت دلبَرا دل تازه دارد
ناز هم بر دلِ من اندازه دارد
حیف اگر ترحمی نمی کنی بر حال زارم
جز دمی که بُگذَرَد از چارهِ کارم
دانَمَت که بر سَرم گُذر کُنی به رَحمت اما
آن زمان که بر کشد گیاهِ غَم سر از مزارم



http://up.iranblog.com/images/05xzjfcsdbwluyv0zi8.gif



خواننده همایون شجریان




تیتراژِ سریالِ رَسمِ عاشقی



شاعرملک الشعرای بهار
لینک دانلود:
http://www.iranvocals.blogfa.com/post-1231.aspx

صادق
۱۳۹۴/۰۶/۲۲, ۰۸:۲۰
باسلام وسپاس .
یوسف ناز از این شعر مرا شاد نمود
چون که از مرگ ومی و رقص و وفا یاد نمود
مست ومستانه سخن گفت به این زار وحزین
مثل دیوانه سخن گفت به این نقش زمین
یوسفا جان من این شعر رموزی دارد
در پس پرده ی عشق است وهنوزی دارد
از وصال رخ جانان به من شعر فرست
تا دهم بهری شما نمره ی بالاتری بیست
http://www.askquran.ir/image.php?u=78628&dateline=1427371336&type=thumb (http://www.askquran.ir/member78628.html)
یوسف (http://www.askquran.ir/member78628.html) - 19/06/1394 20:13 مشاهده مکالمات (http://www.askquran.ir/converse.php?u=78628&u2=77860) گزارش (http://www.askquran.ir/visitormessage.php?do=report&vmid=230989)
سلام بر استاد عزیزم
خدا قوت
معنی و مفهوم این شعر چیست؟

وصیت نامه کمال الدین (شمس الدین) وحشی بافقی


روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می و انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت

بی ریا
۱۳۹۴/۰۶/۲۲, ۱۱:۱۷
می رسم اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام، هنجار یادم می رود

با دلم این گونه عادت کن، بیا، بر دل مگیر !
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

من پر از دردم، پر از دردم، پر از دردم، ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

راستی چندی ست می خواهم بگویم بی شمار:
"دوستت دارم" ولی هر بار یادم می رود

مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود

شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

من پر از شور غزل های تو ام، اما چرا
تا به دستم می دهی خودکار یادم می رود

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۶/۲۶, ۱۵:۵۴
http://8pic.ir/images/z1f6vqozae0qq8b39jii.jpg
با مشت بسته چشم گشودی در این جهان
یعنی بغیر حرص و غضب نیست حالیم
با مشت باز می روی آخر به زیر خاک
یعنی ببین که می روم و دست خالیم

صادق
۱۳۹۴/۰۶/۳۰, ۱۱:۲۷
شمیم یاس

چو هنگامه ی فصل ناز آمده ست
شمیم گل یاس باز آمده ست

بیا تا بگوییم از مهر یاس
که مهرش بسی چاره ساز آمده ست

اگر چند گلشن پر از یاس شد
ولی مهر او جان گداز آمده ست

سپهر وجود ناز مندش بود
جهان در طفیلش به ساز آمده ست

به پیشش دو دریا ودشت و دمن
تواضع کنان در نماز آمده ست

چو او مظهر اسم فاطر بود
دو سجده به خاکش مجاز آمده ست

اگر یاس مهجور بود تا کنون
به گلشن کمی کشف راز آمده ست

چو یادش بود یاد اسرار حق
به این یاد مارا نیاز آمده ست

پس آنک بیا تا که یادش کنیم
که یادش به ناز ونواز آمده ست

فدای مزارش دل وجان ما
که گم گشته ی در حجاز آمده ست

فدک در مدینه چو مرغی اسیر
گرفتار چنگال باز آمده ست

ز هر سو دراین شب کنم یاد او
در این یاد مارا جواز آمده ست

هلا پیر بلخم کجایی کنون ؟
ببین اُرزگان پیشواز آمده ست

بیا تاروییم سوی شهر خمین
که آن جا یکی سر فراز آمده ست

نسیم گل یاس آید از او
به صد راز و آواز وناز آمده ست

از او می تراود شمیم بهار
چو از لطف حق گل طراز آمده ست

پس آنک بیا وسخن ساز کن
که در شهر غزنین أیاز آمده ست

مجنون
۱۳۹۴/۰۷/۰۴, ۱۱:۰۲
شعر آیریلیق (جدایی) به همراه ترجمه اش از ترانه های فولکلوریک آذربایجان تقدیم به تمامی عزیزان مخصوصا ترک زبانان سایت.


فیکریندن گئجه لر یاتا بیلمیرم
بو فیکری باشیمدان آتا بیلمیرم
دئییرم چون سنه چاتا بیلمیرم
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

اوزوندور هیجرینده قارا گئجه لر
بیلمیرم من گئدیم هارا گئجه لر
ووروبدور قلبیمه یارا گئجه لر
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

یادیما دوشنده آلا گوزلرین
گویده اولدوزلاردان آلام خبرین
نئیله ییم کسیبدیر مندن نظرین
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

آیریلیق دردینی چکمه ین بیلمز
یاردان آیری دوشن گوز یاشین سیلمز
دئییرلر اینتظار خسته سی اؤلمز
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

نئجه کی ائلیمدن آیری دوشندن
سورار بیربیرینی گوروب بیلندن
حسرتله سیزلار یار داییم بو غمدن
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

ایل لردی اوزاقام آرخام ائلیم دن
بلبلم دوشموشم آیری گولوم دن
جور ایله آییریب شیرین دیلیم دن
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

اولوبدور بیگانه یاریم_ یولداشیم
غریبه ساییلیر سئوگیم – سیرداشیم
بوجاوان چاقیمدا آغاردیب باشیم
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

منی آغلاداندان گولوش ایسته رم
آیری دوشنیمله گوروش ایسته رم
حصاری ییخماقا یوروش ایسته رم
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

سئوگیلیک اولوبدور شانی فرهادین
سئوگی سی هاردادیر، هانی فرهادین
دییه ره ک چیخاجاق جانی فرهادین
آیریلیق، آیریلیق، آمان آیریلیق
هر بیر دردن اولار یامان آیریلیق

و ترجمه اش:
از فکر تو شبا خوابم نمیبره
نمیتونم این فکر رو از سرم بیرون کنم
اینا رو میگم چون نمیتونم بهت برسم
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی

در هجر تو سیاه و درازند شبا
نمیدونم کجا برم من شبا
قلب منو زخمی کرده شبا
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی

وقتی چشای رنگیت یادم میافته
تو آسمونا از ستاره‌ها خبرشونو می‌گیرم
چیکار کنم که نظرشو از من بریده
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی

درد جدایی رو هر کی نکشه نمیفهمه
پاک نمی‌کنن چشمی که از یارش جدا مونده
میگند بیمار انتظار نمی‌میره
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی

چطور وقتی دور میشم از ایل و تبار
میپرسم تک تکشونو از خبر دار
زاری می‌کند از حسرت این غم دائما یار
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی

سالهاست از ایل و تبارم دورم
بلبلم که از گلم دورم
با جفا جدا کرده منو از زبان شیرینم
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی

یار و یاورم بیگانه گشته
عشق و همرازم به سان غریبه گشته
از جوانی مویم سپید گشته
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی

از اونی که منو گریونده خنده میخوام
با اونی که جدا افتاده‌ام دیدار میخوام
برا فرو ریختن حصار یورش میخوام
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی

عاشقی شده شان فرهاد
کجاست معشوق فرهاد
موقع گفتنش در میاد جون فرهاد
جدایی، جدایی، امان از جدایی
از هر دردی بدتر جدایی



پیشنهاد میکنم با صدای استاد بهبودف گوش کنید. بی نهایت زیبا و پر معنی.

Tuberose
۱۳۹۴/۰۷/۰۴, ۲۳:۱۱
http://up.iranblog.com/images/4f6ku5rq4dd6xyn3n9d.gif



رو سر بِنِه به بالین،تنــهامرا رهــا کن



ترکِ مـــنِ خرابِ شبــــگردِ مبتــــــلا کن


ماییم و موج سودا،شبتـا به روز تنها



خواهی بیــا ببخشا، خواهی برو جفا کن


از من گذر، تا تـــو هم در بـــلا نیــــفتی


بگزیـن ره سلامت، تـــرک ره بــــلاکـــن


مــایــیــم و آبِـــ دیـــده، در کُــنـــجــــ غـــمــ خـــزیـــده


بَــر آبـــ دیـــده‌ یِــــ مــا صــــد جـــایـــ ، آســیــــا کنـــ



بَـــر شــــاهِ خـــوبــــرویــــانــــ واجــبـــ وفـــــا نـــبـــاشـــد



ایــــ زرد رویـــــِ عـــاشــــقـــ ،تــو صــبـــر کــن،وفــــا کن



دردیست غیـر مـردن کان رادوانبــاشد



پس من چگونه گویم کاین درد رادواکن؟



در خواب دوش پیری در کویِ عشق دیدم




با سر اشارتم کرد، که عزم سویِ ما کـن


http://up.iranblog.com/images/4f6ku5rq4dd6xyn3n9d.gif


شعر مولانا
خواننده استادشهرام ناظری

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۷/۰۷, ۰۶:۲۵
متن آهنگ عاشقونه مازیار فلاحی

گاهی زیر بارون با تو و قدمهات چه خوبه
چه خیال خوبی حالا که غریبیه غروبه
با تو خوبه حتی حالا که تو رویا باهامی
چه حس عجیبی که همیشه تو لحظه هامی

♫♫♫
عاشقونه شدم عاشق دلت
یکی بیاد و کاشکی بگه بهت
بگه بهت شدی تو وجود من
از ته دل تورو دوست دارمت
عاشقونه شدم عاشق نگات
ز (http://radio-javan-irani.com/1393/03/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1-%D9%81%D9%84%D8%A7%D8%AD%DB%8C/)ندگی سازه گرمیه نفسات
اونقده خوبی که میدونه دلم
خیلی کمه اگه بمیره برات

♫♫♫

گاهی که به یادت زیر بارون آروم میگیرم
حتی تو خیالم
تو خیال چشمات اسیرم
حالا زیر بارون با تو و قدمهات با خیال عشقت
با تو و نفسهات
برسه به دستات واسه اینه که

♫♫♫

عاشقونه شدم عاشق دلت
یکی بیاد و کاشکی بگه بهت
بگه بهت شدی تو وجود من
از ته دل تورو دوست دارمت
عاشقونه شدم عاشق نگات
زندگی سازه گرمیه نفسات
اونقده خوبی که میدونه دلم
خیلی کمه اگه بمیره برات

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۷/۰۷, ۱۱:۱۵
متن ترانه و شعر آهنگ مواظب خودت باش از بابک جهانبخش
مواظب خودت باش خیلی غریبه دنیا
شاید به حکم تقدیر بی من بمونی تنها
************
شاید واسه همیشه تنها بشی عزیزم
یا اینکه دل خسته از دنیا بشی عزیزم
************
بی من و با من اما مواظب خودت باش
نشکنه بغض چشمات نزار بریزن اشکاش
************
شاید دیگه نتونی تکیه کنی به شونم
شاید دیگه نتونم کنار تو بمونم
************
بی من و با من اما مواظب خودت باش
نشکنه بغض چشمات نزار بریزن اشکاش

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۷/۰۷, ۲۲:۱۷
" عید قربان :

عشق تشنه می شود. خون بایدش داد.

سرد می شود . اتش بایدش زد.

گرسنه می شود. قربانی بایدش کرد.

عشق با قربانی. با خون. نیرو می گیرد. زلال میشود. رشد می کند.

پاک و بی لک می شود. گرم و نورانی می شود...

از هر چه جز خود زدوده می گردد.

مجرد. بی غشی. صافی. ناب !

و اکنون عید قربان است...!

ای !راست می گویم.

این کلمات چه می فهمند ؟ !

دکتر علی شریعتی.

صادق
۱۳۹۴/۰۸/۰۵, ۰۷:۳۷
بصیرت های تان بیمار گردید
تمرد های تان بسیار گردید
ز یک سو با سپهر اندر ستزید
ز انوار ولایت در گریزد
ز یک سو هم دل ماه وستاره
زبیداد شما صد پاره پاره
بدا روزی که آیید پای میزان
تهی دست از صفا و نور ایمان
بدست چپ بگرید نامه ی تان
سرشک آلو دگردد خامه ی تان

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۸/۰۷, ۰۷:۱۷
Hello, it's me
I was wondering if after all these years
You'd like to meet, to go over everything
They say that time's supposed to heal ya,
but I ain't done much healing.

Hello, can you hear me?
I'm in California dreaming about who we used to be
When we were younger and free
I've forgotten how it felt before the world fell at our feet.

There's such a difference
Between us,
and a million miles.

Hello from the other side
I must've called a thousand times to tell you
I'm sorry for everything that I've done,
but when I call, you never seem to be home

Hello from the outside
At least I can say that I've tried to tell you
I'm sorry for breaking your heart,
But it don't matter,
It clearly doesn't tear you apart anymore.

Hello, how are you?
It's so typical of me to talk about myself
I'm sorry, I hope that you're well
Did you ever make it out of that town
Where nothing ever happened?!

It's no secret
That the both of us are running out of time.

Hello from the other side
I must've called a thousand times to tell you
I'm sorry for everything that I've done,
but when I call, you never seem to be home

Hello from the outside
At least I can say that I've tried to tell you
I'm sorry for breaking your heart,
But it don't matter,
It clearly doesn't tear you apart anymore.

[Bridge:]
Ooooohh, anymore
Ooooohh, anymore
Ooooohh, anymore
Anymore

Hello from the other side
I must've called a thousand times to tell you
I'm sorry for everything that I've done,
but when I call, you never seem to be home

Hello from the outside
At least I can say that I've tried to tell you
I'm sorry for breaking your heart,
But it don't matter,
It clearly doesn't tear you apart anymore

من دارم میرم
فکر میکنم داره آنتن میپره. الو؟
الان صدامو میشنوی؟
سلام، منم
اگه میشد بعد از این همه سال دوست داشته باشی منو ببینی، و روی من تأثیر بزاری
همه چیز رو
میگن که مگه زمان تورو بهبود ببخشه
ولی من نمیتونم اینکارو برات انجام بدم
سلام، میشنوی؟
توی کالیفرنیا رویایی رو که قبلا چطور بودیم رو میبینم
زمانی که جوانتر و آزاد بودیم
فراموش کرده ام که قبلا دنیا زیر پاهامون چه حسی داشتن
تفاوت های زیادی بینمون هست
میلیون ها مایل
از طرفی دیگر سلام
هزاران بار باید تورو صدا میکردم که به تو بگم متأسفم،
برای تمام کارهایی که کردم اما وقتی که صدات کردم تو دیگه خونه نبودی
سلامی از بیرون
حداقل میتونم بگم که سعی کردم بهت بگم که متأسفم، دلتو شکستم
ولی مهم نیست، واضحه که دیگه تو رو ناراحت نمیکنه
سلام، چطوری؟
خیلی عادیه که درباره ی خودم حرف میزنم
ببخشید امیدوارم خوب باشیت
احالا تونستی از اون شهر بزنی بری؟
جایی که هیچی اتفاق نیفته
این راز نیست
چون زمان هردومون داره تموم میشه

از طرفی دیگر سلام
هزاران بار باید تورو صدا میکردم که بتو بگم متأسفم، برای تمام کارهایی که کردم
اما وقتی که صدات کردم تو دیگه خونه نبودی
سلامی از بیرون
حداقل میتونم بگم که سعی کردم بهت بگم که متأسفم، دلتو شکستم
ولی مهم نیست، واضحه که دیگه تورو ناراحت نمیکنه
اون، نه دیگه
اوه، نه دیگه
...
از طرفی دیگر سلام
هزاران بار باید تورو صدا میکردم که بتو بگم متأسفم برای تمام کارهایی که کردم
اما وقتی که صدات کردم تو دیگه خونه نبودی
سلامی از بیرون
حداقل میتونم بگم که سعی کردم بهت بگم که متأسفم، دلتو شکستمو
لی مهم نیست، واضحه که دیگه تورو ناراحت نمیکنه

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۸/۰۷, ۰۷:۴۷
میثم ابراهیمی/متن آهنگ دوست دارم

امروز پر از شوق چشمای من
با تو ، پر از عشقه روزای من
نبض من داره با نفسات میزنه
قلب من تو هر تپش صدات میزنه
چشم من، پر از برق نگاه توئه
قلب من، همیشه چشم براه توئه
دوست دارم ، خیلی دلم تنگه برات
جونم بسته به اون چشات
میمیرم واسه خنده هات،دوست دارم
دوست دارم ، تورو حتی بیشتر از خودم
میمیرم دور شم ازت یکم
من تا دیدم عاشقت شدم ، دوست دارم
♫♫♫

صادق
۱۳۹۴/۰۸/۰۷, ۰۸:۴۵
آخرین پاسخ فاطمی :

بصیرت های تان بیمار گردید
تمرد های تان بسیار گردید
ز یک سو با سپهر اندر ستزید
ز انوار ولایت در گریزد
ز یک سو هم دل ماه وستاره
زبیداد شما شد پاره پاره
به نخلستان وماهستان به جنگید
غزال دین مداری را پلنگید
چرا مولا ستیزی پیشه کردید ؟
خلاف معدلت اندیشه کردید
بدا روزی که آیید پای میزان
تهی دست از صفا و نور ایمان
بدست چپ بگرید نامه ی تان
سرشک آلو دگردد خامه ی تان
حضور مصطفا شرمنده باشید
پریشان حال سر افکنده باشید
ندارید بندگی حق تعالی
که تا سر را نماید سوی بالا
پس از مرگ رسول مهربانی
چرا مهجور شد سبع المثانی ؟
فروع نعبد و نستعین رفت
سپاس وحمد رب العالمین رفت
صراط المستقیم گردید مهجور
به عزلت رفته وگردیده مهقور
فضا چون مغضوبین وضالین شد
جفا بر مرد پاک ونازنین شد
پس آنک صبر باید تا که فردا
شود اسرار تان کامل هویدا

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۸/۱۵, ۱۷:۰۸
یکی از شاهکارای ‌ادبیات، شعر the wasteland by T.S. Eliot هست که شامل ۴۳۴ خط بوده و در قرن ۲۰ بعنوان یکی از مهمترین شعرها مورد توجه قرار گرفته. اگه مایل بودید بخونید. اگه ترجمشو پیدا کردید به منم اطلاع بدید. ممنون

nekuee
۱۳۹۴/۰۸/۱۵, ۱۷:۱۱
http://cdn.fararu.com/files/fa/news/1391/10/12/47045_436.jpg

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۸/۱۵, ۲۰:۳۱
" یک مژه خفتن .

"دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم.

وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم.

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم.

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه

گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم.

با پرتو ماه ایم و چون سایه دیوار

گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم .

دور از تو من سوخته در دامن شب ها

چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم.

فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ

چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم.

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم.

(شفیعی کدکنی. )

مجنون
۱۳۹۴/۰۸/۲۵, ۱۷:۰۸
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است
دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
:Rose:
دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است
:Rose:
دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او
آورده سر به گوش من و عذرخواهش است
:Rose:
بگریخته است از لب لعلش شکفتگی
دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است
:Rose:
افتد گذار او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است
:Rose:
هر چند اشتباه از او نیست لیکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است
:Rose:
اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز
هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است
:Rose:
این برگهای زرد چمن نامه های اوست
وین بادهای سرد خزان پیک راهش است
:Rose:
در گوشه های غم که کند خلوتی به دل
یاد من و ترانه من تکیه گاهش است
:Rose:
من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا
با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است
:Rose:
در شهر ما گناه بود عشق و شهریار
زندانی ابد به سزای گناهش است

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۸/۲۵, ۲۲:۲۵
" وقتی که فصل پنجم این سال .

با اذرخش و تندر و طوفان .

و انفجار صاعقه

- سیلاب سرفراز-

اغاز شد.

باران استوایی بی رحم

شست از تمام کوچه و بازار

رنگ درنگ کهنگی خواب و خاک را .

و خیمه قبایل تاتار

تا قله بلند الاچیق شب

اتش گرفت و سوخت...

وقتی که فصل پنجم این سال

اغاز شد.

و روح سرخ بیشه

از اب رودخانه گذر کرد-

فصلی که در فضایش

هر ارغوان شکفت نخواهد پژمرد.

عشق من و تو

زمزمه کوچه باغ ها

خواهد بود.

عشق من و تو .

انچه نهانی .

گاهی نگاه محتسبی را

- چون جویبار نرمی

از بودن و نبودن .

خاموشی و سرودن -

در خویش می برد.

وقتی که فصل پنجم این سال

اغاز شد.

دیوارهای واهمه خواهد ریخت.

و کوچه باغ های نشابور

سرشار از ترنم مجنون خواهد شد-

مجنون بی قلاده و زنجیر.

وقتی که فصل پنجم این سال

اغاز شد...

(شفیعی کدکنی. )

مجنون
۱۳۹۴/۰۸/۲۶, ۲۱:۵۸
اینم از زیباترین شعر های موجوده!
امیدوارم خوشتون بیاد




مژه سوزن رفویی، نخ او ز تار مویی
که زنی به رخنه های دلم ای پری رفویی
:Rose:
به عزای لاله ها و به خزان آرزوها
چه شد ای بهار لاله که شنیدم از تو بویی
:Rose:
دگر آبگینه ی دل دو سه ریز خرده شیشه است
به چه چشمی و چراغی بشناسم از تو رویی
:Rose:
شب آخر وداعت گه غراب غم که میگفت:
سحر این یکی به سویی رود، آن دگر به سویی
:Rose:
تو که چشمه ی صفایی، نه چنان شدی که دیگر
رود آب خوش به پایین دگر ای گل از گلویی
:Rose:
نه صبا و نه شبابم دگرم چه روی مستی
به سرم شکسته حوشتر که به سر کشم سبویی
:Rose:
به امید دوستانم که دوباره بازگردم
سر عشق و داستانم. چه امید و آرزویی!
:Rose:
نکند بهار عشقم شکفد به لاله و گل
تو اگر پیاله در کف بلمی کنار جویی
:Rose:
به چروکهای پیری چه کنی که چهر پرچین
نه از آن قماش کاید به اطاعت اتویی
:Rose:
فلک از پس من و تو چه بساط عشق برچید
نه دگر بنفشه مویی نه دگر فرشته خویی
:Rose:
شر و شور می کجا شد که ز طرف کوچه باغات
نه دگر سر و صدایی شنوم نه هایهویی
:Rose:
نکند که قیس دلخون به سراغ خاک لیلی است
نظری به بید مجنون چه سری به جستجویی
:Rose:
به خزان لاله، گوشی به سرود برگریزان
که به شرح حال عاشق چه زبان گفتگویی
:Rose:
من و او چنان به عشق و به جمال سرمدی محو
که به جلوه گاه وحدت نه منی دگر، نه اویی
:Rose:
نه چنان نهفته از ما ره چشمه های رحمت
که درون دلسیاهان برسد به شست و شویی
:Rose:
بگذار شهریارا سر پیری این حکایت
که به خرقه عشق پیری نگذارد آبرویی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۸/۲۶, ۲۲:۴۹
" شباهنگ.

" باور نداشتم که گل ارزوی من

با دست نازنین تو بر خاک اوفتد.

با این همه . هنوز . به جان می پرستمت .

بالله. اگر که عشق . چنین پاک اوفتد.

می بینمت هنوز .به دیدار واپسین

گریان در امدی که : " فریدون .خدا نخواست ."

غافل که من به جز او خدایی نداشتم

اما. دریغ و درد . نگفتی چرا نخواست !

بی چاره دل خطای تو در چشم او نکوست

گوید به من : " هر انچه که او کرد خوب کرد. "

" فردای ما " نیامد و خورشید ارزو

تنها سپیده ای زد و انگه ... غروب کرد .

بر گور عشق خویش شباهنگ ماتمم

دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم.؟

تو. صحبت محبت من باورت نبود

من ترک دوستی زتو باور نمیکنم.

پاداش ان صفای خدایی که در تو بود

این واپسین ترانه ترا یادگار باد

ماند به سینه ام غم تو یادگار تو

هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد .

دیگر زپا فتاده ام . ای ساقی اجل

جان تشنه ام. بریز به کامم شراب را

ای اخرین پناه من . اغوش باز کن

تا ننگرم پس از رخ او افتاب را. ( فریدون مشیری. )

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۰۸/۲۷, ۰۸:۴۷
گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار
خود را ز زبان من دیوانه نگه دار

جا در خور او جز صدف دیدهٔ من نیست
گو جای خود آن گوهر یکدانه نگه دار

زاهد چه کشی اینهمه بر دوش مصلا
بردار سبوی من و رندانه نگه دار

هر چیز که جز باده بود گو برو از دست
در دست همین شیشه و پیمانه نگه دار

پروانه بر آتش زند از بهرتو خود را
ای شمع تو هم حرمت پروانه نگه دار

آن زلف مکن شانه که زنجیر دل ماست
بر هم مزن آن سلسله را شانه نگه دار

وحشی ز حرم در قدم دوست قدم نه
حاجی تو برو خشت و گل خانه نگه دار

صادق
۱۳۹۴/۰۸/۲۷, ۱۱:۰۱
https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcR0eQkd4roUsl6i3_k3v90dPfVPC7Jie _rIn6kszoU4mnf17rsPoQo
(http://www.google.com/imgres?imgurl=https://scontent.cdninstagram.com/hphotos-xfp1/t51.2885-15/s320x320/e35/11084717_1038272492891924_1522659733_n.jpg&imgrefurl=http://www.online-instagram.com/tag/%25D8%25B4%25DA%25A9%25D8%25B1%25DB%258C%25D9%2587/1116078312912022737&h=320&w=320&tbnid=DHgw1lh_K0pOmM:&docid=in7G4b06sW9ByM&itg=1&ei=kD5MVou9H4a3a-j8iLgB&tbm=isch&ved=0CDUQMygNMA1qFQoTCIvFoq3OmckCFYbbGgodaD4CFw)
https://encrypted-tbn2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRMFtXjRbiuFW16AlkVUnK5P49w35bQ-K2ak1vfsyLjQC7gqheS (http://www.google.com/imgres?imgurl=http://jaghori1.com/wp-content/uploads/2015/11/22-290x160.jpg&imgrefurl=http://jaghori1.com/%25D8%25A8%25DB%258C%25D8%25A7%25DB%258C%25DB%258C %25D8%25AF-%25D8%25AA%25D8%25A8%25D8%25B3%25D9%2585-%25D8%25AA%25D9%2584%25D8%25AE-%25D8%25B4%25DA%25A9%25D8%25B1%25DB%258C%25D9%2587-%25D8%25B1%25D8%25A7-%25D8%25AC%25D9%2587%25D8%25A7%25D9%2586%25DB%258C/%25D8%25AC%25D8%25A7%25D8%25BA%25D9%2588%25D8%25B1 %25DB%258C-%25DB%258C%25DA%25A9&h=160&w=290&tbnid=Swki5Cu2D6VM_M:&docid=fYifYvrrTDpVOM&ei=kD5MVou9H4a3a-j8iLgB&tbm=isch&ved=0CDcQMygOMA5qFQoTCIvFoq3OmckCFYbbGgodaD4CFw)



>>> .......هنگامه سروش :

به هنگامی که این ماتم سرودم
غم و غمنامه آدم سرودم
خبر آمد که از قوم هزاره
یکی دختر به سان ماه پاره
به جرم مذهبش گردیده خاموش
بریده گردنش از گوش تا گوش
گلوی شکریه ، آن ناز کاکل
شده مقطوع اندر خاک زابل
به جرم فاطمی بودن در آن خاک
رخش گردیده است پر خون و خاشاک
بیا تا نکته ی آخر بگویم
رخ نه ساله اش با اشک شویم
به زیر تیغ خندیده است آن ناز
وبا لبخند خود کرده ست پرواز .
به روحش صد درود وصد سلامم
سرشک دیدگان بین در پیامم .

( ا ،ر،ز،گ ،ا، ن ،ی )


>>>گلوی ناز :

گلوی ناز مندت نا ز تر شد
رخت از غنچه پر آواز تر شد
کدامین دختر ناز هزاره ؟
به سان شکریه دل باز تر شد
زمین و خاک زابل حجله ی تو
سروشت در جهان دمساز تر شد
عروس تاریخ ایل هزاره !
ز ناز ت شعر من پر راز تر شد .
( ا، ر،ز،گ،ا،ن،ی )

بی ریا
۱۳۹۴/۰۸/۲۷, ۱۴:۴۶
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﻢ ...
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯﺁﻥ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻨﻢ ....

ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﻋﻤﺮﻡ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻭ ﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﻨﻢ ....

ﮐﻮ ﻣﺮﺍﺩﯼ، ﻣﺮﺷﺪﯼ ﯾﺎ ﺧﻀﺮِ ﺩﺍﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ
ﻫﻤﭽﻮ ﻣﻮﺳﯽ ﻣﺪﺗﯽ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮﺵ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﻢ ...

ﺗﺸﻨﻪ ﺍﻡ ﻣﻦ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭ ﻧﺨﻮﺭﺩ
ﻣﯽ ﺭﺳﻢ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺖ ﮐﻨﻢ ...

ﺗﺮﺳﻢ ﺁﺧﺮ ﻣﺜﻞ ﺩﻝ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﻧﺪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﻨﻢ ...

ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻣﺸﺐ ﺷﻮﻕ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﺭ ﺳﺮﻡ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﻡ ﮐﻮ؟ ﮐﻪ ﺍﺯ " ﻣﻦ " ﺗﺎ " ﺧﺪﺍ " ﻫﺠﺮﺕ ﮐﻨﻢ ...

ﮐﻮ ﻣﺴﯿﺮﻡ ؟ ﻫﺠﺮﺕ ﻭ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺍﻡ ؟ ﺗﺎﺯ ﯾﻦ به پس
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻠﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﻨﻢ ...

ﺷﻬﺮ ﺳﺮ ﺗﺎ ﺳﺮ ﭘﺮ ﺍﺯ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﺮﺑﺖ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺗﺮﮎ ﺍﯾﻦ ﻏﺮﺑﺖ ﮐﻨﻢ ..

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۸/۲۷, ۱۷:۳۴
از تو دلگیرم و از دست خودم بیزارم
امشب اندازه ی یک عمر شکایت دارم

حال ِ من حال ِ خوشی نیست ، دلم می لرزد
وای بر حال ِ من و حال ِ دل ِ بیمارم

بارها خواسته ام سوی تو پرواز کنم
آه .. هر بار می افتد گِرهی در کارم

من خودم را به خیال تو سپردم اما
باید انگار خودم را به خدا بسپارم

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۸/۲۷, ۲۲:۴۸
" سکوت .

" دلا شب ها نمی نالی به زاری.

سر راحت به بالین می گذاری.

تو صاحب درد بودی . ناله سر کن.

خبر از درد بی دردی نداری.



بنال ای دل که رنجت شادمانی است.

بمیر ای دل که مرگت زندگانی است.

مباد اندم که چنگ نغمه سازت

ز دردی بر نیانگیزد نوایی

مباد اندم که عود و تار و پودت

نسوزد در هوای اشنایی

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد . عشق ورزد. اشک ریزد.

به فریادی سکوت جانگزا را

به هم زن. دردل شب . های وهو کن.

وگر یارای فریادت نمانده است.

چو مینا گریه پنهان در گلو کن .

صفای خاطر دلها ز درد است.

دل بی درد همچو گور سرد است. !( فریدون مشیری. )

مجنون
۱۳۹۴/۰۸/۳۰, ۱۰:۰۷
به جزئیاتی که شاعر باهاشون تصویر سازی میکنه دقت بفرمایید چقدر زیباست :)
همینطور به واج آرایی. مخصوصا در بیت اول و دوم



به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه به هم می زنند دنیا را
:Rose:
چو شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
:Rose:
تو خود به جامه ی خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
:Rose:
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده بره آهوان صحرا را
:Rose:
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
:Rose:
ندانم از چه به سر شور عشقبازی نیست
پریوشان عفیف فرشته سیما را
:Rose:
فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را
:Rose:
قبیله ها همه عاشق شوند با تو ولی
قبیله ای است که مجنون شوند لیلا را
:Rose:
میان ما و تو پری حجابی و فاصله نیست
چه یوسفی که فراموش کند زلیخا را
:Rose:
اگرچه مریم قدس است ، رسم وامق نیست
که چشم باز کند جز جمال عذرا را
:Rose:
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشگ من ثریا را
:Rose:
حریم روضه ی رضوان حرام من بادا
گر اختیار کنم جز طواف طوبا را
:Rose:
اشاره ی غزل خواجه با غزاله ی تست
"صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را"
:Rose:
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز اینقدر که فراموش می کند ما را

بی ریا
۱۳۹۴/۰۸/۳۰, ۱۶:۵۵
مستي ما مستي از هر جام نیست
مست گشتن کار هر بد نام نیست

ما ز جام دوست، مستي مي کنیم
خویش را فارغ ز هستي مي کنیم

مي، پلیدی را ز سر بیرون کند
عشق را در جام دل، افزون کند

چون که ما مستیم و از هستي تهي
کي شود هستي، به مستي منتهي؟

مست، یعني: عاشقي بي قید و بند
فارغ از بود و نبود و چون و چند؟

چون و چند از ابلهی آید میان
در طریق عاشقي کي مي‌توان؟

مست بود و فکر هستي داشتن
کوه غم را از میان ، برداشتن

کي بُوَد کار حساب و هندسه؟
کی چنین درسي بود در مدرسه؟

عاشقي را خود جهــان دیگریست
منطق عاشق همان پیغمبریست

عشق بر عاشق دهد ، دستور را
عقل، کي فهمد چنین منظور را

تا نگردی عاشق از این ماجرا
کي تواني کرد درک نکته ها؟

فهم عاقل را به عاشق، راه نیست
هرچه گویم باز میگویي که چیست؟

باید اول ، ترک هشیاری کني
عشق را در خویشتن جاری کني

هر زمان گشتي تو مست جام عشق
خویش را انداختی در دام عشق

آن زمان شاید بدانی عشق چیست
چون کني درک یکي را از دویست

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۹/۰۱, ۰۰:۲۷
" چراغی در افق.

به پیش روی من. تا چشم یاری می کند .دریاست

چراغ ساحل اسودگی ها در افق پیداست.

در این ساحل که من افتاده ام خاموش

غمم دریا. دلم تنهاست.

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !

خروش موج با من می کند نجوا :

- که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...

مرا ان دل که بر دریا زنم نیست

ز پا این بند خونین برکنم نیست

امید انکه جان خسته ام را

به ان نادیده ساحل افکنم نیست !

(فریدون مشیری. )

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۹/۰۲, ۲۲:۱۷
" بهت .

می گذرم از میان رهگذران .مات

می نگرم در نگاه رهگذران .کور

این همه اندوه در وجودم و من لال

این همه غوغاست در کنارم و من دور !

دیگر. در قلب من. نه عشق نه احساس

دیگر. در جان من. نه شور نه فریاد

دشتم. اما در او نه ناله مجنون !

کوهم . اما در او نه تیشه فرهاد !

هیچ نه انگیزه ای . که هیچم. پوچم !

هیچ نه اندیشه ای. که سنگم. چوبم !

همسفر قصه های تلخ غریبم .

رهگذر کوچه های تنگ غروبم .

ان همه خورشیدها که در من می سوخت.

چشمه اندوه شد زچشم ترم ریخت !

کاخ امیدی که برده بودم تا ماه .

اه. که اوار غم شد و به سرم ریخت !

زورق سرگشته ام که در دل امواج

هیچ نبیند. نه ناخدا . نه خدا را

موج ملالم که در سکوت و سیاهی

می کشم این جان از امید جدا را

می گذرم از میان رهگذران. مات

می شمرم میله های پنجره ها را

می نگرم در نگاه رهگذران .کور

می شنوم قیل و قال زنجره ها را. (فریدون مشیری )

صادق
۱۳۹۴/۰۹/۰۳, ۱۳:۱۷
خطبه فدکیه حضرت زهرا :
لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هَنیئَتی وَ دُونَ ذَلَّتی،
ای کاش قبل از این کار و قبل از اینکه چنین خوار شوم مرده بودم،

دلم از غصه ها دریای غم شد
کلامم بر تر از صد جام جم شد
بماند تا ابد این ناز نامه
خروش فاطمی واین چکامه
ببین آه دل زهرای اطهر
واین سیلاب اشک چشم مادر
بود در آرزوی مرگ ومردن
فغانش پر نموده کوی وبرزن
بگفتا کاش می مردم از این پیش
نمی دیدم جفای خلق بر خویش
نمی دیدم چنین ذلت از این جمع
همی سوزم به سان شعله ی شمع

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۹/۰۳, ۱۴:۲۸
" مناجات

خدایا

خدایا !
تو با ان بزرگی

- در ان اسمان ها-

چنین ارزویی

بدین کوچکی را

توانی براورد ایا؟


گفت وگو :

گفتم : - "این باغ ارگل سرخ بهاران بایدش ؟ ..."

گفت: - "صبری تا کران روزگاران بایدش.

تازیانه ی رعد و

نیزه ی اذرخشان نیز هست.

گر نسیم و

بوسه های نرم باران بایدش. "

گفتم :

- " ان قربانیان پار.

ان گل های سرخ ؟ ..."

گفت : - " اری ... "

ناگهانش گریه ارامش ربود.

وز پی خاموشی طوفانی اش

گفت :- " اگر در سوک شان

ابر می خواهد گریست.

هفت دریای جهان

یک قطره باران بایدش ."

گفتمش : - " خالی ست شهر از عاشقان .

وینجا نماند

مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش . "

گفت :
- " چون روح بهاران

اید از اقصای شهر.

مردها جوشد ز خاک .

ان سان که از باران گیاه .

و انچه می باید کنون

صبر مردان و دل امیدواران بایدش . " (شفیعی کدکنی. )

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۹/۰۸, ۲۲:۰۴
متن آهنگ تورو دوست دارم

تو رو دوست دارم
مثل حس نجیب خاک غریب
تو رو دوست دارم
مثل عطر شکوفه های سیب
تو رو دوست دارم عجیب
تو رو دوست دارم زیاد
چطور پس دلت میاد منو تنها بزاری

تو رو دوست دارم
مثل لحظه ی خواب ستاره ها
تو رو دوست دارم
مثل حس غروب دوباره ها
تو رو دوست دارم عجیب
تو رو دوست دارم زیاد
نگو پس دلت میاد منو تنها بزاری

توی آخرین وداع
وقتی دورم از همه
چه صبورم ای خدا
دیگه وقت رفتنه
تورو میسپرم به خاک
تورو میسپرم به عشق
برو با ستاره ها

تو رو دوست دارم
مثل حس دوباره ی تولدت
تو رو دوست دارم
وقتی میگذری همیشه ازخودت
تو رو دوست دارم
مثل خواب خوب بچگی
بغلت میگیرمو میرم به سادگی

تو رو دوست دارم
مثل دلتنگی های وقت سفر
تو رو دوست دارم
مثل حس لطیف وقت سحر
مثل کودکی
تو رو بغلت میگیرمو
این دل غریبمو
با تو میسپرم به خاک

توی آخرین وداع
وقتی دورم از همه
چه صبورم ای خدا
دیگه وقت رفتنه
تورو میسپرم به خاک
تورو میسپرم به عشق
بـرو بـا ستـاره هـــــا

#مازیار_فلاحی

حق گو
۱۳۹۴/۰۹/۰۸, ۲۲:۱۴
راستش تمام شاعران به خون من تشنه اند
از حافظ شیرازی که به دلش موند من بگم الا یا ایها الساقی (بالاخره به آرزوش رسید) تا به آخر
همش اسامی خداوند را جای ساقی گفتم مثا باقی و قاضی و راضی و ...
بقیه شعرا هم که شعراشون مشکلاتی داشت تصحیح شد.
فردوسی کبیر که اصلا روم نمیشه تصحیحش کنم-بیکار بود خدائیش!
حالا سعدی هم که من دعایی دیدم که شد حق خدا را ادا کنیم اونجا که سرود از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به در آید
کم کم ملای نقطه گیر شدم
خدا به منم رحم کنه

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۹/۰۸, ۲۳:۲۲
"کدام غبار ...؟

" با جوانه ها. نوید زندگی است.

زندگی : شکفتن جوانه هاست.

هر بهار

از نثار ابرهای مهربان

ساقه ها پر از جوانه می شود.

هر جوانه ای شکوفه می کند.

شاخه چلچراغ می شود.

هر درخت پر شکوفه باغ...

کودکی که تازه دیده باز می کند.

یک جوانه است .

گونه های خوشتر از شکوفه اش .

چلچراغ تابناک خانه است.

خنده اش بهار پر ترانه است.

چون میان گاهواره ناز می کند...

ای نسیم رهگذر. به ما بگو

این جوانه های باغ زندگی.

این شکوفه های عشق.

از سموم وحشی کدام شوره زار

رفته رفته خار می شوند ؟

این کبوتران برج دوستی

از غبار جادوی کدام کهکشان

گرگ های هار می شوند. ؟ فریدون مشیری.

صادق
۱۳۹۴/۰۹/۰۹, ۰۸:۵۵
خطبه فدکیه :
وَیْلای فی کلِّ شارِقٍ، وَیْلای فی کلِّ غارِبٍ، ....
لا وَیْلَ لَک، بَلِ الْوَیْلُ لِشانِئِک، نَهْنِهْنی عَنْ وُجْدِک، یا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِیَّةَ النُّبُوَّةِ، فَاحْتَسِبِی اللَّهَ.

از این پس وای بر من در هر صبح و شام،
حضرت امیر مومنان علی علیه ‏السلام خطاب به حضرت زهرا فرمود:
شایسته تو نیست که وای بر من بگوئی، بلکه سزاوار دشمن ستمگر توست، ای دختر برگزیده خدا و ای باقیمانده نبوت،پس برای خدا صبر کن.

امیر ناز مند وناز پرور
نوازش داد چون دخت پیمبر
بگفتا ای حبیب ناز دانه
وجود چلچراغ بین خانه
شماید یاد گار صفوة الله
خودت هم حجة الله عصمة الله
ولایت مایه ی تطهیر انسان
کلامت بهترین تفسیر قران
شما قبل از جهان موجود بودید
در آن جا ساجد ومسجود بودید
چو آن جا آزمون گردید جانت
شکوه آباد شد روح و روانت
شما در آزمون پیروز گشتید
سپهر جان من را روز گشتید
دلیل و باعث آدم شماید
برای جمله عالم پیشواید
برای احمد وحیدر تو جانی
برای حضرت قران زبانی
توی آموز گار هر فرشته
وجودت حق ز نور خود سرشته
چرا از غصه و ا ویلا نمایی ؟
واندوه دلم پیدا نمایی
شما در آسمان من چو ماهی
وتنها یاور و پشت وپناهی
صبوری کن منال از جور ایام
که گل خندد برایت نخل اسلام
زنخلستان ما صد چشمه جوشد
از آن چشمه هزاران تشنه نوشد

راهی
۱۳۹۴/۰۹/۰۹, ۱۱:۴۳
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است


محمد علی بهمنی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۹/۰۹, ۱۲:۱۵
" شرمگین "

عمرم همه در نالیدن . بر باد رفت

و زندگی ام همه در جرعه نوشیدن. بر اب !

و اکنون بر لب بحر فنا منتظرم.

بتم شکسته. اسماعیلم ذبح شده.

برج نورم خاموش و مناره ی معبدم دود زده.

در اشغال فرزندان قابیل.

در تولیت خواهر گرگ !

و من شرمگین و پریشان .

در این اندیشه ی درد اور

که ساعتی دیگر- که " افتاب بر قله ی مغرب فرو می شکند. "

و تو روح دردمند من. به سراغ من می ایی

تا کوزه هایی از اب های سرد و خوشگوار چشمه ساران پاک سپیده دم های دور دست را.

از دست من بگیری-

با چه رویی در را به روی تو بگشایم ؟ ( دکتر علی شریعتی. )

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۹/۱۰, ۱۳:۱۲
تو
به من گفتی ........
تا که دل دریا کن بند گیسو وا کن سایه ها رویا با بوی گلها ......
که بوی گل
ناله ی مرغ شب تشنگی ها بر لب .....
پنجه ها در گیسو
عطر شب بو .....
بزن غلطی اطلسی ها را ......
مرگ افرا در باغ رویاها ......
بلبلی می خواند...... سایه ای می ماند ......مست و تنها ......
نگاه تو شکوه ی آه تو
هرم دستان تو
گرمی جان تو
با نفسها
به من گفتی تا که دل دریا کن بند گیسو وا کن ابر باران زا شب بوی دریا
به ساحل ها
موج بی تابی را
در قدم های پا
در وصال رویا
گردش ماهی ها

بوسه ی ماه
بوسه ی ماه

اهورانی
۱۳۹۴/۰۹/۱۰, ۱۳:۳۴
فاطمه نعمتی سارخانلو

خانه دوست، پشت همین صمیمیت سیال خداست. چمدانی و کفش هایی پر از آواز و خلوتی که روی شاخه ازلی باد می خورد.

کافی است اذان بگوید مردی که حنجره های این حوالی را پر کرده از احساس موسیقی مرغان اساطیر و عاشقانه ترین تصنیفش، زیر پای کودکان آگاهی، آب می خورد؛ آبی که رمز محو شدن در فهم سفری به پشت دریاها را ترسیم می کند.
سهراب، همان مسافر پابرهنه است؛ ایستاده در قرار دلی که هجوم حقیقت را انتظار می کشد. تا برسد؛
«اینجاست، آیید، پنجره بگشاید ای من دگر من ها» دستهایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد، می دانم، می دانم، می دانم.»
فاطمه نعمتی سارخانلو

اهورانی
۱۳۹۴/۰۹/۱۰, ۱۳:۴۱
سايه سنگ بر آينه خورشيد چرا؟
خودمانيم، بگو اين همه ترديد چرا؟
نيست چون چشم مرا تاب دمى خيره شدن
طعن و ترديد به سرچشمه خورشيد چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خنديد چرا، آن که نخنديد چرا؟
طالع تيره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا ديد چرا؟
من که دريا دريا غرق کف دستم بود
حاليا حسرت يک قطره که خشکيد چرا؟
گفتم اين عيد به ديدار خودم هم بروم
دلم از ديدن اين آينه ترسيد چرا؟
آمدم يک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد اين سور شب عيد چرا
قیصر امین پور

اهورانی
۱۳۹۴/۰۹/۱۰, ۱۳:۴۳
سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
قیصر امین پور (http://jomalatziba.blogfa.com/cat-60.aspx)

شیخ رجبعلی
۱۳۹۴/۰۹/۱۰, ۱۷:۴۱
.


باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسمها را می خواند:
اصغر پورحسن
پاسخ آمد : حاضر
قاسم هاشمیان
پاسخ آمد : حاضر
اکبر لیلا زاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند
اکبر لیلا زاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک اما تنها
یک سبد لاله سرخ
در کنار ما بود
لحظه ای بعد ٬ معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود
زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت
همه پاسخ دادیم : حاضر!
ما همه اکبر لیلا زادیم
"قیصر امین پور"

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۹/۱۱, ۰۰:۴۳
" جاودانه تنها :

" افسانه ی من به پایان رسیده است.

و احساس می کنم که این اخرین منزل است.

دیگر نه بانگ جرس کاروانی.

دیگر نه اوای رحیلی!

تنهایی. ارامگاه جاوید من است.

و درد و سکوت. همنشین تنهایی جاودانه ی من !

(دکتر علی شریعتی. )


باز گردید !

همچون " قطره ای بر نیلوفر "

شبنمی افتاده به چنگ شب حیات.

ارام و بی نشان.

در ارزوی سر زدن افتاب مرگ.

نشسته ام و چشم های خاموشم را

به لب های کبود مشرق دوخته ام...

پرستو های بی بهار من !

قاصدکهای اواره در باد. باز گردید !

( دکتر علی شریعتی. )

نیلوفر
۱۳۹۴/۰۹/۱۲, ۱۹:۳۸
متن آهنگ هنوزم چشمای تو فریدون آسراییهنوزم چشمای تو مثل شبای پُر ستارست
هنوزم دیدن تو برام مثل عمر دوبارستهنوزم وقتی میخندی دلم از شادی می لرزه
هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزهاما افسوس تورو خواستن دیگه دیره ، دیگه دیره
ولی افسوس به نخواستن دلم آروم نمیگیره ، نمیگیره♫♫♫تا گلی از سر ایوان تو پژمرد و فرو ریخت
شبنمی غم زده از گوشه ی چشمان من آویخت
تا گلی از سر ا (http://www.tehranworld.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86-%D8%A2%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B2%D9%85-%DA%86%D8%B4%D9%85%D8%A7%DB%8C)یوان تو پژمرد و فرو ریخت
شبنمی غم زده از گوشه ی چشمان من آویختدوری بین منو تو دوری ماه و تماشاست
دوری بین منو تو دوری ماهی و دریاست
اما افسوس تورو خواستن دیگه دیره ، دیگه دیره
ولی افسوس به نخواستن دلم اروم نمیگیره نمیگیره

اینم اخرین شعر...

ستاره مشرقی
۱۳۹۴/۰۹/۱۳, ۱۱:۲۵
شکر خدا که نام علی در اذان ماست






ما شیعه ایم و عشق علی هم از آن ماست


ذکر علی عبادت مختص شیعه است
این اسم اعظم است که ورد زبان ماست


با هر نفس علی شده ذکر لبم مدام
این " یاعلی " همیشه رفیق لبان ماست


از " یاعلی " زبان و دهان خسته کی شود؟؟
اصلا زبان برای همین در دهان ماست


دنیا و آخرت بخدا نیست جز علی
بغض علی جهنم و حًبش جنان ماست


ما را گمان کنم ز علی آفریده اند
عشقش سرشته در گل ما ، بند جان ماست


ما شیعه زاده ایم ، خدا را هزار شکر
این شیعه زادگی شرف خاندان ماست


ما عاشق علی شده ایم و بدون شک
این هم ز پاکدامنی مادران ماست


ما را چکار غیر علی را؟؟ فقط علی
آری علی علی بخدا آب و نان ماست


پیرم که سایه اش همه دم مستدام گفت:
عشق علی همیشه و هرجا نشان ماست

صادق
۱۳۹۴/۰۹/۱۴, ۰۸:۳۷
..........
ولی آنک به فکر شهر شامم
به یاد زینب فرخنده نامم
چه سان آن خطبه را در قصر بیداد
به سوز دل نمود آن گونه فریاد
زبانش ذوالفقار حیدری بود
بیانش جلوه ی پیغمبری بود
کلامش چون شهاب آسمانی
قرود آمد بر آن نامرد جانی
بدون ترس از مرگ وشهادت
چو مادر پر خروش و پر صلابت
نمود از حضرت مولا حمایت
به آن زیبا ترین شور و شکایت

سعادتمند
۱۳۹۴/۰۹/۱۴, ۱۱:۵۱
گر بیری چپ باخسا سنه دونیاسینی قان اِلرم
اُولدوره رم مـــن اُو ایتی جانینی بی جان اِلرم
هــــر هارا قاچسا تاپارام بوینونی دیبدن قیرارام
گؤزلــــــــــرینه اُود سالارام یوردونی ویران اِلرم

صادق
۱۳۹۴/۰۹/۱۵, ۰۸:۰۷
صد سلامش داد باید هر پگاه
تا که اشک آلود گردد سجده گاه

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۹/۱۶, ۰۰:۱۷
"خاطرات :

" ای بیگانه من !

تو نمی دانی کی .

خواهرم- همسرم و یا شاید هم یکی از خویشان من بوده ای ؟

نمی دانم ولی مطمئنم - مطمئن مطمئن -

که ما با هم چونان زوجی محرم . زندگی می کردیم.

این را مطمئنم . مطمئن مطمئن.

هر روز . هر شام و در هر لحظه.

یکی از خاطرات گمشده مان را به یاد می اورم :

روزی که با هم به سفر رفته بودیم.

شبی که با هم تا سپیده دم نجوا می کردیم.

بامدادی بهاری که در ان. احساس های عاشقانه ام را

با تو در میان می نهادم.

و نیم روزی که با هم در بار انداز رودخانه ای

که از قلب بهشت رویاهامان می گذشت.

به غذا خوردن نشسته بودیم.

ارمیده بر زمین. بر چمنزاران.

دستانمان یکدیگر را می جستند و قلب هامان

به ارامی از عشقشان می گفتند.

و قطره ی اشکی از گوشه ی چشمانمان می جوشید.

در حالی که نگاه های ما در میان اختران.

امید ها و خیال هامان و تمامی " واژه های زیبای عشق را

- رنگ امیزی شده و عطر اگین -

جست و خیز کنان بر صفحه ی اسمان.

شناور بر این اقیانوس سبز رازها .

رقصان. دست در دست ستارگان

و چرخان - به گونه ای ارام و دوست داشتنی-

در افق ابی رنگ . دنبال می کردند. ( دکتر علی شریعتی ) .

آرامش با یاد خدا
۱۳۹۴/۰۹/۱۶, ۰۸:۰۸
آی مردم



به گمانم که غلط آمده ایم




راه را برگردیم
جاده از نور خدا، خاموش است
هیچکس، حوصله عشق، ندارد اینجا
به خدا، هیچ رسولی به چنین راه، نخواندست کسی
جاده بی آبادی
و سراسر، همه جا، ویرانی ست
تا افق، بذر عداوت کشته اند
راه پر جذبه، ولی بی مقصد
همه همسفران، دلگیرند
و کسی را، غم این قافله، در خاطر نیست
من به چشمان همه همسفران خیره شدم
برق چشمان همه، خاموش است
چشم و دستان همه، پر خواهش
و لب، از گفتن یک خسته نباشی، محروم
و دل از عشق، تهی
و سکوت، حرف لبهای همه ست
خنده، این واژه دیرینه، کهن، منسوخ است
چاه ها خشک، پر از یوسف بی پیراهن
همه در جمع، ولی تنهایند



***
آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
قطره ای عشق به همراه کسی نیست، در این راه دراز
و سرابی در پیش، که همه قافله را، خواهد کشت
جاده ای خوانده تو را رو به هبوط
جاده ای رو به سقوط
آسمانش دلگیر
ابرها، بی باران
خرمن جهل و عداوت، انبوه
به مزارع، علف نفرت و غم روئیده
اگر این جاده درست است، چرا ناشادیم؟
اگر این راه نجات است، چرا ترسانیم؟
هر چه در راه جلو رفته، عقب مانده تریم
هر چه در اوج، فرو مانده تریم
هر چه نوشیده، عطشناک تریم
هر چه بر توشه شد افزون، که حریصانه تریم



***

آرامش با یاد خدا
۱۳۹۴/۰۹/۱۶, ۰۸:۱۱
آی مردم، به گمانم که غلط آمده ایم
راه این قافله، بی راهه خود خواهی ها ست
نه خدائی، که نمایاند راه
نه رسولی، که بخواند بر عشق
نه امامی، که برد قافله تا منزل نور
و کسی نیست، پیامی ز محبت بدهد
زنگ این قافله، زنگ دل ماست
بار آن، تنهائی
مقصدش، غربت دل های همه همسفران
هر چه از عمر سفر می گذرد، می بینم
از خدا دورتریم
ره سپردیم به شب
و همه همسفران، خواب به چشم
دل به لالائی دزدان حقیقت دادیم
همه در قافله؛ غافل ماندیم
این چه راهی ست خدایا که درآن
هیچکسی، شاخه گلی به کسی هدیه نکرد
و سلامی، دل ما شاد نکرد
مرگ همسایه، نیاشفت دگر خواب کسی
گل لبخند، به لبهای کسی باز نشد
مرگ پروانه، دل شمع کسی آب نکرد
دست گرمی، دست همراهی ما را نفشرد
کسی از جنس دعا، حرف نزد
ریه ها، پر شده از واژه ی مرگ
هیچ چشمی، به سر ختم شرافت، نگریست
هیچکس، مرگ محبت را، جدی نگرفت
کسی از کشتن احساس، خجالت نکشید
سر شب، یک نفر آهسته ز من می پرسید:
جاده سبز سعادت، ز کجا باید رفت؟
من از او پرسیدم:
از خدا، چند قریه دور شدیم؟
من ندانسته در این راه چه پیدا کردم
ولی فهمیدم، که حقیقت گم شد
و نشانی هایی، که رسولان به بشر میدادند
من در این جاده، نمی بینم هیچ
خانه پاک خدا، آخر این جاده، نباشد هرگز
آخر جاده بدان حتم، که حق، با ما نیست
سر آن پیچ، جدا گشت ز ما


***
آی مردم، بخدا، راه غلط آمده ایم
من دلم می خواهد برگردم
و به راهی بروم، که در آن راه، خدا همسفر من باشد
من دلم می خواهد، به سلامی، گل لبخند نشانم بر لب
سبزه و نور و گل و آینه را دریابم
و همه هستی را
از نگاهی که خدا خالق آن است، تماشا بکنم
از غم و غصه، که ره توشه این قافله شد
من سیرم
من دلم می خواهد، عاشق همسفرانم باشم
عاشق آنانی، که به راهی به جز این راه
کنون در سفرند
و نخندم به غم همسفر ناشادم
و بدانم که خدا، مال همه ست
من دلم، تنگ محبت شده است
کار دل، دادن خون در رگ، نیست
کار دل، عشق به زیبائی هاست
راه ما، راه پر از اندوه است
راه را برگردیم
شعله ی عشق در این جاده، دگر خاموش است
جاده ای را که در آن نور خدا نیست، بدان تاریک است
دل من، همره این قافله نیست
من دلم، تنگ خدایم شده است


***
آی مردم، مردم
کار سختی ست، ولی برگردیم
برسیم تا سر آن پیچ زمان
که خدا، از دل ما بیرون رفت
سر آن پیچ که حق
رو به جلو رفت
و ما، پیچیدیم

صادق
۱۳۹۴/۰۹/۱۷, ۰۷:۴۸
السلام ای زینب فخر آفرین
حافظ آن نهضت فتح مبین
جمله ی عالم سلامت می کنند
دخترانش را بنامت می کنند
یاد تو یاد آوری صبر ورضا
روای صدق وغروری کربلا
همچو زهرا زهره ی عالم شدی
فخر اولاد بنی آدم شدی
زن شجاعت از تو آموزد همی
قلب ها در سوگ تو سوزد همی
اشک تو یاد آوری لب تشنه گان
خطبه هایت جان فضا در هر زمان

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۹/۱۷, ۱۲:۳۶
" هبوط "

مرا کسی نساخت. خدا ساخت.

نه ان چنان که "کسی می خواست. "

که من کسی نداشتم.

کسم خدا بود. کس بی کسان.

او بود که مرا ساخت ان چنان که خودش خواست.

نه از من پرسید و نه از ان " من دیگرم " .

من یک گل بی صاحب بودم.

مرا از روح خود در ان دمید.

و بر روی خاک و در زیر افتاب.

تنها رهایم کرد.

" مرا به خودم واگذاشت. " ( دکتر علی شریعتی. )

اهورانی
۱۳۹۴/۰۹/۱۸, ۱۱:۱۳
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام

راستش نمیدونم این شعر ماله کیه اما خوب گاهی بی این که بهش فکر کنم عینه طوطی هی تکرارش میکنم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آن چنان جان کند تنم ،عمر حسابش کردم

صادق
۱۳۹۴/۰۹/۱۸, ۱۱:۲۶
ای که گفتی من ندیدم جز جمال
از خداوند عظیم وذو الجلال
در افق کربلا چندین هلال
رخ نموده بی مثال وبی زوال
آن کلامت بشتر تقریر شد
لیک آنک کاملا تفسیر شد
سیل مشتاقان ببین در کربلا
گشته لبریز از خداوند نینوا
شد فرات از اشک مالا مال عشق
لرزه افتاده است درشهر دمشق

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۹/۱۸, ۱۳:۳۲
" دوزخ بهشت "

پروردگارم . مهربان من .

از دوزخ این بهشت. رهایی ام بخش !

در این جا هر درختی مرا قامت دشنامی است.

و هر زمزمه ای بانگ عزایی

و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی...

در هراس دم می زنم.

در بی قراری زندگی می کنم.

و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است.

من در این بهشت.

همچون تو در انبوه افریده های رنگارنگت تنهایم.

"تو قلب بیگانه را می شناسی.

که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای" !

"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم " !

دردم . درد "بی کسی " بود. (دکتر علی شریعتی. )

صادق
۱۳۹۴/۰۹/۲۳, ۰۸:۴۷
پس از آن التّی واللّتیا
فلک عقدی فشانید بر ثریا
ابو زهرا محمد نام گل کرد
دو عالم را به سان جام مُل کرد
هلال ماه خاتم گشت ظاهر
نجات نسل آدم کرد دایر
همای وادی بطحا و یثریب
خدا را در زمین فرخنده نایب
طبیب آسا هزاران نسخه پیچید
ز خورشید بلندش ناز تابید
نظام وطرح سامان معیشت
برای زندگی راه و شریعت
فرود آورد از عرش برینی
که تا سامان دهد نظم زمینی
وگر گان عرب در کوی و برزن
نباشد دایماً در جنگ ورهزن
مرارت ها وتحریفات ادیان
نسازد جان آدم را پربشان
ز یمن حضرت لولاک هستی
جهان را کرد سوی حق پرستی
عرب شد صاحب نظم وتمدن
به تن پوشیده دستاری تدوین
ولی اکنون چه می بینم در این کوی ؟
چرا زمزم نمی جوشد از این جوی ؟

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۰۹/۲۴, ۰۰:۰۶
"مادر.

مادر . نگاه خسته و تاریکت

با من هزار گونه سخن دارد.

با صد زبان به گوش دلم گوید

رنجی که خاطر تو زمن دارد.

دردا که از غبار کدورتها

ابری به روی ماه تو می بینم.

سوزد چو برق خرمن جانم را

سوزی که در نگاه تو می بینم.

چشمی که پر زخنده ی شادی بود.

تاریک و دردناک و غم الودست .

جز سایه ی ملال به چشمت نیست.

ان شعله ی نگاه پر از دود است.

ارام خنده می زنی و دانم .

در سینه ات کشاکش طوفان است.

لبخند دردناک تو ای مادر .

سوزنده تر زاشک یتیمان است.

تلخ است این سخن که به لب دارم .

مادر بلای جان تو من بودم.

اما تو ای دریغ. گمان بردی

فرزند مهربان تو من بودم.

چون شعله ای که شمع به سر دارد.

دائم زجسم و جان تو کاهیدم.

چون بت تو را شکستم و شرمم باد.

با ان که چون خدات پرستیدم.

شرمنده من به پای تو می افتم .

چون بر دلم ز ریشه گنه باری است.

مادر بلای جان تو من بودم.

این اعتراف تلخ گنه کاری است. ( دکتر علی شریعتی. ) تقدیم به مادر مهربانم که 3 بهمن

سال 91 مرا تنها گذاشت.

عاشق کربلا
۱۳۹۴/۱۰/۰۷, ۱۳:۱۸
http://8pic.ir/images/z1f6vqozae0qq8b39jii.jpg
با مشت بسته چشم گشودی در این جهان

یعنی بغیر حرص و غضب نیست حالیم

با مشت باز می روی آخر به زیر خاک

یعنی ببین که می روم و دست خالیم
شهریار

ابدال
۱۳۹۴/۱۰/۰۷, ۱۳:۲۵
یکی از بهترین قصیده های ذهنم مربوط به قصیده ای بود که آقای آیه الله حائری مازندرانی در وصف حضرت عباس ع سروده:
مرا روح القدس باید که خوانم بر همه عالم
به هفتاد و دو اسم اعظم آن نام مکرم را

.
.
.
روحشان شاد و معطر

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۰/۰۷, ۲۳:۰۶
" دشت رهایی .

ومن اکنون چشم در افتاب گشوده ام.

تاریخ را پشت سر نهاده ام .

شرق و غرب را گشته ام و هر دو سفر را به پایان برده ام.

جهان. نمایشگاه عظیمی بود که من همه ی غرفه هایش را یکا یک رفته ام و دیده ام...

دیری است که از زندان های طبیعت . تاریخ. ما و من رها شده ام.

و رسیده ام به دشت هموار و بی کرانه ی رهایی.

مطلق . بی رنگی و بی سویی .

حیرت. عطش. عبث. پوچی.

و اکنون از ان وادی نیز گذشته ام.

و رسیده ام به کشوری که بر ان گام هیچ کلمه ای نرفته است.

و خراش هیچ نگاهی بر ان نیفتاده.

و پاکی بکر ان را پلیدی هیچ فهمی نیالوده است.

من اکنون کاشف اقلیمی هستم که خود خالق انم !

و که می داند چه میگویم؟ چه احساس می کنم ؟ کجایم ؟

( دکتر علی شریعتی. )

*یا عالی
۱۳۹۴/۱۰/۰۸, ۱۹:۵۲
بسم الله الرحمن الرحیم

سعدی (باب چهارم در تواضع)











یکی قطره باران ز ابری چکید/

خجل شد چو پهنای دریا بدید


که جایی که دریاست من کیستم؟/

گر او هست حقا که من نیستم


چو خود را به چشم حقارت بدید/

صدف در کنارش به جان پرورید


سپهرش به جایی رسانید کار/

که شد نامور لؤلؤ شاهوار


بلندی از آن یافت کو پست شد/

در نیستی کوفت تا هست شد

نیلوفر
۱۳۹۴/۱۰/۰۹, ۰۰:۰۳
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل روبرو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل بر می گشت راهی را که دل پیموده بود

عقل کامل بود،فاخر بود،حرف تازه داشت
دل پریشان بود،دل خون بود،دل فرسوده بود

عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست وپا می زد ولی بیهوده بود

حرف منت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

من کیم؟!باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود

ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود
_____________
#فاضل_نظری

مجنون
۱۳۹۴/۱۰/۰۹, ۰۰:۲۶
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل روبرو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل بر می گشت راهی را که دل پیموده بود

عقل کامل بود،فاخر بود،حرف تازه داشت
دل پریشان بود،دل خون بود،دل فرسوده بود

عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست وپا می زد ولی بیهوده بود

حرف منت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

من کیم؟!باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود

ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود
_____________
#فاضل_نظری


خیلی زیباست. بی نهایت.
دست شما درد نکنه. از معدود شعرهایی هست که چند بار پشت سر هم با لبخند خوندم. واقعا بی نظیره. جریانی در شعر اتفاق میافته و بازه ی زمانی داره که در کمتر شعری دیده میشه.
ممنونم.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۰/۰۹, ۱۳:۴۳
" زندگی "

با شدتی وحشیانه و جنون امیز.

ان چنان که قلبم را سخت به درد اورد.

ارزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح.

بی درنگ. اسمان از روی زمین برم دارد.

یا لااقل همچون قارون.

زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد.

اما ... نه.

من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را.

من یک " متوسط" بی چاره بودم و ناچار.

محکوم که پس از ان نیز."باشم و زندگی کنم. "

نه. باشم و زنده بمانم.

و در این " وادی حیرت" پر هول و بیهودگی سرشار . گم باشم.

و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن در درونش خاموش می میرد.

و ارزوهای سبز در دلش می پژمرد.

در برزخ شوم این "پیدای زشت"

و ان "ناپیدای زیبا" خرد گردم.

که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست.

در برزخ دو سنگ این اسیای بی رحمی که ...

" زندگی " نام دارد. ! (دکتر علی شریعتی. )

نیلوفر
۱۳۹۴/۱۰/۱۶, ۱۳:۰۲
نمی رنجم اگر کاخ مرا ویرانه می خواهد
که راه عشق آری طاقتی مردانه می خواهد

کمی هم لطف باید گاه گاهی مرد عاشق را
پرنده در قفس هم باشد آب و دانه می خواهد

چه حسن ِ اتفاقی ! اشتراک ما پریشانی است
که هم موی تو هم بغض من ، آری شانه می خواهد

تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه میخانه می خواهد

اگر مقصود تو عشق است پس آرام باش ای دل
چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد
___
#سجاد_رشیدی_پور

Tuberose
۱۳۹۴/۱۰/۲۲, ۱۸:۵۶
http://up.iranblog.com/images/lry1v74d2h1lo6fs1sci.gif



دلبرِعزیز، شوخِ با تمیز، بر خیز وبریز




زان می که جوان سازد، عشقم به تو پردازد



تو مگر عشقِ منِ خسرو و پرویز کنی



همچو فرهاد و روم از عقبِ کوه کنی



تو مگر شاهِ نکو رویانی



تو مگر ماهِ نکو رویانی



بادِ صبا بر گل گذر کن



گل گذر کن، گل گذر کن



از حالِ گل ما را خبر کن



نازنین ما را خبر کن



با مدعی کمتر بِنِشین



نازنین، ای مه جبین



بیچاره عاشق،ناله تا کی، ناله تا کی



یا دل مده، ترکِ سر کن،ترکِ سر کن



شد خون فِشان، چشمِ ترِ من



پر خونِ دل شد ساغرِ من




ای یارِعزیز، مطبوع و تمیز



در فصلِ بهار، با ما مَسِتیز



آخر گذشت آب از سرِمن



ببیبن چشمِ ترِمن، ببیبن چشمِ ترِمن



گل چاکِ غم بر پیرِهَن زد، پیرِهَن زد، پیرِهَن زد



از غیرت آتش، در چمن زد، در چمن زد، در چمن زد



بلبل چو من شد درچمن دستانسرا بَهرِ وطن



دیدی که ظالم، تیشه اش را، تیشه اش را



آخر بپایِ خویشُتَن زد، خویشُتَن زد



شد خون فِشان، چشمِ ترِ من



پر خونِ دل شد ساغرِ من




ای یارِعزیز، مطبوع و تمیز



در فصلِ بهار، با ما مَسِتیز



آخر گذشت آب از سرِمن



ببیبن چشمِ ترِمن، ببیبن چشمِ ترِمن
http://up.iranblog.com/images/lry1v74d2h1lo6fs1sci.gif







خواننده استاد محمدرضا شجریان




شاعر ملک الشعرا بهار

نیلوفر
۱۳۹۴/۱۰/۳۰, ۱۰:۰۸
مرا تُرکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر
سُها لب، مشتری غبغب، هلال ابروی و مَه پیکر

چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بُوَد گلبیز و حالت خیز و سِحْر انگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مِهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شِکّر

چه بر ایوان، چه در میدان، چه با مستان، چه در بستان
نشیند تُــرْش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شرّ

چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم؛
ترنج از شَست و شَست از دست و دست از پا و پا از سر !!

#جیحون_یزدی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۰/۳۰, ۱۳:۲۵
"غزل خدا

چه شبی است!

چه لحظه های سبک و مهربان و لطیفی.

گویی در فضایی پراز شراب. نفس می زنم.

گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشسته ام.

می بارد و می بارد و هر لحظه بیشتر نیرو می گیرد.

هر قطره اش فرشته ای است که از اسمان بر سرم فرود می اید.

چه می دانم؟

خداست که دارد یک ریز . غزل می سراید.

غزل های عاشقانه ی مهربان و پر از نوازش.

هر قطره ی این باران .

کلمه ای از ان سرودهاست.

(دکتر علی شریعتی.)

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۴/۱۱/۰۶, ۰۹:۳۷
ﺷـــﺐ ﻫﺎﯾﻢ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ . . . !
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﻢ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ . . ! .
ﺍﯾــﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﺯ ﺟـــﻨﺲ ﺩﺭﺩﻡ . . .
ﻋـــﻼﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ . ..
ﺑــﺎﮐﯽ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﭘﺮ ﺩﺭﺩﯼ ﻫﻢ ﻋــﺎﻟﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ . . .
” ﺩﺭﺩ ” ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ . . .
ﺍﯾﻦ ﺑـــﯽ ﻫــــﻤﺪﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺥ
ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮑﺸﺪ . . .
ﺳــﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫــﻤﻪ ﺳـــﺮﺩﺭﮔﻤﯽ . . .
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫـــﻤﻪ ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ ﻫﺎﯼ ﭘـــﻮﭺ . . .
ﭼﺸــﻤﺎﻧﻢ ﺳﻮﺯ ﺩﺍﺭﺩ . . .
ﻧــــﻪ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ! ﻧﻪ !
ﺑﻠﮑﻪ ﭼـــﺸﻤﺎﻧﻢ ﻣﯿﺴﻮﺯﺩ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫــــﻤﻪ ﺁﻟـــﻮﺩﮔﯽ
ﻓﮑﺮ ﻭ ﺫﻫﻦ . . .
ﮐــﺎﺵ ﺩﻧﯿـــﺎ ﻫﻢ ﻣﮑﺜﯽ ﻣﯿـــﮑﺮﺩ . . .
ﮐــﺎﺵ ﺩﻧﯿـــﺎ ﻫﻢ ﺳﺮﻋﺖ ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﮐــﺎﺵ ﺗﻮﻗﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺍﻧـــﺪﮐﯽ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ این سردرگمی ها . . .

ستاره مشرقی
۱۳۹۴/۱۱/۰۶, ۱۱:۰۹
همـان نیمـا کـه میگفتـش :



تـو را مـن چشـم در راهـم شبـاهنگـام ؛


نمیـدانسـتــــــــ کـه مـن هـر لحظـه در یــادم ؛


نمیـدانسـتــــــــ کـه مـن هـر لحظـه مشتــاقــم ؛


بیـایـی سـوی فریـــادم ...


اگـر نیمـا شبـاهنگـام بـه یــاد عشــق مـی افتـــد ؛


ولـی هـر لحظـه گویــم مـن ؛


تـو را مـن چشــم در راهـــم ... !

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۱/۰۶, ۱۴:۳۴
"او نیست !

دلی که از بی کسی غمگین است.

هر کسی را می تواند تحمل کند.

هیچ کس بد نیست.

دلی که در بی اویی مانده است.

برق هر نگاهی جانش را می خراشد.

لبخندها زهر اگین.

دهان ها حفره های وقیح ازار دهنده.

تسلیت ها خفقان اور.

لذت ها دروغ هایی بی فریبنده.

زیبایی ها حیله های اغفال .

افق ها حصارهای عبوس زندان.

درختان هر یک قامت دشنامی.

ابرها هر پاره سایه ی نفرینی.

مهتاب سرد و افتاب رسوایی

و روز. برص گرفته ی وقیحی که او را

بر سر کوچه و بازار بیگانگان می گرداند.

و شب. گرگ ادم خواری که در پناهگاه دردمندش

او را می جوید تا فرو بلعد.

و طبیعت نه دیگر هیچستانی سرد و گنگ

که دوزخی در گرفته از حریق و دریایی مواج از اتش های عذاب...

که هر چهره ای. نگاهی. طرح اندامی. طنینی. رنگی.

در نگاه های او فریاد می کشد که او نیست ! دکتر علی شریعتی.

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۴/۱۱/۱۰, ۱۴:۳۳
دل و جـانـم به تــو مشـغول و نـظـر در چـپ و راسـت

تـا نـدانـند حـریفـان که تــو منـظـور مـنی

دیگـران چـون بـرونـد از نـظـر ، از دل بـرونـد

تـو چـنـان در دل مــن رفـتـه ، که جــان در بدنـی

سعدی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۱/۱۰, ۲۳:۵۷
"بازگشت.

دور از نشاط هستی و غوغای زندگی

دل. با سکوت و خلوت غم. خو گرفته بود.

امد. سکوت سرد و گرانبار را شکست.

امد. صفای خلوت اندوه را ربود.

امد. به این امید. که در گور سرد دل.

شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای.

او بود و ان نگاه پر از شور و اشتیاق.

من بودم و سکوت و غم جاودانه ای .

امد. مگر که باز در این ظلمت ملال .

روشن کند به نور محبت چراغ من .

باشد. که من دو باره بگیرم سراغ شعر.

زان پیش تر. که مرگ بگیرد سراغ من.

گفتم مگر صفای نخستین نگاه را .

در دیدگان غمزده اش جستجو کنم.

وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را .

خاکستر از حرارت اغوش او کنم.

چشمان من. به دیده او خیره مانده بود.

جوشید یاد عشق کهن در نگاه ما

اهی. از ان صفای خدایی زبان دل.

اشکی از ان نگاه نخستین . گواه ما.

ناگاه. عشق مرده. سراز سینه بر کشید.

اویخت همچون طفل یتیمی به دامنم.

انگاه سر به دامن ان سنگدل گذاشت.

اهی کشید از سر حسرت که : این منم !

باز. ان لهیب شوق و همان شور و التهاب .

باز ان سرود مهر و محبت. ولی چه سود.

ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت.

من دیگر ان نبودم و او دیگر " او " نبود !

( فریدون مشیری. )

یوسف
۱۳۹۴/۱۱/۱۶, ۱۳:۰۶
دوستت دارم..چرایش پای تو،
ممکنش کردم،محالش پای تو

میگریزی از من و احساس من
دل شکستن هم ،گناهش پای تو

آمدی آتش زدی بر جان من
درد بی درمان گرفتن هم،دوایش پای تو

من اسیرم در میان آن دو چشم
قفل زندان را شکستن هم،سزایش پای تو

سوختم،آتش گرفتم زین سبب
آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو

پای رفتن هم ندارم من،از کوی دلت
پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو...

صادق
۱۳۹۴/۱۱/۱۸, ۱۰:۱۴
http://images.persianblog.ir/528954_lz6MM4WF.jpg

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۱/۱۸, ۱۲:۱۷
" بهترین بهترین من !

زرد و نیلی و بنفش

سبز و ابی و کبود ! با بنفشه ها نشسته ام.

سالهای سال.

صبح های زود.

در کنار چشمه سحر

سر نهاده روی شانه های یکدگر.

گیسوان خیس شان به دست باد.

چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم.

رنگ ها شکفته در زلال عطر های گرم.

می تراود از سکوت دلپذیرشان.

بهترین ترانه.

بهترین سرود !

مخمل نگاه این بنفشه ها.

می برد مرا سبکتر از نسیم.

از بنفشه زار باغچه .

تا بنفشه زار چشم تو- که رسته در کنار هم-

زردو نیلی و بنفش

سبز و ابی و کبود .

با همان سکوت شرمگین.

با همان ترانه ها و عطر ها.

بهترین هر چه بود و هست.

بهترین هر چه هست و بود !

در بنفشه زار چشم تو

من ز بهترین بهشتها گذشته ام.

من به بهترین بهارها رسیده ام.

ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من

لحظه های هستی من از تو پر شده است.

در تمام روز .
در تمام شب.


در تمام هفته.

در تمام ماه.

در فضای خانه. کوچه . راه.

در هوا .زمین. درخت. سبزه. اب.

در خطوط درهم کتاب.

در دیار نیلگون خواب!

ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن !

بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام .

ای نوازش تو بهترین امید زیستن !

در کنار تو

من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام.

در بنفشه زار چشم تو

برگ های زرد و نیلی و بنفش.

عطرهای سبز و ابی و کبود.

نغمه های ناشنیده ساز می کنند.

بهتر از تمام نغمه ها و سازها !

روی مخمل لطیف گونه هات.

غنچه های رنگ رنگ ناز.

برگ های تازه تازه باز می کنند.

بهتر از تمام رنگها و رازها !

خوب خوب نازنین من !

نام تو مرا همیشه مست می کند.

بهتر از شراب

بهتر از تمام شعرهای ناب !

نام تو . اگر چه بهترین سرود زندگی است.

من ترا به خلوت خدایی خیال خود :

"بهترین بهترین من " خطاب می کنم.

بهترین بهترین من ! یا حق.

طراوت باران
۱۳۹۴/۱۱/۱۹, ۱۱:۱۲
مـــــن
رازی را پنهان نکرده ام!
قلبم کتابی است ...
که خواندنش برای تو آسان است.
مـــــن
همواره تاریخ قلبم را می نگارم؛
از روزی که در آن
به تو عاشق شدم !

طراوت باران
۱۳۹۴/۱۱/۱۹, ۱۱:۱۳
رفتی ولی كجا ؟ كه به دل جا گرفته ای
دل جای توست ، گرچه دل از ما گرفته ای

ترسم به عهد خویش نپایی و بشكنی
آن دل كه از منش به تمنا گرفته ای

ای نخل من كه برگ و برت شد ز دیگران
دانی كز آب دیده من پا گرفته ای ؟

بگذار تا ببینمش اكنون كه می رو
ای اشك از چه راه تماشا گرفته ای ..

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۱/۱۹, ۱۳:۰۷
" نیمه شب بود و . غمی تازه نفس.

ره خوابم زد و ماندم بیدار.

ریخت از پرتو لرزنده شمع.

سایه دسته گلی بر دیوار.

همه گل بود. ولی روح نداشت!

سایه ای مضطرب و لرزان بود.

چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه

گوئیا مرده سرگردان بود !

شمع. خاموش شد از تندی باد

اثر از سایه به دیوار نماند.

کس نپرسید: کجا رفت ؟ که بود؟

که دمی چند در اینجا گذراند!

این منم خسته در این کلبه تنگ

جسم در مانده ام از روح جداست.

من. اگر سایه خویشم. یا رب.

روح اواره من کیست ؟ کجاست ؟

( فریدون مشیری )

Rikimaru
۱۳۹۴/۱۱/۲۰, ۱۹:۵۵
اینم از زیباترین شعر های موجوده!
امیدوارم خوشتون بیاد




مژه سوزن رفویی، نخ او ز تار مویی
که زنی به رخنه های دلم ای پری رفویی
:Rose:
به عزای لاله ها و به خزان آرزوها
چه شد ای بهار لاله که شنیدم از تو بویی
:Rose:
دگر آبگینه ی دل دو سه ریز خرده شیشه است
به چه چشمی و چراغی بشناسم از تو رویی
:Rose:
شب آخر وداعت گه غراب غم که میگفت:
سحر این یکی به سویی رود، آن دگر به سویی
:Rose:
تو که چشمه ی صفایی، نه چنان شدی که دیگر
رود آب خوش به پایین دگر ای گل از گلویی
:Rose:
نه صبا و نه شبابم دگرم چه روی مستی
به سرم شکسته حوشتر که به سر کشم سبویی
:Rose:
به امید دوستانم که دوباره بازگردم
سر عشق و داستانم. چه امید و آرزویی!
:Rose:
نکند بهار عشقم شکفد به لاله و گل
تو اگر پیاله در کف بلمی کنار جویی
:Rose:
به چروکهای پیری چه کنی که چهر پرچین
نه از آن قماش کاید به اطاعت اتویی
:Rose:
فلک از پس من و تو چه بساط عشق برچید
نه دگر بنفشه مویی نه دگر فرشته خویی
:Rose:
شر و شور می کجا شد که ز طرف کوچه باغات
نه دگر سر و صدایی شنوم نه هایهویی
:Rose:
نکند که قیس دلخون به سراغ خاک لیلی است
نظری به بید مجنون چه سری به جستجویی
:Rose:
به خزان لاله، گوشی به سرود برگریزان
که به شرح حال عاشق چه زبان گفتگویی
:Rose:
من و او چنان به عشق و به جمال سرمدی محو
که به جلوه گاه وحدت نه منی دگر، نه اویی
:Rose:
نه چنان نهفته از ما ره چشمه های رحمت
که درون دلسیاهان برسد به شست و شویی
:Rose:
بگذار شهریارا سر پیری این حکایت
که به خرقه عشق پیری نگذارد آبرویی


نه...
او نمرده است...
او زنده است در غم و شعر و خیال من...
نه...او نمرده. میشنوم من صدای او...
میراث شاعرانه ی من هرچه هست از اوست...
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق...:Rose:

بی ریا
۱۳۹۴/۱۱/۲۰, ۲۰:۱۵
بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت
سخت دلتنگم برای اخم و دعوا کردنت

عطر خوبی می زنی از در که بیرون می روی
دلخورم از این همه خود را فریبا کردنت

گفتم آیا خسته ای از زندگانی پیش من؟
سخت رنجیدم من از اینگونه حاشا کردنت

گفتمت میل سفر دارم تو گفتی صبر کن
خسته ام، دلخسته از امروز و فردا کردنت

می شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را
صورت گریان و آن آه و دریغا کردنت

می هراسم از نگاه خیره تو سمت در
رنگ حسرت دارد آخر این تماشا کردنت

با زبان بی زبانی حرف خود را گفته ای
می روم دیگر نمی خواهم مدارا کردنت

نیلوفر
۱۳۹۴/۱۱/۲۶, ۰۸:۴۵
باورم کن

در کار عشق ما همیشه اما بود
بی جانی ریشه از ساقه پیدا بود
آن شب که گفتی باورم کن با تو میمانم
دلواپسی های من از صبح فردا بود
آن شب که گفتی با تو هستم تا که دنیا هست
باور نکردم گرچه این جمله زیبا بود
در عمق دریا هرگز یک قطره پیدا نیست
پایان عشق ما پایان دنیا نیست
مثل زلال آب من باورت کردم
مینای یک رنگی در ساغرت کردم
سلطان قلب خود تاج سرت کردم
در چشم دل تا خود پیغمبرت کردم
آن شب که گفتی باورم کن با تو میمانم
دلواپسی های من از صبح فردا بود
آن شب که گفتی با تو هستم تا که دنیا هست
باور نکردم گرچه این جمله زیبا بود
در عمق دریا هرگز یک قطره پیدا نیست
پایان عشق ما پایان دنیا نیست

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۱/۲۶, ۱۲:۵۸
" ای امید نا امیدی های من :

بر تن خورشید می پیچد به ناز

چادر نیلوفری رنگ غروب

تک درختی خشک. در پهنای دشت

تشنه می ماند در این تنگ غروب

از کبود اسمان ها. روشنی

می گریزد جانب افاق دور

در افق. بر لاله سرخ شفق

می چکد از ابرها باران نور

می گشاید دود شب اغوش خویش

زندگی را تنگ می گیرد به بر.

باد وحشی می دود در کوچه ها

تیرگی سر می کشد از بام و در

شهر می خوابد به لالای سکوت

اختران نجوا کنان بر بام شب

نرم نرمک باده مهتاب را.

ماه می ریزد درون جام شب

نیمه شب. ابری به پهنای سپهر

می رسد از راه و می تازد به ماه

جغد می خندد به روی کاج پیر

شاعری می ماند و شامی سیاه !

در دل تاریک این شبهای سرد.

ای امید نا امیدی های من!

برق چشمان تو . همچون افتاب-

می درخشد بر رخ فردای من .

(فریدون مشیری.)

نیلوفر
۱۳۹۴/۱۲/۰۳, ۱۴:۰۶
تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!

ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..

___________
#علیرضا_بدیع

نیلوفر
۱۳۹۴/۱۲/۰۴, ۱۴:۰۷
چشای من پُرِ خواهشه
نگاه تو یه نوازشه
برای این دلِ دیوونه
دلم بَرات پَر می‌کشه
صدات واسم آرامشه ، نگات مثل نمِ بارونه
دوسِت دارم ، دلم می‌گیره بی تو بی هوا
هر لحظه قلب من می‌شکنه بی تو بی صدا
عشقت تو خونَمه ، قلب تو قلب منه
هر جا تو هر نفَس دل واسه تو می‌زنه
کی غیر تو عزیزم
همه حرفامو می‌دونه
اشکامو کی می‌فهمه
غم چشمامو می‌خونه
عشقت کار خدا بود
که تو رو به دلم داده
دنیا منو فهمیده
مِهرت به دلم افتاده
دوسِت دارم ، دلم می‌گیره بی تو بی هوا
هر لحظه قلب من می‌شکنه بی تو بی صدا
عشقت تو خونَمه ، قلب تو قلب منه
هر جا تو هر نفَس دل واسه تو می‌زنه
دوسِت دارم ، دلم می‌گیره بی تو بی هوا
هر لحظه قلب من می‌شکنه بی تو بی صدا
عشقت تو خونَمه ، قلب تو قلب منه
هر جا تو هر نفَس
متن آهنگ بی هوا - خواننده: امین رستمی
پیشنهاد میکنم حتما گوش بدید خیلی قشنگه.

نیلوفر
۱۳۹۴/۱۲/۰۵, ۰۹:۵۷
متن آهنگ خوشبختم :

آرومم وقتی که پیش تو و زیباییت می شینم
باور کن دنیا رو من با چشمای تو می بینم
جوری به تو دل می بندم که نتونم برگردم
تو رو با قلبم پیدا کردم

خوشبختم تو با منی، لبخندتو از من نگیر
عشق من تا با همیم دلشوره ی رفتن نگیر

میدونی تو دنیا فکر کسی غیر از تو با من نیست
وقتی تو اینجایی راهی غیر از عاشق بودن نیست
وقتی دل من بی تابه، بگو با من می مونی، منو آروم کن تو میتونی

خوشبختم تو با منی، لبخندتو از من نگیر
عشق من تا با همیم دلشوره ی رفتن نگیر

نیلوفر
۱۳۹۴/۱۲/۱۴, ۱۷:۳۳
سخته حرفم ولی باید رفت دیگه تمومه دیگه بریدم
دیگه خستم از این که هرچی هی اومدمو نرسیدم
سخته حرفم ولی باید بدونی خستم
ولی باید بدونی که میرم
با یه یادگاری رو دستم
سخته رفتن بس که سردم من حرف دلای شکستم
من با هر خاطره با غم میرم با اینکه وابستم
سخته رفتن تلخ حرفم ببین من درارو بستم
من از غروب جمعم حتی از سکوت صبحم خستم…

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۲/۱۶, ۰۰:۰۷
"چشمه.

ای چشمه این جا درنگ مکن!

می پوسی. مرداب می شوی. می الایی.

جاری شو! دشت های هموار را طی کن!

دره ها را سرازیر شو !

سر خود را به سنگ ها بزن. بشکن.

مایست. پیش برو. شلاق بخور. هوا بخور !

رودی شو !

تو را این جا نگاه نمی دارم.

تشنگی سال هایم را همچنان در این کویر نگاه می دارم.

از تو نمی اشامم تا کم نشوی. تا ضعیف نشوی.

حوضچه ای . مردابی. اب راکدی نگردی.

سر به این صحرا بگذار !

از خلوت این دشت مهراس !

ابادی ها و روییدن ها در انتظار توست.

و من همچنان تشنه. این جا می مانم.

(دکتر علی شریعتی. )

صادق
۱۳۹۴/۱۲/۱۷, ۱۱:۳۱
شعر من با نام زهرا خو گرفت
جان من از گلشن او بو گرفت
ارزگان چون بلخ شد جام سبو
بس که پیر بلخ ما هوهو گرفت

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۲/۱۷, ۱۳:۵۰
"سر گذشت گل غم :

تا در این دهر دیده کردم باز.

گل غم .در دلم شکفت به ناز.

بر لبم تا که خنده پیدا شد

گل او هم به خنده ای واشد.

هر چه بر من زمانه می افزود

گل غم را از ان نصیبی بود

همچو جان در میان سینه نشست

رشته عمر ما به هم پیوست.

چون بهار جوانیم پژمرد.

گفتم این گل ز غصه خواهد مرد !

یا دلم را چو روزگار شکست.

گفتم او را چو من شکستی هست.

می کنم چون درون سینه نگاه

اه از این بخت بد. چه بینم . اه...

گل غم مست جلوه خویش است.

هر نفس تازه روتر از پیش است !

زندگی تنگنای ماتم بود

گل گلزار او همین غم بود.

او گلی را به سینه من کاشت

که بهارش خزان نخواهد داشت ! (فریدون مشیری. )

راهی
۱۳۹۴/۱۲/۲۳, ۱۹:۱۰
چه نوری در درون سینه ، مهمان است
چه روشن میشود این دل ،
بر این مهمانِ صاحب خانه ی زیبا

تو باور می کنی گاهی
به یک بارش ، ز باران بهاری
این دلم پر می کشد تا ابر
دلم گاهی همین نزدیک
حتی در هیاهوی غریب شهر
به اواز حزین کودکی در کوچه می گیرد
و می بخشد گُلی تا خنده ای را بر لبان بسته بنشاند
که می دانم اگر دستی بگیرم
دست او ، در دست می گیرم

تو می دانی که عاشق می شوم
گاهی به ناز غنچه ای در باغ
دلم تابی میان بازوان نور می بندد
تبسم می خرم از دوره گردی با سلامی پاک
شبی تا صبح می دوزم لباس کهنه یک قاصدک را
تا بگردد باز دور کوچه ها
با این پیام خالق هستی ،
شما را مردمان ، بادا بشارت
عشق با پرجاست
تو باور می کنی وقتی که می بوسم دو دست مادرم را
می روم تا مشق های کودکی
آنگه ، دوباره کوکب و تصمیم کبری در دو چشم بسته ام
با قطره اشکی می شود پیدا
تو باور می کنی دیشب میان کهکهشان راه شیری راه می رفتم
و دیدم دب اکبر را
سلامی کرده ، من چیدم کمی از خوشه زیبای پروین را
جواب چشمک آهسته دادم من سلام دب اصغر را
تو باور کن ،
آری هنوزم آرزوی کودکی را خواب می بینم
هنوزم یاکریمی می زند بر شیشه این خاطراتم
تا بریزم خرده نانی گوشه ایوان
تا فراموشم نگردد ، آب می خواهد
و می دانم که روزی یک نفر با اسب می اید
هنوزم از قفس ، از بند ، بیزارم
و آواز قناری در قفس را ، شکوه از صیاد می دانم
و مرگ ماهی سرخی درون تُنگ تنهایی
هنوزم می پراند خواب از چشمم
چه شرمی دارد این طعمه ، که بر قلاب می بندیم
فریب ماهی و صیدی که آغازش نوید بخششی دارد
تو باور می کنی وقتی که یاد قصه های کودکی
شب های زیبای زمستان باز می افتم
دو چشم خسته ام
تا صبح در یاد کلاغ خسته ای بیدار می ماند
و زیر لب دعایش می کنم ، شاید بیابد خانه خود را
تو باور می کنی ،
باور ندارم ، باوری جز عشق پا برجاست
بگوید هر که ، هر چیزی بجز از عشق ، نازیبا ست
سلام ای نور
زیبا خالق و پرودگار هر چه زیبایی
خداوندا
هر ان سینه که تاریک است ، با نوری تو روشن کن
بتابان روشنای عشق را بر ظلمت قلبی که افسرده ست
که میدانم خدا در قلب عاشق نور می کارد
و بذر نور را حاصل چه باشد مهربان ،
جز نور
تو باور کن اگر روشن شوی با نور او
دیگر به چشم دل نخواهی دید ، جز او را
مخوان مخلوق خالق را تو نازیبا
هلا ای عاشق خوبی
تمام جلوه هستی
بسان خالق زیبای خود
زیباست

کیوان شاهبداغ خان

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۴/۱۲/۲۳, ۲۲:۳۳
" بی تاب انتظار :

رفتم تا از سرزمین چشمه های سبز.

برای روح تشنه ی معبد.

برای کبوتران معصوم حرم. اب برگیرم.

چشمه هایی که از دل افتاب سر می زنند.

سپیده ی صبح . نهری از ان سرزمین است.

فلق دهانه ای از ان چشمه هاست.

سرزمینی در ان سوی بامدادان.

رفتم و دل. لبریز از عشق.

جان تافته از ایمان.

اندیشه روشن از حکمت.

تن گرم از امید و ...

من بی تاب انتظار ! ...

(دکتر علی شریعتی. )

نیلوفر
۱۳۹۴/۱۲/۲۸, ۲۱:۳۵


عاشقم،
اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی

تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا ؟
طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاهی …
منِ دلداده به آهی
بنشستیم،
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را تنگ در آغوش بگیرم...

____________________
#رحمان_نصر_اصفهانی

نیلوفر
۱۳۹۴/۱۲/۲۸, ۲۳:۱۶
هر شبی تا به سحر زار بگریم ز غمت
اندکی خسبم و بسیار بگریم ز غمت
رحمت آری، اگر این گریه ببینی، لیکن
خفته باشی تو، چو بیدار بگریم ز غمت
خار خار گل رویت، چو به باغی بروم
بروم بر گل و بر خار بگریم ز غمت
دل من بی‌رسن زلف تو چون سنگ شود
بر دل تنگ به خروار بگریم ز غمت
بر سر کوی تو، از شوق تو، من هر نفسی
. . .
در غمت زار بگریم من و از بی‌مهری
بازخندی چو تو، من زار بگریم ز غمت
اوحدی دوش مرا گفت: بکن چارهٔ خویش
چاره آنست که : ناچار بگریم ز غمت
آخر، ای دستهٔ گل، سوسن باغ که شدی؟
بی‌تو تاریک نشستم، تو چراغ که شدی؟
پیش زخم تو به از سینه سپر می‌بایست
با غم عشق تو تدبیر دگر می‌بایست
احتراز، ای دل، ازین کار چه سودست امروز؟
پیشتر زانکه درافتیم، حذر می‌بایست
هر شبم دل ز فراق تو بسوزد صد بار
باز گویم که: از این سوخته‌تر می‌بایست
آستین ز آب دو چشم، این که همی تر گردد
دامنم بی‌تو پر از خون جگر می‌بایست
آبرویم ببرد هر نفس این دیدهٔ تر
خاک پای تو درین دیدهٔ تر می‌بایست
جانم از تنگی این دل به لب آمد بی‌تو
با چنین دل غم عشق تو چه در می‌بایست؟
اوحدی را شب هجرت ز نظر نور ببرد
شمع رخسار تو در پیش نظر می‌بایست
ای دلم برده، مرا بی‌دل و بی‌هوش مکن
کار دل سهل بود، عهد فراموش مکن
تو برفتی و دلم قید هوای تو هنوز
هوس دیده به خاک کف پای تو هنوز
گر نشانی ز جفا چون مژه تیرم در چشم
دیدهٔ من نشکیبد ز لقای تو هنوز
بر سر ما بگزیدی تو بهر جای کسی
ما کسی را نگزیدیم بجای تو هنوز
گفته بودی که : دوایی بکنم درد ترا
ما در آن درد به امید دوای تو هنوز
ای که عمری سر من بر خط فرمان تو بود
تو به فرمان خودی، من به رضای تو هنوز
گر به شاهی برسم، سایه ز من باز مگیر
که گدای توام، ای دوست، گدای تو هنوز
اوحدی، قصه ز سر گیر و بر دوست بنال
که بگوشش نرسیدست دعای تو هنوز
راست گو : کز سر مهر منت، ای ماه، که برد؟
که زد این راه؟ دلت را دگر از راه که برد؟

اوحدی

نیلوفر
۱۳۹۵/۰۱/۰۵, ۲۲:۰۳
بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت
سرمست همی‌گشت به بازار مرا یافت
پنهان شدم از نرگس مخمور مرا دید
بگریختم از خانه خمار مرا یافت
بگریختنم چیست کز او جان نبرد کس
پنهان شدنم چیست چو صد بار مرا یافت
گفتم که در انبوهی شهرم کی بیابد
آن کس که در انبوهی اسرار مرا یافت
ای مژده که آن غمزه غماز مرا جست
وی بخت که آن طره طرار مرا یافت
دستار ربود از سر مستان به گروگان
دستار برو گوشه دستار مرا یافت
من از کف پا خار همی‌کردم بیرون
آن سرو دو صد گلشن و گلزار مرا یافت
از گلشن خود بر سر من یار گل افشاند
وان بلبل وان نادره تکرار مرا یافت
من گم شدم از خرمن آن ماه چو کیله
امروز مه اندر بن انبار مرا یافت
از خون من آثار به هر راه چکیدست
اندر پی من بود به آثار مرا یافت
چون آهو از آن شیر رمیدم به بیابان
آن شیر گه صید به کهسار مرا یافت
آن کس که به گردون رود و گیرد آهو
با صبر و تأنی و به هنجار مرا یافت
در کام من این شست و من اندر تک دریا
صاید به سررشته جرار مرا یافت
جامی که برد از دلم آزار به من داد
آن لحظه که آن یار کم آزار مرا یافت
این جان گران جان سبکی یافت و بپرید
کان رطل گران سنگ سبکسار مرا یافت
امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گفتار
کان اصل هر اندیشه و گفتار مرا یافت

مولوی

نیلوفر
۱۳۹۵/۰۱/۰۵, ۲۲:۰۶
یار من یوسف نیا اینجا کسی یعقوب نیست
لحظه ای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست
ای گل زیبای من از غربتت اشکی نریز
نازنین اینجا خدا هم پیششان محبوب نیست
نوبهارم در فراقت هیچ کس محزون نشد
منجی انسانیت اینجا شرایط جور نیست
گرچه در هر جمعه ای زیبا دعایت می کنند
این دعاها بر زبان است جنسشان مرغوب نیست
مهربان، اینجا همه مرعوب دنیا گشته اند
طوق ها بر گردن است و، هیچکس منصور نیست

گر چه در هر صبح و شام، داد از تمنای ظهورت می زنند
این تمنا بر لبان است؛ قلبشان مشروب نیست

یادگار رحمت للعالمین! اینجا کسی از رحمتت چیزی نگفت
دائم از شمشیر و گردن صحبت است و،هیچکس مجدور نیست

ای گل نرگس، حضورت را کسی هشیار نیست
لحظه ای چشمانشان را شستشوی آب نیست

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۰۶, ۱۵:۱۰
" همان نمی دانم...

هیچ بیراهه ای ناشناس در پیش پایم.

مرا به سر منزلی مجهول نمی خواند.

به راه افتادم.

در هیچ منزلی بر سر راه درنگ نکردم.

هیچ دعوتی را نپذیرفتم.

امور هیچ یک مرا نفریفت که همه را می شناختم.

و امدم و امدم تا بدین جا رسیدم.

تا "ان " را یافتم.

همان "نمی دانم چه " ای را . که همه ی عمر

مرا بی قرار خویش کرده بود.

همان " نمی دانم که " ای

که همه ی چهره ها را در نگاهم بیگانه نموده بود.

همان " نمی دانم کجا " یی

که جهان را در دلم غربتی سیاه ساخت.

گفتند بیعت کن ! نکردم.

گفتند بمان ! نماندم.

گفتند بخواه ! نخواستم.

رنجم دادند. اسیرم کردند. بی نامم کردند.

بد نامم کردند. مجروحم کردند تا تسلیمم کنند.

و تسلیم نشدم.

تا رامم کنند. رام نشدم.

تا بشوم . نشدم.

تا در غربت ماندگار شوم. تا با شب خو کنم.

همان نا شناسی که دلم را با او اشنا می یافتم.

نگذاشت تا با این اشناها که دلم با ان ها بیگانگی می کرد . بمانم.

( دکتر علی شریعتی . )

نیلوفر
۱۳۹۵/۰۱/۰۷, ۱۴:۴۹
بهار آمده اما هوا هوای تو نیست
مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست

به شوق شال و کلاه تو برف می آمد...
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست

نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تو نیست

کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!؟
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه می خورد انگشت های باران...آه...
شبیه در زدن تو...ولی صدای تو نیست

تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد
غمی ست باران...وقتی هوا هوای تو نیست...!

____________________
#اصغر_معاذی

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۰۸, ۱۳:۴۷
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/16561975582536428967.gif
در دهر هر آن که نیم نانی دارد

از بهــر نشست آشـــــیانی دارد

نه خادم کس بود نه مخدوم کسی

گو شاد بزی که خوش جهانی دارد


آنانکه محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زیــن شب تــاریک نبــردند برون

گفتند فسانه‌ای و در خـواب شدند


رباعیات خیام

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۰۹, ۰۰:۲۵
" سیر ابدی :

نمی دانم این سیر ابدی

و این کشف و شهود مستی بخش

که هر روز و هر دم مرا

در این اقیانوس اعظم و بی کرانه و بی انتهایی

که خلسه و جذب و مراقبت و تامل و اشراق می نامند

ولی نام دیگری دارد.

و نام ندارد که در نام نمی گنجد.

فروتر می برد و غرقه تر می سازد.

تا کجاها می کشد و تا کجاها می رسم ؟

تا خدا و ان سوی دریای خدا

تا کجا ؟

ان سوی هر سویی

تا چه می دانم. ؟

اما میدانم که تا منزل مرگ خواهم رفت.

و میدانم که مرگ منزلی در نیمه راه است.

ایا از ان سوی مرگ نیز سفری خواهد بود ؟

کاشکی باشد !

کاشکی از پس امروز بود فردایی !

( دکتر علی شریعتی. )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۰۹, ۰۹:۳۷
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/11781980840633637178.gif
ای بی‌وفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد

قهر خدا باشد که بر لطف خدا عاشق نشد


چون کرد بر عالم گذر سلطان ما زاغ البصر

نقشی بدید آخر که او بر نقش‌ها عاشق نشد



جانی کجا باشد که او بر اصل جان مفتون نشد

آهن کجا باشد که بر آهن ربا عاشق نشد



من بر در این شهر دی بشنیدم از جمع پری

خانه ش بده بادا که او بر شهر ما عاشق نشد



ای وای آن ماهی که او پیوسته بر خشکی فتد

ای وای آن مسی که او بر کیمیا عاشق نشد



بسته بود راه اجل نبود خلاصش معتجل

هم عیش را لایق نبد هم مرگ را عاشق نشد



دیوان شمس

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۰۹, ۱۳:۲۹
"گمشده :

هر کسی گمشده ای دارد.

و خدا گمشده ای داشت.

هر کسی دو تاست.

و خدا یکی بود.

و یکی چگونه می توانست باشد ؟

هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند. هست.

و خدا کسی که احساسش کند. نداشت.

عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که ان را ببیند.

خوبی ها همواره نگران که ان را بفهمد.

و زیبایی همواره تشنه ی دلی است که به او عشق ورزد.

و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.

و غرور در جستجوی غروری است که ان را بشکند.

و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر اقتدار و مغرور.

اما کسی نداشت.

و خدا افریدگار بود و چگونه میتوانست نیافریند.

زمین را گسترد و اسمان ها را بر کشید.

کوه ها برخاستند و رود ها سرازیر شدند و دریاها اغوش گشودند.

و طوفان ها برخاست و صاعقه ها در گرفت.

و باران ها و باران ها و باران ها.

" در اغاز هیچ نبود. کلمه بود و ان کلمه خدا بود. "

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود.

و با نبودن چگونه توانستن بود ؟

و خدا بود و با او عدم بود.

و عدم گوش نداشت.

حرفهایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود. نمی گوییم.

و حرفهایی هست برای نگفتن.

حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی اورند.

و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.

حرفهای بی قرار و طاقت فرسا.

که همچون زبانه های بی تاب اتشند.

کلماتش هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.

اینان در جستجوی مخاطب خویشند.

اگر یافتند ارام می گیرند.

و اگر نیافتند. روح را از درون به اتش می کشند.

و خدا برای نگفتن . حرفهای بسیار داشت.

درونش از انها سرشار بود.

و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟

و خدا بود و عدم.

جز خدا هیچ نبود.

در نبودن. نتوانستن بود.

با نبودن نتوان بودن.

و خدا تنها بود.

هر کسی گمشده ای دارد.

و خدا گمشده ای داشت. (دکتر علی شریعتی. )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۰۹, ۱۳:۵۲
چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج

گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج

می کند یک جانب از خوان تهی سرپوش را

هر سبک مغزی که بر سر می نهد دستار کج


زلف کج بر چهره خوبان قیامت می کند

در مقام خود بود از راست به، بسیار کج


راستی در سرو و خم در شاخ گل زیبنده است

قد خوبان راست باید، زلف عنبر بار کج


نیست جز بیرون در جای اقامت حلقه را

راه در دلها نیابد چون بود گفتار کج


فقر سازد نفس را عاجز، که چون شد تنگ راه

راست سازد خویش را هر چند باشد مار کج


قامت خم بر نیاورد از خسیسی نفس را

بیش آویزد به دامن ها چو گردد خار کج


هست چون بر نقطه فرمان مدار کاینات

عیب نتوان کرد اگر باشد خط پرگار کج


در نیام کج نسازد تیغ قد خویش راست

زیر گردون هر که باشد، می شود ناچار کج


می تراود از سراپای دل آزاران کجی

باشد از مرغ شکاری ناخن و منقار کج


از تواضع کم نگردد رتبه گردنکشان

نیست عیبی گر بود شمشیر جوهردار کج


وسعت مشرب، عنان عقل می پیچد ز راه

موج را بر صفحه دریا بود رفتار کج


گریه مستانه خواهد سرخ رویش ساختن

از درختان تاک را باشد اگر رفتار کج


راست شو صائب نخواهی کج اگر آثار خویش

سایه افتد بر زمین کج، چون بود دیوار کج

ریحـانه النـبی
۱۳۹۵/۰۱/۰۹, ۲۲:۵۷
چقدر ثانیه ها نامردند... (http://noghteoj.parsiblog.com/Posts/42/%da%86%d9%82%d8%af%d8%b1+%d8%ab%d8%a7%d9%86%d9%8a% d9%87+%d9%87%d8%a7+%d9%86%d8%a7%d9%85%d8%b1%d8%af% d9%86%d8%af.../)


چقدر ثانیه ها نامردند
گفته بودند که بر می گردند

برنگشتند و پس از رفتنشان
بی جهت عقربه ها می گردند

آه این ثانیه های نامرد
چه بلایی به سرم آوردند

نه به چشمم افقی بخشیدند
نه ز بغضم گره ای وا کردند

از چه رو سبز بنامم به دروغ
لحظه هایی که یکایک زردند

لحظه ها همهمه هایی موهوم
لحظه ها فاصله هایی سردند

آه بگذار ز پیشم بروند
لحظه هایی که یکایک دردند

ساقی ناصری

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۱۰, ۰۰:۴۳
"اگر :

اگر خضر راهی یافتی.

بودای نجات دهنده ای بر تو ظاهر شد.

و امام موعود غیب ظهور کرد.

باید همچون بایزید . از بایزیدی خویش

همانند ماری که پوست بیندازد. به درایی

و همه او شوی که او همه تو خواهد بود

ویکدیگر هم و همدیگر هم خواهید گشت.

واز شما جز دو نامی که دو کلمه ی پوک و بیگانه ای خواهند بود.

نشانی از گذشته ی بیگانگی و ایام دوگانگی

بر جای نخواهد بود. (دکتر علی شریعتی.)

سعادتمند
۱۳۹۵/۰۱/۱۰, ۰۲:۱۴
‌ من وتنهایی و شمعی که سو سو میزند هر دم
نمیدانی که غم دارم ،نمیبینی پر از دردم

نه یاری تا به او گویم چو گل بر شاخه پژمردم
نه دلداری که بگزینم دل خود را به او بندم

شبم کابوس و روزم یأس ،از این تنهایی افسردم
بیا جانی به من بخش و شفایی بر رخ زردم

بگو با من ز راز خود از این بی همدمی مردم
اگر همراز میخواهی بگو من با تو همدردم

آرامش با یاد خدا
۱۳۹۵/۰۱/۱۰, ۱۵:۱۴
ســـهم من کجاســـت..؟
کجـــا بایـــد قدم بگــذارم که کســـی را
له نکـــنم؟
سهـــم من کجـــاست..؟
کجـــا باید دل ببنـــدم که دیـــر
نکردهـــ باشــم؟
سهــــم من کجـــاست ..؟
کجـای این زمـــین خاکــــی کولـــه بارم را
پایین
بگــذارم که توقــف ممنــوع نداشـــته باشـــد؟
بگو ...
کجا خســـتگی هایـــم را به در کنـــم که کســی نگـــوید..
ببخشـــید ...
اینـــجا جای من استــ...!!!
ﻧَﻔـــَﺲ ﻫﺎﯼِ ﺁﺧَــﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯿڪِـﺸَﻤـــ
ﻧِﻤﯿـــﺪﺍنَـــﻢ ﻓــﺮﺩﺍیے
ﺑَﺮﺍﯾَﻢ ﻫَـــﺴﺘــــــــــ
ﺗَــــﻤﺎﺍﺍﺍﺍﻡِ ﻋُـــﻤﺮَﻡ ﺭَﻓـﺘــــ...
ﺑـــہ ڪُــــــــــــــﺠﺎ
ﻧــِــﻤﯿـــﺪﺍﻧَـــــﻤ �ــ
بــہ زانـــو درامــدم
ﺩﻟﮕـــــﯿﺮﻡ
ﺍﺯ ﺩُﻧــــﯿﺎ ...
ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬـــــﺎ ...
ﺍﺯ ﺧـــــﻮﺩﻣـــ ...
ﺍﺯ ﺳﺎﯾــــہ ﺍﻣـــ ...
ﺍﺯ ﺳَــﺮ ﻧِﻮِﺷــﺘـَﻤــ ...
ﻭَ ﺍﺯ ﺗــــــــــــــــﻮ ...
ﺍِے ﺧـــــــُـــــــــــﺪﺍ ...

آرامش با یاد خدا
۱۳۹۵/۰۱/۱۰, ۱۵:۳۳
دلم قطار می خواهد
سوت بکشد
راه بیافتد
ما را بردارد از اینجا
جای بهتری بگذارد

بی ریا
۱۳۹۵/۰۱/۱۰, ۲۰:۵۱
http://blogcod.parsskin.com/zibasazi/joda-konandeh/134.gif

♥♥♥ برای مادر ♥♥♥


پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد
داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد

شب به شب منتظرم بود و دلش پُر آشوب
شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد

غصه میخورد که من حال خرابی دارم
از همین غصه ی من سیر شد و حرف نزد

وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد

صورتِ پر شده از چین و چروکش یعنی:
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد...!

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۱۱, ۱۳:۳۵
"مرد شیر گیر :

در حیرتم ز چرخ که ان مرد شیر گیر

با دست روبهان دغل شد چرا اسیر

ان شاهباز عز و شرف از چه از سریر

با های و هوی لاشخوران امدی به زیر

این اتشی که در دل این ملک شعله زد

با نیروی جوان بد و با فکر بکر پیر

با عزم همچو اهن ان مرد سال بود

با جوی های خون شهیدان سی تیر

با مشت رنجبربد و فریاد کارگر

با ناله های مردم زحمتکش و فقیر

با خشم ملتی که به چنگال دشمنان

بودند با زبونی یک قرن و نیم اسیر

با ان که خفته است به یک خانه از حلب

با ان که ساخته است یکی لانه از حصیر

با مردمی که امده از زندگی به تنگ

با ملتی که گشته است از روزگار سیر

افسوس شیخ و نظامی و مست و دزد

چاقو کشان حرفه ای و مفتی اجیر...

دکتر علی شریعتی .

Tuberose
۱۳۹۵/۰۱/۱۴, ۰۳:۰۱
http://uupload.ir/files/f9e5_16047078351714908364.gif



تو ای پری کجایی

شبی که آوازِ نیِ تو شنیدم
چو آهویِ تشنه پیِ تو دویدم
دوان دوان، تا لبِ چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی
من همه جا، پی تو گشته ام
از مه و مهرِ، نشان گرفته ام
بویِ تو را، ز گل شنیده ام
دامنِ گل، از آن گرفته ام
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی
دلِ من سرگشته ی توست
نفسم آغشته ی توست
به باغِ رویاها، چو گُلت بویم
بر آب و آیینه، چو مهت جویم
تو ای پری کجایی
در این شبِ یلدا، ز پیت پویم
ز خواب و بیداری، سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مه و ستاره دردِ من می دانند
که همچو من، پیِ تو سر گردانند
شبی کنارِ چشمه پیدا شو
میان اشکِ من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی

http://uupload.ir/files/f9e5_16047078351714908364.gif



شاعر هوشنگ ابتهاج
خواننده زنده یاد حسین قوامی

صادق
۱۳۹۵/۰۱/۱۴, ۱۱:۰۰
http://www.askquran.ir/gallery/images/76764/1_1_27999991113322008008k.jpg



http://www.askquran.ir/thread54829.html#post805342

[/QUOTE]

مام عباس است ام المومنین
جلوه ی یاس است ام المومنین
صد سلام وصد درود ما به او
مادر ناس است ام المومنین

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۱۴, ۱۱:۲۲
" سیمرغ :

تیر زهر اگین طعنش مانده در چشمان

تکیه داده خسته جان. بر نیزه تنهایی اش بی کس

هیچ ان دستان خون الوده

پنداری

به فرمان نیست.

انچه هر سو در افق گه گاه می بیند

شیهه اسبان رعد و نیزه بار اذرخشان است.

در گذر باد

می زند فریاد :

" - از ستیغ اسمان پیوند البرز مه الوده

یا حریر رازبفت قصه های دور.

بال بگشای از کنام خویش

ای سیمرغ راز اموز!

بنگر اینجا در نبرد این دژ ایینان

عرصه بر ازادگان تنگ است

کار از بازوی مردی و جوانمردی گذشته است

روزگار رنگ و نیرنگ است.

باد. این چاووش راه کاروان گرد

نغمه پرداز شکست خیل مغرور سپاه من

می سراید در نهضت پرده های برگ

قصه های مرگ

وان دگرسو .

کرکس پیری. بر اوج اسمان سرد.

گرم می خواند سرود فتح اهریمن .

گفته بودی گاه سختی ها.

در حصار شوربختی ها.

پر تو در اتش اندازم به یاری خوانمت باری

اینک اینجا شعله ای بر جا نمانده در سیاهی ها

تا پرت در اتش اندازم

وبه یاری خوانمت

با چتر طاووسان مست ارزوی خویش.

از نهانگاه ستیغ ابر پوش تیره البرز

یا حریر رازبفت قصه های دور.

شعله ای گر نیست اینجا تا پرت در اتش اندازم.

و به یاری خوانمت یک دم به بام خویش.

بشنو این فریادها را بشنو ای سیمرغ!

وز چکاد اسمان پیوند البرز مه الوده

بال بگشای از کنام خویش. "

شفیعی کدکنی.

بی ریا
۱۳۹۵/۰۱/۱۴, ۱۴:۰۲
به من محبت کن !

که ابر رحمت اگر در کویر می بارید
به جای خار بیابان
بنفشه می روئید !
و بوی پونه وحشی به دشت بر می خاست

چرا هراس؟
چرا شک؟

بیا
که من
بی تو
درخت خشک کویرم !
که برگ و بارم نیست

امید بارش باران نو بهارم نیست ....

حمید مصدق

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۱۴, ۲۳:۰۸
" همواره تویی :

شب ها. که سکوت است و سکوت است و سیاهی

اوای تو می خواندم از لایتناهی.

اوای تو می اردم از شوق به پرواز

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

امواج نوای تو . به من میرسد از دور

دریایی و من تشنه مهر تو . چو ماهی.

وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان

خوش میدهد از گرمی این شوق. گواهی

دید از تو گر صبح ابد هم دهدم دست

من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق تو را دارم و دارای جهانم

همراه تویی . هر چه تو گویی و تو خواهی.

( فریدون مشیری. )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۱۵, ۰۰:۴۳
http://susawebtools.ir/img/gallery/linepic/285.gif
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست


اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش

خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست


میان عیب و هنر پیش دوستان کریم

تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست


عنایتی که تو را بود اگر مبدل شد

خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست


مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن

که هر چه دوست پسندد به جای دوست رواست


اگر عداوت و جنگ است در میان عرب

میان لیلی و مجنون محبت است و صفاست


هزار دشمنی افتد به قول بدگویان

میان عاشق و معشوق دوستی برجاست


غلام قامت آن لعبت قباپوشم

که در محبت رویش هزار جامه قباست


نمی‌توانم بی او نشست یک ساعت

چرا که از سر جان بر نمی‌توانم خاست


جمال در نظر و شوق همچنان باقی

گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست


مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست

وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست


هر آدمی که چنین شخص دلستان بیند

ضرورت است که گوید به سرو ماند راست


به روی خوبان گفتی نظر خطا باشد

خطا نباشد دیگر مگو چنین که خطاست


خوش است با غم هجران دوست سعدی را

که گر چه رنج به جان می‌رسد امید دواست


بلا و زحمت امروز بر دل درویش

از آن خوش است که امید رحمت فرداست



غزلیات سعدی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۱۵, ۰۱:۴۵
" در نور گل های مهتاب گون اقاقی :

در زیر باران ابریشمین نگاهت

بار دگر

ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من.

چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم.

در تیرگی های بیگانه با روشنایی

همراز مهتاب گشتم.

امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت

ای ابر بارانی مهربانی !

من با شب و جوی و ساحل غزل می سرایم.

زین خشک سالان و بی برگی دیر گاهان

تا جوشش و رویش لحظه های ازل می گرایم.

در پرده عصمت باغ های خیالم

چون نور و چون عطر جاری ست

شعر زلال نگاهت

دوشیزه تر از حقیقت.

اه ای نسیم سخن های تو

نبض هر لحظه زندگانی !

در نور گل های مهتاب گون اقاقی.

در ساکت این خیابان .

با من دمی گفت و گو کن :

از پاکی چشمه های بلورین کهسار

وز شوق پوینده اهوان بیابان.

از دولت بخت شیرین

در این شب شاد قدسی

پیمان خورشید چشم تو جاوید بادا. !

(شفیعی کدکنی. )

صادق
۱۳۹۵/۰۱/۱۶, ۰۸:۱۸
دلم زین کوه و کوتل تاب بر داشت
دوچشم از غصه هایش خواب بر داشت
بریده با د دست قوم غدار
که جان از پیکر سهراب برداشت

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۱۶, ۱۰:۵۳
http://susawebtools.ir/img/gallery/linepic/376.gif
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست

عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست

نه هر آن چشم که بینند سیاهست و سپید

یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصرست


هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز

گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پرست


گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست

خبر از دوست ندارد که ز خود با خبرست


آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس

آدمی خوی شود ور نه همان جانورست


شربت از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ

بده ای دوست که مستسقی از آن تشنه‌ترست


من خود از عشق لبت فهم سخن می‌نکنم

هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکرست


ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست

خصم آنم که میان من و تیغت سپرست


من از این بند نخواهم به درآمد همه عمر

بند پایی که به دست تو بود تاج سرست


دست سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست

ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطرست

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۱۶, ۱۳:۰۵
" پرواز با خورشید :

بگذار. که بر شاخه ی این صبح دلاویز

بنشینم و از عشق سرودی بسرایم.

انگاه . به صد شوق . چو مرغان سبکبال.

پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم

خورشید از ان دور. از ان قله پر برف

اغوش کند باز. همه مهر. همه ناز

سیمرغ طلایی پرو بالی است که - چون من -

از لانه برون امده . دارد سر پرواز

پرواز به انجا که نشاط است و امیدست

پرواز به انجا که سرود است و سرور است.

انجا که. سراپای تو. در روشنی صبح

رویای شرابی است که در جام بلور است.

انجا که سحر. گونه گلگون تو در خواب

از بوسه خورشید. چو برگ گل ناز است.

انجا که من از روزن هر اختر شبگرد.

چشمم به تماشای و تمنای تو باز است !

من نیز چو خورشید. دلم زنده به عشق است.

راه دل خود را . نتوانم که نپویم

هر صبح. در ایینه جادویی خورشید

چون می نگرم. او همه من. من همه اویم. ! :

او . روشنی و گرمی بازار وجود است.

در سینه من نیز. دلی گرم تر از اوست.

او یک سر اسوده به بالین ننهادست

من نیز به سر می دودم اندر طلب دوست.

ما هر دو. در این صبح طربناک بهاری.

از خلوت و خاموشی شب. پا به فراریم.

ما هر دو . در اغوش پر از مهر طبیعت

با دیده جان. محو تماشای بهاریم.

ما. اتش افتاده به نیزار ملالیم.

ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم.

بگذار که - سرمست و غزل خوان - من و خورشید :

بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم.

( فریدون مشیری .)

سعادتمند
۱۳۹۵/۰۱/۱۸, ۰۰:۱۳
عشق اولماسا گر، دل جاهان بیر داشا دیَمز

سئوداسیز اگر اولسا کؤنول بیر قاشا دَیمز

دونیانی بوتون جاه و جلالیله مالی له

خوش سؤز دئمه سن، ییغ منه وئر بیر باشا، دَیمز

تانریم بیزی تک سئوگی ایچین خلق ائله ییب دیر

مین ییل یاشاماق عشقیلی تک بیر یاشا دَیمز

گؤزلردن آخارسا هامی نین گؤز یاشی سئل سئل

بیر سئوگی دالیندان آخیلان تک یاشا دَیمز

سئودا و محبت دی بیز اینسانلاری ساخلار

عشق اولماسا گر میلیونوموز بیر داشا دَیمز

سئودا دئدیگین «سه س سیز» اولار قلبده گیزلی

عشق اولسا بو دونیا واری بیر یولداشا دَیمز

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۱۸, ۰۱:۰۷
" ساقی :

کاش می دیدم. چیست

انچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است !

اه. وقتی که تو. لبخند نگاهت را

می تابانی

بال مژگان بلندت را

می خوابانی

اه وقتی که تو چشمانت.

ان جام لبالب از جاندارو را

سوی این تشنه جان سوخته. می گردانی

موج موسیقی عشق

از دلم می گذرد

روح گلرنگ شراب

در تنم می گردد

دست ویرانگر شوق

پرپرم می کند. ای غنچه رنگین! پرپر !

من. در ان لحظه. که چشم تو به من می نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد

رقص شیطانی خواهش را

در اتش سبز !

نور پنهانی بخشش را

در چشمه مهر

اهتزاز ابدیت را می بینم

پیش ازین . سوی نگاهت. نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست

انچه از چشم تو. تا عمق وجودم جاری است.

(فریدون مشیری. )

نیلوفر
۱۳۹۵/۰۱/۱۸, ۱۲:۵۴
تا خدا هست تو را چاره ي درماني هست
تا خدا هست تو را راه به پاياني هست

تا خدا هست دگر درد غم عشق نگو
تا خداهست فرار از در زنداني هست

تا خدا هست خدا در نفست ميپيچد
تا خدا هست در اين نيم تنه جاني هست

تا خدا هست پريشان نشود خاطر من
تا خدا هست در اين خانه نگهباني هست

تا خداهست نفس جلوه اي از ذات خداست
تا خدا هست خدا حضرت رباني هست

تا خدا هست در اين نيل مدد کاري هست
تا خدا هست تو را موسي عمراني هست

تا خدا هست نفسهاي شقايق جاريست
تا خدا هست محمد گل بستاني هست

تا خدا هست خدا هست خدا هست
نا خدا هست نفسهاي تو رحماني هست

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۱۸, ۲۳:۰۲
" جادوی بی اثر :

پر کن پیاله را.

کاین اب اتشین

دیری است ره به حال خرابم نمی برد !

این جام ها - که در پی هم می شود تهی-

دریای اتش است که ریزم به کام خویش.

گرداب می رباید و. ابم نمی برد !

من. با سمند سرکش و جادویی شراب.

تا بیکران عالم پندار رفته ام.

تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم

تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی

تا کوچه باغ خاطره های گریز پا.

تا شهر یادها...

دیگر شراب هم

جز تا کنار بستر خوابم نمی برد !

هان ای عقاب عشق !

از اوج قله های مه الود دور دست

پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من

انجا ببر مرا که شرابم نمی برد ... !

ان بی ستاره ام که عقابم نمی برد !

در راه زندگی.

با این همه تلاش و تمنا و تشنگی.

با این که ناله می کشم از دل که : اب... اب...!

دیگر فریب هم به سرابم نمی برد !

پر کن پیاله را ...

( فریدون مشیری. )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۱۹, ۰۱:۳۲
http://avazak.ir/Java/line/Avazak.ir-Line25.gif (http://avazak.ir/)
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

بلای غمزه نامهربان خون خوارت

چه خون که در دل یاران مهربان انداخت


ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم

که روزگار حدیث تو در میان انداخت


نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو

برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت


تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار

که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت


به چشم‌های تو کان چشم کز تو برگیرند

دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت


همین حکایت روزی به دوستان برسد

که سعدی از پی جانان برفت و جان انداخت

Tuberose
۱۳۹۵/۰۱/۱۹, ۰۳:۳۲
http://uupload.ir/files/6e2i_806481214643619484110.gif



دلبرِعزیز، شوخِ با تمیز، بر خیز وبریز



زان می که جوان سازد، عشقم به تو پردازد


تو مگر عشقِ منِ خسرو و پرویز کنی


همچو فرهاد و روم از عقبِ کوه کنی


تو مگر شاهِ نکو رویانی


تو مگر ماهِ نکو رویانی


بادِ صبا بر گل گذر کن


گل گذر کن، گل گذر کن


از حالِ گل ما را خبر کن


نازنین ما را خبر کن


با مدعی کمتر بِنِشین


نازنین، ای مه جبین


بیچاره عاشق،ناله تا کی، ناله تا کی


یا دل مده، ترکِ سر کن،ترکِ سر کن


شد خون فِشان، چشمِ ترِ من


پر خونِدل شد ساغرِ من


ای یارِعزیز، مطبوع و تمیز


در فصلِ بهار، با ما مَسِتیز


آخر گذشت آب از سرِمن


ببیبن چشمِ ترِمن، ببیبن چشمِ ترِمن


گل چاکِ غم بر پیرِهَن زد، پیرِهَن زد، پیرِهَن زد


از غیرت آتش، در چمن زد، در چمن زد، در چمن زد


بلبل چو من شد درچمن دستانسرا بَهرِ وطن


دیدی که ظالم، تیشه اش را، تیشه اش را


آخر بپایِ خویشُتَن زد، خویشُتَن زد


شد خون فِشان، چشمِ ترِ من


پر خونِدل شد ساغرِ من


ای یارِعزیز، مطبوع و تمیز


در فصلِ بهار، با ما مَسِتیز


آخر گذشت آب از سرِمن


ببیبن چشمِ ترِمن، ببیبن چشمِ ترِمن

http://uupload.ir/files/etip_18669107444288929322.gif





خواننده استاد محمدرضا شجریان


شاعر ملک الشعرا بهار

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۲۰, ۰۰:۴۸
" با تو :

با تو همه ی رنگ های این سرزمین را اشنا می بینم.

با تو همه ی رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کنند.

با تو اهوان این صحرا دوستان هم بازی من اند.

با تو کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند.

با تو زمین. گاهواره ای است که مرا در اغوش خود می خواباند.

ابر حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند.

و طناب گاهواره ام را مادرم.

که در پس این کوه ها همسایه ی ماست.

در دست خویش دارد.

با تو دریا با من مهربانی می کند.

با تو سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند.

با تو نسیم. هر لحظه گیسوانم را شانه می کند.

با تو من با بهار می رویم.

با تو من در عطر یاس ها پخش می شوم.

با تو من در شیره ی هر نبات می جوشم.

با تو من در هر شکوفه می شکفم.

با تو من در طلوع . لبخند می زنم.

در هر تندر. فریاد شوق می کشم.

در حلقوم مرغان عاشق می خوانم.

در غلغل چشمه ها می خندم.

در نای جویباران زمزمه می کنم.

با تو من در روح طبیعت پنهانم. در رگ جاری ام. در نبض.

با تو من بودن را. زندگی را . شوق را. عشق را. زیبایی را.

مهربانی پاک خداوندی را می نوشم.

درختان برادران من اند.
و پرندگان خواهران من اند.

و گل ها کودکان من اند.

و اندام هر صخره . مردی از خویشان من است.

و نسیم ها قاصدان بشارت گوی من اند.

و "بوی باران . بوی پونه . بوی خاک.

شاخه های شسته . باران خورده. پاک. "

همه خوش ترین یادهای من. شیرین ترین یادگارهای من اند.

بی تو من ...

( دکتر علی شریعتی. )

صادق
۱۳۹۵/۰۱/۲۱, ۱۶:۳۸
رجب ماه ولایت باز گردید
بهار دیگری آغاز گردید
سپهر آفرینش ناز تر شد
که با مهر علی دمساز گردید

Tuberose
۱۳۹۵/۰۱/۲۲, ۰۵:۳۳
http://uupload.ir/files/ofwv_1_b79d41d3f0e554881cb443da5a1fe8f7.gif

پاسبان حرم دل شده‌ام؛ شب همه شب؛ شب همه شب
پاسبان حرم دل شده‌ام؛ شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه ی او نگذارم
دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب
دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیرنسترن
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند
ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند
ای آفُتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند
ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند



ای آفُتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند



خواب است و بیدارش کند
http://uupload.ir/files/ofwv_1_b79d41d3f0e554881cb443da5a1fe8f7.gif




شعرفریدون مشیری



خواننده استادشجریان آلبوم دلشدگان



http://song95.ir/play/34275/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D8%AF%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B4%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۲۲, ۱۳:۲۳
" بهانه :

همه ی طبقات اسمانها را عروج کردم و هیچ نیافتم.

بر همه ی دریاها ی غیب گذشتم و از هر کدام مشتی بر گرفتم.

همه ی چشمه سارهای بهشت عدن را سرکشیدم.

از همه ی جرعه ها نوشیدم.

چهره ام را در زیر همه ی باران های بهارین ملکوت گرفتم.

و قطره هایی را مزه کردم.

از اب غدیر های بلورینی

که در دل کوه ها و سینه ی دشت های بی کرانه ی ماورا ء. پراکنده بود.

چشیدم.

اما زلالی هر کدام را که می دیدم.

خوش گواری هر کدام را که می چشیدم.

به امید زلال تر و به هوای خوش گوارتر.

به سوی دیگری می تاختم.

( دکتر علی شریعتی. )

صادق
۱۳۹۵/۰۱/۲۲, ۱۵:۱۳
رجب ماه خدای ذو الفقاراست
بهار ش خرم از صد نو بهار است
برای عندلیب کوثر ناز
غزل مندی ...........

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۲۲, ۲۳:۵۴
http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTgUP-ffjsp02LPXimnllCmBSghcj1UxqtoEE8TJwLY0i6eqfhB
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی

تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را

آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی


بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من

خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی


دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟


ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم

حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی


رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن

آستین این ژنده، می‌کند گریبانی


زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم

گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی


زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم

می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی


خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!

پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی


ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید

بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی


غزلیات شیخ بهائی

Tuberose
۱۳۹۵/۰۱/۲۳, ۰۱:۲۵
http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTgUP-ffjsp02LPXimnllCmBSghcj1UxqtoEE8TJwLY0i6eqfhB
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی

تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را

آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی


بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من

خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی


دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟


ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم

حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی


رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن

آستین این ژنده، می‌کند گریبانی


زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم

گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی


زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم

می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی


خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!

پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی


ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید

بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی


غزلیات شیخ بهائی




باسلام وعرض ادب واحترام.خواننده این تصنیف زیبا جناب آقای علیرضاافتخاری خواننده شهیرایران میباشد.

Tuberose
۱۳۹۵/۰۱/۲۳, ۰۱:۳۳
http://uupload.ir/files/ofwv_1_b79d41d3f0e554881cb443da5a1fe8f7.gif


آلبوم یادگاردوست شهرام ناظری




شاعرمولانا جلال الدین رومی



بَر من درِ وصل بسته میدارد؛ دوست
دل را به عَنان شکسته میدارد؛ دوست




زین پَس من و دلشکستگی بَر درِ او
چون دوست؛ دلِ شکسته می دارد دوست





خود ممکن آن نیست؛ که بَردارم دل
آن بِه که به سودایِ تو بِسپارم دل



گر من به غمِعشقِ تو نَسپارم دل
دل را چِه کُنم ؟ بَهرِ چه میدارم دل؟





درعشقِتو هر حیله که کردم؛ هیچ است
هر خونِجگر که بی تو خوردم؛ هیچ است



از دردِ تو هیچ رویِ درمانم نیست
درمان که کند مرا؟ که دردم؛ هیچ است !



مولانا



من بودم و دوش؛ آن بُتِ بَندهِ نواز
از من، همه لابه بود و از وی همه ناز



شب رفت و حدیثِ ما؛ به پایان نرسید
شب را چهگُنَه! حدیثِ ما بود، دراز!



مولانا



دل تنگم و دیدارِ تو؛ درمانِ من است
بی رنگِرُخت زمانه؛ زندانِ من است



بَر هیچ دلی مباد و بَر هیچ تنی
آنچه ِاز غمِ هجرانِ تو؛ بر جانِ من است
http://uupload.ir/files/ofwv_1_b79d41d3f0e554881cb443da5a1fe8f7.gif





ای نورِ دل و دیده و جانم؛ چونی



وی آرزوی هر دو جهانم؛ چونی



من بی لعلِ لبِ تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی؟





من دردِ ترا زِ دَست؛ آسان ندهم
دل بَر نَکنم زِدوست؛ تا جان ندهم



از دوست به یادگاردردی دارم
کان دردبه صدهزار درمان ندهم





در عشقِ توام نصیحت و پند چه سود
زهرآب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بَند بَر پاش نَهید
دیوانه دل است پای بر بند چه سود





من ذرهو خورشید لقایی تو مرا
بیمارغمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پرم در پی تو می پرم
من کَه شده ام چو کَهرُبایی تو مرا




مولانا



دل در غمِعشقمبتلا خواهم کرد
جان را سِپَرِ تیرِبلا خواهم کرد
عمری که نه در عشقِ تو بُگذاشته ام
امروز به خونِ دل قضا خواهم کرد






از بس که برآورد غمت آه از من
ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که ز هجران تو ای جانجهان
خون شد دلم و دلت نه اگاه از من



مولانا

http://uupload.ir/files/ofwv_1_b79d41d3f0e554881cb443da5a1fe8f7.gif

صادق
۱۳۹۵/۰۱/۲۴, ۱۲:۲۱
گر مذکر از مونث برتر است ؟
پس چرا شمس از قمر روشن تر است ؟
برتری در جان و در باطن بود
زین سبب خورشید از ماه بهتر است

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۲۴, ۱۴:۱۸
http://www.askdin.com/gallery/images/514/1_mosbataye-bahejab.blogfa.com3.gif
ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست

مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست

خفتگان را چه خبر زمزمهٔ مرغ سحر؟

حیوان را خبر از عالم انسانی نیست


داروی تربیت از پیر طریقت بستان

کادمی را بتر از علت نادانی نیست


روی اگر چند پری چهره و زیبا باشد

نتوان دید در آیینه که نورانی نیست


شب مردان خدا روز جهان افروزست

روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست


پنجهٔ دیو به بازوی ریاضت بشکن

کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست


طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی

صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست


حذر از پیروی نفس که در راه خدای

مردم افکن‌تر ازین غول بیابانی نیست


عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند

مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست


با تو ترسم نکند شاهد روحانی روی

کالتماس تو به جز راحت نفسانی نیست


خانه پرگندم و یک جو نفرستاده به گور

برگ مرگت چو غم برگ زمستانی نیست


ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند

بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست


آخری نیست تمنای سر و سامان را

سر و سامان به از بیسر و سامانی نیست


آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد

عارفان جمع بکردند و پریشانی نیست


وانکه را خیمه به صحرای فراغت زده‌اند

گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست


یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد

مشنو ار در سخنم فایده دو جهانی نیست


حاصل عمر تلف کرده و ایام به لغو

گذرانیده، به جز حیف و پشیمانی نیست


سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی

به عمل کار برآید به سخندانی نیست


تا به خرمن برسد کشت امیدی که تراست

چارهٔ کار به جز دیدهٔ بارانی نیست


گر گدایی کنی از درگه او کن باری

که گدایان درش را سر سلطانی نیست


یارب از نیست به هست آمدهٔ صنع توایم

وانچه هست از نظر علم تو پنهانی نیست


گر برانی و گرم بندهٔ مخلص خوانی

روی نومیدیم از حضرت سلطانی نیست


ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟

تو ببخشای که درگاه تو را ثانی نیست


دست حسرت گزی ار یک درمت فوت شود

هیچت از عمر تلف کرده پشیمانی نیست

http://www.askdin.com/gallery/images/514/1_mosbataye-bahejab.blogfa.com2.gif

ازقصائدسعدی

صادق
۱۳۹۵/۰۱/۲۵, ۱۶:۱۹
گل سرخ مزارو شعر بلخی *
زودود از جان یاران شورو تلخی *
ز مولانا فزون گردیده این مرد *
ندارد در جهان اکنون هماورد *
شکر مند وهنرمند و بهاری ست *
عزیز و نازمند باغچاری ست .

یوسف
۱۳۹۵/۰۱/۲۷, ۱۵:۲۱
... راه ...



بر سر راهی،گدایی تیره روز
ناله ها می کرد با صد آه و سوز
کای خدا،بی خانه و بی روزیم
زآتش ادبار،خوش می سوزیم
شد پریشانی چو باد و من چو کاه
پیش باد،از کاه آسایش مخواه
ساختم با آنکه عمری سوختم
سوختم یک عمر و صبر آموختم
آسمان،کس را بدین پستی نکشت
چون من از درد تهیدستی نکشت
هیچکس مانند من،حیران نشد
روز و شب سرگشته بهر نان نشد
ایستادم در پس درها،بسی
داد دشنامم کسی و ناکسی
رشته را رشتم ولی ازهم گسیخت
بخت را خواندم ولی از من گریخت
پیش من خوردند مردم نان گرم
من همی خون جگر خوردم ز شرم
دیده ام رنگی ندید از رخت تو
سیر،یک نوبت نخوردم نان جو
این ترازو،گر ترازوی خداست
این کژی و نادرستی از کجاست
در زمستانم،تف دل آتش است
برف و باران خوابگاه و پوشش است
آبرو بردم،ندیدم از تو روی
گم شدم،هرگز نکردی جستجوی
گفتش اندر گوش دل،رب ودود
گر نبودی کاردان،جرم تو بود
نیست راه کج،ره حق جلیل
کجروان را حق نمی گردد دلیل
تو براه من بنه گامی تمام
تا منت نزدیک آیم بیست گام
گر بنام حق گشایی دفتری
جز در اخلاص نشناسی دری
گر کنی آئینه ی ما را نظر
عیب هایت سربسر گردد هنر
ما ترا بی توشه نفرستاده ایم
آنچه می بایست دادن،داده ایم
دست دادیمت مه تا کاری کنی
درهمی گر هست،دیناری کنی
پای دادیمت که باشی پا بجای
وارهانی خویش را از تنگنای
چشم دادیمت تا دلت ایمن کند
برتو راه زندگی،روشن کند
بر تن خاکی دمیدیم جان پاک
خیرگیها دیدم از یک مشت خاک
تا تو خاکی را منظم شد نفس
ای عجب!خود را پرستیدی و بس
ما کسی را ناشتا نگذاشتیم
این بنا از بهر خلق افراشتیم
کار ما جز رحمت و احسان نبود
هیچگاه این سفره بی مهمان نبود
در نمی بندد بکس،دربان ما
کم نمی گردد زخوردن ،نان ما
آنکه جان کرده است بی خواهش عطا
نان کجا دارد دریغ از ناشتا
این توانائی که در بازوی تست
شاهد بخت است و در پهلوی تست
گنج ها بخشیدمت،ای ناسپاس
که نگنجد هیچکس را قیاس
آنچه گفتی نیست،یک یک در تو هست
گنج ها داری و هستی تنگدست
عقل و رای و عزم و همت،گنج تست
بهترین گنجور،سعی و رنج تست
عارفان،چون دولت از ما خواستند
دست و بازوی توانا خواستند
ما نمی گوییم سائل در مزن
چون زدی این در،در دیگر مزن
آنکه بر خوان کریمان کرد پشت
از لئیمان بشنود حرف درشت
آن درشتی،کیفر خود کام هاست
ورنه بهر نامجویان،نام هاست
هیچ خود بین،از خدا خرسند نیست
شاخ بی بر،در خور پیوند نیست
زین همه شادی،چرا غم خواستی
از کریمان،از چه رو کم خواستی
نور حق،همواره در جلوه گریست
آنکه آگه نیست،از بینش بریست
گلبن ما باش و بهر ما بروی
هم صفا از ما طلب،هم رنگ و بوی
زارع ما،خوشه را خروار کرد
هر چه کم کردند،او بسیار کرد
تا نباشی قطره،دریا چون شوی
تا نه ای گم گشته،پیدا چون شوی


" پروین اعتصامی "

سعادتمند
۱۳۹۵/۰۱/۲۷, ۱۶:۵۳


یک لحظه نخور «حسرت» آن را که نداری
راضی به همین چند قلم «مال» خودت باش...!!!

دنبال «کسی» باش که دنبال «تو» باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال «خودت» باش...!!!

«پرواز» قشنگ است ولی «بی غم و منت»
«منت» نکش از غیر و پر و بال خودت باش...!!!

صدسال اگر «زنده» بمانی گذرانی
پس «شاکر» هر لحظه و هر سال «خودت» باش..
���������������� �������������

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۲۸, ۰۰:۲۹
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/47598741871305925217.gif (http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/47598741871305925217.gif)
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را

گویی دو چشم جادوی عابدفریب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را


اول نظر ز دست برفتم عنان عقل

وان را که عقل رفت چه داند صواب را


گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق

بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را


دعوی درست نیست گر از دست نازنین

چون شربت شکر نخوری زهر ناب را


عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست

همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را


آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز

تا پادشه خراج نخواهد خراب را


قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب

من مست از او چنان که نخواهم شراب را


سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق

تیر نظر بیفکند افراسیاب را

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۲۸, ۱۰:۴۵
"کوچه بنفشه ها :

در روزهای اخر اسفند.

کوچ بنفشه های مهاجر.

زیباست.

در نیم روز روشن اسفند.

وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد.

در اطلس شمیم بهاران.

با خاک و ریشه

- میهن سیارشان-

در جعبه های کوچک چوبی.

در گوشه خیابان. می اورند :

جوی هزار زمزمه در من.

می جوشد :

ای کاش ...

ای کاش ادمی وطنش را

مثل بنفشه ها

( در جعبه های خاک )

یک روز می توانست.

همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.

در روشنای باران.

در افتاب پاک.

( شفیعی کدکنی. )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۲۸, ۱۲:۲۵
http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTgUP-ffjsp02LPXimnllCmBSghcj1UxqtoEE8TJwLY0i6eqfhB
آن شغالی رفت اندر خم رنگ

اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ

پس بر آمد پوستش رنگین شده

که منم طاووس علیین شده


پشم رنگین رونق خوش یافته

آفتاب آن رنگها بر تافته


دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد

خویشتن را بر شغالان عرضه کرد


جمله گفتند ای شغالک حال چیست

که ترا در سر نشاطی ملتویست


از نشاط از ما کرانه کرده‌ای

این تکبر از کجا آورده‌ای؟


یک شغالی پیش او شد کای فلان

شید کردی یا شدی از خوش‌دلان


شید کردی تا به منبر بر جهی

تا ز لاف این خلق را حسرت دهی


بس بکوشیدی ندیدی گرمیی

پس ز شید آورده‌ای بی‌شرمیی


گرمی آن اولیا و انبیاست

باز بی‌شرمی پناه هر دغاست


که التفات خلق سوی خود کشند

که خوشیم و از درون بس ناخوشند

مثنوی معنوی مولوی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۲۸, ۱۳:۱۰
"درخت روشنایی :

تو درخت روشنایی. گل مهر برگ و بارت

تو شمیم اشنایی. همه شوق ها نثارت.

تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران.

همه دشت. انتظارت.

هله. ای نسیم اشراق کرانه های قدسی !

بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا

که شنیدم از لب شب

نفس ستاره ها را.

دلم اشیان دریا شد و نغمه صبوحم.

گل و نکهت ستاره

همه لحظه هام محراب نیایش محبت.

تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند !

شب اگر سیاه و خاموش چه غم که صبح ما را

نفس نسیم بندد به چراغ لاله اذین.

به سحر که می سراید ملکوت دشت ها را.

اگر این کبود خاموش سراچه شیاطین

تن زهرگین به گلبرگ ستارگانش اراست.

و گرم نسیم این شب

به درنگ نیلگون خواند

به نگاه اهوان

- بر لب چشمه سار- سوگند

که نشنوم حدیثی

چه سپیده های رویان

که در استین فرداست.

بهل ای شکوه دریا که ز جو کنار ایام

ننهد به باغ ما گام سرود جویباران.

چو نگاه روشنت هست چه غم که برگ ها را

به سحرگهان نشویند به روشنان باران.

به ستاره برگ ناهید

نوشتم این غزل را

که برین رواق خاموش

به یادگار ماند.

ز زبان سرخ الاله شنیدم این ترانه :

که اگر جهان بر اب است

ترنم تو بادا و

شکوه جاودانه !

(شفیعی کدکنی. )

نیلوفر
۱۳۹۵/۰۱/۳۰, ۱۶:۱۰
مجلس ترحیم خودم





============
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست

واعظ از من می گفت،
از نجابت هایم،
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر،
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم

همه شان آمده اند،
چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان،
وه چه حالی بودم،
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم،
از صمیمیت دوران حیات
یک نفر گفت: چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است

یک نفر هم می گفت:
"من و او وه چه صمیمی بودیم"
و عجیب است مرا،
او سه سال است که با من قهر است...

یک نفر ظرف گلابی آورد،
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه بر داشت رفیق،
لای آن باز نکرد
و ثوابی که نیامد بر من،

آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،
من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار و غمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا...

آن ملک آمد باز،
آن عزیزی به او گفتم من
فرصتی می خواهم
خبرآورد مرا،
می شود برگردی
مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد، تو را خواهم برد

روح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا
می شود برگردم

من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت،
معذرت می خواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،
زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب،
مضطرب، رفت که رفت
یک نفر گفت: "که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد، خبر فرمایید
سوگواری بکنیم،

عهد ما نیست ،
به دیدار کسی، کو زنده است،
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است"!!!
واعظ آمد پایین،
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید،
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید

ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟

چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاو باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها،
مرده در جمع رفیقان عزیز،
من که در حیرتم از کرده ی این مردم نیز ... !!!
کاش باور بکنیم، کاش بیدار شویم ، خوب اندیشه کنیم، معنی واقعی امدن و رفتن چیست ؟ کاش دلی شاد کنیم تا هنوز در بر ماست...

صادق
۱۳۹۵/۰۱/۳۱, ۱۲:۱۲
قدیم به اهل چادر :

http://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gif

چادر ای همچون صدف از بهر در
از برای غنچه گل مثل سور
چادر ای همچون سپر اندر جهاد
حافظ رزمنده از تیر شغاد
چادر ای زیبا ترین ستر وحجاب
مثل گل پنهان بتو شد عطر ناب
چادر ای انگشتر زرین رکاب
حلقه ی دور نگین کامل نقاب
چادر ای شب رنگ ای زیبا سپهر
می درخشد در وجودت ماه ومهر
چادر ای مشکین علم بر دوش زن
زهره وناهید را پوشی تو تن
جان و تن هر دو بود مدیون تو
عاقلان وعاشقان مجنون تو
توسپهر وزن چو پروین در فضاست
با تو زنها با عفاف وبا حیا ست
گرچه شب رنگی ولی یاقوت فام
زن ز تو باشد چو گوهر بین جام
گوهرش از چشم نا پاکان بدور
نور می بارد از او چون کو ه طور
می شود از پیروان فاطمه
پر بها وارجمند در خاتمه

http://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gifhttp://www.askdin.com/images/smilies/Small/Gol.gif

(31/4/1363=24رمضان1436 ق)

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۱/۳۱, ۱۲:۲۹
"ستاره کور :

ناتوان. گذشته ام ز کوچه ها.

نیمه جان رسیده ام به نیمه راه.

چون کلاغ خسته ای- در این غروب-

می برم به اشیان خود پناه !

در گریز. از این زمان بی گذشت.

در فغان. ازین ملال بی زوال.

رانده از بهشت عشق و ارزو.

مانده ام همه غم و همه خیال.

سر نهاده چون اسیر خسته جان.

در کمند روزگار بد سرشت.

رو نهفته چون ستارگان کور.

در غبار کهکشان سرنوشت.

می روم ز دیده ها نهان شوم.

می روم که گریه در نهان کنم.

یا مرا جدایی تو می کشد.

یا ترا دوباره مهربان کنم.

این زمان. نشسته بی تو. با خدا.

انکه با تو بود و با خدا نبود.

می کند هوای گریه های تلخ.

ان که خنده از لبش جدا نبود.

بی تو. من کجا روم ؟ کجا روم ؟

هستی من از تو مانده یادگار.

من به پای خود به دامت امدم.

من مگر ز دست خود کنم فرار !

تا لبم. دگر نفس نمی رسد.

ناله ام به گوش کس نمی رسد.

می رسی به کام دل که بشنوی :

ناله ای ازین قفس نمی رسد ... !

( فریدون مشیری. )

بی ریا
۱۳۹۵/۰۱/۳۱, ۱۲:۴۲
من کجایابم کسی را درجهان همتای تو؟
تو کجایابی به دنیا در جنون همپای من؟

من کجا جویم چوچشمان سیاهت اخگری؟
توکجا جویی دلی را چون دل شیدای من؟

خود که میدانی دلم جزتو ندارد همدمی
گرتو هم ازخود برانی این دل من، وای من

شب نورد کوچه های غم شدم با یاد تو
تو چه میدانی ز اندوه و غم شبهای من؟

شب همه شب تا سحر از هجر تو
شعر غم را می سراید این دل تنهای من

مهربانی تو کوته چون نسیمی درسحر
هجر تو بی انتها چون ریشه غمهای من

گشته ویسی ازغم هجرت چومجنون دربدر
درکجای این بیابانت بجویم آخر ای مجنون

بی ریا
۱۳۹۵/۰۱/۳۱, ۱۲:۴۵
سر به زيرو ساكتم وقتي كه تنها ميشوم
درد دارد شعرهايم،بي تو رسوا ميشوم

برگ برگ دفترم با خاطرات خوب و بد
با ورق خوردن ميان شعر معنا ميشوم

مي نويسم در غزل لبخند شيرين تو را
هر نفس با بوسه اي در گير رويا ميشوم

عاشقِ پروانه ام شمع و گل و شعر و غزل
با قيام شعله ها امشب چه زيبا ميشوم

تيغ چشمت نبض احساس مرا كرده نشان
حس خوبي دارد و با آن مداوا ميشوم

بي مني و اشكِ من با بغض همبستر شده
آسمانم تو بباري باتو دريا ميشوم

بس مصمم رفته اي،حتي غباري از تو نيست
دشت دلتنگي ام و اينگونه شيدا ميشوم

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۵/۰۱/۳۱, ۱۵:۲۹
تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت


شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت


مزن تیر خطا! آرام بنشین و مگیر از خود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت


همیشه رود با خود میوه ی غلتان نخواهد داشت
به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت


به مرگی آسمانی فکر کن! محکم قدم بردار
به حلق آویز، داری را که از دست تو خواهد رفت


فاضل نظری

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۵/۰۱/۳۱, ۱۵:۳۲
تــا بپـیـــونـدد به دریـا کـــــوه را تنـــها گــــذاشت
رود رفــت امـــا مســیر رفـتنــش را جـــا گذاشت

هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کـــرد و ســر بر دامـن صحرا گذاشت

هــر کــه ویران کـــرد ویران شد در این آتش سرا
هیـــزم اول پـایـــه ی ســــوزاندن خـــود را نهــاد

اعتبـار ســـر بلنــدی در فـــروتـــن بــودن اســـت
چشــمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت

مــــوج راز ســــر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صــدف هایی که بین ســـاحل و دریا گذاشت


فاضل نظری

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۱/۳۱, ۲۳:۱۶
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/07077094671517731703.gif
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه موییت گرفتاری هست


گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست


هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست


صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل خاری هست


نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست


باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در کلبه عطاری هست


من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست


من از این دلق مرقع به درآیم روزی

تا همه خلق بدانند که زناری هست


همه را هست همین داغ محبت که مراست

که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست


عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند

داستانیست که بر هر سر بازاری هست
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/07077094671517731703.gif

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۰۱, ۱۳:۳۱
"دریاب مرا. دریا

ای بر سر بالینم افسانه سرا دریا

افسانه عمری تو. باری به سرا دریا

ای اشک شبانگاهت ایینه صد اندوه.

ای ناله شبگیرت اهنگ عزا دریا

با کوکبه خورشید در پای تو می میرم

بر دار به بالینم دستی به دعا دریا

امواج تو نعشم را افکنده در این ساحل

دریاب مرا دریا. دریاب مرا دریا.

زان گمشدگان اخر با من سخنی سر کن.

تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دریا

چون من همه اشوبی در فتنه این طوفان

ای هستی ما یکسر اشوب و بلا دریا

با زمزمه باران در پیش تو می گریم

چون چنگ هزار اوا پر شور و نوا دریا

تنهایی و تاریکی اغاز کدورت هاست

خوش. وقت سحر خیزان وان صبح و صفا دریا

بر دار و ببر دریا. این پیکر بی جان را

در سینه گردابی بسیار و بیا دریا !

تو مادر بی خوابی. من کودک بی ارام.

لا لایی خود سر کن از بهر خدا. دریا

دور از خس و خاکم کن موجی زن و پاکم کن.

وین قصه مگو با کس کی بود او کجا ...؟ دریا ! ...

(فریدون مشیری. )

صادق
۱۳۹۵/۰۲/۰۱, ۱۵:۱۵
در شب میلاد حیدر یاد زهرا خوشتر است
چون که زهرا و علی هردو شمیم کوثر است
نسخه ی قران ناطق جلوه ی نور خدا
هر دو مثل جان پاک حضرت پیغمبر است

بی ریا
۱۳۹۵/۰۲/۰۱, ۱۵:۳۰
ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ

ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ

مولانا

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۰۱, ۲۳:۰۵
" بابا . لالا نکن.

سراپا درد. افتادم به بستر

تب تلخی به جانم اتش افروخت

دلم. در سینه. طبل مرگ می کوفت.

تنم. از سوز تب. چون کوره می سوخت

ملال از چهره مهتاب می ریخت.

شرنگ. از جام جان. لبریز می شد.

به زیر بال شبکوران شبگرد.

سکوت شب. خیال انگیز می شد.

چو ره گم کرده ای در ظلمت شب

که زار و خسته واماند ز رفتار

ز پا افتاده بودم. تشنه. بی حال

به چنگ این تب وحشی گرفتار

تبی ان گونه هستی سوز و جانکاه

که مغز استخوان را اب می کرد

صدای دختر نازک خیالم

دل تنگ مرا بی تاب می کرد :

- " بابا. لالا نکن ! " فریاد می زد.

نمی دانست بابا نیمه جان است

" بهار " کوچکم باور نمی کرد

که سر تا پای من اتش فشان است.

مرا می خواست تا او را. به بازی

چو شب های دگر. بر دوش گیرم.

برایش قصه شیرین بخوانم

" به پیش چشم شهلایش بمیرم. "

- " بابا. لالا نکن ! " می کرد زاری

به سختی بسترم را چنگ می زد.

ز هر فریاد خود. صد تازیانه

بر این بیمار جان اهنگ می زد.

به اغوشم دوید از گریه بی تاب

تن گرمم شراری در تنش ریخت

دلش از رنج جانکاهم خبر یافت

لبش لرزید و حیران در من اویخت.

مرا با دست های کوچک خویش

نوازش کرد و - گریان - عذرها گفت

به ارامی. چو شب از نیمه بگذشت.

کنار بستر سوزان من خفت !

شبی بر من گذشت ان شب. که تا صبح

تن تبدار من. یک دم نیاسود.

از ان با دخترم بازی نکردم.

که مرگ سخت جان. همبازیم بود !

( فریدون مشیری. )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۲/۰۱, ۲۳:۱۵
http://susawebtools.ir/img/gallery/linepic/302.gif
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را


دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را


به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را


مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را


برو ای گدای مسکین در خانه علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را


بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا


بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را


چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را


نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را


بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را


به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را


چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را


چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را


«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»


ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۰۲, ۱۴:۵۵
"فاتح قلعه خیبر :

تا صورت پیوند جهان بود علی بود

تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

شاهی که ولی بود و وصی بود . علی بود

سلطان سخا و کرم و جود. علی بود

هم ادم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس

هم صالح پیغمبر و داوود . علی بود.

هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب

هم یوسف و هم یونس و هم هود. علی بود.

مسجود ملائک که شد ادم ز علی شد

ادم که یکی قبله و مسجود. علی بود.

ان عارف سجاد که خاک درش از قدر

بر کنگره عرش بیفزود. علی بود.

هم اول و هم اخر و هم ظاهر و باطن

هم عابد و هم معبد و معبود. علی بود.

ان لحمک لحمی بشنو تا که بدانی

ان یار که او نفس نبی بود. علی بود.

موسی و عصا و ید بیضا و نبوت

در مصر به فرعون که بنمود. علی بود.

چندانکه در افاق نظر کردم و دیدم

از روی یقین در همه موجود. علی بود.

خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود

ان نور خدایی که بر او بود. علی بود.

ان شاه سرافراز که اندر شب معراج

با احمد مختار یکی بود . علی بود.

ان قلعه گشایی که در قلعه خیبر

بر کند به یک حمله و بگشود. علی بود.

ان گرد سرافراز که اندر ره اسلام

تا کار نشد راست نیاسود. علی بود.

ان شیر دلاور که برای طمع نفس

بر خوان جهان پنجه نیالود. علی بود.

این کفر نباشد سخن کفر نه این است

تا هست. علی باشد و تا بود . علی بود.

( جلال الدین محمد بلخی. (مولوی. )

سعادتمند
۱۳۹۵/۰۲/۰۳, ۱۲:۵۹
هر که آمد در جهان روزی ز دنیا می رود
نیک باشد یا که بد آخر از ینجا می رود
قوم و خویشان تا لب گورند همراه و سپس
هر یکی سوی دیار خویش زیبا می رود
آنکه روز شب ندانست یا حلال و یا حرام
بعد مرگش مال و ثروت جمله یغما می رود
آرزوهای بلندت را دمی کوته بگیر

عمر کوتاه است و چون برفی به گرما می رود

بی ریا
۱۳۹۵/۰۲/۰۳, ۱۷:۱۷
خورشيد نجابت و ادب یا زینب


با فضل و وقار، منتجب یا زینب


در اوج شکوه مثل کوهی بانو


هستی تو عقيلة العرب! یا زینب

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۰۳, ۲۲:۳۲
"دروازه طلایی :

در کوره راه گمشده سنگلاخ عمر

مردی نفس زنان تن خود می کشد به راه

خورشید و ماه. روز و شب از چهره زمان

همچون دو دیده. خیره به این مرد بی پناه .

ای بس به سنگ امده ان پای پر ز داغ

ای بس به سر فتاده در اغوش سنگ ها

چاه گذشته بسته بر او راه بازگشت

خو کرده با سکوت سیاه درنگ ها

حیران نشسته در دل شب های بی سحر

گریان دویده در پی فردای بی امید !

کام از عطش گداخته. ابش ز سرگذشت !

عمرش به سر نیامده جانش به لب رسید !

سو سو زنان. ستاره کوری ز بام عشق

در اسمان بخت سیاهش دمید و مرد

وین خسته را به ظلمت این راه ناشناس

تنها. به دست تیرگی جاودان سپرد.

این رهگذر منم. که همه عمر با امید

رفتم به بام دهر بر ایم. به صد غرور

اما چه سود زین همه کوشش. که دست مرگ.

خوش می کشد مرا به سراشیب تنگ گور.

ای رهنورد خسته. چه نالی ز سرنوشت

دیگر ترا به منزل راحت رسانده است.

- دروازه طلایی ان را نگاه کن ! -

تا شهر مرگ. راه درازی نمانده است !

(فریدون مشیری. )

نیلوفر
۱۳۹۵/۰۲/۰۳, ۲۳:۱۰
طاقت ندارم از نگاهت دور باشم
یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم...

با من بمان هر لحظه می افتم به پایت
هر چند در ظاهر زنی مغرور باشم

وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش
من ماهیِ افتاده ای در تور باشم

بگذار با رویای وصلت خو بگیرم
حتی اگر یک وصله ی ناجور باشم

آغوش وا کن! حرف هایم گفتنی نیست
تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!

پیراهنم ارزانی چشمان مست ات
لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم!

روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن
من کور باشم ، کور باشم ، کور باشم!


#زهرا_شعبانی

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۲/۰۴, ۰۰:۰۳
http://blogcod.parsskin.com/zibasazi/joda-konandeh/140.gif
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است

عشقبازی دگــر و نفس پـرســتی دگــر است

نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید

یـا سپـیدی ز سـیاهی بشناســد بصر است


هـر کـه در آتـش عشقش نبـود طاقت سوز

گـو به نــزدیک مـرو کآفت پــروانـه پر است


گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست

خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است


آدمی صـورت اگــر دفع کند شهـوت نفس

آدمی خوی شود ور نه همان جانور است


شربت از دست دلارام چــه شیرین و چـه تلخ

بده ایدوست که مستسقی از آن تشنه‌تر است


من خود از عشق لبت فهم سخن می‌نکنم

هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است


ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست

خصم آنم که میان من و تیغت سپر است


من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر

بند پایی که به دست تو بود تاج سر است


دست سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست

تـرک لـؤلـؤ نتـوان گفت کـه دریــا خطـر است

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۰۴, ۰۰:۳۹
"غریو :

( ناگه اجل از کمین براید که :منم ! ) خیام.

سحر با من درامیزد که برخیز.

نسیم گل به سر ریزد که برخیز.

زرافشان. دختر زیبای خورشید

سرودی خوش بر انگیزد که برخیز.

سبو. چشمک زنان. از گوشه طاق

به دامانم در اویزد که برخیز.

زمان گوید که : هان. گر برنخیزی

غریو مرگ برخیزد که : برخیز!

( فریدون مشیری. )

صادق
۱۳۹۵/۰۲/۰۴, ۰۸:۳۹
حدیث اشتقاق :
در شب مولا علی از نام زهرا یاد کن
نام اورا تا به هفتم آسمان فریاد کن
یاد زهرا یاد جمله اولیا ست
این فضا را با طنین یاد او آباد کن
سال سالی فاطمی و روز روزی حیدری ست
با ندای هر دو مولا قلب مهدی شاد کن
گرعلی از اسم اعلا در جهان آمد پدید
خانه دل را ز مهرش شهر مهر آباد کن
فاطمه با اسم فاطر غنچه وگل برگ شد
جان ودل را از ولایش شاخه ی شمشاد کن
چون حسن از اسم احسان وحسین از محسن است
معرفت آموز بلبل از قفس آزاد کن
احمد از محمود در عالم تجلی کرده است
از فروغش چلچراغ معرفت ایجاد کن
جمله یک نور اند ولی چون سوره قران جداست
از نسیم کورینش جان نو بنیاد کن
هی بگو یا فاطمه ! یا جلوه ربّ الرحیم
لطف فرما عبد خود را با شفاعت یاد کن .

( 13 / رجب ؟ 1436 . شب میلاد مولود کعبه . قم مقدسه . ارزگانی )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۲/۰۴, ۱۵:۰۴
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/71868044512690231102.gif
عشق بازیچه و حکایت نیست

در ره عاشقی شکایت نیست

حسن معشوق را چو نیست کران

درد عشاق را نهایت نیست


مبر این ظن که عشق را به جهان

جز به دل بردنش ولایت نیست


رایت عشق آشکارا به

زان که در عشق روی و رایت نیست


عالم علم نیست عالم عشق

رویت صدق چون روایت نیست


هر که عاشق شناسد از معشوق

قوت عشق او به غایت نیست


هر چه داری چو دل بباید باخت

عاشقی را دلی کفایت نیست


به هدایت نیامدست از کفر

هر کرا کفر چون هدایت نیست


کس به دعوی به دوستی نرسد

چون ز معنی درو سرایت نیست


نیک بشناس کانچه مقصودست

بجز از تحفه و عنایت نیست

http://susawebtools.ir/img/gallery/linepic/342.gif

سنائی

حدیث 74
۱۳۹۵/۰۲/۰۵, ۰۱:۰۹
همدم یار شدن دیده تر می خواهد
پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد
عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می خواهد
بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت
بشنود هر که ز معشوق خبر می خواهد
هر که عاشق شده خاکستر او بر باد است
عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد
هنر آن نیست نسوزی به میان آتش
پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد
در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه
فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد
ظرف آلودهٔ ما در خور صهبای تو نیست
این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد
زدن سکه سلطانی عالم تنها
یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد
تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاست
پرچم حُسن حَسن در همه عالم بالاست
در کرم خانه حق سفره به نام حسن است
عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است
بی حرم شد که بدانند همه مادری است
ور نه در زاویهٔ عرش مقام حسن است
بس که آقاست به دنبال گدا می گردد
ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است
دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم
این مسلمانی ایران ز کلام حسن است
هر که خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید
غربت از روز ازل باده جام حسن است
حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین
هر حسینیه که بر پاست خیام حسن است
او چهل سال بلا دید بماند اسلام
صبر شیرازهٔ اصلی قیام حسن است
ما گدائیم ولی شاه کریمی داریم
هر چه داریم ز تو یار قدیمی داریم
تا خدا با همهٔ حُسن خود املایت کرد
چون جلالیّت خود آیت عظمایت کرد
تا که در صورت تو عکس خودش را بکشد
همچونان روی نبی این همه زیبایت کرد
تا که قرص قمر ماه علی کامل شد
پرده برداشت ز رخسار و هویدایت کرد
تا ثمر داد نهالی که خدا کاشته بود
با همه جلوه تو را شاخهٔ طوبایت کرد
ریخت آب و سر مشک از کف هر ساقی رفت
بس که مستانه و مبهوت تماشایت کرد
تا که اثبات شود بر همگان ابتر کیست
پسر ارشد صدیقه کبرایت کرد
تا شوی بعد علی میر بنی هاشمیان
صاحب صولت و شخصیت طاهایت کرد
بس که ذات احدی خاطر لعلت می خواست
شیر نوش از جگر حضرت زهرایت کرد
با تو سرچشمه کوثر شده زهرا یا هو
کوری عایشه مادر شده زهرا یا هو
انقطاع تو ز هر سوز و گدازت پیدا
فاطمی بودنت از عشوه و نازت پیدا
سر سجادهٔ تو گوشه ای از عرش خداست
سیر عرفانی ات از حال نمازت پیدا
هر که آمد به در خانهٔ تو آقا شد
هر چه جود و کرم از سفرهٔ بازت پیدا
گریه دار است چرا زمزمهٔ قرآنت
حزن زهراییت از صوت حجازت پیدا
آتشی بر جگرت مانده که پنهان کردی
ولی آثارش ازین سوز و گدازت پیدا
وارث پیر مناجاتی نخلستانی
این هم از نالهٔ شب های درازت پیدا
محرم مادری و از سر گیسوی سپید
درد پنهانی و یک گوشه رازت پیدا
کاش مهمان تو و چشم پر آبت باشم
روضه خوان حرم و صحن خرابت باشم
روح تطهیر کجا وسوسه ناس کجا
دلبری پاک کجا خدعه خنّاس کجا
خون دل ها وسط تشت به هم می گفتند
جگری تشنه کجا سودهٔ الماس کجا
در چهل روز غمی که جگرت را سوزاند
ضرب دیوار کجا برگ گل یاس کجا
خانه ای سوخته و دست ز کار افتاده
ورم دست کجا گردش دسداس کجا
ای کفن پاره شده، علقمه جایت خالی
بوسه تیر کجا دیده عباس کجا
داغ عباس چه آورد سر اهل حرم
غارت خیمه کجا جوری اجناس کجا
چون دل سوخته و جگرم می سوزد
تن و تابوت تو را تیر به هم می دوزد


-----------------------------------------------------------
قاسم نعمتی

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۵/۰۲/۰۵, ۰۲:۴۳
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست

درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست



کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است

در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست



شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است

شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست



اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است

شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست



در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است

توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست



همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام

عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست




باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش

خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست



و عباد الرحمن الّذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما

( ۶۳ فرقان )



فاضل نظری

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۵/۰۲/۰۵, ۰۲:۵۰
عاشقی کافیست بعد از این، پریشانی بس است
غصّه ی این قصّه ی پردردِ پنهانی بس است

«دل» شهیدِ راه عشقِ کافری دلسنگ شد
بر سر این جسم بی جان، تعزیه خوانی بس است

با خدا بودن، خودش یعنی خدا بودن، عزیز
قصد کوه قاف کن، امیال انسانی بس است

نقل «فاضل» میکنم، دلسرد از این بیهودگی؛
«هفتصد سال است می بارد، فراوانی بس است»

«مرگ» رخداد عجیبی نیست، پایان غم است
شوقِ دنیایی چنین بیهوده و فانی بس است

جنگ کن با سرنوشتت، مرگ را تسخیر کن
ترس از چیزی که ناچار است و می دانی بس است...


آریا صلاحی

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۵/۰۲/۰۵, ۰۲:۵۳
شور دیدارت اگر اگر شعله به دل‌ها بکشد
رود را از جگر کوه بـه دریا بکشد


گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید بــه درازا بکشد


خود شناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد


عقل یک دل شده با عشق فقط می‌ترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد


یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد


زخمی کینه‌ی من این تو و این سینه‌ی من
من خودم خواسته‌ام کار به اینجا بکشد


حال با پای خودت سر به بیابان بگذار
پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد


فاضل نظری

صادق
۱۳۹۵/۰۲/۰۵, ۱۵:۳۶
زمان و زمین جلوه ی بود اوست
خدای جهان پاک معبود اوست
ملایک به در گاه او ساجد اند
ولی حیِّ سبحان مسجود اوست


. 5/2/1395

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۰۶, ۱۴:۱۰
"پیوند دست ها :

وقتی پیام خاک به باد سحر رسید.

(شاید پرنده ها. ان را به گوش باد رساندند. )

اگاه شد که همدم دیرینه اش زمین

در لحظه های باز پسین است.

اسیمه سر. به چاره برون جست با شتاب

پرواز کرد سوی مسیحای افتاب

جان دادن زمین را. نالید نامید.

انگاه. باد

( گفتی طبیب بر سر بیمار می برد. )

دنبال افتاب. به سوی زمین دوید !

خورشید . تار و پود زمین را نگاه کرد

قلبی شکسته دید. که دیگر نمی تپید.

تنها. برهنه . یخ زده. پژمرده . سوخته

چشمی به سقف دوخته

بی برگ. بی نوا

کز حمله و هجوم بلا درد می کشید.

انگونه ناتوان. که مسیحا به زیر لب

نالید. اه کرد.

در گوش باد گفت :

- " تا ما. چهار گوهر هستی.

دستی به دست هم نسپاریم

راهی به کوی چاره نداریم !"

خورشید و باد

جان داروی حیات زمین را که یافتند.

با هم به سوی خانه باران شتافتند.

بانوی مهربان

دست کرم گشود.

از تاج گیسوان بلندش. هر انچه بود.

دردانه طراوت و رحمت. نثار کرد.

بر زخم های سخت زمین مرهمی نهاد.

همگام و همزمان

روح نسیم در بدن خاک می وزید.

خورشید. جان تازه در ان خسته می دمید.

موج یگانگی

در هفته ای دوباره زمین را

از سبزه و جوانه سراپا نگارکرد!

اینک . پرنده ها ایا

فریاد برکشند که از باد بشنو

یا کوه ها هوار بر ارند :

" کاینجا. تنی عزیز . گرانقدر. نازنین

با زخم های کاری

افتاده بر زمین !

جان داروی رهایی اش از دشنه های کین.

در دست های من.

در دست های تو.

پیوند دست های من و توست.

خورشید. رهنماست."

( فریدون مشیری. )

سعادتمند
۱۳۹۵/۰۲/۰۶, ۱۸:۲۶
یک نامه ام، بدون شروع و بــــدون نام
امــروز هـم مطابق معمـــــول ناتمــــام
خوش كرده ام كنارتو دل وا كنم كمی
همسایه ی همیشه ی ناآشنا؛سلام
ازحال و روز خودكه بگویم،حكایتی است
بـی صفحه زندگانــی بـی روح و كم دوام
جــویای حـــال از قلــم افتاده هـــا مباش
ایام خوش خیالی و بی حالی ات،به كام!
دردی دوا نمی كنــد از متن تشــنه ام
چیزی شبیه یک دل در حــال انهــــدام
در پیشگــاه روشــن آییــنه می زنـــم
جامی به افتخــــار تو با بــاد روی بــام
باشد برای بعد اگــــر حرف دیگری است
تا قصه ای دوباره از این دست، والسلام!

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۰۷, ۰۰:۰۹
"شعر :

شعر زبان شکست است.

شکست حسرت است و نفرت است.

و شعر شکوه است و شکوه

شکایت است و ...

شعر زبان روح گرفتار و شکسته ای است.

که از پس دیوار با نیمه ی دیگرش

که در ان سوی دیوار چشم به راه او است.

سخن می گوید.

از پس دیوار از ان بهشت گمشده اش

که از ان جا به این تبعید گاهش راندند. حکایت می کند.

و در یک کلمه شعر. زبان سخن از ماوراء است.

( دکتر علی شریعتی. )

صادق
۱۳۹۵/۰۲/۰۸, ۰۷:۱۰
مقام فاطمه زهرا :

زمان و زمین جلوه ی بود اوست
خدای جهان پاک معبود اوست
ملایک به در گاه او ساجد اند
ولی حیِّ سبحان مسجود اوست

***
سپهر برین تا به هفتم فلک
بنی آدم و جن و نوعِ ملک
طفیل وجودش بود بی گمان
همه ریزه خوارانِ نان و نمک

***
و دریا و هامون و کوه و درخت
غزالان و مرغانِ فرخنده بخت
گل سوسن و یاسمین و حریر
و لعل بدخشان و یاقوتِ تخت

***
همه بهر زهرا پدید آمدند
به امید ناز و نوید آمدند
چه گویم من از کوثر بی مثال
که آلاله هایش شهیدآمدند


***

حبیب و علی بهر آن نازنین
تجلی نمودند روی زمین
مپندار این گفته را سر سری
کلامی ست قدسی و علم الیقین

***
وجودش ز نورنبی زاده شد
زمین و زمان بهرش آماده شد
شکوفید چون غنچه ی ناز او
علیّ جهانبان به او داده شد .

***
از این کفو والا و بالای او
و زهراو ازشوی اعلای او
ده و یک ستاره پدیدار شد
خوشا سرو لولو ی لا لای او

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۰۸, ۱۴:۱۲
"کجایی ؟

دنیا تمام شده است...

دیگر منم و شبستانی پاک.

منم و در غرفه ای ابی.

کف ش اب و سقفش اسمان و دگر هیچ...

سینه ی باز دریا ...

طاق باز بر موج. دراز کشیده.

دست ها در زیر سر بالش کرده.

خود را به دامن نرم و مهربان اب سپرده.

همراه نسیم شوخ و بازیگر و بس دانک و شیرین کارم...

چه سفری !

چه دنیایی!

کجایی ای همسفر سفرهای نیمه شبان خوب من ؟

ای که یادت رفرف شوق من است

و هر صبحگهی مرا تا بارگاه ملکوت خدا

به معراج هایی شگفت می برد.

کجایی ای ماسینیون من !

ای چشمه ی جوشان حکمت!

ای افتاب سوزان عرفان !

ای مهتاب مهربان امید !

ای ایمان !

ای عشق !

( دکتر علی شریعتی. )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۲/۰۸, ۲۳:۲۲
http://susawebtools.ir/img/gallery/linepic/269.gif
کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست

خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست

هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند

آبروی نیک نامان در خرابات آب جوست


جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع

اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست


به بنده‌ام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر

هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست


عقل باری خسروی می‌کرد بر ملک وجود

باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست


عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی

زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست


سعدیا چندان که خواهی گفت وصف روی یار

حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست

سعادتمند
۱۳۹۵/۰۲/۰۹, ۰۰:۴۶


چه زیبا میشد این دنیا
اگر شاه و گدا کم بود
اگر بر زخمِ هر قلبی❤️
همان اندازه مرهم بود
چه زیبا میشد این دنیا
اگر دستی بگیرد دست
اگر قدری محبت را
به نافِ زندگانی بست
چه زیبا میشد این دنیا
کمی هم با وفا باشیم
نباشد روزگاری که
نمک بر زخمِ هم پاشیم
چه زیبا میشد این دنیا
نیاید اشک محرومی
زمین و آسمان لرزد
زِ آه و درد مظلومی
چه زیبا میشد این دنیا
شود کینه زِ دلها
اگر بشکستنِ پیمان
نگردد عادت مردم

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۲/۰۹, ۰۲:۵۶
http://blogcod.parsskin.com/zibasazi/joda-konandeh/171.gif
ای آنکه به جز تو نیست فریادرسی

غیر از کرمت نداد کس داد کسی

کار من مستمند بیچاره بساز

کان بر تو به هیچ آید و برماست بسی


رباعیات عبیدزاکانی

صادق
۱۳۹۵/۰۲/۱۱, ۰۸:۱۹
پس از حضرت کردگار جهان
و آن بر ترین جلوه ی مهربان
امیدم به زهرا و بعلش بود
به آن یازده دٌر و لعلش بود
دلم شاد و آرام از یاد اوست
سخن های من ذکر و فریاد اوست
سپاس از خداوند جان و خرد
که با یاد کوثر گلم پرورد
به هنگام مرگ و به روز قیام
ز کوثر نیوشی شوم شاد کام
امید و شفعیم چو زهرا بود
چه باکم ز امروز و فردا بود
خداوند دانای هر دو سرا
امید است که بخشد به زهرا مرا

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۱۲, ۰۰:۰۲
"دیباچه :

بخوان به نام گل سرخ. در صحاری شب.

که باغ ها همه بیدار و بارورگردند.

بخوان. دوباره بخوان. تا کبوتران سپید

به اشیان خونین دوباره برگردند.

بخوان به نام گل سرخ. در رواق سکوت.

که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد.

پیام روشن باران.

زبام نیلی شب.

که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد.

زخشک سال چه ترسی!

- که سد بسی بستند:

نه در برابر اب.

که در برابر نور.

و در برابر اواز و در برابر شور...

در این زمانه عسرت.

به شاعران زمان برگ رخصتی دادند

که از معاشقه سرو و قمری و لاله

سرودها بسرایند ژرف تر از خواب

زلال تر از اب.

تو خامشی . که بخواند؟

تو می روی. که بماند؟

که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟

از این گریوه به دور.

در ان کرانه. ببین:

بهار امده.

از سیم خاردار

گذشته.

حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست !

هزار اینه جاریست.

هزار اینه

اینک

به همسرایی قلب تو می تپد با شوق.

زمین تهی ست ز رندان.

همین تویی تنها

که عاشقانه ترین نغمه را دو باره بخوانی.

بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان :

" حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی. "

شفیعی کدکنی.

ستاره مشرقی
۱۳۹۵/۰۲/۱۲, ۰۶:۰۰
مستي نه از پياله نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

آيينه خيره شد به من و من به آيينه
آن قدر خيره شد كه تبسم شروع شد

خورشيد ذره بين به تماشاي من گرفت
آنگاه آتش از دل هيزم شروع شد

وقتي نسيم آه من از شيشه ها گذشت
بي تابي مزارع گندم شروع شد

موج عذاب يا شب گرداب ؟! هيچ يك
دريا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگويم كه ماجرا
از ربناي ركعت دوم شروع شد

در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار
تا گفتم السلام عليكم ... شروع شد

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۱۲, ۱۳:۱۰
" حلاج :

در اینه. دوباره. نمایان شد:

با ابرگیسوانش در باد.

باز ان سرود سرخ " اناالحق"

ورد زبان اوست.

تو در نماز عشق چه خواندی؟ -

که سالهاست

بالای دار رفتی و این شحنه های پیر

از مرده ات هنوز

پرهیز می کنند.

نام تو را. به رمز.

رندان سینه چاک نشابور

در لحظه های مستی

- مستی و راستی-

اهسته زیر لب

تکرار می کنند.

وقتی تو.

روی چوبه دارت.

خموش و مات

بودی.

ما:

انبوه کرکسان تماشا.

با شحنه های مامور:

مامور های معذور.

همسان و همسکوت ماندیم.

خاکستر تو را

باد سحرگهان

هر جا که برد.

مردی ز خاک رویید.

در کوچه باغ های نشابور.

مستان نیم شب. به ترنم.

اوازهای سرخ تو را باز

ترجیح وار زمزمه کردند.

نامت هنوز ورد زبان هاست.

(شفیعی کدکنی. )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۲/۱۲, ۲۳:۳۴
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/59967005649031077323.gif
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر


در آفاق گشادست ولیکن بستست

از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر


من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر

از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر


گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد

ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر


در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی

باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر


این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم

تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر


گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست

رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر


عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید

چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر


من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم

برنگیرم و گرم چشم بدوزند به تیر


عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند

برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر


سعدیا پیکر مطبوع برای نظرست

گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر

http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/59967005649031077323.gif

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۱۳, ۰۰:۱۲
" خموشانه :

شهر خاموش من ! ان روح بهارانت کو؟

شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟

می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان.

نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟

کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن.

شیهه اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟

زیر سر نیزه تاتار چه حالی داری؟

دل پولادوش شیر شکارانت کو؟

سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند.

نعره و عربده باده گسارانت کو ؟

چهره ها در هم و دل ها همه بیگانه زهم .

روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟

اسمانت . همه جا. سقف یکی زندان است.

روشنای سحر این شب تارانت کو ؟

شفیعی کدکنی.

صادق
۱۳۹۵/۰۲/۱۳, ۰۷:۰۷
بعثت نور :

در آغاز این نامه و گفتگو
سزد تا بگویم ز اسرار هو
سر آغاز و انجام هستی خداست
دلیل همه حق پرستی خداست
جهان جملگی جلوه ی ناز اوست
کتاب وجود جمله آواز اوست
زرحمت به ما هدیه ها داده است
دو قران ز لطفش فرستاده است
بود هر یکی آیتِ جود او
تجلی ز انوارِ مسعود او
رسولش حبیب و ولیش علی ست
دو عالم ز انوار او منجلی ست
و زهرا و آن سرّ بنهفته اش
هزاران کاملاتِ ناگفته اش
ده و یک ستاره که در جام اوست
گل ناز نرگس که فرجام اوست
همه آیتِ بی مثال خق اند
به سان هلال جمالِ حق اند
پس از حضرت کردگار جهان
و آن بر ترین جلوه ی مهربان
امیدم به زهرا و بعلش بود
به آن یازده دٌر و لعلش بود
دلم شاد و آرام از یاد اوست
سخن های من ذکر و فریاد اوست
سپاس از خداوند جان و خرد
که با یاد کوثر گلم پرورد
به هنگام مرگ و به روز قیام
ز کوثر نیوشی شوم شاد کام
امید و شفعیم چو زهرا بود
چه باکم ز امروز و فردا بود
خداوند دانای هر دو سرا
امید است که بخشد به زهرا مرا

12/2/1395 = 24/ رجب /1436

Tuberose
۱۳۹۵/۰۲/۱۳, ۲۳:۱۳
http://uupload.ir/files/ep4n_1_divider_012.gif



بیا ای دل، بیا ای دل، از اینجا پَر بِگیریم

رهِ کاشانه ی دیگر، بِگیریم

بیا گُم کرده ی دیرین خود را

بیا گُم کرده ی دیرین خود را

سُراغ از لاله ی پَرپَر بِگیریم

سُراغ از لاله ی پَرپَر بِگیریم

بیا ای دل، بیا ای دل، از اینجا پَر بِگیریم

رهِ کاشانه ی دیگر بِگیریم

پَری رویی غَمی بِنهُفتهِ دارهِ

سُخَنها در دهان ناگُفتهِ دارهِ

زِ هَر چِشمِش هِزاران چِشمِهِ جوشهِ

ز ِهَر چِشمِش هِزاران چِشمِهِ جوشهِ

که در دل صد شهیدِ خُفتِهِ دارهِ

که در دل صد شهیدِ خُفتِهِ دارهِ

بیا ای دل، بیا ای دل، از اینجا پَر بِگیریم

رهِ کاشانه ی دیگر بِگیریم

بیا ای دل، بیا ای دل، از اینجا پَر بِگیریم

رهِ کاشانه ی دیگر بِگیریم

http://uupload.ir/files/ep4n_1_divider_012.gif





آلبوم باغِ اَرغوان


خواننده سیدحسام الدین سراج

شاعرقیصرامین پور


http://www.irmp3.ir/music/album_music/2521/%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%84%D8%A8%D9%88%D9%85-%D8%A8%D8%A7%D8%BA-%D8%A7%D8%B1%D8%BA%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D8%B3%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%AC

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۱۴, ۲۳:۳۳
" دیباچه :

مثل درخت در شب باران. به اعتراف

با من بگو. بگوی صمیمانه. هیچ گاه

تنهایی برهنه و انبوه خویش را

یک نیم شب.

صریح.

سرودی به گوش باد ؟

در زیر اسمان

هرگز لبت تپیدن دل را

- چون برگ در محاوره باد-

بوده ست ترجمان؟

" ای ان که غمگینی و سزاوار "

در انزوای پرده و پندار

جوبار را ببین که چه موزون

با نغمه و تغنی شادش

از هستی و جوانی

وز بودن و سرودن.

تصویر می دهد.

بنگر به نسترن ها

بر شانه های کوته دیوار

زان سوی بیدها و چناران

انک شمیم صبح بهاران.

بهتر همان که با من

خود را به ابر و باد سپاری

مثل درخت در شب باران.

( شفیعی کدکنی. )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۲/۱۵, ۲۲:۵۰
http://roozgozar.com/piczibasazi/mazhabi/01/roozgozar.com-0020.gif (http://roozgozar.com/)
شمسه نه مسند هفت اختران

ختـم رســل خـــاتــم پیغمبــران


احمد مرسل که خرد خاک اوست

هر دو جهان بسته فتراک اوست


تـــازه‌تــریــن سنبل صحــرای ناز

خــاصــه‌تــریـن گــوهـر دریای راز


ســـنبل او ســـنبلــه روز تـــــاب

گــــوهــــر او لعـــل گــــــر آفتاب


خنـــده خـوش زان نزدی شکرش

تـــا نبـــرد آب صــــدف گـوهرش


گوهر او چون دل سنگی نخست

سنگ چرا گوهر او را شکست


کــرد جــدا سنگ ملامت گرش

گــوهـری از رهگــذر گــوهرش


یــافت فــراخی گهر از درج تنگ

نیست عجب زادن گوهر ز سنگ


آری از آنجـــا کــه دل سنگ بود

خشکی سـوداش در آهنگ بود


کی شدی این سنگ مفرح گزای

گــر نشـدی درشکن و لعل‌سای


ســـیم دیت بـــود مگــر سنگ را

کامـــد و خســت آن دهن تنگ را


هر گهری کز دهن سـنگ خاست

بــا لبـش از جمله دندان بهـاست


گوهر سنگین که زمین کان اوست

کــی دیت گــوهـــر دنـــدان اوست


فتـــح بـدنــدان دیتـــش جــان کنان

از بــن دنـــدان شـــده دنــدان کنان


چون دهن از سنگ بخونابه شست

نــام کـــرم کــرد بخــود بـــر درست


از بــن دنــدان ســـر دنــــدان گرفت

داد بشـــکرانــه کـــــــم آن گــــرفت


زارزوی داشــــته دنـــــــدان گذاشت

کـــز دو جهـــان هیـچ بدندان نداشت


در صـــف نــــــاورد گـه لشــــــکرش

دســـت علـــم بـــود و زبان خنجرش


خنجر او ساخته دندان نثار

خوش نبود خنجر دندانه‌دار


اینهمه چه؟ تا کــرمش بنگرند

خــار نهنــد از گل او بـــرخورند


باغ پر از گل سخن خار چیست

رشته پر از مهره دم مار چیست


بـــا دم طـــــاوس کــــم زاغ گیر

بــــا دم بلبــــل طــــرف بـاغ گیر


طبع نظامی که بدو چونگلست

بـــر گل او نغــــز نــــوا بلبلست

مخزن الاسرارنظامی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۱۵, ۲۳:۳۷
"سوره روشنایی :

روح ستاره ای مگر امشب

در من حلول کرده که این سان

از تنگنای حس و جهت

پاک رسته ام

بیداری است و روشنی و بال و اوج و موج.

باز ان بلند جاری.

باز ان حضور بیدار

مثل شراع کشتی یاران

می اید از کرانه دیدار.

دیدار او. اگر چه بسی دیر

دیدار او. اگر چه بسی دور

پر می کند تغافل شب را

از افتاب صبح نشابور.

ان جرعه جرعه جام تبسم

و ان گونه گونه باغ تکلم.

در سایه بلند الاچیق شب

باز ان هزار خرمن اتش

باز ان نثار زمزمه و نور.

روح ستاره ای است که گویی

چندی افول کرده ست

وینک دو باره. ناگاه.

تابیده از کران ها

در من حلول کرده ست.

شفیعی کدکنی.

سعادتمند
۱۳۹۵/۰۲/۱۶, ۱۸:۴۰
برچهره دلگشای مهدی وآل محمد صلوات
درغارحراگشوده شددفترنور
دادندکتاب نور.بر.رهبرنور
شدبعثت والای محمدیعنی
گردیدامین مکه پیغمبرنور
برچهره زیبای محمدصلوات
سرتابه قدم آینه او زهرااست
تفدیم به زهرای محمدصلوات
درغارحراامین سرمدآمد
محمودوابوالقاسم احمدامد
ازبهرنجات بشریت امروز
فرمان رسالت محمدامد

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۱۷, ۱۳:۰۷
"تنهاتر از همیشه :

تنهاتر از همیشه. در ایوان نشسته ام.

ماه درشت

-یاس هزار پر-

ماه درست

-باغ کبوتر-

ماه تمام

تازه و تر

بر اب های نیلی شب. بال می زند

من نیز. پا به پایش

با بال بسته ام !

تنهاتر از همیشه

جام می ام تهی است

جام غمم پر است.

وز جام دل مپرس.

کاین جام را به سنگ صبوری شکسته ام.

شب. همره نسیم و ستاره

با کاروان یاس و کبوتر

تا کوچه باغ های سپید

اهسته میرود...

من نیز. پا به پای سه تار گسسته ام.

( فریدون مشیری. )

نیلوفر
۱۳۹۵/۰۲/۱۷, ۱۶:۰۷



بگذار سر به سينه من تا كه بشنوي
آهنگ اشتياق دلي دردمند را

شايد كه پيش ازين نپسندي به كار عشق
آزار اين رميده سر در كمند را

بگذار سر به سينه من تا بگويمت
اندوه چيست ؟عشق كدامست ؟غم كجاست؟

بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمري است در هواي تو از آشيان جداست

دلتنگم آن چنان كه اگر ببينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت

شايد كه جاودانه بماني كنار من
اي نازنين كه هيچ وفا نيست با منت

تو آسمان آبي آرام و روشني
من چون كبوتري كه پرم در هواي تو

يك شب ستاره هاي ترا دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پاي تو

بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب

بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرم تر بتاب

فریدون_مشیری

Tuberose
۱۳۹۵/۰۲/۱۷, ۲۲:۰۳
http://uupload.ir/files/ltml_12556_8780000.jpg

http://uupload.ir/files/ep4n_1_divider_012.gif



براهِ عاشقی؛ قدم مردانه زن


اگر مردِ رهی جانا؛دَم از جانانه زن


براهِ عاشقی؛ قدم مردانه زن

اگر مردِ رهی جانا؛دَم از جانانه زن

اگر مردِ رهی جانا؛دَم از جانانه زن


خوشا آن رَهسِپَر که رَه پوید؛بِسَر

خوشا آن رَهسِپَر که رَه پوید؛بِسَر

که دراین رَه جدا گشته؛ بسی سرها زتن

بِنِه ای هَمسَفر؛ قدم در کوی حق

اگرداری سَرِ یاری؛ به یارانِ وطن

براهِ عاشقی؛ قدم مردانه زن

اگر مردِ رهی جانا؛دَم از جانانه زن

اگر مردِ رهیجانا؛دَم از جانانه زن

در رهِ منزلِ لیلی؛ که خطرهاست در آن

شرطِ اول قدم آنست؛ که مجنون باشی

نکته ی عشق نُمودم بِتو؛ هان سَهل مکن

وَرنَه تا بنگری؛ از دایره بیرون باشی

کاروان رفت و تو در خوابُ بیابان در پیش

کی روی؛ رَه زِکه پرسی؛ چِکنی چون باشی

اگرجوئی نشان؛ زِ چِهرِ پاکِشان

بِبو هر لاله ی خونین؛ که روید در چمن

بِچین ای باغبان؛ز باغِ ارغوان

گُلِ وصلِ عزیزان را؛ ز بوی پیرُهَن

رِسَد تا آسمان؛ خروشِ عاشقان

رِسَد تا آسمان؛ خروش عاشقان

بِجوشَد جاودان از خون گُلِ فریادشان

رِسَد تا آسمان؛ خروش عاشقان

بیا تا بِشنَوی از جان؛ سرودِ نایِشان

رِسَد تا آسمان؛ خروش عاشقان

بِجوشَد جاودان از خون گُلِ فریادِشان

بِماند بی خَزان؛ بهارِعاشقان

مبادا این چمن خالی؛ ز بویِ یادِشان

بِماند بی خَزان؛ بهارِعاشقان

مبادا این چمن خالی؛ ز بویِ یادِشان


http://uupload.ir/files/ep4n_1_divider_012.gif




آلبوم باغِ اَرغَوان


خواننده سیدحسام الدین سراج

شاعرحمیدسبزواری


http://www.irmp3.ir/music/album_musi...B1%D8%A7%D8%AC

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۱۸, ۰۰:۵۲
"شب های کاروان :

شب های تاریک

شب های دلتنگ

شب های خاموش.

شب های زیر چتر غم

شب های دلگیر

شب های زندان

شب های زنجیر.

شب های بی فانوس مهتاب

شب های مرداب

شبهای سرد برگ ریزان

شب های درد مردمی در خود گریزان

شبهای پشت پرده نه توی ظلمت

شبهای غربت

شبهای کنج انزوا . بی ذره ای نور

شبهای مجبور

شبهای مرگ زندگی

شبهای بیداد

شبهای فریاد.

شبها که چون اوای تندر. نعره تیر

جان می شکافد هر زمان تا بانگ شبگیر

شبها که وحشت می خروشد بر در و بام

شبهای سرسام

شبها که راه کهکشان

از هرم اتش

سرخ رنگ است.

شبها که جنگ است!

شبها که می لرزد زمین. هر لحظه صد بار

شبها که قلب کودکان می افتد از کار.

شبهای رگبار

شبها که برق شعله افکن. دود باروت

ره می گشاید تا بلندای ستاره.

شبهای سنگرهای خونین

شبهای پیکرهای پاره

شبها که در پهنای بی ارام کارون

دیگر نه اب است این

که : لب پر می زند خون!

شبهای غمناک

شبها که خیل بیگناهان

چون برگ می افتند بر خاک

شبهای تلخ بردباری

شبهای سنگین و سیاه سوگواری

شبها که قوت مادران چشم بر در

با روح مالامال اندوه

بغض است و فریاد

"وای" است و زاری.

شبهای حیرت.

شبهای حسرت.

در تنگنایی این چنین تاریک تاریک

جان را امیدی زنده می دارد که فردا

-فردای نزدیک-

این خلق خاموش

با صبح پیروزی کشد بانگ رهایی

پر می گشاید در بهشت روشنایی.

( فریدون مشیری. )

یوسف
۱۳۹۵/۰۲/۱۸, ۱۶:۱۹
ما چه امیدی به یاران داشتیم!
رفت بر باد آنچه میپنداشتیم!
گرگ بودند و میان گله ها!
گرگها را قوچ و میش پنداشتیم!
انتظار یاوری از دوستان!
خواب شیرین بود و سر برداشتیم!
مهر را در دل فرو کشتندوما!
بی سبب تخم محبت کاشتیم!
خو وفا کردیم و با ساده دلی!
انتظار از بی وفایان داشتیم!

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۱۸, ۲۳:۱۷
" انسان باشیم :

دانه می چید کبوتر.

بر سر افشانی بید

لانه می ساخت پرستو.

به تماشا خورشید.

صبح. از برج سپیداران . می امد باز

روز. با شادی گنجشکان. می شد اغاز.

نغمه سازان سراپرده دستان و نوا

روی این گسترده سراپرده رها.

دشت. همچون پر پروانه پر از نقش و نگار

پر زنان هر سو پروانه رنگین بهار.

هست و من یافته ام در همه ذرات. بسی

روح شیدای کسی. نور و نسیم نفسی!

می دمد در همه. این روح نوازشگر پاک

می وزد بر همه. این نور و نسیم از دل خاک !

چشم اگر هست به پیدا و ناپیدا باز

نیک بیند که چه غوغاست درین چشم انداز:

مهر. چون مادر. می تابد. سرشار از مهر

نور می بارد از اینه پاک سپهر

می تپد گرم. هم اواز زمان. قلب زمین

موج موسیقی رویش! چه خوش افکنده طنین.

ابر . می اید سر تا پا ایثار و نثار

سینه ریزش را می بخشد بر شالیزار

رود. می گرید تا سبزه بخندد شاداب

اب. می خواهد جاری کند از چوب. گلاب!

خاک. می کوشد. تا دانه نماید پرواز !

باد. می رقصد تا غنچه بخواند اواز !

مرغ. می خواند تا سنگ نباشد دلتنگ

مهر. می خواهد تا لعل بسازد از سنگ !

تاک. صد بوسه زخورشید رباید از دور

تا که صد خوشه چو خورشید بر ارد انگور !

سرو. نیلوفر نشکفته نو خاسته را

می دهد یاری کز شاخه بیاید بالا !

سر خوشانند. ستایشگر خورشید و زمین

همه مهر است و محبت. نه جدال است و نه کین.

اشک می جوشد در چشمه چشمم ناگاه

بغض می پیچد در سینه سوزانم. اه !

(فریدون مشیری. )

سعادتمند
۱۳۹۵/۰۲/۱۹, ۰۰:۰۸
آسمان غصه نخور!
اشک نریز!
شانه ام مرهم توست
آسمان گریه نکن!
دل من می گیرد
در پس پرده ی تنهایی خویش ،
مرغ مایوس امیدم بخدا می میرد...
روبرویم بنشین..
تا خودم اشک پر از حزن تو را پاک کنم...
غم مخور ،
جای تو من می گریم تو بخند
باید آرام آرام ،
دست بی منت احساسم را ،
با نفس های غم اشک تو نمناک کنم
آسمان غصه نخور !
دل بیچاره ی من هم تنگ است
درعوض جنس دل آدمها ،
بخدا از سنگ است
نکند، به دل پاک تو هم سنگ زدند؟
به حریر دل معصوم تو هم چنگ زدند؟
آسمان اشک نریز...

ستاره مشرقی
۱۳۹۵/۰۲/۱۹, ۰۵:۳۲
http://www.uplooder.net/img/image/20/67d4bccad6447e9c4fbf0e4c92e9a53c/Untitled-1.jpg

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۲/۲۰, ۱۳:۱۸
"کویر . اسمان . سکوت.

نه. پروانه ی من گریخت...

به شتاب یک شوق.

به سبک باری یک خیال.

به پریشانی یک ارزوی اشفته...

چه می دانم چگونه؟

از تنهایی اتاق گریختم.

خود را در پی او. به در خانه رساندم.

گشودم. بیرون را نگریستم :

کویر... اسمان... سکوت !

(دکتر علی شریعتی. )

صادق
۱۳۹۵/۰۲/۲۲, ۰۷:۱۰
نمی دانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟خواستم از «بوسوئه» تقلید کنم ، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لوئی ، از «مریم» سخن میگفت.گفت: هزار و هفتصد سال است که همه سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده اند.هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت ها در شرق و غرب ، ارزشهای مریم را بیان کرده اند.
هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان در ستایش مریم همه ذوق و قدرت خلاقه شان را بکار گرفته اند.هزار و هفتصد سال است که همه هنرمندان ،چهره نگاران ،پیکره سازان بشر ، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی های اعجازگر کرده اند.اما مجموعه گفته ها و اندیشه ها و کوششها و هنرمندیهای همه در طول این قرنهای بسیار ، به اندازه این یک کلمه نتوانسته اند عظمت های مریم را بازگویند که:«مریم مادر عیسی است» و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم. باز درماندم: خواستم بگویم که:فاطمه دختر خدیجه بزرگ است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم که:فاطمه دختر محمد(ص) است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم که:فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست. خواستم بگویم که:فاطمه مادر حسین است. دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که:فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.
«فاطمه،فاطمه است»
( علی شریعتی )
*****
خواستم از وصف گل یادی کنم
مثل بلیل ذوق و فریادی کنم
خواستم گویم که زهرا کوثر است
دختر ِ والاترین پیغمبر است
خواستم گویم خدیجه مام اوست
جمله عالم جلوه ای از جام اوست
خواستم گویم علی هست همسرش
زین سبب تابد به عالم گوهر اش
خواستم گویم حسن زو جلوه کرد
با کرامت های خود صد عشوه کرد
خواستم گویم حسین از نور اوست
لاله وُش از جلوه های طور اوست
خواستم گویم که مام زینب است
مهر او تابنده در روز و شب است
خواستم گویم که نه انجم از اوست
پیشوای جمله ی مردم از اوست
این همه هست لیک زهرا نیست این
او بود تنها و هم تنها ترین
او فقط زهرا و یاسی عاطر است
جلوه ی زیبای اسم فاطر است
هر دو عالم حلقه ی انگشتر است
جلوه ی هستی نگینش کوثر است .البعد ارزگانی

ستاره مشرقی
۱۳۹۵/۰۲/۲۲, ۰۷:۳۶
*****
خواستم از وصف گل یادی کنم
مثل بلیل ذوق و فریادی کنم
خواستم گویم که زهرا کوثر است
دختر ِ والاترین پیغمبر است
خواستم گویم خدیجه مام اوست
جمله عالم جلوه ای از جام اوست
خواستم گویم علی هست همسرش
زین سبب تابد به عالم گوهر اش
خواستم گویم حسن زو جلوه کرد
با کرامت های خود صد عشوه کرد
خواستم گویم حسین از نور اوست
لاله وُش از جلوه های طور اوست
خواستم گویم که مام زینب است
مهر او تابنده در روز و شب است
خواستم گویم که نه انجم از اوست
پیشوای جمله ی مردم از اوست
این همه هست لیک زهرا نیست این
او بود تنها و هم تنها ترین
او فقط زهرا و یاسی عاطر است
جلوه ی زیبای اسم فاطر است
هر دو عالم حلقه ی انگشتر است
جلوه ی هستی نگینش کوثر است .البعد ارزگانی

احســـنت بسیـــــار زیبـــا :kaf::kaf::kaf:
اجرتان با بی بی دوعالم حضرت زهــرا س:Rose::Rose::Rose:

نیلوفر
۱۳۹۵/۰۲/۲۲, ۱۱:۴۹
متن شعر ماه و ماهی (شاعر: علیرضا بدیع زاده، خواننده: حجت اشرف زاده)

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی
ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی

حتما به آهنگش گوش کنید. خیلی قشنگ خونده

Tuberose
۱۳۹۵/۰۲/۲۴, ۰۴:۵۶
http://uupload.ir/files/63yy_31132158153582837858.gif


هوای گریه
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پارهِ بر موج
رها رها رها من
زِمن هر آن که او دور
چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا جدا من
نه چشمِ دل به سویی
نه بادهِ در سبویی
که تر کنم گلویی
به یادِ آشنا من
نه چشمِ دل به سویی
نه بادهِ در سبویی
که تر کنم گلویی
به یادِ آشنا من
به یادِ آشنا من
ستاره ها نَهُفته
در آسمانِ ابری
دلم گرفته ای دوست
هوایِ گریه با من
هوایِ گریه با من
ستاره ها نَهُفته
در آسمانِ ابری
دلم گرفته ای دوست
هوایِ گریه با من
هوایِ گریه با من
دلم گرفته ای دوست
هوایِ گریه با من
هوایِ گریه با من
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخته پارهِ بر موج
رها رها رها من
زِمن هر آن که او دور
چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا جدا من


http://uupload.ir/files/63yy_31132158153582837858.gif





سیمین بهبهانی




آلبوم نسیم وصل



خوانند همایون شجریان

یوسف
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۸:۴۷
ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازيها
من يكـرنگ بيزارم، از اين نيـــرنگ بازيها
زرنگی، نارفيقا! نيست اين، چون باز شد دستت
رفيقان را زپا افكندن و گـردن فرازيها
تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري
بنازم همت والاي بـاز و بي نيازيها
به ميداني كه مي بنـدد پاي شهسـواران را
تو طفل هرزه پو، بايد كني اين تركتازيها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غيـر از اين حاصل
من و از كس بريدنها، تو و ناكس نوازيها
رحیم معینی کرمانشاهی

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۲۹
شعراش خوبه ها!


ســــر درون ســـــینه بـــــردم تـــا بـبینـــــم خویــــــش را
طـعــــــــمه دنـــدان گـــــــرگ آز دیـــــــدم میــــــش را


هرکـــه از این خوان هستی جرعه نوش غفلت است
آخـــرش چـــون مــــن بجـــــان باید خریدن نیش را


پــــرتـــــوی در راهـــــم افکــــن، ای چراغ عافیت
تـــــا بجویــــــــم مقصـــــد افتـاده اندر پیش را


عمر سودا نیست، ای سوداگران خود پرست
بیشـتر جــــــو، بیشتــــر دارد زیـــان بیـــــش را


جــــان بـــــدر بـــرد آنکه سودای جهانداری نداشت
ای جـــــوان کـــــن گــــوش پنــــــد پیر خیر اندیش را



گـــــر ســــری آزاده میــــخواهـــی رهــــا کــــن زور و زر
ایــن تعلقهـــاست کــــافزون مــــی کــــند تشــــویش را...



رحیم معینی کرمانشاهی

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۲۹
بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامــــه پاکـــی دگــر وپاکی دامان دگر است



کــــس ندیدیم کـــــه انکــــار کــــــــند وجدان را
حــــرف وجــــــدان دگـــر و گوهر وجدان دگـر است


کــــس دهـــان را به ثناگـــــویی شیــــطان نگــشود
نفــــی شیطان دگــــر و طاعت شیـــــطان دگــــر است


کـــس نگــــفته است ونگـــــوید کــــــه دد ودیــــو شویــــد
نقــــش انســـــان دگــــــر ومعنــــــی انســــان دگـر است


کــــس نیامـــــد کــــــه ستایــــد ستــــم وتفرقــــــــه را
سخـــن از عـــدل دگـــــــر ، قصه احسان دگــر است


هــــــرکـــــــه دیدم بخدمت کــــمری بست بعهــــد
مــــرد پیمان دگــــــر وبستـــــن پیمان دگر است


هــــرکــــه دیدیــــم بحفظ گـــــله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است...



رحيم معيني كرمانشاهي

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۳۰
بـه پنـدار تــــو:



جهانم زيباست!


جامه ام ديباست!


ديــــــده ام بيناست!


زيـانـــم گـــــــــوياست!


قفســــم طلاســــت!


به اين ارزد كه دلم تنهاست؟


رحيم معيني كرمانشاهي

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۳۰
مـن كـه مشغولم بكاردل ، چه تدبيري مرا
منكــــه بيــــزارم ز كــــارگــل ، چه تزويري مرا



منكه سيرابم چنين از چشمه ي جوشان عشق
خلق اگــــر با مــن نمي جوشد ، چـه تاثيري مرا



منكـــه با چشــــم حقارت عالمي را بنگــــــرم
سنگ اگر بر سر بكوبندم ، چه تاثيري مرا...


رحيم معيني كرمانشاهي

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۳۱
عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،

بر لب پیمانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحه ی، صد دانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم.

که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،

بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،

تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!

و گر نه من بجای او چو بودم ،

یکنفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

" رحیم معینی کرمانشاهی"

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۳۲
رحیم معینی کرمانشاهی :


در عهد ما ای بی خبران عیش و نوش عمر گذران
شور و حال آشفته سران عزم گرم صاحبنظران
كو كو

در جمع ما ای همسفران داغ و درد صاحب هنران
راه و رسم روشن بصران آه و اشك خونین جگران
كو كو

دلها سرد و جان پر درد و
جهان ز گرمی افتاده سری نمانده آزاده

نی زن بی نی ساقی بی می
عزم گرم صاحبنظران آه و اشك خونین جگران
كو كو

شراب و شعر و آهنگی نمیزند به دل چنگی
صفای چشمه ساری نمانده در بهاری

نشاط روز و شب رفته ز چهره ها طرب رفته
به كار باده نوشان نمانده اعتباری

جهان ز گرمی افتاده سری نمانده آزاده

نی زن بی نی ساقی بی می

عزم گرم صاحبنظران آه و اشك خونین جگران

كو كو


شعر از : رحیم معینی کرمانشاهی

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۳۳
عابدي را گفتم اي دست من و دامان تو
كن دعايي ، تا نهم پايي در اين ميدان تو


گفت از طاعت چه داري ، كوفتم بر سر كه آه
گفت آهت را بمن ده ، هر چه دارم زان تو


رحیم معینی کرمانشاهی

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۳۴
از اشعار زیبای رحیم معینی کرمانشاهی :


هیچ کس گمان نداشت این
کیمیای عشق را ببین
کیمیای نور را که خاک خسته را
صبح و سبزه می کند
کیمیا و سحر صبح را نگاه کن
جای بذر مرگ و برگ خونی خزان
کیمیای عشق و صبح
و سبزه آفریده است
خنده های کودکان وباغ مدرسه
کیمیای عشق سرخ را ببین
هیچ کس گمان نداشت این






رحیم معینی کرمانشاهی

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۳۵
خانمانـسوز بود آتـــــش آهـــــی گاهـــــی

ناله ای میشکند پشت سپاهی گاهی

گر مقـدّر بشود سـلک ســــلاطــین پویـــد
سالک بی خــــبر خفـته براهــی گاهی
قصه یوسف و آن قوم چه خوش پنـدی بود
به عزیزی رسد افتـــاده به چاهی گاهی
هستی ام سوختی از یک نظر ای اختر عشق
آتـــش افروز شود برق نگــــاهی گاهی
روشنی بخش از آنم که بسوزم چون شمع
رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی
عجبی نیـست اگر مونس یار است رقـیب
بنشـیند بر ِ گل، هرزه گیــــاهی گاهی
چشـم گریـــــان مرا دیدی و لبخـــــند زدی
دل برقصد به بر از شوق گنـاهی گاهی
اشک در چشـم ، فریبـــنده ترت میـــبینـم
در دل موج ببـــــین صورت ماهی گاهی
زرد رویــــی نبــــود عیـــــب، مرانم از کوی
جلـــوه بر قریه دهد، خرمن کاهی گاهی


دارم امیّـــــد که با گریه دلــت نرم کنـــــم
بهرطوفانزده، سنگی است پناهی گاهی
از : رحیم معینی کرمانشاهی

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۳۶
از بهترین شعرهای معینی کرمانشاهی
سوختم در شوره زار عمر ، چون خودرو گياهي
ناله اي هم نيست تا سودا كنم با سوز آهي

نيستم افسرده خاطر هيچ از این افتاده پايي
صد هزاران روي دارد چرخ با چرخ كلاهي

ابر رحمت را گو ببارد ، تا بنوشد جرعه آبي
ساقه خشك گياه تشنه كام بي گناهي

من كيم ؟ جوياي عشقي ، از دل نامهرباني
من چه هستم ، هاله محو جمال روي ماهي

من چه ام ؟شمع شب افروزي بكوي بي وفايي
مشعل خود سوزي و تا سر نبرده شامگاهي

من كيم ؟ در سايه غم آرميده خسته صيدي
بال وپر بسته ، اسير و بندي بخت سياهي

جز صفاي خاطر محزون ، ندارم خصم جاني
جز محبت در جهان ، هر گز نكردم اشتباهي

مو مكن آشفته آخر بسته جان من بمويي
مگسلان پيوند ، بسته كوه صبر من بكاهي

يا سخن با من بگو ، تا خوش كنم دل را بحرفي
يا نوازش كن دلم را با نگاه گاه گاهي

هيچ مي داني چها مي دانم از چشم خموشت
رازها خواند دل من ، از سكوت هر نگاهي

داروي دردم تو داري نا اميد از در مرانم
اي بقربان تو جان دردمند من الهي

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۳۶
معروفترین شعر رحیم معینی کرمانشاهی - مرغ محبت

مرغ محبتم من ، كي آب و دانه خواهم
با من يگانگي كن ، يار يگانه خواهم


شمعي فسرده هستم ، بي عشق مرده هستم
روشن گرم بخواهي سوز شبانه خواهم


افسانه محبت ، هر چند كس نخواند
من سر گذشت خود را ، پر زين فسانه خواهم


بام و دري نبينم ، تا از قفس گريزم
بال و پري ندارم ، تا آشيانه خواهم


تا هر زمان به شكلي ، رنگي بخود نگيرم
جان و تني رها از ، قيد زمانه خواهم


مي آنقدر بنوشم ، تا در رهت چو بينم
مستي بهانه سازم ، گم كرده خانه خواهم

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۱۹:۳۷
از شعر های رحیم معینی کرمانشاهی
آن‌جا که تویی، غم نبود، رنج و بلا هم
مستی نبود، دل نبود، شور و نوا هم
این‌جا که منم، حسرت از اندازه فزون‌ست
خود دانی و، من دانم و، این خلق خدا هم
آن‌جا که تویی، یک دل دیوانه نبینی
تا گرید و گریاند از آن گریه، تو را هم
این‌جا که منم، عشق به سرحد کمال‌ست
صبر است و سلوک‌ست و سکوت‌ست و رضا هم
آن‌جا که تویی باغی اگر هست ندارد
مرغی چو من، آشفته و افسانه‌سرا هم
این‌جا که منم جای تو خالی‌ست به هر جمع

غم سوخت دل جملۀ یاران و مرا هم
آن‌جا که تویی جمله سر شور و نشاطند
شه‌زاده و شه، باده به دستند و گدا هم
این‌جا که منم بس که دورویی و دورنگی‌ست
گریند به بدبختی خود، اهل ریا هم

یوسف
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۲۰:۰۳
مرثیۀ دوست





سوگوارانِ تو امروز خموش اند همه

که دهان های وقاحت به خروش اند همه

گرخموشانه به سوگِ تو نشستند،رواست

زان که وحشت زدۀ حَشرِ ِوحوش اند همه

آه ازین قوم ِریایی که درین شهرِ ِهمه

روزها شحنه وشب باده فروش اند همه

باغ رااین تب ِروحی به کجا بُرد که باز

قمریان ازهمه سو خانه به دوش اند همه

ای هران قطره ز آفاق ِهران ابر،ببار!

بیشه وباغ به آواز ِتو گوش اند همه

گرچه شد میکده هابسته ویاران امروز

مُهر برلب زده وز نعره خموش اند همه

به وفای تو که رندان ِ بلاکش فردا

جز به یاد ِتو و نام ِ تو ننوش اند همه.



کتاب:هزارۀ دوم آهوی کوهی ص140-141

شفیعی کدکنی

بی ریا
۱۳۹۵/۰۲/۳۰, ۲۰:۰۴
ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازيها
من يكـرنگ بيزارم، از اين نيـــرنگ بازيها
زرنگی، نارفيقا! نيست اين، چون باز شد دستت
رفيقان را زپا افكندن و گـردن فرازيها
تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري
بنازم همت والاي بـاز و بي نيازيها
به ميداني كه مي بنـدد پاي شهسـواران را
تو طفل هرزه پو، بايد كني اين تركتازيها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غيـر از اين حاصل
من و از كس بريدنها، تو و ناكس نوازيها

رحیم معینی کرمانشاهی

عالی بود ! ممنون :Gol::Gol:

یوسف
۱۳۹۵/۰۲/۳۱, ۱۰:۰۳
تــا بپـیـــونـدد به دریـا کـــــوه را تنـــها گــــذاشت
رود رفــت امـــا مســیر رفـتنــش را جـــا گذاشت

هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کـــرد و ســر بر دامـن صحرا گذاشت

هــر کــه ویران کـــرد ویران شد در این آتش سرا
هیـــزم اول پـایـــه ی ســــوزاندن خـــود را نهــاد

اعتبـار ســـر بلنــدی در فـــروتـــن بــودن اســـت
چشــمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت

مــــوج راز ســــر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صــدف هایی که بین ســـاحل و دریا گذاشت

از بزم طرب باده گساران همه رفتند
ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

نه کوه کن دل شده ماند است و نه مجنون
از کوی جنون سلسله داران همه رفتند

ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

ز ین شهر شهیدان تو با جامه گلگون
پاکیزه تر از ابر بهاران همه رفتند

ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

چون گرد که از پی هر قافله ماند
ما مانده در این راه و سواران همه رفتند

از بزم طرب باده گساران همه رفتند
ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

نه کوه کن دل شده ماند است نه مجنون
از کوی جنون سلسله داران همه رفتند

از دست غمت آیینه داران همه رفتند
اندوه خوران سینه فکاران همه رفتند

ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

زان طوطی طبع تو خموش است غزالی
کآینه دلان، نکته گزاران همه رفتند

ما با که نشینیم که یاران همه رفتند
ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

یوسف
۱۳۹۵/۰۲/۳۱, ۱۰:۰۴
منتظر منجی(عج)[/COLOR];808040]
تــا بپـیـــونـدد به دریـا کـــــوه را تنـــها گــــذاشت
رود رفــت امـــا مســیر رفـتنــش را جـــا گذاشت

هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کـــرد و ســر بر دامـن صحرا گذاشت

هــر کــه ویران کـــرد ویران شد در این آتش سرا
هیـــزم اول پـایـــه ی ســــوزاندن خـــود را نهــاد

اعتبـار ســـر بلنــدی در فـــروتـــن بــودن اســـت
چشــمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت

مــــوج راز ســــر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صــدف هایی که بین ســـاحل و دریا گذاشت

از بزم طرب باده گساران همه رفتند
ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

نه کوه کن دل شده ماند است و نه مجنون
از کوی جنون سلسله داران همه رفتند

ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

ز ین شهر شهیدان تو با جامه گلگون
پاکیزه تر از ابر بهاران همه رفتند

ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

چون گرد که از پی هر قافله ماند
ما مانده در این راه و سواران همه رفتند

از بزم طرب باده گساران همه رفتند
ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

نه کوه کن دل شده ماند است نه مجنون
از کوی جنون سلسله داران همه رفتند

از دست غمت آیینه داران همه رفتند
اندوه خوران سینه فکاران همه رفتند

ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

زان طوطی طبع تو خموش است غزالی
کآینه دلان، نکته گزاران همه رفتند

ما با که نشینیم که یاران همه رفتند
ما با که نشینیم که یاران همه رفتند

ساعت شنی
۱۳۹۵/۰۲/۳۱, ۱۰:۰۸
قفس داران سکوتم راشکستند
دل دائم صبورم راشکستند

بجرم پابه پای عشق رفتن
پرو بال عبورم راشکستند

مرا از خلوتم بیرون کشیدند
چه بی پروا حضورم راشکستند

تمنا درنگاهم موج میزد
ولی رویای دورم راشکستند.

| دالـان بـهشـت |
۱۳۹۵/۰۲/۳۱, ۱۰:۱۶
در این دنیا اگر غم هست

صبوری کن خدا هم هست

اگر دشمن کنارت هست

مخور غصه خدا هم هست

اگر فقر و فقیری هست

منال هرگز، خدا هم هست

اگر در عشق فریبی هست

چه غم لیکن خدا هم هست



سراینده : ؟؟

یوسف
۱۳۹۵/۰۲/۳۱, ۱۰:۲۸
گردی از راهی نمی خیزد، سواران را چه شد
مرده اند ازبیم یاران، نامداران را چه شد
جز صدای جغدها چیزی نمی آید به گوش
قمریان آخر کجا رفتند، ساران را چه شد
ازهجوم کرکسان شوم قلب من گرفت
بلبلان،قرقاولان،کبکان،هزا ران را چه شد
دور تا دور من از دشمن سیاهی می زند
دوستان ما کجا رفتند، یاران را چه شد
هر کجا سوز زمستان است وتاراج خزان
روح تابستان عطر نوبهاران را چه شد
زیر سم لشکر ضحاک پشت من شکست
کاوه لشکرشکن کو، شهسواران را چه شد
لشکر توران به قلب سرزمین ما رسید
رستم و گودرز کو، اسفندیاران را چه شد
خشک سالی در زمین بیداد و غوغا می کند
بخشش هفت آسمان کو، بادوباران را چه شد

| دالـان بـهشـت |
۱۳۹۵/۰۲/۳۱, ۱۰:۳۸
زده ام دل به خیابان و به دنبال خودم
تا که جویا شوم ازحالت و احوال خودم


غم من مال کسی نیست .. دخالت نکنید
شادی ام مال شما ، این همه غم مال خودم !

دست در دست خودم می روم از شهر شما
شاید آنجا بروم در پی اقبال خودم

گاه اشکم .. نفسی خنده .. زمانی فریاد
جمع اضداد پریشانیِ اَشکالِ خودم ..

در من انگار کسی نای پریدن دارد
می روم باز شود دست پر و بال خودم ..


#مریم_عظیمی

شقایق
۱۳۹۵/۰۲/۳۱, ۱۱:۰۴
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را

دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

مجنون
۱۳۹۵/۰۲/۳۱, ۱۱:۲۴
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
:Rose:
چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
:Rose:
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
:Rose:
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
:Rose:
بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من
:Rose:
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
:Rose:
گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من
:Rose:
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
:Rose:
ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها
ای آن پیش از آن‌ها ای آن من ای آن من
:Rose:
منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من
:Rose:
مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من
:Rose:
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من
:Rose:
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
:Rose:
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۲/۳۱, ۲۳:۳۲
http://i.ganjoor.net/moulavi.gif (http://ganjoor.net/moulavi/)
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان

نک ساربان برخاسته قطارها آراسته
از ما حلالی خواسته چه خفته‌اید ای کاروان

این بانگ‌ها از پیش و پس بانگ رحیل است و جرس
هر لحظه‌ای نفس و نفس سر می کشد در لامکان

زین شمع‌های سرنگون زین پرده‌های نیلگون
خلقی عجب آید برون تا غیب‌ها گردد عیان

زین چرخ دولابی تو را آمد گران خوابی تو را
فریاد از این عمر سبک زنهار از این خواب گران

ای دل سوی دلدار شو ای یار سوی یار شو
ای پاسبان بیدار شو خفته نشاید پاسبان

هر سوی شمع و مشعله هر سوی بانگ و مشغله
کامشب جهان حامله زاید جهان جاودان

تو گل بدی و دل شدی جاهل بدی عاقل شدی
آن کو کشیدت این چنین آن سو کشاند کش کشان

اندر کشاکش‌های او نوش است ناخوش‌های او
آب است آتش‌های او بر وی مکن رو را گران

در جان نشستن کار او توبه شکستن کار او
از حیله بسیار او این ذره‌ها لرزان دلان

ای ریش خند رخنه جه یعنی منم سالار ده
تا کی جهی گردن بنه ور نی کشندت چون کمان

تخم دغل می کاشتی افسوس‌ها می داشتی
حق را عدم پنداشتی اکنون ببین ای قلتبان

ای خر به کاه اولیتری دیگی سیاه اولیتری
در قعر چاه اولیتری ای ننگ خانه و خاندان

در من کسی دیگر بود کاین خشم‌ها از وی جهد
گر آب سوزانی کند ز آتش بود این را بدان

در کف ندارم سنگ من با کس ندارم جنگ من
با کس نگیرم تنگ من زیرا خوشم چون گلستان

پس خشم من زان سر بود وز عالم دیگر بود
این سو جهان آن سو جهان بنشسته من بر آستان

بر آستان آن کس بود کو ناطق اخرس بود
این رمز گفتی بس بود دیگر مگو درکش زبان


غزلیات مولوی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۳/۰۱, ۰۰:۰۵
"بد :

در برابر وحشی ترین تازیانه ها.

سکوت مردانه و غرور امیز مرد نباید بشکند.

در برابر هیچ دردی.

لب مرد به شکوه نباید الوده گردد.

من از نالیدن بیزارم.

سنگین ترین دردها و خشن ترین ضربه های افرینش.

تنها می توانند مرا به سکوت وادارند.

نالیدن. زاریدن. گله کردن. شکایت. بد است !

(دکتر علی شریعتی. )

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۳/۰۱, ۱۲:۱۱
" کسی هست ؟

چه درد اور است از من سخن گفتن !

همچون سایه ی لرزان پاره ابری رهگذر.

بر سینه ی تافته ی غربت این کویر.

افتاده ام و می نگرم تا در زیر این اسمان.

کسی هست که بار سنگینی را

که بر دوش های خسته و فرتوت این کلمات نهاده ام

و بر پشت زمین روانه کرده ام. برگیرد.؟

( دکتر علی شریعتی. )

شمس الظلام
۱۳۹۵/۰۳/۰۱, ۱۵:۵۵
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماندزندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

نیلوفر
۱۳۹۵/۰۳/۰۱, ۱۶:۰۰
به طاها به یاسین به معراج احمد
به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی
به وحی الهی به قرآن جاری
به تورات موسی و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی
چو باشم گدای گدایان زهرا (س)
چه شب ها که زهرا (س) دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بی تاب مولا
غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص، امیرت مشخص، مکن دل ای دل بزن دل به دریا
که دنیا به خسران عقبا نیرزد
به دوری ز اولاد زهرا نیرزد.
و این زندگانی فانی جوانی
خوشی های امروز و اینجا
به افسوس بسیار فردا نیرزد

اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقینا یقینا خریدار یاری
بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟
چه اندازه در ندبه ها زاری یابی؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را؟
و یا چون بقیه تو سربار یاری
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟
چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست
اگر بی قراری بدان یار یاری
و پایان این بی قراری بهشت است
بهشتی که سرخوش ز دیدار یاری

نسیم کرامت وزیدن گرفته
و باران رحمت چکیدن گرفته
مبادا بدوزی نگاه دلت را
به مردم که بازار یوسف فروشی در این دوره بد شدیدا گرفته
خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است
به چشمان از غصه گریان مهدی
به لبهای گرم علی یا علی اش
به ذکر حسین و حسن جان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امید فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش
به سبحان سبحان سبحان مهدی
به برق نگاه به خال سیاهش
به عطر ملیح گریبان مهدی
به حج جمیلش به جاه جلیلش
به صوت حجازی قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاه شامش
به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود شهیدان مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان
تفضل بفرما بر این بنده بی سر و پا
مرا همدم و محرم و هم رکاب
سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان
یا مهدی یامهدی مددی

نیلوفر
۱۳۹۵/۰۳/۰۱, ۱۶:۰۲
ندیدم شهی در دل آرایی تو
به قربان اخلاق مولایی تو

تو خورشیدی و ذره پرور ترینی
فدای سجایای زهرایی تو

نداری به کویت ز من بینواتر
ندیدم کریمی به طاهایی تو

نداری گدایی به رسوایی من
ندیدم نگاری به زیبایی تو

نداری مریضی به بد حالی من
ندیدم دمی چون مسیحایی تو

نداری غلامی به تنهایی من
ندیدم غریبی به تنهایی تو

نداری اسیری به شیدایی من

ندیدم کسی را به آقایی تو

امید غریبان تنها کجایی؟
چراغ سر قبر زهرا کجایی؟

تجلی طه ، گل اشک مولا ، دل آشفته ی داغ آن کوچه ی غم

گرفتار گودال خونین ، دل افگار غم های زینب ، سیه پوش قاسم

عزادار اکبر گل باغ لیلا ، پریشان دست علم گیر سقا

نفس های سجاد ، نواهای باقر ، دعاهای صادق

کس بی کسی های شب های کاظم

حبیب رضا و انیس غریب جواد الائمه

تمنای هادی ، عزیز دل عسکری ،

پس نگارا بفرما کجایی.. کجایی.. کجایی..

دلم جز هوایت هوایی ندارد
لبم غیر نامت نوایی ندارد

وضو و اذان و نماز و قنوتم
بدون ولایت بهایی ندارد

دلی که نشد خانه ی یاس نرگس
خراب است و ویران صفایی ندارد

بیا تا جوانم بده رخ نشانم
که این زندگانی وفایی ندارد..

نگارا نگاهی که جز نوش لعلت ، دل زخم خورده دوایی ندارد

بیا تا نمردم به فکر دوا باش، به فکر علاج دل بی نوا باش

کریما ، رحیما، رئوفا ، عطوفا، نگارا ، بهارا،

بیا جان مولا ،بیا جان زهرا ، بیا جان زینب ، بیا جان سقا

سحر خیز مکه ، سحر خیز کوفه ، سحر خیز مشهد، سحر خیز کرب و بلا و مدینه

سحر یاد ما باش ...

سحر یاد ما باش...

شمس الظلام
۱۳۹۵/۰۳/۰۱, ۱۶:۱۱
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سرت وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم
حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۳/۰۲, ۲۱:۰۰
http://i.ganjoor.net/abusaeed.gif
در رفع حجب کوش نه در جمع کتب

کز جمع کتب نمی‌شود رفع حجب

در طی کتب بود کجا نشهٔ حب

طی کن همه را بگو الی الله اتب


رباعیات ابوسعیدابوالخیر

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۳/۰۳, ۰۱:۲۳
"سوقات یاد :

این سپیدار کهن سالی که هیچ از قیا و قال ما نمی اسود.

این حیاط مدرسه.

این کبوترهای معصومی که ما روزی به انها دانه می دادیم.

این همان کوچه. همان بن بست.

این همان خانه. همان درگاه.

این همان ایوان. همان در... اه !

از بیابان های خشک و تشنه. از هر سوی فرسنگ.

در غروبی ارغوانی رنگ.

بانشانی های گنگ و دور.

امدم تا هفت سال از سرگذشتم را.

بشنوم- شاید-

از اشارت های یک در.

از نگاه ساکت یک پنجره. یک شیشه. یک دیوار.

در حرم. در کوچه. در بازار !

امدم خود را مگر پیدا کنم :

کیف زرد کوچکی بر پشت.

نیزه ای از ان قلم های نئی در مشت.

گوش ها از سوز سرما سرخ.

رهگذر بر سنگفرش راه ناهموار !

امدم- شاید-

ناگهان در پیچ یک کوچه.

چشم در چشمان مادر واکنم !

های های اشتیاق سال ها را سر دهیم !

و انچه در جان و جگر یک عمر پنهان کرده ایم.

سر در اغوش هم اریم و به یکدیگر دهیم.

هیچ !

در میان ازدحام زائران

پای تا سر گوش.

شاید از او ناله ای درگیر و دار اینهمه فریاد.

مانده باشد در فضا.

- هر چند نا مفهوم -

در رواق سرد ساکت :

می دویدم در نگاه صد هزار ایینه کوچک.

شاید از سیمای او در بازتاب جاودان اینهمه تصویر

مانده باشد سایه ای.

- هر چه نامعلوم-

هیچ . !

هیچ غیر از بغض تاریک ضریح !

هیچ غیر از شمع ها و قصه پرپر زدن در اشک

هیچ غیر از بهت محراب. اه !

هیچ غیر از انتظار کفش کن !

باز می گشتم.

زخم کاری خورده ای. تا جاودان دلتنگ.

از بیابان های خشک و تشنه صد فرسنگ. صد فرسنگ.

پیش چشمم گردبادی خاک صحرا را.

چون دل من. از زمین می کند و می پیچاند و تا اوج فضا می برد.

خود نمی دانم.

موجی از نفرین این بیچاره انسان بود و در چشمان کور اسمان ( می ریخت؟!)

یا که باد رهگذر. سوقات انسان را به درگاه خدا می برد ؟!

خاک خواهی شد !

از رخ ایینه ها هم پاک خواهی شد !

چون غباری گیج. گم. سرگشته در افلاک خواهی شد !

( فریدون مشیری. )

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۰۳/۰۳, ۲۳:۲۱
http://fantasyflash.ru/anime/lines/image/lines24.gif

هزار سختی اگر بر من آید آسانست

که دوستی و ارادت هزار چندانست


سفر دراز نباشد به پای طالب دوست

که خار دشت محبت گلست و ریحانست


اگر تو جور کنی جور نیست تربیتست

و گر تو داغ نهی داغ نیست درمانست


نه آبروی که گر خون دل بخواهی ریخت

مخالفت نکنم آن کنم که فرمانست


ز عقل من عجب آید صواب گویان را

که دل به دست تو دادن خلاف در جانست


من از کنار تو دور افتاده‌ام نه عجب

گرم قرار نباشد که داغ هجرانست


عجب در آن سر زلف معنبر مفتول

که در کنار تو خسبد چرا پریشانست


جماعتی که ندانند حظ روحانی

تفاوتی که میان دواب و انسانست


گمان برند که در باغ عشق سعدی را

نظر به سیب زنخدان و نار پستانست


مرا هرآینه خاموش بودن اولیتر

که جهل پیش خردمند عذر نادانست


و ما ابری نفسی و لا ازکیها

که هر چه نقل کنند از بشر در امکانست



سعدی

Tuberose
۱۳۹۵/۰۳/۰۴, ۰۴:۳۴
http://uupload.ir/files/6g8v_99217103460899730045.gif



اِمشَب اِی کاش، غوغا نِمی شُدُ

دَر وا نِمی شُدُ

آتش دَخیلِ چادُرِ، زهرا نِمی شُدُ

عُمرِ حِیدر، پایان نمی گیرَد، چِرا

عُمرِ حِیدر، پایان نمی گیرَد، چِرا

دُنیا بَر من آسان نِمی گیرَد،چِرا

اَز اَشکِ من طوفان نِمی گیرَد، چِرا، طوفان نِمی گیرَد، چِرا

اُفتادَنِت بِه رویِ خاک، بِبین چِه کردهِ با علی

بِرویِ پایِ خود بِایست،‌بِگو دوبارهِ یا علی

اُفتادَنِت بِه رویِ خاک، بِبین چِه کردهِ با علی

بِرویِ پایِ خود بِایست،‌بِگو دوبارهِ یا علی

آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی

آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی

خدانِگَهدار، خدانِگَهدار، خدانِگَهدار، خدانِگَهدار

خدانِگَهدار، خدانِگَهدار، خدانِگَهدار، خدانِگَهدار

اِمشَب اِی کاش، غوغا نِمی شُدُ

دَر وا نِمی شُدَ

آتش دَخیلِ چادُرِ، زهرا نِمی شُدُ

عُمرِ حِیدر، پایان نمی گیرَد، چِرا

عُمرِ حِیدر، پایان نمی گیرَد، چِرا

دُنیا بَر من آسان نِمی گیرَد،چِرا

اَز اَشکِ من طوفان نِمی گیرَد، چِرا، طوفان نِمی گیرَد، چِرا

اُفتادَنِت بِه رویِ خاک، بِبین چِه کردهِ با علی

بِرویِ پایِ خود بِایست،‌بِگو دوبارهِ یا علی

اُفتادَنِت بِه رویِ خاک، بِبین چِه کردهِ با علی

بِرویِ پایِ خود بِایست،‌بِگو دوبارهِ یا علی

آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی

آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی

بینِ کوچهِ، یک لَحظهِ دستِ اوُ، اَز من رَها نَشُد

دُنبالِ حِیدَر می دَوید،علی را رَها نَکرد

بینِ کوچهِ، یک لَحظهِ دستِ اوُ، اَز من رَها نَشُد

یِک لَحظهِ حَتی اَز سَرِش، چادُر جُدا نَشُد

بینِ کوچهِ، یک لَحظهِ دستِ اوُ اَز من رَها نَشُد

یِک لَحظهِ حَتی اَز سَرِش، چادُر جُدا نَشُد

آه، اِی هیزُم، آتش کُجا و آفِتاب

آتش ماندهِ، در حِیرَت، اَز بانویِ آب

آه، اِی هیزُم، آتش کُجا و آفِتاب

آتش ماندهِ، در حِیرَت، اَز بانویِ آب

آمَد اینَک ماهِ علی چِه با حِجاب، ماهِ علی چِه با حِجاب

خُوشا بِمَن که فاطمه، پَناه و یاورِ منست

زَمانهِ با دِلَش چهِ کرد، که او بهِ فِکرِ رَفتَن است

خُوشا بِمَن که فاطمه، پَناه و یاورِ منست

زَمانهِ با دِلَش چهِ کرد، که او بهِ فِکرِ رَفتَن است

آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی

آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی

آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی، آه از غریبی

بایَد هَر زَن، باشَد چوُ فاطمه،حاشا جُز این شَوَد

زَن می تَوانَد با عِفاف، مَرد آفرین شَوَد

بایَد هَر زَن، باشَد چوُ فاطمه،حاشا جُز این شَوَد

زَن می تَوانَد با عِفاف، مَرد آفرین شَوَد

دارَد هَر کَس، اَز مادَرش یِک یادِگار

دارَد هَر کَس، اَز مادَرش یِک یادِگار

اَز زَهرا ماند، چادُر نَمازی وَصلهِ دار

آن چادُر که، بُرد اَز دِلِ زینَب قَرار، بُرد اَز دِلِ زینَب قَرار

بهِ غِیرَتِ علی قَسم، کهِ فَخرِ زَن ،حِجابِ اوُست

بِه جایِ دیده هایِ شُوم ،نِظاره ی خُدا بِه اوُست

بهِ غِیرَتِ علی قَسم، کهِ فَخرِ زَن ،حِجابِ اوُست

بِه جایِ دیده هایِ شُوم ،نِظاره ی خُدا بِه اوُست

بهِ غِیرَتِ علی قَسم، کهِ فَخرِ زَن ،حِجابِ اوُست

بِه جایِ دیده هایِ شُوم ،نِظاره ی خُدا بِه اوُست

خدانِگَهدار، خدانِگَهدار، خدانِگَهدار، خدانِگَهدار

خدانِگَهدار، خدانِگَهدار، خدانِگَهدار، خدانِگَهدار



http://uupload.ir/files/6g8v_99217103460899730045.gif




مَداح دکترمیثم مطیعی

شمس الظلام
۱۳۹۵/۰۳/۰۴, ۰۷:۳۳
هرکس در این جهان به کناری نشسته است
در انتظار چشم خماری نشسته است

آن شاخه های خشکِ درختِ کنارِ باغ
در انتظار ِفصل بهاری نشسته است

صیاد با نگاه پر از اضطراب خود
چشم انتظار صید ِشکاری نشسته است

آن کودک گرسنه به دامان مادرش
در آرزوی شیر، به زاری نشسته است

مهتاب هم برای درخشش در آسمان
در انتظار مرگ ِنهاری نشسته است

دل هم درون سینه چه بی صبر و بی قرار
در انتظار غمزۀ یاری نشسته است

دنیا بدون انتظار ، به بی راهه می رود
بنیاد این جهان به قراری نشسته است

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۳/۰۴, ۱۳:۰۱
"اخرین جرعه این جام :

همه می پرسند:

- "چیست در زمزمه مبهم اب ؟

چیست در همهمه دلکش برگ ؟

چیست در بازی ان ابر سپید.

روی این ابی ارام بلند.

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال

چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟

چیست در کوشش بی حاصل موج ؟

چیست در خنده جام ؟

که تو چندین ساعت

مات و مبهوت به ان می نگری !؟ "

- نه به ابر.

نه به اب.

نه به برگ.

نه به این ابی ارام بلند.

نه به این خلوت خاموش کبوترها.

نه به این اتش سوزنده که لغزیده به جام.

من به این جمله نمی اندیشم.

من. مناجات درختان را. هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

نبض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را می شنوم

می بینم

من به این جمله نمی اندیشم !

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی.

تک و تنها به تو می اندیشم.

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم.

تو بدان این را. تنها تو بدان

تو بیا

تو بمان با من. تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب

من فدای تو به جای همه گلها تو بخند.

اینک این من که به پای تو در افتادم باز

ریسمانی کن از ان موی دراز.

تو بگیر.

تو ببند!

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را. تو بگو.

قصه ابر هوا را. تو بخوان.

تو بمان با من. تنها تو بمان

در رگ ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

اخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش !

( فریدون مشیری. )

fatimahsadat
۱۳۹۵/۰۳/۰۴, ۱۳:۱۹
در كتاب چار فصل زندگي

صفحه ها پشت سرِ هم مي روند

هر يک از اين صفحه ها، يک لحظه اند

لحظه ها با شادي و غم مي روند...

گريه، دل را آبياری مي كند

خنده، يعني اين كه دل ها زنده است...

زندگي، تركيب شادی با غم است

دوست مي دارم من اين پيوند را

گر چه مي گويند: شادي بهتر است

دوست دارم گريه با لبخند را

"قیصر امین پور"

fatimahsadat
۱۳۹۵/۰۳/۰۴, ۱۳:۲۰
سربلند (http://farzanehmehrpur.blogfa.com/post/297/%d8%b3%d8%b1%d8%a8%d9%84%d9%86%d8%af)



سراپا اگر زرد پژمرده ایم




ولی دل به پاییز نسپرده ایم



چو گلدان خالی ، لب پنجره



پر از خاطرات ترک خورده ایم



اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم



اگر خون دل بود ، ما خورده ایم



اگر دل دلیل است ، آورده ایم



اگر داغ شرط است ، ما برده ایم



اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !



اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !



گواهی بخواهید ، اینک گواه :



همین زخمهایی که نشمرده ایم !



دلی سربلند و سری سر به زیر



از این دست عمری به سر برده ایم



"قیصر امین پور"

fatimahsadat
۱۳۹۵/۰۳/۰۴, ۱۳:۲۱
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست


آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست


در من طلوع آبی آن چشم روشن

یاد آور صبح خیال انـگیز دریاست


گل کرده باغی از ستاره در نـگاهت

آنک چراغانی که در چشم تو برپاست


بیهوده می کوشی که راز عاشقی را

از من بپـوشانی که در چشم تو پیداست

ما هر دُوان خاموش خاموشیم ، اما

چشمان ما را در خـموشی گفت و گوهاست
حسین منزوی

fatimahsadat
۱۳۹۵/۰۳/۰۴, ۱۳:۲۲
بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز





بنشینم و از عشق سرودی بسرایم


آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال


پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم


خورشید از آن دور از آن قله پر برف


آغوش کند باز همه مهر همه ناز


سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من


از لانه برون آمده دارد سر پرواز


پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست


پرواز به آنجا که سرود است و سرور است


آنجا که سراپای تو در روشنی صبح


رویای شرابی است که در جام بلور است


آنجا که سحر گونه گلگون تو در خواب


از بوسه خورشید چون برگ گل ناز است


آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد


چشمم به تماشا و تمنای تو باز است


من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است


راه دل خود را نتوانم که نپویم


هر صبح در آیینه جادویی خورشید


چون می نگرم او

همه من


،
من همه اویم


او روشنی و گرمی بازار وجود است


درسینه من نیز دلی گرم تر از اوست



او یک سر آسوده به بالین ننهادست


من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست


ما هر دو در این صبح طربناک بهاری


از خلوت و خاموشی شب پا به فراریم


ما هر دو در آغوش پر از مهر طبیعت


با دیده جان محو تماشای بهاریم


ما آتش افتاده به نیزار ملالیم


ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم


بگذار که سرمست و غزل خوان من و خورشید


بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم


"
فریدون مشیری (http://jomalatziba.blogfa.com/post-2406.aspx)
"

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۳/۰۵, ۰۰:۵۱
" اغازی دیگر :

دو پاره ابر.

از دو سوی اسمان به راه می افتند .

شلاق ناپیدای نسیمی شوق زده.

ان دو را به روی هم می راند.

یکی تیره و گرفته و عبوس.

بر چهره اش اخمی تند

و در سینه اش

صاعقه ها و تندرها و رعد های دیوانه و مهیب به بند کشیده.

بی قرار انفجار.

و دیگری همچون کبوتری سپید.

به لطافت خیال دخترک معصومی.

در بستر ناز نیمشبان که سیمای تابناک و نیرومند پدر را

که فردا از سفر باز خواهد گشت.

در رویای شیرین یک نیمه شب تابستان می پرورد.

سبک بار. همچون روح پارسایی.

لطیف. همچون روح مهربانی.

پاک. همچون قلب روستایی.

سپید. همچون صلح.

صمیمی. همچون اشتی.

سبک. همچون نفس کشیدنی پس از گریستن.

روشن. همچون دیداری پس از بازگشت.

و زیبا ... ؟

زیبا ... همچنان پاره ی ابر سپید گوشه ی اسمان.

در نخستین بامداد شسته ی خلقت.

می بینم که دو پاره ابر.

ارام و خوش اهنگ به سراغ هم امدند.

ناگهان برقی زد و قهقهه ی دیداری.

و دو نیمه سیب سقراطی. یک سیب شد.

و باریدن گرفت.

( دکتر علی شریعتی. )

سعادتمند
۱۳۹۵/۰۳/۰۵, ۰۴:۵۰
ﯾﺎﺯ ﻗﻠﻢ ﻋﺸﻘﻪ ﯾﺎﻧﺎﻥ ﮐﻮﻧﻠﻮﻣﯽ ﯾﺎﺭ ﻗﺎﻥ ﺍﺋﻠﺪﯼ

ﯾﺎﺯ ﻗﻠﻢ ﺩﻭﻧﯿﺎ ﺑﻮﯾﯽ ﺩﻭﻧﯿﺎﻣﯽ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺍﺋﻠﺪﯼ

ﯾﺎﺯ ﻗﻠﻢ ﭼﺮﺥ ﻓﻠﮏ ﻏﻢ ﻣﻨﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺍﺋﻠﺪﯼ

ﯾﺎﺯ ﻗﻠﻢ ﺁﯾﺮﯾﻠﯿﻘﯿﻦ ﻗﻠﺒﯿﻤﯽ ﭘﺸﻤﺎﻥ ﺍﺋﻠﺪﯼ

ﯾﺎﺯ ﻗﻠﻢ ﺳﻮﺯﻟﺮﯾﻤﯽ ﮐﯿﻤﺴﻪ ﮔﻮﺭﻭﺏ ﺁﻏﻠﯿﺎﺟﺎﻕ

ﯾﺎﺯ ﻗﻠﻢ ﮔﻮﺭﺳﻪ ﺁﻧﺎﻡ ﯾﺎﺯﺩﯾﻘﯿﻤﯽ ﺩﯾﻐﻠﯿﺎﺟﺎﻕ

ﯾﺎﺯ ﻗﻠﻢ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﻭﻻﻥ ﮔﻮﻧﺪﻩ ﺍَﻟﯿﻦ ﺩﺍﻏﻠﯿﺎﺟﺎﻕ

ﯾﺎﺯ ﻗﻠﻢ ﯾﻮﻟﻼﺭﺍ ﮔﻮﺯ ﺣﺴﺮﺗﯿﻨﻦ ﺑﺎﻏﻠﯿﺎﺟﺎﻕ

ﯾﺎﺯ ﻗﻠﻢ ﻣﻦ ﺑﯿﻠﯿﺮﻡ ﯾﺎﺭ ﺑﻮﻻﺭﯼ ﮔﻮﺭﻣﯿﺎﺟﺎﻕ

ﯾﺎﺯ ﻗﻠﻢ ﻣﻦ ﺑﯿﻠﯿﺮﻡ ﯾﺎﺭﻗﺎﭘﯿﻤﯽ ﻭرميجاق

قارطال

بی ریا
۱۳۹۵/۰۳/۰۵, ۱۴:۳۶
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است

شصت و شاهد هر دو دعوای بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است..؟

آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد، دیگری نعل خر است

گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن
روی دریا کف نشیند، قعر دریا گوهر است...

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۰۳/۰۵, ۲۳:۰۱
"کار بی چرا :

عشق تنها کار بی چرای عالم است.

چه. افرینش بدان پایان می گیرد.

معشوق من چنان لطیف است.

که خود را به " بودن " نیالوده است.

که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد.

نه معشوق من بود. "

* * *

بگذار !

بگذار سپیده سر زند.

چه باک که من بمیرم و شبنم فرو خشکد.

و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد.

و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد.

و راه کهکشان بسته شود ...

بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی افتاب پر کشد.

* * *

( دکتر علی شریعتی. )

شمس الظلام
۱۳۹۵/۰۳/۰۷, ۰۸:۰۸
صدشُـکرکـه هردَم، زِ توبَرمـا،نظری هست



وَزسـایه ی لطفت، به سرِ مـا، اثری هست



ازدیـده تو پنهـــانی اگـــر،گـــاه بـه گــاهـی



برکوچــه ی مـادلشــــدگانت، گُـذری هست



گوینــد بیـــایی تو اگـر، غنچـــه شــــــکوفـد



برشاخـه ی گل، بلبلِ پُرشورو شری هست



دُنیـا چوگلســـــتان و درآن، میوه ی انصــاف



وَز عـدلِ تو، برشـاخِ شـجر، بـاروبَری هست



بررویِ کسـی، بســــته نگردد، دَرِ اُمیّـــــــد



کـز خــــانـه ی دادِ توشــها، بـاز دَری هست



حـــــرفـی نزنـد کس، زِغـم وغصّـه و انـدوه



تـا،حرف وحدیثِ لبِ ،همچون شکری هست



تشویشِ قفس، در دلِ مُــرغـی نبُـوَد هیـــچ



برقلّـه ی قـاف اَرنظـرش، بـال و پَری هست



تـاچنــــــد بگریـَم شب وروز،ازغـمِ هـــجرت؟



تـاچنـد بگویـم کـه دَرین دل، شـرری هست؟



من، منتظرو دیــده بـــه راهم، کـــه بیـــایی



تا در دِلِ من شوری و هم،چشم تَری هست



جـان می طلبی ازمن اگــر، این تـوُ این جـان



مُـزدِ قـدَمت خواهـی اگـر، بـاز سـری هست



گــر کورشود دیـده چنـــــان، دیـده ی یعقوب



یوسف چو تـویی، بـازاُمیـــدِ دگـــــری هست



جُـزصـبر مرا،چــاره ی دیگر، چـه توان کـــرد



گوینـــد پس از صــبر، اُمیــــدِ ظـفری هست



عیبَم مَنـما، زینـــکه بُـوَد، عشق تـو فخـــرم



(دیوانــه) تر ازمن، مگــرآیـا بشــری هست؟