گوزنها

انقلاب و يا هر گونه تلاشي براي اصلاحات در جامعه يکجور تغيير طلبي است و اگرچه همواره بنام مردم انجام ميشود اما اينکه مردم تا چه حد ميتوانند در آن دخيل باشند وابسته به فاکتورهاي بيشماري است . گردانندگان اين حرکتها اعم از اصلاحي يا انقلابي تا حدي ميتوانند خواست مردمي را در نظر بگيرند و اين در حاليست که اجماعي در ميان مردم باشد و گروه ليدرها و اقشار مختلف مردم بدانند که مشخصا خواهان چه هستند ، حال آنکه در ايران امروز ما اجماع خاصي در بين مردم و روشنفکران ( ليدر هم بمعناي واقعي در کار نيست !) وجود ندارد و معلوم نيست اگر بخواهيم به خواسته ي خاصي اهميت ويژه بدهيم آن خواسته چه چيزي جز تغيير مطلوب ميتواند باشد ؟ بعضا در بين روشنفکران وابسته به رژيم نيز ، نظير چنين تشتت خاطري ديده ميشود اما يک چيز در بين دو گروه هميشه ثابت بوده است و آن اينکه "ما تغيير مطلوب ميخواهيم " .
انقلاب 57 نمونه ي بارزي بود از ندانم کاري و تغييري که نه تنها تغيير نبود بلکه روند معکوس و رو به عقب داشت ، اما چه کسي از خيل انقلابيون ميتوانست اينرا مورد توجه قرار دهد ؟ نقطه ي اشتراک همه ي انقلابيون اين بود که همه گي خواستار تغيير بودند اما چه چيزي تغيير کرد ؟ چرا همين ايرانيان زمانيکه در محيطي "متفاوت" به معناي واقعي ! قرار گرفتند مسايل بسياري را اصلاح کردند و امروزه ايرانيان خارج از کشور به موفقيتهاي بيشمار نائل آمده اند ؟ موفقيتهائيکه يقينا از نيل به آن در ايران آخونديسمي نوميد بوده اند !؟ دليل واضح است و آن حصول يک تغيير واقعي است . آنچه ميتواند مشخصه ي بارز تغييري که در آنان ايجاد شد قرار گيرد دوري از جامعه ي دين زده و متأثر از آخونديسم است . فاکتورهاي بيشمار ديگري نيز مسلما براي آنان تغيير کرده است اما آنچه در اينجا مد نظر است حاشيه هائيست که بر مقوله ي دين زدگي جامعه ي ايراني نقش مؤثري را ايفا ميکند . حواشي اي نظير نگاه سنتي و تجدد گرائي لجام گسيخته (ناشي از احساس محروميتي که نتيجه ي بلافصل قوانين ديني است ) ، قلب هويت فرهنگي و حتي تاريخي و معرب شدن مقوله هائيکه الزاما نمي بايستي دچار تغيير شوند ، و شايد مهمتر از همه ي اينها پذيرش الگوي خاصي از حکومت بنام ولايت فقيه است . حتي انواع و اقسام فسادها و اعتياد را نيز ميتوان از عوارض ثانويه ي دين زدگي جامعه محسوب کرد .
بنابراين اگر به روند مهاجرت ايرانيان بديده ي تحقيق بنگريم بخوبي ميتوانيم عوارض احتمالي تغيير واقعي محيط را بسنجيم و زندگي آنان نمونه ي خوبي از نوع نتايجي است که ( در بدترين شرايط ) ميتواند در صورت تغيير واقعي الگوهاي جامعه ي ايراني حاصل شود ! البته اين نتيجه گيري زماني ميتواند دقيق تر باشد که توجه کنيم به اينکه شرايط کنوني هموطنان خارج از کشور کاملا يک گياه خودرو را شبيه است و تحت نظارت هيچ نگاه ناظري نبوده است ، حال آنکه ناگفته پيداست که اگر تفکر آينده نگرانه اي دست بکار نوعي سازماندهي در ايشان مي گشت ، نتايجي بسيار درخشانتر از وضعيت فعلي را مي توانستيم شاهد باشيم . ( و نيز اين نکته را نمي بايستي ناديده گرفت که حرکتهاي تخريبي سازماندهي شده ي خاصي از سوي رژيم در اين ميان صورت گرفته است )
حاصل کار اما سواي هر نتيجه گيري ديگري ، بخوبي يک نکته را ثابت ميکند و آن اينکه "ايراني ميتواند همه ي بساط وامانده ي سنتهاي کهن ديني را بدور بريزد و با اتکا بر اصالت و قابليت ذاتي خويش به همه ي شرايط موجود نه بگويد" و با کمي ريسک پا به دنياي کاملا متفاوتي بگذارد که عرصه را براي خودنمائي شايستگيها باز بگذارد .
پيداست که در اين راه تنها يک خواست تغيير اساسي لازم است و مواردي چون فقدان فلسفه ي جامع و نگرش وحدت بخش آلترناتيو اگر مانعي براي حرکت محسوب ميشود بايستي فعلا مسکوت بماند ! زيرا با توجه به مشکلات لاينحل فعلي جامعه ي ايراني و دورنماي تيره اي که بر اهل نظر پوشيده نيست ، ما چاره اي جز آن نداريم که ريسک کنيم و بسوي تغيير گام برداريم و در اين راه ميتوانيم تنها مشخصه ي راهنما را "تلاش براي وحدت حول يک محور که همان تغيير طلبي ريشه اي است قرار دهيم" ، هر چند از لحاظ تئوريک آنچه ميتواند آلترناتيو فلسفه ي ديني باشد هميشه حاضر بوده است اما کار ما بعنوان يک انقلابي شايد زدودن غبار از چهره ي فلسفه ي آلترناتيو باشد و نه القاي آن بمثابه ي يک دين جديد ، آنچنانکه اجماع بر سر آن تنها رمز وحدت و پيروزي شمرده شود . بنابراين عليرغم حي و حاضر بودن يک فلسفه ي وحدت بخش ، بينش من آن است که حول محور تغيير طلبي جمع شده باشيم بهتر است ، زيرا گونه گوني بافت جامعه ي ايران امکان پذيرش فاکتورهاي معدودي را بعنوان نقطه ي اشتراک فراهم ميسازد .
نقاط اشتراکي که فعلا حقيقت خويش را بيکسان بر تمام اقوام ايراني آشکار ساخته است با اصل تغيير طلبي آغاز ميشود ، اکنون همه ي ايران خواستار تغيير هستند و گوئي اين نياز چهره ي جهاني خويش را حتي به آمريکائيها هم نشان داده است . اوباما دقيقا با اين شعار توانست خود را مطرح کند و ايراني نيز اکنون ميداند که خواهان تغيير است اما بدرستي نميداند که چهره ي اين تغيير چگونه است . گاه آنرا در قالب اصلاحاتي در بخشهاي پايين دست جامعه ميجويد و گاه پا را فراتر نهاده و از رييس جمهور آينده ي نظام آخوندي مطالباتي را مطرح ميسازد ، شايد لازم باشد که بسياري از مشخصه هاي جامعه ي ايران را بازبيني کنيم تا کاملا روشن شود که آنچه او ميخواهد در واقعيت امر چيست ! شايد حتي دانشجويان و برخي اقشار متفکر جامعه نيز متوجه نباشند که همان خواسته هاي کوچک و ساده ي ابتدائي ايشان ، سر در انقلاب و تغييري بسيار ژرف در ساختار جامعه دارد و تا تغيير حکومت نيز به پيش ميرود ! اگر به تغييرات معاصر نگاهي بيندازيم واقعيت اين امر روشنتر خواهد گشت .
بررسي عوامل شکل گيري و پايداري سي ساله ي آخونديسم به هر نتيجه اي که ختم شود نافي اين حقيقت ساده نخواهد بود که ريشه هاي اسلام پذيري جوامع ايراني نقش اساسي را در اين ميانه ايفا کرده است . اسلام پذيري بمفهومي گسترده تر از پذيرش دين اسلام ، و بمعناي تسليم در برابر خدا ( به دو مفهوم خداي اديان و خداي قدرت ) ويژگي تاريخي اين ملت و بسياري ملل ديگر را تشکيل داده است و اکنون نيز اين مفهوم ، شاه پرستان و حتي نيروهاي چپ را نيز در سطوح گسترده اي پوشش ميدهد .. و نيز هر انديشه و سليقه اي که بنوعي ( و اکثرا با پذيرش کورمال يک فلسفه !) براي تن آسائي جامعه تن پوش توجيه دوخته است در همين پرانتز جا خوش کرده است .
اين حقيقتي که عليرغم پيچيدگي و تنوع ظاهري ، اساسا بسيار ساده و داراي ريشه ي واحد است ، اساس و شالوده ي بلايا و مصائب تاريخي ايران را تشکيل داده ، و در نتيجه موجب عقب ماندگي و افلاسيون همه جانبه ي اين ملت بوده است . اين ملت بسيار پيشتر از هجوم وحشيان مسلمان ، مسلمان بوده است و تنها تغييري که از پس آنهمه خونريزي حاصل گشت تغيير نام اهورا به الله بود !
اکنون بنظر ميرسد که توجه به اين نکته ي پايه در ميان جبهه اي که خود را تغيير طلب و اپوزسيون معرفي ميکند جائي ندارد (!) و چنانچه ادعاي برخي ازيشان مبني بر نگرش ريشه اي به موضوع انقلاب صحت ميداشت ، هم اکنون ميبايستي برخي از نتايجي که ذکر خواهد گشت را در حرکات ايشان ميديديم که متأسفانه چنين نيست !
نتايجي نظير ارائه ي شخصيتي که بتواند در مقابل شخصيت اگرچه کاذب رژيم عقيدتي آخونديسم تاب مقاومت داشته و موفق به جلب توجه مردم شود فقط يکي از آنهاست .
اگر امروزه در ميان خيل نامها و اساسنامه هاي توخالي اپوزسيون نما خلاء حرکتي چشمگير شديدا بچشم ميخورد ، (بيش از آنچه ناشي از حرکات تخريبي رژيم باشد) مي بايستي اين را معلول عدم توجه به اين نکته بدانيم که تغيير مد نظر مي بايد ريشه ي مخالفت با دين مداري داشته باشد و ظاهرا اين قضيه در دستور کار همه ي اين سازمان ها هست ، اما آنچه وجود ندارد يک بينش عميق در وراي اينگونه شعارهاست !
صرف اعتقاد به اينکه باورهاي ديني جامعه ي ايراني مسبب ظهور بلايائي چون حکومت اسلامي است دردي را دوا نميکند و ميبايد ضمن رد نسخه هاي ديني ، نسخه ي آلترناتيوي عرضه شود که به همان ميزان قوي و مؤثر باشد . حتي اگر علائمي ازين آلترناتيو را در برخي حرکتها ثابت شده بدانيم ، مجبور به اعتراف خواهيم بود که اين علائم بسيار ناقص بوده و سنخيتي با اقشار مختلف ايراني ندارد .
عدم ارتباط و فقدان هرگونه ديالوگ و سازماندهي در ميان نيروهاي تغيير طلب جامعه سبب گشته است که چهره ي "چه بايد کرد" معروف بسيار مخدوش و مبهم باشد و اين فقط ظاهر قضيه است ! آنچه چنين وضعي را رقم ميزند بيش از هر چيز ديگر مبهم بودن "تغيير از چه به چه" است . ما ثابت کرديم که بخش اول ( از چه ) چيست : جامعه ي دين زده ! و اما متعاقب آن بخودي خود روشن ميشود که در بخش دوم (به چه) چه ميتوان گفت : به جامعه ي وارسته از نيازهاي ديني !
گروه وارستگان از نيازهاي ديني (گوزنها) گروه بي تشکلي هستند که در اقصي نقاط جهان دست بکار طراحي شخصيتي شده اند که ميتواند بعنوان محصول تفکرات نوين در ميان مردم ايران صاحب جايگاه و اعتبار شود . اين گروه بي تشکل در جستجوي راه حلي براي مقابله با آخونديسم ، ويژگيهاي انسان آينده را طراحي ميکند و آزمون و خطا راهيست که بناچار برگزيده است ! دايره ي محدود کننده ي اين گروه "حذف دين از تمامي روابط انساني"است و مادام که از بين ايشان شخصيتي مورد قبول تمامي اقشار ايراني (انساني) بوجود نيايد کار ايشان ادامه خواهد داشت . اين نه فقط طراحي شخصيت بلکه غبار روبي از چهره ي فلسفه ي ايراني است که در طول قرون و اعصار در رگ و پي هر ايراني جريان داشته است و اگر نبود تلاشهاي رذالت بار بازماندگان قوم تازي که به انحاي مختلف کنترل حکومتهاي تا کنون اين مملکت را در دست داشته اند ، اکنون جز اين فلسفه را در بين جوامع ايراني نميديديم . گوزنها معتقد است که در سايه ي تغيير طلبي ميتواند اپوزسيون دائمي تمام حکومتهاي ايران باشد و در حقيقت نيروي کنترل کننده ايست که همواره در مقابل قدرت مي ايستد تا سبب ارتقاي دائمي قدرت و طهارت اخلاقي حکومتها شود ، طبيعي است که داشتن چنين هدفي موجب پيدايش يک هدف پويا و مأموريتي بي پايان است که به نسلهاي بعدي گوزنها سرايت ميکند .
گوزن با شاخهاي انبوهش به مشکلات ديگران گير ميکند و تا رفع کامل آن از تکاپو نمي ايستد . لازمه ي موفقيت در چنين تلاشي شعار "توانياري" است که کسب قدرت را در تمامي زمينه ها صرفا براي ياري رساندن به نيازمندان سرلوحه ي خويش قرار ميدهد . قدرتي که ابعاد آن بوسعت هر توانائيست که يک انسان ميتواند داشته باشد .
ما ميدانيم که دين زدگي جوامع ايراني علاوه بر آنکه يک نقيصه محسوب ميشود نقطه ي کمال ايراني نيز هست ، زيرا تمامي ادياني که در اين خطه رواج يافتند بنوعي نقطه ي آخر اخلاقيات محسوب ميشوند و اين فقط روح بي آلايش ايرانيست که اينگونه سرسپردگي محض را به اين نکات اخلاقي برايش به ارمغان آورده است . ما ميدانيم که فقط باور غلط موضوع باعث شده است که ايراني خوبيهايش را منشعب از دين مي پندارد و نه از خويشتني که بفراموشي سپرده شده است . متوجه ايم که شناخت عميق آخونديسم از ماهيت ايراني و فطرت اصيل اوست که در ببازي گرفتن عواطف و احساسات و فريب افکار اين قوم مددکارش بوده است و اين آگاهي و توجه بما کمک ميکند که چهره ي واقعي خطري را که با آن روبرو هستيم بخوبي ببينيم و بهترين راه مقابله را کشف کنيم ، ما ميبينيم که آخونديسم هنوز هم رگ خواب اين ملت را در دست دارد و عليرغم آنکه بعضا نشانه هائي از اضمحلال ترفندهايش بچشم ميخورد اما هنوز اين مار خفته سرهاي بسياري دارد که شبيخون را چنبره نشسته است .
سالها پيش کمونيستي که از کوبا مي آمد در ترکيه بمن پيوست و از من خواست که چيزي بنويسم که در ايران قابل چاپ باشد ! اکنون پس از گذشت سالها عمق گفته ي او را درک ميکنم و ميدانم که بايستي گفته هاي من آنچنان حساب شده باشند که آخونديسم را ياراي مقابله ي آشکار با آن نباشد و دشمني با من بضرر ايشان تمام شود . لازمه ي اين حالت ، کسب قدرتي است که فقط با تکيه بر اصول جوانمردي قابل حصول است .
من تلاش ميکنم تا اين گروه را با يکديگر آشنا کنم و تبار و قبيله شان را ياد آور شوم . بايستي ايشان بدانند که ميتوانند زير پرچم يک گروه فراگرد آيند و نقاط اشتراکشان را با ديگر تغيير طلبان افزوني بخشند . من ايمان دارم که هيچ وجدان پاک و دلسوخته ي ايراني دست ياري گوزنها را رد نخواهد کرد .
به گوزنها بپيونديد و اساسنامه اش را تدوين کنيد . هر آنچه را که يک تغيير اساسي را بدان نيازمند ميبينيد بگوييد و بر سر آن گفتگو کنيد .. ايمان داشته باشيد که اين تلاش بهر روي بهتر از خمودگيست . به اميد ايران بهتر .