صفحه 1 از 2 12 آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: .: فرهنگ اصطلاحات :.

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب .: فرهنگ اصطلاحات :.






    .: فرهنگ اصطلاحات :.



  2. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب الف




    آب از آب تكان نخوردن: حادثه اي رخ ندادن, رخ ندادن جنجال و هياهويي كه احتمال بروز آن كم و بيش مسلم بوده است.
    آب از لب و لوچه كسي راه افتادن: شيفته و فريفته شدن, به نهايت طمع افتادن.
    آب خوش از گلوي كسي پايين نرفتن: با سختي و مشقت بسيار گذراندن.
    آب زير پوست كسي دويدن: پس از بيماري و لاغري اندكي چاق شدن.
    آب شدن و به زمين رفتن: گم شدن و ناپديد شدنم از ميان رفتن و نابود شدن.
    آب كسي با كسي در يك جوي نرفتن: با هم نساختن, هم سليقه و همفكر نبودن.
    آب ها از آسياب افتادن: فرونشستن هياهويي كه به دنبال حادثه اي برخاسته باشد. از ياد رفتن ماجرايي كه در زمان خود جنجالي ايجاد كرده باشد.
    از آب در آمدن : نتيجه دادن, واقع شدن, حاصل شدن.
    خود را به - آب و آتش زدن : به هر وسيله سخت و پر خطر متوسل شدن, براي رسيدن به مقصود خود را به مخاطره افكندن, هر خطري را استقبال كردن.
    آبگاه: مثانه.
    آب و تاب: تكلف, پيرايه, لفت و لعاب.
    آب و تاب ـ با: با شرح و تفصيل.
    آب و جارو: رفت و روب و آب پاشي.
    آبروريزي: رسوايي, افتضاح.
    آبروريزي بارآوردن: باعث رسوايي شدن, افتضاح بارآوردن.
    آخر سر: بار آخر, نوبت نهايي, سرانجام, آخر كار.
    آذين بستن: زينت كردن دكان ها و بازارها در روزهاي جشن و شادماني.
    آرزو به دلي: آرزويي كه برآوردنش به هيچ وجه مقدور نيست.
    آروغ زدن: صدايي مخصوص كه اغلب پس از نوشيدن مشروبات يا غذاي زياد از دهان خارج مي شود و از لحاظ اصول معاشرت نوعي بي نزاكتي به حساب مي آيد.
    آسمان غرمبه: رعد, صداي رعد, آسمان غرش,‌آسمان غره.
    آس و پاس: در نهايت فقر و تهي دستي بودن.
    آسياب: محلي كه در آن گندم را آرد مي كنند.
    آش براي كسي پختن: براي كسي توطئه ترتيب دادن, براي اذيت و تنبيه كسي تصميمي گرفتن و تداركي ديدن.
    آشپزباشي: رييس آشپزها.
    آشنايي ندادن: در حضور آشنايي خود را به بيگانگي زدن.
    آش و لاش: متلاشي, له و لورده, زخم و جراحت بزرگ.
    خود را آفتابي كردن : خود را نشان دادن.
    آفتاب زردي: غروب آفتاب, هنگامي كه آفتاب در افق به رنگ زرد در مي آيد.
    آه از نهاد كسي برآمدن: غايت تأسف و تحسر دست دادن.
    آه در بساط نداشتن: بي چاره و بي نوا بودن.
    آه نداشتن كه با ناله سودا كردن: سخت بي چيز و تهي دست بودن.
    آيين بندي: آذين شهر, شهرآراي.
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۱۱/۱۴ در ساعت ۰۸:۴۹


  3. #3
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب الف




    اته پته كنان: با لكنت حرف زدن.
    اجاق كسي خاموش شدن: بي فرزند شدن, بلا عقب ماندن.
    اجاق كسي كور بودن: فرزند نداشتن, نازا بودن, عقيم بودن.
    اجاق كور: آن كه فرزند ندارد, بلا عقب.
    اجق وجق: چيزي رنگارنگ, به رنگ هاي بسيار تند و زننده. لباسي كه هر جزء آن به رنگي ديگر است و تركيبي ناهماهنگ و زننده ايجاد كرده است.
    اجل معلق: مرگ ناگهاني.
    احدالناس: كسي, احدي, فردي.
    ادعا كردن: مدعي بودن.
    ارزيدن: ارزش داشتن.
    از(عز) و جز: التماس و گريه و زاري.
    از و جز افتادن ـ به: با نهايت درماندگي و لابه و زاري و رحم طلب كردن.
    اژدها: ماري افسانه اي و عظيم كه آتش از دهان خود بيرون مي داده است.
    اسم و رسم: نام و مقام, شهرت و اعتبار.
    اشتباه درآمدن ـ از: به خطاي خود پي بردن.
    اشرفي: سكه طلايي كه سابقاً در ايران رواج داشته.
    اشك شوق: گريه شادي.
    اصل كاري: قسمت عمده كار, آن كار يا آن كس كه در مرحله اول اهميت قرار دارد.
    اصل مطلب: مقصود اصلي.
    اطلس: پرنيان, پارچه ابريشمي.
    افاده: تكبر, تكبر فروشي.
    افاده آمدن / افاده فروختن: كبر ورزيدن, تفرعن.
    افتان و خيزان: آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن.
    افسون: سحر, جادو.
    افلاس: ناداري, تنگدستي.
    افلاس افتادن ـ به: به ناداري دچار شدن, به تنگدستي گرفتار آمدن.
    اقبال: بخت, طالع.
    الا: مگر, به جز.
    الا و بلا: به خدا كه اين است و غير از اين نيست.
    الا و للا: الا و بلا.
    التماس: درخواست تضرع آميز.
    القصه: قصه كوتاه, سخن كوتاه.
    الك: غربال.
    النگو: دستبند, حلقه اي از فلزات گران بها كه زنان براي زينت خود به مچ دست هاشان مي كنند.
    امان راه را بريدن: بخش عمده راه را طي كردن.
    امان كسي را بريدن: كسي را مستأصل كردن, درمانده كردن.
    به امان خدا گذاشتن : چيزي را رها كردن و آن را به اميد خدا و به دست روزگار سپردن.
    امان بودن ـ در: در پناه بودن.
    امرار معاش: گذراندن زندگي از طريق كسب و كاري.
    امر و نهي: فرمودن و باز داشتن كسي را از كاري.
    امن و امان: ايمن و محفوظ.
    انبان: كيسه اي بزرگ از پوست دباغي شده گوسفند.
    انداختن: قطع اعضاي بدن.
    اِنس: مردم, آدميان.
    انگار: مثل اينكه, خيال كن, فرض كن.
    انگشت به دهن ماندن: متحير شدن.
    انيس و مونس: همدم و يار.
    اوقات تلخي: عصبانيت, ترش رويي, عبوسي.
    اولاد: فرزندان, فرزند.
    اول و آخر: سرانجام, عاقبت, به هر حال.
    اهل: مقيم, ساكن, باشنده.
    اهم و اوهوم: سر و صدايي كه كسي براي اعلان حضور خود ايجاد مي كند.
    ايلخي بان: محافظ و نگهدارنده رمه اسب.
    اين ور آن ور: اين طرف آن طرف, اين سو آن سو.



  4. #4
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب فرهنگ اصطلاحات / الف




    فرهنگ اصطلاحات / الف
    فايل هاي پيوست شده فايل هاي پيوست شده


  5. #5
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب ب




    بابا قوري: نوعي كوري كه چشم آماسيده و به رنگ چشم مرده در مي آيد, كسي كه تخم چشم او برآمده و نفرت انگيز است و آن را شوم مي دانند.
    باب دندان: چيزي كه مناسب حال و باب طبع باشد, مطابق ميل, دلچسب.
    باجي: كلمه اي است براي خطاب به زن ناشناس.
    بر باد رفتن : از دست رفتن, تلف شدن, نيست و نابود شدن.
    به باد (فنا) دادن : هدر دادن, حرام كردن.
    به باد كتك گرفتن: يكريز كتك زدن.
    بارآوردن: سبب شدن, ايجاد كردن, نتيجه دادن.
    بار انداختن: توقف كردن, ماندن, اقامت گزيدن.
    بار خود را زمين گذاشتن: وضع حمل كردن.
    بار سفر بستن: تدارك سفر ديدن.
    بار گذاشتن: گذاشتن ديگ محتوي مواد غذايي بر روي اجاق.
    بار و بنديل: اسباب و بساطي كه اشخاص با خود مي برند.
    زير بار نرفتن : قانع نشدن, نپذيرفتن.
    باري از دوش كسي برداشتن: از زحمت و رنج كسي كاستن, از مشقت كسي كم كردن.
    بارو: ديوار قلعه, حصار, باره.
    باز: پرنده اي شكاري و تند پرواز كه چنگال هاي قوي و منقار مخروطي كوتاهي دارد.
    بالا: قد, قامت.
    بال بال زدن: از درد يا بي قراري به پيچ و تاب افتادن.
    باي بسم الله: اول هر چيز, ابتداي امر.
    بپا: به هوش باش, متوجه باش, مواظب باش.
    بخت: اقبال, شانس.
    بخت برگشته: تيره روز, سياه بخت.
    به بخت خود پشت پا زدن : فرصت مناسب و توفيق آميزي را از دست دادن, از خوشبختي مسلمي چشم پوشيدن.
    بخيه زدن: كوك زدن, دوختن.
    بد به دل راه ندادن: خيال بد نكردن, به ترديد دچار نشدن.
    بد تركيب: زشت.
    بد جنس: بد ذات, بد طينت, بد نهاد.
    بد چشم: مردي كه به زنان نامحرم به نظر شهوت نگاه كند.
    بد زبان: بد دهن, دشنام دهنده, بد سخن.
    بد قلق: بد ادا, بد عادت, بهانه گير, بد سلوك.
    بدك: نه چندان بد.
    بد و بي راه: حرف هاي زشت. ناسزا, سخنان نامربوط و ركيك.
    بد هيبت: زشت, بد قيافه و زمخت.
    بربر نگاه كردن: خيره نگريستن.
    بر بيابان: وسط اين بيابان بي آب و علف، جايي که کسي يافت نشود .
    بر: سينه.
    برملا: آشكار.
    برملا كردن: آشكار كردن, فاش كردن.
    بر و بيابان: دشت و صحرا.
    برو بيا: رفت و آمد, دم و دستگاه.
    برو بيا راه انداختن: آمد و شد بسيار راه انداختن و پذيرايي كردن.
    بر و رو: چهره خوبي داشتن, قد و قامت.
    بروز دادن: اسرار فاش كردن, سري را آشكار كردن, لو دادن.
    بر وفق مراد: مطابق ميل.



  6. #6
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب ب




    بزن و بشكن: هياهو و شلوغي حاصل از شادي و طرب.
    بزن و بكوب: ساز و آواز و رقص در مجلس بزم.
    بساط چيزي را راه انداختن / پهن كردن: وسايل آن را مهيا كردن.
    بساط راه انداختن / در آوردن: الم شنگه راه انداختن, رسوايي و مرافعه به بار آوردن.
    بسم الله: جمله اي است كه هنگام تعارف به كار مي رود و گاه معني بفرماييد و ميل كنيد مي دهد.
    بشكن زدن: برآوردن صدايي آهنگ دار از ميان انگشتان دست به قصد شادي.
    بشور:‌بشوي.
    بغ كردن: اخم كردن و ترش رو نشستن, عبوس شدن.
    بغ كرده: عبوس, روي در هم كرده, خشمگين.
    بغل: كنار, پهلو.
    بغل زدن: كسي يا چيزي را در آغوش گرفتن, بغل گرفتن.
    بكوب: با شتاب, تند.
    بگو مگو: جر و بحث, مشاجره.
    بگو مگو كردن: جرو بحث كردن, مشاجره كردن.
    بلد: راهنما, كسي كه به عنوان شناسنده راه با كسي يا عده اي همراه مي شود, بلد چي.
    بلد بودن: دانا و عالم بودن, وارد بودن, آگاه بودن.
    بلند بالا: قد بلند, بلند قامت.
    بله بران: قول و قرارهاي قبل از عروسي بين خانواده هاي عروس و داماد.
    بنا: قرار.
    بنا را به اين گذاشتن كه: چيزي را معيار قرار دادن.
    بنا كردن به: شروع كردن به.
    بند آمدن: متوقف شدن ريزش يا جريان مايعات.
    در بند چيزي بودن : به فكر چيزي بودن.
    بو بردن: حدس زدن, تخمين كردن, از قراين امري آن را فهميدن.
    بوسيدن و كنار گذاشتن: ترك گفتن و رها كردن عادت يا كاري را.
    به جهنم: خوب شد كه چنين شد, به درك.
    به كلي: تماماً.
    به محض: به مجرد, همان وقت كه.
    به هم زدن: به دست آوردن, تهيه كردن. باطل كردن.
    به هواي: به سوداي, به آرزوي.
    بي برو برگرد: قطعاً, بي چون و چرا, بدون ترديد.
    بي تاب شدن: بي قرار شدن, بي طاقت شدن.
    بي حساب و كتاب: خارج از اندازه, بسيار زياد.
    بيخ: تنگ.
    بيخ خِـر: بيخ گلو.
    بي خودي: بي علت, بي سبب.
    بي خيال: بي فكر, غافل, لاقيد, فردي كه به چگونگي امور اهميت نمي دهد.
    بي خيال بودن: اهميت ندادن, نگران نبودن.
    بي خيالي زدن ـ خود را به: خود را به لاقيدي زدن, نسبت به چيزي اهميت ندادن.
    بي درد سر: بدون زحمت.
    بي دل و دماغ: تنگ خلق, ملول, افسرده.
    بيرون زدن: يك مرتبه از خانه يا جايي درآمدن.
    بي سر و پا: فرومايه, پست.
    بي عرضه: آدم ناقابل و بي مصرف, كسي كه كارها را با بي لياقتي انجام دهد.
    بي غل و غش: بي حيله, بي مكر و فريب.
    بيق بيق بودن: خنگ بودن, به تمام معنا احمق بودن.
    بي گدار به آب زدن: ناسنجيده به كاري اقدام كردن, به كاري كه حساب سود و زيان يا پيروزي و شكستش نامعلوم است پرداختن, بي احتياطي كردن.
    بي مايه فطير است: بدون مايه و سرمايه كار انجام نمي شود.
    بي وارث: آنكه خويشاوندي ندارد كه پس از مرگش از او ارث ببرد.
    بي هوا: ناگهان: ناغافل, غفلتاً.
    بي هيچ چون و چرا: بدون هيچ گونه عذر و بهانه اي.



  7. #7
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب فرهنگ اصطلاحات / ب




    فرهنگ اصطلاحات / ب
    فايل هاي پيوست شده فايل هاي پيوست شده

  8. #8
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب پ




    پا درآوردن ـ از: كشتن, سخت مانده و از كار افتادن.
    پا افتادن ـ از: سخت درمانده و خسته شدن. مردن. به زمين افتادن.
    پاي كسي افتادن ـ به (دست) و: با عجز و التماس تقاضا كردن.
    پا نگه داشتن: تأمل كردن, صبر كردن.
    پاورچين پاورچين راه رفتن: آرام و بي صدا راه رفتن.
    پاي كسي راه نگرفتن: تمايل يا جرات كاري را نداشتن.
    پاي خود بند بودن / شدن ـ روي: به خود متكي بودن, بي اتكا به اين و آن زندگي كردن.
    پاپاسي: مبلغ ناچيز مانند غاز و دينار, پشيز.
    پاپوش درست كردن / دوختن ـ براي كسي: او را به زحمت و زيان و خسارتي دچار كردن, براي او مانع ايجاد كردن.
    پا تختي: مهماني روز بعد از عروسي.
    پاشنه كفش را وركشيدن: آماده انجام دادن كاري شدن.
    پاك: به كلي, يك سره, يكباره.
    پت و پهن: داراي پهني بيش از حد, خارج از تناسب و بي قواره.
    پته كسي را روي آب ريختن: راز كسي را فاش كردن, كسي را رسوا كردن.
    پچ پچ كردن: در گوشي حرف زدن, نجوا كردن.
    پخ: صدايي كه براي ترساندن ناگهاني كسي در مي آورند.
    پخمه: بي عرضه, ترسو, خجالتي.
    پرت كردن:چيزي را به ضرب و يا قوت افكندن, دور انداختن.
    پرت و پلا گفتن: حرف هاي چرند و بي ربط زدن, مزخرف گفتن.
    پر: دامن و كناره هر چيز.
    پر درآوردن: در غايت خوشي و سبك بالي و بي خيالي بودن.
    پرده بيرون آمدن ـ از: آشكار شدن.
    پرسان پرسان: با پرسيدن از كسان بسيار جايي را پيدا كردن.
    پرس و جو كردن: پرسيدن, خبر گرفتن.
    پرسه زدن: تفرج كردن, تفريح كردن.
    پر و پخش: پراكنده.
    پستو: صندوقخانه و فضاي كوچك در عقب اتاق يا ساختمان.
    پس زدن: دور كردن, كنار زدن.
    پشت اندر پشت: پشت به پشت.
    پشت به پشت: نسل بعد از نسل.
    پشت چشم نازك كردن: ناز و افاده كردن و كبر و غرور داشتن.
    پف كردن: ورم كردن بر اثر بيماري يا زياد خوابيدن.
    پق: اسم صوت براي خنده ناگهاني.
    پكر شدن: حالت گيجي پيدا كردن, كسل و عصباني شدن.
    پك زدن: يك نفس فرو بردن و بيرون دادن دود سيگار و نظاير آن.
    پك و پوز: کسي که سر و وضع خوبي داشته باشد.
    پلاس بودن: جايي را پاتوق خود قرار دادن, در جايي مدت متمادي ماندن.
    پلكيدن: افتان و خيزان يا با ضعف و سستي رفتن, آهسته و آرام رفتن, ول گشتن, بي مقصود زندگي كردن.
    پوز: دهان, پيرامون دهان چهارپايان.
    پوزه:پوز
    پوف كردن: دميدن به منظور خنك كردن غذا يا چاي يا خاموش كردن شعله كبريت و نظاير آن.
    پول سياه: پولي كه از نيكل و مس سكه زنند, پول خرد.
    پولك: فلس, زينت هاي دايره اي شكل و پر زرق و برقي كه زنان با آن جامه را تزيين مي كنند.
    پول و پله: پول, وجه نقد.
    پي: دنبال, عقب, پشت.
    پيش دستي كردن: سبقت گرفتن از ديگري در انجام كار.
    پيشكش كردن: تقديم كردن كوچكتر به بزرگتر هديه اي را.
    پيشگاه: صحن سراي و خانه, فضاي جلو عمارت.
    پيله ور: خرده فروش, دوره گرد؛ كسي كه دارو و اجناس عطاري و سوزن و ابريشم و مهره و مانند آن به خانه ها گرداند و فروشد.


  9. #9
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب ت




    تاراق و توروق: صدايي كه از به هم خوردن دو چيز ايجاد شود و باعث ناراحتي گردد.
    تار و مار: پراكنده, پريشان, متفرق.
    تازگي ها: اخيراً, به تازگي, جديداً.
    تازه: پس از اين همه, اكنون, حالا.
    تازه وارد: كسي كه تازه ورود كرده باشد و به تازگي آمده باشد.
    تاق و توق: صداي به هم خوردن دو چيز به هم.
    تپل مپل: چاق و فربه, معمولاً به بچه هاي فربه و سالم گفته مي شود.
    تپيدن: بي قراري كردن.
    تخت: راحت, آسوده.
    تخم چشم: مردمك چشم, سياهي چشم.
    تخم و تركه: نسل و اولاد (تحقير آميز).
    تدبير كردن: چاره جويي كردن, پايان كاري را نگريستن.
    ترتيب دادن: مرتب كردن, هر چيزي را در جاي و مقام خود نهادن و نظم دادن.
    ترتيب كاري را دادن: مقدمات انجام آن را فراهم كردن.
    تردستي: شعبده يا قسمتي از آن, چشم بندي. جلدي, چابكي.
    ترس زبان كسي بند آمدن ـ از: از ترس توان حرف زدن را از دست دادن.
    ترس بر ـ داشتن: به ترس دچار شدن.
    ترس به دل كسي افتادن: از چيزي ترسيدن.
    ترس توي دل كسي افتادن: ترسيدن, نگران و مضطرب شدن.
    ترش كردن: عصباني شدن.
    تركه: شاخه بلند و باريك و نرم.
    تركيدن: شكاف برداشتن.
    ترگل ورگل: زيبا و آراسته.
    ترگل ورگل كردن: تميز كردن, زيبا و آراسته كردن.
    تر و تازه: تميز, شاداب.
    تر و خشك كردن: كودك يا بيماري را پرستاري كردن.
    تر و فرز: چابك.
    تشر: پرخاش, عتاب, سرزنش توأم با خشم و فرياد.
    تصديق كردن: به درستي چيزي اقرار كردن.
    تعريف كردن: بيان كردن, شرح دادن.
    تقدير: سونوشت, قسمت, فرمان خدا.
    تقلا كردن: براي انجام كاري تلاش و كوشش بسيار كردن.
    تك پا: زماني كوتاه.
    تكليف خود ـ را روشن كردن: وضع خود را مشخص كردن, موقعيت خود را معلوم كردن.
    تك و تا: جوش و خروش.
    تك و تا نينداختن ـ خود را از: به شكست و خطاي خود اعتراف نكردن, آخرين كوشش خود را به كار گرفتن, از رو نرفتن.
    تك و تنها: تنها, يكه و تنها.
    تلافي كردن: جبران كردن.
    تله: دام.
    تله افتادن ـ به: گير افتادن, به دام افتادن.
    تلف شدن: از بين رفتن.
    تمام و كمال: كامل, به تمامي.
    تنابنده: انسان, آدم, تنها بنده.
    تن دادن: قبول كردن, پذيرفتن.
    تندخو: بد خلق, خشمگين.
    تندي: به سرعت, بلافاصله.
    تنگ: نزديك, هنگامه.
    تنگ آمدن ـ به: به ستوه آمدن, ملول گشتن, درمانده شدن, خسته شدن.
    تن و توش: تاب و توان, اندام و هيكل.
    تنوره كشيدن: در حال چرخيدن به هوا پريدن, عملي است كه در قصه هاي عاميانه به ديوها نسبت داده مي شود.
    توبره: كيسه اي كه مسافران و شكارچيان لوازم كار و توشه خود را در آن گذارند.
    توپ و تشر: تهديد و عتاب.
    توپ و تشر زدن: سخنان درشت و سخت به كسي گفتن.
    توپ و تله: داد و فرياد, عتاب, هارت و پورت.
    توپيدن: سرزنش كردن با تندي.
    ته: قعر, زير.
    ته كشيدن: تمام شدن, به پايان آمدن, سپري شدن.
    ته مانده: آنچه پس از خوردن باقي بماند.
    ته و تو: كنه كار و حقيقت امري.
    ته و توي چيزي يا قضيه اي با خبر شدن / سر درآوردن ـ از: از كنه قضيه اي آگاه شدن.
    ته و توي چيزي را درآوردن: از رموز آن با خبر شدن.
    تير كردن: تحريك كردن و به كار واداشتن.
    تير كسي به سنگ خوردن: تلاش او به نتيجه نرسيدن, موفق نشدن.
    تيكه تيكه: تكه تكه, پاره پاره.


  10. #10
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب ث




    ثروت خود را به پاي كسي ريختن: ثروت خود را خرج ديگري كردن.

صفحه 1 از 2 12 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود