PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بهترین شعرهایی که خوانده ام



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 [8] 9

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۱/۰۳, ۱۲:۴۳
پیام های غیبی:

از بهت غمگین و گرفته ی افق.

ناگهان. همچون ...

همچون خودت قامت برکشیدی

و قله ی مغرور کوهی را

که در گذرگاه طوفان ها

و سیلی تند بادهای وحشت

و در زیر برف و باران و کولاک و سرما .

هر لحظه استوارتر و گردن کش تر می رویید.

همچون موج بلند دریایی.

فرو نشاندی و نرم ساختی و همواره کردی.

رام و ارام . گویی هیچ است هیچ!

سوار تیزتکی که بر سینه ی این کویر می تاخت

و غبار راهش چشم ها را خیره می ساخت.

ناگاه در ان دریچه هایی که به سوی عالمی دیگر

در برابرش باز شد. فرو رفت.

و در اعماق بی انتهایش.

محو شد. گم شد. مرد!

ان کبوتران زیبا و نا ارام من

که بر بام بلند تو اشیان دارند.

مرا قاصد پیام هایی غیبی اند .

با من از سرزمین های دیگر . اسمان های دیگر . زندگی های دیگر .

با من از کهکشانها. عرش ها. اتش ها. روشنایی ها نوازش ها و

صحراها و دریا های دیگر

خبرها دارند.

سخن ها گفته اند.

(دکتر علی شریعتی. )

صادق
۱۳۹۵/۱۱/۰۴, ۰۸:۰۲
غرق دریا گشته ی ای شمس بلخ *
ای هلال نازاندر شام سلخ *
بوی عشق آید ازاین گفتار تان *
خوش تراود گلشن از کردار تان *
شاد باش ای عشق سودای ناز *
خوش بخوان این نکته های دل نواز *
یاد ما هم باش ای شیرین سَبَق *
در سحر گاهان وهنگام شَفَق *

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۱/۰۴, ۱۰:۰۰
ما و ماه:

ماه در اوج اسمان میرود.

و ما در گوشه ای از شب .

همچنان به گفت و گوی دستها

گوش فرا داده ایم و ساکتیم.

و در چشم های هم . یکدیگر را می خوانیم.

در چشم های هم . یکدیگر را می بخشیم.

و من همه ی دنیا را در چشم های او می بینم.

و او همه ی دنیا را در چشم های من می بیند.

و ما در چشمهای هم ساکتیم.

و در چشم های هم می شنویم.

و در چشم های هم یکدیگر را می شناسیم.

یکدیگر را می بینیم.

و چشم در چشم هم

و گوش به زمزمه ی لطیف و مهربان دست ها خاموشیم.

و ماه در اوج اسمان میرود. "

(دکتر علی شریعتی . )

سعادتمند
۱۳۹۵/۱۱/۰۵, ۰۷:۱۱
تا على بن ابيطالب و طاها داريم
كى نيازى به دم حضرت عيسى داريم.؟

مسجد كوفه ز ما هست و كليسا ز شما
در نجف ما على عالى اعلى داريم.

در قيامت چه كسى ياورتان خواهد بود
ما ولى حضرت صديقه ى زهرا داريم.

دكتر فوق اطباء جهان عباس است
چه غم از حادثه چون حضرت سقّا داريم.

مريم از آن شما باد آلا قوم مسيح
ما ولى در دو جهان زينب كبرى داريم.
بی حب علی ورود اکیدا ممنوع...

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۱/۰۶, ۱۰:۴۶
وداع :

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم . تا که در ان نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بی جا و تباه

می برم تا زتو دورش سازم.

زتو . ای جلوه ی امید محال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد . می رقصد اشک

اه. بگذار که بگریزم من

از تو . ای چشمه ی جوشان گناه

شاید ان به که بپرهیزم من

بخدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق امد و از شاخم چید

شعله ی اه شدم . صد افسوس

که لبم باز بر ان لب نرسید.

عاقبت بند سفر پایم بست

میروم. خنده به لب . خونین دل

میروم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل .

(فروغ فرخ زاد)

سعادتمند
۱۳۹۵/۱۱/۱۵, ۱۷:۱۶
تقدیر
من بار ِ دیگر عشق می خواهم ولی بی تو
اما برای رفتن از تو، هیچ راهی نیست
هر جا که باشم بهتر از دل بر تو دادن بود
در عشقمان حتی نشان از قرص ماهی نیست
من عاشقم اما، ... تو عشقم را نمی فهمی
فرجام این دلدادگی، جز بی پناهی نیست
روزی به دور شمع عشقت سوختم، حالا
یادی از آن پروانه را هم گاه گاهی نیست
گاهی دلم می گیرد از این دل شکستن ها
بر من خدای عشق را گاهی نگاهی نیست
شاید ندانسته دلم را زود رنجاندی
دلداده را فرصت برای اشتباهی نیست
من تکیه بر قلبی زدم، امروز فهمیدم
من را بجز غم های قلبم تکیه گاهی نیست
آبی ترین دل های ما از عشق لبریزند
در قلب ما رنگی بجز رنگ سیاهی نیست
ای کاش هرگز عشق در دل ها نمی گنجید
من عشق ورزیدم ولی دل را گناهی نیست
امشب دلم مهتاب می خواهد ولی افسوس
در آسمانم بی تو دیگر هیچ ماهی نیست
از تو به جز زخمی به دل چیزی نمی ماند
دل را توان حسرت و فریاد و آهی نیست
من سال ها با عشق سر کردم و با رویا
این بود تقدیرم ولی من را گناهی نیست
اسماعیل رضوانی خو

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۱/۱۵, ۱۹:۲۳
"خیال:

اندیشه ها همچون باران مرغان رنگارنگ بر سرم ریختند!

تماشای اب. رود و دریا - به خصوص غروب ها و شب ها -

خیال را بیدار می کنند.

و همه ی خاطره های خفته را بر پا میدارد.

چه دامنی می کشد خیال!

چه گسترشی می گیرد روح !

(دکتر علی شریعتی )

بی ریا
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۱۹:۲۹
تقدیم به منتظرمنجی نازنینم : )

مثل باران دم صبح لطافت دارى
مهر می ورزی و در مهر مهارت دارى
چه قشنگ است که در سابقه ات ثبت شده:
که به ولخرجی در عاطفه عادت داری ؛ )

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۲۰:۳۶
دریا :

اهی کشیدغمزده پیری سپید موی

افکندصبحگاه .در ایینه چون نگاه

در لابلای موی چو کافور خویش دید.

یک تار مو سیاه!

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد.

در خاطرات تیره و تاریک خود دوید.

سی سال پیش . نیز . در ایینه دیده بود:

یک تار موی سپید!

درهم شکست چهره محنت کشیده اش

دستی به موی خویش فرو برد و گفت :"وای!"

اشکی به روی اینه افتاد و ناگهان

بگریست های های !

دریای خاطرات زمان گذشته بود.

هر قطره ای که بر رخ ایینه می چکید

در کام موج. ضجه مرگ غریق را

از دور می شنید.

طوفان فرو نشست . ولی دیدگان پیر

می رفت باز در دل دریا به جستجو

در اب های تیره اعماق خفته بود:

یک مشت ارزو ...!

(فریدون مشیری )

سعادتمند
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۲۱:۰۹
کجایی نازنین یارم ؟ ببینی حال بیمارم
طبیبان یک به یک گفتن به درد تو گرفتارم

نه درمان میشود دردم نه جانی در بدن دارم
هم آغوش غمم هر شب،چه مهمانیست که من دارم؟

شدم رسوا و سرگردان میان شهر غم دیده
بیا امشب به بالینم که مجنون تو رنجیده

اگر آمد به بالینم آن لیلای سرگردان
بگوییدش همین امشب دل من را برگردان

بگوییدش دلم دیگر به دنیا برنمیگردد
به این باغ ستم دیده قناری بر نمیگرد...

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۲/۰۶, ۲۱:۴۸
راز :

اب از دیار دریا

با مهر مادرانه

اهنگ خاک می کرد.

بر گرد خاک می گشت

گرد ملال او را

از چهره پاک می کرد.

از خاکیان ندانم

ساحل به او چه می گفت

کان موج ناز پرورده

سر را به سنگ می زد

خود را هلاک می کرد!

فریدون مشیری ).

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۵/۱۲/۰۹, ۱۱:۴۱
http://www.axgig.com/images/66456736798287671455.jpg



غربت آن است
که در جمعی و
جانانت نیست...!

◄مولانا

بی ریا
۱۳۹۵/۱۲/۰۹, ۱۲:۰۶
چترم را
کنار ایستگاهی
در مه
جا گذاشته ام!
خیس و خسته آمده ام...
و حالا
شاعر که
نه، بارانم!

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۲/۰۹, ۱۹:۲۸
"سکوت :

دلا شبها نمی نالی به زاری .

سر راحت به بالین می گذاری.

تو صاحب درد بودی. ناله سرکن.

خبر از درد بی دردی نداری .

بنال ای دل که رنجت شادمانی است.

بمیر ای دل که مرگت زندگانی است.

مباد اندم که چنگ نغمه سازت

زدردی بر نیانگیزد نوایی

مباد اندم که عود تار و پودت

نسوزد در هوای اشنایی

دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد. عشق ورزد . اشک ریزد.

به فریادی سکوت جانگزا را

به هم زن . در دل شب های و هوکن

وگر یارای فریادت نمانده است.

چو مینا گریه پنهان در گلو کن .

صفای خاطر دل ها ز درد است.

دل بی درد همچون گور سرد است !

(فریدون مشیری )

بی ریا
۱۳۹۵/۱۲/۰۹, ۱۹:۵۰
" نامت شنوم....

دل ز فرح زنده شود!! "

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۲/۰۹, ۲۲:۴۸
زهر شیرین :

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق.

که نامی خوش تر از اینت ندانم .

وگر- هر لحظه- رنگی تازه گیری.

به غیر از "زهر شیرینت" نخوانم.

تو زهری. زهر گرم سینه سوزی.

تو شیرینی. که شور هستی از تست.

شراب جام خورشیدی. که جان را

نشاط از تو. غم از تو . مستی از تست.

به اسانی. مرا از من ربودی

درون کوره غم ازمودی.

دلت اخر به سرگردانیم سوخت

نگاهم را به زیبایی گشودی.

بسی گفتند: - "دل از عشق برگیر!

که:نیرنگ است و افسون است و جادوست !"

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که این زهر است. اما !... نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب الود.

تنم را در جدایی می گدازد

از ان شادم که در هنگامه درد.

غمی شیرین دلم را می نوازد.

اگر مرگم به نامردی نگیرد.

مرا مهر تو در دل جاودانی است.

و گر عمرم به ناکامی سراید.

ترا دارم که :مرگم زندگانی است.

یا حق.

سعادتمند
۱۳۹۵/۱۲/۱۱, ۲۱:۲۲
زبانحال حضرت زینب بر بالین حضرت فاطمه، اثر شاعر اهل بیت قهرمان شکری فرد


ای خزان اولموش بهاری خانسی ویران آنام وای
قلبیی یرقون سینه داغلی سینه سی سوزان آنام وای

گل وجودون سولدی گل تک درگهنده پرپر اولدی
زینبه تار اولدی عالم گلشنین گلذاری سولدی
سیندن اولدون یارالی اورگیم قانیله دولدی
محنت و رنجو جفادن اولمیان پایان آنام وای

بو فنالی روزگارین سن فناسندان یورولدون
دردی غمدن تنگه گلدون دل نواسندان یورولدون
ظالمین ظلمیندن اما هم جفاسندان یورولدون
دل شکسته قبره گدون دلده سن افغان آنام وای

روزگارین چرخی دونسین قلبیمه تزوردی یاره
زینبی غرق ایدی غمده اگنینه گیدردی قاره
دور منی ایتمه عزالی گوزلرون آچ بیردوباره
ای گدن قبره یارالی سینسی شانشان آنام وای

بوفنالی روزگارین زینبه یوخدی بفاسی
خرداسنینده ورلدی قلبینه دللر یاراسی
وار قاباقدا بیر بیوک غم کربلانین ماجراسی
او بلا دشتنده یالقوز زینبون گریان آنام وای

تک قالار زینب اوچولده کسیلر اوندا توانیم
اوردا سن داده گلرسن ای منم روحی روانیم
یارلی پهلو شکسته مادریم ای مهربانیم
زینبین قدین اگنده غصه و هجران آنام وای

اوندا گل او قوم کافر خیملر دورین آلاندا
بیکفن عطشان حسینون توپراق اوستنده قالاندا
زینبی یالقوزلق اوندا سینسین تنگه سالاندا
قان ایچنده غرق اولاندا، پیکری القان آنام وای

قهرمان شکری فرد

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۲/۱۱, ۲۲:۲۳
"برای اخرین رنج :

ای اخرین رنج .

تنهای تنها می کشیدم انتظار

ناگاه! دستی خشمگین مشتی به در کوفت.

دیوارها در کام تاریکی فرو ریخت .

لرزید جانم از نسیمی سرد و نمناک .

انگاه دستی در من اویخت!

دانستم این ناخوانده. مرگ است.

از سال های پیش با من اشنا بود!

بسیار او را دیده بودم !

اما نمی دانم کجا بود.

فریاد تلخم در گلو مرد !

با خود مرا در کام ظلمت ها فرو برد.

در دشت ها. در کوه ها.

در دره های ژرف و خاموش.

بر روی دریاهای خون. در تیرگی ها.

در خلوت گرداب های سرد و تاریک

در کام اوهام .

در ساحل متروک دریاهای ارام .

شب های جاویدان مرا در بر گرفتند .

ای اخرین رنج !

من خفته ام بر سینه خاک .

بر باد شد ان خاطر از رنج خرسند.

اکنون تو تنها مانده ای . ای اخرین رنج. !

برخیز . برخیز.

از من بپرهیز .

برخیز . از این گور وحشت زا حذر کن.

گر دست تو کوتاه شد از دامن من.

بر روی بال ارزوهایم سفر کن.

با روح بیمارم بیامیز .

با عشق نا کامم بپیوند. !

یا حق.

بی ریا
۱۳۹۵/۱۲/۱۳, ۲۲:۰۰
ما خرٖابیم و خٖرابات ز ما شوریده‌ست
گنج عیشیم اگــر چنــد در ایــن ویــرانیم .

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۲/۱۴, ۲۰:۱۶
"با مرگ ماه. روشنی از افتاب رفت .

چشم و چراغ عالم هستی به خواب رفت.

الهام مرد و کاخ بلند خیال ریخت

نور از حیات گم شد و شور از شراب رفت.

این تابناک تاج خدایان عشق بود.

در تند باد حادثه همچون حباب رفت !

این قوی نازپرور دریای شعر بود.

در موج خیز علم. به اعماق اب رفت !

این مه که چون منیژه لب چاه می نشست.

گریان به تازیانه افرسیاب رفت!

بگدار عمر دهر سراید که عمر ما

چون افتاب امد و چون ماهتاب رفت.

ای دل بیا. سیاهی شب را نگاه کن!

در اشک گرم زهره ببین. یاد ماه کن !

(فریدون مشیری. )

راهی
۱۳۹۵/۱۲/۱۴, ۲۰:۲۵
اشک رازیست
لبخند رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چونان که ببینی
یا چیزی چونان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تورا دریافته ام
با لبانت برای همه ی لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بودند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با طوفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل
سخن می گویم زیرا من ریشه های تورا دریافته ام
زیرا صدای من با صدای تو آشناست ...
احمد شاملو

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۲/۱۴, ۲۳:۰۴
شاید محال نیست...

انکس که درد عشق بداند

اشکی بر این سخن بفشاند:

این سان که ذره های دل بی قرار من

سر در کمند عشق تو. جان در هوای توست

شاید محال نیست که بعد از هزار سال .

روزی غبار ما را . اشفته پوی باد.

در دور دست دشتی از دیده ها نهان.

بر برگ ارغوانی .

- پیچیده با خزان -

یا پای جویباری .

- چون اشک ما روان. -

پهلوی یکدگر بنشاند !

ما را بهه یکدگر برساند !

(فریدون مشیری )

کربلائی
۱۳۹۵/۱۲/۱۴, ۲۳:۱۳
ان في الجنة نهرا من لبن

لعلي و لزهرا و حسين و حسن

كل من كان محبا لهم

يدخل الجنة من غير حزن

علی ولی زاده
۱۳۹۵/۱۲/۱۵, ۰۸:۲۰
http://susawebtools.ir/img/gallery/linepic/371.gif

تــاکی بـه تمنـــای وصــال تــو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه


خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟

ای تیـــر غمت را دل عشـــاق نشانه



جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه


رفتــم بــه در صـومعـهٔ عــابد و زاهد

دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد


در میکده رهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد



یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه


روزی که برفتند حریفان پی هر کار

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار


من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار



او خانه همی جوید و من صاحب خانه


هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو


در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو



مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه



بخشی ازشعرمخمس:شیخ بهائی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۲/۱۵, ۱۰:۱۵
راه :

دور یا نزدیک.

راهش می توانی خواند

هر چه را اغاز و پایانی است.

- حتی هر چه را اغاز و پایان نیست.-!

زندگی راهی است.

از به دنیا امدن تا مرگ !

شاید. مرگ هم راهی است.

راه ها را کوه ها و دره هایی هست.

اما- هیچ نزهتگاه دشتی نیست!

هیچ رهرو را مجال سیر و گشتی نیست !

هیچ راه بازگشتی نیست!

بی کران تا بی کران. امواج خاموش زمان جاری است.

زیر پای رهروان . خوناب جان جاری است!

اه.

ای تن فرسودی و هرگز نیاسودی !

هیچ ایا یک قدم . دیگر توانی راند؟

هیچ ایا یک نفس دیگر توانی ماند؟

نیمه راهی طی شد اما نیمه جانی هست

باز باید رفت تا در تن توانی هست

باز باید رفت ...

راه باریک و افق تاریک .

دور یا نزدیک !

(فریدون مشیری. )

سعادتمند
۱۳۹۵/۱۲/۱۵, ۱۱:۲۱
در مسجد و در کعبه به دنبال خداییم
از حس خدا در دلمان دور و جداییم

هم مسجدوهم کعبه وهم قبله بهانه است
دقت بکنی نور خدا داخل خانه است

در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟

اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟
همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم

در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟
انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟

برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش
چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش
#مولانا

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۲/۱۵, ۱۱:۵۱
جوانی:

این گل سرخ

این گل سرخ صد برگ شاداب

این گل سرخ تاج خدایان

که به هر روز برگی ازان را

می کنی با سر انگشت نفرت

- تا نبینی که پژمردگی هاش

می شود در نظر ها نمایان-

چند روز دگر برگ هایش

می رسد . اندک اندک . به پایان .

(شفیعی کدکنی .)

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۵/۱۲/۲۱, ۱۵:۴۷
http://uupload.ir/files/jejg_635922712647491250.jpg



تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من

خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل
آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من

با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت
گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من

روزگار اینسان که خواهد بی کس و تنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من

قمری بی آشیانم بر لب بام وفا
دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من

بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال
خاطرات کودکی آمد به استقبال من

خرد و زیبا بودی و زلف پریشان تو بود
از کتاب عشق اوراق سیاه فال من

ای صبا گر دیدی آن مجموعه گل را بگو
خوش پراکندی ز هم شیرازه آمال من

کار و کوشش را حوالت گر بود با کارساز
شهریارا حل مشکلها کند حلال من

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۵/۱۲/۲۱, ۲۲:۰۱
ایینه ای برای صداها :

ایینه ای شدم .

ایینه ای برای صدا ها.

فریاد اذرخش و گل سرخ .

و شیهه شهابی تندر .

در من .

به رنگ همهمه جاری است.

ایینه ای شدم .

ایینه ای برای صداها.

انجا نگاه کن!

فریاد کودکان گرسنه .

در عطر اودکلن

اری شنیدنی ست ببینید:

فریاد کودکان .

ان سو به سوک ساکت گلبرگها وزان

خنیای نای حنجره خونی خزان .

ایینه ای شدم.

ایینه ای برای صداها .

(شفیعی کدکنی ).

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۱/۰۱, ۱۸:۳۶
همه ی حرفای قلبم، تو سکوت ساده ای مُرد
چه هیاهوی عظیمی، منو از یاد دلت برد

بگو کی بود اونکه خندید،غماتو شکست و رد شد

بگو چی شد که یه دفعه، بین ما فاصله سد شد

تو که گفتی هر جا باشیم، فاصله معنا نداره

چرا حالا قلب سنگت، منو داره جا میذاره؟

تو که نیستی دل تنگم توی سینه جا نمیشه

آخه با تو بسته عهدی، اون که بی وفا نمیشه

بیا برگرد شوخی بسه، می دونم یه امتحانه

کار هر روزت همینه، با بهانه، بی بهانه

اما ایندفه نه شوخی، بلکه جدی جدی رفتی

قلبمو با بی وفایی، دوباره زدی شکستی

وقتی رفتی می‌دونستم که دوباره بر می‌گردی

اما بعد از اون جدایی، فکر اینجاشو نکردی

فکر می کردی توی قلبم کسی جاتو نمی گیره

اما وقتی اومدی که دیگه خیلی خیلی دیره

حالا عشق پاکی دارم که برام خیلی مهمه
اما قلب تو محاله پاکیه عشقو بفهمه


... اسماعیل رضوانی خو ...

علی ولی زاده
۱۳۹۶/۰۱/۰۱, ۲۳:۳۱
http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTgUP-ffjsp02LPXimnllCmBSghcj1UxqtoEE8TJwLY0i6eqfhB
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی

تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی


بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را

آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی


بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من

خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی


دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟


ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم

حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی


رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن

آستین این ژنده، می‌کند گریبانی


زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم

گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی


زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم

می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی


خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!

پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی


ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید

بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی

ashr
۱۳۹۶/۰۱/۰۲, ۱۴:۵۴
آب را گل نکنید

شاید از دور علمدارحسین

مشک طفلان بر دوش

زخم و خون بر اندام

می رسَد تا که از این آب روان

پُرکُنَد مشک تهی

ببرد جرعه ی آبی برساند به حرم

تا علی اصغربی شیررباب

نفسش تازه شَود

و بخوابد آرام

آب را گِل نکنید

که عزیزانِ حسین

همگی خیره به راهند که ساقی آید

و به انگشتِ کرَم

گره کورعطش بگشاید

آب را گِل نکنید

که در این نزدیکی

عابدی تشنه لب و بیمارست

در تب و گریه اسیر

عمه اش این دو ، سه شب

تاسحر بیدارست

آب را گِل نکنید

که بُود مهریه ی مادرشان

نه همین آب

که هر جایِ دگر رودی و نهری جاریست

مهر زهرای بتولست

از اینست که من می گویم:
آب را گل نکنید،آب را گل نکنید .....

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۱/۰۳, ۲۲:۰۴
خوش به حال غنچه های نیمه باز :

بوی باران. بوی سبزه . بوی خاک .

شاخه های شسته . باران خورده . پاک .

اسمان ابی و ابر سپید.

برگ های سبز بید.

عطر نرگس . رقص باد.

نغمه شوق پرستوهای شاد .

خلوت گرم کبوتر های مست...

نرم نرمک میرسد اینک بهار.

خوش به حال روزگار!

خوش به حال چشمه ها و دشت ها .

خوش به حال دانه ها و سبزه ها .

خوش به حال غنچه های نیمه باز.

خوش به حال دختر میخک - که می خندد به ناز-

خوش به حال جام لبریز از شراب.

خوش به حال افتاب .

ای دل من . گرچه - در این روزگار -

جامه رنگین نمی پوشی به کام.

باده رنگین نمی بینی به جام.

نقل و سبزه در میان سفره نیست.

جامت- از ان می که می باید - تهی است.

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!

ای دریغ از من اگر مستم نسازد افتاب !

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.

گر نکویی شیشه غم را به سنگ .

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ !

(فریدون مشیری. )

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۶/۰۱/۰۶, ۰۷:۰۷
http://images.persianblog.ir/924419_VPLmMkax.jpg



چـــون سیــــب رسیـــده ای

رهــــا شـــده در رویـــا

بـــا رود مـــی روم

کـــــاش

شــاخه ای کــه از آب مـــی گیـــردم

دســـت « تـــو » بــــاشد ...

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۶/۰۱/۰۶, ۰۷:۳۱
http://www.axgig.com/images/28776502666135938558.jpg



چون طفل نی‌سوار
به میدان اختیار
در چشم خود سوار
ولیکن پیاده‌ایم

"صائب"

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۶/۰۱/۰۶, ۰۷:۳۱
http://www.axgig.com/images/01317691420342666030.jpg



تو تنها می توانی
آخرین درمان من باشی ...

بی ریا
۱۳۹۶/۰۱/۰۸, ۱۲:۲۳
خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ است
وقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است

خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ است

خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری

خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوست

خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانی

خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد ، او را ز درون بنگر

راهی
۱۳۹۶/۰۱/۰۸, ۱۲:۳۶
یکی از بهترین شعر هایی که امروز شنیدم :

شعر روییدن گیاهان در بهار بود
شعر پرواز پرستو ها
تابیدن خورشید ز پشت شاخه ها


وای من امروز صبح خیلی کیف کردم با طبیعت
پیشنهاد می کنم در این بهار حتما از این نعمت خدادادی بهره ببرید
برای دقایقی سکوت کنید و به صدای طبیعت گوش بدید
درختا کوچولو کوچولو جوانه زده بودن ، بوته ها و گلهای باغچه با هر نسیم می رقصیدن
چند روزه یک درختی رو در نظر گرفتم ماشاءالله برگهاش خیلی زیبا دارن رشد می کنن
پرستو ها تو آسمان پرواز می کردن

خیلی زیبا بود و خیلی زیبا هست
خدایا شکرت از این همه نعمت
چگونه تو را شکر گویم که هر شکر تو خود مستلزم شکری دیگر است [-o<

در بهار پرنده را صدا کردم ، جواب داد

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۱/۰۸, ۲۳:۴۸
ديدي اي دل عاقبت زخمت زدند
گفته بودم مردم اينجا بدند

ديدي اي دل ساقه ي جانت شكست
ان عزيزت عهد و پيمانت شكست

ديدي اي دل دوستيها بي بهاست
كمترين چيزي كه مي يابي وفاست

#فروغ_فرخزاد

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۱/۰۹, ۱۲:۰۲
اشعار عماد خراسانی:

بعد از این رحم بکن بر دل دیوانه ما

بفرست انچه غمت هست به غمخانه ما

خانه اباد که خوش خانه خرابم کردی

باز هم این تو و این خانه ویرانه ما

غم عالم همه نه بردل ما تا نبود

عاقلان را غمی از همت دیوانه ما

در شب هجر که صد پرده ماتم دارد

لو حش الله که غمت گم نکند خانه ما

نبری شاد گمانم که چو مینای شراب

گریه ها هست در این خنده مستانه ما

مستم و شام فراق است و بدل یاد وصال

نه عجب بوی جنون گر دهد افسانه ما

خود به اتش زدن و خفتن و جان دادن بود.

نقش از روز ازل بر پر پروانه ما

باز تب کرده ای و مستی و هذیان گویی

ورنه جان چیست عمادا بر جانانه ما

یادم اید که نگارم ز وفا

با من زار حکایتها داشت

گفته بود از همه کس و زهمه چیز

بگذرم. لیک دل از من برداشت

اخرین قطره های اشکم دوش

دردل گرم شب به یادت ریخت

اولین بود و اخرین زیرا

عهد و پیوند ما شکست وگسیخت .

درد دل سوخته را من می دانم

زانکه خود بی دل و دلسوخته ام

همه سرگرم به تفریح و نشاط

لیک من دیده بر او دوخته ام. "

یا حق.

سیاوش عشق
۱۳۹۶/۰۱/۲۰, ۱۹:۵۲
در همین روزهای بارانی
یک نفر خیره خیره میمیرد

تو بدی کردی و کسی با عشق
از خودش انتقام میگیرد

علیرضا آذر

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۱/۲۰, ۲۰:۳۷
غبار ابی :

چندین هزار قرن .

از سرگذشت "عالم" و "ادم " گذشته است.

وین کهنه اسیای گران سنگ اسمان .

- بی اعتنا به ناله قربانیان خویش-

اسوده گشته است.

در طول قرن ها.

فریاد دردناک اسیران خسته جان .

برمی شد از زمین

شاید که از دریچه زرین افتاب .

یا از میان غرفه سیمین ماهتاب .

اید برون سری!

اما...

هرگز نشد گشوده از این اسمان دری!

در پیش چشم خسته زندانیان خاک.

غیر از غبار ابی این اسمان نبود.

در پشت این غبار .

جز ظلمت و سکوت فضا و زمان نبود .

زندان زندگانی انسان دری نداشت.

هر در. که ره به سوی خدا داشت بسته بود!

تنها دری که راه به دهلیز مرگ داشت.

همواره باز بود .

دروازه بان پیر در انجا نشسته بود.

در پیش پای او.

در ان سیاه چال.

پرها گسسته بود و قفس ها شکسته بود!

امروز . این اسیر.

انسان رنجدیده و محکوم قرنها

از ژرف این غبار

تا اوج اسمان خدا پر گشوده است!

انگشت بر دریچه خورشید سوده است!

تاج از سر فضا و زمان در ربوده است!

تا واکند دری به جهان های دیگری.

(فریدون مشیری . )

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۶/۰۱/۲۳, ۰۶:۵۲
http://uupload.ir/files/nflo_17504576_735938203253898_4438671373927956664_ o.jpeg



زندگی ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻤﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ !
ﻣﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﺟﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ...

ﻋﻤﺮ ﺍﮔﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ، ﻋﻤﺮ ﺍﮔﺮ ﮐﻢ ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ !
ﻣﺤﺾ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺑﺎﺷﯽ، ﻓﺪﺍﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ....

ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ، ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻻﺑﻪ ﻻﯼ ﺷﻌﺮ ﻫﺎﯾﺖ !
ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ

نیلوفر
۱۳۹۶/۰۱/۲۴, ۲۰:۴۴
اي صبا با توچه گفتند که خاموش شدي
چه شرابي به تو دادند که مدهوش شدي
تو که آتشکده عشق و محبت بودي
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدي
به چه دستي زدي آن ساز شبانگاهي را
که خود از رقت آن بيخود و بي هوش شدي
تو به صد نغمه، زبان بودي و دلها همه گوش
چه شنفتي که زبان بستي و خود گوش شدي
خلق را گر چه وفا نيست و ليکن گل من
نه گمان دار که رفتي و فراموش شدي
تا ابد خاطر ما خوني و رنگين از تست
تو هم آميخته با خون سياوش شدي
ناز مي کرد به پيراهن نازک تن تو
نازنينا چه خبر شد که کفن پوش شدي
چنگي معبد گردون شوي اي رشگ ملک
که به ناهيد فلک همسر و همدوش شدي
شمع شبهاي سيه بودي و لبخند زنان
با نسيم دم اسحار هم آغوش شدي
شب مگر حور بهشتيت، به بالين آمد
که تواش شيفته زلف و بناگوش شدي
باز در خواب شب دوش ترا مي ديدم
واي بر من که توام خواب شب دوش شدي
اي مزاري که صبا خفته به زير سنگت
به چه گنجينه اسرار که سرپوش شدي
اي سرشگ اينهمه لبريز شدن آن تو نيت
آتشي بود در اين سينه که در جوش شدي
شهريارا به جگر نيش زند تشنگيم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدي

شهریار...

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۱/۲۵, ۱۴:۲۳
میروم پشتِ سرم آب نپاشی یک وقت
کاسه ای نقره یِ مهتاب نپاشی یک وقت

خسته از بادِ خزان، خابِ ابد میخاهم
عطرِ گُل سرزده در خاب نپاشی یک وقت

غرقِ نجوایِ سکوتم نشکن بغضم را
رویِ خاکم غزلی ناب نپاشی یک وقت

نوشدارویِ تو دیر آمده، آن را دیگر
رویِ زخمِ دلِ سهراب نپاشی یک وقت

بعد از این دلخوشِ تاریکیِ شبها هستم
نورِ شمعی به سرِ قاب نپاشی یک وقت

میروم دستِ خداحافظی ام را بفشار
اشکی از بدرقه بی تاب نپاشی یک وقت

بگذر از قافیه ها، آهِ جگرسوز نکش
سینه یِ سوخته ام را نخراشی یک وقت

وعده یِ ما به قیامت... نه که یادت برود
نه نیایی، نه نمانی، نه نباشی یک وقت

صادق
۱۳۹۶/۰۱/۲۶, ۱۵:۴۳
شبنم در اين بهار، دليل نشاط نيست
صبحی‌ست كز وداع چمن گريه می‌كند

بیدل دهلوی

صادق
۱۳۹۶/۰۱/۲۷, ۱۲:۵۶
دلا بايد که هر دم يا علی گفت
نه هر دم بل دمادم يا علی گفت

زليلي من شنيدم يا علي گفت
به مجنون چون رسيدم يا علي گفت
مگر اين وادي دارالجنون است
كه هر ديوانه ديدم يا علي گفت

نسيمي غنچه اي را باز مي كرد
به گوش غنچه ديدم يا علي گفت

چمن با ريزش باران رحمت
دعايي كرد و او هم يا علي گفت

خمير خاك آدم را سرشتند
چوبرمي خواست آدم يا علي گفت

مسيحا هم دم از اعجاز مي زد
زبس بيچاره مريم يا علي گفت

علي را ضربتي كاري نميشد
يقينم ابن ملجم يا علي گفت

مگر خيبر زجايش كنده مي شد
يقين آنجا علي هم يا علي گفت

و زهرا هم به هنگام ولادت
به صد شوق و شعف مولا علی گفت
خوشا بر شاعر ناز ارزگان
که کوثر نوش گشت و یا علی گفت

سیاوش عشق
۱۳۹۶/۰۱/۲۷, ۲۰:۳۹
عطر حضور

خونه مملو از سکوته، کوچه از همهمه خالی
ذهن جاده رو گرفته یه هیاهوی خیالی
توی رویای خیابون رد عابری به جا بود
یه مسافر قدیمی رد شده از این حوالی

دل دیوونه هنوزم فکر خاطرات دوره
توی فکر یه مسافر که پر از حس غروره
راه میوفتم توی جاده، با یه دنیا بی قراری
توی راه بی عبوری، که پُر از عطر حضوره

توی رویایی که شاید، می نشینی تو کنارم
پَر میشه هوای قلبم، از نگاه بی قرارم
وقتی که خاطره هامون، تو غبار جاده گم شد
رد میشه خیال چشمات، روی نبضِ انتظارم

شب گذشته بی هیاهو، داره می‌رسه سپیده
مِه سنگین و عظیمی، توی جاده قد کشیده
با یه نجوا، مات و مبهم، تا تهِ جاده دویدم
کسی از کوچه گذر کرد؟کسی از سفر رسیده!؟

اسماعیل رضوانی خو
(سیاوش عشق)

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۱/۲۷, ۲۱:۲۳
آذربایجان نجه یازیم غموندن
نجه یازیم نیسکیللی ماتموندن

سئللر آخیب ائللرووی داغیتدی
چمنده کی گللرووی داغیتدی

ائوسیزلرون قالدی یاغیشدا، قاردا
قاره گیدون قاره، یاشیل باهاردا

آذربایجان، باتدی غمه سارایلار
امدادینه خان چوبانی هارایلار

بلا یازیب سنه قضا قَدَرلر
نیسکیللرون قلبیمیزی کَدَرلر

نجه یازیم ائو داغیدان سئلوندن
بلا کوچوب اوزاخلاشسین ائلوندن

آخیر غمون، آخیر خسارت اولسون
عالم بویی باشون سلامت اولسون

آغیر غمون، وطن قلبین دلیبدی
ایران سنه تسلییَته گلیبدی

یاز(فیضی)یاز، آنا یوردوم وار اولسون
حسینچیوک آقام بیزه یار اولسون

#رحیم‌فیضےاردبیلے

تسلیت آذربایجانیم

علی ولی زاده
۱۳۹۶/۰۱/۲۸, ۱۶:۳۶
http://uupload.ir/files/9bj9_1_7v.gif
به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر

که هر که در صف باغ است صاحب هنریست


بنفشه مژدهٔ نوروز میدهد ما را

شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست


بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است

بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست


جواب داد که من نیز صاحب هنرم

درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست


میان آتشم و هیچگه نمیسوزم

هماره بر سرم از جور آسمان شرریست


علامت خطر است این قبای خون آلود

هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست


بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد

بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست


خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا

ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست


از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت

که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست


یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه

ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست


نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد

صبا صباست، به هر سبزه و گلش گذریست


میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند

که گل بطرف چمن هر چه هست عشوه‌گریست


تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین

بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست


ز آب چشمه و باران نمی‌شود خاموش

که آتشی که در اینجاست آتش جگریست


هنر نمای نبودم بدین هنرمندی

سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست


گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت

بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست


تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی

هنوز آنچه تو را مینماید آستریست


از آن، دراز نکردم سخن درین معنی

که کار زندگی لاله کار مختصریست


خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت

که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست


کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید

اگر چه نام و نشانیش نیست، ناموریست

http://susawebtools.ir/img/gallery/linepic/245.gif


تمثیلات ومقطعات پروین اعتصامی

دانیــال
۱۳۹۶/۰۱/۲۸, ۱۷:۱۸
شاخه ها دائم عبادت ميكنند
خالق خود را اطاعت ميكنند

قصه اي زيباست ،مرگ و زندگي
فصلها آن را حكايت ميكنند

مرگ را هر ساله از جان ميخرند
عاشقي ، تا بي نهايت ميكنند

در پي هم فصلها در يك صف اند
نظم را گويي رعايت ميكنند

فصل تابستان هواي چشمه هاست
برگها آنجا طهارت ميكنند

هر زمستان شاخه ها بي برگ و بار
صبر را گويي حكايت ميكنند

چون خزان وقت هبوط برگهاست
شاخه ها گاهي شكايت ميكنند

مهر ،محراب دعا و بندگي است
عاشقان، آنجا زيارت ميكنند

دلبري زيباست ،بانوي بهار
فصلها بر او حسادت ميكنند

شاخه ها با گردش چرخ فصول
عشـــق را گويي روايت ميكنند

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۱/۲۸, ۲۲:۱۵
ابی خاکستری سیاه :

در شبان غم تنهایی خویش .

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی.

من در این تیره شب جانفرسا.

زائر ظلمت گیسوی توام.

گیسوان تو پریشان تر از اندیشه من .

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطر الود

شکن گیسوی تو.

موج دریای خیال

کاش با زورق اندیشه شبی.

از شط گیسوی مواج تو . من

بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم.

کاسه بر شط مواج سیاه

همه عمر سفر میکردم

من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور

گیسوان تو در اندیشه من

گرم رقصی موزون

کاشکی پنجره من.

در شب گیسوی پر پیچ تو را راهی می جست.

چشم من . چشمه زاینده اشک

گونه ام بستر رود

کاشکی همچو حبابی بر اب .

در نگاه تو تهی می شدم از بود و نبود

شب تهی از مهتاب

شب تهی از اختر

ابر خاکستری بی باران پوشانده

اسمان را یکسر

ابر خاکستری بی باران دلگیر است

و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس !

شوق باز امدن سوی توام هست.

اما تلخی سرد کدورت در تو.

سخت دلگیرتر است.

پای پوینده را هم بسته است.

ابر خاکستری بی باران .

راه بر مرغ نگاهم بسته

وای باران .باران.

شیشه پنجره را باران شست.

از دل من اما .

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

اسمان سربی رنگ .

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور .

وای باران . باران .

پر مرغان نگاهم را شست

خواب رویای فراموشیهاست !

خواب را در یابیم

که در ان دولت خاموشیهاست .

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم .

من ندایی که به من می گوید:

گر چه شب تاریک است.

دل قوی دار . سحر نزدیک است.

دل من.

خواب پروانه شدن می بیند

صبحگاهان خورشید.

اولین تابشش از دیده من

شبنم خواب مرا می چیند

اسمان ها ابی.

پر مرغان صداقت ابی است

دیده در ایینه صبح تو را می بیند

از گریبان تو صبح صادق .

می گشاید پر و بال

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری.

نه. از ان پاکتری

تو بهاری . نه. بهاران از توست

از تو میگیرد وام.

هر بهار اینهمه زیبایی را

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !سبزی چشم تو

دریای خیال

پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز .

مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز

در من این سبزی هذیان از توست

سبزی چشم تو تخدیرم کرد.

حاصل مزرعه سوخت برگم از توست

سیل سیال نگاه سبزت

همه بنیان وجودم را ویران کنان می کاود.

من چشمان خیال انگیزت معتادم.

و در این راه تباه .

عاقبت هستی خود را دادم

اه سر گشتگی ام در پی ان گوهر مقصود چرا

در پی گمشده خود به کجا بشتابم ؟

مرغ ابی اینجاست

در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار!

کاروانهای فرومانده خواب از چشمت بیرون کن!

باز کن پنجره را !

تو اگر باز کنی پنجره را .

(حمید مصدق).

صادق
۱۳۹۶/۰۱/۳۱, ۱۵:۴۳
http://askdin.com/gallery/images/20204/medium/1_fadak3.jpg (http://askdin.com/gallery/images/20204/1_fadak3.jpg)

ساعت شنی
۱۳۹۶/۰۲/۰۲, ۱۸:۱۲
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی
تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۶/۰۲/۰۳, ۱۷:۰۹
http://uupload.ir/files/gls7_img_20170421_122100.jpg


رود دنیا جاریست

زندگی آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی

که به هنگام ورود آمده ای

دست ما درکف این رود

به دنبال چه میگردد؟

« هیچ !!! »

سیاوش عشق
۱۳۹۶/۰۲/۰۴, ۱۷:۵۱
یا فاطمه (س)

اینجا کسی شوری به دل، آتش به جان دارد
در چشم های خسته اش، اشکی نهان دارد

یا فاطمه(س) امشب هوایم سخت دلگیر است
همچون درختی بی ثمر، میل خزان دارد

من از که گویم؟از چه گویم؟ از کدامین ماه؟
وقتی که دنیایم فقط یک آسمان دارد!

توصیف تو در شعر من هرگز نمی گنجد
از شمع ها کی انتظار کهکشان دارد؟

هر جا که می گردم نمی بایم اثر از تو
حتی میان قصه هایی که زمان دارد

آلاله ها کو فاطمه؟ کو مادر زینب؟
پس کی خبر از آن شکوه بیکران دارد

شعر: اسماعیل رضوانی خو





خیلی هم با این روزها بی ارتباط نیست

دریافت فایل صوتی (http://s9.picofile.com/file/8293018026/ya_fatemeh.mp3.html)

صادق
۱۳۹۶/۰۲/۱۳, ۰۷:۲۹
گوهر نظم :

نظم من از شعر تان والا تر است
چون سپهر از خاک دان بالا تر است
نظم من وصف ولای فاطمه است
گفته هایم در رثای فاطمه است
کوثر و گلشن دو نازین دفتر است
شرحِ حال ناز دانه دختر است
دختری کو مادر پیغمبر است
حضرت مولا علی را همسر است
حافظ و بیدل ندارند این هنر
با موحد کشف کردم این گهر
« عصر من داننده ی اسرار نیست "
گوهر من بهر این بازار نیست
کس نداند سِرّ آواز ی مرا
گفته ها و رمز پر واز مرا
ناز من با ناز بلخی همدم است
کوثر نازم سبویی از یم است
بلخ را در اُرزگان آورده ام
گلشنِ گل ارمغان آورده ام
گرچه باشد باغچاران غمگسار
زنده کردم نام آن در روزگار
بلبلانش خوش بخوانند ناز من
کوه هایش سر دهند آواز من
« سرّ من از ناله ی من دور نیست "
باغچار من دیگر مهجور نیست
بردمش در آسمان نزد مَلک
تا شود همسایه ی هفتم فلک
شاد باش ای سر زمبن پاک من
نام تو سر دفتر پژواک من
هر که خواند دفتر باغ ترا
یاد آرد غصه و داغ ترا

نقل از : باغچار نامه

مجنون
۱۳۹۶/۰۲/۲۱, ۲۰:۵۲
چقدر دو بیت اولش زیباست @};-



اي خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ كه ريخت بي گل رويت بهار عمر
@};-
از ديده گر سرشك چو باران چكد رواست
كاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
@};-
اين يك دو دم كه مهلت ديدار ممكن است
درياب كار ما كه نه پيداست كار عمر
@};-
تا كي مي صبوح و شكر خواب بامداد
هشيار گرد هان كه گذشت اختيار عمر
@};-
وي در گذار بود و نظر سوي ما نكرد
بيچاره دل كه هيچ نديد از گذار عمر
@};-
انديشه از محيط فنا نيست هر كه را
بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر
@};-
در هر طرف ز خيل حوادث كمين گهيست
زانرو عنان گسسته دواند سوار عمر
@};-
بي عمر زنده‌ام من و اين بس عجب مدار
روز فراق را كه نهد در شمار عمر
@};-
حافظ سخن بگوي كه بر صفحه جهان
اين نقش ماند از قلمت يادگار عمر

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۲/۲۱, ۲۲:۲۴
برگ های سپید دفتر من :

در دل خسته ام چه می گذرد. ؟

این چه شوری است باز در سر من ؟

باز. از جان من . چه می خواهند

برگ های سپید دفتر من ؟

من به ویرانه های دل. چون بوم.

روزگاری است های و هو دارم.

ناله ای دردناک و روح گذاز .

بر سر گور ارزو . دارم.

این خطوط سیاه سر در گم

دل من . روح من. روان من است

انچه از عشق او رقم زده ام.

شیره جان ناتوان من است.

سوز اهم اثر نمی بخشد.

دفتری را چرا سیاه کنم؟

شمع بالین مرگ خود باشم

کاهش جان خود نگاه کنم.

بس کنم این سیاه کاری .بس!

گرچه دل ناله می کند:"بس نیست !"

برگ های سپید دفتر من .

از شما رو سیاه تر. کس نیست !

(فریدون مشیری. )

سیاوش عشق
۱۳۹۶/۰۲/۲۳, ۱۹:۳۲
سالها رفت و هنوز
يک نفر نيست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها مي خواهي
صبح تا نيمه ي شب منتظري
همه جا مي نگري
گاه با ماه سخن مي گويي
گاه با رهگذران
خبر گمشده اي مي جويي
راستي گمشده ات کيست؟کجاست؟
صدفي در دريا است؟
نوري از روزنه فرداهاست؟
يا خدايي است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
وبشر هيچ ندانست که بود
خود اوهم به يقين آگه نيست
چون نمي داند کيست
چون ندانست کجاست چون ندارد خبر از خود که خداست

قیصر امین پور

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۲/۲۳, ۲۱:۵۴
چتر وحشت :

سینه صبح را گلوله شکافت!

باغ لرزید و اسمان لرزید.

خواب ناز کبوتران اشفت

سرب داغی به سینه هاشان ریخت

ورد گنجشک های مست گسست.

عکس گل در بلور چشمه شکست .

رنگ وحشت به لحظه ها امیخت .

پر خونین به شاخه اویخت .

مرغکان رمیده. خواب الود .

پر گشودند در هوای کبود

در غبار طلایی خورشید .

ناگهان :صد هزار بال سپید.

چون گلی در فضای صبح شکفت

وز طنین گلوله های دگر.

همچو ابری به سوی دشت گریخت .

نرم نرمک .سکوت. برمی گشت

رفته ها - اه - برنمی گشتند

ان رها کرده لانه های امید

دیگر ان دور و بر نمی گشتند

باغ از نغمه و ترانه تهی است

لانه متروک و اشیانه تهی است.

دیرگاهی است در فضای جهان

اتشین تیرها صدا کرده.

دست سوداگران وحشت و مرگ

هر طرف اتشی بپا کرده.

باغ را دست بی حیا ی ستم

از نشاط و صفا جدا کرده

ما همان مرغکان بیگناهیم

خانه و اشیان رها کرده!

اه . دیگر در این گسیخته باغ

شور افسونگر بهاران نیست

اه. دیگر در این گداخته دشت

نغمه شاد کشتکاران نیست.

پر خونین به شاخساران هست.

برگ رنگین به شاخساران نیست !

اینکه بالا گرفته در افاق

نیست فوج کبوتران سپید.

که بر این بام می کند پرواز .

رقص فواره های رنگین نیست.

اینکه از دور می شکوفد باز

نیست رویای بالهای سپید.

در غبار طلایی خورشید.

این هیولا که رفته تا افلاک

چتر وحشت گشوده بر سر خاک

نیست شاخ و گل و شکوفه و برگ.

دود و ابر است و خون و اتش و مرگ.

فریدون مشیری .

صادق
۱۳۹۶/۰۲/۲۵, ۰۷:۴۷
تو یی پرتو شمس زهرای من
تو یی جلوی نور مولای من
چو زهرا سپهر بنی آدم است
جهان با بنی فاطمه خرم است

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۲/۲۵, ۱۰:۲۷
" خداوند در پاسخ به موقعیت های انسان.

چگونه تغییر می کند . خداوند حافظ انهایی است که خود را در خطر می یابند.

خداوند برای ان عده که قدرت می طلبند ( یا فاقد راهی برای دست یابی به قدرت هستند ) قادر متعال است.

خداوند برای انها که دنیای درون خود را کاویده اند صلح و ارامش به ارمغان می اورد.

خداوند خالق است ان زمان که در شگفت می شویم این جهان از کجا امده است.

خداوند . ناجی ان عده ای است که از ارتکاب گناه خویش اگاهند .

خداوند در پس معجزات است وقتی که قوانین طبیعت به ناگاه و بدون اخطار لغو می شوند.

خداوند برای انها که وجود و حس بودن ناب را احساس می کنند خود هستی است. "من هستم "

یا حق .

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۳/۰۱, ۰۷:۵۳
در مورد امام حسین ع


دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد

آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست


نه بقا کرد ستمگر، نه بجا ماند ستم

ظالم از دست شد و پایه مظلوم بجاست


زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست

بلکه زنده است شهیدی که حیاتش ز قفاست


دولت آن یافت که در پای تو جان داد ولی

این قبا راست ، نه بر قامت هر بی سر و پاست


تو در اول سر و جان باختی اندر ره عشق

تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست

صادق
۱۳۹۶/۰۳/۰۸, ۰۸:۰۶
فاطمه زهرا و هنگامه صیام :(1)

هلا ای سید و ماه منیرم !
تویی فردای محشر دست گیرم
در این ماه صیام و شب سواری
که باشد فصل عشق و می گساری
دعایم کن به هنگام ِ نمازت
به هنگام قنوت وِتر نازت
فراموشم مکن هنگام معراج
به هنگام سحر ، ای نور وهّاج
و زهرایی نما در حق یارت
دعا بر جار فرما بعد دارت
زمین از جام می دارد نصیبی
و مستی نوشد از دست حبیبی
به هنگامی که نوشی از می ناب
فراموشت نگردد حق احباب
زکات مستمدان را ادا کن
به هنگام سحر ما را دعا کن
تو زهرا زاده و اهل دعایی
به زهد و پارسایی پیشوایی
دعایت مثل مادر مستجاب است
در این ماهی که ماه مستطاب است

گلشن ناز ص137

صادق
۱۳۹۶/۰۳/۰۸, ۰۸:۱۷
فاطمه زهرا و هنگامه صیام :(1)

هلا ای سید و ماه منیرم !
تویی فردای محشر دست گیرم
در این ماه صیام و شب سواری
که باشد فصل عشق و می گساری
دعایم کن به هنگام ِ نمازت
به هنگام قنوت وِتر نازت
فراموشم مکن هنگام معراج
به هنگام سحر ، ای نور وهّاج
و زهرایی نما در حق یارت
دعا بر جار فرما بعد دارت
زمین از جام می دارد نصیبی
و مستی نوشد از دست حبیبی
به هنگامی که نوشی از می ناب
فراموشت نگردد حق احباب
زکات مستمدان را ادا کن
به هنگام سحر ما را دعا کن
تو زهرا زاده و اهل دعایی
به زهد و پارسایی پیشوایی
دعایت مثل مادر مستجاب است
در این ماهی که ماه مستطاب است

گلشن ناز ص137

سیاوش عشق
۱۳۹۶/۰۳/۰۸, ۱۸:۲۵
قصّه ی عشق غم انگیز...نمی فهمیدیم!
وسعت حادثه را نیز نمی فهمیدیم
زرد بودیم همه عمر ، ولی تا گفتند:
- علّتِ زردیِ پاییز؟ نمی فهمیدیم!
نه ، نشد غارت "یک دل" بکنیم ، انگاری
ما به اندازه ی چنگیز نمی فهمیدیم!!!
سالها دربدرِ درک حقیقت بودیم
"شمس" را گوشه ی "تبریز" نمی فهمیدیم
فرقِ بین هوس و عشق کمی مبهم بود
از دو چشم دغل و هیز نمی فهمیدیم!
ما مترسک شده بودیم وَ چیزی غیر از -
اتّفاق ِ سرِ جالیز نمی فهمیدیم
"زندگی قصّه ی تلخیست..." وَ مشکل این بود
قصّه ی تلخ و غم انگیز نمی فهمیدیم

امید صباغ نو

راهی
۱۳۹۶/۰۳/۰۹, ۱۶:۵۷
عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هرکه خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم
دل اگر تاریک اگر خاموش بسم الله نور
گر چراغان است بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای را هُد هُد آورده ست آغازش تویی
از سلیمان است بسم الله الرحمن الرحیم
سوره ی والیل من برخیز و والفجری بخوان
دل شبستان است بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد قل عشق الله الصمد
راز پنهان است بسم الله الرحمن الرحیم
گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو
دل پریشان است بسم الله الرحمن الرحیم
ای لبانت محیی الاموات لبخندی بزن
مردن آسان است بسم الله الرحمن الرحیم
میزبان عشق است و وای از عشق ! غوغا می کند
هر که مهمان است بسم الله الرحمن الرحیم

شاعر: مهدی جهاندار

منتظرمهدی عج
۱۳۹۶/۰۳/۱۱, ۱۷:۰۴
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست
زخم خونینم اگر به نشود به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست
پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست
که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست
سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر (دل)
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست


سعدی

راهی
۱۳۹۶/۰۳/۱۵, ۱۰:۴۷
دلم به بوی تو آغشته است

سپیده دمان
کلمات سرگردان برمی خیزند و
خواب آلوده دهان مرا می‌جویند
تا از تــــــو سخن بگویم
کجای جهان رفته‌ای
نشان قدم هایت
چون دان پرندگان
همه سویی ریخته است
باز نمی‌گردی، می‌دانم
و شعر
چون گنجشک بخارآلودی
بر بام زمستانی
به پاره یخی
بدل خواهد شد.

من این راه دراز را آمدم
که تو را ببینم.
زمین شخم زده را دیده ام
پاره خشت و ماه بریده را دیده ام
شگفت کودکان
و پایمال علف ها را دیده ام
باد را دیده ام؛
و تو را
ندیدم.,


شعر از: استاد شمس لنگرودی

نیلوفر
۱۳۹۶/۰۳/۱۵, ۱۶:۴۵
بی قرار-امین حبیبی
اونکه یه وقتی تنها کسم بود
تنها پناهه دله بی کسم بود
تنهام گذاشتو ، رفت از کنارم
از درد دوریش ، من بی قرارم
خیال میکردم پیشم میمونه ، ترانه ی عشق واسم میخونه
خیال میکردم ، یه همزبونه…نمیدونستم نامهربونه..
با اینکه رفته اما هنوزم ، از داغ عشقش دارم میسوزم
فکر و خیالش همش باهامه ، هر جا که میرم جلو چشامه
دلم میخواد تا دووم بیارم ، رو درد دوریش مرهم بزارم
اما نمیشه راهی ندارم ، نمیتونم من طاقت بیارم
اونکه یه وقتی تنها کسم بود
تنها پناهه دله بی کسم بود
تنهام گذاشتو ، رفت از کنارم
از درد دوریش ، من بی قرارم
خیال میکردم پیشم میمونه ، ترانه ی عشق واسم میخونه
خیال میکردم ، یه همزبونه…نمیدونستم نامهربونه..

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۳/۱۵, ۱۷:۰۵
پر از دردم! نمی‌خندم! بگو با دل چه باید کرد؟
که من خشکم تو بارانی! بگو با گل چه باید کرد؟

کمی امروز و فردا کن، کمی نم‌نم بیا شاید
بفهمم سرنوشتم را که تا ساحل چه باید کرد؟

تو خورشیدی و در طوفان به امید تو می‌جنگم
ولی مهرت اگر بر من نشد مایل، چه باید کرد؟

تمام عمرمان سرگرم جمع و ضرب و تفریقیم
کسی اما نمی‌داند که با حاصل چه باید کرد

به پای عشق او هر دم خودم را تن به تن کشتم
بگو یا قاضی‌الحاجات! با قاتل چه باید کرد؟

ببین مقتول این قصه به من یک ریز می‌خندد
و من با خود گلاویزم که با این دل چه باید کرد؟

#محمد_فرخ_طلب

راهی
۱۳۹۶/۰۳/۱۵, ۲۱:۰۴
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا


ابر و باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا


سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز

بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا


ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی

چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا


دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم

مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا


نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این

مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا


دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت

زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا


می دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست

پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا


حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی

گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا

امیرخسرو دهلوی

صادق
۱۳۹۶/۰۳/۱۶, ۱۱:۱۶
رمضان.../ نیایشواره ی دهم
به حُرمتِ رمضانْ کوشَْ اَگر ز اهلِ یقینی
همین مَه است که آدمْ طبیعتِ مَلَک اَسْتش/ بیدل ره
***
خدایا!
ای خدای خوب و مهربانم!
ترا سپاس می گویم از این که، به من، به ما،
رمضان دادی؛
پس از آنـکه، جان دادی،
نان دادی، ایمان دادی...
***
رمضان، ماهِ صیام،
ماهِ قیام،
ماهِ سلام،
ماهِ کلام،
ماهِ اسلام..،
ماهِ ضیافتِ الهی بر پهنای ناپیدایِ جوع؛
و تکَرُّرِ خلافتِ خداوندی؛
در تَکَثُّرِ بی نهایتِ خضوع و خشوع...
ماهِ طلوع،
ماهِ شروع،
ماهِ وقوع..،
***
ماهِ سوختن...
ماهِ ساختن...
ماهِ گداختن...
ماهِ بر گرسنگانْ دل، باختن...
و تا ستیغگاهِ عشق و عَطَشْ تاختن...
***
سپاس گذارم ترا ای مهربان!
که به من...
که به ما...
"قَدْر" دادی؛ "قرآن" دادی...
و "صد و بیست و چهار هزارْ سراجِ" فروزان دادی...
و "چهارده خورشید" جهان بان و خندان دادی...
***
"قرآن، کتابِ صامتِ" تو بود،
که در "لیلةُ القدرْ" نازل شد.
"لیلةُ القدرْ، فاطمة" بود...
قرآن، در فاطمة نازل شد...
و "علی ع، قرآنِ ناطقِ" تو بود،
که با فرقِ شکافته؛ باز در لیلة القدرْ، صاعد شد.
قرآنِ نازل و قرآنِ صاعد..،
هردو،
یک حقیقت بودند و هستند،
و هر دو، یک "فُرقان" و یک "میزان"اند.
در "اَحْسَنُ الَّتقویم"ی...
و "صِراطُ المستقیم"ی...
***
سپاسگذارم ترا ای مهربان! بر دو عالم و آدم؛
که تمامِ هستی را، راه رسیدنْ به ضیافتت..، (خودت)، قرار دادی.
ازین رو، هستی ضیافتگاهِ کلانِ تو شد.
راه های رسیدن به کَرَمَتْ، به نِعَمَ اَت
ای کریم مطلق!
به "شمارگانِ نفوسِ خلایقِ" تو بود و هست...
و تا اَبد دروازه ی رحمتتْ بر من، بر ما،
وا بودُ و وا مانْدْ...
و، رمضان، یکی از آن ها بود...
و من، نفهمیدم و ما، نفهمیدیم؟!
و نا سپاسی کردیم؟!
لیلة القدر، که از "هزار ماه، برتر" بود،
"اداره ی ثبتِ احوالِ نفوسِ" تو بود،
بر من، بر ما...
و سوره ی"قدرْ"، شناسنامه و شناسه ای دو قرآنِ ناطق و صامتت...
و ما...،
و ما، باید هرساله، (با سلام و صلواتِ "روح و فرشته گان"...) سلامتی مان را تا طلوع فجرْ؛ در موج بُنان و بیانِ صاحب این "تذکرة"..؛ (امام زمان مان عج)؛ تقدیر کنیم؛
بتو، بسپاریم...
تقدیرِ مان را مُقَدَّرِ به خیر فرما!

علامه موحد بلخی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۳/۱۶, ۱۱:۱۸
دیباچه :

خنیاگر غرناطه را .

باری بگویید

با من هماوازی کند .

از ان دیاران

کاینجا دلم

در این شبان شوکرانی

بر خویش می لرزد

چو برگ از باد و باران.

اینجا و انجا

لجه ای از یک شب است

اه .

نیلینه ای .

تلخابه زهر سیاهی ست.

با من هماوازی کن از انجا

که اواز .

در تیره تنها تاری شب .

جان پناهی ست.

در کودکی

وقتی که شب از کوچه تنها

بهر خرید نان و سبزی می گذشتم.

اواز می خواندم

که یعنی نیست باکم

از هر چه اید پیش و

باشد سرنوشتم .

امروز هم.

در این شبان شوکرانی .

وقتی شرنگ شب گزندش می گزاید .

تنها پناهم چیست ؟

- اوازم.

که ان هم.

در ژرفنای شب

به خاموشی گراید.

خنیاگر غرناطه را.

امشب . بگویید

با من هماوازی کند از ان دیاران

کاینجا دلم

در این شبان شوکرانی

بر خویش می لرزد

چو برگ از باد و باران.

(شفیعی کدکنی)

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۳/۱۸, ۲۳:۳۲
غمگين‌تر از آنم كسي با خنده‌اي شادم كند
جوري خرابم معجزه عمرا كه آبادم كند

رنك قفس دارد هنوز دنياي اين آزرده‌دل
حس پريدن هم كه نيست صياد گر آزادم كند

ناخن به سينه مي‌كشم از درد تنهايي هنوز
ناراضي از عشقم اگر اين بار فرهادم كند

در خود نشسته خسته‌اي از آرزوها و خيال
مشتاقم و بي‌طاقتم، باشد كه فريادم كند

عادت چنان كردم به آن زيبايي چشمان تو
چيزي نمانده كه جنون، از عقل آزادم كند

شبهاي باراني نمك بر كهنه زخم اين دل است
در انتظارم سرنوشت تا رفته بر بادم كند

تا كى گدايي؟ بشكنم بايد كه دست و كاسه را
گويا نمي‌خواهد كسي يكبار هم شادم كند

چادر زده در باورم چون بختكي حس شكست
غمگين‌تر از آنم كسى با خنده‌اي شادم كند

#محمدباقر_الستی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۳/۱۹, ۱۳:۵۱
بازگشت :

دور از نشاط هستی و غوغای زندگی

دل. با سکوت و خلوت غم . خو گرفته بود.

امد . سکوت سرد و گرانبار را شکست

امد. صفای خلوت اندوه را ربود.

امد . به این امید . که در گور سرد دل

شاید زعشق رفته بیابد نشانه ای

او بود و ان نگاه پر از شور و اشتیاق

من بودم و سکوت و غم جاودانه ای

امد مگر که باز در این ظلمت ملال

روشن کند به نور محبت چراغ من

باشد . که من دوباره بگیرم سراغ شعر

زان پیش تر . که مرگ بگیرد سراغ من

گفتم مگر صفای نخستین نگاه را

در دیدگان غمزده اش جستجو کنم.

وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را

خاکستر از حرارت اغوش او کنم.

چشمان من . به دیده او خیره مانده بود.

جوشید یاد عشق کهن در نگاه ما

اهی. از ان صفای خدایی زبان دل

اشکی از ان نگاه نخستین . گواه ما

ناگاه . عشق مرده. سر از سینه بر کشید.

اویخت همچو طفل یتیمی به دامنم

انگاه سر به دامن ان سنگدل گذاشت

اهی کشید ازسر حسرت که :این منم !

باز . ان لهیب شوق و همان شور و التهاب

باز ان سرود مهر و محبت . ولی چه سود

ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت

من دیگر ان نبودم و او دیگر "او" نبود !

(فریدون مشیری. )

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۳/۲۹, ۰۸:۳۹
هیچ امیدیم یوخدی بو ویرانیه جانان گله


یاکی بیر قاصد خبر یاردان الا یاردان دیه




ای قارانلیق بسدی دولموش سنده غم دریا کمین



سن منه هم راز اولوب غمله دولوب سان هر کئجه



نیسان تک اغلارام ای یار گل امدادیمه



گورخورام سن گلمسن ویرانده سنسیز اوله




بی وفا دوسلار هایاندا یاد ادن یوخدور نیه



خوش دیب خوش سویلیه بیر دردیمه درمان دیه





من کی عادت ایلدیم اغلار قالا بو گوزلریم



هاردادیر او نازنین بلکه بو گوز یاشیم سیله



دویموشام دنیا گوزموده ارزشی یوخدور منه



خوش دو نن دورانیدن بیر خاطره قالمیش منه

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۳/۲۹, ۰۸:۴۱
عاشق اولدوم کی یاریم دردیمه درمان ائلیه

یوخ که هر درده سالا.دیده نی گریان ائلیه

عاشق اولدوم کی تاپام بلکه غریبلیک داواسین

نه بیلئیدیم اوزو درد دی.کی پریشان ائلیه

گوزلریم گونده قان آغلار نه یازمیش بومنه

کی منی یار گوزونه خار مغیلان ائلیه

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۳/۲۹, ۰۸:۴۶
قانلی کونلوم گوزلییر یول تا سنه قوربان اولا

گل بو هیجراندان خراب ائتمه داها کاشانه نی

هر کونول الدن وره یارین او بیر ویرانه دیر

بیر نظریار ائلسه آباد ائدر ویرانه نی

گر منی چکسن دارا اولدورسن الدن توتمارام

اولدور نده اوپ محبتدن دل دیوانه نی

عاشیقه بیر گون دئدیم ترک ائله او یاری ، دئدی

بیلمیسن عشق آتشی له یاندیریپ غمخانه نی؟

هامینی ترک ائلرم هر کیمسه واردیر دونیادا

اما من ترک ائدمرم او ساقی دوردانه نی

سنده گل ترک ائله مسجید تا گئدخ میخانه یه

توبه ائد ،سن محرم اول اوپ دیلبر جانانه نی

سونرا گل با هم "وفا" جاندان اولاخ قوربان اونا

آغلایاخ شاید اشیدسین گریه ی مستانه نی

سیاوش عشق
۱۳۹۶/۰۳/۲۹, ۱۸:۰۸
در استکان من غزلی تازه دم بریز

مشتی زغال بر سر قلیان غم بریز

هی پک بزن به سردی لبهای خسته ام

از آتش دلت ســــــــــــــــر خاکسترم بریز

گیرایی نگاه تـــــــــو در حد الکل است

در پیک چشمهای ترم عشوه کم بریز

وقتی غرور مرد غزل توی دست توست

با این سلاح نظم جهان را به هم بریز

بانو! تبر به دست بگیر انقلاب کـــــــــــــــن

هرچه بت است بشکن و جایش صنم بریز

لطفا اگر کلافه شدی از حضــــــــور من

بر استوای شرجی لبهات سم بریز...!

امید صباغ نو

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۳/۲۹, ۲۲:۲۸
بشر دو باره به جنگل پناه خواهد برد

به کوه خواهد زد.

به غار خواهد رفت.

تو کودکانت را. بر سینه می فشاری گرم

و همسرت را. چون کولیان خانه به دوش

میان اتش و خون می کشانی از دنبال

و پیش پای تو. از انفجارهای مهیب

دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد.

و شهرها همه در دود و شعله خواهد سوخت

و اشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت

و ارزوها در زیر خاک خواهد مرد!

خیال نیست عزیزم !...

صدای تبر بلند است و ناله ها پیگیر

و برق اسلحه . خورشید را خجل کرده ست !

چگونه این همه بیداد را نمی بینی ؟

چگونه این همه فریاد را نمی شنوی ؟

صدای ضجه خونین کودک "عدنی" است.

و بانگ مرتعش مادر ویتنامی .

که در عزای عزیزان خویش می گریند .

و چند روز دگر نیز نوبت من و تست.

که یا به ماتم فرزند خویش بنشینیم !

و یا به کشتن فرزند خلق برخیزیم !

و یا به کوه

به جنگل .

به غار .

بگریزیم!

- پدر ! چگونه به نزد طبیب خواهی رفت ؟

که دیدگان تو تاریک و راه باریک است.

تو یک قدم نتوانی به اختیار گذاشت .

تو یک وجب نتوانی به اختیار گذاشت .

که سیل اهن در راه ها خروشان است!

تو . ای نخفته شب و روز روی شانه اسب .

- به روزگار جوانی - به کوه و دره و دشت .

تو ای بریده ره. از لای خار و خارا سنگ

کنون کنار خیابان در انتظار بسوز !

درون اتش بغضی که در گلو داری.

کزین طرف نتوانی به ان طرف رفتن !

حریم موی سپید ترا که دارد پاس ؟

کسی که دست ترا یک قدم بگیرد . نیست

و من - که می دوم اندر پی تو - خوشحالم

که دیدگان تو در شهر بی ترحم ما

به روی مردم نامهربان نمی افتد !

پدر . به خانه بیا . با ملال خویش بساز

اگر که چشم تو به روی زندگی بسته ست .

چه غم ؟ که گوش تو و پیچ رادیو باز است !

-هزار و ششصد و هفتاد و یک نفر امروز

به زیر اتش خمپاره ها هلاک شدند!

و چند دهکده دوست را. هواپیما .

به جای خانه دشمن گلوله باران کرد! ..."

گلوی خشک مرا بغض می فشارد تنگ

و کودکان مرا لقمه در گلو مانده ست

که چشم انها. با اشک مرد . بیگانه ست.

چه جای گریه ؟ که کشتار بی دریغ حریف

برای خاطر صلح است و حفظ ازادی !

و هر گلوله که بر سینه ای شرار افشاند.

غنیمتی است که : دنیا بهشت !! خواهد شد.

پدر . غم تو مرا رنج می دهد .اما

غم بزرگتری می کند هلاک مرا:

بیا به خاک بلا دیده ای بیندیشیم .

که ناله می چکد از برق تازیانه در او

به خانه های خراب

به کومه های خموش

به دشت های به اتش کشیده متروک

که سوخت . یک جا .برگ و گل و جوانه در او !

به خاک مزرعه هایی که جای گندم زرد

لهیب شعله سرخ

به چار سوی افق می کشد زبانه در او

به چشمهای گرسنه

به دست های دراز

به نعش کودک دهقان میان شالیزار

به زندگی . که فرو مرده جاودانه در او !

بیا . به حال بشر های های گریه کنیم.

که با برادر خود هم نمی تواند زیست.

چنین خجسته وجودی کجا تواند ماند؟

چنین گسسته عنانی کجا تواند رفت ؟

صدای غرش تیری دهد جواب مرا :

- به کوه خواهد زد

به غار خواهد رفت

بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد!

(فریدون مشیری. )

راهی
۱۳۹۶/۰۴/۰۱, ۰۹:۱۶
http://scontent.cdninstagram.com/t51.2885-15/s480x480/e35/c0.2.1080.1080/13643062_504355289734673_1575776363_n.jpg?ig_cache _key=MTI5MjIxMDUzMTE2MzI5OTcxOA%3D%3D.2.c

آغاز راهم چون به عشق تو رقم خورد با من بمان تا انتها ،مرا رها مکن
در این سیاهی ای خدا ،مرا رها مکن
ای آشنا ،بی آشنا, مرا رها مکن
با این هوا ،عمری، نفس کشیدم ای خدا
میمیرم اینجا بی هوا مرا رها مکن
چو کشتی شکسته ای که غرق می شود
به حال خویش ناخدا، مرا رها مکن
چو رود جاریم، مگر ،تو مقصدم شوی
به دشت های ناکجا مرا رها مکن
مرا رها مکن چو برگ زرد کوچکی
به زیر پای بادها مرا رها مکن
مگیر مهر خویش را ز باغ ،باغبان
خدای من، در این هوا مرا رها مکن
اگر چه عاشق کسی به غیر تو شدم
ولی به جرم این خطا مرا رها مکن...

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۰۱, ۲۰:۱۵
اسیمه سر:

می سرایم غزلی تا که دلی شاد شود

دانه در دشت کویری مگر اباد شود

عشق شیرین من افتاد به صحرای جنون

تیشه بر سر زدنم پیشه ی فرهاد شود

صید اسیمه سرم . هست مرا پای گریز

گر خطر دید دلم . همسفر باد شود.

خلق در معرکه ی خون . همه گلچرخ زنان

تا به کی در نظرت این همه بیداد شود

چشم اولاد که گریان ز شب چشم تو شد

روز روشن مگر از پلک غم ازاد شود. "

یا حق.

صادق
۱۳۹۶/۰۴/۰۳, ۰۸:۱۰
ماجرای ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ حافظ

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا می‌رود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ می‌ریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ‌ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ.

ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمی‌خیزند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ می‌دهد.

ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.

ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ می‌دهند ﻭ ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ‌می‌کند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ‌می‌شود:
«ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ.


ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ»

ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﯾﺮ می‌افکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ «ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ» ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۰۳, ۱۱:۲۷
بیا ای دل بیا از ریشه برخیز

برای وسعت اندیشه برخیز

بنای بیستون هم بیستون شد

چه باکت از کلنگ و تیشه. برخیز

گرفتم جان شیرین را زخسرو

زسنگ امد برون این شیشه .برخیز

در این دشتی که جای شیر . خالی است

پلنگ اسا ز قلب بیشه برخیز

خروش کاوه را اتش برانگیز

تو هم با خشم اهن پیشه برخیز

پس از عمری چنین در خاک مردن

بیندیش و سپس از ریشه برخیز . "

یا حق.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۰۴, ۱۹:۴۳
سگ ولگرد :

به هر برگی رسیدم زرد می شد

نفس در سینه اه سرد می شد

خیابان پر شد از هر گونه ادم

سخن ها از " چه باید کرد "می شد.

هوا کم کم به رنگ گرگ و میش است.

سگ گله ولی ولگرد می شد.

چه از اتش گذشت ازاده شاعر

سیاوش وار . اتش سرد می شد.

ولی فایز نمی کردی اگر تنگ

کجا اماج هر چه درد می شد ؟!

سوار ار مرکبش را تند می راند.

به چشم دشمنانش گرد می شد.

دل اولاد اگر ایینه می شد.

صفای رویش هر مرد می شد."

یا حق.

مجنون
۱۳۹۶/۰۴/۰۸, ۱۷:۳۵
این شعر رو دیشب یه نفر برام خوند. اول نمیدونستم مال کیه ولی بعد این که گشتم دیدم الحق بجز حمید مصدق نمیتونسته کار کس دیگه ای باشه...
😊 🥀
من پذیرفتم شکست خویش را،
پندهای عقل دوراندیش را،
@};-
من پذیرفتم که عشق افسانه است...
این دل درد آشنا دیوانه است
@};-
میروم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
@};-
میروم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
@};-
گرچه تو تنهاتر از من میشوی
آرزو دارم شبی عاشق شوی
@};-
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
@};-
آرزو دارم خدا شادت کند
بعد شادی تشنه ی نامم کند
@};-
آرزو دارم شبی سردت کند
بعد آن شب همدم دردت کند
@};-
تا بفهمی با دلم بد کرده ای
با وجود احتیاج دست مرا رد کرده ای......
@};-
می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی....
@};-
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی.....


@};-حمید مصدق@};-

راهی
۱۳۹۶/۰۴/۰۸, ۱۸:۲۲
مثه بی وزنی ابرا

مثه رقص پر توی آب
مثه جزر و مد دریا
توی انعکاس مهتاب
مثه اولین طواف
مثه آخرین غروب اعتکاف
مثه امواج پر از نور فرشته ها تو احیا
دارم آروم میگیرم...
مثه اشکی که به لب ها میرسه
مثه رودی که به دریا میرسه
مثه خوابی که به رویا میرسه
دارم آروم میگیرم...
مثه افتادن بارون روی سجاده ی دریا
مثه خواب خوش لاله توی خاموشی صحرا
مثه اولین نگاه مثه پیدا شدن آخر راه
مثه لرزیدن لب های یه تشنه لب چشمه
دارم آروم میگیرم...

Tuberose
۱۳۹۶/۰۴/۰۸, ۲۱:۵۶
http://uupload.ir/files/ewau_12070982530685073367.gif

ترسم که اشک، در غمِ ما، پردهِ در شود


ترسم که اشک، در غمِ ما، پردهِ در شود



وین رازِ سَر به مُهر، به عالم، سَمَر شود



وین رازِ سَر به مُهر، به عالم، سَمَر شود


گویند سنگ لعل شود در مقامِ صبر


گویند سنگ لعل شود در مقامِ صبر


آری شود ولیک به خونِ جگر شود
خواهم شدن، به میکده، گریان و دادخواه


خواهم شدن، به میکده، گریان و دادخواه


کز دستِ غمِ، کز دستِ غمِ،خلاصِ من آن جا مگر شود


خواهم شدن، به میکده، گریان و دادخواه


کز دستِ غمِ، کز دستِ غمِ،خلاصِ من آن جا مگر شود


کز دستِ غمِ،خلاصِ من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیرِ دعا کرده‌ام روان



از هر کرانه تیرِدعا کرده‌ام روان


باشد کز آن میانه یکی کارگر شود


باشد کز آن میانه یکی کارگر شود


در تنگنایِ حیرتم از نخوتِ رقیب


در تنگنایِ حیرتم از نخوتِ رقیب


یا رب مبادِ، یا رب مباد، آن که گدا معتبر شود
بس، نکته غیرِ حُسُن بِباید که تا کسی


مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبِ نظر شود



حافظ ، حافظ ، چو نافه ی سرِ زلفش به دستِ توست


دم دَرکِش، دم دَرکِش، ار نه باد صبا را خبر شود
http://uupload.ir/files/ewau_12070982530685073367.gif




شعرِحافظِ شیرین سخن



خواننده علیرضا افتخاری آلبوم مقام صبر

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۰۹, ۲۲:۱۴
"اینک مرگزار

اینک خلنگزار

اینجا تندیس های سنگی افراشته می شوند.

تا نیایش دست یک مرده را پذیرند.

در کورسوی ستاره ای رو به زوال

راستی چنین است

در قلمرو دیگر مرگ

تنها بیدار می شویم

در ساعتی که از تمنا می لرزیم.

و باز می شوند لبان تشنه

به ستایش تندیسی شکسته ؟

یا حق.

صادق
۱۳۹۶/۰۴/۱۳, ۱۰:۵۲
فرازی از سخن رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار گروهی از جبهه فرهنگی انقلاب (95/8/19) :
فضای مجازی حقیقتاً قتلگاه جوانان شده است. منطقه عظیمی از آن دست دشمن است؛ باید دشمن را از فضای مجازی برانید و بتارانید...
از من سوال می شود که در شبکه های مجازی کنونی که متعلق به دشمن است وارد بشویم یا نه؟
به نظر ما ورود هوشمندانه خوب است. افرادی که تهاجمی وارد بشوند یا دفاعی و بنیه داشته باشند؛ نه اینکه:
"شد غلامی که آب جوی آرد،* آب جوی آمد و غلام بِبُرد".

قتلگاه جوانان :

چه زیبا سخن گفته مرد خدا
شده قتلگاه جوا ن این فضا
اگر چند جوان پاک دامن بود
ولی چون فضا دست دشمن بود
تهاجم نماید گهی بی امان
اسارت بگیرد دل نو جوان
غزالش نصیب پلگان شود
خیالش گرفتار طوفان شود
پس ای شیر مردان علم و عمل
جوانان پاکیزه و بی خلل
بیا تا بسازییم این پرده را
گلستان نماییم این عرصه را
بتازییم بردشمنان بی درنگ
نماییم بر ظالمان عرصه تنگ
دراین عرصه اخلاق برپا کنم
فضا را زنو پاک و زیبا کنیم
ببنیم گل و لاله و یاسمن
فضا را نماییم به سان چمن
نما ییم از مثنوی پر فروغ
زداییم زان جمله لاف و دروغ
ز لفظ دری چون بدخشان کنیم
چو لعل بدخشان درخشان کنیم

21/9/1395-

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۱۳, ۱۲:۰۴
خوشه اشک :

قفسی باید ساخت

هر چه در دنیا گنجشک و قناری هست.

با پرستوها .

و کبوترها.

همه را باید یکجا به قفس انداخت !

روزگاری است که پرواز کبوترها

در فضا ممنوع است.

که چرا

به حریم حرم جت ها خصمانه تجاوز شده است !

روزگاری است که خوبی خفته است .

و بدی بیدار است.

و هیاهوی قناری ها .

خواب جت ها را اشفته است!

غزل حافظ را می خواندم :

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو "

تا به انجا که وصیت می کرد:

گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک

از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو "

دلم از نام مسیحا لرزید

از پس پرده اشک

من مسیحا را بالای صلیبش دیدم

با سر خم شده بر سینه .که باز

به نکوکاری .پاکی. خوبی.

عشق می ورزید.

و پسرهایش را

که چه سان پاک و مجرد !به فلک تاخته اند

و چه اتش ها هر گوشه به پا ساخته اند

وبرادرها را خانه بر انداخته اند!

دود در "مزرعه سبز فلک "جاری است .

تیغه نقره "داس مه نو "زنگاری است.

و انچه "هنگام درو " حاصل ماست.

لعنت و نفرت و بیزاری است !

روزگاری است که خوبی خفته است

و بدی بیدار است

و غزل های قناری ها

خواب جت ها را اشفته است !

غزل حافظ را می بندم

از پس پرده اشک

خیره در مزرعه خشک فلک می نگرم

می بینم :

در دل شعله و دود

می شود "خوشه پروین " خاموش!

پیش خود می گویم :

عهد خود رایی و خود کامی است.

عصر خون اشامی است.

که درخشنده تر از خوشه پروین سپهر

خوشه اشک یتیمان ویتنامی است !

(فریدون مشیری. )

راهی
۱۳۹۶/۰۴/۱۹, ۰۳:۵۲
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا


ابر و باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا


سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز

بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا


ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی

چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا


دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم

مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا


نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این

مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا


دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت

زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا


می دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست

پیش ازان خواهی، بستان و نگهدار جدا


حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی

گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۱۹, ۱۲:۵۵
از چشمه تا دشت :

از درافشان ابر بهاری .

شد دو جوی از یکی چشمه جاری .

هر دو ایینه رو . هر دو روشن .

هر دو جان افرینان گلشن .

از گذرگاه ان چشمه تا دشت.

راه شان کم کم از هم جدا گشت.

راه این یک گذشت از چمن زار

و ان دگر از میان لجن زار !

این حیات افرین شد زپاکی

و ان سیه روی از گندناکی!

هر یک از ما یکی زان دو جوییم!

ابتدا . پاک جان. راه جوییم.

گر به گلشن درایی .بهشتیم.

ور به گلخن . پلیدیم . زشتیم!

اجتماعی اگر تابناک است.

حاصل نور جان های پاک است.

از جوان بیگناهی چه خواهی

در جهانی به این دل سیاهی ؟!

(فریدون مشیری. )

Tuberose
۱۳۹۶/۰۴/۲۱, ۰۲:۱۲
http://uupload.ir/files/gz3q_9.gif
بیا ساقی آن می که خونِ حیات
از او شد رَوان در رَگِ کائنات
به من دِه که خورشیدِ رَخشان شوم
زِ گنجِِ نَهان گُوهر اَفشان شوم
بِده ساقی آن می که جانِ بَهار
از او جُرعه ای خورد و شُد پُر نِگار
بِه مَستی شَبی در گُلستان بِخُفت
سَحر رَنگ و بو گَشت و در گُل شِکُفت
بیا ساقی آن می که جان آفرید
به من دِه که جان جامِه بَر تَن دَرید
کُجا تن کِشَد بارِ هِنگامه اش
که او جانِ جان است و جان جامه اش
http://uupload.ir/files/gz3q_9.gif

آلبوم شورعشق
خواننده علیرضا افتخاری
شعر حافظ

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۲۱, ۰۹:۳۵
در زلال شب.شب.انچنان زلال .که می شد ستاره چید.

دستم به هر ستاره که می خواست رسید.

نه از فراز بام .

که از پای بوته ها
می شد ترا در اینه هر ستاره دید

در بی کران دشت

در نیمه های شب

جز من که با خیال تو می گشتم

جز من که در کنار. تو می سوختم غریب.

تنها ستاره بود که می سوخت
تنهما نسیم بود که میگشت.
.
.

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۴/۲۲, ۱۰:۰۲
چیستان
ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی است
آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست؟

زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟

زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است
بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست

زندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم است
آنکه عاشق نیست، هم اینجا هم آنجا دوزخی است

عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟

تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب
بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟...

قیصر امین پور

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۲۲, ۱۲:۳۹
غریو.

سحر با من در امیزد که برخیز.

نسیم گل به سر ریزد که برخیز.

زرافشان .دخترزیبای خورشید

سرودی خوش برانگیزد که برخیز

سبو چشمک زنان .ازگوشه طاق

به دامانم در اویزد که برخیز

زمان گوید که. هان.گر برنخیزی

غریو مرگ برخیزد که .برخیز .

SHAHINN
۱۳۹۶/۰۴/۲۲, ۱۴:۴۰
"توانا" بود هر که "دانا" بود
ز "دانش" دل پیر "برنا" بود.

کسی به این راحتی به عمق این شعر نمیرسه...

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۲۲, ۱۷:۴۶
احمق نیستم.پر بودم و سیراب بودم و سیراب ولذتم تنها این که... اری کارم سخت است و دردم سخت و از هر چه شیرینی. و شادی و بازی است محروم اما ... این بس که می فهمم. خوب است... احمق نیستم.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۰۹:۲۲
فاصله.

اه.که چقدر فاصله ی ما دور است.

فکرمیکنم هیچ وقت نرسی.

و من در کنار این دنیا تنها بمانم

و تو همیشه منظره ی من باشی.

و در پیش چشم های من

در سینه ی چشم انداز من.

قبله ی نگاه من

و هیچ وقت نه در کنار چشم های من.

هیچ وقت

در این زاویه همواره تنها خواهم بود بی تو

تو را خواهم دید

و ان گاه چه بگویم

به یک نابینا.یک بیگانه. یک دور دست

که چه ها می بینم.

یا حق.

شقایق
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۰۹:۴۲
دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت

آتشــی یک لحــظه آمد در دلـــم دامن گرفت
آنقدر بی اختیـــار این اتفــاق افتاد کـــه
این گناه تازه ی من را خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟
من که هستم؟ او که نامش را نمی دانست و بعد-
رفت زیــر سایـــه ی یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت

روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت
زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ می داند: فقـط باید تـو را از من گرفت


نجمه زارع

شقایق
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۰۹:۴۶
از آسمان ابري ام تقدير مي بارد




يعني - دل من سرنوشت مبهمي دارد

دستم - که عمري بي طرف بود - از تو ،بعد از اين



دیگر نمي خواهد که آسان دست بردارد

...

مانند من - در رفتن و ماندن - دو دل هستي



آري،تو هم ، بي من دلت طاقت نمي آرد

من کوچه تنهايم ، اما در سکوت من



تنها تو هستي آنکه بايد گام بگذارد

چشمان اين کوچه ،همه شب کهکشان ها را



پيش خودش ، راه عبور تو مي انگارد

اين کوچه - گرچه کوچه اي بن بست و بي عابر -



مي خواهد اما ، خويش را در دست تو بسپارد :

تا بلکه لحظه لحظه اندوه خود را نيز



با انعکاس گام هر گام تو بشمارد

سهیل محمودی

شقایق
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۰۹:۴۸
ای کاش تو رودخانه باشی تا من...

هر روز تمــــام قطره هایت را من...
من نیز سفال کوچکی باشم که
یک روز شراب اگر بنوشی با من
-----------------------
بد جور به هـــــم ریخته و ترسیده
مادر که دوباره خواب شومی دیده
از بهت و سکوت پدرم می ترسم
ما گاو نداریـــــــم ولـــــــی زاییده
------------------------
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چـــــه زود بردی از یاد
من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد
-----------------------
در جام سرم شراب انداخته اند
یک گوشه مرا خراب انداخته اند
من در بلمــی در وسط اقیانوس
پاروی مــــــرا در آب انداخته اند
------------------------
برخوان خدا که سهم شیخ و شاه است
نانی است که اندازه ی قرص ماه است
سنگک نه که روی سفره مان سنگ گذاشت
دستـی کـــــه همیشه خـــــدا کـوتـــاه است
-----------------
طفلک پســــــرم باز مجابش کردم
بی شام به زور قصه خوابش کردم

ناگاه کبوتری به خوابش آمد

ناچار گرفتم و کبابش کردم

صفربیگی

شقایق
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۰۹:۵۰
پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره
وقتی آهسته غروب ، تو خونه پا میذاره


وقتی هر لحظه نسیم ،توی باغچه ها میاد
توی خاک گلدونا، بذر حسرت میکاره

وقتی شبنم میشینه ، رو غبار جاده ها
وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره

وقتی توی آینه، خودمو گم میکنم
میدونم که لحظه هام ، رنگ آبی نداره

تازه احساس میکنم که چشام بارونیه
پشت این پنجره ها داره بارون میباره

تازه احساس میکنم که چشام بارونیه
پشت این پنجره ها داره بارون میباره



شاعر : نسرین جعفری
خواننده : ناصر عبداللهی

شقایق
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۰۹:۵۰
رفیق اهل دل و یار محرمی دارم

بساط باده و عیش فراهمی دارم

کنار جو، چمن شسته را نمی خواهم
که جوی اشکی و مژگان پُر نَمی دارم

گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند
که من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارم

تو دل نداری و غم هم نداری اما من
خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

چو حلقه بازوی من، تنگ، گِرد پیکر توست
حسود جان بسپارد که خاتمی دارم

به سربلندیِ خود واقفم، ز پستی نیست
به پشت خویش اگر چون فلک خمی دارم

ز سیل کینهء دشمن چه غم خورم سیمین؟

که همچو کوهم و بنیان محکمی دارم



‫‏"سیمین بهبهانی"

شقایق
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۰۹:۵۱
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل ؟
لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست

با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس
هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد
تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن
تا در این شهریم ، آری شهریاری عشق راست

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ
کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست


حسین منزوی

شقایق
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۰۹:۵۲
عمر زاهٖد همه طی شد به تمنای بهشت

او نـدانـست کـه در تـرک تمناست بهشت
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هرکجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت


"صائب تبريزی"

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۱۰:۱۶
كاش قلبم درد پنهاني نداشت

چهره ام هرگز پريشاني نداشت
كــــاش برگ آخر تقويم عشق

خبر از يك روز باراني نداشت
كاش مي شد راه سخت عشق را

بي خطر پيمود و قرباني نداشت

كاش ميشد عشق را تفسير كرد
دست و پاي عشق را زنجير كرد

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۱۰:۲۵
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است

آنچنان می فِشُرد فاصله، راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است

رفتنت نقطۀ پایان خوشی هایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
سایه ای مانده ز من بی تو که در آیِنه هم
طرح خاکستری‌اش گنگ‌ترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی می‌خواندی
دوستم داری و این خوب‌ترین تعبیر است
کاش می‌بودی و با چشم خودت می‌دیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است

تارهای نفسم را به زمان می‌بافم
که تو شاید برسی، حیف که بی تاثیر است...

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۱۲:۱۳
بگذار.

بگذار سپیده سر زند.

چه باک که من بمیرم و شبنم فرو خشکد.

و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد.

و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد.

و راه کهکشان بسته شود...

بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی افتاب پر کشد.

یاحق.

صادق
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۱۶:۰۷
آیا میدانید این شعر از کیست ؟


اگر آهن تلخِ آهنگری
بکوبد بدوکان سیقل گری
دوکان از زمرد ، دم از نای زر
به انبور فیروزه گیرد ببر
شود عاقبت آهن تلخ ، تلخ
کشد رنج بیهوده استاد بلخ

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۱۷:۱۲
اتش و دریا.

من با عشق آشنا شدم.
و چه کسی این چنین اسناد شده است...

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود.
هنگامی لب به زمزمه گشود
که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه ی اتش شدم.
که در برابرم،دریا بود و دریا و دریا ...

دکتر علی شریعتی. .

شقایق
۱۳۹۶/۰۴/۲۴, ۲۳:۰۳
اگر آهن تلخِ آهنگری
بکوبد بدوکان سیقل گری
دوکان از زمرد ، دم از نای زر
به انبور فیروزه گیرد ببر
شود عاقبت آهن تلخ ، تلخ
کشد رنج بیهوده استاد بلخ

سلام

شعر به سبک قدیم ولی متاسفانه از شاعران معاصر است شیوه ی بیان شکسته نویسی کلمات که عیب در اشعار است و معنا پروری ضعیف نشان از شاعری معاصر دارد

در سرچ هم چیزی مشخص نشد

%%-@};-

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۲۵, ۱۲:۴۲
مسافر.

اکنون کارم سفر است.

مسافری تنهایم.

که در زیر کوله باری سنگین .پشتم خم شده.

و استخوانهایم به درد امده است.

و می روم و راه طولانی لحظه ها

در پیش رویم تا افق کشیده شده است.

و از هر منزلی تا منزل دوردست دیگر. لحظه ای است.

و این چنین من باید صد هزار .میلیون ها لحظه را طی

کنم.تا برسم به یک روز.

دکتر علی شریعتی.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۲۶, ۱۱:۰۴
بی قرار .

ان نی خشکم.

که بر لب های نوازشگر ناپیدای تو

که قصه ی فراق را در من می نوازی

به غربت خویش پی بردم.

و اکنون نه در این عالم

که در خویشتن قرار ندارم .

و نه در زیستن

که در بودن خویش نمی گنجم.

که جامه ی تنگ خویشتنم.

دکتر علی شریعتی.

سیاوش عشق
۱۳۹۶/۰۴/۳۰, ۱۷:۱۲
من دلم تنگ شده، فاجعه را می‌فهمی؟!
عمق دلتنگی و این حال مرا می‌فهمی؟

چون درختی که بریزد همه‌ی بار و برش
شده‌ام مضحکه‌ی صاعقه‌ها، می‌فهمی؟

رو به موتم همه اینگونه به من خیره شدند
منم آن روح سراسیمه رها، میفهمی؟

قهر تو برده مرا تا درکاتی دیگر
شده‌ام کافر و مغضوب خدا، می‌فهمی؟

گر خداوند بپرسد که چه می‌خواهی تو
من بگویم که تو را، باز ترا، می‌فهمی...؟

حسین زحمتکش

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۳۰, ۲۰:۴۱
قیامت :

ان "ساعت" در رسید.

و ماه شکافته شد

و اسمان درهم شکست.

و ستاره ها فرو ریختند.

و کوه ها پا به فرار گذاشتند

و دریا ها از وحشت . سراسیمه . بگریختند .

و ... قیامتی بر پا شد.

قیامتی در همه چیزها. در همه جا.

قیامتی در کلمات .

قیامتی درنگاه . و قیامتی در درون !

دوزخ و برزخ و ... بالاخره بهشت!

(دکتر علی شریعتی)

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۴/۳۱, ۱۳:۲۵
هنوزم ز خردی به خاطر درست

که درلانه ماکیان برده دست

به منقارم ان سان به سختی گزید

که اشکم چو خون از رگ ان دم جهید.

پدر خنده بر گریه ام زد که هان

وطن داری اموز از ماکیان.

یا حق.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۵/۰۱, ۲۲:۲۸
رفته بودم سر حوض.

تا ببینم شاید. عکس تنهایی خود را در اب

اب در حوض نبود

ماهیان می گفتند:

هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده تابستان بود.

پسر روشن اب . لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید . امد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیژن اب

برق از پولک . رفت که رفت

ولی ان نور درشت . عکس ان میخک قرمز در اب

و اگر باد می امد دل او. پشت چین های تغابل می زد.

چشم ما بود

روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را

دیدی همت کن

و بگو ماهی ها

حوضشان بی اب است

باد می رفت

به سر وقت چنار

من به سر وقت

خدا می رفتم. "

(سهراب سپهری)

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۵/۱۴, ۰۷:۳۴
ازمهربان بودن دلم دیگر پشیمان است
زخمی شدم دور و برم صدها نمکدان است

دیروز می گفتم "محبت" قند یزد، اما
امروز می گویم که نه! چاقوی زنجان است...

چاقوکش و جراح می دانند یک چاقو
گاهی بلای جان و گاهی منجی جان است!

با هر ضعیفی مهربان بودم ولی افسوس
دیدم سلام بره هم با گرگ یکسان است!

اصلا چرا باید نترسم از ضعیفان؟ هان؟
وقتی لب کاغد شبیه تیغ بران است!

فهمیدم اما دیرفهمیدم که "نادان" را

از هرطرف هم که بخوانی باز "نادان" است

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۵/۱۴, ۲۳:۴۷
معبد :

اینک معبد !

قبله ی روحی که زمین .

به فریب هیچ دعوتی .

به هیچ سویش نتواند خواند.

کعبه ی دلی که اسمان .

چشمه ی جوشان ان "افتاب" را در ان گشود.

و خدا راز ان "نام ها " را به وی اموخت.

و بار سنگین ان "امانت" را بر دوشش نهاد. "

یا حق.

صادق
۱۳۹۶/۰۵/۱۷, ۱۱:۵۴
]
تقدیم به شهدای اولنگ :

اولنگ از ملنگان غمخانه شد
زن و بچه ها مثل پروانه شد
اولنگِ سر پل چون باغچار
بدست خون آشام و یرانه شد
سر پل چون کوتل باغچار
ز خون ارغوان گشت و پر ناله شد
کمین کرده گرگان کشمیر باز
وطن لانه ی زاغ و بیگانه شد
زن و بچه های اولنگ شمال
همه ذبح با تیغ دیوانه شد
کجایند مردان روزِ نبرد ؟
چرا پای شان بند و زولانه شد ؟
چرا بچه ها و زنان اولنگ
در آن شعله ها مثل پروانه شد ؟
رضایی سر پل کجا خواب بود ؟
اولنگش ز خون شهر آلاله شد
19/5/1396

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۵/۱۷, ۱۲:۳۶
حرف:

حرف ها بر سر دلم عقده کرده است.

شش روز است نگذاشته اند حرف بزنم.

می خواهم گوشه ای بنشینم و کمی تنها باشم.

حرف بزنم. بنویسم . بگویم.

انگشت هایم خمیازه می کشند.

باید بنویسم.

این حرف ها را نمی شود تحمل کرد.

بیشتر از این در دل نگه داشت.

ورم می کند و رنجم میدهد.

می روم .

کجا بروم ؟

(دکتر علی شریعتی.)

طراوت باران
۱۳۹۶/۰۶/۰۴, ۱۸:۳۵
این نامــه ی غمگین برســد دست نگارم
با اشــک نوشتــم که بدانـد گله دارم

بااشک به هرگوشه ی این نامه سرشتم
از بیکسی و درد و غــم و غصــــه نوشتم

از درد نوشتــم کـــه بخـــواند گـل نازم
اینجــا مــنـم و دلهــــره و نالـه ی سازم

شاید برســد دست تو این نامـه ی غمها
شــاید که تو هـم مثل مـنی بیکس و تنها

بعد از تــو نفس تنگ شده سربه گریبان
شک کــرده به احـــوال زمین ، نازل قرآن

بعـد از تو بگـــو با دل ویرانه چه سازم؟
با تلخ ترین خــلوت این خانه چه سازم ؟

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۶/۰۶, ۲۲:۵۲
چراغی در افق:

به پیش روی من . تا چشم یاری می کند .دریاست.

چراغ ساحل اسودگی ها در افق پیداست.

در این ساحل که من افتاده ام خاموش.

غمم دریا .دلم تنهاست.

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !

خروش موج با من می کند نجوا:

- که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...

که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...

مرا ان دل که بر دریا زنم نیست.

ز پا این بند خونین برکنم نیست

امید انکه جان خسته ام را

به ان نادیده ساحل افکنم نیست!

(فریدون مشیری. )

مریم
۱۳۹۶/۰۶/۰۷, ۰۵:۵۸
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست


پیش ترک آیینه را خوش رنگیست
پیش زنگی آینه هم زنگیست

خار بی معنی خزان خواهد خزان
تا زند پهلوی خود در گلستان

برگ یک گل چون ندارد خار او
شد بهاران دشمن اسرار او

وآنکه سرتاپاگل است وسوسن است
پس بهار او را دو چشم روشن است


ای که می‌ترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار


روی زشت تست نی رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ برگ

بی ریا
۱۳۹۶/۰۶/۰۷, ۱۲:۵۳
.
.
.
.
.گر دل نبُوَد ، کجا وطن سازد عشق !

گر عشق نباشد ، به چه کار آید دل ...!

ابوسعید ابوالخیر
.
.
.
.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۶/۰۷, ۲۰:۴۴
پژواک :

به پایان رسیدیم اما

نکردیم اغاز .

فرو ریخت پرها

نکردیم پرواز.

ببخشای ای روشن عشق بر ما.

ببخشای !

ببخشای اگر صبح را

ما به مهمانی کوچه

دعوت نکردیم.

ببخشای

ااگر روی پیراهن ما

نشان عبور سحر نیست.

ببخشای ما را

اگر حضور فلق

روی فرق صنوبر

خبر نیست.

نسیمی گیاه سحر گاه را.

در کمندی فکنده ست و

تا دشت بیداری اش می کشاند

و ما کمتر از ان نسیمم

در ان سوی دیوار بیمیم.

ببخشای ای روشن عشق

بر ما ببخشای !

به پایان رسیدیم.

اما.

نکردیم اغاز .

فرو ریخت پرها

نکردیم پرواز.

راهی
۱۳۹۶/۰۶/۱۷, ۱۸:۳۴
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست


هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست


ما را ز منع عقل مترسان و می بیار

کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست


از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد

جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست


او را به چشم پاک توان دید چون هلال

هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست


فرصت شمر طریقه رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست


نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو

حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۶/۱۹, ۱۴:۰۴
در زندان :

شخصی به هزار غم گرفتارم

در هر نفسی به جان رسد کارم

بی زلت و بی گناه محبوسم

بی علت و بی سبب گرفتارم

در دلم جفا شکسته مرغی ام

بر دانه نیوفتاده منقارم

خورده قسم اختران به پاداشم

بسته کمر اسمان به پیکارم

محبوسم و طالع ست منحوسم

غمخوارم و اخترست خو نخوارم

امروز به غم فزونترم از دی

وامسال به نقد کمتر از پارم

یاران گزیده داشتم روزی

امروز چه شد که نیست کس یارم ؟

هر نیمه شب اسمان ستوه اید

از گریه سخت و ناله زارم

بندی ست گران به دست و پایم در

شاید که بس ابله و سبکبارم

محبوس چرا شدم نمی دانم

دانم که نه دزدم و نه عیارم

بسیار امید بود بر طبعم

ای وای امیدهای بسیار م

قصه چه کنم دراز بس باشد.

چون نیست گشایشی ز گفتارم . "

(مسعود سعد. )

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۶/۲۰, ۲۲:۵۳
🎀 🎀
آنــــــــــا
صدفیـــم ، یاقوتـــوم ،‌اینجیــم ، لعــل و گــوهــریــم آنا
نفسیــم ، تنـــده جانیـــم ، جسمیلــــه جوهریـــم آنا
آغ ساچلیم ، آغ بیرچه لیم ، دوغری یولی گوسترنیم
گمانیــــــم ، مصلحتیــــــم ، داردا امیـــــــد یریــــــم آنا
سوره ی "نســـــا"دا وئـــردی یارادان ائـــوز قیمتینـــی
سجــــده ده قبلـــه گاهیـــم ،ای اوجاقیــم ، پیریـم آنا
دئییبلــــر بالایــــا بالـــدور ، سنــــــه قوربـــــــان ائدرم
منـــــه بالـــــدان دا شیریـــــن ، شکـــر وشربتیـــم آنا
گجـــــــه لر یاتمامیســـان ، نــــــوری گدیب گوزلریوین
نورلــــی چهــــره نده گورور عالمـــــی ، گوزلریــــم آنا
ذوالفقـــــار مولا ، بویـــورور هــاردادی جنـت قاپیسی
دوشنیـــــــــب ایاقینـــــــــا اوردا ، اولام نوکـــــــرین آنا

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۶/۲۱, ۱۳:۲۳
روز :

درهم می امیزند و سلام وپرسش و خنده ی صبحگاهی!

گویی دیداری پس از بازگشت است !

اری . از سفر خواب باز می گردند.

ودر پای چشمه ی جوشان فلق

که میعادگاه پس از هر شبشان است.

یکدیگر را دیدار می کنند...

و روز اغاز می شود .

(دکتر علی شریعتی )

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۶/۲۶, ۱۰:۳۵
راست می گفتند
همیشه زودتر از آن که بیندیشی اتفاق می افتد
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
زمانی که از دست می رفت
و پاهای خسته ام توان دویدن نداشت
چشم می گشودم همه رفته بودند
مثل "بامدادی" که گذشت
و دیر فهمیدم که دیگر شب است
" بامداد" رفت
رفت تا تنهایی ماه را حس کنی
شکیبایی درخت را
و استواری کوه را
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
به حس لهجه "بامداد "
و شور شکفتن عشق
در واژه واژه کلامش که چه زیبا می گفت
" من درد مشترکم "
مرا فریاد کن.

"فریدون مشیری"

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۶/۲۶, ۱۰:۳۷
می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود
می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود


عشق تو بسم بود که در این شعله بیدار
روشنگر شب های بلند قفسم بود

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش تو هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

بالله که به جز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا که به جز عشق گر هیچ کسم بود

سیمای مسیحائی اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود

لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم به خدا گر هوسم بود، بسم بود.

"فریدون مشیری"

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۶/۲۶, ۱۲:۳۲
ما و ماه:

ماه در اوج اسمان می رود.

و ما در گوشه ای از شب .

همچنان به گفت و گوی دست ها

گوش فرا داده ایم و ساکتیم.

و در چشم های هم. یکدیگر را می خوانیم.

در چشم های هم . یکدیگر را می بخشم.

و من همه ی دنیا را در چشم های او می بینم .

و او همه ی دنیا را در چشم های من می بیند.

و ما در چشم های هم ساکتیم.

و در چشم های هم می شنویم.

و در چشم های هم یکدیگر را می شناسیم.

یکدیگر را می بینیم.

و چشم در چشم هم

و گوش به زمزمه ی لطیف و مهربان دست ها خاموشیم .

و ماه در اوج اسمان میرود.

(دکتر علی شریعتی. )

بی ریا
۱۳۹۶/۰۶/۲۶, ۱۷:۲۱
در خنده‌ی دلواپسِ تو، ترس جهان بود
تردید و پریشانیِ من نیز از آن بود

روزی که تو را دیدم ازین‌سوی خیابان
باد خنکی جانب موهات وزان بود

شهر من و تو قصه‌ی بی‌عشق نمی‌گفت
در شاهرگِ خاطره‌هایش هیجان بود

از شایعه‌ی رفتن تو شهر به هم ریخت
چیزی که فقط بی‌حرکت ماند، زمان بود!

سرهای درختان همگی سمت تو چرخید
پایِ تو که در رفتن از این شهر، دوان بود

حتی نفسِ زنده‌ترین رودِ جهان هم
از ترس خداحافطی‌ات در نوسان بود


در شهر من از آمد و شد، غلغله می شد
تا خنده‌ی تو جاذبه‌ی نصف جهان بود

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۶/۲۶, ۲۱:۳۶
تشنه :

اژدهای زمان تشنه کام است .

می خورد هر نفس خون ما را

ای خدا. یک نفس یاریم کن

تا خورم خون این اژدها را !

چشم بر زندگی وانکرده

می کند مرگ . زورازمایی

رنگ صبح جوانی ندیده

شام پیری کند خودنمایی

سینه ها مدفن ارزوها

رنج و ناکامل از حد فزون شد.

ای بسا گل که نشکفته پژمرد.

وی بسا می که ناخورده خون شد.

اژدهای زمان تشنه کام است.

تشنه کامی که سیری ندارد !

کام این اژدها تر نگردد

گر فلک تا ابد خون ببارد !

تا که ایندگان را چه بخشد.

مانده رفتگان را به ما داد.

تازه ها را پیاپی کهن کرد.

کهنه ها را به باد فنا داد!

روزی اید که در پهنه دهر

ذی حیاتی به غیر از خدا نیست .

اژدها همچنان تشنه کام است.

زانکه او تشنه جاودانی است !

(فریدون مشیری. )

صادق
۱۳۹۶/۰۶/۲۸, ۱۳:۰۲
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ؛وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ

عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً؛ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ

وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ؛وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ .

حق تعالی داده در قران پبام
هر کلامی باید آغازش سلام
ای عشیقِ ناز مند و لعل فام
کن سلامی تا شوی والا مقام
بر حسین و راهیان کوی نور
تا کلیم الله شوی در کوه طور
با سلامی کن تبرک جان خود
گو جوابِ دعوت جانان خود
چون ندای « هل مُعینش» جان فزاست
تا کنون اندر فضای کربلا ست
بلکه که در کل جهان پژواک اوست
مُهر ما در سجدگاه از خاک اوست
عشق را با یک سلام اظهار کن
جان و دل را نقطه ی پر گار کن
چون حسین است نقطه پرگار عشق
بر سر نی رفت تا شهر دمشق
تا بخواند آیه های زندگی
نور قران را دهد پایندگی
صد سلامش داد باید هر پگاه
تا که اشک آلود گردد سجد گاه
باقر و صادق سفارش داده اند
روایان حق گزارش داده اند
که خدا و جبرئیل و مصطفی
جمله فرزندان پاک مرتضی
بر حسین و آل او داده سلام
پس بیا تا خوش سراییم این کلام
این لسان صِدق ماند جا ویدان
در سپهر خاطرات ارزگان
تا نیوشند عاشقان راست گو
جرعه ی عشق حسینی زین سبو

نقل از : مثنوی عشق ص37

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۶/۲۸, ۱۳:۵۴
ان عاشقان شرزه :

ان عاشقان شرزه . که با شب نزیستند.

رفتند و شهر خفته ندانست کیستند

فریادشان تموج شط حیات بود.

چون اذرخش در سخن خویش زیستند.

مرغان پر گشوده طوفان که روز مرگ

دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند

می گفتی . ای عزیز !" سترون شده ست خاک . "

اینک ببین برابر چشم تو چیستند :

هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز .

باز . اخرین شقایق این باغ نیستند .

(شفیعی کدکنی )

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۶/۰۶/۲۸, ۱۷:۱۱
http://www.axgig.com/images/70823744286775000207.jpg

زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند

آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت

مردن عاشق نمی میراندش
در چراغ تازه می گیراندش

باغها را گرچه دیوار و در است
از هواشان راه با یکدیگر است

شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است

شعری از هوشنگ ابتهاج

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۶/۲۸, ۲۲:۴۶
ارایش خورشید:

اگر می شد صدا را دید

چه گل هایی!

چه گل هایی!

که از باغ صدای تو

به هر اواز می شد چید.

اگر می شد صدا را دید...

(شفیعی کدکنی)

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۶/۲۹, ۱۹:۳۵
یار گونومی گؤی اسگییه توتدو کی دور منی بوشا

جوتچو گؤروبسه ن اؤکوزه اؤکوز قویوب بیزوو قوشا ؟


سن اللینی کئچیب یاشین ، من بیر اوتوز یاشیندا قیز

سؤیله گؤروم اوتوز یاشین نه نیسبتی اللی یاشا ؟


سن یئره قویدون باشیوی من باشیما نه داش سالیم ؟

بلکه من آرتیق یاشادیم نئیله مه لی ؟ دئدیم یاشا


بیرده بلالی باش نچون یانینا سوپورگه باغلاسین؟

بؤرکو باشا قویان گرک بؤرکونه ده بیر یاراشا


بیرده کبین کسیلمه میش سن منه بیر سؤز دئمه دین

یوخسا جهازیمدا گرک گلئیدی بیر حوققا ماشا


دئدیم : قضا گلیب تاپیب ، بیر ایشیدی اولوب کئچیب

قوربانام اول آلا گؤزه ، حئیرانان اول قلم قاشا


منکی اؤزومده بیر گوناه گؤرمه ییرم ، چاره ندیر ؟

پیس بشرین قایداسی دیر ، یاخشی نی گؤرسه دولاشا


دوستا مروت ائتمه لی دوشمه نیله کئچینمه لی

قایدا بودیر ، حئیف دئگیل بشر یولون آشیب چاشا ؟


من ده سنین دای اوغلونام سن ده منیم بی بیم قیزی

گؤنول باخیرسا گونه شه ، گؤزده گرک بیر قاماشا


ایندی بیزیم مارال کیمی ، اوچ بالامیز واردی ، گرک

آتا – آنا ساواشسادا ، بونلارا خاطیر باریشا


هر کیشی یه عیالی دا ، اؤز جانی تک هؤروکلنیب

هدیه ده اولماز ائله سین عیالی قارداش قارداشا


بو دونیا بیر یول کیمی دیر ، بیز آخرت مسافیری

کجاوه ده هاماش گرک اؤز هاماشینان یاناشا


آخیرتی اولانلارین ، دونیاسی غم سیز اولمویوب

سئل دی گله ر آخار کئچر ، آمما گرک آشیب – داشا


مثل دی : « یئر کی برک اولور ، اؤکوز اؤکوزدن اینجییور »

هی دارتیلیر ایپین قیرا ، یولداشیلا بیر ساواشا


بیزیم ده روزیگاریمیز یامان دی ، بیزده عیب یوخ

بلکه وظیفه دیر بشر قونشولاریلان قونوشا


حق حیات یوخ داها بیزلره ، چوخ بؤیوک باشی

زندانیمیزدا حققیمیز ، بیر باجا تاپساق ، تاماشا


آمما اونون شماتتی آللاها خوش گلمیوبن

گئتدی منیم حیاتیمی ووردی داشا چیخدی باشا
استاد شهریار

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۶/۲۹, ۲۲:۰۷
معصومیت سبز :

از صحرا باز می گشتم و نسیم .

همچون مادر مهربان و اداب دانی

که کودکان خویش را حق شناسی و ادب می اموزد .

سرهای نهال های جوان و بوته های نوزاد.

و ساقک های شیر خواره ی غلات شیر مست خویش را.

به نشانه ی حرمت وداع با من. خم کرده بود.

و من در اخرین نقطه ای که شبح مبهمشان را

در دور دست صحرا گم می کردم.

سرم را بار دیگر برگرداندم.

و با تکان دادن پر وقار و بزرگ منشانه ی دست هایم .

سرشار از توفیق و لذت و غرور و نوازش .

به احساسات خاموش و لبریز از خلوص

و سرشار از معصومیت سبز این سبزه های معصوم .

پاسخ می گفتم. "

دکتر علی شریعتی.

صادق
۱۳۹۶/۰۷/۰۵, ۱۰:۲۰
این ابیات مولوی در اواخر دفتر أوّل مثنوی در وصف علی علیه‌السلام بی‌نظیر است که می‌گوید:
ای علی که جمله عقل و دیده‌ای / شمه‌‌ای وا گو از آنچه دیده‌‌ای تیغ حلمت جان ما را چاک کرد / آب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست/ زانک بی شمشیر کشتن کار اوست باز گو ای باز عرش خوش‌شکار / تا چه دیدی این زمان از کردگار چشم تو ادراک غیب آموخته / چشم‌های حاضران بر دوخته آن یکی ماهی همی‌‌بیند عیان / وان یکی تاریک می‌بیند جهان راز بگشا ای علی مرتضی / ای پس سوء القضا حسن القضا در یکی از جلسات روحانیان اهل سنت، این بیت را مطرح کرده و گفتم به نظر شما «ای پس از سوء القضا حسن القضا» یعنی چه؟ هر کس نظری داشت که با جان این عبارات و با مصرع اول که می‌گوید «راز بگشا ...» تناسب نداشت. مثلا یکی از آقایان گفت: سوء القضا یعنی آب دهان انداختن عمرو بن عبدود،‌ و حسن القضا یعنی آن فرو نشاندن خشم توسط علی بن ابی طالب علیه‌السلام. گفتم اینها درست نیست؛ چون مولوی خود حضرت را در برابر قبلی‌ها حسن القضا و قبلی‌ها را در برابر علی که بعد از آنها آمد سوء القضا می‌داند. این است آن مطلبی که مولوی درباره علی علیه‌السلام می‌خواهد بگوید.
هنر مولوی این است که داستانی نقل می‌کند و حرف‌های مهمش را لابه‌لای داستان می‌گوید. در اینجا هم داستان علی علیه‌السلام و عمر بن عبدود است اما همان سبک مثنوی در همه کتاب، اینجا هم هست که بین داستان، نکات دقیق و مهمی را گوشزد می‌کند.
مولوی خطاب به علی علیه‌السلام می‌کند که تو حسن القضایی و دیگران سوء القضایند و تو بعد از آنهایی. تو آن حسن القضایی هستی که بعد از سوء القضایی.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۷/۰۵, ۱۲:۲۶
مرد ایستاده است.

در ساحت حضور نسیم و نماز نور.

در ساحت وقوف به زیبایی حیات.

در افتاب از پس باران. کنار راه.

مرد ایستاده است.

مرد ایستاده است و نمی خواهد . در رهگذار خویش .

بر هم زند.

ارامش موقر سنجابی را. که.

با خوشه اقاقی یا ساقه علف .

دم لرزه می کند.

می دانم .

اه !

هرگز .

باور نمی کند کسی از من .

کاین مرد. تا چند روز پیش چه می کرد.

در شرق دور دست.

در افتاب از پس باران .

کنار راه.

مرد ایستاده است.

یا حق.

شمیم طاها
۱۳۹۶/۰۷/۰۹, ۰۰:۳۸
گفتا شه شهیدان با شاهد یگانه

عشق تو کشت ما را

شمر و سنان بهانه

http://s8.picofile.com/file/8307860700/9f0e15e6bb4ecc1226677b1ad213e619.jpg

کربلائی
۱۳۹۶/۰۷/۰۹, ۱۶:۵۸
ریشه ضرب المثل «سرش بره قولش نمیره»

روی دستش "پسرش" رفت ولی "قولش نه" نیزه ها تا "جگرش" رفت ولی "قولش نه"

این چه خورشید غریبی است که با حالِ نزار پای "نعش قمرش" رفت ولی "قولش نه"

شیر مردی که در آن واقعه "هفتاد و دو" بار دست غم بر "کمرش" رفت ولی "قولش نه"

هر کجا می نگری "نام حسین است و حسین" ای دمش گرم "سرش" رفت ولی "قولش نه"

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۶/۰۷/۱۹, ۱۶:۰۵
http://www.folder98.ir/gallery/pics/flower/img/26.jpg


خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است

آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است

حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

حافظ

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۶/۰۷/۱۹, ۱۶:۰۶
http://pic.photo-aks.com/photo/nature/flowers/narges/large/Narcissus_flower_wallpaper.jpg

دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم

سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم

نیست در کس کرم و وقت طرب می‌گذرد

چاره آن است که سجاده به می بفروشیم

خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست

نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم

ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است

چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم

گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی

لاجرم ز آتش حرمان و هوس می‌جوشیم

می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم

چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم

حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما

بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم


حافظ

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۷/۱۹, ۱۹:۲۶
حرفها دارم اما... بزنم یا نزنم.

با توام.با تو.خدا را.بزنم یا نزنم.

همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست

چه کنم. حرف دلم را بزنم یا نزنم.

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم

زیر قول دلم ایا بزنم یا نزنم.

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم.

از ازل تا به ابد پرسش ادم این است

دست به میوه ی حوا بزنم یا نزنم.

به گناهی که تماشای گل روی تو بود.

خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم.

دست بر دست همه عمر در این تردیدم.

بزنم یا نزنم. ها.بزنم یا نزنم.

یا حق.

منتظر منجی(عج)
۱۳۹۶/۰۷/۲۳, ۱۰:۵۷
http://cdn.wisgoon.com/?b=dlir-s3&f=1053500x312_1508009099956467.jpg

اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام

باید سلام کرد و جواب سلام شد
بر هر کسی که هست از این هیچ کس سلام

فرقی نمی کند که کجایی ست لهجه ات
اترک سلام ، کرخه سلام و ارس سلام

ظهر بلوچ ، نیمه شب کُرد و ترکمن
صبح خلیج فارس، غروب طبس سلام

بازارگان درد! اگر می روی به هند
از ما به طوطیان رها از قفس سلام

"دیشب به کوی میکده راهم عسس ببست"
گفتم به جام و باده و مست و عسس سلام

معنای عشق غیر سلام و علیک نیست
وقتی سلام رکن نماز است، پس سلام!

قبل از سلام جام تشهد گرفته ایم
ما کشتگان مسلخ عشقیم، والسلام!

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۷/۲۵, ۱۷:۲۸
پشت سر نیست فضایی زنده.

به نظرم حسرت گذشته و انتظار اینده

است که حال بعضی ها را می گیرد.

اگر قرار باشد تمام فکر و ذهنمان را

مشغول فرصت های ازدست رفته بکنیم و

پیش داوری های نابجا در مورد اینده.

بهترین لحظه های زندگی را از دست



می دهیم چون امروز هم فردای دیروز



است و این گونه خرابش می نماییم...

مخصوصا توی فصل برگ ریزان که

بهار عارفان است و رستاخیز رنگ ها.

هر چند چهار فصل مکمل یکدیگرند و

هر کدام زیبایی های خاص خودشان را

دارند فقط کافیست زاویه های دیدمان

را عوض کنیم.ان وقت است که غرق در

زیبایی های عالم خلقت می شویم و فارغ

از غم و درد و رنج دنیایی که بعضی ها

به جای لذت بردن .اسیر ان می شوند.

مهم نیست دیگران در باره ما چگونه

فکر می کنند.

اصل کار نتیجه ان است که جوابگوی

همه سوالات می باشد.

یادمان باشد بهترین لحظات زندگی الان است.

اگر قدرش رابدانیم.

یاحق.

Tuberose
۱۳۹۶/۰۸/۱۶, ۰۴:۱۴
http://uupload.ir/files/fz4e_36945595590509404089.gif

تو ای پری کجایی

شبی که آوازِنیِ تو شنیدم
چو آهویِ تشنه پیِ تو دویدم
دوان دوان، تا لبِ چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی
که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی
من همه جا، پی تو گشته ام
از مه و مهرِ، نشان گرفته ام
بویِ تو را، ز گل شنیده ام
دامنِ گل، از آن گرفته ام
توای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی
دلِ من سرگشته ی توست
نفسم آغشته ی توست
به باغِ رویاها، چو گُلت بویم
بر آب و آیینه، چومهت جویم
تو ای پری کجایی
در این شبِ یلدا، ز پیت پویم
ز خواب و بیداری، سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مه و ستاره دردِ من می دانند
که همچو من، پیِ تو سرگردانند
شبی کنارِ چشمه پیدا شو
میان اشکِ من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی
که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی گشایی

http://uupload.ir/files/fz4e_36945595590509404089.gif




شاعر هوشنگ ابتهاج

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۸/۱۶, ۱۲:۳۰
اتش و دریا.

من با عشق اشنا شدم .

و چه کسی این چنین اشنا شده است؟...

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود.

هنگامی لب به زمزمه گشودم .

که مخاطبی نداشتم.

و هنگامی تشنه ی اتش شدم.

که در برابرم دریا بود و دریا و دریا ...!

یا حق.

شمیم طاها
۱۳۹۶/۰۸/۱۸, ۲۰:۳۵
چراغ خانه ام بازآ...!
تو چون زین کلبه رفتی دیگر اینجا های و هویی نیست ..
صدایی نغمه ائ حرفی صفایی گفتگویی نیست ...
تو رفتی لاله ها پژمرد--
....و دور از لاله روی تو اینجا لاله رویی نیست...

چراغ خانه ام بازآ
که نور زندگی در هیچ سویی نیست ...!
تو عطر ارزو بودی - مرا غیر از تو هرگز آرزویی نیست
امید رفته ام باز آ
سکوت سرد و سنگین میکشد ما را ...
تو شبها شمع من بودی امید جمع من بودی ...
ز رنگ و عطر تو گلخانه من رنگ و بویی داشت
دریغا بی تو در غمخانه من رنگ و بویی نیست...-

شریک عمر من برگرد که در بی اعتباری
عمر من جز تار مویی نیست-
.....چراغ خانه ام بازآ امید رفته ام بازآ -

http://boloke13.com/i/attachments/1/1475509904663743_thumb.jpg (http://boloke13.com/view/post:1308791525)

شمیم طاها
۱۳۹۶/۰۸/۱۸, ۲۰:۳۶
چراغ خانه ام بازآ...!
تو چون زین کلبه رفتی دیگر اینجا های و هویی نیست ..
صدایی نغمه ائ حرفی صفایی گفتگویی نیست ...
تو رفتی لاله ها پژمرد--
....و دور از لاله روی تو اینجا لاله رویی نیست...

چراغ خانه ام بازآ
که نور زندگی در هیچ سویی نیست ...!
تو عطر ارزو بودی - مرا غیر از تو هرگز آرزویی نیست
امید رفته ام باز آ
سکوت سرد و سنگین میکشد ما را ...
تو شبها شمع من بودی امید جمع من بودی ...
ز رنگ و عطر تو گلخانه من رنگ و بویی داشت
دریغا بی تو در غمخانه من رنگ و بویی نیست...-

شریک عمر من برگرد که در بی اعتباری
عمر من جز تار مویی نیست-
.....چراغ خانه ام بازآ امید رفته ام بازآ -

http://boloke13.com/i/attachments/1/1475509904663743_thumb.jpg (http://boloke13.com/view/post:1308791525)

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۸/۱۸, ۲۱:۱۰
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی

اهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

ازار این رمیده سر در کمند را

بگذار سر به سینه من تا بگویمت

اندوه چیست. عشق کدام است . غم کجاست.

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از اشیان جداست

دلتنگم .ان چنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو اسمان ابی ارام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم.

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب

بیمار خنده های توام . بیشتر بخند

خورشید ارزوی منی . گرمتر بتاب.

(فریدون مشیری. )

سعادتمند
۱۳۹۶/۰۸/۱۸, ۲۱:۲۳
غمنن دولی باغریم یانیر الله مددیم یوخ
دنیا ده گزیب آغلاماقا بیر مددیم یوخ
هرکس دولا سوزه غمه دنیانین الینن
اولمیش اونا آرامی انا اما منیم یوخ
قلبیم دولیب ایندی گوزیمین یاشی امانسیز
گوز یاشی اخیر اما اونی اصلا سیلنیم یوخ
الله نیه بس ایندی منیم دردمه درمان مددیم یوخ
اوغلوم نیه غمنن دولی سان سویلینم یوخ
آنامین سوگیسینی کورپه تک آختارام الهی*
سن گور کی روادی مئلیم اما بو دردی بیلنیم یوخ*
یوخلار آراسیندا گزیرم هر سحر آخشام
اما دیسن بیر جه کلامی،منه بیر یوخ دینیم یوخ
یاددیم یوخدا من آنامی گوردم عجب الله
حوریلر ایچنده گزیرم اما اونا بنزینیم یوخ
تانریم من گر بیر ورسن قدرت دنیا
آنامی قایتایارام اونان سورا اصلا هوسیم یوخ
کونلیم یانیری گوزده باخیر دوریه آغلیر
گوز یاشی دوادیر حیف اولسون آنا تک دد بلینیم یوخ
الله ینه درمان ائله بو غملی رضانی
یولا یوخدا گورسین آنا، تا دئمسین غم بلینیم یوخ

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۸/۱۸, ۲۲:۰۵
در نوازش های باد.

در گل لبخند دهقانان شاد.

در سرود نرم رود.

خون گرم زندگی جوشیده بود.

نوشخند مهر اب.

ابشار افتاب.

در صفای دشت من کوشیده بود.

شبنم ان دشت از پاکیزگی

گوییا خورشید را نوشیده بود!

روزگاران گشت و گشت

داغ بر دل دارم از این سرگذشت

داغ بر دل دارم از مردان دشت

یاد باد ان خوشنوا اواز دهقانان شاد

یاد باد ان دلنشین اهنگ رود

یاد باد ان مهربانی های باد

یاد باد ان روزگاران یاد باد.

دشت با اندوه تلخ خویش تنها مانده است.

زانهمه سرسبزی و شور و نشاط

سنگلاخی سرد بر جا مانده است.

اسمان از ابر غم پوشیده است.

چشمه سار لاله ها خشکیده است.

جای گندم های سبز

جای دهقانان شاد

خارهای جانگزا جوشیده است.

بانگ برمی دارم از دل :

- "خون چکید از شاخ گل باغ و بهاران را چه شد. ؟

دوستی کی اخر امد . دوستداران را چه شد؟"

سرد و سنگین .کوه می گوید جواب:

- خاک. خون نوشیده است !

یا حق.

شمیم طاها
۱۳۹۶/۰۸/۲۰, ۱۹:۵۴
دگر شب شد که تا جانم بسوزد
گریبان تا به دامانم بسوزد
برای خاطر دلدار فایز
همی ترسم که ایمانم بسوزد


http://boloke13.com/i/attachments/1/1475175206758248_thumb.jpg (http://boloke13.com/view/post:1308784162)

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۸/۲۰, ۲۱:۳۴
همه ی رنگ ها با من اشنایند.

هر موجی که از سینه ی دریا برمی خیزد.

به سوی من پیش می اید.

و برایم پیامی در ساحل می نهد و باز می گردد.

جاذبه ای مرموز .دل مرا به این سرزمین می کشاند.

هوا عطری به مشامم می ریخت که گویی

دیری نگذشته است که او از این جا گذشته است.

بوی گل صوفی در فضا پراکنده بود.

سکوت بود و سخن بود.

هنوز نقش وجودی نبود.

اما طرح دوست داشتن بر سینه عدم نقش شده بود.

گویی بندی نامریی .

پای دل مرا به اینجا بسته است.

دل مرا با این سرزمین کاری هست.

یا حق.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۸/۲۱, ۲۲:۲۱
بی تو

خودم را در بیابان غریبی احساس می کنم.

که باد را به وحشت می اندازد.

جویبار نازکی

که تنها یک پنجم ماه را دیده است

زیباترین درختان کاج را حتی

زنان غمگینی احساس می کنم

که بر گوری گمنام مویه می کنند.

اه.

غربت با من همان کار را می کند.

که موریانه با سقف

که ماه با کتان

که سکته قلبی با ناظم حکمت

گاهی به اخرین پیراهنم فکر می کنم

که مرگ در ان رخ میدهد.

پیراهنم بی تو اه

سرم بی تو اه

دستم بی تو اه

دستم در اندیشه دست تو از هوش می رود.

ساعت ده است .

و عقربه ها با دو انگشت هفتی را نشان میدهند.

که به سمت چپ قلب فرو می افتد.

یا حق.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۰۸/۲۲, ۲۰:۳۴
بهانه :

همه ی طبقات اسمانها را عروج کردم و هیچ نیافتم.

بر همه ی دریا های غیب گذشتم و از هر کدام مشتی بر گرفتم.

همه ی چشمه سارهای بهشت عدت را سر کشیدم .

از همه ی جرعه ها نوشیدم .

چهره ام را در زیر همه ی باران های بهارین ملکوت گرفتم.

و قطره هایی را مزه کردم .

از اب غدیرهای بلورینی

که در دل کوه ها و سینه ی دشت های بی کرانه ی ماوراء پراکنده بود . چشیدم.

اما زلالی هر کدام را که می دیدم .

خوش گوارای هر کدام را که می چشیدم.

به امید زلال تر و به هوای خوش گوارتر .

به سوی دیگری می تاختم.

یا حق.

بی ریا
۱۳۹۶/۱۰/۱۲, ۱۹:۴۲
[ «شعری بسیار زیبا و پر معنا با تمام حروف الفبا برای خدا»

(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم
(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم
(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم
(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم
(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم
(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم
(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم
(ح) حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم
(خ) خداوندا تو میدانی سر غفلت چه هاکردم
(د) دلم پر مهر تو اما چه بی پروا گناه کردم
(ذ) ذلالم داده ای اکنون که بر تو اقتدا کردم

(ر) رهت گم کرده بودم من که گفتم اشتباه کردم
(ز) زبانم قاصر از مدح و کمی با حق صفاکردم
(س) سرم شوریده میخواهی سرم از تن جدا کردم
(ش) شدی شافی برای دل تقاضای شفا کردم
(ص) صدا کردی که ادعونی خدایا من صدا کردم
(ض) ضعیف و ناتوانم من به در گاهت ندا کردم
(ط) طلسم از دل شکستم من که جادو بی بها کرد

(ظ) ظلمت نفس اماره که شکوه بر صبا کردم
(ع) علیمی عالمی بر من ببخشا که خطا کردم
(غ) غمی غمگین به دل دارم که نجوا با خدا کردم
(ف) فقیرم بر سر کویت غنی را من صدا کردم
(ق) قلم را من به قرآن کریمت مقتدا کردم
(ک) کتابت ساقی دلها قرائت والضحی کردم
(گ) گرم از درگهت رانی نمی رنجم خطا کردم
(ل) لبم خاموش و دل را با تکاثر آشنا کردم
(م) مرا سوی خود آوردی از این رو من صفا کردم
(ن) نرانی از درگهت یا رب که الله راصدا کردم
(و) ولی را من تو می دانم تورا هم مقتدا کردم
(ه) همین شعرم به درگاهت قبول افتد دلم را مبتلا کردم
(ی) یکی عبد گنهکارم اگرعفوم کنی یارب غزل را انتها کردم[/b]

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۱۲, ۲۳:۰۰
دل و جانی که در بردم من از ترکان قفقازی

به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی

من ان پیرم که شیران را به بازی بر نمی گیرم.

تو اهووش چنان شوخی که با من می کنی بازی

بیا این نرد عشق اخری را با خدا بازیم

که حسن جاودان بر دست عشق جاودان بازی

ز آه همدمان باری کدورت ها پدید آید.

بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی

غبار فتنه گو بر خیز از آن سرچشمه طبعی

که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی.

به ملک ری که فرساید روان فخر رازی ها

چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی

عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد.

تو از هر در که باز آیی بدین شوخی و طنازی.

هر ان کو سرکشی داند مبادش سروری ای گل

که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی

گر از من زشتی بینی به زیبایی خود بگذر.

تو زلف از هم گشایی به که که ابرو در هم اندازی

به شعر شهریار ان به که اشک شوق بفشانند.

طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی.

محمد حسین شهریار.

صادق
۱۳۹۶/۱۰/۱۳, ۱۲:۰۰
بخوان در خطبه نهج البلاغه
سخن های علی با آه و ناله
ببین مولا به سوگ حضرت یاس
چسان ناله است از جور خناس

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۱۳, ۱۳:۳۹
گر سرو را بلند به گلشن کشیده اند.

کوتاه پیش قد بت من کشیده اند

زین پاره دل چه ماند که مژگان بلندها

چندین پی رفوش .به سوزن کشیده اند

امروز سر به دامن دیگر نهاده اند

انان که از کفم دل و دامن کشیده اند

اتش فکنده اند به خرمن مرا و. خویش

منزل به خرمن گل سوسن کشیده اند.

با ساقه بلند خود این لاله های سرخ

بهر ملامتم همه گردن کشیده اند.

کز عاشقی چه سود. که ما را به جرم عشق

با داغ و خون به دشت و به دامن کشیده اند.

حال دلم مپرس و به چشمان من نگر

صد شعله سر به جانب روزن کشیده اند

در اسمان خیال تو یادها

همچون شهاب ها. خط روشن کشیده اند.

یا حق

سعادتمند
۱۳۹۶/۱۰/۱۳, ۱۸:۳۹
منیم ای نازنین دوستوم زمستانین بهار اولسین
سعادت تاجی همیشه باشیندا برقرار اولسین
اومیدیم وار او حقه نیازین اولماسین خلقه
سنی خار ایستین ظالم ، ذلیل روزگار اولسین
قورخورام غملی سوزوم سینه ده خاموش اولسون
سرنوشتیم کیمی عشقیم ده فراموش اولسون

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۱۳, ۲۳:۱۴
فردا شکل امروز نیست.

من درون دهلیز تنگ و تاریکی

از این تصمیم ها . از باید ها و نبایدها.

زندگی کردم و همین مرا حقیر کرد.

همه جا سد ساختم . همه جا سد شکستم.

با خود جنگیدم .بی خبر از انکه

مرا جهان من می سازد و هیچ جنگی.

در تنهایی و در اتاق های در بسته و

در پستوی خانه ها.به راستی جنگ نیست.

...من به جای ان که از خیابان های

وسیع .از دشتهای پهناور و از دنیا

تمام دنیا . بگذرم .از کوچه های باریک

با دیوارهای بلند کاعذی عبورکردم.

دیوارهایی که روی تک تک

خشت های کاغذی ان نوشته شده

بود. من تصمیم گرفته ام و پیمودن

سرتاسر حتی یکی از این کوچه ها هم

ممکن نبود...

.... برای زنده ماندن دو خورشید لازم است.

یکی در قلب .دیگری در اسمان ...

یا حق.

بی ریا
۱۳۹۶/۱۰/۱۴, ۱۵:۳۱
آه اے شهـزاده!
اے محبوب رؤیایی!
اے دو چشمانت
رهی روشن بسوے شهر زیبایی
اے نگاهت باده اے در جام مینایی

آه بشتاب ...
ره بسی دور اسٺ
لیک در پایان این ره
قصر پر نور است...

فروغ فرخزاد

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۱۴, ۲۱:۵۴
دیگر با صدای بلند

نمی خندم

با صدای بلند

حرف نمی زنم

دیگر گوش نمی دهم

با صدای باد

دریا

پرنده

پاورچین پاورچین

می آیم و می روم

بی سر و صدا

زندگی می کنم

تو در من

به خواب رفته ای .

یا حق.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۱۸, ۱۹:۳۶
معرفت نیست در این معرفت اموختگان

ای خوشا دولت دیدار دل افروختگان

دلم از صحبت این چرب زبانان بگرفت.

بعد از این دست من و دامن لب دوختگان

عاقبت بر سر بازار فریبم بفروخت.

ناجوانمردی این عاقبت اندوختگان

شرم شان باد ز هنگامه رسوایی خویش

این متاع شرف از وسوسه بفروختگان

یار دیرینه چنان خاطرم از کینه بسوخت.

که بنالید به حالم دل کین سوختگان

خوش بخندید رفیقان که در این صبح مراد

کهنه شد قصه ماتا به سحر سوختگان.

یا حق.

سعادتمند
۱۳۹۶/۱۰/۱۸, ۲۳:۳۵
باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده ی اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینه من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب
زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است
بیم آن است که از پرده فتد راز امشب
گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز ناز امشب
کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ی ناز
بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب
شهریار آمده با کوکبه ی گوهر اشک
به گدایی تو ای شاهد طناز امشب

صادق
۱۳۹۶/۱۰/۱۹, ۱۲:۲۷
حبّ زهرایی :

جز گل پیچک ، پیچا پیچ نیست
در دلم جز حبّ زهرا هیچ نبست
قلب من در قبضه این پیچک است
چون که در عالم گل پیچک تک است
یاس و پیچک در گلستان وجود
مظهر والاست از رب ودود
نفس احمد ، جان حیدر ، مام عشق
آن که با سر رفت تا شهر دمشق
تا بخواند آیه های زندگی
نور قران را دهد پایندگی
گر نبودی خواندن قران به نی
ناقه اسلام می گردید پی
گر نبودی خطبه زینب به شام
آن سر خونین مولا بین جام
نامی از اسلام و از قران نبود
این فروغ شمس و این فرقان نبود
پس بیا از حبّ زهرا جرعه نوش
در شناسای او دایم بکوش
گرچه فارغ است از مدح آفتاب
لیک از توصیف نورش سر متاب
****
ارزگانی 11/6/1395

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۱۹, ۱۲:۳۲
گله ها را بگذار

ناله ها را بس کن

روزگار گوش ندارد.

که تو هی شکوه کنی.

زندگی چشم ندارد.

که ببیند اخم دلتنگ تو را ...

فرصتی نیست

که صرف گله و ناله شود.

تا بجنبیم تمام است تمام.

یا حق.

صادق
۱۳۹۶/۱۰/۲۰, ۱۱:۳۴
فرازی از سخن رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار گروهی از جبهه فرهنگی انقلاب (95/8/19) :
فضای مجازی حقیقتاً قتلگاه جوانان شده است. منطقه عظیمی از آن دست دشمن است؛ باید دشمن را از فضای مجازی برانید و بتارانید...
از من سوال می شود که در شبکه های مجازی کنونی که متعلق به دشمن است وارد بشویم یا نه؟
به نظر ما ورود هوشمندانه خوب است. افرادی که تهاجمی وارد بشوند یا دفاعی و بنیه داشته باشند؛ نه اینکه:
"شد غلامی که آب جوی آرد،* آب جوی آمد و غلام بِبُرد".

قتلگاه جوانان :

چه زیبا سخن گفته مرد خدا
شده قتلگاه جوا ن این فضا
اگر چند جوان پاک دامن بود
ولی چون فضا دست دشمن بود
تهاجم نماید گهی بی امان
اسارت بگیرد دل نو جوان
غزالش نصیب پلگان شود
خیالش گرفتار طوفان شود
پس ای شیر مردان علم و عمل
جوانان پاکیزه و بی خلل
بیا تا بسازییم این پرده را
گلستان نماییم این عرصه را
بتازییم بردشمنان بی درنگ
نماییم بر ظالمان عرصه تنگ
دراین عرصه اخلاق برپا کنم
فضا را زنو پاک و زیبا کنیم
ببنیم گل و لاله و یاسمن
فضا را نماییم به سان چمن
نما ییم از مثنوی پر فروغ
زداییم زان جمله لاف و دروغ
ز لفظ دری چون بدخشان کنیم
چو لعل بدخشان درخشان کنیم

21/9/1395-
ارزگانی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۲۰, ۲۲:۱۳
نگو که تنهایی ام را از بر می خوانی

یا شبم را از صبح می تکانی

نمی توانی...

تو دوری

مشکلی نیست

من همانم که برای دیدن لبخندت

دنیا را قلقلک می دهم.

بگذار جهان به من بخندد

تماشای لبخندت

آبروی من است...

اماده باش.

یا حق.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۲۴, ۲۲:۱۳
زندگی با چشم گریان رفت. حیف

روی دریا اشک طوفان رفت .حیف

خواب بودم بر سر زانوی وقت

عمر .چون خواب پریشان رفت. حیف.

گلشن با خون دل پرورده ام.

جلوه گاه برف و باران رفت. حیف.

عطر گل در سطر باران ماند .ماند.

فصل گل در وصل هجران رفت. حیف.

راز گل در ناز گل ناگفته ماند

ساز دل با آه سوزان رفت. حیف.

عشق شاعر زاد و شاعر پرورم

در وفات خود غزل خوان رفت.حیف.

یا حق.

صادق
۱۳۹۶/۱۰/۲۵, ۱۱:۴۱
ای ضیاء الحق حسام الدین توی ** که گذشت از مه به نورت مثنوی


همت عالی تو ای مرتجا ** می‌کشد این را خدا داند کجا

گردن این مثنوی را بسته‌ای ** می‌کشی آن سوی که دانسته‌ای


مثنوی پویان کشنده ناپدید ** ناپدید از جاهلی کش نیست دید


مثنوی را چون تو مبدا بوده‌ای ** گر فزون گردد توش افزوده‌ای

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۲۵, ۲۱:۲۷
ما ترک سر بگفتیم. تا دردسر نباشد.

غیر از خیال جانان. در جان و سر نباشد

در روی هر سپیدی . خالی سیاه دیدم

بالاتر از سیاهی. رنگی دگر نباشد.

رنگ قبول مردان سبز و سفید باشد

نقش خیال رویش.در هر پسر نباشد

چشم وصال بینان.چشمیست بر هدایت

سری که باشد او را. در هر بصر نباش

در خشک و تر بگشتم. مثلث دگر ندیدم

مثل تو خوبرویی. در خشک و تر نباشد.

شرحت کسی نداند. وصفت کسی نخواند

همچون تو ماه سیما. در بحر و بر نباشد.

سعدی به هیچ معنی. چشم از تو برنگیرد

تا از نظر چه خیزد . کاندر نظر نباشد.

سعدی.

صادق
۱۳۹۶/۱۰/۲۶, ۱۱:۳۴
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه هما را


دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم من به خدا قسم خدا را


به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را


مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را


برو ای گدای مسکین در خانه علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را


بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا


بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را


چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را


نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را


بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را


به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را


چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را


چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را


«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»


ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

صادق
۱۳۹۶/۱۰/۲۷, ۱۰:۵۴
نسیم بلخ :

سلامی بر آن کوهسار علوم
ز قونیه و بلخ تا ارض روم
ز بغداد تا ارزگان و حجاز
که گسترده از معرفت جانماز
ز ری تا هری تا نجف تا خدا
که در قم گزیدست سکنا و جا
از آنجا شده مشتهر چون قمر
و گل کرده یکریز در و گهر
ز بیت نبی و علی و ولی
شده فاطمی تا خدا منجلی
و سرهشته بر هفتمین آسمان
و جان داده بر پنج تن، - خاندان-
بهی گشته از زمزم کوثری
چنان سوره ی قدر در دلبری
نشان دارد از دست آل رسول
گرفته ست همواره فال بتول
به هر عرصه در مهر و در سروری
دو صد جرعه نوشیده جام قبول
به هر خطه و هر ادا و قیام...
امام است بر ایل و خیل فحول
به هر کار خیر است چون آفتاب
صمیمی و جان بخش و گرم و عجول
و نشنیده، نادیده یک حرف نیز
ازآن هرزه خویان... پست و فضول
ز ذم و ز مدح فرومایگان
نگردیده یکبار شاد و ملول؟
سلامم بر آن یار ابریشمین
که سر برده تا عرش، آن نازنین
ارزگانیُّ و باغ و چارِیِّ من...
جلاجوش این بی بهاری من...
رفیقی، شفیقی در این دیو بوم
در این خاکدان جهول و ظلوم
در این فتنه گاه لدود و عنود
در این وحش آباد سرجوش دود

۲۶/۱۰/ / علامه موحد بلخی ۱۳۹۶

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۲۷, ۲۱:۴۶
می میرم از این عشق و کسی را خبری نیست

گسترده شد آفاق و مرا بال و پری نیست

می خندم و از خنده ام اویخته صد اشک

می گریم و از اشک به چشمم اثری نیست.

من مانده ام و خاطره ای دور که جز آن

در کوی مه آلود دلم رهگذری نیست.

یک لحظه نشد با تو به خلوت بنشینم

یک بار نشد روی تو را سیر ببینم

با یک سبد اغوش به باغ تو رسیدم

اما نشد از باغ تو یک میوه بچینم.

ای کاش در آن لحظه که سر می روم از خویش

از زلف تو پیچد نفس باز پسینم.

یا حق.

صادق
۱۳۹۶/۱۰/۲۸, ۱۳:۵۲
پیام محبت :

هلا سیدی باغچاری من !
توی لنگرِ بی قراری من

سپهر ارزگان ز تو روشن است
سفید کوه و نیلو ز تو گلشن است

شما پیر بُرنا و نازِ منید
به دُر دری ساز و راز منید

بیا جرعه نوشم از آن ساز کن
ز نو قصه ی ناز آغاز کن

مظفر تو چشم و چراغ منی
شکوه و گل و باغ و راغ منی

پر یروز و دیروز ما جم بودییم
سرِ سفره ی عشق با هم بودییم

بیا بهر امروز و فردای خود
برای جوانان زیبا ی خود

دو باره بهم ، همزبانی کنیم
چو دیروز مان مهربانی کنیم

پدر های ما بذر گل کاشتند
صفا و محبت بسی داشتند

ولی چون کنون آسمانی شدند
ز لطف خدا ارغوانی شدند

بیا ما و تو مثل دیروزِ مان
زنیم ساز در روز نو روز مان

که تا بچه ها مان شوند آشنا
تئسی نمایند به رفتار ما

تداوم بیابد همین یاد مان
بماند بهار و نبیند خزان .

28/10/1393 . قم مقدسه / العبد ارزگانی

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۰/۲۹, ۲۰:۳۹
در کجای زندگی ات هستم

در تعطیلات آخر هفته

در ساحلی آرام

یا در جایی نامشخص.

رهایی ابریشمین دو دم در میان انگشتانت

یا یک وقت پر کن سهل الوصول

در لحظات شادی آور

یا در لحظه های جدایی بی نام.

در میان شکستن های دو باره رویای عاشقانه ات هستم.

یا اغازی دوباره ام.

من کجای زندگی ات هستم.

یا حق.

صادق
۱۳۹۶/۱۰/۳۰, ۰۹:۱۶
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست

هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست

بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست

جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...

مولوی

حسنعلی ابراهیمی سعید
۱۳۹۶/۱۰/۳۰, ۱۷:۲۲
عده ای جان داده اند و عده ای باج و شرف ، هر دو تا داد ند اما این کجا و آن کجا

عده ای با حزب بعث و عده ای با حزب عدل هر دو جنگیدند اما این کجا و آن کجا

عده ای در خون و آتش عده ای در پول خلق هر دو رقصیدند اما این کجا و آن کجا

عده ای سرب و گلوله عده ای میلیاردها هر دو تا خوردند اما این کجا و آن کجا

عده ای بر روی مین و عده ای بر بال قو هر دو خوابیدند اما این کجا و آن کجا

عده ای زیر شنی و عده ای بر ماسه ها هر دو غلطیدند اما این کجا و آن کجا

این یکی از سوز ترکش آن یکی هم در سونا هر دو میسوزند اما این کجا و آن کجا

این یکی بر تخته ماساژ آن یکی بر ویلچرست هر دو آرامند اما این کجا و آن کجا

این یکی در عمق دجله آن یکی آنتالیا هر دو در آبند اما این کجا و آن کجا

این یکی را گاز خردل آن یکی را گاز پارس هر دو با گازند اما این کجا و آن کجا

عده ای در کوی یار و عده ای در جنب یار هر دو با یارند اما این کجا و آن کجا

عده ای کردند کار و عده ای بستند بار هر دو فعالند اما این کجا و آن کجا

صیادها سمت غرب و خاوری ها سوی غرب هر دو رفتند اما این کجا و آن کجا



سروان بازنشسته ارتش

حسنعلی ابراهیمی سعید

صادق
۱۳۹۶/۱۱/۰۱, ۱۰:۴۲
در آرزوی تو

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم


به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم


به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم


به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم


حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم


می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم


هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۱/۰۳, ۲۲:۳۴
چه کسی می توانست

مثل من تو را توصیف کند.

این شعرها.تویی

تقصیر من نیست.

اگر تو ذاتا ممنوعه ای.

بگذار اجازه چاپ ندهند.

شعرهایی که برایت گفتم.

در حافظه مردم

منتشر خواهد شد

و جاودانگی جاودانگی است.

چه در تاریخ چه در یک دفترچه

همه تو

جز نامت در این شعرهاست

یک روز همه .تو. را خواهندشناخت.

و اگر هم نشناسند

به تو .ی. این شعرها

حسادت خواهند کرد.

زنده یاد افشین یداللهی.

سعادتمند
۱۳۹۶/۱۱/۰۴, ۱۵:۵۲
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست


عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم


خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست


شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم


باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار


جز در هوای زلف تو دارد مشوشم


سروی شدم به دولت آزادگی که سر


با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم


دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان


لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم


هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب


ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۱/۰۴, ۲۲:۰۸
چه کسی می داند.

که تو در پیله تنهایی خود. تنهایی.

چه کسی می داند.

که تو در حسرت یک روزنه در فردایی.

پیله ات را بگشا.

تو به اندازه پروانه شدن زیبایی.

از صدای گذر آب چنان فهمیدم.

تندتر از آب روان .عمر گران می گذرد.

زندگی را نفسی. ارزش غم خوردن نیست.

آرزویم این است .

آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست.

یا حق.

صادق
۱۳۹۶/۱۱/۰۸, ۱۲:۱۱
الهی!
اگر یک بار گویی: «بندة من»، از عرش بگذرد خنده من.

صادق
۱۳۹۶/۱۱/۰۸, ۱۲:۲۰
بسم الله الرحمان الرحیم

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۱/۰۹, ۱۳:۱۳
برای درک ذات زیبایی

حفظ فاصله لازم است...

... بروز آشفتگی در هیچ خانه ای ناگهانی نیست.

بین شکاف چوب ها .تای ملافه ها

درز دریچه ها و چین پرده ها

غبار نرمی می نشیند.

به انتظار بادی که از دری گشوده

به خانه راه یابد و اجزای پراکندگی را از کمینگاه آزاد

کند.

در خانه ادریسی ها زندگی به روال همیشه بود...

...می دانم. هر قدر تلاش می کنی

کمتر موفق می شوی تا خودت باشی . همیشه آن من

آرمانی برتو مسلط است. در نقش کسی فرو میروی

که آرزویش داری.

پرتگاه انتها ندارد.

مگر به فکرش نباشی.

در گریختن رستگاریی نیست.

بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند...

یا حق.

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۱/۱۴, ۲۱:۳۴
چه می کنی . چه می کنی.

درین پلید دخمه ها

سیاه ها. کبود ها

بخارها و دودها.

ببین چه تیشه می زنی

به ریشه جوانی ات

به عمر و زندگانی ات

به هستی ات. جوانی ات

تبه شدی و مردنی

به گور کن سپردنی

چه می کنی. چه می کنی.

چه می کنم. بیا ببین

که چون یلان تهمتن

چه سان نبرد می کنم

اجاق این شراره را

که سوزد و گدازدم.

چو آتش وجود خود

خموش و سرد می کنم

که بود و کیست دشمنم.

یگانه دشمن جهان

هم آشکار. هم نهان

همان روان بی امان

زمان. زمان . زمان. زمان.

مهدی اخوان ثالث.

صادق
۱۳۹۶/۱۱/۱۶, ۱۴:۱۲
مقام فاطمه زهرا سلام الله علیها :

*****
زمان و زمین جلوه ی بود اوست
خدای جهان پاک معبود اوست
ملایک به در گاه او ساجد اند
ولی حیِّ سبحان مسجود اوست

***
سپهر برین تا به هفتم فلک
بنی آدم و جن و نوعِ ملک
طفیل وجودش بود بی گمان
همه ریزه خوارانِ نان و نمک

***
و دریا و هامون و کوه و درخت
غزالان و مرغانِ فرخنده بخت
گل سوسن و یاسمین و حریر
و لعل بدخشان و یاقوتِ تخت

***
همه بهر زهرا پدید آمدند
به امید ناز و نوید آمدند
چه گویم من از کوثر بی مثال
که آلاله هایش شهیدآمدند


***

حبیب و علی بهر آن نازنین
تجلی نمودند روی زمین
مپندار این گفته را سر سری
کلامی ست قدسی و علم الیقین

***
وجودش ز نور نبی زاده شد
زمین و زمان بهرش آماده شد
شکوفید چون غنچه ی ناز او
علیّ جهانبان به او داده شد .

***
از این کفوی والا و بالا ی او
از این شوی همتاو اعلا ی او
ده و یک ستاره پدیدار شد
خوشا سرو لولو ی لا لای او

العبد ارزگانی .

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۱/۱۶, ۲۱:۲۲
مرا عشق تو در پیری جوان کرد.

دلم را در غریبی شادمان کرد.

به آفاق شبم رنگ سحر داد.

مرا آیینه دار آسمان کرد.

خوشا مهری که چون در من درخشید

جهان را با من از نو مهربان کرد.

خوشا نوری که چون در اشک من تافت.

نگاهم را پر از رنگین کمان کرد.

هزاران یاد خودش را در هم آمیخت

مرا گنجینه یاد جان کرد.

غم تلخ مرا از دل به در برد

تب شوق تو را در من روان کرد.

وزان تب. آتشی پنهان برافروخت

که شادی را به جانم ارمغان کرد

مرا با چون تویی هم آشیان ساخت.

تو را با چون منی همدستان کرد.

گواهی بهتر از حافظ ندارم

که قولش این غزل را جاودان کرد.

شب تنهایی ام در قصد جان بود

خیالت لطف ای بیکران کرد.

نادر نادر پور.

صادق
۱۳۹۶/۱۱/۱۷, ۱۰:۲۹
گم گشته
*
میان درد ها، گم گشته ام گم؟
هلا ای هشته سر، بر بقعه ی قم!
به چشمم می خلد هر پلک، آنک
خدنگستانی از صد رنج مردم
بر آتش های پیدا و نهانم...
هم اکنون گشته ام صد دشت، هیزم
و یاران عزیزم؟ نیز بر من...
هدیَّه می دهند از جنس گژدم؟!
ندارم من نشاطی، یا بساطی...
به غیر از ناروایی ها، ترنم؟
و هر سو را که واکاوی و جویی
همه نیشند، یا چنگال، یا سُم؟!
بلانسبت ز پشت این همه دیو
فرو افتاده تا بینی... فقط، دُم

/ علامه موحد بلخی ۱۶/۱۱/۱۳۹۶

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۱/۱۷, ۲۲:۱۹
برقع از ماه برانداز امشب

از برش حسن برون تاز امشب

دیده بر راه نهادم همه روز

تا در آیی تو به اعزاز امشب

من و تو هر دو تمامیم به هم

هیچ کس را مده آواز امشب

کارم انجام نگیرد که چو دوش

سرکشی می کنی آغاز امشب

گر چه کار تو همه پرده دری است

پرده زین کار مکن باز امشب

تو چه شمعی و جهان از تو چو روز

من چو پروانه جانباز امشب.

همچو پروانه به پای افتادم

سر ازین بیش میفراز امشب

عمر من بیش شبی نیست چو شمع

عمر شد. چند کنی ناز امشب

بوده ام بی تو به صد سوز امروز

چه کنی کشتن من ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه ز شوق

می کند قصد به پرواز امشب

دانه از مرغ دلم باز مگیر

که شد از بانگ تو دمساز امشب

دل عطار نگر شیشه صفت

سنگ بر شیشه مینداز امشب

عطار نیشابوری.

سعادتمند
۱۳۹۶/۱۱/۲۰, ۱۰:۲۴
ت‌نهایی ام را با تو قسمت می‌کنم سهم کمی نیست
گسترده‌تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می‌خواهم تمام فصل‌ها را
بر سفره‌ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست

حوای من بر من مگیر این خودستانی را که بی‌شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه‌ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه فقط یک لحظه خوب من بیاندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل (http://www.asheghaneha.ir/tag/%da%af%d9%84) را و باران (http://www.asheghaneha.ir/tag/%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%a7%d9%86) را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
در دستهای بی‌نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
محمدعلی بهمنی

سعادتمند
۱۳۹۶/۱۱/۲۲, ۱۸:۴۸
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی زجهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان
من و توست.



هوشنگ_ابتهاج

فریده بنده مخلص خدا
۱۳۹۶/۱۱/۲۳, ۲۳:۱۱
به بدرقه ات

من آب ریختم.

و هنگامی که رفتنت را تماشا می کردم.

دیدم تمام درختان کوچه

وقتی از کنارشان رد می شوی

پشت پایت برگ می ریزند

و تمام پرندگان زمین

وقتی از مقابل شان می گذری

پر می ریزند.

تو رفتی...

همه تنها شدیم

من

درخت ها

پرنده ها...

یا حق.

سعادتمند
۱۳۹۷/۰۲/۱۵, ۲۱:۵۴
از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای
آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای
از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک
در دلبری به غایت خوبی رسیده‌ای
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیده‌ای
آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا
بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده‌ای
حافظ

سعادتمند
۱۳۹۷/۰۲/۲۹, ۱۲:۱۴
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت

بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمی‌رمد مگر از توتیای گرد سیاهت

بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان کلاهت

جمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت

در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت

اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت

تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می‌کند به دوده آهت

کنون که می‌دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوه‌های سلاطین که می‌شود پَر کاهت

تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سر جهاد توی و خداست پشت و پناهت

خدا و بال جوانی نهد به گردن پیری
تو «شهریار» خمیدی به زیر بار گناهت
استاد شهریار

شروحیل
۱۳۹۷/۰۲/۳۰, ۱۱:۲۰
اگر دلتنگ دیداری بیا آغوش من باز است

اگر خواهان دلداری بیا آغوش من باز است

اگر عهد نخستین را شکستی با من تنها

اگر آهی به دل داری بیا آغوش من باز است

تو ای آهوی تن زخمی به هنگامی که در دامی

خودت را بر که بسپاری؟بیا آغوش من باز است

بیا آه ای گنه کرده که شلاقی به دستم نیست!

تو مهرم را سزاواری بیا آغوش من باز است

اگر آشفته زلفت را کسی بر شانه نسپارد

مکن از بی کسی زاری بیا آغوش من باز است

پریشان گشته درخویشی چه رازی درغمست ای جان؟

اگر جویای اسراری بیا آغوش من باز است

ز مشعلهای گمراهی مپرس اسرار وصلم را

که هر کس ساخت بازاری بیا آغوش من باز است

اگر رنجور و در بستر شدی پژمرده و پرپر

در این بالین بیماری بیا آغوش من باز است

نخواندی ام شنیدم من خطاکردی ندیدم من

چو من کو آبروداری بیا آغوش من باز است

اگر مستی اگر کافر اگر بت ساز و دل غافل

مرا هرگونه پنداری بیا آغوش من باز است

ندارم کینه ای در دل اگر بر من جفا کردی

تو ای در قلب من جاری بیا آغوش من باز است

اگر نامردمی دیدی اگر پشتت شکست از غم

در این گرداب دشواری بیا آغوش من باز است

تو ای نزدیک دور از من بیا دریای نور از من

عجب یار وفاداری بیا آغوش من باز است

تورا اینگونه بخشیدم که خلقم را ببخشایی

از این بخشش سبکباری بیا آغوش من باز است

مهدی حسینی (مسافر)

شروحیل
۱۳۹۷/۰۳/۳۰, ۱۸:۳۹
من مسلمانم،

قبله ام یک گل سرخ،

جانمازم چشمه، مُهرم نور،

دشت، سجّاده ی من.

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.

سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرّاتِ نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد ، گفته باشد سرِ گلدسته یِ سَرو.

من نمازم را پی ِ “تکبیره الاحرام”ِ علف می خوانم،

پی ِ “قد قامتِ” موج.

کعبه ام بر لب ِآب ،

کعبه ام زیر اقاقی هاست.

کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر.

“حَجر الاسود” من روشنی ِ باغچه است…….

سهراب

شروحیل
۱۳۹۷/۰۴/۰۵, ۲۰:۵۸
گاهي گمان نميکني ولي خوب ميشود
گاهي نميشود که نميشود که نميشود

گاهي بساط عيش خودش جور ميشود
گاهي دگر تهيه بدستور ميشود

گه جور ميشود خود آن بي مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور ميشود

گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است
گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود

گاهي گداي گدايي و بخت با تو يار نيست
گاهي تمام شهر گداي تو ميشود

گاهي براي خنده دلم تنگ ميشود
گاهي دلم تراشه اي از سنگ ميشود

گاهي تمام آبي اين آسمان ما
يکباره تيره گشته و بي رنگ ميشود

گاهي نفس به تيزي شمشير ميشود
از هرچه زندگيست دلت سير ميشود

گويي به خواب بود جواني مان گذشت
گاهي چه زود فرصتمان دير ميشود

کاري ندارم کجايي چه ميکني
بي عشق سر مکن که دلت پير ميشود

بی ریا
۱۳۹۷/۰۴/۰۶, ۱۳:۳۹
بیگمان کاری که با یوسف، زلیخا میکند
ماجرای عاشقی را، ساده معنا میکنـد

قطره‌ی عاشق، زِپا هرگز نخواهد ایستاد
چکه چکه میرود، درصخره جــــا وا میکند

چهره ای هرشب میان ماه میبینم،تویی!
آدمی را عشق آسان ، غرق رؤیـا میکند

بوسه‌ای شیرین‌وممتد،جای هر گل‌واژه‌ای
حـــرف دل را با لطافت، در دلت جا میکند

درلبت پنهان چه چیزی هست که حال مرا
توامان آرام‌وسرخوش،مست‌وشیدا میکند؟

اینکه تو همواره غمگینی،دلیلش روشن‌ست
زندگی غــــــم را نصیبِ ، بهترین ها میکند

باغبان، آسوده خاطـــر سر به بالینت بِنه
عطـــر مریم میرسد، گل را شکوفا میکند

#حسین_فروتن

شروحیل
۱۳۹۷/۰۴/۰۷, ۱۰:۲۶
خدا را دیده ای آیا (http://www.henasa.blogfa.com/)؟
به هنگامی که در این بیکران ، این پهنه هستی
به ترسی از رها بودن ، تو می پرسی
کسی می بینَدَم آیا ؟
کسی خواهد شنید این بنده تنها؟
جوابت را ، نه از آن کس که پرسیدی
جوابت را ، خودش با تو
و با لحن و کلام مهر می گوید
که من نزدیک تو هستم ، به هنگامی که می خوانی مرا
آری ، تو دعوت کن مرا ، باعشق
اجابت می کنم با مهر
هدایت می شوی بر نور
خدا را دیده ای آیا؟
گمانم دیده ای او را
که من هم آرزو دارم ، ببینم باز هم او را
به چشم سر ، که نه
او خود گشاید ، دیده های روشن دل را

غمگین
۱۳۹۷/۰۴/۰۸, ۱۳:۱۰
کسی در من خودش را حبس کرده کُنج پستو ها
نگاهی می کند در آینه مانند ترسو ها


نگاهی می کند اما همانی هست که قبلا...
همان چشمان غمگین وُ همان لبها، همان موها


همان تنها برای یک نفر زیبا شدن ها وُ
هوای زندگیِ ساده ای ، دور از هیاهوها


چراغی روبرویش هست و دارد وِرد می خواند
که غول قصه ها ظاهر شود از قلب جادوها


کسی در خواب می افتد همیشه از بلندی ها
"و می لرزد دلش در سینه مثل بچه آهوها "


همان که می شمارد از خطوط چهره اش غم را ...
هووهای حسودش را هم از روی النگو ها


از آن روزی که رفتی خانه ام ساکت تر از قبل است
کسی در من خودش را حبس کرده کُنج پستو ها

شروحیل
۱۳۹۷/۰۴/۰۹, ۰۸:۳۶
عقل بیهوده سر طرح معما دارد

بازی عشق مگر شاید و اما دارد


بس که دلتنگم اگر گریه کنم می‌گویند

قطره‌ای قصد نشان دادن دریا دارد



تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است

چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد


عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت

چه سخن‌ها که خدا با من تنها دارد

نیلوفر
۱۳۹۷/۰۵/۰۱, ۲۳:۰۴
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه

زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست

این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز

دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز

بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه

دور سر هلهله و هاله شاهین اجل

ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند

هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه

بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن

هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست

کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق

ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه

ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم

کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار

این قدر پای تعلل بکشانیم که چه

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند

ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه

-شهریار

عاشق کربلا
۱۳۹۷/۰۵/۰۳, ۰۵:۴۶
دیوانگی زین بیشتر؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان


چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان

تا چاربند عقل را ویران کنی، اینگونه شو
دیوانه خود، دیوانه دل، دیوانه سر، دیوانه جان

ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان


حسین منزوی

عاشق کربلا
۱۳۹۷/۰۵/۰۳, ۰۵:۴۸
من خدا را دیدم
در خَمِ جاده‌ی چالوس به باران می‌گفت:
نکند سیل شوی تا دل مردم گیرد!

یا نباری و طبیعت ز فراقت میرد

در همان وقت درختی خندید

خدایا!

ره و فرمان که به دستان شماست؟!

و خدا گفت: عزیزم!

اینچنین نطق مرا بین و شرافت آموز

که اگر رأس حکومت هستی

نکند پای نهی بر دستی

. . .من خدا را دیدم

که سر چوبه‌ی دار

به زن زانیه گریان می‌گفت!

. . .حرف من نیست که اینگونه بیایی نزدم

چه کنم؟. . . بشر اخراجی!

هر چه من گفتم و بشنید، فقط از بر کرد

از یکی گوش شنید و دگری را در کرد

هر چه من خیر نوشتم، او ندید و شر کرد. . .

من خدا را دیدم

در میان بدن زخمی یک مرغابی

مثل او جان می‌داد!َ

عرق سرد کشاورز که در خاک چکید

او در احساس علف‌زار

به رقص آمده بود

و به چوپان ِ مترسک لقمه‌ای نان می‌دادََ

اینچنین مرهم زخمی شده، درمان می‌داد

من خدا را دیدم. . . و خدا هم می‌دید

honri3
۱۳۹۷/۰۵/۰۷, ۱۱:۳۵
" در تعزیت پدر.

پدر ان تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من

یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند

مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من

مه گردون ادب بودی در خاک شدی

خاک زندان تو گشت ای مه زندانی من

از ندانستن من دزد قضا اگه بود

چون تو را برد بخندید به نادانی من

ان که در زیر زمین داد سر و سامانت

کاش می خورد غم بی سر و سامانی من

بر سر خاک تو رفتم . خط پاکش خواندم

اه از این خط که نوشتند به پیشانی من

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی

بی تو در ظلمتم .ای دیده نورانی من

بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند

قدمی رنجه کن از مهر به مهمانی من

صفحه روی ز انظار نهان میدارم

تا نخوانند بر این صفحه پریشانی من

دهر بسیار چو من سر بگریبان دیده است

چه تفاوت کندش سر به گریبانی من

عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری

غم تنهایی و مهجوری و حیرانی من

گل وریحان کدامین چمنت بنمودند

که شکستی قفس ای مرغ گلستانی من

من که قدر گهر پاک تو می دانستم

ز چه مفقود شدی ای گهر کانی من

من که اب تو ز سرچشمه دل میدادم

اب و رنگت چه شد ای لاله نعمانی من

من یکی مرغ غزلخوان تو بودم چه فتاد

که دگر گوش نداری به نوا خوانی من

گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم

ای عجب بعد تو با کیست نگهبانی من . (پروین اعتصامی.) تقدیم به برادر یوسف.

عاشق کربلا
۱۳۹۷/۰۵/۰۹, ۰۶:۱۴
آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی

راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی

مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی

سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام
لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی

خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی

با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش
سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی

شهریار

بی ریا
۱۳۹۷/۰۵/۳۰, ۱۲:۰۶
دردِ دل با کس نمی‌گویم

به غیر از یارِ خویش

کشته را بنگر!

شکایت پیشِ قاتل می‌برد!

#صراف_تبریزی

نیلوفر
۱۳۹۷/۰۵/۳۰, ۱۲:۲۵
آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی
ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی

راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز
یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی

مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی

سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام
لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی

خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست
نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی

با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش
سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی

وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی

صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود
کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی

شهریار


چقد این شعر قشنگ بود!
ممنون ازینکه اینجا گذاشتید.

اتمقلی
۱۳۹۷/۰۵/۳۰, ۱۳:۲۶
یکی از شعر خافظ


حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت... آری به اتفاق جهان می توان گرفت!

این شعر خیلی فلسفی هست و مربوط به زمانه ما میشه

یکی دیگه هم شعر باباطاهره که میگه به صحرای دل بی حاصل ما ، گیاه نا امیدی هم نروید!

نیلوفر
۱۳۹۷/۰۶/۰۸, ۱۲:۰۲
باديه گرم است و سوزان همچو نار
كرده بر تن جامه از گرد و غبار

كاروان عشق از ره مي رسد
وقت ابلاغ رسالت مي شود

مي درخشد نور از اين قافله
بارشان عشق است و ذكر و نافله

اين سفر انگار كوچي ديگر است
گوييا حج الوداع آخر است

قلب احمد مي تپد از اشتياق
بي تحمل از تب و درد فراق

ميل سالار ازل در جان او
چرخ مي زد در فلك چشمان او

ناگهان شوري به جانش چنگ زد
بانگ حق در اندرونش زنگ زد

دُرّ زيباي امامت سُفتني است
راز پنهان ولايت گفتني است

اي محمد صبر كن ! اتراق كن
امر يزدان را كنون ابلاغ كن

كاروان رسته از بند نفاق
ايستاده صف به صف با اشتياق

در دل با وسعت و گرم غدير
بار بگشودند بر خاك كوير

كاروان پرجوشش و دل بيقرار
گوش دوران در شرار انتظار

دوخته هر ذره از خاك زمين
چشم حيرت بر لب سالار دين

لب گشود احمد به نام كردگار
گفت سوي مردم چشم انتظار

مردمان بهر شما سالار كيست
مرشد و مولا و سردمدار كيست

جملگي گفتند مير ما تويي
هم ولي و رهبر و مولا تويي

گفت زين پس جانشينم حيدر است
مرتضي بعد از محمد رهبر است

هركه من بودم ولي و سرورش
مي شود حيدر امام و رهبرش

مردمان با او وفاداري كنيد
حجت الله را ياري كنيد

عشق حيدر زينت جان شماست
بي ولايت هر صفايي بي صفاست

والَ من والاه وانصـُر من نَصَر
هان مسلمان بي ولايش سر مبر

تخت مولا مسجد و محراب بود
چشم او از بيم حق بيتاب بود

در نگاهش موج مي زد جاذبه
در سكوتش استتار دافعه

نخل ها بر سجده اش شاهد شدند
ذره ها از پاكيش ساجد شدند

هر شبش سرگرم الحاح و نياز
هر دقيقه هر كجا گرم نماز

گر علي عبد است پس ما كيستيم
ما خس صحراي او هم نيستيم


سوگل مشايخي
سال ١٣٧٧

seyedmaryammosoosavi
۱۳۹۷/۰۶/۱۱, ۰۱:۲۳
یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم


کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

بی ریا
۱۳۹۷/۰۶/۱۱, ۱۹:۵۶
هفت آسمان را بردَرم

وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری

در جانِ سرگردانِ من

#مولانا

مجنون
۱۳۹۷/۰۶/۲۸, ۱۷:۵۸
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
@};-
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
@};-
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
@};-
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم
@};-
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
@};-
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
@};-
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
@};-
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
@};-
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
@};-
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

شقایق
۱۳۹۷/۰۶/۲۸, ۱۹:۴۸
چقد این شعر قشنگ بود!

سلام

شهریار شهریار شعرایران است روز شعروادب فارسی هم شهریورماه بود بیست و هشتم الهی روحش غریق بهشت ابدی باد


ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم


خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم


آن که می خواست برویم در دولت بگشاید

با که گویم که در خانه به رویش نگشودم


آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت

من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم


آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید

آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم


یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا


که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم


ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را


گو به سر می رود از آتش هجران تودودم


جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس

این شد ای مایه امید ز سودای تو سودم


به غزل رام توان کرد غزالان رمیده


شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم

بی ریا
۱۳۹۷/۰۶/۲۹, ۱۰:۵۹
#واژه_های_سرخ

ناگهان ولوله شد صف شکنی پیدا شد
شاه با هیبت بی خویشتنی پیدا شد

"آسمان بار امانت نتوانست کشید"
ناگهان زآتش و خون شیرزنی پیدا شد

هر طرف رفت از آن چشمه ی خونی جوشید
هر کجا روی نمود اهرمنی پیدا شد

کودکی بر سر خود دست نوازش می خواست
دستی افتاده جدا از بدنی پیدا شد

و شهادت که سراغ از ملک الموت گرفت
ملک مویه کن موی کنی پیدا شد

خون هفتاد و دو ملت به زمین ریخته بود
آسمان پل زد و بیت الحزنی پیدا شد

این چه بیت الحزنی بود که یعقوب نداشت
این که از هر طرفش پیرهنی پیدا شد

اشک را طاقت این قصه ی جانسوز نبود
چلچراغی علمی سینه زنی پیدا شد

شرح این واقعه را محتشمی می بایست
هر طرف کنگره ای انجمنی پیدا شد

#بهمن_بنی_هاشمی

عاشق کربلا
۱۳۹۷/۰۶/۳۱, ۰۶:۰۰
گشودی چشم ، در چشم من و رفتی بخواب اصغر
خداحافظ خداحافظ بخواب اصغر بخواب اصغر
بدست خود به قاتل دادمت هستم خجل
اما ز تاب تشنگی آسوده ای از التهاب اصغر
بشب تا مادرت گیرد ببر قنداقه خالیت
بگریند اختران شب ها به لالای رباب اصغر
کبوتر گو به نسوان مدینه با پسر خونین
خبر کن آنچه بو بردند از وای غراب اصغر
تو با رنگ پریده غرق خون دنیا بمن تاریک
کجا دیدی شب آمیزد شفق با ماهتاب اصغر
برو سیراب شو از جام جدت ساقی کوثر
که دنیا و سرآبش را ندیدی جز سراب اصغر
گلوی تشنه بشکافته بنمای با زهرا
بگو کز زهر پیکانها بما دادند آب اصغر
الا ای غنچه ی نشکفته پژمرده بهارت کو؟
چه در رفتن بتاراج خزان کردی شتاب اصغر
خراب از قتل ما شد خانه دین مسلمانان
که بعد از خانه دین هم جهان بادا خراب اصغر
عمو سقای عاشورا خجالت دارد از رویت
که بی دست از سرزین شد نگون پادر رکاب اصغر
بچشم شیعیانت اشگ حسرت یادگار تست
بلی در شیشه ماند یادگار ازگل، گلاب اصغر
الا ای لاله خونین چه داغی آتشین داری
جگرها میکنی تا دامن محشر کباب اصغر
توآن ذبح عظیمستی که قرآن شد بدو ناطق
الا ای طلعت تأویل آیات کتاب اصغر
خدا چون پرسد از حق رسول و آل در محشر
نمیدانم چه خواهد داد؟ این امت جواب اصغر
زیارت خواهد و فیض شفاعت شهریار از تو
دعای شیعیان کن از شفاعت مستجاب اصغر
شاعر : استاد شهریار

نیلوفر
۱۳۹۷/۱۰/۲۰, ۱۹:۴۱
Like an image passing by
My love, my life
In the mirror of your eyes
My love, my life
I can see it all so clearly
All I love so dearly
Images passing by
Like reflections of your mind
My love, my life
Are the words I try to find
My love, my life
But I know I don’t possess you
With all my heart, God bless you
You will be my love and my life
You’re my one and only

[Verse 2: Meryl Streep]
I held you close to me
Felt your heart beat
And I thought: I am free
Oh yes, and as one are we
In the now and beyond
Nothing and no one can break this bond

نیلوفر
۱۳۹۷/۱۱/۲۳, ۲۲:۲۳
شبی لیلی به نازی گفت کای مجنون تو شعری گو
ولی مجنون به فکر برق چشمان تو لیلی بود

حکایت هاست در شب ها که جز عاشق نمیفهمد
که هرکس پا نهد در آتش عشق تو فانی بود

حدیث ناز تو با کس نگفتم هم نمیگویم
ولی داغ نگاهت تا ابد در قلب باقی بود

به خوابی گر کنی یادم به چشمم پای بگذاری
که از دنیا مرا از تو به خوابی عشق، کافی بود

کاش شاعر ادامه اش میداد... :)

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۰
http://www.coca.ir/wp-content/uploads/2018/04/شعر-عاشقانه-برای-همسرم.jpg

چه شد در من نمی دانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم …

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۲
http://www.coca.ir/wp-content/uploads/2013/06/شعر-عاشقانه-دلنشین.jpg

عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۳
http://www.coca.ir/wp-content/uploads/2013/06/شعر-عاشقانه-زیبا-احساسی.jpg

یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

بابا طاهر

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۴
من سردم و سردم ، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را

جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ‏ست‏
با گرم‏ترین پرتو خورشید بیارا
از دیده بر آنم همه را جز تو برانم‏
پاکیزه کنم پیش رخت آینه‏ ها را
من برکه ی آرام وُ تو پوینده نسیمی‏
دریاب ز من لذت تسلیم و رضا را
گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را
هر لحظه که گل بشکفد آن لحظه بهار است‏
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را

می ‏خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم‏
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را
از باده اگر مستی جاوید بخواهی‏
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا

سیمین بهبهانی

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۵
http://www.coca.ir/wp-content/uploads/2013/06/اشعار-عاشقانه-کوتاه.jpg


از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

ملک الشعرای بهار

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۵
بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار من
تویی تویی گلزار من گلزار من
بگو بگو اسرار من اسرار من

بیا بیا درویش من درویش من
مرو مرو از پیش من از پیش من
تویی تویی هم کیش من هم کیش من
تویی تویی هم خویش من هم خویش من
هر جا روم با من روی با من روی
هر منزلی محرم شوی محرم شوی
روز و شبم مونس تویی مونس تویی
دام مرا خوش آهویی خوش آهویی

ای شمع من بس روشنی بس روشنی
در خانه‌ام چون روزنی چون روزنی
تیر بلا چون دررسد چون دررسد
هم اسپری هم جوشنی هم جوشنی

صبر مرا برهم زدی برهم زدی
عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی
دل را کجا پنهان کنم
در دلبری تو بی‌حدی تو بی‌حدی

ای فخر من سلطان من سلطان من
فرمان ده و خاقان من خاقان من
چون سوی من میلی کنی میلی کنی
روشن شود چشمان من چشمان من

مولانا

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۶
چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست

آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست
انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست
عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم
با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست

شهدیست با شرنگ و نشاطی‌ست با تعب
داروی دردناکست آنرا که درد نیست
آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان
بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست

سنایی

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۷
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم

بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم

:-h

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۷
امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچه دیدار است

آن گونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد ، آن یکی بیدار است

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۸
بیراهه دور می‌زند بی تو دلم
لبخند به زور می‌زند بی تو دلم

هر وقت که دیر می‌کنی مثل سه تار
در مایه شور می‌زند بی تو دلم

احسان افشاری

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۸
گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم

مولانا

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۹
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

محمد علی بهمنی

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۳۹
ماه اگر بی تو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سبحانی

جلوه بخت تو دل می‌برد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
حافظ

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۴۰
گفتم که پر از عطر بهاری بانو
خب حرف بزن گاه گداری بانو
گفتی به خدا حرف ندارم آقا
گفتم به خدا حرف نداری بانو

بهمن بنی‌هاشمی

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۴۱
اگر دریای دل آبی ست
تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست
تویی معنای دنیایش

تو یعنی یک شقایق را
به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب
به زیبایی درخشیدن

تو یعنی یک کبوتر را
ز تنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را
به آرامی صدا کردن
تو یعنی چتری از احساس
برای قلب بارانی
تو یعنی در زمستان ها
به فکر پونه افتادن

اگر یک آسمان دل را
به قصد عشق بردارم
میان عشق وزیبایی ترا من دوست می دارم

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۴۱
هوا خواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۴۲
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی
هوشنگ ابتهاج

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۴۲
بگیر این گل از من یاد بودى
که تنها لایق این گل تو بودى
فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عزیز من تو بودى

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۴۲
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی نه خواب و خیالی
من ای حس مُبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

شقایق
۱۳۹۷/۱۱/۲۹, ۱۷:۴۳
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ ی کبود اگر عشق نبود
از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود
در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
قیصر امین پور