-
۱۳۸۷/۱۲/۱۰, ۱۰:۵۹ #1
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
.: واژه نامه دیوان حافظ :.
با سلام
در این تاپیک واژه نامه دیوان حافظ قرار می گیرد .
منبع: کتاب دیوان حافظ به تصحیح علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی
تایپ: جناب b.b در انجمن گیگا پارس
ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۸/۰۴/۲۴ در ساعت ۰۷:۴۷
-
-
۱۳۸۷/۱۲/۱۰, ۱۱:۰۳ #2
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
آب : آبرو ، آب ما = آبروی ما
گذار برظلماتست خضر راهی کو ........ مباد کآتش محرومی آب ما ببرد
آب حیوان = آب حیات = چشمه حیات : کنایه از آب زندگی یا چشمه ای است که هر کس از آب آن بنوشد زنده و جاوید شود . کنایه از لب و دهان معشوق
آب حیوان اگر این است که دارد لب دوست ........ روشن است اینکه خضر بهره سرابی دارد
آب خرابات : کنایه ازشراب انگوری است
نذر فتوح صومعه در وجه می نهیم ........... دلق ریا به آب خرابات کشیم
آب رکن آباد = آب رکنی
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت .......... کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
آب رکن آباد نهرمعروفی از انهار شیراز که به قول صاحب فارسنامه ناصری رکن الدوله دیلمی در سنه سیصدو سی و هشت احداث نموده ، منبع این آب در یک فرسخ و نیمی شمال شرقی شیراز و آب مذکور از تنگ الله اکبر عبور کرده و صحرای مصلی و باغ نو و تکیه هفت تنان و چهل تنان و تکیه خواجه حافظ را مشروب می نماید . رجوع به شیراز نامه ص 5-6 و 23-24 وسفرنامه ابن بطوطه چاپ مصر سنه 1343 ج 1 و ص 127 . 136 و فارسنامه ناصری ج 2 ص 20-21
آب زدن : آب افشاندن و آب پاشیدن به چیزی یا جایی . و مجازا به معنی اشک ریختن و گریستن آمده است
خرم آن روز که با دیده گریان بروم ......... تازنم آب ، در میکده یکبار دگر
آتش میخانه : آتش خمخانه = آب خرابات ، یعنی شراب
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد ......... خانه عقل مرا آتش خمخانه بسوخت
آذار : ماه ششم از سال رومی است که تقریبا با اسفند ماه ایران امروز همزمان است
ابر آذاری بر آمد باد نوروزی وزید ...... وجه می خواهم و مطرب که می گویدرسید؟
آزاده : راست ، بی عیب ، آزاد ، کامل ، سوسن سفید را از آن آزاد می گویند که از بار رنگ آزاد است .
به بندگی قدس سرو معترف گشتی ........ اگر چوسوسن آزاده ده زبان بودی
آستین فشان : کنایه از ترک دنیا کردن باشد و به معنی رقص کردن هم آمده است .
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان .......... زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت .
آن : کیفیتی که از مجموع حسن معشوق حاصل می شود و او را زیبا می سازد .
شاهد آن نیست که موئی و میانی دارد ........ بنده طلعت آن باش که آنی دارد
از بتان (( آن )) طلب ار حسن شناسی ای دل ...... کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود
آئین دین زرتشتی : مقصود خوردن شراب است که بر حسب عقیده عامه نوشیدن شراب در دین زردشتی حلال بوده است .
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی ....... کنون که لاله بر افروخت آتش نمرود
آئینه دار : در کتاب (( فرج بعد الشده )) باب 12 ، مرد سلمانی به فضل بن ربیع می گوید : (( من مردی ام مزین ، آئینه داری می کنم و موی لب مردمان بچینم .))
شهسوار من که مه آئینه دار روی اوست ....... تاج خورشید یلندش خاک نعل مرکب است
آئینه شاهی : یعنی آن دل که آئینه خدایی است .
دل که آئینه شاهی است غباری دارد ........ از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۱۲/۱۸ در ساعت ۱۵:۵۲
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۱۲/۱۹, ۱۰:۵۸ #3
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
احرام : دو معنی دارد ، یکی به معنی اصلی آن که عبارت است از آن که : شخصی که به قصد حج می رود از نقطه ای معین تا مکه جامه احرام می پوشدو 24 چیز را بر خود حرام می کند .
دیگر احرام در نماز است ( تکبیره الاحرام ) که نمازگزار با گفتن آن چند چیز را در نماز بر خود حرام می کند .
حافظ در بیت زیر ؛لغت (( احرام )) را با ریزه کاری مخصوص به خود طوری استعمال کرده که هم معنی احرام نماز است و هم احرام حج
احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست ......... درسعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
ارغنون ساز فلک : یعنی سیاره زهره و زهره نام زنی است که هاروت و ماروت شیفته او بودند .
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنرست ....... چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
ارغوان : بهار یا شکوفه درختی باشد بغایت سرخ و رنگین .
شراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمن ........ که ابروی تو آتش در ارغوان انداخت
ارم : نام باغی بوده که شداد در یمن برای معارضه و هم چشمی با بهشت واقعی خداوند ساخت . خداوند شداد و قومش را عذاب کرد وباغ او را از انظار ناپدید کرد و چنان مقرر فرمود که فقط در آخر الزمان یک نفر ازمسلمین آن را ببیند . بعدها باغ ارم استعاره شده است برای بهترین و با صفاترین باغها ؛ و گاهی در استعاره مقصود از (( باغ ارم )) بهشت حقیقی است .
معنی آبزندگی و روضه ارم .......... جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست
از آن شد : یعنی از آن گذشت ، گذشت کارش
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود ......... مگرشهم ز سر زلف تو زنجیر کنم
افسانه : در اینجا به معنی بیهوده است .
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی ........ که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۱۲/۱۹ در ساعت ۱۱:۰۱
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۱۲/۱۹, ۱۱:۱۴ #4
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
افسوس : طنز ، تمسخر ، افسوس کنان ، یعنی با حالت استهزا ء کننده
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان .......... نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست .
الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها : ای ساقی ، پیاله را بگردان و بنوش و بنوشان
اینکه بعضی گفته اند این مصرع از یزید است بکلی غلط است . ابدا در اشعار یزید چنین شعری نیست و احدی از یزید نقل نکرده است .
الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها ......... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
الله اکبر : تنگ ، یعنی دره واقع بین دو کوه و تنگ الله اکبر واقع است در شمال شیراز مابین دو کوه چهل مقام و بابا کوهی و ممر آب رکن اباد آنجاست ، رجوع شود به فارسنامه ناصری ج 2 ص 21 و آثار العجم مرحوم فرصت شیرازی ص 130 و 424- 425 و عین عبارت در موضع اول به قرار ذیل است : (( تنگ الله اکبر طاقی است به مقدار دو سه میدان دور از شهر میان دو کوه که از زیر آن ذهاب و ایاب مردم می شود و بالای آن در اطاقی قرآن بزرگی نهاده آن را قرآن هفده من نامند و چشمه رکن اباد در آن حوالی جاری است ))
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست ...... تا آب ما که منبعش الله اکبر است
انگشتری زنهار : همان است که وقتی حاکمی اسیری را مورد عفو قرار می داد به دستش می کرد تا کسی او را آزار نکند .
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار ........ صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
اهرمن : از اصطلاحات زرتشتیان است و ربطی به سلیمان ندارد ، ولی به طوری که ثعالبی می گوید در همان قرن های اول اسلام مسلمین جم و سلیمان را با یکدیگر اشتباه کرده اند .
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم ..... که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۱۲/۱۹ در ساعت ۱۱:۱۵
-
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۰, ۱۵:۳۰ #5
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
ایرا : یعنی از این راه ، بدین سبب
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن ........ من جوهری مفلسم ، ایرا مشوشم
ایغاغ : با دو غین معجمه - که ایقاق با دو قاف نیز نویسند - به ترکی یا مغولی به معنی نمام و سخن چیناست .
زبان کشیده چون تیغی به سرزنش سوسن .......... دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ
باد پیما : باد به دست ، یعنی بی حاصل و تهیدست .
چو با حبیب نشینی و باد پیمائی ...... به یاد دار حریفان باد پیما را
باد خوش نسیم : باد اسم عام است که شامل نسیم هم هست . در اینجا ترکیب غریبی است . نسیم باد ضعیف و ملایمی است که گاه می وزد و گاه می ایستد . یعنی در عین آنکه به ملایمت می وزد ، گاه می ایستد ، این است که نسیم را علیل گفته اند و تشبیه به مریض می کنند .
شیراز و اب رکنی و آن باد خوش نسیم ...... عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
باد شرطه : باد موافق
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز .......... باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
باده مست : اسناد مجازی است . یعنی می مست کننده
آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم ......... اگر از خمر بهشت است و گر از باده مست
باد یمانی : اشاره است به گفته حضرت رسول راجع به اویس قرنی که فرمود : (( انی اشم نفس الرحمان من قبل الیمین ))
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق .......... هر که قدر نفس باد یمانی دانست
بار امانت : اشاره است به آیه : (( انا عرضنا الامانه علی السموات ....))
آسمان بار امانت نتوانست کشید ........... قرعه کار به نام من دیوانه زدند
ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۱۲/۲۰ در ساعت ۱۷:۴۰
-
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۱, ۰۸:۲۲ #6
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
بتا : به کسر اول به معنی بگذار ، مخفف بهل تا ، بگذار تا
بتا چون غمزه ات ناوک فشاند ......... دل مجروح من پیشش سپر باد
بچشمکردن : کنایه از انتخاب نمودن و نشان کردن باشد و تند و تیز نگریستن
بچشم کردهام = در نظر دارم
بچشم کرده ام ابروی ماه سیمائی .......... خیال سبز خطی نقشبسته ام جائی
بدرقه : لغت فارسی است که وارد زبان عربی شده . بدرقه الحجاج : یعنی لشگری که برای حفظ و حراست حاجیان با آنها می رفته است .
کاروانی که بودبدرقه اش حفظ خدای .......... به تجمل بنشیند به جلالت برود
بدست باش : یعنیآگاه و با خبر باش و تقصیر مکن
ساقی بدست باش که غم در کمین ماست .......... مطرب نگاه دار همین ره که میزنی
برات : اصل کلمه عربی براءت است که به معنی بیزاری و پاک کردن ذمه است . در فارسی معنی حواله پیدا کرده است ، یعنی حواله برای خلاصی از آتش دوزخ
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی ........ آن شب قدر که این تازه براتم دادند
براستان : به راستان : یعنی قسم به راستان
سری که بر سر گردون به فخر می سودم .......... به راستان که نهادم بر آستان فراق
برآمد : یعنی بالا آمد .
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست ...... بر امد خنده ای خوش بر غرور کامگاران زد
برگ : روزی ، قوه ، حوصله
چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد ....... که با کس دگرم نیست برگ گفت و شنید
برگ و نوا : یعنی سر و سامان
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت ...... و ندرآن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
برنتابد : یعنی تاب نمی آورد .
خاک کویت بر نتابد زحمت ما بیش از این ........ لطف ها کردی بتا تخفیف زحمت می کنم
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۲, ۰۹:۵۰ #7
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
بقا : واژه بقاء یا نقد بقا یعنی عمر . امروز این معنی از میان رفته ، در صورتی که خواجه شیرازآن را به معنی عمر استعمال کرده است .
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی ......... مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
بنامیزد : بنام ایزد : چشم بددور ، چشم زخم مباد ، ماشالله
می در کاسه چشمست ساقی را بنامیزد ....... که مستی می کند با عقل و می بخشد خماری خوش
بو که : بو مخفف بود یعنی باشد ،که حرف بیان = باشد که ، شاید که
در خیال این همه لعبت به هوس می بازم ........... بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
بوسه بر رخ مهتاب زدن :
1- عمل دیوانه وار و بیهوده انجام دادن
2- بر ماهتاب چهره جانان از دور بوسه زدن یا بوسه فرستادن برای خیال جمال او . در اعتقادات مردم قدیم گویا میان دیوانه با ماه و مهتاب ارتباطی بوده است. مراد در اینجا بوسیدن روی مهتاب به آرزوی بوسیدن روی جانان بوده است .
روی نگار در نظرم جلوه می نمود ........ از دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم
باد استغنا : استغنای الهی را به باد تشبیه کرده اند ، چنانکه جوینی در بیان واقعه خوارزم می نویسد : چون مغولان نسبت به قرآن و مسجد جامع ، و ائمه و سادات و مشایخ و علما بی احترامی ها کردند ، مولانا امام جلال الدین ، روی به امام رکن الدین امامزاده آورد و گفت : مولانا چه حالتست ؟ (( اینکه می بینیم به بیداری است یارب با به خواب ؟ ))
مولانا امامزاده در پاسخ بگفت : خاموش باش ! باد بی نیازی خداوند است که می وزد ، سامان سخن گفتن نیست .( جهانگشای جوینی )
بهوش باش که هنگام باد استغنا ......... هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند
پاردم : رانگی را گویند ، و آنچه چرمی پهن باشد که بر پس زین دوزند و بر زیر دم اسب اندازند .
البته هر چه حیوان فربه تر شود ناگزیر پاردمش را دراز تر می کنند تا راه رفتن بتواند .
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد ......... پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف
پارسایان : یعنی اهل پارس در مقابل تازیان .
تازیان را غم احوال گرانباران نیست ........... پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
پایاب : آبی که پای به زمین آن برسد ، بر خلاف غرقاب که پای به زمین آن نمی رسد . به منی تاب و طاقت و مقاومت هم آمده در اینجا همین معنی مقصود است .
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد ......... کز دست بخواهد شد پایاب شکیبائی
پرده سرای : نغمه سرای ، مطرب ، نغمه خوان .
مرغ زیرک نشود در چمنش پرده سرای ........ هر بهاری که ز دنبال خزانی دارد
پرویزن : در اینجا به معنی مصفا یعنی صافی آمده است ، نه معنی الک و غربال .
سپهر بر شده پرویزنی است خون افشان ......... که ریزه اش سر کسری و تاج پرویز است
ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۱۲/۲۲ در ساعت ۰۹:۵۱
-
-
۱۳۸۸/۰۱/۱۵, ۱۱:۵۰ #8
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
پرگار : غیر از افزار معروف ، خواجه آنرا به معنی مکر و حیله و تدبیر و افسون نیز استعمال کرده است .
گر مساعد شودم دایره چرخ کبود ...... هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
ریزه : قطره
پیر : در اشعار حافظ ترکیبات مختلفی از پیر به کار رفته که بیش از همه پیرمغان است و جز آن ، چون پیر می فروش + پیر خرابات + پیر دردی کش + پیر پیمانه کش + پیر گلرنگ + پیر طریقت + پیر صحبت که غالب این ترکیبات به شیوه صوفیان ملامتیه و به اسلوب مصطلحات قلندری است . در اینجا برای نمونه از هر ترکیب بیتی آورده می شود .
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند ....... پیر ما ، هر چه کند عین ولایت باشد
هر گز به یمن عاطفت پیر می فروش ......... ساغر تهی نشود ز می صاف روشنم
بجان پیر خرابات و حق صحبت او ............ که نیست در سر من جز هوای خدمت او
پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور ......... خوش عطابخش و خطاپوشی خدائی دارد
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد ......... گفت پرهیز کناز صحبت پیمان شکنان
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان ........... رخصت خبث نداد ارنه حکایت ها بود
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر ........ که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است ........ که ازمصاحب ناجنس احتراز کنید
پیشانی : دو معنی دارد اول : معروف است . دوم : به معنی سختی ( =گستاخی ) و بی شرمی است
در شوخی ( غیاث )
گوش داشتن : محفوظ داشتن و حمایت کردن .
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن ........ ابروی کماندارت می برد به پیشانی
ای ملک العرش مرادش بده ....... وز خطر چشم بدش دار گوش
ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۸/۰۱/۱۵ در ساعت ۱۱:۵۲
-
-
۱۳۸۸/۰۱/۱۷, ۰۷:۵۸ #9
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
پیک : یعنی قاصدی که پیاده می رفته است . این کلمه را عرب ها تعریب کرده ((فیج )) گفته اند و بر (( فیوج )) جمع بسته اند که امروز (( فیوج )) را به معنی کولی ها استعمال می کنند .
ای پیک راستان خبر یار ما بگو ........ احوال گل به بلبل دستانسرا بگو
تابو که : به امید آنکه ، برای آنکه ، باشد
تابو که دست در کمر او توان زدن ......... در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم
تازیان : جمع تازی کنایه از تازندگان است ، یعنی کسانی که اسب را بتاخت می برند . در اینجامراد ، سواران تندرو است ، یا اسبان عربی ، چونکه با اسبان عربی بار نمی برند فقط مخصوص سواری است .
تازیان را چو غم حال گرانباران نیست .......... پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
تتق : چادر و پرده بزرگ را گویند
سر قضا که در تتق غیب منزویست .......... مستانه اش نقاب ز رخساره بر کشیم
تخت روان : دراینجا به معنی زمین است
جرعه جام بر این تخت روان افشانم .......... غلغل چنگدرین گنبد مینا فکنم
تخته بند : محبوس ، نوعی مجازات رایج در عهد مغول بوده است که شخص مجرم را به تخته می کوبیده اند تا فرار نکند و عذاب بکشد ، ولی معنای عام آن محبوس است .
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس .......... چو در سراچه ترکیب تخته بند تنم
تذرو : مرغی است صحرائی شبیه خروس (برهان ) تذرو ، قرقاول است
داده ام باز نظر را به تذروی پرواز ........ باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند
در اینجا نقش : نام نوعی دام است که قرقاول را با آن شکار می کنند
ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۸/۰۱/۱۷ در ساعت ۰۸:۰۰
-
-
۱۳۸۸/۰۱/۱۷, ۱۲:۴۵ #10
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,092
- مورد تشکر
- 2,132 پست
- حضور
- 1 روز 17 ساعت 36 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
ای رخت چون خلد ولعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان ودل سبیل
لطفا معنی این رو هم بفرمایید.
وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ / ۱۰- یونس
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری