صفحه 1 از 2 12 آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: آیا مسلمانان در فتوحات اسلامی کتابخانه ها را به آتش کشیدند؟!

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۶
    نوشته
    793
    مورد تشکر
    2,216 پست
    حضور
    2 ساعت 12 دقیقه
    دریافت
    7
    آپلود
    0
    گالری
    13

    آیا مسلمانان در فتوحات اسلامی کتابخانه ها را به آتش کشیدند؟!





    کتاب سوزی در اسکندریه؟!

    چكيده


    كتاب سوزى اسكندريه يكى از بحث انگيزترين مسائل تاريخ فتوحات اسلامى است. هرچند اولين بار در قرن هفتم هجرى به اين مسئله اشاره شده است، ولى طى قرون بعد، به ويژه در دوران معاصر مورخان و محققان فراوانى اين موضوع را بررسى كرده اند. برخى با آوردن استدلال هاى گوناگون، موافق اين خبر بوده و جمعى هم با ارائه قراين و شواهد گوناگون به كذب بودن اين خبر معتقدند. به نظر مى رسد بيشتر كسانى كه در مورد اين موضوع تحقيق كرده اند تنها به بررسى گزارشى كه از قرن هفتم هجرى در متون تاريخى آمده است، پرداخته اند و كم تر محققى از زاويه ديد فتوحات اسلامى به موضوع نگاه كرده است. با دقت در متن اصلى گزارش و تعمق در استدلال ها و احتجاج هاى موافقان و مخالفان و نيز مقايسه اين گزارش با مطالعه و بررسى جريان فتح مصر، پى مى بريم كه اين كار توسط مسلمانان صورت نگرفته و اگر هم به احتمال ضعيف چنين اتفاقى افتاده است، نبايستى در فتح اول اسكندريه باشد، بلكه در فتح دوم اسكندريه ودوران خلافت عثمان روى داده است. در اين مقاله به بررسى اين موضوع از زاويه اى كه گفته شد، مى پردازيم.
    واژگان كليدى: كتاب سوزى، اسكندريه، عمربن خطاب و عثمان ابن عفان.


    مقدمه


    يكى از مسائل بحث برانگيز در مورد مصر و اسكندريه موضوع آتش سوزى كتابخانه آن شهر توسط مسلمانان است.
    نگارنده در كتاب هاى فتوح اسلامى و منابع اوليه تاريخ اسلام تا قرن هفتم، گزارشى از آتش سوزى كتابخانه اسكندريه نديده و اصلاً اين مورخان به وجود يا عدم وجود كتابخانه اى در اسكندريه اشاره نكرده اند.
    درباره اين موضوع ظاهراً در دوران هاى متأخر، و بيشتر دوران هاى جديد تاريخ نگارى بحث شده است. روش ما در اين نوشتار، بررسى آرا و عقايد مخالفان و موافقان اين خبر است و در پايان آن چه به واقعيت نزديك به نظر مى رسد، مطرح مى كنيم.


    داستان كتاب سوزى


    اصل داستان كتاب سوزى اسكندريه توسط مسلمانان، ظاهراً اولين مرتبه توسط قفطى (م 646 هجرى) در كتاب تاريخ الحكماء بيان شده است:
    يحيى النحوى المصرى الاسكندرى، اسقف نصارى بوده وقتى عمروبن عاص فتح مصر و اسكندريه نمود و يحيى مذكور بر عمرو داخل شد و حال آن كه شنيده بود و دانسته بود عمرو پايه و منزلت او را در علم... پس عمرو او را اكرام كرد...عمرو مفتون او شد و از حجج منطقيه و الفاظ فلسفه كه عرب را به آن آشنايى نبود، چيزهاى هايل شنيد و عمرو مردى عاقل، نيكو و صحيح فكر بود و يحيى را ملازم شد و از وى مفارقت نمى كرده تا روزى يحيى او را گفت: تو احاطه كرده اى به اموال اسكندريه و به هر مال كه بوده به تصرف در آورده، مهرى بر آن زده اى و از آن چه تو را سپاه تو را از آن انتفاعى باشد، معارض آن نمى شوم و اما آن چه را كه شما از آن نفعى نباشد لامحاله ما به آن اولى هستيم خوب است بفرمايى دست ضبط از آن بردارند، عمرو گفت: چه چيز است آن چه تو بدان محتاجى و دركاردارى؟گفت: كتب حكمت كه در خزانه ملوكانه است...عمرو از قصه آن ها در عجب بماند و گفت: مرا ممكن نيست كه در باب كتب حكمى كنم مگربعد از استيذان اميرالمومنين. پس قصه آن كتب بر وجه مشروح به عمر نوشت... پس از جانب عمر جواب بر اين وجه رسيد: كه در باب كتبى كه ذكر كرده بودى، اگر آن چه در آن كتب است موافق است با آن چه كتاب اللّه بر آن مشتمل است، پس خداى سبحانه ما را از آن بى نياز دارد و اگر مضامين آن كتب مخالف است با آن چه در كتاب الهى است، ما را حاجتى به آن نيست بايد كه در اعدام آن ها بكوشى. لاجرم عمرو شروع به متفرق گردانيدن آن كتب بر حمامات اسكندريه كرد تا بسوزانند آن ها را در اتون حمامات، و عدد حمامات اسكندريه را در آن وقت راوى براى من مذكور ساخت، ليكن من آن را فراموش كردم. اما گفته اند مدت شش ماه حمام ها به آن كتب داير بودند. بشنو كه چه گذشت و تعجب كن كه جاى تعجب است؟2
    هم چنين ابن العبرى مورخ مسيحى در كتاب تاريخ مختصر الدول خود شبيه همين روايت را آورده و به احتمال فراوان آن روايت را از قفطى گرفته است.3
    لسان الملك سپهر نيز در كتاب ناسخ التواريخ ضمن حوادث فتح اسكندريه شبيه همين روايت را آورده است.4 عبداللطيف بغدادى در كتاب خويش كه جريان مشاهداتش را از سرزمين مصر آورده است، ضمن گزارشى از آثار برجاى مانده از دارالعلم اسكندريه و هنگام مشاهده ستون هاى برجاى مانده مى نويسد:
    ... گفته مى شود كه اين ستون از ستون هايى است كه رواقى را داشته است كه
    ارسطو در آن رواق حكمت تدريس مى كرده است. و اين مكان دارالعلم بوده
    است. و در اين جا مخزنى بوده است كه در آن كتاب هايى را عمرو بر طبق
    دستور خليفه سوزانيد.5
    مقريزى هم در كتاب خود در عبارت هايى شبيه عبداللطيف بغدادى به آتش سوزى كتابخانه اسكندريه به دستور خليفه اشاره مى كند.6
    حاجى خليفه هم بدون ذكر كتاب سوزى اسكندريه به رفتار مسلمانان در صدر اسلام اشاره مى كند و معتقد است كه مسلمانان به جز فن طب و لغت و احكام شريعت به طرف هيچ علمى توجه نمى كردند و از اين كه عقايد مردم مسلمان در نتيجه علوم قدما دچار خللى شود بيمناك بودند و به همين علت گفته شده است:
    ايشان در فتوحات خود كتاب هايى را كه به دست مى آوردند مى سوزاندند.7


    ديدگاه مخالفان


    براى بررسى اين واقعه ابتدا ديدگاه كسانى كه با خبر آتش سوزى اسكندريه مخالف هستند ذكر مى شود. دكتر حسن ابراهيم حسن يكى از مخالفان اين خبر است و دلايل مردود بودن اين خبر را چنين آورده است:
    1. دانشمندان فرنگى چون ژيبون، باتلر، سديو و گوستاولوبون و... در مورد اين خبر ترديد كرده اند;
    2. اوتيخا (م 228 ق) مورخ مسيحى كه به زمان فتح نزديك بوده است، جريان فتح را ذكر كرده، ولى از كتاب سوزى خبرى نداده است;
    3. مورخان مسلمان مثل يعقوبى (م 292 ق)، بلاذرى (م 290 ق)، ابن عبدالحكم
    (م 257 ق)، الكندى (م 350 ق) ابن اثير، مقريزى و ابن تغرى بردى از آن مسئله ياد نكرده اند;
    4. اين كه عده اى مى گويند مسلمانان هر كتابى را به جز قرآن مى سوزانده اند، اشتباه است، زيرا اين روايت را فقط حاجى خليفه آورده است;
    5. اين كه كتاب ها صرف گرم كردن چهارهزار حمام شده است واقعيت ندارد، زيرا همان طور كه عمرو آن ها را به حمامى ها مى داده يحيى هم مى توانست آن ها را از حمامى ها به دست آورد;
    6. به گفته باتلر، يوحنا سى سال پيش از حمله مسلمان به مصر مرده است;
    7. آتش سوزى در سال 391 م و زمان امپراتور تئودويوس صورت گرفته و در مراحل ديگر هم اين مركز به علت جنگ هاى داخلى سوخته است;
    8. اگر چنين كتابخانه اى وجود داشت، پس از حمله مسلمانان به مصر و قبل از آمدن به اسكندريه امكان انتقال آن به روم وجود داشت;
    9. احتمال دارد چون ابن العبرى مسيحى بوده اين خبر را از روى تعصب جعل كرده است.8
    شايد جديدترين تحقيق درباره آتش سوزى كتابخانه اسكندريه را يكى از پژوهشگران عرب بنام مصطفى عبادى انجام داده است. وى خبر آتش سوزى كتابخانه را بهوسيله مسلمانان رد مى كند. وى در كتاب خود با پى گرفتن روند تاريخى كتابخانه اسكندريه، نتيجه مى گيرد كه قبل از حمله مسلمانان به مصر كتابخانه اسكندريه از بين رفته بود. وى اولين آتش سوزى در كتابخانه را به حمله اگوست قيصر به اسكندريه در سال 48 ق م مربوط مى داند، بهويژه از سكوت استرابون جغرافى دان رومى كه دو دهه بعد به مدت چهار سال در اسكندريه به سر برده است و حتى يك كلمه در مورد كتابخانه اسكندريه نمى گويد، اظهار تعجب و شگفتى مى كند. هم چنين او اطلاعات عبداللطيف بغدادى را در مورد اسكندريه غلط مى داند و ازجمله اين خبر را او آورده است كه اسكندر و ارسطو در اين شهر درس خوانده اند و اين خبر واقعيت ندارد. هم چنين مؤلف، سخن باتلر را كه گفته است آخرين خبر در مورد زنده بودن نحوى مربوط به سال 540 م است، تأييد كرده و معتقد است كه امكان ندارد وى سال 640 م، سال فتح مسلمانان، در مصر زنده باشد. دليل ديگر او اين است كه چگونه ممكن است اين همه كتاب صرف سوخت حمام ها شده باشد، حال آن كه اين همه حمام در آن شهر وجود نداشته است. وى در آخر نتيجه مى گيرد كه اين داستان سازى كار مسيحيان صليبى بوده است. وى هم چنين از اين كه قفطى داستان را بسط نداد نتيجه مى گيرد كه اين روايت براى وى نيز اثبات نشده است.9
    گوستاولوبون هم يكى از باسابقه ترين مخالفان اين خبر است. دلايل او عبارت اند از:
    1. چنين حركت وحشيانه اى با وضع و عادات فاتحان اسلامى مخالف بوده است;
    2. قبل از اسلام خود نصارا همان طور كه همه معابد و خدايان اسكندريه را منهدم كردند كتابخانه مزبور را هم سوزاندند و در زمان مسلمانان چيزى باقى نمانده بود كه آن را بسوزانند.10
    امير على محقق تاريخ عرب نيز اين امر را با توجه به روش خليفه دوم بعيد شمرده است وى در اين باره اضافه مى كند:
    حقيقت امر اين است كه بخشى از اين كتاب در حمله ژوليوس سزار بر باد رفته است و باقى مانده آن هم در قرن چهارم در زمان سلطنت تئودور امپراتور روم نابود شد.11
    محمد عبداللّه عنان نيز مى نويسد:
    ... هنگام حمله عرب، نشانه اى از كتابخانه عمومى نبود و بطلان اين مسئله كه عرب ها كسانى بودند كه كتابخانه مشهور اسكندريه را سوزاندند ثابت شده است.12
    عبدالحسين زرين كوب هم اين خبر را افسانه مى خواند و معتقد است اين خبر را افرادى چون ابن العبرى و ديگران درست كرده اند.13
    حسين على ممتحن هم در مقاله اى با عنوان «پژوهشى درباره سوختن كتابهاى اسكندريه و ايران» ابتدا ديدگاه موافقان خبر آتش سوزى اسكندريه را ذكر مى كند، سپس ديدگاه مخالفان اين خبر را هم عنوان كرده، بهويژه در اين قسمت نظريه، شبلى نعمانى دانشمند هندى را با تفصيل ارائه مى كند. وى در پايان مقاله خود در بخشى با عنوان «نتيجه بررسى» ابتدا به نقل چند آيه و حديث در مورد اهميت علم و دانش و تشويق علم آموزى در اسلام مى پردازد سپس مى نويسد:
    ... با در نظر گرفتن اين موضوع كه بنا به تصريح جرجى زيدان:«نكته مهم اين كه ابن قفطى و عبداللطيف خبر سوزاندن كتابخانه اسكندريه را از منبعى نقل كرده اند كه فعلاً در دسترس نيست و از ميان رفته است» اين مطلب نمى تواند منجز و مستدل باشد و قضاوت قطعى درباره آتش زدن كتابخانه اسكندريه و ايران محل تأمّل و بحث است و نمى توان به طور حتم و ضرس قاطع مسلمانان را مرتكب اين كار زشت و ناروا قلمداد كرد، زيرا مأخذ گفته عبداللطيف بغدادى كه ديگران از او روايت و نقل كرده اند يا منبع گفته حاجى خليفه درباره سوزاندن كتابخانه استخر فارس در اواخر قرن يازدهم چه بوده است، معلوم نيست.14
    مرتضى مطهرى هم در كتاب خدمات متقابل ايران و اسلام اين خبر را رد كرده و دلايل او بيشتر همان دلايل حسن ابراهيم حسن و گوستاولوبون و ديگران است.15هم چنين استاد شهيد در كتاب مستقلى به نام كتاب سوزى ايران و مصر، اين خبر را مردود دانسته است. دلايل او در اين كتاب همان مطالبى است كه در كتاب خدمات متقابل آمده است.16

    ویرایش توسط mmj : ۱۳۸۸/۱۲/۲۰ در ساعت ۲۳:۱۵
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    اللهم انی اسئلک بحق روح ولیک
    علی بن ابی طالب
    الذی مااشرک بالله طرفه عین ابدا
    ان تعجل فرج ولیک القائم المهدی
    --------------------------------------
    همه نام بسیج در گمنامی است و عزت او در مظلومیت او و افتخار او حضور در صحنه های حساس در روز های حادثه.... بسیجی دلگیر نباش ،تو خار چشم دشمنی....



  2. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۶
    نوشته
    793
    مورد تشکر
    2,216 پست
    حضور
    2 ساعت 12 دقیقه
    دریافت
    7
    آپلود
    0
    گالری
    13



    ديدگاه موافقان


    اما كسانى كه اين خبر را تأييد كرده اند، شايد برجسته ترين چهره آن ها ابن خلدون باشد كه هرچند در كتابهايش مستقيماً خبر آتش سوزى را با آن تفصيل نياورده است، ولى او خبر مشابه اى از اقدام سعدبن ابى وقاص فاتح ايران مى آورد كه پس از مشورت با عمر در مورد كتاب هاى كتابخانه هاى ايران، عمر براى او نوشته است كه ما را كتاب خدا كافى است. پس اگر موافق كتاب خدا باشند نيازى به آن نداريم و اگر موافق قرآن هم نباشند باز هم بى نياز هستيم و در آخر اين حكايت مى نويسد:
    ...كجاست آن همه دانش ايرانيان كه عمر هنگام گشودن ايران به نابود كردن
    آن ها فرمان داد.17
    از جمله موافقان ديگر اين خبر، جرجى زيدان است. وى ابتدا مى گويد كه قبلاً نظرش اين بوده است كه مسلمانان كتابخانه را نسوزانده اند، اما اكنون بر اثر تحقيقات جديد خود به نتيجه عكس تحليل اول خود رسيده است. دلايل او به قرار ذيل است:
    1. مسلمانان صدر اسلام به استناد احاديث نبوى و تصريح صحابه، اشتياق فراوان داشتند كه غير از قرآن، ساير كتاب ها را محو كنند (در اين مورد چند حديث را ذكر كرده است);
    2. اين كه عده اى مى گويند كتاب هاى اسكندريه قبل از حمله مسلمانان از بين رفته بود صحيح است، ولى پاره اى از آن ها مانده بود كه توسط مسلمانان از بين رفت;
    3. عبداللطيف بغدادى همه مصر را گردش كرده و آن چه ديده نقل كرده است و بعيد است مطلب كذبى را بيان كند;
    4. بر اثر بررسى هاى عميقى كه ما خودمان انجام داده ايم معلوم شد كه ابوالفرج ملطى (ابن العبرى) موضوع كتاب سوزى را از مورخى مسلمان، يعنى قفطى نقل كرده كه او حدود چهل سال پيش تر از وى فوت كرده است. منبع خبرى قفطى و عبداللطيف بغدادى فعلاً معلوم نيست. قفطى وزير و عالم و حكيم بوده و امكان اين كه خبرى كذب بياورد بعيد است;
    5. دليل اين كه مسلمانان در كتاب فتوح و منابع اوليه از كتاب سوزى ياد نمى كنند، اين است كه اين كتاب ها در زمان ترقّى تمدن اسلامى و بالا رفتن ارزش علم و دانش نگارش يافته و وقوع اين حادثه را در زمان خلفاى راشدين بعيد دانسته اند و رفته رفته آن را حذف كرده اند;
    6. ايـن كه ابن خلدون و حاجى خليفه هم آن را تأييد كرده اند از دلايل صحت اين خبر است;
    7. دين داران در آن دوره تصور مى كردند تخريب معابد و سوزاندن كتاب هاى كافران كمك به ترويج دين جديد است. وى نمونه هايى از اعمال دين داران را در طول تاريخ ذكر كرده است.18
    دكتر ذبيح اللّه صفا نيز با ذكر خبر از كتاب قفطى به طور ضمنى با آن موافق است وى معتقد است كه در آستانه حمله مسلمانان به مصر، مدارس و كتابخانه هاى خصوصى در اسكندريه هم چنان موجود بود و وجود قراين مختلف به اين امر گواهى مى دهد و مثلاً بعضى از اوراق پاپيروسى متعلق به قرن پنجم ميلادى وجود كتابخانه اى را در مصر تأييد مى كند. وى هم روايت عبداللطيف بغدادى و هم روايت قفطى را بدون آن كه رد كند، ذكر كرده است، بهويژه در موارد بسيارى به قفطى استناد مى دهد.19
    منوچهر دانش پژوه هم در مقاله اى با عنوان «كتاب شويى در تمدن اسلامى» ضمن تأييد خبر كتاب سوزى اسكندريه توسط مسلمانان، روايتى از آثارالباقيه ابوريحان بيرونى مى آورد كه فاتح ماوراء النهر حتى كسانى را كه در محاوره،
    زبان خوارزمى به كار مى بردند، از دم شمشير مى گذراند. وى سپس با ذكر خبر مربوط به كتاب سوزى سعدبن ابـىوقاص در ايران و بيان نمونه هاى ديگر از سـلاطين اسلامى به ذكر احاديث و روايات مربوط به منع كتابت توسط صحابه مى پردازد، و با توجه به ارائه اين همه نمونه، كتاب و
    كتاب سوزى در اسلام را يك واقعيت مى داند.20


    بررسى خبر بر اساس كتاب هاى فتوح


    بديهى است كه منابع دست اوّل تاريخ مصر در دوره اسلامى كتاب هاى فتوح هستند. و كتاب هايى كه ويژه تاريخ مصر مى باشند، مانند كتاب الولاه و كتاب القضاه از كندى مصرى (م 350 ق)، الانتصار ابن دقماق (م 809 ق)، تاريخ مصر و خطط مقريزى (م 847 ق)، النجوم الزاهره فى اخبار مصر و القاهره ابن تغرى بردى (م 874 ق) و حسن المحاصره فى اخبار مصر و القاهره جلال الدين سيوطى (م 911 ق) و منابعى چون تاريخ يعقوبى، تاريخ طبرى آثار مسعودى، دينورى، ابن اثير، ابن كثير شامى و ديگران را در مورد مصر بايد در مرتبه ى بعد از منابع فتوح قرار داد. «شكى نيست كه معتبرترين و نزديك ترين روايت به حقيقت ]در مورد فتح مصر[ كتاب ابن عبدالحكم است».21
    كتاب فتوح مصر و اخبارها مشهورترين اثر ابن عبدالحكم است. در اين كتاب به جزئيات فتح مصر اشاره شده است، ولى در مورد وجود كتابخانه يا عدم وجود آن، گزارشى ندارد، با اين كه در اهميت و عظمت اين شهر روايات فراوانى آمده است.
    يكى ديگر از منابع دست اوّل فتح مصر، كتاب فتوح البلدان بلاذرى است كه در اين اثر هم به جزئيات فتح مصر اشاره شده است، و از نظر محتوا و سنديت نزديكى زيادى به كتاب ابن عبدالحكم دارد. بلاذرى هم به وجود كتابخانه يا عدم وجود آن در اسكندريه هيچ اشاره اى ندارد.22
    در كتاب الفتوح ابن اعثم كوفى و چند كتاب ديگر فتوح، كه مطالب بسيارى در مورد فتح مصر آمده است، در اين كتاب ها هم به كتاب سوزى اشاره اى نشده است.
    يادآورى مى شود در هيچ يك از كتاب هاى ويژه تاريخ مصر و منابع معتبر تاريخ صدر اسلام كه برخى از آن ها را ذكر كرديم خبر آتش سوزى كتابخانه نيامده است.
    بحث اصلى ما در اين بخش از نوشتار، بررسى اصالت و سنديت دو منبع اصلى فتح مصر، يعنى كتاب فتوح مصر و اخبارها تأليف ابن عبدالحكم (م 257 ق) و فتوح البلدان بلاذرى (م279 ق) است.
    در مشهورترين و معتبرترين منابع فتح مصر تا كنون مطالب اين دو اثر است. بر اساس روايات اين كتاب ها، مسلمانان به فرماندهى عمروبن عاص در سال نوزدهم23به مصر حمله كرده وتا آغاز سال بيستم قمرى كار فتح مصر را به اتمام رساندند. مسلمانان پس از فتح باب اليون كه پس از اسكندريه مشهورترين مركز روميان و پايگاه مقوقس حاكم قبطيان بود، با قبطيان قراردادى را امضا كردند كه در آن، ضمن تعيين مقدار جزيه وام خراج به قبطيان، تعهد دادند كه زمين ها و اموالشان مربوط به خود قبطيان باشد و كسى متعرض ايشان نشود.24 از مطالب اين دو كتاب چنين برداشت مى شود كه مسلمانان در فتوحات خود با مناطق متصرفى دو نوع برخورد داشتند; اگر شهرى يا منطقه اى با زور فتح مى شد (= مفتوح العنوه) همه املاك اين سرزمين به مالكيت عموم مسلمانان در مى آمد و همه غنايم مى بايستى جزء «فى» قرار گيرد و پس از برداشتن يك پنجم آن براى خزانه بيت المال مابقى به طور مساوى بين جنگجويان تقسيم شود، ولى چون مسلمانان نمى خواستند به كشاورزى بپردازند از اين رو املاك متصرفى را طى قراردادى به صاحبان قبل مى دادند و اگر صاحب اين نوع املاك مسلمان مى شد مى بايستى ملك را رها كند و به افراد ديگرى اجاره داده مى شد. در اين زمين ها حاكم اسلامى مى توانست هرساله ميزان خراج را تغيير دهد. اما اگر سرزمينى قبل از حمله مسلمانان تسليم مى شد و با مسلمانان قرار داد صلح امضا مى كرد مسلمانان، ساكنان قبل را مالك زمين هاى خود مى دانستند و فقط ميزان معينى خراج تعيين مى شد و مى بايستى ميزان خراج بر اساس قرار داد ثابت باشد، لذا حاكمنان بعدى نمى توانستند آن را تغيير دهند. حال اگر مالك چنين زمينى مسلمان مى شد، مالكيت وى بر آن باقى مى ماند و فقط مى بايستى وجوه شرعى را بپردازد.25
    از اين بحث مى توان نتيجه گرفت كه همه اعمال و رفتار مسلمانان ـ به جز موارد استثنايى ـ نسبت به قبطيان بر اساس چارچوب قراردادها بوده است و آنان نمى توانستتند كتابخانه اسكندريه را به كام آتش بسپارند.
    از ديگر بحث هاى مهم در مورد فتح مصر كه در دو كتاب مزبور به آن پرداخته شده اين است كه آيا فتح مصر با عنوه بوده يا با صلح و بستن قرار داد اين سرزمين به تصرف مسلمانان درآمده است؟
    در هر دو منبع، روايات متفاوت و متناقضى در مورد چگونگى فتح مصر آمده است. اهميت بيش تر اين مطلب زمانى روشن مى شود كه حكومت هاى اسلامى بر اساس نوع فتح سرزمين ها، ماليات و خراج را تعيين مى كردند. برخى از مورخان معتقدند كه خلفاى بنى اميه مايل بودند فتح مصر را با «عنوه» بدانند، زيرا در اين صورت مى توانستند به هر ميزان كه بخواهند از مردمان اين سرزمين، خراج دريافت كنند.26
    از اين بحث مى توان نتيجه گرفت كه چون مفتوح العنوه بودن مصر امرى قطعى نبوده است، مسلمانان نمى توانسته اند مانند يك سرزمين اشغال شده با مصر برخورد كنند، بلكه بايستى طبق قراردادها عمل مى كردند.
    هم چنين از بررسى متن دو كتاب مى توان نتيجه گرفت كه مسلمانان پس از عقد قرارداد، باتوده مردم كار داشتند و فقط بزرگان روحانى وحاكمان محلى را طرف حساب خود مى دانستند و از طريق آن ها به دريافت خراج و جزيه اقدام مى كردند. در حقيقت مى توان گفت كه بزرگان روحانى و حاكمان محلى در مصر خود «دولتى در دولت اسلامى داشتند» و مسلمانان كارى به امور دينى، فرهنگى و مدنى آن ها نداشتند.
    بر اساس گزارش هر دو كتاب، شهر اسكندريه كه آخرين فتح مهم مسلمانان در مصر بوده، با زور و قوه قهريه تصرف شده و به اصطلاح «مفتوح العنوه» بوده است، اما به دليل مقاومت شديد مردم اسكندريه و روميان، به دستور خليفه (عمربن خطاب) با آن ها به عنوان اهل ذمه قرارداد صلحى شبيه قرارداد باب اليون منعقد شد و مسلمانان تعهد دادند كه در امور مسيحيان دخالت نكنند، حتى اعتراض برخى از صحابه كه معتقد بودند اين شهر بايد بين جنگ جويان تقسيم شود، راه به جايى نبرد.27
    اما در سال 25 ق و در زمان خلافت عثمان بن عفان بار ديگر شهر اسكندريه به تحريك روميان و با آمدن نيروهاى جديدى از روم به فرماندهى منويل الخصى دست به شورش زد. اين بار هم مسلمانان به فرماندهى عمروبن عاص كه در دوره عثمان از امارات مصر بركنار شده بود و به جاى او عبداللّه بن سعدبن ابى سَرح، برادر رضاعى خليفه، حاكم بود و بنا به نقل منابع به اصرار جنگ جويان مسلمان دوباره به فرمانده جنگ انتخاب شد، روميان و قبطيان هم دست آن ها را به سختى شكست دادند. پس از اين فتح، از بستن قرارداد جديد با اهالى شهر، ياد نشده است.28
    در دو كتاب مذكور، ضمن گزارش فتح دوم اسكندريه، به ويران شدن شهر يا آتش سوزى كتابخانه اشاره اى نشده است، فقط برخى مورخان، روايت كرده اند كه به دستور عمروبن عاص، برج و باروى اسكندريه را ويران كردند.29
    به عقيده نگارنده اگر كتابخانه اى وجود داشته است، مى توانسته در جريان اين فتح ويران شود، زيرا مسلمانان ديگر عهد و پيمانى با آن ها نداشتند.
    نكته قابل توجه در مورد منابع فتح مصر اين است كه برخى محققان معاصر كه در زمينه پاپيروس شناسى تخصص دارند و توانسته اند از پاپيروس هاى برجاى مانده از دوران صدر اسلام را شناسايى و قرائت كنند، معتقدند كه مطالب كتاب هاى فتوح با محتواى پاپيروس ها سنخيت و مشابهت كلى دارد.30 و اين هم خوانى، اصالت و اعتبار روايات مورخان اسلامى را تأييد مى كند.
    چنين استنباط مى شود كه آثار بلاذرى و ابن عبدالحكم به علت توجه به سلسله اسناد معتبر و توجه به جزئيات حوادث، تأليفاتى قابل اعتماد هستند، و چون كم تر موردى را از نظر نقد علمى بر آثار آن ها مى توان ايراد گرفت، لذا بسيار بعيد است كه اين دو منبع خبر مهمى مثل آتش سوزى را تعمداً حذف كرده باشند. در تأليف ابن عبدالحكم مواردى مثل چگونگى اسكان قبايل و گروه هاى اسلامى در مصر و كيفيت تأسيس شهر و خطط آن به وسيله مسلمانان، خبر احداث مسجد معروف
    اين شهر، خبر ايجاد ترعه «خليج اميرالمؤمنين» خبر مقطم و...با ذكر سلسله راويان آمده است و در موارد بسيارى هم روايات متفاوت و متناقض را با تفصيل ارائه كرده است. با مطالعه اين كتاب پى مى بريم مسلمانان در امور فرهنگى و دينىِ قبطيان دخالت نداشته اند، فقط در يك مورد آمده است كه عمربن خطاب دستور داد رسم «قربانى كردن دختر باكره درنيل» برداشته شود، زيرا معتقد بود كه اين «سنت اسلام نيست و اسلام سنت هاى پيشين را از ميان بر مى دارد».31 هم چنين از محتواى كتاب استنباط مى شود كه عمروبن عاص براى تأمين اداره سرزمين مصر و تضمين پرداخت منظم خراج، امور ادارى و مالى اين سرزمين را به قبطيان سپرده، «زيرا اداره دستگاه هاى بسيار پيشرفته آبيارى در مصر، ضرب سكه و ثبت دفاتر و ضبط اسناد ديگر از عهده عرب ها خارج بود و اين امر در تحكيم قدرت و فرمانروايى آن ها تأثير زيادى داشت.32 از اين رو بسيار بعيد است مسلمانان در امورات فرهنگى آن ها دخالت كنند.
    مطلب ديگرى كه از بررسى كتاب هاى فتوح در مورد كتاب سوزى مصر مى توان استنباط كرد اين است كه اولا: اگر كتابخانه اى وجود داشته است و ثانياً: اگر فاتحان مسلمان ـ برخلاف رويه ى خود ـ چنين اقدامى كرده اند اين اقدام مى بايستى در دوران خلافت عثمان بن عفان و در سال 25 ق صورت گيرد، زيرا در جريان فتح دوم، از عقد قرارداد جديد با مردم شهر گزارش نشده است و مسلمانان متعهد نبوده اند در امورات فرهنگى آن ها دخالت نكنند.
    نگارنده معتقد است كه با دقت و تعمق در كتاب هاى فتوح مى توان پى برد كه كتاب سوزى توسط مسلمانان صورت نگرفته است و علل درستى گفتار خويش را در موارد ذيل مى داند:
    1. اصالت و اعتبار كتاب هاى فتوح، بهويژه كتاب فتوح مصر و اخبارها و كتاب فتوح البلدان بلاذرى با توجه به قراين و شواهد ديگر امرى بديهى است و اگر چنين حادثه اى اتفاق افتاده بود خبر آن در آثار مذكور مى آمد;
    2. كتاب ابن عبدالحكم به جزئيات حوادث فتح مصر پرداخته و در مورد يك خبر چندين روايت و گاهى روايات متضاد و متناقض را هم گردآورده است بنابراين، بسيار بعيد است كه مؤلف از چنين خبر مهمى با اطلاع باشد ولى آن را ذكر نكند، بهويژه آن كه كتاب هاى فتوح به ذكر رخدادهاى مهم فتوح اهتمام داشته و حتى از ذكر قتل و اسارت دشمنان بهوسيله مسلمانان ابايى نداشته اند;
    3. ابن عبدالحكم در تأليف خود در اهميت و ارزش اسكندريه مطالب زيادى دارد و هيچ جا اشاره اى به وجود كتابخانه ندارد. او در اثر خود از وجود چهار هزار ساختمان و چهار هزار حمام و حتى دوازده هزار بقال كه فقط سبزى و باقلا مى فروشند خبر مى دهد.33 پس از رويه اين مورخ به دور است كه به وجود كتابخانه اى با آن عظمت و خبر آتش سوزى آن، اشاره نكند;
    4. از محتواى كتاب هاى فتوح چنين برداشت مى شود كه رفتار مسلمانان با مردمان مناطق مفتوحه، همراه با عدالت نسبى و حسن رفتار بوده و فرمانده سپاه اسلام، عمروبن عاص ـ دست كم به جهت تحكيم پايه هاى استقرار امارت خويش ـ در برابر قبطيان رفتارى خشن و غير منطقى نداشته است. سخت بتوان پذيرفت كه اين مرد با توجه به اين امر چنين كتابخانه اى را معدوم كرده باشد;
    5. اگر كتاب هاى فتوح را منابع دست اول تاريخ صدر اسلام در مصر بدانيم و با ديد نقادى و بررسى شواهد و قراين ديگر در باب اين منابع تحقيق كنيم، پى مى بريم كه تاريخ مصر در صدر اسلام از متن اين منابع قابل استخراج است وعدم گزارش خبر آتش سوزى كتابخانه اسكندريه در اين آثار دليل بسيار مهمى بر رد آن است.
    با تمام اين استدلال ها بايد احتمالى هر چند ضعيف داد كه ممكن است به طور عمد، نويسندگان كتاب هاى فتوح كه تأليفات خود را در نيمه قرن سوم هجرى به
    رشته تحرير در آورده اند، اين خبر را حذف كرده باشند يا احتمال دارد كه منابع اين خبر را در اختيار نداشته اند.
    در اين مورد به نظر مى رسد كه ابن عبدالحكم در تأليف خود نقصى را به عمد ايجاد كرده است. وى گويا تعمداً حوادث دوران خلافت امام على(عليه السلام) را در مصر حذف نموده و از همه دوران پنج ساله خلافت امام على(عليه السلام) يك يا دو صفحه بيش تر مطلب ندارد. البته اين مسئله مى تواند از اعتبار علمى نويسنده بكاهد و اين شبهه را تقويت كند كه خبر آتش سوزى را هم آگاهانه گزارش نكرده است.
    به اعتقاد نگارنده اگر كسى معتقد است كه كتابخانه اسكندريه سوزانده شده، تكيه بر خبرى كه در برخى منابع قرن هفتم هجرى آمده است نمى تواند او را به يقين برساند و بايد منابع دقيق تر و قراين و شواهد محكم ترى يافت. شايد در آينده، كشف پاپيروس هاى صدر اسلام يا يافته شدن منابع جديد و حتى كارهاى باستان شناسى بتواند موضوع را روشن تر نمايد. فعلاً بر اساس منابع موجود، بهويژه با استناد به كتاب هاى فتوح، نفى خبر آتش سوزى بر تأييد آن ارجحيت دارد.

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    اللهم انی اسئلک بحق روح ولیک
    علی بن ابی طالب
    الذی مااشرک بالله طرفه عین ابدا
    ان تعجل فرج ولیک القائم المهدی
    --------------------------------------
    همه نام بسیج در گمنامی است و عزت او در مظلومیت او و افتخار او حضور در صحنه های حساس در روز های حادثه.... بسیجی دلگیر نباش ،تو خار چشم دشمنی....



  3. #3
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۶
    نوشته
    793
    مورد تشکر
    2,216 پست
    حضور
    2 ساعت 12 دقیقه
    دریافت
    7
    آپلود
    0
    گالری
    13



    ارزیــــــــــابـــــــــ ـــــــی نـــــــــــــــهــــایــ ی

    با توجه به مطالب ياد شده، در مورد آتش سوزى كتابخانه اسكندريه نمى توان نظر قطعى داد. به نظر نگارنده اگر فردى گزارش اعمال مسلمانان را هنگام فتح مطالعه كند باور نمى دارد كه آن ها چنين كنند، بهويژه اين كه پس از فتح اسكندريه مسلمانان تعهد دادند كارى به امور كليساها (يعنى امور دينى و فرهنگى) قبطيان نداشته و همت اصلى مسلمانان در آن هنگام كسب غنيمت، دريافت جزيه و خراج و ترويج اسلام بود. اما با توجه به كتاب سوزى هاى مختلف در طول تاريخ و سانسورها و خميركردن هاى كتاب هاى مخالفان، حتى در دوران حيات خود ما كه در قرن بيست و يكم ميلادى زندگى مى كنيم، مى توان باور نمود كه گروهى از مسلمانان صدر اسلام هم معتقد بودند بايد كتاب ها و آثار فرهنگى و اجتماعى مخالفان اسلام را از بين برد. پس كتاب سوزى اسكندريه محتمل است، اما اگر اين حادثه اتفاق افتاده به گمان نگارنده بايد به فتح دوم اسكندريه مربوط باشد.
    احتمال اين كه در جريان فتح اخير كتابخانه را سوزانده باشند بيشتر است، زيرا ديگر عهد و پيمانى با مردم اسكندريه معنا نداشت، ولى گزارش برخى از مورخان كه جريان آتش سوزى را آورده اند صراحت دارد خليفه اى كه دستور آتش سوزى كتاب ها را داد عمربن خطاب بود نه عثمان بن عفان، ليكن مى توان حدس زد كه با توجه به شهرت بيشتر عمربن خطاب در مصر و جريانات مربوط به فتح آن به اشتباه نام خليفه اى كه دستور معدوم كردن كتاب ها را صادر كرده عمربن خطاب ذكر شده است. در اين ميان، مؤيد اين امر كه ماجراى مزبور در عصر عثمانى اتفاق افتاده بوده است، اين است كه عثمان حتى دستور داد كه قرآن هاى مختلف را كه با قرائت او نمى خواند بسوزانند و در اين مورد بعضى از صحابه به سختى به او اعتراض كردند.34عبداللطيف بغدادى و مقريزى هم فقط عنوان مى كنند كه عمرو آن ها را به دستور خليفه سوزاند و نامى از عمربن خطاب نمى برند.
    در يك جمع بندى مى توان گفت كه اگر قبل از ورود مسلمانان به مصر در اسكندريه كتابخانه اى وجود داشت، به احتمال فراوان بهوسيله فاتحان مسلمان سوزانده شده است و اين جريان مربوط به دوره خلافت عثمان بوده، زيرا مردم اسكندريه از نظر مسلمانان تعهدات خود را نقض كرده بودند. از طرفى در اين شرايط نياز بود كه زمينه هاى شورش مجدد شهرهاى مصر ريشه كن شود، شايد دانشمندان كه در اين كتابخانه مشغول تحقيق و تدريس بوده اند در تكوين زمينه هاى شورش عليه مسلمانان مؤثر بودند، بهويژه اين كه يك دانشمند مسيحى به نام يحيى النحوى از عمروبن عاص تقاضا مى كند كه كتاب ها را به آن ها بدهد.35
    در مجموع نگارنده معتقد است احتمال از بين رفتن كتابخانه و يا دست كم كتاب هاى زيادى از مسيحيان مصرى در جريان شورش دوم مردم اسكندريه وجود دارد و لازم است با كمك قراين باستان شناسى و پاپيروس شناسى در اين مورد تحقيق و تفحص اساسى صورت گيرد تا بتوان به حقيقت نزديك تر شد.
    كتابنامه
    1.اجتهادى، ابوالقاسم، بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين،چاپ اول: تهران، سروش، 1363.
    2. اشپولر، جهان اسلام (1) دوران خلافت، ترجمه قمر آريان، چاپ اول: تهران، امير كبير، 1354.
    3. امير على، تاريخ عرب و اسلام، ترجمه محمد تقى فخر داعى گيلان، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1362.
    4. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن شيبانى، تاريخ كامل، ترجمه حسين روحانى، چاپ دوم: تهران، اساطير، 1374.
    5. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ترجمه محمد پروين گنابادى، چاپ چهارم: تهران، دانشگاه تهران، 1371.
    6. ابن دقماق، ابراهيم بن ايدم العلائى، الانتصار لواسطه عقد الامصار، بيروت، دارالافاق الجديده، ]بى تا[.
    7. ابن عبدالحكم، عبدالرحمن بن عبداللّه، فتوح مصر و اخبارها، به كوشش تورى (روايت ابوطاهر سلفى)، ]افست به سفارش مكتب المثنى بغداد[ ليذن، 1920 م.
    8. ابن العبرى، غريغوريوس ابوالفرج اهرون، تاريخ مختصر الدول، ترجمه محمد على تاج پور و حشمت اللّه رياضى، چاپ اول: تهران، اطلاعات، 1363.
    9. بغدادى، عبداللطيف، الافاده و الاعتبار فى الامور مشاهده و الحوادث المعانيه بارض مصر، بيروت، دراالكتب العلميه، ]بى تا[.
    10. بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، فتوح البلدان، ترجمه محمّد توكل: تهران، اساطير، 1374.
    11. حاجى خليفه، مصطفى بن عبداللّه (كاتب چلبى)، كشف الظنون فى اسامى الكتب و الفنون، چاپ اول: استانبول، 1935 م.
    12. حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام (چهارجلدى)، چاپ هفتم: بيروت، دارالاندلس، 1964 م.
    13. دانش پژوه، منوچهر، «كتاب شويى در تمدن اسلامى»، مجموعه مقالات كنگره بين المللى كتاب و كتابخانه، چاپ اول: مشهد، آستان قدس رضوى، 1379.
    14. دنت دانيال، ماليات سرانه و تأثير آن در گرايش به اسلام، ترجمه محمد على موحد، چاپ سوم: تهران، خوارزمى، 1358.
    15. زرين كوب، عبدالحسين، بامداد اسلام، چاپ ششم: تهران، اميركبير، 1366.
    16. زيدان، جرجى، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام (پنج جلدى)، چاپ پنجم: تهران، امير كبير، 2536.
    17. صفا، ذبيح اللّه، تاريخ علوم عقليه در تمدن اسلامى،مجلد اول، چاپ پنجم: تهران، دانشگاه تهران، 1371.
    18. طبرى، تاريخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ تهران: اساطير، بنياد فرهنگ ايران، 1362.
    19. عبادى، مصطفى، زندگى و سرنوشت كتابخانه باستانى اسكندريه، ترجمه على شكويى، چاپ اوّل: تهران، دبيرخانه هيئت امناى كتابخانه هاى كشور، 1379.
    20. عنان، محمّد عبداللّه، مصر الاسلاميه و تاريخ الخطط المصريه، چاپ قاهره، ]بى تا[.
    21. قفطى، على بن يوسف بن ابراهيم واحد شيبانى،ترجمه تاريخ الحكماء (ترجمه دوره شاه سليمان صفوى)، به كوشش بهمن دارايى، تهران، دانشگاه تهران، 1371.
    22. كندى مصرى، محمد بن يوسف، تاريخ ولاة ويليه تسميه قضاتها چاپ اول: بيروت، مؤسسه الكتب الثقافيه، 1407 ق.
    23. گوستاولوبون، تاريخ تمدن عرب (اسلام)،ترجمه محمد تقى فخر داعى گيلانى، چاپ اول: تهران، مطبعه مجلس، 1313.
    24. لسان الملك سپهر، ميرزا محمّد تقى، ناسخ التواريخ (ج 2 تاريخ خلفا)،تصحيح محمد باقر بهبودى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، ]بى تا[.
    25. مقريزى، تقى الدين ابى العباس احمد بن على، المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار (معروف به خطط مقريزى): چاپ دوم (افست): بغداد، ]بى تا[.
    26. ممتحن، حسينعلى، پژوهشى در تاريخ فرهنگ اسلام و ايران، چاپ اول: تهران، دانشگاه شهيد بهشتى، 1374.
    27. مطهرى، مرتضى، خدمات متقابل اسلام و ايران،چاپ دوازدهم: قم، صدرا.
    28. مطهرى، مرتضى، كتاب سوزى ايران و مصر، قم، صدرا، 1357.
    29. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيت، چاپ ششم: تهران، علمى و فرهنگى، 1366.

    پى نوشت ها:

    1. كارشناس ارشد تاريخ
    2. جمال الدين قفطى، ترجمه تاريخ الحكماء، (دوره شاه سليمان صفوى)، ص 483 - 485.
    3. ابن العبرى، تاريخ مختصر الدول، ص 162 ـ 163.
    4. لسان الملك سپهر، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 345 - 346.
    5. بغدادى، عبداللطيف، الافاده و الاعتبار، ص 114.
    6. «و يذكران هذا العمود من جمله اعمده كانت تحمل رواق ارسطاليس الذى كان يدرس به الحكمه و انه كان دار علم و فيه خزانه كتب احرقها عمرو باشارة الخليفه» (مقريزى، خطط، ج 1 ص 257).
    7. حاجى خليفه، مصطفى بن عبداللّه (كاتب چلبى) كشف الظنون، ج 1، ص 33.
    8. حسن ابراهيم حسن، تاريخ اسلام، ج 1، ص 241 ـ 242.
    9. ر.ك: مصطفى عبادى، زندگى و سرنوشت كتابخانه اسكندريه، از ص 141 ـ 174.
    10. گوستاولوبون، تاريخ تمدن عرب (اسلام)، ص 257.
    11. امير على، تاريخ عرب و اسلام، ترجمه فارسى، ص 47.
    12. عنان محمد عبداللّه، مصر الاسلاميه و تاريخ الخطط المصريه، ص 81.
    13. زرين كوب، بامداد اسلام، ص 86.
    14. ممتحن، پژوهشى در تاريخ و فرهنگ اسلام و ايران، صفحات 73 ـ 93.
    15. مطهرى مرتضى، خدمات متقابل ايران و اسلام، قسمت آتش سوزى كتابخانه ايران و اسكندريه.
    16. مطهرى مرتضى، كتاب سوزى ايران و مصر. وى در اين كتاب، مطالب را با دادن عناوين، ارائه كرده است.
    17. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، ج 1، 1362، ص 82.
    18. جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، از ص 436 ـ 444.
    19. ذبيح الله صفا، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، ج 1، ص 5 ـ 6.
    20. دانش پژوه، منوچهر، كتاب شويى در تمدن اسلامى، مجموعه مقالات بين الملل كتاب و كتابخانه،
    ص 192 ـ 193.
    21. عنان، همان، ص 13.
    22. بلاذرى، فتوح البلدان، از ص 317 ـ 320.
    23. در سال فتح مصر هم اختلاف روايات فراوانى داريم كه هر دو منبع به اين اختلاف ها اشاره كردند، به ويژه ابن عبدالحكم در فصل جداگانه اى روايات مختلف و گاهى متناقض را در مورد سال فتح مصر گزارش كرده است. به عقيده نگارنده از بررسى محتواى كتاب هاى مزبور مى توان پى برد كه مسلمانان سال نوزدهم حمله را به مصر شروع و آغاز سال بيستم كار فتح را تمام كردند.
    24. ابن عبدالحكم، فتوح مصر و اخبارها، ص 70 ـ 71 و بلاذرى، همان، ص 308.
    25. براى اطلاع بيش تر در اين مورد ر.ك: اجتهادى، بررسى وضع مالى و ماليه مسلمين، ص 174 ـ 179.
    26. طبرى، تاريخ طبرى، ج 5، ص 1923 و ابن اثير، تاريخ كامل، ج 4، ص 1500.
    27. ابن عبدالحكم، همان، ص 82.
    28. همان، ص 175 ـ 176 و بلاذرى، همان، ص 321 ـ 322.
    29. ابن اثير، همان، ج 4، ص 1600.
    30. دنت، دانيل، ماليات سرانه و تأثير آن در گرايش به اسلام، ص 209. دنت عقيده مستشرقانى مثل بكر، ولها وزن و كاينانى را كه معتقدند مطالب كتب فتوح تحت تأثير عقايد فقهى قرن سوم است، رد كرده است.
    31. ابن عبدالحكم، همان، ص 150 ـ 151.
    32. اشپولر، جهان اسلام ج 1، ص 56.
    33. ابن دقماق، فصل پرحجمى از تأليف خود را به بيان اهميت و ارزش شهر اسكندريه قبل ا زفتح اسلامى و توصيف بناهاى اين شهر اختصاص داده است، حتى چندين حديث هم از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اهميت شهر بيان كرده است. عروة بن زبير از سعد بن وقاص روايت كرده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اسكندريه و عسقلان دو عروس جهان، ولى اسكندريه افضل است». از على(عليه السلام) روايت شده است كه پيامبر فرمود: «اسكندريه و قزوين دو دروازه جهان محسوب مى شوند». (ابن دقماق، الانصار، ص 116). در اين كتاب هم خبرى در مورد وجود كتابخانه يا آتش سوزى آن نيامده است.
    34. به گزارش يعقوبى عبداللّه بن مسعود نپذيرفت كه مصحف او را بسوزانند و از اين جريان ]سوزاندن قرآن[ افرادى مثل عايشه، مقداد بن الاسود و عبداللّه بن مسعود را سخت ناراضى كرد و اين دو، وصيت كردند كه عثمان بر آن ها نماز نخواند. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 65.
    35. جمال الدين، ترجمه تاريخ الحكماء، ص 483 و ابن العبرى، همان، ص
    162.

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    اللهم انی اسئلک بحق روح ولیک
    علی بن ابی طالب
    الذی مااشرک بالله طرفه عین ابدا
    ان تعجل فرج ولیک القائم المهدی
    --------------------------------------
    همه نام بسیج در گمنامی است و عزت او در مظلومیت او و افتخار او حضور در صحنه های حساس در روز های حادثه.... بسیجی دلگیر نباش ،تو خار چشم دشمنی....



  4. #4

    تاریخ عضویت
    جنسیت مرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    1,002
    مورد تشکر
    1,397 پست
    حضور
    12 ساعت 25 دقیقه
    دریافت
    0
    آپلود
    1
    گالری
    0



    درباب اتش سوزی کتابخانه ها قبل از هرچیز باید چند نکته را در نظر داشت اول اینکه در اینباره هیچ یک از مورخان اولیه اسلامی و هیچ روایی تا اوایل قرن ششم در اینباره چیزی نگفته و نه نقل کرده اند یعنی تورایخ کهنی چون تاریخ طبری فتوح البلدان بلاذری فتوح اشام واقدی مروج الذهب مسعودی کامل ابن اثیر و... ضمن بحث در مورد جزییات و چگونگی حوادث فتح ایران ، کمترین اشاره ای به این موضوع نداشته اند . و این ادعا که چندین قرن بعد[قرن هفتم به بعد] ، از سوی برخی به میان آمده فاقد هرگونه سند تاریخی است
    از اینرو برخی خاورشناسان نیز این مساله را رد کرده اند و نادرست شمرده اند : « چنانکه گیبون اظهار می دارد کتابخانۀ گرانبهای اسکندریه سه قرن پیش از حمله مسلمین به مصر، به دست مسیحیان متعصب سوخته شد» (ن.ک: ادوارد براون-ß نقد اثار خاورشناسان)
    افزون براین مارا عقیده براینست که اسلام از انرو که با فرمان خواندن (علق3-6) اغاز شد و خدای محمد(ص) به مصداق ایه "ن والقلم و مایسطرون " به قلم و نگارش سگوند یاد فرمود ، و پیامبر مسلمانان رابارها به فراگیری خواندن و نوشتن تشویق مینمود ، چنانکه در جنگ بدر مقرر فرمود اسیرانی که نوشتن میدانند شرط ازادیشان را اموزش و اموختن 10 کودک مقرر داشت و در خلال سخنان هدایت بخشش بار می فرمود که « دانش را بوسیله نگارش دربند کنید(تا از بین نرود) » از اینرو دلیلی نداشت که مسلمانان صدر اسلام دشمن کتابت و نگارش باشند و هر اثر مکتوبی را یافتند به شعله های اتش سپارند!چنانکه پیامبر مسلمانان را هماره به جستجوی دانش فرمان میداد چنانکه میفمود « علم را بجویید حتی اگر در چین باشد (چین نماد دوری از شبه جزیره)»


    با اینهمه اینکه برخی معاصرین دراینباره نظراتی بیان داشته اند تنها بر قرائنی استوارند که هرگز نتیجه کلی مورد نظر از پی نخواهد داشت بلکه بقول شهید مطهری نام شاهد یا قرینه تاریخی نیز بران نمیتوان گذاشت .



    شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران این مساله را بطور مبسوط مطرح میکند و به بحث و بررسی میگذارد.

    خدمات متقابل اسلام و ایران ص 308-354


    کتاب سوزی ایران و مصر




    از جمله مسائلی كه لازم است در روابط اسلام و ايران مطرح شود مسئله‏ كتابسوزی در ايران وسيله مسلمين فاتح ايران است . در حدود نيم قرن است‏ كه بطور جدی روی اين مسئله تبليغ می‏شود تا آنجا كه آنچنان مسلم فرض‏ ميشود كه در كتب دبستانی و دبيرستانی و دانشگاهی و بالاخره در كتب درسی‏ كه جز مسائل قطعی در آنها نبايد مطرح گردد و از وارد كردن مسائل مشكوك‏ در اذهان ساده دانش آموزان و دانشجويان بايد خودداری شود ، نيز مرتب از آن ياد ميشود . اگر اين حادثه ، واقعيت تاريخی داشته باشد و مسلمين‏ كتابخانه يا كتابخانه‏های ايران يا مصر را به آتش كشيده باشند جای اين‏ هست كه گفته شود اسلام ماهيتی ويرانگر داشته نه سازنده ، حداقل بايد گفته‏ شود كه اسلام هر چند سازنده تمدن و فرهنگی بوده است اما ويرانگر تمدنها و فرهنگهايی هم بوده است . پس در برابر خدماتی كه به ايران كرده زيانهائی‏ هم وارد كرده است و اگر از نظری " موهبت " بوده از نظر ديگر " فاجعه‏ " بوده است.
    در اطراف اين مسئله كه واقعا در ايران كتابخانه‏ها بوده و تاسيسات‏ علمی از قبيل دبستان و دبيرستان و دانشگاه وجود داشته و همه بدست‏ مسلمانان فاتح به باد رفته است ، آن اندازه گفته و نوشته‏اند كه برای‏ برخی از افراد ايرانی كه خود اجتهادی در اين باب ندارند كم كم به صورت‏ يك اصل مسلم در آمده است . چند سال پيش يك شماره از مجله " تندرست " كه صرفا يك مجله پزشكی‏ است به دستم رسيد . در آنجا خلاصه سخنرانی يكی از پزشكان بنام ايران در يكی از دانشگاههای غرب درج شده بود . در آن سخنرانی ، پس از آنكه به مضمون اشعار معروف سعدی " بنی آدم اعضای يك پيكرند " اشاره‏ كرده و اظهار داشته بود كه برای اولين مرتبه اين شاعر ايرانی انديشه‏ جامعه ملل را پرورانده است به سخنان خود اينچنين ادامه داده بود :
    " يونان قديم مهد تمدن بوده است ، فلاسفه و دانشمندان بزرگ مانند سقراط . . . داشته ولی آنچه بتوان به دانشگاه امروز تشبيه كرد در واقع‏ همان است كه خسرو پادشاه ساسانی تاسيس كرد . و در شوش پايتخت ايران‏ آنروز دارالعلم بزرگی به نام " گندی شاپور " . . . اين دانشگاه سالها دوام داشت تا اينكه در زمان حمله اعراب به ايران مانند ساير مؤسسات ما از ميان رفت . و با آنكه دين مقدس اسلام صراحتا تاكيد كرده است كه علم‏ را ، حتی اگر در چين باشد ، بايد بدست آورد ، فاتحين عرب بر خلاف دستور صريح پيامبر اسلام حتی كتابخانه ملی ايران را آتش زدند و تمام تاسيسات‏ علمی ما را بر باد دادند و از آن تاريخ تا مدت دو قرن ايران تحت نفوذ اعراب باقی ماند"[1].
    از اين نمونه و از اين دست كه بدون ذكر هيچگونه سند و مدركی مطالبی‏ اينچنين گفته و نوشته ميشود فراوان است . ما پيش از آنكه به تحقيق‏ تاريخی درباره اين مطلب بپردازيم و سخن افرادی را كه به اصطلاح يك سلسله‏ ادله نيز رديف كرده اند نقد علمی نمائيم ، در پاسخ اين پزشك محترم كه‏ چنين قاطعانه در يك مجمع پزشكی جهانی كه علی القاعده اطلاعات تاريخی‏ آنها هم از ايشان بيشتر نبوده ، اظهار داشته است عرض ميكنيم : اولا بعد از دوره يونان و قبل از تاسيس دانشگاه جندی شاپور در ايران ، دانشگاه عظيم اسكندريه بوده كه با دانشگاه جندی شاپور طرف قياس نبوده‏ است.
    مسلمين كه از قرن دوم هجری و بلكه اندكی هم در قرن اول هجری به نقل علوم‏ خارجی به زبان عربی پرداختند به مقياس زيادی از آثار اسكندرانی استفاده‏ كردند ، تفصيل آنرا از كتب مربوط ميتوان به دست آورد.
    ثانيا دانشگاه جندی شاپور كه بيشتر يك مركز پزشكی بوده كوچكترين آسيبی‏ از ناحيه اعراب فاتح نديد و به حيات خود تا قرن سوم و چهارم هجری ادامه‏ داد ، پس از آنكه حوزه عظيم بغداد تاسيس شد دانشگاه جندی شاپور تحت‏ الشعاع واقع گشت و تدريجا از بين رفت ، خلفای عباسی پيش از آنكه بغداد دارالعلم بشود ، از وجود منجمين و پزشكان همين جندی شاپور در دربار خود استفاده ميكردند ، ابن ماسويه‏ها و بختيشوع‏ها در قرن دوم و سوم هجری فارغ‏ التحصيل همين دانشگاه بودند . پس ادعای اينكه دانشگاه جندی شاپور بدست اعراب فاتح از ميان رفت از كمال بی اطلاعی است .
    ثالثا دانشگاه جندی شاپور را علمای مسيحی كه از لحاظ مذهب و نژاد به‏ حوزه روم ( انطاكيه ) وابستگی داشتند اداره ميكردند ، روح اين دانشگاه‏ مسيحی رومی بود نه زردشتی ايرانی ، البته اين دانشگاه از نظر جغرافيايی و از نظر سياسی و مدنی جزء ايران و وابسته به ايران بود ولی روحی كه اين‏ دانشگاه را به وجود آورده بود روح ديگری بود كه از وابستگی اولياء اين‏ دانشگاه به حوزه‏های غير زردشتی و خارج از ايران سرچشمه می‏گرفت ، همچنانكه برخی مراكز علمی ديگر در ماوراء النهر بوده كه تحت تاثير و نفوذ بودائيان ايجاد شده بود . البته روح ملت ايران يك روح علمی بوده‏ است . ولی رژيم موبدی حاكم بر ايران در دوره ساسانی ، رژيمی ضد علمی‏ بوده و تا هر جا كه اين روح حاكم بوده مانع رشد علوم بوده است . به همين‏ دليل در جنوب غربی و شمال شرقی ايران كه از نفوذ روح مذهبی موبدی به دور بوده ، مدرسه و انواع علوم وجود داشته است و در ساير جاها كه اين روح‏ حاكم بوده درخت علم رشدی نداشته است .
    در ميان نويسندگان كتب ادبی و تاريخی و جغرافيائی درسی برای دبيرستانها كه غالبا بخشنامه وار مطالب بالا را تكرار می‏كنند مرحوم دكتر رضا زاده شفق كه هم مردی عالم بود و هم از انصاف بدور نبود تا حدی‏ رعايت انصاف كرده است . مشاراليه در تاريخ ادبيات سال چهارم ادبی در اين زمينه چنين می‏نويسد : " در دوره ساسانی آثار دينی و ادبی و علمی و تاريخی از تاليفات و ترجمه بسيار بوده ، نيز از اخباری كه راجع به شعرا و آواز خوانهای درباری‏ به ما رسيده است استنباط ميشود كه كلام منظوم ( شعر ) وجود داشته است .
    با وجود اين از فحوای تاريخ ميتوان فهميد كه آثار ادبی در ادوار قديم‏ دامنه بسيار وسيع نداشته بلكه تا حدی مخصوص درباريان و روحانيان بوده‏ است ، و چون در اواخر دوره ساسانی اخلاق و زندگانی اين دو طبقه يعنی‏ درباريان و روحانيان با وفور فتنه و فساد دربار و ظهور مذاهب گوناگون در دين فاسد شده بود ، لهذا ميتوان گفت اوضاع ادبی ایران نيز در هنگام ظهور اسلام درخشان نبوده و بواسطه فساد اين دو طبقه ، ادبيات نيز رو به سوی‏ انحطاط ميرفته است " .
    رابعا اين پزشك محترم كه مانند عده‏ای ديگر طوطی وار ميگويند " فاتحين‏ عرب كتابخانه ملی ما را آتش زدند و تمام تاسيسات علمی ما را بر باد دادند " بهتر بود تعيين ميفرمودند كه آن كتابخانه ملی در كجا بوده ؟ در همدان بوده ؟ در اصفهان بوده ؟ در شيراز بوده ؟ در آذربايجان بوده ؟ در نيشابور بوده ؟ در تيسفون بوده در آسمان بوده ؟ در زير زمين بوده ؟ در كجا بوده است ؟ چگونه است كه ايشان و كسانی ديگر مانند ايشان كه اين‏ جمله‏ها را تكرار ميفرمايند از كتابخانه‏ای ملی كه به آتش كشيده شد اطلاع‏ دارند اما از محل آن اطلاع ندارند . نه تنها در هيچ مدركی چنين مطلبی ذكر نشده و با وجود اينكه جزئيات‏ حوادث فتوحات اسلامی در ايران و روم ضبط شده نامی از كتابخانه‏ای در ايران اعم از اينكه به آتش كشيده شده باشد و يا به آتش كشيده نشده باشد در هيچ مدركی تاريخی وجود ندارد ، بلكه مدارك خلاف آنرا ثابت می‏كند ، مدارك ميگويند كه در حوزه‏ زردشتی علاقه‏ای به علم و كتابت نبوده است . جاحظ ، هر چند عرب است ، ولی تعصب عربی ندارد به دليل اينكه عليه عرب زياد نوشته است و ما عن‏ قريب از او نقل خواهيم كرد وی در كتاب المحاسن و الاضداد [2] می‏گويد : " ايرانيان علاقه زيادی به نوشتن كتاب نداشتند ، بيشتر به ساختمان‏ علاقمند بودند " در كتاب " تمدن ايرانی به قلم جمعی از خاورشناسان[3] تصريح ميكند به عدم رواج نوشتن در مذهب زردشت در عهد ساسانی . محققان اتفاق نظر دارند حتی تكثير نسخ اوستا ممنوع و محدود بود . ظاهرا وقتی اسكندر به ايران حمله كرد از اوستا دو نسخه بيشتر وجود نداشته است‏ كه يكی در استخر بوده و وسيله اسكندر سوزانيده شده است . نظر به اينكه درس و مدرسه و سواد و معلومات در آيين موبدی منحصر به‏ درباريان و روحانيان بود و ساير طبقات و اصناف ممنوع بودند ، طبعا علم‏ و كتاب رشد نمی‏كرد ، زيرا معمولا دانشمندان از طبقات محروم برميخيزند نه‏ از طبقات مرفه . موزه گرزاده‏ها و كوزه گرزاده‏ها هستند كه بوعلی و ابوريحان و فارابی و محمد بن زكريای رازی ميشوند نه اعيان زادگان و اشراف زادگان . و به علاوه همانطور كه مرحوم دكتر شفق ياد آور شده است‏ اين دو طبقه هم در عهد ساسانی هر يك به گونه‏ای فاسد شده بودند و از طبقه‏ فاسد انتظار آثار علمی و فرهنگی نمی‏رود . بدون شك در ايران ساسانی آثار علمی و ادبی كما بيش بوده است ، بسياری از آنها در دوره اسلامی به عربی ترجمه شد و باقی ماند ، و بدون شك‏ بسياری از آن آثار علمی و ادبی از بين رفته است ولی نه بعلت كتابسوزی يا حادثه‏ای از اين قبيل بلكه به اين علت طبيعی و عادی كه هرگاه تحولی در فكر و انديشه‏ مردم پديد آيد و فرهنگی به فرهنگ ديگر هجوم آورد و افكار و اذهان را متوجه خود سازد ، به نحو افراط و زيانبار فرهنگ كهن مورد بی مهری و بی‏ توجهی واقع ميگردد و آثار علمی و ادبی متعلق به آن فرهنگ در اثر بی‏ توجهی و بی علاقگی مردم تدريجا از بين می‏رود . نمونه اين را امروز در هجوم فرهنگ غربی به فرهنگ اسلامی می‏بينيم . فرهنگ غربی در ميان مردم ايران " مد " شده و فرهنگ اسلامی از " مد " افتاده است ، و به همين دليل در حفظ و نگهداری آنها اهتمام نميشود نسخه‏های با ارزشی در علوم طبيعی ، رياضی ، ادبی ، فلسفی ، دينی در كتابخانه‏های خصوصی تا چند سال پيش موجود بوده و اكنون معلوم نيست چه‏ شده و كجا است ؟ قاعدتا در دكان بقالی مورد استفاده قرار گرفته و يا به‏ تاراج باد سپرده شده است . مطابق نقل استاد جلال الدين همائی نسخه‏های‏ نفيسی از كتب خطی كه مرحوم مجلسی به حكم امكاناتی كه در زمان خود داشت‏ از اطراف و اكناف جهان اسلامی در كتابخانه شخصی خود گرد آورده بود در چند سال پيش با ترازو و كش و من به مردم فروخته شد . علی القاعده هنگام‏ فتح ايران كتابهائی كه بعضی از آنها نفيس بوده در كتابخانه‏های خصوصی‏ افراد وجود داشته است و شايد تا دو سه قرن بعد از فتح ايران هم نگهداری‏ ميشده است ، ولی بعد از فتح ايران و اسلام ايرانيان و رواج خط عربی و فراموش شدن خط پهلوی كه آن كتابها به آن خط بوده است ، آن كتابها برای‏ اكثريت قريب به اتفاق مردم بلااستفاده بوده و تدريجا از بين رفته است . اما اينكه كتابخانه يا كتابخانه‏هائی بوده و تاسيسات علمی وجود داشته‏ است و اعراب فاتح هنگام فتح ايران آنها را به عمد از بين برده باشند افسانه‏ای بيش نيست .
    ابراهيم پور داود ، كه درجه حسن نيتش روشن است و به قول مرحوم قزوينی‏با عرب و هر چه از ناحيه عرب است " دشمن " است ، دست و پا كرده از گوشه و كنار تاريخ قرائنی بيابد و آن قرائن را كه حتی نام قرينه نميتوان‏ روی آنها گذاشت( احيانا با تحريف در نقل ) به عنوان " دليل " بر كتابسوزی اعراب فاتح در ايران و بر باد دادن تاسيسات علمی به كار ببرد . بعد از او و تحت تاثير او افرادی كه لااقل از بعضی از آنها انتظار نميرود كه تحت تاثير اين موهوم قرار گيرند از او پيروی كرده‏اند . مرحوم دكتر معين از آن جمله است[4 ] مرحوم دكتر معين در كتاب‏ مزديسنا و ادب فارسی آنجا كه نتايج حمله عرب به ايران را ذكر ميكند متعرض اين مطلب شده و بيشتر آنچه آورده از پورداود است . آنچه به‏ عنوان دليل ذكر كرده عبارت است از:
    1- سرجان ملكم انگليسی در تاريخش اين قضيه را ذكر كرده است
    2- در جاهليت عرب ، مقارن ظهور اسلام مردم بيسواد و امی بودند ، مطابق نقل واقدی در مكه مقارن بعثت حضرت رسول فقط 17 تن از قريش با سواد بودند ، آخرين شاعر بدوی عرب " ذوالرمه " باسواد بودن خود را پنهان ميكرد و ميگفت قدرت نوشتن در ميان ما بی ادبی شمرده ميشود[5]
    3- جاحظ در كتاب البيان و التبيين نقل كرده كه روزی يكی از امراء قبيله قريش كودكی را ديد كه به مطالعه كتاب سيبويه مشغول است ، فرياد برآورد كه " شرم بر تو باد ، اين شغل آموزگاران و گدايان است " در آن‏ روزگار آموزگاری يعنی تعليم اطفال در ميان عرب بسيار خوار بود زيرا حقوق‏ آنان شصت درهم بيش نبود ، و اين مزد در نظر ايشان ناچيز بود [6]
    4- ابن خلدون در فصل " العلوم العقليه و اصنافها " ( از مقدمه‏ تاريخش ) گويد : وقتی كشور ايران فتح شد كتب بسياری در آن سرزمين به‏ دست تازيان افتاد ، سعد بن ابی وقاص به عمر بن الخطاب در خصوص آن‏ كتب نامه نوشت و در ترجمه كردن آنها برای مسلمانان رخصت خواست ، عمر بدو نوشت كه آن كتابها را در آب افكند چه اگر آنچه در آنها است‏ راهنمائی است خدا ما را به رهنماتر از آن هدايت كرده است ، و اگر گمراهی است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته . بنابراين آن كتابها را در آب يا در آتش افكندند . و علوم ايرانيان كه در آن كتب مدون بود از ميان رفت و به دست ما نرسيد ابوالفرج بن العبری در مختصر الدول و عبداللطيف بغدادی در كتاب‏ الافاده و الاعتبار و قفطی در تاريخ الحكماء در شرح حال يحيی نحوی و حاج‏ خليفه در كشف الظنون و دكتر صفا در تاريخ علوم عقلی از سوختن كتب‏ اسكندريه توسط عرب سخن رانده‏اند " يعنی اگر ثابت شود كه اعراب فاتح‏ كتابخانه اسكندريه را سوخته‏اند ، قرينه است كه در هر جا كتابخانه‏ای‏ می‏يافته‏اند ميسوخته‏اند . پس بعيد نيست در ايران هم چنين كاری كرده‏ باشند ) ولی شبلی نعمان در رساله‏ای به عنوان " كتابخانه اسكندريه " ترجمه فخر داعی ، و همچنين آقای ( مجتبی ) مينوی در مجله سخن 74 صفحه 584 اين قول را ( كتابسوزی اسكندريه را ) رد كرده‏اند.
    5- ابوريحان بيرونی در " الاثار الباقيه " درباره خوارزم می‏نويسد كه‏ : چون قتيبه بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالی فتح كرد" ، اسكجموك را برايشان والی گردانيد . و قتيبه هر كس كه خط خوارزمی‏ می‏دانست و از اخبار و اوضاع ايشان آگاه بود و از علوم ايشان مطلع ، به كلی فانی و معدوم الاثر كرد و ايشان را در اقطار ارض‏ متفرق ساخت و لذا اخبار و اوضاع ايشان به درجه‏ای مخفی و مستور مانده‏ است كه به هيچ وجه وسيله‏ای برای شناختن حقايق امور در آن كشور بعد از ظهور اسلام در دست نيست [7] " ايضا ابوريحان در همان كتاب نويسد : " و چون قتيبه بن مسلم نويسندگان ايشان ( خوارزميان ) را هلاك كرد و هربدان ايشانرا بكشت و كتب و نوشته‏های آنانرا بسوخت ، اهل خوارزم امی‏ ماندند و در اموری كه محتاج اليه ايشان بود فقط به محفوظات خود اتكا كردند ، و چون مدت متمادی گرديد و روزگار دراز بر ايشان بگذشت امور جزئی مورد اختلاف را فراموش كردند و فقط مطالب كلی مورد اتفاق در حافظه‏ آنان باقيماند [8]
    6- داستان كتابسوزی عبدالله بن طاهر كه دولتشاه سمرقندی در تذكره‏ الشعرا آورده است . اينها مجموع به اصطلاح دلائلی است كه مرحوم دكتر معين بر كتابسوزی در ايران اقامه كرده است ، در ميان اين ادله تنها دليل چهارم كه از زبان‏ ابن خلدون نقل شده به علاوه با داستان كتابسوزی اسكندريه كه ابن العبری و بغدادی و قفطی آنرا نقل كرده‏اند و با آنچه حاجی خليفه در كشف الظنون‏ آورده مورد تاييد قرار گرفته است قابل بررسی است . دليل هفتمی هم هست كه مرحوم دكتر معين متعرض آن نشده ولی جرجی زيدان‏ و بعضی نويسندگان ايرانی فراوان آنرا ياد آوری ميكنند و دليل بر ضديت‏ عرب با كتاب و كتابت و علم گرفته ميشود . و آن اينكه خليفه دوم به‏ شدت جلو كتابت و تاليف كتاب را گرفته و با طرح شعار " حسبنا كتاب‏ الله " ( ما را قرآن بس13 هجری ميزيسته و ناچار گفته‏هايش درباره حادثه‏ای كه در حدود سيزده قرن‏ با او فاصله تاريخی دارد بايد به يك سند تاريخی مستند باشد و نيست ، به‏ علاوه او آنچنان تعصب ضد اسلامی خود را آشكار ساخته است كه كوچكترين‏ اعتباری به گفته‏اش باقی نمی‏ماند
    او مدعی است كه پيروان پيامبر عربی شهرهای ايران را با خاك يكسان‏ كردند ( دروغی كه در قوطی هيچ عطاری پيدا نمی‏شود ) عجب است كه مرحوم‏ دكتر معين گفتار سراسر نامربوط سرجان ملكم را بعنوان يك دليل ذكر مينمايد . اما مسئله " اميت " و بيسوادی عرب جاهلی ، مطلبی است كه خود قرآن‏ هم آنرا تائيد كرده است ، ولی اين چه دليلی است ؟ ! آيا اينكه عرب‏ جاهلی بيسواد بوده دليل است كه عرب اسلامی كتابها را سوزانيده است ؟ به‏ علاوه در فاصله دوره جاهلی و دوره فتوحات اسلامی كه ربع قرن تقريبا طول‏ كشيد يك نهضت قلم بوسيله شخص پيغمبر اكرم در مدينه بوجود آمد كه حيرت آور است . اين عرب جاهلی به دينی رو آورد كه پيامبر آن دين " فديه " برخی‏ اسيران را كه خواندن و نوشتن ميدانستند " تعليم " اطفال مسلمين قرار داد . پيامبر آن دين برخی اصحاب خود را به تعليم زبانهای غير عربی از قبيل سريانی و عبری و فارسی تشويق كرد خود ، گروهی در حدود بيست نفر " دبير " داشت و هر يك يا چند نفر را مسؤول دفتر و كاری قرار داد [9]
    اين عرب جاهلی به دينی رو آورد كه كتاب آسمانيش به قلم و نوشتن سوگند ياد كرده است [10] و وحی آسمانيش با " قرائت " و " تعليم " آغاز گشته است [11] آيا روش پيغمبر و تجليل قرآن از خواندن و نوشتن و دانستن در عرب جاهلی كه مجذوب قرآن و پيغمبر بود تاثيری در ايجاد حس‏ خوش بينی نسبت به كتاب و كتابت و علم و فرهنگ نداشته است ؟!!

    اما داستان تحقير قريش و ساير عربان آموزگاری و معلمی را ميگويند :
    قريش و عرب تعليم اطفال را خوار ميشمردند و كار معلمی را پست‏ ميشمردند بلكه اساسا سواد داشتن را ننگ ميدانستند .
    اولا در خود آن بيان تصريح شده كه كار معلمی به علت كمی در آمد خوار شمرده شده است ، يعنی همان چيزی كه امروز در ايران خودمان شاهد آن هستيم‏ . آموزگاران و دبيران و روحانيان جزء طبقات كم درآمد جامعه‏اند و احيانا بعضی افراد به همين جهت تغيير شغل و مسؤليت ميدهند . اگر يك آموزگار يا دبير يا روحانی جوان به خواستگاری دختری برود و آن‏ دختر ، خواستگاری هم از كسبه ، و يا طبقه مقاطعه كار و بساز و بفروش ، هر چند بيسواد ، داشته باشد خانواده دختر ترجيح ميدهند كه دختر خود را به‏ آن كاسب يا مقاطعه كار بدهند تا آن آموزگار يا دبير يا روحانی . چرا ؟
    آيا به علت اينكه علم و معنويت را خوار ميشمرند ؟ البته نه . ربطی به‏ تحقير علم ندارد ، دختر بچنين طبقه‏ای دادن قدری فداكاری ميخواهد و همه‏ آماده اين فداكاری نيستند.
    عجبا ، ميگويند به دليل اينكه فردی از قريش كتابخوانی كودكی را تحقير كرده پس عرب مطلقا دشمن علم و كتابت بوده ، پس به هر جا پايش رسيده‏ كتابها را آتش زده است اين درست مثل اينست كه بگويند به دليل اينكه‏ عبيد زاكانی اديب و شاعر ايرانی گفته است :
    ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم کاندر لب را تب یک روزه بمانی
    رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی
    پس مردم ايران عموما دشمن علم و مخالف سواد آموزی هستند و هر جا كتاب و كتابخانه بدستشان بيفتد آتش ميزنند ، و بر عكس طرفدار مطربی و مسخرگی ميباشند يا بگويند بدليل اينكه ابوحيان توحيدی در اثر فقر و تنگدستی تمام كتابهای خود را سوزانيد ، پس مردم كشورش دشمن علم و سوادند.
    اما آنچه ابوريحان درباره خوارزم نقل كرده است ، هر چند مستند به سندی‏ نيست و ابوريحان مدرك نشان نداده است ، ولی نظر به اينكه ابوريحان‏ مردی است كه علاوه بر ساير فضايل ، محقق در تاريخ است و به گزاف سخن‏ نمی‏گويد و فاصله زمانی زيادی ندارد . زيرا او در نيمه دوم قرن چهارم و نيمه اول قرن پنجم ميزيسته است و خوارزم در زمان وليد بن عبدالملك در حدود سال 93 فتح شده است و به علاوه خود اهل خوارزم بوده است بعيد نيست‏ كه درست باشد.
    اما آنچه ابوريحان نقل كرده . اولا مربوط به خوارزم و زبان خوارزمی است‏ ، نه به كتب ايرانی كه زبان پهلوی يا اوستائی بوده است .
    و ثانيا خود ابوريحان در مقدمه كتاب " صيدله " يا " صيدنه " كه‏ هنوز چاپ نشده درباره زبانها و استعداد آنها برای بيان مفاهيم علمی بحث‏ ميكند و زبان عربی را بر فارسی و خوارزمی ترجيح ميدهد ، و مخصوصا درباره‏ زبان خوارزمی ميگويد : اين زبان به هيچوجه قادر برای بيان مفاهيم علمی‏ نيست ، اگر انسان بخواهد مطلبی علمی با اين زبان بيان كند ، مثل اينست‏ كه شتری بر ناودان آشكار شود [12]. بنابراين اگر واقعا يك سلسله كتب علمی قابل توجه به زبان خوارزمی‏ وجود داشت ، امكان نداشت كه ابوريحان تا اين اندازه اين زبان را غير وافی معرفی كند . كتابهائی كه ابوريحان اشاره كرده يكعده كتب تاريخی بود و بس .
    رفتار قتيبه بن مسلم با مردم خوارزم كه در دوره وليد بن‏ عبدالملك صورت گرفته نه در دوره خلفای راشدين ، اگر داستان اصل داشته‏ باشد و خالی از مبالغه باشد [13] رفتاری ضد انسانی و ضد اسلامی بوده و با رفتار ساير فاتحان اسلامی كه ايران و روم را فتح كردند و غالبا صحابه رسول‏ خدا و تحت تاثير تعليمات آن حضرت بودند تباين دارد عليهذا كار او را كه در بدترين دوره‏های خلافت اسلامی ( دوره امويان ) صورت گرفته نميتوان‏ مقياس رفتار مسلمين در صدر اسلام كه ايران را فتح كردند قرار داد . به هر حال آنجا كه احتمال ميرود كه در ايران تاسيسات علمی و كتابخانه‏ وجود داشته است ، تيسفون يا همدان ، يا نهاوند ، يا اصفهان ، يا استخر ، يا ری ، يا نيشابور ، يا آذربايجان است ، نه خوارزم . زبانی كه احتمال‏ ميرود به آن زبان كتابهائی علمی وجود داشته زبان پهلوی است نه زبان خوارزمی ، در دوره‏ اسلام كتابهای ايرانی كه به عربی ترجمه شد از قبيل كليله و دمنه وسيله ابن‏ مقفع و قسمتی از منطق ارسطو وسيله او يا پسرش از زبان پهلوی بوده نه‏ زبان خوارزمی يا زبان محلی ديگر .
    . كريستن سن مينويسد : " عبدالملك بن مروان دستور داد كتابی از پهلوی‏ به عربی ترجمه كردند " [14] .
    اينكه با حمله يك يورشگر ، آثار علمی زبانی بكلی از ميان برود و مردم‏ يكسره به حالت " اميت " و بيسوادی و بی خبری از تاريخ گذشته‏شان بر آيند ويژه زبانهای محدود محلی است ، بديهی است كه هرگز يك زبان محدود محلی نميتواند به صورت يك زبان علمی در آيد و كتابخانه‏ای حاوی انواع‏ كتب پزشكی ، رياضی ، طبيعی ، نجومی ، ادبی ، مذهبی با آن زبان تشكيل شود اگر زبانی به آن حد از وسعت برسد كه بتواند كتابخانه از انواع علوم‏ تشكيل دهد ، با يك يورش مردمش يكباره تبديل به مردمی امی نميگردند.
    حمله‏ای از حمله مغول وحشتناكتر نبوده است ، قتل عام به معنی حقيقی در حمله مغول رخ نمود ، كتابها و كتابخانه‏ها طعمه آتش گرديد ، ولی هرگز اين‏ حمله وحشتناك نتوانست آثار علمی به زبان عربی و فارسی را به كلی از ميان ببرد و رابطه نسل بعد از مغول را با فرهنگ قبل از مغول قطع نمايد زيرا آثار علمی به زبان عربی و حتی به زبان فارسی گسترده تر از اين بود که با چندين قتل عام مغول از بين برود پس معلوم است كه آنچه در خوارزم‏ از ميان رفته جز يك سلسله آثار ادبی و مذهبی زردشتی كه از محتوای اين‏ نوع كتب مذهبی آگاهی داريم نبوده است ، و ابوريحان هم بيش از اين‏ نگفته است . دقت در سخن ابوريحان ميرساند كه نظرش به كتب تاريخی و مذهبی است.
    اما داستان كتابسوزی عبدالله بن طاهر . اين داستان شنيدنی است و عجيب‏ است كه مرحوم دكتر معين اين داستان را بعنوان دليل يا قرينه‏ای بر كتابسوزی ايران بوسيله اعراب فاتح ايران آورده است عبدالله پسر طاهر ذواليمينين سردار معروف ايرانی زمان مامون است كه فرماندهی لشكر خراسان را در جنگ ميان‏ امين و مامون پسران هارون الرشيد به حمايت مامون بر عهده داشت و بر علی‏ بن عيسی كه عرب بود و فرماندهی سپاه عرب را به حمايت از امين داشت‏ پيروز شد و بغداد را فتح كرد و امين را كشت و ملك هارونی را برای مامون‏ مسلم كرد.
    خود طاهر ، شخصا ضد عرب بود ، به علان شعوبی كه در بيت الحكمه هارون‏ كار ميكرد و كتابی در "مثالب عرب " يعنی در ذكر زشتيها و عيبهای‏ عرب نوشت ، سی هزار دينار يا سی هزار درهم جايزه داد [15] پسرش‏ عبدالله كه كتابسوزی مستند به او است ، سر سلسله طاهريان است ، يعنی‏ برای اولين بار وسيله او خراسان اعلام استقلال كرد و يك دولت مستقل‏ ايرانی تشكيل گرديد.
    عبدالله مانند پدرش طبعا روحيه ضد عرب داشت ، در عين حال شگفتی‏ تاريخ و شگفتی اسلام را ببينيد . همين عبدالله ايرانی ضد عرب كه از نظر قوت و قدرت به حدی رسيده كه در مقابل خليفه بغداد اعلام استقلال ميكند، كتابهای ايرانی قبل از اسلام را ، به عنوان اينكه با وجود قرآن ، همه‏ اينها بيهوده است ميسوزاند.
    " روزی شخصی به دربار عبدالله بن طاهر در نيشابور آمد و كتابی فارسی‏ از عهد كهن تقديم داشت . چون پرسيدند چه كتابی است ؟ پاسخ داد داستان‏ وامق و عذرا است و آن قصه شيرين را حكماء به رشته تحرير آورده و به‏ انوشيروان اهداء نموده‏اند . امير گفت ما قرآن می‏خوانيم و نيازی به اين‏ كتب نداريم . كلام خدا و احاديث ما را كفايت می‏كند به علاوه اين كتاب‏ را مجوسان تاليف كرده‏اند و در نظر ما مطرود و مردود است . سپس فرمود تا كتاب را به آب انداختند و دستور داد هر جا در قلمرو او كتابی به‏ زبان فارسی به خامه مجوس كشف شود نابود گردد " [16]
    چرا چنين كرد ؟ من نمی‏دانم ، به احتمال فراوان عكس العمل نفرتی است‏ كه ايرانيان از مجوس داشتند . به هر حال اين كار را عبدالله بن طاهر ايرانی كرد نه عرب . آيا ميتوان كار عبدالله را به حساب همه ايرانيان‏ گذاشت كه اساسا چنين تفكری داشتند كه هر كتابی غير از قرآن به دستشان‏ می‏افتاد ميسوختند ؟ باز هم نه.
    كار عبدالله كار ناپسندی بوده است ، اما دليل مدعای ما است كه گفتيم‏ هرگاه فرهنگی مورد هجوم فرهنگ ديگر قرار ميگيرد ، پيروان و علاقه‏مندان به‏ فرهنگ جديد به نحو افراط و زيانباری آثار فرهنگ كهن را مورد بی اعتنائی‏ قرار ميدهند ايرانيان كه از فرهنگ جديد اسلامی سخت به وجد آمده بودند علاقه‏ای نسبت به فرهنگ كهن نشان ندادند بلكه در فراموشانيدن آن عمد به‏ كار بردند
    از ايرانيان رفتارهائی نظير رفتار عبدالله بن طاهر كه در عين تنفر از تعصب عربی كه ميخواهد خود را بعنوان يك نژاد و يك خون بر مردم تحميل‏ كند ، نسبت به اسلام تعصب ورزيده‏اند و اين تعصب را عليه آثار مجوسيت‏ به كار برده‏اند فراوان ديده ميشود . و اگر مقصود از استدلال به كتابسوزی عبدالله بن طاهر اينست كه چنين‏ كارهائی در جهان سابقه دارد ، احتياجی به چنين استدلالی نيست . جهان شاهد كتابسوزيها بوده و هست . در عصر ما احمد كسروی جشن كتابسوزان داشت.
    مسيحيان در فاجعه اندلس و قتل عام مسلمانان هشتاد هزار كتاب را به آتش‏ كشيدند جرجی زيدان مسيحی اعتراف دارد كه صليبيان مسيحی در حمله به‏ شام و فلسطين سه ميليون كتاب را آتش زدند [17] تركان در مصر كتابسوزی‏ كردند [18] سلطان محمود غزنوی در ری كتابسوزی كرد [19] مغول كتابخانه‏ مرو را آتش زدند [20] زردشتيان در دوره ساسانی كتابهای مزدكيه را آتش‏ زدند [21] اسكندر كتب ايرانی را آتش زد [22] روم آثار ارشميدس‏ رياضيدان معروف را طعمه آتش ساخت [23] بعدا درباره آتش سوزی‏ كتابخانه اسكندريه وسيله مسيحيان بحث خواهيم كرد .
    جرج سارتون در تاريخ علم ميگويد : پروتا گوراس سوفسطائی يونانی در يكی‏ از كتابهای خود درباره حق و حقيقت بحث كرد و گفت : و اما خدايان نمی‏ توانم بگويم هستند و نمی‏توانم بگويم نيستند . بسيار چيزها است كه ما را از فهم اين مطلب مانع ميشود . اولين آنها تاريكی خود موضوع است ، و ديگر اينكه عمر آدمی كوتاه است " [24].
    سارتون ميگويد : " همين مطلب باعث شد كه كتابهای او را در سال چهار صد و يازده پيش از ميلاد در وسط ميدان شهر سوزاندند و اين نخستين نمونه‏ ثبت شده كتابسوزی در تاريخ است " [25]
    و اما داستان ممنوع بودن تاليف و تصنيف در جهان اسلام كه در آغاز وسيله خليفه دوم اعلام شد و تا صد سال ادامه يافت . اين داستان نيز شنيدنی است . هر چند ما در بخش سوم اين كتاب كه به بيان خدمات‏ ايرانيان به اسلام ميپردازيم در بخش خدمات فرهنگی تحت عنوان " تدوين و تاليف از كی شروع شد ؟ " درباره اين مطلب توضيح خواهيم داد .
    ولی ناچاريم در اينجا اشاره كنيم كه آنچه به خليفه دوم منسوب است ، مربوط است به كتابت احاديث نبوی . از صدر اسلام ميان عمر و بعضی صحابه ديگر از يك طرف ، و علی عليه‏ السلام و بعضی صحابه ديگر از طرف ديگر در تدوين و كتابت احاديث نبوی‏ اختلاف نظر وجود داشت . گروه اول كه عمر در راس آنها بود استماع و ضبط و نقل احاديث را بلا مانع ميدانستند ، اما كتابت و تدوين آنها را مكروه می‏شمردند به عذر اينكه با قرآن مشتبه نشود و يا اهتمام به حديث جای اهتمام به قرآن را نگيرد ولی گروه دوم كه علی عليه السلام در راس آنها بود از آغاز به‏ كتابت و تدوين احاديث نبوی تشويق و ترغيب كردند.
    عامه به پيروی از خليفه دوم تا يك قرن به تدوين حديث نپرداخت ، اما پس از يك قرن ، عامه نيز از نظر علی عليه السلام پيروی كرد و نظر عمر منسوخ گشت . و به همين جهت شيعه يك قرن پيش از عامه موفق به جمع و تدوين حديث شد.
    پس مطلب اين نيست كه تصنيف و تاليف در ميان عرب مطلقا و درباره‏ هر موضوع ممنوع بوده است ، و مردمی كه به خودشان اجازه تاليف و تصنيف‏ نمی‏دادند به طريق اولی تاليفات و تصنيفات ديگران را معدوم ميكرده‏اند .
    اين ممنوعيت يا مكروهيت اولا مربوط به احاديث نبوی بوده نه چيز ديگر ثانيا در ميان عامه بوده و شيعه هرگز چنين روشی درباره حديث نداشته است‏ و به هر حال ربطی به مسئله مخالفت با كتاب و نوشته ندارد.
    جرجی زيدان در تاريخ تمدن اسلام و دكتر ذبيح الله صفا در تاريخ علوم‏ عقلی در اسلام ، سخنی در اين زمينه دارند كه دريغ است نقل و نقد نشود ، دكتر صفا می‏نويسد:
    " اعتقاد عرب ، مانند اعتقاد همه مسلمانان آن بود كه " ان الاسلام‏ يهدم ما قبله " ( اسلام ما قبل خود را منهدم ميسازد ) و به همين سبب در اذهان مسلمين چنين رسوخ كرده بود كه جز به قرآن به چيزی نظر نكنند زيرا قرآن ناسخ همه كتب و اسلام ناسخ همه اديان است ، پيشوايان شرع مبين هم‏ مطالعه هر كتابی و حتی هر كتاب دينی را غير از قرآن ممنوع داشته بودند . گويند روزی پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم در دست عمر ورقه‏ای از تورات مشاهده كرد و چنان غضبناك شد كه آثار غضب بر چهره او آشكار گرديد ، و آنگاه گفت : « الم آتكم بها بيضاء نقيه و الله لو كان موسی‏ حيا ما وسعه الا اتباعی » ( آيا شريعتی درخشان و پاكيزه برای شما نياوردم‏ ؟ به خدا سوگند اگر موسی خود زنده ميبود راهی جز پيروی از من نداشت ) و نيز به همين سبب بود كه پيغمبر فرمود: " « لا تصدقوا اهل الكتاب و لا تكذبوهم و قولوا آمنا بالذی انزل علينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد » " . ( اهل كتابرا در آنچه به نام دين ميگويند نه تصديق كنيد و نه تكذيب ، بگوئيد به آنچه بر ما فرود آمده و آنچه به سوی شما آمده ( نه آنچه از پيش خود ساخته‏ايد ) ايمان داريم معبود ما و شما يكی است )از جمله احاديث معروف در اين عهد بود كه « كتاب الله فيه خبر ما قبلكم و نبا ما بعدكم و حكم ما بينكم » ( در كتاب خدا حكايت گذشتگان‏ پيش و پيشگوئی آينده شما و قانون حاكم ميان شما هست ) نطق قرآن كريم به‏ اين حقيقت كه « لا رطب و لا يابس الا فی كتاب مبين »( تر و يا خشكی نيست‏ مگر آنكه در كتابی روشن وجود دارد ) طبعا مايه تحكيم چنين عقيدتی می‏شد و نتيجه اين اعتقاد اكتفاء بقرآن و احاديث و انصراف از همه كتب و آثار بود . . " [26]
    من حقيقتا از اين مردان فاضل در شگفتم . آيا اينان نميدانند كه جمله‏ « الاسلام يهدم ما قبله » ناظر به اين بوده و هست كه با آمدن اسلام تمام‏ قوانين و رسوم و عادات گذشته ملغی است ؟
    همه مسلمانان از صدر اسلام تاكنون از اين جمله‏ها جز اين نفهميده‏اند اين‏ جمله اعلام بی اعتبار بودن مراسم دينی جاهليت ، اعم از جاهليت شرك يا جاهليت اهل كتاب است و ربطی به غير مراسم و سنن مذهبی ندارد.
    همچنانكه مفهوم جمله " « الاسلام يجب ما قبله » " اينست كه اسلام روی‏ گذشته را ميپوشاند و عطف به ماسبق نمی‏كند ، مثلا جنايتی كه اگر در اسلام‏ واقع شود ، قصاص يا ديه خاص دارد ، اگر قبل از اسلام شخصی و در زمان‏ شرك او صورت گرفته باشد و او بعد مسلمان شده باشد اسلام عطف به ما سبق‏ نميكند . همه مسلمانان از اين جمله‏ها اين معانی را فهميده و می‏فهمند ، اينها كجا و معانی من در آوردی اين نويسندگان كجا ؟!
    همچنانكه حديث عمر به روشنی فرياد ميكند كه رسول خدا فرموده است با آمدن قرآن و شريعت ختميه ، تورات و شريعت موسی منسوخ است ، پس‏ پيغمبر مطالعه هر كتاب حتی كتب دينی را منع نفرمود ، مطالعه خصوص‏ كتابهای آسمانی منسوخ گذشته را منع كرد ، آن حضرت برای اينكه مسلمانان‏ شرايع منسوخ گذشتگان را با شريعت اسلام نياميزند آنها را از مطالعه‏ تورات منع فرمود . اينكه پيغمبر فرمود آنچه از اهل كتاب ميشنويد نه‏ تصديق كنيد و نه تكذيب نيز ناظر به قصص . دينی و احيانا احكام دينی‏ است . حضرت با اين جمله‏ها به آنها فهمانيد كه در دست اهل كتاب راست و دروغ به هم آميخته است ، چون شما اهل تشخيص نيستيد ، نه تصديق كنيد ، مباد كه دروغی را تصديق كرده باشيد و نه تكذيب كنيد مباد كه راستی را تكذيب كرده باشيد ، كما اينكه جمله : " در قرآن ، حكايت گذشتگان ، پيشگوئی آينده ، قانون حاكم ميان شما است " كه در نهج‏ البلاغه نيز آمده است ناظر به حكايات دينی ، آينده اخروی و قوانين مذهبی‏ است و مقصود اينست با آمدن قرآن شما به كتاب آسمانی ديگری نياز نداريد .از همه مضحك ‏تر تمسك به آيه « و لا رطب و لا يابس الا فی كتاب مبين » است كه تا آنجا كه من اطلاع دارم يك نفر از مفسرين هم اين آيه را مربوط به قرآن ندانسته است . همه آنرا به لوح محفوظ تفسير كرده‏اند.
    تصور مسلمين از اين آيه و از آن احاديث هرگز آنچيزی نبوده كه اين‏ آقايان فرض كرده و نتيجه گرفته‏اند كه اين آيه و آن احاديث زمينه فكری‏ به مسلمين ميداده كه غير قرآن هر كتابی را در هر فنی و هر علمی از بين‏ ببرند.
    اكنون نوبت آن است كه به نقد دليل چهارم مرحوم دكتر معين بپردازيم . ايشان به شكلی نقل كردند كه گوئی ابن خلدون قاطعانه درباره كتابسوزی‏ ايران نظر داده است و گوئی در نقل ابوالفرج ابن العبری و عبداللطيف‏ بغدادی و قفطی و حاجی خليفه هم هيچگونه خللی نيست ، در صورتی كه ايشان‏ قطعا ميدانسته‏اند كه محققين اروپا اخيرا بی پايگی و بی اساسی كتابسوزی‏ اسكندريه را وسيله مسلمين به وضوح به اثبات رسانيده‏اند ولی ايشان تنها به نقل انكار شبلی نعمان و مينوی قناعت كرده و رد شده‏اند . بدون اينكه‏ به دليلهای قاطع آنها توجه كنند . اكنون ما به طور خلاصه نظريات محققين را درباره كتابسوزی اسكندريه به‏ اضافه نكاتی كه به نظر خود ما رسيده نقل می‏كنيم ، سپس به نقد آنچه به‏ ابن خلدون و حاجی خليفه درباره كتابسوزی ايران نسبت داده شده ميپردازيم .
    غالبا مدعيان كتابسوزی در ايران به كتابسوزی اسكندريه استناد ميكنند بديهی است كه اگر بيسوادی عرب جاهلی ، تحقير آموزگاری وسيله فردی از قريش ، كتابسوزی عبدالله بن طاهر ايرانی ، كتابسوزی قتيبه بن مسلم در خوارزم صد سال بعد از فتوحات اوليه اسلامی ، دليل كتابخانه سوزی اعراب‏ فاتح ايران باشد ، كتاب سوزی اسكندريه وسيله شخصيت عاقل و باهوشی نظير عمر و بن العاص كه طبق نقل از محضر فيلسوف آنروز اسكندريه بهره ميبرده‏ و با او معاشرت داشته ، آنهم به فرمان مستقيم خليفه از مركز مدينه ، نه‏ پيش خود ، آنچنانكه قتيبه بن مسلم در خوارزم كرد ، به طريق اولی دليل‏ كتابخانه سوزی در ايران بايد شمرده شود . لهذا هميشه از طرف اينگروه‏ كتابسوزی اسكندريه با آب و تاب فراوان نقل ميشود . مقدمتا بايد بگوئيم كه تاريخ اسلام و فتوحات اسلامی چه به طور عموم ، و چه بطور خصوص ( يعنی فتوحات يك منطقه خاص ) از اواخر قرن دوم تدوين‏ شده و آن كتب در اختيار ما است ، راجع به فتح اسكندريه بالاخص علاوه بر مورخين اسلامی ، چند نفر مسيحی نيز فتح اين شهر را به دست اعراب با تفصيل فراوان نقل كرده‏اند . در هيچيك از كتب اسلامی يا مسيحی يا يهودی و غير اينها كه قبل از جنگهای صليبی تاليف شده نامی از كتابسوزی اسكندريه‏ يا ايران در ميان نيست . تنها در اواخر قرن ششم هجری و اوايل قرن هفتم‏
    است كه برای اولين بار عبداللطيف بغدادی كه مردی مسيحی است در كتابی‏ بنام " الافاده و الاعتبار فی الامور المشاهده و الحوادث المعاينه بارض‏ مصر " كه موضوع آن امور و حوادثی است كه شخصا مشاهده كرده است و در حقيقت سفرنامه است آنجا كه عمودی را به نام " عمود السوادی " در محل‏ سابق كتابخانه اسكندريه توصيف می‏كرده گفته است : " و گفته ميشود كه اين عمود يكی از عمودهايی است كه بر روی آنها رواقی استوار بوده و ارسطو در اين رواق تدريس ميكرده و دارالعلم بوده و در اينجا كتابخانه‏ای بوده كه عمرو عاص به اشاره خليفه آنرا سوخته است ."‏
    عبداللطيف بيش از اين نمی‏خواسته بگويد كه در افواه مردم ( و لابد مسيحيان هم كيش او ) چنين شايعه‏ای بر سر زبانها است بدون آنكه بخواهد آنرا تاييد كند ، زيرا سخن خود را با " و يذكر " ( چنين گفته ميشود ، چنين بر سر زبانها است ) آغاز كرده است . همه ميدانيم كه در نقل روايت تاريخی يا حديثی ، ناقل اگر سندی داشته باشد مطلب را با ذكر سند نقل ميكند ، آنچنانكه طبری‏ از مورخين و همچنين غالب محدثين انجام ميدهند . بهترين نوع نقل همين نوع‏ است ، خواننده را امكان می‏دهد كه در صحت و سقم نقل تحقيق كند و اگر سند را صحيح يافت بپذيرد . و اگر ناقل بدون ذكر سند و ماخذ نقل كند ، دوگونه‏ است : گاهی به صورت ارسال مسلم نقل ميكند مثلا ميگويد در فلان سال فلان‏ حادثه واقع شد ، و گاه می‏گويد : گفته ميشود ، يا گفته شده است ، يا چنين‏ ميگويند كه در فلان سال فلان حادثه واقع شد . اگر به صورت اول بيان شود نشانه اينست كه خود گوينده به آنچه نقل كرده اعتماد دارد ولی البته‏ ديگران به اينگونه نقلها كه مدرك و ماخذ و سند نقل نشده اعتماد نميكنند ، علمای حديث چنين احاديثی را معتبر نمی‏شمارند ، محققين اروپائی نيز به‏ نقلهای تاريخی بدون مدرك و ماخذ اعتنائی نمی‏كنند و آنرا غير معتبر می‏شمارند . حداكثر اينست كه ميگويند فلانشخص چنين نقلی در كتاب خود كرده اما ماخذ و مدرك نشان نداده ، يعنی اعتبار تاريخی ندارد.
    اما اگر به صورت دوم بيان شود كه خود ناقل به صورت " گويند " يا " چنين ميگويند " يا " گفته شده است " و امثال اينها ( به اصطلاح با صيغه فعل مجهول ) بيان شود نشان اينست كه حتی خود گوينده نيز اعتباری‏ برای اين نقل قائل نيست . عده‏ای معتقدند كه كلمه " قيل " ( گفته شده‏ است ) در نقلها تنها نشانه عدم اعتماد ناقل نيست ، اشاره به بی اعتباری‏ آن نيز است.
    عبداللطيف اين داستان را به صورت سوم نقل كرده كه لااقل نشانه آن است‏ خود او به آن اعتماد نداشته است . به علاوه بعيد است كه عبداللطيف اين‏ قدر بی اطلاع بوده كه نمی‏دانسته است ارسطو پايش به مصر و اسكندريه‏ نرسيده تا چه رسد كه در آن رواق تدريس كرده باشد بلكه اساسا اسكندريه بعد از ارسطو تاسيس شده ، زيرا اسكندريه بعد از حمله اسكندر به مصر تاسيس شد . طرح اين شهر در زمان اسكندر ريخته شد و شايد هم در زمان او آغاز به‏ ساختمان شد و تدريجا به صورت شهر در آمد . ارسطو معاصر اسكندر است . پس خواه عبداللطيف شخصا به اين نقل اعتماد داشته و خواه نداشته است‏ اين نقل ضعف مضمونی دارد يعنی مشتمل بر مطلبی است كه از نظر تاريخی‏ قطعا دروغ است و آن تدريس ارسطو در رواق است . اگر يك نقل و يك‏ روايت مشتمل بر چند مطلب باشد كه برخی از آنها قطعا دروغ باشد نشانه‏ اينست كه باقی هم از همين قبيل است ، سوخته شدن كتابخانه اسكندريه‏ وسيله مسلمين از نظر اعتبار نظير تدريس ارسطو در آن محل است . پس نقل عبداللطيف هم ضعف سند دارد ، زيرا فاقد سند و مدرك است ، و هم ضعف مضمونی دارد زيرا مشتمل بر يك دروغ واضح است ، و هم ضعف بيانی‏ دارد ، زيرا به گونه‏ای بيان شده كه نشان ميدهد خود او هم به آن اعتماد ندارد.
    علاوه بر همه اينها ، اگر عبداللطيف در عصر فتح اسكندريه می‏زيست ، ) قرن اول هجری ) و يا لااقل در عصر مورخينی می‏زيست كه فتوحات اسلامی از جمله فتح اسكندريه را بطريق روايت از ديگران در كتب خود گرد آورده‏اند ( قرن دوم تا چهارم هجری ) اين احتمال می‏رفت كه اتفاقا عبداللطيف با افرادی برخورده كه بی واسطه يا مع الواسطه شاهد جريان بوده‏اند و برای‏ عبداللطيف نقل كرده‏اند ، و ديگران به چنين افرادی برنخورده اند ولی‏ عبداللطيف كتاب خود را در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم تاليف كرده‏ است[27] يعنی با حادثه فتح اسكندريه كه در حدود سالهای 17 و 18 هجری‏ واقع شده نزديك به ششصد سال فاصله دارد . و در همه اين ششصد سال در هيچ كتاب تاريخی و از زبان هيچ‏ مورخی اعم از مسلمان و مسيحی و يهودی و غيره ديده و شنيده نشده ، يك‏ مرتبه بعد از اين مدت طولانی در كتاب عبداللطيف ديده ميشود . اين جهت‏ نقل عبداللطيف را از حد يك نقل بی سند ( و به اصطلاح : خبر مرسل ) هم‏ پائين‏تر ميبرد و به صورت نقلی در مياورد كه قرائن خارجی بر دروغ بودن آن‏ هست.
    از همه اينها بالاتر اينكه تواريخ شهادت می‏دهند كه اساسا كتابخانه‏ اسكندريه چندين بار قبل از آنكه اسكندريه بدست مسلمانان فتح شود مورد تاراج و يغما و حريق واقع شده و هنگامی كه مسلمين اسكندريه را فتح كردند اساسا كتابخانه‏ای به صورت سابق وجود نداشت و تنها كتابهائی در دست‏ افرادی بوده كه مسلمين در قرنهای دوم تا چهارم هجری از آن كتابها استفاده‏ كردند.
    اينجا بار ديگر مثل معروف مصداق پيدا ميكند كه شخصی گفت : " امامزاده يعقوب را گرگ بر روی مناره دريد " ديگری گفت : امامزاده‏ نبود و پيغمبر زاده بود ، يعقوب نبود و يوسف بود ، بالای مناره نبود و ته چاه بود ، تازه اصل مطلب دروغ است ، گرگ يوسف را ندريد .
    من اينجا زمام سخن را به ويل دورانت ، مورخ معروف جهانی تاريخ تمدن ميدهم : ويل‏ دورانت ميگويد ): از جمله دلائل ضعف اين روايت ( روايت عبداللطيف ) اينست كه :
    1- قسمت مهم كتابخانه اسكندريه را مسيحيان متعصب بدوران اسقف " توفينس " به سال 392 ميلادی ( در حدود 250 سال قبل از فتح اسكندريه به‏ دست مسلمين ) سوزانيده بودند .
    2- در مدت پنج قرن [28] كه از وقوع تا ثبت حادثه مفروض در كتاب‏ عبداللطيف فاصله بود ، هيچيك از مورخان درباره آن سخن نياورده‏اند در صورتی كه " اوتكيوس " مسيحی كه بسال 322 هجری 933 ميلادی اسقف بزرگ‏ اسكندريه بود ، فتح اين شهر را به دست عربان با تفصيل فراوان نقل كرده است ، به همين جهت غالب مورخان اين‏ قضيه را نمی‏پذيرند و آنرا افسانه می‏پندارند ، نابودی كتابخانه اسكندريه‏ كه بتدريج انجام شد از حوادث غم انگيز تاريخ جهان بود " [29]. ويل دورانت مراحل تدريجی نابودی اين كتابخانه را بوسيله مسيحيان در تاريخ تمدن ذكر كرده است ، علاقه مندان می‏توانند بمجلدات ششم و نهم و يازدهم ترجمه فارسی تاريخ تمدن مراجعه كنند.گوستاولوبون ، در تمدن اسلام و عرب می‏گويد : " سوزانيدن كتابخانه اسكندريه كه آنرا بفاتحين اسلام نسبت داده‏اند جای‏ بسی تعجب است كه يك چنين افسانه موهومی چگونه در اين مدت متمادی به‏ شهرت خود باقی مانده است و آنرا تلقی بقبول نموده‏اند . ولی امروز بطلان‏ اين عقيده بثبوت پيوسته و معلوم و محقق گرديده است كه خود نصاری پيش‏ از اسلام ، همچنانكه همه معابد و خدايان اسكندريه را با كمال اهتمام منهدم‏ نموده‏اند كتابخانه مزبور را نيز ، سوزانيده بر باد دادند . چنانكه در زمان فتح اسلام از كتابهای مزبور چيزی باقی نمانده بود تا آنرا طعمه حريق‏ سازند . شهر اسكندريه از زمان بناء آن كه در سال 332 پيش از ميلاد صورت گرفته‏ تا زمان فتح مسلمين يعنی تا مدت هزار سال يكی از شهرهای معظم و مهم دنيا به شمار می‏رفت . در عصر ملوك بطالسه تمام حكما و فلاسفه دنيا در اين شهر جمع شده مدارس‏ و كتابخانه‏های مهمی تاسيس كرده بودند . ولی آن ترقيات علمی آنقدر دوام‏ پيدا نكرد ، چندانكه در سال 48 قبل از مسيح روميان تحت سرداری " سزار " به اسكندريه حمله برده لطمه زيادی به حيات علمی آن وارد ساختند .
    اگر چه در سلطنت روميان دوباره اين شهر ترقی كرده اهميتی به سزا پيدا نمود ، لكن اين ترقی موقتی بوده است ، زيرا در اهالی جنون مناقشات مذهبی پيدا شده‏ و با وجود جلوگيريهای سفاكانه امپراطوران روم ، روزانه بر شدت آن‏ می‏افزود ، تا زمانی كه ديانت مسيح ، مذهب رسمی مملكت قرار گرفت ، آنوقت تئودور حكم كرد تمام معابد و مجسمه‏های خدايان و كتابخانه‏های بت‏ پرستان [30] را با خاك يكسان نمودند " [32] .
    شهر اسكندريه كه هم اكنون از شهرهای معتبر مصر است به وسيله اسكندر رومی در چهار قرن قبل از ميلاد مسيح ساخته و يا طرح ريزی شد و به همين‏ جهت نام اسكندريه يافت .
    خلفای اسكندر در مصر كه آنها را " بطالسه " می‏خوانند در آن شهر موزه‏ و كتابخانه و در حقيقت " آكادمی " تاسيس كردند كه بصورت يك حوزه‏ علمی عظيم در آمد . بسياری از دانشمندان اسكندريه با اكابر يونان برابری‏ ميكنند و از مشاهير علمی جهانند.
    حوزه اسكندريه از قرن سوم و دوم قبل از ميلاد آغاز شده و تا قرن چهارم‏ بعد از ميلاد ادامه يافت . مصر بطور كلی ، در دوره اسكندر و خلفايش زير نفوذ سياسی يونان بود ، بعد كه تمدن يونانی به افول گراييد و ميان روم كه‏ مركزش رم فعلی در ايطاليا بود با يونان جنگ در گرفت و روم بر يونان‏ غلبه كرد و مصر و اسكندريه نيز تحت نفوذ سياسی روم واقع شد ، دولت روم‏ در حدود چهار قرن بعد از ميلاد منقسم شد به روم شرقی كه مركزش قسطنطنيه ) استانبول فعلی ) بوده و روم غربی كه مركزش رم در ايطاليا بوده است.
    روم شرقی به مسيحيت گراييد و مسيحيت هم روی تمدن يونان و هم روی تمدن‏ روم اثر منفی گذاشت ، و قرون وسطای غربی كه دوره انحطاط غرب است تقريبا از همين وقت ( از انقسام‏ روم به شرقی و غربی ) آغاز می‏شود . پس از گرايش روم شرقی به مسيحيت سايه مسيحيت كه تدريس علوم و فلسفه را بر خلاف اصول دين مسيح می‏دانست و علما و فلاسفه را كافر و گمراه‏ و گمراه كننده می‏شمرد بر حوزه اسكندريه سنگينی كرد و دست بردها و تاراجها و سوزانيدنهای متناوب اين كتابخانه بار ديگر بعد از حمله سزار در 48) ميلادی ) آغاز گشت . قسطنطين اول ، امپراطور روم شرقی اولين امپراطوری است كه به مسيحيت‏ گراييد . ژوستی نين از اخلاف قسطنطين در قرن ششم ميلادی حوزه آتن را رسما تعطيل كرد و قبلا در قرن چهارم حوزه اسكندريه تعطيل و يا تضعيف كامل شده‏ بود . تعطيل حوزه آتن در سال 529 ميلادی صورت گرفت يعنی چهل و يكسال قبل‏ از تولد رسول اكرم و هشتاد و يك سال قبل از بعثت ايشان و نود و چهار سال قبل از هجرت و صد و پنج سال قبل از رحلت ايشان و صد و بيست و اند سال قبل از فتح اسكندريه بدست مسلمين.
    از مجموع آنچه گفتيم معلوم شد كه اين كتابخانه را بت پرستان و مشركان‏ تاسيس كردند و مسيحيان آنرا از بين بردند ، ولی بعد از جنگهای صليبی‏ ميان مسيحيان و مسلمين كه در حدود دويست سال طول كشيد ( قرن پنجم و ششم‏ هجری ) مسيحيان از يك طرف با تمدن و فرهنگ اسلامی آشنا شدند و اين تمدن‏ به آنها آگاهی داد ، و از طرف ديگر پس از شكست نهائی از مسلمين سخت‏ كينه مسلمين را در دلهای خود پختند و به جنگ اعصاب عليه مسلمين دست‏ زدند.
    آن اندازه عليه اسلام و قرآن و رسول اكرم و مسلمانان شايعه ساختند كه‏ موجب شرمساری متمدنهای مسيحی قرون جديده است و می‏بينيم كه به جبران‏ مافات " عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن " [33] می‏نويسند . شايعه‏ كتابسوزيها وسيله مسلمين جزء همين شايعات است كه احيانا برخی از مسلمين نيز از قرن هفتم به بعد بدون‏ اينكه شايعه ها را بدانند به صورت " شايع است " يا " گفته می‏شود " يا " چنين روايت ميشود " در كتابهای خود منعكس كرده اند ، غافل از آنكه سازنده شايعه مسيحيان صليبی می‏باشند و انگيزه شان بدنام كردن مسلمين‏ است . و در قرن اخير ، كه استعمار برانگيختن احساسات ملی مسلمين را عليه اسلام و مسلمين صدر اول در صدر برنامه خود قرار داده امثال پور داود اين افسانه را به صورت يك حادثه تاريخی در آوردند ، و به نقلهائی نظير نقل عبداللطيف پر و بال دادند و به صورت يك نقل تاريخی به خورد دانش‏ آموزان و دانشجويان بی خبر دادند . تا اينجا سخن عبداللطيف را نقل و بررسی كرديم اكنون به نقد سخن‏ ابوالفرج بن العبری بپردازيم . ابوالفرج يك طبيب يهودی است كه در سال 623 هجری در ملطيه ( آسيای‏ صغير ( تولد يافته و پدرش دين يهود را ترك كرده و به نصرانيت گرائيده‏ است ، ابوالفرج نيز آغاز تحصيلات خود را به فرا گرفتن اصول نصرانيت‏ گذرانيده است . او به زبان سريانی و عربی آشنائی كامل داشته است.
    تاريخی مبسوط به زبان سريانی نوشته كه ماخذ آن كتب سريانی ، عربی ، يونانی بوده است . در آن كتاب ذكری از كتابسوزی مسلمين در اسكندريه‏ وجود ندارد و خلاصه‏ای از آن به عربی به نام " مختصر الدول " نوشت كه‏ می‏گويند همه نسخه‏های آن ناتمام و ناقص است و عجب اينست كه ميگويند با اينكه مختصر الدول خلاصه آن تاريخ مفصل سريانی است مشتمل بر مطالبی است‏ كه در اصل مفصل سريانی نيست از جمله آنها داستان كتابسوزی اسكندريه‏ وسيله مسلمين است . كتاب مختصر الدول را مردی به نام " دكتر پوكوك " كه پروفسور كالج‏ اكسفورد بوده و از اشخاصی است كه در نشر اكاذيب عليه مسلمين دست داشته‏ است ، طبع و نشر كرده و به زبان لاتين هم ترجمه نموده است . از آنوقت‏ به وسيله اين كتاب و اين شخص شايعه كتابسوزی مسلمين در اسكندريه در اروپا رواج يافت تا آنكه در قرون اخيره وسيله محققين اروپايی امثال‏ گيبون و كريل و گوستاولوبون و ديگران اين شايعه تكذيب شد [34] داستان كتابسوزی در كتاب مختصر الدول به اين شكل آمده است" : در آنزمان ، يحيی نحوی كه به زبان ما به " غرماطيقوس " يعنی نحوی‏ ملقب بوده است در ميان عرب مقام شهرت را حائز گرديد . مشاراليه ساكن‏ اسكندريه بوده است و مذهبا نصرانی و جزء فرقه يعقوبی بود و مخصوصا عقيده‏ ساوری ( ؟ ) را تاييد می‏نمود . او در آخر مذهب تنصر را ترك گفته و تمام‏ علمای نصارای مصر نزد او جمع شده نصيحت نمودند كه از كفر و زندقه بيرون‏ آيد ولی او قبول ننمود . وقتی كه علماء مايوس شدند ويرا از مناصبی كه‏ دارا بود انداختند ، و او تا مدتی به همين حال باقی و زنده بود تا آنكه‏ عمرو بن عاص ( فرمانده مسلمين در فتح مصر ) وارد مصر گرديد . روزی يحيی نزد وی حاضر شد ، عمرو از مقام علم و فضل او واقف گرديده و خيلی از او احترام نمود . فاضل مشاراليه شروع به يك رشته سخنان‏ حكيمانه‏ای نمود كه اعراب ابدا با آن آشنا نبودند . سخنان مزبور در دماغ‏ عمرو فوق العاده مؤثر واقع گرديده فريفته وی شد . نظر به اينكه عمرو از اشخاص باهوش و عاقل و فكور بود مصاحبت وی را اختيار نمود و هيچوقت او را از خودش جدا نمی ساخت.
    يك روز يحيی به عمرو اظهار داشت كه هر چه در اسكندريه هست در تصرف شما می‏باشد ، البته آنچه برای شما مفيد می‏باشد ما را به آن كاری نيست‏ ولی چيزهائی كه چندان محل حاجت شما نيست خواهش می‏كنم كه آنها را به‏ خود ما واگذار كنيد كه استحقاق ما به آنها بيشتر می‏باشد . عمرو پرسيد كه‏ آنها چيستند ؟ در جواب گفت : كتب حكمت و فلسفه می‏باشند كه در كتابخانه دولتی ذخيره شده اند . عمرو اظهار داشت كه من در اين باب بايد از خليفه ( عمر ) دستور بخواهم والا از خودم نميتوانم قبلا اقدامی كنم . چنانكه عين واقعه را به‏ خليفه اطلاع داده و كسب تكليف نمود ، در جواب نوشت : اگر اين كتابها موافق با قرآن می‏باشند هيچ ضرورتی به آنها نيست و اگر مخالف با قرآنند تمام آنها را بر باد ده . بعد از وصول اين جواب عمرو شروع به انهدام كتابخانه نموده مقرر داشت‏ كه بين حماميهای اسكندريه كتابها را تقسيم كردند و از اين رو در مدت شش‏ ماه تمام كتب را سوزانيده بر باد داد . و آنچه واقع شده بدون استعجاب‏ قبول نما " [35].
    متاسفانه با اين توصيه و خواهش جناب ابوالفرج ( اگر واقعا اين قضيه‏ را او خود آورده باشد ) و يا
    استدعای جناب پروفسور پوكوك ، اين افسانه‏ ، نه با استعجاب و نه بدون استعجاب قابل قبول نيست . گذشته از آنچه در نقد سخن عبداللطيف گفتيم كه يك روايت تاريخی بدون ذكر سند و ماخذ و مدرك به هيچ وجه قابل قبول نيست . به ويژه كه بعد از ششصد سال اين نقل‏ بی سند و بی ماخذ مطرح شود و قبلا احدی از آن ولو بدون سند و ماخذ ذكری‏ نكرده است ، و به علاوه گفتيم از نظر محققان اين مطلب به ثبوت رسيده كه‏ اساسا در موقع فتح اسكندريه به دست مسلمين از كتابخانه چيزی باقی نمانده‏ بود و موضوع از اصل منتفی بوده است ، دلايل و قرائن ديگری عليه اين‏ گزارش وجود دارد :
    اولا در اين داستان ، قهرمان ، يحيی نحوی فيلسوف معروف است . طبق‏ اسنادی كه اخيرا تحقيق شده وی در حدود صد سال قبل از فتح اسكندريه در گذشته است و ملاقات وی با عمرو افسانه است [36] عجيب اينست كه شبلی‏ نعمان با اينكه می‏نويسد كه وی يكی از حكمای هفتگانه‏ای است كه در اثر فشار ژوستی نين از روم به ايران آمدند و خسرو انوشيروان از آنها پذيرائی‏ كرد ، اصل ملاقات يحيی با عمرو را مورد تائيد قرار می‏دهد. توجه نمی‏كند كه از مهاجرت آن حكما به ايران تا فتح اسكندريه بيش از صد و بيست سال‏ فاصله است ، عادتا امكان ندارد يحيی كه در حدود صد و بيست سال قبل از فتح اسكندريه حكيمی نامبردار و معروف بوده است ، هنگام فتح اسكندريه به‏ صورت يكی از نديمان عمرو به حيات خود ادامه دهد . بنابراين نقلهائی كه‏ ملاقات يحيی با عمرو را ذكر كرده‏اند هر چند نامی از كتابخانه نبرده‏اند بی‏ اساس است.
    داستان ملاقات يحيی با عمرو در روايت ابوالفرج نظير داستان تدريس‏ ارسطو در اسكندريه در روايت عبداللطيف است . و ضاعان و قصه پردازان به‏ انطباق قصه با تاريخ توجه نكرده اند.
    ثانيا در متن قصه آمده است كه پس از آنكه دستور خليفه به نابودی‏ كتابها رسيد ، عمرو كتابها را به حمامهای اسكندريه تقسيم كرد و تا مدت‏ ششماه خوراك حمامهای اسكندريه بود و با توجه باينكه اسكندريه در آن وقت‏ بزرگترين شهر مصر و يكی از بزرگترين شهرهای جهان آن روز بوده است و خود عمرو در گزارشی كه با اعجاب فراوان برای خليفه از اين شهر می‏دهد می‏نويسد:
    " در اين شهر چهار هزار حمام ، چهار هزار عمارت عالی ، چهل هزار يهودی جزيه پرداز ، چهار صد تفريحگاه دولتی ، دوازده هزار سبزيفروش كه‏ سبزی تازه می‏فروشند وجود دارد " .
    بايد چنين فرض كنيم كه در مدت ششماه چهار هزار حمام از اين كتابها گرم می شده‏اند ، يعنی آن قدر كتاب بوده است كه اگر يك حمام را می‏خواستند با آن گرم كنند برای قريب به هفتصد هزار روز يعنی در حدود دو هزار سال آن حمام كافی بود . عجيب‏تر آنكه طبق آنچه در متن گزارش‏ ابوالفرج آمده همه آن كتابها در حكمت و فلسفه بوده نه در موضوع ديگر . اكنون خوب است كمی بينديشيم : آيا از آغاز پيدايش تمدن تا امروز كه‏ قرنها است صنعت چاپ پيدا شده و در شكل سرسام آوری نسخه بيرون می‏دهد اين اندازه كتاب حكمت و فلسفه كه برای سوخت چهار هزار حمام در مدت‏ شش ماه كافی باشد وجود داشته است ؟ .
    وقت مامور شده بود كتابخانه را از بين ببرد ، چنين آمده كه : " من‏ قفسه‏های آنرا در آنوقت از كتاب ، به كلی خالی يافتم " [37] . يك‏ رواق كه آقای عبداللطيف هم آنرا مشاهده كرده بوده كه هيچ ، مساحت يك‏ شهر هم شايد برای چنين كتابخانه‏ای كافی نباشد . امروز كتابخانه‏های بسيار بزرگ ، در اثر پيشرفت صنعت چاپ و وجود امكانات بی سابقه در تاريخ بشر ، در جهان خصوصا آمريكا و شوروی وجود دارد همچنانكه شهرهای بسيار بزرگ و بی سابقه در تاريخ بشر ، در جهان‏ امروز وجود دارد . من باور ندارم امروز هم كتابخانه‏ای وجود داشته باشد كه كتابهايش برای‏ گرم كردن حمامهای شهری كه آن كتابخانه در آنجا هست برای مدت ششماه‏ كفايت كند.
    اينها همه دليل افسانه بودن اين داستان است ، و تنها در دنيای‏ افسانه‏ها نظيری برايش می‏توان يافت . گويند مردی در وصف شهر هرات كه‏ مدعی بود روزگاری فوق العاده بزرگ و پرجمعيت بوده داد سخن ميداد ، كار را به جائی رسانيد كه گفت : در آنوقت در هرات بيست و يك هزار احمد يك چشم كله پز وجود داشته است!
    با توجه به اينكه همه نامشان احمد نبوده ، و همه احمد نامها يك چشم‏ نبوده‏اند و همه احمدهای يك چشم كله پز نبوده‏اند پس اگر فقط عدد احمدهای‏ يك چشم كله پز به بيست و يكهزار نفر می‏رسيده ، حساب كنيد و ببينيد عدد سايرين چه قدر بوده است ؟ اگر اولين و آخرين را روی زمين جمع كنيم قطعا باز هم كافی نيست . .
    داستان ابوالفرج چيزی شبيه داستان ، احمد يك چشم كله پز است . لذانويسندگان دائره المعارف انگليسی بنابر نقل شبلی نعمان قصه ابوالفرج را جزء فكاهيات به حساب آورده‏اند . ثالثا همانطوری كه شبلی نعمان و برخی محققان غربی گفته‏اند : در آن عصر كتابها از پوست بوده و ابدا به درد سوخت نمی‏خوردند و بدين جهت آنها را برای سوخت به كار بردن يك كار لغو و بيهوده ديگری بوده . شبلی نعمان از شخصی بنام مسيو در پير نقل می‏كند كه گفته : " ما يقين داريم كه حماميان‏ اسكندريه تا وقتی كه برای سوخت مواد ديگری حاضر داشتند هيچوقت كتابهائی‏ را كه در روی پوست تدوين يافته به مصرف سوخت نمی‏رسانيدند و سخن‏ اينجاست كه قسمت اعظم كتب مزبوره از پوست تشكيل يافته بودند " [38].
    رابعا اگر چنين كتابخانه‏ای در اسكندريه بود ، قطعا عمرو در گزارش خود از اين شهر به خليفه كه در تواريخ مضبوط است نامی هم از آن می‏برد . در آن گزارش از تفريحگاههای دولتی و سبزی فروشهای شهر سخن به ميان آمده اما از كتابخانه سخنی نيست.
    خامسا اسكندريه پس از فتح وسيله عمرو عاص ، قرار داد صلح با مسلمين‏ بست و مردم آنجا " اهل ذمه " به شمار می‏رفتند و مقررات " اهل ذمه " درباره آنها اجرا می‏شد . يعنی جان و مال و ناموس و حتی معابد و آزادی‏ عبادتشان محترم بود و حكومت اسلامی خود را ضامن و مسؤول آنها می‏دانست . عمرو بن عاص در عهد نامه خود با مردم مصر چنين نوشت : " اين پيمان‏ امنيتی است كه عمرو به مردم مصر می‏دهد كه جان و خون و اموال و مساكن و ساير امورشان در امان است " و طبق آنچه از معجم البلدان نقل شده ، تصريح شده است كه . " زمين مردم مصر ، اموال و سرمايه‏های آن مردم همه‏ متعلق به خودشان است و كسی حق تعرض ندارد " [39]


    به طور كلی ميدانيم كه سيره مسلمين با اهل كتاب ، همواره اينچنين بوده‏ كه داشت به هر شيوه‏ای بود بر عمر تحميل می‏كرد . تواريخ می‏نويسد كه عمر چندان رغبتی به فتح مصر نشان نمی‏داد و عمرو عاص نظر خود را بر او تحميل‏ كرد ، تا آنجا كه می‏گويند از عمر كسب اجازه كرد اما پيش از آنكه اجازه‏ برسد حمله را شروع كرد . اگر چنين می بود كه در متن قصه آمده كه يحيی‏ نحوی به صورت نديم و معاشر عمرو در آمده بود و عمرو به حكم عقل و هوش‏ ذاتی از سخنان حكيمانه يحيی لذت می‏برد و استفاده ميكرد ، عمرو در نامه‏ خود به عمر طوری گزارش ميداد كه كتابخانه مورد علاقه دوست دانشمندش‏ محفوظ بماند ، نه اينكه به كسب اجازه ساده‏ای قناعت كند و به محض رسيدن‏ نامه خليفه بدون آنكه بار ديگر نامه‏ای بنويسد فورا در جلو چشم دوست‏ دانشمندش كتابهائی را كه از جان برای دوستش عزيزتر بود طعمه آتش نمايد . به علاوه سيره عمرو در اسكندريه سيره يك فاتح علاقه مند به اصلاح و عمران‏ و آبادی بوده است نه سيره يك جبار و ستمگر از قبيل قتيبه بن مسلم . ويل‏ دورانت می‏نويسد:
    " عمرو با عدالت حكومت می‏كرد ، قسمتی از مالياتهای گزاف را به پاك‏ كردن كانالها و تعمير پلها و تجديد معبر آبی كه به روزگار سلف نيل را به‏ بحر احمر می پيوسته بود [40] اختصاص داد و كشتيها از مديترانه به اقيانوس هند راه‏ توانستند يافت اين معبر آبی بار ديگر به سال 114 هجری ( 732 ميلادی ) از شن پر شد و متروك ماند " [41] از فردی كه فكر اجتماعيش در اين سطح‏ بوده است نمی‏توان باور كرد كه كتابخانه‏ای را آتش بزند . و اما عمر هر چند مردی خشن بوده است ، ولی احدی در هوش و دورانديشی‏ او ترديد ندارد ، عمر برای اينكه همه مسئوليت‏ها را شخصا بر عهده نگيرد و به علاوه از فكر و انديشه ديگران استمداد جويد ، معمولا در مسائل مهم خصوصا در سياست خارجی حكومتش شورا تشكيل ميداد و به مشورت می‏پرداخت كه در كتب تاريخ مسطور است و به دو نمونه‏اش به تناسب در نهج البلاغه اشاره‏ شده است . در هيچ تاريخی ديده نشده كه عمر درباره كتابخانه اسكندريه‏ شورائی تشكيل داده باشد و با كسی مشورت كرده باشد . بسيار بعيد است كه‏ چنين تصميمی را بی مشورت اتخاذ كرده باشد . به علاوه اگر عمر چنين‏ انديشه‏ای می‏داشت كه ما با وجود قرآن به هيچ كتاب ديگر احتياج نداريم ، قطعا اين انديشه ديگر را هم داشت كه با وجود مساجد ، احتياج به معبد ديگر نداريم . پس چرا در قراردادهای خود كليساها و كنيسه‏ها و حتی‏ آتشكده‏ها را تحمل ميكند و بلكه دولت اسلامی را متعهد حفظ و نگهداری آنها در ازاء شرائط ذمه می‏داند . سابعا فرضا عمرو بن العاص چنين دستوری داده باشد آيا باوری است كه‏ مردم مسيحی و يهودی اسكندريه ، بدون هيچ عكس العمل مخالفی ، آن كتابها را كه محصول فرهنگ و تاريخشان بوده مانند انبار هيزم تحويل بگيرند و بسوزانند و حتی مخفيانه آن كتابها را در نبرند و مخفی نسازند ؟ !
    اما نقل قفطی : عينا همان است كه ابوالفرج نقل كرده است ، همه‏ ايرادهائی كه بر نقل ابوالفرج وارد است بر اين نيز وارد است . و همچنانكه ابوالفرج در كتاب تاريخ مفصل خود كه به سريانی نوشته اين قصه‏ را نياورده و اما در مختصرالدول كه به عربی است و خلاصه آن است آورده و اين مايه شگفتی است . قفطی نيز در كتابی كه در تاريخ مصر نوشته [42] ذكری از اين قصه عجيب نكرده است اما در كتاب اخبار العلما باخبار الحكماء كه تاريخ فلاسفه است در ذيل احوال يحيی نحوی اين قصه را بدون ذكر هيچ مدركی آورده است بنابراين در نقل قفطی نيز يحيی نحوی يكی از دو قهرمان قضيه است و همه آن كتابها كه در حكمت و فلسفه بوده به قدری بوده‏ كه چهار هزار حمام را در مدت ششماه گرم كرده است . قفطی مدعی است كه يحيی نحوی در ابتدا " كشتيران " بوده ، در سن چهل‏ و پنجسالگی عشق تحصيل به سرش زده و بعد هم فيلسوف شده و هم پزشك و هم‏ اديب و هم به مقام اسقفی اسكندريه رسيده است . در موضوع يحيی نحوی ، نوعی ابهام در تاريخ هست ، آنچه مسلم است مردی‏ فيلسوف و اسقف در دوره قبل از اسلام به نام يحيی نحوی وجود داشته است و همان است كه بر رد ابرقلس و ارسطو و در دفاع از اصول مسيحيت كتاب‏ نوشته و بوعلی در نامه معروفش به ابوريحان بيرونی از او به زشتی ياد ميكند و مدعی است كه او نه از روی عقيده بلكه بخاطر عوام فريبی مردم‏ نصاری آن كتابها را نوشته است . از طرف ديگر ابن النديم در الفهرست از يحيی نحوی نام می‏برد كه با عمرو بن العاص ملاقات داشته است بدون ذكری‏ از كتابخانه اسكندريه ، در كتاب معتبر صوان الحكمه ابوسليمان منطقی‏ می‏نويسد او در زمان عثمان و معاويه ديده شده است . عليهذا يا نقل ابن‏ النديم و ابوسليمان بی اساس است ، و يا آنكس كه در زمان عمرو بن العاص و معاويه بوده است يحيی‏ نام ديگری بوده غير آنكه شخصيتی محسوب می‏شود و شروح زيادی بر كتب ارسطو و غيره نوشته و اسقف اسكندريه بوده است . بعيد نيست كسانی كه داستان‏ كتابخانه اسكندريه را ساخته اند ، از ذكر نام يحيی نحوی در كلام ابن‏ النديم و ابوسليمان استفاده كرده و داستان را پرداخته‏اند . به هر حال‏ آنچه مسلم است يحيی نحوی اسكندرانی فيلسوف و پزشك و شارح ارسطو و اسقف معروف اسكندريه دوره عمرو عاص و معاويه را درك نكرده است.
    اما حاج خليفه ، اين مرد از متاخرين است و در قرن يازدهم هجری می‏زيسته‏ است او يك كتابشناس و فهرست نويسی است نه مورخ . كتاب معروف او " كشف الظنون " است كه فهرست كتب است و در فن خود با ارزش می‏باشد.
    جمله‏ای كه از او نقل شده در دو قسمت است . قسمت اول اينست كه " عرب‏ در صدر اسلام علومی را كه مورد توجه قرار می‏داد سه قسمت بود زبان ديگر احكام شريعت ، سوم پزشكی كه اندكی قبلا هم از آن بهره داشت و به علاوه‏ مورد نيازش بود ، ولی به علوم ديگر نمی‏پرداخت زيرا نمی‏خواست پيش از آنكه پايه‏های اسلام استوار شود علوم بيگانه در ميان مردم رايج گردد " . سخن حاج خليفه تا اينجا سخن درستی است ، ما در بخش خدمات ايران به‏ اسلام ، آغاز و كيفيت نشو و نمای علوم را در اسلام بررسی خواهيم كرد ، علوم اسلامی از قرائت ، فقه ، دستور زبان آغاز گشت . در ابتدا توجهی به‏ علوم فلسفی يا طبيعی يا رياضی نبود . تدريجا به اين علوم توجه شد . قسمت‏ دوم سخن حاج خليفه اينست : " حتی گفته می‏شود كه عرب هنگام فتح شهرها كتابهائی كه به دست می‏آورد می‏سوخت."
    می‏بينيم كه حاجی خليفه نيز با اينكه مورخ نيست ، نكته‏ای را كه اهل نقل‏ و روايت رعايت می‏كنند رعايت كرده است . نگفته است كه عرب هنگام فتح‏ شهرها كتابها را می‏سوزانيد كه اظهار نظر و تاييد در قضيه محسوب شود . می‏گويد:
    " گفته می‏شود چنين . . . " . شك ندارد كه در زمان حاج خليفه كه در قرن‏ يازدهم بوده چنين سخنی گفته می‏شده است ، چهار قرن بوده كه اين سخن گفته‏ می‏شده و طبعا قرن به قرن بيشتر بر سر زبانها می‏آمده است مثل اينست كه‏ ما امروز بگوئيم گفته می‏شود و بسيار هم گفته می‏شود كه مسلمانان صدر اول‏ هر كجا كتابی می‏يافتند می‏سوختند . اگر ما امروز چنين سخن بگوئيم دروغ‏ نگفته‏ايم ، چنانكه ديديم از زمان عبداللطيف و ابوالفرج و قفطی شروع شد . پس حاج خليفه علاوه بر اينكه مانند عبداللطيف و ديگران سندی و ماخذی‏ ذكر نكرده است ، چيز تازه‏ای نگفته است ، آنچه را كه در افواه در زمانش‏ گفته می شده ، با صيغه فعل مجهول ( و يروی ) به نشانه غير قابل اعتماد بودن منعكس كرده است . بعد از عبداللطيف افراد ديگری عين عبارت عبداللطيف را در كتابهای‏ خود منعكس كرده‏اند كه چون معلوم است نقل سخن عبداللطيف است قابل بحث‏ و بررسی نيست . مثلا مقريزی كتابی در تاريخ مصر نوشته كه به نام " خطط مقريزی " معروف است . وی آنجا كه مانند يك مورخ فتح اسكندريه را ذكر كرده نامی از كتابسوزی نبرده است ، اما آنجا كه به توصيف " عمود السواری " كه عبداللطيف هم عبارت معروف خود را در ذيل توصيف آن گفته‏ است ، می‏رسد ، عين عبارت عبداللطيف را حرف به حرف تكرار می‏كند . اين‏ خود می‏رساند كه مقريزی كوچكترين اعتمادی به اين نقل نداشته است والا لااقل‏ اينرا در ضمن فتح اسكندريه می‏آورد و يا لفظ " و يذكر " ( چنين گفته‏ می‏شود ) را می‏انداخت.
    اكنون نوبت آن است كه به نقد سخن ابن خلدون كه درباره خصوص كتابسوزی‏ در ايران سخن گفته است بپردازيم . اگر به اصل عبارت ابن خلدون مراجعه‏ نكنيم و به نقل پورداود دريشتها كه آقای دكتر معين از آنجا نقل كرده اند اعتماد كنيم بايد بگوئيم ابن خلدون كه خود يك مورخ است و او را با عبداللطيف كه صرفا يك طبيب است و می‏خواسته سفر نامه بنويسد يا ابوالفرج كه او نيز طبيب‏ است ، و يا حاج خليفه فهرست نويس ، و حتی با قفطی تاريخ الحكما نويس‏ ، نبايد مقايسه كرد ، او خود يك مورخ و مؤلف تاريخ عمومی است ، بنابراين اگر به ضرس قاطع اظهار نظر كند ولو مدرك نشان ندهد بايد گفت‏ سند و ماخذی در كار بوده است.
    ولی متاسفانه ابن خلدون نيز اظهار نظر نكرده و به صورت فعل مجهول بيان‏ كرده است او هم سخن خود را با جمله " و لقد يقال " آغاز كرده است ( همانا چنين گفته می‏شود ) . به علاوه ابن خلدون در صدر سخنش جمله‏ای اضافه‏ كرده كه بيشتر موجب ضعف قضيه ميشود . او بعد از آنكه طبق اصل اجتماعی‏ خاص خودش ( كه مورد قبول ديگران نيست ) و آن اينكه هر جا كه ملك و عمران گسترش يافته باشد علوم عقلی خواه ناخواه گسترش می‏يابد ، نتيجه‏ ميگيرد كه در ايران كه ملك و عمران گسترش عظيم يافته بوده است‏ نمی‏تواند علوم عقلی گسترش نيافته باشد ، می‏گويد : " و همانا گفته می‏شود كه اين علوم از ايرانيان به يونانيان رسيد آنگاه كه اسكندر دارا را كشت‏ و بر ملك كيانی تسلط يافت و بر كتابها و علوم بی حد و حصر آنها استيلا يافت و چون سرزمين ايران فتح شد و در آنجا كتب فراوان ديدند سعد وقاص‏ به عمر نامه نوشت . . . " . چنانكه می‏دانيم اينكه اسكندر از ايران كتابهائی به يونان برده باشد و بعد از فتح ايران به دست اسكندر ، يونانيان به علوم تازه‏ای دست يافته‏ مسلمين بيندازند . ولی ماخذ شايعه ای كه ابن خلدون اشاره كرده است ، علی‏الظاهر " شعوبيه " اند . خود ابن خلدون نيز خالی از تمايل شعوبی و ضد عربی نيست ، شعوبيان ايرانی شعارشان اين بود : " هنر نزد ايرانيان است و بس " از ظاهر عبارت ابن خلدون شايد بشود استفاده كرد كه می‏خواسته اند مدعی‏ شوند همه علوم يونان از ايران است ، در صورتی كه می‏دانيم اسكندر در زمان‏ ارسطو به ايران حمله كرد و تمدن و فرهنگ يونان ، در آن وقت در اوج‏ شكوفائی بود.
    مطلب ديگر اينست كه آنچه تاكنون از ابن خلدون نقل شده از مقدمه او است كه كتابی است فلسفی و اجتماعی . تاكنون نديده ايم كه اين مطلب را كسی از خود تاريخ او كه به نام " العبر و ديوان المبتدا و الخبر " است‏ كسی نقل كرده باشد . ابن خلدون اگر برای اين قصه ارزش تاريخی قائل بود بايد در آنجا نقل كرده باشد . متاسفانه تاريخ ابن خلدون در اختيارم نيست ، ولی اگر چيزی در آنجا می‏بود بسيار بعيد است كه رندان غافل مانده باشند . اگر چنين مطلبی در خود تاريخ ابن خلدون بود از آنجا نقل می‏شد و نه از مقدمه ، بايد به خود تاريخ ابن خلدون مراجعه شود.
    در مورد كتابخانه اسكندريه : علاوه بر نبودن ماخذ و علاوه بر اينكه‏ ناقلها به صورت فعل مجهول كه نشانه بی اعتمادی است نقل كرده‏اند ، يك‏ سلسله قرائن خارجی هم بر دروغ بودن قضيه بود از آن جمله اينكه تاريخ‏ می‏گويد اين كتابخانه قرنها قبل از اسلام به باد رفته است . در مورد كتابسوزی ايران نيز برخی قرائن خارجی در كار است . يكی اينكه‏ اساسا تاريخ وجود كتابخانه‏ای را در ايران ضبط نكرده است . برخلاف‏ كتابخانه اسكندريه كه وجود چنين كتابخانه در سالهای ميان سه قرن قبل از ميلاد تا حدود چهار قرن بعد از ميلاد قطعی تاريخ است . اگر در ايران‏ كتابخانه‏هائی وجود می‏داشت ، فرضا سوختن آنها ضبط نشده بود ، اصل وجود كتابخانه ضبط می‏شد ، خصوصا با توجه به اينكه می‏دانيم اخبار ايران و تاريخ ايران بيش‏ از هر جای ديگر در تواريخ اسلامی وسيله خود ايرانيان يا اعراب ضبط شده‏ است .
    ديگر اينكه در ميان ايرانيان يك جريان خاص پديد آمد كه ايجاب ميكرد اگر كتابسوزی در ايران رخ داده باشد حتما ضبط شود و با آب و تاب فراوان‏ هم ضبط شود و آن جريان شعوبيگری است . شعوبيگری هر چند در ابتدا يك‏ نهضت مقدس اسلامی عدالتخواهانه و ضد تبعيض بود ، ولی بعدها تبديل شد به‏ يك حركت نژاد پرستانه و ضد عرب ، ايرانيان شعوبی مسلك كتابها در مثالب و معايب عرب می‏نوشتند و هر جا نقطه ضعفی از عرب سراغ داشتند با آب و تاب فراوان می‏نوشتند و پخش می‏كردند ، جزئياتی از لابلای تاريخ پيدا ميكردند و از سير تا پياز فروگذار نمی‏كردند . اگر عرب چنين نقطه ضعف بزرگی داشت كه كتابخانه‏ها را آتش زده بود خصوصا كتابخانه ايران را ، محال و ممتنع بود كه شعوبيه كه در قرن دوم‏ هجری اوج گرفته بودند و بنی العباس به حكم سياست ضد اموی و ضد عربی كه‏ داشتند به آنها پر و بال می‏دادند درباره‏اش سكوت كنند ، بلكه يك كلاغ را صد كلاغ كرده و جار و جنجال راه می‏انداختند ، و حال آنكه شعوبيه تفوه به‏ اين مطلب نكرده‏اند و اين خود دليل قاطعی است بر افسانه بودن قصه‏ كتابسوزی ايران .
    سخن ما درباره كتابسوزی ايران و اسكندريه به پايان رسيد ، خلاصه سخن اين‏ شد كه تا قرن هفتم هجری يعنی حدود ششصد سال بعد از فتح ايران و مصر ، در هيچ مدركی ، چه اسلامی و چه غير اسلامی ، سخن از كتابسوزی مسلمين نيست . برای اولين بار در قرن هفتم اين مسئله مطرح می‏شود . كسانی كه طرح كرده‏اند.
    اولا هيچ مدرك و ماخذی نشان نداده‏اند و طبعا از اين جهت نقلشان اعتبار تاريخیو به علاوه نقلهای قرن هفتم كه ريشه و منبع ساير نقلها است يعنی نقل‏ عبداللطيف و ابوالفرج و قفطی در متن خود مشتمل بر دروغهای قطعی است كه‏ سند بی اعتبار آنها است.
    و علاوه بر همه اينها ، چه در مورد ايران و چه در مورد اسكندريه قرائن‏ خارجی وجود دارد كه فرضا اين نقلها ضعف سندی و مضمونی نمی‏داشت آنها را از اعتبار می انداخت.
    ممكن است برای خواننده محترم اين تصور پديد آيد كه ما درباره اين‏ مطلب به اطناب سخن رانديم و كار نقد را به اسراف كشانديم ، همين مختصر كه در اينجا گفته شد كافی بود و حداكثر اندكی بيشتر تفصيل داده می‏شد . تصديق می‏كنم كه اگر قصه كتابسوزی صرفا به عنوان يك حادثه تاريخی در محيط تحقيق بخواهد بررسی شود نيازی به اينهمه تفصيل ندارد . اما خواننده‏ محترم بايد توجه داشته باشد كه اين داستان را از محيط تحقيق و جو بررسی‏ علمی خارج كرده و از آن يك " سوژه " برای " تبليغ " ساخته‏اند برای‏ محققين بی طرف اعم از مسلمان و غير مسلمان بی اساسی اين داستان امری‏ مسلم و قطعی است ولی گروههائی كه به نوعی خود را در تبليغ اين قصه ذی‏ نفع می‏دانند دست بردار نيستند ، كوشش دارند از راههای مختلف اين داستان را وسيله تبليغ‏ قرار دهند . تبليغ كتابسوزی در ايران و در اسكندريه تدريجا به صورت يك‏ " دستور " و يك " شيوه حمله " در آمده است.
    شبلی نعمان در رساله " كتابخانه اسكندريه " می‏گويد : " محققين نامی اروپا مانند گيبون ، كارليل ، گدفری ، هكتور ، رنان ، سيدلو و غير اينها غالب روايات بيهوده‏ای را كه در اروپا راجع به اسلام و مسلمين انتشار يافته بودند ، غلط و بی اساس دانسته و صراحتا آنها را رد و انكار كرده‏اند ، ولی در تاليفات و روايات عامه هنوز از شهرت آنها كاسته نشده است ، و بايد دانست از ميان شايعاتی كه گفتيم يكی هم شايعه‏ سوزانيدن كتابخانه اسكندريه است اروپا اين قضيه را با يك صدای غريب و آهنگ مهيبی انتشار داده است كه واقعا حيرت انگيز می‏باشد . كتب تاريخ‏ ، رمان ، مذهب ، منطق و فلسفه و امثال آن هيچكدام از اثر آن خالی نيست.
    ‏ (برای اينكه اين قصه در اذهان رسوخ پيدا كند در هر نوع كتاب به بهانه‏ای‏ آنرا گنجانيده‏اند ، حتی در كتب فلسفه و منطق ) حتی يك سال در امتحان‏ ساليانه او نيورسيته كلكته هند ( كه تحت نظر انگليسيها بود ) در اوراق‏ سؤاليه متعلق به منطق كه چندين هزار نسخه چاپ شده ، حل مغالطه ذيل را سؤال نموده بودند ؟ اگر كتابها موافق با قرآن است ضرورتی به آنها نيست‏ و اگر موافق نيست همه را بسوزان " ( 1 (
    شبلی نعمان بعد اين سؤال را طرح می‏كند كه چه سياستی در كار است ، آيا اين نوعی همدردی و دلسوزی درباره كتابهايی است كه سوخته شده يا مطلب‏ ديگری در كار است ؟ اگر دلسوزی است چرا نسبت به كتابسوزيهای مسلم و بسی مهيبتر كه در فتح اندلس و جنگهای صليبی وسيله خود مسيحيان صورت‏ گرفته هيچوقت دلسوزی نمی‏شود ؟ !
    شبلی ، خودش اينچنين پاسخ ميگويد كه علت اصلی اينست كه اين كتابخانه‏ را خود مسيحيان قبل از اسلام از بين بردند و اكنون با تبليغ فراوان طوری‏ وانمود می‏كنند كه اين كتابخانه را مسلمين از بين بردند نه آنها . هدف‏ اصلی پوشانيدن روی جرم خودشان است . علتی كه شبلی ذكر می‏كند يكی از علل قضيه است و تنها در مورد كتابخانه‏ اسكندريه صدق می‏كند ، علت يا علل ديگر در كار است ، مسئله اصلی استعمار است . استعمار سياسی و اقتصادی آنگاه توفيق حاصل می‏كند كه در استعمار فرهنگی توفيق به دست آورده باشد ، بی اعتقاد كردن مردم به فرهنگ خودشان‏ و تاريخ خودشان شرط اصلی اين موفقيت است استعمار دقيقا تشخيص داده و تجربه كرده است كه فرهنگی كه مردم مسلمان به آن تكيه می‏كنند و ايدئولوژی‏ كه به آن می‏نازند فرهنگ و ايدئولوژی اسلامی است باقی همه حرف است و از چهار ديوار كنفرانسها و جشنواره‏ها و كنگره‏ها و سمينارها هرگز بيرون‏ نمی‏رود و به متن توده نفوذ نمی‏يابد ، پس مردم از آن اعتقاد و از آن‏ ايمان و از آن اعتماد و حسن ظن بايد تخليه شوند تا آماده ساخته شدن طبق‏ الگوهای غربی گردند.
    برای بدبين كردن مردم به آن فرهنگ و آن ايدئولوژی و پيام آوران آنها چه از اين بهتر كه به نسل جديد چنين وانمود شود كه مردمی كه شما می‏پنداريد رسالت نجات و رهائی و رهبری بشريت به سعادت را داشتند و به‏ اين نام به كشورهای ديگر حمله می‏بردند و رژيمهائی را سرنگون می‏كردند ، خود به وحشيانه‏ترين كارها دست زده اند و اينهم نمونه‏اش . بنابراين خواننده محترم تعجب نخواهد كرد كه سئوالات امتحانيه ساليانه‏ اونيورسيته كلكته هند كه به دست انگليسها اداره می‏شده است ، برای حل‏ مغالطه منطقی سئوالی پيدا نمی‏شده جز متن فرمان مجعول كتابسوزی ، و برای‏ يك نويسنده ايرانی هم كه " مبانی فلسفه " برای سال ششم دبيرستانها می‏نويسد و هر سالی ده‏ها هزار نسخه از آن چاپ می‏شود و در اختيار دانش‏ آموزان بی خبر و ساده دل ايرانی قرار ميگيرد آنجا كه درباره قياس استثنائی در منطق بحث می‏شود ، علی رغم‏ فشارهائی كه نويسنده بر مغز خود می‏آورد هيچ سئوال ديگری به ذهن نمی‏رسد جز همان سئوالی كه طراحان انگليسی در انيورسيته كلكته طرح كردند و ناچار ميشود مسئله را به اين صورت طرح كند . " ممكن است قياس استثنائی در عين حال منفصله و متصله يعنی مركب باشد : مثال اينگونه قياس قول معروف‏ منسوب به پيشوای عرب است كه چون خواست سوزاندن كتابخانه ساسانيان را مدلل و موجه كند چنين استدلال كرد : اين كتابها يا موافق قرآنند و يا مخالف آن ، اگر موافق قرآنند وجودشان زائد است اگر مخالف آن هستند نيز وجودشان زائد و مضر است و هر چيز زائد و مضر بايد از بين برده شود پس‏ در هر صورت اين كتابها بايد سوخته شوند " [42] .
    چند سال پيش در مؤسسه اسلامی حسينيه ارشاد دو سخنرانی ايراد كردم كه‏ عنوانش " كتابسوزی اسكندريه " بود ، و بی پايگی آنرا روشن كردم يادم‏ هست كه بعد از پايان آن سخنرانيها از مؤمن مقدسی نامه‏ای دريافتم به اين‏ مضمون كه تو چه داعی داری كه دروغ بودن اين قصه را اثبات كنی ! ؟ بگذار اگر دروغ هم هست مردم بگويند ، زيرا دروغی است به مصلحت و تبليغی است‏ عليه عمر بن الخطاب و عمرو بن العاص . اين مؤمن مقدس گمان كرده بود كه اينهمه بوق و كرنا كه از اروپا تا هند را پر كرده ، كتابها در اطرافش می‏نويسند و رمانها برايش می‏سازند ، و برای آنكه مسلم و قطعی تلقی شود در كتب منطق و فلسفه و سئوالات امتحانيه‏ آنرا می‏گنجانند به خاطر احساسات ضد عمری يا ضد عمرو بن العاصی است و يا قربه الی الله و برای خدمت به عالم تشيع و بی آبرو كردن مخالفان‏ اميرالمؤمنين علی عليه السلام است اين اشخاص نمی‏دانند كه در جوی كه اين‏ مسائل مطرح ميشود مسئله اسلام مطرح است و بس و نميدانند كه در جهان‏ امروز سلاح مؤثر عليه يك كيش و يك آئين بحثهای كلامی و استدلالهای منطقی‏ ذهنی نيست . در جهان امروز طرح طرز برخورد پيروان يك كيش در جريان‏ تاريخ با مظاهر فرهنگ و تمدن ، مؤثرترين سلاح له يا عليه آن كيش و آن‏ آيين است.
    ________________________
    1- مجله تندرست ، سال 24 شماره 2.
    2- صفحه 4.
    3- صفحه187.
    4- مرحوم دكتر معين هنگامی كه كتاب خدمات متقابل تاليف ميشد( ( 1349به حال سكته و در قيد حيات بود و اكنون كه اين فصل يعنی فصل‏ كتابسوزی الحاق می‏شود ( 1357) 7 سال است كه در گذشته است . غفرالله له‏
    5- نقل از پور داود ريشتهاج 2 صفحه 20.
    6- نقل از پور داود دريشتهاج 2 صفحه 21 - 23 عبارت از محمد قزوينی‏ است .
    7- نقل از الاثار الباقيه ، چاپ ليدن صفحه 30.
    8- رجوع به رساله " پيامبر امی " نوشته مرتضی مطهری .
    9- ن و القلم و ما يسطرون »( سوره قلم).
    10- اقرا باسم ربك الذی خلق 0 خلق الانسان من علق 0 اقرا و ربك‏ الاكرم 0 الذی علم بالقلم 0 علم الانسان ما لم يعلم » ( سوره علق ).
    11- رجوع به كتاب " بررسيهائی درباره ابوريحان بيرونی " نشريه‏ دانشكده الهيات و معارف اسلامی ، مقاله آقای مجتبی مينوی.
    12- آقای دكتر زرين كوب در " كارنامه اسلام " ( 36 ) اصل قصه را مشكوك دانسته‏اند.
    13- ايران در زمان ساسانيان صفحه . 86
    14- احمد امين ، ضحی الاسلام ، جلد اول صفحه . 64
    15- تاريخ ادبيات مستر براون جلد اول ، ترجمه علی پاشا صالح ، صفحه‏ 510نقل از دولتشاه سمرقندی .
    16- تاريخ اندلس تاليف مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتی و تاريخ تمدن‏ اسلام جرجی زيدان ترجمه فارسی جلد 3 صفحه . 65
    17- تاريخ تمدن اسلام‏ج 3 صفحه . 65
    18- تاريخ تمدن ويل دورانت جلد 11 صفحه . 224
    19- جرجی زيدان ، تاريخ تمدن اسلام جلد 3 صفحه . 66
    20- ويل دورانت تاريخ تمدن جلد 11 صفحه . 315
    21- كريستن سن ، ايران در زمان ساسانيان ، صفحه 385 ايضا تمدن ايرانی‏ بقلم جمعی از خاورشناسان
    22- . الفهرست ابن النديم ، چاپ قاهره صفحه . 351
    23- الفهرست صفحه . 386
    24- تاريخ علم ، ترجمه احمد آرام صفحه . 271
    25- دكتر ذبيح الله صفا ، تاريخ علوم عقلی در اسلام ، صفحه 32 تقريبا همين بيان در جلد سوم تاريخ تمدن اسلام تاليف جرجی زيدان ترجمه فارسی‏ صفحه 54 و 55 آمده است
    26- . در سال 603 از تاليف آن فارغ شده است شبلی نعمان ، رساله " فتح اسكندريه " صفحه . 28
    27- بلكه قريب به شش قرن .
    28- تاريخ تمدن ، ترجمه فارسی ، جلد 11 صفحه . 219
    29- كتابخانه معروف اسكندريه ، وسيله مردمی كه آنها را مشرك و بت‏ پرست می دانند تاسيس شد
    30- . تاريخ تمدن اسلام و عرب ، چاپ چهارم ، صفحات 263 - 265 ( خلاصه‏ (.
    31- كتابی به همين نام " جان ديون پورت " تاليف كرد كه وسيله‏ آقای حاج سيد غلامرضا سعيدی به فارسی ترجمه شد . جان ديون پورت ، در آن كتاب ( صفحه 22 ) موضوع كتابسوزی اسكندريه را طرح ، و به شدت تكذيب می‏كند
    32- اين قسمت از رساله " كتابخانه اسكندريه " تاليف شبلی نعمان‏ صفحات 14 و 15 و 38 اقتباس شد
    33- . شبلی نعمان ، رساله كتابخانه اسكندريه ، صفحات 16 – 18.
    34- عجيب اينست كه آقای دكتر ذبيح الله صفا با اينكه در صفحه 6 تاريخ علوم عقلی در اسلام ميگويد : يحيی نحوی از شخصيات بزرگ مدرسه‏ اسكندريه در اواخر قرن پنجم و نيمه اول قرن ششم ( در حدود يك قرن قبل از هجرت نبوی ) بوده و در صفحه 18 آن كتاب تصريح می‏كند : " می‏گويند تا فتح مصر به دست عمرو بن العاص ( 641 ميلادی ) زنده بود و اما چنانكه‏ قرائن تاريخی برمی‏آيد اين مرد از رجال اواخر قرن پنجم و نيمه اول قرن ششم‏ ميلادی است و زنده بودنش از اواخر قرن پنجم تا اواسط قرن هفتم بكلی دور از عادت و عقل است " . در عين حال خلاصه همين داستان را كه دو قهرمانش يحيی نحوی و عمرو بن‏ العاص می‏باشند به عنوان دليل بر كتابسوزی اسكندريه آورده است !
    35- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندريه ، صفحه . 50
    36- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندريه صفحه 53 - . 56
    37- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندريه صفحه 53 - . 56
    38- من درست نمی‏دانم ، ظاهرا اين معبر آبی همان است كه بار ديگر در قرون جديد باز شد و اكنون به نام كانال سوئز معروف است .
    39- تاريخ تمدن ، ترجمه فارسی ، جلد 11 صفحه . 220
    40- جرجی زيدان ، تاريخ تمدن ، جلد 3 ، ترجمه فارسی ، صفحه 64.
    41- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندريه صفحه . 6
    42- دكتر علی اكبر سياسی ، مبانی فلسفه صفحه . 254
    ویرایش توسط mmj : ۱۳۸۸/۱۲/۲۰ در ساعت ۲۳:۴۳


  5. #5

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۹
    نوشته
    346
    مورد تشکر
    222 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    نقل قول نوشته اصلی توسط jahangardkocholo نمایش پست
    با سلام خدمت شما بزرگوار امیدوارم حال شما خوب باشه پست ها را بنده در هم ادغام نمودم چون تقریبا در زمانی که ادغام نمودم موضوعاتش مشابه بود.بعد دوستان اطلاع دادند که جواب ها به هر پست نمیخوره و تاریخ جواب پست ها به مشکل برخورده.که یکی از بزرگواران پست ها ار از ادغام خارج نمود.شما هم تا آنجا که می توانید به جای اعتراض و به قاضی رفتن یک طرفه سعی کنید با این موضوع کنار بیایید که در زمان فتح ایران ایرانیان تاب مقاومت نداشتند و حالا باز برمیگردیم به بحث حلوا خیرات کردن.در ضمن نفرمایید هر مطلبی می نویسم حذف می کنید.بفرمایید مطالب نامربوطی که مربوط به پست نیست حذف می شود.این همه شما جواب داده اید.خودتون قضاوت کنید که کدوم هاش حذف شده الا نامربوط هاش که جنبه اعتراض داشته به هر حال شما یه موضوع را مشخص کنید تا به نتیجه برسیم و بعد موضوع بعدی را دنبال نماییم.موضوع آتش زدن کتابخانه را پی گیری کنیم و بعد به سوال های شما هم می رسیم موفق باشید یا حق
    شما میتوانید در مورد آتش سوزی به کتاب دوقرن سکوت مراجعه کنید و منابع جناب دکتر زرین کوب را مشاهده بفرمایید . در ضمن شما چه کاره بحث هستید که عنوان ادامه بحث را تعیین میکنید ؟؟؟ شما این بحث را در تسخیر کاخ مدائن مطرح کردید و جوابی از من نگرفته اید . هنوز هم مانند قبل در درک مطالب مشکل دارید . مدتی بحث های تاریخی نبودم و با خادمش طرف نبودم اعصابم راحت بود .

    چند بار این مطلب را گفته ام اما نمیدانم چرا متوجه نمیشوید .
    جناب جهانگردکوچوولو
    (((من قبول میکنم که یزدگرد شاه ستمگر بوده و مردم ایران همگی بدبخت و در رنج و عذاب بودند . همگی کافر بودند . با محارم خودشون ازدواج میکردند . هیچ تمدنی نداشتند)))
    از این بالاتر میخوای ؟؟؟ خب ... حالا بفرمایید اعرابی که الله مهربان و بخشنده را میپرستیدند و اعتقاد به بهشت و جهنم داشتند و شاگرد پیامبری بودند که از سوی خداوند متعال آمده بود و در کارهایشان عدالت و حکم خدا مد نظر بود ،،،، چرا زنان ایران را به کنیزی گرفتند ؟؟؟ چرا سه شرط گذاشتند (یا مسلمان شوید یا جزیه دهید یا بجنگید) ؟؟؟اگر رستم این شروط را میپذیرفت اصلا دست آنها به یزدگرد میرسید ؟؟؟ مثلا اگر یزدگرد جزیه دادن را میپذیرفت آنوقت چه میشد ؟؟؟ سپاه اسلام (که 100% برای نجات ایرانیان از شاه ستمگر آمده بود) با قبول جزیه از سوی یزدگرد ، بازمیگشتند پس بازهم همان یزدگرد بر مردم ایران حکومت میکرد و در احوال مردم تغییری ایجاد نمیشد .
    شمایی که ادعا دارید برای مردم ایران اسلام وارد ایران شد ، چرا زنان سبی شدند ؟؟؟ آیا لزوم دین و حکم الهی بود که زنان را سبی کنند ؟؟؟ آیا نمیشد که زنان در همینجا به حال خود رها کنند ؟؟؟
    برده داری چه ؟؟؟
    خزانه ملی ایران را چرا غارت کردند ؟؟؟ اگر به فکر مردم ایران بودند اموال خزانه را بین مردم و در راه رفاه مردم خرج میکردند . لااقل نیمی از آن را به مردم میدادند

    شما اسنادی که بنده قرار دادم را نمیبینید ؟؟؟ من دروغگویم ، آنها هم دروغگو بودند ؟؟؟ حال اینکه آنان خود مسلمان بودند چنین مطالبی را عنوان کردند .

    آیا فهم این پرسشهای من سخت است که باز شما از ساسانیان میگویید ؟؟؟ بنده اعراب و رفتار آنها را عرض میکنم . بازهم گرفتاری ما باشما شروع شد

    آیا میتونی بفهمی چی میگم
    ؟؟؟
    can you understand me
    ???

    آرزویی ندارم ... از چیزی نمی ترسم ... من آزادم

  6. #6

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,487
    مورد تشکر
    3,851 پست
    حضور
    4 روز 13 ساعت 28 دقیقه
    دریافت
    1164
    آپلود
    119
    گالری
    2



    نقل قول نوشته اصلی توسط یزدگرد 4 نمایش پست
    شما میتوانید در مورد آتش سوزی به کتاب دوقرن سکوت مراجعه کنید و منابع جناب دکتر زرین کوب را مشاهده بفرمایید . در ضمن شما چه کاره بحث هستید که عنوان ادامه بحث را تعیین میکنید ؟؟؟ شما این بحث را در تسخیر کاخ مدائن مطرح کردید و جوابی از من نگرفته اید . هنوز هم مانند قبل در درک مطالب مشکل دارید . مدتی بحث های تاریخی نبودم و با خادمش طرف نبودم اعصابم راحت بود .

    چند بار این مطلب را گفته ام اما نمیدانم چرا متوجه نمیشوید .
    جناب جهانگردکوچوولو
    (((من قبول میکنم که یزدگرد شاه ستمگر بوده و مردم ایران همگی بدبخت و در رنج و عذاب بودند . همگی کافر بودند . با محارم خودشون ازدواج میکردند . هیچ تمدنی نداشتند)))
    از این بالاتر میخوای ؟؟؟ خب ... حالا بفرمایید اعرابی که الله مهربان و بخشنده را میپرستیدند و اعتقاد به بهشت و جهنم داشتند و شاگرد پیامبری بودند که از سوی خداوند متعال آمده بود و در کارهایشان عدالت و حکم خدا مد نظر بود ،،،، چرا زنان ایران را به کنیزی گرفتند ؟؟؟ چرا سه شرط گذاشتند (یا مسلمان شوید یا جزیه دهید یا بجنگید) ؟؟؟اگر رستم این شروط را میپذیرفت اصلا دست آنها به یزدگرد میرسید ؟؟؟ مثلا اگر یزدگرد جزیه دادن را میپذیرفت آنوقت چه میشد ؟؟؟ سپاه اسلام (که 100% برای نجات ایرانیان از شاه ستمگر آمده بود) با قبول جزیه از سوی یزدگرد ، بازمیگشتند پس بازهم همان یزدگرد بر مردم ایران حکومت میکرد و در احوال مردم تغییری ایجاد نمیشد .
    شمایی که ادعا دارید برای مردم ایران اسلام وارد ایران شد ، چرا زنان سبی شدند ؟؟؟ آیا لزوم دین و حکم الهی بود که زنان را سبی کنند ؟؟؟ آیا نمیشد که زنان در همینجا به حال خود رها کنند ؟؟؟
    برده داری چه ؟؟؟
    خزانه ملی ایران را چرا غارت کردند ؟؟؟ اگر به فکر مردم ایران بودند اموال خزانه را بین مردم و در راه رفاه مردم خرج میکردند . لااقل نیمی از آن را به مردم میدادند

    شما اسنادی که بنده قرار دادم را نمیبینید ؟؟؟ من دروغگویم ، آنها هم دروغگو بودند ؟؟؟ حال اینکه آنان خود مسلمان بودند چنین مطالبی را عنوان کردند .

    آیا فهم این پرسشهای من سخت است که باز شما از ساسانیان میگویید ؟؟؟ بنده اعراب و رفتار آنها را عرض میکنم . بازهم گرفتاری ما باشما شروع شد

    آیا میتونی بفهمی چی میگم
    ؟؟؟
    can you understand me
    ???
    با سلام
    برادر گرامی من با شما بحث خاصی ندارم که شما اینقدر عصبانی می شید
    اول باید بگم شما موضع خودتون را در مورد منابع مشخص نمایید.یه بار میگید من به منابع معاصر کاری ندارم و منابع قدیمی برام ارجح تره و حال اینکه از دکتر زرین کوب کتاب میذارید.
    دوم اینکه شما مواضع خودتون را در مورد اسلام و یا کسانی که به نام اسلام کارهایی را انجام داده اند مشخص کنید.اگر مشکل شما فرمان عمر است که بحث جداست و اگر مشکل شما اسلام است که اونم بحثی جدا داره.شما هر عملی را نمی تونید از منظر اسلام مشخص نمایید.خب این مثال می تونه منظورم را روشن کنه.مثلا آیا در دین زردتشت داشتن حرمسرا خوب بوده؟؟؟؟اگه نبوده پس چرا شاهان حرمسرا داشته اند؟؟؟
    خب حالا اگه من از دوران قبل بگم و از حکومتهای قبل همچنان که شما می گویید آیا بازم مشکلی داره.در ضمن بنده عرض کردم که شما یک بحث را تا آخر تمام کنید و بعد بحث دیگری را آغاز کنید.هنوز شما بحث قبلی که بیان کردم در تاپیکی که مورد نظرمونه تموم نشده که بازم این بحث را آشکار می کنید.
    پس به قول یکی از بزرگان که می گه
    مردم تنها چیزی را که فکر میکنن خدا عدالت را درونش رعایت کرده عقله،چون همه خودشون را عاقل می بینن
    موفق باشید
    یا حق
    آفت دين سه چيز است، داناى بد كار و پيشواى ستم كار و مجتهد نادان‏
    حرکت کشتی نجات آدمیان احتیاجی به دریا ندارد.این کشتی روی قطره اشکی مقدس که برای حسین بن علی ریخته می شود می گذرد.علامه جعفری

  7. #7

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۹
    نوشته
    346
    مورد تشکر
    222 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    دوباره توضیح :
    بنده عرض کردم شما میتوانید به کتاب دوقرن سکوت مراجعه کنید و منابع جناب زرین کوب (که آتش سوزی را تایید کرده اند) را ببینید. مانند : ابوریحان بیرونی .
    بحث من راجع به آتش سوزی نبود . بود ؟؟؟

    من سوالاتی پرسیدم که جوابش بسیار ساده است
    اگر جوابی دارید بفرمایید اگر نه که اجازه دهید بحث با دوستان دیگر دنبال شود که مطلع هستند .

    شاهان ایران حرمسرا داشتند درست . اصلا کاملا قبول . میبینی ؟؟؟ من دارم قبول میکنم . ایناها : قبول دارم . حالا جواب من رو بده :
    چرا این مطلب رو نوشتی ؟؟؟ عقیدت اینه که حرمسرا داشتن کار بدیه ؟؟؟
    شما بفرمایید یک مرد عرب مسلمان 4تا زن عقدی میتونست داشته باشه . بغیر از پیامبر اسلام که خدا بهش نعمتهای زمینی بیشتر و امتیازهای خاصی داده بود . خب ...
    4 زن عقدی
    تا اینجا درست ؟؟؟
    شیعیان اعتقاد به صیغه عقد موقت یا متعه دارن و حتی این کار رو ثواب هم میدونن و روایاتی هست که آن را تایید میکنه
    خب گیریم 2 تا هم متعه ای داشته باشه
    تا الان شد 6تا
    صاحب اختیار کنیزان هم هستند میتونند باهاشون همخوابی کنند
    اگر کنیزان خانه این فرد عرب را 2نفر در نظر بگیریم ، تا اینجامیشود
    8 تا

    حالا شما بفرمایید این فرد عرب چیزی از حرمسرای یزدگردشاه کم دارد ؟؟؟

    چرا سعی میکنید واقعیت را نفی کنید ؟؟؟

    آرزویی ندارم ... از چیزی نمی ترسم ... من آزادم

  8. #8

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,487
    مورد تشکر
    3,851 پست
    حضور
    4 روز 13 ساعت 28 دقیقه
    دریافت
    1164
    آپلود
    119
    گالری
    2



    نقل قول نوشته اصلی توسط یزدگرد 4 نمایش پست
    دوباره توضیح :

    بنده عرض کردم شما میتوانید به کتاب دوقرن سکوت مراجعه کنید و منابع جناب زرین کوب (که آتش سوزی را تایید کرده اند) را ببینید. مانند : ابوریحان بیرونی .
    بحث من راجع به آتش سوزی نبود . بود ؟؟؟

    من سوالاتی پرسیدم که جوابش بسیار ساده است
    اگر جوابی دارید بفرمایید اگر نه که اجازه دهید بحث با دوستان دیگر دنبال شود که مطلع هستند .

    شاهان ایران حرمسرا داشتند درست . اصلا کاملا قبول . میبینی ؟؟؟ من دارم قبول میکنم . ایناها : قبول دارم . حالا جواب من رو بده :
    چرا این مطلب رو نوشتی ؟؟؟ عقیدت اینه که حرمسرا داشتن کار بدیه ؟؟؟
    شما بفرمایید یک مرد عرب مسلمان 4تا زن عقدی میتونست داشته باشه . بغیر از پیامبر اسلام که خدا بهش نعمتهای زمینی بیشتر و امتیازهای خاصی داده بود . خب ...
    4 زن عقدی
    تا اینجا درست ؟؟؟
    شیعیان اعتقاد به صیغه عقد موقت یا متعه دارن و حتی این کار رو ثواب هم میدونن و روایاتی هست که آن را تایید میکنه
    خب گیریم 2 تا هم متعه ای داشته باشه
    تا الان شد 6تا
    صاحب اختیار کنیزان هم هستند میتونند باهاشون همخوابی کنند
    اگر کنیزان خانه این فرد عرب را 2نفر در نظر بگیریم ، تا اینجامیشود
    8 تا

    حالا شما بفرمایید این فرد عرب چیزی از حرمسرای یزدگردشاه کم دارد ؟؟؟

    چرا سعی میکنید واقعیت را نفی کنید ؟؟؟
    با سلام خدمت شما دوست گرامی
    پس باید بحث را در جای دیگر بررسی کنیم چون به قول شما جای بحث اینجا نیست.
    فقط یه سوال از شما بزرگوار داشته ام؟
    میشه یه نمونه از این کتابخانه ها را نام ببرید.؟؟
    آیا شما قبول دارید که همه مردم در آن زمان سواد نداشتند و سواد مخصوص اشخاص خاصی بود؟
    پس لطفا این همه در بوق و کرنا نکنید
    البته بحث مورد نظر را بعدا بررسی میکنیم و در این موضوع فعلا صادق نیست
    موفق باشید
    یا حق
    آفت دين سه چيز است، داناى بد كار و پيشواى ستم كار و مجتهد نادان‏
    حرکت کشتی نجات آدمیان احتیاجی به دریا ندارد.این کشتی روی قطره اشکی مقدس که برای حسین بن علی ریخته می شود می گذرد.علامه جعفری

  9. #9

    تاریخ عضویت
    جنسیت دي ۱۳۸۹
    نوشته
    56
    مورد تشکر
    52 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    جواب جهانگرد کوچولو:
    کتابخانه جندی شاپور با داشتن 400000جلد کتاب


  10. #10

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۹
    نوشته
    346
    مورد تشکر
    222 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    نقل قول نوشته اصلی توسط دگراندیش نمایش پست
    جواب جهانگرد کوچولو: کتابخانه جندی شاپور با داشتن 400000جلد کتاب
    دوست من . قبلا جوابها به ایشان داده شده و در تاپیک تسخیر کاخ مدائن حتی نام برخی از کتابها ذکر شده است . اما از آنجایی که ایشان سعی در انکار دارند ، سوالات را چندین باره میپرسند . اگر فقط اندکی فکر کند که فردوسی به چه چیز استناد میکرد ، ابن بلخی چگونه سرگذشت شاهان ایران را میدانست ، علم جراحی که در وندیداد آمده ، کارنامه ها و مقالات راجع به شاهان و .... ، هیچگاه چنین سوالاتی نمیپرسیدند . ایشان فقط دارند با جملات بازی میکنند وهمانطور که میبینید از جواب به سوالات عاجزند . ایشان ابتدا صحبت از کتابسوزی میکنند و سپس کتابخانه ها . چندی دیگر راجع به کاتبان اینها خواهند پرسید .
    حق هم دارند چون چیزی که نابود گشته اثبات وجودش مشکل خواهد بود

    بهرحال بحث فعلا راجع به رفتار اعراب است

    آرزویی ندارم ... از چیزی نمی ترسم ... من آزادم

صفحه 1 از 2 12 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود