جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: بررسی نقش تکنولوژی روز در تقویت یا تضعیف دین (انجمن خدمات و پژوهش ها)
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۲, ۲۰:۳۸ #1
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۶
- نوشته
- 2,483
- مورد تشکر
- 6,391 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 22
- آپلود
- 0
- گالری
-
51
بررسی نقش تکنولوژی روز در تقویت یا تضعیف دین (انجمن خدمات و پژوهش ها)
نوشته اصلی توسط مدیر علمی کانون
بیترديد بين دين و تكنولوژی ارتباط قطعی و جدّی برقرار می باشد لذا نمیتوان گفت دين ارتباطی با تكنولوژی ندارد و يا تكنولوژی ارتباطی با دين ندارد تكنولوژی میخواهد مجموع فنون عملیای را كه زندگی عملی انسان را تبيين و ساز و كار زندگی عملی انسان را هدايت و رهبری میكند، فرا بگيرد و دين هم برای همين كار آمده است.
آنچه که مسلم است این می باشد که دين را شما به يک معنويّت مبهم تعريف نمیكنيد دين را صرفاً به يک معرفت دينی محدود به دست آمده تبيين نمیكنيد. بلكه دين را جريان ولايت الهيّه میدانيد، كه همه ی عرصههای حيات را تحت پوشش قرار میدهد و میخواهد همهی عرصههای حيات را در مسير قرب و بندگی خدای متعال سازماندهی كند و تكنولوژی هم مجموعهی فنون عملیای است كه میخواهد همهی عرصههای حيات بشر را تحت پوشش قرار داده و سازماندهی كند با اين نگاه تعامل جدّی بين دين و تكنولوژی پيدا میشود.
منتظر نظرات مفید دیگر دوستان گرامی خواهیم ماند!
ویرایش توسط Amoo Mehraboon : ۱۳۸۷/۱۲/۲۳ در ساعت ۰۹:۴۰ دلیل: اللهم نور قلوبنا بالقرآن
-
تشکرها 12
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۳, ۱۶:۳۲ #2
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۶
- نوشته
- 2,483
- مورد تشکر
- 6,391 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 22
- آپلود
- 0
- گالری
-
51
دین و دنیای جدید؟
مقدمه:
دین اسلام برای تدبیر جامعه بشری آمده است و از طرفیدیگر در دنیای جدید پدیدههای متنوعی ظهور میکند کههر کدام به سهم خود بر نحوه زیست و زندگی انسان ها تأثیر میگذارند. در این وضعیت ممکن است در ذهن جوان کنجکاو مسلمان این سوال جریان پیدا کند که نسبت دین او با دنیای جدید چیست؟ البتهاین سؤال بسیار کلی و مبهم است و برای آنکه پاسخ خود را بیابد چارهایجز این نیست که در مرحله اول مؤلفهها و ابعاد و ارکان دنیای جدید را یکایک تفکیک کنیم و نسبت هر یک را با دین ارزیابی نماییم و در مرحله بعد پس از جمعبندی این ارزیابی ها
به آن پرسش مهم پاسخ دهیم. اما ابتدا لازم است مقدمه بحث را با طرح چند سوال اینگونه آغاز کنیم:
1- میزاندخالت دین در سعادتمند شدنجامعه بشری چقدر است؟
2- آیا تکنولوژی مورد تائید دیناست؟
3- نقش دین در ترغیب ب هبهرهوری از مواهب طبیعی چیست؟
مکتبهایی که خطوط بایستگی و شایستگی جامعه انسانی را چهدر قلمرو زندگی این جهانی و چه در حیاتجاودانی ترسیم مینمایند، خطوط کلی خواهد بود نه ورود در مسائلجزئی. اما شناخت آن خطوط کلی و قرار گرفتن در جریان جزئیات و تطبیق کلیات بر آنها، به عهده خود مردم است و بهمین دلیل میگوییم: مکتب اسلام دو جنبه دارد:
الف:جنبه پیشروی
ب: جنبه پیروی.
لذا همه آموزه های دین مربوط به نیازهای ثابت مادی و معنوی انسانها است، مکتب اسلام با جنبه پیشروی، انسانها را رو به کمال تشویق می کند و اما در جزئیات و موضوعات و انتخاب طرق زندگی [ مادامیکهمخالفعقلو مقرراتثابتشده اسلامینباشد ] مکتب اسلام خواستههای معقول مردم را امضا، نموده و به اصطلاح رویکرد پیروی دارد و شاید به همین علت است که اسلامتازگی و سازندگیخود را در ذاتخود دارد و در نتیجه جاودانگی مقتضای ذات آن است.
اگر فرد یا جامعهایبه علل مختلف فاقد استعداد لازم باشد، در این صورت هی چخللی بر کمال دین وارد نمیآورد.. البته جامعه بشری ممکناست بدونشریعت اسلامی نیز برقرار باشد. اما بر اساس مبانی دینی معتقدیم نیاز انسان [ بهجهتاستعدادهایبسیار متنوعیکهدارد ] به هدایت فکری از طریق خالق هستی ضرورتی غیر قابل انکاراست.. زیرا هدف حیات انسان منحصر در زوایای حیوانی نیست.
هنگامی که زندگی اجتماعی برای او ضروریشد؛ زمانی محتوایی این زندگی مستند بهسیاستعقلی است و گاهی مستند به شریعتالهی است اما هنگامی که آن مستند به سیاست عقلی است، منافعش تنها در دنیا، حاصل میگردد. بنابراین، قوانین شریعت اسلامی مجموعهای از احکامشرعی و آداب اخلاقی و قوانین طبیعی است که مراعات آن دنیای جدیدی را پیشروی انسان باز می کند، در نتیجه زندگی بر مبنای دین از زندگی بر مبنای تعقل محض [ اگر امکان پذیر باشد ]، کاملتر و جامع ترخواهد بود. جامعیت زندگی دینی از آن جهت است که سعادت هر دو جهان را تامین می کند. اما زندگی بر مبنای سیاست غیردینی این فرجام اندیشی را ندارد.
ادامه دارد...
-
تشکرها 5
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۳, ۱۹:۴۸ #3
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,045
- مورد تشکر
- 4,260 پست
- حضور
- 2 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 191
- آپلود
- 52
- گالری
-
45
دين، علم و تكنولوژي
دين، علم و تكنولوژي
نويسنده : داوود مهدوي زادگان
23 خرداد، 1383
دانش و تكنولوژي نوين ظاهراً در بستري نشو و نمو پيدا كرده كه صبغه ي ديني ندارد. اينكه «ظاهراً» گفته مي شود به دليل آن است كه دانشمندان علوم جديد خودشان را به دور از علقه هاي ديني و دينداري نمي دانند. اما روشنفكران سكولار كه عهده دار تفسير دنياي مدرن مي باشند، غالباً تصويري غيرديني از علم و صنعت نوين ارائه داده اند. از اين رو، تلقي عمومي از رابطه ي دين و دانش چيزي خلاف واقعيت خواهد بود. برداشت القاء شده آن است كه رابطه ي مثبتي ميان علم و دين برقرار نبوده و بشر در دو راهي علم و دين گرفتار آمده است. لذا بسياري از پرسش هايي كه روشنفكران در باب نسبت علم و دين طرح كرده اند، عمدتاً با همين تلقي و پيش فرض است. پرسش هايي كه خواهد آمد، نمونه اي از اينگونه تلقي هاي روشنفكرانه است.
1ـ آيا علم پديده اي بي طرف است؟ اين پرسش يكي از پرمسأله ترين مباحث «علم شناسي» است كه تاكنون دفتر آن باز مانده است و براي پاسخ دادن به آن بايد مسايل متعددي مقدمتاً مورد بحث و بررسي قرار گيرد. لذا در اينجا مجال واسعي براي تفصيل آن نيست. با اين حال به قدر مقدور به اين مباحث اشاره مي شود. نخست در باب تعريف علم است. توافق جمعي چندان روشني درباره ي مفهوم علم وجود ندارد. هر يك به وجه خاصي علم را تعريف كرده اند. مثلاً علم را از آن حيث كه عالم تصوير برداري از اشياء مي كند و صورت چيزها را در ذهن خود نقش مي بندد؛ گفته شده علم همان صورت اشياست كه در نزد عالم يا ذهن حاصل مي شود. يا علم از آن حيث كه ميان عالم و معلوم نسبتي و مواجهه اي برقرار مي شود؛ گفته شده كه عبارت از «كيف نفساني» است كه از برقراري نسبت ميان عالم و معلوم پديد مي آيد. برخي با تفكيك علم به معناي «معرفت» با علم به معناي «دانش تجربي» يا علم به معناي «علوم انساني» و علم به معناي «علوم طبيعي»؛ سعي كرده اند تعريف متكثري از علم ارائه دهند؛ يعني علم به هر يك از اين معاني تعريف خاصي دارد. ليكن به نظر مي رسد كه علم معنا و مفهوم كلي دارد كه مباني خاص ارائه شده تجليات و شعب آن مفهوم كلي است.
لذا معاني خاص با معاني عام علم ندارند. مشكلي كه در بيان معناي عام علم وجود دارد به كارگيري واژگان مترادف است. لذا در اصطلاح فني تعاريف در حد شرح الاسمي است. اما به هرحال، علم عبارت از معرفت، شناخت و آگاهي است كه در اثر برقراري نسبت و مواجهه با موضوع شناسايي براي شخص عالم حاصل مي شود. موطن اين معرفت و آگاهي در جايي وراي گوشت و خون آدمي؛ يعني در عقل و ذهن بشر است. موضوع شناسايي ممكن است اشياي طبيعي يا امور انساني و يا وراي اين امور باشد. لذا علم به علوم طبيعي، انساني و علوم ماورايي كه علم الهيات جزيي از آن است؛ تقسيم مي شود. فعل شناسايي براي آدمي بدون روش ممكن نمي گردد و حتي اگر اين شناسايي به صورت اتفاقي و روزمرگي حاصل شود.
روش شناسايي در علوم مختلف يكسان نمي باشد و در هر يك از روش خاص بهره برداري مي شود. علاوه شناسايي به اعتبار اينكه معطوف به امور جزئي يا عام باشد، به علم جزئي نگر و علم كلي نگر نيز تقسيم مي شود. اشاره به شقوقات علم يا شناسايي به اين دليل است كه وقتي سخن از «بي طرفي» در علم مطرح است؛ بايد توجه وافي به ابعاد اين مسأله داشته باشيم، اما اصطلاح «بي طرفي» واژه اي است كه به تفسير و تفهيم مناسبي نياز دارد. آيا بي طرف بودن يعني نه جانب ذهن و نه جانب عين را گرفتن؟ يا عدم جانبداري از فاعل شناسايي و موضوع شناسايي است؟ يا اينكه مراد از بي طرفي آن است كه خود شناسايي في نفسه و به طور مستقل در نظر گرفته شود؟ چه چيزي بايد بي طرف باشد؛ علم يا عالم يا معلوم؟ مسأله بي طرفي مربوط به اشياي جاندار ذي شعور است. شرايط امكان بي طرفي هم مسأله ديگري است.
اگر بايد عالم بي طرف بماند، او تحت چه شرايطي مي تواند بي طرف باشد؟ آيا تحت شرايط وجدان اخلاقي، الزام اجتماعي، الزام علمي يا الزام ديني؟ ملاحظه مي كنيد كه با اين پرسش رابطه ي شناسايي با موضوعاتي چون اخلاق، جامعه، دانش و دين و غيره به مسأله مهمي تبديل مي شود. زيرا تبيين مسأله بي طرفي علم به هر يك از اين موضوع ارتباط پيدا مي كند. اگر بي طرفي مربوط به علم باشد، سوال مي شود كه بي طرفي مربوط به تمام حصول و اكتساب صورت اشياء در ذهن است و مربوط به تمام ابراز صورت هاي حاصله و اكتسابي است. زيرا ممكن است فاعل شناسايي تصوير درستي از موضوع شناسايي حاصل كرده باشد، اما در مقام ابراز آنها جانبدارانه عمل نمايد. به هر حال، اگر علم را به آينه اي تشبيه نماييم، مي توان گفت كه علم همچون آينه ذاتاً بي طرف است. هر چيزي برابر آينه قرار گيرد، هر آنچه را پيدا است به تصوير مي كشد. پس جانبداري علم يك مسأله بيروني و عرضي است.
بايد بررسي كرد كه چه عوامل بيروني موجب سقوط علم از مقام بي طرفي مي شود. البته اگر علم بي طرفي خود را از دست دهد در واقع از علم بودن مي افتد. زيرا علم ذاتاً بي طرف است و هر چيزي كه ذاتيات خود را از دست بدهد، نابود و معدوم مي گردد. لذا علم جانبدارانه، علم نيست كه «آگاهي كاذب» است. ممكن است كه گفته شود بخش علوم انساني از علم جديد (مدرن) بي طرف نيست. زيرا در اين علوم «عقلانيت معطوف به هدف» رسميت دارد. حال اگر اين هدف برآمده از اغراض فردي و نفساني باشد؛ ديگر چگونه بي طرفي اين علم پابرجا مي ماند؟ از اين رو، بر اين باوريم كه اگر علم در فضاي ديني و قدسي شكوفا گردد، بي طرفي آن تضمين شده است. زيرا علم به دين تكيه مي زند و دين هم سخن حق و عدالت است. پس وقتي علم به خدا تكيه نمايد، در واقع به حقيقت پهلو زده است. علم بي طرف است كه به حقيقت نزديك شده باشد و حقيقت مطلق جز خداوند متعال چيز ديگري نيست.
همه چيز حقانيت شان را از آن حقيقت مطلق مي گيرند. پس درجه و مرتبه ي نزديكي علم به حقيقت مطلق، ميزان بي طرفي علم را مشخص مي كند. از نشانه هاي علم بي طرف قدسيت و نورانيت آن است. زيرا بنابر آموزه هاي قرآني كه مي فرمايد، «الله نور السموات و الارض» (نور / 35)، علمي كه به حقيقت مطلق نزديك شده از درخشش نورانيت آن منور مي گردد. نشانه ي ديگر علم بي طرف آن است كه حاملان آن (علماء) بيشتر از ديگر بندگان از خدا مي ترسند. زيرا آنان خود را در جوار و محضر حقيقت مطلق مي بينند و لذا همواره نگران جدايي از آن مي باشند.
براي همين خاطر است كه قرآن كريم مي فرمايد «انما يخشي الله من عباده العلماء» (فاطر / 28). خداوند سبحان شريعت اسلامي را براي اين در ميان مردم به وديعه نهاده تا همگان ـ به ويژه علما ـ با عمل بدان از نگراني و خوف دور شدن از حقيقت مطلق به در آيند. پس نشانه ي سوم علم بي طرفي آن است كه اهل شريعت الهي است. بر اين اساس، بايد تحقيق كرد كه علم و عاملان نوين، چه اندازه اي قدسي و نوراني، اهل خشوع و شريعتمدار هستند تا ميزان بي طرفي آن روشن گردد. علم و عالم جانبداري كه بي طرف نيست؛ قدسيت و نورانيت ندارد، در برابر خالق جهان سركش و عصيان گر و شريعت گريز است.
2ـ آيا علم، به فلسفه به ويژه از نوع تصوف شرقي آن نيازمند است؟ چنين پرسشي بيان گر آن است كه سائل از مسائل فلسفه و تصوف بي خبر است. فلسفه و تصوف دو چيزند، نه آنكه فلسفه شعبه اي از تصوف باشد. مضافاً آنكه مقصود از «تصوف شرقي» روشن نيست. آيا «تصوف غربي» ـ مانند عرفان سرخ پوستي، عرفان مسيحي يا فردگرايي مدرن مثلاً ـ داريم تا تصوف شرقي را از نوع غربي آن تفكيك نماييم؟ فلسفه دانش برهاني است و تصوف دانش شهودي و مجاهدت رفتاري است. به هر حال، علم به هر دانشي كه معطوف به حقيقت باشد نيازمند است. دوران سركشي و استقلال خواهي كاذب و فريفته ي عمل خود شدن به سر رسيده است. تمام پديده هاي عالم سلسله ي به هم پيوسته اي است كه بالاتفاق به سوي حقيقت (خواسته يا ناخواسته) روان هستند. گسست در سلسه ي آفرينش باعث توقف و دور شدن از حقيقت مطلق است.
اين گسست با استقلال خواهي، خودبنيادي و احساس بي نيازي تحقق مي يابد. پس علم براي بي طرف ماندن خود نياز به همه ي دانش هاي حقيقت جوي بي طرف دارد. علم نوين شديداً به علوم الهي، فلسفي و اخلاقي و خلاصه به هر دانش و معرفتي كه به سوي حقيقت محض روان هستند، نيازمند است. تمام محصولات ضد طبيعي و ضد انساني علم نوين براي آن است كه علم جديد خود را بي نياز از ديگر علوم احساس كرده است.
3ـ آيا تكنولوژي صرفاً ابزاري است در دست بشر و يا مظهري است از مابعدالطبيعه نوين و انقيادآور هستي؟ ابتنان تكنولوژي به مابعدالطبيعه امر مسلم و مفروضي است. اينكه تكنولوژي پديده ي ابزاري يا مظهري است، يك پرسش بيروني است؛ يعني خود تكنولوژي به ما نمي گويد كه آيا نقش ابزاري يا مظهري دارد؟ صنعت محصولات مادي و بي شعوري هستند كه در اثر تصرف بشر بر مواد طبيعت پديد مي آيد. لذا سازنده ي تكنولوژي است كه به آن معنا و مفهوم مي بخشد. صورت گري و تفسيرگري امر عقلاني است و در روي زمين تنها انسان حامل عقلانيت است.
پس تكنولوژي في نفسه و مستقل از خرد بشري قادر به تبيين خود نيست. هرگز بر مبناي قوانين طبيعي تكنيك نمي توان به اين پرسش پاسخ داد كه آيا تكنولوژي نقش ابزاري دارد يا نقش مظهريت. ما وقتي در مقام پاسخ به اين پرسش برآييم از مباني و پيش فرض هاي تفسيري و فلسفي خودمان بهر ه برداري مي كنيم و براساس آن خواهيم گفت كه تكنولوژي چه نقش و كاركردي دارد. برداشت ابزاري يا مظهريت تكنولوژي، تفسيري است كه بشر بر تكنيك ارائه مي كند. بنابراين، حتي در صورت قايل شدن به نقش ابزاري براي تكنولوژي، باز بدان معنا نيست كه تكنولوژي مظهر مابعدالطبيعه ي خاصي نيست. پس گريزي از تحقيق در باب «فلسفه ي تكنولوژي» نيست.
فلسفه ي تكنولوژي يا تحقيق در باب چيستي تكنيك در دو مقام مطرح است. يكي مقام خلق و ابداع تكنيك است و ديگري مقام بهره برداري از آن. علت تكنيك اين دو مقام آن است كه در واقعيت خارجي كاملاً مشاهده مي كنيم كه گاه فلسفه اي كه در مقام خلق تكنيك منظور مي شود غير آن فلسفه و تفسيري است كه در مقام بهره برداري از تكنيك داريم. فلسفه تكنولوژي شكافتن اتم و توليد انرژي اتمي در نزد فيزيكدانان ممكن است چيزي غير از فلسفه ساخت بمب هاي اتمي در نزد متخصصان بهره برداري از دانش هسته اي باشد. آيا بشر در مقام بهره برداري از طبيعت (مظهر آفرينش و صنع الهي) بر مبناي همان حكمت آفرينش الهي رفتار مي كند يا او مستقل از حكمت آفرينش، فلسفه اي را طرح مي كند و بر مبناي آن از تكنيك بهره برداري مي كند؟ بنابراين، ممكن است فلسفه ي تكنولوژي در مقام ثبوت و ابداع غير از فلسفه ي تكنولوژي درمقام اثبات و مصرف باشد.
ممكن است از تكنولوژي در مقام پيدايش، صرفاً نقش ابزاري يا مظهريت برداشت شود و در مقام اثبات و بهره برداري برعكس آن برداشت شود. حال اگر چنين تطابقي پيش نيايد، كدام فلسفه ي تكنولوژي درست است، فلسفه ي مقام ثبوت يا اثبات؟ و در هر صورت چه پيامدي خواهد داشت؟ بر مبناي گرايش ليبراليستي هيچ تفسير و فلسفه اي بر يكديگر ترجيح ندارد و انسان از آنجا كه آزاد آفريده شده آزادنه مي تواند برداشت و تفسير خاصي را انتخاب نمايد. او آزاد است كه از تكنولوژي تفسير ابزاري يا برداشت مظهريت مابعدالطبيعي نوين داشته باشد. بشر مي تواند فلسفه ي تكنولوژي در مقام ثبوت و آفرينش را برگزيند يا فلسفه ي تكنولوژي در مقام اثبات و بهره برداري را انتخاب نمايد.
بنابراين، پرسش درباره ي نقش ابزاري يا مظهريت داشتن تكنولوژي، پاسخ يكساني ندارد. زيرا انتخاب ها متفاوت است. ممكن است پديدآورندگان تكنولوژي مبناي فلسفي خاصي براي اقدامات تكنيكي خود داشته باشند و مصرف كنندگان مبناي ديگري را در نظر دارند. پس به دليل آزادي و حقوق بشر، نبايد كسي را به دليل انتخاب مخالف سرزنش كرد. چنين استدلال ليبراليستي پيش از آنكه ما را به زحمت بيندازد، خود به خود پاسخي به ديدگاه جامعه شناساني مانند فاطمه ي مرنيسي در باب نحوه ي مواجهه ي ستيزه جويانه مسلمانان با فرهنگ غربي است. «وي مي گويد كه اينان اگر واقعاً ضد بيگانه و دشمن غرب هستند، چرا در زندگي روزمره ي خود از محصولات غربي (اتومبيل و تلفن و تلويزيون و ) استفاده مي كنند و هيچ اشكالي در آن نمي بينند، اما دموكراسي را به عنوان پديده اي «غربي» محكوم مي كنند، همان دموكراسي كه به مردمان همه ي كشورها، قدرت تفكر و انديشه ورزي و امكان رسيدن به زندگي سعادتمندانه و شرافتمندانه را اعطا كرده است».1 مرنيسي با اين بيان برداشت خود از فلسفه ي تكنولوژي را ابراز كرده است.
به زعم وي، تكنولوژي نقش ابزاري نداشته تا هر فرد و جامعه اي با هر گونه فلسفه و مرام و مسكن بتواند از آن بهره برداري كند. تكنولوژي مظهر مابعدالطبيعه ي نوين است و هرگز نمي توان علي رغم دشمني با آن از تكنولوژي استفاده كرد. دموكراسي همان مابعدالطبيعه ي نوين تكنولوژي است. پس مسلمانان، بايد تكنولوژي را به همراه دموكراسي و فرهنگ مدرن بخواهند و نبايد از تكنولوژي برداشت ابزار انگارانه داشت. حال آنكه برداشت ليبراليستي اينگونه گفته هاي تحكم آميز بشري را، علي القاعد، نفي مي كند. انسان آزاد آفريده شده است. لذا اگرچه در غرب تكنولوژي مبتني بر فرهنگ و مابعدالطبيعه ي خاصي است، اما مسلمانان آزادند كه در مقام بهره برداري از تكنولوژي مبناي فلسفي ديگري را انتخاب نمايند.
پس نبايد نسبت به اين انتخاب اعتراض كرد. اساس استدلال خانم مرنيسي را درست مي دانيم. هرگز نمي توان مبناي ليبراليستي را فلسفه ي انتخاب خود قرار داد. باطن گرايش ليبراليستي بر نفي وجود حقيقت و ملاك درستي بيرون از انسان است. وقتي بشر را مطلقاً آزاد تصور كنيم، به معناي آن است كه او تابع حقيقت و ملاكي كه بيرون از خود باشد، نيست. او آزاد است هرآنچه را درست مي پندارد، انتخاب نمايد. حقيقت و ملاك درستي يك امر مشخص و سليقگي است. اما اگر اين مبنا درست باشد، ديگر چه لزومي دارد كه بشر براي انتخاب خود دليل بياورد؟ چرا براي كارهاي مان توجيه فلسفي يا عملي ذكر مي كنيم؟ چرا بايد از «فلسفه ي سياست» سخن گفت؟ چرا بر توجيه عقلاني داشتن كارهاي مان اصرار مي ورزيم؟ چه لزومي دارد كه ديگران را بر درست بودن كارمان متقاعد نماييم؟ «حق انتخاب» هيچ گاه دلالت بر «حقانيت انتخاب» ندارد. اگر چنين دلالتي در ميان بود، ديگر چرا براي اثبات حقانيت انتخاب خود به فلسفه و برهان رو مي آوريم؟ پس بايد حقيقت و مدارك درستي، چيزي بيرون از انسان باشد كه براي متقاعد كردن ديگران آن امر بيروني را مبنا و داور نهايي خود قرار مي دهيم.
آزادي مطلق، آرمان دست نيافتني بيش نيست كه فرض آن تنها در مورد بهايم قابل تصور است. زيرا بهايم از روي غرايز انتخاب مي كند نه از روي عقلانيت و توجيه علمي. مادامي كه براي انتخاب خود دليل مي آوريم، هرگز به آرمان آزادي مطلق دست نخواهيم يافت. گام نخست در تحقق اين آرمان دست شستن از حكمت و فلسفه است. شايد براي همين خاطرهاست كه جامعه ي امروز آمريكايي به ويژه نخبگان سياسي و روشنفكران آن، علاقه ي چنداني به فلسفه ندارند و براي همين است كه دولت مردان آمريكايي و انگليسي براي تجاوز و تصرف سرزمين عراق (1382) و ساقط كردن هواپيماي مسافربري ايران در آب هاي خليج فارس (1366) هيچ نيازي به گرفتن مجوز رسمي از سوي جامعه ي جهاني و سازمان ملل (شوراي امنيت سازمان ملل) در خود احساس نكردند. در اينجا گفته هاي جيمز كرن فيلمن درباره ي علاقه ي آمريكاييان به فلسفه خواندني است: آمريكاييان معمولاً فلسفه را انديشه اي راكد و بي تحرك به شمار مي آورند كه آدمي را به سستي و رخوت مي كشاند و آن را عاملي مي دانند براي تسكين شخص در قبال ناكامي اجتماعي، به كسي كه در زندگي روزمره موفق نشده ـ مي گويند نبايد نااميد شود بلكه به عكس بايد سعي كند فيلسوفانه با شكستن كنار بيايد آمريكاييان توجهي به مسايل عقلي و فلسفي ندارند و آشكارا در برابرشان مي ايستند.
اين واقعيتي است كه بارها و بارها مورد توجه قرار گرفته، تنها دليل آن هم اين است كه مسائل عقلي را در ترازوي سود و زيان مادي مي سنجند. 2 به اصل بحث بازگرديم. سخن در اين بود كه آيا فلسفه ي تكنولوژي درمقام ثبوت و پيدايش را بايد درست بدانيم يا فلسفه ي تكنولوژي در مقام اثبات و بهر ه برداري؟ آيا تكنولوژي را به همراه فلسفه ي وجودي آن كه عبارت از دموكراسي است، بايد پذيرفت يا آنكه تكنولوژي مدرن به همراه دشمني با غرب هم درست است؟ به نظر مي آيد كه پاسخ اين مسأله را بايد در بررسي «كمال تكنولوژي» جست وجو كرد. شناخت كمال تكنولوژي، درستي و حقانيت هر يك از فلسفه هاي تكنولوژي (مقام ثبوت و مقام اثبات) را روشن مي نمايد. زيرا «كمال» فضيلتي است كه برمبناي آن حقانيت پديده ي كمال يافته را مشخص مي كند. پس بايد ملاحظه كرد كه «كمال تكنولوژي» به چيست؟ كمال تكنولوژي را در مطابقت با فلسفه تكنولوژي در مقام اثبات (بهر ه برداري) با فلسفه ي تكنولوژي در مقام ثبوت (پيدايش) مي دانم. اگر بخواهيم تكنولوژي كمال يافته اي در دست داشته باشيم، بايد فلسفه و بنياد مابعدالطبيعي بهره برداري از تكنيك را معطوف به فلسفه ي وجودي تكنيك (پيدايش) نماييم.
زيرا فلسفه ي وجودي تكنيك نسبت به فلسفه ي بهره برداري از تكنيك اصالت دارد، چون فلسفه ي بهره برداري، واقعيتي است ذهني و مربوط به برداشت مفسران تكنيك است. تحول در فلسفه ي بهره برداري از تكنيك باعث نفي وجودي آن نمي شود. تفسيرها مستقيماً ذهنيت ها را تغيير مي دهند نه واقعيت هاي وجودي را. ما هر اندازه كه با فرهنگ غربي دشمني كنيم، لطمه اي به تكنولوژي مدرن وارد نمي شود. زيرا تكنولوژي بر بنياد مابعدالطبيعه اي استوار است كه دشمني ها با فرهنگ غربي بر آن بنياد استوار نيست. لذا اگر جوامع غيرغربي بخواهند به كمال تكنولوژي مدرن دست يابند، بايد فلسفه ي بهره برداري شان از تكنولوژي را معطوف به فلسفه ي وجودي تكنولوژي مدرن بنمايند.
مگر آنكه جوامع غيرغربي اساساً در صدد پايه ريزي فلسفه ي وجودي ديگري براي تكنولوژي باشند. در اين صورت، ممكن است چنين الزامي معقول نباشد. زيرا اختلاف و نزاع در مقام ثبوت و فلسفه ي وجودي تكنولوژي مدرن است. طبيعي است كه تحول در فلسفه ي وجودي باعث تغيير تكنولوژي خواهد شد، نه كمال آن. اگر فلسفه ي وجودي تكنولوژي مدرن تغيير كند يا فراموش شود، ديگر تكنولوژي مدرني باقي نخواهد ماند تا از كمال آن صحبت به ميان آيد. پس آنچه اصالت دارد فلسفه ي وجودي يا بنياد مابعدالطبيعي تكنولوژي در مقام ثبوت و آفرينش است، نه فلسفه تكنولوژي در مقام بهره برداري. براي همين خاطر است كه كشورهاي صنعتي غيرغربي نسبت به جوامع غربي جز كشورهاي وابسته و اقماري و تبعي به حساب مي آيند. البته همين بحث را مي توان به درون جامعه غربي نيز پيش برد. اين بررسي از طريق سنجش با خود ميسر است. يعني مي توان پرسيد كه آيا تكنولوژي مدرن امروز در كمال خود به سر مي برد؟ براساس الگوي تحليلي بالا، بايد گفت كه آيا فلسفه ي بهره برداري غربيان از تكنولوژي، هم اكنون معطوف به فلسفه ي وجودي تكنولوژي مدرن است يا خير؟ آيا تكنولوژي امروز غربي بر همان بنياد مابعدالطبيعه ي اوليه (زمان پيدايش) استوار است يا آنكه چنين عطفي در كار نيست؟ واقعيت تكنولوژي در جهان امروز غرب به روشني حكايت از آن دارد كه فلسفه ي بهره برداري غربيان از تكنولوژي معطوف به فلسفه ي وجودي آن نيست.
آيا به راستي بنياد فلسفي پيشگامان تكنولوژي هسته اي مبتني بر قدرت و سلطه ي قهرآميز ـ ولو با ريختن خون هزاران انسان ـ بود يا آنكه آنان بر بنيادهاي فلسفي بشر دوستانه و مقدس تحقيق و پژوهش مي كردند. حسن ظن ما بر اين است كه فلسفه وجودي تكنولوژي بر پايه ي انسان دوستي و خدمت به عالم بشريت استوار گشته است، اما امرزوه، فلسفه ي بهره برداري غربيان از تكنولوژي معطوف به آن بنياد مابعدالطبيعي اوليه نيست. پس مي توان گفت كه تكنولوژي امروز غربي در كمال خود به سر نمي برد. تكنيك پيشرفت كرده است، ولي تكامل نيافته باقي مانده است. كشورهاي غربي جزء جوامع توسعه يافته اند، ولي توسعه يافتگي لزوماً مترادف با كمال يافتگي نمي شود.
لذا اگر دموكراسي، فلسفه ي وجودي تكنولوژي باشد، امروزه فلسفه ي بهره برداري غربيان از تكنولوژي معطوف به آن دموكراسي نيست. پس وقتي خود غربيان در مقام بهره برداري معطوف به دموكراسي عمل نمي كنند، چگونه خانم مرنيسي از مسلمانان خواهان اخذ تكنولوژي به همراه دموكراسي است. بلكه بالاتر از اين را مي توان گفت كه اساساً غول تكنولوژي كه از چراغ جادويي خود نوين بيرون آمده آنقدر عظيم الجثه شده كه عرصه را براي فلسفه ي وجودي خود تنگ نموده است و به تدريج فلسفه هاي بهره برداري جايگزين آن شده است. امروزه، بنياد مابعدالطبيعه ي اوليه ي تكنولوژي به باد فراموشي سپرده شده است و فلسفه هاي بهره وري ـ مانند منفعت طلبي، سلطه و قدرت، جهاني شدن، لذت جويي، خشونت، علم مداري و بر جاي آن نشسته است. بدين ترتيب، ما شاهد تحول در پايه هاي مابعدالطبيعي تكنولوژي هستيم. براي همين خاطر است كه فلسفه هاي بهر ه وري مدرن الزام چنداني به بازگشتن به مابعدالطبيعه ي اوليه در خود احساس نمي كنند. لذا تكنولوژي امروز غربي براي فهم ميزان كمال يافته بودن خود هيچ گونه ضرورتي بر لزوم سنجش خود با بنيادهاي اوليه ي تكنيك احساس نمي كنند. پيامد ناگوار اين رويداد عظيم آن است كه وقتي تكنولوژي معطوف به بنيادهاي بيروني نباشد و خودش فلسفه ي وجودي خود باشد؛ ديگر تكنيك نيست كه در خدمت بشر باشد كه برعكس آن است.
اگر تا ديروز انسان غربي بر مبناي پيش فرض هاي فلسفي اش تكنولوژي را انتخاب مي كرد؛ امروزه انسان غربي و به تبع او جوامع غربي، مجبور به اين انتخاب هستند. امروزه، تكنولوژي تمام فسلفه هاي اصيل را در لاي چرخ دنده هاي آهنينش خرد و نابود مي كند. عصر سلطه ي تكنولوژي، عصر بي بنيادي و دوري از فلسفه و عصر سرگشتگي و پودر شدن انسان است. انسان بدون فلسفه ، احساس بي بنيادي و بي هويتي و در نهايت دچار از خودبيگانگي مي شود. من اين پيش بيني ماكس وبر را نزديك به واقع مي دانم كه گفته اين اجبار تا مصرف آخرين تن زغال سنگ تداوم خواهد داشت، او در آغاز قرن بيستم ژرف انديشانه تحول مباني فلسفي تكنولوژي و پيامد هاي آن را به خوبي تشخيص داده بود: پيوريتان به ميل خود مي خواست به تكليف شغلي خود عمل كند در حالي كه ما مجبوريم چنين كنيم، زيرا وقتي رياضت كشي از دخمه هاي دير به حيات شغلي انتقال يافت و تسلط خود را بر اخلاق دنيوي آغاز كرد سهم خويش را در بناي جهان عظيم نوين اقتصادي ايفا نمود. اين نظم اكنون به شرايط فني و اقتصادي توليد ماشيني وابسته است كه امرزوه سبك زندگي همه ي كساني را كه در اين مكانيسم متولد مي شوند ـ و نه فقط كساني را كه مستقيماً با مال اندوزي اقتصادي مرتبط هستند ـ با نيرويي مقاومت ناپذير تعيين مي نمايد و شايد تا زماني كه آخرين تن زغال سنگ مصرف شود تعيين نمايد. به نظر باكستر غم نعم دنيوي بايستي فقط «مش رداي سبكي كه هر لحظه بتوان به دور انداخت» بر شاخه ي اهل تقوا قرار داشته باشد، اما سرنوشت چنين مي خواست كه رداي سبك به قفس آهنين مبدل شود.3 بحث درباره ي كمال تكنولوژي مدرن قابليت تعميق بيشتري دارد و آن هنگامي است كه بر روي فلسفه ي تكنولوژي در مقام ثبوت متمركز مي شويم؛ يعني پرسش از كمال تكنولوژي را فرا روي فلسفه ي وجودي تكنيك (دوره ي پيدايش) قرار دهيم.
بدون شك يكي از پيش فرض هاي فلسفي تكنولوژي مدرن آن است كه از طريق كشف قوانين طبيعت مي توان تكينك مدرن را پديد آورد. طبيعت، تكنيك يا صنع الهي است كه از قوانين قابل محاسبه ي عقلاني تبعيت مي كند. پس كافي است با محاسبه و كشف اين قوانين، مواد طبيعي را به گونه اي ديگر شكل بدهيم. شكل دادن هاي اجزاي طبيعت بر مبناي قوانين خود طبيعت، تكنيك بشري است. زيرا در اين شكل دادن و صورت پردازي مواد طبيعي، عقل بشري دخالت دارد و حاصل آن تكنولوژي يا هنر و صنعت آفرينش بشري است. در اينجا تكنولوژي بشري تابعي از تكنيك طبيعي يا صنع الهي است.
بشر هرگز قادر نيست قانون طبيعت را نفي نموده و قانوني خودبنياد يا بشري را جايگزين آن نمايد. نهايت توانايي عقل بشر در اين جهان آن است كه از قوانين طبيعت تبعيت نموده پديده هايي مشابه تكنيك طبيعي ابداع كند، بنابراين، تكنولوژي طبيعي نسبت به تكنولوژي مدرن يا بشري، اصالت دارد. تكنيك بشري فرع بر تكنيك الهي است. حال مي توان اين پرسش را طرح كرد كه كمال تكنولوژي مدرن به چيست؟ گفته شد كه كمال تكنولوژي به آن است كه فلسفه ي تكنيك در مقام بهره برداري معطوف به فلسفه ي وجودي تكنيك در مقام ثبوت يا پيدايش باشد؛ يعني بنياد مابعدالطبيعي «تكنولوژي پيرو» بايد همان بنياد فلسفي باشد كه «تكنولوژي پيشرو» بر آن بنياد پايه ريزي شده است. حال كه تكنيك بشري تابع و پيرو تكنيك طبيعي يا تكنيك الهي است، لاجرم كمال تكنولوژي بشري هنگامي تحقق مي يابد كه فلسفه ي وجوديش معطوف به بنياد مابعدالطبيعي تكنولوژي الهي (طبيعت) باشد. پس كمال مصنوعات بشري در انساني شدن نيست كه در الهي شدن است. آن گاه كه تكنيك بشري خداگونه شد، به كمال و غايت وجودي خود نزديك شده است.
حال آيا تكنولوژي مدرن به چنين كمالي نايل گشته است؟ بايد تحقيق مفصلي را به راه انداخت تا معلوم گردد كه پيشگامان تكنولوژي مدرن تا چه اندازه تلاش كردند فلسفه ي تكنيك مدرن را معطوف به بنياد مابعدالطبيعي طبيعت بسازند؟ تا چه ميزان بر مبناي حكمت الهي (فلسفه ي آفرينش) طبيعت، تكنولوژي بشري را پايه ريزي كرده اند؟ در بحث پيشين (بي طرفي علم) سه نشانه براي معلوم نمودن الهي بودن دانش بشري بيان كرديم:
1ـ قدسيت و نورانيت،
2ـ خشوع و ترس عالمان از خداوند،
3ـ شريعت مداري عالمان.
امروزه تكنولوژي مدرن هيچ نشانه اي از اين سه شاخص معنوي در خود ندارد. نه تكنولوژي در هاله اي از قدسيت و نورانيت است كه اصرار بر قدسي زدايي از آن مي شود و نه از سيماي دانشمندان آن نشانه اي از خشيت الهي ديده مي شود و نه بر شريعت الهي عمل مي كنند. بنابراين، بالجمله مي توان گفت كه تكنولوژي مدرن امروز در كمال نيست. اگرچه در پيشرفت و توسعه است، اما تكامل يافته نيست. اما آيا مي توان اين آب از جوي رفته را دوباره به جوي بازگرداند؟ برجستگي جايگاه و اهميت دانشمند مسلمان در اينجا بيشتر آشكار مي گردد. زيرا دانشمند مسلمان بالقوه نشانه هاي آن كمال الهي را در خود دارد. براي دانشمند مسلمان راه قدسي شدن باز است، زمينه ي خشيت الهي را دارد و در برابر شريعت اسلامي عصيان نمي كند. پس اگر اميدي باشد، بايد چشم به دانشمند مسلمان دوخت.
4ـ آيا در جهاني كه تفكر علمي بر آن غلبه يافته؛ براي دين و تفكر ديني آينده اي متصور است؟ پيش فرض هاي پنهان در اين پرسش پاسخي به پرسش اول در همين فصل (رابطه دين و علم و تكنولوژي) است. در اين پرسش بي طرف نبودن علم مفروض است. اگر در نظر سايل پديده اي بي طرف است، چرا بايد از تصور غلبه ي تفكر علمي آينده ي مبهم دين و تفكر ديني به ذهن متبادر شود تا اين آينده ي مبهم مورد سوال قرار گيرد؟ البته در پاسخ به همان پرسش اول گفته شد كه وقتي علم بي طرف است كه به حقيقت تكيه زده باشد و حقيقت مطلق هم خداوند.
1ـ به نقل از: علي ميرسپاسي، دموكراسي يا حقيقت، طرح نو، چ اول، 1381، ص 20.
2ـ جيمز كرن فيلمن، آمريكاييان و ماده گرايي ايده آليستي، ترجمه محمد بقايي (ماكان)، نشريه ي دنياي سخن، شماره 83، دي و بهمن 1377، صفحه ي 40. 3ـ ماكس وبر، اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري، ترجمه عبدالكريم رشيديان و پريسا منوچهري كاشاني، صفحه ي 190.
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۳, ۱۹:۵۳ #4
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,045
- مورد تشکر
- 4,260 پست
- حضور
- 2 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 191
- آپلود
- 52
- گالری
-
45
اسلام و جهاني شدن
دكتر عبدالقيوم سجادي
در مورد ماهيت پديده جهاني شدن نگرشها و رويكردهاي متفاوتي وجود دارد. جهاني شدن به عنوان يك پروسه و جهاني شدن به عنوان پروژه دو نگرش كاملا متفاوت و نسبتا رايج در مورد اين پديده است. هر يك از دو نگرش مزبور در مورد پيشينه تاريخي، مباني نظري، ويژگيها و لوازم و آثار «جهاني شدن» تفسيرهاي متفاوتي را مطرح مينمايند. عليرغم تفاوت ديدگاه در مورد تعريف جهاني شدن و به عنوان نقطه اشتراك هر دو رويكرد، جهاني شدن داراي دو چهره ايدئولوژيك و تكنولوژيك ميباشد. به عبارت ديگر جهاني شدن چه به عنوان پروسه و چه پروژه در هر حال داراي ابعاد سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي خاصي است. اين ابعاد را از منظر فكري و تئوريك در دو حوزه كلي با عنوان «بُعد ايدئولوژيك» و «بُعد تكنولوژيك» ميتوان طبقهبندي كرد. اين تقسيمبندي از منظر روششناسي در بحث حاضر ميتواند حايز اهميت باشد، زيرا فرضيه اين نوشتار موضع اسلام را در قبال هر يك از دو بُعد مذكور تفكيك ميكند. براساس فرضيه مطرح شده، اسلام و تعاليم ديني با رويه تكنولوژيك جهاني شدن بيشتر ميتواند تعامل و سازگاري داشته باشد، اما در بعد ايدئولوژيك تعارض اسلام و جهانيشدن بيشتر از درجه انطباق و سازگاري آندو ميباشد. اما اين سوال در اينجا به صورت جدي مطرح خواهد شد كه آيا با توجه به درهمتنيدگي ابعاد مختلف زندگي جديد تا چه اندازه ميتوان ميان پديدهها از اين منظر جدايي انداخت؟ و آيا اساسا ميتوان تكنولوژي را فاقد بار ارزشي و فرهنگي دانست؟
البته با توجه به اينكه امروزه بيش از هر زمان ديگر شاهد نوعي تداخل و تلفيق در حوزههاي حيات بشري هستيم و اساسا نميتوان ميان فرهنگ و سياست، اقتصاد و سياست و بالاخره تكنولوژي و ايدئولوژي تفكيك مطلق انجام داد، در اينجا لازم است مقصود خود از رويه ايدئولوژيك و تكنولوژيك جهاني شدن را روشن سازيم و در نتيجه منطق اين تقسيمبندي را توضيح دهيم. اين بحث با توجه به پيوستگي ابعاد مختلف جهاني شدن كه خود نوعي رهيافت جامع و عام را ميطلبد از اهميت جدي برخوردار ميشود، زيرا به گفته رابرتسون جهاني شدن يك پديده چند بُعدي است كه داراي ابعاد سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ميباشد.
باري اكسفورد با عنايت به همين نكته از ضرورت يك رهيافت عام و چند بعدي ياد نموده، ميگويد:
«فهم درست پيامدها و ماهيت جهاني شدن، مستلزم رهيافت چند بعدي است؛ رهيافتي كه نسبت به روابط ميان ويژگيهاي نظام جهانگير در حوزههاي سياست، اقتصاد و جامعهپذيري و نسبت به تعامل باز انديشنامه ميان تنوع فزايندهاي كارگزاران و ساختارها و صورتهاي فرهنگي كه به شكلي فزاينده گستره جهاني پيدا ميكند، حساس باشد، به بيان ديگر به همان اندازه كه به امر جهاني توجه دارد به امر شخصي نيز توجه داشته باشد.»
چارچوب مفهومي گيدنز براي تبيين مساله جهاني شدن نيز تلاش ميكند تا ابعاد مختلف جهاني شدن را مورد توجه قرار دهد. گيدنز جهاني شدن را در چهار حوزه جداگانه اما به هم مرتبط مطالعه ميكند، وي اين موضوع را چنين توضيح ميدهد:
«من برخلاف والرشتاين بر پايه طبقهبندي چهار بُعدي نهادهاي مدرنيست كه پيش از اين يادآور شدم، اقتصاد جهاني سرمايهداري را يكي از چهار بُعد فرا گرد جهاني شدن ميدانم، نظام دولت ملي بُعد دوم، سامان نظامي جهان و تقسيم بينالمللي كار از ديگر ابعاد آن محسوب ميشود.»
مانوئل كاستنر معتقد است كه همه جهان جديد به صورت شبكهاي درآمده است كه بافت اصلي و تاروپود آن را اطلاعات و نظام ارتباطات الكترونيك تشكيل ميدهد. سرمايه مدرن از رهگذر نظام شبكهاي در نقطه اوجي است كه در آن سرمايه بر سرمايهداري حكومت ميكند و تقابل تازهاي را در قالب تقابل ميان هر دو شبكه ايجاد كرده، در درون شبكه به استثناي يك گروه از نخبگان جهان وطن ديگران كنترل خود را بر زندگي خويش و محيط اطراف از دست دادهاند يا به سرعت از دست ميدهند.
ريشه و عوامل شكلگيري جهان نو يا «جهان شبكهاي» خود موضوعي است كه با مناظرات علمي مبسوطي همراه است. اما آنچه كه تا اندازهاي مورد اجماع نظر نسبي قرار دارد اين است كه در شكلگيري جهان نو عوامل متعددي مدخليت داشته است. بنابر يكي از پژوهشها جهان نو در حدود اواخر دهه 1960 و نيمه دهه 1970 بر اثر تقارن تاريخي سه فرايند مستقل پديدار شد؛ انقلاب تكنولوژيكي اطلاعات، بحرانهاي اقتصادي سرمايهداري و دولتسالار و تجديد ساختار متعاقب آنها و شكوفايي جنبشهاي اجتماعي و فرهنگي همچون آزادي خواهي، حقوق بشر، فمنيسم و طرفداري از محيط زيست، بنا به عقيده كاستنر تعامل ميان اين فرايندها و واكنشهايي كه به آن دامن زدند، يك ساختار نوين اجتماعي مسلط؛ يعني جامعه شبكهاي، اقتصاد نوين (اقتصاد اطلاعاتي ـــ جهاني) و فرهنگ نوين (فرهنگ مجازي ـــ واقعي) را به عرصه وجود آورد. منطق نهفته در اين حوزهها زير بناي كنش و نهادهاي اجتماعي در سرتاسر جهاني به هم پيوسته است.
يكي از ويژگيهاي مهم جهاني شدن تكنولوژي اطلاعات، سرعت و شتاب بيسابقهاي آن است كه از اين نظر سپرهاي طبيعي، فرهنگي و معنوي جوامع در سراسر سياره هستي در همه ابعاد در معرض تحولات بنيادين واساسي قرار داده است. تكنولوژي اطلاعات و ارتباطات امكان ظهور جامعه شبكهاي را فراهم آورد كه افراد و جوامع را در درون قالبهاي تازه هويتهاي تازه ميبخشد و تعاريف جديدي از انسان عرضه ميكند. در عين حال خود اين شبكه تحتتاثير ديناميسم داخلي دستخوش تغييرات دايمي و در نتيجه ايجاد الگوي جديد زيست و حيات در نقاط مختلف است.
اسلام و رويه تكنولوژيك جهانيشدن
مقصود از رويه تكنولوژيك جهاني شدن به صورت كلي عبارت است از توسعه و گسترش تكنولوژي ارتباط جمعي و به ويژه تكنولوژي اطلاعات. جهاني شدن تكنولوژي اطلاعات اشاره به وضعيتي دارد كه در اثر كشف و ساخت تكنولوژيهاي جديد ارتباطي، اطلاعات و نيازمنديهاي بازرگاني و تجاري كشورها از طريق شبكههاي اينترنت، ماهواره و نرمافزارهاي رايانهاي قابل تامين ميباشد. به گفته يكي از پژوهشگران در عصر جديد شاهد جهاني بي مرز هستيم، ديگر مرزها اهميت چندان ندارد و همگان به عنوان مصرفكننده شناخته ميشوند. امروزه مردم در هر نقطه دنيا قادرند كه اطلاعات مورد نيازشان را به صورت مستقيم از اكناف عالم به دست آورند و اين امر را فهم نمايند كه چه چيزي در زمره ترجيحات ساير كشورها قرار دارد. بنابراين جهاني شدن تكنولوژي عبارت است از توسعه ابزارهاي جديد اطلاعاتي به منظور تبادل افكار، ايدهها و باورها.
برخي از صاحبنظران مسايل جهاني، جهاني شدن تكنولوژي اطلاعات را به عنوان چهره غالب و موثر جهاني شدن معرفي نموده و از جهان شبكهاي يا دنياي مكها Mc warld ياد مينمايند.
تاثيرات و پيامدهاي تكنولوژي جديد
فرض بر اين است كه قطع نظر از آثار و تبعات مثبت يا منفي تكنولوژي جديد، در عصر جهاني شدن تكنولوژي اين پيامدها به طور وسيع و چشمگيري در سراسر جهان توسعه مييابد و از مرزهاي ملي و قارهاي عبور ميكند. تكنولوژي جديد با پيامدهاي مثبت و منفي قابل شناسايي است. در اينجا بهصورت خلاصه ماهيت تكنولوژي جديد مهمترين آثار و پيامدهاي آن مورد طرح و بررسي قرار ميگيرد.
1ـ تجديد ساختار اجتماعي ـــ اقتصادي: همانگونه كه نخستين انقلاب صنعتي غرب ساختارهاي اجتماعي و اقتصادي جوامع غربي را دچار تحول و دگرگوني نمود، انقلاب تكنولوژيك قرن بيستم نيز به صورت جدي ساختار اجتماعي و اقتصادي جوامع را دستخوش دگرگوني ساخت. پارادايم تكنولوژي اطلاعات نه به سمت فروبستگي خود به عنوان يك سيستم بلكه به سمت گشودگي خود به عنوان يك شبكه چند وجهي حركت ميكند اين الگو نيرومندي و عيني بودن خود را تحميل ميكند اما در توسعه تاريخي خود باز و انطباقپذيراست. جامعيت، پيچيدگي و شبكهسازي كيفيات اصلي و تعيينكننده آن است... بعد اجتماعي انقلاب تكنولوژي اطلاعات ملزم به پيروي از قانون مربوط به رابطه تكنولوژي و جامعه است كه ملوين كرانزبرگ پيشنهاد نمود؛ قانون اول او چنين است: تكنولوژي نه خوب است و نه بد و خلافش هم نيست.
بنابراين جهاني شدن تكنولوژي اطلاعات و ارتباطات، ساختار اجتماعي و اقتصادي جوامع سنتي را دچار دگرگوني نمود، زيرا «انقلاب تكنولوژي اطلاعات به ابزار اجتنابناپذير اجراي كارآمد فرايندهاي تجديد ساختار اجتماعي ـــ اقتصادي تبديل شد.نقش اين تكنولوژي در فراهم آوردن امكانات توسعه شبكهسازي به عنوان شكل پويا و خودگستر سازمان فعاليت انساني به ويژه حايز اهميت بود. اين منطق شبكهسازي فراگير تمامي عرصههاي زندگي اجتماعي و اقتصادي را دگرگون ميسازد.»
عدهاي رويه تكنولوژي يك جهاني شدن را با مفهوم «ظهور تمدن اطلاعاتي توضيح ميدهند:
«پرتو تكنولوژي جديد قلمرو تازهاي براي تحقق توان بالقوه آدمي پديد آمده است و اگر تمدنها بهترين عرضهگاه چنين تحققي باشند، پس تمدن تازهاي زاده شده است. برخلاف تمدنهاي پيشين كه در حوزه جغرافياي خاصي از جهان بروز كردند، تمدن جديد جهان را فروپوشانيده و همه بشريت و هر تمدني را در خود سهيم ساخته است.»
2ـ تجديد ساختار سياسي: تكنولوژي جديد كه جهاني شدن جز از جهانگير گرديدن آن ميدهد، ساختار سياسي جوامع را نيز دستخوش دگرگوني ميسازد. اين تاثير را هم در روابط قدرت ميتوان رديابي كرد و هم در سازمان بوروكراتيك حكومت. از طرف ديگر تكنولوژي جديد فرايند حمايت و تقاضا را تحت تاثير قرار داده و از اين طريق خواستهاي جديدي را وارد سيستم سياسي ميكند. از سوي ديگر گرايشهاي عام و جهانشمول در كنار رشد ايده محليگرايي و ناسيوناليسم، ساختار سياسي را با نوعي شاخص همراه ميكند. در جامعه شبكهاي شاهد وضعيت متناقضي هستيم. از يك سو گرايشهاي مليگرايانه قوت مييابد و از سوي ديگر حاكميتهاي ملي تضعيف ميشود. در چنين هنگامهاي دولتها و حكومتها از يكسو در برابر فشارهاي خردكننده فرايند جهاني قرار دارند و از سوي ديگر با مطالبات نهضتهاي بومي در قلمروهاي خود مواجهاند كه تحت لواي بنيادگراي يا دفاع از حقوق كارگران يا مصرفكنندگان خواستار مقابله با امواج تهديدكننده جهاني شدن اقتصاد و الگوهاي تازه فرهنگي هستند. به اعتقاد كاستنر اين وضعيت نوعي بحران حاكميت را براي دولتها به وجود ميآورد. دولتها در شرايط جديد از حيات نهادهاي برخوردار از حق حاكميت به بازيگران فعالي در عرصه يك بده و بستان و همكاري گسترده در درون ساختهاي فراـــ ملي بدل ميشوند. اين ساختها در همان حال كه جوامع تازهاي را شكل ميدهد، از ميزان اقتدار دولتها و حكومتهاي ملي در امور داخلي خود ميكاهد و وادارشان ميسازند در چارچوب نظمي حركت كنند كه ساختار فراملي بر آنها تحميل ميكند.
3ـ تجديد ساختار فرهنگي: آنگونه كه بيشتر پژوهشگران مسايل جهاني اشاره نمودهاند، توسعه و گسترش تكنولوژي جديد و به ويژه تكنولوژي اطلاعات، هر چند به صورت غيرمستقيم، ساختار فرهنگي و هويتي جوامع را تحت تاثير قرار ميدهد. دگرگونيهاي ناشي از تكنولوژي جديد تغييرات بنياديني را در عرصههاي اجتماع به وجود آورده و به ظهور فرهنگ جديد منجر ميشود. دقيقا به همين علت است كه نبرد قدرت در عصر تكنولوژي اطلاعات ماهيت فرهنگي مييابد. قدرت در شبكه مبادله اطلاعات و به كارگيري ماهرانه نهادها نهفته است كه كنشگران اجتماعي، نهادها و جنبشهاي فرهنگي را از طريق نهادها، سخنگويان و تقويتكنندگان فكري به هم مرتبط ميسازد. بنابراين «زوال هويتهاي مشترك كه مترادف با اضمحلال جامعه به عنوان نظام معنيدار اجتماعي است، نشانگر اوضاع و احوال حاكم بر عصر تكنولوژي است.»
در مجموع ميتوان گفت تكنولوژي جديد داراي ماهيت عام، فراگير و انعطافپذير است و همين ويژگيها موجب ميگردد كه سرعت گسترش و تعميم آن افزايش يابد. بنابراين تكنولوژي به عنوان دستاورد بشري كه در فرايند جهاني شدن به اقصي نقاط عالم انتقال مييابد، هر چند ظاهرا رنگ و بار فكري و ايدئولوژيك ندارد و بنابراين در ابتداي جذب و انتقال آن در ديگر كشورها با مانع خاصي روبرو نيست، اما با اندك تامل در ماهيت تكنولوژي جديد و با توجه به برخي آثار و تبعاتي كه براي آن برشمرده شد، نميتوان گفت داراي ماهيت خنثي و فاقد جهتگيري است. به هر حال تكنولوژي جديد را نميتوان به صورت مطلق و كلي مورد مطالعه قرار داد؛ لازم است بين بخشهاي مختلف آن تفكيك شود در اين حالت روشنتر به استخراج ديدگاه اسلام در برابر اين رويهاي فراگير جهاني شدن دست خواهيم يافت.
پاسخ اسلامي به رويه تكنولوژيك جهاني شدن همانند پاسخ اسلامي به رويه ايدئولوژيك آن پاسخ واحد و يكدست نيست. متفكران اسلامي هر يك از ابعاد و زواياي خاص به تحليل اين مقوله پرداخته و تلاش نمودهاند تا نگرش اسلام را در اين رابطه توضيح دهند. با توجه به مطالبي كه در مورد رويه تكنولوژيك جهاني شدن، آثار و پيامدهاي آن مطرح ميباشد، رويكرد اسلام در مواجه با اين پديده چگونه است؟ آيا اسلام با رويه تكنولوژيك جهاني شدن انطباق و همآوايي دارد يا تعارض و مخالفت؟ احتمالا پاسخي يكدست به پرسش مزبور نتوان داد. بنابراين لازم است براي دستيابي به پاسخ معقول و مناسب نگرشهاي موجود در زمينه را مورد بازخواني و بررسي قرار داد.
عمدتا سه رويكرد در اين زمينه مطرح است:
1ـ اسلام با بعد تكنولوژيك جهاني شدن سازگار است و آن را ميپذيرد. در اين رويكرد تكنولوژي به عنوان دانش فني جهت دستيابي به اهداف اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي در حوزه روشها جاي ميگيرد. روشها بر بستر تجربيات جوامع انساني بارور ميگردند و در چارچوب مرزهاي فرهنگي و ايدئولوژيك محصور نميگردند. بنابراين جامعه اسلامي نيز ميتواند اين تجربيات و فنون را صرفنظر از رنگ و بوي فرهنگي آن به استخدام گرفته و در راستاي بهبودي مديريت حيات اجتماعي از آن بهرهبرداري نمايد. طرفداران اين رويكرد اساسا ميان دو حوزه روش و ارزش يا هستها و بايدها جدايي افكنده و بر اين نكته تاكيد دارند كه حوزه روشها از قلمرو دين و باورهاي ديني خارج است و در نتيجه روشها و فنون را نميتوان از لحاظ خاستگاههاي فكري و فرهنگي به سنجش گذاشت. در اين تلقي تكنولوژي به عنوان ابزارها و روشهاي جديد زندگي در ابعاد مختلف حيات اجتماعي يك پديده كاملا فراديني، فرافرهنگي [فراارزشي] و غيربومي است كه مشروط به فرهنگ و انديشه خاص نميگردد. بنابراين از اين منظر تكنولوژي داراي ماهيت خنثي و غيرارزشي است و همه انسانها بهعنوان يك تجربه ميتوانند از آن بهرهمند شوند.
2ـ نگرش دوم كاملا در جهت مقابل رويكرد فوق قرار دارد. در اين تلقي دين به عنوان مجموعهاي از احكام، عقايد و اخلاق كليه امور زندگي انسان را در حوزه خود قرار ميدهد. بنابراين جامعهاي ديني ناگزير ميبايستي از روش و ابزارهاي ديني استفاده نمايند. تكنولوژي جديد بر بستر فرهنگي و اجتماعي غرب روئيده و پيشفرضهاي ناسازگار با اسلام را با خود حمل ميكند و بنابراين جامعه اسلامي نميتواند از اين روشها و فنون استفاده نمايند. چنين برداشتي هر چند از نظر تئوريك محتمل است اما ازنظر علمي با مشكلات جدي روبرو است. عالمان وهابي با تاكيد بر جمود بر نصّ و اصالة الحذر در اشيا به اين نگرش تمايل نشان ميدهند، زيرا كليه ابزارها و روشهاي جديد زندگي كه بر بستر تكنولوژي جديد غرب شكل ميگيرد به حوزه مالانص فيه ارجاع داده ميشود و حكم عدم استفاده بر آن بار ميشود. در اين چارچوب كليه روشها و فنون رنگ و بوي ديني و غيرديني بودن به خود گرفته و اسلام در تعارض با تكنولوژي جديد كه در عصر جهانيشدن وجه غالب آن را تكنولوژي اطلاعات ترسيم ميكند، توضيح داده ميشود.
3ـ نگاه ميانه و معتدلتر از رويكرد فوق به پيامدهاي ارزشي و فرهنگي تكنولوژي جديد اشاره نموده و اين نكته را كه روشها و فنون از نظر فرهنگي داراي ماهيت خنثي و بيرنگ و بو است، مورد نقد و اشكال قرار ميدهد. بر اين اساس، تكنولوژي پيامدهاي فرهنگي و ارزشي خاصي را با خود حمل ميكند كه نظام ارزشي اسلام را به چالش ميگيرد. دغدغه اصلي اين دسته از انديشمندان مسلمان روي اين نكته متمركز است كه تكنولوژي جديد ارزشهاي اخلاقي جديدي را با خود حمل ميكند:
«جهان اسلام در مسير دستيابي به توسعه، به علم و فنآوري غربي نيازمند است، با اين حال وارد نمودن علم غربي بدون ارزشهاي اخلاقي كه زايده اين علم است امكان ندارد. غرب در مسير استعمارياش از فرهنگ و انديشهها براي استعمار جهان سوم بهره برده كه نشانهاش شكوفايي شرقشناسي و... است.»
هر چند نسبت به بعد ايدئولوژيك جهاني شدن به دليل تعارضها و ناسازگاريهاي آن با باورهاي اسلامي، حساسيت بيشتري وجود دارد، اما برخي از نويسندگان رويه تكنولوژيك جهاني شدن را به علت پيامدهاي خاص خود داراي اهميت بيشتري نسبت به بُعد فكري و ايدئولوژيك جهاني شدن ميدانند. در اين نگرش وجه مهم مدرنيته در جهان امروز وجه ابزاري آن است كه عالمگير بوده و جهان را تحت تاثير دارد، اما وجه روشنفكري آن كه همان وجه انتقادي مدرنيته است وجه كماهميتتر آن محسوب ميگردد.
بنابراين انديشمندان مسلمان در زمينه موضوعات مختلف سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي به گفتوگوي فعالي پرداختهاند. از دهههاي گذشته تاكنون دودسته فكري در سطح كلان در مقابل هم قرار داشتهاند. گروهي كه سنتگرايان ناميده شدند بر اصالت باورهاي سنتي و استقلال فرهنگي تاكيد نموده و متجددين را به خودباختگي و وابستگي و التقاط متهم نمودهاند. از سوي ديگر، متجدّدين با نسبتدادن عقبماندگي و ارتجاع به گروه ديگر، مسير تجدّد و فرهنگ غرب را به عنوان تجربه موفق توسعهيافتگي مورد تاييد قرار ميدهند. در اين ميان برخي متفكران نيز تلاش نمودهاند تا نوعي همسويي ميان آن دو ايجادنموده و مكانيزي را جستوجو ميكنند كه از طريق آن جوامع اسلامي بتوانند ضمن بهرهگيري از تجربيات و فنون جديد، از اصالت هويت ديني و فرهنگي خود نيز دفاع نمايند.
اما چنين مكانيزمي از نظر تئوريك و علمي چقدر ارايه شده است؟ اگر به قول كاستنر تكنولوژي جديد قابل تفكيك از الزامات و لوازم فكري و فرهنگي خاص خود نميباشد، چگونه ميتوان تكنولوژي را با باورهاي ديني و نظام ارزشي دين، دمساز و هماهنگ نمود؟ پاسخ اينان به اين پرسش داراي دو بخش حداقلي و حداكثري است. حداكثر پاسخ ناظر به همان رويكرد نخستيني ميباشد كه قبلا طرح گرديد و بر اين عقيده است كه تكنولوژي و فنون در حوزه روشها قرار ميگيرد و روش. عاري از هر نوع رنگ و بوي ارزشي است. بنابراين تكنولوژي يك فرآورده عام و فرافرهنگي است و نميتوان آن را بر پيشفرضهاي فرهنگي جامعه خاصي استوار ساخت. پاسخ ديگر اين نكته را مطرح ميكند كه هر چند تكنولوژي ماهيت خنثي و بيخاصيت ندارد بلكه برخي لوازم فرهنگي و ارزشي را با خود حمل ميكند اما عمدتا در حوزه تكنولوژي چالش و تعارض فرهنگي و ارزشي كمتر مشاهده ميشود، زيرا تكنولوژي و فنون جديد ابزاري است در دست جوامع كه ميتوانند از طريق آن به بسط و تعميق باورهاي فرهنگي و ارزشي خويش نيز بپردازند. در اين چارچوب، تكنولوژي از منظر اسلام به دو دسته كلان تقسيم ميگردد؛
1ـ تكنولوژي و فنون جديدي كه تعارض با مباني ديني و تناقض آشكار با لوازم و نمودهاي نظام ارزشي اسلام ندارد.
2ـ تكنولوژي گاه ممكن است برخي از باورهاي ديني را نفي يا بيرنگ سازد و يا اينكه تعارض آشكار با نظام اعتقادي و ارزشي اسلام داشته باشد.
در مورد دسته نخست ديدگاه اسلام واضح و آشكار است. بخصوص از منظر نگرش مبتني بر اصل اباحه در اشياء و روشها، تا زماني كه يك ابزار يا روش تعارض آشكار با اصول و مباني اسلام نداشته باشد بهرهگيري از آن با محذوري روبرو نخواهد بود. اما در مورد دسته دوم استفاده از تكنولوژي با باورهاي ديني را مورد نفي قرار ميدهد. بنابراين بخشي از رويه تكنولوژيك جهاني شدن كه با باورهاي اسلامي تعارض آشكار ندارد مورد پذيرش قرار ميگيرد و تنها بخش اندك آن كه با اصول و مباني ديني سازگاري ندارد كنار نهاده ميشود. به علاوه اينكه در آن بخش اندك كه به صورت ظاهر در تعارض با باورهاي ديني است، عناصر ديني چون مصلحت، ضرورت و اضطرار از باب احكام ثانوي ميتواند در بيشتر موارد مشكل را حل نمايد.در واقع در اينجا است كه پويايي و توانمندي اسلام و ظرفيت انطباقپذيري آن به كار آمده و پاسخگوي ضرورتها و نيازمنديهاي زمانه است.
دين در عرصه جهاني شدن تكنولوژي
آيا نيازمنديهاي بشر به دين در عصر تكنولوژي اطلاعات و جهاني شدن همچنان به عنوان يكي از خواستهها و نيازمنديهاي عمومي باقي است؟ گسترش و ترويج انديشههاي ليبرال دمكراسي غربي تا اندازهاي نقش و جايگاه دين را كمرنگ ميكند، اما به هر حال رفاه اجتماعي انسانها مقولهاي است عام و داراي ابعاد مختلف و ترديدي نيست كه بخش عظيمي از رفاه عمومي انسانها با مفاهيمي چون عدالت و مسوليتهاي اخلاقي انسان گره ميخورد. بنابراين در آينده بشر نيز دين عنصر مهمي در حيات جوامع بشري خواهد بود.
برخي در توضيح سرنوشت دين در عصر جهاني شدن ميگويند كه عدالت جهاني و صلح جهاني وظايفياند كه به تمام انسانها مربوط ميشود و اين وظايف نبايد تنها به عهده سياستمداران و اقتصاددانان گذاشته شود. در عصر جهاني شدن اقتصاد، اينترنت و بازارهاي پولي، دينها مسووليت ويژهاي به منظور رفاه عمومي انسانها به عهده دارند، زيرا انسانها برخي پرسشهايي را مطرح ميكنند كه پاسخ آنها از عهده اقتصاددانان خارج است... در آينده بشر يك دين وجود نخواهد داشت و ما نبايد در پي از بينبردن تفاوتها باشيم.
اسلام و رويه ايدئولوژيك «جهاني شدن»
مقصود از رويه ايدئولوژيك جهاني شدن آن است كه جهاني شدن مشتمل بر مجموعهاي از بايدها و نبايدهاي مرتبط با زندگي عملي جوامع انساني است. به عبارت ديگر از آنجايي كه جهاني شدن حداقل از منظر فرهنگي، برخي ارزشها و آرمانها را به جوامع ميآموزد و مواضع آنان را در برابر حوادث و پرسشهاي جاري روشن نموده و راهنماي عمل ايشان قرار ميگيرد، داراي بعد ايدئولوژيك ميباشد.
به نظر ميرسد بعد ايدئولوژيك جهاني شدن نسبت به رويه تكنولوژيك آن تعارض بيشتري با اسلام و باورهاي ديني دارد. زيرا غربيشدن سياست، فرهنگ و اقتصاد برخي ارزشها و آموزههايي را با خود همراه دارد كه عمدتا در تعارض با باورها و ارزشهاي اسلامي است. اين تعارض بخصوص در رويكردي كه جهاني شدن را مترادف با غربي شدن «Weternization» يا غربيسازي تفسير ميكند از وضوح آشكاري برخوردار ميباشد. به هر حال، حتي تفسير خوشبينانه از جهانيشدن كه آن را به عنوان يك پروسه طبيعي ميداند، باز هم نوعي تعارض فرهنگي و ارزشي ميان «جهاني شدن» و آموزههاي اسلامي مشاهده ميشود. اين تعارض ناشي از ماهيت زندگي جديد و جامعه مدرن است كه در فرايند «جهاني شدن» توسعه مييابد. گيدنز اين نكته را چنين توضيح ميدهد:
«در جامعه رهايييافته از قيدوبندهاي سنتي چگونه بايد زندگي كرد؟ لزوما پاي مسايل و پرسشهاي ديگري به ميان كشيده ميشود كه از سنخ پرسشهاي اخلاقي و وجودي است. مباحث مرتبط به سياست زندگي را بايد همواركننده راه بازگشت پرسشهاي سركوبشده دانست. اين گونه مباحث در عمل خواهان اخلاقيكردن زندگي اجتماعي و نوسازي حساسيتها نسبت به پرسشهايي هستند كه نهادهاي دوران تجدد به انحلال آنها كمر بسته بودند.»
به گفته گيدنز، سياست زندگي به مفهوم سياست تصميمگيريهاي مربوط به زندگي است. اين تصميمگيريها كداماند و چگونه بايد آنها را به صورت مفاهيم درآوريم؟ طبعا پاسخ عصر جهاني شدن به اين پرسش و نظاير آن بر مفروضات و پيشفرضهاي ارزشي، اخلاقي و حداقل فرهنگي استوار است كه احتمالا در تعارض و ناهمآوايي با باورهاي اسلامي و نظام ارزشي اسلام ميباشد.
نوام چامسكي، انديشمند معروف امريكايي بر اين باور است كه جهاني شدن به مفهوم جهاني سازي فرهنگي، چيزي جز تحول ماهوي در تاريخ تبليغات نيست كه هدف از آن تقويت سلطهاي امريكا بر پيرامون؛ يعني سراسر جهان است. وي بر اين باور است كه جهاني شدن به صورت جدي جهان عرب و اسلامي را تهديد ميكند، زيرا يهوديان سلطه كامل بر دستگاههاي اطلاعرساني داشته و از اين طريق حقايق را تحريف كرده و مظاهر تمدن اسلامي و ميراث مسلمانان را از افكار عمومي جهان محو ميكنند.
بهنظر چامسكي نه تنها ميان باورهاي فكري ـــ فرهنگي جهاني شدن با فرهنگ اسلامي تعارض و ناسازگاري وجود دارد بلكه يك رابطه تعارض و تضاد كامل ميان اين دو تفكر و دو حوزه تمدني وجود دارد كه فرايند جهاني شدن در پي استيلاي يكي به سود استيلاي ديگري ميباشد.
هانس پيتر مارتن و هارولد شومان نيز بر اين باوراند كه جهاني سازي فرايند يكسانسازي در هر گونه تغيير، خوراك، پوشاك و اداب و سنن مردم جهان است. بنابراين دگرگوني باورها و ارزشهاي فرهنگي جوامع كه عمدتا در سنن و اداب تاريخي ريشه دارد در معرض دگرگوني و تغيير قرار ميگيرد و جهاني شدن الگوهاي خاصي از زندگي را در عرصههاي مختلف حيات بشري مطرح ميكند و به صورت طبيعي با بايدها و نبايدهاي چندي نيز همراه خواهد داشت.
حسن حنفي بر اين عقيده است كه جهاني شدن پرداخت هزينهاي براي تحقق منافع ديگران از حساب خودي و افزايش توان ديگران به قيمت ضعف خود ايجاد وحدت ميان آنان به قيمت فروپاشي است. وي همچنين معتقد است كه در اثر جهاني شدن كشورهاي مركز و شمال به شكوفايي بيشتر دست مييابند و ملل حاشيهاي و جهان سوم همچنان در عقبماندگي جديتر گرفتار ميشوند.
محمد عابدالجابري اهداف جهاني شدن را تخريب سه مقوله اساسي حكومت، امت و اخلاق برشمرده و ميگويد جهاني شدن فرهنگها و مقدسات ملل، زبان، حكومتها، كشورها و اديان آنان را مورد تجاوز قرار ميدهد.
روژه گارودي در باب جهاني شدن مينويسد:
«وحدتي كه حاكمان امريكايي و اربابان آيپاك (AIPAC) و سياستمداران اسرائيلي پديد آوردند، بيش از هر زمان ديگر بر پايه هدف واحد يعني ستيز با اسلام و آسياست، زيرا در حقيقت آندو گردونههايي هستند كه مانع روند سلطهجوييهاي امريكا و صهيونيسم ميباشند.»
اينكه چرا اين دسته از پژوهشگران لبه تيز جهاني شدن را متوجه اسلام و فرهنگ اسلامي ميدانند، خود بحث دامنهداري است كه در جاي خود نيازمند بررسي است. اما آنچه در اينجا مورد نظر است اينكه بالاخره جهاني شدن از نظر ايدئولوژيك با فرهنگ اسلامي و انديشه ديني تعارض دارد. برخي از نويسندگان دلايل توجه جدي غرب نسبت به اسلام را كه به نحوي در فرايند جهاني شدن عمدتا فرهنگ و تمدن اسلامي مورد هدف قرار ميگيرد، در محورهاي زير مطرح نمودهاند؛
1ـ كشورهاي اسلامي داراي مواد اوليه عظيمي چون؛ نفت، گاز و ديگر منابع طبيعي ميباشند.
2ـ براي قدرتمندان و شرقشناسان به انحاي مختلف، چه از طريق مراكز تحقيقي و يا دانشگاهي به اثبات رسيده كه اين امت با حفظ هويت اسلامياش، غيرقابل شكست است. بنابراين تنها راه شكست آنها بيهويتكردن و حذف ديني است كه روح انقلاب و اعتراض عليه اشغال و سلطهجويي را در آنان ميدهد.
3ـ تمدن اسلامي با همه ابعاد عقيدتي خود، مشتمل بر شريعت، نظام اخلاقي و دستاوردهاي تاريخي، تنها واقعيتي است كه درست در نقطه مقابل فلسفه، دين، نظامها و ارزشهاي جهاني شدن قرار ميگيرد.
ادوارد سعيد در زمره پژوهشگراني است كه جهاني شدن را منفي ميبيند زيرا در اين تلّقي، جهاني شدن رسانهها و ارتباطات باعث سلطه هر چه بيشتر سرمايهداري خواهد شد. نابرابري دسترسي به اطلاعات در جهان كنوني امكان دسترسي فرهنگهاي غيرمسلط جهان سوم را ناممكن كرده و جريان اطلاعات در نظم جهاني به صورت يكسويه است كه جهان سوم و كشورهاي پيراموني مصرفكننده صرف هستند. ادوارد سعيد در چارچوب ماركسيستي جهاني شدن را نوعي امپرياليسم فرهنگي مينامد. او ميگويد:
«ما شاهد يك نوع امپرياليسم فرهنگي هستيم كه درصدد است تا از طريق گسترش رسانههاي جمعي، فرهنگ كشورهاي عقبمانده وضعيت را تحت سلطه خود قرار دهد.»
اين ديدگاه كاملا در نقطه مقابل نگرش ليبرال قرار دارد كه نسبت به جهاني شدن رسانهها نگاه خوشبينانه داشته و آن را زمينهسازي قدرتيابي افراد در برابر سازمانها و دولت ميداند. همچنين نگاه ليبرال از نظر فرهنگي نه تنها جهاني شدن را با استيلاي فرهنگ واحد مترادف نميداند، بلكه افراد موجب افزايش نوعي آگاهي جمعي نسبت به ارزشهاي مشترك ميداند.
به هر حال هر چند بيشتر انديشمندان مسلمان نسبت به پديده جهاني شدن نگرش انتقادي دارند، اما كليه تفاسير جهاني شدن به نحوي فراگيري و چندوجهي بودن آن را مورد تاكيد قرار دادهاند. جهاني شدن هر چند در آغاز بيشتر با رشد و توسعه تجارت آزاد و حركت به سوي يك اقتصاد واحد جهاني مطرح گرديد، اما به تدريج ديگر ابعاد آن نيز خود را نشان داد. اينك نميتوان از جهاني شدن اقتصاد بدون مورد توجه قراردادن حوزههاي سياست و فرهنگ ياد كرد. اگر جهاني شدن را به عنوان يك پروژه غربي تلقي كنيم و آن را معادل با غربيسازي بدانيم، آنگونه كه چامسكي، سعيد و علواني، گفتهاند، تعارض و چالش جدي جهاني شدن با اسلام واضحتر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد. اين تعارض را با تحليل محتواي دروني جهاني شدن، فرهنگ و آموزههايسياسي، اقتصادي و ارزشي كه در فرايند جهاني شدن عالمگير ميگردد، ميتوان توضيح داد. سوال اين است كه در فرايند جهاني شدن كدام الگوي سياسي، اقتصادي و فرهنگي جهاني و عالمگير ميشود؟ احتمالا برخي چنين ميانديشند كه جهاني شدن ظرفي است عالمگير كه در اختيار كليه جوامع گذاشته ميشود تا در درون آن مظروف خاص و مورد نظرشان را جاي دهند. يا به عبارت ديگر از اين منظر آنچه جهاني و عالمگير ميشود برخورداري از تكنولوژي اطلاعات، ارتباطات و توانمنديهاي ابزاري است كه ملل دنيا با استفاده از اين امكانات ميتوانند پيام تمدني و صداي فرهنگي خود را منعكس سازند. گفتهاند جهاني شدن شرايطي را ايجاد ميكند كه صداهاي ضعيف قدرت انعكاس يابند و نداي خويشتن را به گوش ملل جهان برساند.
اما آيا به راستي جهاني شدن، صرفا به مفهوم عالمگير شدن تكنولوژي غربي است؟ و آيا اين تكنولوژي يك ظرف توخالي، خنثي و بيرنگوبو است، يا اينكه باورها و ارزشهايي خاص را با خود حمل ميكند؟ اگر تكنولوژي داراي رنگ و بوي فرهنگي و ارزشي است. كدام الگوهاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي در فرايند جهاني با عالمگيرشدن تكنولوژي، جهاني و فراگير ميشود؟ و تا چه اندازه اين الگوها با نظام ارزشي اسلام و باورهاي ديني سازگاري و تلائم دارد؟ در بخش قبلي گفته شد كه رويه تكنولوژيك جهاني شدن نيز بيارتباط با باورهاي فرهنگي و نظام ارزشي نبوده و برخي از لوازم و پيامدهاي ارزشي و فرهنگي را با خود حمل ميكند. بنابراين تكنولوژي فرهنگ و نظام ارزش خاصي را ايجاب ميكند كه در بيشتر موارد در تعارض با ارزشهاي بومي و اسلامي است. از طرف ديگر در فرايند جهاني شدن، عالمگيرشدن فرهنگ، سياست و اقتصاد واحد و مشترك را در سطح جوامع بشري داريم و بنابراين به صورت منطق كليه الگوهاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي جهاني نميشوند زيرا در اين حالت ديگر مفهوم جهاني شدن به معناي ترويج و تسلط الگوي واحد سياسي، فرهنگي و اقتصادي نخواهد بود. حتي بنابر استدلال كساني كه جهاني شدن را ظرف بيمحتوا و ابزاري در اختيار همه فرهنگها و اديان ميدانند، باز هم اين نكته واضح است كه بالاخره همه جوامع و فرهنگها بهرهاي برابر از اين ابزار يا ظرف ندارند طبعا برخي از وضعيت برتر نسبت به ديگران برخوردار بوده و به ميزان برتري از امكانات بيشتر براي عالمگير ساختن الگوها و فرهنگ خود برخوردار ميباشند. بنابراين دنياي صنعتي غرب بيش از سايرين از توان جهانينمودن باورهاي فرهنگي و ارزشي خود برخوردار ميباشد و در نتيجه آنچه همراه با توسعه جهاني تكنولوژي جهاني و عالمگير ميشود، دمكراسي ليبرال، اقتصاد آزادو فرهنگ و تمدن غربي است. بنابراين هر چند بنا بر برخي تفاسير جهاني شدن داراي ماهيت اقتصادي و در پي گسترش انديشه اقتصادي ليبرال در نمودهايي چون بازار آزاد و تجارت جهاني است، اما از آنجايي كه تفكيك سياست از اقتصاد و تاثير تحولات اقتصادي بر حيات سياسي جوامع را نميتوان پذيرفت، از اين رو گسترش اقتصاد ليبرال با تعميم ليبراليسم سياسي و دمكراسي غربي همراه خواهد بود.
برخي از نويسندگان غربي، ضمن يادآوري چالشهاي اجتماعي جهاني شدن، اين نكته را مورد تاكيد قرار ميدهد كه مشكلات عصر جهاني شدن از جهانگيرشدن دمكراسي ليبرال ناشي نميگردد بلكه ريشه مشكلات در عدم توسعه دمكراسي است و بنابراين مواجه عقلاني با فرايند جهاني شدن تعميم و گسترش دمكراسي است و در واقع مشكلات دمكراسي را با گسترش دمكراسي ميتوان پاسخ داد. به هر حال جهانيشدن قبل از هر چيزي بيانگر عالمگيرشدن ارزشهاي فرهنگي، مديريت سياسي و الگوي اقتصادي غربي است و اين امر ديگر جوامع را با چالشهاي هويتي و سياسي مواجه ميسازد كه در اين ميان جوامع اسلامي، با توجه به تعارض باورهاي اسلامي با آموزههاي ليبراليسم اقتصادي، سياسي و فرهنگي از وضعيت خاصي برخوردار ميباشد. مهمترين محورهاي تعارض اسلام با جهاني شدن را از منظر ايدئولوژيك در محورهاي زير ميتوان مطرح كرد؛
1ـ تعارض هويت اسلامي و جهاني شدن: جهاني شدن بنا به تفسير گيدنز هويت جديدي را مطرح نموده و به تعميمسازي آن ميپردازد. جهاني شدن از نظر فرهنگي اشاره به وضعيتي دارد كه در پرتو آن سنن و فرهنگ بومي و local تخريب ميگردد و نوعي همسانسازي فرهنگي ترويج ميگردد. بنابراين در فرايند جهاني شدن در چارچوب انديشه گيدنز آموزههاي تجدد عالمگير و جهاني ميشود كه در اين ميان عناصر و مولفههاي جديدي به عنوان تشخّص و هويت جهاني مطرح ميگردد. هويت ياد شده بر بستر باورهاي ليبراليستي غرب و در چارچوب انديشه ليبراليسم تعريف و ارايه ميگردد. به نظر آنتوني گيدنز اين بُعد جهاني شدن را چنين توضيح ميدهد:
«جهاني شدن عملا اين مفهوم را القا ميكند كه لااقل از لحاظ عواقب مترتب بر تكهبرداريها هيچكس قادر نيست از تحولات ناشي از گسترش تجدد در امان بماند يا برخلاف آن گزينشي به عمل آرد... بسياري ديگر از وجوه نهادهاي امروزين از جمله آنهايي كه به مقياسهاي كوچك عمل ميكنند، حتي مردمي را كه در سنتيترين سكونتگاههاي ممكن خارج از بخش پيشرفته جهان به سر ميبرند، تحتتاثير قرار ميدهند. از طرف ديگر در همان بخشهاي پيشرفته جهان نيز ماهيت زندگي روزمره به طور مستمر تحتتاثير وصلت بين عناصر محلي و جهاني تحوّل مييابد.»
بنابراين جهاني شدن حتي در هويت شخصي افراد دگرگوني ايجاد نموده است به گونهاي كه اين تغييرات آنچنان وسيع و گسترده است كه وجوه بسياري زندگي خصوصي افراد نيز دچار تحول ميگردد و به قول گيدنز سطح و ابعاد فاصلهگيريهاي زماني ـــ فضايي دوران تجدد كنوني چنان گسترش يافته كه براي نخستين بار در تاريخ نزديكشدن و برخوردكردن با اين قضايا خواهناخواه مفاهيم و راهبردهاي ناشي از محيطهاي غيرغربي را نيز بايد در برگيرد. بحث مورد نظر در اين فراز از نوشتار گيدنز شكلگيري صورتبندي جديد از حيات اجتماعي است كه در چارچوب آن مرز ميان خود و غير يا خودي و بيگانه وجود ندارد. اين صورتبندي جديد آنچنان هويت كلان و عام به جوامع ميبخشد كه همگي در يك رديف «خودي» محسوب ميشوند و اساسا مفهوم غيريت و «بيگانه» را برنميتابد. آيا چنين هويتي بر مبناي چه ارزشهاي عام و فراگيري شكل ميگيرد؟ از طرف ديگر آيا در درون گفتمان ديني چنين هويتي تا چه اندازه قابل پذيرش ميباشد؟
پاسخ اسلامي به پرسشهاي فوق را نميتوان در يك طبقهبندي مورد اجماعنظر مطرح كرد، هر چند ضرورت صورتبندي جديدي از فرهنگ و باورهاي ديني با توجه به تحولات جديد به ويژه در فرايند جهاني شدن نكتهاي مورد اتفاق همگان است اما تاكنون پاسخ قطعي و نهايي كه قابل قبول كل جهان اسلام باشد، به اين پرسشها داده نشده است. «كشورهاي اسلامي سخت براي صنعتيشدن تلاش ميكنند، بدون آنكه پيامدهاي جهاني شدن را از بُعد فرهنگي و مذهبي مورد توجه قرار دهند. اين پرسشها ضرورت صورتبندي بشيريت خود و جامعه در محيط جهاني با يكديگر به تعامل ميپردازند.
البته گيدنز بين جهاني شدن و غربيشدن جهان تفكيك قائل است، هر چند اين نكته را مورد اذعان قرار ميدهد كه جهاني شدن نوعي هويت جديدي را ايجاد ميكند. اما اگر جوهره و محتواي جهاني شدن را، آنگونه كه او تحليل ميكند، عالمگير شدن تجدد بدانيم، در اين حال ناگفته، جهاني شدن را برابر با غربي شدن دانستهايم. وي در اين زمينه ميگويد:
«جهاني شدن چيزي متفاوت از اشاعه نهادهاي غربي در سرتاسر جهان و خردشدن فرهنگهاي ديگر بر اثر آنهاست. جهاني شدن كه فراگردي با تحول ناهموار است و ضمن هماهنگكردن تفرقه نيز ايجاد ميكند، صورتهاي تازهاي از هم وابستگي جهاني را به بار ميآورد كه در اين صورتها «ديگران»ي وجود ندارد... اين پديده نميتواند غربي باشد زيرا در اينجا محبت از صورتهاي نوپديد هموابستگي جهاني و آگاهي سيارهاي است. روشهاي جديد تلقي اسلامي از تكنولوژي و فرهنگ غرب را مطرح ميكند، اما متاسفانه بخش اعظم جهان اسلام هنوز فاقد درك عميق از غرب است در حالي كه عميقا از غرب تاثير پذيرفتهاند. امواج آراء و ارزشهاي غربي همچنان بيوقفه از طريق رسانههاي جمعي و ساير طُرق انتقال اطلاعات به طرف جهان اسلام سرازير است، اما آنچه لازم و موجود نيست اطلاع درباره غرب و درك روشن از ريشههاي فكري و فرهنگي غرب از نقطه نظر اسلامي است و تنها چنين معرفتي ميتواند ابزارهاي ضروري مواجه و مقابله با معارضههاي غرب جديد و تدارك پاسخ اسلامي بدان را در اختياز مسلمانان قرار ميدهد.»
بنابراين تعارض هويتي برآمده از فرايندهاي جهاني شدن با هويت اسلامي را ميتوان چنين تلخيص كرد: در جوامع اسلامي باورهاي ديني و نظام ارزشي اسلام بخش مهمي از هويت مسلمانان را شكل ميدهد. اين هويت خواهناخواه در درون مرزهاي اعتقادي و ديني تعريف ميگردد و نوعي خطكشي و مرزبندي بين خود و بيگانه را مطرح ميسازد. هر چند تفاسير و قرائتهاي مختلف از اسلام در اين زمينه داراي تفاوتهاي جدي است اما اين تفاوتها صرفا پررنگشدن يا كمرنگشدن مرز خودي و بيگانه خود را نشان ميدهند، هر چند در اصل اينكه بالاخره دين و باورهاي اسلامي بخشي از هويت جوامع اسلامي را تشكيل ميدهد اجماع نظر وجود دارد. با پذيرش اين نكته هر چند تفسير پلوراليستي مطلق از اسلام را اتخاذ نماييم. باز هم نوعي تعارض با هويت مطرح در فرايند جهاني شدن و زدودن مرزهاي اعتقادي و مذهبي كه جوامع را بخودي و بيگانه تقسيم مينمايد، مشاهده ميشود. زيرا به هر روي افراد مستلزم به قوانين و تعاليم اسلامي، مسلماناند و اين اعتقاد را بخشي مهم از «هويت»شان تلقي مينمايند، در حالي كه جوامع غيرديني چنين نيستند و بنابراين در زمره، بيگانه محسوب ميگردد. هر چند در جاي خود نحوه تعامل با بيگانگان از منظر ديني به بحث گذاشته شده و الزاما تقسيم جهان به دو بخش خود خودي و غيري به مفهوم تعارض خوديها با بيگانگان نيست، بلكه ضمن اذعان بر اين مرزبندي كه ناشي از تعاليم و باورهاي ديني است، بر همزيستي خوديها و بيگانگان تاكيد ميشود.
2ـ تعارض فرهنگ اسلامي و «جهاني شدن»: احتمالا چالشآورترين بخش جهاني شدن نسبت به اسلام و انديشه ديني، خود فرهنگ و انديشه است. اين امر ناشي از نقش زيربنايي فرهنگ نسبت به ديگر ساختارهاي اجتماعي است و از سوي ديگر بخش مهمي از فرهنگ متشكل از نظام ارزشي، هنجارها و باورهاي ديني جامعه است. گفتيم جهاني شدن فرهنگي با سه تغيير عمده روبرو است. هر يك از تفاسير ياد شده از جهاني شدن فرهنگ به گونهاي تعارض با فرهنگ اسلامي داشته و انديشه ديني را به چالش ميطلبد، با اين تفاوت كه در برخي تفاسير اين تعارض عميق، همه جانبه و گسترده است و بنا بر برخي تفاسير ديگر كمرنگتر و ناملموستر است. براي تبيين مساله به اختصار قرائتهاي سه گانه جهاني شدن فرهنگ را مرور ميكنيم:
1ـ استفاده از تكنولوژي و شبكههاي مختلف اطلاعرساني تبليغ، جهت ارايه فرهنگهاي ملي، مذهبي و قومي در سطح جهاني،
2ـ گسترش فرهنگ مسلط از طريق بازارهاي جهاني و شبكههاي ارتباطي،
3ـ بينالملليشدن و همسانسازي فرهنگي براساس ارزشهاي فرهنگي كشورهاي صنعتي و ملل توسعه يافته.
تفسير دوم و سوم در واقع همان است كه برخي از نويسندگان از آن با عنوان غربيسازي، امريكاييسازي و يا امپرياليسم فرهنگي ياد نمودهاند. براساس اين دو تفسير از جهاني شدن فرهنگ تعارض به وضوح مشاهده ميشود، زيرا چه جهاني شدن را همراه با توسعه گسترش فرهنگ مسلط غرب بدانيم يا بينالمللي شدن فرهنگ و ارزشهاي غربي، در هر حال اين جريان فرهنگ ديني و نظام ارزشي اسلام را تضعيف نموده و درصدد حذف و جايگزيني آن ميباشد. اما بنابر تفسير اول به ظاهر چندان تعارضي مشاهده نميشود، اما در واقع نميتوان يك نوع تعارض نامرئي و غيرملموس را از نظر دور داشت، زيرا حتي اگر جهاني شدن فرهنگ به مفهوم استفاده از شبكهها جهت جهانيسازي فرهنگهاي قومي، مذهبي و بومي باشد، اين سوال مطرح ميشود كه آيا همه فرهنگها و كليه جوامع از دسترسي برابر با تكنولوژي برخوردارند؟ به عبارت ديگر آيا حاملان كليه فرهنگها در كنار هم فرايند جهاني شدن را شكل ميدهند و يا آن را هدايت مينمايند؟ طبعا پاسخ منفي خواهد بود، زيرا سهم برخورداري كشورهاي غربي از شبكههاي ارتباطي به مراتب افزونتر از ساير جوامع است. در اين حالت تفسير نخست به نوعي به تفسير دوم و سوم از جهاني شدن فرهنگ باز ميگردد. در نتيجه تعارض فرهنگي و ارزشي خود را نشان ميدهد. رشد فزاينده گرايشهاي محليگرايي، قومي و ناسيوناليستي در درون فرايند جهاني شدن نشان از تعارض جهاني شدن با هويتهاي ملي و مذهبي دارد. اين نكته را برخي از نظريهپردازان جهاني شدن با عنوان پارادوكس «جهاني ـــ محليشدن» ياد نموده و چنين توضيح ميدهند: جامعه اطلاعاتي شبكه محور با يك تضاد دروني مواجه است، زيرا همزمان با ظهور جامعه شبكهاي جهاني، هويتهاي مذهبي، قومي و ملي نيز در حال اوجگيري و مقاومت در برابر جهاني شدن است و در اثر اين مقاومتها جنبشهاي مذهبي، قومي و ملي شكل ميگيرند. بسياري از گروههاي هويتي براي ابراز هويت خود از همان ابزارهاي جهاني شدن استفاده ميكنند و از همين رو روند جهاني ـــ محليشدن شكل ميگيرد كه خود يكي از نمودهاي شرايط پست مدرن ميباشد.» از اين رو در فضاي پست مدرنيزم روايتهاي كلان ايدئولوژيك و هويتهاي بزرگ به نقد كشيده ميشود و نوعي عبور از ماكرو ايدئولوژي به ميكرو ايدئولوژي، يا گذار از هويتهاي بزرگ به هويتهاي محلي و كوچك صورت ميگيرد.
برخي از نويسندگان، باز توليد بنيادگرايي در كشورهاي اسلامي را از اين منظر به بحث گذاشته و رشد بنيادگراي جديد را واكنشي در برابر تماميتطلبي غرب كه از طريق فرايند جهانيشدن تلاش ميكند تا هژموني خود را تثبيت نمايد، ارزيابي ميكنند. در اين چارچوب بنيادگراي آنها گزينه معقول در برابر جهاني شدن فرهنگ و سياست غربي است كه از سوي برخي از مسلمانان اتخاذ و دنبال ميشود. بنابراين تنها راه جلوگيري از بنيادگراي اسلامي نيز تجديدنظر در برخورد غرب با جهان اسلام و تعديل ماهيت جهاني شدن ميباشد.
بنابراين در واكنش به جهاني شدن حركتهاي ملي، محلي و مذهبي ظهور و گسترش مييابد و اين خود بيانگر ماهيت تعارض جهاني شدن و تعارض آن با هويتهاي ملي و مذهبي است. يكي از پژوهشگران در اين زمينه ميگويد: جهاني شدن از غرب برخاست و اصولا با توسعه انديشهها، ارزشها و شيوههاي زندگي و تكنولوژي غرب ارتباط دارد. دو نوع واكنش مهم در قبال اين فرايند قابل ردّيابي است؛ 1ـ مقاومت محلي كه براي دفاع از هويت قومي در چارچوب انديشه ناسيوناليستي شكل گرفت و 2ـ بنيادگرايي اسلامي كه در پي احساس خطر حذف هويت اسلامي در فرايند جهاني شدن باز توليد گرديد. ارنست گلنر يادآور ميشود كه نوعي ناسازگاري ميان ادعاها و آموزهاي غرب كه در فرايند جهاني شدن عالمگير و جهاني ميشود با آموزههاي اسلامي وجود دارد و اين ناسازگاري موجب ميگردد كه هر دو به نفي يكديگر بپردازند. او ميگويد: بنيادگرايي جايگزيني است براي فرهنگ غرب كه به وسيله قدرتهاي سياسي و اقتصادي غرب تبليغ و ترويج ميگردد، اما همزمان براي توليدمثل و توسعهي پيامش از تكنولوژي غربي بهره ميجويد. اسپوزيتو نيز نكته فوق را تائيد ميكند. او معتقد است كه تقليد كوركورانه از غرب و غربيكردن نسنجيده جوامع مسلمانان، وابستگي و همبستگي فرهنگي آنان را كه تهديدي نسبت به از دسترفتن هويت اسلامي خود دارند، ايجاد نموده است. هر چند بنيادگرايي به عنوان يك مقوله نسبت به جوامع اسلامي از نظر محتوي و ماهيت و رويكردي كه نسبت به جهان، انسان و سياست دارد و در جاي خود مورد تامل است و از برخي جهات با نقد جدي تئوريكي و عملي روبرو ميباشد، اما آنچه در اينجا مورد نظر است، صرفنظر از ماهيت بنيادگراي، اين نكته است كه «جهاني شدن» به مفهوم «غربيسازي» به دليل آنكه فرهنگ و باورهاي فرهنگي خاصي را در جوامع اسلامي و ديگر جوامع گسترش ميدهد به شكلگيري حركتهاي ملي و جنبشهاي مذهبي ميانجامد كه يكي از نمودهاي آن مقوله «بنيادگرايي» است. نيل مارنيست از نظريهپردازان جهاني شدن در پژوهشي كه در زمينه مذهب و جهاني شدن دارد، اين نكته را مورد تاكيد قرار ميدهد كه رشد بنيادگرايي و ظهور حركتهاي تجديدطلبانه در جوامع ديني بيش از هر عاملي بازتابدهنده افكار و ايدههاي غرب در جوامع اسلامي است. حتي از نظر پيشينه تاريخي نهضت اصلاح و احياي انديشه اسلامي در جوامع اسلامي عمدتا در واكنش با گسترش استعمار و ايدههاي غربي در جهان شرق به وجود آمده است.
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۳, ۲۰:۰۰ #5
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,045
- مورد تشکر
- 4,260 پست
- حضور
- 2 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 191
- آپلود
- 52
- گالری
-
45
دين و تكنولوژى
مقوله عقايد و باورهاى دينى با مسائل گوناگونى ارتباط يافته اند. مهم آن است كه به اين رابطه هاى جديد توجه شود و معرفت مذهبى دراين فضاى نو مورد تاملى مجدد قرار گيرد و موضع آن در مقابل پديده هاى جديد روشن و مكشوف گردد.
سلسله مباحث[ تكنولوژى و ديندارى] چنين آرمانى را جستجوى مى كند و به سهم خويش مى كوشد تا رابطه دين را با عمده ترين مشخصه تمدن جديد يعنى تكنولوژى بازگو كند. بدون ترديد اين گونه راههاى نارفته (و يا صعب العبور) باافت و خيزهايى همراه است . جزر و مدهايى كه مشابه تمامى گامهاى نخست بايد تحمل شوند و با سعه صدر رو به رو گردند و با تاملات و تدقيقات بيشتر موارد صحت و سقم آن به نقد و محض سپرده شوند.
دراين سلسله نوشتار پس از بحثى از ضرورت و طرح مساله به مباحث مفهومى اين موضوع پرداخته شده است . درابتداء تعريفى از تكنولوژى ارائه گرديده و سپس تاريخچه اى از تطور نظريات درباره ارزش و جايگاه آن عرضه گشته است .اين دو مبحث مقاله اول را فرا گرفته اند. پرداخت تفصيلى تر به اين دو مقوله بى جهت نبوده است .از سوئى نقاب از واژه پركاربردى چون تكنولوژى برداشته شده و عمدتا برانسانى بودن مقوله تكنولوژى تاكيد گشته است تا عنوان تكنولوژى فقط در محدوده پيچ و مهره و ماشين انگاشته نگردد و در نتيجه ارتباط بحثهاى تكنولوژى با مباحث ديندارى (كه در حوزه مسائل انسانى سير مى كنند) مكشوف تر گردد.از سوى ديگر بيان تاريخ تحول نظريات درباره تكنولوژى جايگاه
تفكر معاصر را درباره واقعه روشن مى كند تا انديشه هاى كهن را چون نظريات نوين نپنداريم و بستر تفكرات متفاوت را با وضوح بيشترى دريابيم .
درادامه مباحث مفهومى از رابطه تكنولوژى و توسعه و ديندارى سخن به ميان آمده است و جايگاه توسعه و شاخصهاى آن مورد بحث قرار گرفته و رابطه ديندارى با توسعه به بازبينى و تامل سپرده شده و نقش مذهب در روند توسعه دقت و تاكيد گرديده است . پس ازاين مبحث به رابطه فرهنگ و تكنولوژى توجه گرديده و نقش جهان بينى هاى متفاوت در توسعه و تكنولوژى ارزيابى شده است . آن مباحث نشان دهنده آن است كه چگونه ميان توسعه اجتماعى واقتصادى با جهان بينى ها و فرهنگها رابطه اى جدى واستوار برقراراست و در پايان بخش مفهومى نوشتار از رابطه تكنولوژى وانسان سخن به ميان آمده وابعاد تاثير آن در زندگى انسانى مورد بحث قرار گرفته است مسائلى كه به واسطه انسانى بودن در حوزه اظهارنظر دينى نيز قرار خواهند داشت .
درادامه نوشتار از آثار مثبت و منفى تكنولوژى سخن به ميان خواهد آمد و برداشتهاى گوناگون عرضه خواهند گشت . كسانى كه با ديد قهرآميز با آن برخورد كرده اند واز معايب آن نكته ها گفته اند و كسانى كه آن را با ديده اى مهرآلود نگريسته اند واز فوايد و ثمرات آن حكايت كرده اند و در نهايت قضاوتى در حد توان ...
پايان بخش مقالات رابطه هاى متقابل ديندارى و تكنولوژى است . بايستى آثارى را كه تكنولوژى (مستقيم و غيرمستقيم ) بر باورها و رفتارهاى دينى پديد مى آورد در حد ممكن احصا و استقراء كرد و مثبت و منفى آن را دريافت و در نهايت راه علاجى را جستجو كرد. همچنين تاثيراتى را كه ديندارى بر روند تكنولوژى گذاشته و مى گذارد بايستى مورد مداقه و توجه قرار گيرد و عارضه هاى مختلف آن را در صحنه بارورى و تكامل تكنولوژى ارزيابى كرد و تحليلى واقع بينانه عرضه داشت .
درانتهاى نوشته بر كلام آغازين تاكيد مى كنيم كه دراين گونه مباحث امكان خطا و سهو بسيارند. ضمانت كننده دسترسى به حقيقت پى جويى خوانندگان اين نوشتاراست تا با نقد و گفتگو روزنه هاى نو را باز گشايند وابرهاى تيره و تارابهام واجمال راازاين مقولات بزدايند. و هوالمستعان .
[حوزه]
قرن حاضر را نامهاى بسيار نهاده اند كه هر نامى جنبه اى از مسايل بديع آن را حكايت دارد. عصر پيچيدگى از جمله نامهاى اين عصراست در جهانى كه سرعت و شتاب در دگرگونى حوادث از ويژگيهاى عمده آن است و گسترش ابعاد وجودى و ذهنى يك مساله و درهم تنيدن اين ابعاد مختلف در يكديگر ويژگى ديگر آن گاه طرح يك مساله به ارائه يك كلاف درهم پيچيده مى ماند كه يافتن سررشته تدبير نياز به فرصت دارد.
در چنين جهانى براى طرح و برنامه ريزى يك موضوع بايستى ارزيابى و تجربه را به تفاهم و مشورت فرا خواند واز تلفيق اين دو الگويى فراهم آورد و همراه با سير حوادث بر تطبيق و بازسازى اين الگو نظاره كرد. بنيان تجربه بر عمل و بنيادارزيابى بر نظراستواراست . دراين مجموعه جايگاه و ضرورت مباحث نظرى به عنوان پشتوانه تصميم گيريهاى عملى بر هيچ كس پوشيده نيست . مباحث نظرى اهداف واغراض عمل ار تبيين مى كنند و راه وصول بدان را مى نمايند و بر وسايط وامكانات ه پيمودن راه سايه توضيح مى افكنند و سازگارى و يا عدم سازگارى اهداف باامكانات را روشن مى كنند. لذا باور براين است كه بسيارى از گرهها و عقده ها كه در صحنه مسايل اجرايى مشاهده مى شود انعكاس و بازتاب ابهاماتى است كه در مجموعه مباحث نظرى به چشم مى خورد. در جامعه نوين اسلامى مسايل مربوط به صنعت تعيين اصول و معيارهايى كه بايد حاكم بر صنعت وانتقال آن به كشور باشد و همچنين شيوه هاى صنعتى شدن از آن دسته مسايل نظرى است كه مسؤولان نظام ما براى تصميم گيريهاى روشن تر و قاطع تر بدان محتاجند.
بارگران اين مسووليت بر دوش تمامى انديشه ورانى است كه به نقش كاربردى دين در عرصه هاى مختلف حيات انسانى بويژه در عصر حاضر اعتقاد مى ورزند و بها مى دهند و همت خويش را در جهت تبيين شاخصها و معيارهايى قرار داده اند كه صاحبان عمل را در محدوده كارهاى اجرايى راهنما و مشير باشد.
تكنولوژى و ديندارى
در جامعه فرهنگى نوين گفتگو درباره مقوله هايى كه در ظاهر هيچ مقارنت و همزيستى نزديكى با يكديگر ندارند چون گذشته عجيب نمى نمايد. فضاى بحثها به گونه اى است كه اجازه جامع نگرى و نگرش كلى به مجموعه اى از عناصر پراكنده را به محقق مى دهد. واين يكى از وجوه تمايز تفكر قديم و تفكر نوين است .انديشه هاى قديم بسيار نزديك بين و در ميان زمينه هاى پيدايش و زنجيره ارتباطات يك پديده به دنبال نزديكترين حلقه بودند.انس و تعلق خاطر شديد آنان به مثله كردن يك موضوع و نگرش متجزيانه به مطلب نيز همواره برد و دامنه نظر و تعمق آنان را
كوتاه مى ساخت .
اما نگرش جامعه شناسانه و تاملات جامع نگرانه به يك موضوع از خصايص و ويژگيهاى تفكر نوين مى باشد.اين شيوه تفكر به مااين اجازه را مى دهد كه ازارتباط و خويشاوندى مقوله ها و موضوعات مختلف سخن به ميان آوريم و پيوندهاى دور و نزديك پديده ها را نظاره گر باشيم و دراين نگرش مجموعه اى به مددارتباط بين موضوعات به ژرف نگرى كافى جهت حل مشكلات نظرى و عملى دست يازيم . در مجموعه مقالات[ تكنولوژى و ديندارى] از همين شيوه مدد مى گيريم و به طرح بحث مى پردازيم .
ازابتدا اذعان مى داريم كه عنوان[ تكنولوژى و ديندارى] عنوانى است نامانوس كه بر ذايقه پاره اى انديشه ها در وهله نخست ثقيل مى نمايد. عدم ارتباط ضريح بين اين دو بسيارى را به تعجب و شگفتى و پاره اى را به قضاوت عجولانه فرا مى خواند. ليكن اميد و سعى ما دراين مجموعه براين است كه از مناظر مختلف به مساله نظرافكنيم و معابر و گذرگاه هاى متعددى را براى نشان دادن ارتباط و خويشاوندى اين دو مقوله بپيماييم . شايداذهان نامانوس راانسى وانديشه هاى آشنا را نيز مزيدتى حاصل آيد
در سيرانديشه خويش به واقعيتهايى برخورد مى كنيم كه ارتباط و اتصال ميان[ تكنولوژى] و[ ديندارى] را ميسر و ممكن مى سازد واين دو مقوله رااز جايگاه سكوت نسبت به يكديگر خارج و آنان را بر كرسى قضاوت اظهار نظر و موضع گيرى نسبت به يكديگر قرار مى دهد.از ديدگاه ما مهمترين اين حلقه هاى مفقوده واقعيتهاى چون : [ انسان] [ فرهنگ] [جهان بينى] [ نظام ارزشى] [ مساله توسعه و پيشرفت] و... مى باشند كه اين خلا عدم ارتباط را پر نموده و بين اين دو سرزمين پل ارتباط محكم واستوارى مى زنند. آنچه در پى مى آوريم بر همين اساس است .
دراين سلسله مقالات : گاه به اجمال و گاه به تفصيل به بررسى عناوينى چون :[ تكنولوژى توسعه و ديندارى] [ تكنولوژى جهان بينى نظام ارزشى فرهنگ و ديندارى] و[ تكنولوژى انسان و ديندارى] خواهيم پرداخت .
اما پيش از شروع اين مباحث لازم مى دانيم توجه خود را به دو بحث مقدماتى معطوف داريم :
1. تعريف تكنولوژى و تبيين ويژگيهاى آن .
2. تاريخچه مباحث تكنولوژى
پيش از پرداختن به مقدمات بحث يادآورى نكته اى را لازم مى بينيم .
نقش حوزه هاى دينى در طرح مسايل اجتماعى اقتصادى و سياسى جامعه و به
تعبيرى اعم نقش كاربردى دين در برآوردن مسايل انسانى از جمله مسايلى است كه هنوز جايگاه و معانى منقح و روشنى در حوزه هاى اجتماعى و دينى ما نيافته است .ابراز نظرات و ديدگاههاى كاملا متضاداز سوى محافل مختلف فكرى نيز آتش ترديدى است كه به طور مستمراين خرمن مستعد را برافروخته مى دارد. قبول نقش دين و حوزه هاى دينى در برآوردن مسايل انسانى وارايه طرحهايى متناسب با موقعيتها و عوامل مختلف مكانى و زمانى البته پيش فرض شروع بحث ماست . ليكن تنقيح و تفصيل اين موضوع فرصت مناسب ديگرى را مى طلبد كه اميدواريم به زودى فراهم آيد.
تعريف و ويژگيهاى تكنولوژى
آفت بسيارى از واژه هاى واصطلاحات كثرت استعمال آنهاست .استعمال فراوان و ورد زبان گشتن اين الفاظ آنها رااز نياز به تبيين و توضيح مستغنى مى سازد حال آن كه غباراوهام و نادرستى هايى كه بر وجود آن اصطلاحات و مضامينشان نشسته است جز به دستمايه تامل و تقرير زدوده نخواهد شد و مباحثى كه براين تعاريف مترتب هستند جز بدين طريق وضوح و روشنى پيدا نخواهند كرد. و تكنولوژى ازاين دست واژه هاست .
اما پيش از بررسى و بيان ويژگيهاى تكنولوژى به پاره اى تعاريف كه ديگران ازاين مقوله كرده انداشارت مى كنيم :
[ تكنولوژى عبارت است از دانش فنى] 1 .
[صنعت مجموعه آفرينندگيهاى انسانى است كه مى كوشد تا طبيعت را در مهميزاراده خودش قرار بدهد] 2 .....
[تكنولوژى فوت و فن انجام كارهاست و لذا بيشتراز جنس اطلاعات است تا ماشين آلات] 3 .
[تكنولوژى عبارت است از دانش و مهارتهاى لازم براى توليد كالا و خدمات كه حاصل قدرت فكرى و شناخت انسان و تركيب قوانين موجود در طبيعت مى باشد] 4 .
[تكنولوژى عبارت است از: نوعى توانايى سازمان اجتماعى براى كنترل موثر و تغيير دراشياء محيط مادى به نفع عبرتى نيازها و خواسته هاى انسانى] 5 .
[تكنولوژى را مى توان به عنوان مجموعه رشته هاى علمى كه كار آنها تحليل كاوش بهره گيرى و كاربرد معارف و فنون است تعريف كرد] 6 .
[تكنولوژى را مى توان مجموعه اى از تلفيق دانشها و مهارتهاى فنى براى توليد كالا و خدماتت (و يا همزمان چند كالا و خدمات ) مورد نياز جامعه از راه تركيب و تلفيق عواملى
نظير مواداوليه ابزار و ماشين آلات نيروى انسانى زمين و طبيعت پول و سرمايه و غيره دانست . و عامل مديريت را دراين مجموعه نبايداز نظر دور داشت] 7 .
[مجموعه اى ...از شناخت كه بااين هدف سازمان يافته است كه بر اساس زمينه اجتماعى سياسى واقتصادى معينى كالاها و خدماتى توليد كند] 8 .
تكنولوژى يعنى داشتن مربوط به كاربرد علوم و معراف بشرى در زندگى روزمره يا صنايع بازرگانى . ( علم كاربردى ) 9
[تكنولوژى كاربرد دانش علمى و دانش سيستمهاى منظمى كه شامل مردم سازمانها اشياء زنده و ماشينها مى شود] 10 البته همگى مى دانيم كه شيوه تعاريف گذشته كه به جنس و فصل و عرض خاص و... صورت مى گرفت ديگر معنى و مفهوم ندارد. آنچه در تعريفها مى آوريم ويژگيهاى اين پديده هاست واشاراتى چند به اجزاء و عناصر رتشكيل دهنده آنها تا به تدريج پرده ابهام و تاريكى رااز رخ آنان برگيرد
در تعاريفهايى كه گذشت همان طور كه مشاهده مى گردد برخى تكنولوژى رااز جنس دانش به شمار مى آورند و برخى آن را معادل[ كاربرد دانش] مى دانند نه خود دانش . بنابراين عده اى از آن[ به فوت و فن انجام كارها] تعبيرر مى كنند مردم نيز به طور معمول از تكنولوژى قسمت سخت افزار آن يعنى وسايل وامكانات و محصولات فراهم آمده از مقوله تكنولوژى را در نظر دارند ليكن اگر دقيق بنگريم خواهيم ديد كه تكنولوژى نه از جنس دانش است فقط و نه از جنس سخت افزار همه اينها به اندازه و در خور خويش در تشكيل و تبلور تكنولوژى نقش دارند. اگر به اجزاء و عوامل تكنولوژى نظرافكنيم موضوع روشن تر مى گردد:
[تقسيم بندى عوامل يااجزاء تكنولوژى را مى توان به صورت كلى تر به شرح زير بيان نمود:
1. دانش مكتوب كه توسط دانشمندان تهيه و مورداستفاده قرار مى گيرد.
2. دانش متبلور شده در مغز و دست انسان كه در قالب متخصصين كاربردى ظاهر مى شود.
3. دانش متبلور شده در ماديات به صورت ماشين آلات واشكال مختلف مصنوعاتى كه ساخته دست بشر مى باشد] 11 .
حق اين است كه همه عناصر ياد شده در ساخت و تشكيل آنچه كه تكنولوژى ناميده مى شود نقش دارند و ما دراين بحث هر دو
جنبه اين پديده (سخت افزار و نرم افزار) را در نظر خواهيم داشت .
دراين رابطه با جنبه نرم افزار (دانش و شناخت ) تكنولوژى مناسب مى دانيم به جايگاه آن در ميان ساير داشناها توجه كنيم :
[سازمان يونسكو معارف و دانش بشرى را كلا به سه گروه تقسيم نموده و براى هر يك تقسيم بنديهاى فرعى قايل شده است .
دوم دانش فرهنگى كه شامل علوم فيزيك شيمى رياضى طبيعى پزشكى كشاورزى اجتماعى و غيره . سوم دانشها و مهارتهاى تكنيكى و صنعتى كه شامل مهندسى توليد كالا و عرضه خدمات است] 12 .
از تعريفها و مطالبى كه گذشت نكاتى چند حاصل مى آيد كه به اجمال به بررسى آنها مى پردازيم :
1.تكنولوژى يكى از تجليات بسيار بارز و روشن استعداد آفرينندگى و آفرينشگرى انسان است بنابراين مى توان گفت كه تكنولوژى ظهور و تجلى بعدى ازابعاد وجودى انسان است همچون هنر.اين مقوله ها صرف ابزار و امكاناتى خارج ازانسان و دراختيارانسان نيستند بلكه خوداو هستند.
عرفا مى گفتند كه خداوند با آفرينش خويش دراين عالم تجلى يافته است و طبيعت با همه جلوه هايش ظهور و تجلى اسماء و صفات الهى مى باشند. به باور مااانسان نيز در فرآورده هاى خويش تجلى يافته است واين مقوله هاا چيزى نيستند جز نمايش جهره هاى متفاوت آدمى . منتهى چهره و بعدى ازابعاد وجودى او كه هويت جمعى دارد و نه فردى ..
بنابراين از همين ابتداى بحث اصلى را پايه گزارى مى كنيم واز آن در مباحث ديگر بهره بردارى خواهيم نمود. آن اصل به سادگى چنين است :
[تكنولوژى مساله اى است انسانى].
2. تكنولوژى با هر تعريف و عنوانى غايت و منظورى را دنبال مى كند كه همانا توليد كالا يا خدمات مى باشد واين همان ملتقايى است كه در آن تكنولوژى بااقتصاد مصرف و مصرف زدگى و... تلاقى مى يابد.
3. به كارگيرى تكنولوژى مستلزم كنترل تصرف و تغيير دراشياء محيط طبيعى دانسان است و دراين جاست كه انسان بايد تكليف رابطه خويش را با طبيعت روشن سازد و در
جهان بينى و دنياى انديشه خود بجويد و بكاود كه او چنين نيست و چه ارتباطى بااين مهد برآمده از آن دارد.
4.اين تصرف و تغيير در طبيعت واين به كارگيرى دانش و... به شكلى سازمان يافته و منظم است و شايد به همين دليل باشد كه پاره اى از صاحب نظران دراين زمينه به تكنولوژى معنايى وسيع تر و متناسب با همين ويژگى سازمان يافته بخشيده اند چنانكه[ سيموئل فلورمن] اظهار داشته است :
[مردا (ژاك )الوال از تكنيك تنها فن استفاده از ماشين نيست بلكه هر نوع رفتار آگاهانه و عقلانى و هر گونه سازمان و كارآيى در شمار تكنيك قلمداد شده است] 13 .
اين ويژگى از خصايص كليدى و بسيار حياتى تكنولوژى به شمار مى آيد و تعمق و رژف نگرى در مسايل و مصايبى كه اين خصيصه پديد آورده است بر همه صاحب نظران اين مقولهه فرض و واجب است .
6. تكنولوژى از دانش و شناخت مدد مى گيرد و بدان مدد مى رساند. ارتباط و خويشاوندى اين دو هم براى علم مفيد و هم براى تمنولوژى سودمند و گرانمايه است .البته علم از[ چراها] سخن مى گويد و به دنبال پاسخى براى[ دريافتن] است و تمنولوژى از[ چگونگى ها] صحبت مى كند و در جستجوى راه[ برآوردن] است و نه[ دريافتن] ليكن اين[ چراها] و [چگونگى ها] واين[ دريافتن] ها و[ برآوردن] ها با يكديگر پيوندى راه برا براى پيشرفت ديگرى نيز هموار مى سازد و دادوستد هميشگى آنها كى از محورى ترين عوامل پيرفت اين دو مهم بوده و هست.
7. همان طور كه اشارت رفت ما به تكنولوژى هم از نقطه نظر نرم افزار نظر مى افكنيم و هم از جنبه سخت افزار و تجلى عينى آن با تمامى آثار و لوازمش در جامعه بشرى .
تعريفها هر كدام كه صحيح تر باشد ما رااز توجه به لوازم و امكانات بحث خويش باز نمى دارد. و مادراين مبحث محتاج توجه به هر دو جنبه تكنولوژى مى باشيم .
8. قالبها و منظرهايى كه تكنولوژى در آنها تجلى و تبلور يافته است هم دانش مكتوب است هم مغز و دست انسانهاى متخصص و هم ماشين آلات و اشكال مختلف مصنوعات بشرى .
9. سازمان تكنولوژى با زمينه هاى اجتماعى سياسى اقتصادى و فرهنگى جامعه پيوندى
محكم و ناگسستنى دارد واين پيوند وارتباط و تبيين جايگا و موقعيت آن از مطالب و مواردى استت كه ما در مباحث خويش بدان توجه داريم . همين مقداراشاره مى كنيم كه به اعتقاد ما نمى توان به مسايل انسانى به صورتت جداى از هم نظر كرد زيرااگر مساله اى صبغه اى انسانى به خود گرفت با ديگر مسايل انسانى درارتباط خواهد بود و دراين مجموعه متاثر خواهد گذارد وازاين مجموعه متاثر خواهد گشت و تكنولوژى همان طور كه اشارت رفت مساله اى است انسانى .
تاريخچه مباحث تكنولوژى
ترديدى نيست كه پديده هايى چون : تكنولوژى علم و هنر و نيز گسترش و رشد آنها همگى موضوعاتى هستند پرجاذبه وافسونگر.
دراوان دوره صنعتى آن هنگام كه دانش و تكنيك با يكديگر عجين گشتند آميزه اين دو شگفتيهاى بسيار آفريد و محصولات اين ازدواج ميمون ! چشمان همه منتظران را خيره و مبهوت ساخت .انسانى كه سختى دوران كشيده واز جسارت و تسليم ناپذيرى طبيعت مرارتها ديده بود دورنمايى را مى ديد كه در آن ورق برگشته است . شختيها به آسانيها آرزوها به انجامها و ناكاميها به كامرواييها مبدل مى شد.
البته تولد و رشد صنعت و تمنولوژى نوين باانگيزه هاى سرمايه دارى گره خورده است ليكن علاوه بر آن اين پديده نوين در تصوير همگان دروازه اى بود به سوى دنياى جديد. دنياى جديدى كه در آن بسيارى از آنچه تا ديروز ناشدنى مى نمود به امورى ممكن و شدنى مبدل مى گردند. اين بود كه به تدريج همه از خرد و كلان عالى و دانى دانشمند و بى دانش فقير و غنى آغوش خود را به روى اين تازه وارد نويدبخش گشودند واين ميهمان خوش يمن را به سراى آرزوهاى خويش راه دادند!
آلوين تافلر جامعه شناس برجسته و نامدار و صاحب نظر در موضوع تمدن و تكنولوژى موقعيت آن دوره رااين گونه توصيف مى كند:
[ بازرگانان و روشنفكران وانقلابيون اوايل دوره صنعتى در واقع مسحور ماشين بدهند و گويى ماشين هيپنوتيزمشان كرده بود] 14 .
اين نوع نگاه انفعالى البته زمينه هاى ديگرى نيز داشته و دارد. تمامى امور و پديده ها درابتداى تولد و تكوين تاريخچه آينده خود و دوران رشد و بلوغ و پيامدهاى خويش را به همراه ندارد.انديشه هاى ژرف و آينده نگر نيز قدرت ارزيابى خود را مديون تجربه هاى گذشته هستند اما يك تجربه تازه و نورس كلاف
پيچيدگى خود را به آهستگى و نرمى باز مى كند و چهره واقعى خويش را به تدريج بر صفحه انديشه نيزبينان و مترصدان حقيقت نقش مى كند.اين بود كه تكنيك سده نوزدهم تا مدتها بدون هيچ مانع يكه تازى نمود و همه بى چون و چرا خدمتگواراين ميهمان تازه بودند البته بااين انديشه كه از خدمتها و رحمتهاى اوانباز نياز را پرتوشه سازند.
بيش از يك قرن زمان لازم بود تاتكنولوژى نوين آثار و عوارض خود را برانديشه سوزان جامعه صنعتى آشكار سازد. بعدازاين زمان بود كه درباره اين پديده مرموز كه به جسارت تمام خويشان واعوان خود را در تمامى ابعاد زندگى انسانى نفوذ داده بود نداهاى هشدار دهنده ازاعماق وجوداحساگران نو دلواپسان جوامع انسانى برخاست و نهضت هايى عليه تكنولوژى صورت گرفت .
[پيشروو نهضت معاصر تكنولوژى ژاك الوال فلسوف متاله است كه كتابش با عنوان جامعه تكنولوژيك تكنيك زده به سال 1954 در فرانسه و ده سال بعد ترجمه آن به زبان انگليسى در آمريكاانتشار يافت . تامس مرتون انتشاراين كتاب را يكى از مهمترين رويدادهاى قرن اخير خواند. به نظرالول تكنيك به هيولاى فرانكشتاين تبديل شده واز كنترل انسان بيرون رفته است] 15 .
تا آن زمان تكنولوژى تنها ملجا و مامن انسان براى رسيدن به آرزوها و پيشرفت محسوب مى گشت ليكن دراين دوره :
تكنولوژى به جاى آن كه به عنوان موتور پيشرفت به تصوير كشيده شود به طور فزاينده اى به صورت نيروى تخريبى مهيبى كه هم آزادى انسان و هم محيط طبيعى زيست وى را به نابودى مى كشاند تصوير مى شد. براى بسيارى از طرفداران محيط زيست [ پيشرفت] واژه كثيفى شده بود. 16
اين دوره را كه مصادف با دهه 1960 م است [ دوره شوريدگى انسان عليه تكنولوژى] نام مى نهيم در حالى كه دوره پيش از آن را بايد[ دوره شيفتگى انسان نسبت به تكنولوژى] نام نهاد!
در دهه 1960 مباحث تكنولوژى و بحران محيط زيست به اوج خود مى رسد. موج بدبينى نسبت به روند تكنولوژى آغاز مى گردد و ديدگاههاى افراطى دراين رابطه پديد مى آيد كانونهايى در جهت حفظ و حمايت از محيط زيست تاسيس مى گردد و يا فعاليتهاى خود را گسترش مى دهند. در اين دوره و پيش از آن كتابهاى بسيارى در قالب مباحث علمى و غير علمى به بازارانديشه عرضه مى گرديد كه همگى ترسيم گراين انديشه بودند كه :
تكنولوژى انسان را مسخ كرده است .
تكنولوژى طبيعت و محيط زيست را به تباهى كشيده است .
تكنولوژى خودكامه گشته است .
تكنولوژى دنيايى ساخته كه تنهااز قوانين مخصوص خود پيروىمى كند.
و...
كتابهايى چون: [ جامعه به آخور بسته شده] [ عصر تاريك انديشى آينده] [ افسانه ماشين] [ مخاطره پيشرفت] يا[ مرگ پيشرفت] و... محصولات نويسندگانى است كه در چنين دوره اى عليه تمنولوژى را با حساسيتى بيش از آنچه توقع مى رفت بازگو نمودند.
البته اين دوره عصيان چندان نپاييد واحساسات شديد شوريدگان فروكش كرد. به همراه آن منحنى اين مباحث نيز در دهه بعد يعنى سالهاى 1970 به بعد به افوال و حضيض خود نزديك شد.
[ از سال 1972 به اين سو شوريده بينانه نسبت به محيط زيست فرو نشست و بازار بحث و جدل[ تكنولوژى و محيط زيست] از رونق افتاد. بسيارى از نهادهاى ملى بين المللى سازمانهاى دولتى و موسسهه هاى دانشگاهى و پژوهشى براى بررسى مسايل محيط زيست تشكيل يافته بودند تعطيل شدند يا فعاليتهاى خود را محدود كردند يا گرمى بازارشان به مسادى و بى رونقى كشيد. در دهه 1970 بحثهاى پرشوراز حرارت افتاد و جاى آن را بحثهاى آرام و مستدل گرفت نطريات ناپخته تند وافراطى از ميدان بيروه رانده شد و به جاى آن ديدگاه هاى اعتدالى پخته و به تعبير برخى آراء محافظه كارانه به ميدان آمد].
آنچه به عنوان مفاسد تكنولوژى بر مى شمردند اكنون به عنوان عوارضى قابل زدايش و پيرايش توسط خود تكنولوژى مى نمايانند و حتى ادعا مى كنند كه مسايل بسيارى براى بشريت باقى مانده كه بايد به سرپنجه تكنولوژى گره و عقده هاى آنها گشاده گردد. پس به جاى درنگ كه قافله پيشرفت بعدازاندك تامل واستراحتى دوباره مسير بى انتهاى خويش را در پى گرفته است و قافله سالاران نيز وعده و نويد منزلگاهها و موقعيتهاى جديدى را مى دهند كه در آن كانونها جامعه بشرى را به امن وسلام و خير و بركت برسانند. بارى روند تكنولوژى از دهه 1970 به اين سو دوباره سير صعودى خود را در كشورهاى صنعتى در پيش گرفت و ليكن اين بار مساله حياتى تر مى نمود. مسابقه جهانى آغاز شده بود.اين انسان پرمساله آنقدر در كلاف مشكلات اجتماعى واقتصادى خويش فرو رفته بود و حريصانه به دنبال سررشته تدبير امور مى گشت كه ديگر به هيچ عنوان حوصله موعظه هاى
اخلاقى انسانى گذشته را درباره تمنولوژى نداشت .
اين بار صحبت از مفتون شدن و يا محسور گشتن نبود بلكه سخن از مضطر بودن و مجبور بودن بود.انسان درابتداى قرن محو جمال تكنولوژى بود و بدان به ديده احترام و تقدس مى نگريست . همين انسان در نيمه قرن مى گفت :
از آن (نكنولوژى ) و پيامدهايش بيزارم .
در پايان قرن مى گويد:
مگر مى توان بدون تكنولوژى دراين مسابقه جهانى زيست و...
شمااكنون واژه هاى[ ناگزيرى] و[ اضطرار] را در گفتار تمامى كسانى كه درباره تكنولوژى سخن مى گويند مشاهده و سنگينى سايه اش را برانديشه تمامى صاحب نظران اين مقام به وضوح احساس مى كنيد و بيم آن مى رود كه اين[ اضطرار] چهارچوب تصميمات و برنامه ريزيهاى علاقلانه را بر سياستگذاران تنگ گرداند.البته در تصميمات سنجيده وجود و يا عدم وجوداضطرار يكى از ناصراصلى و فاكتورهاى تعيين كننده است . بنابراين ا را نيز بر مسند قضاوت مى نشانند و به رايش بها مى دهند. ليكن اين عنصر بايد محاط انديشه باشد نه محيط بر آن . در دل انديشه جاى گيرد و به حساب آيد نه بر قلب انديشه فشار آورد واره تنفس را براو ببندد.
تاريخچه مباحث تكنولوژى در آن سرزمين كه درخت صنعت ساليان سال است ريشه خود را مستحكم ساخته است براى ما همچون دفتر خاطراتى است كه تجربه ساليان متمادى احساس و وجدان را بر دوش خود حمل مى كند و نگاه عالمانه دراين خاطرات عزم و تصميم ما را دراهى كه در پيش گرفته ايم و يا خواهيم گرفت روشن تر و تيزتر خواهد ساخت .افراط و تفريط آنان در برخورد با تكنولوژى و پيامدهاى آن براى ما زنگ خطرى است و هم تفريطشان . واين دو خطا به يك اندازه ما را راهزن است . به آنان كه مسحور شگفتيهاى تكنولوژى هستند و هنوزاز آن هيپنوتيزم دو قرنه پلكهايشان به سختى برهم فشرده است و بدانان كه در طريق تفريط تقاضاى استعفاى مطلق تكنولوژى رااز سمت شايسته ترين الگوهاست ( اگر چه تبيين اين اعتدال خود به هزنيه انديشه فراوانى نيازمند است .)بنابراين بسيار سنجيده خواهد بوداگر بر خطاهاى ديگرانن به ديده دقت نظر كنيم و بر تكرار آن خطاها اصرار نامعقول نورزيم .
در خاتمه كلام يادآور مى شويم : مقالات
بعدى ما[ تكنولوژى انسان و ديندارى] [ تنولوژى توسعه و ديندارى] و... خواهد بود. در آن جا سعى خواهيم نمود كه رابطه متقابل ميان اين مقولات را تبيين نماييم و در سايه اين تبيين به مواضع روشنى درباره اين موضوع (تكنولوژى و...) دست يابيم .
1. تكنولوژى فرداو فرداى تكنولوژى مقاله تحليلى تطبيقى از وضع تكنولوژى درايران و جهان دكتر على اصغر توفيق .25.
2. انسان بيخود دكترعلى شريعتى .123.
3. تكنولوژى و جهان امروز دكتر مجيد عباس پور.211.
4. همان منبع .211.
5. تكنولوژى و تكامل فرهنگى دمتر على امبر فرهنگى .34.
6. قرن بيست ويكم مارسوفلدان ترجمه غلامعلى توسلى .20.
7.تمنولوژى فردا و فرداى تكنولوژى مقاله تحليلى تطبيقى از وضع تكنولوژى درايران و جهان دكتر على اصغر توفيق .25.
8.چند بحث و نظر درباره تكنولوژى مقاله علم و تكنولوژى نوشته آلبرتو بونيفيليولى ترجمه عبدالحسين آذرنگ /11
9.تكنولوژى فردا و فرداى تكنولوژى مقاله تحليلى تطبيقى از وضع تكنولوژى مقاله تحليلى تطبيى از وضع تكنولوژى درايران و جهان دكتر على اصغر توفيق .25.
10. تكنولوژى و فرهنگ آرتولدپيسى ترجمه بهرام شالكوتى /10
11. تكنولوژى و جهان امروز دكتر مجيد عباس پور .215.
12. همان منبع .212.
13.تكنولوژى و بحران محيط زيست مقاله تكنولوژى طرح و دعوى نوشته سيموئل فلورمن ترجمه عبدالحسين آذرنگ .18.
14. موج سوم آلوين تافلر ترجمه شهيندخت خوارزمى .98.
15. تكنولوژى و برحان محيط زيست .17 18.
16. موج سوم .408.
17.تكنولوژى و بحران محيط زيست مقاله تكنولوژى طرح و دعوى .20.
18. همان منبع .
19.تكنولوژى و بحران محيط زيست مقاله اوج وافول بحث بحران تكنولوژى و محيط زيست نوشته فرانسيس سندبچ ترجم عبدالحسين آذرنگ .118.
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۳, ۲۰:۳۰ #6
با سلام ...ضمن تشکر از دوستان خوبم که این بحث را پیگیری میکنند ومطالب بسیار زیبایی را دراین تاپیک قرار می دهند, اما یک نکته قابل توجه است که قصد براین است باب گفتگو دراین موضوع باز شود وبه نوعی مباحثه ای دراین موضوع بین کاربران عزیز صورت گیرد .لذا اگر سعی شود با طرح سؤالات پیرامون این موضوع ،بحث به گونه ای هدایت شود که فضای گفتگو به وجود آید بسیار تا بسیار جذاب و کاربردی تر خواهد شد...امیداست همه دوستان عزیز وکاربران خوب این سایت در این بحث با جدیت شرکت کنند تا نتایج ارزشمندی حاصل شود.
موفق باشید و حاجت روا....یاحق----مدیرعلمی کانون
-
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۳, ۲۰:۵۰ #7
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,045
- مورد تشکر
- 4,260 پست
- حضور
- 2 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 191
- آپلود
- 52
- گالری
-
45
تکنولوژی ودین
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۳, ۲۰:۵۲ #8
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 1,045
- مورد تشکر
- 4,260 پست
- حضور
- 2 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 191
- آپلود
- 52
- گالری
-
45
تکنولوژی ودین
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۴, ۰۲:۴۲ #9
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۵
- نوشته
- 977
- مورد تشکر
- 2,986 پست
- حضور
- 4 ساعت 47 دقیقه
- دریافت
- 55
- آپلود
- 5
- گالری
-
56
به نام خدا و سلام به دوستان
(مقاله زیر شاید کمی مفصل باشد، ولی نکات بسیار جالب و مفیدی رو مطرح نموده است.)
------------------------------------------------------------------------------------------------------
بسم الله الرحمن الرحيم
نقش دين در عصر تکنولوژي
(سید احمد هاشمی)
راستي در عصر نانو، در عصردهکده جهاني، در عصر ارتباطات واطلاعات، آيا نيازي به دين وجود دارد؟
در عصرکنونی ودر ميان نيازهاي متنوع انساني، دين چه جايگاهي مي تواند داشته باشد؟
دين چه نقشي را در زندگي انسان امروزي، مي تواند بازي کند؟
اگر دين را از صحنه زندگی خود حذف کنيم، مگر چه اتفاقی خواهد افتاد؟
اينها برخي سؤالاتي هستند که شايد ذهن بسيار ي از ما را به خود مشغول کرده باشد، و شايد تاکنون جواب قانع کننده اي هم براي آن پيدا نکرده باشيم.
در باره پیدایش ادیان نظریات گوناگونی مطرح شده است، از مهمترين نظريات شايع در باره پيدايش اديان نظريه اوگست کنت Auguste Comte (۱۷۹۸م-۱۸۵۷م) جامعه شناس مشهور فرانسوی، وبنیانگذار مکتب وضعی(positivism) يا اثباتی است، او در این زمینه در کتاب ((دروس فلسفه اثباتی)) می گوید: ((من با بررسی توسعه کامل هوش بشری و زمینه های گوناگون فعالیت آن از نخستین جهش هایش تا امروز، خیال می کنم قانونی بنیادی را کشف کرده باشم که توسعه هوش بشری با ضرورتی تغییرناپذیر تابع آن است...
این قانون مبتنی است بر این که هر یک از تلقی های اصلی ما و هر شاخه از شناسایی های ما پشت سر هم از سه مرحله تاریخی متفاوت عبور می کند:
1- مرحله لاهوتي یا موهوم
2- مرحله مابعدطبیعی یا انتزاعی
3- مرحله علمی یا اثباتی. (دروس فلسفه اثباتی ص143)
به بیان ساده تر نظریه کنت می گويد که انسان از لحاظ هوشی وعقلی سه مرحله را پشت سر گذاشته تا به امروز رسیده است:
1- مرحله لاهوتی یا دينی(مرحله کودکی):
در اين مرحله انسان پديده های طبيعی را با عوامل ماوراء طبيعی ووهمی تفسير می کرد.
2- مرحله متافيزيک يا فلسفی(مرحله نوجوانی):
در اين مرحله انسان پديده های طبيعی را با ديدگاهي فلسفی تفسير می کرد.
3- مرحله اثباتی یا علمی(مرحله بلوغ):
در اين مرحله انسان پديده های طبيعی را بروش علمی تفسير می کرد.
من بنا ندارم در اين مختصر اين نظريه را نقدو بررسی کنم، تنها به برخی نارسائيهای اين نظريه اشاره گذرا می کنم.
نخست اينکه قانون مراحل سه گانه با سیر وقايع تاريخی هماهنگی ندارد، زيرا عملاً بشريت از مرحله ی دينی به مرحله فلسفی وسپس به مرحله علمی منتقل نشده است، حتی اگر تاريخ اروپا که کُنْت آنرا ملاک خود قرار داده، مد نظر قرار دهيم، می بینیم که بعد از مرحله فلسفی در يونان، هزار سال شاهد قرون وسطی بوده ايم که مرحله ای دينی بوده است.
وانگهی اين ادعا که مرحله وضعی يا علمی پس از دومرحله پيشين ظهور کرده، ثابت ومسلم نیست، زيرا که تفکر به مفهوم علمی اش با تولد علوم تجربی در قرن 17 يا قبل از آن زاده نشد، بلکه تحقیقات جديد نشان می دهد، که اساس تفکر علمی، حتی در نزد انسانهای نخستين هم وجود داشته است(مثلا در افروختن آتش).واين نشان می دهد که مراحل سه گانه کنت، بطور متوالی در تاريخ بشر اتفاق نیفتاده اند، بلکه در بسیاری موارد بموازات هم به پيش رفته اند.
جالب اينجاست که تحولات تاريخی نيز نظريه کنت را تأييد نکرد، زيرا نياز به دين حتی در مرحله علمی از بين نرفت، حتی گهگاهی شدت هم گرفت. عجيب اینجاست که خود کنت در اواخر حیاتش مجبور شد بدنبال دين بگردد، ولذا مکتب خود را با لباس دين پوشاند، وآنرا "دين انسانی" ناميد، که اين خود نشان دهنده اين است، که دين جزء لاينفک زندگی انسان است، ونه صرفاً مرحله ی غير قابل بازگشت از زندگی بشر.
پلوتارک يکي از مورخين مشهور يونان باستان در قرن دوم میلادی مقوله مشهوري دارد بدين مضمون که:" در طول تاريخ شهرهايي يافت شده اند که فاقد قلعه بوده اند، شهرهايي که فاقد کاخ بوده اند، شهرهايي که فاقد مدرسه بوده اند، ولي هر گز شهري يافت نشده که فاقد معبد باشد"، ويا موريس بلوندل مي گويد:" انسان بي دين بمعناي کلمه وجود ندارد".
اين گفته ها اشاره به اين دارد که دين در انسان امري فطري وجزء لاينفکي از وجود اوست، لذا حتي کسانی که ادعاي بي ديني مي کنند، در واقع بي دين نيستند، چرا که بي ديني هم خود نوعي دين است، با اين تفاوت که خدای آفريننده در نزد بي دينان طبيعت مرئي، ودر نزد بادينان خداوند نامرئي است.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، و بازگشت بی سابقه ملتهای اين جمهوریها به دین،(بويژه ملتهای مسلمان)، تجربه عملیی بود، که نادرستی مقوله معروف:"دين افيون ملتهاست" را به اثبات رساند، ملتهایی که نزديک به هشت دهه با مشت آهنين وديوار آهنين از دين جدا شده بودند.
بر خلاف نظريه ی بسياري از جامعه شناسان که انگيزه تدين در انسان را ترس از طبيعت ميدانند، و يا کساني همچون "اوگست کونت "که مدعي بودند که تدين در انسان، تنها مرحله ی نخستين از سه مرحله زندگي انسان است، واقعيت اين است که دينداري - بدون توجه به زمان ومکان زندگي بشر- يک نياز عقلي وفکری، روحي ورواني، و بالاخره نياز اخلاقي واجتماعي انسان محسوب مي شود.
-------------------------------------------------------------------------
1- دين بعنوان يک نياز فکری و عقلي:
یکی از ویژگيهای عقل انسان در طول تاريخ طولانی بشر، حس کنجکاوی ومیل شدید او به کشف مجهولات بی شمار پیرامونش بوده است، با گذشت زمان ورشد عقل بشر، انسان توانست بسیاری از مجهولات را کشف کند، و از آنها نه تنها برای اشباع نیازهای عقلی خود بلکه در راستای برآورده ساختن نیازهای مادی خود بهره بگیرد، اما بشر با همه پیشرفتهایی که تاکنون بدست آورده، تنها توانسته به "چگونگی" مجهولات پاسخ گويد.
مثلاً اينکه: انسان چگونه و طی چه مراحلی بدنیا میآید؟ چگونه بیمار می شود؟ چگونه ممکن است بهبود بیابد؟ چگونه می میرد؟ ویا: این جهان چگونه حرکت می کند؟ چه قوانینی بر آن حاکم است؟ ومجهولاتی از اين قبيیل.
تازه دانش انسان نسبت به چگونگی پدیده های این جهان هم، مطلق وکامل نیست، چرا که هنوز دایره مجهولات او بسیار بزرگتر از دایره معلومات اوست، به عبارتی اینطور نیست که هر چه به علم انسان افزوده شود، به همان نسبت از مجهولاتش کاهش یابد، جالب آنجاست که بين اين دو، رابطه مستقيم وجود دارد، يعنی هر چه دایره معلومات انسان بزرگتر می شود به همان نسبت به دایره مجهولاتش افزوده می گردد.
با اين وجود٬ دانش بشری قادر است تنها چگونگی پديده های طبیعی را برای ما تفسیر نمايد، به عبارتي ديگر دانش بشری به جزئيات وکيفيت پديده های طبيعي پاسخ می دهد، اما به عليت وغائيت آن کاری ندارد.
برای مثال علم تجربی به ما می گوید که انسان چگونه و طی چه مراحلی بدنیا می آيد، چگونه بیمار می شود، چگونه ممکن است سلامتی خود را حفظ کند، اما پرسشهای بنیادين زندگی ما را بی جواب می گذارد.
مانند اينکه: من چرا واز کجا آمده ام؟ رسالت من در اين جهان چیست؟ اين جهان پهناور پیرامون من برای چیست؟ آیا من خود بخود بوجود آمده ام يا کسی مرا آفريده است؟ اگر کسی مرا آفريده، او کيست؟ رابطه من با او چگونه است؟ بعد از این زندگی چه اتفاقی می افتد؟ بعد از مرگ به کجا خواهم رفت؟ آیا جهان ديگری وجود دارد؟ آیا سرنوشت نیکوکاران وتبهکاران یکسان خواهد بود؟
اينها سؤالاتی است که علم برای آن جوابی قانع کننده ندارد، چرا که پاسخ دادن به اين پرسشها ازمحدوده علم خارج است.
جان کلام اينکه مأموريت علم پاسخ دادن به"چگونه ها" است، نه پاسخ دادن به "چرا ها"
پس انسان جواب "چراها"ی خود را از کجا دريافت می کند؟
اينجاست که نقش دین مطرح می شود، و نياز به دين احساس می گردد، آری دین به چراهای سرنوشت ما پاسخ می گويد.
دين به پرسشهای اساسی انسان که مولوی علیه الرحمة در بیت مشهورش مطرح می کند، پاسخ می دهد:
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ******** به کجا می روم آخر ننمايي وطنم
دين به ما می گوید که ما بواسطه خالقی به اين دنیا آمده ايم و برای بندگی او در اين جهان زندگی می کنيم، و نهايتاً هم بسوی او باز خواهيم گشت.
دين زندگی انسان را هدفمند می کند، و به آن جهت می دهد، لذا ديندار حاضر است برای اين هدف حتی جان خود را هم بدهد، وپروايی هم نداشته باشد.
برای کسی که به دين وخدا و جهان بازپسین ايمان ندارد، اين دنیا فقط برای اين است که بخورد، بیاشامد و لذت ببرد، - وشايد هم نبرد- و سرانجام بمیرد، اما بعد از مرگ چه؟ هيچ!!!
انسانی به دنیا می آيد، بزرگ می شود، تلاش می کند، به بالاترین مدارج علمی واجتماعی نائل می آيد، اما ناگهان در یک لحظه مشخص وحساب نشده(البته برای او) می افتد ومی میرد، وديگر هيچ!!! راستی دنیا با چنين نگاهی چقدر پوچ و بيهوده است؟ برای چنين کسی دنیا تبديل به جنگلی می شود که همه برای بهره مند شدن از حداکثر لذت، درنده وار به جان هم افتاده اند، تا هر کسی بتواند سهم بیشتری را از لذت کسب نمايد.
شايد همين مسئله، ظهور برخی مکتبهای فکری همچون نیهیلیسمNihilism (پوچ گرايی) و اگزیستانسیالیزمExistentialism (هستی گرايي)و... را در غرب برای ما توجيه می کند.
2- دين بعنوان يک نياز روحي و رواني:
دین نه تنها برای انسان يک نياز عقلی و فکری است بلکه از لحاظ روحی و روانی نيز انسان به دین نیاز دارد، چرا که انسان موجودیست مرکب از جسم وروح، و همانطور که جسم انسان برای رشد وادامه حیات نیاز به غذا دارد، روح او نيز نیازمند غذاست.
ولی غذای روح چیست؟ با عنایت به این واقعیت که روح انسان مانند جسم او به غذا نیاز دارد، آراء صاحبنظران در اين باره متفاوت است.
برخی مثلا موسیقی را غذای روح می دانند، برخی هم علم ودانش را، و برخی هم نظرات دیگری دارند، ولی قبل از اينکه به اين سؤال جواب دهم اجازه دهيد جمله ای را از دیل کارنِگِی روانشناس معروف نقل کنم، ايشان می گويند:"روانشناسان دريافته اند که ايمان قوي وپايبندی به دين ضامن چیره شدن بر نگرانيها واضطراب، و باعث درمان بیماريها می شود."
بله! درست است، ايمان ودينداری غذای روح است، واگر انسان از اين دو غذا محروم گردد، با مشکلات جدی روحی وروانی دست و پنجه نرم خواهد کرد، وشايد حتی به حد خودکشی هم برسد. حال اجازه دهيد برای اثبات اين مطلب چند مثال بزنيم:
می دانیم ژاپن در آسيا، سوئد در اروپا وایالات متحده در قاره امريکا، از مرفه ترين کشورهای دنیا محسوب می شوند، ولی آمار می گويد:"بالاترين ميزان خودکشی در دنيا مربوط به کشورهای ژاپن، آمريکا و کشورهای اسکانديناوی است و پايين ترين نيز متعلق به اسپانيا و ايرلند".(منبع: بی بی سی).
اگر این اتفاقات مثلا در ايران بیفتد،(که می افتد) شايد تحلیلگران اجتماعی بگويند که علتش فقر، بیکاري، نداشتن تفريح برای جوانان ويا افسردگیست، ولی کشوری مثل سوئد که از لحاظ زيبايي طبیعی به قطعه ای از بهشت می ماند، واز لحاظ رفاه مادی به "بهشت تأمين اجتماعي" معروف است، جرا بايد بالاترين آمار خودکشی را در دنیا یا اروپا داشته باشد؟ ژاپن وآمریکا چطور؟
چرا بیشتر مواد مخدری که در افغانستان، کلمبیا و... تولید می شود، به کشورهای اروپایی وامریکا سرازیر می گردد، چرا اروپا وامریکا بیشترین آمار مصرف أنواع داروهای آرامبخش، نشئه کننده ومواد مخدر را به خود اختصاص داده اند؟ چرا آمار افسردگی(Depression) در اين کشورها روز به روز در حال افزايش است؟ و بالاخره اینکه چرا اين کشورها بالاترین آمار خودکشی را دارند؟
جواب همه این سؤالات این است که این افراد از لحاظ مادی کاملا سیر و اشباع شده اند، ولی از لحاظ روحی از قحطی زدگان افریقا هم گرسنه ترند، علتش هم اين است که آنها برای اشباع نيازهای روحی خود به دنبال سراب رفته اند.
بسیاری از ما تحت تأثیر بمباران تبلیغاتی، فکر می کنيم که اگر همه نيازهای مادی مان برآورده شود در آنصورت به خوشبختی واقعی دست يافته ايم، ولی وقتی به اين مرحله می رسیم، تازه متوجه می شويم که نيازهای مادی، تنها جزیی از همه نیازهای ماست، و ما در کنار آسايش جسم به آرامش روان هم نیاز داريم.
اينجاست که انسانها دو دسته می شوند:
1- عده ای برای دست یافتن به آرامش روان، همه ی لذتهای مادی را تجربه می کنند، ولی وقتی همه اين لذتها وکامجوییها، آنها را اشباع نکرد، به مواد آرامبخشی همچون سیگار، ترياک، هروئين، حشيش، قرصهای آرامبخش، مواد شادی آور، مشروبات الکلی، وغیره پناه می برند، واگر همه اينها آنها را إشباع نکرد به سیم آخر می زنند و خودکشی می کنند، تا به گمان خود از اين جهنمی که در آن گرفتار شده اند خلاصی يابند.
علت اين امر آنجاست که اين افراد از آنجا که به دين و خدا اعتقادی ندارند،( شايد هم اعتقاد دارند، ولی پايبندی ندارند) و به انسان وجهان با دیدی مادیگرایانه نگاه می کنند، لذا آرامش روح وخوشبختی روان را تنها در لذتهای مادی و مواد آرامبخش جستجو می کنند، ولی ازآنجا که هیچیک از اینها نمی تواند غذای روح باشد، بجای کعبه، راه ترکستان را در پیش می گیرند، و نهايتا هم به مراد خود نمی رسند.
روح تشنه وگرسنه را نمی توان با ماده سیر کرد، چرا که غذای روح از جنس ماده نیست، بلکه از جنس روح است، وآن ایمان به خدا و اتصال به جنابش از کانال دينی است که آنرا برای همه بشریت فرستاده است.
2- عده ای هم برای دست یافتن به آرامش روح وروان، به خالق روح وروان روی می آورند، و با او ارتباط برقرار می کنند، وبجای مدد جستن از مواد مخدر و مشروبات الکلی ، به او روی می آورند، ونهايتاً به مطلوب خود هم می رسند.
درسخن برخی از اين افراد که به خوشبختی واقعی نائل شده اند، تأمل کنيد:
ابراهيم بن أدهم می گويد:« لو علم الملوك وأبناء الملوك ما نحن فيه من النعيم لجالدونا بالسيوف أيام الحياة على ما نحن فيه من لذيذ العيش» يعنی:اگر پادشاهان و شاهزادگان می دانستند که ما در چه ناز ونعمتی هستیم، تمام عمر بخاطر اين خوشگذرانی ما، با شمشیر ما را می زدند. ( الجواب الكافي لمن سأل عن الدواء الشافي، إمام أبو بکر الزرعي ص84)
دیگری می گويد: «مساكين أهل الدنيا خرجوا منها وما ذاقوا أطيب ما فيها، قيل: و ما أطيب ما فيها؟ قال: محبة الله تعالى ومعرفته وذكره»یعنی: بیچاره اهل دنیا!!! از دنیا بیرون رفتند و لذتبخش ترین چیز دنیا را نچشیدند! گفته شد: لذتبخش ترین چیز دنیا چیست؟ گفت: محبت خدا و شناخت ویاد او.(همان منبع)
دیگری می گويد: « انه لتمر بالقلب أوقات يرقص فيها طربا»یعنی: اوقاتی بر قلب می گذرد که از شادمانی می رقصد. .(همان منبع)
دیگری می گويد: «انه لتمر بي أوقات أقول: إن كان أهل الجنة في مثل هذا، إنهم لفي عيش طيب » يعنی: اوقاتی برمن می گذرد،که با خود می گویم، اگر اهل بهشت این حالت را داشته باشند، واقعاً زندگی خوشی دارند.(همان منبع).
آیا تاکنون ديده ايد که انسان باايماني اينچنين، به افسردگی، اضطراب ومواد مخدر مبتلا شود، ویا دست به خود کشی بزند؟
البته در ک اين حالتها برای بسیاری آسان نيست، چرا که اين حالتها را بايد حس کرد، تا بتوان آنرا درک نمود، درک اين حالتها برای کسی که لذت ايمانداری را نچشیده، مانند اين است که برای کودکی پنجساله از لذت زندگی زناشویی سخن گفت، یا در قبرستانی برای مردگان اندر فواید زندگانی سخنرانی کرد.
روح انسان منهای خدا ودين، بسان کودکیست که او را از مادر جدا کرده باشند، اگر به یک کودک جدا از مادر، همه دنیا را بدهند، دست از گريه بر نمی دارد، زيرا که هیچ چیزی بجز مادر، روح تشنه اور ا سیر نمی کند.
انسان امروز همانند آن کودکِ از مادر جدا شده است، تنها فرقش با آن کودک اين است که کودک می داند بدنبال کیست، اما انسان امروز هنوز نمی داند گمشده اش کیست، یا شايد هم نمی خواهد بداند.
3- دين بعنوان يک نياز أخلاقي و اجتماعي:
علاوه بر آنچه گذشت دين يک نياز اخلاقی و اجتماعی نيز است، بدين معنا که برای داشتن يک اجتماع سالم وايمن، نقش دين حياتی وسرنوشت ساز است.
لابد می پرسید: چگونه؟ واقعيت اين است که دين فضائل اخلاقي را در انسان نهادينه می سازد، ووجدان انسان را با ايمان به خدا و روز بازپسین پيوند می زند، لابد شنیده ايد که می گويند: وجدان يگانه دادگاهیست که به قاضی نیاز ندارد، ولي همين وجدان اگر با ايمان به خدا واعتقاد به روز بازپسین همراه نشود، براحتی میتوان آنرا به بازی گرفت، واز محاکمه آن خلاصی يافت، سیل انسانهايی که وجدان خود را به بازی می گيرند، وبقول معروف"بی وجدان" می شوند، می تواند شاهدی بر اين مدعا باشد.
به عبارت دیگر، دين پليسی را در درون انسان گماشته می کند، که در آشکار و پنهان رفتار او را کنترل می نمايد، واو را از هرکار ناشایست باز می دارد، اين پليس همان ايمان به خدا و روز رستاخيز است، به همان نسبتی که اين پلیس در انسان ضعیف تر می شود، به همان نسبت، سلامت و امنيت فردی واجتماعی به خطر می افتد.
در جوامع امروزی و بخصوص جوامع سکولار اين معضل براحتی قابل مشاهده است، در اين جوامع از آنجا که دين به حاشيه رانده شده، انگيزه ايمانی در ميان افراد جامعه بسيار ضعيف گشته است، لذا میزان جرم وجنايت واحساس ناامنی در میان مردم افزايش يافته است.
اين جوامع، برای حل اين مشکل، از تکنولوژی کشف جرم وجنايت کمک می خواهند، وانواع واقسام دستگاههای کشف جرم وآژیرهای خطرو... را بکار می گیرند، تا بتوانند در نبود انگيزه ايمانی در ميان مردم، اين کمبود را جبران نمايند، ولی نتيجه عملی اين اقدام، وضعيتی است که می بینیم: افزايش ميزان جرم وجنايت وتبهکاری در تمام سطوح جامعه؛ از مردم عادی گرفته تا بالاترين سطوح جامعه.
شايد بپرسید: چرا با تکنولوژی حتی بسیار پیشرفته، نمی توان از جرم و جنایت جلوگیری کرد؟
به دو دليل:
نخست اينکه به همان نسبت که دولتها امکانات وتواناييهای خود را در تکنولوژی کشف جرم وتبهکاری توسعه می دهند، به همان نسبت هم تبهکاران که غالباً در چارچوب باندهای تبهکاری فعاليت می کنند، تکنولوژی خنثی کردن اين اقدامات را اختراع می کنند، ونتیجه می شود: صفر صفر، لابد می دانید که بسياری ازتبهکاران از هوش ودانش فني بالايي برخوردارند، و تبهکاران کم هوشتر زير نظر آنان انجام وظيفه می کنند.
دوم اينکه تکنولوژی پیشرفته، پليس، دستگاههای هشدار دهنده وغيره، بُرد محدودی دارند، بدين معنا که با اين امکانات تنها می توان افراد را در محدوده مشخصی، مثلاً در ملأ عام کنترل کرد، اما وقتی افراد با خود خلوت می کنند، واز چشم پلیس ودستگاههای هشدار دهنده دور می شوند، آیا باز هم می توان آنها را کنترل کرد، و آنها را از ارتکاب جرم باز داشت؟ امروزه اين مسئله در عالم اینترنت ونرم افزارها کاملاً مشهود است، اگر از در نشد، از پنجره وارد می شوند.
بنابراين تمام امکاناتي که دولتها برای امنيت خود و مردم به کار می گيرند تنها در حکم پليس بیرونیست، در حالی که-همانطور که گفته شد- دين وايمان پليس درونيست، که در خلوت وجلوت انسان را کنترل می کند، واو را از عمل خلاف باز می دارد.
به اعتقاد من اگر هزينه های گزافي که برای ايجاد امنيت وکشف جرم وجنايت در جهان صرف میشود، برای نشر ايمان و فضائل اخلاقی صرف می شد، انسانها بسيار ايمن تر و خوشبخت تر بودند، در حالی که با داشتن پیشرفته ترين تکنولوژی امنيتی واطلاعاتی، دولتی مانند امريکا با اين کبکبه ودبدبه، هنوز تنوانسته احساس امنيت وآرامش را برای شهروندان خود به ارمغان بیاورد(تازه بعد از حملات 11 سپتامبر اين احساس ناامنی بیشتر هم شده است).
در خبرها خواندم که در امريکای 280ملیون نفری، 275ملیون قبضه اسلحه در دست مردم است!!!واقعاً چرا 275ملیون قبضه اسلحه؟ زيرا شهروندان احساس امنيت ندارند، شما هم اگر آنجا زندگی کنيد مجبوريد برای خود سلاح تهيه کنيد، زيرا که با داشتن اسلحه احساس امنیت بیشتری می کنيد.
یاد دارم زمانی که بیل کلینتون تازه رئیس جمهور امریکا شده بود، در مراسمی در جمع طرفداران خود دعا کرده بود، که خداوند امنيت را به کشور باز گرداند، که اين خود نشان از آن دارد که بحران امنيت همه را بدنبال خود کشیده است.
ویا خواندم که در برخی شهرهای بزرگ مانند نیویورک اگر زنی بخواهد شب دیر هنگام با اتومبیل از خانه خارج شود، یک مرد پلاستیکی را پر از باد می کند وآنرا در کنار خود بر روی صندلی بغل می گذارد، تا ديگران فکر کنند که مردی با اوست، وکسی به او تعرض نکند.
یکی از توصیه هاي که پلیس به شهروندان می کند این است: اگرشب هنگام از خیابان تاريکی عبور می کنید، وناگهان شئ تیزی را در پشت خود احساس کرديد، هر گز سعی نکنید از خود واکنش نشان دهيد، حتی اگر ورزشهای رزمی بلد باشید، زيرا که شما قطعا تا چند لحظه دیگرخواهيد مرد، به خواسته او جواب مثبت دهيد، وجان خود را نجات دهيد، سعی کنید همیشه چند دلاری را در جیب داشته باشید، چون در غير اينصورت او ممکن است عصبانی شود وشما را بکشد.
متأسفانه همه اين توصیه ها همچون قرص مسکنی است، که درد جامعه را برای مدت کوتاهی تسکین می دهد، ولی درد را ريشه کن نمی کند، ودلیلیست بر ناتوانی پلیس وتکنولوژی پیشرفته در غلبه بر جرم وجنايت، وشاهدیست مبنی بر اينکه تا زمانی که انسانها خود با پلیس درونی ايمان به خدا و روز رستاخيز نخواهند دست از جرم و جنايت بکشند، مبارزه با جرم وتبه کاری با پلیس برونی، مانند شاخ زدن به صخره است.
البته منظورم اين نیست که امريکا شهر هرت است، وما در مدينه فاضله زندگی می کنيم! هرگز! امريکا را تنها برای نمونه مثال زدم، وگرنه هر جای دنیا که دين وايمان در افراد جامعه کمرنگ گردد، اين ناهنجاريها پديد خواهد آمد، ايران یا امریکا فرقی نمی کند.
ايمان وامنيت:
ايمان در زبان عربی از ريشه" امن" گرفته شده است، واین بدان معناست که ايمان، به فرد امنيت فردی، وبه جامعه امنیت اجتماعی، إعطا می کند، همان امنیتی که خداوند متعال در قرآن کريم از آن چنين ياد می کندالَّذِينَ آَمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ)]الأنعام:82 [ يعنی: «کسانی که ايمان آوردند وايمان خود را با ستم آميخته نکردند، آنان از امنيت برخوردارند، و آنان راهیافتگانند». اين امنيت شامل امنيت جسمی، روحي، دنيوی واخروی می شود.
در رابطه با اهميت امنيت اجتماعی نيز خداوند متعال در آيه ديگر خطاب به مشرکين اهل مکه می فرمايد: (أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آَمِنًا وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ)]العنکبوت:67 [ يعنی: آيا نديدند که ما حرم ايمنی قرار داديم، در حالی که مردم از اطرافشان ربوده می شدند، آيا به باطل ايمان می آورند وبه نعمت خدا کفر می ورزند؟
در اينجا اشاره خداوند به حرم مکه است، که خداوند آنرا امن وامان قرار داده است، وکسی که در محدوده حرم زندگی می کند از امنيت برخوردار است، در حالی که قبل از اسلام اطراف آن بشدت ناامن بود.
خلاصه اينکه دين جزيي از سرشت انسان است،وانسانها در هر زمان ومکانی از آن بی نيازنیستند، وخداوند چه زيبا می فرمايد: (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ)]الروم:30[ يعنيپس روي خود را براي دين خالص مستقيم نگهدار، فطرتي است كه خدا انسان را بر آن خلق كرده است، هيچ تغييري براي خلقت خدا نيست، آن دين پا برجائي است ولي بيشتر مردم نميدانند.)
پیروز باشید
--------------------------------------------------------------------
منبع: http://loghman2000.blogfa.com/post-16.aspx
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
و ناگهان چه زود دیر می شود، ولی هیچگاه برای شروع دیر نیست...!!!
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۷, ۰۵:۳۸ #10
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۶
- نوشته
- 2,483
- مورد تشکر
- 6,391 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 22
- آپلود
- 0
- گالری
-
51
منظوراز «تکنولوژیدینی» چیست؟
منظور از «تکنولوژیدینی» چیست؟
در آن هنگام که نیازهای اساسی جامعه بشری شکل می گیرد، موجب ابداع و ابتکار صنعتی می شود تا نیازهای خود را مرتفعنماید، قرآن نیز تاکید کرده است «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة» (و هر چه میتوانید قوای خود را برای دفاع از حیات و شرف و کرامت خود در برابر دشمن آماده کنید.) انفال/60.
در گذشته عدهای ساده لوح میکوشیدند اصول همه ابتکارات و تکنولوژی هاییکه بشر به آنها دست یافته است، از قرآن و احادیث استخراج نمایند و این یک کار بیهوده ایبود، زیرا وظیفه مستقیم مکاتب آسمانی و منابع معارف دینی این نیست که برای بشریت، علومریاضی، فیزیکی، شیمی، گیاهشناسی، زمینشناسی را با تمامی مسائل و قوانین آنها تعلیم بدهند، آنچه ک هوظیفه دین است، تعلیم بشریت در عرصه «حیاتمعقول» و آموزش همه نیازهای اصیل و بنیادی او است. اما کمیت و کیفیت آن، موکول به حواس، تعقل، انواع درک، دریافت های اکتشافی و انواع تکاپوها است ک هخداوند این سرمایه را بهبندگان خود عنایت فرموده است.
همانگونه که لزوم و کیفیت آماده کردن و سیله برای کشاورزی، ابزار خاص برای ساختن مسکن و تهیه انواع دواها برای معالجه بیماری ها، وظیفه پیامبران و کتب آسمانی نیست، چنانکه بیان طرق به وجود آوردن انواع تکنولوژیها، ساختن کامپیوترها، تجزیه، تحلیل ذرات اتمی و غیره...به عهده دین نیست. پس هر کس که توانایی تهیه و تنظیم علوم و تکنولوژیمزبور را داشتهباشد [ اعماز دولت, جامعهو فرد ] و با این حال اقدام نکند، بلحاظ تفکر دینی مسئول و مجرم محسوب میگردد. از این رو وضعیت اقتصادی و معیشتی ثابتی در تمام دوره ها برای انسان نمیتوان در نظر گرفت و اسلام نیز بر همین اساس علم اقتصاد ثابتی را برای حیات بشری معرفی نکرده است، اساساً هیچ مکتب یا علمی نیز نمیتواند این شیوه را دنبال نماید. زیرا ذات علم متناسب با شرایط و اوضاع زماندر تغییر و تحولاست.
در عین حال اسلام از دو جهت بر دانش های مورد نیاز جامعه نظارتدارد؛
الف: به لحاظ نظام فقهی و حقوقی
ب: به لحاظ نظام اخلاقی
و به این جهت سیستم اقتصاد اسلامی مانند فقه و فلسفه اسلامی باز است. لذا آن علم و دانشی، فرصت ظهور و بروز در جامعه اسلامی مییابد، که خود را با قواعد اخلاقی و فقهی و حقوقی اسلامی هماهنگ کند. با این اوصاف برای دین در برابر دنیای جدید چالشی نخواهیم داشت. بعضی از متفکران غربی و پیروان آنان جایگاه دین را تغییر داده و آن را از همه پدیدهها و شئون حیات مادی و معنوی تفکیک کردند و در حقیقت با این اقدام قهرمانانه!! هویت دین را از موجودیت انسانی جدا کردند و بقول مردان خردمند مغربزمین، انسان را تا حد دندانههای ماشین ناآگاه پایین آوردند و برایدلخوش داشتن او دست به دامان اپیکوریان شده، با سرخوشی و مستی و تخدیر او را سرگرم نمودند، تا آنجا کهبقول مولوی: ذکر و فکر او را بهپایینکشاندند.حتی بعضیها کار را بهآنجا رساندند کهبا کمال وقاحت بگویند: اندیشه یک نوع بیماریاست. در حالی که دین به اندیشه و اندیشیدن بهای فراوانی داده است .البته اینسلاح مخرب هویت انسانی در کارگاه فکری امثال سارتر تیز میشود که معتقد است: «انسانتاریخدارد و نهاد ندارد»!
همه آن آیات قرآنی که دستور به مطالعه و بررسی جهان هستی میدهند، برای آن نیست که چند رشته دانش مجرد از عمل و سازندگی را بهدست بیاوریم و اسم آن را دنیای جدید بنامیم. بلکه در این دنیا باید شخصیت آدمی به ثمر برسد و این به ثمر رسیدن سنتز یا محصولی از علوم و معارف و گسترش «منانسانی» بر جهان عینی است که بدون ساختن جهان برای بهره برداری در حیات معقول امکانپذیر نیست. تلاش مسلمانان برای بدست آوردن بهترین ابزارهای توسعه زندگی ایده آل؛ هیچ تعارضی با اصول اسلامی ندارد.
امام باقر(ع) فرموده: انی لا بغضَ الرجل ان یکون کسلانا عن امر دنیاه و من کسلعن امر دنیا، فهو عن امر آخرته الکسل(الفروعمنالکافی، 5/85) (من دشمن میدارم مردی را که در امر زندگی دنیوی افسرده و کسل باشد و هر کس در زندگی دنیوی کسالت داشته باشد آن شخص در امور اخروی کسلتر است).
امروز ما شاهد بروز یک نظام عالیحقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلامهستیم که با تکیه به نصوص و قواعد مستند به نصوص الهی و به جوامع بشری عرضه میشود, پیشرفتتکاملی بشر نه با گسترش فراگیر تکنولوژیاست و نه بواسطه علم برای سلطهگری و نفعگرایی و لذت پرستی، بلکه بوسیله اخلاق والای انسانی است تا از این طریق فرهنگ انسانی را به فرهنگ اسلامی نزدیک سازد.
ادامه دارد...
انشاالله بعد از اتمام مقاله ی در پیش رو با طرح سؤال به مباحثه و مناظره خواهیم پرداخت، امید است کاربر و دیگر همکاران گرامی مساعدت لازمه را مبذول بفرمایند.
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری