صفحه 1 از 2 12 آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: «-----@خاطر ات دوران تحصيل @----»

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت شهريور ۱۳۸۷
    نوشته
    2,087
    مورد تشکر
    2,686 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    1
    آپلود
    0
    گالری
    0

    «-----@خاطر ات دوران تحصيل @----»




    از دوران تحصيلتون چه خاطره اي داريد؟

    خاطره شيطنت ها ؟
    خاطره امتحانها ؟شبهاي امتحان ؟
    خاطره درس نخوندن ها و بعضا درس خواندن ها
    خاطره همشاگردي ها
    خاطره معلمها
    خاطره هاي شاد و تلخ همه را بگيد
    دوران خوب تحصيل
    يادم مياد پدرم هميشه مي گفت قدر اين دوران را بدان بعدا حسرت مي خوري باورم نمي شد مي گفتم چه خاطره اي دارد همش درس خواندن و سختي چه لذتي داره كه دلم براش تنگ بشه ولي الان مي بينم خيلي براش دلتنگم
    بشتابيد

    بهترين كارها سه كار است:
    تواضع به هنگام دولت ، عفو هنگام قدرت و بخشش بدون منت
    پيامبر اكرم (ص)
    http://www.hamdardi.com/my_documents....com_8.com.jpg



  2. #2

    تاریخ عضویت
    جنسیت آبان ۱۳۸۷
    نوشته
    598
    مورد تشکر
    1,660 پست
    حضور
    8 ساعت 2 دقیقه
    دریافت
    3
    آپلود
    0
    گالری
    0



    نقل قول نوشته اصلی توسط rana_ نمایش پست
    خاطره شيطنت ها ؟


    خاطره درس نخوندن ها و بعضا درس خواندن ها


    یادمه معلممون تو دبیرستان که بودم منو برد پای تابلو ازم در س بپرسه
    انقدر سر کلاسش شلوغ میکردم هر هفته ام از دم در منو صدا میزد نیومده تو کلاس میگفت پاشو بیا درس جواب بده
    منم هر هفته فیلم بازی میکردم
    البته یکم بنده خدا معلممون مشکل داشت فقط میخندیدیم
    بعد که منو برد منم کتابمو با خودم بردم سریع کتابمو باز کردم گذاشتم روی زمین
    معلم پشت میز نشسته بودازمن سوال میکرد اون سوال میپرسید منم برای هر سوال مینشستم کتابو ورق میزدم وتند پا میشدم یکمم
    بچه ها کلاسو به خنده وشوخی میگرفتند تا من بشینم کتابو نگا کنم وبلند شم
    خیلی خندیدیم کلاس منفجر شده بود

    معلممونم هاج و واج نگا میکرد ببینه چه خبره اخرشم نفهمید من از رو کتاب جواب دادم سوالارو
    مدام میگفت ساکت باشین به چی میخندین ما ام که این میگفت دیگه حالا نخند کی بخند....
    ویرایش توسط صدای دیدار : ۱۳۸۷/۱۱/۲۶ در ساعت ۱۰:۴۶



    و هیچ فکر نکرد مامیان پریشانی تلفظ درها
    برای خوردن یک سیب
    چقدر تنهاماندیم...





  3. تشکرها 3


  4. #3

    تاریخ عضویت
    جنسیت بهمن ۱۳۸۶
    نوشته
    2,483
    مورد تشکر
    6,391 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    22
    آپلود
    0
    گالری
    51



    باسلام و وقت بخیر...

    والا اون بالا بالاها نوشته حکایات و خاطرات قرآنی اما توکل بر خدا:

    بله.. دقیقا سال سوم دبستان بودیم (یادش بخیر! اول بذارین کمی :Geryan: خب حالا کمی بهتر شد) یه روز بدلیل حال چی بود یادم نمی یاد سر کلاس درس حاضر نشدیم! اما نه اینجوری فایده نداره باید از اینجا شروع کنم! روز قبل از نیامدن ما سر کلاس یعنی سر صف صبحگاه آقای ناظم مدرسه که اتفاقا فامیل خودشون هم ناظمی بود، اومدند و شروع کردند به گفتن مضرات و معایب غیبت و فرد غیبت کننده! که آقا پشت سر همکلاسی خود صحبت نکنید! بمانند این می باشد که گوشت برادر مؤمن یا همون دوست و هم درسی خویش را خورده اید و غیر ذالک

    خب! بازم یه خب دیگه! حالا پاراگراف بالا را یه بار دیگه بخونید:
    دقیقا سال سوم دبستان بودیم! یه روز بدلیل حال چی بود یادم نمی یاد سر کلاس درس حاضر نشدیم! آقای ناظم یا همون ناظمی زاده بمانند اجل معلق اومدند دم درب کلاس و گفتند عمومهربون (توجه کردید این نام از همان دوران طفولیت و عنفوان جوانی بر ما نهاده شده بود و واقعا زیبنده ما می باشد :biggrin بیا بیرون باهات کار دارم! گفتیم چشم، اومدیم آقا! (از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن از ترس چوب ترکه ) ناظم با ترکه ای که در دستش بود و آروم به ته دست خودش می زند! گفت: مهرررررررررررررربون چرا دیروز غیب کردی! ما رو بگو جا خوردیم! گفتیم آقا ما ما ما ما (حواستون باشه ذهنتون به جاهای بد بد خطور نکنه! ترس از چوب ترکه ما را مجبور به ادای این کلمه کرد) خلاصه جونم واستون بگه! گفتیم آقا ما اصلا غیبت نکردیم! ما از این کارا بلد نیستیم! به جون مامانمون اینا راست می گیم! اصلا بخدا دروغ بلد نیستیم! بله نوه های گلم (ببخشید یهویی فک کردم دارم لالایی براتون می خونم ) از آقای ناظم اصرار و از مهربون انکار! تا جایی که خود آقای ناظم نیز شک ورش داشت! نکنه این پسره (مسؤول موبایل آینده گفتمان قرآن ) راست میگه و من اشتباه می کنم! الکی روح لطیف و چهره معصوم این بابا را مثل رنگ زرد چوبه سفید سفید کردیم با این ترکه عریض و طویل...

    چشماتون رو به درد نیارم! مجددا درب کلاس را باز کرد و به آقای معلم گفت جناب آقای فتاحی لطفا دفتر کلاس رو بدهید به من! یه نگاه کرد و گفت آهان ببین! پس این کی بوده که دیروز غایب بوده! آقا ما رو بگو فقط گفتیم:
    آاااااااااااااااااااااااا ااخییییییییییشششش! پس غیبت نکردیم غایب بودیم! مجددا اوووووووووووووووف! مخلص کلام بحمدالله براشون توضیح دادیم که علت غیبت (غایب) بودنمان چه بود و رهایی یابیم از نکیر و منکر شب اول قبر. :frown: خداییش حال کردین! ما حاضر شدیم غیبت و گناه نکنیم! اما سر درس و کلاس هم حاضر نشویم :redface:

    میشه گفت این یکی از بهترین خاطرات دورات تحصیلی عمومهربون بود! تا دلتون بخواد از این خاطرات ریز و درشت و آبدار و شایدم کم مزه داریم! با این که کلا فرد خجالتی بودیم اما کار خودمون رو می کردیم! نمی ذاشتیم بمونه برامون عقده بشه

    در پایان ضمن تشکر و سپاسگزاری از سرکار رعنا بدلیل خلق تاپیک در پیش رو! بیاین، آقا و خانم بیاین بهترین و شیرین ترین خاطرات دوران تحصیلی تون را برای همه باز گو کنید! بنا نیست وزارت اطلاعات بگیرتمون! اگر بگیره می ریم اونجا هی هی براشون داستان و خاطره از خودمون ول می کنیم و طرف رو سکته وزیتی و ما رو خلاص وکردی!!!

    همه تون باشین اما عمرتون مثل گل نباشه



  5. #4

    تاریخ عضویت
    جنسیت آبان ۱۳۸۷
    نوشته
    230
    مورد تشکر
    664 پست
    حضور
    8 ساعت 53 دقیقه
    دریافت
    17
    آپلود
    0
    گالری
    0



    من اساسا و اصولا در دوران تحصیل در مدرسه، بسیار کم رو و کم حرف بودم. الانم تا حدی همین جوریه. ولی بعضی وقتا دیگه فشار شیطنت نمیذاشت ساکت بشینم.
    یه روز سر کلاس هندسه یکی از بچه ها رفته بود پای تخته سیاه داشت جواب یه سوال رو می نوشت. خیلی هم کمرنگ نوشته بود. دبیرمون گفت کجا جواب سوال رو نوشتی؟ من که چیزی نمی بینم!
    یه دفعه من از بین بچه ها گفتم: چشم بصیرت می خواد استاد! (البته اون موقع استاد نمی گفتیم نمی دونم چی گفتم اینو!)
    دبیرمون هم همچین ناراحت شد که نگو. من فقط خواستم شوخی کرده باشم و قصد ناراحت کردن ایشونو نداشتم ولی به هر حال ناراحت شدند.


  6. #5

    تاریخ عضویت
    جنسیت آبان ۱۳۸۷
    نوشته
    168
    مورد تشکر
    413 پست
    حضور
    8 دقیقه
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    انصافا بنده مردم آزار نیستم اما بعضی مواقع کاراهای ازمون سر میزنه که تنها میشه همین عنوان رو بهش داد.
    کلاس دوم دبیرستان من شاگرد سوم بودم خوب داستان ما طبیعتا در مورد نفری است که شاگرد اول بود
    ایشون بسیار با کلاس ، با شخصیت بودند و لی کمی خودشان را می گرفتند و همچین حسابی مغرور بودند.
    آن روز از روی کتاب ادبیات فارسی به نوبت می خواندیم که نوبت شاگرد اول رسید.
    ما کنار هم روی یک نیمکت می نشستیم.
    رسید به کلمه مثلا "
    بر هر نعمتی شکری واجب
    دقیقا قبل از کلمه شکری(سپاسی) من آهسته گفتم شکری (شیرین با کسره ) ایشان هم بدون تامل آن را بیان کرد
    کلاس یکمرتبه از خنده ترکید و این غرور کاذب هم فرو ریخت
    تا مدتی با من قهر بود ولی کم کم یادش رفت.
    قال الله تعالی

    اليس الله بكاف عبده

    آيا خداوند براي بنده كافي نيست

    تلاش کن چیزی را که دوست داری بدست آوری
    وگرنه مجبور می شوی
    چیزی را که بدست آوردی دوست داشته باشی


  7. #6

    تاریخ عضویت
    جنسیت شهريور ۱۳۸۷
    نوشته
    193
    مورد تشکر
    323 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    خداييش من يكي تا حالا كاري نكردم.

    ولي عوضش تا بخوايد خاطره دارم

    يه روز بچه ها با پريز كلاس ور رفتن و درپوشش شكست.
    بعدش يكي با خودكار رفت سراغش انقد ور رفت اتصالي داد.

    انقد حساس شده بود اين سيماش كه ميرفتيم بغلش دست ميزديم خاموش ميشد و دوباره دست ميزدي روشن ميشد.

    ما هم خامو ميكرديم. معلم كه ميومد تو كلاس تا در رو ميبست چراغ روشن ميشد.

    بعد كه ميخوسات خامو كنه ما ميرفتيم بغلش دست ميزديم. خاموش ميشد.


    تازه يه بار با فوت خاموش شد.



    ميدونم خيلي چرت بود.
    شهوت فرماندهان روم و ري
    ميبرد سرهاي ما را روي ني
    بشنو از ني چون حكايت ميكند
    شيعه را در خون روايت ميكند

    شیعه یعنی هفت‌خطی درجنون
    شيعه طوفان می‌کند در کاف و نون

    این سخن کوتاه کردم والسلام
    شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام


  8. #7

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0



    نقل قول نوشته اصلی توسط سيد حسن نصرالله نمایش پست
    خداييش من يكي تا حالا كاري نكردم.

    ولي عوضش تا بخوايد خاطره دارم

    يه روز بچه ها با پريز كلاس ور رفتن و درپوشش شكست.
    بعدش يكي با خودكار رفت سراغش انقد ور رفت اتصالي داد.
    .........
    ميدونم خيلي چرت بود.
    یارب

    نمی دونم چرا هر وقت توی خوابگاه دانشجویی و پانسیون کارمندی فیوز می پرید، من باید مخفی می شدم. چون خیلی ها دنبالم می گشتند. باید ثابت می کردم که نیستم در حالیکه بودمو و کار کار خودش......

    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***


  9. #8

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    5,067
    مورد تشکر
    28,287 پست
    حضور
    133 روز 6 ساعت 34 دقیقه
    دریافت
    24
    آپلود
    41
    گالری
    2534



    دوم راهنمایی بودم به خاطر یه نیم نمره درس حرفه و فن شاگرد اول نشدم اون هم فقط به خاطر اینکه شال گردنی که بافتم کمی کوتاه بود . من خیلی به معلممون اعتراض کردم اما افاقه نکرد و در نهایت برای اینکه منو بپیچونه گفت بیمزه میشه اگه یه کلاس 2 تا شاگرد اول داشته باشه
    خوب نمیشد باعث و بانیش رو بخشید دیگه!! خلاصه بعد از ثبت نمرات و اعلام نتایج از خجالت خانم معلم در اومدم
    یک روز که دورو برش شلوغ بود منم رفتم به بهونه سوال کنارش ایستادم با یه چسب مایع !
    تمام چسب رو پشت چادرش خالی کردم تا اون باشه دیگه به من نمره کم نده
    تمام مدرسه رو زیر و رو کردن که بفهمن کی چادر نو خانم معلم رو داغون کرده
    هنوز هم که یاد اون روز می افتم احساس پشیمونی نمیکنم
    حقش بود




  10. #9

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    352
    مورد تشکر
    756 پست
    حضور
    15 ساعت 31 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    0
    گالری
    0




    تکراری، خاطره ی تکراری،....خب تکراریه که تکراریه این که داد زدن نمی خواد.
    گفتم ضایع نشم. شما که بدتر ضایع کردین.
    یارب

    نه قبول نیست، یه خاطره از مدرسه؛
    این خاطره هیچ وقت یادم نمی ره، کلاس سوم ابتدایی بودم

    دوستم خودکار قرمزشو گم کرده بود. از من مظلومتر هم تو کلاس، کسی نبود تهمت به من که کار تو اه. اون خودکاری که پیشته مال منه. منم نمی تونستم از خودم دفاع کنم. خلاصه آبروی داشته و نداشته مو پیش بچه ها برد.
    خانوم معلم، اومدن داوری کنن. بالطبع حقّو به اون میده؛ چون زبونش همه رو قورت می داد.

    همکلاسیم دلیل حرفشم این بود، که جوهر خودکارش سرریز شده و همه جاش خودکاره قرمزه.
    خدا خیرش بده معلمو، برگشتن گفتن: خُب چه حرفی داری بگی و منتظر پاسخ من.
    منم گفتم: اون مال منه، شما ببینین، بدنه شو هم لاک زدم.
    خانوم هم با دقت بررسی کردنو رو به ایشون گفتن: چرا تهمت می زنی، آره راست می گه این لاکه نه جوهر.
    خلاصه این ماجرا درسی بهم داد که حالا هم که حالاست همه وسایلمو اسم بزنم هر جا هم بره زود برگرده.
    در ادامه ی این ماجرا، توی دانشگاه، اول ترمی گونیای چندین ساله ام گم شد، منم حساس به وسایلام، کلی گشتم. می پرسیدن دنبال چی هستی نمی گفتم چون واقعا آبرو بَر بود. از گونیا فقط جسدش مونده بود با آرم اسمم روش بدون هیچ شماره ای.
    .....خلاصه آخر ترمی مرتب و تمیز روی میز گذاشته بودن، یه لحظه گفتم خُب ور نمی دارم؛ بذا بمونه. دیدم مارکش بدجوری چشمک می زنه. فقط نمی دونین من با چه مصیبتی اونو ورداشتم. کلی خودمو سرزنش کردم که این گونیا نه شماره واسه اش مونده نه جونی، تازه یه ورشم شکسته؛ حالا برچسب اسمو چرا از روش نکندی؟
    بعد شروع کردم به کندن برچسب، مگه کنده می شه. نشان استاندارد 4-5 ساله کارش درست بود.
    ..... فقط نفهمیدم کار کدومشون بود. شاید آقایون سایت بدونن که از این کارا بلدن در ضایع کردن خانمها
    یارب
    ای خدا با تو سخن می گویم:
    ***
    گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به رو .... شرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
    ***


  11. #10

    تاریخ عضویت
    جنسیت آذر ۱۳۸۷
    نوشته
    164
    مورد تشکر
    413 پست
    حضور
    2 ساعت 17 دقیقه
    دریافت
    17
    آپلود
    0
    گالری
    7



    يه خاطري كه از دبيرم بود كه نصيحت برادرانه كرد وگفت دوران نوجواني دوراني كه مي تونين خودتان رو اصلاح ياد دنبال گيري كنيد واگه به جوني برسد نمي شه


صفحه 1 از 2 12 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود