جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: زندگی نامه*بسیجی شهید سید امیر تشت زرین*
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۴, ۲۰:۱۹ #1
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 813
- مورد تشکر
- 2,274 پست
- حضور
- 1 روز 37 دقیقه
- دریافت
- 165
- آپلود
- 14
- گالری
-
6
زندگی نامه*بسیجی شهید سید امیر تشت زرین*
به نام خدای فکه ، شلمچه ، دوکوهه ، خونین شهر، هویزه...
به نام خدای کربلا …
به نام خدای رمل و قناسه ، پوتین های پاره پاره ، پلاکهای بی نشان ، سربندهای های خونین، استخوانهای تکه تکه…
سلام من بر گلهای معراج ، سلام من بر پاره پاره ها ، بر مین رفته ها ...
بسیجی شهید سید امیر تشت زرین
در یک نگاه:
ولادت: 1351- همدان
نام : سید امیر
نام خانوادگی: تشت زرین
میزان تحصیلات: دیپلم ریاضی(قبولی کنکور- مهندسی نساجی)
مدت حضور در تفحص: دو سال در مناطق عملیاتی جنوب و غرب( سومار- دهلران- طلائیه- فکه)
سمت: معاونت گردان
تاریخ و محل شهادت: منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه)
27/5/1375 بر اثر انفجار مین
محل دفن: گلزار شهدای همدان (باغ بهشت)
برای شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۱۱/۰۲ در ساعت ۱۴:۰۴
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۴, ۲۰:۲۶ #2
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 813
- مورد تشکر
- 2,274 پست
- حضور
- 1 روز 37 دقیقه
- دریافت
- 165
- آپلود
- 14
- گالری
-
6
پای صحبت پدر شهید
شهید امیر تشت زرین بچه ای با تقوا و در خور شأن شهادت بود که خدا هم او را دعوتش کرد و از این که امیر در راه اسلام و قرآن شهید شده بر خود می بالم و اگر صدها امیر داشتم قربانی راه حقیقت می کردم .
اما از خصوصیات امیر بگویم . به یاد ندارم او یک بار برای خرید لباس ، کفش و یا هر چیز دیگری از من تقاضای پول کند . هر چیزی که خودمان برایش تهیه می کردیم خداوند را شاکر بود و همیشه مادرش را به خاطر درست کردن غذا تعریف و تمجید می کرد ، هیچ وقت بدون وضو کنار سفره حاضر نمی شد چنانچه در وصیت نامه اش هم اشاره کرده است که « همیشه با وضو باشید ». نماز شب اش را هیچ وقت فراموش نمی کرد. صحیفه سجادیه را دائماٌ می خواند . سجده های خیلی طولانی ای داشت . می گفتم : امیرجان ! مگر تو چقدر به خدا بدهکاری ؟
گفت: امام سجاد (ع) فرموده که سجده ها را محترم بشمارید .
با فامیل و همسایه ها رابطه بسیار صمیمانه ای داشت و برای خانواده های بی بضاعت پول جمع می کرد، برای دختران جهیزیه تهیه می کرد و برای پسران بساط عروسی جمع و جور می کرد و زمانی که صحبت از عروسی خودش بود ، می گفت: از من صحبت نکن که این ها واجب ترند . تمام این کارها را فقط و فقط برای رضای خدا انجام می داد و از این موارد پیش من یا مادرش سخنی نمی گفت .
تقویمی داشت که همیشه در دستش بود و مرتب خاطراتش را در آن یادداشت می کرد . وقت را خیلی محترم می شمرد و به قرارهایش خیلی اهمیت می داد .
در مورد پیوستن به گروه تفحص هم ابتدا ما اطلاع زیادی نداشتیم و فقط به ما فهمانده بود که گروه تفحصی هم وجود دارد . تا این که با دوستانش برای صرف ناهاری به خانه آمده و رضایت ما را برای فعالیت در گروه تفحص گرفتند . من گفتم : امیر چه در مغازه باشد و چه در جبهه ، فرقی ندارد و چندین بار به او سفارش کردم تا جایی که می تواند کارش برای خدا باشد .
از خداوند می خواهم که این قربانی را قبول کند و ما راضی هستیم به رضای او .
به واقع این شهدا هستند که مملکت را از دست اهریمنان نجات دادند و الان هم پیرو دستورات مقام معظم رهبری و جان نثار انقلاب اسلامی هستیم و امید داریم مردم عزیز و مسئولان مملکتی در راه اعتلای هر چه بیشتر اسلام عزیز بکوشند .
پای سخنان مادر شهید
شهید امیر تشت زرین از دوران کودکی بچه ای با تقوی بود و به نماز و روزه علاقه وافری داشت . در زمان جنگ خیلی اصرار داشت که به جبهه برود اما بدلیل صغر سنی اش اجازه نمی دادند ، و شاید قسمت این بود در کار تفحص به آرزویش نایل شود .
نماز شب را فراموش نمی کرد و شبها هر وقت بیدار می شدم او را سر نماز می دیدم . امیر خیلی مهربان بود و با همه خیلی زود ارتباط برقرار می کرد ( گریه مادر ) .
در مورد تفحص هم اول ما اطلاع دقیقی نداشتیم و ایشان زیاد از کارش تعریف نمی کرد و فقط برای توجیه ما یکسری عکس و کتاب از شهدا می آورد و اهمیت کار را توضیح می داد .
همین قدر بگویم که ما لیاقت او را نداشتیم تا چه رسد از او سخن بگوییم ( گریه مادر ) . بیاد دارم زمانی که دستم شکسته بود ، او تمام کارها را خودش انجام می داد و نمی گذاشت که من دست به کاری بزنم .
در پایان فقط توصیه می کنم که سعی کنید خون شهدا پایمال نشود ، ما در یک جامعه اسلامی زندگی می کنیم که تمام اعمال و رفتارمان مطابق با شهدای عزیزمان باشد .
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۱۱/۰۲ در ساعت ۱۴:۰۶
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۴, ۲۰:۳۴ #3
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 813
- مورد تشکر
- 2,274 پست
- حضور
- 1 روز 37 دقیقه
- دریافت
- 165
- آپلود
- 14
- گالری
-
6
پای صحبت خواهر شهید
من خواهر شهید امیر تشت زرین هستم شهید عزیزی که از دست دادیم .
زندگی من با امیر چیز دیگری بود ، زمانی که عضو کمیته مفقودین شد ، هر وقت می آمد ، می گفت : عزیز جون ، تنهایی ! بیا ببرمت بیرون ، پارک ، کوه ، و یا هر جایی که مناسب باشد . هم صحبت خوبی بود ، می نشست با من صحبت می کرد ( گریه ) . یادم نمی رود که وصیت نامه اش را نوشته بود ، آورد گفت : عزیزجون ! من برایت یک امانت دارم ، گفتم چیه امیرجان ؟ گفت نه عزیزجون ، روزی می شود که دنبال این می گردید و جایی بگذار که جلوی دست باشد . خندیدم و گفتم : به من از این بابت چیزی می رسد؟ گفت : شاید ! اگر من لایق اش باشم که چیزی برای شما بگذارم . بعد خندیدم و آنرا در جایی گذاشتم . و اصلاٌ فکر نمی کردم که این وصیت نامه اش باشد ، و خیال کردم دارد با من شوخی می کند ، ولی خیلی نگران بودم و نمی توانستم برای پدر و مادر بگویم .
یکشب که تقریباٌ یکسال به شهادتش مانده بود خواب دیدم که امیر کاملاٌ سوخته است و مادر بالای سر او نشسته و گریه می کند . گفتم : چی شده ؟ گفت : امیر سوخته است. نگاهش کردم صورتش کاملاٌ سوخته بود . خیلی ناراحت شدم و گریه کردم که در این حال از خواب بیدار شدم ، سال بعد که به غسال خانه رفتیم و امیر را شسته بودند ، وقتی نگاهش می کردم دقیقاٌ همان جاهایی که یک سال پیش در خواب دیده بودم ، مشاهده کردم . و اصلاٌ فکر نمی کردم که یکسال قبل من این صحنه را به وضوح دیده باشم .
تمام زندگی امیر برای من در آن یکشب که خواب دیده بودم خلاصه می شود ( گریه ) .
امیر مثل یک دوست بود ، همدم بود . همیشه می گفت : ترا بخدا مرا دعا کن ، که خیلی نیاز به دعا دارم. می گفتم : امیر من که بیشتر از تو محتاجم . می گفت : نه شما مرا دعا کن و من هم شما را دعا می کنم .
امیدوارم که لیاقت این را داشته باشیم که در روز قیامت شفاعتمان کند .
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۱۱/۰۲ در ساعت ۱۴:۰۷
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۴, ۲۰:۳۵ #4
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 813
- مورد تشکر
- 2,274 پست
- حضور
- 1 روز 37 دقیقه
- دریافت
- 165
- آپلود
- 14
- گالری
-
6
گزیده ای از خاطرات شهید سید امیر تشت زریندر منطقه نسیان « سیدان » ( منطقه عمومی دهلران ) حدود 12 ماهی که در این منطقه کار شده بود ، متأسفانه پیکر شهدا را پیدا نکرده بودند ، شاید ایراد از خود بچه ها بود که شهدا یاریمان نکرده و دستمان را نگرفته بودند . در منطقه نیزاری ثقلان ، بچه ها تعهدی برای یافتن پیکر شهدا بسته و در پاسگاه انتظامی منطقه ثقلان مستقر شدیم . این منطقه از دهلران حدود یک ساعت فاصله داشت و از پاسگاه تا محل کار هم یک و نیم ساعت با ماشین طی می شد که جاده بسیار ناهمواری داشت . به حمدلله با سعی و کوشش بچه ها و نظر لطف روح مطهر شهدا توانستیم پیکر 24 شهید را که از بچه های شمال بودند پیدا کنیم که در حین عمل لشگر 25 کربلا در آن محور به شهادت رسیده بودند و پیکر مطهرشان در منطقه مانده بود . قبلا حدود یازده ماهی در منطقه کار شده بود ولی به نتیجه ای نرسیده بود و این بار بچه ها با تعهدی که بستند و دعای عهدی که خواندند همه یکدل و یکنوا با توکل به خدای عظیم مشغول فعالیت شدیم ، با رمز عملیات « یا موسی ابن جعفر ( ع ) » بچه ها وارد عمل شدند . علی رغم تمامی مشکلاتی که وجود داشت بدون هیچگونه سستی بچه ها با روحیه معنوی بالا کار را ادامه می دادند . افراد گروه وقتی خسته و کوفته از پای کار می آمدند ، به خواندن زیارت جامع مشغول می شدند و یا وقتی پای کار می رفتند زیارت عاشورا می خواندند . همچنین رسم بسیار خوبی که داشتیم با دعا فرج آقا امام زمان ( عج ) حرکت می کردیم و 14 صلوات به نیابت 14 معصوم ( ع ) می فرستادیم . در سایه این اعمال بود که شهدا دستمان را گرفتند و نصرت الهی شامل حالمان شد . و ما در همان محوری که قبلا خیلی کار شده و به نتیجه ای نرسیده بود ، بیل زدیم و پیکر مطهر شهدا را یافتیم .
بسم الله الرحمن الرحیم
ممکن است کسانی که در شهر ها هستند باورشان نشود که پس از گذشت سال ها از حال و هوای جنگ و شهادت ، اعضای گروه تفحص بدون استثناء هر شب ، نماز شب را به جای می آورند و روزی اسم اعظم خدا بردن ها و تمامی این عوامل هستند که بچه های ما با توسل به آنها ، پیدا نکردن پیکر شهدا برایشان ممکن می شود و گرنه صرف تلاش و کندن خاک ره به جایی نمی برد .
آنهایی که ادعا می کنند زمان ایثار و اخلاص گذشته و دور ، دور مادیات و ماشین های چند میلیونی و ... است ، ممکن است ما را عقب مانده بدانند. ولی ما افتخارمان این است که همچنان پیرو پیرمان حضرت امام ( ره ) هستیم .
با توجه به تأکید حضرت امام در سفارش های اخلاقی شان مبنی بر روزه های مستحبی و با توجه به گرمای طاقت فرسای منطقه ، از دفتر مقام معظم رهبری استفتاء کردیم که تکلیف ما نسبت به روزه مستحبی چیست ؟ فرمودند : نمی شود با این وضع روزه مستحبی گرفت . قبل از این که حکم مقام عظمی ولایت را دریافت کنیم ، بودند بچه هایی که هر هفته ، دو روز روزه می گرفتند حتی در ماه رجب و شعبان روزه بودند .
شاید باورتان نشود .
باید خدا انسان را بطلبد تا لیاقت حضور در جمع با صفای تفحص را پیدا کنیم . سعادت الهی می خواهد .
خدا را شکر که همچنان باب شهادت باز است .
سنگر معراجی که داخل مقر در موسیان درست کرده بودیم ، با پرچم های مذهبی آذین بسته شده بود . این سنگر علیرغم سادگی اش ، جذابیت خاصی داشت . بچه هایی که از تهران و همدان برای بازدید از منطقه آمده و به مقرهای مختلف سرکشی کرده بودند ، بهترین سنگر معراج را متعلق به ما می دانستند . اسفا که تفسیر این مکان در نوار و عکس نگنجیده و کلام نیز قاصر از توصیف آن است .
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۱۱/۰۲ در ساعت ۱۴:۰۸
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۴, ۲۰:۳۶ #5
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 813
- مورد تشکر
- 2,274 پست
- حضور
- 1 روز 37 دقیقه
- دریافت
- 165
- آپلود
- 14
- گالری
-
6
لحظه شهادت
برادر جانباز اصغر پرکان
بچه ها نماز صبح را تمام کرده بودند و مشغول خواندن زیارت عاشورا بودیم . آن روز قرار نبود آقا سید با ما همراه شود . او می بایستی به عنوان خادم الحسین ( ع ) در مقر می ماند .سید کنار تانکر ایستاده بود و ما آماده حرکت می شدیم . چند متری نرفته بودیم که سید امیر مرا صدا زده و گفت : اگر امروز جلو نرفتید با رمز امام زین العابدین ( ع ) کار را شروع کنید . وقتی به آمبولانس رسیدیم مجددا آقا سید صدایم کرد . مسیر 400 متری را به طرف آقا سید دویدم ، این باز نیز به شناسایی دقیق منطقه تأکید کرد . گفتم باشد . به جهت خستگی شدید یکی از برادران ، قرار شد سید امیر به جای ایشان با ما همراه شود . آقا سید خیلی سریع خودش را آماده کرده و سوار ماشین شد . هر دفعه آقا سید به اصرار ما در جلوی ماشین می نشست ولی آن روز در عقب آمبولانس نشست . گفتم آقا سید بیایید سر جای خود بنشینید که قبول نکرد . با حرکت ماشین ، سید امیر شروع به خواندن دعای فرج کرد . یکی از بچه ها نیز در بیرون قرآن را بالای دست هایش گرفت و ما از زیر قرآن رد شدیم . بعد از دعای فرج ، 14 صلوات به نیابت 14 معصوم ( ع ) خواندیم . من که قسمت جلوی ماشین نشسته بودم یک دفعه چشمم مجذوب چهره سید امیر شد که در آینه نقش بسته بود . پیش خود گفتم : امروز آقا سید چقدر نورانی شده است ! همین طور به جلو می رفتیم ، 700 متری مانده بود که به بیل مکانیکی و پای کار برسیم که ماشین به خاطر دست انداز و رملی بودن جاده ، تا سپر در خاک فرو رفت . راننده هرچه تلاش کرد ماشین را از رمل ها در بیاورد نشد ، بچه ها پیاده شدند .
سید امیر گفت : مسئله ای نیست بعد از ظهر درش می آوریم . گفتم : نه سید جان ! اینجا قبلا منطقه جنگی بوده و هر لحظه احتمال وقوع هر گونه اتفاق غیر منتظره ای وجود دارد . ( نمی دانم چه کسی به دلم گذاشت که حتما باید آمبولانس را از رمل ها در بیاوریم . ) سید گفت : باشد هر چه تو بگویی .
گفتم : برو بیل مکانیکی را روشن کن بیارش اینجا .
خدا می داند با چه مکافاتی بیل را به محل رساندند . حدود 2 ساعتی وقت برد تا توانستیم آمبولانس ها را از رمل ها خارج سازیم . روی بیل مکانیکی رفته و مشغول کار شدم . بعد پیاده شده و به سید گفتم بیا تا سمت چپ بیل در میدان مین خودمان که مال بچه های ارتش بود برویم و برگردیم .
با سید به راه افتادیم و بعد از چندی به پیش بچه ها بازگشتیم . سید امیر جلوتر از من راه می رفت . یک لحظه احساس کردم که سید زمینی نیست . او در آسمان راه می رفت . حال و هوای عجیبی یافته بود . ذره ذره وجودش به صدا در آمده بود . سید رفتنی شده بود . محاسن لطیفش به زیبایی رویش افزوده بود . سید آن روز زیباتر از همیشه شده بود .
به پای بیل که رسیدیم ، سید امیر از خرجی آرپی جی ، چایی درست کرد . هوا به شدت گرم بود . اکثر روزها که با سید امیر به گشت و شناسایی می رفتیم ، هوای داغ و پیاده روی زیاد ، خستگی و تشنگی را بر انسان تحمیل می کرد ، اما من در همه این مدت ، ندیدم که سید با خودش آب بیاورد و جرعه ای بنوشد . همیشه به یاد تشنه لب صحرای کربلا بود و با لب تشنه به پای کار می آمد . با لب تشنه هم شهید شد . سید امیر هیچوقت قمقمه برنمی داشت . اگر بچه ها هم همراهشان آب بود ، جرعه ای از آنها آب نمی خواست سید امیر از نیروهای کم نظیر گردان بود . علاوه بر مسئولیت معراج ، مسئولیت گردان حضرت روح الله را هم بر عهده داشت .
چایی را خوردیم . به سید گفتم تا بچه ها وسایل را جمع و جور می کنند به شیاری که در سمت راستمان هست برویم و نظری بیندازیم . راه افتادیم ، موقع برگشتن از شیار ، به پیشنهاد سید ، قرار شد داخل شیار را هم شناسایی بکنیم . رفتیم داخل شیار ، بعد به سید گفتم به بالای تپه مجاور هم دیدی بیندازیم . بچه ها از داخل شیار و تپه چند تایی پیکر پیکر شهید ، پیدا کرده بودند . منطقه پر از کلاه آهنی نیروهای خودی بود . طوری بود که سنگرهای ایرانی و عراقی نزریک هم بوده و خبر از درگیری شدید را می داد . پوتین ، کلاه آهنی و بند حمایل زیادی به چشم می خورد . برای کسانی که در گروه تفحص کار می کنند یک تکه از بند حمایل ، کلاه آهنی و حتی درب قمقمه ای کافی است تا منطقه ای را با حساسیت کامل مورد بررسی قرار دهند .
منطقه ای که جلو چشم ما بود قبلا دستکاری شده بود . کاملا مشخص بود که یکسری از مین ها دستکاری شده و معبر کوچکی هم باز شده بود . ما بدون اطمینان به معبر باز شده ، خودمان شروع به زدن معبر کردیم . معبر کوچکی زدیم تا به بالای تپه رسیدیم . سید امیر پشت من می آمد ، حدود 2 متری با هم فاصله داشتیم . آخرهای کار بود که یک لحظه صدای انفجاری به گوش رسید و مرا به شدت به زمین کوبید . احساس کردم چشمانم آتش گرفته اند . هیچ جا را نمی دیدم . در آن لحظات ، یا حسین گویان سراغ سید امیر را می گرفتم که یکی از بچه ها گفت : اصابت ترکش کوچکی سرش را زخمی کرده است .
در بیمارستان بستری بودم که از شهادت سید امیر مطلع شدم ...
رفیقانم دعا کردند و رفتند ، نرا زخمی رها کردند و رفتند ، رها کردند در زندان بمانم ...
در بیمارستان بود که دو سه باری سید را در خواب دیدم . یک مورد این سید عزیز را در باغ بسیار زیبایی دیدم که پیراهن سفیدی به تن داشت . سلام کرده و از او پرسیدم که این دنیا خوبه یا آن دنیا ؟ گفت : اصل کار آنجاست .
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۱۱/۰۲ در ساعت ۱۴:۰۹
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۰۸/۱۳, ۰۵:۱۶ #6
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 813
- مورد تشکر
- 2,274 پست
- حضور
- 1 روز 37 دقیقه
- دریافت
- 165
- آپلود
- 14
- گالری
-
6
به نام خدا
پای صحبت همسنگران شهید تشت زرین
هر بار که برای تفحص می رفتیم ، همیشه با وضو وارد منطقه می شد . یک بار ندیدم که بدون وضو باشد . اگر به منطقه ای مشکوک می شدیم از سید می خواستیم تا اولین بیل را به زمین بزند . هر وقتی که سید امیر اولین بیل را به زمین می زد ، نمی دانم چه حکمتی بود که می توانستیم پیکر مطهر شهدا را پیدا کنیم .
اگر در جایی سنگر یا کانالی بود و یا اگر تجهیزات نظامی ای روی زمینی می دیدیم بلادرنگ از سید شهید می پرسیدیم که آیا در این منطقه شهید وجود دارد یا خیر .
اگر به جسدی بر می خوردیم و مشکوک می شدیم که شهید ایرانی است یا جسد عراقی ، قبل از آن که هویت جسد مشخص شود از سید کمک می خواستیم . سید امیر نظری انداخته و می گفت : شهید است . با ادامه تفحص و پیدا کردن سایر متعلقات ، یقین پیدا می کردیم که شهید است .
وقتی به منطقه می رفتیم اول از همه دعای فرج را می خواندیم و به نیت چهارده معصوم ، چهارده صلوات می فرستادیم که این برنامه ها از یادگاری های شهید عزیزمان سید امیر می باشد . موقعی که در منطقه دهلران و موسیان مشغول تفحص شهدا بودیم سید امیر این را بنا کرد .
عشق و علاقه بسیاری به شهادت داشت . لیاقتش را هم داشت که شهید بشود .
وقتی به او می گفتیم سید جان ! نکند بروی و ما را تنها بگذاری ها . می گفت : هر کسی نمی تواند برود . باید خودمان را صاف کنیم .
شهید سید امیر از همه ما ها صاف تر بود .
به خاطر اینکه بچه ها در آسایش باشند با کمک بچه ها شروع کردند به کندن چاه تا به آب رسید . الان همان چاه در دل تفتیده دشت ، سیراب کننده کسانی است که می خواهند راه و هدف سید امیر تا ابد زنده بماند .
شهید عزیزمان سید امیر در گرمای 50 درجه فکه علاوه بر روزه های واجب ، روزه های مستحبی نیز می گرفتند که این از توان یک فرد عادی خارج است .
عشق ایشان به کار از همه افراد تفحص بیشتر بود . خستگی برای آقا سید مفهومی نداشت . علی رغم اشتیاق شدیدش به کار ، احتیاط خودش را در کلیه کارها از دست نمی داد . در میدان مین که می رفت خیلی احتیاط می کرد . عجیب این که در میدان مین خیلی مطمئن حرکت می کرد . او فردی آشنا به کار بود .
يادش به خير و روحش شاد
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۱۱/۰۲ در ساعت ۱۴:۱۱
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۱۱/۰۲, ۱۴:۱۲ #7
بسیجی شهید سید امیر تشت زرین
ولادت: 1351- همدان
نام : سید امیر
نام خانوادگی: تشت زرین
میزان تحصیلات: دیپلم ریاضی(قبولی کنکور- مهندسی نساجی)
مدت حضور در تفحص: دو سال در مناطق عملیاتی جنوب و غرب( سومار- دهلران- طلائیه- فکه)
سمت: معاونت گردان
تاریخ و محل شهادت: منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه)
27/5/1375 بر اثر انفجار مین
محل دفن: گلزار شهدای همدان (باغ بهشت)
برای شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
شهید محمد رضا موحد دانش
ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید ،
و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید .
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۱۱/۰۲, ۱۸:۲۹ #8
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۷
- نوشته
- 26,365
- مورد تشکر
- 68,356 پست
- حضور
- 22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
- دریافت
- 26
- آپلود
- 0
- گالری
-
8953
بسم رب الشهداء و الصدييقين
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
به دنبال دفترچه خاطراتت
دلم گشت هر گوشه سنگرت را
و پیدا نکردم در آن کنج غربت
بجز آخرین صفحه دفترت را :
همان دستمالی که پیچیده بودی
در آن مهرو تسبیح و انگشترت را
همان دستمالی که یک روز بستی
به آن خم بازوی همسنگرت را
همان دستمالی که پولک نشان شد
و پوشاند اسرار چشم ترت را
سحرگاه رفتن ، زدی بالطافت
به پیشانی ام بوسه آخرت را
و با غربتی کهنه تنها نهادی
مرا آخرین پاره پیکرت را
و تا حال می سوزم از یاد روزی
که تشییع کردم تن بی سرت را
کجا می روی ای مسافر درنگی
ببر با خودت پاره دیگرت را
-
تشکرها 2
-
۱۳۹۰/۰۶/۰۳, ۰۹:۲۰ #9
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 813
- مورد تشکر
- 2,274 پست
- حضور
- 1 روز 37 دقیقه
- دریافت
- 165
- آپلود
- 14
- گالری
-
6
[JUSTIFYFULL]به نام خدا
انتهای جنون . نوروز 90 ، گزارش و تصاویر سفر راهیان نور 1390 :
http://www.arsh.ir/contents/display/2711
شرهاني حدود 10 بار دست به دست شده است و عمده شهداي مفقود الاثر مربوط به اين عمليات هم ا كنون درخاك عراق قرار دارند .محیط بکر و عدم تغییر محسوس در موقعیت فیزیکی منطقه، ما را تا مرز وصل برد. همزمان با ورود ما به یادمان با پیگیری مستمر خادمین کاروان با مسئول یادمان شرهانی، حاج جعفرنظری(معاون سیاسی استاندار ایلام) راهی منطقه ربوط شدیم. پاسگاه ربوط به فاصله ی کمی از یادمان شرهانی قرار دارد و برای رسیدن به آن می بایست یک ساعت در جاده خاکی طی طریق کنی و از چند پاسگاه مرزی بگذری. سالانه شاید یک یا دو کاروان توفیق زیارت این مکان را پیدا می کنند. در طول مسیر چشم ها به دو طرف جاده بود که پوشیده از مین های خنثی نشده بود. بعد از توقف اتوبوس در حاشیه جاده با راهنمایی حاج جعفر نسبت به منطقه و آلودگی آن توصیه شد که زوار از ستون خارج نشوند و هرگز به اشیاء روی زمین دست نزنند. بعد از گذر از تپه ماهورهایی که مملو از پوکه ، گلوله و ترکش ها بود به مقتل شهید تشت زرین رسیدیم."مقتل جستجوگر نور شهید سید امیر تشت زرین" تابلویی که بالای یک گودال نصب شده بود که داخل آن پوتین و برخی ادوات جنگی بود. اینجا نقطه صفر مرزی است اما نه مرز جغرافیایی، بلکه مرز جنون، انتهای آن. این مقتل عجیب زمین گیرمان کرد.آخرین غروب سال 89 نشسته بر پیکر پر از ترکش شرهانی. با شروع روایتگری حاج جعفر تنها چیزی که دل را آرام میکرد اشک بود.آنچه دل رو آتش میزد این جمله ی راوی بود که تا کربلا 2 ساعت بیشتر راه نیست. انگار پرده ها یک به یک کنار می روند.طناب سفید معبر. رمز عملیات:یا زینب(س).دشتی از تکبیر.صدای دریده شدن حنجر ابلیس در میان زمین وآسمان. آتش، انفجار، ترکش. بازار معامله با جانان. پاره های تن . فواره خون...یاایتها النفس المطمئنه...[/JUSTIFYFULL]
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری