-
۱۳۸۵/۰۹/۱۸, ۲۱:۰۲ #1
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۶
- نوشته
- 141
- مورد تشکر
- 186 پست
- حضور
- 2 دقیقه
- دریافت
- 1
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
تفسير آياتي از سوره يوسف
من خیلی روی این آیه فکر کردم "ان الله لا یهدی کید الخائنین" یوسف 52 که معنی دقیق دقیق دقیق "یهدی کید الخائنین" چیست. حالا شما نظرتونو بدین تا شاید من بعد محل های مبهم رو معرفی کردم.
-
۱۳۸۵/۰۹/۱۸, ۲۳:۱۷ #2
اين بنا بر يك قول ادامه سخن همسر عزيز مصر است با اين توضيح كه :
(قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ).
همسر عزيز گفت:" من اين اعتراف صريح را به خاطر آن كردم كه يوسف بداند در غيابش نسبت به او خيانت نكردم" (ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ).
چرا كه من بعد از گذشتن اين مدت و تجربياتى كه داشتهام فهميدهام" خداوند نيرنگ و كيد خائنان را هدايت نمىكند" (وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ).
در حقيقت (بنا بر اينكه جمله بالا گفتار همسر عزيز مصر باشد همانگونه كه ظاهر عبارت اقتضا مىكند) او براى اعتراف صريحش به پاكى يوسف و گنهكارى خويش دو دليل اقامه مىكند. نخست اينكه: وجدانش- و احتمالا بقاياى علاقهاش به يوسف!- به او اجازه نمىدهد كه بيش از اين حق را بپوشاند و در غياب او نسبت به اين جوان پاكدامن خيانت كند، و ديگر اينكه با گذشت زمان و ديدن درسهاى عبرت اين حقيقت براى او آشكار شده است كه خداوند حامى پاكان و نيكان است و هرگز از خائنان حمايت نمىكند، به همين دليل پردههاى زندگى رؤيايى دربار كم كم از جلو چشمان او كنار مىرود و حقيقت زندگى را لمس مىكند و مخصوصا
با شكست در عشق كه ضربهاى بر غرور و شخصيت افسانهاى او وارد كرد چشم واقعبينش بازتر شد و با اين حال تعجبى نيست كه چنان اعتراف صريحى بكند.
منبع : تفسير نمونه، ج9، ص: 433
-
۱۳۸۵/۰۹/۱۹, ۰۶:۵۱ #3
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۶
- نوشته
- 141
- مورد تشکر
- 186 پست
- حضور
- 2 دقیقه
- دریافت
- 1
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
فکر می کنم جمله ی "لم اخنه بالغیب" از طرف یوسف بوده. همسر عزیز مصر آنهمه یوسف را زجر داده چه طور به او خیانت نکرده (فکر کنم تفسیر نور این را آورده)
بریم سر اصل مطلب
چون شخصا به دور زدن علاقه ای ندارم از ادامه بحث در مورد "ان الله لا یهدی کید الخائنین" منصرف می شوم نظر شما چیست؟
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۳, ۰۴:۵۱ #4
بعضى از مفسرين كه آيه:" ذلِكَ لِيَعْلَمَ ..." و" وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي ..." را ادامه سخن همسر عزيز مصر دانستهاندو اين داراي يك اشكال است: بنا به گفته بعضي از مفسران معناى دو آيه مذكور چنين مىشود كه همسر عزيز بعد از آنكه به گناه خود اعتراف نموده به راستگويى يوسف گواهى داد و گفت:" ذلك" اين اعترافم بر اينكه من او را مراوده كردم، و اين شهادتم بر اينكه او از راستگويانست براى اين بود:" ليعلم" تا يوسف وقتى اعتراف و شهادت مرا بشنود بداند كه من در غياب او به او خيانت نكردم، بلكه اعتراف نمودم كه مساله مراوده از ناحيه من بود، و او از راستگويانست" وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ" و خدا كيد خيانتكاران را هدايت نمىكند هم چنان كه كيد مرا كه مراوده و به زندان افكندن او بود هدايت نكرد، و سرانجام پس از چند سال زندانى شدن راستگويى و پاكدامنى او را برملا، و خيانت مرا نزد پادشاه و درباريانش افشاء و مرا رسوا نمود، هم چنان كه كيد ساير زنان اشراف را هم هدايت نكرد.
و من هرگز نفس خود را تبرئه نمىكنم، زيرا اين من بودم كه او را بزندان افكندم تا شايد بدين وسيله او را مجبور كنم كه به خواسته من تن در دهد، آرى" إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ".
و اما وجه اشكال آن، اين است كه: اين تفسير بسيار سخيف و نادرست است زيرا اولا اگر كلام، كلام همسر عزيز مىبود جا داشت كه در جمله" ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ" بگويد:" و ليعلم انى لم اخنه بالغيب" (به صيغه امر) زيرا اگر اين جمله عنوان شهادت و اعتراف زليخا باشد و به غير صورت امر گفته باشد معنايش اين مىشود:" ذلك" يعنى اين اعتراف و شهادت من براى اين بود كه يوسف بداند من اعتراف نموده و به پاكى او شهادت دادم، پس بر خواننده پوشيده نيست كه اين كلام كلامى است خالى از فايده.
بخلاف اينكه اگر مىگفت:" و ليعلم" (به صيغه امر) يعنى بايد بداند كه من در غياب او به گناه خود اعتراف و به پاكى او شهادت دادم.
علاوه بر اين لازمه اين تفسير اين است كه معناى اعتراف و شهادت باطل شود، چون اعتراف و شهادت وقتى دليل بر واقع مىگردد، و طهارت واقعى يوسف را مىرساند كه منظور از آن بيان حقيقت و اظهار حق باشد، نه اينكه يوسف بفهمد و از رفتار او در غيابش خوشش آيد.
و اگر جمله مذكور عنوان شهادت و اعتراف نباشد بلكه عنوان اعمالى باشد كه همسر عزيز در طول مدت زندانى يوسف انجام داده، و معنايش اين باشد كه من براى اين شهادت دادم و اعتراف كردم كه يوسف بداند در طول مدت زندانيش به او خيانت نكردم، در اين صورت كلامى خواهد بود هم دروغ محض و هم بىربط، زيرا او در اين مدت به وى خيانت كرده بود، چه خيانتى بالاتر از اين كه نقشهچينى كرد تا او را بدون هيچ گناهى به زندان افكند علاوه بر اينكه شهادت و اعترافش به هيچ وجهى از وجوه دلالتى بر خيانت نكردنش ندارد، هم چنان كه از نظر خواننده نيز پوشيده نيست.
ثانيا اگر آيه مورد بحث كلام همسر عزيز بود معنا نداشت به يوسف ياد دهد كه خدا كيد خائنان را رهبرى نمىكند، با اينكه يوسف اين معنا را در روز اول كه وى بناى مراوده را با او گذاشت خاطرنشانش كرده و گفته بود:" إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ" «1».
ثالثا در اين صورت جمله" وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي- من نفس خود را تبرئه نمىكنم- چون من او را با نقشهها و كيد خودم به زندان افكندم-" با جمله" لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ" منافات دارد، و اين نيز بر خواننده پوشيده نيست.
آيه" إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ" از آنجايى كه مشتمل بر معارف جليلهاى از توحيد است احتمال نمىرود كلام زنى بت پرست و مالامال از هوى و هوس بوده باشد.
بعضى «2» ديگر از مفسرين وجه ديگرى در معناى دو آيه مورد بحث گفتهاند و آن اينكه ضمير در" ليعلم" و در" لم اخنه"، به عزيز كه همسر زليخا است برمىگردد، گويا زليخا پس از اعتراف خود و شهادتش به پاكى يوسف گفته است: اينها كه گفتم براى اين بود كه همسرم بداند من در غياب او در خلوتهايى كه با يوسف داشتم خيانتى به او نكردم، و خلاصه عمل منافى با عفتى از من سر نزد، و تمامى ماجرا اين بود كه من با يوسف معاشقه كردم او هم عصمت خود را حفظ كرد و از نزديكى با من امتناع ورزيد، و در نتيجه عرض و ناموس شوهر من محفوظ ماند، و من اگر يوسف را از گناه تبرئه كردم براى اين بود كه اين محفوظ ماندن ناموس من از ناحيه او بود نه از ناحيه من، و من نفس خود را تبرئه نمىكنم زيرا نفس آدمى اماره به زشتيها است مگر آنكه پروردگار من رحم كند.
اشكال اين وجه هم اين است كه اگر كلام مورد بحث گفتار همسر عزيز بود، و منظور اين بود كه دل شوهرش را بدست آورد، و هر سوء ظن و ترديدى را از دل او پاك سازد، با گفتن اين حرف نتيجه به عكس مىگرفت، زيرا جمله" الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ" در افاده اينكه او به يوسف عشق مىورزيده يقين آور است، و ليكن گفتن اينكه
(1) سوره يوسف، آيه 23.
(2) مجمع البيان، ج 5 ص 241، ط تهران و تفسير تبيان، شيخ طوسى، ج 6، ص 154.
يوسف امتناع ورزيد يقين آور نيست زيرا همسرش ممكن است پيش خود خيال كند كه او اين حرف را براى دلخوشى من مىزند، و مىخواهد سوء ظن مرا از بين ببرد، و حاصل آنكه اعتراف و شهادت اگر از همسر عزيز مىبود غرضش رفع سوء ظن شوهر بود، در صورتى كه نه تنها سوء ظن او را رفع نمىكند بلكه او را دل چركينتر هم مىسازد.
بعلاوه، بنا بر اين معناى جمله" وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي ..."، تكرار همان جمله" أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ" مىشود، و حال آنكه در ظاهر سياق خلاف آن استفاده مىشود. همه اينها صرفنظر از اشكالاتى بود كه بر وجه قبلى وارد مىشد، زيرا همه آنها بر اين وجه نيز وارد است." وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ".
معنى جمله" أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي" اين است كه: من او را از مقربان خود قرار مىدهم، و كلمه" مكين" به معناى صاحب مقام و منزلت است، و در جمله" فَلَمَّا كَلَّمَهُ" حذف و اضمار بكار رفته و تقديرش اين است كه وقتى يوسف را نزد شاه آوردند و او با وى گفتگو كرد گفت: تو ديگر از امروز نزد ما داراى مقام و منزلتى هستى. و اينكه حكم خود را مقيد به امروز كرد براى اشاره به علت حكم بود، و معنايش اين است كه تو از امروز كه من به مكارم اخلاق و اجتناب از زشتى و فحشاء و خيانت و ظلم، و صبرت بر هر مكروه پى بردم، و فهميدم يگانه مردى هستى كه بخاطر حفظ طهارت و پاكى نفست حاضر شدى خوار و ذليل شوى، و مردى هستى كه خداوند به تاييدات غيبى خود اختصاصت داده، و علم به تاويل احاديث و رأى صائب و حزم و حكمت و عقل را به تو ارزانى داشته، داراى مقام و منزلت هستى، و ما تو را امين خود مىدانيم:
و از اينكه بطور مطلق گفت:" مَكِينٌ أَمِينٌ" فهمانيد كه اين مكانت و امانت تو عمومى است، و خلاصه حكمى كه كرديم هيچ قيد و شرطى ندارد.
و معناى آيه اين است كه پادشاه گفت: يوسف را نزد من آريد تا خاص و خالص براى خودم قرارش دهم، و چون او را آوردند، و شاه با او تكلم كرد گفت: تو امروز با آن كمالاتى كه ما در تو ديديم داراى مكانتى مطلق و امانتى بدون قيد و شرط هستى، و در آنچه بخواهى آزاد و بر جميع شؤون مملكت امينى. و اين در حقيقت حكم و فرمان وزارت و صدارت يوسف بود.
" قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ".
بعد از آنكه شاه فرمان مكانت و امانت يوسف را بطور مطلق صادر كرد، يوسف از او در خواست نمود كه او را به وزارت ماليه و خزانهدارى منصوب كند، و امور مالى كشور و خزانههاى زمين را كه مراد از آن همان سرزمين مصر بوده باشد به وى محول نمايد. ترجمه الميزان، ج11، ص: 274
و اگر اين درخواست را كرد به اين منظور بود كه امور مالى كشور و ارزاق را به مباشرت خود اداره كند، و ارزاق را جمعآورى نموده براى سالهاى بعد كه قهرا سالهاى قحطى خواهد بود و مردم دچار گرانى و گرسنگى خواهند شد ذخيره نمايد، و خودش با دست خويش آن ذخيرهها را در ميان مردم تقسيم كند، و به هر يك آن مقدارى كه استحقاق دارد بدهد، و از حيف و ميل جلوگيرى نمايد.
و خود درخواست خويش را چنين تعليل كرد كه من حفيظ و عليم هستم، زيرا اين دو صفت از صفاتيست كه متصدى آن مقامى كه وى درخواستش را كرده بود لازم دارد، و بدون آن دو نمىتواند چنان مقامى را تصدى كند، و از سياق آيات مورد بحث و آيات بعدش برمىآيد كه پيشنهاد پذيرفته شد، و دست بكار آنچه مىخواست گرديد.
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری