-
۱۳۸۷/۱۱/۱۳, ۱۴:۱۲ #1
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
.: فرهنگ اصطلاحات :.
.: فرهنگ اصطلاحات :.
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۱۱/۱۳, ۱۴:۱۶ #2
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
الف
آب از آب تكان نخوردن: حادثه اي رخ ندادن, رخ ندادن جنجال و هياهويي كه احتمال بروز آن كم و بيش مسلم بوده است.
آب از لب و لوچه كسي راه افتادن: شيفته و فريفته شدن, به نهايت طمع افتادن.
آب خوش از گلوي كسي پايين نرفتن: با سختي و مشقت بسيار گذراندن.
آب زير پوست كسي دويدن: پس از بيماري و لاغري اندكي چاق شدن.
آب شدن و به زمين رفتن: گم شدن و ناپديد شدنم از ميان رفتن و نابود شدن.
آب كسي با كسي در يك جوي نرفتن: با هم نساختن, هم سليقه و همفكر نبودن.
آب ها از آسياب افتادن: فرونشستن هياهويي كه به دنبال حادثه اي برخاسته باشد. از ياد رفتن ماجرايي كه در زمان خود جنجالي ايجاد كرده باشد.
از آب در آمدن : نتيجه دادن, واقع شدن, حاصل شدن.
خود را به - آب و آتش زدن : به هر وسيله سخت و پر خطر متوسل شدن, براي رسيدن به مقصود خود را به مخاطره افكندن, هر خطري را استقبال كردن.
آبگاه: مثانه.
آب و تاب: تكلف, پيرايه, لفت و لعاب.
آب و تاب ـ با: با شرح و تفصيل.
آب و جارو: رفت و روب و آب پاشي.
آبروريزي: رسوايي, افتضاح.
آبروريزي بارآوردن: باعث رسوايي شدن, افتضاح بارآوردن.
آخر سر: بار آخر, نوبت نهايي, سرانجام, آخر كار.
آذين بستن: زينت كردن دكان ها و بازارها در روزهاي جشن و شادماني.
آرزو به دلي: آرزويي كه برآوردنش به هيچ وجه مقدور نيست.
آروغ زدن: صدايي مخصوص كه اغلب پس از نوشيدن مشروبات يا غذاي زياد از دهان خارج مي شود و از لحاظ اصول معاشرت نوعي بي نزاكتي به حساب مي آيد.
آسمان غرمبه: رعد, صداي رعد, آسمان غرش,آسمان غره.
آس و پاس: در نهايت فقر و تهي دستي بودن.
آسياب: محلي كه در آن گندم را آرد مي كنند.
آش براي كسي پختن: براي كسي توطئه ترتيب دادن, براي اذيت و تنبيه كسي تصميمي گرفتن و تداركي ديدن.
آشپزباشي: رييس آشپزها.
آشنايي ندادن: در حضور آشنايي خود را به بيگانگي زدن.
آش و لاش: متلاشي, له و لورده, زخم و جراحت بزرگ.
خود را آفتابي كردن : خود را نشان دادن.
آفتاب زردي: غروب آفتاب, هنگامي كه آفتاب در افق به رنگ زرد در مي آيد.
آه از نهاد كسي برآمدن: غايت تأسف و تحسر دست دادن.
آه در بساط نداشتن: بي چاره و بي نوا بودن.
آه نداشتن كه با ناله سودا كردن: سخت بي چيز و تهي دست بودن.
آيين بندي: آذين شهر, شهرآراي.
ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۱۱/۱۴ در ساعت ۰۸:۴۹
-
تشکرها 7
-
۱۳۸۷/۱۱/۱۴, ۰۸:۴۸ #3
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
الف
اته پته كنان: با لكنت حرف زدن.
اجاق كسي خاموش شدن: بي فرزند شدن, بلا عقب ماندن.
اجاق كسي كور بودن: فرزند نداشتن, نازا بودن, عقيم بودن.
اجاق كور: آن كه فرزند ندارد, بلا عقب.
اجق وجق: چيزي رنگارنگ, به رنگ هاي بسيار تند و زننده. لباسي كه هر جزء آن به رنگي ديگر است و تركيبي ناهماهنگ و زننده ايجاد كرده است.
اجل معلق: مرگ ناگهاني.
احدالناس: كسي, احدي, فردي.
ادعا كردن: مدعي بودن.
ارزيدن: ارزش داشتن.
از(عز) و جز: التماس و گريه و زاري.
از و جز افتادن ـ به: با نهايت درماندگي و لابه و زاري و رحم طلب كردن.
اژدها: ماري افسانه اي و عظيم كه آتش از دهان خود بيرون مي داده است.
اسم و رسم: نام و مقام, شهرت و اعتبار.
اشتباه درآمدن ـ از: به خطاي خود پي بردن.
اشرفي: سكه طلايي كه سابقاً در ايران رواج داشته.
اشك شوق: گريه شادي.
اصل كاري: قسمت عمده كار, آن كار يا آن كس كه در مرحله اول اهميت قرار دارد.
اصل مطلب: مقصود اصلي.
اطلس: پرنيان, پارچه ابريشمي.
افاده: تكبر, تكبر فروشي.
افاده آمدن / افاده فروختن: كبر ورزيدن, تفرعن.
افتان و خيزان: آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن.
افسون: سحر, جادو.
افلاس: ناداري, تنگدستي.
افلاس افتادن ـ به: به ناداري دچار شدن, به تنگدستي گرفتار آمدن.
اقبال: بخت, طالع.
الا: مگر, به جز.
الا و بلا: به خدا كه اين است و غير از اين نيست.
الا و للا: الا و بلا.
التماس: درخواست تضرع آميز.
القصه: قصه كوتاه, سخن كوتاه.
الك: غربال.
النگو: دستبند, حلقه اي از فلزات گران بها كه زنان براي زينت خود به مچ دست هاشان مي كنند.
امان راه را بريدن: بخش عمده راه را طي كردن.
امان كسي را بريدن: كسي را مستأصل كردن, درمانده كردن.
به امان خدا گذاشتن : چيزي را رها كردن و آن را به اميد خدا و به دست روزگار سپردن.
امان بودن ـ در: در پناه بودن.
امرار معاش: گذراندن زندگي از طريق كسب و كاري.
امر و نهي: فرمودن و باز داشتن كسي را از كاري.
امن و امان: ايمن و محفوظ.
انبان: كيسه اي بزرگ از پوست دباغي شده گوسفند.
انداختن: قطع اعضاي بدن.
اِنس: مردم, آدميان.
انگار: مثل اينكه, خيال كن, فرض كن.
انگشت به دهن ماندن: متحير شدن.
انيس و مونس: همدم و يار.
اوقات تلخي: عصبانيت, ترش رويي, عبوسي.
اولاد: فرزندان, فرزند.
اول و آخر: سرانجام, عاقبت, به هر حال.
اهل: مقيم, ساكن, باشنده.
اهم و اوهوم: سر و صدايي كه كسي براي اعلان حضور خود ايجاد مي كند.
ايلخي بان: محافظ و نگهدارنده رمه اسب.
اين ور آن ور: اين طرف آن طرف, اين سو آن سو.
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۱۱/۱۹, ۱۵:۵۱ #4
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
فرهنگ اصطلاحات / الف
فرهنگ اصطلاحات / الف
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۱۱/۱۹, ۱۶:۰۳ #5
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
ب
بابا قوري: نوعي كوري كه چشم آماسيده و به رنگ چشم مرده در مي آيد, كسي كه تخم چشم او برآمده و نفرت انگيز است و آن را شوم مي دانند.
باب دندان: چيزي كه مناسب حال و باب طبع باشد, مطابق ميل, دلچسب.
باجي: كلمه اي است براي خطاب به زن ناشناس.
بر باد رفتن : از دست رفتن, تلف شدن, نيست و نابود شدن.
به باد (فنا) دادن : هدر دادن, حرام كردن.
به باد كتك گرفتن: يكريز كتك زدن.
بارآوردن: سبب شدن, ايجاد كردن, نتيجه دادن.
بار انداختن: توقف كردن, ماندن, اقامت گزيدن.
بار خود را زمين گذاشتن: وضع حمل كردن.
بار سفر بستن: تدارك سفر ديدن.
بار گذاشتن: گذاشتن ديگ محتوي مواد غذايي بر روي اجاق.
بار و بنديل: اسباب و بساطي كه اشخاص با خود مي برند.
زير بار نرفتن : قانع نشدن, نپذيرفتن.
باري از دوش كسي برداشتن: از زحمت و رنج كسي كاستن, از مشقت كسي كم كردن.
بارو: ديوار قلعه, حصار, باره.
باز: پرنده اي شكاري و تند پرواز كه چنگال هاي قوي و منقار مخروطي كوتاهي دارد.
بالا: قد, قامت.
بال بال زدن: از درد يا بي قراري به پيچ و تاب افتادن.
باي بسم الله: اول هر چيز, ابتداي امر.
بپا: به هوش باش, متوجه باش, مواظب باش.
بخت: اقبال, شانس.
بخت برگشته: تيره روز, سياه بخت.
به بخت خود پشت پا زدن : فرصت مناسب و توفيق آميزي را از دست دادن, از خوشبختي مسلمي چشم پوشيدن.
بخيه زدن: كوك زدن, دوختن.
بد به دل راه ندادن: خيال بد نكردن, به ترديد دچار نشدن.
بد تركيب: زشت.
بد جنس: بد ذات, بد طينت, بد نهاد.
بد چشم: مردي كه به زنان نامحرم به نظر شهوت نگاه كند.
بد زبان: بد دهن, دشنام دهنده, بد سخن.
بد قلق: بد ادا, بد عادت, بهانه گير, بد سلوك.
بدك: نه چندان بد.
بد و بي راه: حرف هاي زشت. ناسزا, سخنان نامربوط و ركيك.
بد هيبت: زشت, بد قيافه و زمخت.
بربر نگاه كردن: خيره نگريستن.
بر بيابان: وسط اين بيابان بي آب و علف، جايي که کسي يافت نشود .
بر: سينه.
برملا: آشكار.
برملا كردن: آشكار كردن, فاش كردن.
بر و بيابان: دشت و صحرا.
برو بيا: رفت و آمد, دم و دستگاه.
برو بيا راه انداختن: آمد و شد بسيار راه انداختن و پذيرايي كردن.
بر و رو: چهره خوبي داشتن, قد و قامت.
بروز دادن: اسرار فاش كردن, سري را آشكار كردن, لو دادن.
بر وفق مراد: مطابق ميل.
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۱۱/۲۰, ۱۰:۰۳ #6
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
ب
بزن و بشكن: هياهو و شلوغي حاصل از شادي و طرب.
بزن و بكوب: ساز و آواز و رقص در مجلس بزم.
بساط چيزي را راه انداختن / پهن كردن: وسايل آن را مهيا كردن.
بساط راه انداختن / در آوردن: الم شنگه راه انداختن, رسوايي و مرافعه به بار آوردن.
بسم الله: جمله اي است كه هنگام تعارف به كار مي رود و گاه معني بفرماييد و ميل كنيد مي دهد.
بشكن زدن: برآوردن صدايي آهنگ دار از ميان انگشتان دست به قصد شادي.
بشور:بشوي.
بغ كردن: اخم كردن و ترش رو نشستن, عبوس شدن.
بغ كرده: عبوس, روي در هم كرده, خشمگين.
بغل: كنار, پهلو.
بغل زدن: كسي يا چيزي را در آغوش گرفتن, بغل گرفتن.
بكوب: با شتاب, تند.
بگو مگو: جر و بحث, مشاجره.
بگو مگو كردن: جرو بحث كردن, مشاجره كردن.
بلد: راهنما, كسي كه به عنوان شناسنده راه با كسي يا عده اي همراه مي شود, بلد چي.
بلد بودن: دانا و عالم بودن, وارد بودن, آگاه بودن.
بلند بالا: قد بلند, بلند قامت.
بله بران: قول و قرارهاي قبل از عروسي بين خانواده هاي عروس و داماد.
بنا: قرار.
بنا را به اين گذاشتن كه: چيزي را معيار قرار دادن.
بنا كردن به: شروع كردن به.
بند آمدن: متوقف شدن ريزش يا جريان مايعات.
در بند چيزي بودن : به فكر چيزي بودن.
بو بردن: حدس زدن, تخمين كردن, از قراين امري آن را فهميدن.
بوسيدن و كنار گذاشتن: ترك گفتن و رها كردن عادت يا كاري را.
به جهنم: خوب شد كه چنين شد, به درك.
به كلي: تماماً.
به محض: به مجرد, همان وقت كه.
به هم زدن: به دست آوردن, تهيه كردن. باطل كردن.
به هواي: به سوداي, به آرزوي.
بي برو برگرد: قطعاً, بي چون و چرا, بدون ترديد.
بي تاب شدن: بي قرار شدن, بي طاقت شدن.
بي حساب و كتاب: خارج از اندازه, بسيار زياد.
بيخ: تنگ.
بيخ خِـر: بيخ گلو.
بي خودي: بي علت, بي سبب.
بي خيال: بي فكر, غافل, لاقيد, فردي كه به چگونگي امور اهميت نمي دهد.
بي خيال بودن: اهميت ندادن, نگران نبودن.
بي خيالي زدن ـ خود را به: خود را به لاقيدي زدن, نسبت به چيزي اهميت ندادن.
بي درد سر: بدون زحمت.
بي دل و دماغ: تنگ خلق, ملول, افسرده.
بيرون زدن: يك مرتبه از خانه يا جايي درآمدن.
بي سر و پا: فرومايه, پست.
بي عرضه: آدم ناقابل و بي مصرف, كسي كه كارها را با بي لياقتي انجام دهد.
بي غل و غش: بي حيله, بي مكر و فريب.
بيق بيق بودن: خنگ بودن, به تمام معنا احمق بودن.
بي گدار به آب زدن: ناسنجيده به كاري اقدام كردن, به كاري كه حساب سود و زيان يا پيروزي و شكستش نامعلوم است پرداختن, بي احتياطي كردن.
بي مايه فطير است: بدون مايه و سرمايه كار انجام نمي شود.
بي وارث: آنكه خويشاوندي ندارد كه پس از مرگش از او ارث ببرد.
بي هوا: ناگهان: ناغافل, غفلتاً.
بي هيچ چون و چرا: بدون هيچ گونه عذر و بهانه اي.
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۱۱/۲۰, ۱۶:۰۸ #7
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
فرهنگ اصطلاحات / ب
فرهنگ اصطلاحات / ب
-
۱۳۸۷/۱۱/۲۱, ۱۰:۱۷ #8
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
پ
پا درآوردن ـ از: كشتن, سخت مانده و از كار افتادن.
پا افتادن ـ از: سخت درمانده و خسته شدن. مردن. به زمين افتادن.
پاي كسي افتادن ـ به (دست) و: با عجز و التماس تقاضا كردن.
پا نگه داشتن: تأمل كردن, صبر كردن.
پاورچين پاورچين راه رفتن: آرام و بي صدا راه رفتن.
پاي كسي راه نگرفتن: تمايل يا جرات كاري را نداشتن.
پاي خود بند بودن / شدن ـ روي: به خود متكي بودن, بي اتكا به اين و آن زندگي كردن.
پاپاسي: مبلغ ناچيز مانند غاز و دينار, پشيز.
پاپوش درست كردن / دوختن ـ براي كسي: او را به زحمت و زيان و خسارتي دچار كردن, براي او مانع ايجاد كردن.
پا تختي: مهماني روز بعد از عروسي.
پاشنه كفش را وركشيدن: آماده انجام دادن كاري شدن.
پاك: به كلي, يك سره, يكباره.
پت و پهن: داراي پهني بيش از حد, خارج از تناسب و بي قواره.
پته كسي را روي آب ريختن: راز كسي را فاش كردن, كسي را رسوا كردن.
پچ پچ كردن: در گوشي حرف زدن, نجوا كردن.
پخ: صدايي كه براي ترساندن ناگهاني كسي در مي آورند.
پخمه: بي عرضه, ترسو, خجالتي.
پرت كردن:چيزي را به ضرب و يا قوت افكندن, دور انداختن.
پرت و پلا گفتن: حرف هاي چرند و بي ربط زدن, مزخرف گفتن.
پر: دامن و كناره هر چيز.
پر درآوردن: در غايت خوشي و سبك بالي و بي خيالي بودن.
پرده بيرون آمدن ـ از: آشكار شدن.
پرسان پرسان: با پرسيدن از كسان بسيار جايي را پيدا كردن.
پرس و جو كردن: پرسيدن, خبر گرفتن.
پرسه زدن: تفرج كردن, تفريح كردن.
پر و پخش: پراكنده.
پستو: صندوقخانه و فضاي كوچك در عقب اتاق يا ساختمان.
پس زدن: دور كردن, كنار زدن.
پشت اندر پشت: پشت به پشت.
پشت به پشت: نسل بعد از نسل.
پشت چشم نازك كردن: ناز و افاده كردن و كبر و غرور داشتن.
پف كردن: ورم كردن بر اثر بيماري يا زياد خوابيدن.
پق: اسم صوت براي خنده ناگهاني.
پكر شدن: حالت گيجي پيدا كردن, كسل و عصباني شدن.
پك زدن: يك نفس فرو بردن و بيرون دادن دود سيگار و نظاير آن.
پك و پوز: کسي که سر و وضع خوبي داشته باشد.
پلاس بودن: جايي را پاتوق خود قرار دادن, در جايي مدت متمادي ماندن.
پلكيدن: افتان و خيزان يا با ضعف و سستي رفتن, آهسته و آرام رفتن, ول گشتن, بي مقصود زندگي كردن.
پوز: دهان, پيرامون دهان چهارپايان.
پوزه:پوز
پوف كردن: دميدن به منظور خنك كردن غذا يا چاي يا خاموش كردن شعله كبريت و نظاير آن.
پول سياه: پولي كه از نيكل و مس سكه زنند, پول خرد.
پولك: فلس, زينت هاي دايره اي شكل و پر زرق و برقي كه زنان با آن جامه را تزيين مي كنند.
پول و پله: پول, وجه نقد.
پي: دنبال, عقب, پشت.
پيش دستي كردن: سبقت گرفتن از ديگري در انجام كار.
پيشكش كردن: تقديم كردن كوچكتر به بزرگتر هديه اي را.
پيشگاه: صحن سراي و خانه, فضاي جلو عمارت.
پيله ور: خرده فروش, دوره گرد؛ كسي كه دارو و اجناس عطاري و سوزن و ابريشم و مهره و مانند آن به خانه ها گرداند و فروشد.
-
۱۳۸۷/۱۱/۲۷, ۰۷:۵۸ #9
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
ت
تاراق و توروق: صدايي كه از به هم خوردن دو چيز ايجاد شود و باعث ناراحتي گردد.
تار و مار: پراكنده, پريشان, متفرق.
تازگي ها: اخيراً, به تازگي, جديداً.
تازه: پس از اين همه, اكنون, حالا.
تازه وارد: كسي كه تازه ورود كرده باشد و به تازگي آمده باشد.
تاق و توق: صداي به هم خوردن دو چيز به هم.
تپل مپل: چاق و فربه, معمولاً به بچه هاي فربه و سالم گفته مي شود.
تپيدن: بي قراري كردن.
تخت: راحت, آسوده.
تخم چشم: مردمك چشم, سياهي چشم.
تخم و تركه: نسل و اولاد (تحقير آميز).
تدبير كردن: چاره جويي كردن, پايان كاري را نگريستن.
ترتيب دادن: مرتب كردن, هر چيزي را در جاي و مقام خود نهادن و نظم دادن.
ترتيب كاري را دادن: مقدمات انجام آن را فراهم كردن.
تردستي: شعبده يا قسمتي از آن, چشم بندي. جلدي, چابكي.
ترس زبان كسي بند آمدن ـ از: از ترس توان حرف زدن را از دست دادن.
ترس بر ـ داشتن: به ترس دچار شدن.
ترس به دل كسي افتادن: از چيزي ترسيدن.
ترس توي دل كسي افتادن: ترسيدن, نگران و مضطرب شدن.
ترش كردن: عصباني شدن.
تركه: شاخه بلند و باريك و نرم.
تركيدن: شكاف برداشتن.
ترگل ورگل: زيبا و آراسته.
ترگل ورگل كردن: تميز كردن, زيبا و آراسته كردن.
تر و تازه: تميز, شاداب.
تر و خشك كردن: كودك يا بيماري را پرستاري كردن.
تر و فرز: چابك.
تشر: پرخاش, عتاب, سرزنش توأم با خشم و فرياد.
تصديق كردن: به درستي چيزي اقرار كردن.
تعريف كردن: بيان كردن, شرح دادن.
تقدير: سونوشت, قسمت, فرمان خدا.
تقلا كردن: براي انجام كاري تلاش و كوشش بسيار كردن.
تك پا: زماني كوتاه.
تكليف خود ـ را روشن كردن: وضع خود را مشخص كردن, موقعيت خود را معلوم كردن.
تك و تا: جوش و خروش.
تك و تا نينداختن ـ خود را از: به شكست و خطاي خود اعتراف نكردن, آخرين كوشش خود را به كار گرفتن, از رو نرفتن.
تك و تنها: تنها, يكه و تنها.
تلافي كردن: جبران كردن.
تله: دام.
تله افتادن ـ به: گير افتادن, به دام افتادن.
تلف شدن: از بين رفتن.
تمام و كمال: كامل, به تمامي.
تنابنده: انسان, آدم, تنها بنده.
تن دادن: قبول كردن, پذيرفتن.
تندخو: بد خلق, خشمگين.
تندي: به سرعت, بلافاصله.
تنگ: نزديك, هنگامه.
تنگ آمدن ـ به: به ستوه آمدن, ملول گشتن, درمانده شدن, خسته شدن.
تن و توش: تاب و توان, اندام و هيكل.
تنوره كشيدن: در حال چرخيدن به هوا پريدن, عملي است كه در قصه هاي عاميانه به ديوها نسبت داده مي شود.
توبره: كيسه اي كه مسافران و شكارچيان لوازم كار و توشه خود را در آن گذارند.
توپ و تشر: تهديد و عتاب.
توپ و تشر زدن: سخنان درشت و سخت به كسي گفتن.
توپ و تله: داد و فرياد, عتاب, هارت و پورت.
توپيدن: سرزنش كردن با تندي.
ته: قعر, زير.
ته كشيدن: تمام شدن, به پايان آمدن, سپري شدن.
ته مانده: آنچه پس از خوردن باقي بماند.
ته و تو: كنه كار و حقيقت امري.
ته و توي چيزي يا قضيه اي با خبر شدن / سر درآوردن ـ از: از كنه قضيه اي آگاه شدن.
ته و توي چيزي را درآوردن: از رموز آن با خبر شدن.
تير كردن: تحريك كردن و به كار واداشتن.
تير كسي به سنگ خوردن: تلاش او به نتيجه نرسيدن, موفق نشدن.
تيكه تيكه: تكه تكه, پاره پاره.
-
۱۳۸۷/۱۲/۱۳, ۰۶:۳۴ #10
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
ث
ثروت خود را به پاي كسي ريختن: ثروت خود را خرج ديگري كردن.
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری