جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: ****************مغناطیس قرآن *************
-
۱۳۸۸/۰۴/۰۸, ۱۷:۵۲ #1
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۸
- نوشته
- 73
- مورد تشکر
- 507 پست
- حضور
- 2 ساعت 18 دقیقه
- دریافت
- 3
- آپلود
- 0
- گالری
-
45
****************مغناطیس قرآن *************
همان لحظه نخستین، قرآن عرب را شگفت زده کرد؛ چه دین باوران و چه منکران دین را. بر همین اساس است که در آغاز اسلام، که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) هیچ شکوهِ ظاهری و قدرتی نداشت، یکی از عوامل گرایش افراد به اسلام ـ افزون بر محتوای ژرف قرآن کریم ـ افسونِ موسیقایی و اعجاز آن در ساختار واژگانی و جملههایش بود. از میان نمونههای فراوان در این زمینه، به دو مورد اشاره میکنیم:
«ابن هشام» یکی از تاریخ نگاران بزرگ اسلامی، در کتاب مشهور خود ـ سیره ابن هشام ـ مسلمان شدن «عمر» را از زبان خودش چنین نقل میکند:
«نخست دشمن اسلام و مردی میگسار و در روزگار جاهلیت دلباخته شراب بودم. مجلسی داشتیم که بزرگان قریش در آن گِرد میآمدند. روزی از خانه بیرون آمدم و در پی همدمان خود میگشتم. کسی از آنها را نیافتم. با خودم گفتم: کاش به خانه فلان می فروش میرفتم! بدانجا شدم و او را نیافتم. گفتم: کاش به کعبه میرفتم! و بر گرد آن هفت یا هفتاد بار طواف میکردم! پس به آهنگ طواف به مسجدالحرام درآمدم و به ناگاه فرستاده خدا را به نماز ایستاده دیدم و چون وی به نماز میایستاد، رو به بیت المقدس میکرد و خانه کعبه را میان خود و شام قرار میداد و میان دو رکن (حجرالاسود و یمانی) قرار میگرفت. چون او را دیدم، با خود گفتم: کاش میشد تا امشب به گوش باشم تا سخن محمد (صلیاللهعلیهوآله) را بشنوم. ولی در دلم گذشت که اگر به او نزدیک شوم، شاید مایه ترس او گردد. پس از جانب حجرالاسود درآمدم و خود را در زیر پوشش کعبه پنهان کردم ؛ به گونهای که میان من و او حایلی جز پوشش خانه کعبه نبود. چون به قرآن گوش فرا دادم، دلم نرم شد و گریستم و اسلام در دلم راه یافت». اما خلاصه روایت دیگر:
«عمر روزی با شمشیر آخته به قصد کشتن پیغمبر خدا (صلیاللهوعلیهوآله) از خانه بیرون آمد و جمعی از بستگانش در خانهای در «صفا» اجتماع کرده بودند که نزدیک به چهل تن زن و مرد بودند. در میان راه، «نعیم» پسر «عبدالله» با «عمر» برخورد کرد و از مقصدش پرسید و او را از خاندان «عبدمناف» برحذر داشت و او را وادار کرد تا به خانه بعضی از بستگان خودش ـ یعنی دامادش «سعید» و خواهرش «فاطمه» زن او ـ برود که چگونه دین خود را ترک کردهاند و مسلمان شدهاند. پس عمر به سوی خانه آنان رهسپار شد و در آن جا آوای قرآن خواندن «خَبّاب» را شنید. در را به زور گشود و به دامادش حمله برد و سر خواهرش را به دیوار زد و شکست و آن گاه صحیفهای را که قرآن (سوره طه) در آن نوشته شده بود، پس از داد و فریاد، از آنان گرفت و چون سرآغاز آن را خواند، گفت: این چه سخن زیبا و گرانبهایی است! سپس به جانب پیامبر رفت و اسلام آورد.»
تردیدی نیست که عوامل روانی دیگری نیز ممکن است در اسلام آوردن عمر و دیگران مؤثر بوده باشد؛ اما بی تردید تأثیر شگفت قرآن در سرعتِ اسلام آوردن آنها بسیار بود.
در مورد مسلمان نشدن «ولیدبن مغیره» نیز روایات گوناگونی نقل کردهاند که چکیده آنها چنین است:
«ولید اندکی از قرآن را شنید و گویی تمایلی بدان پیدا کرد. «قریش» گفتند: به خدا که ولید از دین برگشت و همین کار باعث برگشتن تمام قریش خواهد شد!
بنابراین «ابوجهل» را نزد او فرستادند تا اشرافیت و غرور او را نوازش دهد. نَسَب و مالَش را به رخش کشانَد و در ضمن از وی خواهش کند تا درباره قرآن سخنی که حاکی از نفرت اوست، بر زبان رانَد. ولید گفت: «درباره قرآن چه بگویم. به خدا که در میان شما کسی داناتر از من در رَجَز و فن قصیده و حتی از اشعار مردم بیابانی نیست و به خدا که آن چه را که وی میگوید، به هیچیک از اینها نمیمانَد و به پروردگار سوگند که در گفتارش، آن گونه شیرینی و چنان گیرندگی است که همه سخنان را فروتر از خود قرار میدهد و بر همه چیره میگردد و چیزی فراتر از آن قابل تصور نیست!»
«ابوجهل» گفت: به خدا تا درباره قرآن چیزی نگویی، قومت خشنود نخواهند شد! گفت: پس بگذار تا در این باره بیندیشم. پس از اندیشه گفت: این سخن جز سحری که آموخته میشود، نیست! مگر نمیبینید چگونه میان آدم و خانواده و بردگانش جدایی میاندازد؟!»
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست از باغ لاله روید و از شورزار خس
نیک سرشتان با شنیدن آوای دلنشین و مفاهیم عمیق آن، دین را پذیرفتند و جان خویش را از این بهار، عطرآگین ساختند و تاریک اندیشان در بازار عطرفروشان، بینی خویش را گرفتند؛ چرا که سالیان درازی بود بینی جانشان از لجنِ فرومایگی آکنده شده بود.
به راستی، چه زیباست که گاه، قرآن چنین تصاویری از حالتهای یهودیان و ترسایان پس از شنیدن قرآن ارائه میدهد: «و [مسیحیان] چون آن چه به پیامبر [اسلام] نازل شده است، بشنوند، میبینی که چشمانشان از اشک لبریز میشود، از آن که حق را میشناسند.»
مائده، آیه 83
این آیات، تصاویری است گویا از تأثیر شنیدن قرآن، و اشکریزی کسانی را ترسیم میکند که پارهای از حقیقت بر آنان آشکار شده است. این شیوه را قرآن در سایر موارد باز به کار میبَرَد و اثر قطعی حقیقت را با قاطعیت رقم میزند: «و [این] قرآنی است که آن را بخش بخش فرو فرستاده و چنان که باید و شاید نازل کردهایم تا آن را به آهستگی و درنگ بر مردم بخوانی. بگو: شما چه به آن ایمان بیاورید، چه نیاورید، کسانی که پیش از آن دانش یافتهاند، چون بر آنان خوانده شود، سجده کنان به رو درمیافتند، و میگویند: پاک و منزه است پرودگار ما، وعده پروردگار ما انجام یافتنی است. و به روی درمیافتند و میگریند و بر خشوع و خشیت آنان میافزاید.»
اسراء، آیه 109 تا 107
و به این تابلو بنگرید: «خداوند بهترین سخن را در هیأت کتابی همگون و مکرر فرو فرستاده، که پوستهای کسانی که از پروردگارشان خشیت دارند، از آن به لرزه درآید، سپس [آرامش یابند و] پوستهایشان و دلهایشان با یاد خدا نرم شود. این هدایت الهی است که به آن، هر کس را که بخواهد، به راه میآورد؛ و هر کس که خداوند بیراهش گذارده باشد، رهنمایی ندارد.»
زُمَر، آیه 23
و نیز در تمام آیاتی که بدن از بیم خدا میلرزد یا مؤمنان را سجده کنان به گریه میاندازد یا اشک از چشمانشان جاری میکند، به خوبی اثر سخن خدا بر احساسات و روح آدمی آشکار میشود. آنهایی که آمادگی برای گرویدن دارند، مانند افسون شدگان به سوی او میشتابند و آنهایی که از اعتراف سرباز میزنند و تکبر میورزند، آن را «افسونی آشکار» مینامند و یا به مردم میگویند: زمانی که قرآن را برای شما میخوانند، به آن گوش ندهید و سر و صدا راه بیندازید و سخنان هرزه و یاوه را با آن درآمیزید، شاید شما چیره شوید!
به هر حال، آن چه از جمع بندی این موارد به دست میآید، این است که: همه دانسته یا ندانسته، به اثر اعجاز آفرین و پیروز قرآن اعتراف دارند.
تشخیص (شخصیت بخشی)
یکی از زیباترین گونههای تخیل در شعر، تصرفی است که ذهن شاعر در اشیا و عناصر بی جان طبیعت میکند و از رهگذر نیروی تخیل خویش بدانها حرکت و جنبش میبخشد، و در نتیجه، هنگامی که از دریچه چشم او به طبیعت و اشیا مینگریم، همه چیز در برابر ما سرشار از زندگی و حرکت و حیات است؛ و این مسأله ویژه شعر نیست.
این نکته در کتابهای نقد شعر و بلاغت اروپاییها، به عنوان فصل جداگانهای مورد تحقیق و بررسی قرار میگیرد. ناقدان اروپایی در تعریف آن میگویند: «بخشیدن خصایص انسانی به چیزی که انسان نیست.»
در قرآن کریم نیز «تشخیصهای» زیبایی وجود دارد که تنها به یادآوری دو آیه اکتفا میکنیم:
«و چون خشم موسی خاموش شد، الواح را برگرفت.»
اعراف، آیه 154
زیرا اوست که به موسی (علیهالسلام) فرمان میدهد: به قومت فلان چیز را بگو... الواح را بر زمین بیفکن... موی سر برادرت را بِکش... گویی خشم، انسانی است که سخن میگوید، میتوفد، دستور میدهد و بعد ناگهان خاموش میشود.
یا: «به عذاب روز سَتَروَنی گرفتار آیند.»
حج، آیه 55
این از زیباترین موارد تشخیص است؛ زیرا عقیم زنی است که فرزند نزاید؛ مثل این است که خداوند آن روز را چنان وصف کرده که روز یا شبی در پی آن نیست.
پوشیدهگویی (کنایه)
میدانیم خواستههای آدمی بسی متنوع، گوناگون و بسیار است. خداوند به جای برشمردن این که در بهشت برای بهشتیان فلان چیز و بهمان چیز هست، پوشیده سخن گفت که هم آن چه را که میخواست بگوید، بیان کرد، و هم فشردهگویی ـ که خود امتیازی است ـ را مراعات نمود:
«وَ فیها ما تَشْتَهِیْهِ الأنفُس وَ تَلَذُّ الأعْیُنُ»
و در آن جا (بهشت) است، هر چه دلها خواهد و دیدگان بپسندد.
زخرف، آیه 71
فشردهگویی
نمونه اول: خداوند در سوره طه، در دو آیه بسیار کوتاه 118 و 119، زیر بنای مادی زندگی آدمی را در یک سطر نام میبرد:
«إنَّ لَکَ ألا تَجوعَ فِیها و لا تَعری وَ إنَّکَ لا تَظمَؤُا فِیها و لا تَضْحی»
برای تو مقرر است که در آن جا (بهشت)، گرسنه و برهنه نمانی. و همچنین آن جا تشنه و آفتاب زده نشوی.
غذا، نوشیدنی، لباس و مسکن چهار رکن زندگی مادی انسانند.
نمونه دوم: در موضوع برانگیخته شدن حضرت موسی به پیامبری، در صحرای سینا، میفرماید:
«وَ مَا کُنتَ بِجانِبِ الغَربیِّ إذ قَضَینا إلی مُوسی الأَمرَ»
و تو در جانب غربی [کوه] «طور» نبودی، آن گاه که با موسی کار [رسالت] را سپری کردیم.
قصص، آیه 44
با به کارگیری یک واژه «امر»، هم امر به افکندن عصا برای تبدیل شدن به اژدها، و بیرون آوردن دست سپید از گریبان خویش و هم فرمانِ رفتن وی به سوی فرعون و پاسخ حضرت موسی درباره همراهی برادرش با وی و... بیان شده است.
نمونه سوم: خداوند درباره شراب بهشتیان چنین میفرماید:
«لا یُصَدَّعُونَ عَنها وَ لا یُنزِفوُنَ»
که [بهشتیان] از آن سردرد نگیرند و بدمست نشوند.
واقعه، آیه 19
این سه واژه، تمامی بدیهای شراب دنیا را بیان میکند، مثلاً میگوید که شرابهای این جهانی، باعث مستی میشوند و مستی منجر به اختلاف، درگیری و چه بسا جدایی و بر هم خوردن دوستیها میگردد. همچنین مستی عاملی برای گرفتاریهای بی شمار و آشوب میباشد. عقل آدمی و ثروت را بر باد میدهد و... .
نمونه چهارم: قرآن درباره آمادگی رزمی مسلمانان در هر عصر و زمانی میگوید:
«وَ أَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعتُم من قُوّةٍ...»
... در برابر آنان هر نیرویی که میتوانید... فراهم آورید.
انفال، آیه 60
اگر میگفت: در برابر دشمنانتان هر چقدر میتوانید خنجر، نیزه، شمشیر، سپر، و... جمع آوری کنید، تنها شامل ابزارهای دفاعی کهن میشد و این جهانی و با همه زمانی و همه مکانی بودن قرآن سازگاری نداشت و چه بسا شامل ابزارهای نوین نظامی نمیشد. اما آوردن واژه «قوّة» (= نیرو) که جنبه کلّی و معنای گستردهای دارد، مطلب را بیان کرده تا مصادیق زیادی را دربرگیرد و سلاحهای جنگی را در هر زمان و هر دوره، حتی نیروهای انسانی و ایمان به پروردگار شکستناپذیر و توکل و اعتماد به او را نیز در برمی گیرد.
همانند سازی (تشبیه)
نمونه اول: قرآن کریم منافقین را به چوبهای بی مصرف و متکی به چیزهای دیگر تشبیه میکند؛ چرا؟
«وَ إذا رَأیتَهُم تُعجِبُکَ أجسَامُهُم وَ إن یَقُولُو تَسمَع لِقَولِهِم کَأنَّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ...»
و چون ایشان را بنگری، بدنهای ایشان تو را به شگفت آورد؛ و چون سخن گویند، به سخنانشان گوش دهی، گویی همانند چوبهای تکیه داده بر دیوارند... .
منافقون، آیه 4
1ـ آنان چوبی مانند ساقه درختان نیستند که زیبایی و فایدهای داشته باشند.
2ـ آنها چوبی نیستند که به عنوان ستون، الوار یا در و پنجره در ساختمان سازی به کار گرفته میشود تا هم نقش مثبتی را ایفا کنند و هم دارای زیبایی باشند.
3ـ آنها چوبهایی هستند که بی بهره از زیبایی روی پای خویش نیز نمیتوانند بایستند؛ بلکه باید تکیه بر دیگری کنند و وابسته به جایی یا چیزی باشند.
نمونه دوم:
«مَثَلُ الّذینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللّهِ أولِیاءَ کَمَثَل العَنکَبوت، اتَّخَذَت بَیتاً وَ إنّ أوْهَنَ البُیُوتِ لَبَیتُ العَنکَبُوتِ لَو کانوا یَعلَمُونَ»
داستان کسانی که به جای خداوند سرورانی را به پرستش گرفتند، همانند داستان عنکبوت است که خانهای ساخت، و اگر درمییافتند، سستترین خانهها، خانه عنکبوت است.
عنکبوت، آیه 41
1ـ این مثالی است که هر کسی در گوشه و کنار خانه خویش آن را دیده و به راحتی برایش ملموس و زنده است.
2ـ همان گونه که خانه عنکبوت سست بنیاد است و با هر فوتی از هم میگسلد، تکیهگاه غیر خدایی نیز چنان بیاساس است که در برابر نسیم حقیقت درهم فرو میریزد و شکست میخورد.
3ـ همان گونه که دانشمندان میگویند: عنکبوت ماده پس از جفتگیری عنکبوت نر را میکشد و برخی از نوزادان عنکبوت نیز پس از خروج از تخم یکدیگر را میخورند، ساکنان خانه بیدینی نیز تأمین جانی ندارند و خود گرگ یکدیگر خواهند بود.
4ـ عنکبوت، حیوان کثیفی است که در اماکن متروکه و ویرانهها و جاهایی که نظافت و بهداشت در آن رعایت نمیشود، تار میتند. بت پرستان نیز بی بهره از بهداشت معنوی و روحی هستند و در پلیدیها دست و پا میزنند.
-
تشکرها 4
-
۱۳۹۱/۰۲/۱۰, ۲۰:۵۵ #2
- تاریخ عضویت
دي ۱۳۸۷
- نوشته
- 10,035
- مورد تشکر
- 25,834 پست
- حضور
- 17 روز 15 ساعت 28 دقیقه
- دریافت
- 6
- آپلود
- 0
- گالری
-
2
سالهای آغاز بعثت پیامبر اسلام (ص) سه نفر از سران و سرکشان شرک و کفر از قبیله قریش به نامهای ابوجهل، ابوسفیان و اخنس بن شریق، شبی برای شنیدن آیات قرآن، جداگانه کنار خانه پیامبر رفتند (و هر کدام پیش خود فکر می کرد که تنها او برای گوش دادن قرآن، کنار منزل پیامبر آمده است) نیمه های شب پیامبر اکرم (ص) از بستر برخاست و به نماز ایستاد و پس از نماز به قرائت آیات قرآن مشغول شد .
آهنگ پر جاذبه قرآن آنچنان شیوا بود که سران قریش با شیفتگی عجیبی در جذبه و کشش معنوی قرآن قرار گرفتند، به طوری که آنها تا صبح، آن آیات را گوش دادند . هنگام طلوع فجر هر کدام تصمیم گرفتند تا هوا روشن نشده و کسی اطلاع نیافته به خانه های خود برگردند . همان لحظه به سوی خانه خود روانه شدند . اتفاقا درمکانی به هم رسیدند و از کار هم آگاه گردیدند و به سرزنش یکدیگر پرداختند و همه گفتند: «اگر مردم از کار ما آگاه شوند، به محمد می گروند، بنابراین با هم پیمان می بندیم که دیگر این کار را تکرار نکنیم .»
شب دوم باز هر کدام جداگانه و در نیمه های شب از تاریکی استفاده کرده، کنار خانه پیامبر (ص) آمدند و آیات قرآن را با صدای پیامبر شنیدند که مشتاقانه تا طلوع فجر گوش دادند، سپس متفرق شدند . اینبار نیز به هم برخورد کردند و فهمیدند که همه آنهاپیمان شکنی نموده اند .
همدیگر را سرزنش کرده پیمان دیگری بستند که این ماجرا تکرار نشود .
از شما چه پنهان که شب سوم نیز همین جریان تکرار شد .
راشدی، لطیف، سرگذشت پیامبران، ص 195
یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ
اگه مي خواي اهل آسمون بهت رحم كنن به اهل زمين رحم كن
-
تشکرها 2
-
۱۳۹۱/۰۳/۰۴, ۲۱:۳۸ #3
- تاریخ عضویت
دي ۱۳۸۷
- نوشته
- 10,035
- مورد تشکر
- 25,834 پست
- حضور
- 17 روز 15 ساعت 28 دقیقه
- دریافت
- 6
- آپلود
- 0
- گالری
-
2
«ابن هشام» یكی از تاریخ نگاران بزرگ اسلامی، در كتاب مشهور خود -سیرة ابن هشام- مسلمان شدن یكی از یاران پیامبر(ص) را از زبان خودش، چنین نقل میكند:«نخست دشمن اسلام و مردی میگسار و در روزگار جاهلیت دلباخته شراب بودم. مجلسی داشتیم كه بزرگان قریش در آن گِرد میآمدند. روزی از خانه بیرون آمدم و در پی همدمان خود میگشتم؛ كسی از آنها را نیافتم. با خودم گفتم كاش به خانه فلان می فروش میرفتم! بدانجا شدم و او را نیافتم. گفتم كاش به كعبه میرفتم و بر گرد آن هفت یا هفتاد بار طواف میكردم! پس به آهنگ طواف به مسجدالحرام درآمدم و به ناگاه فرستاده خدا را به نماز ایستاده دیدم و چون وی به نماز میایستاد، رو به بیتالمقدس میكرد و خانه كعبه را میان خود و شام قرار میداد و میان دو ركن (حجرالاسود و یمانی) قرار میگرفت. چون او را دیدم با خود گفتم، كاش میشد تا امشب به گوش باشم تا سخن محمد(ص) را بشنوم، ولی در دلم گذشت كه اگر به او نزدیك شوم، شاید مایة ترس او گردد. پس، از جانب حجرالاسود درآمدم و خود را در زیر پوشش كعبه پنهان كردم؛ به گونهای كه میان من و او حایلی جز پوشش خانه كعبه نبود. چون به قرآن گوش فرا دادم، دلم نرم شد و گریستم و اسلام در دلم راه یافت.»
یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ
اگه مي خواي اهل آسمون بهت رحم كنن به اهل زمين رحم كن
-
۱۳۹۱/۰۴/۱۰, ۲۰:۴۳ #4
- تاریخ عضویت
دي ۱۳۸۷
- نوشته
- 10,035
- مورد تشکر
- 25,834 پست
- حضور
- 17 روز 15 ساعت 28 دقیقه
- دریافت
- 6
- آپلود
- 0
- گالری
-
2
" وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ"شهید مطهری می نویسد:
(و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده بشنوند مى بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند اشك از چشمهايشان سرازير مى شود و مى گويند پروردگارا ما ايمان آورده ايم پس ما را در زمره گواهان بنويس).
فصاحت و زیبایی سخن، خود بهترین وسیله در ابلاغ محتوا است. خود قرآن نیز در بیان اسباب تأثیر گذاری آیات برانسانها، اسلوب قرآن را اسلوبی زیبا و استوار به فصاحت برشمرده و می فرماید:
"اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاء وَ مَن يُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ. "
(خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه متضمن وعد و وعيد نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مى هراسند پوست بدنشان از آن به لرزه مى افتد سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم مى گردد. اين است هدايت خدا هر كه را بخواهد به آن راه نمايد و هر كه را خدا گمراه كند او را راهبرى نيست)
یَا إِلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ وَ رَبِّی صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ
اگه مي خواي اهل آسمون بهت رحم كنن به اهل زمين رحم كن
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری