جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: داستان هایی از بهلول عاقل ( زیبا و اموزنده)
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۹, ۱۸:۴۳ #1
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,007
- مورد تشکر
- 3,000 پست
- حضور
- 17 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
داستان هایی از بهلول عاقل ( زیبا و اموزنده)
به نام خدا
هدف از این پست اینه که با فضائل شاگرد امام جعفر صادق
و نظرات و دیدگاه اون بزرگوار در امر ترویج دین اسلام اشنا بشیم امیدوارم
دوستان به برای بهتر به ثمر نشستن این هدف در این تاپیک کمکم کنند.
یا علی مدد
اگه دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم به تو تکیه داده بودم....
-
تشکرها 12
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۹, ۱۸:۴۷ #2
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,007
- مورد تشکر
- 3,000 پست
- حضور
- 17 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
به نا م خدا
بهلول در نزد خليفه
روزي بهلول، پيش خليفه " هارون الرشيد "
نشسته بود . جمع زيادي از بزرگان خدمت
خليفه بودند . طبق معمول ، خليفه هوس كرد
سر به سر بهلول بگذارد. در اين هنگام صداي
شيعه اسبي از اصطبل خليفه بلند شد.
خليفه به مسخره به بهلول گفت:
برو ببين اين حيوان چه مي گويد ، گويا با تو كار
دارد.
بهلول رفت و بر گشت و گفت:
اين حيوان مي گويد:
مرد حسابي حيف از تو نيست با اين" خر ها "
نشسته اي. زودتر از اين مجلس بيرون برو.
ممكن است كه :
" خريت " آنها در تو اثر كند
اگه دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم به تو تکیه داده بودم....
-
تشکرها 17
-
۱۳۸۸/۰۲/۱۹, ۱۹:۱۳ #3
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,092
- مورد تشکر
- 2,132 پست
- حضور
- 1 روز 17 ساعت 36 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
روزي هارون الرشيد و جمعي از
درباريان به شكار رفته بودند.
بهلول نيز با آن ها بود. آهويي در شكار گاه
ظاهر شد. خليفه ، تيري به سوي آهو افكند
ولي تيرش به خطا رفت و آهو گريخت.
بهلول فرياد زد:" احسنت. "
خليفه بر آشفت و گفت: مرا مسخره مي كني ؟.
بهلول گفت :
" احسنت " من براي آهو بود،
نه براي " خليفه".
وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ / ۱۰- یونس
-
تشکرها 14
-
۱۳۸۸/۰۲/۲۰, ۱۱:۳۹ #4
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,007
- مورد تشکر
- 3,000 پست
- حضور
- 17 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
الاغ عمرش را به خليفه داد
بهلول روزي پاي بر جاده اي مي گذاشت.
كاروان خليفه ( هارون الرشيد ) با جلال و
شكوه و آشكار شد.
خليفه خواست ، با او شوخي كند.
گفت : موجب حيرت است كه تو را پياده
مي بينيم ! پس" الاغت " كو ؟
بهلول گفت: همين امروز عمرش را داد به
" شما."
اگه دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم به تو تکیه داده بودم....
-
تشکرها 13
-
۱۳۸۸/۰۲/۲۰, ۲۳:۴۹ #5
- تاریخ عضویت
آذر ۱۳۸۷
- نوشته
- 62
- مورد تشکر
- 152 پست
- حضور
- 1 ساعت 19 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
ریا کاری
روزی دید که آقایی دارد مسجد می سازد. بهلول بالای سردر مسجد نوشت: «مسجد بهلول»؛ صاحب مسجد به بهلول گفت: چرا این کار را کردی؟
بهلول گفت: تو مسجد را برای خدا ساختی، حالا به اسم تو باشد یا اسم دیگری، چه فرقی می کند؟
گفت: من زحمت کشیدم، من این مسجد را ساختم، حالا به نام دیگری تمام شود؟ رفت نام بهلول را پاک کرد و نام خودش را نوشت. بهلول گفت: معلوم شد که برای خدا مسجد نساختی!.
http://teletext.irib.ir/UserPages/ta...0/Default.aspx
یا لطیف
-
تشکرها 13
-
۱۳۸۸/۰۲/۲۱, ۰۹:۵۰ #6
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,583
- مورد تشکر
- 8,393 پست
- حضور
- 11 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 861
- آپلود
- 199
- گالری
-
331
بهلول و داروغهداروغه بغداد در بين جمعي ادعا مي كرد تا به حال كسي نتوانسته است مرا گول بزند .
بهلول در ميان آن جمع بود ، به داروغه گفت :
گول زدن تو كار آساني است ، ولي به زحمتش نمي ارزد .
داروغه گفت :
چون از عهده بر نمي آئي ، اين حرف را ميزني .
بهلول گفت :
افسوس كه الساعه كار خيلي واجبي دارم ، والا همين الساعه تو را گول مي زدم .
داروغه گفت :
حاضري بروي و فوري كارت را انجام دهي و برگردي ؟
بهلول گفت :
بلي .
همين جا منتظر من باش ، فوري مي آيم .
بهلول رفت و ديگر بازنگشت .
داروغه پس از دو ساعت معطلي ، شروع كرد به فرياد كردن و گفت :
اولين دفعه است كه اين ديوانه مرا اين قسم گول زد و و چندين ساعت بيجهت من را معطل كرد و از كار انداخت .
-
تشکرها 11
-
۱۳۸۸/۰۲/۲۱, ۰۹:۵۲ #7
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,583
- مورد تشکر
- 8,393 پست
- حضور
- 11 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 861
- آپلود
- 199
- گالری
-
331
ارزش هارون الرشيد از نظر بهلول
روزي هارون الرشيد به اتفاق بهلول به
حمام رفت.
خليفه از بهلول پرسيد: اگر من غلام بودم
چقدر ارزش داشتم؟
بهلول گفت: پنجاه دينار.
هارون بر آشفته گفت: ديوانه ، لنگي كه به
خود بسته ام فقط پنجاه دينار است.
بهلول گفت: منهم فقط لنگ را قيمت كردم .
وگرنه خليفه كه ارزشي ندارد.
ویرایش توسط ریحانه : ۱۳۸۸/۰۲/۲۱ در ساعت ۰۹:۵۲
-
تشکرها 10
-
۱۳۸۸/۰۲/۲۱, ۱۰:۳۹ #8
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,007
- مورد تشکر
- 3,000 پست
- حضور
- 17 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
ابلهي از بهلول پرسيد :
آدمي را طول عمر چقدر باشد؟
بهلول گفت: آدمي را ندانم . اما تو
را طول عمر بس دراز باشد.....!
اگه دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم به تو تکیه داده بودم....
-
تشکرها 8
-
۱۳۸۸/۰۲/۲۱, ۱۰:۴۰ #9
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,007
- مورد تشکر
- 3,000 پست
- حضور
- 17 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
همنشيني با همنوعان
شاعري تازه كار كه تظاهر به احساس مي كرد
گفت: دلم از آدميان گرفته است....!!!!!!
بهلول گفت: پس برو با " همنوعانت " بشين....!!!!!
اگه دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم به تو تکیه داده بودم....
-
تشکرها 10
-
۱۳۸۸/۰۳/۱۷, ۰۹:۲۱ #10
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,007
- مورد تشکر
- 3,000 پست
- حضور
- 17 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
خليفه شدن بهلول
هارون الرشيد از بهلول پرسيد: دوست داري خليفه
باشي؟
بهلول گفت: نه.
هارون پرسي:
چرا؟
بهلول گفت: از آن رو كه من به چشم خود تا به حال
" مرگ سه خليفه " را ديده ام ، ولي تو كه خليفه اي ،
" مرگ دو بهلول " را نديده اي.
ویرایش توسط ازاد : ۱۳۸۸/۰۳/۱۷ در ساعت ۰۹:۵۳
اگه دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم به تو تکیه داده بودم....
-
تشکرها 9
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
موضوعات مشابه
-
چرایی ترس از ازدواج وچگونگی درمان ان ؟
توسط *zohreh* در انجمن ازدواج و خانوادهپاسخ: 8آخرين نوشته: ۱۳۹۲/۰۲/۰۵, ۱۵:۲۶ -
جمع بندی سوره ضحی را در نماز چرا نمی شود به تنهایی خواند؟
توسط خادم حسین ع در انجمن سور ه ها و آیاتپاسخ: 1آخرين نوشته: ۱۳۹۱/۱۱/۲۳, ۱۸:۴۳ -
*** نمونه هایی از اشعارمنسوب به امام حسین(ع)***
توسط خادمة المهدی در انجمن اهل بیت و ائمه در قرآنپاسخ: 5آخرين نوشته: ۱۳۹۱/۱۱/۰۴, ۱۲:۰۰ -
« پرسش و پاسخ هایی در باره امام موسی بن حعفر علیه السلام »
توسط کنیز فاطمه(سلام الله علیها) در انجمن اهل بیت و ائمه در قرآنپاسخ: 0آخرين نوشته: ۱۳۹۱/۱۰/۰۱, ۲۲:۳۲ -
جمع بندی در علم اخلاق چه راهکارهایی برای موفقيت در زندگي ارائه شده است ؟
توسط جوشش در انجمن اخلاقپاسخ: 1آخرين نوشته: ۱۳۹۱/۰۹/۲۹, ۰۵:۴۷
اشتراک گذاری