-
۱۳۸۷/۰۲/۲۹, ۱۷:۲۹ #1
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 77
- مورد تشکر
- 107 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
مسئولیت عالمان در خرافهزدائی
به عینه می بینیم که در بسیاری از اماکن و محلهای دور و نزدیک خصوصا در روستاها عده ای برای درخت یا امثال آن قفل می بندند و یا پارچه گره می زنند . و یا نامه ای می نویسند و حاجت خود را در چاهائی به اسامی گوناگون می ریزند . و یا با عطسه صبر می کنند . و یا پاقدوم را به فال نیک و یا بد یمن می دانند . و یا شکستن شیشه و بسیاری از این امور تا رویا و فال و نفرین و چشم زخم و طلسم و غیره را با نوعی تکرار و تلقین به وجود خود و اطرافیان گره زدهاند . هیچ مرجع و مقامی در صدد ممیزی این نوع رفتار ها و کردارهای گمراهانه بر نیامده است. در تعجب می مانیم وقتی که سکوت را در پیش رو می بینیم و از طرفی خاصیت این القائات مکرر را در می ابیم که کم کم مبدل به فرهنگ شده و رسوخ در تمام ابعاد زندگی انسان می کند . طبیعی است که باید فکری کرد .
اما به نظر نمی رسد هیچ مکانیزم خاصی برای این موضوع مهم تا کنون طراحی شده باشد .
ویرایش توسط saraj : ۱۳۸۷/۰۲/۳۰ در ساعت ۱۱:۴۹ دلیل: اضافه و ویرایش متن
الميسور لا يترك بالمعسور
-
-
۱۳۸۷/۰۲/۳۰, ۰۹:۳۰ #2
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 77
- مورد تشکر
- 107 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
- خرافه چیست ؟
مجموعه اعتقادات، رفتارها و مراسمي است كه مبتني بر عقل نباشد به عبارت دیگر رابطه عقلی فی مابین فعل انجام شده و عقلانیت آن فعل وجود نداشته باشد .
"خرافه در اصل به معنای سخن بیهوده، باطل و عمل یا اعتقاد ناشی از نادانی، جهل، ترس از ناشناختهها، اعتقاد به جادو و بخت و درک نادرست علت و معلولها اطلاق میشود." ( فیلیپ وارینگ،)
این تعریف تا حدودی مشخص کننده موضوع است . ممکن است سوال شود فردی که می تواند از همین فعل غیر معقولانه هم نتیجه بگیرد به هر حال در ضمیر خود این رابطه را به صورت تاثیر مثبت درک کرده است . مثلا یک تاثیر شهودی .
اما پاسخ این است که بحث تاثیر مثبت و یا منفی در سایه تلقین ممکن است از هر امری ناشی شود . این وجه ممیز فرد تلقین پذیر و ذی عادت نمی تواند یک عمل غیر عقلائی را توجیه نماید .
از آن جمله می توان چنین مثالی زد . مثلا گره زدن یک نخ به ذریه : این نوعی یاد آوری و تحکیم در خواست است که در ذهن یک فرد جای خود را باز می کند و به آن خواسته یک قوام و استحکام درونی می بخشد . و در حقیقت در زمینه باور خود این تلقین را پرورش می دهد . اما آیا این وجه گره زدن و یا قفل زدن کاری هست که از منظر عقل بشود آنرا توجیه نمود .
از جمله علل گرایش به خرافه را می توان فاصله دانشمندان روشنفکر از طبقات عامه جامعه دانست . و از طرفی فقدان رابطه و بی توجهی رسانه ای به موضوعات می تواند در گسترش خرافات اثر داشته باشد .
خرافه خود به خوبی گویای سطح فرهنگ علمی از لحاظ صعودی و نزولی آن هم محسوب می شود . هر چقدر به خرافات اهمیت داده شود تحقیقا فرهنگ عمومی آن جامعه نزول و حتی گرایش به سقوط را نشان می دهد و بر عکس آن .
ادامه دارد
ویرایش توسط saraj : ۱۳۸۷/۰۲/۳۰ در ساعت ۰۹:۵۸
الميسور لا يترك بالمعسور
-
-
۱۳۸۷/۰۲/۳۰, ۰۹:۴۱ #3
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 77
- مورد تشکر
- 107 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
بهره برداری از خرافات :
عموما مردم خرافه گرا ماهیتا تسلیم پذیری خاصی در مقابل بهره بر داران از خرافه را نیز دارند . به همین لحاظ جادوگران که خرافه پردازهای قوی بودند همواره با نوعی ترس و احترام جایگاه خود را محفوظ نگه می داشتند .
بهره گیری ار جامعه خرافی بسیار سهل تر است . کافی است هر چیزی را به یک موضوع باور شده نسبت داد و نتیجه مورد دلخواه را از آنان گرفت . بر عکس از جوامع عقل گرا نمی توان چنین بهره کشی نمود .
سوال می تواند یکی از راههای رهائی از تاریکی اقسام خرافه باشد . به همین لحاظ در بسیاری از جوامع نفس سوال کردن و پرسش نمودن با دردسرهای فراوانی روبروست .
این به خودی خود معیاری می تواند باشد که آیا سوال از موضوعات ماورائالطبیعه و شک و اشکال بر آن با پاسخ های مناسب وبدون هزینه روبرو می شود یا خیر ؟
ادامه دارد
ویرایش توسط saraj : ۱۳۸۷/۰۲/۳۰ در ساعت ۱۰:۰۷
الميسور لا يترك بالمعسور
-
-
۱۳۸۷/۰۲/۳۰, ۰۹:۵۶ #4
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
بنام خدا
با سلام خدمت شما سراج بزرگوار
عصر ظهور اسلام و نزول قرآن هنگامى بود كه جامعه آن روز سخت اسير موهومات و خرافات بود. يعنى مردم معتقد به يك سرى عقايد و كارهايى بودند كه هيچ گونه اصل و اساس صحيحى نداشت.آيات: بقره ، 116; مائده ، 3 ، 17 ، 18 ، 72ـ77 ، 103; انعام ، 100 ، 136 ، 140 ، 144; يونس ، 18; اسراء ، 40; نحل ، 56ـ59; مريم ، 81 ، 88ـ92; انبياء ، 24 ، 26 ، 52ـ54; صافات ، 149ـ159; احزاب ، 37 ، و . . .نيز مربوط به برخى خرافات و عقايد باطل مى باشد .(2)
منظورم اينه كه بحث خرافات مربوط به عصر حاضر نيست.بلكه از قديم الايام اين معضل وجود داشته است.
يكى از كارهاى مهم پيامبر اكرم(ص) اين بود كه با خرافات و اوهام و افسانه هاى آن زمان مبارزه نمود،كه قرآن مجيد از آن ها تعبير به «غل و زنجير» مى كند و مى فرمايد: پيامبراسلام(ص) آمد و اين غل و زنجيرها را از گردن آن ها برداشت:«وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَْغْلَـلَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ; (اعراف /157) و از دوش آنان قيد وبندهايى را كه بر ايشان بوده است برمى دارد».
مقصود قرآن از غل و زنجيرى كه در دوران طلوع اسلام به دست و پاى عرب جاهليت بود ، غل و زنجير آهنى نيست ، بلكه مقصود همان كفر و شرك ، و اوهام و خرافاتى است كه فكر و عقل آن ها را احاطه كرده و آنان را از رشد و بالندگى باز مى داشت چرا كه قيد و بند اوهام و خرافات به مراتب زيان بخش تر از غل و زنجير آهنين است.زيرا زنجيرهاى آهنين پس از گذشت مدتى از دست و پا برداشته مى شود و فرد زندانى با فكر سالم و منزه از خرافات گام در زندگى مى گذارد ، امّا سلسله هايى كه از اوهام و اباطيل ، بسان رشته هاى سردرگم ، به عقل و شعور و ادراك انسان پيچيده مى شود; چه بسا تا دم مرگ با انسان همراه مى باشد ، و او را از هر گونه تلاش ، حتى براى باز كردن اين قيد و بندباز مى دارد.انسان با فكر سالم و در پرتو عقل و خرد مى تواند هرگونه قيد و بند آهنين را در هم شكند ، ولى فعاليت و تلاش انسان بدون فكر سالم و دور از هرگونه وهم و خيال ، نقشى بر آب و عارى از فايده مى شود .(1)
به همين جهت قرآن مجيد انسان را به پيروى از عقل و دانش و برهان دعوت مى نمايد ، و از اوهام و خرافات و عقايد بى اصل و اساس برحذر مى دارد .
خداوند سبحان درباره كسانى كه از عادات و خرافات باطل نياكانشان پيروى مى كردند و به سخنان پيامبر توجه نمى كردند ، مى فرمايد: «صُمّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ›› (بقره/171) كر و لال و نابينا هستند.از اين رو چيزى نمى فهمند».
در آيات 15 ـ 22 سوره زخرف نيز درباره برخى افراد پيرو خرافات و اباطيل مى فرمايد:
«مَّا لَهُم بِذَ لِكَ مِنْ عِلْم إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (زخرف/20) آنان به اين دعوى دانشى ندارندو جز حدس نمى زنند .»
پاورقي:
2 . تفسير آيات مذكور تفاسير معتبر مانند: الميزان ، علامه طباطبايي
1 . فروغ ابديت ، آيت الله جعفر سبحانى ، ج 1 ، ص 54 ـ 62
-
-
۱۳۸۷/۰۲/۳۰, ۱۰:۰۷ #5
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 77
- مورد تشکر
- 107 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
یک حکایت "
"پس از قتل ناصرالدين شاه قاجار در پنجاهمين سالگرد سلطنت او(17 ذيقعده 1313 ق) توسط ميرزا رضاي کرماني در حرم حضرت عبدالعظيم(ع)، نوبت حکومت بر مردم ايران، به مظفّرالدين، فرزند شاه مقتول رسيد. مظفّرالدينِ چهل ساله که در تبريز ساکن بوده و بيش از بيست سال تحت تعليمات خاصّه، مشق سلطنت ميکرده، پس از دريافت خبر کشته شدن شاه، اختيارات تام کشور را به صدر اعظم، امين السلطان تفويض ميکند؛ امّا برخلاف ذائقه شاهنشاهي و حکومتداري، ميل زيادي به مراسم تاجگذاري و نشستن بر تخت سلطنت از او ديده نميشود. عامّه مردم که درايت امين السلطان را در جلوگيري از هرج و مرج پس از قتل شاه ديده بودند، آن را به حساب شاه جديد ميگذارند و شديداً انتظار ورود او را دارند و تصوّر ميکنند که اين مرد، همين که وارد شود و بر تخت بنشيند، ايران را بهشت برين خواهد کرد؛ ولي خواص ـ که با اخلاق مظفّر الدين شاه آشنا بودند ـ، با شنيدن اين بيانات، پوزخندي ميزدند و چيزي نميگفتند. در هر حال، شاه از تبريز حرکت نميکرد و اين همه تأخير براي چه بود؟ آن روزها کسي نميدانست؛ ولي بعدها که مردم، با اخلاق خرافاتپسند وي آشنا شدند، معلوم شد که اعلا حضرت همايون شاهنشاه، به مناسبت نحوست عدد سيزده، نميخواهد در اين سال، بر تخت بنشيند. مخصوصاً اين که آن سال، سيزده دوآتشه بود؛ يعني سال 1313! و اين همه تأخير براي آن است که ماه محرم فرا برسد و عذري براي تأخير تاجگذاري پيدا شود. از اين رو، روز 24 ذيحجه 1313، وارد پايتخت شد و در ربيع الأوّل 1314، تاجگذاري کرد. "
الميسور لا يترك بالمعسور
-
-
۱۳۸۷/۰۲/۳۰, ۱۱:۰۱ #6
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 77
- مورد تشکر
- 107 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
در جستجوی اینترنتی به یک مصاحبه در این مورد بر خورد کردم . صرف نظر از اینکه مصاحبه شونده(احمد قابل ) چه دیدگاهی از نظر سیاسی دارد . خواندن و مطالعه این مصاحبه خالی از لطف نیست .
بحث خرافه، بحث دامنه داري است. چه در ميان روشنفكران و چه در ميان روحانيان. تعريف شما از خرافه چيست؟ چه چيزي را مي توانيم خرافه بناميم؟
احمد قابل: به گمان من، مفهوم خرافه را به معني « اعتقاد جزمي افراد به تأثير امور ماورائي در امور دنياوي بدون مدرك عقلي يا نقل معتبر و علمي ، يا اعتقاد به وجود پديده هايي كه عقل و يا نقل معتبر علمي آن را تأييد نمي كنند » مي توان گرفت.
در متون ديني كه عمدتا از عالم ماوراء براي ما خبر مي آورد گزارش هايي درباره ي پيامبران، توانايي بعضي انسان ها يا اقدامات خاص خداوندي كه ما آن را ماورائي يا ماذون از ماوراء مي دانيم آمده نظير قدرت مسيح بر زنده كردن مردگان كه حالا جزئيات آن بر من روشن نيست. به طور طبيعي وقتي انسان چنين مواردي را بپذيرد خود به خود امكان تعميم اين باور فراهم مي ايد ولي معجزات امور استثنائي بوده اند اگر تبديل به قاعده شوند آن را خرافه مي گويند.
ما كه مدافع شريعت و اعتقاد به عوامل و پديده هاي ماورائي هستيم ، مي گوييم آن مواردي كه خارج از چارچوب عادي زندگي رخ داده « استثناء » است و قابل تعميم نيست. در علم هم چنين است كه اگر كسي با ناديده گرفتن بخشي از روند علمي و تجربي منجر به شكل گيري يك پديده ، مدّعي دستيابي به آن پديده بشود ، مدعاي او غير علمي ارزيابي ميشود. اين «غير طبيعي كردن امور طبيعي » و تبديل آن به يك روند، خرافي گري است خواه در علم باشد يا دين يا هر چيز ديگر.
خرافه اين است كه آدمي تلاش لازم علمي و منطقي را انجام ندهد و منتظر نتيجه هم باشد كه در اين صورت ، رويكردي خرافي داشته است.
به هر حال ما عناصري در دين داريم مثل اعتقاد به ماوراء و امور غيبي . آيا اين باورها زمينه ساز خرافه نيستند ؟
البته عناصر ديگري هم در دين داريم مثل « لزوم توجه به حقايق هستي » و « لزوم شناخت سنن الهي » كه همان «سنن طبيعي » اند . اگر آن اعتقادات، صرفنظر از اين اعتقادات ( لزوم توجه و عدم غفلت ) در نظر گرفته شود ( يعني بخشي پذيرفته و بخشي انكار شود ) البته مي توان گفت كه ؛ « اعتقادات ديني ، زمينه ساز خرافه اند» ولي اگر «مجموعه ي عقائد ديني» پذيرفته شود ، نمي توان چنين ارزيابي كرد.
ضمنا ، دو موضوع را به نظر من بايد از هم تفكيك كنيم . يكي آن چه به عنوان دين در زمان رسول خدا (ص) رايج بوده است ( كه پيامبر خدا و ائمه ي هدي ، آن را تبيين كرده و دينداران به آن گرايش داشته اند ) و يكي هم رقم خوردن گرايشات دين داران ( پس از عصر حضور ) در نظر و عمل. با توجه به اين نكته ، مي توان « متن اوليه » را از « متن ثانويه » تفكيك كرد . نهايتا ، روايات قطعي پيامبر و ائمه ( در ديدگاه شيعه ) را در كنار قرآن ، به عنوان متن اوليه قرار داده و برداشت متكلمان و فقيهان را متن ثانوي مي ناميم.
من صريح مي گويم كه متن اوليه ( با توجه به نكات پيش گفته ) به هيچ عنوان با خرافه سازگار نيست . يكي ازپرسش هاي مهم مربوط به بحث ما اين است كه ؛ « چرا پيامبر خدا (ص) معجزه اي به جز قرآن نياورد؟ عباراتي چون «افلايتدبرون» ، « افلا يعقلون» ، « هل يستوي الذين يعلمون والذين و لا يعلمون» و « فَبَشِّر عباد ، الذين يستمعون القول » ظاهرا نشان مي دهد كه پيام خداوندي در زمان رسالت نبي خاتم ، اين است كه « الان دوره ي سحر و جادو و ريسمان انداختن نيست ، بلكه دوران مراجعه به علم و آگاهي و تعقل است».
مي دانم كه روايت هاي بسياري در مورد وقوع برخي معجزات توسط پيامبر خدا (ص) و ائمه هدي (ع) داريم، ولي توجه شود كه جز در برخي موارد استثنايي، بسياري از اين روايات ساختگي اند. اثبات اين مساله البته سخت است ولي آمادگي اثباتش را دارم.
براي نمونه عرض مي كنم كه در مسأله مهمتري مثل امامت ، تا سال 250 هجري قمري بحث عدد 12 در مورد ائمه ، بين پيروان ائمه مطرح نبوده است . تفكر رايج شيعه ي قرون اول و دوم هجري تا اواسط قرن سوم ( زمان امامت امام عسكري (ع) ادامه سلسله ي امامت از پدر به پسر تا پايان عمر بشر در دنيا بوده است.
با اين كه اهل سنت رواياتي مبني بر اين كه « بعد از پيامبر 12 خليفه از قريش مي آيند » داشته اما شيعيان بي اعتنا بوده اند. استدلال شيعه اين بوده كه تا قيامت زمين از حجت خالي نيست و حجت ها پشت سر هم پسر بعد از پدر ( و در صورت ضرورت برادر بعد از برادر ) ادامه دارند.
زمان امام صادق (ع) او را قائم آل محمد مي دانستند و زمان امام كاظم (ع) او را . اما ما كاتوليك تر از پاپ شده ايم . تا وفات امام حسن عسگري (ع) كه سه نفر شهادت داده اند كه او فرزندي داشته كه آنان ديده اند ولي به امر خدا بايد غايب از انظار باشد . البته بسياري از شيعيان ايشان گفته اند : فرزندي نداشته . نهايتا با رؤيت فرزند ايشان ، دوازده امام داريم . از اين زمان توسط افرادي چون ؛ « ابن قبه » و ديگران ، اعتقاد به عدد 12 در تشيع شكل گرفته كه آن امام هم ( چون زمين از حجت خالي نيست ) امام منتظَر مي شود كه غايب است . اين عدم اعتقاد به عدد 12 تا قبل از امام عسگري (ع) خاص يكي دو نفر نبوده بلكه تمام اصحاب ائمه يا اكثريت فوق العاده اي از آنان به آن بي اعتنا بوده اند.
رواياتي نبوده و بعد پيدا شده و آن چنان شتابزده هم پيدا شده كه عدد 13 و 14 هم شكل گرفته. مثلا در كافي آمده كه 12 تن از نسل امام علي يا فاطمه (س) امام خواهند بود ، كه 13 نفر مي شوند . يا 10 نفر از نسل امام حسين كه 13 تن مي شوند . البته بعدها اين كتاب ها را تصحيح كرده اند و 12 را 11 و 10 را 9 كرده اند و قربة الي الله كارها درست شده است.
به هر حال عرض مي كنم كه سره و ناسره كردن متن روايات ما « دشوار » است اما نبايد به انكار اصل آن ها بيانجامد. به طور مثال اگر بدانيم كه «صندوقي از جواهرات ناياب و تاريخي» در ميان كوهي از زباله هايي كه دور ريخته مي شود ، قرار گرفته و مدفون شده است، اگر كسي بداند و عاقل و مالدوست باشد آن را مي جويد تا بيابد. من متن روايات شيعه و سني را با همه ي روايات جعلي موجود در آن ها ، گشته ام و از سال 64 مشغول اين كار بوده ام و گوهرهاي نابي در اين متون يافته ام.
به نظر شما كدام بخش از سه قلمرو ديني اخلاق، عقايد و فقه با خرافه نسبت افزون تري دارند؟ نسبت اين سه حوزه با خرافه چيست؟
من حوزه هاي حضور دين را سه گانه مي دانم: كلام، اخلاق و احكام. در حوزه ي اخلاق چون صحبت از بايد و نبايد ارزشي است ، مجال خرافي انديشي زيادي وجود ندارد اما آن دو حوزه ي ديگر ( به ويژه فقه ) بسيار تاثير گذارند . به نظر مي رسد كه در حوزه ي عقايد خرافات خود را تئوريزه مي كنند تا بسط يابند و مجال حضور در زندگي بشر را بيابند.
در محدوده فقه آن عقايد مي توانند قوانين يا توصيه هايي را رقم زنند، به خصوص در مستحبات و مكروهات شرعي، ما شاهد حضور راهكارهاي خرافي هستيم . در واجبات و محرمات چون حساسيت بيشتري نسبت به احراز صحت سند روايات و مفهوم آن ها ( از حيث انطباق با عقل و نقل قرآني) بوده خيلي پالايش شده ولي در مستحبات و مكروهات، اين روند بررسي متوقف مي شود و تحت عنوان « تسامح در ادله سنن ( مستحبات و مكروهات ) » خرافات فوق العاده اي شكل گرفته است.
[در شکل گيری خرافه بايد به عواملی توجه کرد از جمله] جهل و غفلت عالمان از اين كه ؛ « با تسامح در ادله ي سنن» زمينه ي بررسي ادعاهاي افراد در خصوص نسبت دادن برخي مسائل نامربوط به دين يا شريعت فراهم شده و مي شود. به همين دليل ، بسياري از روايات دروغ در اين بخش ، در سايه ي امنيت قرار گرفته اند.
تلاش مخالفان شريعت براي از ميدان خارج كردن شريعت ، يكي ديگر از زمينه هاي توليد باورهاي خرافي است. براي اين منظور ، خوب است يك بار ديگر به « دفتر اول مثنوي، حكايت بلند پادشاهي يهودي كه مسيحيان را مي كشت و وزير زيرك او كه وي را از اين كار منع كرد و اجازه خواست تا با فتنه انگيزي و اختلاف افكني ، مسيحيان را به جان هم اندازد تا خود آنان يكديگر را هلاك كنند و به اين وسيله ، پادشاه نيز از شر آنان خلاصي يابد » مراجعه كنيم تا معلوم شود كه برخي « دشمنان آگاه » از رويكردهاي خرافي براي « بي اعتبار كردن شريعت » چه بهره ها مي برند و به دست « دوستان نادان » چگونه نقشه هاي بنياد برافكن خويش را اعمال مي كنند.
مي توان در يك عنوان كلي ، همه ي اين زمينه ها را جمع كرد و گفت : « اساس رويكرد خرافي بشر ، بخاطر جهل نسبت به " جايگاه حقيقي انسان در مجموعه ي هستي " است».
آدمي ( بدون دليل عقلي و نقلي معتبر ) خود را « جانشين خدا در زمين » يا « محور هستي » دانسته است و « غروري كاذب » سرتاپاي اورا در بر گرفته است. تمامي قدرت مطلقه ي خداوندي نسبت به هستي را براي خود يا افرادي از نوع خويش مصادره مي كند ، چرا كه نمي تواند تصور قدرت مطلقه در غير انسان را داشته باشد . نمي خواهد بپذيرد كه خلقت ديگر موجودات از خلقت آدمي مهم تر بوده است ( لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لايعلمون. غافر /57 ) . نمي خواهد رياست عالم را به موجودي ديگر واگذار كند و به همين جهت ، اگر خود را واجد قدرت نمي داند ولي برخي از همنوعان خود را واجد قدرت هاي غير طبيعي معرفي مي كند. مدعي مي شود كه او يا همنوع وي ، همه چيز را مي داند و توان تغيير همه چيز را دارد . از اينجا است كه خود خواهي افراطي يا نوع خواهي غير منطقي ، پديدار مي شود و راه خرافات ( و بسياري ضرر هاي ديگر ) براي آدمي هموار مي گردد.
خرافه فقط اختصاص به اديان ابراهيمي ندارد . به طور مثال دوستي به ژاپن رفته بود و مردم آنجا را – كه پيرو آئين شينتو اند- به شدت خرافي يافته بود و البته علت پيشرفتشان را عدم بكارگيري خرافات در كارهاي مربوط به زندگي مادي و عمل بر اساس اصول علمي ، ارزيابي كرده بود.
روش مسيحيت غربي در تفكيك قلمرو دين و دنيا را نيز مي توان عامل رشد جوامعي دانست كه عليرغم وجود خرافات در باورهاي شرعي آنان ، مانع زندگي روزمره شان بر اساس مباني علمي نشده است. اين كه خانم نخست وزير اسبق فرانسه « ژوسپن » پيش كف بين رفته بود تا از نخست وزيري همسرش براي دوره ي بعدي اطلاع يابد ، نشانگر آن است كه در جوامع مدرن غربي نيز خرافات وجود دارند. شبكه هاي تلويزيوني غربي را هم داريم كه برنامه ي روانشناساني را پخش مي كنند كه كارشان به گريه انداختن مردم است و از تكنولوژي « روضه خوانان و مداحان مذهبي » تنها « آواز خواني» آن را ندارند.
با اين حساب، انسان ، حيوان خرافه ساز است . حالا به لحاظ تاريخي آيا مي توانيم گروهي از علما را خرافه ستيز بدانيم و اگر مي توانيم چه علمايي بوده اند و چه آثاري از ايشان باقي مانده و آيا هنوز هم چنين افرادي داريم؟
در باب تاريخ اسلام و ائمه ، مثل «لؤلؤ و مرجان» محدث نوري يا «حماسه حسيني» آقاي مطهري بوده اند. اما اقدامات چنان كم اند كه مي توان « كان لم يكن » تلقي كرد . بايد شروع كرد و براي شروع بايد افرادي كه اطلاع كافي داشته و بتوانند اظهار نظر مستدل و قانع كننده داشته باشند ، بايد به ميدان آيند . چون اين موضوعات جنبه عاطفي يافته و نزديك شدن به آن خطرناك است.
شريعتي معتقد بود اگر ما در فقه شيعه عنصر علم و زمان را جايگزين عقل و اجماع كنيم مي توانيم به تحول و پويايي برسيم . نظر شما در اين مورد چيست؟
ظاهرا تعريف مشتركي از دين نداريم. آقاي سروش از دين بدون ايدئولوژي سخن مي گويد و آقاي مطهري يا آقاي شريعتي خلاف اين را مي گويند. البته با تعريف خاص آقاي سروش از ايدئولوژي ، نمي توان بحث كرد ، مگر آنكه در مباني تعريف توافقي حاصل گردد . حالا بايد بر سر تعريف علم و عقل هم به اشتراك برسيم . طبق تعريف من بخش عمده اي از عقل همان علم است . حتي در فرهنگ مذهبي داريم كه « العلم امام العقل » به لحاظ وجود خارجي بين دو امر ِ « عقل و نقل » اختلاف است . اما همين نقل ، عقل را تأييد مي كند كه « اول ما خلق الله العقل ... » . عقل ، حجت باطني خداست. بزرگترين آيه قرآن در شاهد گرفتن هنگام معامله است كه كاملا عقلايي است.
ولي در ازدواج هم اختلافي داريم مثل حق طلاق كه به مرد داده مي شود. من پنج روايت صحيحه ديده ام كه در طلاق خلع، زن مي تواند متقاضي « جدايي » باشد ، حتي اگر مرد راضي به آن نباشد و به محض جدي بودن زن بر جدايي و مراجعه به حاكم ، جدايي حاصل مي گردد و نيازي به رضايت مرد نسبت به اصل جدايي نيست . تنها در ميزان مالي كه بايد از زن بگيرد، مي تواند بيش از مهريه را ( در صورتي كه پرداخته باشد ) از زن طلب كند . به عبارت ديگر ، مي تواند ادعاي خسارت كند . با وجود صراحت روايات به « تفاوت طلاق و خلع » و عدم لزوم يا جواز طلاق از سوي مرد پس از خلع ( جدي بودن زن بر عدم ادامه ي قرار داد ازدواج ) ، متاسفانه فقها همه را به نفع مرد مصادره كرده اند و باز هم فتوي به لزوم طلاق از سوي مرد داده اند.
متاسفانه چون متون ثانويه و اين اظهار نظرها به زبان عربي اند و همه مردم نمي توانند آن ها را مطالعه كنند ، راهي ندارند تا بفهمند كه چه امور سستي مبناي آقايان را در برخي مسائل اساسي تشكيل مي دهند . مردم متشرع از اين مسائل اطلاعي ندارند.
به هر حال به نظر من ، فقه شريعت مبتني بر عقل است.
اگر متن را نه بر مبناي اخباري گري بلكه عقل گرايانه باز خواني كنيم، آن چنان دستمان پر است كه رقيب را به راحتي زمين گير مي كنيم ....................
ویرایش توسط saraj : ۱۳۸۷/۰۲/۳۰ در ساعت ۱۱:۱۹
الميسور لا يترك بالمعسور
-
۱۳۸۷/۰۲/۳۰, ۱۱:۱۱ #7
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
بنام خدا
سلام سراج گرامي
يكى از كارهاى انبياى الهى ، مبارزه با خرافات و عقايد باطل بوده است كه پيامبران الهى خصوصاً پيامبر اكرم(ص) از طرق مختلفى به مبارزه با آن مى پرداختند،از آن جمله:
1 . دور كردن مردم از تقليدهاى كوركورانه ، و سفارش آنان به پيروى از عقل و علم و برهان .
2 . تقويت علم و دانش در ميان مردم ، بالا بردن سطح آگاهى و آشنا نمودن آنان با واقعيت ها .
3 . جايگزين كردن عقايد و اخلاق صحيح به جاى خرافات و عقايد باطل .
4 . بازگو نمودن آثار و نتايج منفى خرافه ها .
5 . براى مبارزه با هر خرافه اى بايد از راه خاص خودش وارد شد ، براى نمونه ، عرب جاهليت درباره درمان برخى بيمارى ها دچار اوهام و خرافاتى شده بودند كه پيامبر اكرم(ص) با روش خاصى به مبارزه با آن برخاست . هنگامى كه عده اى از اعراب بيابانى كه با آويزه جاوديى و قلاده هايى كه در آن ها سنگ ها و استخوان ها به بند كشيده مى شد ، بيماران خود را معالجه مى كردند ، خدمت رسول خدا(ص) شرفياب شدند و درباره مداوا با گياهان و داروهاى طبى پرسش نمودند; پيامبر فرمود: لازم است بر هر فرد بيمار سراغ دارو رود ، زيرا خدايى كه درد آفريده ، دارو نيز آفريده است . حتى موقعى كه سعد بن ابى وقاص بيمارى قلبى گرفت ، حضرت فرمود: بايد پيش «حارث كلده» طبيب معروف ثقيف برويد ، پس خود آن حضرت او را به داروىِ مخصوصى راهنمايى كرد .
پيامبر اكرم(ص) و اوصياى گرامى ايشان(ع) با راهنمايى كردن مردم به داروهاى زياد ، با اين نوع خرافات يعنى «آويزه هاى جادويى» مبارزه نمودند و ضربه محكمى بر اين اوهام كه گريبان عرب دوران جاهليت را گرفته بود ، وارد ساختند.(فروغ ابديت،ص 61ـ62 )
ویرایش توسط meshkaat : ۱۳۸۷/۰۲/۳۰ در ساعت ۱۱:۱۴
-
-
۱۳۸۷/۰۴/۳۱, ۱۱:۴۵ #8
سلام من با خرسندی از مطرح شدن این مباحث که کمتر در محافل مختلف به آن پرداخته می شود از خرافه پری بعضی از دینداران هم متعجب هستم و امیدوارم به اشاعه الگوی درست رفتاری ائمه اطهار راه درست به همه نشان داده شود .
-
۱۳۸۷/۰۷/۲۰, ۱۷:۲۰ #9
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 77
- مورد تشکر
- 107 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
سلام دوست گرامی
زدودن خرافه به معنای تابیدن نور خداوندی بر قلب انسان است . خدائی که مظهر و مطلع دانائی است انسان منور به دانائی و دانش را بیشتر دوست می دارد . تا انسان جاهل را . به گمان مجاز من خداوند در جهان آخرت از خرد و فکر انسان سوال می کند و نه از چیز دیگری ،وانسان باید بنا بر تعقل خویش پاسخگو به خداوند باشد و نه بر اساس توهم و خرافه .
شما هم می توانید در این بحث شرکت جوئید .اما صحبت در این رابطه همچون کوچه ای تنگ است که هر سو یت ممکن است به دیواری مقدس نما نیز بر خورد نماید .
الميسور لا يترك بالمعسور
-
۱۳۸۷/۱۲/۲۸, ۱۰:۵۲ #10
خرافات
خرافات ، شامل سخنان بيهوده و غير واقع ، اباطيل و افسانه مى شود كه در شرق و غرب عالم ريشه دوانيده است . جامعه ما نيز از خرافات مصون نبوده ، به گونه هاى مختلفى بروز و ظهور داشته است . در اين كه ريشه اين خرافات چيست ؟ سخن بسيار است . علامه طباطبايى(رحمه الله) در تفسير گرانسنگ الميزان به اين مهم توجه داشته و محدوده خرافات و ريشه بروز آن ها را بيان كرده است .
بنا به فرموده ايشان ، فطرتاً حاضر نيست آراى خرافى را بپذيرد ; ولى از آن جا كه تحت تأثير عواطف درونى و احساسات باطنى است ، گرفتار خرافات مى شود .
خوف و رجا اگر چه عامل تربيتى مهمى است ، ولى گاه منشأ ايجاد خرافات مى گردد ; چنان كه شخصى در بيابانى تاريك و ظلمانى ـ آن هنگام كه مونسى نداشته باشد ـ دچار خيالات واهى مى شود و جانوران و ارواح خيالى را واقعيت مى پندارد و آن ها را به ديگران منتقل مى كند و ديگران نيز به نوبه خويش آن را نقل مى كنند و كم كم اين مسئله كاملاً خيالى ، به صورت يك واقعيت منتشر مى شود ، به گونه اى كه مردم ، فلان وادى و بيابان را داراى ارواح خبيثه و يا جانوران وحشى و.. . مى پندارند!•
اگر چه اين عامل ، ايجاد كننده خرافات در عرصه افكار و نظرى و عملى (افكارى كه به عمل انسان مربوط مى شود) يك جامعه است ، ولى عوامل ديگر نيز در انتشار و تقويت خرافات ، حتى ايجاد و خلق آن ها مؤثر است كه در برخى موارد مربوط به عوامل بيرونى انسان است .
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری