-
۱۳۸۸/۰۱/۱۹, ۱۴:۵۸ #1
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 813
- مورد تشکر
- 2,274 پست
- حضور
- 1 روز 37 دقیقه
- دریافت
- 165
- آپلود
- 14
- گالری
-
6
***شهید سعید یزدانپرست***
بسم رب الشهداء
هرم داغ آتش تابستان سال 1346 پوست را ميسوزاند كه صداي گريه بيتاب سعيد در فضاي خانه طنينانداز شد . آرام و مطيع چشمانش را بر صورت چروكخورده پدر گشود و با لبخند دلنشين او آرام گشت . كودكي مهربان و دوستداشتني كه سالها بعد به خاطر صداقتش شهره آشنايان شد . سعيد براي اولين بار در خردسالي در مقابل خداوند به سجده افتاد و در شش سالگي روزه گرفتن را تجربه نمود . مادر او را تنگ در آغوش گرفت و عطر پيكر كودكش را با تمام وجود استنشاق كرد .
سالهاي پر شور مدرسه به پايان رسيد . اما سعيد تشنه بود ، تشنه نوشيدن عشق الهي ، دوست داشت عاشق شود ، به همين علت به سراغ كتابهاي علوم حوزوي رفت اما اين وادي روح بيقرار و نگران او را آرام نساخت . تا اينكه مأمني امن يافت تا در سكوت شبهاي كوهستاني اش خدا را به اسم صدا بزند .
1900 روز در كردستان ميان آتش و دود گذشت و جنگ به پايان رسيد. همان روزها سعيد فرماندهي گردان را رها كرده و در امتحانات دانشگاه شركت كرد و دانشجوي نمونه رشته معماري دانشگاه علم و صنعت شد . در سرش سوداي سفر به لبنان بود ، كشوري كه به دنبال آرامش ميگشت . هنوز گمشدهاش را نيافته بود . از لبنان كه بازگشت بچهها به اصرار مسئوليت دفتر فرهنگي دانشكده معماري و شهرسازي را به او سپردند تا از فكر رفتن به لبنان خارج شود .
بغض گلويش را گرفت ديگر تاب ماندن نداشت ، چمدانش را بست . راوي دشتهاي خونين كربلا ( دعوتنامه اي ) برايش فرستاده بود ، برگهاي سبز با قلمي سرخ و او رهسپار سوريه شد . از آنجا بازگشت ، دل توي دلش نبود .
زمزمه كرد :« بيا اي باغبان به باغ ارغوان » ، چند روز بعد خستگي را بهانه كرد و رهسپار فكه ، خاك داغ جنوب شد .
كنار در كه ايستاد گفت : « حاجي ( شهید سید مرتضی آوینی ) ميگويد ميخواهم امسال عاشورايي به پا كنم » و عاشورا برپا شد .
بیست فروردین سال 72 بود ، صداي سم اسبان لشگريان يزيد از فراسوي تاريخ به گوش رسيد ، قطرات خون سرخ بر خاك چكيد و آسمان يكباره تيره و تار شد .
يا ايتها النفس المطمئنه ، ارجعي الي ربك ... و او پر گشود .
ویرایش توسط یا مهدی (عج) : ۱۳۸۸/۰۱/۱۹ در ساعت ۱۵:۱۷
-
-
۱۳۸۸/۰۱/۲۰, ۰۹:۰۲ #2
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 813
- مورد تشکر
- 2,274 پست
- حضور
- 1 روز 37 دقیقه
- دریافت
- 165
- آپلود
- 14
- گالری
-
6
به نام خدای فکهیادداشتهایی از برادر شهید یزدان پرست
شنبه چهارم تیر 1346 ، حدودا دو سال دارم که او به دنیا می آید .
زیبا ، دوست داشتنی و چاق است با وزن نزدیک 5 کیلو تا به خانه بیاید ، سه چهار روز طول می کشد ، اما در همین مدت کم آن قدر به میله تخت می کوبد که برای همیشه جای نوعی فرورفتگی در پاشنه پایش باقی می ماند ... بار آخر هم که او را آوردند ، پاهایش را دیدم که جای صدها ترکش بر آن بود و من به نشانه درستی راهی که رفته و قدردانی از اینکه آن را مردانه پیموده پایش را می بوسم .
سه ساله است و از بس این و آن بغلش کرده اند ، ددری شده ، دم در می ایستد و به ساربانی خیره می شود که با چند شتر می گذرد . بچه ها دنبالش ریسه می شوند . او نیز از خانه دور می شود و بعد ترس برش می دارد و گریه سر می دهد . من نیز گریه کنان دنبالش می گردم و هراسان فکرم هزار جا می رود و هر جا که به عقلم برسد ، سر می زنم : شاید اینجا باشد ، شاید آنجا رفته ، شاید در این کوچه باشد ، شاید ...
اکنون نیز چنینم . هنوز گاه در میان سیل جمعیت به دنبال او می گردم و با خود می گویم : چطور ممکن است در میان این جمعیت نتوانم او را ببینم ؟ شاید اگر دقت کنم ، پیدا شود ، من که همه جا را نگشته ام !
-
-
۱۳۸۸/۰۱/۲۰, ۱۰:۱۷ #3
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 813
- مورد تشکر
- 2,274 پست
- حضور
- 1 روز 37 دقیقه
- دریافت
- 165
- آپلود
- 14
- گالری
-
6
چهار ساله است . بیماری مدام ضعیفش کرده در نتیجه حساس و گریه ئو شده . تا اشکش بریزد پوست زیر ابروانش سرخ می شود .
و مادر برای اینکه آرامش کند از گلفروش سیار بوته ای نسترن می خرد . آرام می گیرد و نسترن در باغچه کاشته می شود ، جان می گیرد ، قد می کشد و گل می دهد و روی به و انجیر می غلتد .
آن روز که او را آوردند ، باز زیر نسترن گذاشتند . دوستش می گفت : اینجا باید نماز خواند و من هر وقت گل می دهد ، گلبرگهایش را می بویم و می بوسم و ...
کوچک و ساده و مهربان است . عمو به او می گوید : سعید کوچولو و او روی پنجه پا می ایستد و تا جایی که می تواند دستش را دراز می کند و به زحمت انگشتش را به پیش بخاری می رساند تا نشان دهد که چقدر بزرگ شده است . چندی پیش هم که به خواب خواهر آمده بود ، می گفت : ببین چقدر من بزرگم و هر کار دلم بخواهد می کنم و آن وقت راحت دستش را دراز می کند و ستاره ای می چیند .
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری