جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: &&&&& تاريخ وهابيت &&&&&

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    505
    مورد تشکر
    1,183 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    17
    آپلود
    0
    گالری
    0

    &&&&& تاريخ وهابيت &&&&&




    بسم الله الرحمن الرحیم

    دست به ابتكارى زد و پس از تصرف دو شهرمقدس مكه و مدينه، بهتر ديد كه تعيين تكليف و چگونگى حكمروايى در اين دو شهر را به نظر مسلمانان واگذار نمايد، بدين جهت ازكشورهاى مستقل اسلامى: تركيه، ايران، افغانستان، يمن و همچنين از روساى سرزمينهاى ديگر از قبيل: مصركنفرانس اسلامى براى تعيين تكليف مكه و مدينه ابن سعود كه در فتح برخى از شهرهاى حجاز بيش از حد تندى نشان داده و نفرت همگان را برانگيخته بود، براى پيشبرد مقصود خود وجلب توجه مسلمانان ، عراق، شرق اردن و نيزامير عبدالكريم ريغى و حاج امين الحسينى مفتى بزرگ فلسطين وواليان تونس، و دمشق و بيروت و ديگر زعماى اسلامى دعوت كرد تابراى انعقاد يك كنفرانس اسلامى نمايندگان خود را اعزام دارند،اين دعوت در تاريخ دهم ربيع الثانى سال 1344 انجام گرفت.



    بيشتر سرزمينهاى اسلامى به خاطر نفرتى كه از ابن سعود داشتند،اين دعوت را رد كردند و تنها چند كشور، آن را پذيرفتند و درتشكيل كنفرانس شركت نمودند از جمله شركت كنندگان، مسلمانان هند بودند (آن موقع هند و پاكستان از يكديگر جدا نشده بودند ) ايشان پيشنهاد كردند در حجاز يك حكومت جمهورى كه تمام مسلمانان در آن شركت داشته باشند، برقرار گردد كه قسمت مهمى از هزينه آن را به عهده بگيرند (صلاح الدين مختار، ج2، ص 385 و 386 ) و اين پيشنهاد به عللى عملى نبود.



    در اين كنفرانس كه در مكه داير شده بود، تعداد 69 نفر ازنمايندگان برخى از كشورهاى اسلامى شركت داشتند و با تاسيس اين كنفرانس براى عبدالعزيز ديگر شكى باقى نماند كه او زعيم ورهبر سرزمين حجاز است گرچه برخى از شركت كنندگان با او به مخالفت برخاستند ولى مخالفت آنها فائده اى نداشت و نتوانستندچيزى را تغيير بدهند و به خصوص اين كه مفتى و رئيس گروه مسلمانان روسيه «رضا الدين سحرالدنيوف» از طرف كنفرانس قطعنامه اى را صادر كرد كه در آن تصريح شده بود كه حامى ونگهبان حرمين شريفين(مكه و مدينه) ابن سعود مى باشد (فصول من تاريخ المملكه العربيه السعوديه، ، 295 ) . بدين ترتيب ابن سعود به مقصود خود رسيد و خود را به عنوان سلطان نجد و حجاز در مجامع اسلامى و سطح بين المللى مطرح ساخت.



    «جواهر لعل نهرو» مى نويسد: «كنگره اسلامى كه در مكه تشكيل شد، تصميم مهمى نگرفت و شايداصولا به منظور اتخاذ تصميمى هم تشكيل نشده بود و فقط وسيله اى بود كه ابن سعود با آن موقعيت خويش را مخصوصا در مقابل قدرتهاى خارجى تحكيم و تثبيت كند. هيئت نمايندگى كميته خلافت مسلمانان هند كه در آن كنگره شركت كردند و تصور مى كنم «مولانامحمد على» يكى از ايشان بود نااميد و مايوس و خشمگين از ابن سعود به هند باز گشتند. اما اين وضع براى ابن سعود اهميت زيادى نداشت او در موقعى كه لازم داشت، كميته خلافت هند رامورداستثمار قرار داده بود و اكنون مى توانست بدون هوادارى اين كميته هم به خوبى كار خود را ادامه دهد» ( نگاهى به تاريخ جهان، جواهر لعل نهرو، ج3، ص 1483) .



    طبق نوشته مرحوم علامه امين، دولت ايران در نظر داشت نماينده خود را براى شركت در انجمن مذكور به مكه اعزام دارد ولى چون از ويرانى قبور ائمه بقيع اطلاع يافت، از فرستادن نماينده خوددارى نمود و به عنوان اعتراض بر اين امر، تصميم به عدم شركت گرفت و براى اين كه مبادا خطرى متوجه حجاج ايرانى شود،سفر حج را تا سال 1346 ه قمرى ممنوع ساخت و چون از وجود خطرمطمئن شد، اجازه به مردم داد ( كشف الارتياب، ص 61 و 62) .



    بعد از كنفرانس اسلامى، سى تن از اعيان جده به مكه آمدند و درآنجا به اتفاق سى تن از شخصيتهاى مكه، انجمنى تشكيل دادند ودر 22 جمادى الثانى سال 1344 به اتفاق آراء مقرر داشتند باسلطان عبدالعزيز آل سعود، به عنوان پادشاه حجاز بيعت كنند وخواستند وقتى را براى بيعت معين نمايد.



    روز جمعه 25 ماه مزبور بعد از نماز جمعه مردم جلو باب الصفاگرد آمدند. ابن سعود نيز در آن مراسم حاضر شد، سيد عبدالله دملوجى، يكى از نزديكان او، صورت بيعت را بر مردم خواند ( ملوك المسلمين المعاصرون، ج1، ص 136) ودر اين موقع يكصد و يك تير هوائى شليك شد.



    بدين ترتيب، ابن سعود عنوان پادشاه نجد و حجاز را پيدا كرد ونخستين دولتى كه او را به رسميت شناخت، دولت شوروى بود، سپس انگلستان و فرانسه و هلند و تركيه و به تدريج ديگر دولتها آن را به رسميت شناختند.



    سلطان عبدالعزيز از اين پس كوششهاى فراوانى براى تثبيت وضع كشور و حكومت خود بكار برد، با بسيارى از دولتها روابط برقرارنمود. جمعيت اخوان كه در به قدرت رسيدن عبدالعزيز نقش مهمى داشتند، به تدريج از سلطان خود ناراضى شدند، به خصوص انتصاب يكى از رجال محلى به عنوان والى مكه به جاى دو تن از رهبران اخوان كه حجاز را فتح كرده بودند، آنان را برآشفته كرد، درواقع متوجه شدند كه با سلطان خود اختلاف نظر دارند.



    ابن سعودتنها براى نيل به هدفهاى دنيوى حكم جنگ و جهاد داده بود.



    نارضايتى «اخوان» موقعى به منتهى درجه رسيد كه در پى عمليات يك گروه كماندويى كه چندين قهوه خانه و مغازه هاى لوكس محله تجارى مكه را زير و رو كردند، ابن سعود ورود اخوان را به اين محله ممنوع كرد (نظام آل سعود، ص 58) .



    جمعيت اخوان جمعيت اخوان در دوره اخير وهابيها نقش به سزايى داشته اند، ازاينرو مناسب است كمى به بررسى وضع آنان بپردازيم: عبدالعزيز در جريان نبردهايى كه عليه آل رشيد و قواى ترك انجام داده بود، از اين كه عربهاى باديه نشين او را در بحبوحه پيكار رها مى كردند و نمى توانست چنانكه بايد از پيروزيهاى خودبهره بگيرد و يا اين كه حتى موجب شكست وى مى شدند، ناراحت بود.



    نقشه اى كشيد و طايفه هاى بيابانگرد را در اطراف آباديهايى گردآورد و با اعطاى موقوفات و تجهيزات و امتيازاتى آنان را در آن مكانها به طور ثابت مستقر ساخت. به اين معنى طايفه هاى بيابانگرد را در حاشيه شهرها و آباديها اسكان داد به اين منظور كه در آنان ايجاد وفادارى نسبت به خاندان حاكم كندبه طورى كه بتواند در مواقع لزوم از ميان آنان اقدام به بسيج قواى منضبط نمايد.



    بدين سان نخستين جمعيت «اخوان» با هدف مبارزه جهت گسترش فرقه وهابى به وجود آمد.



    نخستين گروه «اخوان» در«عرطاويه» ايجاد شد ( تاريخ العربيه السعوديه، ص 236) و بسيارى ديگر در اردوگاههاى نظامى به نام «هجره» مستقر شدند به همانگونه كه در عصر آغاز فتوحات اسلام اعراب بيابانگرد زندگى سرگردان خود را رها كردند تا درشهرهاى نظامى فتح شده توسط مسلمانان ساكن شوند.



    تعداد اردوگاههاى «هجره» دقيقا معلوم نيست. اما احتمالا صدها«هجره» به وجود آمد كه هركدام ى توانست بين ده تا ده هزاررزمنده را بسيج كند (نظام آل سعود، ص 41) .



    صلاح الدين مختار در باره علت تشكيل اين فرقه مى نويسد: «ملك عبدالعزيز آل سعود، چون ديد كه قوم او در بيابان پراكنده اند و خيلى زود گرد فتنه و فساد مى گردند و آشوب بپامى كنند به اين فكر افتاد به وسيله اى ميان اين قبائل جاهل وفتنه گر، اتحاد و هماهنگى ايجاد كند و براى عملى ساختن منظورخود، فكر كرد هيچ عاملى بهتر و موثرتر از تمسك به دين و نشراحكام دينى و اقامه حدود در ميان قبائل بدوى نيست.



    ابن سعود براى اجراى نظر خود، از عالم نجد، شيخ عبدالله بن محمد بن عبداللطيف، خواست كه كتابهايى به زبان ساده، به طورى كه بدويها بفهمند و بپذيرند، براساس مذهب حنبلى تاليف كند ودر بين همه قبائل منتشر سازد. ابن سعود، همچنين عده اى ازشاگردان شيخ عبدالله را به عنوان خطيب و راهنما به ميان قبائل فرستاد و ايشان تعاليم دينى را ساده و روشن براى بدويها تشريح مى كردند كه از اعماق قلب آنها را حفظ مى نمودند به اين ترتيب يك عاطفه دينى در بين بدويان به وجود آمد و از مجموع اين اقدامات، فرقه اخوان پديدار گشت.



    اين تدابير در زمانى به كار رفت كه خود بدويان از كثرت خونريزى ميان آل سعود و آل رشيد به تنگ آمده و در صدد بودندخود را از آن حال رها سازند و زندگى تازه اى پيدا كنند.



    بنابراين آنان تشنه تعاليم مزبور بودند، تعاليمى كه ايشان رااز خونريزى منع مى كرد و به عدالت و آرامش دعوت مى كرد. تعاليم مزبور در جسم بدوى نيز تاثير كرد. او كه در بدترين حالات توحشو بربريت به سر مى برد و هر شش ماه يا يك سال هم تن خود را باآب نمى شست، اكنون به امر نظافت و پاكى تن سخت توجه داشت تا به حديث: « النظافه من الايمان » عمل كرده باشد.



    بدوى كه زندگيش بر نهب و غارت اموال بندگان خدا پايه گذارى شده بود، اينك همواره اين دعا بر زبان او جارى بود كه «اللهم اغننا بحلالك عن حرامك» در نتيجه تدبير مذكور امنيت كم نظيرى به وجود آمد كه اگر كسى در راه خود يا در صحرا، پول نقد يا هرچيز ديگرى را ببيند فورى به حاكم اطلاع مى داد (تاريخ المملكه العربيه السعوديه، ج2، ص 146 به بعد ترجمه اين قسمت از آقاى فقيهى، وهابيان، ص 370) .



    حافظ وهبه درباره «اخوان» مى نويسد: «هرگاه در حدود عراق يا شرق اردن يا كويت نام اخوان برده شود، ترس بر دلها مستولى مى گردد، و همه به قلعه ها و در پشت برجها و باروها پناه مى برند. اين قاصدان ترس و ناراحتى در بلادچه كسانى هستند؟ در سالهاى اخير، اخوان به اعراب باديه نشين گفته شد كه خانه بدوشى را ترك كردند و در محل هاى معينى سكنى گزيدند و براى سكونت خانه هاى گلين ساختند كه به آنها «هجره» گفته مى شديعنى اين كه از زندگى زشت سابق دورى جسته و به زندگى خوب بعدى پرداختند. اين خانه هاى گلى به جاى چادر و خيمه، نخستين بار درسال 1330 هجرى بنا شد و ساكنان آنها آميخته اى از چند قبيله بودند، اعراب، زندگى قبلى را جاهليت و زندگى جديد را، اسلام ناميدند» (جزيره العرب فى القرن العشرين، ص 313) .



    درباره فيلبى (عبدالله) پيدايش جمعيت اخوان نوشته است: «كوششهاى كسانى كه از طرف ابن سعود براى ارشاد قبائل به ميان آنها رفته بودند در سال 1912 (1331ه) به ثمر رسيد، در اين سال گروهى از قبيله هاى حرب و مطير در ناحيه حرما(از توابع نجد) گرد آمدند. اين جماعت كه شماره آنها در بدو امر به پنجاه تن مى رسيد مقرر داشتند كه به نام شناخته شوند و محل اقامت خودرا در محلى كه در سر راه كويت به قصيم بود، قرار دادند به تدريج بر جمع آنان افزوده شد و سپاهى كه بر مبناى دين استواربود به وجود آمد&raquo.



    ابن سعود كه هدفش از تشكيل جمعيت مزبور به وجود آوردن سپاهى متعصب و بى باك و صبور بود، همه تسهيلات لازم را از مال و حبوب ووسائل كشاورزى و سرانجام، اسلحه و ذخائر جنگى براى دفاع ازدين، در اختيارشان گذاشت. اخوان قتل و غارت ميان قبائل وراهزنى و استعمال دود و زندگى مرفه و خوب را حرام كردند وعمده اهتمام آنها ذخيره اندوزى براى آخرت بود. آنان جز خود همه مردم، حتى تمام فرقه هاى ديگر اسلامى را مشرك و بت پرست مى خواندند.



    هنوز سال 1912 به پايان نرسيده بود كه ابن سعود خود را درراس سپاهى محلى و داوطلب ديد كه از بدويهاى شهرى شده تشكيل يافته بود، سپاهى كه تا پاى جان، در راه او مى جنگيدند اماسپاهى نامنظم كه تابع هيچ نظم و قاعده اى نبود. هنگام جنگ اين سپاه نيز همراه سپاهيان منظم و تعليم ديده حركت مى كردند، ليكن از آنها جدا بودند و پرچمشان هم پرچم مخصوص خودشان بود.



    اخوان تا پانزده سال به همين حال باقى بودند و از آن پس، ثروتو آسايش، غرور در ايشان كرد به حدى كه همه پيروزيهاى ابن سعودرا نتيجه كوششهاى خود مى دانستند (تاريخ نجد، ص 305 به بعد) .



    گرچه اصل فكر تاسيس جمعيت اخوان از ناحيه قاضى رياض عبدالله بن محمدبن عبداللطيف از آل الشيخ و قاضى احساء شيخ عيسى وعبدالكريم مغربى بود، ولى علماى وهابى شور و شوقى در پشتيبانى از اين اقدام و اصلاحات به خاطر جنبه متجدد م آبانه اى كه داشت،نشان ندادند ولى جلب پشتيبانى آنان براى موفقيت طرح مذكورضرورى بود زيرا نفوذ خود را در ميان اهالى منطقه گسترده بودندو در راس روحانيت عربستان، اعقاب مستقيم محمد بن عبدالوهاب قرار داشتند كه طبقه ممتاز شيوخ را تشكيل مى دادند.



    عبدالعزيز ناچار شد به علماء ضمانتهايى بدهد. وى تعهد كرد كه خود مبلغ افكار وهابى شود و هدف از تاسيس «اخوان» تبليغ وهابيت باشد. مذهبيهاى وهابى بدين ترتيب به اين كار رضايت دادند و دستگاه تبليغاتى خود را به حركت انداختند تا در سراسرسرزمينهاى تابع عبدالعزيز اعلام كنند و تبليغ نمايند كه قوانين الهى ايجاب مى كند كه وفادارى به امير كل منطقه مقدم بروفاداريهاى طايفه اى و قوم و قبيله اى باشد.



    «اخوان» مى گفتند كه اگر كمك آنان نبود ابن سعود هرگزنمى توانست حجاز را فتح كند و همان امير رياض باقى مانده بود.



    آنان به خود مغرور بودند و كم كم معتقد شدند به اين كه مبادى وتعاليم دينى همان است كه آنها فراگرفته اند و هرچه جز اين است،ضلالت مى باشد از اينروى به غير از خود و از جمله به شهرنشينان نجد، با بدگمانى نگاه مى كردند و حتى به ابن سعود هم بدگمان شده بودند و اعتقاد داشتند كه عمامه به سرگذاشتن سنت است ولى عقال به سر بستن بدعت زشتى است و بعضى از ايشان در اين باره آنقدر غلو كردند كه گفتند عقال لباس كفار است و كسى كه عقال مى بندد بايد از او دورى جست.



    بسيارى از آنان معتقد بودند كه هركس چادرنشينى را ترك نكندهرقدر هم در دين قوى باشد، بازهم مسلمان نيست بدين جهت به باديه نشينان سلام نمى كردند و جواب سلامشان رانمى دادند و ازذبيحه آنها نمى خوردند. و نيز معتقد بودند كه شهرنشينان گمراهند و جنگ با آنان واجب است و اين كه اين امر از سوى خدابه ايشان القاء شده و بنابراين سخن هيچ كس را در مورد منع ازجنگ نمى پذيرفتند. جمعى از اخوان به سلطان عبدالعزيز ايرادگرفتند كه باكفار دوستى مى كند و در دين سهل انگارى مى نمايد.



    جامه بلند به تن مى كند و شارب خود را كوتاه نمى كند و عقال به سر مى بندد. خلاصه اين كه فرقه اخوان هرچه را مطابق ميلشان نمى ديدند، حرام مى دانستند و با آن مبارزه مى كردند.



    سيد ابراهيم رفاعى مى نويسد كه: «جمعيت اخوان، گروهى از عوام الناسند و آن طور كه به من رسيده است، كسى از آنها كه قادر به قرائت قرآن نيست، به قارى قرآن مى گويد: تو قرآن بخوان و من آن را براى تو تفسير مى كنم (رساله الاوراق البغداديه، ص 2، چاپ بغداد) .



    گويند: اين روح سركش و اين تعصبات ناپسند، نتيجه تلقينات غلطى بود كه از ناحيه كسانى از شاگردان شيخ عبدالله مزبور كه براى راهنمائى بدويان رفته بودند، به آنان القاء شده بود (وهابيان، ص 373) .



    حافظ وهبه در اين مورد گويد: كه سال 1335 را بايد سخت ترين سالها در تاريخ نجد، به حساب آورد زيرا در اين سال نزديك بودكه يك فتنه داخلى در اين سرزمين برپا شود و جنگ سختى ميان فرقه اخوان و حكومت سعودى و مردم شهرنشين رخ دهد.



    ابن سعود براى جلوگيرى از خطرى كه نجد را تهديد مى كرد، جمعى از طلاب علوم دينى را به سوى اخوان فرستاد تا به اصلاح آنچه فرستاده شدگان قبلى فاسد كرده بودند، بكوشند، ضمنا دست مبلغين قبلى كه تخم جهالت و گمراهى را كاشته بودند، از كارى كه به عهده داشتند، كوتاه شد و از سكونت در «هجر» (خانه هاى گلى) منع گرديدند.



    اين تدبير اگرچه بسيار سودمند واقع شد، ولى نتوانست آنچه رادر اذهان اخوان جايگير شده بود، به كلى از ميان بردارد و اگراز شمشير و سطوت سلطان عبدالعزيز بيمناك نبودند، هرج و مرج،شبه جزيره عربستان را فرا مى گرفت (جزيره العرب فى القرن العشرين، ص 313) .



    حافظ وهبه درباره اوصاف اخوان مى نويسد: «اخوان از مرگ نمى ترسند و براى نيل به شهادت (مطابق عقيده خود) و رفتن به سوى خدا، به مرگ رو مى آورند، مادر وقتى بافرزند خويش وداع مى كند و مى گويد: خداوند ما و تو را در بهشت گرد يكديگر برآرد. هنگام حمله و هجوم شعارشان «اياك نعبد واياك نستعين» بود، من (حافظ وهبه) شاهد بعضى از جنگهاى ايشان بودم و ديدم كه چگونه خود را به مرگ مى سپارند و دسته دسته به طرف دشمن پيش مى روند و هيچ يك جز شكستن و كشتن سپاه دشمن انديشه اى ندارد.



    در دل عموم اخوان ذره اى رحم و شفقت وجود ندارد، هيچ كس ازدستشان رها نمى شود.



    هركجا بروند، قاصدان مرگند. قدرت و خطر اخوان در جنگ، درحمله هاى مكرر به عراق و كويت و شرق اردن معلوم شد. با اين كه امامشان ابن سعود، آنان را از اين جنگها نهى مى كرد و همواره دستور مى داد كه رفق و مدارا بكار برند و مردم را به قتل نرسانند، علما نيز به ايشان سفارش مى كردند كه اسيران وپناهندگان را مقتول نسازند، گوش آنان به سخن هيچ كس بدهكارنبود.



    هرگاه يكى از اخوان كسى را در راه ببيند كه شارب او بلند استوى را به سنت پيغمبر(ص) دعوت مى كند، سپس با دست خود، قسمت زيادى را با مقراض كوتاه مى نمايد و اگر عابر از ميان خانه هاى محل سكوت ايشان بگذرد، منع كردن او از داشتن شارب بلند با شدت عمل و با زور و جبر است، نه از راه نصيحت و با زبان ملايم. وهمچنين اگر جامه كسى را دراز ببينند، زيادى را با مقراض مى برند با همه اينها و با اين كه فرقه اخوان در مقابل حكومت از حد خويش تجاوز كردند، ابن سعود از آزار آنان چشم پوشيد وكارهاى ايشان را با صبر و بردبارى تحمل كرد و مى گفت كه مرورزمان اين شدت و تعصب را تخفيف خواهد داد و از حدت آن خواهدكاست (جزيره العرب فى القرن العشرين، ص 314 و 315)

    السلام علیک یااباصالح المهدی(عج)


    http://www.askquran.ir/picture.php?a...pictureid=2362

  2. تشکرها 2


  3. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    505
    مورد تشکر
    1,183 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    17
    آپلود
    0
    گالری
    0

    &&&&& فرقه وهابيه &&&&&




    بسم الله الرحمن الرحیم



    1 - پيدايش

    اين فرقه منسوب به «محمدبن عبدالوهاب » (بن سليمان بن محمدبن احمدبن راشدبن بريد بن محمدبن بريد بن مشرف بن عمر بن بعضابن ريس بن زاحزبن محمدبن على بن وهيب التميمى ) ازمردم «نجد» (هزارو دويست شش - هزار و صدو پانزده قمرى ) مى باشد. «محمدبن عبدالوهاب » به مكتب «ابن تيميه » گرايش داشت . نام اين فرقه از پدر «محمد» كه «عبدالوهاب » بود، گرفته شده است . «عبدالوهاب » كه از علماى عينيه از بلاد نجد بود. محمد فقه هنبلى رانزد پدرش «عبدالوهاب » كه از علماى هنابله بود، فرا گرفت . آثار «ابن تيميه » و «قيم جزى » «كه شاگرد ابن تيميه بود» را مطالعه كردو تحت تاثير قرار گرفت .

    ابن تيميه : «ابوالعباس احمدبن عبدالحيلم حرانى » از علماء حنبلى قرن هفتم و هشتم هجرى است كه عقايد وى مخالفت افكار مذهبى معاصر خود تكفير شد و مدتى زندانى بود مورد آزار مغولان قرار گرفت و از شام به قاهره گريخت .

    در سال 712 ق دوباره به «دمشق » بازگشت و در سال 728 ق در گذشت .

    محمد بن عبدالوهاب در بصره از «شيخ محمد مجموعى » علم دين آموخت ، در شام و حجاز نيز كسب فيض كرد وكمال يافت و سفرهايى به ايران «اصفهان » نمود.

    در رابطه با نهضت پاكدينى «محمدبن عبدالوهاب » چند نكته قابل تاءمل هست كه خواننده تاريخ عقايد و آراء بايد به آنها توجه كند: نكته نخست اينكه مقطع زمانى پيدايش اين نهضت قابل توجه است . نكته دوم ، تحصيلات محد بن عبدالوهاب و مناطق و مراكزى كه در آن تحصيل وتحقيق كرده است ، مى باشد.

    در رابطه با نكته نخست ، مى دانيم كه قرنهاى دهم تا سيزدهم هجرى فصل جديدى در تاريخ عقيد و آراء اسلامى بشمار مى رود: «امپراطورى عثمانى » خود را وارث خلافت اسلامى مى دانست و مدعى بود كه آخرين خليفه عباسى خالفت را به اين خاندان وصيت كرده است . از ديگر طرف ت رقباى ترك عثمانى كه پيشينه اى دراز در اختلافات قبيله اى و محلى و منطقه اى بايكديگر داشتند، ائتلاف كرده و نهضت صفويه را بر پاى داشتند. اتحاد و ائبلاف هفت قبيله ترك ، رژيم صفوى درايران را پديد آورد. استخدام مذهب شيعه اماميه بخشى از استراتژى ستيزه جويانه رقباى ترك عثمانى در مبارزه باامپراطور عثمانيان بود. نهضت شيعيگرى صفويه كه با قوت و قدرت قزلباشهان شمشيرهاى آخته و قتبل عام سنيان شهر نشين ايران اكثرا سنى ، رو به گسترش بود، تا آن سوى مرزهاى جغرافيايى ايران فرا رفت و در طى نزديك به يك قرن ت سنى كشى و شيعه كشى در اين دو امپراطور و صدور آن به شام وحجاز نزاع فرقهاى و كلاى شيعه و سنى را كه در دوره آل بويه آغاز و بعد همراه با فراز و نشيبهائى ادامه داشت ، تجديد و تشديد كرد و به اوج بى سابقه اى رسانيد.

    اقدامات علماى سنى (كه در جهت اهداف سياسى سلاطن صفويه از يك سو و علما سنى در جهت اهداف سياسى امپرااطورى عثمانى از ديگر سو) بر اين كينه ودشمنى رنگ و رونق شگفتى مى داد. بر خواننده محقق در تاريخ ايران روشن است كه دوره صفويه بيش از هر دوره ديگرى در تاريخ ايران و اسلام شيعه ت بخران سازبوده است :

    بيشترين و تندترين رديه ها عليه مذهب اماميهدر همين دوره از سوى سنيان نوشته شده است ، علماى بزرگ شيعه كه اصولا در بلاد سنى نشين بى طرف بوده اند، ترور شده اند (نمونه اش شهيد ثانى ) بى گناه بلاد عثمانى قتل عام شده اند ورعب و وحشت و ناامنى كليه جوامع شهرى و روستايى شيعيان برون مرزى آن روزگار را فراگرفته بود. و از همه مهمتر سيمايى كه صفويه از «تشيع اماميه » ارائه داده مى كرد، مسئله يازتر بود و دستاويز حمله و بهانه مناسبى در دست علمامتعصب سنى بود. اسناد تاريخ نشان ميدهد كه در بلاد سنيان ، «تشيع اماميه » مترادف بود با مذهب شرك و تمام بر چسب هايى كه در ادوار گذشته تاريخ ت اسلاف سنى شان بر تارك «تشيع » چسبانده بودند، صحت و مشروعيت مى يافت .

    اقدامات صفويه تا آنجا شوم و ويرانگر بود كه بسيارى از سنيان متعصب ، اقدامات خلفاء اموى و عباسى را عليه «ائمه شيعه » (عليه السلام ) توجيه ميكردند، و مى دانيم كه درگذشته قبل از صفويه «غزالى طوسى » براى خوشايند خلافت و سلطنت تسنن ، «يزيد بن معاويه » را تبرئه كرد ولعن بر او را حرام دانست .اما اينبار قضيه شكل جدى تر بخود گرفت وكليه خلفا سفاك اموى - عباسى تبرئه شدند. حقانيت ، مظلوميت و معنويت تشيع اماميه بايكوت شد و سناين بلاد همچو آتشى در زير خاكستر منتظر فرصت بودند.

    «محمدبن عبدالوهاب » درست در چنين مقطع بلند تاريخى زاد و زيست و ديد ولمس كرد.

    ونكته دوم ، تحصيلات «محمدبن عبدالوهاب » است . او در حوزهايى مطالعه مى كرد كه در معرض تهاجم فرهنگى ، سياسى و نظامى صفويه بودند. آمدن اوبه ايران و مخصوصا «اصفهان » و اقامت او در آن شهر قابل توجه است . او از نزديك شاد اقدامات متوليان رسمى و دولتى و علمى مذهب اماميه بود. بدو شك محمدبن عبدالوهاب در مراسم محرم اصفحان ديده است كه چگونه در روز «عاشورا» شاه شيعه !! سرهاى بريده سنيان را به عنوان سرهاى بريده امويان !! تحويل مى گيرد و به قاتلين سكه هاى طلا مى هد...

    خلاصه اينكه محمد بن عبدالوهاب و نهضت افراطى او محصول چنين دوره اى است .

    يعنى يك واكنش ! يك عكس العمل كه مى تواند اشكال مختلفى در انعكاس خود بيابد.

    آنگونه كه وقتى محمودافغان ايران رادر نورديد، «ملا زعفران » سنى را آورد تا مال وجان و ناموس روافض !! را مباح كند و دراصفهان چنين شد..

    علمامذهبى در نقد و نفى «وهابيت » تنها «معلول » را مى بيند واز علت غافل اند وفورا دست خارجى و... را در كار مى آورند.

    تعاليم «محمدبن عبدلوهاب » در واقع تهاجمى است فرهنگى عليه محصولات فرهنگى صفويه و اقدامات نظامى مخرب و ويرانگر وظالمانه او و پيرونش ، عكس العملى است عليه اقدامات قزلباشان صفوى كه در طول حداقل يك قرن تمام با قداره «تشيع » رادر دل و درون توده هاى عامى سنى ايران و اطراف آن فرو كردند وعقايد و اماكن سنيان را زيرو رو كردند.

    و همان گونه كه قتل عامهاى «شاه اسماعيل اول » درشيعه كردن سنيان ، عنوان «جهاد» داشت و فتواى فقها را در حمايت خودبهمراه داشتند، تخريب ها وقتل عامهاى وهابيان در بلاد شيعه و انهدام اماكن مذهبى اماميه ، عنوان جهاد و پاكسازى و تطهير اسلام !! و توجيه مذهبى داشت . و در همين جا بايد به اين نكته واقعيت تاريخى اشاره كرد كه تاريخ اسلام از آغاز تاكنون نشان مى دهد:

    كليه فرقه ها و نهضتهاى فكرى ، فرهنگى ، سياسى ، اجتماعى و نظامى در سايه و فضاى فرهنگى ، سياسى خلافت و سلطنت پديد آمده اند و هر كدامشان به نحوى دراعتراض به وضع موجود، ابراز وجود كرده اند، اگر در ستيز با عقايد رسمى بوده است و نفى تفكر موجودت بدعت ناميده شده و اگر در نبرد با ساختار سياسى فرهنگى - اجتماعى - اقتصادى موجود ونفى سيادت متوليان رسمى بوده ، تكفير گرديده و تحت پيگرد مذهب رسمى و سياست حاكم قرار گرفته است و بعد در تاريخ عقايد و آرا به بدترين وجهى تحريف شده است وبه صاحبان آرا و عقايدت اقوال و اعمالى نسبت داده اند كه روحشان از آنها خبر نداشته است و همين اقوال پشتوانه تاريخ نقلى و كتب فرق و ملل و نحل گرديدهاست . نكته ديگر اين است كه تاريخ عقايد و آراء بشرى نشان مى دهد كه هر حركت فكرى ( مثبت يامنفى ) اصولا دارى علل و انگيزه هائى است كه مبادى عقيدتى آن مبتنى بر همين علل و انگيزهاست ، ايدئولوژى و پيام آن حركت بر همين علل استوار است و بعد براى توجيه تاريخى خود به دنبال پيشينه و ريشه مى گردد. دراين شكى نيست كه محمد بن عبدالوهاب ، عقايد كلامى خود رادر تاريخ عقايد و آراء اسلامى جستجو كرده و عقايد ابن تيميه را مناسب ديده و هماهنگيهائى با آنهاداشته است .اما خود ابن تيميه محصول چه عصرى است ؟ او نيز محصول عصر تنازع بقا مذاهب رسمى است است : عصر مغولان و بعد در دوره ايلخانان ) مذاهب اسلامى در چه رقاتبى براى بقا بودند حنفيان قظب غالب مذاهب تسنن بودند و شيعه اماميه مذهب رقيب نيزگاه غالب مى شد. در اين ميان حنبليان و شافعيان در اقليت و محدوديت بودند وزيديان و اسماعيليان در تعقيب و قتل عام ...

    ابن تيميه محصول چنين عصرى است كه عقايد وآراش را بايد در قالبهاى منجمد و متحجر شاعره واصحاب الحديث ومرجئه و جبريه ديد. آنچه مهم است ، بايد به علل ، عوامل و انگيزه هاى خيزش بك حركت و به ريشه هاى توجيها تاريخى آن .

    در منابع شيعه اماميه ابن تيميه اينگونه معرفى شده است : احمدبن تيميه (728 - 661 ق ) فقيه ، محدث ومتكلم حنبلى است وى متولد 661 ق . در حران (سوريه ) مى باشد و در ايام حمله مغولان مقيم دمشق شد. او داراى تاءليفات بسيارى است بالغ بر سيصد جلد است . «ابن تيميه » بر كليه مذاهب اسلامى انتقاد داشت و كتبى عليه اين مذاهب نوشت . در عين حال مورد احترام عامه بود. «ناصر» خليفه فاطمى وى را به زندان انداخت با پا در ميانى مادرش آزاد شد. او قائل به تجسم و تشبيه بود. «علماء عامه » عليه او اظهار نظر كرده اند و كتبى بر رد عقايد وى نوشته اند. برخى ابن تيميه را «بدعت گذار» و برخى ديگر كافر دانسته اند.

    گويند «بخارى » وى را «كافر» دانسته است .

    آثار و عقايد او در شام و اطراف ممنوع اعلام گرديد و خليفه وقت دستور داد هر كس بر اين عقايد باشد، مال و جانش مباح است .

    از عقايدى كه به وى نسبت داده اند اين است كه وى تمام عقايد مسلمانان را زير سؤ ال برده و آنان را در پرستش متوليان رسمى مذاهب به يهود ونصارى تشبيه كرده كه احبار و رهبان خود را مى پرستند گويند عقايد و آثار او در تجسم و تشبيه خداوند است به اصحاب سقيفه توهين روا داشته ، مردم را از زيارت قبر رسول الله باز داشتهو آن را نوعى شرك تلقى كرده است . عقايد و آراء او بر خلاف عقايد عامه مسلمانان است ، لذا كليه فقهاء رسمى عليه او هماهنگ عمل كردند و به زندانش د انداختند.

    2 - عقايد و آراء: مى گويند وهابيها معتقدند كه هيچ انسانى نه موحد است و نه مسلمان مگر اينكه امورى را ترك كند، از جمله : 1 - به وسيله هيچ يك از رسولان و اولياء پروردگار به خداوند توسل نجويد، و هرگاه اقدام به اين كار كند و بگويد: اى خدا! توسط پيامبرت محمد (صلى الله عليه و آله ) به تو متوسل مى شوم كه مرا مشمول رحمت خود قرار دهى ، اينگونه افراد در راه شرك گام نهاده و مشرك مى باشند.

    2 - زائران به قصد زيارت به آرامگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نزديك نشوند و بر قبر آن حضرت دست نگذاريد و در آنجا دعا نخوانند و نماز نگذاريد و ساختمان و مسجد بر روى قبر نسازند.

    3 - از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) طلب نكنند اگر چه پروردگار، حق شفاعت را پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) داده است ولى از طلب آن نهى فرموده است . بر مسلمانان جايز است كه بگويد: «يا الله ! شفع لى محمدا» :

    «پروردگارا! محمد (صلى الله عليه و آله ) را شفيع من قرار ده » ولى روا نيست كه بگويد: «يا محمد! (صلى الله عليه و آله ) اشفع لى عندالله ».

    و كسى كه از پيامبر طلب شفاعت كند، مانند اين است كه از بت ها شفاعت خواسته باشد

    4- بايد هرگز به رسول خدا «صلى الله عليه و آله » سوگند ياد نكندو او راندا ننمايد (: يا محمد) و آن حضرت را با عبارت «سيدنا» توصيف نكند و الفاظى از قبيل : بحق محمدو.. بر زبان جارى نسازد.

    5 - نذر براى غير خدا و پناه بردن و استغاثه به غير خداوند شرك است .

    6 - زيارت قبور و ساختن گنبد و بارگاه بر آنها وتزئين قبور و سنگ كتيبه ، چراغ روشن كردنو شمع گذاشتن بر آنها شرك است .

    7 - وهابيون بر اين باور شدند كه مسلمانان درطى روزگار وقرون ، از آئين اسلام منحرف شده اند و در دين خدا بدعت هائى جاى داده اند كه با شرع اسلام متناقض مى باشد. به عقيده وهابيون بايد از اصولى كه پيامبر اسلام «صلى الله عليه و آله » حكم فرموده ، پيروى كرد و از منهيات او دورى نمود. بايد فقط پرودگار اميدوار بود و از او ترسيد و به او توكل كرد و شفاعت خواست .

    8 - هرگونه مراسم تشييع جنازه و سوگوارى حرام است . ارواح اموات كارى نمى توانند بكنند و در امور دنيوى و اخروى زندگان دخالتى نمى توانند داشته باشند.

    تاءويل آيات حرام است ...

    9- كار بردن القاب كه بر عزت و احترام دلالت دارد، در مورد افراد بشر ناصواب است زيرا احترام و تعضيم تنها شايسته خداوند است .

    10 - هرگاه مسلمانى از دنيا برود، روح او در بهشت است واين جاى شادى و سرور دارد نه غم و اندوه .

    گويند وهابيون قائل به جنگ با ديگر فرق و مذاهب اسلامى هستند و مدعى اند كه يا بايدبه آئين وهابيت در آينده و يا جزيه دهند. آنان مخالفان خود را متهم به كفر و شرك مى كنند واموال و انفس و نواميس د بقيه را حلال مى دانند. از ديدگاه وهابيون مرتكب كبيره كافر است و هر كس در جنگ كشته شود، به بهشت مى رود. وهابيون آيات قرآنى وارده پيرامون شرك و كفر را بر مسلمانان مخالف خود منطبق مى كنند.

    گفتگوى يك عالم شيعه با محمد بن عبدالوهاب :

    در برخى كتب ، سخن از مباحثه يك دانشمند شيعى به نام «شيخ جواد قمى » (؟) با محمد «محمد بن عبدالوهاب » رفته است . گرد آوردنده اين مطالب را از كتاب خاطرات منسوب به فردى نام «همفر» انگليسى (؟) نقل كرده است .

    دانشمند شيعى : چرا از امام على بن ابى طالب عليه السلام پيروى نمى كنى ؟

    محمد بن عبدالوهاب : از ديدگاه من على مانند عمر گفتارش حجت نيست ، تنها حجت ما كتاب خدا وسنت پيامبر است .

    دانشمند شيعى : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : « انا مدينه العلم و على بابها » در اين صورت ميان على و ديگران فرق هست .

    محمد بن عبدالوهاب : اگر گفتار على حجت بود پس چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله نفرمود: «كتاب الله و على بن ابى طالب ».

    دانشمند شيعى : آرى ! رسول خدا صلى الله عليه و آله اين را فرموده است :

    « انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى »

    و على رئيس عترت رسول الله صلى الله عليه و آله است .

    دانشمند شيعى مدارك زيادى از منابع عامه در اثبات اين گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله ارائه كرد.

    محمد بن عبدالوهاب : اگر پيامبر چنين گفته باشد، پس او چه مى شود.

    دانشمند شيعى : «سنت » رسول خدا صلى الله عليه و آله شارح «كتاب الله » است و «عترت » رسول شارح «سنت » او است

    وقتى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) از دنيا رفت ، مسلمانان به يك شارح نياز داشتند كه قرآن را تفسير و تشريع كند. اين كار تنها از عترت رسول ساخته بود.

    محمد بن عبدالوهاب سكوت كرد وپاسخى نداشت كه بدهد.

    3 - رهبران فرقه وهابيه :

    وارث مقتدر و مسلط آئين وهابيت ، اندكى پس از پيدايش آن ، خاندان آل سعود شد.

    اين خاندان كه از دير باز بر جزيره العرب دست داشته ، توانست با تكيه بر اين آئين و حمايت وگسترش واحيا آن تنها وارث بى چون وچراى وهابيت گردد.

    1 -محمد بن سعود، نخستين فرد از خاندان سعود است كه مذهب وهابيه را قبول كرد (م 1279 ق )

    2 - عبدالعزيز بن سعود. وى بر «احساء» و«قطيف » دست يافت وسواحل خليج فارس را نيز در اختيار گرفت . در سال 1216 ق كربلا را غارت كرد. اندكى بعد مكه وطائف را زير نفوذ گرفت وبر عمان دستيافت . در سال 1218 قمرى توسط يكى از شيعيان كشته شد.

    3 - سعود بن عبدالعزيز. در دوره رهبرى وى وهابيان به بغداد وعمان مكه و مدينه و حوران يورش بردند. نام سلطان وقت را از خطبه ها برداشتند .نيروهاى عثمانى وهابيان بردند. نام سلطان وقت را از خطبه ها بر داشتند. نيروهاى عثمانى وهابيان را شكست دادند و شهرها را پس گرفتند. وى در سال 1229 قمرى درگذشت .

    4 - عبدالله بن سعود. وى توسط طولون پاشا شكست خورد ودستگير گرديد. او وفرزندان او در سال 1233 قمرى در قسطنطنيه به دار آويخته شدند.

    5 - مشارى بن سعود (برادر عبدالله ). اونيز توسط محمد على پاشا دستگير گشت و در سال 1234 قمرى در راه مصر در گذشت .

    6 -تركى بن عبدالله بن محمد بن سعود. وى قدرت را در رياض بدست گرفت . اندكى بعد مصريان وى را از شهر بيرون راندند. ولى او دوباره قدرت را بدست آورد وبه رياض بازگشت . تركى بر احسا وبحرين دست يافت ودرسال 1249 قمرى توسط مشارى بن عبدالرحمن كشته شد.

    7 - مشارى بن عبدالرحمن بن مشارى بن حسن بن مشارى بن سعود 8 - خالد بن سعود (1257 - 1255 ق )

    9- عبدالله بن شبيان بن ابراهيم بن شبيان (1259 - 1257)

    10 - فصيل بن تركى (دوبار قدرت را بدست گرفت : بار اول 1255 قمرى ، وبار دوم 1282 - 1259 قمرى )

    11 -عبدالله بن فصيل بن تركى (سه بار قدرت را بدست گرفت : 1291 - 1287 ق و 1301 - 1300 و 1304 - 1301 قمرى )

    12 - سعود بن تركى .

    13 - محمد بن سعود

    14 - عبدالرحمنبن فصيل

    15 - محمد بن فصيل

    16 - عبدالعزيز بن عبدالرحمن فصيل

    خاندان آل سعود

    همچنان سيادت وقدرت خود را بر سراسر جزيره العرب حفظ كرده اند و اينك بر سرزمين وحى حكومت ميكنند. «ملك فهد» پادشاه عربستان سعودى وارث اجداد واسلاف خويش است كه با اقتدار كامل بر تخت سلطنت نشسته وخود را «خادم حرمين شريفين » معرفى مى كند.

    4 - تهاجم وتخريب : وهابيان به انجام عقايد وشعائر خويش پرداختند وبراى محو به اصطلاح آلودگيها از ساحت اسلام به تهاجم وتخريب روى آوردند:

    1 - حمله به مدينه منوره : وهابيان از بيابهانهاى نجد تا صحراهاى حجاز تاختند و به مدينه يورش د بردند وحرم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را غارت كردند و مزار شريف نبوى را مورد بى احترامى قرار دادند.

    2 - حمله به كربلاى معلى : وهابيان چند مرتبه به كربلا حمله برده اند در سال 1216 ق ، امير سعود به اتفاق سپاه نيرومندى از مردم نجد و عشاير جمو و حجاز و تهامه و...به عراق يورش بردند. در ماه ذوالقعده همان سال به شهر كربلا رسيده آن شهر را محاصره كردند.

    سپاهيان وهابى برج و باروى شهر را خراب كرده ، وارد شهر شدند و گروه بسيارى از اهالى كربلا را در كوچه وبازار و منازل كشتند واموال مردم را غارت كردند.

    گنبد روى آرامگاه امام حسين بن على عليه السلام را خراب كردند و صندوق روى بارگاه را كه از زمرد و ياقوت و جواهرات تزئين شده بود، گرفتند و بردند. در حدود دو هزار نفر ازمردم كربلا كشته شدند.

    برخى مورخان ايرانى تاريخ حمله به كربلا را در ذوالحجه سال 1216 ق در روز عيد غدير نوشته اند. و هابيان به حرم مطهر امام حسين بن على عليه السلام اهانت روا داشتند.

    3 - حمله به نجف اشرف : امير سعود از كربلا به نجف رفت (1216 ق ) و آن شهر را محاصره نمود. اهالى نجف به مقاومت پرداختند. وهابيان نتوانستند به داخل شهر راه يابند. مردم قبلا خزانه حرم امام على عليه السلام را به بغداد منتقل كرده بودند تا از غارت در امان بماند. در اين حمله ناموفق پنج تن از اهالى نجف كشته شدند.

    در سال 1220 يا 1221 قمرى گروهى از وهابيان به رهبرى امير سعود به نجف يورش بردند. در اين حمله نيز با مقاومت مردم روبرو شدند.

    در اين مقاومت مردم ، علما و طلاب شركت داشتند. نيروهاى امير سعود پانزده هزار نفر بودند كه هر چه كوشيدند، نتوانستند به شهر راه يابند. در اين درگيرى هفتصد نفر از وهابيان كشته شدند.

    4 - حمله به شرق اردن : در سال 1343 قمرى گروهى از وهابيان به شرق اردن يورش بردند و بسيارى از مردم آن سامان را كشتند واموالشان را غارت كردند. دولت وقت اردن به كمك مردم شتافت و وهابيان عقب نشينى كرده ، شكست خوردند. در اين نبرد 300 نفر از وهابيان كشته شدند و تعدادى به اسارت در آمدند.

    وهابيان براى گسترش قلمرو و نفوذ خود دست به هرگونه حركاتى ميزدند .اين حملات و حركات با قتل و غارت همراه بود. امير ان نيرومند حاكم بر صحراى نجد با وهابيان مخالفت مى كردند ولى نتوانستند از نفوذ و سيطره آنان جلوگيرى كنند.

    اشراف مكه و حكام حجاز، وهابيان را خارج از دين معرفى ميكردندو از ورود آنان به حرم جلوگيرى مى نمودند. اين وضعيت در دوره رهبرى محمد بن سعود برقرار بود.

    پس از وى عبدالعزيز بن سعود زمام امور در دست گرفت . او در سى سال اول امارت خود هميشه با قبائل مجاور در حال جنگ بود. در سال 1208 ناحيه احساء را فتح كرد و بر قطيف نيز دست يافت تصرف اين دو ناحيه ، وهابيان را بر خليج فارس راه داد.

    وهابيان همچنان از ورود به حرم و انجام مراسم حج ممنوع بودند. سرانجام وهابيان اجازه مشروط يافتند. آنان بايد جزيه ميدادند تا امير مكه به آنان راه دهد.

    در سال 1212 قمرى وهابيان بر امير مكه پيروز شدند و به قرار داد صلح راضى گرديدند.

    در سال 1214 قمرى وهابيان توانستند در مراسم حج شركت كنند.

    ديرى نپائيد كه قرار داد صلح نقض شد واختلاف بين دو طرف آغاز گرديد .جنگ خونين بين وهابيان و امير مكه سالها به طول انجاميد. در اين نبرد طولانى بار ديگر وهابيان پيروز شدند و شهر طائف را به تصرف خود در آوردند گويند: وهابيان مردم طائف را قتل عام كردند، كودكان را سر بريدند، قاريان قرآن را در حال تلاوت كشتند وقرآنها و كتب حديث را سوختند اين واقعه در سال 1217 قمرى روى داد. وهابيان پس از تصرف طائف قصد داشتند بهمكه روند، اما حضور حاجيان در مراسم حج ، آنان را ترساند. پس از پايان مراسم وعزيمت حجاج به او طانشان وهابيان رهسپار مكه شدند .در مكه چهارده روز اقامت گزيدند و مردم را به توبه وا مى داشتند. وهابيان به تخريب آرامگاهها و قبور و ديگر اماكن مقدس پيرامون حرم و مكه پرداختند. كليه ساختمانهائى را كه بلندتر از كعبه بود، ويران كردند آنان به هنگام اين شرك زدائى از ساحت اسلام ! شعار مى دادند و طبل مى زدند.

    اين پاكسازى سه روز ادامه يافت .

    وهابيان مقرر داشتند كه كعبه حق انحصارى مذهب خاصى نيست : بايد كه نماز صبح را شافعيان بخوانند و نماز ظهر را مالكيان ، ونماز عصر را حنبليان و نماز مغرب را حنفيان بخوانند و بايد نماز عشا براى همه آزاد است . نماز جمعه را بايد «مفتى مكه » بخواند و بايد كهكتاب «كشف الشبهات » تاءليف : مجحمد بن عبدالوهاب در «مسجد الحرام » تدريس شود و همه مردم شركت كنند.

    «سعود» 24 روز ديگر در مكه ماند، آنگاه براى دستگيرى شريف غالب به طرف جده رهسپار گرديد و آنجا را در محاصره انداخت و چون شهر داراى قدرت دفاعى نيرومندى بود، امير سعود نتوانست آنجا را فتح كند، ناگزير به نجد بازگشت و شريف غالب دوباره مكه را تصرف كرد.

    همان طور كه قبلا اشاره شد، وهابيان به مدينه منوره نيز يورش بردند و بى احتراميها كردند، اشيا قيمتى را بردند ومساجد و قبور را ويران كردن ، حرم نبوى را غارت كردن وقبرستان بقيع را منهدم ساختند. قاضى و حاكم شرع مدينه را كه از طرف عثمانى منصوب بود، بيرون كردن و حاكمى به نام شيخ عبدالحفيظ از خود قرار دادند. مردم را از زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بازداشتند و شيعيان را از زيارت قبور ائمه عليه السلام در بقيع منع كردند.

    يكى از مورخان عرب درباره حوادث مدينه نوشته است كه وهابيان قبه ائمه شيعه در بقيه را ويران كردند ولى به حرم نبوى صلى الله عليه و آله كارى نداشتند. امير سعود از مردم مدينه پرسيد: با قبه هاى بقيع چه بايد كرد؟ مردم از ترس گفتند:

    بايد خراب كرد. وهابيان با كمك مردم قبه هاى را ويران ساختند و تمام جواهرات اهدائى اين مقابر را بردند.

    وهابيان در سال 1222 قمرى مراسم حج را تعطيل كردند و مردم را از انجام مناسك باز داشتند.

    در سال 1220 قمرى مردم عراق را از حج بازداشتند ودر سال 1222 قمرى مردم و شام را به مكه راه ندادند. اين ممنوعيت براى مردم عراق چهار سال و براى مردم مصر و شام سه سال برقرار بود. اقدامات وهابيان در اماكن شيعه واكنشهائى را به دنبال داشت فردى شيعه از اهالى عماريه موصل عراق به قصد كشتن عبدالعزيز پدر امير سعود راهى نجد شد. گويا قرار بود كه امير سعود عامل حمله به كربلا و نجف را بكشد، ولى چون دسترسى به او ممكن نبود، پدرش را از پاى در آورد.

    اين مرد شيعى در لباس دراويش ، خود را فردى عابد وزاهد و گوشه گير نشان داد ومريد آل سعود معرفى كرد. او نتوانست با رفتار حساب شده خود، مورد توجه واحترام عبدالعزيز قرار بگيرد. سرانجام به هنگام نماز عصر، وقتى عبدالعزيز به سجده رفته بود، با دشنه شكم او را دريد و كارش را ساخت . ضارب توسط عبدالله بن محمد بن سعود (برادر عبدالعزيز) از پاى در آمد. در تواريخ آمده است كه ضارب افغانى الاصل بوده است ونام وى را از ملا عثمان نوشته اند. برخى منابع بر شيعه بودن ضارب تاكيد كرده اند كه از اهالى عماريه بوده است .

    السلام علیک یااباصالح المهدی(عج)


    http://www.askquran.ir/picture.php?a...pictureid=2362

  4. تشکر


  5. #3

    تاریخ عضویت
    جنسیت ارديبهشت ۱۳۸۸
    نوشته
    1,017
    مورد تشکر
    2,509 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    29
    آپلود
    0
    گالری
    3



    تاريخچه تفكر و عقايد وهابيت: عقايد و تفكرات مذهبي كه اساس و اصول فرقه‌ وهابيت را مي‌سازد، قرن‌ها پيش بذر آن بوسيله بعضي از علمايي كه خودشان را به مذهب حنبلي، يكي از مذاهب اهل سنت نسبت، مي‌داده‌اند پاشيده شده و رفته رفته از حوزه فكري پديد آورنده آن، تجاوز نموده و بعضي از عوام نيز در دام و حصار اين عقايد انحرافي و نفاق قرار مي‌گيرند.
    اعتقادات اوليه فرقه وهابيت را مسئله زيارت قبور انبياء و صلحاء، شفاعت و متوسل به آنان تشكيل داده و از همين جا با ساير مذاهب اسلامي راه‌شان را جدا نموده اين مسائل را اساس توحيد و شرك قرار داده و بر همين مبنا همه مسلمين را كافر و مشرك مي‌دانند. و ساير اختلافات وهابيت با مسلمين نيز در حقيقت از همين جا ناشي مي‌شود.
    مبدع و پديد‌ آورنده اصلي عقايد وهابيت احمدبن عبدالحليم معروف به ابن تيميه است كه در سال (661 ق) در شهر حران يكي از شهرهاي سوريه فعلي متولد گرديد.
    [1] اگرچه چند سال قبل از او در قرن چهارم هجري «ابو محمد بر بهاري» يكي ديگر از علماء حنبلي زيارت قبور را منع كرده بود كه از طرف خليفه عباسي مورد انكار قرار مي‌گيرد و در همين قرن چهارم، عبدالله بن محمد عبكري حنبلي معروف «به ابن لطه» متوفاي 1378 قمري زيارت و شفاعت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را انكار نموده و سفر براي زيارت قبر آن حضرت را سفر معصيت دانست.[2] ولكن ابن تيميه اعتقاد به حرمت زيارت و حرمت طلب شفاعت از پيامبر اسلام و ساير اولياء را با ضميمه يك سلسله عقايد و تفكرات جديد ديگر به طور حساب شده، در كتاب‌هاي متعدد به صورت گسترده و بر محور شرك وتوحيد ـ (كه در حقيقت تمام اعتقادات او از دشمني با اهل بيت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله) ـ نشأت گرفته است) ـ تدوين نموده و براي اخلاف خودش به جا گذاشت. و در برابر آراء و نظريات ابداع شده ابن تيميه، علماء بزرگ اسلامي اعم از شيعه و سني هم عصر او آرام ننشسته و كتاب‌هاي زيادي را در ردّ عقايداو نوشته‌اند. ابن بطوطه،‌عبدالله بن سعد يافعي، تقي الدين سبكي، ابن حجر مكي، قاضي احنائي هر كدام به ترتيب كتاب‌هاي بنام تحفة النظار مرآت الجنان، شفاء السقام في زيارة خير الانام، جوهر المنظم في زيارة قبر النبي مكرم و المقالة المرضيه در ردّ عقايد ابن تيميه نوشته و همچنين ابوحيان اندلسي، كمال الدين زملكاني،‌ابوبكر الحصيني، ابن حجر عسقلاني، شيخ موسوي عبدالعظيم هندي، حافظ ذهبي، هر كدام به سهم خود عقايد و نظرات ابن تيميه را مردود شمرده و منافات و تضاد آراء او را با اسلام به اثبات رسانده‌اند.[3] و بالاخره علمأ اهل سنت به خصوص علماء شافعي و مالكي مخالفت‌شان را با ابن تيميه از حوزه نظر به حوزه عمل برده و چندين بار او را راهي زندان حكام وقت نموده كه در سال 728 قمري در زندان مي‌ميرد.[4]
    بعد از مرگ ابن تيميه شاگرد مخلص او بنام محمد بن ابوبكر معروف به ابن قيم الجوزيه كتاب‌ها و آثار استادش را جمع‌آوري كرده و در ترتيب و تبويت و انتشار آن تلاش‌هاي پي‌گير را متحمل شده و خود نيز كتاب‌هاي متعددي را براي حفظ و دفاع از عقايد استادش نگاشته است.
    [5]
    بعد از ابن قيم كسي به نام‌ حامي عقايد ابن تيميه معروف نمي‌باشد و اين عقايد همين طور در ميان كتاب‌هاي آنان باقي مي‌مانند تا اينكه شخصي به نام محمد بن عبدالوهاب به عنوان مجدّد دين در قرن دوازدهم هجري قمري سر از نجد عربستان درمي‌آورد.
    [1] . الكثيري، سيد محمد، السلفيه بين السنة و الامامية، بيروت، انتشارات غدير، اول، 1418 ق، ص 211.
    [2] . فقيهي، علي اصغر، وهابيان، انتشارات اسماعيليان، دوم، 1364 ش، ص 19 و 20.
    [3] . والكثيري، سيد محمد،‌السلفيه بين اهل السنة والاماميه، انتشارات الغدير، اول، 1418ق، ص 235 ـ 239. [4] . فقيهي، علي‌اصغر، وهابيان، مؤسسه اسماعيليان، دوم، 1364 ش، ص 46.
    [5] . الكثيري، سيد محمد، السلفيه بين اهل السنة و الاماميه، انتشارات الغدير، ‌اول، 1418 ق، ص 303.

  6. تشکر


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود