-
۱۳۸۸/۰۵/۱۲, ۱۵:۴۰ #1
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,583
- مورد تشکر
- 8,393 پست
- حضور
- 11 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 861
- آپلود
- 199
- گالری
-
331
دیدار موسی از سه حادثه عجیب
بسم الله الرحمن الرحیم
دیدار موسی از سه حادثه عجیب
موسی و یوشع و خضر با هم به کنار دریا آمدند و در آنجا سوار کشتی شدند آن کشتی پر مسافربود در عین حال صاحبان کشتی آنها را سوار کردند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت کردخضر برخاست و گوشه ای از کشتی را سوراخ کرد و آن قسمت را شکست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه وگل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود. موسی وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران می شد دید بسیار خشمگین شد وبه خضر گفت آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی راستی چه کار بدی انجام دادی
حضرت خضر گفت: آیا نگفتم نمی توانی همراه من صبر و تحمل کنی
موسی گفت: مرا به خاطر این فراموش کاری باز خواست نکن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر.
از آنجاگذشتند و از کشتی پیاده شده و به راه خود ادامه دادند در مسیر راه خضر کودکی را دید که همراه خردسالان بازی می کرد خضر به سوی او حمله کرد و او راگرفت وکشت. موسی با دیدن این منظره وحشتناک تاب نیاورد و با خشم به خضر گفت: آیا انسان پاکی را بی آنکه قتل کرده باشد کشتی؟ به راستی کار زشتی انجام دادی. حتی موسی بر اثر شدت ناراحتی به خضر حمله کرد و او را گرفت و به زمین کوبید که چرا این کار را کردی؟
خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی ؟
موسی گفت: اگر بعد از این از تو درباره چیزی سوال کنم دیگر با من مصاحبت نکن چرا که از ناحیه من معذور خواهی بود
از آنجا حرکت کردند تا اینکه شب به قریه ای به نام ناصره رسیدند آن ها از مردم آنجا آب وغذا خواستند مردم ناصره غذایی به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند در این هنگام خضر به دیواری که در حال ویران شدن بود نگاه کرد و به موسی گفت: به اذن خدا برخیز تا این دیوار را تعمیر و استوار کنیم تا خراب نشود . خضر مشغول تعمیر شد.
موسی که خسته و گرسنه بود و از همه مهمتر احساس می کرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادی سخت جریحه دار شده و در عین حال خضر به تعمیردیوار آن آبادی می پردازد بار دیگر تعهد خود را به طور کلی فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود اما اعتراضی سبکتر و ملایم تر از گذشته گفت : می خواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری این جا بود که خضر به موسی گفت : اینک وقت جدایی من و تو است اما به زودی بر آنچه که نتوانستی بر آن صبر کنی برای تو بازگو می کنم
موسی سخنی نگفت و دریافت که نمی تواند همراه خضر باشد و در برابر کارهای عجیب او صبر وتحمل داشته باشد
توضیحات خضر در مورد سه حادثه عجیب
حضرت خضر راز سه حادثه شگفت انگیز فوق را برای موسی چنین توضیح داد:
اما آن کشتی برای گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار می کردند و من خواستم آن را معیوب کنم و به این وسیله آن کشتی را از غضب ستمگرا زمان برهانم . چرا که پشت سرشان پادشاه ستمگری بود که هر کشتی سالمی را به زور می گرفت . معیوب کردن من برای نگه داشتن کشتی برای صاحبانش بود
و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد از این رو خواستیم که پروردگارشان به جای آن فرزندی پاک سرشت بدهد
و اما آن دیوار از آن دو نوجوان یتیم بود گنجی در آن شهر بود گنجی متعلق به آن یتیمان در زیر دیوار وجود داشت و پدرشان مرد صالحی بود و پروردگار تو می خواست آن ها به حد بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند این رحمتی از پروردگار تو بود من آن کار ها را انجام دادم تا گنج زیر دیوار محفوظ باشد و آن گنج خارج نشود و به دست ییگانه نیفتد من این کارها را خود سرانه انجام ندادم
این بود راز هایی که نتوانستی در برابر آن صبر کنی موسی از توضیحات حضرت خضر قانع شد.
.
-
تشکرها 6
-
۱۳۸۹/۰۸/۲۰, ۰۱:۳۳ #2
به نظر من موسی قانع نشد ، بلکه تسلیم شد
چون اگر تا قیامت هم با آن بزرگوار میرفت ، در هر حادثه اعتراض میکرد
زیرا موسی با دلائل فقهی نگاه میکرد ، ولی نگاه آن عالم یک نگاه تکوینی بود
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۹/۱۰/۰۶, ۱۴:۴۰ #3
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,583
- مورد تشکر
- 8,393 پست
- حضور
- 11 ساعت 3 دقیقه
- دریافت
- 861
- آپلود
- 199
- گالری
-
331
یه سوال :
چرا حضرت موسی صبر نداشت ؟؟ ؟
-
تشکر
-
۱۳۸۹/۱۰/۰۶, ۱۵:۵۵ #4
- تاریخ عضویت
تير ۱۳۸۹
- نوشته
- 198
- مورد تشکر
- 269 پست
- حضور
- 1 روز 13 ساعت 38 دقیقه
- دریافت
- 7
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
با سلام خدمت دوستان
مي خواستم بدونم چرا اون بچه قبل از اعمال كفر مجازات شد؟اين سوالي است كه بسياري از مخالفان عدل خداوند مي پرسند.
در آرزوي پيوستن جز به بينهايت
-
-
۱۳۸۹/۱۰/۰۶, ۱۹:۰۶ #5
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۹۰
- نوشته
- 1,521
- مورد تشکر
- 3,580 پست
- حضور
- 18 روز 21 ساعت 22 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
با سلام به دوستان خوبم
پيامبران، پس از تعليم الهي، از اسرار غيب را ميدانند و طبق مشيت خداوند; برخي از پيامبران به اموري آگاهند كه پيامبران ديگر از آنها بياطلاعند: "مَّا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ المؤمِنِينَ عَلَيَ مآ أَنتُم عَلَيهِ حَتَّيَ يَميزَ الخَبِيثَ مِنَ الطيّبِ ومَا كَانَ اللَّهُ ليُطلِعَكُم عَلَي الغَيبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجتَبِي مِن رسُلِه مَن يَشآءُ فَامِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِه;(آلعمران،179) و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه كرداند; ولي خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد بر ميگزيند; پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد"
در داستان حضرت خضر و موسي، حضرت خضر(ع) به ابوابي از علوم احاطه داشت كه مربوط به اسرار باطن، عمق حوادث و پديدهها بود; در حالي كه حضرت موسي نه مأمور به باطن بود و نه آگاهي از آن امور داشت و كارهاي حضرت خضر برايش مجهول و غير قابل تحمل بود.
(ر.ك: پيام قرآن، آيتالله مكارم شيرازي، و ديگران، ج، ص، نشرمدرسه اميرالمؤمنين.)
و از آنجا كه حضرت موسي از يك سو پيامبر بزرگ الهي بود و پيامبر بايد حافظ جان و مال مردم باشد و امر به معروف و نهي از منكر كند، (ضمن اين كه معلوم نيست، تعهد داده باشد كه حتي نسبت به اعمال به ظاهر خلاف شرع و منكر، مانند: كشتن كودك و... سكوت كند) و از سوي ديگر، وجدان انساني او اجازه نميداد در برابر چنين كارهاي به ظاهر خلافي سكوت اختيار كند، در برابر كارهاي خضر، زبان به اعتراض ميگشود; امّا بعد از آگاهي از باطن كارهاي حضرت خضر قانع شد و زبان به اعتراض نگشود.(تفسير نمونه، ج، ص، دارالكتب الاسلامية.)
بنابراين، مراد از "صبر" همان "روش تعليم" است يعني تو طاقت روش تعليمي مرا نداري و نميتواني آنچه را كه در طريق تعليم از من ميبيني، تحمل كني.(ر.ك: ترجمه تفسيرالميزان، علامه طباطبايي;، ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، ج 13، ص 581، بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي;.) و اين نشان ميدهد كه نوع علم آن دو با هم مختلف بوده است.
آیدی قبلی بنده : پاسخگوی معارف قرآن
-
-
۱۳۸۹/۱۰/۰۶, ۱۹:۱۰ #6
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۹۰
- نوشته
- 1,521
- مورد تشکر
- 3,580 پست
- حضور
- 18 روز 21 ساعت 22 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
سلام مجدد
داستان حضرت خضر داستاني پيچيده است به حدي كه حضرت موسي نيز با آن جلالت قدر و مقام عصمتش نتوانست از كار او سر در بياورد و تا خود حضرت خضر حقيقت را بيان نكرده بود وي از حقيقت ماجرا خبردار نشد.
مأموريت حضرت خضر مأموريتي ويژه بوده است كه آن آشكار كردن علم خود بوده است، علمي كه مبتني بر علوم عادي نبوده و كاملا از جانب خدا بوده است. به اين دليل است كه به حضرت موسي مي فرمايد: «انك لن تستطيع معي صبرا و كيف نصبر علي ما لم تحط به خبرا» (كهف، 67 -68) زيرا ظاهر اعمال و رفتار وي خلاف بوده و هيچ كس در برابر آن نمي توانسته صبر پيشه كند. همچنين از روايات بر مي آيد كه كار حضرت خضر در اين موارد براي تعليم حضرت موسي بوده است تا بداند كه از او نيز عالم تر در جهان هست و اگرچه وي در علوم شرعي اعلم مردم است، اما در علوم باطني كسي هست كه از وي اعلم است. بنابراين روش حضرت خضر (عليه السلام) قابل تعميم نيست.
اول: اگر ديگر انبياء و اولياء روش او را در موارد متعدد به كار برند در نزد مردم بد جلوه مي كنند و مورد انكار مردم واقع مي شوند زيرا از حقيقت آن مطلع نيستند و همه نيز همانند حضرت موسي نيستند كه سخنان انبياء و اولياء را بدون چون و چرا بپذيرند. اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) آن دو نفر را مي كشت، مردم اعتراض مي كردند كه آنها بي گناه كشته شده اند و پاسخ پيامبر اسلام نيز تنها براي مؤمنان واقعي پذيرفته شده بود. در صورتي كه در زمان پيامبر اكرم، چهار گروه زندگي مي كردند:
1- مشركان 2- مؤمنان واقعي 3- منافقان 4- مؤمنان ضعيف الايمان و كم جنبه.
اگر ايشان كاري خلاف ظاهر انجام مي دادند يقينا مورد اعتراض اكثريت واقع مي شدند زيرامشركان و منافقان دنبال بهانه بودند تا نشان دهند كه اسلام دين واقعي نيست و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نيز پيامبر نيست بلكه فردي است كه مي خواهد به هر نحو حكومت كند. افراد ضعيف الايمان نيز تحت تأثير القائات آنها قرار مي گرفتند و تنها مؤمنان واقعي (كه تعدادشان هم كم بود و از هر جهت پيامبر و رفتار او را قبول داشتند) بر سر پيمان خود مي ماندند.
دوم: بنا نيست انبياء و اولياء - مگر در موارد نادر و به جهت برخي اهداف - بر اساس علم خود رفتار كنند، بلكه بر اساس ظاهر امور رفتار مي كنند و به اين دليل هم اسوه و الگو مي شوند. اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) بر اساس علم خود رفتار مي كرد ديگر پيروي از ايشان معني نداشت زيرا ما داراي چنين علمي نيستيم و قادر به پيروي از ايشان نخواهيم بود.
سوم: اگر پيامبر آن دو را مي كشت، برخي اين روش را كه خاص پيامبر بود، گسترش مي دادند و خود را در به هلاكت رساندن مردم محق مي دانستند و جامعه را به فساد مي كشاندند.
چهارم: مهمتر از همه اين كه دنيا خانه امتحان و عمل است، و انبياء و اولياء راه درست را نشان مي دهند و مردم هستند كه به حسن اختيار يا سوء اختيار خود راه راست يا بيراهه را انتخاب مي كنند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) وظيفه خود را در تعيين امام معصوم پس از خود به خوبي انجام دادند. حال نوبت مردم است كه به دنبال امام برحق بروند و گمراه نشوند. اگر قرار باشد پيامبر آن دو نفر را بكشد، چه تضميني وجود دارد كه ديگران همان ادعاي آن دو را نكنند؟ و اگر چنين بود، خداوند اختيار را از مردم مي گرفت و به اجبار به سمت هدايت مي كشاند، كه اين هم هيچ فضيلتي نيست.
پس روش حضرت خضر در مأموريت خود با حضرت موسي قضيه اي خاص و ويژه بوده و قابل تعميم نيست و انبياء و ائمه بر اساس ظاهر حكم مي كنند، اگر چه از واقعيت امور باخبرند.
آیدی قبلی بنده : پاسخگوی معارف قرآن
-
تشکرها 4
-
۱۳۸۹/۱۰/۰۶, ۲۱:۵۱ #7
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۷
- نوشته
- 1,092
- مورد تشکر
- 2,132 پست
- حضور
- 1 روز 17 ساعت 36 دقیقه
- دریافت
- 12
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
سلام
حضرت موسی ع پیامبر خدا بودندو به علم حضرت خضر ع ایمان داشتند(قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿۶۶﴾ ) پس چطور طاقت روش تعلیمی حضرت خضر را نداشتند؟
این داستان،داستان مهمان خراسانی امام صادق ع رو تداعی میکنه(برای کسب اطلاعات بیشترقسمت نمایش متن رو مطالعه بفرمایید) .تفاوت علم هارون مکی با علم حضرت موسی در چیه؟
با تشکر
وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ / ۱۰- یونس
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۹/۱۰/۰۶, ۲۳:۳۷ #8
- تاریخ عضویت
دي ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,856
- مورد تشکر
- 2,967 پست
- حضور
- 2 روز 19 ساعت 15 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
خوب برای اینکه یتوانیم جواب این سوال را بدهیم یک مثال میزنم
زمانی که باران می اید باران بر تمام گیاهان بطور مساوی میبارد و هر گیاه به تناسب خودش از اب باران استفاده میکند یک علف کوچک یک قطره و یک درخت بزرگ چند لیتر خوب حال در اینجا وظیفه هر کیاه نسبت به برداشت اب و غذا متفاوت است علف چند وظیفه کوچک دارد محیط را سبز کند و شاید خوراک دام شود ولی درخت باید محیط را سبز کند شاید خوراک دام را بدهد سایه تولید کند میوه بدهد از چوب خود برای اتش بدهد و غیره پس نسبت به برداشت بیشتر وظیفه بیشتری دارد خداوند نیز باران رحمت است و بر تمام جهان بصورت مساوی میبارد و ظرفیتهای مختلف از این رحمت به اندازه ظرفیت خود توشه میکیرند و در مقابل مانند درخت یا علف باید جوابکو باشند برای همین است که خداوند در قران میفرماید ما بقدر وسع هر کسی تکلیف معین میکنیم (یعنی هر کس به اندازه توانای که دارد به همان اندازه تکلیف دارد) و این عین عدالت است
و اگر در مورد ان جوان نگاه نکنیم و به موضوع بطور کلی توجه کنیم میبینیم خداوند چون میدانست که ان جوان در اینده چه خواهد شد به او محبت کرده و وسع او را زیاد نفرموده تا در عوض ان تکلیفی که او نمیتواند انجام دهد زیاد شود و همانطور که در ایه امد میبینید که پدر و مادر ان جوان مومن بودند و شاید دعای خیر انان موجب نجات ان جوان از اتش جهنم شده
برای روشن شدن بهتر مثالی میزنم شما به اندازه موجودات دنیا ترازو در نظر بگیرید که تمام ترازوها با هم در یک سطح تراز هستند در یک کفه وسع و در کفه دیگر تکلیف
و وقتی خداوند میفرماید به ذره حساب میشود به این علت است که هیچ وقت دو کفه از تراز خارج نمیشوند یک کفه در این جهان و کفه بعدی در جهان دیکر هر چقدر در اینجا وسع دارید در انجا تکلیف برای همین است که دین امده تا تکالیف ما را بگوید میخواهیم تکلیفمان در ان دنیا کم شود دین گفته از وسع خود کم کن به این معنا که از وسع مال انفاق کن از وسع سلامتی نماز و روزه بگیر و غیره تا فردای قیامت انسان مدعی بر این نشود که خداوند تو خودت به من دادی و خدا وند میفرماید من دادم و در عوض ان تکلیف نهادم ایا به تکلیف خود عمل کردی
برای مثال چرا امام حسین شهید شد برای اینکه از نظر وسع ایمان او تا انجای بود که تکلیفش بر این پایه بود و اگر غیر از این عمل مینمود چون به تکلیف عمل ننموده بود مجارات الهی بر او واجب میشد
پس رحمت خداوند عین عدالت اوست و بر هیچ کس کوچکترین ستمی نمیشود چه کافر و چه مومن
خداوندا چنانم کن که خواهی/ نجاتم ده از این بندو تباهی
ببین بزمی که افتاده به چاهی/ ندارد غیر تو امید و راهی
رهرو عشقم عبادت را ز طاعت میکنم
ترک دنیا میکنم بر خلق خدمت میکنم
بهترین پارسایی پنهان داشتن پارسایی است
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ
اى كسانى كه ايمان آوردهايد چرا چيزى مىگوييد كه انجام نمىدهيد
التماس دعا بزمئ
-
تشکر
-
۱۳۹۰/۰۴/۱۶, ۱۴:۱۴ #9
سوال درباره داستان حضرت موسی و حضرت خضر
به نام خدا
به نظر شما فلسفه مطرح شدن داستان حضرت موسی و حضرت خضر (علیهما و علی نبینا آلاف التحیه و السلام ) چیست؟
در سه مورد ، ظاهر اعمال حضرت خضر (ع) کاملا با احکام شرعی و منطقی مخالف بوده که به همین سبب مورد اعتراض حضرت موسی (ع) قرار میگیرد.
سوال مهمی که مطرح میشود اینست که آیا ما هم مجاز هستیم در مقابل بعضی افراد ، بدون چون و چرا اعمال و رفتارشان را تصدیق و پیروی کنیم؟
-
۱۳۹۰/۰۴/۲۵, ۱۶:۵۲ #10
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۸
- نوشته
- 2,042
- مورد تشکر
- 4,148 پست
- حضور
- 2 روز 23 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
نتایج داستان مذکور
در این داستان، پیوسته چنین است که در زیر یک پرده که آن پرده، کار زشت است یک هدف عالی نهفته است که آن را توجیه می کند. برای کسی که نمی داند، توجیه پذیر نیست. آن کسی که نمی داند، وظیفه اش این است که از قانون مربوطه پیروی کند. اما یکی هست که آن طرف را می داند و شکستن این قانون برای او توجیه دارد، ولی برای این توجیه ندارد.
برخی کارها برای افرادی جایز می شود و برای افراد دیگر جایز نیست. این است که وظیفه پیغمبر و امام و ولی در خیلی موارد فرق می کند؛ نه اینکه حکم برای پیغمبر و ما دو حکم است. حکم برای ما و پیغمبر یا برای ما و امام هر دو یکی است . اگر ما آنطرف تر را می دیدیم وظیفه مان همان می شد ولی آنکه آنطرف تر را می بیند خود به خود حکم درباره او تغییر می کند.
از ابتدا این داستان را توجیه کردند و بیشتر بردند روی مسائل اخلاقی و عرفانی و معرکه عرفا شده است که:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید*** که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
و این که آنجا که ولی باشد که طریقت را تشخیص بدهد، می تواند حقیقت شریعت را به خاطر طریقت بشکند، در صورتی که این در رهبری اجتماعی بیشتر مطرح است.
وقتی تاریخ زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را مطالعه می کنید می بینید همه آن، داستان موسی و خضر است. پیغمبر آنجا که تشخیص می دهد برای بشریت چه کاری باید بکند اهمیت نمی دهد که دیگران چه می گویند. وقتی که تشخیص می دهد دشمن باید تضعیف شود و اولین تضعیفی هم که باید به دشمن وارد شود از جنبه اقتصادی است که همین پول آنها تبدیل به اسلحه می شود و به سر مسلمین می ریزد، می گوید بروید کاروانشان را بزنید تا قوت نگیرند.
و یا اگر تشخیص می دهد که این یهودی ها جرثومه فسادند، در یک جا می گوید هفتصدتاشان را از بین ببرید.
البته در مقیاس کسی که حال را می بیند نه آینده را این امور توجیه پذیر نیست. مثلا چنگیز، زمانی که بچه چهار پنج ساله بوده، سرش را جلوی هر کسی می بریدند، می گفتند که جنایت شده است؛ ولی وقتی همین چنگیز بزرگ شد و میلیونها آدم کشت می گویند چه خوب بود کسی او را در سنین چهار پنج سالگی گیر می آورد و سرش را می برید.
در آن سن همه آنطور می گفتند چون آینده را نمی دیدند، ولی آن کسی که آینده را می بیند می تواند این کار را بکند. البته کسی نباید این را بهانه قرار دهد برای ارتکاب جنایت. جز ولی حق که می بیند، کسی حق چنین کاری را ندارد.
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری