-
۱۳۸۷/۰۲/۱۳, ۲۱:۴۳ #1
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۶
- نوشته
- 711
- مورد تشکر
- 1,432 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
كتاب كيمياي محبت (خلاصه)
سيماى كتاب: كيميايى از كيمياى محبتپدیدآورنده:محمد اصغرىنژاد،
خلاصه:
کلمات کلیدی:،
كتاب كيمياى محبت شرح حال شيخ رجبعلى خياط، از عارفان بزرگ معاصر است. وى در سال 1262 در تهران متولد شد و در سال 1340 دار فانى را وداع گفت و به ملكوت اعلى پركشيد.
اين كتاب نخست با نام «تنديس اخلاص» در سال 1376 توسط انتشارات دارالحديث منتشر شده و به سبب جاذبه فراوانى كه داشت، در مدتى كوتاه، 11 بار تجديد چاپ شد. سپس مؤلف كتاب، حجة الاسلام و المسلمين محمدى رىشهرى، آن را همراه اضافات و تحقيقات بيشتر به نام كيمياى محبت به دوستداران حقيقت و عرفان و پويندگان وادى عشق تقديم كرد كه در مدت كوتاهى خوانندگان زيادى پيدا كرد.
كيمياى محبت از يك پيشگفتار و چهار بخش تشكيل شده كه در اين مقاله به معرفى آن مىپردازيم.
بخش اول: ويژگىها
اين بخش از هشت فصل تشكيل شده و دربردارنده زندگى، كار و فعاليت، ايثار، تعبد، اخلاق، مسئله انتظار، ديدگاه شيخ رجبعلى خياط درباره شعر و برخى از شاعران و پارهاى از ديدگاههاى اين عارف بزرگ در مسائل سياسى و پيشگويىهاى اوست.
زندگى
در فصل نخست، ضمن داستانى از دوران جنينى شيخ، به يكى از كرامتهاى او اشاره شده است.
منزل شيخ رجبعلى خياط بسيار محقر و ساده بود و احتياج به تعمير و بازسازى داشت. فرزند وى مىگويد: «هر وقت باران مىآمد، باران از سقف منزل ما به كف اتاق مىريخت.»
لباس وى بسيار ساده و تميز بود. او در پوشيدن لباس هم قصد قربت داشت. او يك بار براى خوشايند ديگران عبا به دوش گرفت اما او را متنبه ساختند.
شيخ مىگويد:
«... شبى ديدم حجاب [نفس و تاريكى باطن] دارم و طبق معمول نمىتوانم حضور پيدا كنم... متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكى از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم. من براى خوشايند او هنگام نماز، عباى خود را به دوش انداختم...»
غذاى شيخ نيز ساده بود. او همچون مقتدايش رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، هنگام تناول غذا متواضعانه و رو به قبله مىنشست.
كار و فعاليت
در فصل دوم، از شغل خياطى شيخ رجبعلى و محل كارش - كه جز زمانى كوتاه، در قسمتى از منزلش بود - و همت زياد او در كار و فعاليت سخن به ميان آمده است. شيخ فردى بسيار باانصاف و قانع به حداقل دستمزد بود.
ايثار و از خودگذشتگى
در فصل سوم، از ايثار وى نسبت به افراد نيازمند و مستمند، در عين آن كه خود او و خانوادهاش سخت محتاج بودند، سخن به ميان آمده است. يكى از فرزندان آن بزرگوار در اين باره مىگويد:
«پدرم يك شب مرا از خواب بيدار كرد و دو گونى برنج از منزل برداشتيم. يكى را من حمل كردم و ديگرى را خودش. برديم در خانه پولدارترين فرد محل خودمان... صبح آن روز [پدرم] مرا صدا زد و گفت: محمود، يك چارك برنج نيمدانه بگير و دو ريال هم روغن دنبه، بده به مادرت تا براى ظهر دم پختك درست كند. در آن هنگام، اين گونه حركات پدر براى من سنگين و نامفهوم بود كه چرا آنچه برنج در منزل هست را به پولدارترين فرد محل مىدهد، در حالى كه براى ناهار بايد برنج نيم دانه بخريم؟ بعد فهميدم اين بنده خدا ورشكست شده و روز جمعه مهمانى مفصلى در خانه داشت.»
تعبد
در فصل چهارم، از طريقه سير و سلوك شيخ رجبعلى خياط سخن به ميان آمده است. مسلك او با مسلك مدعيان طريقت بسيار متفاوت بود. او نه تنها به واجبات كه به مستحبات هم اهميت فراوان مىداد و با اين كه اهل مكاشفه بود، مىفرمود:
«هيچ وقت بر مكاشفه تكيه نكنيد. هميشه بايد رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهيد.»
وى معتقد بود:
«هيچ چيز مثل عمل به احكام براى ترقى و تعالى بشر مؤثر نيست.»
اخلاق
فصل پنجم درباره خلق و خوى شيخ رجبعلى است. وى بسيار مهربان، خوشرو، متين و مؤدب بود. ممكن نبود با كسى دست بدهد و دستش را زودتر بكشد. خيلى آرامش داشت. هنگام صحبت، اغلب لبخند بر لب داشت. به ندرت عصبانى مىشد. بسيار كمحرف بود. نگاه به او انسان را به ياد خداوند مىانداخت. بسيار متواضع بود. هميشه درِ خانه را خودش باز مىكرد.
به سادات بسيار احترام مىگذاشت. بارها دستها و پاهايشان را بوسيد. او به همه مردم احترام مىگذاشت و اگر كسى اشتباهى مىكرد، او را در انظار مردم سبك نمىنمود. خطاهاى كسى را به رخ او نمىكشيد و در ظاهر با خاطى گرم مىگرفت.
بىاعتنايى به صاحب منصبان به خاطر موقعيت آنها، از ديگر ويژگىهاى او بود.
يكى از سران بلند پايه ارتش كه از ارادتمندان شيخ بود، به فرزند شيخ گفت: مىدانى من چرا پدرت را دوست دارم؟ وقتى براى اولين بار خدمتش رسيدم، نزديك در اتاق نشسته بود. سلام كردم. گفت: «برو بنشين». رفتم نشستم. نابينايى از راه رسيد. جناب شيخ تمام قد از جا برخاست. با احترام او را در آغوش كشيد و بوسيد و كنار خود نشاند. من نگاه مىكردم كه در خانه او چه مىگذرد، تا اين كه مرد نابينا از جا برخاست تا برود. شيخ كفش او را جلوى پايش جفت كرد... هنگامى كه من خواستم خداحافظى كنم، از جا برنخاست و همان طور كه نشسته بود گفت: «خداحافظ».
ارادت به بقية الله الاعظم عليهالسلام
در فصل ششم، درباره ارتباط شيخ رجبعلى خياط با حضرت ولى عصر عليهالسلام سخن به ميان آمده است.
يكى از دوستان شيخ گويد:
در سالهايى كه در خدمت ايشان بودم، احساس نكردم كه خواسته مهمى جز فَرَج حضرت ولى عصر عليهالسلام داشته باشد. به دوستان هم تذكر مىداد كه حتى الامكان چيزى جز فَرَج آقا از خداوند تقاضا نكنند. حالت انتظار تا آن جا در شيخ قدرت داشت كه اگر كسى از فَرَج آن حضرت سخن به ميان مىآورد، منقلب مىشد و مىگريست.
شيخ هنگام دفن جوانى گفت: «ديدم كه حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام آغوش خود را بر جوان گشود. پرسيدم: اين جوان آخرين حرفش چه بود؟ گفتند اين شعر:
منتظران را به لب آمد نفس اى شه خوبان تو به فرياد رس.
شعر
در فصل هفتم، درباره شيخ رجبعلى و شعر و شاعران سخن به ميان آمده است. مؤلف مىگويد: شيخ به اشعار عرفانى و اخلاقى بسيار علاقهمند بود. وى به شعرهاى حافظ و مثنوى طاقديس خيلى اهميت مىداد.
سياست
در فصل هشتم، درباره بعد سياسى شيخ صحبت شده است. مؤلف مىگويد: شيخ در عالم سياست نبود اما با رژيم منفور پهلوى و كارگزارانش به شدت مخالف بود. او مصدق را قبول نداشت. وى مىدانست انقلاب اسلامى توسط امام خمينى قدسسره رخ خواهد داد.
بخش دوم: جَهِش
اين بخش از سه فصل سامان يافته و درباره نقطه عطف زندگى شيخ رجبعلى خياط و امدادهاى غيبى و كمالات معنوى وى است.
تربيت الهى
در فصل نخست، درباره استادان شيخ رجبعلى و باز شدن چشم باطنىاش سخن به ميان آمده است. شيخ از محضر بزرگانى مانند آية الله شاهآبادى، آية الله بافقى و آية الله ميرزاجمال اصفهانى، سيدعلى مفسر و سيدعلى غروى بهرهمند گرديد. جهش و تحول روحى وى، مرهون خوددارىاش از چند لحظه حظّ نفسانى است. او در اين باره مىگويد:
«در ايام جوانى، دخترى رعنا و زيبا از بستگان، دلباخته من شد. سرانجام در خانهاى خلوت مرا به دام انداخت. با خود گفتم: رجبعلى، خدا مىتواند تو را خيلى امتحان كند، بيا يك بار تو خدا را امتحان كن و از اين حرام آماده و لذتبخش به خاطر خدا صرفنظر كن. سپس به خداوند عرضه داشتم: خدايا! من اين گناه را براى تو ترك مىكنم، تو هم مرا براى خودت تربيت كن.»
نتيجه اين كفّ نفس، بصيرت و بينايى باطن او بود. او در اين باره مىگويد:
«روزى از چهارراه مولوى و از مسير خيابان سيروس به چهارراه گلوبندك رفتم و برگشتم، فقط يك چهره آدم [واقعى] ديدم.»
امدادهاى غيبى
عنوان فصل دوم، امدادهاى غيبى است. شيخ رجبعلى در پرتو امدادهاى الهى به سير و سلوك مىپرداخت و گام در طريقه الهى مىنهاد و از عيوب نفسانى خويش آگاه مىشد و حتى در مواردى مورد تنبيه قرار مىگرفت، تا انديشه خود را نيز از عمل مكروه بازدارد. شيخ در اين باره مىگويد:
«روزى براى انجام كارى روانه بازار شدم. انديشه [انجام] مكروهى در مغزم گذشت، ولى بلافاصله استغفار كردم. در ادامه راه، شترهايى كه از بيرون شهر هيزم مىآوردند، قطاروار از كنارم گذشتند. ناگاه يكى از شترها لگدى به سوى من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم آسيب مىديدم. به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امرى سرچشمه مىگيرد و با اضطراب عرض كردم: خدايا، اين چه بود؟ در عالم معنا به من گفتند: اين نتيجه آن فكرى بود كه كردى. گفتم: گناهى كه انجام ندادم، گفتند: لگد آن شتر هم به تو نخورد.»
يك بار شيخ رجبعلى به سبب آن كه اندكى نان بيش از حدى كه با آن مىتوانست جلوى ضعف خود را بگيرد، خورده بود، دچار كدورت باطنى شد. او در اين باره مىگويد:
«ديشب به ائمه عليهمالسلام سلام كردم ولى آنان را نديدم. متوسل شدم كه علت چيست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را خوردى، ضعف برطرف شد. نصف ديگر را چرا خوردى؟»
كمالات معنوى
كمالات معنوى، عنوان فصل سوم است. در اين فصل، مؤلف به بررسى كمالات روحى و معنوى او پرداخته است. وى به نقل از يكى از شاگردان شيخ مىگويد: مرحوم كوهستانى ضمن مطالبى درباره شيخ فرمود: مرحوم شيخ رجبعلى خياط هر چه داشت، از توحيد داشت. او مستغرق در توحيد بود.
دكتر حميد فرزام - كه سالها در محضر شيخ بود - مىگويد:
«جناب شيخ رجبعلى نكوگويان (ره) عارفى وارسته و به خدا پيوسته بود كه... به مقام فناء فى الله و بقاء بالله نايل گشته بود.»
يكى ديگر از شاگردان شيخ مىگويد:
«مرحوم شيخ از كسانى بود كه وجود او را خدا مُسَخّر كرده بود. او غير از خدا نمىتوانست ببيند... او عاشق خدا و اهل بيت عليهمالسلام بود... هنر او محبت خدا و كار براى خدا بود... جناب شيخ لذت بردن از غيرخدا را گناه مىدانست.»
يكى از ارادتمندان شيخ مىگويد:
«در نتيجه شدت محبت به خداوند متعال و اهلبيت عليهمالسلام ، حجابى ميان او و خدا نبود... با ارواحى كه در برزخ هستند [از آغاز خلقت تاكنون [صحبت مىكرد. آن چه هر كس در دوران عمر خود طى كرده، به محض اراده مىديد و نشانههاى آن را مىگفت.»
از شيخ عبدالكريم حامد نقل شده كه شيخ در 60 سالگى وقتى توجه مىكرد، هر چه مىخواست، مىفهميد.
از مريدان شيخ نقل شده كه ايشان بارها در حضور دوستدارانش به صراحت گفت:
«رفقا، خدا در حق من كرامت فرموده، و من قالبِ برزخى اشخاص را مىبينم.»
در اين جا به نمونههايى كه حاكى از اين مدعاست و نشانگر ارتباط او با عالم غيب است، مىپردازيم:
«وقتى آقا شيخ مرتضى زاهدى را در قبر گذاشتند، شيخ رجبعلى فرمود: بلافاصله از جانب خداى متعال خطاب رسيد به نكيرين: شما اين بنده را به من واگذار كنيد. كارى به كار ايشان نداشته باشيد... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود؛ ذرهاى در خود احساس غرور نداشت.»
يكى از شاگردان شيخ مىگويد، ايشان فرمود:
«روزى پنكه كوچكى برايم هديه آوردند. ديدم در دوزخ (برزخ) پنكهاى جلوى مخترع آن گذاشتند.»
يكى از دوستان شيخ مىگويد:
«همراه ايشان به كاشان رفتيم. عادت شيخ اين بود كه هر جا وارد مىشد، به زيارت اهل قبور مىرفت. هنگامى كه وارد قبرستان كاشان شديم، شيخ گفت: «السلام عليك يا اباعبدالله!» چند قدم جلوتر رفتيم. فرمود: بويى به مشامتان نمىرسد؟ گفتيم: نه چه بويى؟ فرمود: «بوى سيب سرخ استشمام نمىكنيد؟» گفتيم: نه. قدرى جلوتر آمديم. به مسئول قبرستان رسيديم. جناب شيخ از او پرسيد: «امروز كسى را اين جا دفن كردهاند؟» او پاسخ داد: پيش پاى شما فردى را دفن كردهاند، و ما را سر قبر تازهاى برد. در آن جا همه ما بوى سيب را استشمام كرديم. پرسيديم: اين چه بويى است؟ شيخ فرمود:
«وقتى كه اين بنده خدا را در اينجا دفن كردند، وجود مقدس سيدالشهدا تشريف آوردند اين جا. به واسطه اين شخص، عذاب از اهل قبرستان برداشته شد.»
بخش سوم: سازندگى
بلندترين بخش اين مجموعه، بخش سوم و از ده فصل سامان يافته است كه به پارهاى از نكات و ماجراهاى ارزنده آنها مىپردازيم.
روش سازندگى شيخ و اطلاع از باطن افراد
شيخ رجبعلى خياط از چنان قدرت روحى در تربيت جانهاى مستعد برخوردار بود كه آيت اللّه شاهآبادى - استاد امام خمينى قدسسره - در توصيف وى فرمود: «ايشان انسان مىسازد و تحويل مىدهد.»
جاذبه جناب شيخ و تأثير كلام ايشان به حدى بود كه آقاى جلال الدين همايى را با آن مقامات عالى علمى و عرفانى از خود بى خود كرد. دكتر فرزام - شاگرد استاد همايى ـ مىگويد:
يك روز كه به خدمت جناب شيخ رسيدم، فرمودند: «استادت آقاى جلال الدين همايى پيش من آمدند. من چند جمله به ايشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت، محكم دستى به پيشانى خود زدند و... گفتند: عجب، 60 سال راه را عوضى رفتم!»
روش تربيتى شيخ دو گونه بود:
1) ضمن جلسههاى عمومى؛
2) در برخوردهاى خصوصى.
جلسههاى عمومى معمولاً هفتهاى يك بار در منزل ايشان تشكيل مىشد. وى در ايام محرم و صفر و ماه مبارك رمضان، هر شب براى مردم سخن مىگفت. محورهاى اصلى سخنان ايشان توحيد، اخلاص، محبت به خدا، حضور دائم، انس با خدا، خدمت به خلق، توسل به اهل بيت عليهمالسلام ، انتظار فرج و دورى از محبت دنيا و خودخواهى و هواى نفس بود.
وى مىتوانست حالات درونى اشخاص را تشخيص دهد و از هويت واقعيشان اطلاع پيدا كند و بدين وسيله مىتوانست مشكلات آنان را برطرف سازد. يكى از ارادتمندان شيخ كه نزديك به 20 سال با ايشان بود، مىگويد:
در آغاز هر چه تلاش مىكردم به محضر او راه پيدا كنم، اجازه نمىداد تا آن كه روزى فرمود: «اول پدرت را از خود، راضى كن، بعد با شما صحبت مىكنم.» بعد از آن كه پدرم را از خود خشنود ساختم، به محضر شيخ رفتم. تا مرا ديد، فرمود: «بارك الله، خوب آمدى! حالا پهلوى من بنشين.»
يكى از شاگردان شيخ مىگويد:
فرزند دو سالهام در منزل ادرار كرده بود و مادرش او را چنان زده بود كه نزديك بود نفس بچه بند بيايد. در پى آن همسرم تب شديدى نمود و با آن كه پول زيادى هزينه كرديم ولى تندرستىاش را باز نيافت. شب هنگام، شيخ را در ماشين سوار كردم تا به جلسه ايشان برويم. همسرم هم در ماشين بود. با اشاره به همسرم، به شيخ عرض كردم: والده بچههاست. تب كرده. دكتر هم برديم ولى تب او قطع نمىشود.
شيخ نگاهى كرد و خطاب به همسرم فرمود:
«بچه را كه آن طور نمىزنند. استغفار كن. از بچه دلجويى كن و چيزى برايش بخر، خوب مىشوى.»
چنين كرديم، تب او قطع شد.
احسان به ديگران
يكى از دستورهاى مؤكد شيخ رجبعلى خياط احسان به مردم بود و براى اين مهم ارزش زيادى قائل بود. وى احسان به خلق را يكى از راههاى بسيار خوب و مؤثر در سير الى الله مىدانست، به طورى كه اگر كسى از سير و سلوك عاجز بود، به او توصيه مىكرد: «از احسان كوتاهى نكن و تا مىتوانى احسان كن».
شيخ رجبعلى در احسان و نيكى به ديگران پيشقدم بود. يكى از شاگردان شيخ مىگويد: مرحوم سهيلى [از ياران بسيار نزديك شيخ] ـ رضوان الله تعالى عليه ـ مىگفت:... روزى در هواى گرم تابستان ديدم كه شيخ نفس زنان به مغازه من آمد و ضمن دادن مبلغى پول گفت: «معطل نكن، فورا اين پول را برسان به سيد بهشتى.»
او امام جماعت مسجد حاج امجد در خيابان آريانا بود. من به هر نحو شده، فورا خود را به منزل ايشان رساندم و پول را به ايشان دادم. بعدها از ايشان پرسيدم كه جريان آن روز چه بود؟ پاسخ داد: آن روز مهمان برايم آمده بود و هيچ چيزى در منزل نداشتم. رفتم در اتاق ديگر و به حضرت ولى عصر عليهالسلام متوسل شدم كه اين حواله به من رسيد.
جناب شيخ هم گفت: حضرت ولى عصر عليهالسلام به من فرمودند: «زود به سيد بهشتى پول برسانيد.»
وى علاوه بر حل مشكلات مردم، باواسطه يا بىواسطه، به مناسبتهاى مختلف از مردم در منزل حقير خود پذيرايى مىكرد و همواره سفارش مىكرد كه اهل سلوك بكوشند در خانه خود سفره اطعام داشته باشند. او مىگفت اگر وجه آن را به نيازمندان بدهند تا خودشان غذا تهيه كنند، اثر اصلى خود را ندارد. دكتر فرزام مىگويد: يك وقت من به ايشان گفتم: حالا پولى بدهيم چى؟ شيخ فرمود: «نه، غذا دادن چيز ديگرى است و اثرش بيشتر است.»
يكى از ياران شيخ مىگويد:
با شيخ به زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام رفتيم. شيخ از ايشان (حضرت عبدالعظيم) پرسيد: «از كجا به اين مقام رسيديد؟» حضرت فرمودند: از طريق احسان به خلق. من قرآن مىنوشتم و با زحمت مىفروختم و پول آن را احسان مىكردم.»
در ماجراى ديگر آمده است كه وقتى يك راننده تاكسى براى خدا به يك زن در رسيدن به مقصدش كمك كرد، آن راننده اين توفيق را پيدا كرد كه خدمت جناب شيخ برسد. راننده مزبور در شرح اين ملاقات مىگويد: پس از سلام و احوالپرسى، شيخ نگاهى به من كرد و از برخى از ويژگيهاى من خبر داده، گفتند: «تو شبهاى جمعه منتظر هستى. تو هستى.» من در رابطه با ولى عصر عليهالسلام برنامهاى داشتم. منظور ايشان از جمله «تو هستى» اين بود كه در فرج قائم آل محمد عليهالسلام تو هم هستى. با توجه به سوابقى كه خداوند به من مرحمت فرموده بود، با آن سخن شيخ، آن شب محشرى به پا شد. ما گريه كرديم، شيخ هم گريه كرد. اطرافيان هم گريستند؛ خيلى زياد. سپس جناب شيخ فرمود:
«مىدانى چه شد تو آمدى پيش من؟ آن زنِ قد كوتاه را كه سوار كردى و از او پول نگرفتى، او دعا كرد در حق تو، و پروردگار عالم دعاى او را در حق تو مستجاب كرد و تو را فرستاد پيش من.»
دكتر فرزام مىگويد: نصيحت جناب شيخ به بنده هنگام خداحافظى، وقتى مىگفتم: جناب شيخ، امرى نداريد؟ توصيهاى نداريد؟ - اين جمله بود:
«احسان به خلق، حتى [احسان]به حيوانات را فراموش نكن.»
يكى از دوستان شيخ مىگويد، روزى شيخ به اينجانب فرمود:
«شخصى از يكى از كوچههاى قديمى تهران عبور مىكرد. ناگاه چشمش در داخل جوى به سگى افتاد كه چند بچه داشت. بچهها به پستان مادر حمله مىبردند ولى مادر از فرط گرسنگى قادر به شيردادن نبود و از اين وضع رنج مىبرد. او بلافاصله به دكان كبابى در همان كوچه رفت و چند سيخ كباب گرفت و پيش آن سگ ريخت... در سحر همان شب، خداوند متعال به آن شخص عنايتى كرد كه گفتنى نيست.»
رهنمودهاى شيخ درباره نماز
يكى از شاگردان شيخ كه حدود سى سال ملازم او بود، درباره نماز ايشان مىگويد: خدا شاهد است كه من مىديدم كه در نماز مثل يك عاشق در مقابل معشوقش مىايستاد، و محو جمال او بود.
شيخ رجبعلى مىفرمود:
«شيطان هميشه مىآيد سراغ انسان. يادت باشد كه توجه خود را از خدا قطع نكنى. در نماز مؤدب باش. در نماز بايد همانند هنگامى كه در برابر شخصيت بزرگى خبردار ايستادهاى، باشى؛ به گونهاى كه اگر سوزن هم به تو بزنند، تكان نخورى.»
دكتر فرزام درباره حالات شيخ در نماز مىگويد: نماز شيخ خيلى باطمأنينه و با آداب بود. گاهى كه به نماز جماعت ايشان دير مىرسيدم و قيافه ايشان را در نماز مشاهده مىكردم، متوجه مىشدم انگار لرزهاى بر اندامشان مستولى شده، و در عين نورانى شدن، رنگ پريده و غرق در ذكرى است كه بدان مشغول مىباشد. حواسشان كاملاً جمع و سرشان پايين بود.
رهنمودهاى شيخ درباره حج
1- تلاش براى زيارت حضرت ولى عصر عليهالسلام
يكى از ارادتمندان ديرين شيخ مىگويد: در اولين سفرى كه عازم سفر به مكه معظمه بودم، خدمت ايشان رسيده، رهنمود خواستم. شيخ فرمود:
«از تاريخ حركت تا چهل روز آيه شريفه «رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا» را بخوان، شايد بتوانى ولى عصر عليهالسلام را ببينى. چطور ممكن است كسى دعوت داشته باشد به خانهاى برود و صاحب خانه را نبيند! همه توجه و فكرت اين باشد كه ان شاءاللّه آن وجود مبارك را در يكى از مراحل حج زيارت كنى.»
2 ـ تحريم محبت غير خدا بر مُحرِم
شيخ رجبعلى خياط مىفرمود:
«شخصى كه در ميقات، مُحرِم مىشود، بايد بداند كه اين جا آمده است تا غير خدا را بر خود حرام كند، و از لحظهاى كه تلبيه گفت، دعوت خدا را پذيرفت و غير او را بر خود حرام كرد، آن چه علاقه غير خدايى است، بر او حرام است و تا آخرين لحظات عمر نبايد به غير خدا توجه كند.»
3 ـ خدامحورى در طواف
نيز مىفرمود: «طواف كعبه... خدا را محورِ زندگى كردن و فانى شدن در اوست. حالى پيدا كن كه دور او بگردى؛ قربانى او شوى. و كارى كن كه در واقع، خانه دور سرت بگردد.»
4 ـ كشتن نفس اماره
وى مىفرمود: «هنگامى كه به منا مىروى، در قربانگاه چه مىكنى؟ آيا مىدانى فلسفه قربانى چيست؟ نفس اماره را در واقع قربانى كن: «فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم» سر نَفْس را بِبُر و برگرد. خود را از چنگال نفس رهايى ده. نه اين كه وقتى برگشتى، نَفْس نيرومندتر از قبل شده باشد.»
وحشت اولياى خدا
اولياءالله با آن كه به وظايف خود عمل مىكنند، اما از اين بيم دارند كه محبوبشان آنان را نپذيرد. اين موضوع تا آن جا اهميت دارد كه امام خمينى قدسسره در آخرين لحظات زندگى پربركت خود از مردم خواست دعا كنند خداوند متعال او را بپذيرد.
يكى از شاگردان شيخ مىگويد، روزى ايشان به من گفت: «فلانى! عروس، خود را براى كه آرايش مىكند؟» عرض كردم: براى داماد. فرمود: «فهميدى؟» سكوت كردم. فرمود: «شب زفاف، فاميل عروس تلاش مىكنند او را به بهترين شكل آرايش كنند تا مورد پسند داماد واقع شود، ولى عروس در باطن، يك نگرانى دارد كه ديگران متوجه نيستند. نگرانى او اين است كه اگر... نتوانست نظر داماد را جلب كند و يا داماد حالت انزجارى از او پيدا كند، چه كند. بندهاى كه نمىداند كارهاى او مورد قبول خداوند متعال واقع شده يا نه، چگونه مىتواند خائف و نگران نباشد؟! آيا تو، خود را براى او آراسته مىكنى يا براى خود و براى وجهه پيدا كردن ميان مردم؟»
فرزند شيخ مىگويد: شيخ مىگفت:
«خدايا! ما را هم جزو قراضهها ـ كه طرف مىآيد و مىگويد من قراضه و شكسته مىخرم ـ ... بخر و قبول كن.»
بخش چهارم
آخرين بخش از مجموعه كيمياى محبت، به عروج ملكوتى شيخ رجبعلى خياط اختصاص دارد. فرزند شيخ مىگويد: روز قبل از وفات، پدرم سالم بود. مادرم در خانه نبود، تنها من در خانه بودم. عصر هنگام، پدرم آمد و وضو گرفت و مرا صدا زد كرد و گفت: «قدرى كسل هستم. اگر آن بنده خدا آمد كه لباسش را ببرد، دمِ قيچىها (يعنى پارچههاى زايدى كه بعد از دوخت لباس باقى مىماند) در جيبش است و سى تومان بايد اجرت بدهد.» سخن شيخ به تلويح و در لفافه حاكى از اين بود كه او به زودى به عالم برزخ سفر خواهد كرد ولى فرزند وى از اين سرّ در آن هنگام آگاه نشد.
يكى از ارادتمندان شيخ رجبعلى شب قبل از وفات، از طريق رؤيايى صادق از رحلت ملكوتى آن عارف بىنظير آگاه شده بود. او در اين خصوص مىگويد: «شبى كه فرداى آن شيخ از دنيا رفت، خواب ديدم كه دارند درِ مغازههاى سمت غربى مسجد قزوينى را مىبندند. پرسيدم: چه خبره؟ گفتند: آشيخ رجبعلى خياط از دنيا رفته.
نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رؤياى صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بىدرنگ به منزل آقاى رادمنش رفتم. با شگفتى از دليل اين حضور بىموقع سؤال كرد. جريان رؤياى خود را تعريف كردم. ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش. به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود. داخل شديم و نشستيم. شيخ هم نشست و فرمود:
«كجا بوديد اين موقع صبح زود؟» من خوابم را نگفتم. شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود: «چيزى بگوييد، شعرى بخوانيد.» يكى خواند:
خوشتر از ايام عشق ايام نيست صبح روز عاشقان را شام نيست اوقاتِ خوش آن بود كه با دوست به سر رفت باقى همه بىحاصلى و بىخبرى بود هنوز يك ساعت نگذشته بود كه حال شيخ تغيير پيدا كرد. از او خواستم دكتر بياورم، در عين حال يقين داشتم امروز از دنيا مىرود. شيخ فرمود: «مختاريد.»
پس از آن كه دكتر شيخ را معاينه كرد، نسخهاى نوشت. رفتم دارو را بگيرم. هنگام برگشت، متوجه شدم شيخ را به اتاق ديگرى بردهاند. شيخ رو به قبله نشسته بود و شَمَد سفيدى روى پايش انداخته بودند. من به دقت حالات شيخ را بررسى مىكردم. مىخواستم ببينم يك ولىّ خدا چگونه از دنيا مىرود.
مشاهده كردم يك مرتبه حال خاصى به او دست داد. گويى كسى مطلبى در گوشى به او گفت كه شيخ پاسخ داد: «ان شاءالله» سپس شيخ گفت: «امروز چند شنبه است؟ دعاى امروز را بياوريد.» من دعاى آن روز را خواندم. فرمود: «بدهيد آقا سيداحمد هم بخواند.» او هم خواند. سپس فرمود: «دستهايتان را به سوى آسمان بلند كنيد و بگوييد: يا كريم العفو، يا عظيم العفو، العفو! خدا مرا ببخشايد.»
در آن هنگام من به دوستم نگاه كردم و گفتم: بروم آقاى سهيلى را بياورم.
چون مثل اين كه رؤيا صادقه است و دارد تمام مىشود. آن گاه رفتم.
آقا جان، خوش آمدى!
ادامه ماجرا را فرزند شيخ اين گونه تعريف كرده است: ديدم اتاق پدرم شلوغ است. به من گفتند جناب شيخ حالش به هم خورده است. بىدرنگ وارد اتاق شدم. ديدم پدرم - كه لحظاتى قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود - رو به قبله نشسته است.
ناگهان بلند شد و نشست و خندان گفت: «آقا جان! خوش آمديد» آن گاه حالت احتضار به شيخ دست داد؛ دراز كشيد و در حالى كه آن خنده بر لبانش نقش بسته بود، از دنيا رفت. اين مصيبت جبران ناشدنى در تاريخ 22/6/ 1340 شمسى رخ داد.
بعد از وفات
يكى از دوستان شيخ مىگويد: در عالم رؤيا، در شب اول قبر مرحوم شيخ، خدمت ايشان رسيدم. ديدم جايگاه عظيمى از طرف مولا اميرالمؤمنين عليهالسلام به او عنايت شده است. به جايگاه ايشان نزديك شدم. تا مرا ديد، نگاهى بسيار ظريف و حساس به من كرد، مانند پدرى كه هميشه به فرزندش تذكر مىدهد و او توجه ندارد.
از نگاه او به ياد آوردم كه هميشه مىفرمود: «غير خدا را نخواهيد.»
به او نزديكتر شدم. دو جمله فرمود:
«خطِّ زندگى، انس با خدا و اولياى خداست.»
«آن كس زندگى كرد كه عيالش پيراهنش را شب زفاف در راه خدا ايثار نمود.»
آرى، هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق.
-
-
۱۳۸۷/۰۲/۱۳, ۲۱:۴۸ #2
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۶
- نوشته
- 711
- مورد تشکر
- 1,432 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
دانلود متن كامل كيمياي محبت
اگر كسي لينك دانلود متن كامل كتاب كيمياي محبت در اينترنت سراغ دارد، را اينجا قرار دهد تا علاقمند بتوانند بهره مند شوند.
-
۱۳۸۷/۰۲/۱۴, ۲۱:۲۳ #3
دانلود متن كامل كتاب كيمياي محبت
يكي از راه هاي تقويت فضايل اخلاقي در خود ، مطالعه شرح حال كساني است كه در اين راه موفق بوده اند.
براي شروع متن كتاب كيمياي محبت را به مرور تكميل مي كنم .
اميدوارم خداوند توفيق بدهد . در صورتي كه متن تكميل شد در پايان فايل وردي آن را هم براي دانلود قرار خواهم داد.
ویرایش توسط tabatabay : ۱۳۸۷/۰۲/۱۴ در ساعت ۲۲:۳۷
-
-
۱۳۸۷/۰۲/۱۴, ۲۱:۲۸ #4
زندگينامه مرحوم شيخ رجب علي خياط
کتاب کيميای محبت
چاپ دوازدهم 1382
انتشارات دارالحديث
ولادت
عبد صالح خدا « رجبعلی نكوگويان » مشهور به « جناب شيخ » و « شيخ رجبعلی خياط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران ديده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » يك كارگر ساده بود. هنگامی كه رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنيا رفت و رجبعلی را كه از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران كودكی شيخ بيش از اين اطلاعاتی در دست نيست. اما او خود، از قول مادرش نقل میكند كه:
« موقعی كه تو را در شكم داشتم شبی [ پدرت غذايی را به خانه آورد] خواستم بخورم ديدم كه تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شكمم میكوبی، احساس كردم كه از اين غذا نبايد بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسيدم....؟ پدرت گفت حقيقت اين است كه اين ها را بدون اجازه [از مغازه ای كه كار میكنم] آوردهام! من هم از آن غذا مصرف نكردم. »
اين حكايت نشان میدهد كه پدر شيخ ويژگی قابل ذكری نداشته است. از جناب شيخ نقل شده است كه:
« احسان و اطعام يك ولی خدا توسط پدرش موجب آن گرديده كه خداوند متعال او را از صلب اين پدر خارج سازد. »
شيخ پنج پسر و چهار دختر داشت، كه يكی از دخترانش در كودكی از دنيا رفت.
خانه
خانه خشتی و ساده شيخ كه از پدرش به ارث برده بود در خيابان مولوی كوچه سياهها (شهيد منتظری) قرارداشت. وی تا پايان عمر در همين خانه محقر زيست.
نكته جالب اين است كه چندين سال بعد، جناب شيخ يكی از اتاقهای منزلش را به يك راننده تاكسی، به نام « مشهدی يدالله »، ماهيانه بيست تومان اجاره داد، تا اين كه همسر راننده وضع حمل كرد و دختری به دنيا آورد، كه مرحوم شيخ نامش را « معصومه » گذاشت. هنگامی كه در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت، يك دو تومانی پر قنداقش گذاشت و فرمود:
« آقا يدالله! حالا خرجت زياد شده از اين ماه به جای بيست تومان، هيجده تومان بدهید. »
يكی از فرزندان شيخ میگويد: من وقتی وضع زندگيم بهتر شد به پدرم گفتم: آقا جان من « چهار تومان » دارم و اين خانه را كه خشتی است « شانزده تومان » میخرند، اجازه دهيد در« شهباز » خانه ای نو بخريم. شيخ فرمود:
« هر وقت خواستی برو برای خودت بخر! برای من همين جا خوب است. »
پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده كرديم و به پدرم گفتم: آقايان، افراد رده بالا به ديدن شما میآيند، ديدارهای خود را در اين اتاقها قرار دهيد، فرمود:
« نه! هر كه مرا میخواهد بيايد اين اتاق، روی خرده كهنه ها بنشيند، من احتياج ندارم. »
اين اتاق، اتاق كوچكی بود كه فرش آن يك گليم ساده و در آن يك ميز كهنه خياطی قرار داشت.
لباس
لباس جناب شيخ بسيار ساده و تميز بود، نوع لباسی كه او میپوشيد نيمه روحانی بود، چيزی شبيه لباده روحانيون بر تن میكرد و عرقچين بر سر میگذاشت و عبا بردوش میگرفت.
نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف میكند:
« نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پيدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!
غذا
جناب شيخ دنبال غذاهای لذيذ نبود، بيشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سيب زمينی و فرنی استفاده میكرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو مینشست و به طور خميده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست میگرفت هميشه غذا را با اشتهای كامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب يكی از دوستان كه دستش میرسيد میگذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمیزد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت میكردند. اگر كسی او را به مهمانی دعوت می كرد با توجه، قبول يا رد میكرد، با اين حال بيشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمیكرد.
از غذای بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست. يك بار كه با قطار در راه مشهد میرفت، احساس كوری باطن كرد، متوسل شد، پس از مدتی به او فهماندند كه: اين تاريكی در نتيجه استفاده از چای قطار است.
شغل
خياطی يكی از شغلهای پسنديده در اسلام است. لقمان حكيم اين شغل را برای خود انتخاب كرده بود.
جناب شيخ برای اداره زندگی خود، اين شغل را انتخاب كرد و از اين رو به « شيخ رجبعلی خياط » معروف شد. جالب است بدانيم كه خانه ساده و محقر شيخ، با خصوصياتی كه پيشتر بيان شد، كارگاه خياطی او نيز بود.
يكی از فرزندان شيخ در اين باره میگويد: ابتدا پدرم در يك كاروانسرا حجرهای داشت، و در آن خياطی میكرد. روزی مالك حجره آمد و گفت: راضی نيستم اينجا بمانی. پدرم بدون چون و چرا و بدون اين كه حقی از او طلب كند، فردای آن روز چرخ و ميز خياطی را به خانه آورد و حجره را تخليه كرد و تحويل داد، از آن پس در منزل، از اتاقی كه نزديك در خانه بود برای كارگاه خياطی استفاده میكرد.
يكی از دوستان شيخ میگويد: فراموش نمیكنم كه روزی در ايام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم، در حالی كه از ضعف رنگش مايل به زردی بود. قدری وسايل و ابزار خياطی را خريداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت كنيد، حال شما خوب نيست. فرمود:
«عيال و اولاد را چه كنم؟! »
در حديث است كه رسول خدا (ص) فرمودند :
« إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في طلب الحلال؛
خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببيند. »
« ملعون ملعون من ضيع من يعول؛
ملعون است، معلون است كسی كه هزينه خانواده خود را تأمين نكند. »
سياست
شيخ در عالم سياست نبود، اما با رژيم منفور پهلوی و سياستمداران حاكم آن به شدت مخالف بود. او نه تنها با شاه و دار و دستهاش مخالف بود، بلكه مصدق را هم قبول نداشت، ولی از آيت الله كاشانی تعريف میكرد و میفرمود:
« باطن او به منزله سقاخانه است. »
وفات
سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.
فرزند شيخ روز قبل از وفات او را چنين تعريف می كند:
روز قبل از وفات، پدرم سالم بود، مادرم در خانه نبود، تنها من در خانه بودم، عصر هنگام، پدرم آمد و وضو گرفت و مرا صدا كرد و گفت:
« قدری كسل هستم، اگر آن بنده خدا آمد كه لباسش را ببرد، دم قيچیها ( پارچه های زائدی که بعد از دوخت لباس باقی میماند ) در جيبش است و سی تومان بايد اجرت بدهد. »
پدرم هرگز به من نگفته بود كه كسی اگر آمد، اجرت كار چقدر است، من جريان را نفهميدم.
يكی از ارادتمندان جناب شيخ، كه شب قبل از وفات، از طريق رؤيای صادقه رحلت ملكوتی وی را پيشبينی كرده بود، ماجرای وفات را چنين گزارش میكند:
شبی كه فردای آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوين را میبندند، پرسيدم: چه خبره؟ گفتند آشيخ رجبعلی خياط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رؤيای صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دليل اين حضور بیموقع سؤال كرد، جريان رؤيای خود را تعريف كردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود، داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود:
« كجا بوديد اين موقع صبح زود؟ »
من خوابم را نگفتم، قدری صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود:
« چيزی بگوييد، شعری بخوانيد! »
يكی خواند:
خوشتر از ايام عشق ايام نيست
صبح روز عاشقان را شام نيست
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
هنوز يكساعت نگذشته بود كه حال شيخ را دگرگون يافتم، از او خواستم كه برايش دكتر بياورم. يقين داشتم كه امروز شيخ از دنيا میرود.
شيخ فرمود:
« مختاريد »
دكتر... نسخه نوشت، رفتم دارو را گرفتم هنگامی كه برگشتم ديدم شيخ را به اتاق ديگری بردهاند، رو به قبله نشسته و شمد سفيدی روی پايش انداختهاند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس میكرد.
من دقيق شده بودم كه ببينم يك مرد خدا چگونه از دنيا میرود، يك مرتبه حالی به او دست داد، گويا كسی چيزی در گوش او میگويد، كه گفت:
« إن شاء الله »
سپس فرمود:
« امروز چند شنبه است؟ دعای امروز را بياوريد. »
من دعای آن روز را خواندم، فرمود:
« بدهيد آقا سيداحمد هم بخواند. »
او هم خواند، سپس فرمود:
« دستهايتان را به سوی آسمان بلند كنيد و بگوييد: يا كريم العفو، يا عظيم العفو، العفو، خدا مرا ببخشايد. »
من به دوستم نگاه كردم و گفتم: بروم آقای سهيلی را بياورم، چون مثل اين كه رؤيا صادقه است و دارد تمام میشود، و رفتم.
آقا جان خوش آمدی!
ادامه اين داستان را از زبان فرزند شيخ بشنويد: ... ديدم اتاق پدرم شلوغ است، گفتند: جناب شيخ حالش به هم خورده، بلافاصله وارد اتاق شدم، ديدم كه پدرم در حالی كه لحظاتی قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود، رو به قبله نشسته، كه ناگاه بلند شد و نشست و خندان گفت:
« آقاجان خوش آمديد »! ( مقصود از آقا جان امام زمان (ع) است. )
دست داد، و دراز كشيد و تمام شد، در حالی كه آن خنده را بر لب داشت!
نمای بيرونی آرامگاه جناب شيخ - ابن بابويه - شهر ری
شب اول قبر
يكی ديگر از دوستان ايشان میگويد: در عالم رؤيا، شب اول قبر مرحوم شيخ خدمتش رسيدم، ديدم جايگاه عظيمی از طرف مولا امير المؤمنين (ع) به او عنايت شده، به جايگاه ايشان نزديك شدم تا مرا ديد، نگاهی بسيار ظريف و حساس به من كرد، مانند پدری كه به فرزندش تذكر میدهد و او توجه ندارد، از نگاه او به ياد آوردم كه هميشه میفرمود:
« غير خدا را نخواهيد. »
ولی ما باز هم گرفتار هوای نفسيم.
به او نزديكتر شدم، دو جمله فرمود:
جمله اول:
« خط زندگی، انس با خدا و اوليای خداست. »
جمله دوم:
« آن كس زندگی كرد، كه عيالش پيراهنش را شب زفاف در راه خدا ايثار نمود.»
منظورمولا امير المؤمنين (ع) بود که همسرشان حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها پيراهنشان را شب زفاف در راه خدا ايثار نمودند.
-
۱۳۸۷/۰۲/۱۴, ۲۱:۳۴ #5
خصوصیات اخلاقی
جناب شيخ بسيار مهربان، خوشرو، خوش اخلاق، متين و مؤدب بود. هميشه دو زانو می نشست، به پشتی تكيه نمیكرد، هميشه كمی دور از پشتی مینشست. ممكن نبود با كسی دست بدهد و دستش را زودتر از او بكشد. خيلی آرامش داشت. هنگام صحبت اغلب خنده رو بود. به ندرت عصبانی میشد. عصبانيت او وقتی بود كه شيطان و نفس سراغ او میآمدند. در اين هنگام سراسر وجودش را خشم فرا میگرفت و از خانه بيرون میرفت و آن گاه كه خود را بر نفس چيره میيافت، آرام باز می گشت.
نكته مهمی كه در حسن خلق، مورد توجه شيخ بود و ديگران را نيز بدان توصيه میفرمود، اين بود كه انسان بايد برای خدا خوش اخلاق باشد و با مردم خوش رفتاری كند. در اين باره میفرمود:
« تواضع و حسن خلق، برای خدا، نه برای جلب مردم به سوی خود و رياكارانه.»
شيخ بسيار كم حرف بود، حركات و سكنات او به خوبی نشان میداد كه در حال فكر و ذكر و توجه به خداست. اول و آخر صحبتش خدا بود. نگاه به او، انسان را با خدا آشنا میكرد. هر كس به او نگاه میكرد به ياد خدا میافتاد. گاهی كه از او میپرسيدند: كجا بودی؟ میفرمود:
« عند مليك مقتدر »!
در جلسات دعا، بسيار گريه میكرد. هرگاه اشعار حافظ يا طاقديس خوانده میشد میگريست. در عين گريه، قادر بود تبسم كند و بخندد و يا مطلبی را نقل كند كه همه را از كسالت بيرون بياورد. نسبت به وجود مقدس اميرالمؤمنين(ع) بسيار عشق میورزيد، مانند پروانه گرد شمع وجودش پر و بال میزد، هنگامی كه مینشست در هر چند نفس، يك بار ذكر:
« يا علی ادركنی »
را تكرار میكرد.
اخلاق سفر
شيخ در طول عمر پربركت و نورانی خود سفرهايی به مشهد، كاشان، اصفهان، مازندران و كرمانشاه داشته است. تنها سفر وی به خارج از كشور، مسافرت به عراق، برای زيارت عتبات عاليات بوده است.
به گفته همسفرانِ جناب شيخ، او خوش سفر بود، و در مسافرتها بی آلايش و خوش مشرب.
هيچ فرقی ميان خود و شاگردان و ارادتمندانش قايل نبود. اگر اثاثيهای بايد حمل میشد، او نيز حمل میكرد و سهم خود را از هزينه سفر میپرداخت.
آشتی دادن
يكی از مسايل مهم اخلاقی كه جناب شيخ به آن اهميت میداد، آشتی دادن بين افراد بود. از افرادی كه با هم قهر بودند دعوت میكرد و با تكيه بر قرآن و احاديث اسلامی آنان را آشتی میداد.
جديت در كار
جناب شيخ در كار خود بسيار جدی بود و تا آخرين روزهای زندگی تلاش كرد تا از دست رنج خود زندگيش را اداره كند. با این كه ارادتمندان وی با دل و جان حاضر بودند زندگی ساده او را اداره كنند، ولی او حاضر به چنين كاری نشد.
در حديثی از رسول اكرم (ص) آمده است:
« من أكل من كد يده، كان يوم القيامه في عداد الأنبياء و يأخذ ثواب الأنبياء؛
هر كه از دسترنج خود گذران زندگی كند، روز قيامت در شمار پيامبران باشد و پاداش پيامبران بگيرد. »
و در حديث ديگری فرمود:
« العباده عشره أجزاء تسعه أجزاء في طلب الحلال؛
عبادت ده بخش دارد، كه نه بخش آن در طلب (روزی) حلال است. »
تواضع
دكتر فرزام ( شاگرد شيخ ) در اين باره میگويد: ايشان در رفتار با ديگران خيلی متواضع بودند، هميشه خودشان در خانه را باز میكردند و اجازه ورود میدادند، گاهی بی تكليف ما را به داخل اتاق كارشان میبردند كه بساط خياطی در آن جا بود.
يك بار زمستان بود، دو انار آوردند و يكی را به من دادند و گفتند:
« بخور! حميد جان. »
خيلی بی تكبر و تكلف. انگار نه انگار كه تفاوتی بين خود و ديگران قايلاند. اگر نصيحتی میكردند، از باب ارشاد و هدايت و انجام وظيفه بود. هميشه دم در مینشستند و هر كه میآمد تعارف میكردند.
يكی ديگر از شاگردان شيخ میگويد: هنگامی كه همراه دوستان بود جلوتر از آنها وارد نمیشد.
ديگری میگويد: به اتفاق شيخ به مشهد رفته بوديم، عازم حرم شديم، حيدر علی معجزه- پسر مرحوم ميرزا احمد مرشد چلويی - ديوانه وار خود را جلوی پای شيخ انداخت و خواست پايش را روی چشم خود بگذارد!
فرمود:
« بی غيرت! آن نافرمانی خداوند را نكن، و از اين كار خجالت بكش. من چه كسی هستم؟! »
زهد
فرزند شیخ میگويد: روزی يكی از امرای ارتش با چند تن از شخصيتهای كشوری به خانه ما آمده بودند، او وضع زندگی ما را كه ديد؛ رفت دو قطعه زمين خريد و آن ها را به پدرم نشان داد و گفت: يكی را برای شما خريده ام و ديگری را برای خودم، پدرم گفت:
« آن چه داريم برای ما كافی است. »
بی اعتنايی به موقعيتهای اجتماعی
در اواخر عمر شيخ، به تدریج جميعی از نخبگان با او آشنا شدند، و نه تنها برخی از بزرگان حوزه و دانشگاه با او رابطه داشتند، بلكه تعدادی از شخصيتهای سياسی و نظامی كشور نيز با مقاصد گوناگون خدمتش میرسيدند.
شيخ، با همه تواضع و فروتنی كه در برابر مردم مستضعف و مستمند و به ويژه سادات داشت، نسبت به رؤسا و شخصيتهای دنيوی بیاعتنا بود. هنگامی كه آنها به خانهاش میآمدند میفرمود:
« آمده اند سراغ پيرِزنه (دنيا) را از من بگيرند، گرفتارند، دعا میخواهند، مريض دارند، وضعشان به هم خورده ... »
فرزند شيخ میگويد: يكی از امرای ارتش كه به شيخ ارادت میورزيد به من گفت: میدانی چرا من پدرت را دوست دارم؟ وقتی برای اولين بار خدمتش رسيدم، نزديك در اتاق نشسته بود، سلام كردم، گفت: « برو بنشين »، رفتم و نشستم، نابينايی از راه رسيد، جناب شيخ تمام قد از جا برخاست، با احترام او را در آغوش کشيد و بوسيد و كنار خود نشاند.
من نگاه كردم كه در خانه او چه میگذرد، تا اين كه مرد نابينا از جا برخاست تا برود، شيخ كفش او را جلوی پايش جفت كرد، ده تومان هم به او داد و رفت!
ولی هنگامی كه من خواستم خداحافظی كنم از جا برنخاست و همان طور كه نشسته بود گفت:
« خداحافظ! »
ایثار
یکی از برجسته ترین ویژگیهای زندگی شیخ خدمت به مردم مستمند و ایثارگری او در عین تنگدستی بود. از دیدگاه احادیث اسلامی، ایثار و از خود گذشتگی، زیباترین نیکیها، بالاترین مراتب ایمان و برترین مکارم اخلاقی است.
جناب شیخ با آن که درآمد ناچیزی از دست رنج خیاطی عایدش می شد، از فضیلت ایثار- در عین تنگدستی- بهره ای وافر داشت.
حکایتهای ایثار و فداکاری این مرد الهی به حقیقت اعجاب انگیز و آموزنده است.
ايثار شب عيد
مرحوم « شيخ عبدالكريم حامد » نقل میكرد كه: من شاگرد خياطی جناب شيخ بودم و روزی يك تومان دستمزدم بود. شب عيد نوروز، جناب شيخ پانزده تومان پول داشت، مقداری از آن را به من داد برنج تهيه كنم و برای چند آدرس ببرم، بالاخره پنج تومان از آن مبلغ ماند، آن را هم به من دادند!.
پيش خود گفتم: شب عيد دست خالی به منزل میرود؟ در همان وقت سر زانوی فرزندش پاره است. لذا پول را داخل كشو گذاشتم و فرار كردم. هر چه جناب شيخ صدا زد، برنگشتم. پس از رسيدن به خانه متوجه شدم كه مرا صدا میكند و با اوقات تلخی فرمود:
« چرا پول را برنداشتی؟ »
و با اصرار پول را به من داد!
ايثار نسبت به همسايه ورشكسته
يكی از فرزندان جناب شيخ نقل میكند:
پدرم يك شب مرا از خواب بيدار كرد و دو گونی برنج از منزل برداشتيم، يكی را من حمل كردم و ديگری را خودش. برديم در خانه پولدارترين فرد محل خودمان، ضمن تحويل آن به صاحب خانه گفت:
« داداش! يادت هست انگليسها مردم را بردند در سفارتخانه خود و به آنها برنج دادند و در عوض هر يك دانه آن يك خروار گرفتند و باز هم آنها را رها نمیكنند! »
با اين شوخی برنجها را تحويل او داديم و برگشتيم. صبح آن روز مرا صدا زد و گفت:
« محمود! يك چارك برنج نيم دانه بگير و دو ريال هم روغن دنبه، بده به مادرت تا برای ظهر دم پختك درست كند »!
در آن هنگام، اين گونه حركات پدر برای من سنگين و نامفهوم بود، كه چرا آن چه برنج در منزل هست را به پولدارترين فرد محل میدهد در حالی كه برای نهار ظهر بايد برنج نيم دانه بخريم!؟
بعد فهميدم اين بنده خدا ورشكسته شده و روز جمعه مهمانی مفصلی در خانه داشت.
انصاف
انصاف در گرفتن اجرت
شيخ در گرفتن اجرت برای كار خياطی، بسيار با انصاف بود. به اندازه ای كه سوزن میزد و به اندازه كاری كه میكرد مزد میگرفت. به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.
در حدیث است که امام علی (ع) فرمود:
« الانصاف افضل الفضائل:
انصاف برترین فضیلتها است. »
يكی از روحانيون نقل میكند كه : عبا و قبا و لبادهای را بردم و به جناب شيخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟
گفت: « دو روز كار میبرد، چهل تومان. »
روزی كه رفتم لباسها را بگيرم گفت :« اجرتش بيست تومان میشود. »
گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟
گفت: « فكر كردم دو روز كار میبرد ولی يك روز كار برد. »!
احسان
سر خلقت
جناب شيخ به اين اصل تربيتی فوقالعاده اهميت میداد. يكی از شاگردانش از او نقل میكند كه فرمود:
« با خداوند انسی داشتم، التماس كردم كه سر خلقت چيست؟ به من فهماندند كه سر خلقت، احسان به خلق است. »
امام علی عليه السلام میفرمايد:
« بتقوي الله امرتم، و للإحسان و الطاعة خلقتم؛
به تقوی الهی امر شده اید و برای نيكو كاری و فرمانبرداری (از خدا) آفريده شدهايد. »
يكی از دوستان شيخ میگويد: روزی به او گفتم: آميرزا! چيزی به من بدهيد كه به درد من بخورد! گوش مرا پيچاند و فرمود:
« خدمت به خلق، خدمت به مردم! »
شيخ میفرمود:
« اگر میخواهی به حقيقت توحيد راه پيدا كنی به خلق خدا احسان كن، بار توحيد سنگين است و خطرناك و هركس توان تحمل آن را ندارد، ولی احسان به خلق، تحمل آن را آسان میكند. »
و گاه به مزاح میفرمود:
« روز به خلق خدا نيكی كن و شب برای گدايی در خانه او برو »!.
یکی از نکات مهم در این باب، انفاق و بخشش در عین تنگدستی است،
پیامبراسلام (ص) در این مورد میفرمایند:
« ثلاثة من حقائق الایمان: الانفاق من الاقتار، وانصافک الناس من نفسک و بذل
العلم للمتعلم:
سه چیز از حقیقت های ایمان است: انفاق در تنگدستی، انصاف با مردم و دانش
بخشی به جوینده دانش. »
توصيه به سفره اطعام
شيخ علاوه بر تلاشهايی كه با واسطه و بیواسطه برای احسان به خلق و حل مشكلات گوناگون مردم داشت، به مناسبهای مختلف به ويژه اعياد مذهبی، در منزل كوچك خود از حاضران پذيرايی میكرد، و برای اطعام اهل ايمان و گسترده بودن سفره احسان در منزل، اهميت خاصی قايل بود. همواره سفارش میكرد كه بكوشيد تا در خانه، سفره اطعام داشته باشيد و معتقد بود كه اگر پول آن را بدهند تا نيازمندان برای خود غذا تهيه كنند، آن خاصيت را ندارد.
احسان به عيالواری بيكار
يكی از دوستان شيخ نقل میكند: مدتی بيكار بودم و سخت گرفتار، به منزل ايشان رفتم تا شايد راهی پيدا شود و از گرفتاری خلاص شوم، همين كه به اتاق شيخ وارد شدم و نگاه او به من افتاد، فرمود:
« حجابی داری كه چنين حجابی كمتر ديدهام! چرا توكلت از خدا سلب شده؟ شيطان سرپوشی بر تو قرار داده كه نتوانی بالا را درك كنی! »
در اثر فرمايشات شيخ انكساری در من پديد آمد و خيلی منقلب شدم، فرمود:
« حجابت برطرف شد ولی سعی كن ديگر نيايد. »
بعد فرمود:
« شخصی بيكار است و مريض و دو عيال را بايد اداره كند، اگر میتوانی برو قدری پارچه برای بچهها و خانواده او تهيه كن و بياور. »
با اين كه من بيكار بودم و از نظر مالی ناتوان، رفتم و از مغازه يكی از دوستان قديم - كه بزازی داشت - مقداری پارچه نسيه خريدم و به محضر ايشان آوردم. همين كه بقچه پارچهها را خدمت ايشان بر زمين نهادم، استاد نگاهی به من كرد و فرمود:
« حيف كه ديده برزخی تو باز نيست، تا ببينی كعبه دور سر تو طواف میكند، نه تو دور خانه. »!
آقای دكتر ثباتی میگويد: يكی از دستورات مؤكد ايشان احسان به خلق بود. برای احسان به خلق ارزش زيادی قايل بود، و احسان را يكی از طرق بسيار نزديك و مؤثر در سير الی الله میدانست. به طوری كه اگر كسی از راه سير و سلوك عاجز بود به او توصيه میكرد:
« از احسان كوتاهی نكن و تا میتوانی احسان كن. »
تا توانی به جهان خدمت محتاجان كن
به دمی يا درمی يا قلمی يا قدمی
خودش هم در احسان به خلق پيش قدم بود. برای يك نفر گرفتاری پيش آمده بود، به جناب شيخ مراجعه نمودند، ايشان فرمود:
« اين شخص فقط از خمس به فاميلش كمك میكند و احسان ديگری نمیكند. »
يعنی: خمس دادن تنها كافی نيست.
حواله ولی عصر عليه السلام به امام جماعت
يكی از شاگردان شيخ میگويد: مرحوم سهيلی - رضوان الله تعالی عليه - میگفت: مغازه من در چهار راه عباسی- تهران- بود روزی در هوای گرم تابستان ديدم كه شيخ نفس زنان به مغازه من آمد و ضمن دادن مبلغی پول گفت:
« معطل نكن، فوراً اين پول را برسان به سيد بهشتی. »
او امام جماعت مسجد حاج امجد در خيابان آريانا بود. من به هر نحو شده فوراً خود را به منزل ايشان رساندم و پول را به ايشان دادم.
بعدها از ايشان پرسيدم كه جريان آن روز چه بود؟ پاسخ داد: آن روز مهمان برايم آمده بود و هيچ چيزی در منزل نداشتم، رفتم در اتاق ديگر و به حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه - متوسل شدم، كه اين حواله به من رسيد!
جناب شيخ هم گفت:
« حضرت ولی عصر - صلوات الله عليه- به من فرمودند: زود به سيد بهشتی پول برسانيد. »
مقام حضرت عبدالعظيم الحسنی
يكي از ياران شيخ میگويد: با شيخ به زيارت سيد الكريم عليه السلام رفتيم، (جناب شيخ) از ايشان ( يعنی از حضرت عبدالعظيم ) پرسيدند كه:
« از كجا به اين مقام رسيديد؟ »
حضرت عبدالعظيم عليه السلام فرمود:
از طريق احسان به خلق، من قرآن مینوشتم و با زحمت میفروختم و پول آن را احسان میكردم!
ياری نابينا و نورانيت دل
یکی از شاگردان شیخ نقل كرد كه: يك روز با تاكسی در «سلسبيل» میرفتم، نابينايی را ديدم كه در انتظار كمك كسی كنار خيابان ايستاده است، بلافاصله ايستادم و پياده شدم و به او گفتم: كجا میخواهی بروی؟
گفت: میخواهم بروم آن طرف خيابان.
گفتم: از آن طرف كجا میخواهی بروی؟
گفت: ديگر مزاحم نمیشوم.
با اصرار من گفت: میروم خيابن هاشمی، سوارش كردم او را به مقصد رساندم.
فرد صبح خدمت شيخ رسيدم، بدون مقدمه گفت:
« آن كوری كه سوارش كردی و به منزل رساندی جريانش چه بود؟ »
داستان را گفتم، گفت:
« از ديروز كه اين عمل را انجام دادی خداوند متعال نوری در تو خلق كرده كه در برزخ هنوز هست. »
اطعام چهل نفر و شفای بيمار
يكی از دوستان شيخ میگويد: فرزندم تصادف كرده و در بيمارستان بستری بود، نزد جناب شيخ رفتم و عرض كردم: چه كنم؟ فرمود:
« ناراحت نباش، گوسفندی بخر و چهل نفر از كارگرهای ميدان را جمع كن و برايشان آبگوشت درست كن و يك روضه خوان هم دعوت كن تا دعا كند. وقتی آن چهل نفر «آمين» گفتند، بچه تو خوب میشود و روز بعد به خانه میآيد. »
اهمیت ندادن به اطعام، علت مرگ فرزند
هم ايشان نقل كرده كه: شخصی به رغم درمانهای مختلف در داخل و خارج، بچهدار نمیشد تا اینکه يكی از ياران شيخ او را به خدمت ايشان آورد و جريان را گفت، شيخ فرمود:
« خداوند به اينها دو پسر میدهد و هر پسری كه داد يك گاو بكشند و بدهند خلق الله. »
پرسيد: برای چه؟
ايشان پاسخ دادند:
« من از امام رضا عليه السلام خواستم و ايشان هم قبول كردند. »
پسر اول به دنيا آمد، پدر، به فرموده شيخ، گاو كشت و اطعام كرد، ولی پس از تولد پسر دوم عدهای از اقوام پدر، با طرح مسايلی مانند اين كه: مگر شيخ رجبعلی خياط امام زاده است؟! معجزه كرده؟! او چكاره است كه میگويد اين طور میشود؟ و ...، مانع از كشتن گاو و اطعام شدند، و هنگامی كه معرف او به شيخ، تأكيد میكند كه اين كار را انجام بده، میگويد: اين كارها خرافات است. پس از چندی فرزند دوم از دنيا رفت.
بركت سير كردن يك حيوان گرسنه!
يكی از دوستان شيخ نقل میكند كه: روزی به اين جانب فرمود:
« شخصی از يكی از كوچههای قديمی تهران عبور میكرد، ناگاه چشمش به داخل جوی به سگی افتاد كه چند بچه داشت، بچهها به پستان مادر حمله میبرند ولی مادر از فرط گرسنگی قارد به شير دادن نبود و از اين وضع رنج میبرد، او بلافاصله به دكان كبابی در همان كوچه رفت و چند سيخ كباب گرفت، و پيش آن سگ ريخت...، در سحر همان شب خداوند متعال به آن شخص عنايتی كرد كه گفتنی نيست. »
احسان براساس خدا خواهی
مسأله اصلی در خدمت به مردم از ديدگاه جناب شيخ، انگيزه و چگونگی آن است. شيخ معتقد بود كه:
ما بايد همان گونه در خدمت مردم باشيم كه امامان ما و اوليای الهی بودند، آنان هدفی در خدمت جز خداوند متعال نداشتند، خدمت آنان به مردم برای خدا و به عشق او بود
در اين باره میفرمود:
« احسان به خلق بايد بر اساس خدا خواهی باشد؛ ﴿ إنما نطعمكم لوجه الله ﴾، هزينه فرزندت را چگونه میپردازی و قربان و صدقهاش هم میروی؟ آيا كودك كاری برای پدر و مادر می تواند انجام دهد؟ پدر و مادر عاشق فرزند خردسال خود هستند، و از روی خاطر خواهی برای او خرج میكنند، حال چرا با خداوند متعال اين گونه معامله نمیكنی؟! چرا به اندازه فرزند خود به او عشق نمیورزی؟! و اگر گاهی هم به كسی احسان میكنی برای پاداش آن كيسه میدوزی؟! »
اخلاص
يكی از اصلی ترين مسايلی كه شيخ در تعليم و تربيت شاگردان هميشه بر آن تأكيد داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقيده و عبادت، بلكه اخلاص در همه كارها.
او بارها تأكيد میكرد كه:
« دين حق همين است كه بالای منبرها گفته میشود ولی دو چيز كم دارد: يكی اخلاص و ديگری دوستی خداوند متعال، اين دو بايد به مواد سخنرانیها افزوده شود. »
همه كارها برای خدا
یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:
« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!
گاه به چرخ خياطی خود اشاره میكرد و میفرمود:
« اين چرخ خياطی را ببينيد، همه قطعات ريز ودرشتش مارك مخصوص كارخانه را دارد ... میخواهند بگويند كوچكترين پيچ اين چرخ هم بايد نشان كارخانه ما را داشته باشد. انسان مؤمن هم همه كارهای او بايد نشان خدا را داشته باشد. »
در مكتب تربيتی شيخ، سالك قبل از انجام هر كاری بايد تأمل كند، اگر آن كار نامشروع است، برای خدا آنرا ترک کند و اگر مشروع است و انجام آن خوشايند تمايلات نفسانی نيست، آن را برای خدا انجام دهد، و اگر مشروع است و خوشايند نفس، ابتدا از ميل نفسانی خود استغفار كند، سپس آن كار را برای خدا انجام دهد.
اخلاص حتی در خوردن و خوابیدن
براساس رهنمود پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله كه به ابوذر فرمود:
« يا ابا ذر، ليكن لك في كل شيء نية صالحة، حتي في النوم والأكل؛
ابوذر! بايد در هر كاری نيتی پاك داشته باشی، حتی در خوردن و خوابيدن. »
شيخ به شاگردان خود مكرر تأكيد میكرد كه:
« همه كارها بايد برای خدا باشد، حتی خوردن و خوابيدن. »
و میافزود:
« هرگاه اين استكان چای را به قصد خدا بخوری، دل تو به نور الهی منور میشود، ولی اگر برای حظ نفس خوردی، همان میشود كه خواسته بودی. »
میخواهی طلبه بشی يا آدم؟
آيت الله مهدوی كنی فرمودند: در آغاز تحصيل و اوايل طلبگی وقتی خواستم لباسی برای خود بخرم- بعد از اين كه لباس عاريه مرحوم برهان را میخواستم پس بدهم- پيش شخصی به نام شيخ رجبعلی خياط رفتم، در آن هنگام چهارده- پانزده سال داشتم، پارچه را برای ايشان بردم، محل كار او در منزلش و در اتاقی نزديك در بود. قدری نشستم، ايشان آمد و گفت:
« خوب، حالا میخواهی چه بشی؟ »
گفتم: طلبه.
گفت: « میخواهی طلبه بشی يا آدم؟ »
من قدری تعجب كردم، كه چرا يك كلاهی با يك معمم اين گونه حرف میزند، سپس گفت:
« ناراحت نشو! طلبگی خوب است، ولی هدفت آدم شدن باشد. به شما نصيحتی میكنم فراموش نكن، از همين حالا كه جوان هستی و آلوده نشدهای، هدف الهی را فراموش نكن، هر كاری میكنی برای خدا انجام بده، حتی اگر چلوكباب هم خوردی به اين قصد بخور كه نيرو بگيری و در راه خدا عبادت كنی و اين نصيحت را در تمام عمر فراموش نكن. »
برای خدا بدوز!
به كفاش میفرمود:
« وقتی كفش میدوزی، اولاً برای خدا سوزن را فرو كن و بعد آن را خوب و محكم بدوز كه به اين زودی پاره نشود. »
به خياط میگفت:
« هر درزی كه میدوزی به ياد خدا بدوز و محكم. »
برای خدا بيا!
يكی از شاگردان شيخ توصيههای ايشان به اخلاص را چنين توصيف میكند: شيخ میگفت:
« اين جا (خانه شيخ) كه میآييد برای خدا بياييد، اگر برای من بياييد ضرر میكنيد! »
حال عجيبی داشت، مردم را به خدا دعوت میكرد، نه به خود.
برای خدا دوست داشته باش!
يكی از شاگردان شيخ میگويد: در جلسه خصوصی به من فرمود:
« حواست فلان جاست، خوب است، ولی بايد برای خدا باشد. »
روزی من با يكی از دوستان خدمت ايشان بوديم، اشاره كرد به قلب دوستم و گفت:
« در اين جا دو تا دختر ( يا پسر ) میبينم، اين خوبه، ولی دل جای خداست بايد علاقه به فرزند برای خدا باشد. »
میفرمود:
« مقدسها همه كارشان خوب است، فقط «من» خود را با «خدا» بايد عوض كنند. »
برای خدا ببوس!
آيت الله فهری، توصيههای شيخ درباره اخلاص را چنين توصيف میكند: تكيه كلام ايشان: « كار برای خدا بود ». آن قدر ضمن فرمايشات خود تكرار میكرد كه: « كار برای خدا بكنيد، كار برای خدا بكنيد » كه برای شاگردانش « كار برای خدا » حالت ملكه پيدا میكرد. مانند يك فيل بانی كه مرتب با چكش به سر فيل میكوبد، مرتب بر انديشه شاگردانش میكوبيد كه « كار برای خدا ».
مثالهايی از خود و ديگران در اين زمينه میآورد تا حالت ملكه در مخاطب ايجاد شود. به همه و در همه حال تأكيد میكرد:
« كار برای خدا ».
میفرمود:
« شب كه به خانه میروی و همسرت را میخواهی ببوسی، برای خدا ببوس »!
می گفت:
« در تمام زوايای زندگی انسان بايد خدا باشد. »
مقامات و مكاشفات كسانی كه در مكتب شيخ پرورش میيافتند در اثر عمل به اين دستورالعمل بود.
وای بر من!
يكی از شاگردان شيخ كه نزديك به سی سال با ايشان بوده نقل میكرد كه: شيخ به من میفرمود:
« روح شخصی از علمای اهل معنا - كه ساكن يكی از شهرهای بزرگ ايران بود - را در برزح ديدم كه تأسف میخورد و مرتب بر زانوی خود میزد و میگفت: وای بر من، آمدم، و عملی خالص برای خدا ندارم!
از او پرسيدم كه چرا چنين ميكند؟ پاسخ داد: در ايام حيات، روزی با يكی از اهل معنا كه كاسب بود برخورد كردم، او مرا به برخی از خصوصيات باطنی خود متذكر ساخت، پس از جدا شدن از او تصميم به رياضت گرفتم، تا مانند آن شخص ديده برزخی پيدا كنم و به مكاشفات و مشاهدات غيبی دست يابم. مدت سی سال رياضت كشيدم تا موفق شدم، در اين هنگام مرگم فرا رسيد، اكنون به من میگويند: تا آن هنگام كه آن شخص اهل معنا تو را متذكر ساخت گرفتار هوای نفس بودی، و پس از آن تقريباً سی سال از عمر خود را صرف رسيدن به مكاشفات و رؤيت حالات برزخی كردی، اينك بگو: عملی كه خالص برای ما انجام دادهای كدام است؟!. »
خوب شدن برای خدا!
يكی از علمای معاصر كه خود استاد اخلاق و عرفان است، فرمودند كه:
از جناب شيخ رجبعلی درباره خودم سؤال كردم كه چگونهام؟
پاسخ داد:
« آقای حاج شيخ! دلت میخواهد خوب شوی ولی برای خودت! سعی كن برای خدا بخواهی خوب شوی »!!
آثار اخلاص
تكيه كلام شيخ اين جمله بود:
« من كان لله كان الله له » كسی كه صد در صد برای خدا كار كند خدا هم برای او خواهد بود
و میفرمود:
« تو برای خدا باش، خداوند و ملائكهاش برای توست. »
گاهی میفرمود:
« اگر انسان موفق به عملش هم نشود، صحبت آن اثر خوبی در روحيه شخص میگذارد. »
هدايت ویژه الهی از برکات اخلاص
شيخ يكی از بركات مهم اخلاص را برخورداری از هدايت ويژه الهی میدانست و بر اين اعتقاد به اين آيه كريمه استناد میكرد:
﴿ والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا : و کسانی که در راه ما کوشیده اند به یقین آنها را به راه های خود هدایت می کنیم. سوره عنکبوت آیه 69 ﴾ و در تبيين مطلب میفرمود:
« اگر تو برای خدا قيام كنی، تمام عوالم خلقت دليل راه تو هستند. چون كمالشان در فنای در تو می باشد، آنها میخواهند آن چه را در فطرت دارند تحويل دهند تا به كمال واقعی برسند، اگر انسان برای خدا قيام كند، همه عوالم وجود سر راه او صف میكشند، تا آن چه را در خود دارند به او عرضه كنند و راهنمای او باشند. »
شيخ برای برخورداری از هدايت ويژه الهی كه در واقع تربيت خاص اوست، بالاترين مراتب اخلاص را ضروری میدانست، بدين معنا كه انسان بايد از تلاشهای خود هيچ هدفی جز رضای خداوند متعال نداشته باشد، حتی كمال خود را هم در نظر نگيرد و در اين باره می فرمود:
« تا انسان كمال خود را در نظر دارد به حقيقت نمیرسد، آن چه در توان انسان است بايد در راه رسيدن به خدا به كار گرفته شود، كه در اين صورت خداوند متعال انسان را برای خود تربيت میكند. »
بوی خدا در عمل!
جناب شيخ تأكيد میكرد كه:
« وقتی خدا را شناختی، هر چه میكنی بايد خالصانه و عاشقانه باشد، حتی كمال خود را هم در نظر نگير، نفس بسيار زيرك و پيچيده است، و دست بردار نيست به هر نحو شده میخواهد خود را وارد كند.
انسان تا وقتی كه خود را میخواهد و توجه به خود دارد، كارهای او نفسانی است و اعمالش بوی خدا نمیدهد، ولی اگر خودخواهی را كنار گذاشت و خداخواه شد، كارهای او الهی میشود و اعمالش بوی خدا میدهد، و آن يك نشانی دارد كه در كلام سجاد عليه السلام آمده است كه میفرمايد:« و ما أطيب طعم حبك: چقدر محبت تو خوش طعم است. مناجات خمسة عشر- مناجات العارفین- مفاتیح الجنان» ».
غلبه بر شيطان!
يكی از بركات كار برای خدا غلبه بر شيطان است. شيخ در اين باره، میفرمود:
« كسی كه برای خدا قيام كند نفس با هفتاد و پنج لشگر و شيطان با جنود خود، برای از بين بردنش قيام میكنند ولی « جند الله هم الغالبون ». عقل هم دارای هفتاد و پنج لشگر است و نخواهد گذاشت بنده مخلص، مغلوب شود: ﴿ إن عبادي ليس لك عليهم سلطان: بدان که بر بندگان ( خالص) من دست نخواهی یافت. سوره حجر آیه 42 ﴾. اگر علاقه به غير خدا نداشته باشی، نفس و شيطان زورشان به تو نمیرسد، بلكه مغلوب تو میگردند. »
و می فرمود:
« در هر نفس كشيدن امتحانی است، ببين با انگيزه رحمانی آغاز میشود يا با انگيزه شيطانی آميخته میگردد! »
باز شدن چشم دل
جناب شیخ معتقد بود تا انسان به غیر خدا توجه دارد و غیر او را می خواهد در
واقع مشرک و دل او آلوده به زنگار شرک است و در این رابطه به آیه کریمه
( انما المشرکون نجس: همانا مشرکان پلیدند. سوره توبه آیه 28 )
تا وقتی كه غبار شرك بر آينه دل باشد، انسان نمیتواند با حقايق هستی آشنا شود. از اين رو شيخ میفرمود:
« تا انسان توجهش به غير خداست، نسبت به حقايق هستی نامحرم است و از باطن خلقت آگاه نيست. »
اما اگر انسان خالص شود، غبار شرك از آينه دل او زدوده شده و محرم راز آفرينش میگردد. جناب شيخ در اين باره میفرمود:
« اگر كسی برای خدا كار كند، چشم دلش باز میشود، اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آن چه را ديگران نمیبينند میبينيد، و آن چه را ديگران نمیشنوند شما میشنويد. »
بركات مادی و معنوی اخلاص
قرآن كريم تصريح میفرمايد كه اگر كسی اهل دنيا هم باشد بايد بداند كه اطاعت خدا از دنيای او نخواهد كاست، بلكه اطاعت خدا علاوه بر دنيا حيات طيبه جاويد را هم نصيب او خواهد كرد:
« من كان يريد ثواب الدنيا فعند الله ثواب الدنيا و الأخرة:
هركس ثواب دنيوی میخواهد ( بداند كه ) ثواب دنيوی و اخروی نزد خداوند است. سوره نساء آیه 134 »
به بيان ديگر، خداوند متعال همه چيز است، كسی كه خدا دارد همه چيز دارد. يكی از ارادتمندان جناب شيخ میگويد: شيخ از من پرسيد:
« شغل شما چيست؟ »
گفتم: نجار هستم.
فرمود:
« اين چكش را كه به ميخ میزنی به ياد خدا میزنی يا به ياد پول؟! اگر به ياد پول بزنی، همان پول را به تو میدهند و اگر به ياد خدا بزنی هم پول به تو میدهند و هم به خدا میرسی. »
برای خدا درس میدادم!
يكی از شاگردان شيخ از ايشان نقل میكند كه:
« در تشييع جنازه آيت الله بروجردی - رحمه الله عليه- جمعيت بسياری آمدند و تشييع باشكوهی شد، در عالم معنا از ايشان پرسيدم كه چطور از شما اين اندازه تجليل كردند؟ فرمود: تمام طلبهها را برای خدا درس میدادم. »
خدا كار ما را درست كرد!
يكی از ارادتمندان شيخ از ايشان نقل میكند كه فرمود:
« اسم فرزندم برای سربازی درآمده بود، میخواستم دنبال كار او بروم كه زن و مردی برای حل اختلاف نزد من آمدند، ماندم تا قضيه آن دو را فيصله دهم، بعد از ظهر فرزندم آمد و گفت: نزديك پادگان به چنان سردردی مبتلا شدم كه سرم متورم شد، دكتر معاينه كرد و مرا از خدمت معاف دانست، همين كه از پادگان بيرون آمدم، گويی اثری از ورم و سردرد نبود! »
شيخ در پايان اضافه كرد كه:
« ما رفتيم كار مردم را درست كنيم، خدا هم كار ما را درست كرد. »
احترام
احترام ويژه به سادات
به فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع) و سادات خيلی احترام میكرد. بارها ديده شد كه دست و پايشان را میبوسيد و به ديگران نيز توصيه میكرد كه به سادات احترام كنند.
سيد بزرگواری بود كه گه گاهی به ديدار شيخ میآمد. او به قليان عادت داشت، هنگامی كه برای او قليان آماده میكردند، شيخ با اين كه اهل دود نبود، برای آن كه سيد شرمنده نشود، نخست خودش نی قليان را به لب نزديك میكرد و وانمود میساخت كه قليان میكشد، آن گاه به سيد تعارف میكرد.
يكي از دوستان شيخ نقل میكند: روزی در فصل سرما، در محضر شيخ بودم فرمودند:
« بيا با هم برويم در يكی از محلههای قديم تهران »
با هم رفتيم در يكی از كوچههای قديمی، يك دكان خرابه بود و پير مردی از سادات محترم - كه مجرد بود- در آنجا زندگی میكرد و شبها همان جا میخوابيد و شغلش زغال فروشی بود.
معلوم شد شب گذشته، كرسی آتش گرفته و لباسها و بعضی از وسايل او سوخته بود، شرايط زندگی آن پير مرد به گونهای بود كه بسياری از مردم حاضر نيستند در چنين مكانهايی حضور پيدا كنند. شيخ با نهايت تواضع نزد او رفت و پس از احوال پرسی لباسهای نشسته و كثيف او را برای اصلاح و شستشو برداشت.
پير مرد گفت: آقا سرمايهام تمام شده و نمیتوانم ذغال فروشی كنم. جناب شيخ به من فرمود:
« چيزی به او بده كه سرمايه كارش كند. »
احترام به همه مردم
جناب شيخ نه تنها به سيدها، بلكه برای همه مردم احترام قايل بود. اگر كسی اشتباهی میكرد، او را در انظار ديگران سبك نمینمود. خطاهای كسی را به رخ او نمیكشيد و در ظاهر با او گرم میگرفت.
طبع شعر
جناب شيخ به اشعار عرفانی و اخلاقي بسيار علاقهمند بود. بيشتر وقت ها مواعظ شيخ آميخته با اشعار آموزنده بود و در اين ارتباط به شعرهای حافظ و مثنوی طاقديس خيلی اهميت میداد و هنگامی كه اشعار آنان خوانده میشد میگريست.
به مثنوی طاقديس خيلی علاقه داشت، و ميفرمود:
« اگر در همه شهر يك كتاب طاقديس ملااحمد نراقی بود، هر چه داشتم میدادم و آن كتاب را میخريدم. »
دكترابوالحسن شيخ، كه سال ها از نزديك با جناب شيخ آشنايی داشته میگويد: شيخ، حافظ شناس خوبی بود و اشعار حافظ را خوب تفسير میكرد.
شیخ در مورد حافظ می فرمود:
« حافظ از جنبه معنوی واقعاً كوتاهی و فروگذار نكرده، و آن چه كه لازمه بيان حقايق معنوی و ذوقيات عرفانی بوده در شعر او هست. »
شيخ به حافظ بيش از ديگر شاعران ارادت میورزيد و اشعار او را به زبان میآورد و حتی اگر میخواست كسی را تنبيه كند و يا هشدار دهد شعر حافظ میخواند.
خواندن اشعار با صدای خوش
دكتر فرزام در اين باره میگويد: مرحوم جناب شيخ اشعار را با لحن و آواز خوشی میخواندند، مثلاً گاهی اشعار مرحوم فيض كاشانی را میخواندند، مانند:
ز هر چه غير يار استغفرالله
ز بــــــــود مستعار استغفرالله
دمی كان بگذرد بی ياد رويش
از آن دم بی شمار استغفرالله
اين اشعار را میخواندند و رفقا را منقلب میكردند.
-
۱۳۸۷/۰۲/۱۴, ۲۱:۳۹ #6
سيره
اساتید و شاگردان
مقامات و كمالات معنوی جناب شيخ برای هر كس كه او را از نزديك میشناخت، يا پای صحبت آشنايان او نشسته بود، نيازی به توضيح ندارد.
اصلیترين سؤال در زندگی اين شخصيت بزرگ معنوی آن است كه: او چگونه به اين جايگاه والای انسانی دست يافت؟ و چگونه كسی كه از معلومات رسمی حوزه و دانشگاه بی بهره بود، به جايی رسيد كه نه تنها مردم كوچه و بازار، بلكه تحصيلكردگان حوزه و دانشگاه از بركات هدايتش بهره میبردند؟ و در يك جمله: راز جهش و موفقيت جناب شيخ چه بود؟ او در مكتب كدام استاد پرورش يافت، و مربی معنوی او كه بود؟
جناب شيخ، هر چند از دانستنیهای رسمی حوزه و دانشگاه بیبهره بود، ولی محضر برخی بزرگان علم و معرفت و معنويت را درك كرده بود. كسانی همچون مرحوم آيت الله محمدعلی شاه آبادی، استاد حضرت امام خمينی (ره)، مرحوم آيت الله ميرزا محمدتقی بافقی و مرحوم آيت الله ميرزا جمال اصفهانی سمت استادی وی را داشتند. همچنين جناب شيخ از درسهای دو عالم بزرگوار: آقا سيدعلی مفسر و سيدعلی غروی- مفسر و امام جماعت مسجدی در محله سلسبيل تهران- استفاده میكرد.
ايشان، در نتيجه همين تحصيلات غيررسمی، با قرآن كريم و احاديث اسلامی كاملاً آشنا شده بود و در مجالسی كه بر پا میداشت، قرآن و احاديث وادعيه را ترجمه و تفسير میكرد و معانی لطيفی از آنها ارائه مینمود، كه ديگران كمتر بدان توجه میكردند.
بنابراين آشنايی جناب شيخ با معارف اسلام، مرهون بهرهگيری از محضر اين بزرگان و امثال آنان بودهاست، ليكن مبدأ جهش و تحول معنوی او را بايد در جای ديگری جستجو كرد، كه آن نقطه عطفی در زندگی پرماجرای شيخ است، و اگر شيخ فرموده:
« من استاد نداشتم»
اشاره به اين نقطه است.
يكی از ارادتمندان جناب شيخ نقل میكند كه: ايشان میفرمود:
« من استاد نداشتم، ولی در جلسات مرحوم شيخ محمدتقی بافقی كه شبها در صحن مطهر حضرت عبدالعظيم (ع) برگزار میشد و ايشان سخنرانی میكرد شركت میكردم، او اهل باطن بود. يك شب نگاهی به مجلس كرد و خطاب به من فرمود: تو به جايی میرسی. »
شیخ شاگردان زیادی داشت، که آنها عبارت بودند از تحصیلکردکان دانشگاه و افراد تاجر و کاسب و افراد دیگر، که اسامی تعدادی از آنان به شرح زیر است:
مرحوم دکتر عبدالعلی گویا ( دکترای فیزیک هسته ای از فرانسه )،
جناب دکترعلی مدرسی ( دکترای فیزیک )،
جناب آقای دکتر حمید فرزام ( دکترای ادبیات فارسی )،
جناب مرحوم دکتر ابوالحسن شیخ ( پدرشیمی ایران )،
دکترهوشنگ ثباتی،
دکتر حاج حسن فرشچی ( مشهور به توکلی- دندانپزشک )،
دکتر میر مطهری،
مهندس فروغی زاده،
دکتر خوانساری،
دکتر محمد محققی،
مرحوم شيخ عبدالكريم حامد،
جناب آقای صنوبری،
جناب آقای شایسته،
جناب آقای حاج مهدی ابوالحسنی،
جناب آقای رستمیان،
جناب آقای پاچناری
وجناب سید حسن میرمالک.....
تحول معنوی
شبيه داستان حضرت یوسف
جناب شيخ در ديداری كه با حضرت آيت الله سيد محمدهادی ميلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است كه:
« در ايام جوانی ( حدود 23 سالگی ) دختری رعنا و زيبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلی! خدا میتواند تو را خيلی امتحان كند، بيا يك بار تو خدا را امتحان كن! و از اين حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر كن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدايا! من اين گناه را برای تو ترك میكنم، تو هم مرا برای خودت تربيت كن.»»
آنگاه دليرانه، همچون يوسف (ع) در برابر گناه مقاومت میكند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگريزد. اين كف نفس و پرهيز از گناه، موجب بصيرت و بينايی او میگردد. ديده برزخی او باز میشود و آن چه را كه ديگران نمیديدند و نمی شنيدند، میبيند و میشنود. به طوری كه چون از خانه خود بيرون میآيد، بعضی از افراد را بهصورت واقعی خود میبيند و برخی اسرار برای او كشف میشود.
از جناب شيخ نقل شدهاست كه فرمود:
« روزی از چهارراه «مولوی» و از مسير خيابان «سيروس» به چهار راه «گلوبندك» رفتم و برگشتم، فقط يك چهره آدم ديدم! »
مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارتی می کرد و می فرمود:
« من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می کنم و از آن چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن. »
ره صد ساله
دعای جوانی به دام افتاده كه: « خدايا مرا برای خودت تربيت كن » در آن فضای هيجان انگيز مستجاب شد، و جهشی در زندگی معنوی اين جوان سعادتمند پديد آورد، كه انسانهای ظاهربين و سطحینگر قادر به درك آن نيستند. رجبعلی با اين جهش، ره صد ساله را يك شبه طی كرد و شد:
« شيخ رجبعلی خياط ».
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
باز شدن چشم و گوش قلب، نخستين گام از تربيت الهی
در نخستين گام از تربيت الهی، چشم و گوش قلبی اين جوان باز شد و اينك در باطن جهان، و در ملكوت عالم چيزهايی میبيند كه ديگران نمیبينند و آواهايی میشنود كه ديگران نمیشنوند، اين تجربه باطنی، موجب شد كه شيخ اعتقاد پيدا كند كه: « اخلاص » موجب باز شدن چشم و گوش « دل » است، و به شاگردانش تأكيد میكرد:
« اگر كسی برای خدا كار كند چشم و گوش قلب او باز میشود. »
برای نمونه حدیثی از رسول خدا (ص) روایت شده که ایشان میفرمايند:
« ما من عبد إلا و في وجهه عينان يبصر بهما أمر الدنيا، و عينان في قلبه يبصر بهما أمر الآخره، فإذا أراد الله بعبد خيرا فتح عينيه اللتين في قلبه، فأبصر بهما ما وعده بالغيب، فآمن بالغيب علي الغيب؛
هيچ بندهای نيست جز اين كه دوچشم در صورت اوست كه با آن ها امور دنيا را می بيند و دو چشم در دلش كه با آنها امور آخرت را مشاهده میكند، هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد، دو چشم دل او را میگشايد كه به وسيله آنها وعدههای غيبی او را میبيند و با ديدههای غيبی به غيب، ايمان میآورد. »
هدایت ویژه الهی
جوان خياط پس از رهايی از دام نفس اماره و شيطان و باز شدن چشم و گوش دل، در صف بندگان شايسته قرار میگيرد و از اين پس گاهی در خواب و گاهی در بيداری، از الهامهای سازنده غيبی برخوردار میشود و ازهدايت ويژهای كه خاص مجاهدان راستين و با اخلاص است بهرهمند میگردد.
اين هدايت در حديث نبوی چنين تبيين شده است:
« إذا أراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين، و ألهمه رشده؛
هر گاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد او را در دين فقيه و آگاه گرداند و راه راست را به او الهام كند. »
یکی از برکات ارزشمند هدایت الهی، برای کسانی که تحت تربیت خاص او قرار دارند، آگاهی از عیبهای خویش است. در حدیثی از پیامبر اکرم ( ص ) آمده است:
« إذا أراد الله عزوجل بعبد خيرا فقهه في الدين، و زهده في الدنيا، و بصره بعيوب نفسه؛
هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد او را در دين فقيه و آگاه گرداند، به دنيا بی اعتنايش كند و بينای عيبهايش سازد. »
تاوان اندیشه مکروه
آيت الله فهری نقل میكند كه جناب شيخ به ايشان فرمود:
« روزی برای انجام كاری روانه بازار شدم، انديشه مكروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار كردم. در ادامه راه، شترهايی كه از بيرون شهر هيزم میآوردند، قطاروار از كنارم گذشتند، ناگاه يكی از شترها لگدی به سوی من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم آسيب میديدم. به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امری سرچشمه میگيرد و با اضطراب عرض كردم: خدايا اين چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: اين نتيجه آن فكری بود كه كردی.
گفتم: گناهی كه انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم كه به تو نخورد! »
فرزندت را برای خدا بخواه!
يك بار جناب شيخ فرمود:
« شبی ديدم حجاب دارم و نمیتوانم به محبوب راه يابم، پيگيری كردم كه اين حجاب از كجاست؟ پس از توسل و بررسی فراوان متوجه شدم كه در نتيجه احساس محبتی است كه عصر روز گذشته از ديدن قيافه زيبای يكی از فرزندانم داشتم!. به من گفتند: بايد او را برای خدا بخواهی! استغفار كردم... »
تو سير و همسايه گرسنه؟!
يكی از شاگردان شيخ می گويد: از ايشان شنيدم كه فرمود:
« شبی در عالم رؤيا ديدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم كه سبب اين رؤيا چيست؟ با عنايت خداوند متعال متوجه شدم كه موضوع رؤيا به همسايه ام ارتباط دارد. از خانواده خواستم كه جستجو كنند و خبری بياورند. همسايه ام شغلش بنايی بود، معلوم شد كه چند روز كار پيدا نكرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابيده اند؛ به من فرمودند: وای برتو! تو شب سير باشی و همسايه ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخيره داشتم! فوراً از بقال سر محل، يك عباسی قرض كردم و با عذرخواهی به همسايه دادم و تقاضا كردم هر وقت بيكار بودی و پول نداشتی مرا مطلع كن. »
حجاب غذا!
يكی از ارادتمندان شيخ درباره او نقل میكند كه: شبی در يكی از جلسات- كه در خانه یکی از دوستان شيخ بود- شیخ پيش از آن كه صحبت های خود را شروع كند احساس ضعف كرد و قدری نان خواست، صاحب خانه نصف نان «تافتون» آورد، ايشان آن را ميل كرد، و جلسه را آغاز نمود.
شب بعد فرمود:
« ديشب به ائمه (ع) سلام كردم ولی آنان را نديدم، متوسل شدم كه علت چيست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را که خوردی ضعفت برطرف شد، نصف ديگر را چرا خوردی؟!
مقداری از غذا كه برای بدن مورد نياز است، خوردنش خوب است، اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت است. »
مقامات معنوی شیخ
غرق در توحيد
حديث مشهوری است كه در نظر اهل فن به «حديث قرب نوافل» معروف است.
اين حديث را محدثان شيعه و سنی با اندك اختلافی از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كردهاند، متن حديث چنين است:
« قال الله عز و جل: ... ماتقرب إلي عبد بشيء أحب إلي مما افترضت عليه، وإنه ليتقرب إلي بالنافله حتي احبه، فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به، و بصره الذي يبصر به، و لسانه الذي ينطق به، ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته؛
خدای عز و جل فرمود: هيچ بندهای با وسيلهای كه نزد من محبوبتر باشد از آن چه بر او واجب كردهام، به من نزديك نشد. همانا او با «نافله» به من نزديك میشود تا آن جا كه او را دوست بدارم و چون دوستش بدارم، گوش او شوم كه با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبان او شوم كه با آن سخن گويد و دست او شوم كه با آن ضربه زند. اگر مرا بخواند، جوابش دهم و اگر از من خواهشی كند به او بدهم. »
مقصود از «نافله» در احاديث «قرب نوافل» كه انجام آن پس از «واجبات»، حركت انسان را به سوی كمال مطلق و مقصد اعلای انسانيت تسريع میكند، همه كارهای نيك و شايسته است.
بر اساس اين احاديث انسان میتواند از راه انجام كارهای نيك برای خداوند، گام به گام به كمال مطلق نزديك شود و در اوج عبوديت، چشمش جز برای خدا نبيند، گوشش جز برای خدا نشنود، زبانش جز برای خدا نگويد و قلبش جز برای خدا نخواهد.
به سخن ديگر، با ذوب كردن اراده خود در اراده خداوندی - به تعبيری كه در احاديث «قرب نوافل» آمده - خداوند چشم و گوش و زبان و قلب او گردد، و در نهايت به جوهر عبوديت كه همان ربوبيت است نايل شود.
به فرموده جناب شيخ:
« اگر چشم برای خدا كار كند میشود «عين الله»، و اگر گوش برای خدا كار كند میشود «اذن الله» و اگر دست برای خدا كار كند میشود «يدالله» تا میرسد به قلب انسان، كه جای خداست كه فرمودهاند: قلب المؤمن عرش الرحمن؛
قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است. »
و به فرمايش امام حسين عليه السلام:
« جعلت قلوب أولياءك مسكناً لمشيتك؛
خداوندا! قلب دوستانت را جايگاه مشيت و خواسته خود قرار دادی. »
بررسی دقيق و منصفانه احوالات شيخ، نشان میدهد كه پس از جهشی عظيم، كه در نتيجه پشت پا زدن به شهوت جنسی برای رضای خدا، در زندگی معنوی او پيش آمد، و در نتيجه تربيت الهی والهامها و امدادهای غيبی، به اين نقطه از كمالات معنوی دست يافت و شايد اين نكته، راز علاقه او به زمزمه اين اشعار بود:
در دبستان ازل حسن تو ارشادم كرد
بهر صيدم ز كرم لطف تو امدادم كرد
نفس بد سيرت من مايل هر باطل بود
فيض بخشی تو از دست وی آزادم كرد
يكی از شاگردان شيخ كه نزديك به سی سال با وی در ارتباط بوده میگويد:
به توصيه شيخ به ديدارآيت الله كوهستانی رفتم. مرحوم كوهستانی ضمن مطالبی، درباره شيخ فرمود:
مرحوم شيخ رجبعلی خياط هر چه داشت از توحيد داشت، او مستغرق در توحيد بود.
مقام فنا
دكتر حميد فرزام كه سال ها از محضر جناب شيخ استفاده كرده، ايشان را چنين توصيف میكند:
جناب شيخ رجبعلی نكوگويان (ره) عارفی وارسته و به خدا پيوسته بودند كه بر اثر تزكيه نفس و صفای باطن به مقام فانی فی الله و بقاء بالله نايل گشته بودند، و به بركت عمل به احكام شريعت و به فضل و عنايت پروردگار به سر منزل حقيقت واصل گرديده بودند.
عاشق خدا
يكی ديگر از شاگردان شيخ در توصيف او میگويد:
مرحوم شيخ از كسانی بود كه وجود او را خدا مسخر كرده بود، او غير از خدا نمیتوانست ببيند، او هر چه می دید خدا می دید، او هر چه میگفت از خدا میگفت اول و آخر كلامش خدا بود، چون عاشق خدا بود. او عاشق خدا و اهل بيت(ع) بود، هر چه میگفت از آنها میگفت. مقدسی، غير از عاشقی است. شيخ رجبعلی، عاشق بود. هنر او محبت خدا و كار برای خدا بود، كسانی كه در معنويات عاشق اند چشم هايشان نشان میدهد، چشم های او چشم معمولی نبود، گويا چيزی غير از خدا نمی ديد.
شيخ چنان عاشق خدا بود كه در محضرش غير از مكالمات ضروری حاضر نبود سخنی غير از محبوبش به ميان آيد.
بزرگترين منزلت!
شدت محبت به خدا و كمال اخلاص، جوان خياط را به منزلت كبری و مقصد اعلی رساند، و بدين ترتيب او - چنان كه در حديث آمده - از راهی جز راههای مرسوم به كمالات و مقامات اهل معرفت دست يافت.
در روايتی از امام صادق عليه السلام آمده است:
« إن اولي الألباب الذين عملوا بالفكرة حتي ورثوا منه حب الله - إلي أن قال-: فإذا بلغ هذه المنزلة جعل شهوته و محبته في خالقه، فإذا فعل ذلك نزل المنزله الكبري فعاين ربه في قلبه، و ورث الحكمته بغير ما ورثه الحكماء، وورث العلم بغير ما ورثه العلماء، و ورث الصدق بغير ما ورثه الصديقون. إن الحكماء ورثوا الحكمته باصمت، و إن العلماء ورثوا العلم بالطلب، و إن الصديقين ورثوا الصدق بالخشوع و طول العباده؛
خردمندان كسانی هستند كه انديشه را به كار گيرند تا بر اثر آن مخبت خدا را به دست آوردند - تا آن جا كه فرمود: چون به اين منزلت برسد خواهش و محبت خود را از آن آفريدگارش قراردهد و هرگاه چنين كند به بزرگترين منزلت دست يابد و پروردگارش را در دل خويش ببيند و حكمت را بيابد نه از طريقی كه حكما يافتند و دانش را نه از طريقی كه دانشمندان، و صدق را نه از راهی که صدیقان.
حکیمان حکمت را با خاموشی فرا چنگ آورده اند و دانشمندان دانش را با جستن و صديقان صدق را با خشوع و عبادت دراز مدت. »
راه يابی به تمام عوالم!
يكی از ارادتمندان شيخ كه سالهای طولانی در خلوت و جلوت با او بوده، در باره كالات معنوی شيخ چنين میگويد: در نتيجه شدت محبت به خداوند متعال و اهل بيت عليهم السلام حجابی ميان او و خدا نبود. به تمام عوالم راه داشت. با ارواحی كه در برزخ هستند از آغاز خلقت تاكنون صحبت میكرد. آنچه را هر كس در دوران عمر خود طی كرده، به محض اراده میديد و نشانههای آن را میگفت، آنچه اراده میكرد و اجازه میدادند آشكار میكرد.
ديدار ملكوت!
ديدن ملكوت آسمانها و زمين با ديده دل، مقدمه رسيدن به مرتبه والای يقين شهودی و يا عين اليقين است.
﴿ وكذالك نري إبراهيم ملكوت السموت و الأرض و ليكون من الموقنين. سوره انعام آیه 75 ﴾
« اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين شود.»
در حديث است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
« لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلی الملكوت؛
اگر نبود اين كه شيطانها برگرد دلهای آدميان میگردند، هر آينه انسانها ملكوت را میديدند. »
همه كسانی كه از دام نفس و شيطان رهايی يافته و حجابهای دل را به كناری زدهاند، میتوانند ملكوت آسمانها و زمين را مشاهده كنند، آنگاه در صف «اولوا العلم» و در كنار فرشتگان، شاهد يگانگی ذات مقدس حق باشند:
﴿ شهد الله أنه لآ إله إله هو و الملائكه و أولوا العلم ﴾.
« خداوند و فرشتگان و اولوا العلم گواهاند كه جز او خدايی نيست. »
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند كه: از مرحوم حاج مقدس پرسيدم كه اين حديث از پيامبر صلي الله عليه و آله درست است كه فرمود:
« لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلی الملكوت»؟
ايشان پاسخ داد: آری.
گفتم: شما ملكوت آسمانها و زمين را ميبينيد؟
پاسخ داد: خير، ولی «شيخ رجبعلی خياط» میبيند.
حالات شيخ در سن شصت سالگی
از مرحوم شيخ عبدالكريم حامد نقل شده است كه: شيخ در شصت سالگی از حالی برخوردار بود كه وقتی توجه میكرد هر چه میخواست میفهميد.
جناب آقای دکتر مدرسی ( شاگرد شیخ ) می گوید با تنی چند از اساتید دانشکده علوم که در جلسات هفتگی شیخ شرکت می کردیم سوالاتی از مسائل مشکل فیزیک می پرسیدم، شیخ میفرمود:
« می پرسم و جواب می دهم »
سپس سر فرود میکرد و لختی بعد برمی آورد و برای سوالات جوابی درست می آورد.
دکتر فرزام می گوید که بارها در حضور شاگردان به صراحت میفرمود:
« رفقا! خدا در حق من كرامت فرموده و من قالب برزخی اشخاص را میبينم. »
كمك به كارگر زحمتكش
دکتر فرزام می گوید : كارگر زحمتكش و درستكاری به نام «علی قضاتی» كه اهل آذربايجان بود، در منزل همسايگان محل و گاهی در خانه ما كار میكرد و مزد میگرفت. او در فصل زمستان و تابستان يك لباس بلند نظامی میپوشيد. جناب شيخ اصلاً او را نديده بودند. يك روز بدون مقدمه به من فرمودند:
« آن مرد قد بلندی كه لباس سربازی بر تن دارد و گاهی به منزل شما میآيد و كمك میكند، شخص عيالوار و مستمندی است، بايد بيشتر به او كمك بكنيد »!
همسر شما در امريكاست
فرزند جناب شيخ رجبعلی نقل میكند كه: مرحوم دكتر ابوالحسن شيخ ( پدر شیمی ایران ) درباره آغاز آشنايی خود با جناب شيخ اظهار میكرد: علت آشنايی من و مرحوم آقا شيخ رجبعلی خياط، موضوع گم شدن چند ماهه همسرم بود. هر چه گشتيم ايشان را پيدا نكرديم، به خيلی ها از اهل باطن مراجعه میكرديم، بی فايده بود. در اوج نگرانیها، شخصی آدرس منزل آقا شيخ رجبعلی را داد و بنده برای اولين بار به خدمت ايشان رسيدم. وقتی مرا ديد توجهی كرد و فرمود:
« همسر شما در امريكاست و تا دو هفته ديگر میآيد، ناراحت نباشيد. »
همين طور هم شد، همسرم آمريكا بود و آمد.
اثر تواضع با خلق برای خدا
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند: يكی از رفقا نقل كرد: وقتی آقا شيخ مرتضی زاهد را درون قبر گذاشته بودند جناب شيخ فرمودند:
« بلافاصله از جانب خدای متعال خطاب رسيد به نكيرين: شما اين بنده را به من واگذار كنيد، كاری به كار ايشان نداشته باشيد ... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود، ذرهای در خود احساس غرور نداشت. »
سخن گفتن با گياهان
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند كه: ايشان میفرمود:
« گياهان هم زنده هستند و حرف میزنند و من با آنها صحبت میكنم و آنها خواص خود را برای من میگويند. »
پاداش مخترع پنكه
يكی از شاگردان شيخ نقل كرد كه ايشان فرمود:
« روزی پنكه كوچكی برايم هديه آوردند، ديدم در دوزخ - برزخ - پنكهای جلوی مخترع آن گذاشتند. »
اين مكاشفه، تأييد كننده مفهوم رواياتی است كه دلالت میكند: هر چند كافران به بهشت نمیروند ولی اگر كارهای شايسته ای انجام داده باشند، بیپاداش نمیماند. در حديثی از رسول خدا (ص) آمده است كه فرمود:
« ما احسن محسن من مسلم و لا كافر الا اثابه الله. قيل: ما اثابه الكافر؟ قال: إن كان قد وصل رحماً، او تصدق بصدقه، او عمل حسنه، اثابه الله تعالي المال و الولد و الصحه و اشباه ذلك. قيل: و ما اثابتة في الآخره؟ قال: عذاب دون العذاب، و قرأ: (أدخلوا ءال فرعون اشد العذاب. سوره غافر آیه46)،
هر كس كار نيك كند، مسلمان باشد يا كافر؛ خداوند او را پاداش میدهد. عرض شد: پاداش دادن به كافر چگونه است؟ فرمود: اگر صله رحمی كرده باشد يا صدقهای داده باشد و يا كار نيكی انجام داده باشد، خدای تعالی به پاداش اين كارها به او ثروت و فرزند و سلامتی و مانند اينها دهد. عرض شد: در آخرت چگونه پاداشش دهد؟ فرمود عذابی كمتر به او بچشاند. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:« خاندان فرعون را به سختترين عذابها در آوريد. »».
كمك به مال باخته
پس از وفات شيخ، شخصی برای يكی از فرزندان او تعريف می كند كه: خانهام را فروخته بودم و میخواستم پولش را به بانك بسپارم كه بانك تعطيل شده بود. پول را به منزل بردم، شب هنگام پول به سرقت رفت. پيگيریهايم از طريق مراجعه به اداره آگاهی هم به جايی نرسيد. متوسل به امام زمان شدم، در شب چهلم در عالم رؤيا آدرس منزل جناب شيخ را من دادند. صبح زود در خانه شيخ آمدم و مشكل خود را گفتم، شيخ فرمود:
« من دعا نويس و فالگير نيستم اشتباه به شما گفتهاند! »
گفتم: به جدم شما را رها نمیكنم، شيخ مكثی كرد و مرا به داخل خانه برد، و بعد فرمود:
« برو ورامين، فلان منزل، در فلان روستا دو اتاق تو در تو هست، در اتاق دوم پول شما دست نخورده در دستمال ابريشمی قرمزی در كنار تنور است، پول را بردار و بيرون بيا، آنها تو را به نوشيدن چای دعوت میكنند ولی تو شتابان بازگرد. »
من به همان آدرسی- كه منزل خدمتكار خودم بود- مراجعه كردم، صاحب خانه تصور كرد همراه مأمور آگاهی هستم، به اتاق دوم رفتم، پول را با همان نشانه هايی كه شيخ داده بود برداشتم، صاحب خانه چای تعارف كرد، بر سر آن ها فرياد كشيدم و بيرون آمدم.
مجموع پولها يكصد تومان بود، نيمی از آن را خدمت شيخ آوردم و با گريه و زاری و سپاس آن را در مقابل او گذاشتم ولی ايشان نپذيرفت.
بهترين لذت من هنگامی بود كه شيخ با اصرار من بيست تومان را پذيرفت؛ اما نه برای خود، بلكه به من برگرداند و فرمود:
« چند خانواده بی بضاعت را معرفی میكنم كه دخترهايشان جهاز میخواهند، نبايد اين كار را به كسی واگذار كنی، خودت بايد بروی و آن چه برای آنها ضروری است تهيه كنی و در منزلشان تحويل دهی. »
و برای خود حتی يك ريال هم برنداشت!
بوی سيب سرخ
يكی از دوستان شيخ نقل میكند كه: همراه ايشان به كاشان رفتيم. عادت شيخ اين بود كه هر جا وارد میشد به زيارت اهل قبور میرفت. هنگامی كه وارد قبرستان كاشان شديم، شيخ گفت:
« السلام عليك يا أبا عبدالله (عليه السلام) »
چند قدم جلوتر رفتيم فرمود:
« بويی به مشامتان نمیرسد؟ »
گفتيم: نه! چه بويی؟
فرمود:
« بوی سيب سرخ استشمام نمیكنيد؟ »
گفتيم: نه!
قدری جلوتر آمديم به مسؤول قبرستان رسيديم، جناب شيخ از او پرسيد:
« امروز كسی را اينجا دفن كردهاند؟ »
او پاسخ داد: پيش پای شما فردی را دفن كردهاند و ما را سر قبر تازهای برد. در آن جا همه ما بوی سيب سرخ را استشمام كرديم. پرسيدم اين چه بويی است؟
شيخ فرمود:
« وقتی كه اين بنده خدا را در اين جا دفن كردند، وجود مقدس سيد الشهدا(ع) تشريف آوردند اين جا و به واسطه اين شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. »
پاداش خودداری از نگاه نامشروع
ديگری گفت: با تاكسی از ميدان سپاه - كنونی - پايين میآمدم، ديدم خانمی بلند بالا با چادر و خيلی خوش تيپ ايستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار كردم و به مقصد رساندم.
روز بعد كه خدمت شيخ رسيدم - گويا اين داستان را از نزديك مشاهده كرده باشد - گفت:
« آن خانم بلند بالا كه بود كه نگاه كردی و صورتت را برگرداندی و استغفار كردی؟ خداوند تبارك و تعالی يك قصر برايت در بهشت ذخيره كرده و يك حوری شبيه همان... »
آتش مال حرام!
شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود، فرزند شيخ كه در آن مجلس حضور داشت نقل میكند كه: من جلوی كار او را گرفتم، جادوگر هر چه كرد، نتوانست كاری انجام دهد، سرانجام متوجه شد كه من مانع كار او هستم و با التماس از من خواست كه: « نان مرا نبر» سپس قاليچهای گران بها به من هديه داد.
قاليچه را به خانه بردم، هنگامی كه پدرم آن را ديد فرمود:
« اين قاليچه را چه كسی به تو داده است كه از آن دود و آتش بيرون میآيد؟! زود آن را به صاحبش برگردان. »
من هم آن را پس دادم.
از كار افتادن گرامافون
يكی از فرزندان شيخ نقل میكند كه: با پدرم به جشن عروسی يكی از بستگان رفتيم، ميزبان كه متوجه آمدن شيخ شد، از جوانها خواست گرامافون را خاموش كنند، ما داخل مجلس شديم، جوانها آمدند ببينند چه كسی آمده كه آنها نبايد از گرامافون استفاده كنند. وقتی شيخ را نشان دادند، گفتند: ای بابا به خاطر او گرامافون را خاموش كنيم؟! و دوباره رفتند و آن را روشن كردند.
من نصف بستنی را خورده بودم كه پدرم به دست من زد كه:
« بلند شو برويم. »
من كه توجه نداشتم موضوع چيست، گفتم آقاجان من هنوز بستنيم را نخورده ام.
پدرم گفت:
« خيلی خوب، بلندشو. »
شنيدم همين كه ما از در خارج شديم گرامافون سوخت، يكی ديگر آوردند، آن هم سوخت، اين واقعه موجب شد كه ميزبان به صف ارادتمندان شيخ بپيوندد.
توسل جوان عاشق
يكی از دوستان شيخ میگويد: در سفری به مشهد همراه با جناب شيخ بوديم، در صحن مطهر امام رضا (ع) در كنار پنجره فولاد جوانی را ديديم كه فرياد میزد و با گريه و زاری امام را به مادرش سوگند میداد.
جناب شيخ به من گفت:
« برو به او بگو درست شد برو. »
من جلو رفتم و گفتم، جوان تشكر كرد و رفت. به جناب شيخ عرض كردم: جريان چه بود؟
فرمود:
« اين جوان عاشق دختری است می خواهد با او ازدواج كند، به او نمیدهند، آمده متوسل شده به حضرت رضا (ع)، حضرت فرمودند: درست شده، برود. »
عصبانی نشو!
يكی از شاگردان شيخ میگويد: روزی در بازار با يكی از متدينين بحث دينی و علمی داشتم، هر چه اقامه دليل كردم زير بار نرفت، قدری عصبانی شدم، ساعتی بعد خدمت شيخ رسيدم، تا مرا ديد نگاهی به من كرد و فرمود:
« با كسی تندی كردی؟ »
جريان را گفتم فرمود:
« در اين گونه موارد عصبانی نشو، شيوه ائمة اطهار را پيشه كن، اگر ديدی نمیپذيرد سخن را قطع كن. »
به ريشش چه كار داری؟
از قول يكی از شاگردان شيخ نقل شده كه: شبی وارد جلسه شدم، قدری دير شده بود و شيخ مشغول مناجات بود. چشمم كه به افراد جلسه افتاد، يكی را ديدم كه ريشش را تراشيده است، در دلم ناراحت شدم و پيش خود اعتراض كردم كه: چرا اين شخص ريشش را تراشيده است.
جناب شيخ كه رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف كرد و گفت:
« به ريشش چه كار داری؟ ببين اعمالش چگونه است، شايد يك حسنی داشته باشد كه تو نداری. »
اين را گفت و مجدداً مشغول دعا شد.
پاسخ وسوسه شيطان
فرزند شيخ نقل میكند كه : روزی همراه پدرم میرفتيم، ديدم دو خانم آرایش كرده و بی حجاب، يكی اين طرف پدرم میرود و ديگری در طرف ديگر، در دست هر يك فرفرهای بود، آنها به پدرم میگفتند: آشيخ فرفره ما را نگاه كن، كدام يك قشنگ میچرخد؟
من كوچك بودم و نمیتوانستم چيزی بگويم، پدرم اعتنايی نمیكرد، سرش پايين بود و لبخند میزد. چند قدم همراه ما آمدند ولی يك باره از نظر ناپديد شدند! از پدرم پرسيدم كه اينها كه بودند؟
پدرم فرمود:
« هر دو شيطان بودند. »
روش تربیتی شیخ
انسان سازی
جناب شيخ از تأثير نفس و قدرت سازندگی بالايی در تربيت جانهای مستعد برخوردار بود. يكی از شاگردان شيخ میگويد: روزی من و شيخ همراه مرحوم آيت الله محمدعلی شاهآبادی در ميدان « تجريش » میرفتيم، شيخ به آيت الله شاهآبادی خيلی علاقه داشت، شخصی به ما رسيد و از مرحوم شاهآبادی پرسيد: شما درست میگوييد، يا اين آقا؟ ( اشاره به شيخ )
آيت الله شاه آبادی فرمود: چه چيز را درست میگويد؟ چه میخواهی؟
آن شخص گفت: كدام يك از شما درست میگوييد؟
آيت الله شاهآبادی فرمود:
« من درس میگويم و ياد میگيرند، ايشان انسان میسازد و تحويل میدهد! »
هر چند اين سخن حاكی از نهايت تواضع و فروتنی اين عالم ربانی و عارف كامل است، ليكن بيانگر تأثير كلام و قدرت تربيت و سازندگی جناب شيخ نيز هست.
تأثیر کلام شیخ در تربیت نفوس
دكتر حميد فرزام، تأثير كلام و جاذبه جناب شيخ را چنين توصيف ميكند: استاد جلالالدين همايی، از استادان معروف دانشگاه تهران كه در علوم و معارف، خاصه ادبيات فارسی و عرفان و تصوف اسلامی از مشاهير زمان ما بود و سمت استادی بنده را داشتند، در شصت سالگی به حضور جناب شيخ رسيده بودند. زمانی كه من در هفده سالگی به حضور استاد همايی رسيدم، استاد، در همان زمان كتاب « التفهيم لا وائل صناعة التنجيم » نوشته ابوريحان بيرونی و «مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه » نوشته عزالدين محمود كاشانی را تصحيح كرده بودند و كتابهايی مانند « غزالی نامه » در احوال و آثار امام محمد غزالی به شيوه ای بسيار عالمانه تأليف نموده بودند، مقدمه مفصل ايشان بر كتاب « مصباح الهدايه » خود يك دوره كامل عرفان نظری و عملی است.
باری: اين مرد عارف در سن شصت سالگی استاد من بودند. طبق معمول، يك روز كه به خدمت جناب شيخ رسيدم فرمودند:
« استادت آقا جلاالدين همايی پيش من آمدند. من چند جمله به ايشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت محكم دستی بر پيشانی خود زدند و حديث نفس كردند و گفتند: عجب!! شصت سال راه را عوضی رفتم!! »
آری جاذبه جناب شيخ و تأثير كلام ايشان به حدی بود كه استاد همايی را با آن مقامات عاليه علمی و عرفانی، از خود بی خود میكرد، خدايشان بيامرزاد.
آخرين كلاس عرفان
در بعضی از جلسات دعا و نيايش كه گرم صحبت میشدند میفرمودند:
« رفقا! اين حرفهايی كه من به شما میزنم از آخرين كلاس عرفان است. »
و راستی همين طور بود.
يكی ديگر از شاگردان شيخ میگويد: درسهای شيخ مس را به طلا تبديل میكرد.
بنابراين، اولين نكته در تبيين سازندگی شيخ، كشف راز اثرگذاری او بر مخاطب و بيان شيوه تعليم و تربيت و روش سازندگی اين مرد الهی است.
تربیت با رفتار
از نظر روايات اسلامی اصلیترين شرط مؤثر افتادن تعليم و تربيت مربيان اخلاق، التزام عملی مربی به رهنمودهای خويش است. امير مؤمنان، علی (عليه السلام) در اين باره میفرمايد:
« من نصب نفسه للناس اماماً فعليه أن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، وليكن تأديبه بسيرته، قبل تأديبه بلسانه؛
هر كه خود را پيشوای مردم كند، بايد پيش از آموزش ديگران، به آموزش خويش بپردازد و پيش از آن كه (ديگران را) به گفتار، ادب كند بايد به رفتار خود تربيت نمايد. »
رمز اصلی تأثير نفس شيخ و قدرت سازندگی او، در به كار بستن اين توصيه اميرالمؤمنين (ع)، و دعوت به خدا از راه كردار، قبل از گفتار است.
شيخ اگر ديگران را به توحيد دعوت میكرد، خود ﴿ أرباب متفرقون: خدایان متفرق. سوره یوسف آیه 39 ﴾ و در رأس آنها، بت نفس خود را شكسته بود. اگر ديگران را به اخلاص در تمام كارها فرا میخواند، همه حركات و سكناتش برای خدا بود. اگر لحظهای غافل میشد، لطف حق به او مدد میرساند، به گونهای كه میگفت:
« هر سوزنی كه برای غير خدا به پارچه فرو كنم به دستم فرو میرود! »
و اگر ديگران را به محبت خدا دعوت میكرد، خود همچون پروانه، در آتش عشق خدا میسوخت. و اگر ديگران را به احسان و ايثار و خدمت به مردم دعوت میكرد، خود پيشگام بود، و اگر از «دنيا» به «پيرزنه» تعبير میكرد و ديگران را از محبت نسبت به آن برحذر میداشت، زندگی زاهدانه اش گواه بیرغبتی او به اين «عجوزه» بود، و سرانجام اگر ديگران را به مبارزه با هوای نفس، برای خدا دعوت میكرد، خود در خط اول اين جبهه قرار داشت و يوسف وار از آزمونی بس دشوار روسپيد بيرون آمده بود.
اخلاص، سفارش ویژه شیخ
يكی از اصلی ترين مسايلی كه شيخ در تعليم و تربيت شاگردان هميشه بر آن تأكيد داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقيده و عبادت، بلكه اخلاص در همه كارها.
یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:
« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!
گاه به چرخ خياطی خود اشاره میكرد و میفرمود:
« اين چرخ خياطی را ببينيد، همه قطعات ريز ودرشتش مارك مخصوص كارخانه را دارد ... میخواهند بگويند كوچكترين پيچ اين چرخ هم بايد نشان كارخانه ما را داشته باشد. انسان مؤمن هم همه كارهای او بايد نشان خدا را داشته باشد. »
در مكتب تربيتی شيخ، سالك قبل از انجام هر كاری بايد تأمل كند، اگر آن كار نامشروع است، برای خدا آنرا ترک کند و اگر مشروع است و انجام آن خوشايند تمايلات نفسانی نيست، آن را برای خدا انجام دهد، و اگر مشروع است و خوشايند نفس، ابتدا از ميل نفسانی خود استغفار كند، سپس آن كار را برای خدا انجام دهد.
روش جناب شيخ در سازندگی و تربيت شاگردان را میتوان به دو بخش تقسيم كرد: روش تربيتی در جلسههای عمومی، روش تربيتی در برخوردهای خصوصی.
جلسات عمومی
جلسات عمومی شيخ معمولا هفتهای يك بار در منزل خودش برگزار میشد. در جلسات عمومی شیخ حدود 200 نفر شرکت می کردند. همچنين بيشتر روزهای عيد ، ميلاد و روزهای شهادت معصومان (ع) مجلسی در منزل خود برقرار میكرد، ايام محرم و صفر و ماه مبارك رمضان نيز هر شب برنامه موعظه داشت. گاهی كه اين جلسه ها در منزل دوستان و به صورت دوره ای برگزار میشد، در حدود دو سال طول می كشيد.
جلسههای هفتگی معمولا شبهای جمعه بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء، به امامت جناب شيخ برگزار میشد. ايشان پس از نماز، در آغاز جلسه ابتدا چند بيت از اشعار مشتمل بر استغفار مرحوم فيض را با نوايی گرم میخواند:
زهر چه غير يار استغفر الله
زبود مستعار استغفر الله
دمی كآن بگذرد بی ياد رويش
از آن دم بی شماراستغفرالله
زبان كآن تر به ذكر دوست نبود
زسرش الحذار استغفر الله
سرآمد عمر و يك ساعت زغفلت
نگشتم هوشيار استغفر الله
جوانی رفت و پيری هم سرآمد
نكردم هيچ كــــار استغفر الله
يكی از شاگردان شيخ میگويد: اين ابيات را ايشان به گونهای ادا میكرد كه نمیتوانستيم جلوی گريه خود را بگيريم، و بعد يكی از مناجاتهای پانزده گانه منسوب به امام زينالعابدين (ع) را، با حالی كه قابل توصيف نيست، میخواند.
ديگری میگويد: درجلسات دعای شيخ كسی را نديدم كه مانند خود او اشك بريزد، واقعاً گريه او جگر سوز بود.
پس از پايان دعا و تقسيم چای، شروع به سخن گفتن و موعظه میكرد. جناب شيخ بسيار خوش بيان بود و در سخنرانیها تلاش میكرد يافتههای خود را از قرآن و احاديث اسلامی و حقايقی كه درباره آنها به يقين رسيده بود به ديگران منتقل كند.
تكيه كلامش در خطاب به حاضران « رفقا » بود و محورهای اصلی سخنان ايشان: توحيد، اخلاص، محبت به خدا، حضور دايم، انس با خدا، خدمت به خلق، توسل به اهل بيت(ع)، انتظار فرج، و تحذير از محبت دنيا، خودخواهی و هوای نفس بود.
آقای دكتر ثباتی درباره آغاز آشنايی خود با جناب شيخ و چگونگی جلسههای او میگويد: در سالهای آخر دبيرستان، توسط مرحوم دكترعبدالعلی گويا - دارای دكترای فيزيك اتمی از فرانسه- با جناب شيخ آشنا شدم و حدود ده سال كم و بيش در جلسات ايشان شركت میكردم. جلسه ايشان مجلسی بود مختصر، با تعدادی افراد محدود و خصوصی، جنبه عمومی نداشت، هرگاه جلسه پر جمعيت میشد و اشخاص نامحرم به جلسه میآمدند جلسه را موقتاً تعطيل میكرد؛ يعنی: دنبال مريد نبود.
در جلسات ايشان، جز چند كلمه صحبت و نصيحت و موعظه و سپس خواندن يك دعا چيزی نبود، صحبتها هم تقريباً تكراری بود ولی جلسه از بعد روحانی برخوردار بود كه انسان هر قدر از آن صحبتهای مشابه ومكرر میشنيد خسته نمیشد. شبيه قرآن كه انسان هر قدر تلاوت میكند، باز هم تازه و دلنشين است، صحبتهای ايشان هم صحبت تازه و مطبوع بود.
جلسه آن قدر روحانيت داشت كه كسی در آن، صحبت از مسايل مادی و دنيوی نمیكرد و اگر احياناً كسی صحبت از ماديات میكرد اطرافيان، از آن صحبتها احساس تنفر میكردند. صحبتهای جناب شيخ در باب « قرب به خدا » و « محبت به خدا » و « سير به سوی خدا » بود. ايشان قرب به خدا را در دو كلمه خلاصه میكرد؛ میگفت:
« بايد از حالا اوسا (استاد) را عوض كنی؛ يعنی: تاكنون هر كاری میكردی برای خودت میكردی، از اين به بعد هر كاری میكنی برای خدا بكن و اين نزديكترين راه به خداست « پای بر سر خود نه، يار را در آغوش آر».
همه خودهای انسان، از خود پرستی است، تا خداپرست نشوی به جايی نمیرسی:
گر ز خويشتن رستی با حبيب پيوستی
ورنه تا ابد میسوز كار و بار تو خام است
كارها را بايستی برای او بكنی، آن هم با محبت او؛ يعنی: او را دوست داشته باشی و اعمالت را به دوستی او انجام دهی، داشتن محبت به خدا، و انجام عمل برای خدا سر همه ترقيات معنوی بشر است، و اين در سايه مخالفت با نفس است، بنابراين تمام ترقيات بشر در مخالفت با نفس است، تا با نفس كشتی نگيری و زمينش نزنی، ترقی نمیكنی. »
درباره خودبينی میفرمود:
اين جا تن ضعيف و دل خسته میخرند
بازار خود فروشی از آن سوی ديگر است
و میفرمود:
« قيمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی قيمت تو بی نهايت است واگر دنيا رابخواهی قيمت تو همان است كه خواستهای.»
هی نگو دلم اين طور میخواهد، دلم آن طور میخواهد، ببين خدا چه میخواهد، وقتی مهمانی میدهی، هر كسی را كه خدا بخواهد دعوت میكنی يا هر كسی كه دلت بخواهد، تا وقتی پيرو خواهشهای دل باشی به جايی نمیرسی، دل خانه خداوند است، كسی ديگر را در آن راه نده، فقط بايستی خدا در دل تو باشد و حكومت كند و لاغير. از حضرت علی(ع) سؤال كردند از كجا به اين مقام رسيديد؟ فرمود:
« در دروازه دل نشستم و غير خدا را راه ندادم. »
پس از بيانات ايشان پذيرايی مختصری انجام میشد و سپس مناجات. مناجات ايشان بسيار شنيدنی و حالات ايشان ديدنی بود. دعا را ساده و به طور رسمی نمیخواند، بلكه يك معاشقه با محبوب بود. در مناجات چنان مجذوب معشوق بود كه گويی مادری فرزند گم شدهاش را میجويد، از ته دل گريه میكرد، ضجه میزد و با حضرت دوست گفتگو داشت.
گاهی احساس میشد كه در بين دعا مكاشفاتی دارد، به طوری كه علائم و آثارش در صحبتها و حالاتش نمايان میگشت. از اين كه رفقا مطابق انتظارش پيش نمیرفتند، سخت اندوهگين میشد، ميل داشت كه دوستان به زودی چشم بازكنند، ملائكه را ببينند، ائمه (ع) را ببينند. کسی که به زیارتی میرفت از او سؤال میکرد که:
« آيا آن وجود مبارك را ديدی؟ »
البته بعضیها هم موفق بودند و حالات معنوی خوبی پيدا كردند و مكاشفاتی هم داشتند، بقيه هم افتان و خيزان به دنبال ايشان میرفتند.
به هر حال مناجات ايشان شور و حالی داشت به طوری كه ديگران را هم سر حال میآورد، معانی دعاها را خوب میدانست، در عبارات دعا تكيه میكرد، گاهی تكرار میكرد، گاهی توضيح میداد، دعای يستشير و مناجات خمسه عشر را زياد میخواند، و عقيده داشت كه دعای يستشير معاشقه با محبوب است.
در ايام محرم كمتر صحبت میكرد، در عوض از كتاب طاقديس، مصيبت اهل بيت (ع) چند صفحه میخواند و گريه میكرد و سپس به مناجات میپرداخت.
تأكيد بر اطاعت خدا و مخالفت هوی
جناب شيخ معتقد بود كه حكمت آفرينش انسان، خلافت الهی و نمايندگی خداست و هر گاه او به اين مقصد برسد میتواند كار خدايی كند و راه رسيدن به آن، اطاعت از خدا و مخالفت با هوای نفس است، و در اينباره میفرمود:
« در حديث قدسی آمده:
يابن آدم! خلقت الأشياء لأجلك و خلقتك لأجلي؛
ای فرزند آدم! همه چيزها را برای تو آفريدم و تو را برای خودم آفريدم. »
« عبدي أطعني حتي أجعلك مثلی أو مثلی؛
بنده من از من اطاعت و فرمان برداری كن، تا تو را مانند خود يا مثل خود بگردانم. »
طبق اين احاديث، رفقا شما خليفه الله هستند، شما گلابی شاه ميوهايد، قدر خود را بدانيد و از هوای نفس پيروی نكنيد و فرمان خدا ببريد و به جايی میرسيد كه میتوانيد كار خدايی بكنيد. خدا همه عالم را برای شما، و شما را برای خودش آفريده است ببينيد كه چه مقام و منزلتی به شما عطا فرموده است. »
نقل است كه شيخ فرمود:
« از عدهای از علما و اهل معنا پرسيدم: خداوند انسان را برای چه آفريد؟ جواب قانع كنندهای نشنيدم. تا اين كه از آيت الله محمدعلی شاه آبادی سؤال كردم، ايشان فرمودند: خداوند انسان را برای نمايندگی خود خلق كردهاست: إني جاعل في الأرض خليفه. »
شيخ اعتقاد داشت كه تا انسان به مقام خلافت الهی نرسيده، آدم نيست و میفرمود:
« قاشق برای غذا خوردن است و فنجان برای چای نوشيدن و ... انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است. »
مكرر میفرمودند:
« خداوند به من كرامت كرده، شما هم كار خدايی انجام دهيد به شما هم میدهد، آقای بنا! آقای خياط! شما اين خشتی كه میگذاريد و اين سوزن كه میزنيد به عشق خدا بزن و حواست در خدا باشد، و اين لباس را كه متری صد تومان به تن داری، نگو: من متری صد تومان خریدهام، بگو: اين را خدا داده. معرف خدا باش نه معرف خود! »
رهنمودهای خصوصی
يكی از ويژگیهای برجسته استاد و مربی كامل، در سير و سلوك به سوی خداوند سبحان آن است كه رهنمودهای تربيتی او بر اساس نيازهای سالك در مراحل مختلف سلوك است، و اين اقدام در جلسههای عمومی و در حضور ديگران امكانپذير نيست.
پزشك هر قدر متخصص و با تجربه باشد، نمیتواند بيمارهايی را كه به او مراجعه میكنند با يك نسخه و يك دارو، درمان كند. هر بيماری برای درمان، نياز به دارويی خاص دارد. حتی ممكن است در مورد دونفر كه هر دو به يك بيماری مبتلا هستند به دلايلی دو نوع دارو تجويز شود. درمان بيماریهای «جان» نيز همين گونه است.
استاد اخلاق در واقع طبيب جان انسان است، او در صورتی میتواند بيماریهای اخلاقی را درمان كند كه اولاً بداند ريشه اصلی بيماری چيست؟ و ثانياً داروی مناسب درد را در اختيار داشته باشد.
پيامبران بزرگ الهی (ع) كه مربيان اصلی تربيت جانها هستند، به طور عموم از اين خصوصيت برخوردار بودند، و نه تنها نيازهای عمومی جامعه بشری را در زمينههای مختلف تشخيص میدادند، بلكه از نيازهای خصوصی هر يك از افراد امت خود نيز آگاهی كامل داشتند.
امام علی عليه السلام درباره اين خصوصيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله میفرمود:
« او طبيبی بود كه با دانش پزشكی خود گردش میكرد و به سراغ بيماران میرفت، داروها و لوازم پزشكی او از هر جهت آماده بود. و در موارد نياز مورد بهره برداری قرار میگرفت و جانهايی را كه به بيماری كوری، كری و گنگی گرفتار بودند را شفا میبخشيد، او با دارويش در جستجوی خانههای غفلت و جايگاههايی حيرت بود. »
عالمان ربانی كه جانشينان حقيقی پيامبران و اوصيای آنان هستند نيز از اين ويژگی برخوردارند، آنها كه به گفته اميرالمؤمنين عليهالسلام:
« هجم بهم العلم علی حقيقة البصيرة و با شروا روح اليقين؛
علم براساس بينش حقيقی به آنها روی كرده و روح يقين را يافتهاند. »
البته همان گونه كه در كلام امام عليهالسلام آمده است:
« اولئك و الله الأقلون عدداً، والآعظمون عندالله قدراً؛
تعداد آن علمای ربانی، كه نزد خداوند متعال از بزرگترين منزلتها برخوردارند، بسيار اندك است... »
اهميت مربی كامل
از مرحوم آيت الله ميرزا علی قاضی- رضوان الله تعالی عليه- نقل شده كه فرمودند:
« اهم آن چه در اين راه لازم است، استاد خبير و از هوا بيرون آمده و انسان كامل است، چنان چه كسی كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد، برای پيدا كردن استاد اين راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذارد تا پيدا نمايد، ارزش دارد. كسی كه به استاد رسيد، نصف راه را طی كردهاست.»
بررسی رهنمودهای خصوصی شيخ به شاگردانش نشان میدهد كه او در اثر مبارزه با نفس، اخلاص و امدادهای الهی، به مرتبهای از كمالات معنوی رسيده بود كه میتوانست دردهای روحی و نقاط كور و مشكل زايی را كه در زندگی ديگران پيش میآيد تشخيص دهد و با نسخهای مناسب، آنها را درمان كند. اين واقعيت برای هر كس كه با زندگی شيخ آشناست، يك امر روشن و بديهی است.
گناه و مصايب زندگی
جناب شيخ با بصيرت الهی و ديده برزخی، ارتباط كارهای ناشايست و گرفتاریهای زندگی را میديد و با بيان آن، گره از مشكلات و مصايب مردم باز میكرد و با بهره گيری از اين روش سازندگی، آنان را در جهت كمالات انسانی هدايت مینمود.
نسيه داده میشود حتی به شما
يكی از فرزندان شيخ میگويد: روزی مرحوم مرشد چلويی معروف خدمت جناب شيخ رسيد و از كسادی بازارش گله كرد و گفت: داداش! اين چه وضعی است كه ما گرفتار آن شديم؟
دير زمانی وضع ما خيلی خوب بود روزی سه چهار ديگ چلو میفروختيم و مشتریها فراوان بودند، اما يكباره اوضاع زير و رو شده مشتریها يكی يكی پس رفتند، كارها از سكه افتاده، و اكنون روزی يك ديگ هم مصرف نمیشود ...؟
شيخ تأملی كرد و فرمود:
« تقصير خودت است كه مشتریها را رد میكنی »!
مرشد گفت: من كسی را رد نكردم، حتی از بچهها هم پذيرايی میكنم و نصف كباب به آنها میدهم.
شيخ فرمود:
« آن سيد چه كسی بود كه سه روز غذای نسيه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بيرون كردی؟! »
مرشد سراسيمه از نزد شيخ بيرون آمد و شتابان در پی آن سيد راه افتاد، او را يافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلويی بر در مغازهاش نصب كرد و روی آن نوشت:
« نسيه داده میشود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود »!!
آزردن كودك
يكی از شاگردان بزرگوار شيخ گفت: فرزند دو سالهام - كه اكنون حدود چهل سال دارد - در منزل ادرار كرده بود و ماردش چنان او را زد كه نزديك بود نفس بچه بند بيايد. خانم پس از يك ساعت تب كرد، تب شديدی كه به پزشك مراجعه كرديم و در شرايط اقتصادی آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولی تب قطع نشد، بلكه شديدتر شد. مجدداً به پزشك مراجعه كرديم و اين بار چهل تومان بابت هزينه درمان پرداخت كرديم كه در آن روزگار برايم سنگين بود.
باری، شب هنگام جناب شيخ را در ماشين سوار كردم تا به جلسه برويم همسرم نيز در ماشين بود، جناب شيخ كه سوار شد، اشاره به خانم كردم و گفتم: والده بچههاست، تب كرده، دكتر هم برديم ولی تب او قطع نمیشود.
شيخ نگاهی كرد و خطاب به همسرم فرمود:
« بچه را كه آن طور نمیزنند، استغفار كن، از بچه دلجويی كن و چيزی برايش بخر، خوب میشود. »
چنين كرديم تب او قطع شد!.
آزردن شوهر
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند:
زنی بود كه شوهرش سيد و از دوستان جناب شيخ بود، او خيلی شوهر را اذيت میكرد. پس از چندی آن زن فوت كرد، هنگام دفنش جناب شيخ حضور داشت. بعد میفرمودند:
« روح اين زن جدل میكند كه: خوب! مردم كه مردم چطور شده!. موقعی كه خواستند او را دفن كنند اعمالش به شكل سگ درنده سياهی شد، همين كه خانم فهميد كه اين سگ بايد با او دفن شود، متوجه شد كه چه بلايی در مسير زندگی بر سر خود آورده، شروع كرد به التماس و التجاء و نعره زدن! ديدم كه خيلی ناراحت است لذا از اين سّيد خواهش كردم كه حلالش كند، او هم به خاطر من حلالش كرد، سگ رفت و او را دفن كردند! »
نارضايتی خواهر
يكی از فرزندان شيخ نقل میكند: مهندسی بود بساز و بفروش، يكصد دستگاه ساختمان ساخته بود، ولی به دليل بدهكاری زياد، شرايط اقتصادی بدی داشت، حكم جلبش را گرفته بودند. به منزل پدرم آمد و گفت نمیتوانم به خانهام بروم، خود را پنهان میكنم تا كسی مرا نبيند.
شيخ با يك توجه فرمود:
« برو خواهرت را راضی كن »!
مهندس گفت: خواهرم راضی است،
شيخ فرمود: « نه! »
مهندسی تأملی كرد و گفت: بله وقتی پدرم از دنيا رفت ارثيهای به ما رسيد، هزار و پانصد تومان سهم او میشد، يادم آمد كه ندادهام. رفت و برگشت و گفت: پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضايتش را گرفتم.
پدرم سكوت كرد و پس از توجهی فرمود:
« میگويد: هنوز راضی نشده ... خواهرت خانه دارد؟ »
مهندس گفت: نه، اجاره نشين است.
فرمود:
« برو يكی از بهترين خانههايی را كه ساختهای را به نامش كن و به او بده بعد بيا ببينم چكار میشود كرد. »
مهندس گفت: جناب شيخ ما دو شريك هستيم چگونه میتوانم؟
شيخ فرمود:
« بيش از اين عقلم نمی رسد، چون اين بنده خدا هنوز راضی نشده است. »
بالاخره آن شخص رفت و يكی از آن خانهها را به نام خواهرش كرد و اثاثيه او را در آن خانه گذاشت و برگشت.
شيخ فرمود: « حالا درست شد. »
فردای همان روز سه تا از آن خانهها را فروخت و از گرفتاری نجات پيدا كرد.
نارضايتی مادر
حكم اعدام چند نفر از جمله جوانی صادر شده بود، بستگان او نزد شيخ میروند و با التماس چارهای میجويند، شيخ میگويد:
« گرفتار مادرش است. »
نزد مادر وی رفتند، مادر گفت: هر چه دعا میكنم بی نتيجه است.
گفتند: جناب شيخ فرموده: « شما از او دلگير هستيد ».
گفت: درست است پسرم تازه ازدواج كرده بود، روزی پس از صرف غذا سفره را جمع كردم و ظرفها را در سينی گذاشتم، به عروسم دادم تا به آشپزخانه ببرد، پسرم سينی را از دست او گرفت و به من گفت: برای شما كنيز نياوردهام!
سرانجام مادر رضايت داد و برای رهايی فرزندش دعا كرد. روز بعد اعلام كردند: اشتباه شده، و آن جوان آزاد شد.
آزردن كارمند
در منزل يكی از ارادتمندان شيخ، چند نفر از اداره دارايی خدمت ايشان میرسند. يكی از آنها اظهار میدارد كه بدنم مبتلا به خارش شده و خوب نمیشود؟
شيخ پس از توجهی فرمود:
« زن علويهای را اذيت كردهای. »
آن شخص گفت: آخر اينها آمدهاند پشت ميز نشستهاند بافتنی میبافند، تا حرفی هم به آنها میزنيم گريه میكنند!
معلوم شد كه آن زن علويه در اداره آنها شاغل بوده و او با گفتار خود آن زن را آزرده است.
شيخ فرمود:
« تا او راضی نشود، بدن شما بهبود نمیيابد. »
مشابه اين داستان را يكی ديگر از شاگردان شيخ نقل كردهاست. او میگويد: در حياط منزل يكی از دوستان در حضور شيخ نشسته بوديم. يك صاحب منصب دولتی هم كه در جلسه شيخ شركت میكرد نشسته بود. او كه به دليل بيماری پايش را دراز كرده بود رو به شيخ كرد و گفت: جناب شيخ! من مدتی است به اين پا درد مبتلا شدهام سه سال است هر كاری میكنم نتيجه ندارد و داروها كار ساز نيست؟
شيخ مطابق شيوه هميشگی از حاضران خواست يك سوره حمد بخوانند، آنگاه توجهی كرد و فرمود:
« اين درد پای شما از آن روز پيدا شد كه زن ماشين نويسی را به دليل اين كه نامه را بد ماشين كردهاست توبیخ كردی و سر او داد زدی، او زنی علويه بود، دلش شكست و گريه كرد. اكنون بايد بروی و او را پيدا كنی و از او دلجويی كنی تا پايت درمان شود. »
آن مرد گفت: راست میگويی، آن خانم ماشيننويس اداره بود كه من سرش داد كشيدم و اشكهايش درآمد.
غصب حق پيرزن
يكی از شاگردان شيخ كه پس از صرف غذايی، حال معنوی خود را از دست میدهد، از شيخ ياری میخواهد، شيخ ميفرمايد:
« آن كبابی كه خوردهای، فلان تاجر پولش را داده كه حق پيرزنی را غصب كردهاست. »
اهانت به ديگران (دشنام)
يكی از شاگردان شيخ میگويد: يك روز با جناب شيخ و چند نفر در كوچه امامزاده يحيی در حال عبور بوديم كه يك دوچرخه سوار با يك عابر پياده برخورد كرد، عابر به دوچرخه سوار اهانت كرد و گفت: «خر!»
جناب شيخ گفت:
« بلافاصله باطن خودش تبديل به خر شد »!!
يكی ديگر از شاگردان از ايشان نقل میكند كه فرمود:
« روزی از جلوی بازار عبور میكردم و ديدم يك گاری اسبی در حال حركت بود و شخصی هم افسار يابويی كه گاری را میكشيد در دست داشت. ناگهان عابری از جلوی گاری گذشت، گاريچی داد زد: يابو! ديدم گاريچی نيز تبديل به يابو شد، و افسار دو تا شد!! »
بیرحمی به حيوان
در اسلام بیرحمی حتی نسبت به حيوانات نكوهش شدهاست. مسلمان حق ندارد حيوانی را بيازارد و يا حتی به آن ناسزا بگويد! و از اين رو پيامبر اكر (ص) در حديثی میفرمايد:
« لو غفر لكم ما تأتون إلي البهائم لغفر لكم كثيراً؛
اگر ستمی كه بر حيوانات میكنيد بر شما بخشيده شود بسياری از گناهان شما بخشوده شدهاست. »
با اين كه كشتن حيوانات حلال گوشت برای مصرف، از نظر اسلام جايز است در عين حال ذبح آنها آدابی دارد، كه تا حد ممكن، حيوان كمتر رنج ببيند. يكی از آداب ذبح اين است كه نبايد حيوان را در برابر چشم حيوانی مانند او سر بريد.
چنان كه امام علی (ع) فرمود:
« لاتذبح الشاه عند الشاه و لا الجزور عند الجزور و هو ينظر إليه؛
گوسفند را نزد گوسفند و شتر را نزد شتر ذبح نكن در حالی كه به او مینگرد. »
بنابر اين سر بريدن بچه حيوانات نزد مادرشان به شدت نكوهيده و حاکی از نهايت سنگدلی و بیرحمی است، و آثار ويرانگری بر زندگی انجام دهنده آن خواهد داشت.
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند: سلاخی نزد جناب شيخ آمد و عرض كرد: بچهام در حال مردن است، چه كنم؟
شيخ فرمود:
« بچه گاوی را جلوی مادرش سربريدهای. »
سلاخ التماس كرد بلكه برای او كاری انجام دهد.
شيخ فرمود:
« نمیشود، میگويد: بچهام را سر بريده، بچهاش بايد بميرد »!
اساس خودسازی
اساس خودسازی، توحيد است
«فلاح» در حقيقت جامع همه كمالات انسانی است و راه رسيدن به آن از ديدگاه قرآن كريم، خودسازی و تزكيه نفس است. خداوند متعال پس از سوگندهای متعدد تأكيد میفرمايد:
﴿ قدأفلح من زكها. سوره شمس آیه 9 ﴾
« كسی به «فلاح» رسيد كه تزكيه نفس كرد. »
همه آن چه پيامبران الهی از جانب خداوند متعال برای هدايت انسان آوردهاند، مقدمه «فلاح» و شكوفايی استعدادهای انسانی است. مسأله اصلی در تزكيه نفس، آن است كه انسان دريابد خودسازی را از كجا بايد آغاز كند، و اساس خود سازی چيست؟
از نظر انبيای الهی، اساس خودسازی و نخستين گام در راه تزكيه نفس «توحيد» است، از اين رو نخستين پيام همه پيامبران كلمه «لا إله إلا الله» بود:
﴿ و مآ أرسلنا من قبلك من رسول إلا نوحي إليه أنه لآ إله إلآ انا فاعبدون. سوره انبیاء آیه 25 ﴾
« و ما پيش از تو هيچ پيامبری نفرستاديم مگر آن كه به او وحی میفرستاديم كه خدايی جز من نيست، پس مرا بپرستيد. »
نخستين سخن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز با مردم اين بود كه:
« يا أيها الناس! قولوا لا إله إلا الله، تفلحوا؛
هان ای مردم! بگويید: «لا إله إلا الله» تا رستگار شويد. »
از سويی، تنها، گفتن كلمه توحيد كارساز نيست، و آنچه اساس خودسازی و موجب «فلاح» و رستگاری و شكوفايی كمالات انسانی است، حقيقت توحيد و موحد شدن حقيقی انسان است.
نشانه آن كه انسان به حقيقت توحيد - به مفهوم واقعی و كامل آن - رسيده این است كه میتواند همچون فرشتگان الهی، در كنار ذات خداوندی شاهد و گواه يگانگی حضرت حق جل و علا باشد:
﴿ شهد الله أنه لآ إله إلا هو و الملائكه و أولوا العلم ﴾
«خداوند، فرشتگان و صاحبان دانش گواهاند كه خدايی جز او نيست ».
يكی از شاگردان شيخ درباره او میگويد: خدايش رحمت كند! تمام همتش در تحصيل لا إله إلا الله، و همه گفتارش برای رسيدن به حقيقت اين كلمه طيبه بود.
و ديگری میگويد: شيخ متخصص در اين رشته بود. و با تمام توان تلاش میكرد آن چه را يافته به ديگران منتقل كند و شاگردان را به مرتبه توحيد شهودی برساند.
شيخ میفرمود:
« اساس خودسازی، توحيد است. هر كس بخواهد ساختمانی بنا كند، ابتدا بايد زيرسازی او درست باشد، اگر پايه، محكم و اساسی نبود، آن بنا قابل اطمينان نيست، سالك بايد سير و سلوك خود را از توحيد آغاز كند، نخستين سخن همه پيامبران كلمه « لا اله الا الله » بوده است. تا انسان حقيقت توحيد را درك نكند و باور نكند كه در وجود، چيزی جز خداوند منشأ اثر نيست، و همه چيز جز ذات مقدس حق فانی است، به كمالات انسانی دست نخواهد يافت. با درك حقيقت توحيد، انسان با همه وجود متوجه آفريدگار خواهد شد. »
همچنين میفرمود:
« اگر بخواهی خدا تو را صدا كند قدری معرفت پيدا كن و با او معامله كن. »
« وقتی میگوييم: « لا اله الا الله » بايد راست بگوييم. تا انسان خدايان دروغين را كنار نگذارد نمیتواند موحد باشد و در گفتن لا اله الا الله راستگو باشد، «اله» چيزی است كه دل انسان را بربايد، هر چيز كه دل او را ربود، خدای اوست وقتی می گوييم: لا اله الا الله، بايد حيران او باشيم. »
« همه قرآن به كلمه لا اله الا الله باز میگردد و انسان بايد به جايی برسد كه در قلب او چيزی جز اين كلمه، نقش نبندد و هر چه غير اوست رخت بربندد: ﴿ قل الله ثم ذرهم: بگو آن خداست سپس آنها را واگذار. سوره انعام آیه 91 ﴾ ».
« انسان درخت توحيد است، ميوه اين درخت ظهور صفات خدايی است، و تا اين ثمر را نداده كامل نيست، حد كمال انسان اين است كه به خدا برسد؛ يعنی: مظهر صفات حق شود. سعی كنيد صفات خدايی در شما زنده شود. او كريم است شما هم كريم باشيد. او رحيم است شما هم رحيم باشيد. او ستار است شما هم ستار باشيد ... »
« آن چه به درد انسان میخورد صفات خدايی است، هيچ چيز ديگر برای انسان كارساز نيست، حتی اسم اعظم! »
« اگر در توحيد مستغرق باشی، هر لحظه از عنايتهای خاص حق تعالی بهرهمند میشوی كه در لحظه قبل برخوردار نبودهای، عنايتهای حق هر دم تازگی خواهد داشت. »
شرك زدايی
شركت زدايی از جان و دل، نخستين گام در راه رسيدن به حقيقت توحيد است. از اين رو، در شعار اصلی توحيد؛ يعنی: « لا اله الا الله » نفی خدايان دروغين، بر اثبات خدای راستين تقدم يافته است.
شرك در برابر توحيد، اعتقاد به نيروهای خيالی و مؤثر بودن آنان در هستی و پرستش آنان در برابر مؤثر حقيقی؛ يعنی: خداوند يكتاست.
مشرك كسی است كه جز خدای يكتا، ديگری را نيز در هستی مؤثر میداند و از غير او اطاعت میكند، گاه جمادات را میپرستد، گاه از زورمداران اطاعت میكند و گاه بنده هوای نفس خويش است و گاه هر سه را بردگی مینمايد.
از نظر اسلام هر سه نوع شرك مذكور نكوهيده است، و برای رسيدن به حقيقت توحيد، راهی جز شرك زدايی به مفهوم مطلق آن نيست.
نكته مهم و قابل توجه اين است كه خطرناكترين گونه شرك، شرك به معنای سوم؛ يعنی: پيروی از هوای نفس است. اين شرك سر منشأ موانع شناخت عقلی و قلبی و سرآغاز شرك به معنای اول و دوم است:
﴿ افرءيت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشوه فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون:
آيا ديدهای آن كس را كه هوس خود را خدای خود گرفته و خداوند او را با اين كه میداند، گمراه كرده، و برگوش و دلش مهر زده، پس بعد از خدا چه كسی او را هدايت میكند؟ آيا هوشيار نمیشويد! سوره جاثیه آیه 23 )
و بر اين اساس، جناب شيخ بت نفس را خطرناكترين آفت توحيد میدانست و میفرمود:
« همه حرفها سر آن بت بزرگ است كه در درون توست. »
با نفست كشتی بگير!
يكی از كشتی گيرهای معروف آن زمان به نام « اصغر آقا پهلوان » نقل كرده كه: يك روز مرا بردند نزد جناب شيخ. ايشان زد به بازوی من و فرمود:
« اگر خيلی پهلوانی با نفس خود كشتی بگير»!
در حقيقت شكستن بت نفس اولين و آخرين گام در زدودن شرك و رسيدن به حقيقت توحيد است.
مسافرتی برای گفتن يك نكته
آيت الله فهری از مرحوم حاج غلام قدسی نقل كردند: سالی جناب شيخ به كرمانشاه آمد، يك روز به من فرمود: به منزل سردار كابلی برويم، رفتيم و نشستيم. من جناب شيخ را معرفی كردم، مدتی به سكوت گذشت، مرحوم سردار كابلی فرمود: جناب شيخ! چيزی بفرماييد كه استفاده كنيم.
جناب شيخ فرمودند:
« چه بگويم به كسی كه اعتمادش به معلومات و مكتسبات خودش بيش از اعتمادش به فضل خداست. »
مرحوم سردار كابلی ساكت نشسته بود، لحظاتی گذشت، عمامه از سر برداشت و روی كرسی گذاشت و سرش را آن قدر به ديوار كوبيد كه من به حالش رقت كردم، خواستم مانع شوم، شيخ نگذاشت و گفت:
« ... من آمدهام كه اين حرف را به او بگويم و برگردم »!
هزار بار استغفار كن!
يكی از فرزندان شيخ نقل میكند: شخصی از اهل هندوستان به نام «حاج محمد» همه ساله يك ماه میآمد ايران. در راه مشهد برای نماز از قطار پياده میشود و در گوشهای به نماز میايستد، موقع حركت قطار، هر چه دوستش فرياد میزند كه: « سوار شو! قطار راه میافتد! » اعتنا نمیكند و با قدرت روحی كه داشته، نيم ساعت مانع از حركت قطار میشود. وقتی از مشهد بر میگردد و خدمت شيخ میرسد، جناب شيخ به او میگويد:
« هزار بار استغفار كن! »
گفت: برای چه؟
شيخ فرمود:
« كار خطايی كردی! »
گفت: چه خطايی؟ به زيارت امام رضا رفتيم، شما را هم دعا كرديم.
شيخ فرمود:
« قطار را آن جا نگه داشتی. خواستی بگويی من بودم كه ...! ديدی شيطان گولت زد، تو حق نداشتی چنين كنی! »
راه رسيدن به حقيقت توحيد
اکنون سوال اساسی این است که انسان چگونه میتواند خود را شرك زدايی كند، و با شكستن بت نفس، ريشه شرك پنهان و آشكار را در وجود خود بخشكاند و به زلال توحيد ناب دست يابد؟
پاسخ جناب شيخ اين است كه:
« به نظر حقير اگر كسی طالب راه نجات باشد و بخواهد به كمال واقعی برسد و از معانی توحيد بهره ببرد، بايد به چهار چيز تمسك كند: اول: حضور دايم، دوم: توسل به اهل بيت (ع)، سوم: گدايی شبها، و چهارم: احسان به خلق. »
محبت
محبت، كيميای خودسازی
محبت، كيميای خودسازی و سازندگی است، عشق به خداوند متعال همه زشتیهای اخلاقی را يك جا درمان میكند، و همه صفات نيكو را يك جا به عاشق هديه میدهد. كيميای عشق، چنان عاشق را جذب معشوق میكند كه هرگونه پيوند او را با هر كس و هر چيز جز خدا قطع مینمايد.
در مناجات محبين منسوب به امام زينالعابدين (ع) آمده است:
« الهی من ذا الذی ذاق حلاوه محبتك فرام منك بدلاً و من ذا الذی انس بقربك فابتغی عنك حولاً؛
خدای من! كيست كه شيرينی محبت را چشيد و يار ديگری برگزيد؟ و كيست كه به قرب و نزديكی تو انس گرفت و جدايی تو را طلبيد؟!»
عشق جذاب است و چون درجان نشست
هم در دل را ز غير دوست بست
و در روايتی منسوب به امام صادق عليه السلام آمده است:
« حب الله إذا أضاء علی سر عبد أخلاه عن كل شاغل، وكل ذكر سوی الله ظلمه، و المحب أخلص الناس سراً لله تعالی، و أصدقهم قولاً، و أوفاهم عهداً؛
نور محبت خدا هرگاه بر درون بنده ای بتابد، او را از هر مشغله ديگری تهی گرداند، هر يادی جز خدا تاريكی است. دلداده خدا مخلص ترين بنده خداست و راستگوترين مردمان و وفادارترين آنها برعهد و پيمان. »
كيميای حقيقی، تحصيل خود خدا
درباره كيمياگری محبت خدا و كيميای حقيقی، داستان جالبی از جانب شيخ نقل شده كه فرمود:
« زمانی دنبال علم كيميا بودم، مدتی رياضت كشيدم تا به بن بست رسيدم و چيزی دستگيرم نشد، سپس در عالم معنا اين آيه عنايت شد كه: من كان يريد العزه فلله العزه جميعا: هر کس سربلندی می خواهد سربلندی یکسره از آن خداست. سوره فاطر آیه 10
عرض كردم: من علم كيميا میخواستم.
عنايت شد كه: علم كيميا را برای عزت می خواهند و حقيقت عزت در اين آيه است؛ خيالم راحت شد. »
چند روز بعد از اين جريان دو نفر [اهل رياضت] به در منزل مراجعه و جويای بنده شدند، پس از ملاقات گفتند: دو سال است در زمينه علم كيميا تلاش كردهايم و به بن بست رسيدهايم، متوسل به حضرت رضا (ع) شدهايم ما را به شما حواله دادهاند!
شيخ تبسم كرد و داستان فوق را برای آنان تعريف كرد و افزود:
« من برای هميشه خلاص شدم، حقيقت كيميا، تحصيل خود خداست. »
شيخ گاهی در اين باره، اين جمله از دعای عرفه را برای دوستان میخواند:
« ماذا وجد من فقدك و ما الذی فقد من وجدك؛
كسی كه تو را نيافت چه يافت و آن كه تو را يافت چه نيافت؟ »
بزرگترين هنر شيخ
مهمترين ويژگی جناب شيخ و بزرگترين هنر او، دست يافتن به « كيميای محبت» خداست. شيخ در اين كيمياگری تخصص داشت و بيترديد، او يكی از بارزترين مصاديق:
﴿ يحبهم و يحبونه: او دوستشان دارد و آنها هم او را دوست دارند. سوره مائده آیه 54 ﴾ و ﴿ والذين ءامنوا أشد حبا لله: آنها که اهل ایمان اند کمال محبت و دوستی را فقط به خداوند می ورزند. سوره بقره 165﴾ بود، و هركس به او نزديك میشد بهرهای از كيميای محبت میبرد.
جناب شيخ میفرمود:
« محبت به خدا، آخرين منزل بندگی است، محبت فوق عشق است، عشق عارضی است و محبت ذاتی، عاشق ممكن است از معشوق خود منصرف شود ولی محبت اين گونه نيست، عاشق اگر معشوقش ناقص شد و كمالات خود را از دست داد ممكن است عشق او زايل شود، ولی مادر به بچه ناقص خود هم محبت و علاقه دارد. »
و میگفت:
« میزان ارزش اعمال، میزان محبت عامل به خداوند متعال است. »
شيرين و فرهاد
گاه برای تقریب ذهن شاگردان، به داستان شيرين و فرهاد مثال میزد و می فرمود:
« فرهاد هر كلنگی كه میزد به ياد شيرين و به عشق او بود. هركاری انجام میدهی تا پايان كار بايد همين حال را داشته باشی، همه فكر و ذكرت بايد خدا باشد، نه خود! »
خدا مشتری ندارد!
گاه شيخ برای مشتری پيدا كردن برای خدا! میفرمود:
« امام حسين عليه السلام مشتری زيادی دارد، ممكن است امامهای ديگر هم همين طور باشند، ولی خدا مشتری ندارد! من دلم برای خدا میسوزد كه مشتریهايش كم است، كمتر كسی میآيد بگويد: كه من خدا را میخواهم و میخواهم با او آشنا شوم. »
گاه میفرمود:
« در حالی كه تو به خداوند محتاجی، خداوند عاشق توست »!
در حديث قدسی آمده است:
« يا ابن آدم! إني احبك فانت ايضاً احببني؛
ای انسان! من تو را دوست دارم تو نيز مرا دوست بدار. »
گاه میفرمود:
« يوسف خوش هيكل است، اما تو نگاه كن ببين آن كه يوسف را آفريد چيست، همه زيبايی ها مال اوست. »
درس عاشقی بده!
يكی از ارادتمندان شيخ نقل میكند: مرحوم شيخ احمد سعيدی، كه مجتهدی مسلم و استاد مرحوح آقای برهان در درس خارج بود، روزی به من گفت: خياطی در تهران سراغ دارای كه برای من يك قبا بدوزد؟ من جناب شيخ را معرفی كردم و آدرس او را دادم.
پس از مدتی او را ديدم، تا نگاهش به من افتاد، گفت: با ما چه كردی؟! ما را كجا فرستادی؟!
گفتم: چطور، چه شده؟!
گفت: اين آقايی كه به من معرفی كردی رفتم خدمتش كه برای قبا بدوزد، هنگامی كه اندازه میگرفت از كارم پرسيد، گفتم: طلبه هستم.
گفت:
« درس میخوانی يا درس میدهی؟ »
گفتم: درس میدهم.
گفت:
« چه درسی میدهی؟ »
گفتم: درس خارج.
شيخ سری تكان داد و گفت:
« خوب است، اما درس عاشقی بده! »
اين جمله نمیدانم با من چه كرد! اين جمله مرا دگرگون كرد!.
عشق ز پروانه بياموز!
يكی از شاگردان شيخ از قول ايشان نقل میكند كه فرمود:
« شبی من گرم او( خدا) و مشغول مناجات تضرع و راز و نياز با معشوق بودم. ديدم پروانهای آمد دور چراغ - گردسوزهای سابق- هی گردش كرد تا يك طرف بدن خود را به چراغ زد و افتاد، اما جان نداد، با زحمت زياد مجدداً خود را حركت داد و آمد و آن طرف بدنش را به چراغ زد و خود را هلاك كرد، در اين جريان به من الهام كردند: فلانی! عشق بازی را از اين حيوان ياد بگير، ديگر ادعايی در وجودت نباشد، حقيقت عشق بازی و محبت به معشوق همين بود كه اين حيوان انجام داد. من از اين داستان عجيب درس گرفتم، حالم عوض شد ... »
مبادی محبت خدا
معرفت خدا
اصلی ترين مبدأ محبت خداوند متعال، معرفت اوست. امكان ندارد انسان خدا را بشناسد و عاشق او نشود:
گرش ببينی و دست از ترنج بشناسی
روابود كه ملامت كنی زليخا را
امام حسن مجتبی عليه السلام میفرمايد:
« من عرف الله أحبه؛
هركس كه خدا را بشناسد او را دوست میدارد. »
پرسش اساسی در اين باره اين است كه كدام معرفت، موجب محبت خداست؟ معرفت برهانی، يا شناخت شهودی؟
جناب شيخ میفرمود:
« تمام مطلب اين است كه تا انسان معرفت شهودی نسبت به خدا پيدا نكند عاشق نمیشود، اگر عارف شد میبيند كه همه خوبيها در خدا جمع است ﴿ ءآلله خير أما يشركون: آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک میگردانند. سوره نمل آیه 59 ﴾ در اين صورت محال است انسان به غير خدا توجه كند. »
قرآن كريم از دو طايفه نام میبرد، كه معرفت آنها نسبت به حضرت حق - جل و علا- معرفت شهودی است: يكی « ملائكه » و ديگری « اولواالعم »:
﴿ شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملكه و أولوا العلم:
خداوند گواه است كه خدايی جز او نيست، و فرشتگان و صاحبان دانش نيز. سوره آل عمران آیه 18)
معرفت شهودی
برای رسيدن به معرفت شهودی، راهی جز پاك سازی آينه دل از تيرگی كارهای ناپسند نيست. امام سجاد عليه السلام در دعايی كه ابوحمزه ثمالی از آن حضرت نقل كرده میفرمايد:
« وأن الراحل إليك قريب المسافه و إنك لا تحتجب عن خلقك إلا أن تحجبهم الأعمال دونك؛
سالك به سوی تو راهش نزديك است، و به راستی تو از آفريدهات در حجاب نيستی، مگر آن كه در پيشگاه تو كارها (ی ناشايسته) حجاب شود. »
خداوند حجاب ندارد، حجاب از ناحيه كارهای ماست. اگر حجاب زنگارهای كارهای ناشايسته از آينه دل پاك شود، دل شاهد جمال زيبای حضرت حق عز و جل و عاشق او میگردد.
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی كرد
برای نشاندن غبار راه و پاك سازی دل از حجاب كارهای ناشايسته بايد دل از محبت دنيا پاك شود، چه اين كه، محبت دنيا مبدأ همه زشتیهاست.
آفت محبت خداوند
آفت محبت خداوند، محبت دنياست، در مكتب شيخ اگر انسان دنيا را برای خدا بخواهد، مقدمه وصال اوست، و اگر برای غير خدا بخواهد آفت محبت اوست. و در اين رابطه فرقی ميان دنيای حلال و حرام نيست، البته بديهی است كه دنيای حرام، انسان را بيشتر از خدا دور میكند. در حديث است كه پيامبر اكرم صل الله عليه و آله فرمود:
« حب الدنيا و حب الله لا يجتمعان في قلب أبداً؛
دوستی دنيا و دوستی خدا هرگز در يك دل گرد نمیآيند. »
جناب شيخ هميشه دنيا را با مثل «پير زنه» نام میبرد و گاهی در مجلس خود، رو به شخصی میكرد و میفرمود:
« باز میبينم كه تو گرفتار اين پيرزنه شدهای »!
شيخ مكرر میفرمود:
« اينها كه میآيند پيش من، سراغ پيرزنه را فقط میگيرند، هیچ كس نمیآيد بگويد كه من با خدا قهر كردهام مرا با خدا آشتی بده»!
دل خدانما
جناب شيخ میفرمود:
« دل هر چه را بخواهد همان را نشان میدهد، سعی كنيد دل شما خدا را نشان دهد! انسان هر چه را دوست داشته باشد، عكس همان در قلب او منعكس میشود، و اهل معرفت با نظر به قلب او میفهمند كه چه صورتی در برزخ دارد، اگر انسان شيفته و فريفته جمال و صورت فردی گردد، يا علاقه زياد به پول يا ملك و غيره پيدا كند،همان اشياء، صورت برزخی او را تشكيل میدهند. »
باطن دنيا پرستان
جناب شيخ كه با ديده بصيرت باطنی مردم را میديد، درباره تصوير باطنی اهل دنيا، آخرت و اهل خدا چنين میفرمود:
« كسی كه دنيا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ است، و آن كه آخرت را بخواهد خنثی است، و آن كه خدا را بخواهد مرد است. »
مردهايی كه تبديل به زن شدند!
دكتر حاج حسن توكلی نقل میكند: روزی من از مطب دندان سازی خود حركت كردم كه جايی بروم، سوار ماشين شدم، ميدان فردوسی يا پيشتر از آن ماشين نگه داشت، جمعيتی آمد بالا، سپس ديدم راننده زن است، نگاه كردم ديدم همه زن هستند، همه يك شكل و يك لباس! ديدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع كردم و فكر كردم اشتباهی سوارشدهام، اين اتوبوس كارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پياده شد آن زن كه پياده شد همه مرد شدند!.
با اين كه ابتدا بنا نداشتم پيش شيخ بروم ولی از ماشين كه پياده شدم رفتم پيش مرحوم شيخ، قبل از اين كه من حرفی بزنم شيخ فرمود:
« ديدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند! »
بعد گفت:
« وقت مردن هر كس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم میشود، ولی محبت اميرالمؤمنين عليه السلام باعث نجات میشود. »
« چقدر خوب است كه انسان محو جمال خدا شود... تا ببيند آن چه ديگران نمی بينند و بشنود آن چه را ديگران نمیشنوند. »
آن ميز چيست؟
آقای دكتر ثباتی میگويد: مرد كفاشی بود به نام « سيد جعفر» - كه مرحوم شد- میگفت: در منزل ميز بزرگی داشتم كه جای مناسبی برای آن نداشتم كه آن را آن جا بگذارم و در فكر بودم كه آن را چكار كنم. شب شد رفتم جلسه، جناب شيخ كه مرا ديد، آهسته گفت:
« آن ميز چيست كه آن جا - اشاره به دل او - گذاشتهای؟! »
مرد كفاش ناگهان توجه نمود، خندهای میكند و میيگويد: جناب شيخ جايی برای آن نداشتم، لذا آن را اينجا جا دادهام!.
رسيدن به اسرار الهی
جناب شيخ شيخ معتقد بود كه اصلیترين مقدمات دست يافتن به اسرار الهی، خدا خواهی است، و میفرمود:
« تا ذرهای محبت غير خدا در دل باشد، محال است انسان به چيزی از اسرار الهی دست يابد. »!
غير از خدا هيچ مخواه
شيخ اين اعتقاد كه: جز خداوند چيزی نخواهد، را از دو فرشته آموخته بود. يكی از ارادتمندان شيخ از او نقل میكند:
« شبی دو فرشته با دو جمله به من راه فنا آموختند و آن جملات اين بود:
از پيش خود هيچ مگو و غير از خدا هيچ مخواه »!
و در اين باره میفرمود:
« هشيار باش، خلقت عالم ز بهر توست
غير از خدا هر آن چه كه خواهی شكست توست»
مرتبه عقل و مرتبه روح
جناب شيخ میفرمود:
« اگر انسان در مرتبه عقل باشد، هيچ وقت از عبادت سرپيچی نكرده، عصيان حق را نمینمايد، به موجب: « العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان » و در اين مرتبه، نظر به غير حق - كه بهشت باشد - دارد. »
ولی موقعی كه به مرتبه روح میرسد، به موجب « ونفخت فيه من روحی: سوره حجر آیه 29» فقط نظر به حق دارد.
همه چيز برای خدا، حتی خدا!
جناب شيخ ميفرمود:
« ای انسان! چرا غير خدا را میخواهی؟! مگر از غير او چه ديدهای؟! اگر او نخواهد هيچ چيز مؤثر نيست، و برگشت تو به اوست!
چه شكرهاست در اين شهر كه قانع شدهاند
شاهبازان طريقت به شكار مگسی!!
خدا را گذاشته، غير خدا تحصيل میكنی؟! چرا اين قدر دور خودت چرخ میخوری؟! خدا را بخواه و همه خواستنیها را مقدمه وصول او قرار بده، مشكل اين جاست كه ما همه چيز را برای خود میخواهيم حتی خدا را! »
بالاترين مراتب تقوی
شيخ درباره مراتب تقوی میگفت:
« تقوی مراتبی دارد، مرتبه نازله آن اتيان واجبات و ترك محرمات است كه برای عدهای بسيار خوب و بجاست، ولی مراتب عاليه تقوی، پرهيز كردن از غیر خداست، بدين معنا كه غير از محبت حق در دل چيزی نداشته باشد. »
مكتب خداخواهی
جناب شيخ معتقد بود كه:
تا انسان دل را از غير خدا پرهيز ندهد به مقصد اعلای انسانيت نمیرسد، حتی اگر كسی مقصدش از مجاهده كمال خود باشد به مقصود نخواهد رسيد.
از اين رو، اگر شخصی نزد ايشان میآمد و رهنمود میخواست و میگفت: هر رياضتی میكشم نتيجه نمیگيرم؛ میفرمود:
« شما برای نتيجه كار كردهايد، اين مكتب، مكتب نتيجه نيست، مكتب محبت است، مكتب خداخواهی است. »
بازشدن چشم دل
مرحوم شيخ، باتجربه دريافته بود كه راه باز شدن چشم و گوش دل و آشنايی با اسرار غيبی، اخلاص كامل و خداخواهی به مفهوم مطلق است، و میفرمود:
« اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد آن چه را ديگران نمیبينند شما میبينيد و آن چه را ديگران نمیشوند شما میشنويد. »
« اگر انسان چشم دل خود را از غير خدا پرهيز دهد، خداوند به او نورانيت میدهد و او را به مبانی الهيات آشنا میكند. »
« اگر كسی برای خدا كار كند، چشم دلش باز میشود. »
« رفقا! دعا كنيد كه خداوند از كری و كوری نجاتتان دهد، تا انسان غير خدا را میخواهد هم كر است و هم كور »!!
به سخن ديگر، شيخ معتقد بود كه: معرفت شهودی جز از طريق قلب سليم ممكن نيست و قلبی از سلامتی كامل برخودار است كه ذرهای محبت دنيا در آن نباشد و علاوه بر آن چيزی جز خدا نخواهد، و اين همان رهنمود ارزشمند امام صادق عليه السلام در تبيين قلب سليم است. آن حضرت در تفسير آيه كريمه:
إلا من أتی الله بقلب سليم: بجز کسیکه خداوند به او قلب سلیم عطا کرده. سوره شعراء آیه 89 میفرمايد:
« هو القلب الذی سلم من حب الدنيا؛
قلب سالم، قلبی است كه از دوستی دنيا سالم باشد. »
و در حديث ديگری ميفرمايد:
« القلب السليم الذی يلقی ربه، و ليس فيه أحد سواه، و كل قلب فيه شرك أو شك فهو ساقط؛
دل سالم دلی است كه پروردگارش را ديدار كند و در حالی كه جز او در آن نباشد و هر دلی كه در آن شرك يا شك باشد ساقط [و بيمار] است. »
چهره باطنی دل
جناب شيخ میفرمود:
« اگر انسان ديده باطنی داشته باشد میبيند به محض اين كه غير خدا را در دل راه دهد، باطن برزخی او به همان صورت در میآيد، اگر غير خدا را بخواهی قيمت تو همان است كه خواستهای، و اگر خداخواه شدی قيمت نداری، « من كان لله كان الله له » اگر در تمام لحظات مستغرق در خدا باشی انوار الهی در تو تابش میكند و آن چه بخواهی به نور الهی میبينی. »
قلبی كه همه چيز نزد او حاضر است!
جناب شيخ میفرمود:
« كوشش كن قلب تو برای خدا باشد، وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا آن جاست، وقتی خدا آن جا بود همه آن چه مربوط به خداست در آن جا حاضر و ظاهر خواهد شد، هر وقت اراده كنی همه نزد تو خواهند آمد، چون خدا آن جاست، ارواح همه انبيا و اوليا آن جا هستند، اراده كنی مكه و مدينه همه نزد تو هستند... پس كوشش كن قلب فقط برای خدا باشد، تا همه آن چه مخلوق خداست نزد تو حاضر باشند. »!!
انسانی كه كار خدايی میكند!
جناب شيخ معتقد بود:
اگر محبت خدا بر دل غلبه كند، و حقيقتاً دل چيزی جز خدا نخواهد، انسان به مقام خلافت اللهی میرسد و كارهايی خدايی از او صادر میگردد. و در اين باره میفرمود:
« اگر چيزی بر چيز ديگری غلبه كند، آن شيیء از جنس آن میشود، مثل اين كه وقتی آهن را در آتش بگذارند، پس از مدتی كه آتش بر آهن غلبه نمود، عمل آتش كه سوزاندن باشد از آهن صادر میشود، همچنين است كار انسان با خالق و خدای خود! »
و نيز میفرمود:
« ما كار فوقالعادهای انجام نمیدهيم، بلكه همان فطرت را پيدا میكنيم كه انسان خدايی باشد، همه چيز را روح به انسان میدهد. روح گاو كار گاو را میكند. روح خروس كار خروس را میكند. حالا بگوييد ببينم: روح خدايی انسان چه كار بايد بكند؟ بايد كار خدايی بكند؛ ﴿ نفخت فيه من روحی ﴾ اشاره به همين مطلب است. »
آفت زدايی دل
بنابر اين، جز با آفتزدايی دل از محبت غير خدا، معرفت شهودی حاصل نمیشود، و تا معرفت حاصل نشود، انسان عاشق كمال مطلق نمیگردد. از اينرو، مسأله اصلی اين است كه: پاك سازی دل از محبت دنيا كار سادهای نيست. چگونه میتوان دل را از علاقه به اين « پيرزن آرايش شده » پاكسازی كرد؟
از نظر جناب شيخ، آن چه میتواند دل را آفت زدايی كند، با آن چه میتواند او را به حقيقت توحيد برساند يكی است، همان عواملی كه در بخشهای پيشين بدان اشاره شد؛ يعنی:
حضور دايم، توسل به اهل بيت (ع)، گدايی شبها، احسان به خلق.
شيوه عاشقی خدا
جناب شيخ در ميان همه عوامل ياد شده، برای « احسان به خلق » نقش ويژهای در ايجاد انس به خدا و محبت به او قايل بود. وی معتقد بود كه راه محبت خدا، محبت به خلق خدا و خدمت به مردم، بخصوص انسانهای مستضعف و گرفتار است.
در حديث است كه رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود:
« الخلق عيال الله فأحب الخلق إلي الله من نفع عيال الله و أدخل علي أهل بيت سروراً؛
مردم خانواده خدا هستند، محبوبترين مردم نزد خدا كسی است كه برای خانواده خدا سودمند باشد و خانوادهای را شاد كند. »
در حديثی ديگر است كه از آن حضرت پرسيدند: محبوبترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود: سودمندترينشان برای مردم.
و در حديثی ديگر آمده است كه خداوند متعال، در شب معراج به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:
« يا أحمد! محبتي محبه الفقراء، فادن الفقراء و قرب مجلسهم منك ... فإن الفقراء أحبائي؛
ای احمد! دوستی من، محبت فقراست، پس فقيران را به خود نزديك كن و به مجلس آنان نزديك شو زيرا فقرا دوستان من هستند. »
يكی از شاگردان شيخ میگويد: با معرفی جناب شيخ، مدتها به خدمت آيت الله كوهستانی به «نكا» میرفتم؛ تا اين كه يك روز صبح كه برای رفتن به نكا به گاراژ ايران پيما، در ناصر خسرو میرفتم، جناب شيخ را ديدم، فرمودند:
« كجا میروی؟ »
عرض كردم به نكا، نزد آيت الله كوهستانی. فرمودند:
« شيوه ايشان زاهدی است بيا برويم تا من روش عاشقی خدا را يادت دهم »!!
بعد دست مرا گرفت و به خيابان امام خمينی- فعلی- كه سنگ فرش بود برد، در جنوب خيابان، در كوچهای، در منزلی را زد، دخمهای مايان شد كه تعدادی بچه و بزرگ، فقير و بيچاره در آن جا بودند، جناب شيخ به آنها اشاره كرد و فرمود:
« رسيدگی به اين بيچارهها انسان را عاشق خدا میكند!! درس تو اين است، نزد آيت الله كوهستانی درس زاهدی بود و حالا اين درس عاشقی است. »
و از آن به بعد، حدود ده سال با جناب شيخ سراغ افرادی بيرون شهر میرفتيم، شيخ نشان میداد و من آذوقه تهيه میكردم و به آنها میرساندم.
-
۱۳۸۷/۰۲/۱۴, ۲۱:۵۱ #7
كمالات معنوي
تعبد
طريقه سير و سلوك جناب شيخ با مسلك مدعيان طريقت، تفاوتی اصولی داشت. او هيچ يك از فرقههای تصوف را قبول نداشت. طريقه او تعبد محض از رهنمودهای اهل بيت (ع) بود، از اين رو، نه تنها به واجبات، بلكه به مستحبات اهميت می داد.
سحرها معمولاً بيدار بود، بعد از آفتاب حدود نيم ساعت تا يك ساعت استراحت میكرد، بعد از ظهرها هم گاهی استراحت مینمود.
شيخ با اينكه خود اهل كشف و شهود بود میفرمود:
« در مكاشفات يقين نداشته باشيد و هيچ وقت بر مكاشفه تكيه نكنيد. هميشه بايد رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهيد. »
جناب شيخ در تأكيد بر تعبد و عمل به احكام الهی در جلسههای عمومی به اين آيه كريمه تمسك میكرد:
﴿ أن تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم : اگر خداوند را یاری کنید یاریتان می کند و گامهایتان را استوار می گرداند- سوره محمد (ص) آیه 7 ﴾
و میفرمود:
« خدا بی نياز است، ياری خدا، عمل به احكام او و تمسك به سنت پيامبر اوست.»
و می فرمود: « هيچ چيز مثل عمل به احكام برای ترقی و تعالی بشر مؤثر نيست. »
و میفرمود:
« مقدسها همه كارشان خوب است، فقط « من » خود را بايد با ( خدا ) عوض كنند. »
و میفرمود: « اگر مؤمنين منیّت ( خودخواهی ) خود را كنار بگذارند به جايی می رسند. »
و میفرمود:
« اگر انسان تسليم خدا شود، رأی و سليقه خود را كنار بگذارد و خود را به تمام معنا به خدا واگذار نمايد، خداوند او را برای خود تربيت می كند.»
تقليد
براساس مسلك تعبد، شيخ در احكام مقلد بود، و از آيت الله حجت - يكی از مراجع تقليد معاصر خود- تقليد میكرد، و در ارتباط با انتخاب اين شخصيت علمی برای تقليد خود میفرمود:
« به قم رفتم، مراجع تقليد را ديدم، از همه بی هواتر آقای حجت بود. »
و در نقلی ديگر فرموده بود:
« ديدم سينه اش از حب جاه و رياست خالی است.»
جناب شيخ دوستان خود را از فرقههايی كه از اين طريق عدول كردهاند بر حذر میداشت. يكی از دوستان شيخ میگويد: درباره يكی از اين طوايف از او پرسيدم. شيخ فرمود:
« كربلا بودم ديدم طايفهای میآيند، شيطان مهار شخصی را كه در جلوی آنها حركت میكرد در دست داشت، پرسيدم اينها كيستند؟ گفتند: ..... »
جناب شيخ معتقد بود، كسانی كه در سير و سلوك از طريقه اهل بيت(ع) فاصله دارند، هر چند بر اثر رياضت از نظر قدرت روحی، به مقامات و توانهايی دست يابند، اما درهای معارف حقيقی بر آنان بسته است.
يكی از فرزندان شيخ نقل میكند كه: با پدرم به كوه « بی بی شهربانو» یکی از کوه های اطراف ری رفته بوديم، در بين راه اتفاقاً به شخصی از اهل رياضت برخورديم، وی ادعاهايی داشت، پدرم به او فرمود:
« حاصل رياضتهای تو بالاخره چيست؟ »
آن شخص با شنيدن اين سخن، خم شد و از روی زمين قطعه سنگی را برداشت و آن را تبديل به گلابی نمود و به پدرم تعارف كرد و گفت: بفرماييد ميل كنيد!
پدرم فرمود:
« خوب! اين كار را برای من كردی، بگو ببينم برای خدا چه داری؟ و چه كرده ای؟! »
مرتاض با شنيدن اين سخن به گريه افتاد ... .
ارزش كار برای خدا
يكی از دوستان شيخ از او نقل میكند كه فرمود:
« در مسجد جمعه تهران، شبها مینشستم و حمد و سوره مردم را درست میكردم، شبی دو بچه با هم دعوا میكردند، يكی از آنها كه مغلوب شد برای اين كه كتك نخورد آمد پهلوی من نشست، من از فرصت استفاده كردم، حمد و سورهاش را پرسيدم، و اين كار آن شب، همه وقت مرا گرفت. شب بعد درويشی نزدم آمد و گفت: من علم كيميا، سيميا، هيميا و ليميا دارم، و آمادهام به شما بدهم، مشروط به اين كه ثواب كار ديشب خود را به من بدهی!
به او پاسخ دادم: نه! اگر اينها به درد می خورد به من نمیدادی.»!
مخالفت با رياضت غير شرعی
جناب شيخ معتقد بود اگر كسی حقيقتاً به احكام نورانی اسلام عمل كند، به همه كمالات و مقامات معنوی دست خواهد يافت. او با رياضتهايی كه برخلاف سنت و روش مذهب است، به شدت مخالف بود. يكی از ارادتمندان ايشان نقل كرده است: مدتی مشغول رياضت بودم و با كناره گيری از همسر علويهام، در اتاقی جداگانه مشغول ذكر میشدم و همان جا میخوابيدم، پس از چهار پنج ماه، يكی از دوستان مشترك، مرا به ديدن جناب شيخ برد، پس از دق الباب، به محض اين كه شيخ مرا مشاهده كرد، بدون مقدمه گفت:
« میخواهی بگويم؟! »
من سرم را پايين انداختم، بعد شيخ متذكر شد كه:
« اين چه رفتاری است با همسرت كرده و او را ترك كردهای؟ ... اين رياضتها و اذكار را بزن گاراژ! يك جعبه شيرينی بگير و برو پيش عيالت، نماز را سر وقت بخوان با تعقيبات معموله. »
سپس شيخ به احاديثی كه تأكيد میكند اگر چهل روز كسی خالص عمل كند، چشمههای حكمت از دلش می جوشد اشاره كرد و فرمود:
« طبق اين احاديث، اگر كسی چهل روز به وظايف دينی خود عمل كند قطعاً روشنی خاصی پيدا مینمايد. »
آن شخص به توصيه شيخ رياضت را رها كرد و به زندگی معمولی خود بازگشت.
حساب خمس
دكتر حميد فرزام - يكی از شاگردان جناب شيخ - در توصيف تعبد ايشان میگويد: شيخ، شريعت و طريقت و حقيقت را با هم داشت، نه اين كه مانند درويشها پشت پا به شريعت زند. اولين حرف ايشان به بنده اين بود كه:
« برو حساب خمست را بكن »
مرا فرستاد نزد مرحوم آيت الله آقا شيخ احمد آشتيانی - رحمه الله عليه - در « گذرقلی » و گفت: « بايد بروی خدمت ايشان » و چه مردی بود! آيت حق بود و من از او چه فيوضاتی كسب كردم! و چه چيزها ديدم!... رفتم خدمت ايشان و حساب كلبه محقری كه داشتم كردم.
نماز و نیاز
یکی از ویژگیهای برجسته تربیت شدگان مکتب جناب شیخ ، حضور قلب در نماز است. و این نبود مگر بدین جهت که شیخ برای جسد بی روح نماز ارزش چندانی قائل نبود و می کوشید علاقمندان او حقیقتاً نمازگزار باشند.
آداب نماز
در رهنمودهای جناب شیخ درباره نماز چهار نکته اساسی وجود دارد که هر چهار مورد برگرفته ازمتن قرآن و احادیث اسلامی است:
عشق
جناب شيخ معتقد بود همان گونه كه عاشق از سخن گفتن با معشوق خود لذت میبرد، نمازگزار بايد از راز و نياز با خدای خود احساس لذت كند. او شخصاً چنين بود و اوليای الهی همگی چنيناند.
رسول خدا ( ص) لذت خود از نماز را اين گونه توصيف میفرمايند:
« جعل الله جل ثناؤه قرة عيني في الصلاة، و حبّب إلی الصلاة كما حبّب إلی الجائع الطعام، و إلی الظمآن الماء، و إنّ الجائع إذا أكل شبع، و إنّ الظمآن إذا شرب روي، و أنا لا أشبع من الصلاة؛
خداوند- جل ثناؤه- نور ديده مرا در نماز قرارداد و نماز را محبوب من گردانيد، همچنان كه غذا را محبوب گرسنه و آب را محبوب تشنه ( با اين تفاوت كه ) گرسنه هر گاه غذا بخورد سير میشود و تشنه هر گاه آب بنوشد سيراب میشود، اما من از نماز سير نمیشوم. »
يكی از شاگردان شيخ، كه حدود سی سال با او بوده میگويد: خدا شاهد است كه من میديدم در نماز، مثل يك عاشق در مقابل معشوقش ايستاده، محو جمال اوست.
ادب
مؤدب بودن نمازگزار در محضر آفريدگار متعال، يكی از مسايلی است كه اسلام به آن اهميت بسياری داده است.
امام سجاد عليهالسلام در اين باره میفرمايد:
« و حق الصلاة أن تعلم أنها وفادة إلي الله عز و جل، و أنک فيها قائم بين يدي الله عز و جل فإذا علمت ذلك قمت مقام الذليل الحقير، الراغب الراهب، الراجي الخائف، المستكين المتضرع، و المعظم لمن كان بين يديه بالسكون و الوقار، و تقبل علیها بقلبك و تقيمها بحدودها و حقوقها؛
حق نماز اين است كه بدانی نماز، وارد شدن بر خدای عزوجل و است و تو با نماز در پيشگاه خداوند عز و جل ايستادهای، پس چون اين را دانستی، بايد همچون بندهای ذليل و حقير، راغب و راهب و اميدوار و بيمناك و بينوا و زاری كننده باشی و به احترام كسی كه در مقابلش ايستادهای با آرامش و وقار بايستی و با دل به نماز رو كنی و آن را با رعايت شرايط وحقوقش، به جای آوری. »
جناب شيخ درباره ادب حضور میفرمايد:
« شيطان هميشه میآيد سراغ انسان، يادت باشد كه توجه خود را از خدا قطع نكن، در نماز مؤدب باش در نماز بايد همانند هنگامی كه در برابر شخصيت بزرگی خبردار ايستادهای باشی، به گونهای كه اگر سوزن هم به تو بزنند تكان نخوری! »
اين سخن را جناب شيخ به فرزندش در پاسخ اين سؤال كه: شما موقعی كه نماز می خوانید لبخند ميزنيد، فرموده است. فرزند جناب شيخ میگويد:
من حدس میزنم كه لبخند ايشان به شيطان است، كه با لبخند به او میگويد: زورت نمیرسد!
باری، جناب شيخ معتقد بود كه هر حركتی خلاف ادب در محضر آفريدگار، معلول وسوسه شيطان است ومیفرمود:
« شيطان را ديدم بر جايی كه انسان در نماز میخاراند، بوسه میزند »!!
حضور قلب
باطن نماز، ياد خدا و حضور صادقانه دل نمازگزار در محضر قدس حق تعالی است، و از اين رو پيامبر اكرم صلی الله عليه وآله میفرمايد:
« لا يقبل الله صلاة عبد لا يحضر قلبه مع بدنه؛
خداوند نماز بندهای را كه دلش با بدنش حضور ندارد، نمیپذيرد. »
جناب شيخ با توجه به اين نكته، سعی میكرد قبل از اقامه نماز جماعت، حاضران را آماده نماز با حضور قلب كند. نماز او نمونه يك نماز با حضور قلب بود.
دكتر حميد فرزام در اين باره میگويد: نمازشان خيلی با طمأنينه و با آداب بود و گاهی كه دير میرسيدم و قيافه ايشان را در نماز ( در حالی كه از جلوی ايشان رد میشدم ) میديدم انگار لرزهای بر اندامشان مستولی، قيافه نورانی، رنگ پريده و غرق در ذكری بودند كه میگفتند، حواسشان كاملاً جمع نماز بود و سرشان پايين، استنباطم اين است كه جناب شيخ هيچ شكی، حتی به اندازه سرسوزن در دلش نبود.
يكی ديگر از شاگردان شيخ میگويد: گاهی به من میفرمودند:
« فلانی! میدانی در ركوع و سجود چه میگويی؟ در تشهد كه میگويی:« اشهد أن لا اله ألا الله وحده لا شريك له »، آيا راست میگويی؟ آيا هوای نفس نداری؟! آيا به غير خدا توجهی نداری؟! آيا با ﴿ أرباب متفرقون ﴾ سر و كار نداری؟! »
مواظبت بر نماز اول وقت
در احاديث اسلامی بر نماز گزاردن در اول وقت تأكيد فراوانی شده است، امام صادق عليه السلام میفرمايد:
« فضل الوقت الأول علي الآخر كفضل الاخرة علي الدنيا؛
فضيلت اول وقت ( نماز) بر آخر وقت، همچون فضيلت آخرت است بر دنيا. »
جناب شيخ مقيد بود كه نمازهای پنجگانه را در اول وقت بخواند و ديگران را نيز بدان توصيه میفرمود.
نوکر امام حسین نمازش تا الان نمی ماند
خطيب توانا، حجت الاسلام والمسلمين، جناب آقای سيدقاسم شجاعی، خاطره جالبی از جناب شيخ در اينباره دارند. ايشان میفرمايند: من از دوران مدرسه و ابتدايی منبر میرفتم و چون لحن سخن گرمی داشتم روضههای زيادی را میرفتم از جمله روزهای هفتم ماه به منزل جناب مرحوم آقا شيخ رجبعلی نكوگويان (خياط) نرسيده به بازارچه، بعد از كوچه سياهها میرفتم. از پلهها كه بالا میرفتيم، اتاق دست چپ، خانمها جمع میشدند و برايشان روضه ماهانه میخواندم، اتاق جناب شيخ هم طبقه پايين آن قرار داشت. آن زمان سيزده ساله بودم و هنوز به حد بلوغ نرسيده بودم.
روزی بعد از اتمام منبر به طبقه پايين آمدم و برای اولين بار با جناب شيخ برخورد كردم، كلاههايی دستش بود و گويا عازم بازار بود، سلام كردم، يك نگاه به صورت من كرد و فرمود:
« پسر پيغمبر صلی الله عليه و آله و نوكر امام حسين عليه السلام نمازش تا الان نمیماند»!!
گفتم: چشم، در حالتی كه دو ساعت به غروب مانده بود و آن روز مهمان بودم و تا آن ساعت نماز نخوانده بودم، به محض اين كه به صورتم نگاه كرد، اين حالت را در من ديد و گوشزد فرمودند. اين مطلب موجب شد كه من مواقعی در همان دوران قبل از بلوغ و بعد از آن گاهی در مجالس ايشان- كه مثلاً در منزل آقای حكيمی آهن فروش بود - میرفتم و از همان نوجوانی احساس میكردم اين مرد صحبت كه میكند مطالبش الهامی است، چون اطلاعات علمی نداشت، ولی وقتی صحبت میكرد تمام مخاطبين را مجذوب میفرمود، بطوری كه هنوز هم من از ايشان خاطرات و سخن دارم. من جمله، از كلماتی كه هميشه در ذهن من است اين كه میفرمود:
« از كلمه«ما» بگذريد، آن جا كه در كارها كلمه «من» و «ما» حكومت میكند شرك است، فقط يك ضمير حاكم است آن هم ضمير«هو» و اگر از آن ضمير بگذريد ضماير ديگر شرك است. »
وقتی اين طور كلمات را مرحوم جناب شيخ بيان میكرد، در قلب و فكر انسان مسكن میكرد.
خشم، آفت نماز
از جناب شيخ نقل شدهاست كه:
« شبی حوالی غروب از نزديك مسجدی در اوايل خيابان سیروس تهران عبور میكردم- برای درك فضيلت نماز اول وقت- وارد شبستان مسجد شدم ديدم شخصی مشغول اقامه نماز است و هالهای از نور اطراف سر او را گرفته، پيش خود فكر كردم كه بعد از نماز با او مأنوس شوم ببينم چه خصوصياتی دارد كه چنين حالتی در نماز برای او پديدار است. پس از پايان نماز همراه او از مسجد خارج شدم نزديك درب مسجد، وی با خادم مسجد بگو مگويی پيدا كرد و به او پرخاش كرد و به راه خود ادامه داد، پس از عصبانيت ديدم آن هاله نور از روی سرش محو شد! »
خوف
در نصوص اسلامی بر خوف و خشیت از خداوند متعال بسیار تاًکید شده است و قرآن کریم برجسته ترین ویژگی علما را خشیت از خداوند می داند حال این سؤال مطرح است : آیا محبت با خوف وخشیت قابل جمع است؟
معنای بيم از خدا
نخستين نكته در تفسير خوف و خشيت الهی اين است كه بيم از خدا به معنای بيم از گناه و كارهای ناشايسته است، امام علی عليه السلام، میفرمايد:
« لا تخف إلا ذنبك، لا ترج إلا ربك؛
جز از گناه خود مترس و جز به پروردگار خويش اميد مبند. »
از خدا نترس!
روزی امام علی عليه السلام به شخصی برخورد كه چهرهاش در اثر خوف دگرگون شده بود، از او پرسيد:
« تو را چه شده؟ »
آن مرد پاسخ داد: از خدا میترسم!.
امام فرمود:
« بنده خدا! از گناهت بترس و از عدالت الهی در كيفر ستم هايی كه به بندگانش كرده ای بيم داشته باش! خدا را در آن چه به تو تكليف كرده اطاعت كن، و در آن چه به صلاح توست نافرمانی نكن! سپس از خدا نترس! كه او به هيچ كس ظلم نمیكند، و بيش از آن چه سزاوار است كيفر نمیدهد. »
بيم جدايی!
بنابراين، هيچ كس نبايد از خدا بترسد، بلكه ما بايد از خود بترسيم كه گرفتار دستاورد اعمال ناشايسته خود نگرديم. ليكن ترس اوليای خدا، در كيفر اعمال ناصواب، با ترس ديگران متفاوت است، آنان كه محبت غير خدا را از دل بيرون راندهاند، و اطلاعات آنان از خدا نه از ترس دوزخ و نه به اميد بهشت است، از آتش فراق میترسند. برای آنها عذاب جدايي از خدا، از آتش دوزخ دردناكتر است، از اين رو امام اوليای خدا، امير مؤمنان علی عليه السلام ، در نيايش میگويد:
« فلئن صير تني للعقوبات مع أعدائك، و جمعت بيني و بين أهل بلائك و فرقت بيني و بين أحبائك و أوليائك فهبني يا الهي و سيدي و مولاي و ربي صبرت علي عذابك فكيف أصبر علي فراقك؟!؛
پس اگر مرا به خاطر كيفر گناهانم در جرگه دشمنانت قرار دهی، و با اهل بلايت يك جا جمع كنی، و ميان من و دوستان و اوليای خود جدايی افكنی، پس ای خدای من و آقای من و مولای من و پروردگار من! گيرم كه بر عذاب تو صبر كنم، اما بر جدايی تو چگونه تاب بياورم؟ »
جناب شيخ در توضيح اين آيه كريمه:
يدعون ربهم خوفا و طمعا؛
پروردگارشان را از روی بيم و طمع میخوانند. سوره سجده آیه 16
میفرمود:
« اين خوف و طمع چيست؟ خوف فراق و طمع وصل اوست، قرينه اين معنا فرمايش اميرالمؤمنين عليهالسلام در دعای كميل: « فهبني يا الهي ... صبرت علي عذابك فكيف أصبر علي فراقك » است، و همچنين دعای امام سجاد عليهالسلام: « ووصلك منی نفسي و إليك شوقي...؛
وصال تو آرزوی من است و اشتياق من به سوی توست.». »
بيم نپذيرفتن محبوب
اوليای الهی با اين كه به وظايف خود عمل میكنند، بيم دارند. بيم آنان از اين است كه مبادا محبوب آنها را نپسندد و آنها را نپذیرد.
﴿ والذين يوتون مآ ءاتوا و قلوبهم وجلة أنهم إلي ربهم راجعون ﴾
« و كسانی كه آن چه را بايد (انجام) بدهند، (انجام) میدهند و دلهايشان هراسان است كه به سوی پروردگارشان باز میگردند. » سوره مومنون آيه 60
به همان ميزان كه درد فراق برای اوليای الهی جانگاه و غير قابل تحمل است، مسأله پذيرش محبوبی كه كمال مطلق است برای آنها اهميت دارد.
يكی از شاگردان شيخ میگويد:
روزی (جناب شيخ) به من گفت:
« فلانی! عروس، خود را برای كه آرايش می كند؟ »
عرض كردم: برای داماد.
فرمود: « فهميدی؟ »
سكوت كردم.
فرمود:
« شب زفاف، فاميل عروس تلاش میكنند او را به بهترين شكل آرايش كنند تا مورد پسند داماد واقع شود، ولی عروس در باطن، يك نگرانی دارد كه ديگران متوجه نيستند، نگرانی او اين است كه اگر شب وصال نتوانست نظر داماد را جلب كند و يا داماد حالت انزجاری از او پيدا كند، چه كند؟
بندهای كه نمیداند كارهای او مورد قبول خداوند متعال واقع شده يا نه، چگونه میتواند خايف و نگران نباشد؟! آيا تو خود را برای «او» آراسته میكنی يا برای «خود» و برای وجهه پيدا كردن ميان مردم؟! »
« اموات وقتی مردند میگويند:
رب ارجعون لعلي أعمل صلحا: خداوندا مرا بازگردان ( به دنیا ) تا شاید عملی صالح بجای آورم. سوره مومنون آیه 99 و 100
عمل صالح آن است كه خدا بپسندد، نه اين كه نفس تو آن را امضا كند. »
از اين رو، جناب شيخ هميشه از ملاقات با حق تعالی ترس و واهمه داشت و میفرمود:
« كه خدا خود ترس ندارد ﴿ وأما من خاف مقام ربه: و هر کس از حضور در پیشگاه عز ربوبیت بترسید. سوره نازعات آیه 40 ﴾ اگر او ما را نپسندد و كارهای ما مورد قبولش نشود چه خاكی بر سر كنيم؟ »
فرزند شيخ میگويد: شيخ میگفت:
« خدايا! ما را هم جزو قراضهها - كه طرف میآيد و میگويد: من، قراضه و شكسته میخرم - خدايا! ما را هم بخر و قبول كن. »
اذکار
جناب شيخ درباره ذكر و ياد خداوند متعال يك رهنمود اساسی داشت، كه به مناسبتهای مختلف، مكرر بر آن تأكيد میكرد. هر چند اين رهنمود، چنان كه توضيح خواهيم داد برگرفته از احاديث اسلامی است، ولی مسأله مهم، تجربه شخصی شيخ درباره آن است.
اصولاً اهميت گفتههای اين مرد الهی و اين عبد صالح، به دليل آن است كه گفتههای او، يافتههای او، و تجربه درونی اوست.
حضور دايم
جناب شيخ اصرار داشت كه شاگردان خود را به گونهای تربيت كند كه آنان خود را در هر حال در حضور خداوند متعال ببينند. و اين در واقع، همان سخن مهم و سازنده پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله است كه فرمود:
« اذكروا الله ذكراً خاملاً، قيل: و ما الذكر الخامل؟ قال: الذكر الخفي؛
خدا را با ذكر خامل ياد كنيد، عرض شد: ذكر خامل چيست؟ فرمود: ذكر خفی و پنهان. »
در حديث ديگری از آن حضرت آمده است:
« يفضل الذكر الخفي الذي لا تسمعه الحفظة علي الذي تسمعه سبعين ضعفاً؛
ذكر خفی كه فرشتگان نگهبان نشنوند، هفتاد بار بهتر است از آن ذكر كه آنان بشنوند. »
فضيلت و برتری ذكر خفی بر ذكر جلی و آشكار، به دليل اهميت و نقش تعيين كننده آن در سازندگی انسان است. ذكر زبانی آسان است، اما ذكر قلبی و به خصوص تداوم آن بسيار مشكل است. از اين رو امام محمد باقر عليه السلام از آن به عنوان يكی از سختترين كارها نام میبرد:
« ثلاث من أشد ما عمل العباد: إنصاف المؤمن من نفسه، و مواساه المرء أخاه، و ذكر الله علي كل حال، و هو أن يذكر الله عز و جل عند المعصية يهم بها فيحول ذكر الله بينه و بين تلك المعصية، و هو قول الله عز و جل ﴿إن الذين اتقوا إذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فإذا هم مبصرون ﴾
سه چيز از سختترين كارهای بندگان است: انصاف داشتن مؤمن، كمك مالی انسان به برادرش و به ياد خدا بودن در همه حال و آن به اين معناست كه آدمی در هنگام روبرو شدن با گناه و تصميم به انجام آن، خدا را به ياد آورد، پس ياد خدا او را از آن گناه باز میدارد و اين است سخن خدای عز و جل كه میفرمايد: كسانی كه پرهيزگاری میكنند، چون وسوسهای از شيطان به آنها برسد خدا را ياد میكنند و (در پرتو ياد او راه حق را میبينند و) بينا میگردند. »
در حديثی ديگر، امام صادق عليه السلام ضمن اين كه انصاف و مواسات و ذكر دايمی را سختترين واجب الهی میداند، تصريح میفرمايد كه مقصودم از ياد خدا در هر حال، ذكر زبانی نيست؛ هر چند ذكر زبانی هم ذكر خدا محسوب میشود:
« أما إني لا أقول: سبحان الله، والحمدلله، و لا إله إله الله، و الله أكبر، و إن كان هذا من ذاك، ولكن ذكر الله في كل موطن إذا هجمت علي طاعته أو معصيتة؛
منظور من از ياد كردن خدا، گفتن: سبحان الله و الحمدلله و لا إله إله الله و الله اكبر، نيست. اگر چه اين هم ذكر است، اما منظور، به ياد خدا بودن، در هنگام روبرو شدن با طاعت و عصيان الهی است. »
چيزی كه بسيار دشوار است اين است كه انسان خود را در هر حال در محضر حق ببيند، اگر چنين حالی برای انسان پيدا شود، امکان ندارد هوای نفس و شيطان بر او غبله كنند و او را به نافرمانی آفريدگار خود وادار نمايند.
راه رهايی از نفس و شيطان
جناب شيخ میفرمود:
« برای رهايی از شر نفس، راهی جز توجه به خدا و حضور دايم نيست، تا زمانی كه در حضور او باشی و اتصالت از خداوند قطع نگردد نفس قادر بر فريب تو نيست. »
جناب شيخ در بسياری از اوقات ضمن اشاره به اين آيه كريمه:
ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين؛
و هركس از ياد خدای رحمان دل بگرداند، برای او شيطانی بگماريم كه همنشين اوست. سوره زخرف آیه 36
میفرمود:
« هرگاه انسان توجهش از خدا قطع شود، نفس و شيطان كه در كمين او هستند، قلب را تصرف نموده و كار خود را شروع میكنند. »
دست از من بردار!
يكی از شاگردان شيخ از ايشان نقل كرده كه:
« نفس خود را در عالم معنا ديدم؛ به او گفتم: دست از من بردار!
گفت: مگر نمیدانی كه من تا تو را هلاك نكنم از تو دست نخواهم كشيد! »
فيض الهی از طريق تداوم ذكر و ياد او، بر دل نازل میگردد، يا خدا هنگامی كه وارد دل شد، در نخستين گام، دل را از وسوسههای شيطانی و آلودگیهای نفسانی شستشو میدهد و آن را آماده گرفتن فيض از فياض مطلق میكند.
امير مؤمنان علی عليه السلام در اين باره میفرمايد:
« أصل صلاح القب اشتغاله بذكر الله؛
ريشه شايستگی دل، اشتغال آن به ياد خداست. »
با احساس حضور دايم در محضر حق تعالی، اسنان از اسارت نفس و شيطان آزاد میشود و با اين آزادی، انواع بيماریهای جان درمان میگردد، كه امام علی عليه السلام فرمود:
« ذكر الله مطرده الشيطان؛
ياد خدا ماية راندن شيطان است. »
« ذكر الله دواء أعلال النفوس؛
ياد خدا داروي بيماريهاي جانهاست. »
« يا من اسمه دواء و ذكره شفاء؛
ای آن كه نامش داروست و يادش شفا. »
ياد خدا در خواب!
آقای دكتر ثباتی میگويد: يك روز كه ناهار در منزل يكی از افراد جلسه مهمان بوديم، بعد از صرف ناهار همه به استراحت پرداختند من كه دراز كشيده بودم و چشمانم بر هم بود به ياد خدا بودم و در اين رابطه فكر میكردم، در اين موقع جناب شيخ كه روبروی من بود و مرا میديد به دوستان توصيه كرد كه:
« در خواب هم بايستی به ياد خدا باشيد. »
پيامی از برزخ!
يكی از دوستان شيخ نقل میكند: روزی خدمت ايشان بودم فرمود:
« جوانی را در برزخ ديدم كه میگفت: نمیدانيد اين جا چه خبر است! هنگامی كه اين جا بيايی خواهيد فهميد؛ هر نفسی كه به غير ياد خدا كشيدهايد به زيان شما تمام شدهاست! »
اهتمام به دو ذكر
يكی از ارادتمندان جناب شيخ میگويد: شيخ به «استغفار» و «صلوات» خيلی اهميت میداد و دريافته بود كه اين دوذكر، دو بال پرواز سالك است. شيخ میفرمود:
« هر كس در طول زندگی زياد صلوات بفرستد، به هنگام مرگ، رسول خدا صلی الله عليه و آله لب او را میبوسد. »
برای غلبه بر نفس
مداومت بر ذكر: « لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم »
ذكر: « يا دائم يا قائم »
براي سر كوبي نفس هاي سركش 13 بار [يا يكصد بار « اللهم لك الحمد و إليك المشتكي و أنت المستعان »
هر شب يكصد بار « يا زكي الطاهر من كل آفة بقدسه »
غلبه بر وسوسه شيطان هنگام ديدن نامحرم
دكتر فرزام نقل میكند: جناب شيخ رجبعلی ذكر « يا خير حبيب و محبوب صل علی محمد و آله » را بعد از ديدن نا محرم بسيار مؤثر و كارساز میدانستند و بارها اين ذكر را به بنده سفارش و توصيه فرمودند تا از وسوسه شيطان در امان باشم، میگفتند:
« چشمت به نامحرم میافتد، اگر خوشت نيايد كه مريضی! اما اگر خوشت آمد، فوراً چشمت را ببند و سرت را پايين بينداز و بگو: يا خير حبيب...؛ یعنی: خدايا من تو را میخواهم، اينها چيه، اينها دوست داشتنی نيستند، هر چه كه نپايد دلبستگی نشاید... »
برای محبت خداوند
هزار بار صلوات تا چهل شب برای ايجاد دوستی خداوند متعال در دل.
برای صفای باطن
جناب شيخ تلاوت صبحگاهی سوره «صافات» و تلاوت شبانگاهی سوره «حشر» را برای دست يافتن به صفای باطن مفيد میدانست.
يكی از ارادتمندان شيخ میگويد كه به من میفرمودند:
سوره حشر را هر شب بخوانم و عقيده داشتند كه اسم اعضم الهی در آيات آخر اين سوره مباركه میباشد.
برای تشرف به محضر ولی عصر (عج)
قرائت آيه كريمه:
رب أدخلني مدخل صدق و إخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا: بارالها مرا به قدم صدق داخل و خارج گردان و به من از جانب خود بصیرت و حجت روشنی که دائم یار و مدد کار باشد عطا فرما. سوره اسراء آیه 80 يكصد بار تا چهل شب.
طبق نقل، تعداد قابل توجهی از شاگردان شيخ، از طريق مداومت بر اين ذكر، خدمت امام زمان عليهالسلام تشرف پيدا كردهاند، هر چند در هنگام تشرف، امام عليه السلام را نشناختهاند. برای نمونه به دو مورد اشاره میشود:
تشرف آيت الله زيارتی
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند كه: جناب شيخ به مرحوم آيت الله آقای زيارتی در مهدی شهر، برای تشرف خدمت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه- دستور العملی داده بودند « ظاهراً همان ذكری است كه اشاره شد » پس از انجام آن به شيخ مراجعه كرد و عرض كرد كه دستور العمل را انجام دادم و موفق نشدم؟
شيخ توجهی كرد و فرمود:
« هنگامی كه در مسجد نماز میخوانديد سيدی به شما فرمود: انگشتر در دست چپ كراهت دارد، و شما گفتيد: كل مكروه جائز، هم ايشان امام زمان عليه السلام بودند. »
تشرف يك مغازه دار
دو نفر مغازه دار عهده دار زندگی خانواده سيدی میشوند، يكی از آن دو برای تشرف به محضر امام زمان عليه السلام ذكر سفارش شده شيخ را شروع میكند. پيش از شب چهلم، يكی از فرزندان خانواده سيد نزد او میآيد و يك قالب صابون میخواهد. مغازه دار میگويد: مادرت هم فقط ما را شناخته، فلانی هم هست،- اشاره به مغازه دار ديگر- میتوانيد از او بگيريد! اين شخص میگويد: شب كه خوابيدم، ناگهان متوجه شدم كه از داخل حياط مرا صدا میزنند، بيرون آمدم كسی را نديدم، مجدداً خوابيدم، باز مرا به اسم صدا كردند ... تا سه بار، دفعه سوم، در منزل را باز كردم، ديدم سيدی روی خود را پوشانده است و میگويد:
« ما میتوانيم بچههايمان را اداره كنيم، ولی میخواهيم شما به جايی برسيد. »
برای رفع مشكلات و درمان بيماریها
دكتر فرزام میگويد: جناب شيخ بعضی از آيات قرآن و جملات ادعيه به همراه صلوات را به عنوان ذكر، و برای حل مشكلات و درمان بيماریها توصيه میفرمودند، مانند:
« رب إني مغلوب فانتصر و إنت خير الناصرين ».
خود من زمانی گرفتاری داشتم، فرمودند اين ذكر را بگويم:
« رب إني مسني الضر و أنت أرحم الرحمين »
و میفرمودند: « اينها ذكر است و با صلوات بگو. »
يا اگر بچههايمان بيمار میشدند، میفرمودند:
« بگو: يا من اسمه دواء، و ذكره شفاء صل علی محمد و آل محمد. »
برای دفع گرما و سرما
يكی از شاگردان شيخ میگويد: در سفر اول حقير به مكه معظمه، حضورشان عرض كردم برای دفع خطر شدت گرما چه بايد كرد؟ ايشان توسل به اين آيه را برای دفع خطر سرما و گرما تعليم كردند:
سلام علی ابراهيم* كذلك نجزی المحسنين؛
سلام بر ابراهيم، اين چنین نيكوكاران را پاداش خواهيم داد. سوره صافات آیه 109 و 110
يا ناركوني بردا و سلما علی ابراهيم؛
ای آتش، بر ابراهيم سرد و سلامت باشد. سوره انبیاء آیه 69
انتظار
ارادت ويژه به حضرت ولی عصر- عج
يكی از ويژگیهای بارز جناب شيخ، ارادت ويژه به حضرت ولی عصر- ارواحنا فداه- و انتظار فرج و ظهور آن بزرگوار بود. او می فرمود:
« اغلب مردم اظهار میكنند كه ما امام زمان(عج) را از خود بيشتر دوست داريم، و حال آن كه اين طور نيست، زيرا اگر او را بيشتر از خود دوست داشته باشيم، بايد برای او كار كنيم نه برای خود. همه دعا كنيد كه خداوند موانع ظهور آن حضرت را برطرف كند و دل ما را با دل آن وجود مبارك يكی كند. »
سلام مرا به او برسانيد
يكی از شاگردانش ميگويد: او خود هميشه متوجه آن بزرگوار بود، ذكر صلوات را بدون « وعجل فرجهم » نمیگفت، جلسات ايشان بدون تجليل از امام عصر- عجل الله تعالی فرجه- و دعا برای فرج برگزار نمیشد، در اواخر عمر كه احساس میكرد قبل از فرج از دنيا میرود به دوستان میگفت:
« اگر موفق به درك حضور حضرتش شديد، سلام مرا به او برسانيد. »
خواسته مهم
يكی از دوستان شيخ نقل میكند: درسالهايی كه خدمت ايشان بودم، احساس نكردم كه خواسته مهمی جز فرج حضرت ولی عصر(عج) داشته باشد. به دوستان هم تذكر میداد كه حتی الامكان چيزی جز فرج آقا از خداوند تقاضا نكنيد، حالت انتظار تا حدی در جناب شيخ قوت داشت كه اگر كسی از فرج ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه- صحبت میكرد منقلب میشد و میگريست.
تلاش مورچه برای رسيدن به معشوق
نكته مهمی كه جناب شيخ بر آن تأكيد داشت: آمادگی و آراستگی شخص منتظر بود، هر چند عمرش برای درك زمان حضور آن بزرگوار كافی نباشد. و در اين باره حكايتی از حضرت داود (ع) نقل میكرد:
« آن حضرت در حال عبور از بيابانی موچه ای را ديد كه مرتب كارش اين است كه از تپه ای خاك بر میدارد و به جای ديگری میريزد، از خداوند خواست كه از راز اين كار آگاه شود ...، مورچه به سخن آمد كه: معشوقی دارم كه شرط وصل خود را آوردن تمام خاكهای آن تپه در اين محل قرار داده است!
حضرت فرمود: با اين جثه كوچك، تو تا كی میتوانی خاكهای اين تل بزرگ را به محل مورد نظر منتقل كنی، و آيا عمر تو كفايت خواهدكرد؟!
مورچه گفت: همه اينها را میدانم، ولی خوشم اگر در راه اين كار بميرم به عشق محبوبم مردهام!
در اينجا حضرت داود (ع) منقلب شد و فهميد اين جريان درسی است برای او. »
جناب شیخ همیشه اصرار داشت که: « با همه وجود در انتظار ولی عصر(عج) باش و حال انتظار را با مشیت حق همراه کن. »
پينه دوزی در شهرری
يكی از شاگردان شيخ میگويد: روزی در خدمتشان بودم و راجع به فرج مولا امام زمان (ع) و خصوصيات انتظار صحبت بود، فرمودند:
« پينه دوزی بود در شهرری- ظاهراً- به نام امامعلی قفقازی، ترك زبان، عيال و اولادی نداشت، مسكن او هم - ظاهراً- در همان دكانش بود، حالات فوقالعادهای از او نقل نمودهاند. خواستهای جز فرج آقا در وجودش نبود. وصيت كرد بعد از مرگ او را در پای كوه بی بی شهربانو- حوالی شهرری- دفن كنند. هر وقت به قبر ايشان توجه كردم ديدم امام زمان (ع) آن جاست. »
برزخ جوانی منتظر
جناب شيخ به هنگام دفن جوانی میگويد:
ديدم كه حضرت موسی بن جعفر(ع) آغوش خود را برای جوان گشود، پرسيدم: اين جوان آخرين حرفش چه بود؟ گفتند: اين شعر
« منتظران را به لب آمد نفس ای شه خوبان تو به فرياد رس »
انصاف با مردم و ديدار حضرت ولی عصر عليه السلام
مردی از دانشمندان در آرزوی زيارت حضرت بقیت الله بود و از عدم توفيق رنج میبرد. مدتها رياضت كشيد و در مقام طلب بود.
در نجف اشرف ميان طلاب حوزه علميه و فضلای آستان علويه معروف است كه هر كس چهل شب چهارشنبه مرتباً و بدون وقفه و تعطيل، توفيق پيدا كند كه به مسجد سهله رود و نماز مغرب و عشای خود را آنجا بگزارد، سعادت تشرف نزد امام زمان عليه السلام را خواهد يافت و اين فيض نصيب وی خواهدشد. مدتها در اين باب كوشش كرد و اثری از مقصود نديد. سپس به علوم غريبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد و به عمل رياضت در مقام كسب و طلب برآمد، چلهها نشست و رياضتها كشيد و اثری نديد. ولی به حكم آنكه شبها بيدار مانده و در سحرها نالهها داشت، صفا و نورانيتی پيدا كرد و برخی از اوقات برقی نمايان میگشت و بارقه عنايت، بدرقه راه وی میشد. حالت خلسه و جذبه به او دست میداد حقايقی میديد و دقایقی می شنيد
در يكی از اين حالات او را گفتند: ديدن تو و شرفيابی خدمت امام زمان عليه السلام ميسر نخواهد شد، مگر آن كه به فلان شهر سفر كنی. هر چند اين مسافرت مشكل بود، ولی در راه انجام مقصود، آسان نمود
پس از چندين روز بدان شهر رسيد و در آن جا نيز به رياضات مشغول گرديد و چله گرفت، روز سی و هفتم يا سی و هشتم به او گفتند: الآن حضرت بقیت الله، امام زمان عليه السلام در بازار آهنگران، در دكان پيرمردی قفل ساز نشسته است، هم اكنون برخيز و شرفياب باش
بلند شد و به طوری كه در عالم خلسه خود ديده بود، راه را طی كرد و بر در دكان پير مرد رسيد و ديد حضرت امام عصر عليه السلام آن جا نشستهاند و با پير مرد گرم گرفته و سخنان محبت آميز میگويند، چون سلام كردم، جواب فرمودو اشاره به سكوت كردند، اكنون سيری است، تماشا كن
در اين حال ديدم پيرزنی را كه ناتوان بود و قد خميده داشت، عصا زنان، با دست لرزان، قفلی را نشان داد گفت: آيا ممكن است برای خدا اين قفل را به مبلغ «سه شاهی» از من خريداری كنيد، كه من به سه شاهی پول احتياج دارم
پير مرد قفل ساز، قفل را نگاه كرد و ديد قفل، بی عيب و سالم است، گفت: ای خواهر من! اين قفل «دو عباسی» ارزش دارد زيرا پول كليد آن بيش از «ده دينار» نيست، شما اگر ده دينار به من بدهيد من كليد اين قفل را میسازم و ده شاهی قيمت آن خواهد بود. پير زن گفت: نه مرا بدان نيازی نيست، بلكه من به پول آن نيازمندم، شما اين قفل را سه شاهی از من بخريد من شما را دعا میكنم
پيرمرد با كمال سادگی گفت: خواهرم! تو مسلمان، من هم دعوی مسلمانی دارم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق كسی را تضييع كنم، اين قفل اكنون هم هشت شاهی ارزش دارد من اگر بخواهم منفعت ببرم به هفت شاهی خريداری ميكنم، زيرا در دو عباسی معامله بی انصافی است بيش از يك شاهی منفعت بردن، اگر میخواهی بفروشی، من هفت شاهی میخرم و باز تكرار می كنم كه قيمت واقعی آن دو عباسی است، من چون كاسب هستم و بايد نفع ببرم يك شاهی ارزان خريدهام
شايد پيرزن باور نمیكرد كه اين مرد درست میگويد، ناراحت شده بود كه من خودم میگويم، هيچ كس به اين مبلغ راضی نشد، من التماس كردم كه سه شاهی خريداری كنند، زيرا مقصود من با ده دينار انجام نمیگيرد و سه شاهی پول احتياج من است، پير مرد هفت شاهی پول به آن زن داد و قفل را خريد!
چون پير زن بازگشت، امام عليه السلام مرا فرمود
آقای عزيز! ديدی و سير را تماشا كرد، اين طور باشيد و اين جوری بشويد تا ما به سراغ شما بياييم، چله نشينی لازم نيست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد، رياضات و سفرها رفتن احتياج نيست، عمل نشان دهيد و مسلمان باشيد تا من بتوانم با شما همكاری كنم، از همه اين شهر من اين پير مرد را انتخاب كردهام، زيرا اين پير مرد دين دارد و خدا را میشناسد، اين هم امتحانی كه داد، از اول بازار اين پيرزن عرض حاجت (كرد) و چون (او را) محتاج و نيازمند ديدهاند، همه در مقام آن بودند كه ارزان بخرند و هيچ كس، حتی سه شاهی نيز خريداری نكرد و اين پير مرد به هفت شاهی خريد هفتهای بر او نمیگذرد مگر آن كه من به سراغ او میآيم و از او تفقد میكنم
حج
جناب شيخ هيچ گاه استطاعت مالی برای انجام فريضه حج نيافت و حج نرفت، اما رهنمودهای او به برخی حجگزاران، نشان میدهد كه از راز و رمز حج اوليای خدا بطور دقيق خبر داشت. او معتقد بود كه حج حقيقی و كامل هنگامی تحقق میيابد كه حج گزار عاشق صاحبخانه باشد، تا بتواند مقاصد واقعی مناسك حج را درك كند. از اين رو، در پاسخ شخصی كه به او پيشنهاد میكند با هم به حج بروند میفرمايد:
« برو عاشقی ياد بگير و بعد بيا تا به مكه برويم »!
تلاش برای زيارت حضرت ولی عصر (عج)
يكی از ارادتمندان با سابقه جناب شيخ نقل میكند: در اولين سفری كه عازم مكه معظمه بودم خدمت ايشان رسيدم و رهنمود خواستم.
فرمودند:
« از تاريخ حركت تا چهل روز آيه شريفه: ﴿ رب أذخلني مدخل صدق و إخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطنا نصيرا- سوره اسراء آیه 80 ﴾ را بخوان شايد بتوانی ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه- را ببينی. »
سپس افزود:
« چطور ممكن است كسی دعوت داشته باشد به خانهای برود و صاحب خانه را نبيند! همه توجه و فكرت اين باشد كه ان شاء الله آن وجود مبارك را در يكی از مراحل حج زيارت كنی. »
تحريم محبت غير خدا در احرام
« شخصی كه در ميقات محرم میشود بايد بداند كه اين جا آمده است تا غير خدا را بر خود حرام كند، و از لحظهای كه تلبيه گفت، دعوت خدا را پذيرفت و غير او را بر خود حرام كرد، آن چه علاقه غير خدايی است بر او حرام است و تا آخرين لحظات عمر نبايد به غير خدا توجه كند! »
خدا محوری در طواف
« طواف كعبه، به ظاهر دور زندن خانه است، ولی بدان كه مقصود از اين چرخ زدن، خدا را محور زندگی كردن و فانی شدن در اوست، حالی پيدا كن كه دور او بگردی، قربانی او شوی و كاری كن كه در واقع، خانه دور سرت بگردد. »
دعای زير ناودان طلا
« در حجر اسماعيل و زير ناودان طلا كه زايران بيت الله الحرام حل مشكلات خود را از خداوند میخواهند تو عرضه بدار: خدايا! مرا برای بندگی خود و ياری وليت حجه بن الحسن (عج) تربيت كن. »
كشتن نفس اماره در منی
« هنگامی كه به منی میروی در قربانگاه چه میكنی؟ آيا میدانی فلسفه قربانی چيست؟ نفس اماره را در واقع قربانی كن، ﴿ فتوبوا إلي بارئكم فاقتلوا إنفسكم: و توبه کنید به سوی پروردگارتان و نفستان را بکشید. سوره بقره آیه 54 ﴾ سر نفس را ببر و برگرد، خود را از چنگال نفس رهايی ده، نه اين كه وقتی برگشتی، نفس نيرومندتر از قبل شده باشد! »
تنها جايی كه محبت كردند!
پس از مراجعت، به محضر شيخ رسيدم و عرض كردم: دوست دارم بدانم نتيجهای حاصل شده يا نه؟
فرمود:
« سرت را پايين بينداز و حمدی قرائت كن. »
سپس با يك توجه، نشانی های مسجدالحرام و نقطه جايگاه اين جانب را بيان كرد، تا آنجا كه فرمود:
« تنها جايی كه به تو محبت كردند، قبرستان بقيع بود كه در چنين حالی بودی و چنين خواستههايی داشتی. »
آنچه در آنجا از خدا خواسته بودم نزد ايشان مكشوف بود.
وليمه حج
در بازگشت از سفر حج، شيخ و جمعی ديگر را برای دادن وليمه حج به منزل دعوت كردم، چلوكبابی درست كرده بودیم. برای جناب شيخ و چند نفر- خصوصیها - سفره ديگری در بالا- ايوان- انداختيم. شيخ كه متوجه اين داستان شد مرا صدا كرد و فرمود:
« چرا پز میدهی؟! خودت را نگير! ميان مردم فرق نگذار، اگر برای خدا هست همه را با يك چشم نگاه كن، چرا به عدهای امتياز میدهی؟ نه، من هم قاطی همه آنها، هيچ فرقی قايل نشو! »
نيايش
يكی از دستورالعملهای مهم تربيتی شيخ، برنامهريزی منظم برای خلوت با خداوند متعال و دعا و مناجات است كه با جمله « گدايی در خانه خدا » از آن تعبير میكرد، و تأكيد میفرمود كه:
« شبی يك ساعت دعا بخوانيد، اگر حال دعا نداشتيد باز هم خلوت با خدا را ترك نكنيد. »
و میفرمود:
« در بيداری سحر و ثلث آخر شب آثار عجيبی است. هر چيزی را كه از خدا بخواهی از گدايی سحرها میتوان حاصل نمود، از گدايی سحرها كوتاهی نكنيد كه هرچه هست در آن است. عاشق خواب ندارد و جز وصال محبوب چيزی نمیخواهد. وقت ملاقات و رسيدن به وصال هنگام سحر است. »
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از يمن دعای شب و ورد سحری بود
دعاهای جناب شيخ
دعای يستشير، دعای عدليه، دعای توسل، مناجات اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد كوفه، كه با « اللهم إني أسألك الأمان يوم لا ينفع مال و لا بنون » آغاز میشود و مناجاتهای پانزده گانه امام سجاد (ع) ( مناجات خمسه عشر)، دعاهايی است كه جناب شيخ زياد میخواند و به شاگردان هم خواندن آنها را توصيه میفرمود.
در ميان مناجاتهای پانزدهگانه امام سجاد عليهالسلام بر خواندن « مناجات مفتقرين » خصوصاً و « مناجات مریدین » تأكيد داشت، و میفرمود:
« هر يك از اين پانزده دعا يك خاصيت دارد. »
دكتر فرزام نقل میكند كه از دعاهای هميشگی جناب شيخ اين دعا بود:
« خدايا! ما را برای خودت تعليم و تكميل و تربيت بفرما.
خدايا! پروردگارا! ما را برای لقای خودت آماده بفرما. »
شبهای جمعه بعد از نماز معمولاً جناب شيخ دعای كميل يا يكی از مناجاتها و دعاهای ياد شده را میخواند و شرح میداد.
دعای يستشير بخوان!
آيت الله فهری نقل میكند كه: از جناب شيخ شنيدم كه فرمودند:
« به خدا عرض كردم: خدايا هر كسی با محبوب خودش راز و نيازهای دارد و تلذذی، ما هم میخواهيم از اين نعمت برخوردار باشيم چه دعايی بخوانيم؟
در عالم معنا به من گفتند: دعای يستشير بخوان. »
اين بود كه ايشان دعای يستشير را با حال و نشاط مخصوصی میخواندند.
بهانه او را بگير!
جناب شيخ معتقد بود كه اگر انسان حقيقتاً خدا را بخواهد و به غير او قناعت نكند، سرانجام خداوند متعال دست او را میگيرد و به مقصد میرساند و در اين باره مثال جالبی داشت و میفرمود:
« بچهای كه بهانه گرفته، هر قدر اسباب بازی و تنقلات به او بدهند آنها را پرت میكند ودست از لجبازی بر نمیدارد، آن قدر گريه میكند تا پدر او را در آغوش بگيرد و نوازش نمايد، آن وقت آرام میشود، لذا چنان چه زرق و برق دنيا را نخواهی و بهانه او را بگيری، در نهايت خداوند متعال دست تو را میگيرد و بلندت میكند، آن وقت است كه انسان لذت میبرد. »
ارزش گريه و مناجات
جناب شيخ بر اين اعتقاد بود كه هنگامی انسان شايستگی مناجات و گفت و گو با خداوند متعال را پيدا میكند كه محبت غير خدا را از دل بيرون كند، و كسی كه هوس، خدای اوست نمیتواند حقيقتاً « يا الله » بگويد، و در اين باره میفرمود:
« گريه و مناجات موقعی ارزش واقعی دارد كه انسان در دلش محبت غير خدا را نداشته باشد. »
راه انس با خدا
جناب شيخ معقتد بود كه راه انس با خدا، احسان به خلق است. اگر كسی بخواهد حال دعا داشته باشد و از ذكر و مناجات با خدا لذت ببرد، بايد برای خدا، در خدمت خلق خدا باشد و در اين باره میفرمود:
« اگر میخواهی از خدا بهرهمند شوی و از انس و مناجاتش حظی داشته باشی، احسان به خلق كن، اگر میخواهی به حقيقت توحيد راه پيداكنی، به خلق خدا احسان كن و طريقه احسان را از اهل بيت (ع) بياموز: ﴿ ويطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و أسيرا إنما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء ولا شكورا؛
و خوراك خود را با وجود دوست داشتنش به بينوا و يتيم و اسير اطعام كنند (ودر دل بگويند) فقط برای خوشنودی خداوند شما را اطعام میكنيم، از شما نه پاداشی میخواهيم و نه سپاسی. سوره انسان آیه 8 و9 ﴾
و نيز میفرمود:
آن چه پس از انجام فرايض، حال بندگی خدا را در انسان ايجاد میكند، نيكی به مردم است. »
از خدا چه بخواهيم؟
يكی از مسائل مهم در دعا اين است كه نيايشگر بداند در راز و نياز با خدا چه بگويد، و از او چه بخواهد؟ جناب شيخ ضمن شرح ادعيه، با تكيه بر جملاتی مانند:
« يا غايه آمال العارفين » و « يا منتهی أمل الآملين » و « يا نعيمي و جنتي و يا دنياي و آخرتي »
و امثال آن میفرمود:
« رفقا! زرنگی را از امامتان ياد بگيريد، ببينيد امام چگونه با خدا راز و نياز میكند: من آمدهام به پناه تو، آمدهام خودم را به تو بچسبانم! آمدهام تو را در آغوش بگيرم! من تو را میخواهم! »
جناب شيخ خود در دعا و مناجات میگفت:
« خدايا اينها را مقدمه وصل خود قرار بده. »
داد بی كسی بزن!
جناب شیخ می فرمود:
« وقتی شبها برای گدايی موفق شدی، داد بی كسی بزن و عرضه بدار: خداوندا من قدرت و توان مبارزه با نفس اماره را ندارم، نفس مرا زمينگیر كرده، به دادم برس، و مرا از شر نفس اماره رهايی بخش! و اهل بيت را واسطه كن. »
و اين آيه را تلاوت میفرمود:
إن النفس لإمارة بالسوء إلا ما رحم ربي : همانا نفس به بدی امر میکند مگر اینکه پروردگارم رحم کند- سوره یوسف آیه 53
« نمیتوانی از شر نفس اماره خلاص شوی مگر به عنايت حق. »
شرط اجابت دعا
يكی از شرايط مهم اجابت دعا حلال بودن غذاست، شخصی از پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله پرسيد: دوست دارم كه دعايم مستجاب شود. آن حضرت فرمود:
« طهر مأكلك و لا تدخل بطنك الحرام؛
خوراكت را پاك گردان و حرام وارد شكم خود مكن. »
ظرفيت نيايشگر!
يكی از نكات ظريفی كه نيايشگر بايد مورد توجه قرار دهد، تناسب ميان خواستههای خويش از خداوند با ظرفيت روحی خود است، كه اگر واجد ظرفيت لازم نباشد ممكن است با دعا، برای خود مشكل و گرفتاری درست كند.
يكی از دوستان شيخ نقل میكند كه: زمانی بود كه وضع كاسبی من به هم خورد و از اين بابت ناراحت بودم، تا اين كه روزی جناب شيخ از من پرسيد: « چرا ناراحتی؟ » من هم جريان را برای ايشان تعريف كردم.
فرمودند:
« مگر تعقيبات نمیخوانی؟ »
عرض كردم: چرا ميخوانم.
فرمودند: « چه میخوانی؟ »
عرض كردم: من دعای صباح حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را میخوانم.
فرمودند:
« به جای دعای صباح، سوره حشر و دعای عدليه را در تعقيبات بخوان تا مشكلات شما مرتفع شود. »
عرض كردم: چرا دعای صباح را نخوانم؟
فرمودند:
« اين دعا فقرات و نكاتی دارد كه فرد بايد توانايی و كشش آن را داشته باشد، اميرالمؤمنين عليه السلام در اين دعا از باری تعالی درخواست میفرمايند كه: خدايا دردی به من عطا فرما كه در آن لحظات هم از يادت غافل نشوم. لذا اين دعا ظرفيت خاص خود را نياز دارد و شما بدون داشتن ظرفيت لازم دعای صباح را خواندهای و چنين مشكلاتی برای شما ايجاد شدهاست. بنابراين، شما به جای دعای صباح، سوره حشر و دعای عديله را بخوان، ان شاء الله مشكلات مرتفع میشود. »
پس از مدتی كه شروع به خواندن سوره حشر و دعای عديله نمودم، يكی از رفقا ده هزار تومان به من قرض داد، با آن پول كار كردم، منزل هم خريدم و كم كم كارم راه افتاد.
ادب نيايشگر
يكی از نكاتی كه شيخ در مورد دعا توصيه میكرد ادب نيايشگر است. دكتر فرزام در اين باره از ايشان نقل میكند كه فرمود:
« در دعا بايد خاضع و خاشع بود، و دو زانو و مؤدب رو به قبله. »
يك بار پای من ناراحت بود، به نظرم خواستم چهار زانو بنشينم، ايشان پشت سر وعقب اتاق نشسته بودند، فرموند:
« درست بنشين، در دعا دو زانو بنشين و رعايت ادب كن. »
اول پول نمك را بدهيد!
يكی از ارادتمندان شيخ میگويد: جمعی بوديم كه همراه شيخ به قصد دعا و مناجات به كوه « بی بی شهربانو » رفتيم. نان و خياری گرفتيم و از كنار بساط خيار فروش، قدری نمك برداشتيم و بالا رفتيم، آن جا كه رسيديم شيخ گفت:
« برخيزيد برويم پايين كه ما را برگرداندند. میگويند: اول پول نمك را بدهيد، بعد بیاييد مناجات كنيد. »!!
توسل
فلسفه توسل به اهل بيت (ع)
جناب شيخ میفرمود:
« غالب مردم نمیدانند توسل به اهل بيت(ع) برای چيست؟ آنها برای رفع مشكلات و گرفتاریهای زندگی به اهل بيت(ع) متوسل میشوند، درصورتی كه ما برای طی كردن مراحل توحيد و خداشناسی بايد در خانه اهل بيت(ع) برويم. راه توحيد صعب است و انسان بدون چراغ و راهنما قادر به طی كردن اين راه نيست. »
زيارت عاشورا
يكی از نكاتی كه جناب شيخ در توسل به اهل بيت عليهم السلام بر آن تأكيد داشت، خواندن زيارت عاشورا بود و در اين باره میفرمود:
« در عالم معنا به من توصيه كردهاند كه زيارت عاشورا بخوان. »
و توصيه میكرد:
« تا زندهايد زيارت عاشورا را از دست ندهيد. »
يكی از شاگردان شيخ كه میخواست به اين توصیه او عمل كند، چهل سال بر خواندن زيارت عاشورا مداومت كرد.
توسل، راه رسیدن به حقیقت توحید
جناب شيخ در مورد توسل به اهل بیت (ع) می فرمود:
« به نظر حقير اگر كسی طالب راه نجات باشد و بخواهد به كمال واقعی برسد و از معانی توحيد بهره ببرد، بايد به چهار چيز تمسك كند: اول: حضور دايم، دوم: توسل به اهل بيت (ع)، سوم: گدايی شبها، و چهارم: احسان به خلق.»
والسلام عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حياً.
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۲/۱۴, ۲۲:۴۵ #8
سلام
من کل سایت www.salehin.com رو دانلود کردم فقط متن و عکسهاشو که حدود 55 مگ شد ولی سرعتم کم است که بتونم براتون آپلود کنم
شما برنامه teleport رو دانلود کنید و ادرس سایت رو بدید خودش برات دانلود میکنه
یا علی
-
۱۳۸۷/۰۲/۱۴, ۲۲:۴۵ #9
اين هم از متن كامل كتاب براي علاقمندان
دانلود كنيد . بخوانيد و عمل كنيد.
يادتان باشد ، دانستن هنر نيست . عمل كردن هنر است . بخوانيد و با تمام وجود خود عمل كنيد.
اگر دوست داشتيد مي توانيد به جاي مزد، سه صلوات برايم هديه بفرستيد.
ویرایش توسط tabatabay : ۱۳۸۷/۰۲/۱۴ در ساعت ۲۲:۴۷
-
تشکرها 5
-
۱۳۸۷/۰۲/۱۴, ۲۳:۰۰ #10
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
موضوعات مشابه
-
جمع بندی معجزات علمي قرآن در كيهان شناسي!
توسط مریم در انجمن اعجازپاسخ: 24آخرين نوشته: ۱۳۹۵/۱۲/۱۸, ۱۷:۴۲ -
اصلاح انحرافات در دين توسط امام راحل قدس الله نفسه الزكيه
توسط Partofar در انجمن سایر مباحث اعتقادی در قرآنپاسخ: 30آخرين نوشته: ۱۳۹۲/۰۸/۲۸, ۰۹:۴۲ -
وقتي تزكيه نباشد٬
توسط حکمتی فرد در انجمن اخلاقپاسخ: 0آخرين نوشته: ۱۳۸۹/۰۵/۲۶, ۱۴:۲۱ -
درخواست خطبه فدكيه با ترجمه فارسي
توسط prober در انجمن قرآن و اهل بیتپاسخ: 3آخرين نوشته: ۱۳۸۹/۰۳/۱۳, ۱۵:۰۸ -
فرياد هاوكينگ از سياهچاله شنيده ميشود.
توسط MOHAMMAD REZA در انجمن سایر مواردپاسخ: 0آخرين نوشته: ۱۳۸۸/۰۵/۱۷, ۱۷:۲۷
اشتراک گذاری