عرفات
نام سرزمینی است در 20 کیلومتری مکّه که بر زائران خانه خدا واجب است از ظهر روز نهم ذیالحجّه تا غروب در آنجا بمانند و اگر قبل از غروب از آنجا خارج شوند باید یک شتر کفّاره دهند . واژة عرفات از معرفت به معنای محلّ شناخت است . در آنجا آدم و حوا علیهماالسّلام یکدیگر را شناختند و به گناه خود اعتراف کردند. به فرموده امام صادق و امام باقر علیهماالسّلام جبرئیل در این مکان به حضرت ابراهیم گفت : وظایف خود را بشناس و فراگیر . (کافی / ج 4 / ص 207)
در حدیث میخوانیم ح مهدی (عج) هر سال در عرفات حضور دارند زمین عرفات خاطراتی از نالهها و اشکهای اولیای خدا دارد و در روایات میخوانیم غروب عرفه خداوند تمام گناهان زائران خانه خود را میبخشد .

طرح کلّی دعای عرفه :
1- اعتراف به یگانگی خداوند
2- ستایش خداوند
3- یاد آوری نعمتهای بی پایان خداوند
4- صلوات بر پیامبر و آلش
5- طلب عفو وبخشش
سند دعای روز عرفه امام حسین علیه السّلام :
امام حسین (ع) به تازگی از مدینه بیرون آمده بود و قصد انجام اعمال حج داشت. حالا هم به خاطر توقف در عرفات و انجام اعمال آن، در میان حاجی هابود.
حاکم مدینه –مروان- وقتی نتوانست امام را برای بیعت با خلیفه راضی کند، تصمیم بهقتل حضرت گرفت، اما امام در مدینه نماند و همراه اهل بیت(ع) خود، راه مکه را در پیشگرفت. چون وقت اعمال حج واجب بود.
اما هیچ کس نمی دانست که مقصد بعدی او کجاست؟
آنچه که محدّث قمی در «مفاتیج الجنان» و شیخ طوسی در «اقبال» و علامه مجلسی در «زادالمعاد» و محدثین دیگر در کتابهای خود نقل نمودهاند، چنین است که مینویسند :
بشر و بشیر پسران غالب اسدی روایت کردهاند که در عصر روز عرفه در عرفات در خدمت آن حضرت بودیم، پس، از خیمه خود بیرون آمدند ، با گروهی از اهلبیت علیهماالسّلام و فرزندان و شیعیان با نهایت خضوع و خشوع؛ در جانب چپ کوه ایستادند و روی مبارک را به سوی کعبه گردانیدند و دستها را برابر روی خود قرار داده مانند فقیری که چیزی طلب مینماید ، و شروع کرد به خواندن این دعا : (فرازهایی از این دعا)
اَللّهُمَّ اِنّى اَرْغَبُإِلَيْكَوَاَشْهَدُ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَكَ
خدايا من بسوى تو اشتياق دارم و به پروردگارى توگواهى دهم
مُقِرّاً بِاَنَّكَ رَبّى وَ اِلَيْكَ مَرَدّىاِبْتَدَاْتَنى بِنِعْمَتِكَ قَبْلَ اَنْ اَكُونَ شَيْئاً مَذْكُورا
اقـرار دارم بـه ايـنـكه تو پروردگار منى و بسوى تو است بازگشت من آغاز كردىوجود مرا به رحمت خود پيش از آنكه باشم
وَخَلَقْتَنىمِنَ التُّرابِ ثُمَّ اَسْكَنْتَنِى الاَْصْلابَ آمِناً....
چيز قابل ذكرى و مرا از خاك آفريدى آنگاه در ميان صلبها جايم دادى و ايمنمساختى
فابْتَدَعْتَ خَلْقى مِنْ مَنِىٍّ يُمْنى وَاَسْكَنْتَنى فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍبَيْنَ لَحْمٍ وَدَمٍ وَجِلْدٍ لَمْ
ايـن نـيـز بـه مـن مـهـر ورزيدى بوسيله رفتار نيكويت و نعمتهاى شايانت كهپديد آوردى خلقتم را از منى ريخته شده و جايم دادى در سه پرده تاريكى (مشيمه و رحم و شكم ) ميان گوشت وخون و پوست
تُشْهِدْنى خَلْقى وَلَمْ تَجْعَلْ اِلَىَّ شَيْئاً مِنْاَمْرى ثُمَّ اَخْرَجْتَنى لِلَّذى
و گـواهـم نـسـاخـتـى در خـلقتم و واگذار نكردى به من چيزى از كار خودم راسپس بيرونم آوردى بدانچه
سَبَقَ لى مِنَ الْهُدى اِلَى الدُّنْياتآمّاً سَوِيّاً وَحَفِظْتَنى فِى الْمَهْدِ طِفْلاً
در عـلمـت گـذشـتـه بـود از هـدايـتـم بـسـوى دنـيـا خـلقـتـى تـمـام ودرسـت و در حال طفوليت و خردسالى
صَبِيّاً وَرَزَقْتَنى مِنَ الْغِذآءِلَبَناً مَرِيّاً وَعَطَفْتَ عَلَىَّ قُلُوبَ
در گـهـواره مـحـافـظـتـم كـردى و روزيـم دادى از غـذاهـا شـيـرى گـوارا ودل پرستاران را
الْحَواضِنِ وَكَفَّلْتَنى الاُْمَّهاتِ الرَّواحِمَوَكَلاَْتَنى مِنْ طَوارِقِ الْجآنِّ
بر من مهربان كردى و عهده دار پرستاريم كردى مادران مهربان را و از آسيبجنيان
وَسَلَّمْتَنى مِنَ الزِّيادَةِ وَالنُّقْصانِفَتَعالَيْتَ يارَحيمُ يا رَحْمنُ حتّى
نـگـهـداريـم كـردى و از زيـادى و نقصان سالمم داشتى پس برترى تو اى مهربانو اى بخشاينده تا
اِذَا اسْتَهْلَلْتُ ناطِقاً بِالْكَلامِاَتْمَمْتَعَلَىَّ سَوابغَ الاِْ نْعامِ وَرَبَّيْتَنى
آنگاه كه لب به سخن گشودم و تمام كردى بر من نعمتهاى شايانت را و پرورشمدادى
زايِداً فى كُلِّ عامٍ حَتّى إ ذَا اكْتَمَلَتْ فِطْرَتىوَاعْتَدَلَتْ مِرَّتى اَوْجَبْتَ
هـرسـاله زيـادتـر از سـال پـيـش تـا آنـگـاه كـه خـلقـتـم كامل شد و تاب وتوانم به حد اعتدال رسيد واجب كردى
عَلَىَّ حُجَتَّكَ بِاَنْاَلْهَمْتَنى مَعْرِفَتَكَ وَرَوَّعْتَنى بِعَجائِبِ حِكْمَتِكَ
بـر مـن حـجـت خود را بدين ترتيب كه معرفت خود را به من الهام فرمودى وبوسيله عجايب حكمتت به هراسم انداختى
وَاَيْقَظْتَنى لِما ذَرَاْتَ فىسَمآئِكَوَاَرْضِكَ مِنْ بَدائِعِ خَلْقِكَ
و بيدارم كردى بدانچه آفريدى در آسمان و زمينت از پديده هاىآفرينشت
وَنَبَّهْتَنى لِشُكْرِكَ وَذِكْرِكَ وَاَوجَبْتَ عَلَىَّطاعَتَكَ وَعِبادَتَكَ
و آگاهم كردى به سپاسگزارى و ذكر خودت و اطاعت و عبادتت را بر من واجبكردى
وَفَهَّمْتَنى ما جاَّءَتْ بِهِ رُسُلُكَ وَيَسَّرْتَ لىتَقَبُّلَ مَرْضاتِكَ وَمَنَنْتَ
و آنـچـه رسـولانـت آورده بودند به من فهماندى و پذيرفتن موجبات خوشنوديت رابرايم آسان كردى
عَلَىَّ فى جَميعِ ذلِكَ بِعَونِكَ وَلُطْفِكَ ثُمَّاِذْ خَلَقْتَنى مِنْ خَيْرِ الثَّرى لَمْ
و در تـمام اينها به يارى و لطف خود بر من منت نهادى سپس به اينكه مرا ازبهترين خاكها آفريدى
تَرْضَ لى يا اِلهى نِعْمَةً دُونَ اُخرىوَرَزَقْتَنى مِنْ اَنواعِ الْمَعاشِ ...
راضـى نشدى اى معبود من كه تنها از نعمتى برخوردار شوم و از ديگرى منع گردمبلكه روزيم دادى از انواع (نعمتهاى ) زندگى
فَسُبْحانَهُسُبْحانَهُ لَوْ كانَ فيهِما الِهَةٌ اِلا الله لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا
بوجود آورد پس منزه باد منزه كه اگر بود در آسمان و زمين خدايانى جز او هردو تباه مى شدند و از هم متلاشى مى گشتند
سُبْحانَ الله الْواحِدِالاَْحَدِ الصَّمَدِ الَّذى لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ ...
منزه است خداى يگانه يكتاى بى نيازى كه فرزند ندارد و فرزند كسى نيست ونيست
برايش همتايى
گفت : اَللّهُمَّ اجْعَلْنى اَخْشاكَ كَانّى اَراكَ وَاَسْعِدْنى بِتَقويكَ وَلا تُشْقِنىبِمَعْصِيَتِكَ

خداياچنانم ترسان خودت كن كه گويا مى بينمت و به پرهيزكارى از خويش خوشبختم گردان و بهواسطه نافرمانيت بدبختم مكن
وَخِرْلى فى قَضآئِكَ وَبارِكْ لى فىقَدَرِكَ حَتّى لا اءُحِبَّ تَعْجيلَ ما اَخَّرْتَ وَلا تَاْخيرَ ما عَجَّلْتَ
و در سـرنـوشـت خود خير برايم مقدر كن و مقدراتت را برايم مبارك گردان تاچنان نباشم كه تعجيل آنچه را تـو پـس انـداخته اى بخواهم و نه تاءخير آنچه را تو پيش انداخته
اَللّهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى وَالْيَقينَ فى قَلْبى وَالاِْخْلاصَ فى عَمَلىوَالنُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصيرَةَ فى دينىوَمَتِّعْنى بِجَوارِحى وَاجْعَلْ سَمْعى وَبَصَرى اَلْوارِثَيْنِ مِنّى
اى خداياقرار ده بى نيازى در نفس من و يقين در دلم و اخلاص در كردارم و روشنى در ديده ام و بينايى در ديـنـم و مـرا از اعـضـا و جوارحم بهره مند كن و گوش و چشم مرا وارث منگردان (كه تا دم مرگ بسلامت باشند)
وَانْصُرْنى عَلى مَنْ ظَلَمَنىوَاَرِنى فيهِ ثارى وَمَـاءرِبى وَاَقِرَّ بِذلِكََ عيْنى
و ياريم ده بر آنكس كه به من ستم كرده و انتقام گيرى مرا و آرزويم را دربارهاش به من بنمايان
اَللَّهُمَّ اكْشِفْ كُرْبَتى وَاسْتُرْعَوْرَتى وَاْغْفِرْ لى خَطيَّئَتى
و ديده ام را در اين باره روشن كن خدايا محنتم را برطرف كن و زشتيهايمبپوشان و خطايم بيامرز
وَاخْسَاءْ شَيْطانى وَفُكَّ رِهانى وَاْجَعْلْلى يا اِلهى الدَّرَجَةَ الْعُلْيا فِى
و شـيـطـان و اهـريـمـنـم را از مـن بران و ذمه ام را از گِرو بِرَهان وقرار ده خدايا براى من درجه والا در
الاْ خِرَةِوَالاُْوْلى اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنى فَجَعَلْتَنى سَميعاً
آخرت و در دنيا خدايا حمد تو را است كه مرا آفريدى وشنوا
بَصيراً وَلَكَ الْحَمْدُ كَما خَلَقْتَنى فَجَعَلْتَنى خَلْقاًسَوِيّاً رَحْمَةً بى وَقَدْ كُنْتَ عَنْ خَلْقى غَنِيّاً ..
و بـيـنا قرارم دادى و ستايش تو را است كه مرا آفريدى و از روى مهرى كه بهمن داشتى خلقتم را نيكو آراستى در صورتيكه تو از خلقت من بى نياز بودى
فَاحْفَظْنى وَفى اَهْلى وَمالى فَاخْلُفْنى وَفيما رَزَقْتَنىفَبارِكْ لى
حـفـظ كـن و در سفر محافظتم كن و در خانواده و مالم جانشين من باش و در آنچهروزيم كرده اى بركت ده و مرا
وَفى نَفْسى فَذَلِّلْنى وَفى اَعْيُنِالنّاسِ فَعَظِّمْنى وَمِنْ شَرِّ الْجِنِّ
در پيش خودم خوار كن و در چشم مردم بزرگم كن و از شرجن
وَالاِْنْسِ فَسَلِّمْنى وَبِذُنُوبى فَلا تَفْضَحْنى وَبِسَريرَتىفَلا تُخْزِنى
و انس بسلامتم بدار و به گناهان رسوايم مكن و به انديشه هاى باطنم سرافكندهام مكن
وَبِعَمَلى فَلا تَبْتَلِنى وَنِعَمَكَ فَلا تَسْلُبْنى وَاِلىغَيْرِكَ فَلا تَكِلْنى
و به كردارم دچارم مساز و نعمتهايت را از من مگير و بجز خودت به ديگرىواگذارم مكن
اِلهى اِلى مَنْ تَكِلُنى اِلى قَريبٍ فَيَقْطَعُنى اَمْاِلى بَعيدٍ فَيَتَجَهَّمُنى اَمْ
خـدايا به كه واگذارم مى كنى آيا به خويشاوندى كه از من بِبُرَد يا بيگانهاى كه مرا از خود دور كند يا به كسانى كه
اِلَى الْمُسْتَضْعَفينَ لىوَاَنْتَ رَبّى وَمَليكُ اَمْرى اَشْكُو اِلَيْكَ غُرْبَتى ..
خوارم شمرند و تويى پروردگار من و زمامدار كار من بسوى تو شكايت آرم از غربتخود
بِفَضْلِهِ يا مَنْ اَعْطَى الْجَزيلَ بِكَرَمِهِ ياعُدَّتى فى شِدَّتى يا
بـه فـضل خود فراوان گردانى اى كه عطاياى شايان را به كرم خود بدهى اى ذخيرهام در سختى اى
صاحِبى فى وَحْدَتى يا غِياثى فى كُرْبَتى يا وَلِيّى فىنِعْمَتى يا
رفيق و همدمم در تنهايى اى فريادرس من در گرفتارى اى ولى من در نعمتماى
اِلـهى وَاِلـهَ آبائى اِبْراهيمَ وَاِسْماعيلَ وَاِسْحقَوَيَعْقُوبَ وَرَبَّ
معبود من و معبود پدرانم ابراهيم و اسمعيل و (معبود) اسحاق و يعقوب وپروردگار
جَبْرَئيلَ وَميكائيلَ وَاِسْرافيلَ وَربَّ مُحَمَّدٍ خاتِمِالنَّبِيّينَ وَ الِهِ
جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل و اسـرافـيـل و پـروردگـار مـحـمـد خـاتـمپـيـمـبـران و آل
الْمُنْتَجَبينَ وَمُنْزِلَ التَّوريةِ وَالاِْنْجيلِ وَالزَّبُورِ وَالْفُرْقانِ وَمُنَزِّلَ
بـرگـزيـده اش و فـروفـرسـتـنـده تـورات و انـجـيـل و زبـور و قـرآن و نازلكننده
كـهيَّعَّصَّ وَطـه وَيسَّ وَالْقُرآنِ الْحَكيمِ اَنْتَ كَهْفىحينَ تُعْيينِى
كهيعص و طه و ((يس و قرآن حكمت آموز)) تويى پناه من هنگامى كه درمانده امكنند
الْمَذاهِبُ فى سَعَتِها وَتَضيقُ بِىَ الاَْرْضُ بِرُحْبِهاوَلَوْلا رَحْمَتُكَ
راهها با همه وسعتى كه دارند و زمين بر من تنگ گيرد با همه پهناوريش و اگرنبود رحمت تو
لَكُنْتُ مِنَ الْهالِكينَ وَاَنْتَ مُقيلُ عَثْرَتىوَلَوْلا سَتْرُكَ اِيّاىَ لَكُنْتُ
بـطور حتم من هلاك شده بودم و تويى ناديده گير لغزشم و اگر پرده پوشى تونبود مسلما
مِنَ الْمَفْضُوحينَ وَاَنْتَ مُؤَيِّدى بِالنَّصْرِ عَلىاَعْدآئى وَلَوْلا نَصْرُكَ
مـن از رسـواشـدگـان بودم و تويى كه به يارى خود مرا بر دشمنانم يارى دهى واگر نبود يارى تو
اِيّاىَ لَكُنْتُ مِنَ الْمَغْلُوبينَ يا مَنْ خَصَّنَفْسَهُ بِالسُّمُوِّ وَالرِّفْعَةِ
من مغلوب شده بودم اى كه مخصوص كرده خود را به بلندى وبرترى
فَاَوْلِيآئُهُ بِعِزِّهِ يَعْتَزُّونَ يا مَنْ جَعَلَتْ لَهُالْمُلوُكُ نيرَ الْمَذَلَّةِ ..
و دوستانش بوسيله عزت او عزت يابند اى كه پادشاهان در برابرش طوقخوارى
يا مَنْ لَمْ يَعْجَلْ عَلى مَنْ عَصاهُمِنْ خَلْقِهِ يا مَنِ
آمدن رحمتش اى كه شتاب نكند بر (عذاب ) نافرمانان از خلق خود اىكه
اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ وَقَدْغَدَوْا فى نِعْمَتِهِيَاْكُلُونَ
نـجـات بـخـشـيد ساحران (فرعون ) را پس از سالها انكار (و كفر) و چنان بودندكه متنعّم به نعمتهاى خدا بودند
رِزْقَهُ وَيَعْبُدُونَ غَيْرَهُوَقَدْ حاَّدُّوهُ وَناَّدُّوهُ وَكَذَّبُوا رُسُلَهُ يا اَلله يا اَلله
كـه روزيـش را مـى خـوردنـد ولى پـرستش ديگرى را مى كردند و با خدا دشمنى وضديت داشتند و رسولانش را تكذيب مى كردند اى خدا
يا بَدىَُّ يا بَديعُلا نِدَّلَكَ يا دآئِماً لا نَفادَ لَكَ يا حَيّاً حينَ لا حَىَّ يا
اى خـدا اى آغـازنـده اى پـديـدآورنـده اى كـه هـمـتـا نـدارى اىجـاويـدانـى كـه زوال ندارى اى زنده در آنگاه كه زنده اى نبود
مُحْيِىَالْمَوْتى يا مَنْ هُوَ قآئِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ يا مَنْ قَلَّلَهُ
اى زنده كن مردگان اى كه مراقبت دارى بر هركس بدانچه انجام داده اى كهسپاسگزارى من برايش اندك است
شُكْرى فَلَمْ يَحْرِمْنى وَعَظُمَتْخَطيَّئَتى فَلَمْ يَفْضَحْنى وَرَ انى عَلَى
ولى محرومم نكند و خطايم بزرگ است ولى رسوايم نكند و مرابر
الْمَعاصى فَلَمْ يَشْهَرْنى يا مَنْ حَفِظَنى فى صِغَرى يا مَنْرَزَقَنى
نـافـرمـانـى خويش بيند ولى پرده ام ندرد اى كه مرا در كودكى محافظت كردى اىكه در بزرگى روزيم دادى
فى كِبَرى يا مَنْ اَياديهِ عِنْدى لا تُحْصىوَنِعَمُهُ لا تُجازى يا مَنْ
اى كه مرحمت هايى كه به من كردى بشماره نيايد و نعمتهايش را تلافىممكن نباشد اى كه
عارَضَنى بِالْخَيْرِ وَالاِْحْسانِ وَعارَضْتُهُبِالاِْسائَةِ وَالْعِصْيانِ يا مَنْ
روبرو شد با من به نيكى و احسان ولى من با او به بدى و گناه روبرو شدم اىكه
هَدانى لِلاْ يمانِ مِنْ قَبْلِ اَنْ اَعْرِفَ شُكْرَ الاِْمْتِنانِيا مَنْ دَعَوْتُهُ
مـرا بـه ايـمـان هـدايـت كـرد پـيـش از آنـكـه بشناسم طريقه سپاسگزارىنعمتش را اى كه خواندمش
مَريضاً فَشَفانى وَعُرْياناً فَكَسانىوَجـائِعاً فَاَشْبَعَنى وَعَطْشانَ
در حـال بـيمارى و او شفايم داد و در برهنگى و او مرا پوشاند و در گرسنگى واو سيرم كرد و در تشنگى
فَاَرْوانى وَذَليلاً فَاَعَزَّنى وَجاهِلاًفَعَرَّفَنى وَوَحيداً فَكَثَّرَنى وَغائِباً
و او سـيـرابـم كـرد و در خـوارى و او عـزتـم بخشيد و در نادانى و او معرفتمبخشيد و در تنهايى و او فزونى جمعيت به من داد
فَرَدَّنى وَمُقِلاًّفَاَغْنانى وَمُنْتَصِراً فَنَصَرَنى وَغَنِيّاً فَلَمْ يَسْلُبْنى
و در دورى از وطـن و او بـازم گـردانـد و در نـدارى و او دارايـم كـرد و دركـمك خواهى و او ياريم داد و در ثروتمندى و او از من سلبنفرمود
وَاَمْسَكْتُ عَنْ جَميعِ ذلِكَ فَابْتَدَاَنى فَلَكَ الْحَمْدُوَالشُّكْرُ يا مَنْ
و (هـنـگـامـى كـه ) از هـمـه ايـن خواسته ها دم بستم تو آغاز كردى پس از آنتو است حمد و سپاس اى كه
اَقالَ عَثْرَتى وَنَفَّسَ كُرْبَتى وَاَجابَدَعْوَتى وَسَتَرَ عَوْرَتى وَغَفَرَ
لغـزشـم را ناديده گرفت و گرفتگى را از من دور كرد و دعايم را اجابت فرمود وعيبم را پوشاند و گناهانم را آمرزيد
ذُنُوبى وَبَلَّغَنى طَلِبَتىوَنَصَرَنى عَلى عَدُوّى وَاِنْ اَعُدَّ نِعَمَكَ
و به خواسته ام رسانيد و بر دشمنم يارى داد و اگر بخواهمنعمتها
وَمِنَنَكَ وَكَرائِمَ مِنَحِكَ لا اُحْصيها يا مَوْلاىَ اَنْتَالَّذى مَنَنْتَ اَنْتَ ...
و عـطـاهـا و مـراحم بزرگ تو را بشمارم نتوانم اى مولاى من اين تويى كه منتنهادى
ثُمَّ اَنـَا يا اِلهىَالْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبى فَاغْفِرْها لى اَنـَا الَّذى اَسَاْتُ
از آن تواست و اما من اى معبودم كسى هستم كه به گناهانم اعتراف دارم پس آنهارا بيامرز و اين منم كه بد كردم
اَنـَاالَّذى اَخْطَاْتُ اَنـَاالَّذىهَمَمْتُ اَنـَاالَّذى جَهِلْتُ اَنـَاالَّذى
اين منم كه خطا كردم اين منم كه (به بدى ) همت گماشتم اين منم كهنادانى كردم اين منم كه
غَفَلْتُ اَنـَا الَّذى سَهَوْتُ اَنـَاالَّذِى اعْتَمَدْتُ اَنـَا الَّذى تَعَمَّدْتُ اَنـَا
غفلت ورزيدم اين منم كه فراموش كردم اين منم كه (به غير يا به خود) اعتمادكردم اين منم
الَّذى وَعَدْتُ وَاَنـَاالَّذى اَخْلَفْتُ اَنـَاالَّذىنَكَثْتُ اَنـَا الَّذى اَقْرَرْتُ اَنـَا
كـه (بـه كـاربـد) تـعمّد كردم اين منم كه وعده دادم واين منم كه خلف وعدهكردم اين منم كه پيمان شكنى كردم اين منم كه به بدى اقراركردم
الَّذِىاعْتَرَفْتُ بِنِعْمَتِكَ عَلَىَّ وَعِنْدى وَاَبوُءُ بِذُنُوبى فَاغْفِرْها لىيا
ايـن مـنـم كـه بـه نـعـمـت تـو بـر خـود و در پـيـش خـود اعـتراف دارم و باگناهانم بسويت بازگشته ام پس آنها را بيامرز اى
مَنْ لا تَضُرُّهُذُنُوبُ عِبادِهِ وهُوَ الَغَنِىُّ عَنْ طاعَتِهِمْ ..
كـه زيـانش نرساند گناهان بندگان و از اطاعت ايشان بى نيازى
اِلـهى اَمَرْتَنى فَعَصَيْتُكَ وَنَهَيْتَنىفَارْتَكَبْتُ نَهْيَكَ فَاَصْبَحْتُ لا ذا
خـدايـا بـه من دستور دادى و من نافرمانى كردم و نهى فرمودى ولى من نهى تورا مرتكب شدم و اكنون به حالى افتاده ام كه
بَر آءَةٍ لى فَاَعْتَذِرَُوَلاذا قُوَّةٍ فَاَنْتَصِرَُ فَبِاءَىِّ شَىْءٍ اَسْتَقْبِلُكَ يا
نـه وسـيـله تبرئه اى دارم كه پوزش خواهم و نه نيرويى دارم كه بدان يارىگيرم پس به چه وسيله با تو روبرو شوم
مَوْلاىَ اَبِسَمْعى اَمْبِبَصَرى اَمْ بِلِسانى اَمْ بِيَدى اَمْ بِرِجْلى اَلـَيْسَ
اى مولاى من آيا به گوشم يا به چشمم يا به زبانم يا به دستم يا به پايمآيا
كُلُّها نِعَمَكَ عِندى وَبِكُلِّها عَصَيْتُكَ يا مَوْلاىَ فَلَكَالْحُجَّةُ وَالسَّبيلُ
همه اينها نعمتهاى تو نيست كه در پيش من بود و با همه آنها تو را معصيت كردماى مولاى من پس تو حجت و راه مؤ اخذه
عَلَىَّ يا مَنْ سَتَرَنى مِنَالاْ باءِ وَالاُْمَّهاتِ اَنْ يَزجُرُونى وَمِنَ
بر من دارى اى كه مرا پوشاندى از پدران و مادران كه مرا از نزد خود برانند واز
الْعَشائِرِ وَالاِْخْوانِ اَنْ يُعَيِّرُونى وَمِنَ السَّلاطينِاَنْ يُعاقِبُونى وَلَوِ
فاميل و برادران كه مرا سرزنش كنند و از سلاطين و حكومتها كه مرا شكنجه كنندو اگر
اطَّلَعُوا يا مَوْلاىَ عَلى مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنّىاِذاً ما اَنْظَرُونى وَلَرَفَضُونى وَقَطَعُونى ..
آنـها مطلع بودند اى مولاى من بر آنچه تو بر آن مطلعى از كار من در آن هنگاممهلتم نمى دادند و از خود دورم مى كردند و از من مى بريدند
لا اِلهَ اِلاّ اَنـْتَسـُبـْح انـَكَ اِنـّى كـُنـْتُ مـِنَ الظّالِمـيـنَ لا اِله اِلاّ
بزرگوارى تو است معبودى جز تو نيست منزهى تو و من از ستمكارانم معبودى جزتو
اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرينَ لا اِلهَاِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ
نيست منزهى تو و من از آمرزش خواهانم معبودى جز تو نيست منزهىتو
اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُوَحِّدينَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَاِنّى كُنْتُ مِنَ
و من از يگانه پرستانم معبودى نيست جز تو منزهى تو و مناز
الْخـاَّئِفـيـنَ لا اِلهَ اِلاّ اَنـْتَ سـُبـْحانـَكَ اِنـّىكـُنـْتُ مـِنَ الْوَجـِليـنَ لا اِلهَ اِلاّ
ترسناكانم معبودى جز تو نيست منزهى تو و من از هراسناكانم معبودى جز تونيست
اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الرَّاجينَ لا اِلهَ اِلاّاَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى
منزهى تو و من از اميدوارانم معبودى نيست جز تو منزهى توو
كُنْتُ مِنَ الرّاغِبينَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّىكُنْتُ مِنَ الْمُهَلِّلينَ لا اِلهَ اِلاّ اَنـْتَ
مـن از مـشـتـاقـانـم مـعـبـودى جـز تـو نـيـسـت مـنـزهـى تـو و مـن ازتهليل (لااله الاالله ) گويانم
سـُبـْحانـَكَاِنـّى كـُنـْتُ مـِنـَالسـّـ اَّئِليـنَ لا اِل هَ اِلاّ اَنْتَ سُبْح انَكَ
معبودى جز تو نيست منزهى تو و من از خواهندگانم معبودى جز تو نيست منزهىتو
اِنّى كُنْتُ مِنَ الْمُسَبِّحينَ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ
و من از تسبيح گويانم معبودى جز تو نيست منزهى تو و من ازتكبير
الْمُكَبِّرينَ لااِلهَاِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ رَبّى وَرَبُّاباَّئِىَ الاَْوَّلينَ ..
الله اكـبـر) گـويانم معبودى نيست جز تو منزهى تو پروردگار من و پروردگارپدران پيشين من
: اِلـهى اَنـَا الْفَقيرُ فىغِناىَ فَكَيْفَ لا اَكُونُ فَقيراً
خـدا مـن چـنـانـم كـه در حال توانگرى همفقيرم پس چگونه فقير نباشم
فى فَقْرى اِلـهى اَنـَا الْجاهِلُ فىعِلْمى فَكَيْفَ لا اَكُونُ جَهُولاً فى جَهْلى ..
در حال تهيدستيم خدايا من نادانم در عين دانشمندى پس چگونه نادان نباشم درعين
نـادانـى
الاَْنْوارِ يا مَنِ احْتَجَبَ فى سُرادِقاتِعَرْشِهِ عَنْ
به احاطه كننده هاى افلاك انوار محو كردى اى كه در سراپرده هاى عرشش محتجبشد
اَنْ تُدْرِكَهُ الاَْبْصارُ يا مَنْ تَجَلّى بِكَمالِ بَهآئِهِفَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ [مِنَ]
از ايـنـكـه ديـده هـا او را درك كـنـنـد اى كـه تـجـلى كـردى بـه كمالزيبائى و نورانيت و پابرجا شد عظمتش از
الاِْسْتِوآءَ كَيْفَ تَخْفىوَاَنْتَ الظّاهِرُ اَمْ كَيْفَ تَغيبُ وَاَنْتَ الرَّقيبُ
استوارى چگونه پنهان شوى با اينكه تو آشكارى يا چگونه غايب شوى كه تونگهبان
الْحاضِرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّشَىْءٍ قَديرٌ وَالْحَمْدُ للهوَحْدَهُ