جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: |||:::..:::**آزادگان جنگ تحميلي ....... آزادگان عشق اند**:::..:::|||
-
۱۳۸۸/۰۴/۲۶, ۰۲:۴۳ #1
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 303
- مورد تشکر
- 665 پست
- حضور
- 4 ساعت 41 دقیقه
- دریافت
- 25
- آپلود
- 45
- گالری
- 0
|||:::..:::**آزادگان جنگ تحميلي ....... آزادگان عشق اند**:::..:::|||
بسم رب الشهداء و الصديقين
هميشه وقتي از هشت سال دفاع مقدس صحبت مي کنيم، از شهدا مي گيم، از جانبازان مي گيم؛ اما خيلي کم در مورد اسرا و آزادگان صحبت مي کنيم. ان شاء الله، به ياري شهدا، توي اين تاپيک از آزادگان بيشتر صحبت مي کنيم.
يا علي
.
"بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه ی عشق تر است."
.
اولین انجمن تخصصی ضد صهیونیسمی {کلیک کنید}
-
تشکرها 6
-
۱۳۸۸/۰۴/۲۶, ۰۲:۴۵ #2
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 303
- مورد تشکر
- 665 پست
- حضور
- 4 ساعت 41 دقیقه
- دریافت
- 25
- آپلود
- 45
- گالری
- 0
آزادگان جنگ، آزاده از بند دنيا و دنيايي اند... آزاده ي عشق اند.
هيچ مي دوني، شکنجه زير دست بعثي هاي وحشي، که از هيچ گونه عمل بي شرمانه و گستاخانه اي پروا ندارند، يعني چي؟
هيچ مي دوني، صبر و صلوات زير بدترين شکنجه ها يعني چي؟
هيچ مي دوني، شکنجه دادن يه نوجوون بچه سال، جلوي تو، اونم براي حرف کشيدن از تو يعني چي؟
هيچ مي دوني، نمک پاشيدن روي زخم يعني چي؟
حتما شما هم شنيديد؛ اين که مي گن نمک رو زخم پاشيدن... تا حالا اين جمله رو درک کردي؟! مي خواي باثت بگم عمليش يعني چي؟! پس گوش کن... يعني وقتي از تونل وحشت با دست شکسته و استخون بيرون زده، اومدي بيرون... وقتي باثه مداوا بردنت... وقتي دکتري که به جاي سوگند نجات بيمار، سوگند مرگ خورده... بياد و با يه چکش بزنه رو استخونت...
تا حالا اسم کوچه ي مرگ يا تونل وحشت به گوشت خورده؟!! نه نه... اشتباه نکن... اين تونل وحشتاي توي شهربازي رو نمي گم... تونل وحشت واقعي رو مي گم... تونلي که وحشتش واقعي و زندست... مجازي نيست... تونل وحشتي که از صف آرايي نظاميان بي شرف بعثي در مقابل هم درست مي شه... کوچه ي گوشت آلود... تونلي که توش با کابل و باتوم و ميله گرد، وحشت واقعي رو بهت نشون مي دن...کوچه اي که بايد از عمق وجودت نعره بزني: يا ابوالفضل... و ازش عبور کني... مي دوني کليد تونل چيه؟ ... تو اين تونل ما، يا بايد از سمت چپ بري يا راست... آخه اگه از وسطش بري بيشتر مي زننت... تونلي که اگه مي خواي لا اقل ازش زنده بيرون بياي... بايد بگي يا مهدي... تا شايد مادر پهلو شکستش فرجي بکنه...
مي دوني کانتينر چيه؟ عجله نکن.. الان بهت مي گم... خوب مي دوني که گرماي کشور عربي،اونم وسط تابستون، اونم سرظهر چه جوريه...حالا کانتينري رو تصور کن که سي چهل سانت از زمين فاصله داره... تا يه وقت زمين مانع گرمتر شدنش نشه... اينجا مي توني معني جمله ي "پختن" رو درک کني... امتحانش مجاني... يه تخم مرغ بيار... روي اين کانتينر بشکن... تا ببيني در عرض سي ثانيه زيرش سياه مي شه... حالا ببين اين تو يه آدم زنده چي مي کشه... مي دوني تنها اميد واري چيه؟ اينکه به خودت بگي: اينجا از جهنم خنک تره... اينجا نه مي توني بشيني نه وايسي نه بدويي... خب پس چي کار کنيم؟!... فقط از ته دل زيارت عاشورا بخون... فقط توسل بخون... حالا شب مي شه... به خودت مي گي: آخيش گرما تموم شد... اما نه ...صبر کن... آرامش قبل توفانه.... از صبح تو کانتينر بودي، گشنه و خسته... حالا سرتو مي ذاري کف کانتينر تا تو سکوت شبانه استراحت کني... مي پري... موج صدا غير قابل تحمله... گوشا تو مي گيري.. اما توفيري نداره... بي شرفا با پتک ميزنن به بدنه ي کانتينر و داد و فرياد مي کنن و ميرن تا صبح مهمون اينايي صبح که سر و کله ي خورشد خانوم پيدا مي شه... ميزنن به چاک و دوباره مهمون ديگ بخاري... تا حسابي مغز پخت بشي...
ویرایش توسط .:صافات:. : ۱۳۸۸/۰۴/۲۶ در ساعت ۰۲:۵۲ دلیل: تغییر فونت
.
"بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه ی عشق تر است."
.
اولین انجمن تخصصی ضد صهیونیسمی {کلیک کنید}
-
تشکرها 7
-
۱۳۸۸/۰۴/۲۶, ۰۲:۴۸ #3
- تاریخ عضویت
آبان ۱۳۸۷
- نوشته
- 303
- مورد تشکر
- 665 پست
- حضور
- 4 ساعت 41 دقیقه
- دریافت
- 25
- آپلود
- 45
- گالری
- 0
حالا مي خوام يه شکنجه ي بد تر رو بهت نشون بدم...
صبر کن... عجله نکن... مي گم...
مي دوني... وقتي با اسرا و آزاده ها صحبت مي کني... اگه ازشون تلخ ترين خاطره و بدترين شکنجه رو بپرسي... مي گن: وقتي اون بي شرفا يکي ديگه رو به خاطر من، جلوي من شکنجه دادند...
آره... اين فراز قصه ست... قصه... آره قصه... باثه من و تو اين فقط يه قصه ي تلخه... اما نه... باور کن اينا راسته... راسته راست...
آره... تو سکوت مي کني... بدترين و بي شرمانه ترين شکنجه ها رو روت امتحان کردن... اما تو لب از لب باز نکردي... حالا مونده تير آخرشون رو بزنن... شايد عمل کرد... فکر کن... يه بسيجي بچه سال رو مي يارن... خيلي که زور بزني و دست بالا بگيري پونزده شونزده سال بيشتر نداره... اين رو از صورت يه دست سفيد و قد و قواره ي نحيف و کوچيکش هم مي توني بفهمي... جلوي تو کتکش مي زنن... با زنجير و باتوم مي افتن به جونش... مي زننش... تو سر و صورتش مي زنن... از هيچ عملي خودداري نمي کنن... تو نالت بلند مي شه... تويي که تا حالا يه بار هم باثه بدترين شکنجه ها خم به ابرو نيوردي... تويي که در بدترين شرايط با لبخندات و خنده هات اونا رو جري تر کردي... حالا تو افتادي به دست و پاشون... حالا تو افتادي به التماس... حالا ضجه مي زني و التماس مي کني که تو رو خدا ولش کنيد... اما اونا وحشي تر مي شن... تو التماس مي کني که بابا ولش کنيد... اون که تقصيري نداره... بياين من رو بزنيد... ولي اونو ولش کنيد... اما اونا جري تر مي شن... آره... نقطه ضعفت پيدا شد... اونا مي گن: باشه... اطلاعاتي که مي خوايم بده، اونوقت ولش مي کنيم... اما تو مي دوني... تو مي دوني که اگه بگي باشه... هم خودت و هم اون نوجوون رو بدتر شکنجه مي کنن... اما تو الان بايد چي کار کني... تو نمي توني زجر اون رو ببيني... چشاتو مي بندي... لبات رو بهم فشار مي دي... مي گي: خدا جون چه کنم... يه صدايي تو رو از شک و دو دلي بيرون مي ياره... چشاتو باز مي کني... آره... همون نو جوونه که بهت مي گه... نه... هيچي بهشون نگو... من تحمل مي کنم... من دووم مي يارم... اما شما سکوت کن... آره... اين صداي اون بزرگمرد کوچيکه... اين صداي يه مرد با غيرته... اين صداي يه آسمونيه...
.
"بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه ی عشق تر است."
.
اولین انجمن تخصصی ضد صهیونیسمی {کلیک کنید}
-
تشکرها 6
-
۱۳۸۸/۰۴/۲۶, ۰۳:۲۵ #4
معرفي كتاب
دوازدهمين اردوگاه ،اصغر زاغيان،انتشارات ولاءمنتظر،قم
زاغيان طلبه آزاده اي و برادر سه شهيد است او در اين كتابش خاطراتش را آوردهاست.
برخي عناوين:
وداع با مادر،چهرهشناسي،موسيقي اجباري،مهلت يك شبه،،تنبيه زمستاني،ساخت قاشق و.....
در بند خویش بودن معنای عشق نیستچونانکه زنده بودن، معنای زندگی
-
تشکرها 7
-
۱۳۸۸/۰۴/۲۶, ۰۹:۲۹ #5
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,426
- مورد تشکر
- 5,443 پست
- حضور
- 16 روز 13 ساعت 47 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 2
- گالری
-
107
از همه بدتر این که پاهاشونا به طناب میبندد واز سقف اویزان میکنند و بعد.......وای خدا نمیتونم بنویسم دستام برروی صفحه کلید میلرزه
اما باید گفت که چطور نوجوان بسیجی رو در برابر دیدگان مثله میکنند شاید بعضی ها نمیدونند مثله چیه
بریدن گوش ای خدا دستام میلرزه :Geryan:بریدن اعضای بدن
حالا فکرشو بکن چه زجری میکشه :Geryan::Geryan::Geryan::Geryan:
ابجی صافات خدا بگم چکارت نکنه اشک منو در اوردی
واقعا ما این نظامو چطور بدست اوردیم که حالا یه عده راه افتادن تو خیابونا ادعای ازادی میکنند
واقعا که.....
مادرم دوستت دارم
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۸/۱۰/۱۵, ۱۱:۴۵ #6
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۷
- نوشته
- 373
- مورد تشکر
- 983 پست
- حضور
- 7 ساعت 9 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
سلام
صافات عزیز چرا ادامه نمی دید ارسال تاپیکاتون رو؟؟؟؟؟؟؟؟
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری