-
۱۳۹۶/۱۲/۱۰, ۲۰:۱۶ #21
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
یک روز با همرزمانم کنار درسنگر نشسته بودیم که هوس کردیم با بیسیم، عراقیها را اذیت کنیم. من گوشی بیسیم را گرفتم و روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: "صفر من واحد، اسمعونی اجب"، بعد از چند بار تکرار، صدایی جواب داد: "الموت الصدام."
به گزارش سرویس «حماسه و دفاع» شهدای کازرون، عبدالمجید رضازاده فرخ از جمله رزمندههای دوران هشت سال دفاع مقدس است که از سن 19 سالگی به فرمان امام خود لبیک گفته و برای دفاع از ارزشهای دینی و انقلابی خود روانه جبهههای جنگ شد.
این جانباز 64 درصد که در عملیاتهای متعددی از جمله عملیات شکست حصر آبادان، رمضان، الله اکبر(دشت آزادگان) و عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشته است میگوید: جنگ با همه خشونتهایش مثل هر موقعیت دیگری خاطراتی خوش را نیز برای رزمندگان اسلام به همراه داشت و گاهی ناخواسته، جریانی اتفاق میافتاد که موجب شادی بچههای رزمنده در آن شرایط سخت میشد.
اصلاً مگر میشد چند نفر دور هم جمع شوند و بساط شوخی و خنده راه نیفتد؟ یک روز با همرزمانم کنار هم توی سنگر نشسته بودیم که هوس کردیم با بیسیم، عراقیها را اذیت کنیم. من گوشی بیسیم را گرفتم و روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: "صفر من واحد، اسمعونی اجب"، بعد از چند بار تکرار، صدایی جواب داد: "الموت الصدام."
تعجب کردم و خنده بچهها بلند شد. از رو نرفتم و گفتم: "بچهها، انگار اینها از یگانهای خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم." به همین خاطر هم دوباره با بیسیم گفتم: "انت جیش الخمینی." با گفتن این جمله، طرف مقابل که فقط از عربی "الموت" را بلد بود، با عصبانیت گفت؛ "الموت بر تو و... ."
همین که دیدم هوا پس است، عقبنشینی کردم و گفتم: "بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم!" ولی فرد آن طرف بیسیم، عکسالعمل جدیتری نشان داد و این بار گفت: "مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود میکنیم. نوکران صدام، خودفروختهها و ..."
همین که دیدم اوضاع قمر در عقرب شده، بیسیم را خاموش کردم و با بچهها، مشغول تمیز کردن سنگر شدیم ولی هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که "حاج حمید فیروزیان" مسئول آماد و پشتیبانی گردان با حالتی عصبانی وارد سنگر شد و سریع سراغ من را گرفت.من که ترسیده بودم با همان جارویی که در دستم بود، سریع در کناری از چادر دراز کشیدم و خودم را به خواب زدم و حاج حمید هم وقتی که دید من چقدر ترسیدم، هیچی نگفت و رفت.
تازه فهمیده بودیم که به اشتباه فرکانس مسئول پشتیبانی گردان را گرفته بودم. با این اتفاق دیگر هوس سر به سر گذاشتن با عراقیها کاملاً از سرمان پرید.
"عبدالمجید رضازاده فرخ" برادر شهید امیر رضازاده فرخ است.برادرش بر اثر شلیک مستقیم اسلحه منافقین کور دل در شهر شوش ترور و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
وی که در عملیات رمضان نیز شاهد اسارت برادر بزرگترش "محسن" و مجروح شدن برادر کوچکش "کریم" از ناحیه پا بوده، پس از 50 ماه مبارزه در کنار همرزمانش، در عملیات سوسنگرد مفتخر به جانبازی برای میهمن خود شده است
ایسنا
-
۱۳۹۶/۱۲/۱۰, ۲۰:۱۹ #22
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
اردوگاه «رمادی» است که نزدیک به 3000 آزاده ایرانی در آن نگهداری میشد. در سال 1367 که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با آتشبس به پایان رسید، دشمن بعثی فشار بر آزادگان ایرانی را بیشتر کرد تا همچنان تز دشمنی با مسلمانان ایرانی را در کارنامه ننگیناش به نمایش بگذارد.
در این اردوگاه مدیر داخلیای وجود داشت به نام «استوار محمود». این استوار ارتش بعث با قدبلند و هیکل گندهاش، سوژه طنز اسرای ایرانی بود و بالاخره در یکی از فرصتهای بهدست آمده، یکی از اسرای خرمشهری جواب جالبی به این دشمنیهای فزآینده داد. لباسهای استوار محمود به دلیل چاقی و قدبلند او بسیار گشاد بود. حضور مرتب در اردوگاه و گرمای هوا، باعث میشد استوار محمود در اردوگاه استحمام نیز بکند.
در یکی از روزهای گرم تابستان 1367 اسیر جوان اهل خرمشهر متوجه «شرت» بزرگ استوار محمود میشود که بر روی طناب در محوطه اردوگاه پهن شده است. این شرت به دلیل اندازه بزرگ استوار محمود پارچه دو عدد روبالشی و یا یک ملافه دو نفره را میداد. از طرف دیگر رنگ پارچه سفید بود و پارچه سفید نیز برای اسرای ایرانی مانند داشتن اسلحه، ممنوع بود. در این هنگام اسیر جوان خرمشهری در فرصتی شرت را از روی طناب برمیدارد و آن را در لوله بخاری حمام اردوگاه بهصورت مچاله شده پنهان میکند.
به دنبال گم شدن این شرت، بلافاصله استوارمحمود در اردوگاه وضعیت قرمز اعلام و اسرای اردوگاه را به خط میکند و با عربی غلیظ قسم به خدا میخورد اگر اسرا شرت را تحویل ندهند با مأموران بعثی مواجه میشوند.
پس از چند ماه که ماجرا فراموش میشود و زمستان از راه میرسد آب گرمکن اردوگاه روشن میشود، اما شرت استوار محمود در لوله بخاری آب گرمکن مانع انتقال حرارت میشود و کار بدآنجا میرسد که منبع آب گرمکن میترکد. عراقیها خود را وحشتزده به محوطه اردوگاه و محل انفجار میرسانند تا از احتمال عملیات فرار اسرای ایرانی جلوگیری کنند. استوار محمود نیز میآید. وقتی علت را جستوجو میکنند بقایای شرت استوار را میبینند و داستان شرت استوار محمود دوباره زنده میشود و خنده تا مدتها نه تنها بر لبان اسرای ایرانی بود، بلکه ماجرای شرت استوار بین عراقیها نیز طنز مکرر میشود.
-
۱۳۹۶/۱۲/۱۰, ۲۰:۲۰ #23
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
شهر فاو تازه فتح شده بود و سربازان دشمن گروه گروه تسلیم می شدند. من و دوستم علی ناهیدی از یک هفته قبل از عملیات باهم حرف نمی زدیم. شاید علتش خیلی عجیب و غریب باشد. ما، سر تیم های فوتبال استقلال و پرسپولیس دعوایمان شده بود. من استقلالی بودم و علی پرسپولیسی. یک هفته قبل از عملیات در سنگر طبق معمول داشتیم با هم کرکری می خواندیم و از تیم های مورد علاقه مان حمایت می کردیم که بحثمان جدی شد. علی زد به علی پروین وگفت پروین سرورتونه. من هم کم آوردم و به مربیان پرسپولیس بد و بیراه گفتم. بعد هم قهر کردیم و سر سنگین شدیم. حالا دلم پیش علی مانده بود. از شب قبل و پس از شروع عملیات دیگر علی را ندیده بودم دلم هزار راه رفته بود. هی فکر می کردم نکند علی شهید یا اسیر شده باشد و نکند بد جوری مجروح شده باشد. ای خدا اگر چیزیش شده باشد من جواب ننه، باباش را چی بدهم. دیگر داشتم رسماً گریه می کردم که یک دفعه دیدم بچه ها می خندند وهیاهو می کنند از سنگر آمدم بیرون و اشک هایم را پاک کردم. ناگهان شنیدم عده ای با لهجه ی فارسی شعار می دهند که: استقلال سوراخه پرسپولیس هورا سرم را چرخاندم به طرف صدا.
باورم نمی شد. ده ها اسیر عراقی، پابرهنه و شعار گویان به طرفمان می آمدند. پیشاپیش آنان، علی سوار شانه های یک درجه دار سبیل کلفت عراقی بود و یک پرچم سرخ را تکان می داد و عراقی ها هم با دستور او شعار می دادند: استقلال سوراخ، پرسپولیس هورا! باور کنید بار اول و آخر در عمرم بود که به این شعار، حسابی از ته دل خندیدم و شاد شدم.
دویدم به استقبال، علی با دیدن من، از روی دوش درجه دار عراقی پرید پایین و بغلم کرد. تند تند صورتش را بوسیدم؛ علی هم صورتم را بوسید و خنده کنان گفت: می بیبنی اکبر، حتی عراقی ها هم طرفدار پرسپولیس هستند. هر دو غش غش خندیدیم. عراقی ها که نمی دانستند دارند چه شعاری می دهند با ترس و لرز میگفتن استقلال سوراخه پرسپولیس هورا...
ویرایش توسط شقایق : ۱۳۹۶/۱۲/۱۰ در ساعت ۲۰:۴۳
-
۱۳۹۶/۱۲/۱۰, ۲۰:۲۲ #24
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
عملیات «والفجر۵» ساعت ۲۴ روز ۲۷ بهمن سال ۱۳۶۲ با رمز «یا زهرا (س)» در منطقه کوهستانی چنگوله حد فاصل شهرهای مهران و دهلران به اجرا درآمد. نیروهای عمل کننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دو مرحله با هدف آزادسازی بلندیهای منطقه چنگوله وارد عمل شدند. در همان ساعات نخست، بلندیهای پیزولی، آزادخان کشته، تنگه چنگوله و دهها کیلومتر مربع از خاک ایران آزاد و جاده بدر - طیب عراق به تسلط نیروهای ایرانی درآمد. همچنین به ۴تیپ از گارد مرزی عراق خساراتی وارد شد.
در مرحله دوم مناطق دیگری نیز از خاک ایران و عراق آزاد شد و نیروهای خودی در آن استقرار یافتند که از جمله آن، استقرار نیروهای ایرانی در ۳۵ کیلومتری بزرگراه بغداد - بصره است. در این مرحله نیز ۴ تیپ کوهستانی عراق به طور ۱۰۰درصد و تیپ ۵۰ زرهی لشکر ۱۲ بیش از ۵۰ درصد منهدم شد و دشمن با دادن ۱۷۷۰ تن کشته و زخمی و اسیر در طی شش پاتک سنگین عقب نشینی کرد.
در مجموع دو مرحله عملیات، منطقهای به گستردگی۱۱۰ کیلومتر مربع شامل بلندیهای «پیزولی»، «تنگه چنگوله»، «تونل»، «چغا عسکر»، «عباس عظیم»، پاسگاههای شمالی«عین عبد»، «طارق»، «الرباقی»، شهرکهای «یک سایه»، «آل یاسین» و روستاهای شیخ احمد آزاد شد و چهل دستگاه تانک و نفربر، مقداری سلاح سبک و نیمه سنگین، دو فروند چرخبال، دهها دستگاه خودروی نظامی و ده انبار مهمات دشمن منهدم و دهها دستگاه تانک و نفربر، شماری خودروی نظامی و انواع سلاحهای سبکو و نیمه سنگین به قنیمت رزمندگان سپاه پاسداران درآمد.
در این عملیات تیپ بازسازی شده ۴ گارد مرزی، یک واحد کماندویی، تیپ ۴ کوهستانی، یک گردان تانک از تیپ ۵۰ زرهی لشکر ۱۲، تعداد کشته و زخمیهای دشمن بیش از ۳۶۰۰ نفر، تعداد اسرا نیز۱۷۰ نفر از دشمن منهدم شد.
-
۱۳۹۶/۱۲/۱۰, ۲۰:۲۳ #25
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
برای استراحت به کانتینر فرماندهی یگان دریایی لشکر رفته بودم، در گیرودار استراحت، صدای نزدیک شدن خودرویی به گوشم رسید، در بین همه حدسهایی که میشد زد، ذهنم رفت سراغ آقامحسن؛ محسن اسحاقی، فرمانده یگان دریایی. معطل نکردم و از سر ذوقِ دیدن فرمانده محسن که چند وقتی بود نمیدیدمش، از خواب شیرین عصرگاهیام زدم، از جا بلند شدم، حدسم درست بود، محسن بود، به استقبالش رفتم، بعد از چاقسلامتی، محسن رو به من کرد و گفت: «حامی! خبر خوبی برایت دارم»؛ گفتم: «خوشخبر باشی آقا محسن! خبر؟ چیه خیره؟»، گفت: «راستش، آقا مرتضی قربانی ـ فرمانده لشکر ـ مأموریت مهمی را برایت درنظر گرفت، چند روز دیگر باید نیروهای پیشرو را به همراه امکاناتشان ببری سمت غربِ جاده مریوان دِزلی».
این فرمانده یگان دریایی لشکر ویژه 25 کربلا خاطرنشان میکند: بعد از این دستور کمی جا خوردم، همه مأموریتها را میشد حدس زد، الا این یکی؛ بعد از تشریح مفصل مأموریت، معلوم شد کل راه را باید با قاطر طی کرد و از خودرو هم خبری نیست، حرکت در مسیر جادههای صعبالعبور دزلی ـ مریوان با پای پیاده ممکن نبود و اگر هم انجام میشد، زمان زیادی از دست میرفت، تازه اگر هم به پای کار میرسیدی، دیگر توانی نمیماند که بشود مأموریت را تا آخر انجام داد، مانده بودم چی به محسن بگویم، از یک طرف انصراف از مأموریت یعنی جا زدن، از طرف دیگر هم اصلاً دوست نداشتم حرف محسن زمین بماند.
گتآقازاده اضافه میکند: خندهدار قصه این بود که اگر دوستانم میفهیمدند کار و بارم در ماموریت افتاده به قاطررانی، کلاهم پس معرکه بود و تا آخر جنگ باید نیش و کنایههاشان را میشنیدم، خلاصه با کلی دودلی و تردید، عزمم را جزم کردم تا مأموریت را انجام دهم، اما دلم نیامد حالا که قبول کردم، حرف آخرم را نزده بروم؛ برای همین گفتم: «محسن جان! ما قایقرانیم، آموزش و تجربه داخل آب و دریا داریم، ما را چه به قاطررانی؟»
وی ادامه میدهد: حرفم کارگر نیفتاد، مثل آب در هاون کوبیدن بود؛ صبح برادر عباس بابایی ـ فرمانده گروهان مقداد ـ را معاون خودم برای این مأموریت پیشنهاد دادم، آقا محسن هم که نمیخواست بهانه دستم داده باشد، چشمبسته با پیشنهادم موافقت کرد.
این فرمانده یگان دریایی لشکر ویژه 25 کربلا میگوید: نیروهای پیشرو برای این مأموریت را جمع کردم و توجیهات لازم را انجام دادم، بعد هم گفتم که بدون معطلی، بروند سهمیه قاطرهاشان را که از قبل تدارک دیده شد، تحویل بگیرند؛ امکانات جانبی را هم آماده کردیم و یکی را هم سپردم بالای سرشان تا کار با قاطر را به آنها یاد بدهد، به آنها گفتم: «بچهها! وعده دیدار ما چند روز دیگر، دزلی».
گتآقازاده بیان میکند: چند روز بعد به اتفاق نیروهای مرحله دوم، عازم دزلی شدم، به ابتکار یکی از بچههای مرحله اول اعزام، چند خانه روستایی برای استقرار نیروها درنظر گرفته شد، ساختمانی هم آنجا برای اصطبل اسبها مهیا کرده بودند، از قرار معلوم کارها طبق روال پیش میرفت، عباس را صدا زدم و آخرین وضعیت قاطرها، آموزش و آمادگی نیروها در حمل بار را از او جویا شدم.
وی یادآور میشود: مأموریت سختی پیشرویمان بود، قرار بود بعد از آموزش، بهمدت 40 روز، تمام امکانات تسلیحاتی، پشتیبانی و تغذیهای لشکر ویژه 25 کربلا را از «ملخور» به شیار «وشکنار»، درست زیر پای دشمن انتقال بدهیم، بعد از گوش دادن گزارشهای عباس، آمادگی خود و نیروهای عملکننده را به اطلاع فرمانده لشکر رساندم.
این فرمانده یگان دریایی لشکر ویژه 25 کربلا میافزاید: آقا مرتضی قربانی هم جزئیات بیشتری را از انجام مأموریت در اختیارم گذاشت، به اتفاق عباس، رفتیم سراغ اصطبلها و بازدید از قاطرها؛ وقتی رسیدم آنجا، نیروهای گروهان مقداد صف کشیده، کنار قاطرهاشان ایستاده بودند، درست مثل سان دیدن فرمانده از نیروهای تحت امر، من هم وارد میدان شدم، صحنه خندهداری بود، وارد اصطبل شدم، به محض رسیدن، عباس صلوات بلندی فرستاد و یکی یکی نیروها را معرفی کرد و نحوه آموزشها را توضیح داد، پایان سان از قاطرها هم گفت: «برادران! امروز من، شما باید دست در دست هم، آموزش پایانیِ باربری با قاطر را از سر بگذرانیم، خودتان بهتر از من میدانید، اگر آموزشهای طاقتفرسای این چند روز برایتان پیشبینی نمیشد، بردن این همه امکانات لشکر ممکن نخواهد بود، انشاءالله همت شما و تدبیر فرمانده حامی، روزهای خوبی را برای همهمان برای انجام موفقیتآمیز ماموریت نوید میدهد».
گتآقازاده اضافه میکند: عباس آن ساعت حسابی جوگیر شده بود و خودش را مثل یک سخنران تمامعیار فرض میکرد، کمی بعد، رویش را از جمعیت به طرف من برگرداند و ادامه داد: «آقای حامی! ما میخواهیم برویم قاطرسواری بالای قله؛ برای شما هم یک قاطر سرحال و سرزنده آماده کردیم».
وی ادامه میدهد: زیرچشمی نگاهی به عباس انداختم و برق شیطنتی را در جفت چشمهای عباس دیدم، اما به روی خودم نیاوردم، تازه با صحبتی که عباس راه انداخته بود، جایی برای شانه خالی کردن من یکی باقی نمیماند.
این رزمنده هشت سال دفاع مقدس اظهار میکند: قبل از حرکت سوارهنظام، قاطر مخصوصی برایم آوردند، قاطر چموشی بهنظر میرسید، عباس گفت؛ آقای حامی! جسارتاً شما جلو راه بیفتید، ما هم پشت سرتان؛ توی دلم گفتم؛ «دارم برات عباس!» نخستینبارم بود که سوار چهارپایی مثل قاطر میشدم، دو نفر کمکم کردند که سوار بشوم، نیروها هم هر کدام سوار قاطرهاشان، دنبالم، عباس با طناب سر قاطرم را گرفته بود، بدون آن که کسی از بچهها متوجه حرفهایش بشود، آمد جلو و دمگوشی گفت؛ «حامی! خُب، یاد گرفتی حالا؟ سر طناب را میدهم دست خودت، از اینجا به بعد را باید خودت برانی، یک وقت جلو بچهها ناشیبازی در نیاری و ضایعمان بکنی؟ گفتم؛ «عباس! تو رو خدا این کار را نکن، نرو از پیشم!».
گتآقازاده میگوید: اما عباس گوشش بدهکار حرفهایم نبود، افسار قاطر را داد به من و خودش سوار یک قاطر دیگر، تند از آنجا دور شد، قبل از رفتن هم یک ترکه به پشت قاطرم زد، قاطر چموش هی بالا پایین، عقب و جلو میرفت و خلاصه جفتکبازی در میآورد، یک آن آرام و قرار نداشت، هر چی ملاحظهاش را میکردم، گوشش بدهکار نبود، تمام زورِ بازویم را بهکار گرفتم که لااقل جلو نیروهام زمین نیفتم، اما نتیجه جفتکپرانیهای قاطر چموش آن شد که با صورت نقش زمینِ پر از گل و لای بشوم، از خجالت آب شده بودم، از قرار معلوم، عباس با تعدادی از بچهها همدست شده بود و این قاطر چموش را برای من نشان کرده بودند، وقتی بلند شدم، گفتم: «عباس! خانهات خراب، با منظور این کار را کردی، سکه پولم کردی جلوی بچهها».
-
۱۳۹۶/۱۲/۱۰, ۲۰:۲۵ #26
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
تحرک جدید دشمن در عرصه زمینی که پس از اشغال اراضی کشور در آغاز جنگ، برای اولین بار صورت میگرفت، جبهه خودی را تحت فشار قرار داده بود. در چنین شرایطی علاوه بر مقابله با حملات عراق به خطهای پدافندی در طول مرز، آماده شدن برای حمله بزرگ بعدی، مسئولیت دیگری بود که میبایست به آن جامه عمل بپوشاند.
تصرف منطقه استراتژیک فاو و جداسازی بخش جنوبی سرزمین عراق از این کشور اقتضا میکرد که مناطق مهمی چون بصره و امالقصر نیز مورد توجه قرار گیرد و به نظر میرسید توقف در این منطقه و عدم توسعه وضعیت، به زیان نیروهای خودی باشد. زیرا منطقه عملیات فاو به لحاظ وسعتی که داشت از این قابلیت برخوردار بود که سلسله عملیات بعدی در همین مکان انجام شود.
دلایل انتخاب منطقه
پس از پیروزی فاو که باعث به هم خوردن موازنه نظامی به نفع ایران شد، لازم بود در اقدامی دیگر که از اهمیت ویژه و هدف استراتژیک برخوردار باشد، سرنوشت جنگ به نقطه نهایی رهنمون شود. برای این منظور، منطقه جدید میبایست از شرایطی برخوردار میبود که هدفهای مورد نظر تحقق مییافت.
منطقه عمومی بصره در جنوب، مهمترین مناطقی بودند که از تابستان سال۱۳۶۱ همواره برای عملیاتهای بزرگ و سرنوشتساز مورد توجه فرماندهان بودند و عملیاتهای متعددی در این جبههها انجام شده بود:
شرق بصره (عملیات رمضان)، هورالهویزه
(عملیات خیبر و بدر) و فاو (عملیات والفجر ۸) مناطقی بودند که طی سالهای ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴ عرصه نبرد میان رزمندگان اسلام و دشمن بودند. تنها منطقهای که در آن، عملیاتی صورت نگرفت، منطقه «ابوالخصیب»، جزیره مینو و بخشی از زمین شلمچه بود که در میان هدفهای مطرح در اطراف بصره، به دلیل نزدیکی به شهر، مهمتر از بقیه بودند. به همین دلیل، استحکامات، آرایش سلاح و یگانهای دشمن نیز در این منطقه (با تأکید بر شلمچه) بیشتر از سایر مناطق عملیاتی بود. و همین موضوع موجب شد که طی چهار سال پس از عملیات رمضان، فرماندهان نظامی توجه جدی به این منطقه کنند.
افزون بر این، اهمیت شهر بصره که هدف اصلی استراتژی نظامی جمهوری اسلامی پس از فتح خرمشهر به شمار میرفت، مهمترین عامل در انتخاب این زمین برای عملیات کربلای ۴ بود.
از دیگر ویژگیهایی که باعث انتخاب این منطقه برای عملیات شد، عوارض موجود در زمین غرب اروند در منطقه ابوالخصیب بود، زیرا وجود نهرها، نخلستانها و کانالهای کشاورزی و نیز عدم وجود استحکامات در منطقه پتروشیمی تا بصره، این منطقه را قابل تصرف و پدافند کرده بود. همچنین به دلیل آن که دو جناح منطقه عملیاتی، از شمال به آبگرفتگی شلمچه و کانال ماهیگیری و از جنوب به خور «زبیر» و زمینهای باتلاقی اطراف آن محدود شده بود، قدرت تحرک دشمن ضعیف برآورد میشد.
مزیت دیگر منطقه عملیاتی، واگذاری مسئولیت حفاظت و اداره آن به سپاههای سوم و هفتم عراق بود.
این مسئله با توجه به مانور عملیات که نفوذ از میان خط حد دو سپاه بود، یکی از ویژگیهای برجسته منطقه عملیاتی به شمار میرفت.
طرح مانور
مانور در این عملیات، نقش اساسی و تعیین کنندهای داشت. زیرا تجربه عبور از عرض رودخانه اروند، این بار میبایست در طول رودخانه انجام میگرفت. و این عبور که خود تاکتیک ویژه و ابتکار عملیات به شمار میرفت در صورت تحقق، جنبههای دیگر آن که شامل شکستن خط، پاکسازی، نفوذ در عمق و تسلط بر چند راه (ورودی شهر بصره) میشد، تحول عظیمی در جنگ ایجاد میکرد . از این رو، از اردیبهشت تا مهر ۱۳۶۵ و سپس آذرماه همان سال، بحثهای مختلف و طرحهای گوناگونی ارائه شد ولی بدلیل معایب آنها منتفی شد. یکی از موضوعات اساسی در طرحهای ارائه شده، از نظر فرماندهان سپاه، وابستگی ابتکار ویژه به غافلگیری دشمن بود.
بدین ترتیب پس از یک دور بحث، طرحی تصویب شد که مورد توافق تمامی فرماندهان بود.
در جلسه روز ششم مهر ۱۳۶۵ پس از بحث و گفتوگو، سرانجام فرماندهان یگانها مانور عملیاتی از «پنج ضلعی» در شلمچه تا جزیره «سهیل» در مقابل جزیره مینو را پذیرفتند. آنها پذیرفتند که زمین شلمچه بر زمین مقابل جزیره مینو ترجیح دارد. همچنین، اهمیت زمین دو طرف اروند و ابوالخصیب و نیز تاکتیک ویژه برای عبور از تنگه مورد قبول واقع شد. در پایان این جلسه، فرمانده سپاه گفت: «برادران عزیز، همه توجیه هستند و احتیاجی به توضیح اهمیت عملیات نیست. این سومین منطقهای است که برای رفتن به سمت بصره در آن عمل میکنیم. منطقه رمضان شرق بصره هور الهویزه و اینجا، خدای ناکرده اگر از ما کوتاهی سربزند، مسئولیت ما خیلی سنگین است. ما باید با تمام قدرت تکلیفمان را انجام دهیم آن وقت، هر چه خدا خواست. اینجا یک شجاعت بزرگ و تدبیر و دقت بالایی میطلبد. این تاکتیک و شیوه جنگی که ما برای این عملیات مهیا کردهایم، دشمن آمادگیاش را ندارد و از طرف ما احتیاج به توکل و ایثار بالایی دارد. برادرها باید همه مسائل را با هم حل کنند و تا آخر عملیات، دست اخوت و برادری به هم بدهند، چون این عملیات با همیاری و همکاری پیش میرود. لذا، باید تقسیم کار کنید و همدیگر را کمک کنید.»
از نیمه دوم مهرماه کار آمادهسازی منطقه عملیات با جدیت پیگیری شد. در حین این پیگیری و پیشبرد امور، بحث مانور باز هم مطرح شد و سرانجام، در آذرماه فرمانده سپاه با دریافت نظرات و مسائل جدید، طی جلسهای با آقای هاشمی، خط جدید کاری را به نیروی زمینی سپاه ابلاغ کرد.
مطابق آخرین تصمیم گیری و جمعبندی وضع موجود، برای انجام عملیات کربلای ۴، چهار زمین شلمچه، ابوالخصیب، منطقه مقابل جزیره «امالرصاص» و جزیره مینو انتخاب شد. این چهار منطقه از نظر مانور آتش و عقبه و پشتیبانی به یکدیگر وابستگی داشتند. از این رو، هر کدام به یک قرارگاه سپرده شد.
خط حد قرارگاهها نیز به شرح زیر مشخص شد:
۱- قرارگاه نجف، از شمال پنج ضلعی در شلمچه تا جزایر بوارین و امالطویله.
۲- قرارگاه قدس، عبور از تنگه و پیشروی در پتروشیمی و ابوالخصیب.
۳- قرارگاه کربلا، مقابله با پاتک دشمن از مقابل جزیره امالرصاص و پیشروی تا جاده دوم و سوم. این قرارگاه تأمین کل منطقه عملیاتی را نیز به عهده داشت؛
۴- قرارگاه نوح، تأمین جناح چپ و پیشروی در مقابل جزیره مینو.
نیروی مورد نیاز برای عملیات،۳۵۲ گردان برآورد شد، اما تنها ۲۵۰ گردان مهیا شد که در قالب ۱۳ لشکر و ۱۲ تیپ مستقل وارد عملیات شدند.
آمار نیروها عبارت بودند از:
۲۳ هزار و ۷۳۳ پاسدار رسمی، ۶۶ هزار و ۸۴۷ سرباز و ۱۱۳ هزار و ۲۳۱ نیروی بسیج. در مجموع، ۲۰۳ هزار و ۸۱۱ تن نیروی انسانی برای عملیات در اختیار سپاه پاسداران بود.
شرح عملیات
طی چند روزی که به زمان عملیات باقی مانده بود بمباران و آتش توپخانه عراق روز به روز افزایش مییافت. صبح روز سوم نیز اطراف پل فجر، نهر عرایض، سواحل کارون، اوایل جاده خرمشهر، حوالی ایستگاه هفت و برخی نقاط دیگر، بمباران شد و آتش توپخانه دشمن نیز فزونی یافت. پس از تاریک شدن هوا در روز سوم، (زمان آغاز عملیات) عراقیها به ریختن فلر به وسیله هواپیما و شلیک منور دست زدند.
از ساعت ۱۹ تا ۲۱ بیش از پنج مورد گزارش در مورد اقدامات دشمن به قرارگاه مرکزی رسید. با آنکه اوضاع نگران کننده بود، اما تحلیل کلی فرماندهی آن بود که شرایط عادی است. از ساعت ۲۱ غواصها به درون رودخانه رها شدند، اما پس از حدود نیم ساعت، در ساعت ۲۱:۳۵ برادر عزیز جعفری اطلاع داد، دشمن با تیربار نیروها را زیر آتش گرفته است. این تحرک دشمن نیز مانند شبهای گذشته عادی فرض شد،لذا دستور داده شد همه در ساعت ۲۲:۳۰ پای کار باشند. اما ساعت ۲۱:۳۸ دقیقه «لشکر ۱۴ امام حسین (ع)» خبر داد که دشمن روی خط، منور زیادی انداخته و داخل رودخانه نیز با تیربار به نیروها حمله کرده است. تمام این اقدامات دشمن داخل تنگه متمرکز شده بود. همان جایی که میبایستی تاکتیک ویژه عملیات انجام میگرفت.
در ساعت ۲۲، فرمانده «قرارگاه قدس» اعلام کرد که «لشکر ۳۱ عاشورا» متوقف شده است و امکان استفاده از «لشکر ۴۱ ثارالله(ع)» نیز وجود ندارد، و تیربار دشمن در خط و روی آب نیروها را هدف قرار داده است در محور قرارگاه قدس لشکرهای ۱۴ امام حسین (ع)،«۲۱ امام رضا (ع)» و «۳۱ عاشورا» در ساعات نخست حمله و قبل از درگیری، تلفات زیادی متحمل شدند. با این همه، فرمانده قرارگاه ابراز میداشت، شرایط حاد نیست. عدم تحرک خاص دشمن در محورهای قرارگاههای نوح،کربلا و نجف و نیز عادی بودن شرایط در آن محورها،موجب تقویت این برداشت فرماندهی شده بود، اما شرایط در محور قرارگاه قدس به کلی با شرایط محورهای دیگر متفاوت بود.
به هر صورت، حدود ساعت ۲۲:۰۸ با خبرهای گوناگونی که رسید، فرماندهی پی برد که دشمن تک را کشف کرده است. اما اوضاع به سختی قابل اداره و بازگشت به شرایط قبل از حمله بود و از سوی دیگر، هنوز تا اندازهای امیدواری وجود داشت. از این رو، در ساعت ۲۲:۳۰ سوم دیماه ۱۳۶۵ رمز عملیات قرائت شد و یگانها در تمام محورها عملیات را آغاز کردند و این در شرایطی بود که این بار، دشمن عملیات را آغاز کرده بود.
با آغاز حمله سراسری در منطقه عملیاتی، در محور قرارگاههای نجف، قدس، نوح و کربلا نیروها دست به پیشروی زدند و هدفهایی نیز تصرف شد. این وضعیت موجب آرامش در قرارگاه شد، اما در ساعت ۲۴:۱۰ دقیقه لشکر ۱۴ امام حسین (ع) خبر داد، این یگان نتوانسته است در جزیره «بلجانیه» قایقهای حامل نیرو را پیاده کند و دشمن از سمت جزایر «بوارین» و ماهی مانع عبور این قایقها شده و تعدادی از آنها نیز منهدم شدهاند. قرارگاه قدس نیز اطلاع داد، نوک جزیره ماهی پاکسازی نشده است و دشمن روی تنگه به شدت تیراندازی میکند.
در جزیره امالرصاص، «لشکرهای ۸ نجف»، ۱۴ امام حسین (ع)، ۲۵ کربلا و ۴۱ ثارالله وارد عمل شده و ضمن شکستن خطهای اول دشمن، پیشروی در عمق را آغاز کردند.
لشکر ۲۵ که وارد جزیره امالرصاص شده بود، نتوانست تا صبح سرپل به دست آمده را توسعه دهد.
در محور قرارگاه نجف، «لشکر ۱۹ فجر» توانست وارد پنج ضلعی شود و در محور دیگر نیز، لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل پیشروی کرد. وضعیت در منطقه شلمچه از شرایط بهتری نسبت به سایر محورها برخوردار بود.
در منطقه جزیره مینو، قرارگاه نوح «تیپ ۳۳ المهدی» توانست خط را بشکند اما با نیروهای دشمن مواجه شد که با سختی توانست پس از پاکسازی، با تیپ ۳۲ انصارالحسین (ع) در خط اول الحاق کند. اما وجود آتش در جناح راست، این محور را تهدید میکرد. در این حال، لشکر ۷ ولیعصر (عج) نیز توانست وارد جزیره سهیل شود.
بر پایه خبرهای رسیده از اطلاعات قرارگاه خاتم (سپاه) دشمن دو اقدام اساسی را در دستور کار خود قرار داد: اول اجرای آتش روی دهانه کارون و تنگه، دوم جلوگیری از پیشروی لشکر ۱۹ فجر و تیپ ۵۷ ابوالفضل در داخل پنجضلعی در محور شلمچه.
علاوه بر این، در ساعت یک بامداد، رادیو عراق خبر حمله ایران را همراه با نقطه و محورهای آن اعلام کرد، موضوعی که درگذشته سابقه نداشت. به ویژه در این خبر اعلام شد که این حمله بین سپاههای هفتم و سوم انجام گرفته است و لشکرهای ۱۱ و ۱۵ درگیر هستند. این خبر، احتمال هوشیاری و آگاهی دشمن را از حمله، در ذهن فرماندهی بیشتر تقویت کرد.
پس از آن که عبور از تنگه (محور اصلی عملیات) ناممکن شد، عبور از جزایر امالرصاص و امالبابی، محور تلاش جبهه خودی قرار گرفت. اما در ساعت ۲:۱۰ بامداد قرارگاه کربلا اطلاع داد که دهانه کارون از ناحیه پشت امالرصاص، زیر آتش دشمن قرار دارد و همه قایقهای حامل نیروهای تیپ انصارالحسین (ع) آسیب دیدهاند. فرمانده قرارگاه نوح نیز وضع تیپ ۳۳ المهدی را نامناسب گزارش کرد.
علاوه بر این، در ساعت ۲:۲۰ بامداد فرمانده لشکر ۸ نجف شرایط یگان خود را در جزیره امالرصاص سخت توصیف کرد. و این در حالی بود که انهدام وسیع قایقها به دست دشمن، امکان انتقال نیرو را به جلو با مشکل مواجه کرده بود. ضمن آن که تردد نیروها به دلیل آتش دشمن به سختی امکانپذیر بود.
در ساعت ۳:۱۷ بامداد لشکر ۷ ولیعصر (عج) اعلام کرد، قایقی در اختیار ندارد و بخشی از جزیره سهیل را نیز پاکسازی نکرده است. در شلمچه نیز، لشکر ۱۹ فجر و تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) توان حفظ پنج ضلعی را نداشتند و در محور بوارین نیز مشکل به وجود آمده بود. از این رو، در ساعت ۶:۱۰ صبح به قرارگاه نجف اجازه داده شد، عقبنشینی کند.
اوضاع در قرارگاههای دیگر نیز مساعد نبود؛ داخل جزیره ام الرصاص الحاق صورت نگرفته بود، لشکر ۲۵ کربلا نتوانست سرپل خود را در جزیره امالبابی توسعه دهد، لشکر ۸ موفق به پاکسازی هدفهای خود در جزیره امالرصاص نشد و تیپ انصارالحسین نیز نتیجه روشنی به دست نیاورد. یگانهای دیگر نیز شرایط مشابهی داشتند. از این رو، فرماندهی با تشکیل جلسهای دستور داد جزیره امالرصاص حفظ شود و در محورهای دیگر یگانها عقبنشینی کنند. اما در پی اظهار خوشبینی چند تن از فرماندهان و دریافت برخی خبرها، بار دیگر برای ادامه عملیات امیدواری ایجاد شد و برخی تلاشها نیز صورت گرفت، اما از حدود ساعت ۱۱ صبح عراق علیه مواضع رزمندگان دست به پاتک زد و سرانجام، در ساعت ۲۳:۴۵ دقیقه شب (چهارم) توقف عملیات اعلام شد.
بدین ترتیب، به منظور حفظ قوا و طراحی دوباره عملیات آتی، از ادامه نبرد اجتناب شد. در این عملیات، ۹۸۵ تن از نیروهای خودی شهید و ۸۰۷۱ تن مجروح شدند.
علل موفق نبودن عملیات
عوامل تاکتیکی و استراتژیکی مختلفی در ناکامی کربلای ۴ دخالت داشتند، اما نقش عوامل زیر برجسته و تعیین کنندهتر بود:
۱- آگاهی عراق از مکان و زمان عملیات که بیشتر مرهون اطلاعاتی بود که آمریکا به تلافی ماجرای مکفارلین در اختیار این کشور قرار داده بود.
منابع اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا دقیقترین و جزییترین خبرها را درباره عملیات کربلای ۴ در اختیار عراقیها قرار داده بودند. اظهارات مقامات عراقی در مورد اهداف عملیات و نتیجه آن حاکی از آن بود که اطلاعات ارسالی به عراق حاوی نکات قابل ملاحظهای بوده است. در این باره وزیر دفاع عراق گفت: «هدف ایران شهر بصره بوده و هست. ایرانیها اگر موفق میشدند هدفهای خود را تحقق بخشند، ارتباط میان سپاه سوم و هفتم را قطع میکردند و تمام فاو و خورعبدالله و شمال بصره را به اشغال خود درمیآوردند. علت شکست کنونی این است که ما آماده بودیم و نقشههای لازم را طرح کردیم و از درسهای فاو استفاده کردیم. »
وزیر دفاع وقت عراق ضمن تشکر از امریکا اظهار داشت:ما به خاطر این اطلاعات از آنان تشکر میکنیم، اما به آنان خاطر نشان میکنیم که در مقایسه با برخوردشان با ایران، در این مورد تعادل برقرار نبوده است. »
۲- تجربه دشمن از عملیات فاو و عبور غواصها از اروند و نیز مسلح کردن زمین در محورهای حمله، آن گونه که امکان مقابله با مهاجمان را برای آنها فراهم میساخت.
-
۱۳۹۶/۱۲/۱۰, ۲۰:۲۶ #27
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
سال 62، توی خط پاسگاه زید مستقر بودیم، ماهها گذشته بود و از عملیات خبری نبود، بچهها هم مدت زیادی بود که به مرخصی نرفته بودند، زمزمه شروع عملیات دیگری هم بین واحدها پیچیده بود، خلاصه بچهها تو دو راهی گیر کرده بودند؛ «آیا عملیاتی در راه هست یا نه؟ تکلیف مرخصیها چه میشود؟». در همین اوضاعاحوال بود که بچهها تصمیم گرفتند بروند پیش فرمانده گردان، صادق مکتبی و تکلیفشان را روشن کنند، تو بین بچههایی که آن روز جمع شده و آمده بودند توی سنگر، پدر فرمانده گردان هم بود، نسبت پسر و پدری این دو تا را خیلی از بچهها نمیدانستند جز چند نفر. بچهها همه منتظر بودند،
فرمانده گردان بیاید، چند دقیقهای گذشت، صادق مکتبی با همان ابهت همیشگیاش وارد سنگر شد، همه به احترام فرمانده از جایشان بلند شدند، پدر صادق هم مثل بقیه بلند شد، صادق با تواضع از بچهها خواست که بنشینند، بعد هم یکییکی شروع کردند به بیان مشکلاتشان.
یکی گفت؛ «من تو روستا زمین کشاورزی دارم، باید بروم آنجا را آباد کنم». یکی میگفت؛ «بچهام مریض شده، زود باید برای دوا درمانش بروم شهرستان و ...». صادق هم خوب به حرفهاشان گوش میداد و جوابهایی که لازم میدانست را حواله درخواستهاشان میکرد، نوبت به پیرمرد رسید،
بدون اینکه از نسبت خودش چیزی بگوید، رو به فرمانده کرد و میگوید: «حاج آقا! من دو تا از بچههام تو جبهه هستند، زن پیری هم دارم که چند وقتی است، کسالت دارد و باید تا دیر نشده بروم گرگان و ببرمش دکتر، اگر اجازه بفرمایید بروم مرخصی».
شرایطی که تو منطقه بود و ملاحظات دیگری که هیچکدام از نیروهای عادی نمیدانستند و فقط فرمانده از آن اطلاع داشت، همه و همه باعث شد با بیشتر درخواستها موافقت نشود، با درخواست پیرمرد گردان هم مثل بیشتر درخواستها موافقت نشد.
بعضیها که حالشان از قبول نشدن خواستهشان گرفته شده بود، بعد از خداحافظی از سنگر رفتند بیرون؛ پیرمرد که چشم دوخته بود آخرین رزمنده از سنگر برود بیرون، به محض خارج شدن آخرین نفر از سنگر، رفت سراغ فرمانده و گفت؛ «فلانفلان شده! حالا برای من فرماندهبازی در میآری؟
یعنی میخوای بگی، متوجه نشدی زنی که میگفتم مریض هست، مادرت هست؟ دو تا بچههایی که گفتم، تو جبهه هستند، یکیش خود تو هستی؟ حالا کارت به جایی رسیده خودت رو به ندانمکاری میزنی و میگویی با توجه به شرایطی که تو جبهه هست،
نمیشود به مرخصی رفت، یالّا کاغذ در بیار و تا کتکت نزدم با مرخصیام موافقت کن».
بعد هم کلی بد و بیراه، نثار فرزند فرماندهاش کرد، فرمانده هم که عصبانیت پدرش را دید، زد زیر خنده
ویرایش توسط شقایق : ۱۳۹۶/۱۲/۱۰ در ساعت ۲۰:۴۱
-
۱۳۹۶/۱۲/۱۰, ۲۰:۳۰ #28
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
بهخاطر خطشکنیهای معروف این گردان در عملیاتها، محمدزمان هفت بار مجروح شد، آن وقتها بنیاد شهید مازندران برای تقدیر، امکانات و خدمات مختصری به مجروحان جنگی میداد، ارزش خدمات هم به میزان درصدی بود که جانبازها داشتند.
کرمی اضافه میکند: یادم هست از طرف بنیاد بخشنامهای دادند که جانبازهای مازندرانی که درصد جانبازیشان از یک حد بالاتر است، از بنیاد شهید موتورسیکلت هوندا هدیه میگیرند. این رزمنده لشکر ویژه 25 کربلا بیان میکند: محمدزمان همراه با بچههای بهشهر برای مرخصی از اهواز با قطار آمده بود طرف تهران، حسین روحی و حاج محمد نجفی از بچههای روستای شهیدآباد بهشهر ـ تروجن قدیم ـ هم که با محمد توی قطار بودند، برای این که خستگی سفر را از سر و روی هم کوپههاشان بریزند بیرون،
رو به محمدزمان گفتند: «محمدزمان! با این درصدی که تو داری، گیرت دوچرخه هم نمیآد، چه برسد به این که بنیاد بخواهد به تو موتورسیکلت هم بدهد، یادت باشد این بار که پات به جبهه باز شد، تلاش بیشتری از خودت نشان بده تا درصدت بالا برود و هوندایی گیرت بیاد». شوخیشان که تمام شد، همهجای کوپه قطار، پر شد از خندههای بچهها.
ویرایش توسط شقایق : ۱۳۹۶/۱۲/۱۰ در ساعت ۲۰:۴۱
-
۱۳۹۶/۱۲/۱۰, ۲۰:۳۲ #29
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
یکی از ماندگارترین خاطرات نبردهای f-14 را خواهید خواند که وحشت نیروی هوایی عراق از این گربه تیز چنگ را روایت میکند.روز یکم اسفند ماه سال 1365 بود.ستوان یکم احلان عبدالقادر (مربی و تک خال خلبانان عربستان سعودی) در حالی که با جنگده پیشرفته ساخت فرانسه خود یعنی میراژ f1eq تعداد شش فروند سوخوی 22 را برای بمباران سکوهای نفتی ایران در خلیج فارس اسکورت میکرد،به همراه شماره 2 خود متوجه وجود یک فروند جنگنده f-4 در نزدیکی دسته شدند.
فانتوم توان درگیری با این نوع از میراژ را نداشت و خلبان عربستانی به خیال آنکه شکاری آسان را به زودی به چنگ خواهد آورد،به سمت فانتوم ایرانی تغییر مسیر داد.
در حالی که دو فروند میراژ در تعقیب فانتوم بودند،لیدر دسته سوخوها نظاره گر حرکات آنان در آسمان بود که به ناگهان جنگنده میراژ ستوان یکم احلان عبدالقادر در چنگال یک تیر فنیکس قرار گرفت و در آسمان سرنگون شد.آری این موشک از f-14 و از فاصله بسیار دور شلیک شده بود که جان تک خال عربستانی را گرفت.
پس از آن لیدر سوخوها با تمام قدرت شروع به فریاد کرد (اف-اربع عشر،اف-اربع عشر، یالا یالا! )این صدا توسط سیستم رادیویی زمینی ایران ضبط شده و تا مدت ها مایه خنده خلبانان ایرانی بود.
ویرایش توسط شقایق : ۱۳۹۶/۱۲/۱۰ در ساعت ۲۰:۳۶
-
۱۳۹۶/۱۲/۱۰, ۲۰:۳۵ #30
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
چهارمین شب آموزشی بود، گفته بودند که شب سختی داریم. شام را خوردیم، کفشها را زیر پتوها گذاشتیم و خوابیدیم.
ساعت دو نیمه شب بود که پاسدارها با یک سر و صدای عجیب و غریبی داخل سالن ریختند.
هر چه گاز اشک آور داشتند، زدند و هر چه تیر مشقی بود، شلیک کردند اما کسی ککش هم نگزید.
آنقدر گلوله خمپاره و کاتیوشا دور ما خورده بود که چشم و دل ما از این چیزها پر شده بود.
دیدند فایده ای ندارد، داد زدند: برادر بلند شو.
فایده ای نداشت، حسابی عصبانی شدند و افتادند به جون بچه ها و آنها را از تخت پایین انداختند و به بیرون هل دادند.
منصور داد زد: چرا می زنید؟ چرا هل می دهید؟
یکی از آنها داد زد: بروید بیرون، آبروی ما را بردید، مثلا آمدید آموزش نظامی؟
هنوز حرف او تمام نشده بود که بچه ها از خنده ریسه رفتند و وسط سالن ولو شدند.
یکی از پاسدارها، رو به دیگران در حال خنده گفت: فایده ای ندارد، برویم. اینها آدم بشو نیستند.
آن ها رفتند و ما تا صبح خندیدم.
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری