جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: کرم از کجا تا به کجا

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    982
    مورد تشکر
    768 پست
    حضور
    8 دقیقه
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    کرم از کجا تا به کجا




    در بزرگواري كريم اهل بيت(ع)
    كد خبر: ۳۸۱۹۸تاريخ انتشار: ۱۴:۲۲ - ۰۵ اسفند ۱۳۸۷تعداد بازديد: ۱۳۱۵
    سخاوت از جمله صفاتي است که هر کسي نمي‌تواند به آن متخلق شود؛ چرا که دل کندن از مال دنيا سخت و دشوار است؛ و تنها کساني مي‌توانند از مال دنيا بگذرند که به دنيا دلبستگي نداشته باشند. آن زمان است که فرد همه را در مال خود شريک دانسته و حتي از شراکت پا فراتر نهاده و به قدر رفع نياز براي خود صرف کرده و مابقي را در بين نيازمندان بذل مي‌نمايد.

    اهل بيت عليهم السلام کمال اين صفت را دارا بوده و در بذل کرم به جايي رسيده بودند که درخواست هيچ نيازمندي را بي‌پاسخ نمي‌گذارده و حتي گرسنگي و شدائد را تحمل کرده و حق خود را به نيازمندان بذل مي‌نمودند. حضرت علي عليه السلام، به عنوان پدر ائمه عليهم السلام و خانواده محترم ايشان، حد کرم و سخاوت را به درجه‌اي رسانيدند که در مقامشان سوره دهر نازل گرديد. سخاوت امام حسن عليه السلام نيز به عنوان فرزند بزرگ اين خانواده عزيز، زبانزد خاص و عام است تا بدانجا که به کريم اهل بيت معروف گرديده است. در اين مقاله قصد داريم گزيده‌اي از کرم اين امام همام را ارائه دهيم.

    در حديثي آمده كه امام حسن (ع) هيچ‏ گاه سائلي را رد نكرد و در برابر درخواست او «نه» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است كه هيچ ‏گاه سائلي را رد نمي‏كنيد؟ پاسخ داد: من سائل درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم، و من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلي را رد كنم، و خداوند مرا به عادتي معتاد كرده، معتادم كرده كه نعمتهاي خود را بر من فرو ريزد، و من نيز در برابر او معتاد شده‏ام كه نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم كه اگر عادتم را ترك كنم اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.

    امام حسن عليه السلام به دنبال اين گفتار اين دو بيت شعر را نيز انشا فرمودند:
    «اذا ما اتاني سائل قلت مرحبا بمن فضله فرض علي معجل
    و من فضله فضل علي كل فاضل و افضل ايام الفتي حين يسئل» (1)
    «هنگامي كه سائلي نزد من آيد به او گويم: خوش آمدي اي كسي كه فضيلت او بر من فرضي است عاجل. و كسي كه فضيلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترين روزهاي جوانمرد روزي است كه مورد سؤال قرار گيرد، و از او چيزي درخواست شود.»

    «ابن كثير» از علماي اهل تسنن در «البداية والنهاية» روايت كرده كه امام (ع) غلام سياهي را ديد كه گرد ناني پيش روي خود نهاده و خودش لقمه‏اي از آن مي‏خورد و لقمه ديگري را به سگي كه آنجا بود مي‏دهد. امام (ع) كه آن منظره را ديد به او فرمود: انگيزه تو در اين كار چيست؟
    پاسخ داد: من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم!
    امام (ع) به او فرمود: از جاي خود برنخيز تا من بيايم! سپس به نزد مولاي آن غلام رفت و او را با آن باغي كه در آن زندگي مي‏كرد از وي خريداري كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نيز به او بخشيد!(2)

    نامه پر بركت
    «ابراهيم بيهقي»، يكي از دانشمندان اهل سنت، در كتاب «المحاسن و المساوي» (3) روايت كرده كه مردي نزد امام حسن (ع) آمده و اظهار نيازي كرد، امام (ع) به او فرمود: برو و حاجت خود را در نامه‏اي بنويس و براي ما بفرست ما حاجتت را برمي‏آوريم! آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه‏اي نوشته براي امام (ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را که خواسته بود به او عنايت فرمود. شخصي كه در آنجا نشسته بود عرض كرد: براستي چه پر بركت بود اين نامه براي اين مرد اي پسر رسول خدا!

    امام (ع) فرمود: بركت او زيادتر بود كه ما را شايسته اين كار خير و بذل و بخشش قرار داد، مگر نمي‌داني كه بخشش و خير واقعي، آن است كه بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست بدهي، آن را در برابر آبرويش پرداخته‏اي!

    شاخه ‏گل پر بركت
    «زمخشري» در كتاب «ربيع الابرار» از «انس بن مالك» روايت كرده كه گويد: من در خدمت حسن بن علي(ع) بودم كه كنيزكي بيامد و شاخه گلي را به آن حضرت هديه كرد. حسن بن علي عليه السلام فرمود: تو در راه خدا آزادي! من كه آن ماجرا را ديدم به آن حضرت عرض كردم: كنيزكي شاخه گل بي‏ارزشي به شما هديه كرد و تو او را آزاد كردي؟ در پاسخ فرمود: اينگونه خداي تعالي ما را ادب كرده كه فرمود: وقتي تحيتي به شما دادند، تحيتي بهتر دهيد و بهتر از آن آزادي اوست.

    دفع دشمني خطرناك
    از كتاب «العدد» روايت شده كه گفته‏اند مردي در حضور امام حسن (ع) ايستاده و گفت: اي فرزند اميرمؤمنان سوگند به آن كه اين نعمت را به تو داده كه واسطه‏اي براي آن قرار نداده، بلكه از روي انعامي كه بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، كه حق مرا از دشمن بيدادگر و ستمكارم بگيري كه نه احترام پيران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم كند!

    امام (ع) كه تكيه داده بود، برخاست و به آن مرد فرمود: اين دشمن تو كيست تا من شرش را از سر تو دور كنم؟ عرض كرد: فقر و نداري! امام (ع) سر خود را به زير انداخت و لختي فكر كرد و سپس سربرداشت و به خدمتكار خود فرمود : هر چه موجودي داري حاضر كن! خدمتكار رفت و پنج هزار درهم آورد. امام (ع) فرمود: اين پول را به اين مرد بده، آنگاه به وي فرمود: به حق همين سوگندهايي كه مرا بدانها سوگند دادي كه هرگاه اين دشمنت براي زورگويي نزد تو آمد حتماً براي گرفتن حق خود نزد من بيا.

    دو نمونه از بزرگواري‏هاي امام(ع)
    «محمد بن يوسف زرندي»، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب «نظم درر السمطين» روايت كرده كه مردي نامه‏اي به دست امام حسن(ع) داد كه در آن حاجت خود را نوشته بود. امام (ع) بدون آن كه نامه را بخواند به او فرمود: حاجتت رواست! شخصي عرض كرد: اي فرزند رسول خدا خوب بود نامه‏اش را مي‏خواندي و مي‏ديدي حاجتش چيست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مي‏دادي؟ امام (ع) پاسخي عجيب و خواندني داد و فرمود: بيم آن را دارم كه خداي تعالي تا بدين مقدار كه من نامه‏اش را مي‏خوانم از خواري مقامش مرا مورد مؤاخذه قرار دهد.

    «علي بن عيسي اربلي» در «كشف الغمة» و «غزالي» در كتاب «احياء العلوم» و «ابن شهر آشوب» در «مناقب» و «بستاني» در «دائرة المعارف» خود با مختصر اختلافي از «ابوالحسن مدائني» و ديگران روايت كرده‏اند(7) كه امام حسن (ع) و امام حسين(ع) و عبدالله بن جعفر(8) شوهر حضرت زينب (ع) به قصد انجام زيارت حج خانه خدا از مدينه حركت كردند و چون بار و بنه آنها را از پيش برده بودند، دچار گرسنگي و تشنگي شديدي شدند و در اين خلال به خيمه پيرزني برخوردند و از او نوشيدني خواستند!

    پيرزن گفت: آب و نوشيدني در خيمه نيست، ولي در كنار خيمه گوسفندي است كه مي‏توانيد از شير آن گوسفند استفاده كنيد، آن را بدوشيد و شيرش را بنوشيد! آنها رفتند و شير گوسفند را دوشيده و خوردند، و سپس از او خوراكي خواستند. زن گفت: جزهمين گوسفند مالك چيزي نيستم و چيز ديگري نزد من يافت نمي‏شود، يكي از شما آن را ذبح كنيد تا من براي شما غذايي تهيه كنم؟ در اين وقت يكي از آنها برخاست و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را كند و آماده طبخ نموده و آن زن نيز برخاسته براي ايشان غذايي تهيه كرد و آنها خوردند و لختي بياسودند تا وقتي كه گرماي هوا شكسته شد، برخاسته و آماده ‏رفتن شدند و به آن زن گفتند: اي زن! ما افرادي از قريش هستيم كه اراده زيارت حج بيت الله را داريم و چون سالم بازگشتيم، نزد ما بيا تا پاداش اين محبت تو را بدهيم!

    آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جريان را شنيد، خشمناك شده و او را سرزنش كرده، گفت: واي بر تو! گوسفند مرا براي مردماني كه نمي‏شناسي سر مي‏بري، آنگاه به من مي‏گويي: افرادي از قريش بودند؟!

    اين جريان گذشت و پس از مدتي، فقر و نياز، آن پيرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدينه كشانيد و چون سرمايه و كسب و كاري نداشتند به جمع‏آوري سرگين و پشگل مشغول شده و از اين طريق امرار معاش كرده و زندگي خود را مي‏گذراندند.در يكي از روزها پيرزن عبورش بر در خانه امام حسن (ع) افتاد و در حالي كه امام (ع) بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را ديد شناخت، ولي پيرزن امام را نشناخت. در اين وقت امام حسن (ع) به غلامش دستور داد به دنبال آن پيرزن برود و او را به نزد وي بياورد.

    غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن (ع) به او فرمود: آيا مرا مي‏شناسي؟ گفت: نه! فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم! پيرزن گفت: پدر و مادرم به قربانت! امام حسن (ع) دستور داد هزار گوسفند براي او خريداري كردند و با هزار دينار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نيز وي را به نزد برادرش‏ حسين(ع) فرستاد.

    امام حسين (ع) از آن زن پرسيد: برادرم حسن چه مقدار به تو داد؟ عرض كرد: هزار گوسفند و هزار دينار!
    امام حسين (ع) نيز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پيرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبدالله بن جعفر فرستاد، و عبدالله از آن پيرزن پرسيد: حسن و حسين (ع) چقدر به تو دادند؟ پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار! عبدالله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دادند.

    چه كسي همانند اين جوانمردان است؟
    از كتاب «خصال» شيخ صدوق (ره) روايت شده كه مردي نزد عثمان بن عفان رفت و از او ـ كه بر درب مسجد نشسته بود ـ درخواست بخششي كرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند. آن مرد گفت: اين مقدار دردي را از من دوا نمي‏كند، پس مرا به شخصي راهنمايي كن كه حاجتم را برآورده سازد. عثمان به گوشه‏اي از مسجد كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره كرده گفت: به نزد اين جوانمردان برو. آن مرد نيز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ايشان معروض داشت.

    حسنين (ع) به آن مرد رو كرده گفتند: سؤال جز در يكي از سه چيز جايز نيست: خوني فاجعه آميز، يا بدهكاري دردآور و جانسوز، يا فقري كه انسان را خاكستر نشين كند، اكنون بگو: تو در كداميك از اين سه مورد سؤال مي‏كني؟ پاسخ داد: در يكي از همين سه مورد است! در اينجا امام حسن(ع) دستور داده پنجاه دينار به او بدهند، و امام حسين(ع) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دينار.

    آن مرد پول‌ها را گرفت و از نزد ايشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسيد: چه كردي؟ و آن مرد داستان خود و كرم و بزرگواري حسنين(ع) و عبدالله بن جعفر را براي او بازگو كرد و عثمان كه دچار شگفتي شده بود گفت: چه كسي همانند اين جوانمردان است، اينان ازسينه علم و دانش شير خورده و خير و حكمت را نزد خود گرد آورده‏اند.
    007

  2. تشکر


  3. #2

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۹۰
    نوشته
    1,126
    مورد تشکر
    1,761 پست
    حضور
    15 روز 15 ساعت 23 دقیقه
    دریافت
    2
    آپلود
    0
    گالری
    0



    شيطان به خداوند گفت: چگونه است كه بندگانت تو را دوست مي دارند و تو را نا فرماني مي كنند در حالي كه با من دشمن اند ولي از من اطاعت مي كنند؟!
    خطاب رسيد كه اي ابليس به واسطة همان دوستي كه به من دارند و دشمني كه با تو دارند از نافرماني هاي آنان در خواهم گذشت .
    کرم از کجا تا به کجاکرم از کجا تا به کجا

    ویرایش توسط جنات : ۱۳۹۱/۰۵/۰۶ در ساعت ۱۰:۵۷

  4. تشکر


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود