صفحه 1 از 4 123 ... آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: مصاحبه با خونخواران تاریخ

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3

    شاد مصاحبه با خونخواران تاریخ




    مصاحبه با خونخواران تاریخ

    با عرض سلام خدمت تمامی کاربران قرآنی
    در این تایپیک قصد داریم تمامی خونخواران تاریخ را نقادی کنیم و جنایاتشان را از زبان خودشان بشنویم
    منتظر نظرات شما هستیم
    اول با کی مصاحبه کنیم

  2. تشکرها 2


  3. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3



    _ خودتان را معرفی کنید
    من حجاج بن یوسف ثقفی هستم
    _ یعنی شما فرزند یوسف هستید
    بله از یوسف متولد شدم
    - اما تاریخ میگوید مادرتان معشوقه ای داشته
    بله اما پدر من یوسف است
    - نام مادر
    فارغه
    - در چه سالی به دنیا آمدی
    سال 41 هجری قمری
    - چه سالی ازدنیا رفتی
    سال 95 هجری قمری
    _ شغل شما چی بود
    از جانب عبدالملک بن مروان خلیفه وقت حکمرانی عراق و حجاز را داشتم
    - در تاریخ خواندیم که جنایات زیادی انجام دادی درسته؟
    بله
    - چرا
    دلیلهای زیادی داشت
    - میتونی یکی یکی شروع کنی بگی
    باشه
    اولا اینکه مادرم اول زن مغیره بن شعبه بود ولی عشق کسی دیگر را در سر می پروراند
    _ میتونی داستانش رابرایمان بگی
    پس گوش کن
    ویرایش توسط کلات : ۱۳۸۸/۰۴/۲۱ در ساعت ۰۹:۱۵

  4. تشکر


  5. #3
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3



    فارغه که مادرم باشه قبل ازاینکه بایوسف ثقفی ازدواج کند زن مغیره بن شعبه بود شبی عمر در کوچه های مدینه عبور می کرد شنید زندی در خانه خود زمزمه میکند و این شعر رامیخواند:
    هل من سبیل الی خمر فاشربها اممنسبیلالی نصر بن حجاج
    آیاراهی هست که بادهای به دست آورم وبنوشم یا آن که راهی هست به وصل نصر بن حجاج برسم؟
    عمر ازشنیدن این شعر ناراحت شد که در مرکز حکومتش زنی در حریم خانواده خود که باید کانون پاکی باشد به عشق جوان بیگانه ای ترنم می کند!
    نصر بن حجاج راکه جوان زیبائی بود احضار کرد، موی سرش راتراشید و به بصره تبعیدکرد.
    زنی که با داشتن شوهر فکر مرداجنبی در سر میپروراند و آرزوی میگساری و وصل نصربن حجاج می کند اگر از نطفه شوهر قانونی خودباردار شود افکار پلید و متجاوزش دربچه اثر خواهد گذارد

  6. تشکر


  7. #4
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3



    - داستان جالبی بود دیگه از دلایل این همه جنابات چی بود جناب حجاج
    وقتی متولد شدم پستان مادر خود را نگرفتم به دستور شیطان تا سه روز خون بزغاله به بدن مادر و کام من مالیدند آنگاه پستان را گرفتم.
    - چند سال حکومت کردی
    بیست سال حکومت کردم البته بیشترش در زمان عبدالملک بود اما به دستور عبدالملک در زمان ولید نیز حاکم بودم
    - شنیدم زمانی که شما وارد کوفه شدید افراد مستجاب الدعوه ای بودند چطور نفرینت نکردند
    نفرین کردند اما من حیله ای به کار بردم
    - چه حیله ای
    مهمانی ترتیب دادم و همه آنها را دعوت کردم وقتی که از غذای من خوردند دیگر یقین داشتم دعایشان مستجاب نمی شوم چون مال حرام خورده بودند.
    - میتونی چند تا از بارزترین جنایات خودت را بیان کنی
    وقتی مأمور کوبیدن عبدالله بن زبیر شدم چون عبدالله در کعبه مستقر شده بودن آن را با منجنیق خراب کردم و عبدالله را کشتم و جسدش را به دار آویختم و اسرا را شبانه به نزد خلیفه فرستادم.
    - شمار کشته های تو چقدر است
    من در عراق فقط غیر از میدان جنگ 13000 هزار نفر را کشتم
    - در غیر عراق چقدر کشتی
    جمعا 120000 نفر را در طول بیست سال بغیر از جنگ کشتم
    - پس زندانی نداشتی؟
    چرا نداشتم؟
    - آنها چند نفر بودند
    80000 هزار نفر زندانی داشتم 50000 هزار مرد و 30000 هزار زن
    - وضعیت زندانها چطور بود؟
    مردان و زنان را در زندانهای بی سقف نگهداری می کردمو غذایشان نان جو آمیخته بهنمک و خاکستر بود.

  8. تشکر


  9. #5
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3



    - چند تا از بدترین کارهات رونام ببر
    ویران کردن خانه کعبه ، بی حرمتی به قبر مطهر، بی حرمتی به منبر و مسجد یامبر، بستن دستهای گروهی از صحابه از جمله (جابر بن عبدالله انصاری، انس بن مالک، سهل بن سعد ساعدی) به قصد خوار کردن آنها، کشتن بسیاری از شیعیان.
    - میتونی اصل سیاست خودت را بگی
    پای بند به سیاست تبعیض نژادی بنی امیه بودم یعنی پیرو آنها بودم .
    - تا چه حد در این کار موفق بودی
    رفتارستمگرانه من در مورد خاندان علی به حدی رسید که موجب بیم وهراس عبدالملک از جانب شیعیان شد و پیامی فرستاد بر این مضمون که علت سرنگونی خاندان حرب بخاطر ریختن خون خاندان علی بود از این کار بپرهیز.
    - بعد از این پیام چه کردی؟
    مقداری از کشتن شیعیان دست کشیدم اما سخت گیری را رها نکردم
    - میتونی چند نفر از سرشناسترین شیعیان را که کشتی نام ببری؟
    افراد زیادی بودند کسانی مثل: کمیل، سعید بن جبیر، محمد بن سائب بن مالک،
    - کمیل را چرا کشتی
    چون به تشیع عقیده داشت او را در سال 83 هجری قمری کشتم
    - چرا خاندان آل سائب کوچ کردند و از عراق رفتند
    دلیل بیرون آمدن خاندان اشعری (ال سائب ) از کوفه کشته شدن (محمد بن سائب بن مالک) بدست من بود. آنها به قم رفتند و همانجااقامت گزیدند.
    - وقتی وارد کوفه شدی اولین حرفی که روی منبر گفتی چی بود.
    گفتم همه شما را چون چوب پوست می کنم و چون کلوخ در هم می کوبم و چون شتر می زنم
    - تو با این همه خونریزی چرا مختار ثقفی را نکشتی؟
    داستان دارد اگر میخواهی تا تعریف کنم
    - تعریف کن گوش میکنیم

  10. تشکر


  11. #6
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3



    حجاج بن یوسف روزی شنید که علی علیه السلام فرموده که روزی فرا می رسد که غلام ثقفی بنام مختار قیام نموده و از قتله وکشندگان انتقام می گیرد لذا مختار را طلبیده و سفره گسترانید و به جلاد دستور داد گردنش را بزند جلاد در پی یافتن شمشیر به اسلحه خانه رفت کلید اسلحه خانه را نیافت آمده و حجاج را مطلع ساخت.
    مختار چون این وضع را دید گفت حجاج نمی توانی مرا بکشی زیرا رسول خدا صلی الله علیه وآله هرگز دروغ نگفته است و اگر تو مرا بکشی خداوند دوباره مرا زنده خواذهد کرد تا به تعداد 383000 نفر از شما را به هلاکت برسانم.
    حجاج به بعضی از حاشیه نشینان گفت شمشیر خود را بدهید تا او را بکشد. جلاد شمشیر را گرفته آمد که او را بکشد.
    در این حال به رو افتاد و شمشیر در شکم او فرو رفت و به درک واصل شد جلاد دیگری را طلب کرد و شمشیر را به دست او داد که مختار را بکشد که در این حال عقربی مرد نگون بخت را گزیده و به هلاکت رسانید
    پس مختار دوباره گفت ای حجاج نتوانی مرا بکشی وای بر تو ای حجاج اگر این خبر که شنیده ای دست باشد بدان همان خواهد شد و لکن بدان خدای منتقم مقدر نموده که من زنده بمانم و 383000 هزار نفر از شما به دست من به جهنم واصل شوند.
    حجاج غضبناک شد و به جلاد دیگری دستور قتل وی را صادر کرد
    مختار گفت این نمی تواند مرا بکشد دوست داشتم متولی قتل من تو باشی که همانگونه که خدای بزرگ عقرب را به جلاد بدبخت مسلط ساخت افعی خطرناکی را به تو مسلط سازد .
    چون حجاج خواست او را بکشد در همان موقع قاصدی همراه با نامه ای از جانب عبدالملک مروان رسید که مختار را آزاد کن که اگر این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه واله باشد همان خواهد شد


  12. #7
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3



    _ بهترين كلام عبدالملك خليفه وقت در مورد تو چي بود؟
    گفت: اگر ميان امتها به منظور معرفي عنصر پليد تو فاسق خود مسابقه اي برگزار شود و (ما مسلمانان) حجاج را معرفي كنيم قطعا برنده خواهيم شد.
    - ميتوني نحوه كشتن سعيد بن جبير را تعريف كني
    براي شما چه فايده اي دارد
    - آخه ميخوام مردم بدونند كه چقدر سنگدل بودي!
    ميگم اما اين جزو آخرين جنايات من بود
    - چطور آخرين جنايت؟
    چون با نفرين سعيد بن جبير من مبتلا به مرگ شدم
    _ چطوري
    با نفرين او به مرض اسهال مبتلا شدم و بعد از پانزده روز مردم
    - اصلا سعيد بن جبير كي بود خودت مي توني توضيح كردي؟
    ماجراي قتل سعيد بن جبير به اين شكل بود كه :
    روزي در مجلس حجاج بن سعيد بن جبير برده شد، حجاج چند نفر را به سرپرستي مردي شامي كه سابقه دوستي با او را داشت ، رفرستاد تا سعيد را دستگير كنند، مأمورين جست و جو كردند در راه به دير راهبي رسيدند منظور خود را به راهب گفته از او تقاضاي راهنمائي كردند.
    راهب گفت: مشخصات آن شخص را بگوييد ببينم او را در اين نواحي ديده ام، خصوصيات سعيد را شرح دادند، اتفاقا راهب او را ديده بود و از اهلس اطلاع داشت، آنها را به جايگاه سعيد راهنمائي كرد.
    فرستادگان هنگامي كه رسيدند كه سعيد در سجده بود و با پروردگار خود راز و نيازي داشت، سر از سجده بلند كرد و بقيه نماز را تمام نمود. مأمورين گفتند: حجاج ما را براي بردن شام فرستاده، پرسيد بايد به طور قطع با شما بيايم چاره اي ندارد؟
    جواب دادند: نه.
    پس از حمد و سپاس و درود بر پيغمبر صلي الله عليه واله از جاي حركت كرده با آنان به راه افتاد به دير همان راهب رسيدند، پرسيدشخصي كه مورد نظر شما بود پيدا كرديد؟
    گفتند: آري نزديك شامگاه بود.
    راهب آنها را به داخل دير دعوت نموده گفت:‌ در پناه اين دير شبها دو شير نر و ماده منزل مي گيرند زودتر داخل شويد كه وقت كم است و خطر نزديك.
    مأمورين سعيد را نيز خواستند تا داخل دير ببرند ولي او امتناع ورزيده گفت: وارد منزل غير مسلمان نخواهم شد، به او گفتند به طوري كه راهب مي گويد در اينجا دو شير درنده شبها پناه مي آورند، اگر در خارج دير بماني به تو آسيب مي رسانند.
    پاسخ داد من از شر آنها به خدا پناه مي برم، او مرا از گزند هر چيز حفظ خواهد داد.
    راهب گفت: ‌شما داخل شويد و او را به حال خود واگذاريد، سعيد بنده اي سخت قوي دل و پارسا است داخل صومعه ما نمي شود، مأمورين داخل شده درب را بستند و از روزنه اي مراقب سعيد و اطراف بودند.
    هوا تاريك شد، ناگاه ماده شيري از دور رسيد، همين كه سعيد را ديد دم به زمين ماليده با وضعي كه حكايت از احترام مي كرد خود را به سعيد ماليد و در كنارش خوابيد. چيزي نگذشت كه شير نر هم رسيد، او نيز مانند ماده خود از سعيد پذيرائي نمود.
    صبحگاه كه هوا روشن شد راهب از دير فرود آمده قبل از هر چيز سؤال از خصوصيات دين واحكام اسلام نمود، سعيد پرسش او را پاسخ داد، راهب مسلمان شد با اخلاص وقلبي پاك به وظائف ديني خود عمل كرد.
    مأمورين نيز علاقه فراواني به سعيد پيدا كرده دست و پاي او را بوسيدند، گفتند: ما براي حجاج سوگند ياد كرده ايم كه شما را بيابيم رها نكنيم، چنانچه با سوگند خود مخالفت كنيم زنهايمان طلاق داده مي شود و كنيزانمان آزاد مي گرداند، باز هم مطيع و فرمانبردار شمائيم، هرچه بفرمائيد انجام مي دهيم.
    سعيد گفت:‌شما به وظيفه خود عمل كنيد و من هم به خدا پناه مي برم، كسي را با آنچه مقدر نموده ياري مقابله نيست.
    سپس به راه افتادند تا به شهر واسط رسيدند ، در واسط سعيد از مأمورين تقاضا كرد اجازه دهند آن شب را كه احتمال مي داد آخرين شب زندگي اش باشد به مناجات و راز و نياز با خدا سپري كند و آماده سفر آخرت گردد.
    ابتدا اختلافي بين آنها در موافقت نسبت به خواسته سعيد پيدا شد، ولي همين كه چشمشان به صورت سعيد افتاد كه رنگ چهره اش از شب زنده داري زرد شده چشمان اشك آلودش حكايت از قلبي پاك و نيتي صاف مي نمود.
    تحت تأثير اين رخسار روحاني قرار گرفته محلي را تعيين نمودند كه سعيد صبح آنجا بيايد، هنگام جدا شدن از او درخواست دعا كردند او هم دعا نمود. پيراهن بلندي كه داشت از تن خارج نموده شست و شو داد، سر و صورت خود را تميز كرده براي مناجات آماده گرديد.
    آن شب را تا صبح بيدا بود، با خداي خود به راز ونياز اشتغال داشت، با قلبي آكنده از شوق در مقام بندگي آماده و خويش را مهياي سفر آخرت مي نمود.
    سپيده صبح از مشرق دميد، سعيد به موجب پيماني كه بسته بود از جابرخاسته و به سوي موعد رفت، در را كوبيد، فرستادگان حجاج صداي درب را كه شنيدن به يكديگر گفتند به خدا قسم سعيد است كه به عهد خود وفا نمود.
    همين كه در را باز كردند چشم آنها به سيماي روحاني سعيد و چهره درخشانش افتاد، به گريه افتادند و از او پوزش خواستند، به اتفاق يكديگر به طرف منزل حجاج رهسپار شدند، وقتي به در ورودي قصر رسيدند، دربان پيش حجاج رفته بشارت آوردن سعيد را داد ، در ضمن اجازه ورود خواست.

  13. تشکر


  14. #8
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3



    سعيد بن جبير وارد شد در مقابل حجاج ايستاد، ابتدا از نامش سؤال كرد.
    گفت:‌سعيد بن جبيرم.
    حجاج گفت:‌ تو شقي بن كسيري، سعيد جواب داد مادرم با نام گذاري من از تو داناتر بوده،‌گفت:‌تو و مادرت هر دو شقي هستيد.
    سعيد اين سخن را چنين جواب داد: شقاوت و سعادت را كسي كه از غيب اطلاع دارد مي داند(يعني خدا)، حجاج بانگ برآورد كه دنيايت را به آتش سوزان نابود مي كنم.
    سعيد گفت:‌اگر مي دانستم اين كار در قدرت تو است البته تو را خداي خود قرار مي دادم.
    حجاج پرسيد:‌ عقيده ات درباره محمد صلي الله عليه وآله چيست؟
    گفت:‌آن حضرت پيغمبر رحمت است.
    حجاج سؤال كرد ‌نظر تو درباره ابوبكر و عمر چيست؟ آيا آنها اهل بهشتند يا جهنم؟
    جواب داد اگر داخل بهشت يا جهنم شده بودم اهل هر يك از اين دو محل را مي شناختم.
    حجاج پرسيد اعتقاد تو دربارة‌خلفا چيست؟
    سعيد پاسخ داد هر كدام را خداوند بيشتر دوست داشته باشد و از او راضي تر باشد.
    گفت:‌كدام يك از آنها بيشتر مورد رضاي خدا بودند؟
    سعيد گفت:‌ پروردگارم به وضع آنها آگاه است و ظاهر و باطن ايشان را مي داند و هم از قلب آنها باخبر است.
    حجاج خشمگين شده گفت: ‌كاملا معلوم است نمي خواهي جواب مرا بدهي و گفته ام را تصديق نمائي، سعيد جواب داد مايل نيستم تو را تكذيب كنم (يعني تو را هم تصديق نمي كنم)
    حجاج در اين موقع پرسيد سعيد راجع به خود من عقيده ات چيست؟
    جواب داد تو مرد عادل و قاسطي.
    كساني كه حضور داشتند با خود گفتند:‌پس سعيد نسبت به حجاج خوش بين است؟ (خيال كردند منظور سعيد از لفظ عادل و قاسط، عدالت و انصاف است)
    حجاج متوجه بود، گفت:‌شما منظور او را نمي فهميد، با اين سخن اشاره ميكند به ظلم و شرك من، ميخواهد مرا مشمول آيه (و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا) (جن/15) و آيه (ثم الذين كفروا بربهم يعدلون)(انعام/6) قرار دهد.
    باز روي به سعيد كرده گفت:‌تو چرا نمي خندي؟
    سعيد جواب داد چگونه بخندد مخلوقي كه از خاك و گل به وجود آمده و ممكن است آتش او را نابود كند.
    حجاج اعتراض كرد كه پس چرا ما مي خنديم؟
    جواب داد دلهاي همه مردم يكسان نيست.
    در اين هنگام حجاج دستور داد مقداي ياقوت و لؤلؤ و مرجان بياورند ودر پيش سعيد بگذارند، دستور را انجام دادند.
    سعيد از ديدن جواهرات گفت:‌اگر با جمع آوري اين ثروت بخواهي خود را از گرفتاري روز قيامت كه طاقت فرسا است بخري و نجات دهي خوب است در صورتي كه اين معامله صورت بگيرد، ولي يك فشار كه از ناراحتي هاي قيامت كه به انسان روي آورد چنان دشوار است كه مادر شير ده را از ياد بچه خود مي اندازدف پس در گردآوري اين مال ثمري نيست. مگر آنچه پاك و خالص باشد.
    حجاج امر كرد وسائل عيش و طرب را بياورند، چشم سعيد به آلات كه افتاد منقلب شد به گريه افتاد.
    حجاج پرسيد چه نوع كشته شدن را انتخاب مي كني؟ تا همانطور تو را بكشم.
    گفت: به هر طوري كه تو مايلي كشته شوي؛ زيرا سوگند به خدا هر نوع مرا به قتل برساني به همان طريق در قيامت تو را خواهم كشت و خدا در آن روز كيفرت مي كند.
    گفت:‌مايلي تو را عفو نمايم؟
    سعيد جواب داد اگر عفو باشد فقط از جانب خدا است ولي از مثل تو عفو نمي خواهم.
    حجاج بسيار در خشم شده فرياد برداشت تو را پاره پاره مي كنم و بندهايت را از هم جدا خواهم كرد.
    سعيد گفت:‌با اين كار ، تو دنيايم را از من گرفته اي، ولي من حيات ابدي و زندگي جاويدت را دگرگون خواهم كرد.
    حجاج امر كرد او را براي كشتن ببرند، در آن حال سعيد شروع به خنديدن كرد. پرسيد چرا مي خندي؟
    گفت:‌از اين جرئت و گستاخي تو نسبت به پروردگار كه با اين حال خدا درباره ات حلم مي ورزد، دستور داد بساط را پهن كنند.
    سعيد رو به قبله كرده اين آيه را خواند( وجهت وجهي للذي فطر السماوات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين)(انعام/79)
    گفت:‌رويش را از طرف قبله برگردانيد، باز سعيد اين آيه را خواند: (فأينما تولوا فثم وجه الله) (بقره/115) هركجا روي آوريد به طرف خداست.
    حجاج بيشتر در خشم شد، گفت:‌او را بر روي زمين بخوابانيد، همين كه صورتش را بر خاك گذاشتند، اين آيه را تلاوت كرد: (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري) (طه/55)
    حجاج گفت:‌زود سرش را جدا كنيد، در آن حال سعيد شروع به كلمات شهادت نمود: (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله)
    در آخر گفت:‌(اللهم لا تسلط علي احد من بعدي) خدايا حجاج را پس از من بر ديگري تسلط مده.
    دژخيم كافر كار خود را تمام كرد و سر او را از بدن جدا نمود. پس از جدا شدن سر كلمات (لا اله الا الله محمد رسول الله ) از او شنيده مي شد.
    بعد از كشتن سعيد، حجاج به موجب نفرين او بيش از چند روزي زندگي نكرد و در حال مرضش پيوسته بي هوش مي شود تا به هوش مي آمد، مي شنيدند كه مي گفت: مرا با سعيد بن جبير چه كار؟ باز بيهوش مي گرديد.

  15. #9
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3



    و چنين بود كه حجاج بن يوسف ثقفي همان كه در كودكي به وسيله پدرش تعليم يافته بود و با عشق مادرش به نامحرم در زندگي زناشويي متولد شده بود. بعد از نفرين سعيد بن حجاج پانزده روز بيشتر دوام نياورد و به درك واصل شد.
    او كه به گفته اميرمؤمنان به مردم عراق: بعد از من مردي از ثقيف بر شما مسلط خواهد كرد كه در بي رحمي و سفاكي نظير ندارد.
    آنقدر خون ريخت كه حتي خليفه وقت عبدالملك را نگران كرد .
    حال دوستان نظرات خود را بنويسيد و منتظر مصاحبه با خونخواري ديگر از تاريخ باشيد.

  16. #10
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3



    مناظره حجاج با حره
    هنگامي كه حره دختر حليمه سعيده وارد بر حجاج بن يوسف ثقفي شده و در برابر اوقرار گرفت ، حجاج به او گفت : خدا تو را نزد من آورد؛ شنيده ام كه تو علي( عليه السلام) را بر ابوبكر و عمر و عثمان برتري مي دهي!
    حره پاسخ داد: هر كس گفته است كه من علي عليه السلام را فقط از اين چند نفر برتر مي دانم دروغ گفته است، بلكه او را از آدم و نوح و لوط و ابراهيم و موسي وداوود و سليمان و عيسي بن مريم عليهم السلام افضل مي شناسم.
    حجاج گفت : واي بر تو! تو علي را از صحابه و هفت نفر از انبيا اولي العزم برترمي انگاري؟ اگر اين مساله را ثابت نكني گردنت را خواهم زد!
    حره گفت: اين من نيستم كه او را برتر از اين پيامبران شمرده ام، بلكه خداوند تعالي در كتاب خود او را برتر از آنان معرفي كرده است.
    مثلاًدرباره حضرت آدم مي فرمايد: ( وعصي آدم ربه فغوي)، (طه ، آيه 121) ولي در مورد حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: (و كان سعيكم مشكورا" )، ( انسان ، آيه 22 ).
    حجاج گفت: آفرين اي حره ! پس چطور علي را بر نوح و لوط برتر مي انگاري؟
    حره پاسخ داد : اين نيز از سوي خداست كه در مورد نوح و لوط فرمود : (ضرب الله مثلاً للذين كفرواامرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنياً عنهما من الله شيياً و قيل ادخلا النار مع الداخلين)، (تحريم ، آيه 10) ولي همراه علي بن ابيطالب عليه السلام فرشتگان بزرگ خدا در سدره المنتهي بوده و همسرش دخت پيامبر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بوده است، كسي كه خدا به رضاي او خشنود و به غضب او خشمگين مي شود.
    حجاج گفت: احسنت اي حره ! پس چسان علي را بر ابراهيم خليل برتري مي دهي؟
    او پاسخ داد: خدا اورا برتري داده است، زيرا درباره ابراهيم فرمود : (واذقال ابراهيم رب ارني كيف تحيي الموتي قال اولم تومن قال بلي ولكن ليطمين قلبي)، (بقره ، آيه 260) در حالي كه مولاي من اميرالمومنين عليه السلام سخني گفت كه هيچ مسلماني در آن ترديد ندارد و آن اين بود كه: ( لو كشف الغطاما ازددت يقيناً) و اين سخني است كه احدي پيش از او و پس از اوبرزبان نرانده است.
    حجاج گفت: آفرين اي حره ! پس چگونه او را ازموسي عليه السلام برتر مي نشاني؟
    پاسخ داد: به دليل كلام خدا كه درباره موسي فرمود : ( فخرج منها خايفاً يترقب)، ( قصص ، آيه 18 ) در حالي كه علي عليه السلام در بستر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) آرميد بي آن كه اندك خوفي به دل راه دهد، تا آن كه خدا در حق او چنين نازل كرد : ( ( و من الناس من يشري نفسه ابتغا مرضات الله ) ) ، ( بقره ، آيه 207 ) .
    ویرایش توسط کلات : ۱۳۸۸/۰۴/۲۸ در ساعت ۲۳:۱۰


صفحه 1 از 4 123 ... آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود