صفحه 1 از 3 123 آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: از کربلا چه خبر؟

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۶
    نوشته
    1,957
    مورد تشکر
    3,494 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    28
    آپلود
    0
    گالری
    0

    از کربلا چه خبر؟




    بسمه تعالی
    با تقدیر از همه دوستانی که درخواست نموده بودند.
    بمناسبت فرارسیدن ماه محرم فرازی از حوادث کربلا ی سال 61 هجری تا عاشورا را مرور میکنیم. (1)
    فرازی از زندگانی امام حسین ( علیه السلام)
    امام حسین فرزند دومین امام علی و حضرت زهرا علیهالسلام است .
    آن حضرت در شهر مدینه به روز سوم شعبان (مصباح المتهجد/758) از سال سوم هجری بدنیا آمد.
    کنیه ایشان ابوعبدالله و ازجمله لقبهایشان رشید - طیب - وفی - زکی - مبارک - سبط و سید آمده است ( کشف الغمه216/2 )
    آن حضرت شش ماه و ده روز با برادر مهترش امام حسن علیه السلام فاصله سنیداشت و مراحل رشد و نمو خویش را مدت کمتر از هفت سال در مصاحبت با رسول الله صلیالله علیه و آله و سی سال در کنار امیرالمومنین و ده سال با امام حسن علیهما السلام گذراند. ( تاریخ اهل البیت /76) و به سال 49 یا 50 هجری پس از شهادت مظلومانه امامحسن علیه السلام امامت شیعیان را بر عهده گرفت .( کافی 461/1 و 462امامت آن حضرت مقارن با حکمرانیمعاویه بود و از آنجا که امام حسن علیه السلام با او صلح کرده بود ایشان نیز همانروش و سیره را ادامه داد .چه با مجاهدتهای امام حسن علیه السلام حق و باطل برایمسلمانان شناخته شده بود و اصل اسلام در خطر جدی قرار نداشت.
    خطر از آنجا آغاز شد که معاویه به سال 59 هجری تصمیمگرفت پسرش یزید را به عنوان خلیفه پس از خود تعیین کند و برای اطمینان از وقوع چنینامری بر آن شد که در زمان حیات خود از مردم برای او بیعت بگیرد .معاویه خود نخستین کسی شد که باپسرش یزید دست بیعت داد . ( مروج الذهب 36/3 و 37ابن سعد در طبقات می نویسد : حسین بن علی بن ابیطالباز جمله اشخاصی بود که با یزید دست بیعت نداد.
    . وی می افزاید : با مرگ معاویه در سال 60 هجری پسرش یزید بر مسندخلافت تکیه زد و مردم با وی بیعت کردند. آن گاه یزید با ارسال نامه ای به حاکم مدینه نوشت : مردم رافراخوانو از آنان بیعت گیر . و از بزرگان قریش آغاز کن و نخستین آنان حسین بن علی باشد ( تراثنا ش 164/10چون حاکم مدینهاز امام حسین علیه السلام بیعت خواست حضرتش در پاسخ گفت : ما خاندان نبوت و معدنرسالتیم . و یزید فاسق میگسار و آدم کش است . و مثل من با مثل او بیعت نکنند . و در سخنی دیگر فرمود : و براسلام سلام باد آنگاه که این امت به حاکمی چون یزید مبتلا شود و غیره . مسعودی مینویسد : یزید مردی عیاشبود . پرندگان شکاری و سگ و میمون و یوز نگه میداشت و میگساری می کرد . . . و درایام وی غنا در مکه و مدینه رواج یافت و لوازم لهو و لعب به کار رفت و مردم آشکارامیگساری می کردند .و درباره رفتار او با رعیت می گوید : فرعون در کار رعیت از او عادلتر و در کار خاصه و عامه مردم خویش منصف تر بود . ( مروج الذهب 77/3 و 78)
    امام حسین علیه السلام چون اوضاع مدینه را واژگونه یافت درنگ در آنشهر مقدس را جایز ندانست و در روز یکشنبه دو روز مانده به آخر رجب از سال 60 هجریبه اتفاق اهل بیت و یاران خود راهی مکه شد . ( ارشاد / 201
    آن حضرت هدف از خروج خویش را در وصیتی به برادرش محمد بن حنفیه چنینبیان فرمود : حقیقت آنکه من از روی سرمستی و گردنکشی و فساد و ظلم خارج نشده ام وجز این نیست که خارج شدم برای اصلاح در امت جدم صلی الله علیه و آله . اراده دارمامربه معروف و نهی از منکر کنم و مطابق سیرت جدم و پدرم علی بن ابیطالب علیه السلامرفتار کنم و غیره
    امام حسین علیه السلام به فاصله 5 روز در شب جمعه سوم ماه شعبان بهمکه معظمه وارد گردید . ( ارشاد / 202
    چون مردم کوفه در عراق از مرگ معاویه و امتناع امامحسین علیه السلام از بیعت یزید اطلاع یافتند نامه های فراوان در پشتیبانی از امامحسین علیه السلام امضاء کردند و حضرتش را به کوفه فراخواندند . آنان نوشتند : ما در انتظار تو با کسی بیعت نکرده ایمو در راه تو آماده جانبازی هستیم و بخاطر تو در نماز جمعه و جماعت دیگران حاضر نمیشویم
    . امام حسین علیه السلام درپاسخ به درخواستهای مردم کوفه مسلم بن عقیل را در نیمه ماه مبارک رمضان به جانبکوفه روانه کرد . و به او گفت : نزد مردم کوفه برو . اگر آنچه نوشته اند حق باشدمرا خبر ده تا به تو ملحق شوم
    مسلم به روز پنجم شوال وارد کوفه شد چون خبر ورودش انتشار یافت 12000نفر و بقولی 18000 نفر با او بیعت کردند . وی این مطلب را به امام حسین علیه السلامگزارش داد و از آن حضرت خواست به کوفه بیاید . اخبار کوفه به یزید رسید . وی در اولین عکس العمل نعمان بن بشیر حاکمکوفه را عزل و بجای او عبید الله بن زیاد را نصب کرد ( مروج الذهب 66/3 ) و به اوفرمان داد که مسلم بن عقیل را به قتل برساند . ( تاریخ طبری 258/4 ) و از طرفیمزدوران خود را بسیج کرد تا امام حسین علیه السلام را در شهر مکه غافلگیر کردهازمیان برداردچون امام علیهالسلام از توطئه سوء قصد به جان مبارکش آگاهی یافت از سر حفظ حرمت و قداست بیت اللهالحرام مناسک حج را به اضطرار پایان برد و به روز هشتم ذی حجه از سال 60 هجری مکهرا به قصد عراق وداع گفت . ابنعباس بعد از واقعه کربلا در نامه اش به یزید می نویسد : هرگز فراموش نخواهم کرد کهحسین بن علی را از حرم پیامبر خدا ( ص ) به حرم خدا طرد کردی و آن گاه مردانی راپنهانی بر سر او فرستادی تا غافلگیر او را بکشند . سپس او را از حرم خدا به کوفهراندی وترسان و نگران از مکه بیرون شد با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحابود و اگر در مکه اقامت میگزید و خونریزی در آن را روا می شمرد از همه مردم مکه ومدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده می شد. لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمترسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را حلال شمارد. و بزرگ شمرد آنچه را که توبزرگ نشمردی از آنجا که در نهان مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با اوبجنگند.
    عبید الله با حیله وتزویر مسلم بن عقیل و پناه دهنده او هانی بن عروه را در کوفه به طرز دلخراشی بهشهادت رساند . ( تاریخ طبری 300/4 ) و از آنجا که می دانست امام حسین علیه السلامرو به شهر کوفه می آید سپاهی به سرکردگی حر بن یزید ریاحی برای زیر نظر گرفتن سپاهآن حضرت به منطقه قادسیه گسیل کرد .
    حربن یزید در محلی به نام شراف با امام حسینعلیه السلام روبرو شد و سخنانی بینشان رد و بدل گردید. آن حضرت نامه های اهل کوفهرا که دو خرجین بود به حربن یزید عرضه کرد و دعوت آنان را خاطرنشان ساخت و راه خودرا ادامه داد . . . تا آنکه به روز دوم محرم سال 61 هجری به ناحیه نینوا واردشد
    در این زمین بود که ابن زیاد در رسید و نامه ای به حربن یزید تسلیمکرد . متن نامه این بود : آن گاه که این نامه تو را رسد و فرستاده ما پیش تو آید برحسین سخت گیر و او را در بیابانی فرود آر که نه دژ در آن باشد و نه آب
    حربن یزید در اجرای دستور ابن زیاد کاروان امام حسینعلیه السلام را در نقطه ای به نام کربلا متوقف کرد . فردای آن روز عمر بن سعدفرستاده عبید الله بن زیاد نیز با چهار هزار جنگجو وارد شد . شایان گفتن است که حربن یزید پیش از شهادت امام حسینعلیه السلام از کرده خود اظهار پشیمانی و توبه کرد و در جرگه یاران آن حضرت به درجهرفیع شهادت نائل آمد . عمر بن سعدسه روز مانده به عاشورا پانصد سواره بر کرانه فرات مامور کرد تا کاروان حسینی به آبدسترسی نداشته باشد. ( تاریخ طبری 311/4 و 312 ) و روز نهم محرم تاسوعا امام حسینعلیه السلام و اصحابش به طور کامل در حلقه محاصره دشمن واقع شدند و دشمن یقین کردکه دیگر برای آن حضرت یاوری نخواهد آمد . عصر تاسوعا دستور حمله و آغاز جنگ از جانب دشمن صادرگردید
    امام حسین علیه السلام چون تحرکات دشمن را بدید برادرش عباس بن علیعلیهما السلام را فرمود : سوارشو - جانم به فدایت ای برادر - تا آنان را دیدار کنیو بگویی : شما را چیست و چه در سر دارید ؟! و غیره
    حضرت عباس علیه السلام با آنان به مذاکره پرداخت وآنان پذیرفتند که حمله را تا فردا به تعویض اندازند . سر انجام آن فردا ( عاشورا ) فرارسید
    عمربن سعد با سی هزار جنگجو حمله را آغاز کرد . ( امالی الصدوق / 101و 374 ) و سپاه امام حسین که 32 سواره و 40 پیاده بودند ( کامل ابن اثیر 560/2 ) مردانه در برابر حملات ایستادند و شجاعانه جنگیدند و کشتند و کشته شدند . هر کس ازیاران آن حضرت شهادت می یافت جای خالیش پیدا بود ولی سربازی که از سپاه یزید بر خاکمی افتاد سربازی دیگر جایش را می گرفت
    جنگ همچنان به راه خود ادامه می داد تا بدانجا که اصحاب امام حسینعلیه السلام همگی کشته شدند . در این هنگام نوبت به خاندان حضرتش رسید .
    اولین کس از آنان که پای در میدان گذارد پسر مهترش علی اکبر بود. ( تاریخ طبری 341/4 ) و بهدنبال او دیگر کسان امام حسین علیه السلام از جمله فرزندان امام علی و امام حسنعلیهما السلام و جعفر طیار و عقیل به میدان رفتند و پس از رزمی دلاورانه شهد شهادتبه کام ریختند . و عباس بن علی علیهما السلام هم که به قصد آب آوردن نبرد خویش راآغاز کرده بود مورد هجوم دشمن واقع شد و هستی خویش را فدای حسین علیه السلام ساخت
    حساسترین لحظه عاشورا آن هنگام بود که عزیز زهرا و جگر گوشه مصطفی بییار و یاور باقی ماند و دشمن از هر سو به حضرتش حمله آورد .
    حجاج بن عبدالله که خود در صحنه حاضر بود می گوید : به خدا هرگزشکسته ای را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او ثابت قدمو آرام خاطر باشد . . . خدا پیش از او و پس از او کسی را همانندش ندیدم . وقتی حملهمی برد پیادگان از راست و چپ او همچون بزغالگان از حمله گرگ فراری میشدند
    همو اضافه می کند : به خدا در این حال بود که زینب دختر فاطمه به طرفآن حضرت آمد . . . در این وقت عمر بن سعد نزدیک حسین رسید . زینب به او گفت : آیاابو عبدالله کشته می شود و تو نگاه می کنی !؟
    گوید : گویی اشکهای عمر را می بینم که بر دو گونه و ریشش روان بود . وروی از زینب بگردانید . . . ( تاریخ طبری 245/4
    برای امام حسین علیه السلام شش ( ارشاد / 253 ) یا نه ( تاریخ اهلالبیت / 102 ) یا ده ( کشف الغمه 250/2 ) فرزند از مادران مختلف شمرده اند که از آنفرزندان علی اکبر و عبدالله شیر خوار ( علی اصغر ) در کنار پدر به شهادت رسیدند وامام سجاد علیه السلام پیشوای چهارم شیعیان گردید .
    ادامه دارد...

    الهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد

  2. تشکر


  3. #2

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۶
    نوشته
    711
    مورد تشکر
    1,437 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    2
    آپلود
    0
    گالری
    0



    كتاب الف لام ميم ذلك الحسين عليه السلام ،‌ با ترجمه اي بسيار زيبا از يكي از اعضاي كانون گفتمان آماده چاپ شده است .

  4. #3

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۶
    نوشته
    850
    مورد تشکر
    3,450 پست
    حضور
    35 دقیقه
    دریافت
    1
    آپلود
    0
    گالری
    9



    باتشكر از دوست عزيزم حسيني تبار


    کربلا يک کلمه نيست که بتوان معنايش را در فرهنگ لغت و دايرة المعارف جستجو کرد. کربلا يک شعر نيست که بتوان آن را سرود؛ سرودنش دل شير مي‏خواهد! و کدام دلي ياراي سرودنش و کدام انگشتاني ياراي نوشتنش را دارد؟ آيا اين همه که از کربلا گفتند و شنيديم توانست گوشه‏اي از کتاب نوراني نينوا را بازگو کند؟ ما چه ديديم در آينه غبار گرفته خيال خود: دشتي غبارآلود، جويهاي جاري خون، بدنهاي تکه‏تکه، خيمه‏هاي سوخته، کودکان گريان و سرهاي بر سر نيزه‏ها نشسته.
    اينها را ديديم و نوشتيم و وصف کرديم. گاه از زبان عباس(ع) سروديم، گاه زبان به دهان زينب(س) داديم و ناليديم و گاه همزبان حسين(ع)، فرياد «هل من ناصر؟» سر داديم. گاه دلهايمان را آتش زديم و گاه چشمهايمان را به خون نشانديم. تا جانمان از عشق لبريز شد، قربانْ‏صدقه سکينه و رقيه رفتيم. پيش پيکر پاره عباس اشکهايمان را نذر کرديم تا تمام آبهاي دنيا مال بچه‏هاي حسين(ع) شود. بعد سراسيمه به سوي علي‏اصغر دويديم، خونهاي گلويش را با بوسه‏هايمان شستيم تا مادرش، رباب، بيش از آن بي‏تاب نشود. آن وقت، هَروله‏کنان به سوي علي‏اکبر، قاسم، ... و حسين(ع) رفتيم. ديگر نتوانستيم ادامه دهيم. ديگر نتوانستيم حتي يک لحظه بمانيم. دلتنگي، صبرمان را جواب کرد و نفس کشيدن برايمان حرام نشد؟
    خدايا!... پس زينب چه کرد؟ پس سکينه پنج ساله چگونه طاقت آورد؟ چه دلهايي دارند آنان؟ آيا آسمان، دلي به بزرگي آنان دارد؟ آيا مجنون مي‏توانست عاشق‏تر از آنها باشد؟ آيا فرهاد کوه کن مي‏توانست مثل آنان سنگدلي دشت را تاب بياورد؟ آيا رستمِ شاهنامه مي‏توانست فقط در خواب، از هفتاد خان کربلا جان سالم به در ببرد؟ آيا شمر همانندي در داستانهاي بزرگ دنيا دارد؟ آيا شاهنامه و ايلياد و اديسه توانستند حماسه‏اي به بلنداي انسانيت و عشق بسرايند؟
    حسين(ع) شاعر نبود؛ اما حماسه‏اي ساخت که مرکبش خون بود و قلمش شمشيرهاي آخته! خاک کربلا صفحه‏اي دارد به اندازه ابديت؛ پر از دلاوريها، پر از عاشقانه‏ها!
    داستان کربلا، داستان يک عشق است يا يک حماسه؟ داستان کربلا، داستان کربلاست. حالا هر که هرچه مي‏خواهد بگويد؛ اما کربلا خودش براي خودش هويّت دارد. کربلا مستقل است و در اين تقسيم‏بنديهاي نيم بند، جاي نمي‏گيرد. کربلا هر گوشه‏اش، هر صفحه‏اش و هر فصلش چيزي است. يک گوشه‏اش حماسه است، يک فصلش تراژدي است، و درونمايه‏اش عشق.
    کربلا داستاني است که نويسنده‏اش به جاي پرواز در خيال، در ملکوت سير مي‏کند و به جاي آفريدن شخصيتهاي خيالي، آدمهاي واقعي دارد که از آدمهاي خيالي دست نيافتني‏ترند. داستان او اوج و فرود ندارد؛ تماماً در اوج است. در واقع، داستان او پاياني ندارد که فرودي داشته باشد. از آسمان شروع مي‏شود و بالا و بالاتر مي‏رود.
    حال چه کسي مي‏توانست اين دستخط آسماني را بخواند و با آن سطر، به سطر جلو برود؟ به جز حسين(ع) چه کسي ياراي آن را داشت که واژه‏ها را بريده بريده و خونين بر صفحه کربلا بخواند. و عباس را بخواند و قاسم را و علي اکبر را و علي اصغر را؟
    زينب چه کرد؟ آيا ماجراي کربلا با زينب تمام شد يا شروعي ديگر را آغاز کرد؟ آيا درد اسيري و سنگين‏تر از آن، زهر بي‏حرمتي به غنچه‏هاي آل پيغمبر را کسي جز او مي‏توانست تاب بياورد؟ آيا تراژدي خرابه شام و حماسه خطبه‏سرايي زينب(س) را جز او کسي مي‏توانست به انجام برساند؟ ما که به اوّل داستان نرسيده، دلهايمان ويران مي‏شود! پس يزيد که بود که دلش از ترس، ويران شد، ولي از غصه تنها لرزه‏اي کوتاه بر آن نيفتاد؟
    شخصيتي مثل يزيد را کدام نويسنده يا شاعري مي‏تواند بيافريند؟ شاعر عزيزي يزيد را اين‏گونه مي‏سرايد: «يزيد، کلمه نبود، ظلم بود».
    آيا بهتر از اين مي‏توان يزيد را معنا کرد؟ اما حتي همين بيان کوتاه و مؤثر هم ياراي به تصوير کشيدن يزيد را ندارد. يزيد را فقط صاحب کربلا شناخت و معنا کرد.
    شمر که بود؟ حيوان بود؟ فساد زمين بود؟ يا بدتر از اينها؟ دستهاي حقير او کجا و بوسه‏گاه پيغمبر خدا کجا؟ شمشير او تهمت بود! لکّه‏اي سياه بود بر پيشاني تمام سلاحهاي خوب و بد دنيا. تيغ زنگار گرفته او کجا و بريدن سر پسر فاطمه(س) کجا؟
    آن روز، ابليس با تمام دم و دستگاهش و با تمام افراد و سپاهش، دور شمر جمع شدند و يک‏صدا جيغ کشيدند: «بِبُر!». آن روز، تمام کفر، دست به دستِ هم دادند و تمام عشق را سر بريدند.
    کربلا تراژدي نيست که در پايان آن قهرمان داستان کشته مي‏شود و اشکِ همه را درمي‏آورد. قهرمان، سر بريده شد؛ اما خونش جاري شد، در تمام تاريخ جاري شد، در يک زمان بي‏انتها. اين خون، پاي خيليها را گرفت. خيليها را به زمين زد و خيليها را سربلند کرد.
    شمر حقير با شمشير حقير ترس آمدند حسين(ع) را سر ببرند، که ظالمان تاريخ را سر بريدند. شيطان و دم و دستگاهش فقط يک سر را از بدن جدا کردند، فقط يک سر را، نه بيشتر!
    کدام تاريخ نويس مي‏تواند اين واقعه را روايت کند؟ واقعه‏اي که خود، فرسنگها از آن جلو افتاده است و تاريخ به گرد پايش هم نمي‏رسد. آيا تنها سه حرف واژه «عشق» مي‏تواند آن عشقي را که در تمام لحظات، شاهد به خون کشيده شدنش بود بيان کند؟ آيا در اين دنيا قلمي و مرکبي پيدا مي‏شود که تاب نوشتن اين واژه مقدّس را داشته باشد؟ شايد پَر جبرئيل با مرکبي آغشته به خونِ شاهدان عاشق، بتواند... شايد!
    مولایم علی فرموند:
    يابُنَىَّ اِصبِر عَلَى الحقِ وَ اِن كانَ مُرّا; اى پسر جان! در راه حق صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنج آور باشد.
    هرگز گمان مبر زخیال تو غافلم ،گرمانده ام خموش ، خدا داند ودلم.....
    چون عاقبت همه امور با خداست همه چیز را به او واگذار کردم.

  5. #4
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۶
    نوشته
    1,957
    مورد تشکر
    3,494 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    28
    آپلود
    0
    گالری
    0

    از کربلا چه خبر؟




    با تقدیر از جناب عسگری عزیز از تعریف حماسی و عرفانی کربلا...

    عوامل پيدايش نهضت امام حسين (علیه السلام ) (2)
    1- درخواست بيعت از امام حسين (ع) براى يزيد فشارآوردن به آن حضرت به اين منظور؛
    2- دعوت مردم كوفه از امام حسين (ع) به عراق؛
    3- عامل امر به معروف و نهى از منكر كه امام حسين (ع) از روز نخست از مدينه با اين شعار حركت كرد/
    4- زنده نمودن سیره و روش پیامبرصلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام
    اكنون هر كدام از اينها را توضيح مى‏دهيم تا ببينيم قيام امام حسين ع با توجه به هر يك از اينها چه ماهيتى داشته و سهم هر كدام از اينها در اين انقلاب چقدر بوده است؟
    1- مخالفت با بيعت يزيد
    از نظر زمانى، نخستين عامل، درخواست بيعت از امام حسين (ع) از طرف حكومت يزيد و مخالفت آن حضرت با اين بيعت است. چنانكه مورخان مى‏گويند، پس از مرگ معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى (16)يزيد به «وليد بن عتبه بن ابى سفيان»، حاكم مدينه، نوشت كه از حسين بن على براى خلافت او بيعت بگيرد و به وى فرصت تأخير در اين كار را ندهد. با رسيدن نامه يزيد، حاكم مدينه حسين بن على (ع) را خواست و موضوع را با او در ميان گذاشت. حسين (ع) كه از زمان حيات معاويه با وليعهدى يزيد بشدت مخالفت كرده بود، اين بار نيز از بيعت سرباز زد. زيرا بيعت با يزيد، نه تنها به معناى صحه گذاشتن بر خلافت شخص ننگينى مانند او بود، بلكه به معناى تأييد بدعت بزرگى همچون تاسيس رژيم سلطنتى بود كه معاويه آن را پايه گذارى كرده بود. چند روز فشار از طرف حاكم مدينه ادامه داشت، ولى حسين بن على (ع) در برابر آن مقاومت مى‏كرد. بر اثر تشديد فشار، حضرت در 28 رجب با اعضاى خانواده و گروهى از بنى هاشم، مدينه را به سوى مكه ترك گفت و در سوم شعبان وارد اين شهر شد/
    انتخاب مكه از ميان شهرهاى مختلف، به اين دليل بود كه مكه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پيش بود و با توجه به اجتماع قريب الوقوع حجاج در مكه، اين شهر بهترين جا براى ابلاغ پيام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود/
    نهضت امام حسين (ع) تا اينجا ماهيت عكس العملى داشت،آنهم عكس العمل منفى در برابر يك تقاضاى نامشروع، زيرا حكومت يزيد از او با فشار و اصرار بيعت مى‏خواست و او خوددارى مى‏ورزيد؛ ولى در هر حال اين موضوع روشن است كه امام پيش از آنكه دعوت كوفيان پيش آيد، در برابر فشار حكومت يزيد، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نيز نبود، باز امام با يزيد بيعت نمى‏كرد/
    2- دعوت كوفيان از امام حسين (ع)
    امام حسين (ع) كه در سوم شعبان وارد مكه شده بود، در اين شهر اقامت گزيد و به افشارى ماهيت ضد اسلامى رژيم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسين (ع) با خلافت يزيد و اقامت او در مكه به عراق رسيد، مردم كوفه كه خاطره حكومت عدل على ع در حدود بيست سال پيش را در خاطر داشتند و آثار تعليم و تربيت اميرمومنان (ع) در آن شهر بكلى از ميان نرفته بود و هنوز يتيمهايى كه على ع بزرگ كرده و بيوه‏هايى كه از آنها سرپرستى كرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند وبا ارزيابى اوضاع تصميم گرفتند از اطاعت يزيد سرباز زده از حسين بن على (ع) جهت رهبرى خود دعوت كنند و از او پيروى نمايند/
    به دنبال اين مذاكرات، سران شيعيان كوفه مانند: «سليمان بن صرد»، «مسيب بن نجبه»، «رفاعة بن شداد بحلى»، «حبيب بن مظاهر» نامه‏هايى به حضور امام حسين (ع) نوشتند و از او دعوت كردند به عراق برود و رهبرى آنان را در دست بگيرد. نخستين نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجرى به دست امام حسين (ع)رسيد.(1)
    ارسال نامه‏ها از طرف شخصيتها و گروههاى متعدد كوفى همچنان ادامه يافت به طورى كه تنها در يك روز ششصد نامه به دست امام رسيد و مجموع نامه‏هايى كه به تدريج مى‏رسيد، بالغ بر دوازده هزار نامه گرديد.(2)
    امام حسين (ع) با توجه به اين استقبال عظيم و سيل نامه‏ها و تقاضاها، چون احساس وظيفه كرد كه درخواست عراقيان را بپذيرد، عكس العمل مثبت نشان داد و پسر عموى خود، «مسلم بن عقيل» را به نمانيدگى خود به كوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه كرده نتيجه را گزارش كند و اگر مردم كوفه عملا به آنچه نوشته‏اند وفادارند، امام نيز رهسپار عراق گردد/
    چنانكه ملاحظه مى‏شود، برخورد امام حسين (ع) با دعوت كوفيان عكس العمل مثبت بود و ماهيت اقدام حضرت ماهيت مثبت است و نوعى همكارى و تعاون با عراقيان به شمار مى‏رود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن مى‏گردد كه امام حسين (ع) در مكه از نظر خوددارى از بيعت يزيد ديگر وظيفه‏اى به عهده نداشت چون در هر حال بيعت نكرده بود؛ اما دعوت كوفيان بعد تازه‏اى به قضيه داد و وظيفه تازه‏اى براى امام ايجاد كرد. گويى ارزيابى امام حسين (ع) اين بود: حال كه كوفيان با اين همه اصرار و اشتياق مرا دعوت كرده‏اند، به عراق بروم، اگر آنان به وعده‏هاى خود وفادار بودند كه چه بهتر، و اگر چنين نبود، باز به مكه برگردم يا به يكى از مناطق اسلامى مى‏روم/
    بدين ترتيب از نظر زمانى، خوددارى از بيعت يزيد پيش از آن بود كه اسمى از دعوت كوفيان به ميان آيد، و نخستين نامه كوفيان نيز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسين (ع) در مكه به دست آن حضرت رسيد، بنابراين مسئله اين نيست كه چون امام از طرف مردم كوفه دعوت شده بود، با يزيد بيعت نكرد، بلكه ابتدأاً از بيعت خوددارى كرد و سپس نامه‏هاى كوفيان را دريافت داشت، يعنى اگر كوفه‏اى هم نبود و اگر مردمى هم او را دعوت نمى‏كردند، و اگر تمام اقطار زمين را بر او تنگ مى‏گرفتند، باز با يزيد بيعت نمى‏كرد/
    3- عامل امر به معروف و نهى از منكر
    امام حسين (ع) از روز نخست از مدينه با شعار امر به معروف و نهى از منكر حركت كرد. از اين نظر، مسئله اين نبود كه چون از امام حسين (ع) بيعت خواسته‏اند و او بيعت نكرده، پس قيام مى‏كند، بلكه اگر بيعت هم نمى‏خواستند، باز قيام را لازم مى‏دانست. نيز مسئله اين نبود كه چون مردم كوفه از او دعوت كرده‏اند، قيام مى‏كند، زيرا ديديم كه حدود يك ماه و نيم بعد از خوددارى از بيعت بود كه دعوت كوفيان آغاز شد. از اين ديدگاه، منطق‏امام حسين (ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حكومت ضد اسلامى بود، منطق او اين بود كه چون جهان اسلام را منكرات و فساد و آلودگى فراگرفته، و حكومت وقت به صورت سرچشمه فساد در آمده است، او به حكم مسئوليت شرعى و وظيفه الهى خود بايد قيام كند.
    چنانكه گفتيم اين هر سه عامل در قيام و نهضت عظيم امام حسين (ع) نقش داشتند و هر كدام يك نوع تكليف و وظيفه براى امام ايجاب مى‏كردند و موضع حضرت در برابر هر كدام، فرق مى‏كرد:
    از نظر عامل اول، امام حسين حالت دفاعى داشت، زيرا از او بزور بيعت مى‏خواستند و او خوددارى مى‏ورزيد/
    از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همكارى داشت زيرا او را به همكارى دعوت كردند و او نيز پاسخ مثبت داد/
    اما از نظر عامل سوم، او مهاجم و معترض و پرخاشگر بود، زيرا اگر هم از او بيعت نمى‏خواستند باز به حكومت هجوم برده، آن را غير اسلامى مى‏خواند.
    ارزش هر يك از عوامل سه گانه؟
    اكنون ببينيم در ميان اين عوامل سه گانه كداميك ارزش بيشترى دارد؟
    بى شك عامل اجابت دعوت مردم كوفه ارزشى بسيار دارد، زيرا حضرت در پاسخ مردمى كه از اطاعت يزيد سرپيچى نموده و او را براى رهبرى خود دعوت كرده بودند آمادگى خود را اعلام كرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشكيل حكومت اسلامى مى‏نمود. اما خوددارى حضرت از بيعت يزيد ارزشى بيشتر دارد ؛ زيرا امام بارها اعلام كرد كه به هر قيمت و در برابر هر گونه فشارى، با يزيد بيعت نخواهد كرد و اين امر، ايستادگى و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان مى‏دهد ولى بيشترين ارزش را عامل سوم يعنى امر به معروف و نهى از منكر دارد، زيرا در اينجا اقدام حضرت نه جنبه عكس‏العمل و دفاع داشت و نه جنبه همكارى و تعاون و اجابت دعوت، بلكه جنبه تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت.
    اگر دعوت مردم كوفه عامل اساسى بود، وقتى كه خبر رسيد كه زمينه كوفه منتفى شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود برمى داشت و از ادامه سفر به سوى عراق صرفنظر مى‏كرد، اما مى‏بينيم داغترين خطبه‏هاى امام حسين (ع) و شورانگيزترين و پرهيجانترين سخنان او، بعد از ماجراى شهادت حضرت مسلم است. از اينجا روشن مى‏گردد كه امام حسين (ع) تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منكر تكيه داشت و تا چه حد نسبت به حكومت فاسد يزيد مهاجم و پرخاشگر بود؟(3)
    با توضيحاتى كه تا اينجا داديم پاسخ سوال اول و دوم كه در آغاز اين بحث مطرح كرديم روشن شد و مشخص گرديد كه اگر فرضاً يزيد براى گرفتن بيعت از امام حسين (ع) فشار نمى‏آورد، باز هم او با حكومت يزيد مخالفت مى‏كرد و نيز دانستيم كه اگر دعوت كوفيان نبود بازهم اين قيام رخ نمى‏داد. اينك براى آنكه پاسخ سوال سوم نيز روشن گردد ذيلا چند سند و گواه زنده را كه نمايانگر ميزان توجه امام حسين (ع) به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر در اين قيام و نهضت است، يادآورى مى‏كنيم:
    1- وصيت نامه اعتقادى - سياسى امام
    امام حسين (ع) پيش از حركت از مدينه، وصيتنامه‏اى خطاب به برادرش «محمد حنفيه» نوشت و طى آن علت قيام و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامى و امر به معروف و نهى از منكر، و زنده كردن سيره جدش پيامبر و پدرش على معرفى كرد. امام در اين وصيتنامه پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و معاد، چنين نوشت: «...من، نه از روى خودخواهى و سركشى و هوسرانى (از مدينه) خارج مى‏گردم، و نه براى ايجاد فساد و ستمگرى، بلكه هدف من از اين حركت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهى از منكر است و مى‏خواهم سيره جدم (پيامبر) و پدرم على بن ابيطالب را در پيش گيرم. هر كس در اين راه به پاس احترام حق از من پيروى كند، راه خود را در پيش خواهم گرفت، تا خداوند ميان من و اين قوم داورى كند كه او بهترين داوران است...»(4)
    چنانكه مى‏بينيم امام در اين وصيتنامه، انگيزه قيام خود را چهار چيز اعلام مى‏كند:
    1- اصلاح امور امت؛
    2- امر به معروف؛
    3- نهى از منكر؛
    4- پيروى از سيره جدش پيامبر و پدرش على (ع) و زنده كردن سيره آن دو بزرگوار
    همه میدانیم که با مرگ پیامبر و تشکیل سقیفه وپوشیدن لباس خلافت توسط افرادی که بر آنان گشاد بود کم کم سیره و روش پیامبر در امر فردی و اجتماعی متروک و منسوخ شده بود تا جایی که در زمان حکومت عثمان که تنها با 3 رای به این مقام رسید ( در رای گیری شورای 6 نفره) افراد وابسته به او و فامیلها و نزدیکان او همانند حاکمان امپراطوری به مقامها ومناسب خوب میرسدند و از امتیازات مالی و سیاسی و اجتماعی بهره مند میشدند.
    این رفتار غیر اسلامی تا جایی رسید که داد مردم مسلمان وقت را به هوا بلند کردو عاقبت همان مردم حاکم اسلامی! خود را بقتل رساندند و بناچار برای اجرای عدل بدنبال امام علی علیه السلام رفتند. و اما.. با عدالت علی علیه السلام نیز بر نتافتند وباز بزرگان آنان بدلیل اینکه در سیره قبلی ناصحیح خو گرفته بودند بدنبال امتیازات رفتند. و چون علی علیه السلام اهل امیتیاز دادن و سیاست بازی نبود این مردم با او جنگیدندو نیز با فرزندش امام حسن هم چنین کردند بخصوص شخصیتی در راس آن بنام معاویه بود که ام الفساد و غده سرطانی در جامعه اسلامی بود ...
    و آنگاه در اثر همان خوی تبعیضی و آپارتایتی معاویه؛ یزید را بر خلاف تعهدی که به امام حسن داده بود به سلطنت گماشت... و اما یزید آخر دنائت و رزالت و مجری هدم اصل و اساس اسلام شده بود .. و این بود که نه تنها او روش پیامبر را منسوخ کرده بود بلکه کمر همت بر هدم اسلام محمدی بسته بود و امام حسین علیه السلام درنگ را جایز نشمرده بود چرا ک اگر چنین میشد بقول خود امام حسین علیه السلام باید فاتحه اسلام خوانده میشد...
    و این چنین به قیام برخواست و...

    2- سكوت نابخشودنى
    امام حسين (ع) هنگام عزيمت به سوى عراق در منزلى بنام «بيضه» خطاب به سپاه «حر» خطبه‏اى ايراد كرد و طى آن انگيزه قيام خود را چنين شرح داد:
    «مردم! پيامبر خدا (ص) فرمود: هر مسلمانى با سلطان ستمگرى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال شمرده و پيمان الهى را در هم مى‏شكند، با سنت و قانون پيامبر از در مخالفت در آمده در ميان بندگان خدا راه گناه معصيت و عدوان و دشمنى در پيش مى‏گيرد، ولى او در مقابل چنين سلطانى، با عمل و يا با گفتار اظهار مخالفت نكند، برخداوند است كه اين فرد (ساكت) را به كيفر همان ستمگر (آتش جهنم) محكوم سازد/
    مردم! آگاه باشيد اينان(بنى اميه) اطاعت خدا را ترك و پيروى از شيطان را برخود فرض نموده‏اند، فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل نموده، فئ را (كه مختص به خاندان پيامبر) به خود اختصاص داده‏اند و من به هدايت و رهبرى جامعه مسلمانان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدين كه دين جدم را تغيير داده‏اند، از ديگران شايسته ترم...»(5)

    3- محو سنتها و رواج بدعتها
    امام حسين (ع) پس از ورود به مكه نامه‏اى به سران قبايل «بصره» فرستاد و طى آن پس از اشاره به دوران خلفاى گذشته كه در آن پيشوايان راستين اسلام را از صحنه سياست كنار گذاشتند، و اين پيشوايان براى جلوگيرى از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالى اسلام اين وضع را تحمل كردند، چنين نوشت:
    «...اينك پيك خود را با اين نامه به سوى شما مى‏فرستم. شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مى‏كنم، زيرا در شرائطى قرار گرفته‏ايم كه سنت پيامبر بكلى از بين رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنويد، شما را به راه راست هداست خواهم كرد. درود و رحمت و بركات خدا بر شما باد!»(6)
    4- ديگر به حق عمل نمى‏شود
    حسين بن على (ع) در راه عراق در منزلى بنام «ذى حسم» در ميان ياران خود بپاخاست و خطبه‏اى بدين شرح ايراد نمود:
    «پيشامد ما همين است كه مى‏بينيد. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتيها آشكار و نيكيها و فضيلتها از محيط ما رخت بر بسته است، و از فضيلتها جز اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقى نمانده است. مردم در زندگى پست و ذلتبارى به سر مى‏برند و صحنه زندگى، همچون چراگاهى سنگلاخ و كم علف، به جايگاه سخت و دشوارى تبديل شده است/
    آيا نمى‏بينيد كه ديگر به حق عمل نمى‏شود، و از باطل خوددارى نمى‏شود؟
    در چنين وضعى كه دارد كه شخص با ايمان (از جان خود گذشته) مشتاق ديدار پروردگار باشد، در چنين محيط ذلتبار و آلوده‏اى، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى و ملال نمى‏دانم/
    اين مردم بردگان دنيا هستند، و دين لقلقه زبانشان مى‏باشد، حمايت و پشتيبانيشان از دين تا آنجا است كه زندگيشان همراه با رفاه و آسايش باشد، و آن‏گاه كه در بوته امتحان قرار گرفتند، دينداران كم خواهند بود.»(7)
    معاويه در حدود 42سال در دمشق امارت و خلافت كرد. در حدود پنج سال از طرف خليفهء دوم , و در حدود دوازده سال از طرف خليفهء سوم امير شام بود. كمتر از پنج سال هم در زمان خلافت امير موءمنان على بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ و در حددود شسش ماه نيز در خلافت ظاهرى اما حسن ـ عليه السلام ـ حكومت شام را به دست داشت . چيزى كمتر از بيست سال هم عنوان خلافت اسلامى را يدك مى كشيد(8
    تبليغات زهر آگين
    معاويه در اين مدت نسبتاً طولانى مردم شام را طورى پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهى دينى باشند, و در برابر اراده و خواست معاويه بى چون و چرا تسليم گردند
    معاويه در طى اين مدت نه تنها از نظر نظامى و سياسى مردم شام را تحت سلطهء خود قرار داد, بلكه از نظر فكرى و مذهبى نيز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به عنوان تعليمات اسلام به آنان عرضه مى كند, بى هيچ اشكالى بپذيرند! او با مكر و شيطنت خاصى كه داشت , در اين زمينه به كاميابيهاى بزرگى دست يافت كه درخور توجه است . دسيسه هاى او را در وارونه نشان دادن چهرهء درخشان مرد بزرگى مثل على ـ عليه السلام ـ, و ايجاد بدعت ];ّّ ناسزا گويى به آن حضرت , همه مى دانيم . پس از شهادت عمار ياسر(سرباز نود ساله و مبارز ديرين و نستوه اسلامى ) در جنگ صفين در ركاب على ـ عليه السلام ـ, كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم شهادت او را به دست ستمگران پيشگويى كرده بود, معاويه با ترفند عوامفريبانه اى در ميان سپاه شام شايع ساخت كه قاتل عمار, على است , زيرا على او را به ميدان جنگ آورده و باعث قتل او شده است !!(9
    بنابر اين جاى شگفت نيست اگر در كتب مقتل بخوانيم
    به هنگام در آمدن اسيران به دمشق مردى در برابر على بن الحسين ـ عليه السلام ـ ايستاد و گفت : سپاس خدايى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و امير الموءمنين را بر شما پيروز گردانيد
    على بن الحسين ـ عليه السلام ـ خاموش ماند تا مرد شامى آنچه در دل داشت , بيرون ريخت . سپس از او پرسيد: قرآن خوانده اى ؟
    ـ آرى
    ـ اين آيه را خوانده اى ؟
    قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (10)بگو بر رسالت خود مزدى از شما نمى خواهم جز دوستى نزديكان
    ـ آرى
    ـ و اين آيه را؟: وآت ذالقربى حقه (11)و حق خويشاوندان را بده
    ـ آرى
    ـ و اين آيه را
    انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا(12)
    (بى شك خداى متعال مى خواهد هر گونه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد, پاك ساختنى
    ـ آرى
    ـ اى شيخ , اين آيه ها در حق ما نازل شده است , ما ييم ذوى القربى , ما ييم اهل بيت پاكيز از هر گونه آلايش
    شيخ دانست آنچه دربارهء اين اسيران شنيده درست نيست ; آنان خارجى نيستند, بلكه فرزندان پيغمبرند, لذا از آنچه گفته بود پشيمان شد و گفت
    ـ خدايا, من از بغضى كه از اينان در دل داشتم , به درگاه تو, توبه مى كنم . من از دشمنان محمد و آل محمد بيزارم (13)
    پاورقی:
    1- شيخ مفيد، ارشاد، ص 203- ابومخنف، لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف ازدى، مقتل الحسين، قم، ص .16
    2- د بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، مكتبه الداورى، ص 15
    3- اقتباس از استاد شهيد مرتضى مطهرى «حماسه حسينى»ج2 (تهران، انتشارات صدرا، 1361 ه'.ش)
    4- بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1393 ه'.ق، ج 44، ص 329
    5- مقتل الحسين، قم، ص 85 - محمدبن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 229 - 6- محمدبن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث
    7- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسين، 1363ه'.ش، ص 245
    8- آيتى , دكتر محمد ابراهيم , بررسى تاريخ عاشورا, چاپ دوم , تهران , كتابخانهء صدوق , 1347هـ.ش , ص 47
    9- بلا ذرى , احمد بن يحيى , انساب الاءشراف , ط 1 بيروت , موءسسه الاءعلمى للمطبوعات , 1394هـ.ق , ص - 317
    10- سورهء شورى :22
    11- سورهء اسراء . 26
    12- سورهء احزاب : 33
    13- اخطب خوارزمى , مقتل الحسين , تحقيق و تعليق : شيخ محمد سماوى , قم , منشورات مكتبة المفيد, ج 2 ص 61ـ سيد بن طاووس , اللهوف فى قتلى الطفوف , قم , منشورات مكتبة الداورى , ص 74
    ادامه دارد...

    الهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد

  6. #5
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۶
    نوشته
    1,957
    مورد تشکر
    3,494 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    28
    آپلود
    0
    گالری
    0

    راهنما عقيله بني هاشم




    عقيله بنى هاشم
    ((زينب كبرى ))، عقيله بنى هاشم ، سوّمين فرزند حضرت امير المؤ منين على بن ابيطالب و حـضـرت فـاطـمـه زهـرا عـليـهـمـاالسـّلام اسـت كـه در روز پـنـجـم جـمـادى الاول سـال پـنجم يا ششم هجرى ، در مدينه طيبه ديده به جهان گشود و پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله نام ((زينب )) را براى وى برگزيد.
    اوتـازه بـه سـن پـنـج يـا شـش سـالگـى رسـيـده بـودكـه جـدبـزرگـوارش ‍ رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و پس از اندك فاصله اى ، مادر ارجمند و گرانمايه اش فاطمه زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ را از دست داد.
    اگـر چـه تـنـهـا انـدك زمانى سعادت درك حضور اين دو بزرگوار را داشت امّا در همين مدت كـوتـاه كه آغاز شكل گيرى شخصيت او بود، از پرتو تابناك انوار طيبه آن دو معصوم ، سرمايه گرانبهايى براى آينده خويش كسب كرد.
    وى از آن پس ، تا هنگامى كه سن 35 سالگى را پشت سر نهاد، از تربيت و مصاحبت پدر والامـقـام خويش ، على مرتضى عليه السّلام برخوردار بود و در اين مدت ، با تمام وجود، شـاهـد خـانـه نـشـيـنـى و مـظـلومـيـت آن مـردى بـود كـه از آغـاز دعـوت رسول اسلام تا لحظه رحلت آن پيامبر راستين ، شب و روز پروانه وار، گرد شمع وجود محمّدى صلّى اللّه عليه و آله ر طواف بود و براى نشر آئين او، صادقانه تلاش مى كرد.
    آرى او، نـامـلايـمـاتـى را كـه بعد از رحلت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بر بزرگ زن اسـلام ، مـادر گـرامـيـش فـاطـمـه زهـرا وارد شد، همه و همه را لمس كرد و آنچه در مدت 25 سـال خـانه نشينى پدر ارجمندش را رنج مى داد با تمام وجود احساس مى كرد. در تمام اين مـدت ، او درس مى آموخت . او نه تنها در مكتب پدر با فرهنگ و معارف اسلام واقعى آشنا مى شد، بلكه در جريان دقيق ترين مسائل سياسى و اجتماعى جهان اسلام نيز قرار مى گرفت . در دوران كـوتـاه خـلافـت ظـاهـرى مـولاى مـوحـديـن كـه چـهـار سـال و نـه مـاه بـيـش نـپـايـيـد، زيـنب كبرى ـ سلام اللّه عليها ـ همراه همسر و پسر عمويش ((عبداللّه بن جعفر طيّار)) و فرزندان خود، راهى كوفه شد تا در كنار پدر باشد.
    هـمـسـر زینب ((عـبـداللّه )) اوليـن مـولود اسـلام اسـت كـه در حبشه ديده به جهان گشود و بر شـرافـت و عظمت او همين بس كه پدرى چون ((جعفر طيّار)) دارد و مادرى چونان ((اسماء بنت عميس )). (1)
    سفر به کوفه چـون حـضـرت زيـنـب ـ سـلام اللّه عـليـهـا ـ در تـمـام احـوال ، مـطـيـع و مـنـقـاد عـلى و حـسنين عليهم السّلام بود، لذا هر چه آنان مصلحت مى ديدند ((عـبـداللّه )) نـيـز انـجـام مـى داد، از ايـن رو، در دوران خلافت ظاهرى على عليه السّلام با هـمـسـر و فـرزنـدانـش به كوفه رفت و هنگامى كه امام حسن مجتبى عليه السّلام از كوفه راهـى مـديـنـه شـد، او نيز به مدينه برگشت و چون امام حسين عليه السّلام راهى ((حجاز)) شـد، بـه دستور امام در مدينه ماند تا در كنار ((محمَّد حنفيه )) باشد و اخبار آنجا را براى امام حسين بفرستد.
    و نـيـز وقـتـى مـتوجه حركت امام حسين عليه السّلام به جانب كوفه شد، با دو پسر خويش ((محمَّد و عون ))، خود را به او رسانيد. و چون امام مجدداً به او امر كرد كه در مدينه باقى بـمـانـد، خـود بـه مـديـنـه بـازگـشـت و پـسـران خـود را سـفـارش كـرد تـا در هـر حال ، امام خود را يارى كنند و آنان نيز تا آنگاه كه شربت شهادت نوشيدند از كمك كردن به امام خود كوتاهى نكردند.
    . يك روز ضـمـن ايـنكه حضرت زينب ((آيه كهيعص )) از ابتداى سوره مباركه مريم راتفسير مى كـرد، ((امـيـر المـؤ مـنـيـن )) وارد شـد و سـخـنـان او را در مورد اين آيه شنيد، سپس ‍ فرمود: ((دخـترم ! در اين كلمه رمزى وجود دارد و به مصيبتها و مشكلاتى كه به شما وارد مى شود اشاره دارد)). (4)
    زيـنـب عـليـهـاالسـّلام در تمامى دوران ده ساله امامت امام مجتبى عليه السّلام شاهد مصيبتهاى بـزرگـتـرى بـود و هـرچـه زمـان مـى گـذشـت ، مـصـايـب ، دردنـاكـتـر مـى شد تا آنكه در سـال پـنجاهم هجرى ، امام حسن عليه السّلام به دست همسرش ((جعده )) كه دختر ((اشعث بن قيس ))بود،(با زهرى كه معاويه ،پنهانى براى جعده فرستاده بود) به شهادت رسيد.
    هـنـگـامـى كه سرور آزادگانِ جهان حسين بن على عليهماالسّلام از مكه عازم عراق شد، همسر حـضـرت زيـنب ؛ يعنى ((عبداللّه بن جعفر طيار)) و برادر زاده على بن ابيطالب ، دو پسر خـويـش به نامهاى ((عون و محمد)) را به نزد امام حسين عليه السّلام فرستاد و در نامه اى از او خـواسـت كـه از رفـتـن بـه كـوفه منصرف شود. اين دو، خود را در وادى ((عقيق )) به قافله عشق و شهادت و كاروان سرنوشت ساز تاريخ ، سپاه حسين عليه السّلام رسانيدند. عـبـداللّه بـن جعفر نيز امان نامه اى از حاكم مدينه ((عمرو بن سعيد)) براى امام حسين عليه السـّلام گـرفـت و در وادى ((ذات عـرق )) خود را به امام عليه السّلام سانيد و از آن جناب خواست كه به مدينه برگردد.
    امـا آن حـضـرت فـرمـود(جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خواب به من دستور داده راهـى را كـه در پيش گرفته ام ادامه دهم )) و سپس جواب نامه عمرو بن سعيد را نوشت . و بـه عـبـداللّه داد تـا به مدينه ببرد. عبداللّه به دو فرزند خود محمد و عون سفارش كرد كـه از حـضـرت امـام حـسـين عليه السّلام د ست برندارند و آنگاه آن دو را به امام حسين عليه السـّلام سـپـرد و خـود هـمـراه نـامـه آن حـضرت به مدينه رفت
    كـاروان حـسـينى بعد از طى طريق و گذشتن از منازل مختلف ، در وادى طف و سرزمين كربلا فـرود آمـد و سـرانجام در روز عاشوراى سال 61 هجرى ، قهرمانان عاشق پيشه سپاه حسين عـليـه السـّلام عـلى رغـم تـعـداد انـدك خويش ، در برابر لشگريان ابن سعد، حماسه اى جـاويـد آفـريـدنـد و به جهانيان درس شهامت و از خودگذشتگى دادند. و به تمام نسلها و تمامى جهان اعلام كردند كه (مرگ سرخ بِه از زندگى ننگين است
    مسئولیت زینب به هرحال ، از غروب روز عاشوراى سال 61 هجرى ، زينب كبرى مسئوليتى را كه تاريخ بـه او واگذار كرده بود، عهده دار شد و در انجام اين وظيفه خطير، خاطرات تلخ و شيرين و تـجـربـيـاتـى را كـه از آغـاز زنـدگـى تـا سن 51 سالگى از گذشته داشت ، همه را مشعل راهگشاى خويش قرار داد. و اَلْحق ، چه نيكو ماءموريت خويش را انجام داد.
    و چـون لب بـه سـخن گشود، خطبه هاى على عليه السّلام را با دنيايى از دانش و بينش و كـوهـى از درد و رنـج و مـصـايـب ، در خـاطـره هـا زنـده كـرد. و مـوجى پرخروش بود كه از اقيانوسى عظيم به حركت درآمده باشد. و كلامش همه رنجها و دردها و ناراحتيهاى زهرا، على ، حـسـن و حـسـيـن عـليـهـم السـّلام را بـازگو مى كرد و دنيايى از خاطرات تلخ و شيرين و جهانى از رسالت و احساس مسئوليت را در برداشت .
    زينب (س ) در سرزمين كربـلا
    از هـمـان نـخـسـتـيـن لحـظاتى كه سپاهيان امام حسين عليه السّلام در سرزمين ((طـف )) فرود آمـدنـد، رفـتـه رفته نقش حضرت زينب عليهاالسّلام بيش از پيش ، حسّاس و حساس تر مى شـد. امـام زيـن العابدين عليه السّلام مى فرمايد(شبى كه فرداى آن ، پدرم شهيد شد، عمّه ام زينب از من پرستارى مى كرد)). (21)
    آن طـور كـه از نوشته مورخين برمى آيد، شب عاشورا حضرت زينب كه گهگاهى به خيمه هـا سـركـشـى مـى كـرد، از نـحـوه راز و نـيـازهـاى امام حسين عليه السّلام دريافت كه امام و يارانش به شهادت نزديكند.
    امام عليه السّلام به او فرمود:
    ((يا اختا تعزى بعزاءِ اللّه
    فـان سـكـان السـمـاوات يـموتون واهل الارض لايبقون وجميع البرية يهلكون (22)
    و ان كل شى ء هالك الاوجهه (به روايتى : الاوجه اللّه )
    ابى ، خير منيّ وامّي ، خير منّي واخي ، خير منّي
    ولى ولهم ولكل مسلم برسول اللّه اسوة ...)).
    يـعـنـى (خـواهـرم ! تـو بـه وعده هاى الهى ، دلگرم باش ؛ چرا كه ساكنين آسمانها همه فـانـى مـى گـردنـد و اهـل زمـيـن هـمـه مـى ميرند و همه مخلوقات جهان هستى ، راه نيستى مى پـيـمايند و جز خدا، همه چيز نابود مى شود، پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند، من و ايشان و هر مسلمانى بايد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پيروى كنيم )). (23)
    اين سخنانِ مقامِشامخ ‌ِامامت ،چنان دروجودمقدس حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام كارگر افتاد كـه او را چـون كـوهـى محكم در برابر شدايد ثابت قدم و پابرجا و استوار قرار داد، تا آنـجـا كـه وقـتـى در گـودال قـتلگاه با شمر ستمگر رو به رو مى شود، چنان با متانت و وقار، خردمندانه و شكيبا، رفتار مى كند كه از حوصله بيان و قلم خارج است . آرى ، آرى ، اوسـت كـه مـتـيـن ، صـبـور و بـردبـار، گـلوى بريده برادر را مى بوسد و با شكيبايى زايـدالوصـفـى ، دسـت زيـر پـيـكـر صد چاك برادر برده ، او را قدرى بلند مى كند و در مـنـاجـات بـا خـداى خـويـش عـرض مـى كـنـد(خـداونـدا! ايـن قـربـانـى را از آل مـحـمـد صـلّى اللّه عـليـه و آله قـبـول كـن ! (اللهـم تقبل منا هذاالقربان ))).
    ((وقـتـى امـام حـسين عليه السّلام به شهادت رسيد، لشگر بنى اميه مانند حيواناتِ وحشى بـه سـوى خـيـمـه هـا روى آوردنـد و بـه آتـش ‍ زدن خـيـمـه هـا و غـارت اموال و لوازم آنان ، مشغول شدند)).
    از حـضـرت زيـنب عليهاالسّلام روايت كرده اند كه فرموده (وقتى عمر بن سعد به نهب و غـارت اهـل بـيـت فـرمـان داد، من بر دَرِ خيمه ايستاده بودم ، مردى چشم كبود درآمد و آنچه در خيمه بود برگرفت ، نمطى را كه زير بدن مبارك امام زين العابدين عليه السّلام قرار داشت به گونه اى كشيد كه او را به زمين افكند لكن گريه مى كرد.
    گفتم : اين گريه براى چيست ؟!
    گفت بر شما اهل بيت گريه مى كنم كه در چنين مهلكه اى افتاده ايد. سپس اضافه مى كند كه : زينب عليهاالسّلام را از كردار و گفتار او خشم آمد، فرمود:
    ((قـطـع اللّه يـديـك و رجـليـك و احـرقـك بـنـار الدنـيـا قبل نار الا خرة )).
    يـعـنـى (خـداونـد دسـت و پـايـت را قـطـع كـنـد و پـيـش از آتش آخرت ، تو را درآتش دنيا بسوزاند)).
    دعـاى آن حـضـرت اجـابـت شـد و آن مـلعون به دست ((مختار)) به كيفر رسيد)).
    وقـتـى حضرت زينب عليهاالسّلام به جسد مطهر امام حسين عليه السّلام مى رسد، به خاطر ايـنـكه آبروى بنى اميه و طرفداران آنان را ببرد و به لشگريان ابن سعد بفهماند كه چـه جـنـايـت بـزرگـى را مـرتـكـب شـده انـد، بـا كـمـال وقـار و مـتـانـت ، در عـيـن حال كوبنده و رسا، انقلابى و افشاگرانه ، چنين ندبه مى كند:
    ((وا محمداه !
    آفريننده آسمان بر تو رحمت كند،
    اين حسين تو است كه با اعضاى پاره پاره در خون خويش آغشته است .
    و اين دختران تو مى باشند كه اسير شده اند.
    و اين حسين است كه حرامزاده ها او را به قتل رساندند.
    پدر و مادرم فداى آن كس باد كه سراپرده اش را سرنگون ساختند!
    پدر و مادرم فداى آن كس باد كه جدش رسول خدا و فرزند نبى هدى بود!
    پدر و مادرم فداى محمد مصطفى
    و جانم فداى خديجه كبرى و على مرتضى و فاطمه زهرا باد!
    جانم فداى آن كس باد كه آفتاب به خاطر او بازگشت تا او نماز بخواند)).
    وقـتـى حـضـرت زيـنب كبرى عليهاالسّلام اين كلمات هشدار دهنده را بر زبان آورد، دوست و دشمن از سخنان او بناليدند و زار، زار بگريستند.
    امـام زيـن العـابـديـن عليه السّلام مى فرمايد وقتى در كربلا به ما رسيد، آنچه رسيد و پـدرم و يـاران و فـرزنـدان و بـرادران و كـسـان او بـه درجـه شـهـادت نـايـل آمـدند و حرم محترم و زنان او را بر جهاز شتران برنشاندند و مى خواستند ما را به سـوى كـوفـه كوچ دهند، چون ديدم كه اجساد تمامى شهدا در خاك و خون افتاده و مدفون و پـوشـيـده نـيستند، بارى گران در سينه ام احساس كردم و افسردگى شديدى به من دست داد، ايـن حـالت غـم و افـسـردگـى من بر عمّه ام جناب زينب كبرى دختر على مرتضى آشكار شد، گفت :
    ((اى يادگار جد و پدر و برادرم ! چه شده ؟ كه تو را چنين افسرده مى بينم )).
    گفتم :
    ((چگونه ناراحت نباشم ؟
    بـا اينكه پدر بزرگوارم و سيد و تبار خويش و برادران و عموها و عموزادگان و كسانم را
    در ميان خاك و خون مى نگرم كه در اين بيابان ،
    ايشان را افكنده اند و جامه از تن ايشان بيرون كرده اند،
    نه كسى را به سوى ايشان نظرى و نه كسى را به كوى ايشان گذرى است .
    گويا ايشان را از كفار ترك و ديلم مى شمارند؟!)).
    حضرت زينب گفت
    ((از آنچه مى بينى نگران نباش ،بـه خـدا قـسـم ! ايـن عهد و پيمانى است كه از رسول خدا به جد تو و پدر تو و عمّ تو، استوار افتاده استو خداى تعالى ، گروهى از همين مردمان را(كـه فـراعـنـه زمـيـن ايـشـان را نـمـى شـنـاسـنـد و اهـل آسـمـان بـه حال آنان آگاهند
    و دستشان به خون اين شهدا آلوده نيست ) عهد و ميثاق گرفته
    تا اين اعضاى پراكنده و اجساد پاره پاره را گردآورى كنند و به خاك بسپارند
    و بر قبر و ضريح مقدس سيدالشهداءِ عليه السّلام نشانى و گنبدى برخواهند كشيد
    كه با گذشت زمان و گردش ايام و دهور، هرگز كهنه و فرسوده نگردد،
    هرچند روزگاران دراز و زمانهاى طولانى بر آن بگذرد،
    آثارش محو نگردد و هرگز نشانش از بين نرود.
    هرچند پيشوايان كفر و گمراهى ، در محو آن بكوشند،
    ظهورش بيشتر و نمايشش فزونتر و رفعتش برتر گردد)).
    ايـنـجـاسـت كـه آدمـى درمـى يـابـد كه چرا حضرت امام حسين عليه السّلام در آخرين ساعات زنـدگـى خـويـش ، اسرارى از رازهاى پس ‍ پرده امامت را درگوش خواهرش زمزمه و به او وصيت مى كند.
    و بـى سـبـب نـيست هرگاه حضرت زينب به ديدارش مى رفت ، او تمام قد پيش پاى خواهر برمى خاست و احترام مى كرد.
    كار تهجد و شب زنده دارى زينب كبرى عليهاالسّلام تا بدان پايه است كه امام حسين عليه السـّلام وقـتـى بـا او وداع مـى كـنـد، مـى فـرمـايـد(يـا اُخـتـاه ! لا تـنـسـيـنـى فـى نافلة الليل ، يعنى : خواهرم ! مرا در نماز شب ، فراموش نكن ))
    روز تـاريـخـى دهـم محرم الحرام سال 61 هجرى كه مطابق با دهم اكتبر 680 ميلادى بود، سـپـرى شد. با گذشت شب ، آفتاب روز شنبه ، يازدهم محرم از جانب مشرق هويدا گرديد. پـسـر سـعـد، اجـسـاد كـشـتـگان خود را كفن كرده و پس از خواندن نماز بر آنان ، همه را در گـودالى بـه خـاك سـپرد، ولى بدن پاره پاره شهدا را همچنان در زير آفتاب رها كرد و به همراه سپاهيان خود و اسرا، به سوى كوفه روان شد، همينكه به دروازه كوفه رسيد، قاصدى از طرف ((ابن زياد)) به وى گفت : امروز اسرا را بيرون شهر نگهدار.
    هدف ((عبيداللّه )) از اين كار اين بود كه زمينه را جهت ورود آنان آماده كند؛ زيرا مردم كوفه از خـواب غـفـلت بيدار شده بودند و از جنايتى كه در صحراى كربلا به وقوع پيوسته بود،بى نهايت خشمگين شده و مستعد انقلاب و قيام بودند.
    بـالا خـره روز دوازدهم محرم در حالى كه 72 سر بر بالاى نيزه جلوه گرى مى كرد و در پـيـشـاپـيـش كـاروان اسـيـران حـركـت داده مـى شـد، اسـراى اهل بيت طهارت را، وارد كوفه كردند.
    همه و همه به احترام حضرتش سكوت اختيار كردند، حتى صداى زنگ شتران نيز قطع شد (35) و سـكـوتـى مـرگـبـار هـمه جا را فرا گرفت كه
    خطبه حضرت زینب شير زن عالم رشادت به سخن آمد و گفت :
    ((ثُمَّ قالَتْ اءَلْحَمْدُ للّهِِ وَالصَّلوةُ عَلى اءَبِى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الْطَيْبينَ الاَْخْيارِ
    اءَمّا بَعْدُ:
    يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ!
    يا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ وَالْخذْلِ وَالْمَكْرِ!
    اءَتَبْكُونَ فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ وَلا هَداءَتِ الزَّفْرَةُ
    فَإ نَّما مَثَلُكُمْ كَمَثلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْكاثا
    تَتَّخِذُونَ اءَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ
    اءَلا وَهَلْ فيكُمْ إ لاّ الصَّلَفُ الْنَّطَفُ وَالصَّدْرُ الشَّنَفُ وَالْكَذِبُ وَمَلَقُ
    الاْ مآءِ وَغَمْرُ الاَْعْداءِ اءَوْ كَمَرْعىً عَلى دِمْنَةٍ اءَوْ كَقِصَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ
    اءَلاسـآءِ مـاقـَدَّمـَتْ لَكـُمْ اءَنـْفـُسـُكـُمْ اءَنْ سـَخـِطَ اللّهُ عـَلَيْكُمْ وَفِى الْعَذابِ اءَنْتُمْ
    خالِدُونَ.
    اءَتَبْكُونَ وَتَنْتَحِبُونَ اءَخى ؟
    اءَجَلْ وَاللّهِ فَابْكُوا فَإ نَّكُمْ اءَحْرِيآءُ بِالْبُكاءِ
    فَابكُوا كَثيرا وَاضْحَكُوا قَلْيلاً
    فَقَدْ بُليتُمْ بِعارِها وَمُنيتُمْ بِشَنارِها
    وَلَنْ تَرْحُضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبَدا
    وَاءَنّى تَرْحُضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتَمِ النُّبُوَّة
    وَمَعْدِنِ الرِّسالَةِ
    وَسَيِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ
    وَمَلاذِ حَرْبِكُمْ وَمَعاذِ حِزْبِكُمْ
    وَمَقَرِّ سِلْمِكُمْ
    وَاءَساسِ كَلِمَتِكُمْ
    ومَفْزَعِ نازِلَتِكُمْ
    وَمَنارِ حُجَّتِكُمْ
    وَمِدْرَةِ سُنَّتِكُمْ
    وَالْمَرْجِعِ عِنْد مَقالَتِكُمْ.
    اءَلاساءَ ما قَدَّمْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ
    وَسآءَ ما تَذَرُونَ لِيَوْمٍ بَعْثِكُمْ
    وَبُعْدا لَكُمْ وَسُحْقا وَتَعْسا تَعْسا ونَكْسا نَكْسا
    لَقَدْ خابَ السَّعْيُ وَتَبَّتِ الاَْيْدي وَخَسِرَتِ الْصَّفْقَةُ
    فَبُؤ تُمْ بِغَضَبٍ مِنَاللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الْذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ.
    وَيْلَكُمْ يا اءَهْلَ الْكُوفَةِ!
    اءَتَدْرُونَ اءَيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَيْتُمْ
    وَاءَيَّ عَهْدٍ نَكَثْتُمْ
    وَاءَىَّ كَريمَةٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ
    وَاءَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ
    وَاءَىَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَكْتُمْ
    لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إ دّا تَكادُ الْسَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ
    وَتَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَتَخِرُّالْجِبالَ هَدّا
    لَقَدْ جِئْتُمْ بِها شَوْهاءَ خَرْقاءَ صَلْعآءَ عَنْقآءَ فَقْمآءَ كَطِلاعِ الاَْرْضِ وَمِلاْ الْسَّمآءِ.
    اءَفَعَجِبْتُمْ اءنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما؟
    وَلَعَذابُ الاْ خِرَةِ اءَخْزى وَهُمْ لا يُنْصَرُونَ
    فَلا يَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهْلُ
    فَإ نَّهُ عزَّوَجَلَّ لا يَخْفِرهُ الْبِدارُ
    وَلا يُخافُ عَلَيْهِ فَوْتُ الثّارِ وَإ نَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ ...)).
    يـعـنـى (سـپـاس بـر خـداونـد مـتـعـال و درود بـر مـحـمـد صـلّى اللّه عـليـه و آله رسـول خـدا و آل او پاكان و اخيار. اما بعد: اى مردم كوفه ! اى مردم نيرنگباز و فريبكار! اى بـى وفـايـان پـيـمـان شـكـن ! آيـا بـر ما سرشك ريخته ، گريه مى كنيد؟! آيا بر ما افـسـوس مـى خـوريد؟! اى كاش ! هميشه اشكتان جارى باشد و ناله شما آرام نگيرد؛ زيرا چـشـمـان مـا گـريـان و جـان مـا شـراره انـگـيـز اسـت . شـمـا مـثـل آن زنـى مـى مـانـيد كه رشته خويش را خوب مى تابد و پس از آن ، هرچه بافته به ناگاه بازگشايد، شما نيز با مكر و حيله و نيرنگ ، ابتدا رشته خود را محكم بسته و پس از آن بـاز گـشـوديد. در بين شما غير از دروغ و خودستايى و فساد و دشمنى چيز ديگرى وجـود نـدارد. شـمـا مـثـل كنيزان ، تملق مى گوييد و مانند دشمنان ، نيرنگ مى ورزيد. شما درست گياهى را مى مانيد كه در مزبله اى روييده يا نقره اى كه زينت قبور شده است .
    بـه راسـتـى كـه تـوشه بدى جهت جهان ديگر خويش اندوخته ايد؛ زيرا خداى را به خشم آورده و عـذاب جـاويـد را براى خويش ‍ آماده كرديد. آيا پس از آنكه ما را كشتيد، به حالمان گريه مى كنيد؟!
    به خدا قسم ! كه به گريه كردن سزاواريد، فراوان گريه كنيد و اندك بخنديد؛ زيرا شـمـا لكـه نـنـگ ابـدى را بـر دامـن خـود آلوده كـرديد كه به هيچ آبى هرگز پاك نشود. چـگـونـه كـشـتـن جـگـرگـوشـه خـاتـم پـيـامـبـران و مـعـدن رسـالت و سـيـد جـوانـان اهـل بـهـشـت ، مـلجـاء و پـنـاهـگـاه نـيـكـوكـارانـتـان را تـلافـى خـواهـيـد كـرد؟! در هـرحـال و هـر حـادثـه اى بـه او پـناه مى برديد و سنّت شما را جارى مى ساخت ، در موقع احـتـجـاج بـا دشـمـنـان ، هـادى شـمـا بـود، در هـنـگـام نـاراحـتـى ، بـدو متوسل مى شديد و او بزرگ و گوينده شما بود. و احكام شريعت را از وى آموختيد. اى مردم ! بد گناهى را مرتكب شديد و براى روز قيامت خويش بد اندوخته اى ذخيره كرديد. هلاكت و مـرگ از آن شـما باد! كوشش شما ديگر فايده اى نخواهد داشت . دستهاى شما بريده باد! كـه زيـان و ضـرر بـراى خـويـش بـه بار آورديد، به خسران دنيا و آخرت دچار شديد و مستحق عذاب الهى گرديديد و خوارى و فقر بر شما غلبه كرد.
    واى بـر شـمـا اى مـردم كوفه ! آيا مى دانيد كه از پيامبر خدا چه جگرى را شكافتيد و چه خـونـى را از او بـه زمـيـن ريـخـتـيـد؟! و چه پيمانى را شكستيد؟! و چه حرمتى از پيامبر را نـاديـده گـرفـتـيـد؟! و چـگـونـه پرده نشينان عصمت را بى پرده ، بيرون افكنديد و به اسارت كشيديد؟!
    اى مـردم ! بيدادى بزرگ و كارى بى نهايت قبيح انجام داديد نزديك است از كار زشت شما آسـمـانـهـا شـكافته شوند و زمين از هم پاره شود و كوهها فرو ريزند رسوايى و زشتى كـار شـنـيـع شـمـا، آسـمـان و زمـيـن را فـرا گـرفـت ، آيا تعجب مى كنيد كه از آسمان خون بـاريـدن گـرفت (36) ، ولى بدانيد كه عذاب آخرتتان سخت خواركننده تر و رسـوا كـننده تر خواهد بود. و كسى شما را كمك نخواهد كرد و اين مهلتى كه خدا به شما داده ، هـرگـز عـذاب شـمـا را تـخـفـيـف نـخـواهـد داد؛ زيـرا خـداونـد عـزّوجـل ، هيچگاه در كيفر گناهكاران شتاب نخواهد كرد و بيم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد، بدانيد كه پروردگار شما در كمين و به انتظار گناهكاران است ...)). (37)
    سـخـنـان دخـتـر عـلى بـن ابـيـطالب و پرورش يافته خاندان فصاحت و بلاغت و سرچشمه رشـادت و مـكـارم اخلاق ، همچنان ادامه داشت و گفتارش ، شنوندگان را تحت تاءثير قرار داده بـود كـه زنـان و مردان از فرط اندوه ، با صداى بلند مى گريستند و غوغاى عجيبى بـرپـا شـده بـود. هـمـه دريافته بودند كه عبيداللّه بن زياد چه لكه ننگ بزرگى بر صفحه تاريخ از خود به يادگار گذاشت .
    اى اهـل كـوفه ! دست شما بريده باد! چقدر خون خاندان رسالت به گردن شماست ! شما چـه نـيـرنـگـهـا كـه نـسبت به برادر پيامبر على بن ابيطالب ، جدم و فرزندان و خاندان طاهرين وى ـ كه اخيار و نيكانند ـ انجام داديد)). (41)
    سـخـنـان دخـتـر حـسـيـن عـليـه السـّلام هـمـچنان ادامه داشت كه كوفيان گفتند: اى دختر پسر پـيـغمبر! بس است كه دل ما را سوزاندى و آتش بر نهاد ما زدى . در اين هنگام ، ((ام كلثوم )) زينب صغرى رشته سخن را به دست گرفت و گفت :
    ((زشـت بـاد روى شـمـا! چـرا حـسـيـن را يـارى نـكـرديـد و او را شـهـيـد نـمـوديـد؟! چـرا امـوال ما را غارت كرديد و ما را اسير نموديد؟! چرا خونهاى پاك را به زمين ريختيد؟! شما بسيار بى رحم هستيد، كسى را كشتيد كه بعد از پيغمبر، بهترين مردان روزگار بود)).
    بـالا خـره اسـرا را وارد مجلس ابن زياد كردند پسر مرجانه سرمست از غرور فتح مجازى ، پيوسته با چوب دستى بر لب و دندان و سر مطهر حسين عليه السّلام مى زد كه يكى از حـضـّار، بـه قـولى ((زيـد بن ارقم )) به شدت اعتراض كرد و از مجلس خارج شد. (46)
    زينب كبرى عليهاالسّلام به طور ناشناس وارد مجلس ابن زياد شد و در گوشه اى نشست ، پـسـر مـرجـانـه پـرسـيد: اين زن كيست ؟ گفتند: او ((زينب )) دختر على عليه السّلام است . عـبـيـداللّه گفت : شكر خداى را كه شما را رسوا كرد و دروغگوييهاى شما را آشكار نمود!! كه ناگهان دختر على عليه السّلام ون شيرى زخم خورده به خروش ‍ آمده ، فرمود:
    ((اِنَّم ا يَفْتَضِحُ الْف اسِقُ وَيَكْذِبُ الْف اجِرُ وَهُوَ غَيْرُن ا؛
    يعنى : فاسق ، رسوا مى شود و فاجر، دروغ مى گويد و آنان غير از ما هستند)).
    پسر مرجانه گفت : چگونه ديدى آنچه خداوند با برادرت نمود؟
    زينب عليهاالسّلام فرمود:
    ((جز نيكى ، چيزى نديدم ؛
    زيرا خداوند بر آل پيغمبر، شهادت را مقرر كرده و ايشان به سوى خوابگاه هميشگى خود شتافتند.
    ولى به همين زودى خداوند تو و ايشان را با هم براى حساب جمع مى كند،
    در آن هنگام ، بنگر كه رستگارى از آن كيست ؟
    اى پسر مرجانه ! مادرت به عزايت بنشيند)).
    ايـنـجـا بـود كـه ابـن زيـاد از فـرط غـضـب ، ديـوانـه وار تـصـمـيـم بـه قتل زينب گرفت ، ولى او را منصرف كردند.
    بـعـد از ايـنكه ابن زياد را از كشتن حضرت زينب عليهاالسّلام منصرف كردند، او خشمگين و غضبناك گفت : خداى را شكر كه دل مرا با كشتن حسين آرام كرد و به مراد خود رسيدم !!
    در اينجا زينب عليهاالسّلام مجددا به سخن آمد و گفت :
    ((اگـر شـفـاى دل تـو در ايـن اسـت البـتـه بـه مـراد دل خود رسيده اى )).
    ابن زياد گفت : سخنان زينب نيز مانند كلام پدرش على عليه السّلام مسجع است .
    زينب كبرى فرمود(زن را با سجع و قافيه كارى نيست )).
    پس از آن ، ابن زياد حضرت امام زين العابدين عليه السّلام را در مجلس ديد و پرسيد اين جوان كيست ؟ گفتند(على بن حسين )) است . پسر زياد گفت : مگر خدا على بن حسين را نكشت ؟ امـام زيـن العـابـدين عليه السّلام رمود(مرا برادرى بود كه او را نيز على بن حسين مى ناميدند و مردم او را كشتند))
    پسر زياد گفت : بلكه خداوند او را كشت .
    امـام سـجـاد آيـه 43 از سـوره زمر را قرائت كرد و گفت (خداوند هنگام مرگ ، نفسها را مى ميراند...)).
    ابـن زيـاد گـفـت : در حـضـور مـن ، حـاضـر جـوابـى مى كنى ؟ دستور مى دهم تو را گردن بـزنـند. با شنيدن اين سخن ، حضرت زينب عليهاالسّلام شتابزده فرمود(اى پسر زياد! ديـگـر تـو كـسـى از مـا بـاقـى نـگـذاشـتـى ، پـس حـكـم قتل مرا نيز صادر كن )).
    امـام زيـن العـابدين عليه السّلام عمه خويش را به آرامش دعوت كرد و خطاب به ابن زياد فرمود:
    ((آيا مرا به كشتن تهديد مى كنى ؟
    مگر نمى دانى كه كشته شدن عادت ماست و بزرگوارى ما در شهادت ماست ؟)).
    بـعـد از ايـن گـفـتـگـو، ابـن زيـاد دسـتـور داد اسرا را در خانه اى جنب مسجد جا دادند و خود بـرخـاسـت و بـه مـسـجد رفت و خطاب به مردم كوفه كه در آنجا گرد آمده بودند، گفت : شكر خداى را كه حق را آشكار نمود و اميرالمؤ منين يزيد! و گروهش را يارى كرد و دروغگو را با پيروانش به قتل رسانيد!!
    هـمـيـنـكـه سـخن ابن زياد بدينجا رسيد، ((عبداللّه عفيف )) از بين جمعيّت با ناراحتى و خشم فرياد زد:
    ((اى پسر مرجانه !آيـا كـار تـو بـه ايـن درجـه بـالا گـرفـتـه كـه فـرزنـد رسول خدا را شهيد كنى و بدو ناسزا گويى
    اى دشمن خدا و پيغمبر!دروغـگـو تـو و پـدرت هـستيد و آن كسى كه تو را امير كرده خود و پدرش دروغگو است )).
    بـلى آثـار بـه ثـمـر رسـيدن قيام امام حسين عليه السّلام رفته رفته آشكار مى شد و در گـوشـه و كـنـار، بـه اَشـكـال مـخـتـلف نـسبت به يزيد و يزيديان ، اعتراض صورت مى گـرفـت ، و گـاه ايـن اعـتـراضـات بـدون بـه زبـان آوردن حـتـى يـك كـلمـه بـلكـه بـا عـمـل انـجـام مـى شـد از آن جمله است اقدام طايفه ((بنى اسد)) در روز دوازدهم ، شب سيزدهم محرم جهت به خاك سپردن اجساد شريف شهداى كربلا.
    درشام يزيد هرگز تصور نمى كرد مساءله اى پيش بيايد كه به ضرر او و حكومتش تمام شـود و گرنه هيچ وقت حدود چهارصد نفر از سران شام يا افراد خارجى را به اين مجلس دعـوت نـمـى كـرد. امـا اتـفـاقـات غـافـلگـيـر كـنـنـده اى كـه بـه دنبال هم به وقوع پيوست ، اساس حكومت پوشالى بنى اميه را زير و رو كرد.
    مـردى شامى ابتدا تصور مى كرد اسرا غيرمسلمانند اما همينكه از حسب و نسب آنان آگاه شد، بـه كـشندگان حسين عليه السّلام نفرين كرد و به دستور يزيد كشته شد. سر مطهر امام حسين عليه السّلام را چون پيش يزيد قرار دادند و او با چوب به لب و دندان امام نواخت و مورد اعتراض ((ابوبرزه اسلمى )) قرار گرفت كه يزيد دستور داد او را از مجلس بيرون انـداخـتـنـد، زينب كبرى عليهاالسّلام خطبه اى آتشين ايراد كرد كه شرح آن گذشت . و همين خـطـبـه لرزه بـر اركـان حـكـومت اموى انداخت . يزيد با اطرافيان خود راجع به سرنوشت اسرا مشورت كرد و آنان راءى به كشتن اسرا دادند، ولى ((نعمان بن بشير)) گفت : بنگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با اسيران چگونه رفتارى داشت ، تو نيز چنان كن .
    حـضـرت امـام مـحـمـد بـاقـر عـليـه السـّلام كـه حـدود چـهـار سـال و چـند ماه از سن مباركش مى گذشت ، نسبت به راءى اطرافيان يزيد اعـتـراض كـرد و فـرمـود(اى يـزيد! اهل مجلس فرعون در مورد موسى و هارون به عدالت راءى دادنـد و اهـل مـجـلس تو برخلاف اهل مجلس فرعون رفتار كردند و اين بدان سبب است كـه آنـان حـلالزاده بـودنـد، ولى اطـرافـيـان تـو حـلالزاده نـيـسـتـنـد وگـرنـه بـه قتل فرزندان پيامبر راءى نمى دادند)).
    سـر مطهر امام حسين عليه السّلام در زير چوب خيزران با صداى بلند تلاوت قرآن نمود كـه بـاعـث شـگفتى بيشتر اهل مجلس شد. مرد شامى از يزيد خواست كه ((فاطمه حوريه )) دخـتـر امام حسين عليه السّلام را به عنوان كنيز به او ببخشد كه با اعتراض حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام رو به رو شد و زينب عليهاالسّلام فرمود(نه ، اين فاسق نمى تواند چنين كارى كند مگر اينكه از دين جدم خارج شود)).
    آن شامى از يزيد پرسيد اين زن كيست ؟ يزيد گفت : آن دختر فاطمه فرزند حسين بن على و اين زن زينب ، دختر على است .
    شـامـى گـفـت : اى يـزيـد! لعـنـت خـدا بر تو باد! آيا تو فرزندان پيغمبر را مى كشى و اهـل بـيـتـش را اسـير مى كنى ؟ من فكر مى كردم اينان اسيران رومى هستند. يزيد برآشفت و دستور قتل آن مرد را صادر كرد.
    مـجـلس ، لحـظـه بـه لحظه بيشتر متشنج مى شد، با هر اتفاقى عده اى از خواب بيدار مى شـدنـد، سـفـير روم همينكه فهيمد يزيد پسر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله ا شهيد كرده ، شـديـدا اعـتـراض كرد. يزيد دستور داد او را هم بكشند، آن نصرانى گفت : ديشب در خواب پـيـغـمـبـر اسـلام صـلّى اللّه عـليـه و آله ه مـن وعـده بهشت داد، من اكنون به وحدانيّت خدا و رسالت محمد صلّى اللّه عليه و آله شهادت مى دهم و از كشته شدن هم باكى ندارم . سپس سـر مـقـدس امـام حـسـين عليه السّلام را بوسه زد و در همان حالت او را شهيد كردند
    شـهـر، بـه اسـتـقـبـال رفـتـه بـودنـد، به سوى مرقد مطهر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رهسپار شـدنـد، در آنـجـا زيـنـب كـبـرى عـليـهـاالسـّلام هـمـيـنـكـه بـه درب مـسـجـد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رسيد حلقه درب را گرفته ، ندا در داد:
    ((ي ا جَدّ اهُ! اِنّى ناعِيَةٌ اِلَيْكَ اَخِى الْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلا مُ؛
    يعنى : اى جد بزرگوار! من خبر شهادت حسين عليه السّلام را براى تو آورده ام )).
    آرى ، زينب با همين كلماتِ به ظاهر ساده ، آنچنان تحولى و آنچنان انقلابى در مردم مدينه ايجاد كرد كه ديگر مدينه هرگز آرام نگرفت ، چندين روز پياپى از تمام خانه هاى مدينه صـداى گريه و زارى به گوش مى رسيد و پس از آن نيز، ديرى نگذشت كه مردم مدينه و كوفه و بعضى مكانهاى ديگر، عليه حكومت يزيد قيام كردند.
    در عـراق ، (( سـليـمـان بـن صـرد)) نهضت توّابين را رهبرى كرد. و به دنـبـال او، ((مختار بن ابوعبيد ثقفى )) و ((ابراهيم بن مالك اشتر نخعى )) و يارانش ، تمامى جنايتكاران صحراى كربلا را به كيفر رسانيدند. در مـديـنـه اگرچه قيام مردم در ((حرّه )) (90) سخت سركوب شد، ولى همه از خواب غفلت بيدار شدند.
    بـا يـارى خـداونـد مـنّان ، در مباحث آينده خواهيم ديد كه اثرات خون شهيدان كربلا و خطبه هـاى زيـنـب كـبرى عليهاالسّلام و ديگر افراد اهل بيت ، چگونه ظاهر شد و براى هميشه چه تاءثيرى در عالم از خود به جاى نهاد.
    محل دفن حضرت زينب (س )
    هـمـان طـور كـه در تـاريـخ تـولد حـضـرت زيـنـب عـليـهـاالسـّلام هـم در روز و هـم در سـال تـولد، بـيـن تـاريـخ ‌نـويـسان اختلاف نظر ديده مى شود،
    در مورد تاريخ وفات و محل دفن پيكر مطهر آن جناب نيز اختلاف ، وجود دارد.
    برخى از تاريخ ‌نويسان با كمال اطمينان ، محل دفن وى را ((مدينه منوره )) مى دانند و به خـارج شـدن او از مـديـنه ، بعد از بازگشت از اسارت ، اعتقادى ندارند و هردو مكان منسوب به حضرتش را در مصر و شام مورد ترديد قرار مى دهند.
    گروهى ديگر با قاطعيّت ، معتقدند كه محل دفن وى در ((مصر)) است ، چرا كه در آنجا مزار و گنبد و بارگاهى مهم ، به نام ((زينبيه )) وجود دارد كه زيارتگاه مشتاقان حضرتش مى باشد. (92)
    گـروه سـوم هـم سـخت بر اين معتقدند كه ((زينبيه اى كه نزديك دمشق در سوريه )) است ، مرقد مطهرش مى باشد.
    امـا آنـچـه در ايـن مـيـان جـالب مـى نـمايد اينكه همان طور كه خود او در سخنانش به يزيد فـرمـود(تـو نـمى توانى نام و آوازه ما را محو و نابود كنى ))، عظمت مقام اين خاندان تا بـدان پايه است كه مردم هر مكانى مى كوشند آنان را به خود منصوب و نزديك جلوه دهند. امروز، سه محل به نام مزار حضرت زينب حدس زده مى شود كه دو مكان از آنها را روزانه ، صدها و هزاران نفر، تبركا زيارت مى كنند، ولى از يزيد و پدرش معاويه ، اثرى نيست . و ((مقام راءس الحسين )) را كودكان خردسال بوسه ارادت مى زنند و جايى را كه روزى امام سجاد عليه السّلام در آنجا سخنرانى كرده ، محترم داشته ، نگهدارى مى كنند و آثار مجد و عـظـمـت خـانـدان رسـالت ، هـر روز بـيـشـتـر از روز قبل است .

    اقتیاس از مصطفی مولایی

    ادامه دارد..
    الهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد

  7. تشکرها 2


  8. #6
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۶
    نوشته
    1,957
    مورد تشکر
    3,494 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    28
    آپلود
    0
    گالری
    0

    اشاره زندگانی حضرت علی اکبر علیه السلام




    زندگامی حضرت علی اکبر (علیه السلام)
    حضرت علي اكبر (ع) فرزند ابي عبدالله الحسين(ع) بنا به روايتي در يازدهم شعبان،(1)سال43 قمري در مدينه منوره ديده به جهان گشود.
    پدر گرامي اش امام حسين بن علي بن ابي طالب (ع) و مادر محترمه اش ليلي بنت ابي مرّه بن عروه بن مسعود ثقفي است.(2)
    درسنّ شريف وي به هنگام شهادت، اختلاف است. برخي مي گويند هجده ساله، برخي مي گويند نوزده ساله و عده اي هم مي گويند بيست و پنج ساله بود.(3)
    اما از اين كه وي از امام زين العابدين(ع)، فرزند ديگر امام حسين(ع) بزرگتر يا كوچك تر بود، اتفاقي ميان مورخان و سيره نگاران نيست. روايتي از امام زين العابدين(ع) نقل شده كه دلالت دارد بر اين كه وي از جهت سن كوچك تر از علي اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لي اخ يقال له عليّ اكبر منّي قتله الناس ...(4)مقبره حضرت علي اكبر عليه السلام در كربلاي معلي پايين پاي اباعبدالله الحسين عليه السلام است و در سلام زيارت عاشورا منظور از وعلي علي ابن الحسين آقا علي اكبر عليه السلام مي باشد.
    نقل است روزي علي اكبر(ع) به نزد والي مدينه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پيغامي را خطاب به او ميبرد، در آخر والي مدينه از علي اكبرسئوال كرد نام تو چيست؟ فرمود: علي سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علي آن شخص عصباني شد، و چند بار گفت: علي، علي، علي، « ما يُريدُ اَبُوك؟ » پدرت چه مي خواهد، همه اش نام فرزندان را علي مي گذارد، اين پيغام را علي اكبر(ع) نزد اباعبدالله الحسين (ع) برد، ايشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنايت كند نام همه ي آنها را علي مي گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نمايد نام همه ي آنها را نيز فاطمه مي گذارم.
    درباره شخصيت علي اكبر(ع) گفته شد، كه وي جواني خوش چهره، زيبا، خوش زبان و دلير بود و از جهت سيرت و خلق و خوي و صباحت رخسار، شبيه ترين مردم به پيامبر اكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگي را از جدش علي ابن ابي طالب (ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود. (5)
    روز عاشورا وقتى اذن ميدان طلبيد و عازم جبهه پيكار شد، امام حسين (ع) چهره به آسمان گرفت و گفت:«اللّهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس برسولك محمد خلقا و خلقا و منطقا و كنا اذا اشتقنا الى رؤية نبيك نظرنا اليه...».
    شجاعت و دلاورى حضرت على اكبر (ع) و رزم آورى و بصيرت دينى و سياسى او، در سفر كربلا بويژه در روز عاشورا تجلى كرد. سخنان و فداكاريهايش دليل آن است. وقتى امام حسين (ع) از منزلگاه «قصر بنى مقاتل» گذشت، روى اسب چشمان او را خوابى ربود و پس از بيدارى «انا لله و انا اليه راجعون» گفت و سه بار اين جمله و حمد الهى را تكرار كرد. حضرت على اكبر (ع) وقتى سبب اين حمد و استرجاع را پرسيد، حضرت فرمود: در خواب ديدم سوارى می ‏گويد اين كاروان به سوى مرگ می ‏رود. پرسيد: مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: چرا. پس گفت: «فاننا اذن لا نبالى ان نموت محقين» پس باكى از مرگ در راه حق نداريم!
    در روز عاشورا پس از شهادت ياران امام، اولين كسى كه اجازه ميدان طلبيد تا جان را فداى دين كند، او بود. اگر چه به ميدان رفتن او بر اهل بيت و بر امام بسيار سخت بود، ولى از ايثار و روحيه جانبازى او جز اين انتظار نبود. وقتى به ميدان می ‏رفت، امام حسين (ع) در سخنانى سوزناك به آستان الهى، آن قوم ناجوانمرد را كه دعوت كردند ولى تيغ به رويشان كشيدند، نفرين كرد. على اكبر چندين بار به ميدان رفت و رزمهاى شجاعانه ‏اى با انبوه سپاه دشمن نمود. پس از شهادت، امام حسين (ع) صورت بر چهره خونين حضرت على اكبر (ع) نهاد و دشمن را باز هم نفرين كرد: «قتل الله قوما قتلوك...».
    در روايتي به نقل از شيخ جعفر شوشتري در كتاب خصائص الحسينيه آمده است: اباعبدالله الحسين هنگامي كه علي اكبر را به ميدان مي فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:« يا قوم، هولاءِ قد برز عليهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... اي قوم، شما شاهد باشيد، پسري را به ميدان مي فرستم، كه شبيه ترين مردم از نظر خلق و خوي و منطق به رسول الله (ص) است بدانيد هر زمان ما دلمان براي رسول الله(ص) تنگ مي شد نگاه به وجه اين پسر مي كرديم.
    امام حسين (ع) در تربيت وي و آموزش قرآن ومعارف اسلامي و اطلاعات سياسي و اجتماعي به آن جناب تلاش بليغي به عمل آورد و از وي يك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتي همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگيخت.
    به هر روي علي اكبر(ع) در ماجراي عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسين(ع)بود و با دشمنانش به سختي مبارزه مي كرد. شيخ جعفر شوشتري در خصائص نقل مي كند: هنگامي كه اباعبد الله الحسين عليه السلام در كاروان خود حركت به سمت كربلا مي كرد، حالتي به حضرت(ع) دست داد بنام نوميه و در آن حالت مكاشفه اي براي حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت كه خارج شد استرجاع كرد: و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون » علي اكبر(ع) در كنار پدر بود، و مي دانست امام بيهوده كلامي را به زبان نمي راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودي؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان ديدم اين كاروان مي
    رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علي اكبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نيستيم؟ حضرت فرمود: آري ما بر حق هستيم. علي اكبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باكي نداريم،
    گفتني است، با اين كه حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف عرب پيوند و خويشاوندي داشته است، با اين حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهيان يزيد، هيچ اشاره اي به انتسابش به بني اميه و ثفيف نكرد، بلكه هاشمي بدون و انتساب به اهل بيت(ع) را افتخار خويش دانست و در رجزي چنين سرود:
    أنا عَلي بن الحسين بن عَلي نحن بيت الله آولي يا لنبيّ
    أضربكَم با لسّيف حتّي يَنثني ضَربَ غُلامٍ هاشميّ عَلَويّ
    وَ لا يَزالُ الْيَومَ اَحْمي عَن أبي تَاللهِ لا يَحكُمُ فينا ابنُ الدّعي
    وي نخستين شهيد بني هاشم در روز عاشورا بود و در زيارت شهداي معروفه نيز آمده است:السَّلامُ عليكَ يا اوّل قتيل مِن نَسل خَيْر سليل. (6)
    علي اكبر(ع) درنبرد روز عاشورا دويست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانيد و سرانجاممرّه بن منقذ عبدي بر فرق مباركش ضربتي زد و او را به شدت زخمي نمود. آن گاه ساير دشمنان، جرأت و جسارت پيدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وي را آماج تيغ شمشير و نوك نيزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانيدند.
    امام حسين(ع) در شهادتش بسيار اندوهناك و متأثر گرديد و در فراقش فراوان گريست و هنگامي كه سر خونين اش را در بغل گرفت، فرمود:ولدي علي عَلَي الدّنيا بعدك العفا.(7)
    (فرز ندم علي ،ديگر بعد از تو اف بر اين دنيا)
    حضرت على اكبر (ع)، نزديكترين شهيدى است كه با امام حسين«ع» دفن شده است. مدفن او پايين پاى ضریح مقدس اباعبد الله الحسين«ع»، در کربلای معلّی قرار دارد.

    پی نوشت ها:

    1. - مستدرك سفينه البحار (علي نمازي)، ج 5، ص 388.
    2. - أعلام النّساء المؤمنات (محمد حسون و امّ علی مشكور)، ص 126؛ مقاتل الطالبين (ابوالفرج اصفهانی)، ص 52.
    3 - همان و الارشاد، ص 458
    4.- نسب قريش (مصعب عبن عبدالله زبيري)، ص 85، الطبقات الكبري (محمد بن سعد زهري)، ج 5، ص 211 و برگرفته از سایت تبیان می باشد
    5. - منتهي الامال ، ج 1، ص
    6 - منتهي الآمال، ج 1، ص 375
    7. - همان

    الهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد

  9. #7

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۵
    نوشته
    1,799
    مورد تشکر
    3,021 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    18

    راهنما عقيله بني هاشم




    زينب نواده رسول الله (ص) است، مشعلي که راه را براي مبارزان راه ايمان ، روشن نمود.
    زينب دختر علي (ع) است، بانويي قهرمان که آتش قيام برعليه باطل را برافروخت.
    و زينب (ع) خواهر حسين است، قهرماني که در حرکتي جاودان به گستره تاريخ اسوه شد.

    زينب (س) در گذر زمان و در آشوب حوادث رشد کرد و به نام عقيله بني هاشم شناخته شد، زيرا او بانوي بزرگوار قومش و عزيز خانواده اش بود.
    زينب (س) درخانه عبدالله فرزنداني را تربيت نمود که در واقعه عاشورا شجاعت و شهامتي وصف ناشدني از خود نشان دادند.
    او در سال 60 هجري قمري همراه کاروان برادر عازم کوفه شد اما.....


    زينب کاروان سالار کاروان حسين شد و کاروان را ازکوفه تا شام و از شام تا مدينه رهبري کرد.
    اخگر فروزان نهضت خاموش نشد ، شعله قيام تداوم يافت و حماسه عاشورا زنده ماند زيرا زينب (س) مردم را بر ضد دودمان اموي و يارانش برانگيخت و حقيقت نهضت حسيني را آشکار کرد ، مدينه يکپارچه به شور و شوريدگي دگرگون شد . اين اوضاع پر تلاطم، والي اموي را در بن بست نهاد و ناچار به يزيد نامه اي نوشت که :" وجود زينب (س) درميان مردم باعث برانگيختن آنها شده است . زيرا او زني سخنور و خردمند است . او وکسانش آهنگ قيام جهت انتقام خون حسين (ع) دارند. نظرت را براي ما بازگو کن. "
    آري ! 4 سال از آن واقعه نگذشته بود که در برابر امويان شورش ها برخاست وبنيان يزيد و مروان و ... را از جا بر کند و به جيره خواران هشدار تباهي داد.
    فرياد زينب (س) در گوش ها طنين داشت که : " اي يزيد هر چه خواهي به حيله ونيرنگ بپرداز و تلاش کن . سوگند به خدا نمي تواني ياد ما را از خاطره ها محوکني ، وحي ما را نمي تواني بکشي و ننگ و عار خود را نمي تواني پاک نمايي ..... منتظر باش روزي را که منادي ندا دهد : لعنت بر ستمگران... . "

    او با فريادش دستگاه پر قدرت اموي را ويران کرد . واين فرياد او در هر زمان و هر مکان طنين مي اندازد که : ( سوگند به خدا، ياد ما را محو نتواني کرد و وحي مارا نتواني کشت ، و مقصود ما را درک نتواني کرد.)
    ياد زينب (ع) و خاندان او در گذرگاه تاريخ همچون مشعلي فروزان فراروي آزادگان و مؤمنان است. اين همان وعده است که خدا فرمود: " وَ يأبي اللهُ الّا اَنْ يُتِمَ نورِه وَ لوْکَرِهَ الکافِرون."


  10. #8

    تاریخ عضویت
    جنسیت اسفند ۱۳۸۵
    نوشته
    1,799
    مورد تشکر
    3,021 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    18

    راهنما دفاع زينب(س) از ولايت




    زينب نواده رسول الله (ص) است، مشعلي که راه را براي مبارزان راه ايمان ، روشن نمود.
    زينب دختر علي (ع) است، بانويي قهرمان که آتش قيام برعليه باطل را برافروخت.
    و زينب (ع) خواهر حسين است، قهرماني که در حرکتي جاودان به گستره تاريخ اسوه شد.

    زينب (س) در گذر زمان و در آشوب حوادث رشد کرد و به نام عقيله بني هاشم شناخته شد، زيرا او بانوي بزرگوار قومش و عزيز خانواده اش بود.
    زينب (س) درخانه عبدالله فرزنداني را تربيت نمود که در واقعه عاشورا شجاعت و شهامتي وصف ناشدني از خود نشان دادند.
    او در سال 60 هجري قمري همراه کاروان برادر عازم کوفه شد اما.....
    يزيد فرزند معاويه در برابر حضرت زينب(س) و ديگر اسيران اشعارى خواند كه مضمون آن ها افتخار به قتل امام حسين(ع) و ياران باوفاى او و كفر به اسلام و قرآن بود و در آن ها به صراحت، بعثت پيامبر و نزول وحى را منكر شد و تكذيب و مسخره كرد.
    در اين هنگام حضرت زينب(س) در همان حال كه در بند اسارت جبّار زمان بود، با شجاعت خطبه اى غرّا بيان فرمود. ايشان در همان اوّل خطبه براى ردّ يزيد كه آيات الهى را تكذيب كرده بود، به آيه اى از قرآن كريم استدلال كرد كه عاقبت بدكاران در آن آيه و آيات پيش از آن بيان شده است «ثُمَّ كانَ عـقِبَةَ الَّذينَ اَســوا السّواى اَن كَذَّبوا بِـايـتِ اللّهِ وكانوا بِها يَستَهزِءون ;(روم/10) سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.» سپس حضرت زينب(س) در ادامه خطبه خود در برابر غرورى كه به يزيد دست داده بود و به جهت جنايتى كه مرتكب شده بود احساس قدرت مى كرد، به اين آيه شريف تمسّك فرمود: «ولا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملى لَهُم خَيرٌ لاَِنفُسِهِم اِنَّما نُملى لَهُم لِيَزدادُوا اِثمـًا ولَهُم عَذابٌ مُهِين ;(آل عمران/178) آن ها كه كافر شدند،و راه طغيان پيش گرفتند، تصوّر نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم، به سودشان است. ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اين كه بر گناهان خود بيفزايند، و براى آن ها، عذاب خوار كننده اى آماده شده است.»


    * مواقف الشيعة، احمدى ميانجى، ج 2، ص 91ـ93
    ویرایش توسط meshkaat : ۱۳۸۷/۰۲/۲۲ در ساعت ۰۷:۵۷

  11. #9

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    آيا امكان دارد، سر از تن جدا شده، قرآن تلاوت كند؟!




    به نام خدا
    سلام
    دوستان لطفا نظرتو ن رو درباه سوال مطرح شده بنویسید

  12. #10

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۶
    نوشته
    711
    مورد تشکر
    1,437 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    2
    آپلود
    0
    گالری
    0



    اين سوال رو كه پرسيديد به ياد قطعه اي از يك شعر بسيار زيبا از استاد علي موسوي گرمارودي افتادم . اول اون قطعه مد نظرم رو ميارم بعد هم كل شعر رو به شما دوست عزيزم تقديم مي كنم .



    آه ای سبز!
    ای سبز سرخ!
    ای شریف‌تر از پاكی
    نجیب‌تر از هر خاكی
    ای شیرین سخت
    ای سخت شیرین!
    تو دهان تاریخ را آب انداخته‌ای
    ای بازوی حدید
    شاهین میزان
    مفهوم کتاب‌، معنای قرآن!
    نگاهت سلسله‌ی تفاسیر
    گام‌هایت وزنه‌ی خاک
    و پشتوانه‌ی افلاک



    كجای خدا در تو جاری است
    كز لبانت، آیه می تراود؟



    عجبا!
    عجبا از تو!
    عجبا!

    حیرانی مرا با تو پایانی نیست
    چگونه با انگشتانه‌ای از كلمات
    اقیانوسی را می‌توان پیمانه كرد؟



    در اينجا شاعر به آيه اي اشاره مي كند كه امام حسين عليه السلام آن را بر فراز ني تلاوت فرمودند: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا كهف / 9 .
    در آيه فوق در پايان كلمه عجبا آمده است كه شاعر در سه چهار مصرع بالاتر به اين عجبا اشاره مي كند و مي فرمايد عجبا از تو . عجبا! يعني داستان امام حسين عليه السلام از اصحاب كهف و رقيم عجيب تر است.


    متن كامل شعر خط خون را اينك تقديمتان مي كنم :‌ (حتما اين شعر زيبا را بخوانيد. بسيار زيباست. از دستتان نرود)




    **************************************************

    درختان را دوست می‌دارم
    كه به احترام تو قیام كرده‌اند
    و آب را
    كه مهر مادر توست.

    خون تو شرف را سرخ‌گون كرده است
    شفق، آینه‌دار نجابتت
    و فلق محرابی،
    كه تو در آن
    نماز صبح شهادت گزارده‌ای.

    در فكر آن گودالم
    كه خون تو را مكیده است
    هیچ گودالی را چنین رفیع ندیده بودم
    در حضیض هم، می‌توان عزیز بود
    از گودال بپرس!

    شمشیری كه بر گلوی تو آمد
    هر چیز و همه چیز را در کائنات
    به دو پاره كرد:
    هر چه در سوی تو، حسینی شد
    و دیگر سو، یزیدی.

    اینک ماییم و سنگ‌ها
    ماییم و آب‌ها
    درختان‌، کوهساران، جویباران‌، بیشه‌زاران
    که برخی یزیدی
    وگرنه حسینی‌اند
    خونی که از گلوی تو تراوید
    همه چیز و هر چیز را در کائنات به دو پاره کرد!
    در رنگ!
    اینک هر چیز، یا سرخ است
    یا حسینی نیست!


    آه ای مرگ تو معیار!
    مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت
    و آن را بی‌قدر كرد
    كه مردنی چنان
    غبطه‌ی بزرگ زندگانی شد؛
    خونت
    با خون‌بهای حقیقت
    در یک طراز ایستاد
    و عزمت، ضامن دوام جهان شد
    - که جهان با دروغ می‌پاشد -
    و خون تو امضای "راستی"ست.

    تو را باید در راستی دید
    و درگیاه،
    هنگامی كه می‌روید
    و در آب،
    وقتی می‌نوشاند
    در سنگ،
    که ایستادگی است
    در شمشیر،
    آن زمان كه می‌شكافد
    و در شیر،
    كه می‌خروشد؛
    در شفق كه گلگون است
    در فلق كه خنده خون است
    در خواستن
    برخاستن؛
    تو را باید در شقایق دید
    در گل بویید
    تو راباید از خورشید خواست
    در سحر جست
    از شب شكوفاند
    با بذر پاشاند
    با باد پاشید
    در خوشه‌ها چید
    تو را باید تنها در خدا دید.



    هر كس، هر گاه، دست خویش
    از گریبان حقیقت بیرون آورد
    خون تو از سرانگشتانش تراواست.



    ابدیت آینه ای است،
    پیش روی قامت رسای تو در عزم
    آفتاب لایق نیست
    وگرنه می‌گفتم
    جرقه نگاه توست

    تو تنهاتر از شجاعت
    در گوشه‌ی روشن وجدان تاریخ
    ایستاده ای
    به پاسداری از حقیقت
    و صداقت
    شیرین‌ترین لبخند
    بر لبان اراده‌ی توست.



    چندان تناوری و بلند
    كه به هنگام تماشا
    كلاه از سر کودک عقل می‌افتد.
    بر تالابی از خون خویش
    در گذرگه تاریخ ایستاده‌ای
    با جامی از فرهنگ
    و بشریت رهگذار را می‌آشامانی
    - هر كس را كه تشنه‌ی حقیقت است-



    نام تو خواب را بر هم می‌زند
    آب را توفان می‌كند
    كلامت قانون است
    خرد در مصاف عزم تو جنون
    تنها واژه‌ی تو خون است ، خون
    ای خیرگون!



    مرگ در پنجه‌ی تو
    زبون‌تر از مگسی است
    که کودکان به شیطنت در مشت می‌گیرند
    و یزید‌، بهانه‌ای
    دستمال کثیفی
    که خلط ستم را در آن تف کردی
    و در زباله‌ی تاریخ افکندی



    یزید کلمه نبود
    دروغ بود
    زالویی درشت
    که اکسیژن هوا را می‌مکید
    مخنثی که تهمت مردی بود
    بوزینه ای با گناهی درشت:
    "سرقت نام انسان"



    و سلام بر تو
    که مظلوم‌ترینی
    نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
    بل از این رو که دشمنت این است.



    مرگ سرخت
    تنها نه نام یزید را شكست
    و كلمه‌ی ستم را بی‌سیرت كرد
    كه فوج كلام را نیز در هم می‌شكند
    هیچ كلام بشری نیست
    كه در مصاف تو نشكند
    ای شیرشكن!
    خون تو بر كلمه فزون است
    خون تو در بستری از آن سوی كلام
    فراسوی تاریخ
    بیرون از راستای زمان
    می‌گذرد
    خون تو در متن خدا جاری است.



    یا ذبیح الله
    تو اسماعیل برگزیده‌ی خدایی
    و رویای به حقیقت پیوسته‌ی ابراهیم
    كربلا میقات توست
    محرم میعاد عشق
    و تو نخستین كسی
    كه ایام حج را
    به چهل روز كشاندی
    و اتممناها بعشر
    آه،
    در حسرت فهم این نكته خواهم سوخت
    كه حج نیمه‌تمام را
    در استلام حجر وانهادی
    و در كربلا
    با بوسه بر خنجر، تمام كردی.



    مرگ تو
    مبدا تاریخ عشق
    آغاز رنگ سرخ
    معیار زندگی است.



    خط با خون تو آغاز می‌شود
    از آن زمان كه تو ایستادی
    دین راه افتاد
    و چون فرو افتادی
    حق برخاست
    تو شكستی
    و "راستی" درست شد
    و از روانه‌ی خون تو
    بنیاد ستم سست شد.

    در پاییز مرگ تو
    بهاری جاودانه زایید
    گیاه رویید
    درخت بالید.



    و هیچ شاخه نیست
    كه شكوفه‌ای سرخ ندارد
    و اگر ندارد
    شاخه نیست
    هیزمی است ناروا بر درخت مانده



    تو راز مرگ را گشودی
    کدام گره، با ناخن عزم تو وا نشد؟
    شرف، به دنبال تو
    لابه کنان می دود
    تو، فراتر از حمیتی
    نمازی، نیتی
    یگانه‌ای، وحدتی



    آه ای سبز!
    ای سبز سرخ!
    ای شریف‌تر از پاكی
    نجیب‌تر از هر خاكی
    ای شیرین سخت
    ای سخت شیرین!
    تو دهان تاریخ را آب انداخته‌ای
    ای بازوی حدید
    شاهین میزان
    مفهوم کتاب‌، معنای قرآن!
    نگاهت سلسله‌ی تفاسیر
    گام‌هایت وزنه‌ی خاک
    و پشتوانه‌ی افلاک



    كجای خدا در تو جاری است
    كز لبانت، آیه می تراود؟



    عجبا!
    عجبا از تو!
    عجبا!
    حیرانی مرا با تو پایانی نیست
    چگونه با انگشتانه‌ای از كلمات
    اقیانوسی را می‌توان پیمانه كرد؟



    بگذار بگریم
    خون تو، در اشك ما تداوم یافت
    و اشك ما ،صیقل گرفت
    شمشیر شد
    و در چشم خانه‌ی ستم نشست



    تو قرآن سرخی
    "خون آیه"های دلاوری‌ات را
    بر پوست کشیده‌ی صحرا نوشتی
    و نوشتارها
    مزرعه‌ای شد
    با خوشه‌های سرخ
    و جهان یک مزرعه شد
    با خوشه، خوشه، خون
    و هر ساقه:
    دستی و داسی و شمشیری
    و ریشه‌ی ستم را وجین کرد
    و اینک
    و هماره
    مزرعه سرخ است.



    یاثارالله
    آن باغ مینوی که تو در صحرای تفته کاشتی
    با میوه‌های سرخ
    با نهرهای جاری خوناب
    با بوته‌های سرخ شهادت
    و آن سروهای سبز دلاور،
    باغی است که باید با چشم عشق دید
    اکبر را
    صنوبر را
    بو فضایل را
    و نخل‌های سرخ کامل را

    حر، شخص نیست
    فضیلتی است،
    از توشه بار کاروان مهر جدامانده
    آن سوی رود پیوستن
    و کلام و نگاه تو
    پلی است
    که آدمی را به خویش باز می‌گرداند
    و توشه را به کاروان.
    و اما دامنت!
    جمجمه‌های عاریه را
    در حسرت پناه یافتن
    مشتعل می‌کند؛
    از غبطه‌ی سر گلگون حر
    که بر دامن توست.



    ای قتیل!
    بعد از تو
    "خوبی" سرخ است
    و گریه‌ی سوگ
    خنجر
    و غمت توشه‌ی سفر
    به ناکجاآباد
    و رد خونت،
    راهی
    که راست به خانه‌ی خدا می رود...



    تو از قبیله‌ی خونی
    و ما از تبار جنون
    خون تو در شن فرو شد
    و از سنگ جوشید
    ای باغ بینش
    ستم، دشمنی زیباتر از تو ندارد
    و مظلوم، یاوری آشناتر از تو.



    تو كلاس فشرده تاریخی
    كربلای تو،
    مصاف نیست
    منظومه‌ی بزرگ هستی است
    طواف است.



    پایان سخن
    پایان من است
    تو انتها نداری...


صفحه 1 از 3 123 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود