-
۱۳۸۸/۰۴/۱۹, ۱۱:۴۹ #1
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 915
- مورد تشکر
- 1,699 پست
- حضور
- 50 دقیقه
- دریافت
- 219
- آپلود
- 14
- گالری
- 0
پایان جهان یا شروع دوباره ؟
پایان جهان یا شروع دوباره ؟
پیدایش جهان هستی را كه در تئوری كلاسیك جاذبه كه بر روی فضا – زمان حقیقی پایه گذاری شده است فقط به دو طریق می توان بیان كرد. یا آن كه از بینهایت قبل وجود داشته باشند یا اینكه با بیگ بنگ در لحظه ای با خصوصیت عجیب به نام تكینگی یا نقطه ی یگانه در زمان گذشته آغاز گردیده است ولی حالت سومی هم وجود می تواند داشته باشد كه هر دو حالت قبل را شامل باشد و هیچ كدام به طور مستقل نباشد .یعنی اینكه فضا – زمان از بینهایت قبل وجود داشته باشد ولی در هر بازه ی زمانی معین به نام دوره ی تناوب مسیر معینی را بپیماید . این به معنای حركت فضا در طی زمان میباشد نه به این معنا كه جهان در قالبی در حال حركت است. در تئوری كوانتم جاذبه امكان دیگری نیز وجود دارد زیرا هنگامی كه از زمان و فضای نا اقلیدسی استفاده می كنیم كه در آن جهت زمان و فضا یك نوع هستند . امكان این كه فضا – زمان در حالت انبساط مشخص و معین باشند (یعنی بی نهایت نباشند) موجود است ول در عین حال می توانند هیچ گونه مرز و كناره ای نداشته باشند .فضا-زمان می تواند همانند سطح كره دو بعدی باشد .انبساط و گسترش بر روی سطح كره زمین مشخص است ولی حد و مرزی نداشته باشد به معنای اینكه شما در هر جهت حركت كنید به پایانی نمی رسید علیرغم اینكه زمین محدود است كناره ای وجود ندارد و این به خاطر انحنای سطح كره است و سطح نا اقلیدسی آن .
می توان به طرف غروب رفت و به پایانی نرسید . بنابراین تئوری كوانتمی جاذبه راهی باز نموده است كه در آن فضا-زمان فاقد مرز و كناره باشد و لزومی ندارد كه برای آن لحظه ی بیگ بنگ تكینگی قائل شد تا در آن كلیه ی قوانین فیزیك بی اعتبار و بدون ارزش باشند.
در تئوری كوانتمی جاذبه مفهوم زمان موهومی وارد می شود . زمان موهومی به وسیله ی اعداد موهومی اندازه گیری می شوند .زمان موهومی مفهوم كاملا مشخص ریاضی دارد.اگر ما یك عدد حقیقی را در خودش ضرب كنیم یك عدد مثبت حقیقی حاصل می شود ولی بنا به ضرورت های دنیای ریاضیات و تبعا فیزیك مجموعه ی جدیدی از اعداد با خواص عجیب و نامانوس وارد محاسبات شدند كه تعاریف دقیق ریاضی داشتند . برای مثال حاصل توان دوم این اعداد عددی منفی است یعنی از حاصل ضرب هر عدد این مجموعه در خودش عددی منفی حاصل می شود . برای درك بهتر زمان موهومی به مثال زیر توجه كنید :
نویسنده در 25 فروردین به دنیا آمده است در سال 1369 . حال ما می توانیم چند نتیجه بگیریم :25فروردین سال 69 زمانی است كه نویسنده به دنیا آمده است و یا زمانی كه نویسنده به دنیا آمده است 25 فروردین 1369 است . در نگاه اول این دو جمله یكسان به نظر می رسند ولی در با اندكی تفكر می توان به این نتیجه رسید كه این دو دو اتفاق مجزا هستند كه تحت شرایطی به صورت همزمان رخ داده اند . یعنی یكی تولد و دیگری 25 فروردین سال 1369.حال زمان واقعی را در نظر بگیرید تحت هیچ شرایطی زمان واقعی به عقب بر نمی گردد و همواره جهت خاص خود یعنی از گذشته به آینده را دارد و برگشت در زمان محال است .اگر ما زمان تولد را ما به احتساب ساعت خود جهان حساب كنیم به فرض فرد در سال 17000000001و ماه 1وروز 25 و ساعت .... به دنیا آمده است . در تئوری كوانتمی جاذبه جهان همواره انبساط و انقباض پیدا میكند و اتفاقات یكسانی را طی می كند و در كل می توان گفت كه دوره ی تناوب دارد مشابه آنچه كه در تئوری جهان های تپنده ارائه داده می شود .این به این معناست كه نویسنده یكبار دیگر در سال 47000000002 و ... دو باره متولد می شود حال آیا این به معنای این است كه ما در زمان حقیقی به عقب باز گشته ایم ؟به طور مسلم خیر.تنها نكته اینجاست كه جهان در سال47000000002همانند سال17000000001رفتار میكندوترتیب اتفاقات یكسان است و این نشان دهنده ی زمان موهومی می باشد .یعنی در واقع زمان موهومی تابه حالت رفتار جهان است و اگر در لحظه ای جهان همانند لحظه ی دیگر رفتار كند زمان برای هر دو لحظه نسبت به یك مبدا خیالی یكی است .تفاوت زمان موهومی با زمان حقیقی در این است كه در زمان حقیقی هیچ دو لحظه ای نباید یكسان باشند زیرا برای نشان دادن وضعیت فضا از زمان استفاده می كنیم و چون همواره فضا در حال تغییر است و چون جهت زمان از گذشته به آینده و یكطرفه می باشد پس هیچ دو لحظه ای نباید وضعیت یكسان داشته باشند (از حیث موقعیت فضا).البته این رفتار جهان و رابطه ی بین زمان حقیقی و موهومی را به صورت زیر می توان توجیه كرد.برای مثال اگر ما به فرض جهانی با دوره ی تناوب 30میلیارد داشته با شیم و بخواهیم یك دوره ی 120میلیارد ساله از آن را به احتساب زمان حقیقی بررسی كنیم به شكل زیر می رسیم :
همان طور كه در شكل واضح است در حقیقت زمان موهومی زمان احتسابی ما در طول هر تناوب جهان است به نحوی كه بدیهی است كه در آغاز هر تناوب ما زمان را صفر در نظر می گیریم در صورتی كه به هیچ وجه این گونه نیست و در زمان حقیقی صفر محسوب نمی شود .در واقع ما محور را به بردار های كوچكتر تقسیم می كنیم كه همگی یكسانند.و با پایان زمان موهومی زمان موهومی دوباره شروع می شود.در فرضیه ی ((بیكناره))انبساط جهان هستی و خط سیر آن را در یك سطح كروی مانند كره ی زمین / می توان معرفی كرد كه در آن نقطه ی شمال معرف زوامن ومهومی می باشد .جهان هستی از قطب شمال به عنوان نقطهای یگانه شروع می شود و به تدریج انبساط می یابد و به سمت جنوب جابجا میشود به طوری كه دوایر عرض جغرافیایی معرف مراحل انبساط خواهند بود.تا آنجا كه جهان هستی به حداكثر انبساط با زمان موهومی برسدو آن دایره خط استوا است. از آن به بعد جهان هستی شروع به انقباض نموده و این انقباض با زمان موهومی تا نقطه ی یگانه ی قطب جنوب ادامه دارد.
جهان هستی در نقب شمال و قطب جنوب دارای ابعاد ((هیچ))است ول این بدان مفهوم نیست كه این نقاط دارای خصوصیت عجیب یا تكینگی باشند.همان طور كه قطبین شمال و جنوب زمین دارای این حالت عجیب نیستند.
بنابراین قوانین فیزیك در این نقاط كاملا صادق می باشند و همان طور كه این قوانین در قطبین شمال و جنوب زمین نیز صادق است.
در سالهای اولیه ی قرون بیستم همگان به زملن مطلق باور داشتند.هرواقعه می توانست با عددی از زمان مشخص شود.با اعلام تئوری نسبیت انیشتن ایده ی زمان واحد و مطلق رها شد وبه جای ان طبق تئوری نسبیت هر ناظری می توانست زمان خود را اندازه گیری نماید و بدین ترتیب درك زمان نسبی گردید.هنگامی كه سعی می شود تئوری جاذبه را با مكانیك كوانتوم تلفیق نمایند باید زمان موهومی را نیز در ان داخل نمایند.این زمان رابا جهات در فضا اشتباه می شود.اگر به طرف شمال برویم می توانیم به جنوب باز بگردیم بهمین ترتیب اگر در زمان موهومیهم جلو بردیم باید قادر به بازگشت باشیم.این بدان معنی است كه اختلاف مهمی بین رفتن به جلو و برگشتن در زمان موهومی وجود ندارد.از طرف دیگر در زمان حقیقی همانطور كه می دانیم اختلاف بزرگی بینسمت جلو و سمت عقب وجود دارد.این اختلاف بین گذشته و اینده از كجاست؟ چرا ما گذشته را بخاطر می اوریم و اینده به خاطر ما نمی اید؟ در حالی كه قوانین فیزیك وجه امتیازی بین گذشته و اینده قائل نیست.
اختلاف بزرگی بین جهت جلو و عقب ذر زمان حقیقی و زندگی عادی موجود است.تصور كنید یك فنجان از روی میز سقوط كند و خرد و شكسته به صورت قطعاتی روی كف اتاق ریخته شود.اگر ما فیلم این واقعه را ثبت كنیم به راحتی میتوانیم فیلم را در جهت عكس به حركت در آوریم و ببینیم كه قطعات فنجان دوباره به هم می چسبند و ناگهان فنجان از كف اتاق برخاسته و به روی میز می جهد و فنجان سالم بر روی میز قرار می گیرد.
علت این كه ما در زندگی عادی چنین جریانی را نمی بینیم و درك نمیكنیم آنست كه این پدیده به وسیله ی اصل دوم ترمودینامیك منع شده است. اصل دوم ترمودینامیك میگوید آنتروپی یا بی نظمی با گذشت زمان افزایش می یابد.فنجان خرد شده در كف اتاق بی نظمی است .افزایش آنتروپی با زمان مثالی است از آنچه خدنگ زمان نامیده می شود و آن جهت زمان را مشخص می كند. لااقل سه خدنگ زمان وجود دارد.اول خدنگ زمان ترموذینامیك كه در آن آنتروپی افزایش پیدا میكند .دوم خدنگ زمان روانی و اینكه ما در آن جهتی را حس میكنیم كه زمان می گذرد و در آن گذشته به خاطرمان می آید در حالی كه آینده را به خاطر منی آوریم . سوم خئنگ زمان كیهانی و آن جهتی زمانی است كه جهان هستی گسترش و انبساط پیدا میكند .
در فرضیه ی بیكناره در مرحله ی انبساط جهان هستی این سه خدنگ زمان به یك سو و جهت هستند هنگامی كه جهان از انبساط باز می استد و شروع به انقباض كند خدنگ ترمودینامیك بر عكس خواهد بود و بی نظمی با گذشت زمان كاهش می یابد . كاهش بی نظمی این امكان را می دهد كه در مرحله ی انقباض تمامی وقایع عكس مرحله انبساط انجام شود و دو مرحله ی انبساط و انقباض قرینه ی هم گردند . قطعات فنجان خرد شده باز گرد هم آیند و سالم روی میز قرار بگیرند و موجودات زنده زندگی خاص دیگری را تجربه كنند یعنی اول بمیرند و بعد متولد شوند یعنی زندگی دیگری را با مرگ آغاز كنند .
در مرحله ی انبساط با گذشت زمان پروتون ها و نوترون ها در دل ستارگان تبدیل به نور و تشعشعات گردیده و به بی نظمی كامل می رسند . خدنگ ترمودینامیك دیگر نمی تواند دیگر ادامه پیدا كند زیرا جهان هستی به پایان این عامل یعنی بی نظمی كامل رسیده است . پس موجودات زنده با این تعریف فعلی فقط می توانند كه در مرحله ی انبساط جهان هستی زندگی كنند زیرا شرایط انقباض با زندگی ایشان مطابقت ندارد .
جهان هستی در زمان واقعی دارای شروع و پایانی است كه در آن حد و مرزی برای فضا_زمان موجود می باشد و قوانین فیزیك در لحظات آغازی و پایانی بلا اثر است .اما در زمان موهومی نه تكینگی وجود دارد و نه حد و مرزی در صورتی كه جهان به هیچ وجه بی انتها نیست . در حقیقت شایذ آنچه ما زمان موهومی می نامیم از آنچه زمان حقیقی نامیده می شود بنیادی تر باشد زیرا زمان حقیقی ساخته ی فكر خود ما از آنچه جهان هستی را به آن شبیه می دا نیم است . باید به یاد داشت كه تئوری علمی جز یك الگوی ریاضی برای بیان و توجیه و ملاحظات و مشاهده های ما نیست و از اندیشه ی خود ما تراوش میكند و جز آن چیز دیگری نیست .بنابراین اگر سوال كنیم كه زمان حقیقی واقعیتر است یا زمان موهومی پرسشی بی محتوا و بیهوده كرده ایم .
این تئوری از استاد شهیرجهان فیزیك استیون هاوكینگ بود كه در آخر به چیزی منتهی شد كه نوید آغاز زندگی با مرگ را می داد.
در آن روز كه آسمان را چون طومارى در هم مىپیچیم، (سپس) همان گونه كه آفرینش را آغاز كردیم، آن را بازمىگردانیم; این وعدهاى است بر ما، و قطعا آن را انجام خواهیم داد. (سوره انبیا آیه 104)
منبع:www.hupaa.com
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری