جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: ناگفتههايي از حادثه تلخ سوء قصد به جان رهبري
-
۱۳۸۸/۰۶/۰۸, ۱۰:۲۶ #1
- تاریخ عضویت
شهريور ۱۳۸۸
- نوشته
- 161
- مورد تشکر
- 186 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 1
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
ناگفتههايي از حادثه تلخ سوء قصد به جان رهبري
جمعي از اعضاي تيم حفاظت و اعضاي تيم پزشكي حضرت آيتالله خامنهاي بعد از 25 سال، در محضر رهبر انقلاب به بيان خاطرات و ناگفتههايي از حادثه تلخ ترور در ششم تير1360 پرداختند.
در اين مراسم كه نزديك به 4 ساعت به طول انجاميد، آقايان خسروي وفا، حاجيباشي، جباري، جواديان، پناهي و حياتي از محافظان قديمي رهبر انقلاب، به همراه 3 نفر از تيم پزشكي ايشان ــ دكتر ميلاني، دكتر زرگر و دكتر منافي ــ به مرور خاطرات خود از ششم تير 1360 پرداختند. آنچه ميخوانيد روايتي است كوتاه از اين نشست.
- اصلا اون روز مسجد يه جور ديگه بود...
- راست ميگه! مثل هميشه نبود، هفتهي قبل هم كه برنامه لغو شد، اومده بوديم اما اينطوري نبود!
- توي حياط يه جايي واسه ضبط صوتها درست كرده بوديم.
- نماز ظهر كه تموم شد، آقا رفتن پشت تريبون.
- سئوالها هم خيلي تند و بعضا بيربط بود...
- پرسيده بودن شما داماد وزير گرفتي و فلان قدر مهر دخترت كردي.
- آقا اول كمي درباره شايعات عليه شهيد مظلوم بهشتي صحبت كرد و بعد هم اشاره كرد كه من اصلا دختر ندارم!
- من ديدم يه نفر با موهاي وزوزي داره با يه ضبط صوت به سمت تريبون مياد.
- نه يه نفر نبود! ضبط رو دست به دست دادن تا كسي شك نكنه!
- منم فكر كردم ضبط بچههاي خود مسجده؛ ديگه شك نكردم چرا اين ضبط مثل بقيه توي حياط نيست!
- ولي نفر آخر، از خودشون بود!
- آره! آره! چون دقيقا ضبط رو گذاشت رو به آقا و سمت چپ؛ درست مقابل قلب ايشون!
- من همينطوري رفتم به ضبط يه سري بزنم! كمي زير و بمش را نگاه كردم و بعد ناخودآگاه جاشو عوض كردم، گذاشتم سمت راست، كنار ميكروفن، كمي با فاصلهتر از آقا!
- يكدفعه ميكروفن شروع كرد به سوت كشيدن...
- آقا برگشتن گفتن: اين صدا را درست كنيد يا اصلا خاموش كنيد.
- منبريها اين جور مواقع كمي عقب و جلو ميشن تا بلكه صدا درست بشه!
- من روبروي آقا، كنار در شبستان وايساده بودم، آقا كمي به عقب و سمت چپ رفتند كه يكدفعه...
- يه صداي عجيبي توي شبستان پيچيد...
- اول فكر كردم، تير اندازي شده...
- سريع اسلحهام رو درآوردم... تا برگشتم ديدم...
و اشك، چنان سر ميخورد توي صورتش كه هر چهقدر هم لبش را بگزد؛ نميتواند كنترلش كند... سرش را تكان ميدهد و به "حاجيباشي" نگاه ميكند، او هم سرش را انداخته پائين و با دست اشكهايش را ميچيند. "پناهي" به دادش ميرسد و ادامه ميدهد:
ــ مردم اول روي زمين دراز كشيدند و بعد هم به سمت در هجوم بردند، من اسلحهام را از ضامن خارج كرده بودم، تا برگشتم سمت جايگاه ديدم ــ بغضش را فرو ميخورد ــ "آقا" از سمت چپ به پهلو افتادهاند روي زمين! داد زدم: حسين! "آقا"... تا برسم بالاي سر "آقا"، "حسين جباري" تنهايي "آقا" را بلند كرده بود و به سمت در ميرفت...
"جواديان" كه هنوز صورت گردش سرخ سرخ است، فقط سرش را به طرفين تكان ميدهد و حتي چشمهايش را هم از ما ميدزدد. "حياتي" اما ماجرا را اينگونه ادامه ميدهد:
ــ هرطور بود راه را باز كرديم و خودم برگشتم پشت تريبون، ضبط صوت مثل يك دفتر 40برگ از وسط باز شده بود. با ماژيك قرمز هم روي جداره داخلياش نوشته بودند: "اولين عيدي گروه فرقان به جمهوري اسلامي!"
***
ــ به هر ترتيبي بود آقا را سوار ماشين كرديم. يك بليزر سفيد. با سرعت از بين جمعيت كنده شديم و راه افتاديم. توي راه يك لحظه آقا به هوش آمدند. نگاهي به چهرهي من كردند و از هوش رفتند. بعدها پرسيدم آن لحظه چه چيزي احساس كردين، گفتند: "دو چيز! يكي اينكه ماشين داشت پرواز ميكرد و ديگر اينكه سرم روي پاي كسي بود..."
حاجيباشي يكدفعه نگاهش را از زمين ميكند و بلندتر ميگويد: توي ماشين همهاش به اين فكر بودم كه اگر اتفاقي بيافته، مردم به ما چي ميگن؟! و دوباره باران، حرفهايش را خيس ميكند.
"جواديان" ادامه ميدهد: از جلوي يك درمانگاه گذشتيم كه گفتم: "حسين! برگرد... درمانگاه ..."
پنج نفري وارد درمانگاه شديم، همه هول برشان داشته بود، يك نفر غرق خون توي آغوش جباري، 3 نفر هم با لباس خوني و اسلحه دنبالش... اولين دكتري كه آمد و نبض آقا را گرفت، بيمعطلي گفت: ديگه كار از كار گذشته و رفت... پرستاري جلو آمد و گفت: "ببرينش بيمارستان بهارلو؛ پل جواديه!"
به سرعت دويديم سمت ماشين. پرستار هم همراهمان شد، با يك كپسول اكسيژن كه توي ماشين نميرفت و بچهها روي ركاب در عقب گرفتنش تا بريم بيمارستان بهارلو...
توي مسير بيسيم را برداشتم و :
- حافظ هفت! مركز... مركز! موقعيت پنجاه - پنجاه... (پنجاه - پنجاه موقعيت آمادهباش بود) بعد گفتم: مركز! حافظ هفت مجروح شده!
دوباره همه با هم ساكت شدند... انگار همين ديروز بوده، همين ديروز كه از توي ماشين اعلام ميكنند به دكتر فياض بخش، دكتر زرگر و ... بگوئيد از مجلس خودشان را برسانند، بيمارستان بهارلو.
ماشين از در عقب بيمارستان وارد محوطه ميشود. برانكارد ميآورند. آقا را ميرسانند پشت در اتاق عمل. دكتري كه از اتاق عمل بيرون ميآيد؛ نبض را ميگيرد و با اطمينان ميگويد: "تمام كرده!" اما...
اما دكتر فاضل كه آن روز اتفاقي و براي مشاورهي يكي از بيماران در بيمارستان بهارلو حضور داشته، خودش را به اتاق عمل ميرساند و دستور آماده سازي اتاق عمل را ميدهد.
***
ــ شهيد بهشتي به من خبر داد. تازه رسيده بودم منزل. پيكانم را سوار شدم و راه افتادم. به محض رسيدن، دكتر محجوبي گفت نگران نباش، خون را بند آوردم. و من آماده شدم براي جراحي.
دكتر زرگر ادامه ميدهد: "رگ پيوندي ميخواستيم، پاي راست را شكافتيم. رگ دست راست و شبكه عصبياش كاملا متلاشي شده بود. فقط توانستيم كمي جلوي خونريزي را بگيريم و كمي هم پانسمان كنيم. تصميم بر اين شد كه آقا را ببريم بيمارستان قلب."
دكتر ميلاني هم كه مثل دكتر زرگر تمام موهاي سرش سفيد شده، غرق روزهاي تلخ دهه 60 شده است، آرام و با تامل تعريف ميكند:
ــ جراحت خيلي سنگين بود، سمت راست بدن پر از تركش و قطعات ضبط صوت بود، حتي يكي از تركشها زير گلوي آقا جا خوش كرده بود. قسمتي از سينه ايشان كاملا سوخته بود! يكي دو تا از دندهها هم شكسته بود. دست راست هم كاملا از كار افتاده بود و از شدت ضربه ورم كرده بود. استخوانهاي كتف و سينه كاملا ديده ميشد. 37 واحد خوني و فراوردههاي خوني به آقا زده بودند كه خود اين تعداد، واكنشهاي انعقادي را مختل ميكرد... دو سه بار نبض آقا افتاد و چند بار مجبور شديم پانسمان را باز كنيم و دوباره رگها را مسدود كنيم... خيلي عجيب بود، انگار هيچ چيز به ارادهي ما نبود...
و دكتر منافي چشمهايش را روي هم ميگذارد و آن روزها را اينگونه از پشت پرچين خاطرات ماندگارش بيرون ميريزد: "مردم بيرون بيمارستان صف كشيده بودند براي اهداي خون. راديو هم اعلام كرده بود جراحت به قلب آقا رسيده، عدهاي توي محوطه جلوي اورژانس ايستاده بودند و ميگفتند ميخواهيم "قلبمان" را بدهيم... با هليكوپتر، آقا را رسانديم بيمارستان قلب. لوله تنفس داشتند و تا بيمارستان دو بار مونيتور وضعيت نبض، خط ممتد نشان داد... عمل جراحي 3 ساعت طول كشيد و آقا به بخش "آي سي يو" منتقل شدند. شب براي چند لحظه به هوش آمدند...كاغذ خواستند تا چيزي بنويسند... كاغذ كه داديم با دست چپ و خيلي آرام و با دقت چند كلمه را به زحمت كنار هم چيدند:
- همراهان من چطورند؟
***
چند روز بعد كه ديگر مطمئن شده بوديم، دست راست كاملا از كار افتاده است، از تلويزيون آمدند تا گزارش تهيه كنند، يك ساعتي معطل شدند تا آقا به هوش بيايند، وقتي پرسيدند كه حالتان چطور است؟ اين پاسخ را گرفتند:
بشكست اگر دل من به فداي چشم مستت / سر خُمِّ مي سلامت، شكند اگر سبويي
***
و حالا كه 25 سال از آن روز تلخ گذشته، شايد شيريني عيدي گروهك فرقان بيشتر خودش را نشان ميدهد كه به قول "خسروي وفا" هر وقت در حزب جلسه بود، آقا آخرين نفري بود كه از حزب خارج ميشد "و فرداي آن روز هفتم تير بود...
حالا شايد بهتر بشود فهميد چرا سالهاست ضربان قلب اين مردم ميگويد: "دست" خدا بر سر ماست... اين دست، رنگ خدا را ديده و طعم بهشت را چشيده، سوغات يك سفر غيبي به آن سوي ابرهاست كه پيش رهبر مانده تا به قول دكتر ميلاني: "با دست موعود بيعت كند..."
***
صداي اذان يعني شوق پرواز در آسمان آبي نماز. خودمان را به نمازخانه ميرسانيم، اين گروه آشناي قديمي، صف اول و دوم نماز ميايستند... رهبر كه ميآيد مثل پروانههاي حرم رضوي كه در بهار گرد زائر حضرتش بيقراري ميكنند، دور آقا حلقه ميزنند. دكتر ميلاني زودتر از باقي خودش را به آقا ميرساند و همينطور كه با چشم خيس به دست آقا خيره شده، دست رهبر را ميبوسد و غرق آن نگاه پدرانه ميشود... و چه خندهي شيريني بر لبهاي رهبر نقش بسته، خيلي وقت بود اين جمع سالهاي جواني را يكجا نديده بود... چه غافلگيري لذت بخشي.
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=31660
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
موضوعات مشابه
-
۩~*~۩تصاويرراهپيمايي مردم مسلمان ايران دراعتراض به سوزاندن قرآن۩~*~۩
توسط ║★║فاطمی║★║ در انجمن تصاویر دیدنیپاسخ: 116آخرين نوشته: ۱۳۸۹/۰۶/۲۷, ۱۷:۳۱ -
جن و فرشته چه تفاوتهايي دارند ؟
توسط ║★║فاطمی║★║ در انجمن سایر مباحث اعتقادی در قرآنپاسخ: 2آخرين نوشته: ۱۳۸۹/۰۶/۲۱, ۱۶:۰۶ -
زيبايي و اصل و نصب بدون اخلاق ارزش ندارد!
توسط غريب در انجمن عرفان نابپاسخ: 0آخرين نوشته: ۱۳۸۹/۰۶/۲۰, ۱۹:۱۵ -
گفتگوبين صدف وعروس دريايي
توسط نجم الثاقب در انجمن حجاب و پوشش اسلاميپاسخ: 10آخرين نوشته: ۱۳۸۹/۰۶/۰۶, ۰۷:۳۲ -
بررسي روايي مساله فتنه و امتحان الهي
توسط theological در انجمن سایر مباحث اعتقادی در قرآنپاسخ: 0آخرين نوشته: ۱۳۸۸/۱۱/۱۸, ۱۵:۴۲
اشتراک گذاری