جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: آخرین بار کی ، کجا و چرا دلخور شدی؟
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۵, ۱۵:۲۰ #1
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 2,875
- مورد تشکر
- 9,359 پست
- حضور
- 16 روز 14 ساعت 21 دقیقه
- دریافت
- 34
- آپلود
- 4
- گالری
-
118
آخرین بار کی ، کجا و چرا دلخور شدی؟
سلام
حتما این جمله به گوشتون آشناست که می گویند: « فلانی تا حالا آزارش به یه مورچه هم نرسیده. »
اما من فکر می کنم همچین آدمی تو دنیای امروز ما وجود نداره یا اگرم هست خیلی نادر و کمیابه. در زندگی روزمره ی ما آدما گاهی اوقات جریاناتی پیش میاد که خواسته و یا ناخواسته دل یکی را از خودمون می رنجونیم.
گاهی اوقات پی به اشتباهمون می بریم و با عذرخواهی کدورت ها را از بین می بریم ولی بعضی اوقات حق را به جانب خود می گیریم و حاضر نیستیم کوتاه بیاییم.
حالا یه کم فکر کنید ببینید آخرین باری که کدورتی بین شما و هم صحبتتون پیش اومده کی ، کجا و سر چه موضوعی بوده؟
بعد به ما بگید که آیا این کدورت خاتمه پیدا کرده یا اینکه هنوزم دلخوری ها ادامه داره و روابط شما سرد شده؟
ویرایش توسط فاطمه ایمانی : ۱۳۸۸/۰۲/۱۵ در ساعت ۱۵:۲۲
" خدا را در لحظه لحظه ی زندگی خود یاد کنید. "
هر وقت نا امید از همه جا شدی بدون که کارت درست میشه.
حدیث داریم به عزت و جلال خودم قسم که قطع میکنم امید بنده ای که به غیر من امید داره. امیدمون اگه گوشه دلمون به کسی باشه که کارمون را اون درست کنه خدا حاجت ما رو نمیده.
( برگرفته از سخنان حاج آقا مجتهدی )
-
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۵, ۱۵:۲۸ #2
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 2,875
- مورد تشکر
- 9,359 پست
- حضور
- 16 روز 14 ساعت 21 دقیقه
- دریافت
- 34
- آپلود
- 4
- گالری
-
118
آخرین بار دیشب بود که به خاطر کج فهمی خودم و برداشت اشتباهم از مزاح یک بزرگوار در کانون گفتمان قرآن از ایشون دلخور شدم و با رفتار بچه گانه ام باعث ناراحتی شون شدم.
از ایشون عذرخواهی کردم و امیدوارم که من را ببخشند .
دعا کنید که خدا هم من را ببخشه.
" خدا را در لحظه لحظه ی زندگی خود یاد کنید. "
هر وقت نا امید از همه جا شدی بدون که کارت درست میشه.
حدیث داریم به عزت و جلال خودم قسم که قطع میکنم امید بنده ای که به غیر من امید داره. امیدمون اگه گوشه دلمون به کسی باشه که کارمون را اون درست کنه خدا حاجت ما رو نمیده.
( برگرفته از سخنان حاج آقا مجتهدی )
-
تشکرها 5
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۵, ۱۶:۳۶ #3
ناراحت بشم؟برای چی؟
مگه ادم از دست کسی ناراحت میشه؟
قبل از خطای دیگران نسبت به خودم اونها رو می بخشم
اطراف من...
-
تشکرها 4
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۵, ۲۰:۵۴ #4
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,583
- مورد تشکر
- 8,393 پست
- حضور
- 11 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 861
- آپلود
- 199
- گالری
-
331
والله من از ناحیه دیگران خیلی سرم اومده وهنوز هم ادامه داره بیشتر هم به خاطر ایرانی بودنم توی کشور عربی است اونا میگن ما ایرانی ها فقیر و گدا هستیم و من طاقت شنیدن اینگونه حرفا رو در مورد ایران عزیز ندارم ...هر وقت هم موضوع از یادم میره که اونا رو ببخشم دوباره موضوع جدیدی در باره ایران دارن ...
(( فکرش رو بکنید یه شب از من سوال کردن چرا احمدی نزاد کراوات نمیزنه ولباس شیک نمی پوشه مونده بودم بهشون چی جواب بدم ...)) برگشتم گفتم به خاطر تواضع اوست گفتن حرفت غلطه ....
و خیلی وقتا هم از ایران گذشته به خاطر منکراتی که انجام میدهند و من اونا رو نصیحت میکنم از من دلگیر میشن و بد و بیرا بهم میگن ...نمیدونم اطرافیانم کی میخوان آدم بشن
آرزو داشتم توی سایتی مثل سایت شما شرکت کنم تا هم صحبتهایم از دهانشون نور بباره که خدای خوبم این لطف رو در حق من کرد و منو با سایت شما آشنا کرد ...چون هیچ همزبونی که بخواد منو به خدا نزدیک و نزدیکتر کنه ندارم جز چند تا کتاب از استاد کریم محمود حقیقی که اونا فقط دوست من در شب و روزن
آخی دلم خیلی پر بود ..
ویرایش توسط ریحانه : ۱۳۸۸/۰۲/۱۵ در ساعت ۲۰:۵۶
-
تشکرها 7
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۵, ۲۳:۴۷ #5
از خودم دلخور شدم
بنده خوبی نبودم
-
تشکرها 5
-
۱۳۸۸/۰۳/۰۳, ۲۰:۱۴ #6
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۶
- نوشته
- 2,483
- مورد تشکر
- 6,391 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 22
- آپلود
- 0
- گالری
-
51
بنام خدای مهربان
جواب به این سؤال هم آسان است و هم سخت! حال چرایش بماند...
نمی دونم حرف های پست در پیش رو چقدر با موضوع عنوان تاپیک همخوانی دارد، اما بنظرم جالب اومد بازگو نمایم. همیشه اعتقاد عمومهربون این بوده و هست که بچه های خانواده هر از چند گاهی بر دست والدینشان بوسه زده و دست در دست آنها بگذارند و درخواست حلالت نمایند! خواه ناخواه مواقعی حرکاتی از ماها سر خواهد زد که باعث رنجش خاطر آن عزیزان دل می شود و شاید که نه، قطعا آنها به روی خويش نخواهند آورد. اما...
پسر عمه ی عمومهربون نصیحت می کرد تا والدینت زنده هستند قدر آنها را بدان، دیر زمانی خواهد رسید که بسیار بسیار دیر خواهد شد. تعریف می کرد: بچه بودم بعد از فراغت از بازی و شادی به خانه باز گشتم! دیدم مادرم در رختخواب خوابیده و علی الظاهر ناخوش احوال است! من بچه و اصلا متوجه این اوامر نبودم، مادر مهربانم هی می گفت: مادر.. میرزا! بیا چند دقیقه پیش من می خوام بیشتر ببینمت! محمد پسرم می خوام از نزدیک نیگاهت کنم....
ولی من چه کردم بدون اینکه توجه ای به او شود و از فرط خستگی بازی کودکانه رفتم برای استراحت و خواب!! بمانند گذر ابر بهار سپیده سر زد و من از خواب بچه گانه چشم باز کردم! به ناگاه جمعیت انبوهی را در خانه مان رؤیت کرده که می گفتند: لا اله الا الله.. به عزت و شرف محمد لا اله الا الله.... آری مادر به زیبایی هر چه تمام تر خوابیده بود! دیگر مادر نبود! آه...
اندوهناک، تازه وقتی نگاه می کردم ،هنوز کودک بودم،
مادرم بود که در خانه کاهگل از نور لبریز صدایم می کرد:
دیر شد پسر، چرا نمیری،
انگار نمی فهمیدم چه می گوید، نمی دانستمش،کودک بودم هنوز،
شب ها در خانه ای از جاودانگی پر، صدای لا لایی مادرم را به گوش کوچک خواهرم گویا می شنیدم،
مرا دیگر گونه لا لایی می داد،
شب را تمام می کردیم،
صبح مرا با نفس های جنبش وار خودش، به سان رویایی در خوابی عمیق بیدار می کرد
هنوز نمی فهمیدمش، کودک بودم
و حال دیگر گونه شدم، گویا سال هایی بی جاودانه رقم خورد
راه می رفتم با صدای او، می نشستم برای او، می نوشتم برای دست های سرد او، می گریستم برای نگاه شکسته در آغاز پایان او، می مردم هر روز برای گفتن یک بار لا لایی زیبای او،
دیگر می دانستم، بزرگ شده بودم
و انگار خسته تر در قصه ای بی گریز ، پایان را لمس می کردم،
مادرم در بستر خاکستری بیمارگونه ای آشفته، با مرگ ملاصق بود
انگار دیگر، تنها در شب بی آغازی دیگر، صدایی نبود،
لا لایی نبود،
انگار همه در سوگ غمناک شکستن صدایی مادرگونه ، سخت می گریستند
مادر من هم نبود
او هم به قصه ای در سرزمین پرپر یادی واژگون از سرخی بی دلیل، شب و روز را ترک گفته بود،
مادر من هم به سایه ای بی آغاز، ما را ترک گفته بود
او دیگر نبود تا که طنین نازک صدایش مرا بلرزاند به یادی ناب گونه،
دیگر نبود که شکسته ترین و ناب ترین نگاهش را به دست تاریک و شک وار مردکی پر کینه و نفرت زا بیندازد ، تا که تحقیر شود
دیگر نبود که بگوید: باز هم گفتند باید کار کنیم
دیگر نبود تا که بگوید:باباتون رفته سفر، براتون سوغاتی میاره
و هنوز فلسفه گریه اش را هنگام گفتن این حرف ها نمی دانم
و خودم هم می گویم: بابامون رفته سفر، برامون سوغاتی میاره
و انگار در غریبانه ای تاریک، دوباره مسخ می شوم
دیگر هیچ نیست
به فریادی سرخ وار از آتشی در درون ، فریاد می زنم:مادرم را می خواهم
می خواهم برایم بگوید، مرا بزند، مرا با زور غذا دهد
من مادرم را می خواهم
می خواهم بگوید : دیر شد پسر، چرا نمیری
انگار زمان دیگر با من قهر است
هیچگاه نخواهد شد
نخواهد شد که باغ سبزوار مادرم را دیگر بار ببینم
نخواهد شد که دستهای سرد ش را آرام ببوسم
نخواهد شد که در زمستان از خیال لبریز، آرام لباس تنم کند
نخواهد شد که مرا ببوسد
نخواهد شد که مرا در شب تاریخ ساز از دیروز خوش تر ، بغل کند و نگاهش را به من هدیه دهد
دیگر هیچ هم نخواهد شد هیچ وار
من مادرم را می خواهم
مادرم خواب است
آرام حرف بزنید
مادرم خواب است
مادرم خواب است
...
ویرایش توسط Amoo Mehraboon : ۱۳۸۸/۰۳/۰۳ در ساعت ۲۲:۴۴
-
-
۱۳۸۸/۰۳/۰۳, ۲۰:۵۵ #7
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۸/۰۳/۰۳, ۲۱:۰۱ #8
من آخرین باری که دلم شکسته شده
برمیگرده به زمانی که 12 ساله بودم.
دلیلش رو نمیتونم اینجا بگم
به هیچ کس هم نگفتم . فقط من میدونم و خدا
ولی تا حالا هم اون دل شکستگی یادم نرفته و هیچوقت هم نمیره . هر وقت هم یادش میافتم تو چشام اشک جمع میشه و تنم میلرزه . مثل همین الان .
اون آدم رو هم هیچوقت نمی بخشم . چون خرد شدم اونجا (به قول بچه ها دل شکستن که خوبه ، ما کلا شکستیم)
ویرایش توسط alitfis : ۱۳۸۸/۰۳/۰۳ در ساعت ۲۱:۲۷
بزرگترین آرزوم، برگشت به زمانیه که بزرگترین غمم، شکستن نوک مدادم بود
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۸/۰۳/۰۳, ۲۱:۰۴ #9
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,583
- مورد تشکر
- 8,393 پست
- حضور
- 11 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 861
- آپلود
- 199
- گالری
-
331
عمو مهربون عزیز صراحتاً طاقت نکردم بقیه حرفاتون رو بخونم دلم پر شد ....بغض گلوم رو فشار میده ...:Geryan:
نه نمیخوام بخونم ...من مادر ندارم ....
-
تشکرها 7
-
۱۳۸۸/۰۳/۰۳, ۲۲:۳۱ #10
آخرین بار از خودم دلخور شدم چون باعث ناراحتیه فاطمه شدم....
یا زهرا(س)
-
تشکرها 3
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
موضوعات مشابه
-
+++کوچولو،مامانتو با بستنی عوض میکنی؟+++
توسط hamid66 در انجمن عرفان نابپاسخ: 5آخرين نوشته: ۱۳۹۰/۱۲/۱۳, ۱۰:۵۹ -
رجعت با جسم مثالی یا واقعی؟
توسط پر سوال در انجمن مهدویت و امام زمان در قرآنپاسخ: 4آخرين نوشته: ۱۳۹۰/۰۸/۱۴, ۱۵:۳۴ -
دشمن و آخوند حکومتی؟
توسط 5231 در انجمن ادیان و فرق در قرآنپاسخ: 32آخرين نوشته: ۱۳۹۰/۰۷/۲۲, ۲۱:۴۷ -
چرا هر کسی که به پیری و ناتوانی میرسه می خواد که دوباره برگرده به جوانی؟
توسط طلاوت در انجمن سایر مواردپاسخ: 5آخرين نوشته: ۱۳۹۰/۰۷/۰۳, ۱۸:۳۲ -
خلیج فارس یا خلیج ع/ر/ب/ی؟
توسط لوتي در انجمن سایر مواردپاسخ: 35آخرين نوشته: ۱۳۸۹/۰۴/۲۲, ۱۲:۵۹
اشتراک گذاری