جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: عرفان شما پوچ است ! تقوي پيشه كنيد
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۱, ۰۱:۴۳ #1
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 719
- مورد تشکر
- 1,947 پست
- حضور
- 4 ساعت 21 دقیقه
- دریافت
- 41
- آپلود
- 0
- گالری
-
4
عرفان شما پوچ است ! تقوي پيشه كنيد
با شخصي روبرو مي شويد كه با نگاه اول تمام به قول معروف (فيها خالدون) شما را به شما مي گويد .مثلا ميگويد فلان گناه را مرتكب شديد يا اسم مادرت فلان است و يا اسم پدرت فلان است يا نام همسرت و يا دشمنت فلان است در چنين مواقع چه بايد كرد.راز اين قضيه چيست؟ اشخاصي كه با علوم غريبه سر و كار دارند و خود را عارف و يا اسامي شبيه آن ميدانند. وارد مسجد ميشوند و كفش آنها برعكس ميشود و جلوي پايشان جفت مي شود .مدعي روابط خاص با حضرات معصومين هستند .الان پيش شما هستند و گاها ادعا ميكنند كه نيم ساعت پيش در كربلا و يا نجف پيش فلان امام معصوم بودند. و يا مدعي تسخير و احضار روح فلان حضرت بودند كه فلان سئوال علمي را پاسخ داده و يا فلان مقام را در عوالم غيب به ايشان داده است. و هزاران موارد مشابه اين قضيه كه متاسفانه براي مقاصد خاصي كه نوعا شيطاني است و عوام فريبانه مواجه شده ايد.!
به راستي راز اين كار در چيست؟
سوالهاي متعددي در اين زمينه مطرح است
آيا اينگونه انسانها قابل احترام و ارادت هستند و يا بايد از اينگونه افراد دوري و پرهيز نمود.؟
بايد مريد اينها شويم و از حرفهاي قلمبه سلمبه آنها به خدا نزديك شويم و به وادي عرفان گام بگذاريم و يا با تكيه به عقل و تفحص در احوالات شخص مذكور پي به پوچي و فريب اينگونه افراد به به ظاهر عارف و در باطن فاسد ببريم؟
اين اشخاص لباسها و مسلك چنان عظيم و پرجاذبه اي دارند كه عوام نمي توانند تصور كنند كه مو لاي درز حرفها و رفتارشان هست. اين شخص ميتواند فلان امام جماعت مسجد باشد و يا فلان فاميل و يا فلان زن همسايه باشد و يا شخص معتمد محل و فلان شيخ يا مداحي كه به هيات مان دعوت شده و از شهر دوري آمده باشد و...
عرفان بدلي، خرافات، سحر و جادو، بختگشايي، تسخير ديگران و... مواردي است که خيلي زود افراد خام را به خود جذب ميکند. در ميان انسانها، زنان احساسات لطيفتري دارند و به همين سبب، جايگاه ويژهاي براي جذب و استثمار افراد نزد مدعيان عرفان کاذب دارند.
ویرایش توسط سلام خدا : ۱۳۸۸/۰۲/۱۱ در ساعت ۰۱:۵۱
-
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۱, ۰۱:۴۵ #2
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 719
- مورد تشکر
- 1,947 پست
- حضور
- 4 ساعت 21 دقیقه
- دریافت
- 41
- آپلود
- 0
- گالری
-
4
موضوعهاي مطرح شده در خرافات در دورانهاي گذشته برخي افراد براي حل مشکلات زندگي خود به دعانويسان و رمالان مراجعه ميکردند. اين مراجعه و دريافت راه حلهاي دروغين هنوز نيز رواج دارد.
هنگامي که مشکل روحي، جسمي و مادي پيش ميآمد، اشخاص براي حل آن از راههاي ماورايي، نزد دعانويسان ميشتافت. بر همين اساس، بازار جادوگران، رمالان و دعانويسان در حل مشکلاتي چون اشتغال، بخشگشايي، فرزندآوري، دور کردن هوو و ديگر مشکلات همواره گرم بوده است.
اين بازار گرمي گذشتهها را ندارد؛ اما هم اکنون نيز بسياري از مردم معتقد به خرافه در آن پرسه ميزنند. دختراني که در آستانه ازدواج قرار دارند، به طالعبيني چيني، هندي و ايراني رجوع ميکنند تا ببينند ستارههاي همسرشان با همديگر سازگارند يا نه؟ امروزه روانشناسي رنگها هم در کنار کفبيني و فالگيري به رونق بازار رمالان ياري رسانده است و آنها به راحتي در باره آينده افراد اظهار نظر ميکنند.
در بين اين عده، چيزهايي هم وجود دارند که مقدس به شمار ميآيند و براي رسيدن به خواستههاي افراد کارگشا معرفي ميشوند. دم روباه، موي، دندان و آب دهان مرده، پنجه گرگ، روغن گرگ، دندان سگ و گراز، مهره مار و ابزار آلات ديگري که به تسلط ارواح و جن ياري ميرساند، از جمله اين امکانات هستند.
در ميان اين بازار، دکان عدم احضار جن و روح براي جوانان بسيار جذاب به شمار ميآيد. مبحث ذهن خواني و تسلط بر فکر و روح ، از ديگر موضوعات داغ اين بازار است.
آنچه زنان حساسيت ويژهاي به آن دارند، ورود همسر دوم در زندگي شوهران خود است. زنان در تنهايي و بيکاري و ادبيات محاورهاي، با اين موضوع برخورد ميکنند و براي مبارزه با اين پديده هزينههاي فراواني را ميپردازند.
انتقال مباحث خرافي نيازمند تبليغات گسترده نيست. جاريها، خواهران، دختر خالهها و دخترعموها و نيز همکلاسي و همسايه نقشي مهم و کليدي و البته رايگان را در تبليغ امور خرافي ايفا ميکنند.
در نوشتار حاضرخواهيم خواند كه شيادان دين ساز و مجريان طرحهاي استعماري بخشي از فعاليت خود را بر روي جامعه زنان متمركز كرده با روانشناسي دقيق و فراگير بيشتر طعمههاي خود را از ميان اين جماعت انتخاب ميكنند. چه آنكه ميدانند زنان به دليل برخورداري از احساسات لطيف، آسيب پذيرترند.
-
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۱, ۰۱:۵۳ #3
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 719
- مورد تشکر
- 1,947 پست
- حضور
- 4 ساعت 21 دقیقه
- دریافت
- 41
- آپلود
- 0
- گالری
-
4
همراه با رشد تکنولوژي، وسايل و ابزار خرافي هم تکامل مييابد. امروزه فکر بشر در مقايسه با گذشته رشد بيشتري دارد و اختلاط انديشههاي غربي و شرقي و مذهبي بيشتر شده است. زندگي ماشيني روزگار ما، افزايش مشکلات اقتصادي و دوري افراد از يکديگر، رسيدگي به مشکلات را در جايگاه ديگري قرار ميدهد. مباحثي چون تجسم خلاق، رقص و موسيقي درماني، يوگا و تمرکز با شمع روشن و نقطه سياه شيطان پرستي – چه صوفي و چه غربي- مباحث عرفان سرخپوستي و امريکايي (اکنکار)، و عرفان هندي (ساي بابا) انسان مدرن امروز را به اين بازار مکاره دعوت ميکند.
هم اکنون در متن تعاليم خرافي اين گرايشها، تمرکز بر تصاوير برهنه، پرستش و توجه به اسافل اعضا از جمله راهکارهاي حل مشکلات روحي و رواني معرفي ميشوند و حال آن که به نظر روانشناسان، بيشترين آسيبهاي روحي و رواني از کنترل نکردن غريزه و نداشتن تربيت درست اخلاقي سرچشمه ميگيرد.اين بازار مشتريان خود را از همه تودهها و گروهها جذب ميکند.
ايجاد دكان تصوف و درويشي از دير زمان در جامعة ما رواج داشته و به موازات عرفان ناب جلو آمده است و فرقههاي متعدد دراويش و صوفي در جاي جاي جامعه ما رونق داشته است و چون رسيدن به عرفان ناب سخت است و نياز به تمرين، تلاش شبانهروزي و التزام كامل به شريعت داشته است، تصوف حيلهگرانه از رونق بيشتري برخوردار شده است.
چندي است توجه برخي از جوانان به عرفانهاي هندي و فرقههاي صوفيانه جلب شده است؛ نظر اسلام درباره اين فرقهها اعم از تصوف، درويشي، هندي و سرخپوستي چيست؟
-
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۲, ۰۴:۴۸ #4
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 719
- مورد تشکر
- 1,947 پست
- حضور
- 4 ساعت 21 دقیقه
- دریافت
- 41
- آپلود
- 0
- گالری
-
4
پيش از پاسخ به اين پرسش، مناسب است در ابتدا تعريف تصوف و عرفان، و شرايط ورود به آن را بيان كنيم و آنگاه درباره فرقههاي جديد و قديم تصوف سخن بگوييم.
تصوف به معناي پوشيدن لباس پشمين است و در اصطلاح، پاك كردن دل از آلودگيهاي نفساني و آراستگي به پاكيهاي باطني است. براي تصوف، تعاريف متعددي بيان شده كه جامع آن تعاريف، از «ابن عربي»، است كه آن را به «وقوف به آداب شريعت، ظاهراً و باطناً» معني كرده است كه «آن عبارت از تخلّق به اخلاق الهي است».1 همچنين عرفان به معناي شناسايي است و در اصطلاح، نام علم الهي است كه هدف و مقصود آن، شناخت حقّ و اسما و صفات آن از طريق كشف و شهود است.
جامعترين تعريف از عرفان را «قيصري»، عارف نامي دورة اسلامي ارائه داده است. وي مينويسد: «علم به خداوند سبحان از حيث اسماء، صفات، مظاهر او و شناخت حالات مبدأ، معاد، حقايق عالم و چگونگي رجوع اين حقايق به حقيقتي يگانه ـ ذات احديت ـ و همچنين شناخت راه سلوك و مجاهده براي خلاصي نفس از تنگناهاي قيود جزئي ـ دنيا و شهوات ـ و اتّصاف آن به صفت اطلاق و كليت ـ پاكي كامل و شهود در مرحلة فنا و بقا»
در تعريف قيصري به خوبي مشخص است كه عرفان داراي دو بال است كه از آن به «عرفان نظري» و «عرفان عملي» تعبير ميشود. عرفان نظري، علم به حقايق و معارف ناب است كه همة آنها به شناخت حقّ سبحانه، اسما و صفات باز ميگردد و عرفان عملي، سير و سلوك در راه رسيدن به كمالات معنوي، اتصال به خداوند و رهايي از ماديات، با هدف دور كردن دل از انحطاط و رسيدن به تكامل شايستة آن است. با توجه به اين تعريف، عرفان عملي، مقدمة عرفان نظري است؛ زيرا ابتدا بايد با قدم صدق و با اخلاص تمام، قلب را از اغيار پاك كرد تا به مرحلة شهود رسيد تا حقيقت آنگونه كه شايسته است، بر سالك جلوهگر شود. از اين ديدگاه، راه عرفان، راه عمل بيچون و چرا به همة دستورات شريعت، بالا رفتن از نردبان سلوك ـ از ظاهر به باطن ـ و پاك كردن دل كه حرم الهي است، از بتهاي خودساخته.
به تعبير ديگر، عرفان هم عمل به ظاهر دستورات الهي است و هم پاك كردن قلب است و هر دو براي عارف لازم و ضروري است. آري، اصل، پاك كردن و نوراني كردن قلب است، تا سالك داراي قلبي صيقلخورده و صاف كه حقايق در آن جلوهگر است، شود. در اين صورت است كه همة اعمال و رفتار ظاهري و دستورات ريز و درشت شريعت، مفهوم پيدا ميكند و به همراه آن اعضا و جوارح عارف نيز نوراني ميگردد. اين معنايي است كه همة عارفان و متصوفه بر آن اتّفاق نظر دارند. نمونة آنها «خواجه عبدالله انصاري» است كه در مقدمه كتاب منازل السائرين كه مهمترين و اصليترين كتاب و دستورالعمل در عرفان عملي است، ميگويد:
انسان به نهايات ـ فنا و بقا و در نهايت توحيد ناب ـ نميرسد؛ مگر اينكه بدايات را به طور صحيح پشت سر گذارده باشد، و طيّ كردن صحيح بدايات، تنها در صورتي است كه (اولاً) اخلاص كامل باشد و هر كاري تنها براي خدا انجام شود؛ (ثانياً) از سنت و شريعت متابعت كامل شود و هيچ كاري انجام نشود؛ مگر اينكه در سنت وارد شده باشد؛ (ثالثاً) نهي الهي جدي گرفته شود؛ (رابعاً) در مواجهه با مردم، حرمت آنها رعايت شود و با شفت و مهرباني، با آنها سخن گويد و نه تنها كَلّ آنها نباشد كه باري از دوششان بردارد و (خامساً) از هركس و هر چيز كه رقت را از بين ميبرد، فاصله گيرد و از هركس كه قلب را به فتنه مياندازد، دوري كند
با اين مقدمه روشن ميشود كه اصل اولي در تصوف و عرفان، عمل خالصانه و كوشش مجدّانه و مستمر در انجام دستورات الهي و شريعت محمدي است كه در اين صورت، قلب نوراني ميشود و به حقيقت توحيد ميرسد. هر فرقه و نحلهاي كه ادعاي عرفان و تصوف دارد، بايد با اين عيار محك زده شود.
افسوس و صد افسوس كه در برابر عرفان اصيل و تصوف ناب، عرفان دروغين و صوفيگري حيلهگرانه از بازار و رونق خوبي برخوردار است؛ به طوري كه صداي همة عارفان حقيقي را درآورده است. خواجه عبدالله در همين كتاب مينويسد:
مردم در اين وادي سه گروهند؛ مردمي كه بين بيم و اميد حركت ميكنند ـ اعمال و اشتباهات خود را ميبينند؛ بيم بر ايشان مستولي ميشود و لطف و رحمت بيكران الهي را مشاهده ميكنند؛ اميدوار ميشوند ـ بر اين گروه، نسيم محبت وزيدن ميگيرد و در عين حال كه در مصاحبت حياء هستند ـ حياء مانع از آن است كه دعوي محبت كنند ـ اين گروه را «مريد» مينامند.
گروه دوم، اهل جذبهاند كه با جذبة عنايات الهي از وادي تفرقه به خانة امن جمع و قرب الهي رسيدهاند و آنها «مراد» نام دارند.
اما گروه سوم اهل دعوي باطلند و هم خود در فتنه افتادهاند و هم ديگران را به فتنه مياندازند.
-
تشکر
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۲, ۰۵:۰۸ #5
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 719
- مورد تشکر
- 1,947 پست
- حضور
- 4 ساعت 21 دقیقه
- دریافت
- 41
- آپلود
- 0
- گالری
-
4
آري، سير و سلوك و رسيدن به حقيقت عرفان، سخت و نياز به تمرين، رياضت مستمر و دائمي دارد، اما اداي تصوف درآوردن، بسيار آسان است و متأسفانه همة فرقههاي صوفيانه و درويشي امروزي، حيلهگري و تزوير و تقليد مضحك است كه نه عارفان حقيقي آن را بر ميتابند و نه عقل بر آن صحه ميگذارد و نه نقل آن را تأييد ميكند و بهطور كلي، از نظر اسلام مردود هستند.
عرفان، تحت تأثير «مواد مخدر» رقصهاي صوفيانه و آنگاه آب و چاي و نسكافه و ميوه و تجديد آرايش زنان جوان و صحبت از ريمل جديدي كه به تازگي به بازار آمده است كه هر چه گريه كني، سر سوزني اثر در زير چشمهايت باقي نميماند و خلاصه تا صبح خواندن شعر و گوش دادن به موسيقي و سماع (رقص) و از حال رفتن و آنگاه تا ظهر خوابيدن و فرار از بحثهاي عقلاني و گريز از سياست6 و انواع تردستيهاي ساحرانه و ماهرانه و گرايش به عرفان سرخپوستي و هندي كه وجه مشترك همه، اباحهگري، لااباليگري و بيقيدي نسبت به ملزومات شريعت و عرفان حقيقي است، از سويي حكايت از عطش فطري بشر به معنويت دارد و از سوي ديگر، انحراف و وارونگي معنويت در دورة جديد است كه شيّاداني از اين عطش سوء استفاده ميكنند و جوانان را به سمت محفلهايي اين چنيني ميكشانند كه نتيجة آن، جز خواب گران و دوري از هدف متعالي عرفان، چيزي نيست. آري، انسان امروزي، تشنه هر چيزي است كه بتواند او را از فضاي تنگ و خفقان آور مادهگرايي نجات دهد، اما صد افسوس كه دغل بازان با استفاده از اين عطش، عرفان دروغين و حيلهگرانه و وارونه را به خورد آنها ميدهند.
ايجاد دكان تصوف و درويشي از دير زمان در جامعة ما رواج داشته و به موازات عرفان ناب جلو آمده است و فرقههاي متعدد دراويش و صوفي در جاي جاي جامعه ما رونق داشته است و چون رسيدن به عرفان ناب سخت است و نياز به تمرين، تلاش شبانهروزي و التزام كامل به شريعت داشته است، تصوف حيلهگرانه از رونق بيشتري برخوردار شده است؛ زيرا با تنبلي و بيكارگي نسبتي تام داشته و سادهانگاران را به خود جلب كرده است و به تعبير صاحب كتاب تبصرة العوام في معرفة مقالات الانام كه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم نگارش يافته است:
همت ايشان جز شكم نبود...از حرام احتراز نكنند و ايشان را نه علم باشد و نه ديانت...هيچ كس دون همتتر از ايشان نباشد.
خواجه شيراز، آن عارف دل سوخته، در برابر چنين دكانهايي مينالد و ميگويد:
نقد صوفي نه همين صافي بيغش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
در دوره ما كه معنويتگرايي افراطي در تقابل با مادهگرايي افراطي در سراسر جهان رواج يافته است و با صفت غربزدگي و مد روز غربي و با الفاظي چون يوگا، ذن، عرفان سرخ پوستي، زرد پوستي و هندي و با مايههايي از اشعار مولوي، حافظ و عطار به جامعه ما سرايت كرده است، پاسخي به بحران معنويت و هويت ميباشد و در حقيقت نوعي نيهيليسم منفعلانه است و بلكه نوعي قد علم كردن در برابر دين ناب و عرفان ناب است و اين، صفتي شيطاني است كه سكة تقلبي را به جاي اصل به جوامع بشري عرضه ميكند تا عرفان دروغين را كه در حقيقت ضدّ عرفان و معنويت حقيقي است، به جاي اسلام و شريعت محمدي و عرفان برخاسته از آن بنشاند و چه خوش گفت:
اين مدعيان در طلبش بيخبرانند
آن را كه خبر شد، خبري باز نيامد
آري، تنها راه چاره، بازگشت به عرفان ناب اسلامي است كه آن از بطن شريعت ميگذرد؛ يعني تا زنده هستيم، دوري از همة محرمات، عمل به همة واجبات، دستورات الهي و تلاش در تحصيل اخلاص، با توجه تامّ به اصل ولايت و متابعت تام از امام معصوم(ع)؛ آنگاه است كه توفيق الهي رفيق راه ميشود و راه را به همراه راهبر به ما مينماياند؛ «من جاهد فينا لنهدينّهم سبلنا» و در هر صورت مقدمة سير و سلوك، شناخت دستورات الهي و متابعت هميشگي تا پايان عمر از آن است كه در زبان عرفا به شريعت تعبير ميشود. عارف نامي، سيد حيدر آملي مينويسد:
شريعت، اسم موضوع، براي راههاي الهي است كه مشتمل بر اصول و فروع آن، رخصتها و واجبات آن، و نيكوييها و نيكترهاي آن است... پس بدان شريعت، تصديق افعال پيامبران قلباً و عمل به موجب آن است.
-
تشکر
-
۱۳۸۹/۰۵/۳۰, ۲۳:۰۳ #6
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۹
- نوشته
- 3,215
- مورد تشکر
- 9,897 پست
- حضور
- 99 روز 15 ساعت 4 دقیقه
- دریافت
- 15
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
آیت الله العظمی قاضی (ره)یک عارف کم نظیر بودند و محرم اسراری بودند که هرکسی ندانست و نخواهد دانست
ایشان خیلی به صوفیه اعتراض میکردند.
به یکی از صوفیه که وضع ظاهری ژولیده ای داشت و شعارشان این بود که میگفتند تن را رها کن که نیاز به پیراهن داشته باشی اعتراض کردند که این که میگویید:تن رها کن که نیاز به پیراهن نداشته باشی یعنی چه؟
آخر که چه بشود؟
انسان باید خوب به بدنش برسد
باید سر و وضعش مناسب و تمیز باشد و خودشان هم همینطور بودند
ایشان همچنین شاگردان را شدیدا از بروز کرامت نهی میکردند و میفرموندن بگذارید از رفتار شما بفهمند شما که هستید نه از مقامات و کراماتتان
شبی مجنون به لیلی گفت کِی معشوق بی همتا
تو را عاشق شود پیدا ولی......
-
تشکر
-
۱۳۸۹/۰۵/۳۰, ۲۳:۲۴ #7
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۹
- نوشته
- 1,109
- مورد تشکر
- 2,111 پست
- حضور
- 2 روز 17 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 197
- آپلود
- 13
- گالری
- 0
عطار و هفت شهر غشقگفت ما را هفت وادی در ره است /چون گذشتی هفت وادی، درگه است
هست وادی طلب آغاز کار / وادی عشق است از آن پس، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت/ پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک / پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین، وادی فقر است و فنا / بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی، روش گم گرددت/ گر بود یک قطره قلزم گرددتوادی اول: طلب
چون فرو آیی به وادی طلب / پیشت آید هر زمانی صد تعب
چون نماند هیچ معلومت به دست/ دل بباید پاک کرد از هرچ هست
چون دل تو پاک گردد از صفات / تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار / در دل تو یک طلب گردد هزاروادی دوم: عشق
بعد ازین، وادی عشق آید پدید / غرق آتش شد، کسی کانجا رسید
کس درین وادی بجز آتش مباد/ وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود/ گرمرو، سوزنده و سرکش بود
گر ترا آن چشم غیبی باز شد / با تو ذرات جهان همراز شد
ور به چشم عقل بگشایی نظر / عشق را هرگز نبینی پا و سر
مرد کارافتاده باید عشق را/ مردم آزاده باید عشق راوادی سوم: معرفت
بعد از آن بنمایدت پیش نظر / معرفت را وادیی بی پا و سر
سیر هر کس تا کمال وی بود/ قرب هر کس حسب حال وی بود
معرفت زینجا تفاوت یافتست/ این یکی محراب و آن بت یافتست
چون بتابد آفتاب معرفت / از سپهر این ره عالیصفت
هر یکی بینا شود بر قدر خویش/ بازیابد در حقیقت صدر خویشوادی چهارم: استغنا
بعد ازین، وادی استغنا بود/ نه درو دعوی و نه معنی بود
هفت دریا، یک شمر اینجا بود / هفت اخگر، یک شرر اینجا بود
هشت جنت، نیز اینجا مردهایست/ هفت دوزخ، همچو یخ افسردهایست
هست موری را هم اینجا ای عجب/ هر نفس صد پیل اجری بی سبب
تا کلاغی را شود پر حوصله/ کس نماند زنده، در صد قافله
گر درین دریا هزاران جان فتاد / شبنمی در بحر بیپایان فتاد[۲]وادی پنجم: توحید
بعد از این وادی توحید آیدت / منزل تفرید و تجرید آیدت
رویها چون زین بیابان درکنند / جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی/ آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام/ آن یک اندر یک، یکی باشد تمام
نیست آن یک کان احد آید ترا / زان یکی کان در عدد آید ترا
چون برون ست از احد وین از عدد / از ازل قطع نظر کن وز ابد
چون ازل گم شد، ابد هم جاودان / هر دو را کس هیچ ماند در میان
چون همه هیچی بود هیچ این همه/ کی بود دو اصل جز پیچ این همهوادی هفتم: فقر و فناوادی ششم: حیرت
بعد ازین وادی حیرت آیدت/ کار دایم درد و حسرت آیدت
مرد حیران چون رسد این جایگاه/ در تحیر مانده و گم کرده راه
هرچه زد توحید بر جانش رقم / جمله گم گردد ازو گم نیز هم
گر بدو گویند: مستی یا نهای؟/ نیستی گویی که هستی یا نهای
در میانی؟ یا برونی از میان؟ / بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟
فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟/ یا نهی هر دو توی یا نه توی
گوید اصلا میندانم چیز من/ وان ندانم هم، ندانم نیز من
عاشقم، اما، ندانم بر کیم / نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟
لیکن از عشقم ندارم آگهی / هم دلی پرعشق دارم، هم تهی
بعد ازین وادی فقرست و فنا/ کی بود اینجا سخن گفتن روا؟
صد هزاران سایهٔ جاوید، تو / گم شده بینی ز یک خورشید، تو
هر دو عالم نقش آن دریاست بس/ هرکه گوید نیست این سوداست بس
هرکه در دریای کل گمبوده شد/ دایما گمبودهٔ آسوده شد
گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟/ لاجرم دیگر قدم را کس نبود
عود و هیزم چون به آتش در شوند/ هر دو بر یک جای خاکستر شودند
این به صورت هر دو یکسان باشدت/ در صفت فرق فراوان باشدت
گر، پلیدی گم شود در بحر کل/ در صفات خود فروماند به ذل
لیک اگر، پاکی درین دریا بود / او چو نبود در میان زیبا بود
نبود او و او بود، چون باشد این؟ / از خیال عقل بیرون باشد این
یاحق
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْاَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
-
تشکر
-
۱۳۸۹/۰۵/۳۰, ۲۳:۴۸ #8
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۹
- نوشته
- 1,109
- مورد تشکر
- 2,111 پست
- حضور
- 2 روز 17 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 197
- آپلود
- 13
- گالری
- 0
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
خانگاه و ابن السبیل آموزش معرفت و توکل
از زمانهای خیلی دور مردم برای کسب معاش مجبور به ترک دیار خود می شدند .
اکثر این بندگان خدا در میانه راه که در شهری فرود می آمدند و بیطوطه می کردند قوتی برایشان باقی نمی ماند لذا کاری را در آن شهر موقتا انجام می دادند و مزدشان غذائی بود از مطبخ صاحب کار.
تا اینکه در قرآن کریم سفارش شد که به یتیمان و مساکین و ابن السبیل مدد کنید.
لذا مومنین مکانهائی را برای بیطوطه این اشخاص درست کردند و نامش را خانگه یا همان خانقاه معرب شده امروزی نام نهردند.
سپس می امدند سر می زندند اگر کسی در این مکان بود و ابن السبیل بود به حکم قرآن از غذای خود به او می دادند و او را مورد لطف و رافت قرار می دادند فی سبیل الله تعالی.
عرفا که گدای درگه آن خداوند بخشاینده هستند چه باید کنند که از معرفتش سیراب گردند؟
در صورتی که در شهر خود از هرکسی سرآمد بودند لذا کوله باری بر می داشتند و به راه می افتادند بدون هیچ توشه ای و توشه آنها توکل بود.
راه می افتادند در هر شهر سراغ خانه عالم آن شهر و عاشق و مست و غزلخوان هر شهری را می گرفتند که مگر کلامی از او بیاموزند.
آن مرد خدائی ای که ابن السبیل اینچنینی به محضرش می امد هرآنچه توشه از سیر سلوک خود داشت در سفره صداقت می چید و نزد مهمان می آورد.
این عرفاء نیز در همین مکانها که با نام خانگه معروف بوده بیطوطه می نمودند و به نان خشکی راضی و خشنود چراکه خداوند از آنها خشنود بود.
یاحق
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْاَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
-
تشکر
-
۱۳۸۹/۰۵/۳۱, ۰۰:۱۲ #9
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۹
- نوشته
- 1,109
- مورد تشکر
- 2,111 پست
- حضور
- 2 روز 17 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 197
- آپلود
- 13
- گالری
- 0
گشته ام در جهان و آخر کار ---- دلبری بر گزیده ام که مپرس
در كتاب تذكرهالاولياء از قول مشايخ صوفيه آمده: شبلي گفت: شريعت آن است كه او را پرستي و طريقت آن است كه او را طلبي و حقيقت آن است كه او را بيني.
ابوبكر واسطي گفت: راه اهل شريعت اثبات است، هر كه بود خود نفي كند به زندقه افتد اما در حقيقت هر كه اثبات خود كند به كفر افتد. بر درگاه شريعت اثبات بايد و بر درگاه حقيقت، نفي.
یاحق
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْاَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری