توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زنان عاشورایی
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۲۴
عنوان : آمنه
به قولي او همان سکينه عليه االسلام دختر گرامي امام حسين عليهالسلام است، که آمنه نام اصلي
اوست و لقب «سکينه يا سکينه» از طرف مادرش رباب به او داده شده است.
عنوان :ام البنين
فاطمه «ام البنين» دختر حزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد بن کعب بن عامر بن کلاب بن ربيعة بن عامر
صعصعة بن معاوية بن بکر بن هوازن است. مادر آن بزرگوار «شمامه» نام داشت.
او مادر حضرت عباس عليهالسلام و همسر اميرالمؤمنين عليهالسلام پس از شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام
بود که به معرفي عقيل، برادر حضرت امير، به همسري علي عليهالسلام درآمد. نامش «فاطمه بنت حزام» از
قبيله بنيکلاب و خواهر لبيد شاعر بود، زني بود باشرافت از خانوادهاي ريشهدار و دلاور و نسبت به فرزندان
حضرت زهرا عليهاالسلام نيز بسيار مهربان بود. ثمرهي ازدواج علي عليهالسلام با او چهار پسر بود، به نامهاي
: عباس، جعفر، عبدالله و عثمان که هر چهار فرزندش روز عاشورا را در رکاب سيدالشهداء عليهالسلام به
شهادت رسيدند.
امالبنين، پس از شهادت فرزندانش همه روزه به بقيع ميرفت و بچههاي عباس را نيز به همراه ميبرد و به ياد
فرزندان شهيدش مرثيه و نوحه ميخواند. زنان مدينه نيز به ندبه و نوحهي سوزناک او جمع ميشدند و ميگريستند.
اشعاري هم دربارهي عباس سروده بود. وقتي زنان به ام البنين تسليت ميگفتند، ميگفت ديگر مرا ام البنين
خطاب نکنيد، چرا که امروز ديگر فرزندانم نيستند و شهيد شدهاند.
لا تدعو في ويک امالبنين
تذکريني بليوث العرين
کانت بنون لي ادعي بهم
و اليوم اصبحت و لا من بنين...
به اين بانوي بزرگوار و مادر چهار شهيد، قبل از ولادت فرزندانش فاطمه ميگفتند؛ اما پس از آن که داراي آن
چهار فرزند شد، امالبنين خطابش کردند، يعني مادر پسران. عباس 34 سال داشت و عبدالله 25 سال،
عثمان 21 سال و جعفر 19 سال.
پس از شهادت انسيه ي حورا فاطمه زهرا عليهاالسلام حضرت علي بن ابيطالب عليهماالسلام برادرش
عقيل بن ابيطالب عليهالسلام را که آشنا به انساب عرب بود، فراخواند و از او خواست برايش همسري از
تبار دلاوران برگزيند تا پسري دلير براي مولا به ارمغان آورد که سالار شهيدان حسين بن علي عليهماالسلام
را در کربلا ياري کند.
عقيل، امالبنين کلابيه عليهاالسلام را براي حضرت علي عليهالسلام برگزيد که قبيله و خاندانش بنيکلاب، در
شجاعت بيمانند بودند. بنيکلاب از حيث شجاعت و دلاوري در ميان عرب زبانزد بودند.
حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام اين انتخاب را پسنديد و عقيل را به خواستگاري نزد پدر امالبنين عليهاالسلام
فرستاد. پدر، خشنود از اين وصلت مبارک، نزد دختر شتافت و او نيز با سربلندي و افتخار پاسخ مثبت داد و
پيوندي هميشگي بين او و مولاي متقيان علي بن ابيطالب عليهماالسلام برقرار شد. امام عليهالسلام در
همسرش ايماني استوار، عقلي سرشار، آدابي والا و صفاتي نيکو مشاهده کرد و او را گرامي داشت و از
صميم قلب در حفظ حرمت او کوشيد.
امالبنين بر آن بود که جاي خالي فاطمه عليهاالسلام را در زندگي دو سبط پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم
دو ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و دو سرور جوانان بهشت، امام حسن و امام حسين عليهم االسلام
پر کند، مادري که در اوج شکوفايي پژمرده شد و آتش به جان فرزندان خردسال خود زد.
امالبنين عليهاالسلام فرزندان دخت گرامي رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم را بر فرزندان خود که نمونههاي
والاي کمال بودند مقدم ميداشت و بخش عمدهي محبت و علاقه خود را متوجه آنان ميکرد.
گويند همان روز که پاي در خانهي مولا عليهالسلام گذاشت، حسنين عليهماالسلام هر دو مريض بوده و در
بستر افتاده بودند. اما عروس تازهي ابوطالب عليهالسلام به محض آنکه وارد خانه شد خود را به بالين آن دو
عزيز عالم وجود رسانيد و همچون مادري مهربان به دلجويي و پرستاري آنان پرداخت. چنانکه گفته ميشود خود
نيز پس از چندي به مولا پيشنهاد داد که به جاي فاطمه، که اسم قبلي و اصلي او بوده، او را امالبنين صدا زند،
تا حسنين عليهماالسلام از ذکر نام اصلي او توسط امام عليهالسلام به ياد مادر خويش، فاطمهي زهرا
عليهاالسلام نيفتاده و در نتيجه خاطرات تلخ گذشته در ذهنشان تداعي نگردد و رنج بيمادري آنها را آزار ندهد!
اين بانوي بزرگوار نزد مسلمانان جايگاه ويژه دارد، و بسياري از آنان معتقدند او را نزد خداوند منزلتي والاست
و اگر دردمندي او را به درگاه حضرت باري تعالي شفيع و واسطه قرار دهد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد.
لذا به هنگام سختيها و درماندگيها، اين مادر فداکار را شفيع خود قرار ميدهند.
فرزندان امالبنين - همگي - در زمين کربلا شهيد شدند و نسل امالبنين عليهاالسلام از طريق
عبيدالله بن قمر بني هاشم بسيار ميباشند. چون بشير به فرمان امام زين العابدين عليهالسلام وارد مدينه
شد تا مردم را از ماجراي کربلا و بازگشت اسراي آل الله باخبر سازد، در راه، امالبنين عليهاالسلام او را ملاقات
کرد و فرمود: اي بشير، از امام حسين عليهالسلام چه خبر داري؟ بشير گفت: اي امالبنين، خداي تعالي تو را
صبر دهد که عباس تو کشته گرديد. امالبنين عليهاالسلام فرمود: از حسين عليهالسلام مرا خبر ده. بدين گونه،
بشير خبر قتل يک يک فرزندانش را به او داد، اما امالبنين عليهاالسلام پياپي از امام حسين عليهالسلام خبر
ميگرفت. او گفت: فرزندان من و آن چه در زير آسمان است، فداي حسينم باد! و چون بشير خبر قتل آن حضرت
را به او داد صحيحهاي کشيد و گفت: اي بشير، رگ قلبم را پاره کردي! و صدا به شيون بلند کرد.
مامقامي گويد: اين شدت علاقهي دليل بلندي مرتبهي او در ايمان و قوت معرفت او به مقام امامت است
که شهادت چهار جوان خود را که نظير ندارند در راه دفاع از امام زمان خويش سهل ميشمارد.
به نوشتهي علامهي سماوي در ابصار العين: امالبنين عليهاالسلام همه روزه به بقيع ميرفت و مرثيه ميخواند
به نوعي که هر کسي که از آن جا عبور ميکرد از ناله و گريهي امالبنين عليهاالسلام به گريه ميافتاد.
هنگامي که زنها او را با عنوان امالبنين خطاب ميکردند و به وي تسليت ميدادند، اين ابيات را ميسرود:
لا تدعوني ويک امالبنين
تذکريني بليوث العرين
کانت بنون لي ادعي بهم
و اليوم اصبحت و لا من بنين
أربعة مثل نسور الربي
قد واصلوا الموت بقطع الوتين
تنازع الخرصان أشلائهم
فکلهم أمسوا صريعا طعين
يا ليت شعري أکما أخبروا
بأن عباسا مقطوع اليدين
يعني: اي زنان مدينه، ديگر مرا ام البنين نخوانيد و مادر شيران شکاري ندانيد، مرا فرزنداني بود که به سبب
آنها ام البنينم ميگفتند، ولي اکنون ديگر براي من فرزندي نمانده و همه را از دست دادهام. آري، من چهار
باز شکاري داشتم که آنها را هدف تير قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نيزههاي خود
بدنهاي طيبه آنها را از هم متلاشي کردند و در حالي روز را به پايان بردند که همهي آنها با جسد چاک چاک
بر روي خاک افتاده بودند. اي کاش ميدانستم آيا اين خبر درست است که دستهاي فرزندم عباس را از تن
جدا کردند؟!
و نيز:
يا من رأي العباس کر
علي جماهير النقد
و وراه من ابناء حيدر
کل ليث ذي لبد
أنبئت ان ابني اصيب
برأسه مقطوع يد
ويلي علي شبلي أمال
برأسه ضرب العمد؟
لو کان سيفک في يد
يک لما دني منه احد
چه کسي عباس را ديد که به گروه پست حمله ميکرد.
در آن هنگام که فرزندان حيدر در کارزار چون شيران در پشت سروي بودند.
شنيدم در هنگامي که دستش قطع شده بود، فرقش مورد اصابت قرار گرفته است.
واي بر من، آيا بر فرق شير شجاع من عمود فرود آمد و سر او را کج کرد؟
(پسرم) اگر شمشير در دستت بود، احدي جرأت نداشت به تو نزديک گردد.
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۲۷
عنوان : ام الثغر
مادر جناب «جعفر بن عقيل بن ابيطالب عليهمالسلام» بود. فرزند اين مادر بزرگوار در روز عاشورا به شهادت رسيد.
عنوان :امامه
به قولي، نام اصلي سکينه عليهاالسلام دختر بزرگوار امام حسين عليهالسلام است و لقب (سکينه و سکينه)
از طرف مادرش رباب به او داده شده است.
عنوان :ام حکيم
مادر «لبابه» ، مادر همسر حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام ميباشد.
عنوان :ام خلف
او همسر مسلم بن عوسجه، از زنان برجستهي شيعه که در کربلا از ياران حضرت سيدالشهداء عليهالسلام
بود. پس از شهادت مسلم بن عوسجه پسرش «خلف» آمادهي جنگ شد. امام حسين عليهالسلام از او
خواست که به سرپرستي مادرش بپردازد. ولي مادرش او را تشويق به جنگ کرد و گفت: جز با ياري پسر پيغمبر،
از تو راضي نخواهم شد. «خلف» پس از نبردي دليرانه به شهادت رسيد. پس از شهادتش، سر او را به طرف
مادرش پرتاب کردند. او هم سر را برداشته، بوسيد و گريست.
عنوان :ام سلمة
همسر گرامي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و از سابقين در اسلام و از مهاجرين به حبشه بود.
از زنان خردمند عصر خويش به شمار ميرفت. نامش هند بود. پس از بازگشت از حبشه، به مدينه
هجرت کرد. شوهرش ابوسلمه در جنگ احد مجروح و سپس شهيد شد. پيش از جنگ احزاب به
همسري پيامبر درآمد و سرپرستي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام را بر عهده گرفت. چون حسين عليهالسلام
به دنيا آمد عهده دار نگهداري او شد. ام سلمه پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم همواره
هوادار اهل بيت ماند و سالها بعد، از مخالفان سرسخت معاويه بود و طي نامههايي از معاويه در
سب و لعن اميرالمؤمنين عليهالسلام انتقاد کرد. اين بانوي بزرگوار، از راويان حديث از پيامبر بود،
حسين بن علي عليهماالسلام پيش از سفر به کربلا علم و سلاح پيامبر و ودايع امامت را به او سپرد
تا از بين نرود. درخواست آنها نشانه ي امامت بود. او هم آنها را به امام سجاد عليهالسلام تحويل داد. اين امر،
مقام عظيم او را نزد اهل بيت ميرساند. پس از واقعه ي کربلا، وي به عزاداري بر شهيدان کربلا پرداخت و
بني هاشم به تعزيت و تسليت گويي او که تنها بازماندهي پيامبر بود، ميرفتند. ام سلمه در 84 سالگي،
چند سال پس از روز واقعه ي کربلا (به نقلي در سال 62) درگذشت و در بقيع، مدفون شد.
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۳۱
عنوان : ام کلثوم
دختر حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام و خواهر حضرت زينب و امام حسين عليهالسلام بود. وي در سالهاي
آخر عمر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به دنيا آمد. زني بافضيلت، فصيح و سخنور و دانا بود. نامش را
زينب صغري هم گفتهاند. در طول زندگي، شاهد شهادت مظلومانهي عترت پيامبر بود. در سال 61 هجري نيز در
رکاب سيدالشهداء عليهالسلام به کربلا آمد و پس از عاشورا، در مدت اسارت نيز با سخنانش عترت رسول خدا را
معرفي و ستمهاي حکام را افشا ميکرد. از جمله وقتي کاروان اسيران را در کوفه وارد کردند، در جمع انبوه حاضران،
امکلثوم به مردم دستور سکوت داد. چون نفسها آرام گرفت و همه ساکت شدند به سخن پرداخت و کوفيان را به
خاطر سستي در ياري امام و آلودن دست به خون سيدالشهداء ملامت کرد.
همسر جناب عون بن جعفر بن ابيطالب عليهالسلام بود. حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام دخترش امکلثوم را به
همسري او درآورد. عون همراه همسرش در کربلا حضور داشت و به شهادت رسيد.
ابومخنف از ام کلثوم حديث ميکند که: بعد از قتل امام حسين عليهالسلام شنيدم گويندهاي اين اشعار بگفت ولي
او را نديدم.
والله ما جئتکم حتي بصرت به
بالطف منعفر الخدين منحورا
و حوله فتية تدمي نحورهم
مثل المصابيح يغشون الدجي نورا
و قد رکضت رکابي کي اصادفة
من قبل يلثم وسط الجنة الحورا
فردني قدر و الله بالغه
و کان امر قضاء الله مقدورا
کان الحسين سراجا بستضاء به
والله يعلم اني لم اقل زورا
امکلثوم ميفرمايد: او را سوگند دادم تا بگو کيستي؟ گفت: ملکي از ملوک جن ميباشم که با گروه خويش آمدم تا
امام حسين عليهالسلام را نصرت کنم، ولي وقتي رسيدم که او را کشته بودند.
سپهر در ناسخ التواريخ مينويسد: چون آن حضرت به درجهي رفيع شهادت رسيد و چون امکلثوم صداي شيههي
ذوالجناح را شنيد، اين اشعار را با سوز و گداز قرائت کرد:
مصيبتي فوق أن ارثي باشعاري
و ان يحيط بها علمي و افکاري
فاليوم انظره بالترب منجدلا
لولا التحمل طاشت فيه افکاري
کان صورته في کل ناحية
شخص يلايم أزماني و اخطاري
جاء الجواد فلا اهل بمقدمه
الا لوجه حسين طالب الثاري
ما للجواد لحاه الله من فرس
ان لا يجندل دون الضيغم الضاري
يا نفس صبرا علي الدنيا و محنتها
هذا الحسين قتيلا بالعري عاري
و چون ذوالجناح با زين واژگون و کاکل غرقه به خون، به در خيمهها رسيد، امکلثوم سخت بگريست و اشارتي
به جانب خواهر خود زينب نموده و اين مرثيه را سرود:
لقد حملتني في الزمان نوابه
و مزقنا انيابه و مخالبه
و أخني علينا الدهر في الدار غربة
و دنت بما نخشي علينا عقاربه
و أفجعنا بالاقربين و شتتت
يداه لنا شملا عزيزا مطالبه
و اودي اخي و المرتجي في النوائب
و عمت رزاياه و جلت مصائبه
حسين لقد امسي به الترب مشرقا
و اظلم من دين الاله مذاهبه
لقد حل بي منه الذي لو يسير
اناخ علي رضوي تداعت جوانبه
و يحزنني اني اعيش و شخصه
مغيب و في تحت التراب ترائبه
فکيف يعزي فاقد شطر نفسه
فجانبه حي و قد مات جانبه
فلم يبق لي رکن الوذ برکنه
اذا غالني في الدهر ما لا اغالبه
تمزقنا ايدي الزمان و جدنا
رسول الذي عم الانام مواهبه
نيز در ناسخ التواريخ گويد: چون سپاه کوفه و شام به غارت خيام طاهرات پرداختند عمر سعد از راه رسيد،
زنان اهل بيت پيش روي او صيحه زدند، عمر سعد فرمان داد کسي به خيمه زنان وارد نشود و آن جوان بيمار
را کسي تعرض نکند و هيچ کس از اين خيام بيرون نشود. اهل بيت گفتند: حکم کن که آن چه از ما بردهاند
مسترد دارند تا بتوانيم سر و روي خويش را بپوشانيم، عمر سعد حکم کرد که هر چه بردهاند مسترد دارند،
ولي ابدا کسي چيزي رد نکرد. (و عمر سعد به هيچ يک از خواستههاي اهل بيت عليهمالسلام پاسخ نداد و
عمل نکرد) امکلثوم بگريست و اين اشعار را بسرود.
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۳۳
قد نقضت مني الحياة و أصبحت
علي فجاج الارض من بعدکم سجنا
قفوا و دعونا قبل بعدکم عنا
و داعا فان الجسم من اجلکم مضني
سلام عليکم ما امر فراقکم
فياليتنا من قبل ذااليوم قد متنا
و اني لارثي للغريب و انني
غريب بعيد الدار و الاهل و المغنا
اذا طلعت شمس النهار ذکرتکم
و ان عزبت جددت من اجلکم حزنا
لقد کان عيشي بالاحبة صافيا
و ما کنت ادري ان صحبتنا تفني
فو الله قد ضاق اشتياقي اليکم
و لم يدع التغميض لي بعدکم جفنا
و قد بارحتني لوعة البين والاسي
و قد صرت دون الخلق لي مفزعا سنا
و قد رحلوا عني احبة خاطري
فما احد منهم علي غربتي حنا
سيد بن طاووس در لهوف مينويسد: بعد از ذکر خطبه عليا مخدره فاطمه بنت الحسين عليهاالسلام امکلثوم
اين خطبه را قرائت نمود:
«قالت: يا اهل الکوفة سوأة لکم ما لکم خذلتم حسينا و قتلتموه و انتهبتم أمواله و ورثتموه و سبيتم نساءه
و نکبتموهن فتبا لکم و سحقا ويلکم أتدرون اي دواه دهتکم؟! و اي وزر علي ظهرتکم حملتم؟! و اي دماء
سفکتموها؟ و اي اموال نهبتموها؟ و اي کريمة سبيتموهن؟ و اي صبية سلبتموهن؟ قتلتم خير رجالات بعد
النبي صلي الله عليه و آله و سلم و نزعت الرحة من قلوبکم! الا ان حزب الله هم الفائزون و حزب الشيطان
هم الخاسرون،» ثم قالت:
قتلتم اخي صبرا فويل لامکم
ستجزون نارا حرها يتوقد
سفکتم دماء حرم الله سفکها
و حرمها القرآن ثم محمد
الا! فابشروا بالنار انکم غدا
لفي سقر حقا يقينا مخلد
و اني لابکي في حويتي علي اخي
علي خير من بعد النبي مولد
بدمع غريز مستهل مکفکف
علي الخد مني دائما ليس يجمد
يعني: اي اهل کوفه! قبيح باد روهاي شما! شما را چه پيش آمد که از نصرت حسين دست باز داشتيد
و او را مخذول کرديد، تااينکه او را شهيد کرديد و اموال او را به غارت برديد و آن را ميراث خود شمرديد و
عيالات او را اسير کرديد و آنها را برهنه و دچار بدبختي نموديد؟ اف باد بر شما، و دور باد رحمت حق از شما!
اي واي بر شما آيا ميدانيد چه مصيبت بزرگي بر پا کرديد و چه گناه عظيمي مرتکب شديد و چه خون پاکي
را ريختيد و چه اموالي را غارت کرديد و چه دختران پرده نشين و بانوان آل طه و يس را اسير کرديد؟!
شما کسي را کشتيد که بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بهتر از همهي جهانيان بود؛ و از سوء
کردار شما رحمت از دلهاي شما برطرف گرديد و دچار قساوت و ضلالت شديد. همان حزب خداوند فائز و
رستگارند و حزب شيطان خاسر و زيانکار. مادرانتان به عزايتان بنشينند، که برادرم را با شکنجه کشتيد.
بزودي جزا داده خواهيد شد و به آتشي که خاموشي ندارد. شما خوني را ريختيد که خداوند متعال و قرآن
و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را حرام کرده بود. همانا به شما بشارت ميدهم که فرداي قيامت
در قعر جهنم مخلد خواهيد بود! و من تا زنده هستم، بر برادرم که بهترين مولود پس از رسول خدا صلي الله
عليه و آله و سلم بود، خواهم گريست به اشکي که چون سيل به صورت من جاري و متراکم باشد و هرگز
خشک نشود.
سپهر مينويسد: چون سخنان زينب عليهاالسلام در مجلس ابنزياد پايان يافت، امکلثوم آغاز سخن کرد و
فرمود: «يابنزياد! ان کان قرت عينک بقتل الحسين فقد کانت بعين رسول الله قرت برؤيته و کان يقبله و يمص
شفتيه و يحمله هو و أخوه علي ظهره فاستعد غدا للجواب».
يعني: اي پسر زياد! اگر چشم تو به قتل حسين روشن گرديد، (بدان که) هر آينه چشم رسول خدا به ديدار
او خرسند و حضرتش پيوسته حسين را ميبوسيد و لبهاي او را ميمکيد و او را در آغوش ميکشيد و گاهي او
را با برادرش، حسن، بر دوش خود سوار مينمود، پس خود را آمادهي پاسخگويي در روز قيامت (و در برابر
محکمه عدل الهي) ساز.
مسلم جصاص گويد: مردم کوفه را ديدم که بر حال اطفال اهل بيت عليهمالسلام رقت آورده و از فراز بام نان
و خرما به ايشان بذل مينمودند و کودکان نيز گرفته و بر دهان خود ميگذاشتند. اما امکلثوم آن نان پارهها و
گردوها و خرماها را از دست و دهان کودکان ميربود و ميافکند. پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود:
«يا اهل کوفه! ان الصدقة علينا حرام.»
يعني: اي اهل کوفه دست از بذل اين اشياء بازگيريد که صدقه بر ما اهل بيت حرام است.
و نيز زماني که امکلثوم ديد زنان کوفه بر کاروان اسرا زار زار ميگريند، سر از محمل بيرون کرد:
«فقالت لهم: يا اهل کوفة تقتلنا رجالکم و تبکينا نساؤکم؟! فالحاکم بيننا و بينکم الله يوم فصل القضاء».
يعني: اي اهل کوفه، مردان شما مردان ما را ميکشند و زنان شما بر حال ما گريه ميکنند؟! در فرداي قيامت،
خداوند متعال بين ما و شما حکم خواهد فرمود.
قنسرين (به کسر قاف و فتح نون و تشديد سين مهمله و کسر راء و سکون ياء و نون) نام بلدي است در يک
منزلي حلب، که مردم آن همه از شيعيان علي عليهالسلام بودند. آنان دروازهها را بسته و از فراز بام، مردم
آن جماعت را پياپي لعن ميکردند و آنها را با زدن سنگ طرد مينمودند و ميگفتند: اي قاتلان اولاد رسول خدا
صلي الله عليه و آله و سلم اگر همگان نيز کشته شويم يک تن از شما را به اين شهر راه نميدهيم. در اين
وقت امکلثوم با ديده خونبار و دل داغدار اشعار زير را سرود:
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۳۷
کم تنصبون لنا الاقتاب عارية
کاننا من بنات الروم في البلد
أليس جدي رسول الله ويلکم
هو الذي دلکم قصدا الي الرشد
يا امة السوء لاسقيا لربعکم
الا عذابا کما أخني علي لبد
سپهر در ناسخ گويد: چون اهل بيت رسول خدا را به سيبور (نام شهري نزديک کفر طاب) کوچ دادند، اهل
سيبور جمع شده و پيران و جوانان آنها گرد آمدند. سپس شيخي سالخورده که زمان خلافت عثمان را درک
کرده بود، از ميانشان برخاست و گفت: فتنه برنينگيزيد که همانا اين سرها را در تمام امصار و بلدان گردانيدهاند
و کسي از در منع سخن نکرده است، بگذاريد تا از شهر شما هم بگذرانند. جوانان گفتند که: والله هرگز
نميگذاريم اين قوم پليد شهر ما را به قدوم خويش آلوده سازند. در زمان، بشتافته و پل روي آب را که از آن
عبور ميشد، قطع کردند و ساخته جنگ شدند. در پي اين ماجرا، حرب در پيوست و رزمي سخت بر پاي ايستاد،
چندان که ششصد تن از لشکر ابنزياد دستخوش تيغ فولاد شدند و جماعتي از جوانان سيبور به خاک افتادند.
در اين وقت امکلثوم فرمود: نام اين بلد چيست؟ گفتند: سيبور است. فرمود: «أعذب الله شرابهم و أرخص
أسعارهم و رفع أيدي الظلمة عنهم.»
ابومخنف گويد: از اثر دعاي امکلثوم، اگر جهان هم انباشته ظلم و جور بودي، در اراضي ايشان جز آيت نعمت
و بذل و رايت قسط و عدل افراشته نگشتي.
نيز صاحب ناسخ گويد: چون اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به بعلبک نزديک کردند، به
حاکم بعلبک نوشتند که: اينک سرهاي خوارج و اهل بيت ايشان است که به درگاه اميرالمؤمنين يزيد حمل
ميدهند، علف و آذوقه مهيا کن و به استقبال ما بيا.
حاکم بعلبک فرمان داد تا جاي آسايش و آرامش از بهر ايشان مهيا ساختند و از سويق و سکر و ديگر مشروبات
و مأکولات فراهم آوردند و دفها بنواختند و رايتها برافراختند و در بوقها بدميدند و آن کافران را استقبال کردند و
به شهر درآوردند. در اين وقت امکلثوم فرمود: نام اين بلد چيست؟ گفتند: بعلبک. فقال: «أباد الله تعالي خضرائهم
و لا أعذب الله شرابهم و لا رفع الله أيدي الظلمة عنهم.» قال ابومخنف: «و لو ان الدنيا کانت مملوة عدلا و قسطا
لما أنالهم الا ظلما و جورا.»
يعني: آن مخدره در حق آنها نفريني کرد که خداي تعالي نابود کند وسعت معيشت شما را و خوشگوار نگرداند
آب شما را و دست ظالمان را از سر شما کوتاه نکند، و ابومخنف گويد: اگر همه دنيا را عدالت و رفاه فرا گيرد،
در بعلبک جز آثار ظلم و بيچارگي چيز ديگر نيست!
سيد بن طاووس در لهوف گويد: چون کاروان اهل بيت عليهالسلام نزديک دروازهي شام رسيدند، ام کلثوم
شمر بن ذي الجوشن را طلب کرد و فرمود: مرا با تو حاجتي است. حاجتت چيست؟ فرمود: اينک شهر دمشق
است، ما را از دروازهاي داخل کن که مردمان در آن کمتر انجمن باشند و بگو سرهاي شهدا را از ميان محملها
دور کنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ننگرند.
شمر، که خمير مايهي شرارت بود، چون مقصود آن مخدره بدانست يکباره برخلاف مقصود آن مخدره کمر بست
و فرمان داد تا سرهاي شهدا را در خلال محملها جاي دهند و ايشان را از دروازهي ساعات، که مجمع رعيت و
رعات بود، به شهر درآوردند تا مردم بيشتر بر آنها نظاره کنند!
و سپهر در ناسخ گويد: در آن حال شمر، حامل سر حضرت امام حسين عليهالسلام بود و پيوسته گفت:
«أنا صاحب رمح طويل أنا قاتل الاصيل أنا قتلت ابن سيد الوصيين و اتيت برأسه الي يزيد اميرالمؤمنين».
امکلثوم چون بشنيد که شمر به عمل خويش افتخار کرد، و ميگويد: من صاحب نيزه بلند و کشندهي فرزند
ارجمند سيد اوصيا و قتال کننده با دين اصيل بلند پايه ميباشم، يکباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود:
«و فيک الکثکث يا لعين بن اللعين، ألا لعنة الله علي الظالمين يا ويلک أتفتخر علي يزيد الملعون بن الملعون
بقتل من ناغاه في المهد جبرئيل و من اسمه مکتوب علي سرادق عرش الجليل و من ختم الله بجده المرسلين
و قمع بأبيه المشرکين فأين مثل جدي محمد المصطفي و أبي المرتضي و أمي فاطمة الزهراء صلوات الله و
سلامه عليهم أجمعين.»
يعني: خاک بر دهانت باد اي ملعون! لعنت خداوند بر ستمکاران باد! واي بر تو! آيا فخر ميکني بر يزيد ملعون
که به قتل رسانيدي کسي را که جبرئيل در گهواره براي او ذکر خواب ميگفت و نام گراميش در سرادق عرش
جليل پروردگار، مکتوب است؟! کشتي کسي را که خداوند متعال پيامبري را به جد وي، رسول خدا، خاتمه داد
. آيا افتخار تو اين است که به قتل رسانيدي کسي را که پدرش نابود کنندهي مشرکين بود؟ کجا جدي و پدري
و مادري مثل جد و پدر من پيدا خواهد شد؟! خولي اصبحي که نگران اين بيانات بود، به امکلثوم گفت
: تأبين الشجاعة و أنت بنت الشجاع، يعني: تو هرگز از شجاعت سر برنتابي، همانا تو دختر مرد شجاعي هستي!
در جلد عاشر بحار (طبع کمپاني) و غير آن مروي است که چون يزيد خواست عيال الله را روانهي مدينه نمايد اموال
و اثقال و عطايا را بر زبر هم نهاد... تا آن جا که گويد:
آنگاه روي به مدينه نهادند، چون ديوارهاي مدينه نمودار گرديد، امکلثوم با دلي پر از اندوه سيلاب اشک از ديده
جاري ساخته به قرائت اين مرثيه پرداخت و زمين و آسمان را منقلب ساخت:
مدينة جدنا لا تقبلينا
فبالحسرات و الاحزان جئنا
ألا أخبر رسول الله عنا
بانا قد فجعنا في اخينا
اين شعر منسوب به امکلثوم عليهماالسلام در کتب مقاتل مفصل آمده است.
آن گاه بر سر قبر مادرش، فاطمه زهراء عليهاالسلام آمد و از بانگ ناله و عويل، شور محشر بر پا کرد.
مردم گريبانها چاک زدند، صورتها خراشيدند، و ناله واحسيناه به چرخ برين رسانيدند. در آن وقت امکلثوم
عليهاالسلام با چشم پر آب و قلب کباب، بر سر قبر مادر، اين مرثيه را بگفت که سنگ را آب و آب را کباب
نمود.
أفاطم لو نظرت الي السبايا
بناتک في البلاد مشتتينا
أفاطم لو نظرت الي الحباري
و لو ابصرت زين العابدينا
أفاطم لو رأيت بتنا سهاري
و من سهر الميالي قد عيينا
أفاطم ما لقيت من عداک
فلا قيرات مما قد لقينا
فلو دامت حياتک لم تزالي
الي يوم القيامة تندبينا
در بحر المصائب گويد که: امکلثوم چون وارد مدينه شد (بعد از واقعهي جانسوز کربلا) بعد از چهار ماه از اين
سراي پر بلا به رحمت خداوند لا يزال پيوست، بنا به قول علامهي حلي در «منهاج الصلاح» و شيخ کفعمي
در «مصباح» و شيخ مفيد در «ارشاد» که ميفرمايند: «ورود اهل بيت در مدينه بيستم شهر صفر بوده است)
وفات آن بانوي بزرگوار بايستي تقريبا در اواخر جمادي الثاني 62 از هجرت باشد، و الله العالم. و مدفن اين
مخدره به نام امکلثوم غير مدينه در جاي ديگر ذکري ندارد، سلام الله عليها و علي جدها و امها و أبيها و أخويها.
ام لقمان
او دختر عقيل ابن ابيطالب است. هنگامي که بشير خبر شهادت خونين کفنان کربلا را به مردم مدينه داد،
زنان بنيهاشم از خانهها بيرون آمدند و شيون آغاز کردند و املقمان چنين به نوحه و ندبه پرداخت:
ماذا تقولون ان قال النبي لکم
ماذا فعلتم و أنتم آخر الامم
لعترتي و بأهلي بعد مفتقدي
متهم أسارا و منهم ضرجوا بدم
ما کان هذا جزائي ان نصحت لکم
ان تخلفوني بسوء في ذوي رحم
اگر پيامبر صلي الله عليه و آله از شما بپرسد که اي آخرين امت، شما چه کرديد، چه ميگوييد؟
و بعد از من با خانواده و دودمان من چگونه رفتار کرديد؟ برخي از آنان اسير شدند و بدن برخي به خون آغشته شد.
سزاي نصايحي که به شما کردم چنين نبود. نبايد با وابستگان من چنين ظالمانه رفتار ميکرديد.
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۴۱
ام ولد
به قولي او مادر جناب «عبدالله بن حسن بن علي بن ابيطالب» عليهمالسلام است که در روز عاشورا به
فيض شهادت نايل آمد.
ام وهب نمري
وي دختر «عبد» و همسر عبدالله بن عمير کلبي از طايفه «بنيعليم» بود. چون شوهرش تصميم گرفت
از کوفه به ياري حسين عليهالسلام بيرون آيد، ام وهب نيز اصرار کرد تا او را هم با خود ببرند. شبانه به
ياران حسين عليهالسلام در کربلا پيوستند. روز عاشورا وقتي شوهرش عبدالله بن عمير به ميدان رفت،
او نيز چوبي به دست گرفت و به ميدان شتافت ولي امام حسين عليهالسلام مانع او شد، و فرمود: بر زنان
جهاد نيست. اما پس از شهادت شوهرش به بالين او رفت و صورت او را پاک ميکرد که شمر، غلامي را سراغ
او فرستاد. آن غلام با گرزي بر سر آن زن کوبيد و او را شهيد کرد.
زني ارجمند از قبيلهي «نمر بن قاسط» که همسر عبدالله بن عمير کلبي، از قبيلهي بنيعليم بود که همسرش
«اموهب» را از تصميم خويش براي پيوستن به حسين عليهالسلام آگاه کرد و اموهب گفت: «تو به انديشهي
درستي رسيدهاي، خداوند کارهاي تو را رشد دهد. تصميم خود را عملي ساز و مرا هم با خود ببر». عبدالله
با همسرش شبانه خارج شد تا به حسين عليهالسلام رسيد و همراه او قيام کرد. عبدالله بن عمير در جنگ
شرکت کرد و دو تن از افراد سپاه عمر سعد را کشت. «اموهب» همسر عبدالله عمودي برداشت و به سوي
همسرش رفت و در حالي که ميگفت:
«پدر و مادرم فداي تو باد، به نبردت با دشمنان فرزندان پاک محمد صلي الله عليه و آله و سلم ادامه بده» عبدالله
به سوي او آمد و او را به طرف زنان راند. اموهب دامن پيراهن او را گرفت و گفت: «تو را رها نميکنم تا همراه تو
بميرم.» حسين عليهالسلام به او خطاب کرد و فرمود: «پاداش خير از اهل بيت من به تو رسيد، بازگرد به سوي
زنان و با آنان بنشين که جهاد بر زنان واجب نيست.» پس به سوي زنان بازگشت. بعد از شهادت همسرش به
طرف جسد او رفت و در کنار سرش نشست و در حالي که خاک را از آن ميزدود گفت: «هنيئا لک الجنة» بهشت
بر تو گوارا باد.
شمر بن ذي الجوشن به غلام خويش که رستم نام داشت دستور داد: «با عمود بر سرش بزن» و او با عمود
بر سر اموهب زده سرش را شکافت و او در همان مکان جان سپرد.
ام هاني
از بانوان اهل بيت عليهمالسلام بود که در روز عاشورا به اسارت درآمد.
بحريه بنت مسعود خزرجي
او مادر گرامي جناب «عمرو بن جنادهي انصاري» است. پس از آن که پسر نوجوان بحريه، به شهادت رسيد،
دشمنان سر فرزندش را به طرف او انداختند. او آن سر را برداشت و گفت: چه نيکو جهاد کردي، پسرم! اي
شادي قلبم، اي نور چشمم! سپس سر را پرتاب کرد و با آن کسي را کشت، سپس چوبهي خيمه را
برداشت و حمله کرد که بوسيلهي آن بجنگد. امام حسين عليهالسلام مانع شد و او را به خيمه برگرداند.
هم او بود که به پسرش امر کرد تا از امام عليهالسلام دفاع کند.
بنت سليل
ايشان همسر امام حسن مجتبي عليهالسلام و مادر عبدالله بن حسن عليهماالسلام ميباشد که فرزند
بزرگوارش در روز عاشورا به فيض شهادت نايل گرديد.
جمانه
دختر «مسيب بن نجبه فزاري» بود. به قولي او مادر جناب «عون بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب عليهمالسلام»
است.
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۴۶
خرصا
دختر«خوصه» مادر بزرگوار جناب «عبيدالله بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب».
خوصا
دختر «خوصة بن ثقيف» از قبيلهي «بکر بن وائل» ميباشد. به قولي او مادر جناب محمد بن عبدالله
بن جعفر - از شهداي عاشورا - است.
خوله بنت قيس
او همسر جناب حمزه سيدالشهداء عليهالسلام بود. پس از به شهادت رسيدن حمزه عليهالسلام خوله
به همسري نعيم بن عجلان انصاري درآمد. نعيم بن عجلان جزو اولين شهداي روز عاشورا است.
خولة
همسر امام حسن عليهالسلام و مادر حسن مثني بن الحسن و از قبيله فزاره بود.
خيرة النسوان
برگزيدهي زنان. لقب حضرت سکينه عليهاالسلام دختر گرامي امام حسين عليهالسلام است. اين را از آنجا
گفتهاند که امام حسين عليهالسلام روز عاشورا به او لقب «خيرة النسوان» داده است:
فاذا قتلت فأنت اولي باللذي
تأتينه يا خيرة النسوان
دلهم بن عمر
همسر گرامي جناب «زهير بن قين» بود که در راه کربلا به کاروان امام حسين عليهالسلام پيوستند.
رباب بنت امرؤالقيس بن عدي
همسر گرامي امام حسين عليهالسلام. ايشان مادر علي اصغر و سکينه عليهماالسلام بودند. گفته شده
که رباب بر قبر حسين عليهالسلام يک سال اقامت و عزاداري نمود و چون به مدينه برگشت از شدت ماتم
درگذشت. رباب همسر حسين عليهالسلام - دختر امرؤالقيس و مادر سکينه - در واقعهي کربلا همراه
بود، و او را با اسراي ديگر به شام روانه کرده بودند و چون وارد شهر مدينه شد. اشراف قريش يکي بعد از
ديگري از او خواستگاري کردند. او گفت: من بعد از امام حسين عليهالسلام کسي را شوهر نميدانم و اختيار
نميکنم. او مدت يکسال زير آسمان زيست و حاضر نشد در خانه سرپوشيده و زير سقف زندگاني کند و از
فرط حزن و اندوه جان سپرد.
رباب عليهاالسلام در سال 62 هجري از دنيا رحلت نمود. حسين بن علي عليهالسلام به اين همسر
بافضيلت و ادب و دخترش سکينه محبت داشت و ميفرمود:
لعمرک انني لاحب دارا
تحل بها سکينة و الرباب
احبهما و ابذل جل مالي
و ليس لعاتب عندي عتاب
او از افضل زنان بود و بعد از شهادت آن حضرت مدت يک سال زنده بود و در اين مدت هرگز به زير سقف
نرفت و همواره گريست. بعد از حضرت حسين عليهالسلام، اشراف از او خواستگاري کردند لکن وي
نپذيرفت. سکينه بنت الحسين از همين بانو است. اشعاري در رثاي سالار شهيدان از او نقل شده که
اين ابيات از آن جمله است:
ان الذي کان نورا يستضاء به
بکربلاء قتيل غير مدفون
من لليتامي و من للسائلين و من
يغني و يأوي اليه کل مسکين
همانا نوري که به همه جا پرتو ميافکند در کربلا شهيد شد و بي دفن بر زمين ماند.
کسي که پناه يتيمان و نيازمندان بود و هر درماندهاي به او پناه ميبرد.
رقيه
دختر سه ساله ي حضرت سيدالشهدا عليهم االسلام بود که پس از اسارت به شهادت رسيد.
حضرت رقيه عليهاالسلام در سفر کربلا همراه اسراي اهل بيت بوده و در شام، شبي پدر را به خواب
ديد و پس از بيدار شدن بسيار گريست و بيتابي کرد و پدر را خواست. خبر به يزيد رسيد. به دستور او
سر مطهر امام حسين عليهالسلام را نزد او بردند و او از اين منظره بيشتر ناراحت و رنجور شد و همان
روزها در خرابهي شام (که محل اقامت موقت اهل بيت بود) جان داد. البته دربارهي اين دختر و شهادتش،
ميان مورخين نظر واحدي وجود ندارد. خردسالي اين دختر و عواطفي که نام و يادش و کيفيت جان باختنش
و مدفن او برميانگيزد شگفت است و شيعيان به او علاقه خاصي دارند. محل دفن او در کنار يک بازارچهي
قديمي و با فاصلهاي از مسجد اموي در دمشق قرار دارد و چندين بار تعمير شده است. آخرين تعمير و
توسعه در سال 1364 از سوي ايران آغاز شد و پس از چند سال به پايان رسيد. اينک حرمي بزرگ و باشکوه
براي آن دختر خردسال بزرگوار وجود دارد که زيارتگاه دوستداران اهل بيت است.
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۵۱
زينب
دختر گرامي حضرت اميرالمؤمنين و خواهر بزرگوار حضرت سيدالشهدا عليهالسلام.
حضرت زينب کبري عليهاالسلام فرزند سوم حضرت فاطمه سلام الله عليهاست و ولادت آن بانوي محترمه را پنجم
ماه جمادي الاولي سال پنجم يا ششم هجري نقل کردهاند.
بعد از آنکه حضرت زينب تولد يافت مادرش حضرت زهرا او را نزد جناب اميرالمؤمنين علي عليهالسلام برد و گفت:
اين مولوده را نام گذاري کن فرمود: در نامگذاري او بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سبقت نميجويم.
چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم در سفر بود پس از مراجعت، علي عليهالسلام در رابطه با اسم
آن مولود با حضرت صحبت کرد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: من در نامگذاري اين فرزند بر خداي
خودم سبقت نميگيرم.
در اين حال جبرئيل امين نازل شد و سلام خداوند جليل را به نبي بزرگوار رساند و گفت: اين مولوده را زينب نام
بگذاريد زيرا خدا اين نام را براي وي انتخاب فرموده است، سپس از مصائب آيندهي زينب (س)، رسول خدا صلي
الله عليه و آله و سلم با شنيدن چنين خبري گريه کرد و فرمود: هر کس بر مصائب اين دختر گريه کند مثل کسي
است که بر برادرانش حسن و حسين گريه بنمايد. شايان ذکر است که بعضي از مؤلفين ولادت حضرت زينب (س)
را ماه مبارک رمضان و بعضي ديگر در دههي آخر ماه ربيع الثاني و عدهاي هم اوايل ماه شعبان و همچنين ماه
محرم، دو سال بعد از ولادت حضرت امام حسين عليهالسلام سال پنجم و ششم هجري نوشتهاند.
به همان نحوهاي که امروز افراد را با نام و نام خانوادگي ميشناسند در قديم لقب و کنيه به جاي نام خانوادگي
استفاده ميشد لذا حضرت زينب (س) بيش از چهل لقب داشت که تمام آنها را در اين جا ميآوريم:
1- عالمة غير معلمة؛ داناي بيآموزگار
2- فهمة غير مفهمه؛ فهميدهي بدون تفهيم کننده
3- کعبة الرزايا؛ نشانهي اندوهها
4- نائبة الزهراء؛ جانشين حضرت زهراء
5- نائبة الحسين؛ جانشين حضرت حسين عليهالسلام
6- مليکة النساء؛ اختياردار دنيا
7- عقيلة النساء؛ خردمندترين زن در ميان زنان
8- عديلة الخامس من اهل الکساء؛ هم پايهي پنجمين اهل کساء (حسين عليهالسلام)
9- شريکة الشهيد، سهيم و شريک در شهادت شهداء
10- کفيلة السجاد؛ پذيرائي کنندهي امام سجاد عليهالسلام
11- ناموس رواق العظمة؛ شرف آسمان عظمت و بزرگي
12- سيدة العقائل؛ بزرگ بانوي بانوان
13- سر أبيها؛ راز (هستي) پدر خود
14- سلالة الولاية؛ خلاصه ولاية
15- وليدة الفصاحة؛ فرزند فصاحت
16- شفيقة الحسن؛ همتاي حضرت حسن عليهالسلام
17- عقيلة خدر الرسالة؛ بانوي حريم رسالت
18- رضيعة ثدي الولاية؛ شير خورده پستان ولايت
19- البليغة؛ صاحب بلاغت در سخن
20- الفصيحة؛ داراي فصاحت در سخن
21- الصديقة الصغري؛ زهراء کوچک
22- الموثقة؛ مورد اطمينان
23- عقيلة الطالبين؛ بانوي بزرگ خاندان ابوطالب
24- الفاضلة؛ با فضل و فضيلت
25- الکاملة؛ صاحب کمال
26- عابدة آل علي؛ عابدهي خاندان علي عليهالسلام
27- عقيلة الوحي؛ بانوي خاندان وحي و رسالت
28- شمسة قلادة الجلالة؛ در درخشان گردنبند جلالت
29- نجمة سماء النبالة؛ ستاره درخشان آسمان بزرگي
30- المعصومة الصغري؛ معصومه کوچک (زهراي ثاني)
31- قرينة النوائب؛ همدم و همراه با مصيبتها
32- محبوبة المصطفي، مورد علاقه رسول خدا
33- قرة عين المرتضي؛ نور چشم حضرت مرتضي علي
34- صابرة محتسبة؛ نگهبان صبر و شکيبايي
35- عقيلة النبوة؛ بانوي خانواده رسالت
36- ربة خدر القدس؛ نگهدارنده پرده قداست
37- قبلة البرايا؛ پيشواي ابرار
38- رضيعة الوحي؛ شير خوار پستان وحي
39- باب حطة الخطايا؛ درب پناهگاه خطاکاران
40- حفرة علي و فاطمه؛ مرکز هستي علي و فاطمه
41- ربيبة الفضل؛ دختر فضل و کمال
42- بطلة کربلا؛ قهرمان کربلا
43- عطية بلواها؛ نشانه پايداري در سختيها
44- عقيلة القريش؛ بزرگتر بانوي قريش
45- الباکية؛ گريان
46- سليلة الزهراء؛ فرزند برومند زهراء
47- امينة الله؛ امين خدا
48- آية من آيات الله، نشانهاي از نشانههاي خدا
49- مظلومة وحيدة؛ ستمديدهي تنها حضرت زينب سلام الله عليها داراي پنج فرزند به نامهاي زير بود:
1- محمد
2- علي
3- عباس
4- امکلثوم
5- عون اکبر
عون اکبر در کربلا در رکاب حضرت امام حسين عليهالسلام شهيد شد.
عموهاي حضرت زينب (س):
1- طالب
2- عقيل
3 -جعفر
بنا به نوشتهي مرحوم حاج شيخ عباس قمي (ره) بين طالب و عقيل ده سال فاصله بود و بين عقيل و جعفر
نيز ده سال و بين جعفر و حضرت علي عليهالسلام هم ده سال فاصله بوده است.
عمه هاي حضرت زينب (س):
1- امهاني
2- جمانه
و همچنين مرحوم فاضل دربندي در رابطه با علم لدني حضرت زينب عليهاالسلام استشهاد ميکند به بيان
امام زين العابدين عليهالسلام که به حضرت زينب ميفرمايد: اي عمه شما به حمدالله عالمهاي هستي که
معلم نديدي و دانا و فهميدهاي هستي که بدون کمک ديگران آن را دريافتي.
اين سخن حضرت بهترين دليل است بر اين که زينب دختر اميرالمومنين عليهالسلام حديث به وي الهام ميشده
و علم وي از علوم لدني و آثار باطنيه بود.
سيد عبدالحسين شرف الدين که علماي بزرگ شيعه و از مفاخر اسلام محسوب ميشود بياناتي در رابطه با
فضايل حضرت زينب عليها سلام الله دارد که قسمتي از آن را ميخوانيد:
فلم ير اکرم منها اخلاقا
چه سعادت بزرگي است که شخصي توفيق درک محضر چند معصوم را پيدا کند آن هم درک به همراهي کسب
فيض.
حضرت زينب يکي از افتخارات زندگيش اين بود که چنين موقعيتي نصيبش گرديد.
1- محضر حضرت خاتم الانبياء صلوات الله و سلامه عليه که زينب اوقات بسياري را در جوار و کنار جدش گذرانيد
و پيوسته مورد لطف خاص آن حضرت قرار ميگرفت.
2- محضر مادرش حضرت فاطمه عليهاالسلام که زينب عليهاالسلام از چنين مادر معصومهاش شير نوشيد
و پيوسته تحت نظارت و مراقبت حضرتش بود و اخلاق و رفتار و کردار و گفتارش مکتب پر فيضي بود اما خيلي زودگذر.
3- محضر پدر بزرگوار خود حضرت اميرالمومنين علي عليهالسلام که حدود 35 سال طول کشيد، ناگفته پيداست
که در اين مدت مديد و طولاني حضرت زينب بهترين بهره برداري را از پدر داشته علاوه بر آن که بيشترين پرستاري
و پذيرايي حضرت اميرالمومنين علي عليهالسلام بر عهدهي زينب بود.
4- محضر برادر بزرگوار خود امام حسن مجتبي عليه آلاف التحية و الثناء که اين درک فيض نيز طولاني بوده است.
5- درک محضر حضرت سيدالشهدا امام حسين عليهالسلام که همراه با يک علاقه خاص طرفيني بود، و اين درک
گرچه طولاني بود ولي سرانجام با غم و غصه و اندوه فراواني پايان يافت.
6- درک محضر امام چهارم حضرت زين العابدين عليهالسلام که در سفر آميخته با بلاي کربلا با حضرت همراه بود
و در اسارت شام گاهي او تسليت گوي حضرت زينب بود و گاهي حضرت زينب امام زمان خود را دلداري ميداد
.
7- درک محضر امام باقر عليهالسلام که هنوز به منصب امامت نرسيده حضرت زينب دار فاني را وداع گفت و در
حلقهي خاص اولياء خدا قرار گرفت.
زينب عليهاالسلام بخش مکمل حرکت امام حسين عليهالسلام بوده است. اگر واقعهي طف از مقدرات الهي
بوده است، اين هم تقدير خداي حکيم است که بخش دوم و مهم آن حرکت به دست کسي باشد که شخصيتش
تماما - نه فقط از جوانب مادي، که در تمامي ابعاد - همسنگ شخصيت برادرش حسين باشد.
اگر خداوند در کنار آدم همسرش را و در کنار موسي خواهرش را و در جوار عيسي مادرش را و در کنار
محمد صلي الله عليه و آله و سلم دخترش را قرار داد، در کنار حسين نيز خواهرش صديقهي صغرا را نهاد که
هر دو از يک اصل بودند.فاصله سني قدري بود و با گذشت زمان کمرنگ ميشد، هر دو در دامان پيامبر و در آغوش
فاطمه دخت محمد در زير سايهي اميرمؤمنان علي عليهالسلام پرورش يافته بودند. زينب عليهاالسلام، بعد از
حسن و حسين عليهماالسلام بزرگترين نوه بود و شمايل مادرش را با همه جلال و جمالش باز مينمود و در همه
پرواپيشگي و فرهيختگيش به پدرش مانند بود و با شخصيت برادرش حسن متناسب بود و بسي نزديک بود که
با شخصيت برادرش حسين نيز مطابق شود.
اگر تربيت يا وراثت در پيريزي شخصيت فرد مؤثر باشند، يا اگر رخدادها سازنده شخصيت انسان باشند يا اگر
رسالت اصلي فرد که برايش رقم خورده در بناي شخصيتش مؤثر باشد زينب صديقه در تمام اينها با برادرش
امام حسين عليهالسلام شريک است.
در آن روزگار اهل بيت رسالت و گزيدگان اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم پيکر صديقهي زهرا
عليهاالسلام را در نهايت خفا تشييع کردند، در حالي که سينه زينب و خواهرش امکلثوم، و همچنان سينه
سبطين و سينه امام علي عليهالسلام سرشار از آتش حسرت بود.
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۵۵
زينب و ديگر فرزندان فاطمه عليهاالسلام را لازم بود که بدانند چرا مادرشان در عنفوان شباب چشم از دنيا
فروبست و چرا شبانه و در پرتو شمعهاي کم سو پيکرش را غسل دادند و چرا بايد بانگ شيون و زاري خود را
بر نياورند؛ و ناگزير دانستند که اينها همه را در راه خدا و در راه برکشيدن کلمه حق تحمل ميکنند و بايد اجر
مصيبتهاي خويش را از خداوند بزرگ بخواهند.
اگر اين مصيبت بر کوهها باريده بود، آنها را خرد ميکرد، اما تا زماني که در راه خدا بود، آن خانواده شايسته به
خود هموارش ميکردند.
زينب و پيش از وي، حسنين اين درس را نيک آموخته و صبر و شکيبايي را به خوبي تمرين کرده بودند و زينب صبر
خويش را براي روزي ديگر ذخيره ميکرد، روزي که برايش مقدر شده بود، روز عاشورا؛ روزي که شاهد فاجعه
باشد و، پس از برادرش يکتا چهرهي برجستهي آن حماسه شود.
زينب صديقه صبري بزرگ داشت؛ شاهد و پرچمدار پيشگام هر مصيبتي بود. او بود که پدرش را در شب نوزدهم
ماه رمضان، شبي که فرق مبارکش در محراب کوفه از هم شکافت، ميهمان گرفته بود.
باز، هم او در کنار برادرش امام حسن عليهالسلام بود، آن گاه که معاويه به دست جعده مسمومش کرده
بود و پارههاي خون بالا ميآورد. معاويه، جعده دختر اشعث، همسر امام حسن عليهالسلام را به وعدههاي
مال و منال و ازدواج با يزيد فريفت و واداشت تا او را مسموم کند.
بيشک فاطمه سرور بانوان جهان است ولي زينب مقتدايي براي زنان دوران خويش و سرور آنها است. او نوهي
رسول خدا است و پروردهي اميرمؤمنان و فاطمه زهرا، و همان است که امام زين العابدين عليهالسلام دربارهاش
پس از آنکه خطبهي شکوهمندش را در انبوه کوفيان، پس از واقعه طف، ايراد کرد، فرمود:
«عمه! خاموش باش که در آن چه در گذشته باقي است عبرت است و تو - خداي را سپاس - دانشمندي
بيآنکه دانش آموخته باشي و فهيمي بيآنکه تفهيم شده باشي.
زينب فقيه و مفسري است که زنان در مدينه و کوفه به محضر درسش ميشتافتند.
او را عقيلهي بنيهاشم لقب داده بودند، چون در دانش و پرهيزگاري و خردمندي از ديگر زنان هاشمي پرمايهتر
بود، زنان هاشمي که در برخورداري از صفات بالا زبانزد بودند.
فرزندان خاندان بزرگ «بنيهاشم» در ميان خود سخن از عمويي ميگويند که در راه خدا به سفري جهادي
رفت و ديگر بازنگشت. فرمانرواي دست نشانده روميان که بر شام و اطرافش حکم ميراند مردي سبک مغز
بود که پس از شنيدن خبر پيغمبري صلي الله عليه و آله و سلم تهديدش کرد و به او اعلان جنگ کرد؛ پيامبر
سپاهي سه هزار نفري سوي ايشان فرستاد و زيد بن حارثه را فرمانده سپاه کرد و پسر عمويش جعفر بن ابيطالب
را به کمکش گماشت و گفت:
اگر زيد را زدند، جعفر فرمانده شما است.
و پسر عمويش جعفر پس از هدايت اولين گروه مهاجرين به حبشه با سرافرازي بازگشته بود، چون دو گروه
به هم رسيدند. مسلمانان سه هزار کس بودند و سپاه کفر از صد هزار فزون، کار بر مسلمانان تنگ شد و
جعفر که اسبش را کشته بودند و پياده بود شجاعانه جنگيد؛ دست راستش را - که با آن پرچم را نگاه داشته
بود - بريدند؛ پرچم را به دست چپ گرفت؛ چون چپ را نيز بريدند، با مانده دستهايش پرچم را در ميان گرفت
و جنگيد و در دفاع از دين خود جانفشاني کرد تا شهادت يافت. هشتاد و چند تيغ و شمشير و تير در پيکرش يافتند.
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آنگاه که فرمود: «به او به جاي دستهايش دو بال داده شد که با آنها در
بهشت پرواز کند.» و لقب «طيار» را به او عطا کرد.
زن جعفر از زنان بافضيلت بود، از همان زنان که پيامبر «خواهران مؤمن» ناميده بودشان، خواهرش ميمونه
هم امالمؤمنين بود و خواهر ديگرش سلمي همسر حمزه سيدالشهدا بود و خواهر ديگرش لبابه همسر
عباس ابن عبدالمطلب بود.
همسر جعفر برايش چهار فرزند زاد، و عبدالله در هجرت، در خاک حبشه، به دنيا آمد،و پس از جعفر، ابوبکر
به همسري گرفتش و از او پسري آورد محمد نام، که علي عليهالسلام دربارهاش فرمود: «فرزند من است
از صلب ابوبکر».
و بعد از ابوبکر، علي عليهالسلام با او ازدواج کرد و از او دو پسر آورد يحيي و محمد اصغر، يا - به قولي - يحيي
و عون. و چنين شد که فرزندان جعفر در سايه پر مهر و با کرامت عموشان علي عليهالسلام بزرگ شدند.
پيامبر پس از شهادت جعفر به ديدار خانوادهاش آمد و چون ديدشان اين سخن را درباره آنها فرمود:
«من در دنيا و آخرت سرپرست ايشانم».
و چنين شد که امام علي عليهالسلام پس از او اين کفالت را برعهده گرفت.
از ميان فرزندان جعفر، عبدالله مبارک غير از ديگران بود، چندان که پيامبر هنگام شهادت پدرش دربارهي او
فرمود: «عبدالله در سيرت و صورت چون من است.» و باز فرمود: «خدايا جانشين جعفر را در خاندان خودش
قرار بده، و براي عبدالله در کسبش برکت ارزاني کن» و اين را سه بار فرمود.
چون رسول الله دعايش کرد و گفت خدا در کسبش برکت ارزاني فرمايد، در توانگري زبانزد همگان بود و به
بيشترين حد گشاده دست بود و در کرم مثالش ميزدند و مسافران داستان کرمش، به هر سو ميبردند.
چندان که دشمنانش - از بنياميه - راهي براي طعنه زدن به او نيافتند جز اين که او را به سبب بسياري
کرمش و گشاده دستيش به اسراف متهم کنند.
شاعري دربارهاش گفته:
و لو لم يکن في وجهه غير روحه
لجاد بها فليتق الله سالکه
ديگري گفته:
و ما کنت الا کالاغر ابنجعفر
رأي المال لا يبقي فابغي له ذکرا
حال که زينب کبري، دختر گرانقدر عمويش - امام علي عليهالسلام - به سن بلوغ رسيد، عبدالله براي
خواستگاري زينب پا پيش گذاشت و امام علي عليهالسلام در قبولش هيچ ترديد نکرد خاصه که از رسول الله
روايت ميکردند که يک بار به اولاد بنيهاشم نگريست و فرمود: «دختران ما براي پسرانمان و پسران ما براي
دخترانمان». و اينک روزي بود که آرزوي پيامبر را تحقق ميبخشيدند و حالا امام خود دخترش را به عقد
پسر عمويش درآورد، تاريخي درباره جزييات اين ازدواج چيزي نگفته است، و از ازدواج زهرا بيشتر نبوده
زيرا که او بهترين نمونه براي ازدواج تمامي فرزندان عزيزش بوده است.
با اينکه عبدالله بخاطر عواملي که بر ما ناشناخته است، شخصا در معرکه کربلا حضور نداشت، دو پسر رشيد
خود را با امام حسين عليهالسلام همراه کرد که هر دو به فيض شهادت همراه با داييشان و سرورشان
حسين عليهالسلام نايل آمدند و عبدالله به شهادت آن دو در رکاب سبط شهيد مباهات ميکرد.
تاريخ درباره زندگي زينب صديقه عليهاالسلام قبل از حادثه عاشورا چيزي ثبت نکرده جز اين که وي چهار پسر
به نامهاي علي و محمد و عون و اکبر و عباس و دو دختر به دنيا آورد. و اينکه زنان پيش او رفت و آمد ميکردند
و از وي تعاليم ديني ميآموختند. و اين که وي با پدر و همسرش به کوفه مهاجرت کرد و عبدالله در جنگهاي
اميرالمؤمنين با سرکشان شرکت ميجست و در آن جنگها يکي از فرماندهان سپاه اسلام بود.
يزيد و راه او نابود شدند و حسين و شيوهي او پاينده ماندند. و سخن حکيمانه زينب صديقه در جواب ابنزياد
به حقيقت پيوست. بعد آن که ابنزياد از او پرسيد: «ديدي خدا بر سر برادر و خويشانت چه آورد؟» زينب پاسخ
داد: «جز زيبايي هيچ نديدم. آنان کساني بودند که خداوند به خون تپيدن را برايشان مقدر فرموده بود و آنها
هم به سوي قتلگاه خويش شتافتند و زود است که خداوند تو را با آنها درمحضر خويش گرد آورد و آن گاه تو
به دليل تراشي و مخاصمه خواهي پرداخت و آنجا خواهي ديد که پيروزي با کيست، اي ابنمرجانه که مادرت
به عزايت نشيند!»
زينب شاهد نهضت سبط شهيد بود، چون او رسالت اين نهضت را به آفاق ميبرد و اساسا هدف از اين نهضت
ايجاد طوفاني بزرگ در وجدانها بود.
اگر نقش زينب، به عنوان شاهدي بزرگ، و ديگر شاهدان همراه او در اين ماجرا نبود خون شهدا هرگز به
بار نمينشست.
با اين حکمت کار حسين عليهالسلام که خانوادهاش را در اين نبرد با خود همراه برده بود. رسول خدا
صلي الله عليه و آله و سلم نيز در رؤياي صادقانه امام حسين اندکي پيش از عزيمت وي از مدينه به او فرموده
بود:
«خداوند خواسته است که خويشان و فرزندان تو را اسير ببيند».
بنياميه گمان کرده بودند گرداندن اسيران اهل بيت در شهرها و همراه سر سبط شهيد عليهالسلام و سران
اصحاب آن حضرت عليهالسلام در دل مخالفانشان ترس و وحشت مياندازد و باعث تحکيم فرمانروايي آنها ميشود،
حال آن که نفهميدند آن کسي که نقشه چنين نهضتي را پي افکنده، خود ميخواهد نهضتي بوجود آيد که در آن
خون بر شمشير پيروز شود و وجدان بر درهم و دينار فايق آيد. سرهاي بريده بزرگترين گواه براي اثبات مظلوميت
اهل بيت عليهالسلام و بريدنشان از غير خدا و فداکاري بزرگشان در راه دين بود و سخنان شماتت آميز و
جسورانه ي اهل بيت عليهالسلام در خطبههايشان و طعنهها و ريشخندهايشان و ستمگران موي و حکومت
آنان در واقع بزرگترين انقلاب فرهنگي در امت بود.
به همين دليل است که از امام زين العابدين عليهالسلام ميشنويم که در پاسخ به ابراهيم بن طلحه که پس
از شهادت حسين عليهالسلام از او ميپرسد: «چه کسي پيروز شد؟» ميگويد: «اگر ميخواهي بداني که چه
کسي پيروز شد، اذان بده و آن را به پايان بر.» (درست در همان زمان وقت نماز داخل شده بود.)
آري... در واقع بقاي نماز و بقاي ياد پيامبر در اذان و اقامه دليل پيروزي اسلام بر نفاق، به برکت شهادت
امام حسين عليهالسلام است.
در حقيقت، تقدير زينب را بر ايفاي اين نقش آماده کرد. زينب در خلال عمر کوتاه خود پس از واقعهي کربلا،
در هر نقطه از جهان اسلام بذر نهضت حسيني را کاشت و چشمههايي خروشان از عواطف پاک را در قبال
اهل بيت پديد آورد؛ تا آنجا که عبارت «يا لثارات الحسين» طنين خاصي در دل مسلمانان ايجاد ميکرد و تا اين
عبارت بر زبان ميآمد مردم همه براي نهضت و شهادت خود را آماده ميکردند... و شهادت در راه خدا و مبارزه
با طاغوتيان به صورت خصلتي مشروع در پاکان امت درآمد درست مثل جهاد در راه خدا عليه کافران.
تمام اينها به برکت شهادت حسين عليهالسلام و سخنان زينب و ديگر اسيران واقعهي کربلا حاصل شد.
غروب روز عاشورا زينب به زمين طف نگريست، پيکرهاي پاک را بر روي هم انباشته ديد در پهنهي آن دشت
بزرگ چونان قرباني پراکنده بودند؛ سرها جدا شده بود و تنها لخت و عريان.
در طرف ديگر چشمش به آن چه از خيمههاي سوخته مانده بود ميافتاد و به دستهاي اطفال هراسيده و زنان
داغ ديده که بيهدف اين سو و آن سو ميدويدند يا بر کشتگانشان فرياد گريه بلند ميکردند، يا با آوازي بلند فرياد
العطش سر ميدادند...
دشت را سپاهي انبوه احاطه کرده بود که از پيروزي سرمست بودند و روح وحشي خود را سيراب ميکردند.
تنها تصور اين صحنهي فجيع ميتواند طاقت شکيباترين مردم را نيز طاق کند، اما زينب عليهاالسلام مقاومت کرد.
او بچهها را نوازش کرد و زنان را تسليت داد و به صبر و شکيبايي خواند و سپس برخاست و به آفريدگارش نماز
کرد شايد او در نماز خويش با تضرع از پروردگار ميخواست که به وي صبر و استقامت ارزاني دارد و از آل محمد
صلي الله عليه و آله و سلم اين قرباني را بپذيرد.
در واقع بارزترين صفت زينب باور او بود بدان چه در قرآن آمده و پيامبر تبيين فرموده بود. به اين ترتيب او توانست
آن مصائب عظيم را تحمل کند و مزد و پاداش آنها را از خدا چشم داشته باشد... سپس به آن جا که قبلا
خيمه گاه بود بازگشت، چون شب به نيمه رسيد، شروع به خواندن نماز شب کرد. امام زين العابدين علي
بن حسين عليهالسلام که به او چشم دوخته بود پرسيد: «عمه! چرا نشسته نماز ميخواني؟»
زينب فرمود: «اي پسر برادر! چون پاهايم مرا نميکشند.»
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۵۷
چند روز پيش، وقتي کاروان حسين به سرزمين طف رسيد، امام حسين عليهالسلام روبروي چادرش نشسته
بود و به شمشير خود ميپرداخت و در عين حال زبانش مترنم به اشعاري بود که معمولا اعراب در مواجهه با خطري
بزرگ ميخوانند:
يا دهر اف لک من خليل
کم لک بالاشراق و الاصيل
من صاحب و طالب قتيل
و الدهر لا يقنع بالبديل
چون خواهرش زينب صديقه اين اشعار را از زبان امام شنيد، فرياد برآورد:
«واي بر من! کاش مرگ زندگي مرا خاتمه بخشد.»
سپس مصائبش را که در طول زندگي ديده و چشيده بود به ياد آورد و گفت: «امروز مادرم و پدرم علي و برادرم
حسن مردند. اي خليفهي گذشتگان و بازماندهي زندگان.»
حسين به او نگريست و فرمود: «خواهر! مبادا شيطان شکيبايي تو را ببرد.»
آن گاه چشم امام پر از اشک شد و فرمود: «اگر گربه را وانهند ميخواند.»
زينب گفت: «واي از اين مصيبت! آيا چنين از ما ميگريزي؟ اين دل مرا بيشتر مجروح ميدارد و بر من گرانتر ميآيد.»
سپس به صورت خود کوفت و گريبان دريد و از هوش رفت. پس از آن که زينب به هوش آمد، حسين عليهالسلام
به او فرمود: «خواهرم! تقواي خدا پيشه کن و به سکينت الهي خود را آرام بخش و بدان که زمينيان و آسمانيان
همه ميميرند و کسي زنده نميماند، همه رفتنياند و تنها ذات خداي تعالي است که پاينده است، خدايي که به
قدرت خويش خلق را آفريد و باز آنها را زنده ميکند و همه به سوي آن يکتاي يگانه برميگردند.»
و باز به او فرمود: «اي خواهرم! هان که من تو را سوگند ميدهم که در مرگم گريبان ندري و بر صورتت سيلي
نزني و فرياد واويلا بلند نکني؟!»
از همان لحظه که زينب به نيکي دريافت که مسؤوليتش بردباري را بر او ايجاب ميکند، شکيبايي آورد و خداي
را در صبر خويش منظور داشت.
تاريخ زني صبورتر از زينب عليهاالسلام به خود نديده است. پسرانش، عون و محمد، و به قولي عبدالله، در برابر
ديدگان او سر بريده شدند و او شيون نکرد؛ سپس شاهد بود که در چند ساعت پيشوايش حسين و برادران و
پسرانش به شهادت رسيدند و باز بردباري پيشه کرد. در واقع، زينب سمبل زني شجاع، مدير و لايق رهبري در
اوضاع و شرايط سخت بود. او اسير و چه بسا بسته به زنجير بود. مصيبتها و ناملايمات روحي و بدني او را فسرده
کردند، اما او در همان لحظه چنان اسرا را رهبري ميکرد و چنان صبر ستردگي داشت که براي هيچ کدام از افراد
بشر رسيدن به اين حد صبر و حسن توکل بر خدا ممکن نيست مگر با فضل خدا.
در شب عاشورا، هنگامي که بنياميه خيمههاي اهل بيت عليهالسلام را به آتش کشيدند، زينب نزد
امام زين العابدين عليهالسلام که به سختي در بستر بيماري افتاده بود، آمد و از اين روي که او پس از حسين
عليهالسلام امام واجب الاطاعه بود از آن حضرت دربارهي تکليف خود سؤال کرد. امام به او و ساير زنان امر کرد
که بگريزند.
وقتي بازماندگان خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اطراف بيابان کربلا پراکنده شدند، زينب بار ديگر
به خيمهي امام عليهالسلام برگشت و آن حضرت را از ميان شعلههاي آتش نجات داد و از سلامت وي مطمئن
شد. سپس همراه با خواهرش امکلثوم، به جستجوي زنان و کودکان سرگردان در بيابان پرداختند و آنها را زير يک
چادر نيمه سوخته جمع کرد.
چنين کار بزرگي از زني که جگرش به دهها داغ بزرگ گداخته سر نميزند، جز آن که در اوج صبر باشد و چنين
صبري نيز جز از خداي بزرگ نرسد.
وقتي بانگ رحيل از وادي کربلا سر داده شد و براي شکنجهي اسرا آنها را بر اجساد کسانشان گذراندند،
امام زين العابدين عليهالسلام نگاه بدرود دردناکي بر پيکر قطعه قطعه شدهي پدرش انداخت و حزن بر او چيره
شد؛ زينب بدقت نگريست و احساس کرد که حجت خدا و امام زمانش در خطر است و بيم آن ميرود که اندوه
زندگيش را پايان بخشد، فرصت از کف نداد و روي به سوي او کرد و گفت:
- اي بازماندهي جد و پدر و برادرانم! از چيست که ميبينم داري جان خود ميدهي؟
امام زين العابدين عليهالسلام فرمود: «چگونه بيتابي نکنم و اندوه نداشته باشم در حالي که پدر و برادرانم
و عموها و عموزادگان و خاندانم را ميبينم که در خون خويش روي ريگها تپيدهاند، با جسدهايي عريان؛ و
کسي نيست که آنها را کفن و دفن کند. هيچ کس به سراغ آنها نميآيد؛ انگار که اينان اهل خانهاي در ديلمان
و خزر بودهاند.
زينب گفت: «آن چه ميبيني تو را غمين نکند، به خدا سوگند که اين حادثه از زمان رسول خدا تا جد و پدر و
عمويت نيز اتفاق افتاده بود. حال آن که خداوند عهدي از گروهي از اين امت ستانده که فراعنهي خاک آنها را
نميشناسند ولي نزد اهل آسمان آشنايند؛ که اين اعضاي پاره پاره و تکه تکه و اين اجساد به خون تپيده را جمع
و دفن کنند و در اين بيابان پرچمي براي مزار پدرت سرور شهيدان، نصب ميکنند که هيچگاه نشان قبرش ناپديد
نشده و در اثر گذشت زمان منش او گم نشود. سران کفر و گمراهان بر نابودي مزار او بکوشند و هيچ اثر نکند جز
اين که اثر او ظاهرتر و کار او نمايانتر ميشود.
به اين ترتيب بانو زينب، آرام جان را به قلب امام سجاد عليهالسلام بازآورد.
وقتي اسراي اهل بيت را به مجلس ابنزياد، آن درشتخوي زنازاده (فرزند زني فاجر و مردي به نام زياد که او
هم پدرش نامعلوم بود و به همين خاطر او را زياد پسر مرجانه (مادرش) يا زياد پسر پدرش ميخواندند) وارد کردند،
زينب روي پوشيده در حالي که لباس خود به سرکشيده بود وارد مجلس شد.
ابنزياد به او نگاهي انداخت و پرسيد: «اين زن روي پوشيده کيست؟».
گفتندش: «او زينب دختر علي است.»
ابنزياد به قصد انتقام از زينب گفت: «خدا را شکر که شما را رسوا کرد و دروغ بودن افسانههاتان را آشکار
ساخت.
زينب عليهاالسلام گفت: «بدان که فاسق است که رسوا ميشود و فاجر است که دروغش بر ملا ميگردد و
اينها ما نيستيم.»
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۲:۵۹
ابنزياد پرسيد: «چطور ديدي کاري را که خدا با برادرت و خانوادهات کرد؟»
زينب گفت: «جز از زيبا نديدم. آنان گروهي بودند که خداوند کشته شدن را بر آنها نوشته بود و آنها به سوي
قتلگاههاي خويش شتافتند و زود است که خداوند تو و آنها را گرد آورد و بر تو حجت آرند و دشمني ورزند، پس
بنگر که در آن روز پيروزي از آن کيست، مادرت به عزايت نشيند اي پسر مرجانه!»
ابنزياد خشمگين شد و خواست به زينب حمله کند که عمرو بن حريث به او گفت: «او زني بيش نيست و زن
را به خاطر آن چه گفته مؤاخذه نکنند.»
ابنزياد به زينب گفت: «خداوند دل مرا از طاغيان و عاصيان مرتد خاندانت خنک کرد.»
زينب پاسخ داد: «به خدا سوگند که تو سرور مرا کشتي و شاخهام را شکستي و ريشهام را (از زمين)
گسستي، اگر دل تو از اينها خنک ميشود پس حتما خنک شده است.»
ابنزياد گفت: «اين سجع پردازي است و به جان خودم سوگند که پدرت هم سجع پردازي شاعر بود».
زينب گفت: «ابنزياد! زن را با سجع پردازي چه کار؟!»
و افزود: «من به جاي سجع پردازي کار ديگري دارم، من از اين در شگفتم که چگونه کسي از کشتن امامان
خود خشنود ميشود، در حالي که ميداند آنها از وي در آخرت انتقام ميگيرند.»
زينب عليهاالسلام احساس ميکرد که اول مسؤول حفظ جان امام علي بن الحسين عليهالسلام و بعد
مسؤول حفظ جان ساير اسيران خاندان پيغمبر است و به خوبي هم از پس اين مسؤوليت برآمد.
در مجلس يزيد سرکش، آنگاه که يکي از فرماندهان، فاطمه دختر علي عليهالسلام را که زيبارو بود از وي
درخواست کرد و گفت: «اي يزيد! اين دخترک را به من ببخش.» آن دختر به دامان خواهرش زينب درآويخت و
زينب از او دفاع کرد و به آن شامي رو نمود و گفت: «به خدا سوگند دروغ گفتي و لعنت بر تو باد، او نه از توست
و نه از يزيد.»
در اين هنگام يزيد خشمگين شد و گفت: «تو دروغ گفتي، به خدا اگر بخواهم اين کار را ميکنم.»
زينب به او پاسخ داد: «نه به خدا، خداوند اين دختر را از آن تو نميکند مگر آن که از دين ما خارج شوي و
پيرو آييني ديگر گردي.»
يزيد غضبناک شده و به او گفت: «آيندهي من چنين ميبيني؟ اين پدر و برادر تو بودند که از اين دين خارج شدند.»
زينب گفت: «با دين خدا و دين پدر و برادر و جدم بود که تو و جد و پدرت راه يافتيد.»
يزيد گفت: «دروغ گفتي دشمن خدا!»
زينب باز جواب داد: «امير به ستم دشنام دهد و در قدرتمندي خويش خشم گيرد.»
يزيد ملعون، انگار که خجالت کشيده باشد، خاموش شد. دوباره آن شامي لعين به سر سخن بازگشته
گفت: «اي اميرمؤمنان، اين دخترک را به من ببخش.» يزيد به او گفت: «گم شو که خدا مرگ محتوم را
نصيبت کند.»
اينها نمونههايي از صبر و شجاعت زينب صديقه عليهاالسلام بود. نمودهايي که ژرفاي آن در قلب مؤيد به نور
ايمان به خوبي منعکس ميشود.
وقتي خطابههاي او را ميخوانيم درمييابيم که اين سخنان نميتواند جز از قلبي مطمئن از آرامش ايمان و واثق
به ياوري الهي به درستي روشش و راستي راهش برآمده باشد.
دانش گسترده، حکمت وافر، سخن درست، شجاعت رباني، بياني نافذ و زبان فصيح... تمام آن چيزهايي است
که عناصر بلاغت زينب صديقه را تشکيل ميدهند.
او دختري سه ساله بود وقتي همراه مادرش تا مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفته بود مادرش زهرا
عليهاالسلام آن سخنراني مهم را که در آن، تمام اصول و ارزشهاي رسالت گرد آمده بود، ايراد کرد و سپس اين
زينب بود که آن سخنراني بزرگ را براي ما روايت کرد.
روايت شده است که روزي پدرش دربارهي مسألهاي سؤال کرد که آيا ميداند و زينب با اطمينان کامل گفت:
«بلي! مادرم اين مسأله را به من ياد داد.»
در خداشناسي به آن جا رسيده بود که علي عليهالسلام او و برادرش عباس را که هر دو طفل بودند، بر کنار
خود نشانده بود، به عباس گفت: «بگو يک» عباس گفت. فرمود: «بگو دو» عباس گفت خجالت ميکشم با زباني
که گفتهام يک، بگويم دو. علي عليهالسلام چشمهاي عباس را بوسيد و سپس متوجه زينب شد، زينب
سمت چپ و عباس سمت راست آن حضرت بود. زينب به آن حضرت گفت:
«پدر جان! آيا ما را دوست داري؟»
علي عليهالسلام فرمود: «آري عزيزم! فرزندان ما جگر گوشههاي ما هستند.»
پس زينب گفت: «پدر دو عشق در يک دل جا نميشوند؛ عشق خدا و عشق فرزندان. و اگر هم چيزي باشد
بايد گفت شفقت از آن ماست و عشق محض خداست.»
با شنيدن اين جواب مهر آن دو بيشتر در دل علي نشست.
عرفان و مراتب خداشناسي زينب، جدا از عرفان جدش و پدر و مادر و دو برادرش نبود. او نيز در خانهي وحي
پرورش يافته بود و از رهگذر همان عرفان در دين بصيرت پيدا کرده بود، آنجا که امام سجاد عليهالسلام دربارهاش
گفت: «انت بحمدالله عالمة غير معلمة و فهمة غير مفهمة؛ خداي را سپاس که داناي ناآموختهاي و فهيمي
هستي که تفهيم نشدهاي».
امام حسين عليهالسلام به زينب وصيت کرد. زيرا او تحمل اداي اين مسؤوليت را دارا بود. حسين عليهالسلام
به او وصيت کرد که در آن شرايط سخت و دشوار نايب امام زين العابدين عليهالسلام باشد.
دربارهي حکمت او همين بس که رهبري مخالفان در آن شرايط حساس و بعد از آن فاجعهي عظما برعهده
او بود.
حذيم اسدي دربارهي خطبه او در کوفه ميگويد: «به خدا هيچ مخدرهاي سخنورتر از او نديدم، او چنان سخن
ميگفت و خطابه ايراد ميکرد که انگار از زبان علي عليهالسلام بر ميخواست.»
زينب از همان آغاز قيام حسيني، در تمهيد آن شريک بود؛ مثلا برخي روايت ميکنند که در شب عاشورا زماني
که عباس عليهالسلام وظيفهي محافظت از خيمهها را به برادر دلاورش عباس عليهالسلام سپرد و عباس نيز
با هوشياري و احتياط تمام به پاسداري از خيمهها مشغول بود؛ ناگهان شبحي ميان خيمهها ميبيند؛ ميگويد:
«کيستي؟» زينب بود.
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۳:۰۴
عباس گفت: چه شده که در اين شب تاريک بيرون آمدهاي؟
گفت: آمدم تا با تو چيزي بگويم.
عباس گفت: بگو.
سپس زينب براي عباس حکايت کرد که چگونه پدرش پس از وفات مادرش فاطمه عليهاالسلام از برادرش عقيل
خواست که زني را به او معرفي کند که دلاورزادهي عرب باشد.
و چون عقيل از او پرسيد که چنين زني ميخواهد چه کند، پاسخ داد تا شير بچهاي برايم بزايد که پسرم حسين
را ياري کند.
سپس افزود: برادر! اين حرم، حرم توست.
در اين هنگام رگ هاشمي ميان دو چشم عباس برجسته شد و گفت: «خواهرم به من قوت قلب دادي، خدا
چشمت را روشن کند.»
همينطور مطابق برخي روايات ديگر، زينب برير را تشويق ميکرد.بدين ترتيب ميبينيم که زينب صديقه در لحظه آن
حماسه بزرگ در کنار برادرش امام حسين عليهالسلام حضور داشت.
پس از فاجعه کربلا، زماني که زينب و اهل بيت رسالت در خانهاي نزديک به دارالاماره در کوفه اسکان گزيدند،
دستور داد که هيچ کس پيش و نيايد مگر زني که قبلا اسير شده، چرا که او هم تلخي اسارت را مثل و چشيده
بود. در آن جا نيز به نوبه خود به نشر نهضت پرداخت، شايد علت اين انتخاب آن بود که چنين زناني دعوت او را
براحتي ميپذيرفتند و ميتوانستند آن حوادث جانگداز را به تودههاي محروم انتقال دهند. در شام و مدينه نيز
چنين کرد.
پس از بازگشت زينب به حرم جدش، والي يزيد بر مدينه منوره، نامهاي به شرح زير براي يزيد نوشت:
«همانا که وجود او، در ميان مردم مدينه اذهان را ميآشوبد و او زني است سخنور و عاقل و خردمند و عزم
کرده تا با هوادارانش انتقام خون حسين را بگيرد».
يزيد در پاسخ او نوشت: «او را از هوادارانش جدا کن.»
زينب چگونه توانست مردم مدينه را تحريک کند؟
او با نوحهگري چنين کرد، و با برپايي مجالس سوگواري، مجالسي که تا امروزه هم به عنوان يک نهاد
تبليغاتي در کشورهاي اسلامي سرشار از عاطفهاند و در کنار تزکيه و تربيت به امر افزايش بينش ديني
مشغولند.
در حقيقت گريه زينب، هدفي پيامبر گونه داشت. چون گريهاش گريه ذليل و کسي که بر گذشته افسوس ميخورد
و کسي که از سر ناراحتي براي مصائبي که به او رسيده بود ميگريد، نبود؛ بلکه گريه او، گريه ستيز و بيدادگري
بود. چنين بود کارهاي ديگر او نيز که به صورت گريه و شيوخ رخ مينمود، کارهاي او همگي هدفمند بودند؛
مثلا وقتي سر خويش به محمل کوفت، اين تنها يک حالت عاطفي ساده نبود. بلکه بعد از آن که آتش غيرت
کوفيان را با خطابه صاعقهوارش شعلهور کرد غالب مردم کوفه که از هول اين فاجعه چون برقزدگان شده بودند
به او گوش سپرده بودند و با او همدلي ميکردند. و حکومت ترسيد که مبادا قيامي کوبنده به راه افتد، پس به
حامل سر امام حسين عليهالسلام دستور داد که سر را از نزديک محمل زينب ببرد شايد زبان در کام گيرد.
چون زينب چشمش به آن سر بريده افتاد، شديدا گريست و سر خود را به جلوي محمل کوبيد و خون از پيشانيش
بيرون زد. خشم اهل کوفه بعد از ديدن اين صحنه بر يزيد و ابنزياد بيشتر شد.
در واقع زينب شکيبا که شاهد تمام اين فاجعه بود براي ديدن سر برادرش گريه نميکرد، اگر چه سنگيني اين
فاجعه بر قلبش نشسته بود، که با اين کار عميقترين احساسات انساني را در مردم بر ميانگيخت، انگار که به
آنها ميگفت اين فاجعه چنان بزرگ و جانگداز است که بايد از براي آن سر شکافت، يا از اينکه ميخواست به دشمن
بگويد که ما هنوز آمادهي جان باختن در راه خداييم و از مرگ نميهراسيم. به اين ترتيب زينب در مقابل اعمال هر
فشاري از سوي دشمن به تنهايي پاک ميفشرد و فشاري جديد وارد ميآورد.
چون روش تأثير گذاردن عاطفي را با نشان دادن آن سر عزيز در پيش گرفتند، او در مقابل از روش بيدادگري،
با کوبيدن سرش به قسمت پيشين محمل، سود برد و اين اشعار را ميخواند:
يا هلالا لما استتم کمالا
غاله حسفه فابدا غروبا
ما توهمت يا شقيق فؤادي
کان هذا مقدارا مکتوبا
در مجلس ابنزياد ملعون و يزيد منفور، هر گاه دشمنان آغاز به نابکاري ميکردند زينب متوسل به گريه ميشد و نابکارترين دشمنان را خاموش ميکرد و عواطف مردم را به خود جلب ميکرد.
حذيم بن شريک الاسدي چنين روايت ميکند: چون علي بن الحسين زين العابدين عليهالسلام همراه با زنان از کربلا رسيد در حالي که بيمار بود، چون زنان کوفي شروع به گريه و زاري کردند و گريبانهاي خويش دريده بودند و مردان همراه زنان گريستند، زين العابدين عليهالسلام با صدايي نزار و در حالي که بيماري او را فرسوده کرده بود گفت: «اينان گريه ميکنند! چه کسي جز اينان دست به خون ما آلود؟»
سپس زينب دختر علي بن ابيطالب به مردم اشاره کرد که ساکت شوند. حذيم اسدي گويد: به خدا سوگند هيچ زن را سخنورتر از او نديدهام، چنان که انگار او سخن ميگفت، ولي کلمات از زبان اميرمؤمنان بيرون ميآمد. او به مردم اشاره کرد که ساکت باشند. نفسها در سينه حبس شد و زنگها از صدا افتاد سپس زينب پس از ستايش خداي تعالي و درود بر پيامبرش سخن گفت...
زينب عليهاالسلام به نيکويي به حمد و ثناي پروردگار پرداخت و چون به نام مبارک پيغمبر رسيد بر او به نيکويي درود فرستاد و اين آغاز شکوهمند خطبه او بود که با صدايي گيرا توجه همگان را به خود جلب کرد. همهمهها فرونشست و نفس در سينهها حبس شد.
سپس تازيانهي شماتت و ملامت را مثل تندري غران به دست گرفت و به يادشان آورد که آنها رشتهي خود را پنبه کردند و عهد خود را شکستند و آن چه را که ساخته بودند هم، به دست خويشتن نابود کردند و اشارت کرد که آنها پس از کشتن حسين عليهالسلام برده و بنده شاميان شدند در حالي که پيش از آن مدتهاي مديد با شاميان در ستيز بودند. زينب عليهاالسلام گفت:
«اما بعد، اي کوفيان! اي اهل نيرنگ و فريب و ستم، هان اشکهاي شما هيچگاه خشک نشود و بند نيايد. مثل شما مثل آن زني است که رشته خود را پس از آن که چيزکي شد پنبه کرد، سوگند شکناني هستيد که سوگندتان را اعتبار مينهيد...»
سپس کوفيان را رسوا کرد و صفات زشت آنها را که موجب اين شکست خفت بار شد برايشان شمرد که آنها را آلت دست دشمنانشان کرد و در نهايت امامشان را به دست خود کشتند و بعد گفت:
«شما را جز لاف و فريب و دشمني نيست. همچون کنيزکان شيرين زبانيد و چون دشمنان سخنچين بسان چراگاه خرمي هستيد که روي لجن زار دامن سبز گسترده است. و مثل نقرهاي هستيد که قبر را بدان اندودهاند (ظاهري زيبا و باطني زشت داريد.) راستي که بد توشهاي براي خود پيش فرستادهايد که خشم خدا بر شما باد و در عذاب الهي جاودان مانيد.
آن گاه براي آن که باطن آنها را بيدار کند همچنان درهمشان کوفت و با اشاره به گريههاي دور از مسؤوليتشان فرمود:
«بر برادرم ميگرييد؟ آري بگرييد که به خدا سوگند بيشتر سزاوار گريه هستيد بر شما باد که بسيار بگرييد و کم بخنديد.»
آري آنها بايد بر خود ميگريستند نه بر امام حسين عليهالسلام که خود دامنشان به ننگ اين فاجعه آلوده بود. زينب باز ادامه داد: «ننگ اين جنايت بر دامان شما نشست، و بال زشت آن بر گردن شما افتاد و هرگز اين لکهي ننگ را از دامان خود نتوانيد زدود، و چگونه خواهيد شست ننگ کشتن فرزند خاتم پيغمبران و معدن رسالت و مهتر جوانان بهشتي را؟!» سپس زيانهايي را که از قتل سبط پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ايشان ميرسيد برشمرد پيامبري که رهبرشان در جنگ بود و پيشوايشان در جامعه و پناهگاهشان در صلح و مرهمشان به وقت خستگي و فريادرسشان به هنگام حوادث سخت و مرجعشان در زمان اختلاف و پشتيبانشان به وقت دليل آوري و نشانهي راهشان به هنگام گوناگوني راهها. و گفت: «در جنگ سنگر شما بود و پناه حزب و دسته شما! و در صلح آرام دلهاتان بود و داروي زخمهاتان و فريادرس شما در بلاها، مرجع شما بود در اختلافهايتان، سخنگوي شما بود، و در تيرگيها چراغ روشني فروزتان بود.»
سپس آنها را از عذاب خدا بيم داد و گفت:
«آوخ! که بد توشهاي براي خويش گرد آورديد و چه بد باري را براي روز رستاخيزتان بر دوش خويش نهاديد، حسرت و سرنگوني بر شما باد! تلاشتان به نوميدي گراييد و دستهاتان بريده شد سوداگريتان به زيان انجاميد و به خشم خدا گرفتار آمديد و مهر خواري و بيچارگي بر پيشانيتان زده شد.»
سپس تمام مسؤوليت حوادثي را که رخ داده بود بر دوش آنها افکند تا بر گردن سران و فرماندهان و امثال آنان نيفکنند و از سهل انگاريشان در دنيا و آخرت ترساندشان. که در دنيا ننگي بود که هيچ گاه از دامانشان زدوده نميشد و در آخرت غضب الهي بود.
سپس حضرت صديقه به بيان عظمت فاجعه پرداخت و ميزان ارتباط اين امر با پيامبر اسلام محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بازگو کرد و گفت:
«واي بر شما! هيچ ميدانيد چه پارهاي از تن محمد جدا کردهايد؟ و چه پيماني زير پا نهاديد؟ و چه مخدرههايي از پرده برون ساختيد؟ و چه حرمتي را از او شکستيد؟ و چه خوني را از او ريختيد؟ دست به کاري چنان زشت آلوده کرديد که دور نيست آسمان از زشتي آن از هم بشکافد و زمين پاره پاره شود و کوهها از هم گسيخته شوند. مصيبتي بس بزرگ و دشوار و عظمت آن به وسعت آسمان و زمين است. راستي! تعجب ميکنيد که آسمان از هول اين فاجعه خون ببارد؟ و بدانيد که عذاب آخرت بسيار خوار کنندهتر است و شما را يار و ياوري نخواهد بود.
مبادا که تأخير در کيفر شما عمل رسوايتان را پيش چشمانتان حقير جلوه دهد، چرا که خدا در گرفتن انتقام شتاب نميکند و ترسي از فوت انتقام ندارد.»
حاشا! که خداي در کمين ما و ايشان نشسته.
سپس اين اشعار را قرائت فرمود:
ماذا تقولون اذ قال النبي لکم
ماذا صنعتم و انتم آخر الامم
باهل بيتي و اولادي و مکرمتي
منهم اساري و منهم ضرجوا بدم
ما کان ذاک جزائي اذ نصحت لکم
ان تخلفوني بسوء في ذوي رحمي
اني لا خشي عليکم ان يحل بکم
مثل العذاب الذي اودي علي ارم
«چه پاسخ خواهيد داد به پيغمبرتان زماني که به شما بگويد: اين چه کاري بود که کرديد؟ حال آن که شما آخرين امتها بوديد. با خاندان و فرزندان و عزيزان من که يا به اسيري گرفتيدشان و يا در خونشان غلتانديد. پاداش من که خيرخواه شما بودم چنين نبود که با خويشانم اين گونه رفتار کنيد بعد از اين من واقعا بيم دارم که همان عذابي که بر قوم ارم فرود آمد و نابودشان کرد بر شما نيز فرود آيد».
سپس به آنها پشت کرد.
حذيم راوي اين ماجرا را ميگويد: مردم را ديده که حيران دستهاي خود را به دهانشان برده بودند. به پيرمردي که کنارم ايستاده بود نگريستم، ريشهايش از اشک تر شده بود و دستانش را رو به آسمان بالا برده بود و ميگفت: «پدرم و مادرم فدايتان باد! سالخوردگانشان بهترين سالخوردگان و جوانانشان بهترين جوانان و نسلشان تباري کريم و فضلشان فضلي است عظيم.»
زينب با مردم چنين صريح بود. او حتي نيمواژهاي غير حق نگفت تا دل مردم را به دست آورد. شايد به اين خاطر بود که آنها (کوفيان) حق را ميشناختند ولي از ياري کردنش دست بازداشته بودند. همانند همان انصار و مهاجراني که فاطمه صديقه با آن صداي پرطنين و صاعقهوار خويش مورد خطابشان قرار داد و نيز همين گونه آهنگ صداي امام علي عليهالسلام در آخرين سخنرانيهايش براي مردم کوفه.
زني اسير و مصيبت ديده که داغ هيجده تن را بر جگر دارد که روي زمين نظيرشان نيست، بيهيچ پاي افزار و پوششي او را بر محملها نشاندهاند و مورد ضرب و اهانتش قرار دادهاند و آزارش دادهاند به اين که چهرهاش را پيش غير نمايان کند، و او يکي از بزرگترين بانوان در نزد آن رجالهها و... و... بوده است.
او را امروز نزد سلطان پيروز و دشمن کينه توز و طاغوت ظفرمند و خونريز جنايتکار ميبرند او و برادرزادهي بيمارش و خواهرش و ديگر اسراي توان فرسوده از اين سفر طاقت سوز را به زنجير کشيده، به بارگاه آن جبار وارد ميکنند.
ديار شا
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۷:۲۸
سکينه
دختر گرامي سيدالشهداء عليهالسلام. از بانواني بود که در روز عاشورا به اسارت درآمد
.
در علم، معرفت، ادب، توجه به حق و جذبهي پروردگار، کم نظير و مورد توجه خاص پدرش اباعبدالله الحسين
عليهالسلام بود. نام اصلي او را «آمنه، امينه، و اماميه» هم نوشتهاند. لقب سکينه (يا سکينه) از طرف مادرش
«رباب» به او داده شد. او که خواهر حضرت علي اصغر عليهالسلام بود، در کربلا حضور داشت و در عاشورا، سن
او حدودا ده تا سيزده سال بوده است. اين را از آن جا گفتهاند که امام حسين عليهالسلام روز عاشورا به او لقب
«خيرة النسوان» «برگزيدهي زنان» داده است و اين با کودک بودنش همخواني ندارد. روز عاشورا، چون
حسين عليهالسلام هنگام وداع با اطفال و زنان، ديد که دخترش سکينه از زنان کنار گرفته و در حال
گريستن است، به او فرمود:
سيطول بعدي يا سکينة فاعلمي
منک البکاء اذا الحمام دهاني
لا تحرقي قلبي بدمعک حسرة
مادام مني الروح في جسماني
فاذا قتلت فانت اولي بالذي
تأتينه يا خير النسوان
او سيد زنان عصر خود بود و در عقل و ادب و هوش و عفت بر همهي زنان برتري داشت. خانهي او جايگاه علم
و ادب و فقه و حديث بود. اين بانوي بزرگ و عبدالله شيرخوار که در کربلا شهيد شد هر دو فرزندان رباب همسر
سالار شهيدان بودند. گويند نامش آمنه و لقبش سکينه بوده است. زمان تولد و وفات آن مخدره کاملا روشن
نيست. از مراثي اوست:
لا تعذليه قاطع طوقه
فعينه بدموع ذرف غدقه
ان الحسين غداة الطف يرشقه
ريب المنون فما أن يخطيء الحدقه
بکف شر عبادالله کلهم
نسل البغايا و جيش المرق الفسقه
يا امة السوء هاتوا ما احتجاجکم
غدا و جلکم بالسيف قد صفقه
کسي را سرزنش مکن که راهش را گم کرده است زيرا از چشمانش اشک فراوان ميبارد.
در روز طف تيري به سوي امام حسين عليهالسلام رها شد که خطا نميکند و از حدقهي چشم امام (سجاد)
دور نميشود.
اين کار به دست کساني انجام شد که بدترين مردم و حرامزاده و خارج از دين و فاسق بودند.
اي بدترين امت، دليلهايتان را در رستاخيز بياوريد. شما برهاني نداريد زيرا همهي شما او را با شمشيرتان زديد.
اين دختر بزرگوار، که به تعبير شيخ عباس قمي «زني با حصافت عقل و اصابت رأي و افصح و اعلم مردمان به
زبان عرب و شعر و فضل و ادب» بوده است، پس از بازگشت از سفر کوفه و شام، در خانهي پدر خود، تحت
کفايت امام سجاد عليهالسلام قرار گرفت. او محضر سه امام (امام حسين، امام سجاد و امام باقر) عليهمالسلام
را درک کرد.
سکينه همچنان در مدينه ميزيست، تا آن که در پنجم ربيع الاول سال 117 هجري در زمان هشام بن عبدالملک،
پس از هفتاد سال، در مدينه درگذشت. قبر او نيز در مدينه است.
شمامه
مادر بزرگوار حضرت ام البنين و جدهي گرامي حضرت قمر بني هاشم عليهمالسلام است. شمامه از
خانوادهي سهل بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ميباشد. «عمدة الطالب» از او بنام «ليلي» ياد کرده است.
شهربانو
دختر يزدگرد و همسر امام حسين عليهالسلام بود. شهربانو، مادر مکرمهي حضرت زين العابدين عليهالسلام است.
صهبا
بنا به نقلي نام مادر «عمر الاطرف بن علي بن ابيطالب» از شهداي روز عاشوراست.
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۷:۳۲
طوعه
طوعه زني است باايمان و باتقوي از طايفهي کنده و ضمنا به اوضاع سياسي آن روز وارد بود، و هدفش از
ايستادن ميان کوچههاي کوفه در واقع براي اطلاع از اوضاع بوده است که ببيند چه ميشود، آيا کار به نفع
مسلم و يا عبيدالله خواهد بود؟ مسلم همين طور که ميآمد ديد يک زن در ميان کوچه ايستاده و به هر طرف
نگران است. جلو آمده سلام کرد و چون بسيار تشنه بود نزديک آمده فرمود: «يا امة الله اسقيني شربة من الماء»:
اي کنيز خدا مقداري آب آشاميدني به من عنايت کن!
آن زن به خانه رفت و قدحي پر از آب نموده و به آن حضرت داد و پس از سيراب شدن، حضرت تکيه به ديوار داد.
آن زن ظرف آب را درون خانه نهاده و چون نگران اوضاع بود فوري بيرون آمد و با کمال تعجب ديد مسلم ايستاده
است.طوعه يکهاي خورد و گويا حس نمود اين مرد با اوضاع آشفته اين شهر بيارتباط نيست و براي آنکه مطلبي
دستگيرش شود رو به جناب مسلم نموده و گفت:
آقا چرا به خانه خود نميروي!
چون جواب نشنيد جلوتر آمده و مطلب خود را تکرار نمود: آقا چرا به خانه خود و نزد خانوادهات نميروي؟
سکوت مسلم باعث شد براي دفعه سوم بگويد: آقا چرا گوش به حرفم نميدهي؟! تو را ميگويم! به خانه خود
برو، شهر کوفه پر آشوب است راضي نيستم پشت در خانه من بماني، مگر نداي مأمور حکومت نظامي را
نميشنوي! به منزل خود برو!
اين بار، مسلم جواب داد: من در اين شهر خانه و خانواده ندارم و غريبم. طوعه وقتي نام غريب را شنيد نزديکتر
آمد و صدايش را آهستهتر نمود و گفت: آقا اهل کدام دياري؟
- از اهل مدينه و طايفه بنيهاشم هستم.
طوعه همين که نام بنيهاشم را شنيد مثل کسي که مطلوب خود را پيدا کرده گفت:
آقا در صورتي که از بنيهاشم هستي شايد از حال مسلم خبر داري و اگر خبر نداري بدان که مردم کوفه مسلم
را غريب و تنها گذارده بيعتش را شکستهاند و اين حکومت نظامي که ميبيني در شهر اعلام شده براي گرفتن
مسلم بن عقيل ميباشد و اضافه نمود اگر ميتواني اين خبر را به آقايمان حسين عليهالسلام برسان که آن حضرت
به اين ديار نيايد، مسلم وقتي مطمئن گرديد که اين زن از شيعيان است آهي کشيد و گفت:
من مسلم بن عقيل ميباشم که اهل کوفه اين گونه بيعتم را شکستند و اگر ممکن باشد امشب مرا پناه بده!
چون صبح شود پاداش مهمان نوازي تو را خواهم داد.
طوعه مسلم را وارد منزل خود نمود و اتاقي در اختيارش قرار داد و شام براي او حاضر نمود ولکن مسلم شام ميل
نفرمود و آن شب را در آن خانه بسر برد.
شب را که مسلم در خانه طوعه بود گاهي به عبادت و گاهي به راز و نياز بسر برده و مرتبا صداي منادي
عبيدالله به گوشش ميرسيد ايها الناس بدانيد! فرمان امير است:
هر کس مسلم را به خانه راه دهد جان و مالش در امان نيست!
هر کس مسلم را معرفي نمايد جايزه دارد!
هر کس مخفيگاه او را خبر دهد بهاي خون مسلم را دريافت خواهد داشت!
طوعه پسري داشت به نام بلال که از رفت و آمد مادرش به اتاق ديگر متوجه شد مسلم در خانه آنان بسر ميبرد.
صبح زود فورا اين خبر را به ابنزياد رسانيد. عبيدالله بن زياد بلافاصله محمد ابن اشعث را با عدهي کثيري براي
دستگيري مسلم فرستاد، مسلم با شنيدن صداي مؤذن براي اداي فريضه حرکت و نماز و تعقيب آن را بجاي
آورد و مقداري با خداي خود راز و نياز نمود سپس لباس خود را پوشيد و زره بر تن کرد و خود بر سر نهاد و چکمه
به پا نمود، و شمشيرش را به دست گرفت و از طوعه خداحافظي کرده و خارج شد. درست در همين موقع بود
که محمد بن اشعث با لشگرش رسيده و دور آن خانه را گرفتند و بناي سنگ پراني و داد و فرياد را گذاشتند.
مسلم شجاعانه از منزل بيرون آمد و با شمشير آخته به آن روباه صفتان حملهور گرديد و به طوري که از تواريخ
استفاده ميشود مسلم در قوه و شجاعت در عصر خود بينظير بوده است!
همين که مسلم به طرف لشگر حمله ميکرد از پيش روي او مانند گله روباه فرار ميکردند.
تمامي مورخين نوشتهاند که آن حضرت مردان يل را ميگرفت و به بالاي بام پرتاب ميکرد.
عيوف بنت مالک
زن خولي بن يزيد اصبحي بود. منزل خولي در يک فرسخي کوفه بود. خولي به خانهي خود آمد. شب بود،
تصميم گرفت صبح آن سر مطهر را نزد ابن زياد ببرد. خولي دو زن داشت يکي از زنهاي او انصاريه
(از مسلمين مدينه) به نام عيوف بود و به اهل بيت نبوت علاقه داشت. لذا خولي سر مقدس امام را از او
پنهان داشت و در ميان تنور گذاشت. عيوف (آخرهاي شب) نوري را مشاهده کرد که از تنور به سوي آسمان
ساطع است. موضوع را فهميد و گريه کنان سر مبارک را در کنار خود نهاد و زنان همسايه را بخواند و همگان
بر عزيز زهرا گريه کردند و بر قاتلش لعنت فرستادند.
چون عيوف فهميد که سر حسين عليهالسلام را به خانه آورده، کينه ي او را به دل گرفت و از رختخواب بلند شد
و ديگر با او همبستر نشد. خولي در ايام مختار پنهان بود. عيوف جاي او را به ياران مختار خبر داد. اين زن از آن
هنگام که خولي سر اباعبدالله عليه السلام را آورده بود با او دشمن شده بود، بواسطه همکاري عيوف با نيروهاي
مختار بن ابوعبيد ثقفي خولي دستگير و سپس به دست انتقام سپرده شد.
فاطمه
فاطمه دختر حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام اين بانو همانگونه که «طبري» آورده است، دختر اميرمؤمنان
است و «ابومخنف» از او جريان مجلس شوم «يزيد» را، به نقل از «حارث بن کعب والبي ازدي» روايت کرده
است. هم چنانکه همين موضوع از امام سجاد عليهالسلام نيز بوسيله همين گزارشگر گزارش شده است.
شهید گمنام
۱۳۹۵/۰۶/۰۳, ۱۷:۴۲
فاطمه
فاطمه دختر امام حسين عليهالسلام بانويي باشرافت و دانش که اهل ذکر و شب زندهداري و عبادت بود و
روزها روزه ميگرفت و از جمال باطن برخوردار و اهل روايت و نقل حديث بود. در سفر کربلا در جمع اسيران
اهل بيت بود و در کوفه نيز به سخنراني افشاگرانه و فصيح و رسا بر ضد جنايتهاي ابنزياد پرداخت و همه را
به گريه انداخت. او همسر عموزادهي خويش حسن بن حسن عليهالسلام بود. او تا زمان امام صادق عليهالسلام
را درک کرد. يکسال خيمهاي افراشت و در سوگ همسر از دست رفته خود به سوگ و ماتم نشست.
در سال 117 ه.ق در حالي که هفتاد سال داشت در مدينه درگذشت و در بقيع به خاک سپرده شد.
از فاطمه عليهاسلام اخباري در رابطه با واقعهي عاشورا رسيده است از جمله: پس از شهادت پدرم لشگريان
عمر سعد به خيمهي ما ريختند و من دختري کوچک بودم، با گريه خلخال از پايم در ميآوردند. گفتم: اي دشمن
خدا چرا گريه ميکني؟ گفت: براي اينکه دختر پيامبر را غارت ميکنم. گفتم: غارت مکن. گفت: ميترسم ديگري
بيايد و اينها را درآورد!»
فاطمه بنت حزام یا فاطمه ي کلابيه
نام مادر حضرت قمر بني هاشم «امالبنين» است. به اين بانوي بزرگوار و مادر چهار شهيد، قبل از ولادت
فرزندان فاطمه ميگفتند؛ اما پس از آنکه داراي آن چهار فرزند شد، «امالبنين» خطابش کردند.
فضه
فضه کنيز حضرت زينب عليهاالسلام بود. در «انوار الشهادة» آمده است که چون اهل و عيال امام حسين
عليهالسلام در آن حال نابسامان بماندند در شب يازدهم هيچکس بر ايشان رحم نکرد.
حضرت زينب سلام الله عليها فضه را نزد عمر سعد فرستاد که اي عمر، ما امشب لباس و خيمه و فرش
نداريم، بر ما رحم کن و لباسي براي اطفال بفرست. آن ملعون نخست اعتنايي نکرد اما بعد خيمهي
نيم سوختهاي براي ايشان فرستاد.
فکهيه
او کنيز حضرت سيدالشهداء عليهالسلام و مادر «قارب» غلام آن حضرت بود. فرزند فکهيه در روز عاشورا
به شهادت رسيد.
لبابه
همسر گرامي حضرت ابوالفضل العباس عليهماالسلام. لبابه، بنت عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب،
بود و مادر لبابه امه حکيم است. قمر بني هاشم عليه السلام از لبابه دو فرزند آورد: يکي فضل و ديگري عبيدالله.
ليلي
مادر بزرگوار حضرت علي اکبر عليه السلام. ليلي دختر «ابومرة بن عروة بن مسعود ثقفي» بوده است.
ماريه بنت سعد
ماريه، به معناي سپيد درخشان. ماريه دختر سعد، بانوي شجاع و شيعي از مردم بصره بود که خانهاش
پايگاه تجمع شيعه در اين شهر محسوب ميشد. فضايل و تعاليم اهل بيت از آنجا منتشر ميگشت.
در ايام نهضت کربلا، عدهاي که به اين خانه تردد داشتند، براي ياري امام حسين عليهالسلام به کوفه رفتند.
ميمونه
مادر بزرگوار «عبدالله بن بقطر (يقطر)» از شهداي واقعهي عاشوراست.
ام خلف
همسر مسلم بن عوسجه، از زنان برجسته شيعه که در کربلا از ياران حضرت سيد الشهدا «ع» بود
.پس از شهادت مسلم بن عوسجه، پسرش خلف آماده جنگ شد.امام حسين از او خواست که
به سرپرستي مادرش بپردازد.ولي مادرش او را تشويق به جنگ کرد و گفت: جز با ياري پسر پيغمبر،
از تو راضي نخواهم شد.خلف پس از نبردي دليرانه به شهادت رسيد.پس از شهادتش، سر او را به
طرف مادرش پر تاب کردند.او هم سر را برداشته، بوسيد و گريست.[1] ماجرايي نظير اين، درباره
«ام وهب» و پسرش وهب بنعبدالله کلبي نقل شده است.از آنجا که در ميان شهداي کربلا کسي
به نام خلف بن مسلم نيست، احتمالا اشتباهي در نقل پيش آمده و ام وهب و پسرش وهب
صحيحتر باشد.
پی نوشتها :
[1] ر.ک: رياحين الشريعه، ذبيح الله محلاتي، ج 3، ص 305.
طوعه
بانويي با ايمان و موالي اهل بيت، که در لحظات تنهايي و سرگرداني مسلم بن عقيل درکوچههاي کوفه،
به او آب داد و به خانه برد و پذيرايي کرد.شب، بلال پسر آن زن به خانه آمد و به وجود مسلم در آن خانه
پي برد و صبح به نيروهاي ابن زياد خبر داد.طوعه، پيشترکنيز اشعث بن قيس بود.وي او را آزاد کرد و
اسيد خضرمي با او ازدواج نمود.بلال، ثمرهاين ازدواج بود.[1] .
درها همه بسته بود در قحطي مرد
فرياد نشسته بود در قحطي مرد
يک زن، شب کوچههاي بنبست و غريب
مردانه شکسته بود در قحطي مرد[2] .
پی نوشتها :
[1] الکامل، ابن اثير، ج 2، ص 541.
[2] محمد رضا سنگري.
عطيه
نام عطيه، همواره در کنار نام جابر بن عبدالله انصاري مطرح ميشود که با هم پس ازشهادت امام حسين
«ع» در اربعين اول به زيارت قبر آن حضرت آمدند و چون جابر نابينا شده بود، عطيه او را در اين زيارت
همراهي ميکرد.بنا به برخي نقلها، هنگام بازگشتاهل بيت از سفر شام، در کربلا با جابر و عطيه برخورد
کردند.عطية بن سعد بن جناده عوفي، از رجال علم و حديثشيعه بود.وي در زمان خلافت امير المؤمنين «ع»
در کوفه به دنيا آمد.نام عطيه، به پيشنهاد آن حضرت بر وي نهاده شد.او از راويان موثق شيعه بود که حتي
در کتب رجالي اهل سنت هم توثيق شده است.وي به جرم تشيع و هواداري علي «ع» از سوي حجاج بن
يوسف تحت تعقيب بود و به فارس گريخت.به دستور حجاج، او را گرفتند و چون حاضر نشد علي عليه
السلام را لعن کند، چهار صد تازيانه بر بدنش زدند و موي سر و ريش او را تراشيدند. از آن پس به خراسان
رفت و پس از مدتيبه کوفه بازگشت.در کوفه بود تا در سال 111 هجري در گذشت.[1] .
پی نوشتها :
[1] معارف و معاريف، ج 4، ص 1567.
اسماء بنت عميس
وي مادر بزرگوار «عبدالله بن جعفر بن ابيطالب عليهمالسلام» بود. اسماء که از مهاجرين مسلمانان در
حبشه بود، در آن جا وضع حمل نمود. از اين رو عبدالله بن جعفر نخستين نوزاد مسلمان در حبشه بود.
شوهر اول وي جعفر بن ابيطالب بود و با او به حبشه هجرت کرد و بعد از شهادت جعفر با ابوبکر صديق و
پس از ارتحال او با علي عليهالسلام ازدواج کرد و شش فرزند داشت: عبدالله، محمد و عون از جعفر، محمد
از ابوبکر و محمد اصغر از علي عليهالسلام، عمر بن خطاب، ابوموسي اشعري، عبدالله بن عباس و پسر او
عبدالله بن جعفر و اصحاب کبار ديگر از اسماء بنت عميس احاديث نقل و روايت کردهاند. اين زن نه خواهر
داشت
© کلیه حقوق مادی و معنوی این انجمن متعلق به مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی است.
کپی برداری تنها با ذکر منبع جایز است.
2000-2019