جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: !!!!!___-ايستگاه دلهاي بيقرار حسين(ع) (حسينيه)___!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
۱۳۸۷/۱۱/۱۷, ۰۹:۳۹ #1
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 598
- مورد تشکر
- 1,660 پست
- حضور
- 8 ساعت 2 دقیقه
- دریافت
- 3
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
!!!!!___-ايستگاه دلهاي بيقرار حسين(ع) (حسينيه)___!!!!!!!!!!!!!!!!!
ايستگاه دلهاي بيقرار حسين(ع) (حسينيه)
حسينيه يعني عطر صلوات رزمندگاني كه خسته و كوفته از عمليات برميگشتند تا با همعهد و پيماني ببندند كه تا راه دوستاني كه كفن از خون داشتند را ادامه دهند؛ يعني خاطره شربتها و چاييها، خندهها و شوخيهاي قبل از عمليات و گريهها و مرثيه فراق دوستان همرزم در بعد از عمليات، حسينية يعني سرزمين هيئتي كه حسيني شدند.
□
38 كيلومتري جاده اهواز به خرمشهر، دست راست چشمت به ايستگاه راهآهن حسينيه ميخورد كه از ايستگاههاي بين راهي است. قبل از جنگ، فعال بود و محل ايست و كنترل قطارها.
جاده پاسگاه زيد يكي از مسيرهاي حمله عراق بود نزديك اين ايستگاه كه سهراهي مهم و استراتژيكي حسينه را شكل ميدهد.
اين ايستگاه در عمليات بيتالمقدس از دست عراقيها خارج شد و از محورهاي اصلي عمليات بود چرا كه پس از آزادسازي، حفظ و پدافند در آن منطقه براي نيروهاي اسلام بسيار مهم بود. از طرفي ارتش عراق با توجه به دشت وسيع اطراف آن و راه ارتباطي خرمشهر ـ اهواز بسيار تلاش ميكرد آن را بازپس بگيرد كه پس از قبول ناتواني بازپسگيري، با آتش شديد توپخانه در اين نقطه، جهنمي از آتش درست كرد.
در جريان عمليات رمضان، يكي از اصليترين محورهاي هجوم به دشمن بود كه در آن، پاسگاه بسيار مهم زيد از دست بعثيها آزاد شد.
همزمان با عمليات خيبر، يكي از محورهايي كه در آن رزمندگان اسلام با اجراي تك فريب، باعث پيشروي نيروهاي اسلام و كم شدن فشار در شرق دجله و جزاير مجنون گرديد، همين ايستگاه است.
اين ايستگاه در جريان عملياتهاي كربلاي 4 و 5 و 8 و بيتالمقدس 7 هم به عنوان يكي از عقبههاي مهم و فعال يگانهاي خودي بود. تعداد زيادي از يگانهاي عمل كننده در اطراف اين ايستگاه استقرار داشتند و ايستگاه بازرسي و كنترل هم در اين منطقه داير شد كه تردد نيروها را كنترل ميكرد و اين پست دژباني تا پايان جنگ داير بود.
□
در هفت كيلومتري ايستگاه حسينيه، در جادة شهيد شركت، بيمارستان بزرگ صحرايي امام حسين(ع) قرار دارد كه در عملياتهاي كربلاي 4 و 5 بيشتر مجروحان به اين بيمارستان مجهز منتقل ميشدند و پس از مداوا براي ادامه درمان به پشت جبهه منتقل ميشدند و همين امر اين ايستگاه را بسيار حياتي و با اهميت كرده بود.
دشمن همواره با بمباران هوايي اين منطقه، بر آن بود كه امنيت را از اين منطقه سلب كند و پدافندهاي مستقر در اطراف اين ايستگاه، كمي از فشار دشمن را كم ميكرد.
□
بچهها بهش ميگفتند محمود سوسول. بچه كُلهرود و ساكن شاهينشهر بود. شب مرحله سوم عمليات كربلاي 5 گوشهاي از قرارگاه، نزديك ايستگاه حسينيه، نشسته بود و گريه ميكرد. ما كربلاي چهار را با آن وضعيت ديده بوديم. رفقايمان پيش چشممان پرپر شده بودند. خيليها فكر ميكردند محمود ترسيده. رفتم سراغش. پرسيدم: چي شده؟ گفت: ولم كن. گفتم: محمود، بچهها ميگويند تو ترسيدي. گفت: بگذار هر فكري كه ميخواهند بكنند. خيلي اصرار كردم كه چرا گريه ميكند. گفت: داداش محمد، من فردا شب شهيد ميشوم. ماندهام كه چطور به ملاقات حضرت زهرا(س) شرفياب شوم.
جدي نگرفتم. فردا كه رفتيم براي عمليات، توي پنج ضعلي معروف شلمچه، يك بار ديگر ديدمش. آمد با من دست داد و روبوسي كرد. ميخواست به خط مقدم برود. گفت: محمد، بعد از بريدگي سمت راست، نزديك اولين تانك منهدم شده بيا سراغ من.
سه ـ چهار ساعت بعد، يكي از بچهها به من گفت: محمود رفت. گفتم: كجاست؟ دقيقا همان نشانياي را داد كه قبل از عمليات به من داده بود. تير درست توي صورتش خورده بود.
□
عمليات بيت المقدس7 معروف شده بود به «عمليات عطش». بچههايي كه عمل كرده بودند، برگشتند به همين موقعيت. بازماندگان، از يك قدمي شهادت برگشته بودند. لبها خشك بود و زبان از تشنگي حركت نميكرد. اما به هر كدام جرعهاي آب و شربت ميداديم نميخوردند. همه به ياد رفقايي كه تشنه جان داده بودند، فقط گريه ميكردند.
□
و هیچ فکر نکرد مامیان پریشانی تلفظ درهابرای خوردن یک سیبچقدر تنهاماندیم...
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۱۱/۱۷, ۱۷:۴۷ #2
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 598
- مورد تشکر
- 1,660 پست
- حضور
- 8 ساعت 2 دقیقه
- دریافت
- 3
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
شب عاشورايي
روايتي از شب عمليات والفجر هشت
5 عصر روز بيستم بهمن 1364، نخلستانهاي حاشية اروند
... آفتاب بازهم پايينتر آمده است و دلها ميخواهند كه از قفس تنگ سينهها بيرون بزنند. انتظار سايهاي از اشتياق بر همه چيز كشانده است. همة كارهاي معمولي پر از راز ميشود و اشيا حقيقتي ديگر مييابند. نان همان نان است و آب همان آب است و بچهها نيز همان بچههاي صميمي و بيتكليف و متواضع و سادهاي هستند كه هميشه در مسجد و نماز جمعه و محل كارت و اينجا و آنجا ميبيني. اما در اينجا و در اين ساعات، همة چيزهاي معمولي هيبتي ديگر پيدا ميكنند. تو گويي همة اشيا گنجينههايي از رازهاي شگفت خلقت هستند. اما تو تا به حال در نمييافتي. امان از غفلت!
اين نخلستانها مركز زمين است و شايد مركز جهان. آن روستايي جوان كه گندم و برنج و خربزه ميكاشته است، امشب سربازي است در خدمت ولي امر.
آيا ميخواهي سربازان لشكر رسول الله را بشناسي؟ بيا و ببين: آن يك كشاورز بود و اين يك طلبه است و آن ديگري در يك مغازة گمنام در يكي از خيابانهاي مشهد لبنيات فروشي دارد و به راستي آن چيست كه همة ما را در اين نخلستانها گرد آورده است؟ تو خود جواب را ميداني.
آيا ميخواهي آخرين ساعات روز را در ميان خط شكنها باشي؟ امشب شب عاشوراست. تو هم بيا و در گوشهاي بنشين و اين جماعت عُشاق را تماشا كن. بيا و بعثت ديگربارة انسان را تماشا كن. خداوند بار ديگر انسان را برگزيده است. بيا و بعثت ديگرباره انسان را تماشا كن. خداوند بار ديگر توبه انسان را پذيرفته و او را براي خويش برگزيده است.
اينان دريا دلان صفشكني هستند كه دل شيطان را از رعب و وحشت ميلرزانند و در برابر قوة الاهي آنان، هيچ قدرتي ياراي ايستادگي ندارد. اما مگر نشنيدهاي كه آن اسد الله الغالب، آن حيدر كرار صحنههاي جهاد كه چون فرياد به تكبير بر ميداشت و تيغ بر ميكشيد، عرش از تكبير و تهليل ملائك پر ميشد و رعد بر سپاه دشمن ميغريد و دروازة خيبر فرو ميافتاد، او نيز شب كه ميشد... چه بگويم؟ از چاههاي اطراف كوفه بپرس كه هنوز طنين گريهها و نالههاي او را به خاطر دارند.
اگر سلاح مؤمن در جهاد اصغر تيغ دو دم است و تير و تفنگ، سلاح او در جهاد اكبر، اشك و آه و ناله به درگاه خداست و اگر راستش را بخواهي آن قدرتي كه پشت شيطان را ميشكند و امريكا را از ذروة دروغين اين قدرت به زير ميكشد، اين گريههاست.
اينها بچههاي قرن پانزدهم هجري هستند، هم آنان كه كرة زمين قرنهاست كه انتظار آنان را ميكشيد تا بر خاك مبتلاي اين سياره قدم گذارند و عصر بيخبري و جاهليت ثاني را به پايان برسانند.
عصر بعثت ديگربارة انسان آغاز شده است و اينان مناديان انسان تازهاي هستند كه متولد خواهد شد، انساني كه خداوند بار ديگر توبة او را پذيرفته و او را بار ديگر برگزيده است.
گريه، تجلي آن اشتياق بي انتهايي است كه روح را به ديار جاودانگي و لقاي خداوند پيوند ميدهد و اشك، آب رحمتي است كه همة تيرگيها را از سينه ميشويد و دل را به عينِ صفا، كه فطرت توحيدي عالم باشد، اتصال ميبخشد.
ساعتي بيش به شروع حمله نمانده است و اينجا آيينة تجلي همة تاريخ است. چه ميجويي؟ عشق؟ همين جاست. چه ميجويي؟ انسان؟ اينجاست. همة تاريخ حاضر است. بدر و حنين و عاشورا اينجاست و شايد آن يار، او هم اينجا باشد. اين «شايد» كه گفتم، از دل شكاك من است كه برآمده؛ اهل يقين پيامي ديگر دارند، بشنو!
از كتاب گنجينههاي آسماني؛ گفتار فيلمهاي روايت فتح
به قلم و صداي شهيد سيد مرتضي آويني
و هیچ فکر نکرد مامیان پریشانی تلفظ درهابرای خوردن یک سیبچقدر تنهاماندیم...
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری