جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت دي ۱۳۸۷
    نوشته
    1,379
    مورد تشکر
    3,222 پست
    حضور
    9 ساعت 33 دقیقه
    دریافت
    469
    آپلود
    263
    گالری
    97

    //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//




    به نام خدا

    معرفی شاعر دلسوخته شهدا و جانبازان
    مرادنی که مردانه در مقابل نامردان ایستادند.

    ابوالفضل سپهر متولد 15 خرداد 52 بود. در نوجواني و در اثر سانحه اي پدر خود را از دست داد و در کنار تحصيل مشغول کار شد. او در اين مدت در چند فيلم و سريال هم، بازي کرد. در سال 77 در اثر همنشيني با ايثارگران و خانواده هاي شهدا و جانبازان و با مشاهده غفلت ها و کاستي هاي بي شمار در حفظ دست آوردهاي شهدا، دست به قلم برد و اولين شعرش را نوشت اما هنوز تصميم به چاپ شعرهايش نگرفته بود تا اينکه در ملاقاتي با همسر شهيد همت، بنابه اصرار دوستانش شعري را خواند که درباره ازدواج شهيد همت بود. بعد از خواندن اين شعر و اصرار همسر شهيد همت، سپهر تصميم به چاپ اشعارش گرفت. اما شرط چاپ اشعارش اين بود که مقدمه اي بنويسند، حداقل 30 صفحه اي، در آن همه حرف هاي دلش را بزند.

    //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//

    او ابتدا اشعارش را در ماهنامه فکه چاپ کرد و در بسياري از مجالس بزرگداشت شهدا نيز شرکت مي کرد و اشعارش را مي خواند و براي اينکه بيشتر دردل شنونده اثر کند زبان محاوره اي را برگزيد.

    هنوز مدتي نگذشته بود که سراينده شعرهاي «اتل متل»، کليه هايش را از دست داد و روانه بيمارستان شد ابوالفضل سپهر سرانجام در روز سه شنبه 28 شهريور 83 درگذشت.

    مجموعه شعرهايش در کتابي به نام «دفتر آبي» چاپ شده است و همان طوري که خودش مي خواست.

    مقدمه اين کتاب مطلبي است با عنوان «فرشته پلاک طلايي مي خواهد» .شعرهاي اين شاعر بسيجي در هر محفلي قرائت مي شد. او در قطعات خود مظلوميت شهدا و خانواده هاي شهدا و جانبازان را به تصوير مي کشيد و اشک را ميهمان چشم ها مي کرد. سرانجام اين حماسه سرا در سال 1383 و شب ولادت حضرت اباعبدالله(ع) پس از يک دوره بيماري سخت دعوت حق را لبيک گفت.

    //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//

    مرحوم سپهر از جمله اشخاصي بود که با اطرافيانش متفاوت بود، امرار معاش اش جنگ و جهادش، عشق و عرفانش، شعر و نوشته اش و... زندگي کردنش؛ از همان آدم هايي که فکر مي کني خيلي عادي و معمولي هستند؛ اما بعد متوجه مي شوي اين قدر معمولي بودن، اصلامعمولي نيست! آدم بايد تکليفش با زمين و آسمان روشن باشد. بداند کيست، چيست، کجاست؛ اگر يک بيت شعر گفت؛ منتظر جايزه نوبل نباشد، اگر چيزي نوشت خودش از خودش مصاحبه مطبوعاتي نگيرد.
    عجيب ترين ويژگي آدم هايي مثل مرحوم سپهر همين عادي بودنشان است، آدم اداي هر چيز را مي تواند دربياورد غير از اداي عادي بودن .

    //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//

    در کل مي توان گفت مرحوم سپهر با همان زبان ساده، بي آلايش و بي تکلف خود به نوعي تشخص زباني رسيده و در جاي جاي اين آثار مي توان چهره متواضع، روح متعهد و انقلابي احساسات رقيق و... شاعر راوي را احساس کرد. (و اين موضوع به هيچ وجه تعارف و شعار نيست مخصوصا وقتي دقت داشته باشيم که شايد بسياري از شاعران حرفه اي تر اين روزگار، حتي در سومين و چهارمين اثرهاي منتشر شده خود نيز هنوز به زبان فکري و شناسنامه دار خود نرسيده اند- اگرچه حتي بگوييم چنين شناسنامه اي در مورد مرحوم سپهر خيلي هم مجلل نيست، اما هست.) روحش شاد باد.


    تصاوير کوچک فايل پيوست تصاوير کوچک فايل پيوست برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  1.jpg
مشاهده: 6430
حجم:  14.5 کیلو بایت   برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  2.jpg
مشاهده: 7480
حجم:  13.9 کیلو بایت   برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  3.jpg
مشاهده: 3102
حجم:  29.1 کیلو بایت  
    ویرایش توسط [Kavir] : ۱۳۸۷/۱۲/۲۳ در ساعت ۲۱:۵۱

    در کوی نيک نامان، ما را گذر ندادند

    گر تو نمی پسندی، تغيير ده قضا را


  2. #2

    تاریخ عضویت
    جنسیت مهر ۱۳۹۱
    نوشته
    577
    مورد تشکر
    1,141 پست
    حضور
    12 روز 21 ساعت 34 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    1
    گالری
    2



    //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//

    یه روزی ، رو زگاری

    دو تا بچه بسیجی

    نمی دونم کجا بود

    تو فکه یا دوعیجی

    تو فاو و یا شلمچه

    تو کرخه یا موسیان

    مهران و یا دهلران

    تو تنگه ی حاجیان


    کنار هم نشستند

    دست توی دست هم

    با هم جناق شکستند

    با هم قرار گذاشتن

    قدر همو بدونن

    برای دین بمیرن

    برای دین بمونن

    با هم قرار گذاشتن

    که توی زندگیشون

    رفیق باشن و لیکن

    اگه یه روز یکیشون

    پرید و از قفس رفت،

    اون یکی کم نیاره

    به پای این قرارداد

    زندگیشو بذاره


    سالها گذشت و اما

    بسیجی های باهوش

    نمی ذاشتن که اون عهد

    هرگز بشه فراموش



    یه روز یکی ازاون دو

    یه مهر به اون یکی داد

    اون یکی با زرنگی

    مهر رو گرفت و گفت" یاد"

    روز دیگه اون یکی

    رفت و شقایقی چید

    برد و داد به رفیقش

    صورت اونو بوسید

    گل رو گرفت و گفتش :

    بسیجی دست مریزاد

    قربون دستت داداش

    گل رو گرفت و گفت " یاد "



    عکسهای یادگاری

    جورابهای مردونه

    سربندهای رنگارنگ

    انگشتری و شونه

    این می داد به اون یکی

    اون می داد به این یکی

    ولی هر کی می گرفت

    می خندید و می گفت " یاد"

    هی روزها و هفته ها

    از پی هم می گذشت

    تا که یه روز صدایی

    اینطور پیچید توی دشت

    یکی نعره می کشید :

    عراقی ها اومدن

    ماسکهاتونو بذارین

    که شیمیایی زدن

    از اون دو تا یکیشون

    در صندوقو گشود ،

    ماسک خودش بود ، ولی

    ماسک رفیقش نبود !




    ادامه داره......................................


    ویرایش توسط nasim7 : ۱۳۹۱/۱۰/۱۵ در ساعت ۱۳:۴۳
    هرکس کربلا را عشق می ورزد،
    باید فاصله ی خویش تا کربلا را اندازه بگیرد واز خویش بپرسد:
    بر لب فرات زندگی،تاکنون چند بار به خاطر دیگران از خود گذشته است؟


    بدوبیا
    رنگ خدایی بزن

  3. #3

    تاریخ عضویت
    جنسیت مهر ۱۳۹۱
    نوشته
    577
    مورد تشکر
    1,141 پست
    حضور
    12 روز 21 ساعت 34 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    1
    گالری
    2




    دستشو برد تو صندوق

    ماسک گازشو برداشت ،

    پرید، روی صورت

    دوست قدیمی گذاشت !

    همسنگر قدیمیش

    دست اونو گرفتش

    هل داد به سمت خودش

    نعره کشید و گفتش :

    چرا می خوای ماسکتو

    رو صورتم بذاری

    بذار که من بپرم

    تو، دو تا دختر داری !

    ولی اون اینجوری گفت:

    تو رو به جون امام

    حرف منو قبول کن

    نگو ماسک رو نمی خوام

    زد زیر گریه و گفت :

    اسم امامو نبر

    ماسکو رو صورت بذار

    آبرو ما رو بخر!

    زد زیر گوشش و گفت :

    کشکی قسم نخوردم

    بچه ! چرا حالیت نیست

    اسم امامو بردم !

    اون یکی با گریه گفت :

    فقط برای امام !

    اما بدون ، بعد تو

    زندگی رو نمی خوام !


    ماسکو رفیقش گرفت

    گاز توی سنگر اومد

    وقتی می خواست بپره

    رفیقشو بغل کرد

    لحظه های آخرین

    وقتی می رفتش از هوش

    خندید و گفت: برادر!

    " یادم تو را فراموش "

    آهای آهای برادر !

    گوش بده با تو هستم

    یادت می یاد یه روزی

    باهات جناق شکستم

    تویی که روزمره گیت

    توی خونه نشونده

    تویی که بعد چند سال

    هیچی یادت نمونده

    عکسهای یادگاری

    جورابهای مردونه

    سربندهای رنگارنگ

    انگشتری و شونه

    هر چی رو بهت میدم

    روی زمین می ندازی

    میگی همش دروغ بود!

    " یاد " نمیگی، می بازی!!!

    ابوالفضل سپهر

    //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//

    ویرایش توسط nasim7 : ۱۳۹۱/۱۰/۱۵ در ساعت ۱۳:۴۴
    هرکس کربلا را عشق می ورزد،
    باید فاصله ی خویش تا کربلا را اندازه بگیرد واز خویش بپرسد:
    بر لب فرات زندگی،تاکنون چند بار به خاطر دیگران از خود گذشته است؟


    بدوبیا
    رنگ خدایی بزن

  4. #4

    تاریخ عضویت
    جنسیت مهر ۱۳۹۱
    نوشته
    577
    مورد تشکر
    1,141 پست
    حضور
    12 روز 21 ساعت 34 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    1
    گالری
    2



    //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//



    آی قصه قصه قصه ، داد میزنه یه عاشق

    میگه شهید آوردند ، بازم گل شقایق

    شهیدایی که بودند همه جوون بی باک

    بر گشتن، ولی اینبار همه بدون پلاک

    پلا ک هاشون جا مونده، گم کردند خیلی آسون

    بعضیاشون تو اروند بعضیا هم تو مجنون

    پلاکایی که شاید همه باشن بازیچه

    بعضیاشون هنوزم مخفی اند تو شلمچه

    نگاه کنید رو طابوت چقدر قشنگ نوشتن

    انگاری رو هر کدوم فقط یه اسم نوشتن

    بزار برم ببینم، رو طابوتا رو آرام

    آخ بمیرم الهی... بازم شهید گمنام

    اون مادر رو نگاه کن، اومده با دخترش

    یه عکسی تو دستشه میزاره روی سرش

    دستای بی جونشو آروم بالا میاره

    تو چله ی تابستون.... ببین بارون میباره!!!

    خدا گریه ش و از نو دوباره آغاز کرد

    چون دختر شهیدی در طابوتو باز کرد

    دخترک از هوش رفت، تو لحظه ی جنون بود

    چون توی طابوت فقط، یه تیکه استخون بود

    استخونای شما آی شهدای گمنام

    ما رو به عرش میبره بدون حرف و کلام

    درسته سعی میکنن راه و به ما ببندن
    همونایی که دارن به گریمون میخندن

    بزار به ما بخندن تا ابد مست و راحت

    بزار آروم بگیرن با خنده به شهادت

    ولی بدون ای بشر به بد چیزی خندیدی

    مگه تو اشکای اون مادر و ندیدی؟

    یقه تو سفت میگیره مادر اون شهیدی

    که تو به استخون جگرگوشش خندیدی

    بازم دعایی داریم همون درد جدایی


    العجل یابن الحسن ، منتظریم بیایی


    //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//


    ویرایش توسط nasim7 : ۱۳۹۱/۱۰/۱۶ در ساعت ۱۲:۲۴
    هرکس کربلا را عشق می ورزد،
    باید فاصله ی خویش تا کربلا را اندازه بگیرد واز خویش بپرسد:
    بر لب فرات زندگی،تاکنون چند بار به خاطر دیگران از خود گذشته است؟


    بدوبیا
    رنگ خدایی بزن


  5. #5

    تاریخ عضویت
    جنسیت مهر ۱۳۹۱
    نوشته
    577
    مورد تشکر
    1,141 پست
    حضور
    12 روز 21 ساعت 34 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    1
    گالری
    2



    //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//




    اتل متل راحله
    اخموی بی حوصله
    مامان چرا گفت : بگیر
    از پدرت فاصله ؟

    دلش هزار تا راه رفت
    بابا خسته کاره ؟
    مامان چرا اینو گفت ؟
    بابا دوستش نداره

    بابا اینو بپرسه
    اگه خسته کاره
    پس چرا بعضی وقتا
    تا نیمه شب بیداره ؟

    نشونه بیداریش
    سرفه های بلنده
    شش ماه پیش تا حالا
    بغض می کنه می خنده

    شاید اونو نمی خواد
    اگه دوستش نداره
    پس چرا روی تختش
    عکس اونو میذاره ؟

    با چشمای مریضش
    عکسو نگاه میکنه
    قربون قدش میره
    بابا بابا میکنه

    با دست پر تاولش
    البومی رو که داره
    از کنار پنجره
    ور میداره میاره

    با دیده پر از اشک
    البومی وا میکنه
    رفیقای جبهه رو
    همه ش صدا میکنه

    آلبوم عکس بابا
    پر از عکس دوستاشه
    عکسی هم از راحله ست
    تو بغل باباشه


    ادامه داره...

    هرکس کربلا را عشق می ورزد،
    باید فاصله ی خویش تا کربلا را اندازه بگیرد واز خویش بپرسد:
    بر لب فرات زندگی،تاکنون چند بار به خاطر دیگران از خود گذشته است؟


    بدوبیا
    رنگ خدایی بزن


  6. #6

    تاریخ عضویت
    جنسیت مهر ۱۳۹۱
    نوشته
    577
    مورد تشکر
    1,141 پست
    حضور
    12 روز 21 ساعت 34 دقیقه
    دریافت
    8
    آپلود
    1
    گالری
    2



    با دیدن اون عکسا
    زنده میشه می میره
    با یاد اون قدیما
    بابا زبون میگیره

    قربون اون موقع ها
    قربون اون صفاتون
    دست منم بگیرین
    دلم تنگه براتون

    ازاون وقتی که بابا
    دچار این مرض شد
    مامان چقدر پیر شده
    بابا چقدر عوض شد

    مامان گفته تو نماز
    برا بابات دعا کن
    دستاتو بالا ببر
    تقاضای شفا کن

    دیشب توی نمازش
    واسه باباش دعا کرد
    دستاشو بالا بردو
    تقاضای شفا کرد

    نماز چون تموم شد
    دعا به آخر رسید
    صدای گریه های
    مامان تو خونه پیچید !

    دخترکم کجایی؟
    عمر بابا سر اومد
    وقت یتیم داری و
    غربت مادر اومد

    دخترکم کجایی؟
    بابات شفا گرفته
    رفیقاشو دیده و
    ما رو گذاشته رفته



    آی قصه قصه قصه
    یه دستمال نشسه
    خون سرفه بابا
    رو این پارچه نشسته

    بعد شهادت او
    پارچه مال راحله است
    دختری که در پی
    شکست یک فاصله است

    کنار اسم بابا
    زائر کربلایی
    یه چیز دیگه م نوشتن
    شهید شیمیایی

    //......مردی که دلسوخته شهدا و جانبازان بود......// ابوالفضل سپهر//


    هرکس کربلا را عشق می ورزد،
    باید فاصله ی خویش تا کربلا را اندازه بگیرد واز خویش بپرسد:
    بر لب فرات زندگی،تاکنون چند بار به خاطر دیگران از خود گذشته است؟


    بدوبیا
    رنگ خدایی بزن


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود