-
۱۳۸۷/۰۲/۳۱, ۲۱:۰۴ #1
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۶
- نوشته
- 152
- مورد تشکر
- 222 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
سخني در پرده
سخني در پرده/مهدي سهيلي
با عرض سلام ادب و احترام
ايام عيد كه شهرستان رفته بودم برادر بهتر از جانم حاج آقاي معصومي (ابراهيم) يك كتاب شعر و يك شعر خوب به من معرفي كرد، من وقتي اين شعر رو خوندم خيلي تحت تأثير قرار گرفتم و لذت بردم . اين شعر رو اين جا مي گذارم تا شما هم استفاده كنيد:
اين شعر ، سخني در پرده اثر شاعر خوب كشورمان مهدي سهيلي است:« به دختر خوب و پاكدلم؛ سهيلا »
دخترم! با تو سخن ميگويم
گوش كن، با تو سخن ميگويم :
زندگي در نگهم گلزاريست
و تو با قامت چون نيلوفر ـ
شاخه پر گل اين گلزاري
من در اندام تو يك خرمن گل مي بينم
گل گيسو ـ گل لبها ـ گل لبخند شباب
من به چشمان تو گلهاي فراوان ديدم
گل تقوا ـ
گل عفت ـ
گل صد رنگ اميد
گل فرداي بزرگ
گل دنياي سپيد
***
ميخرامي و تو را مينگرم
چشم تو آينه روشن دنياي منست
تو همان خرد نهالي كه چنين باليدي
راست، چون شاخه سر سبز و برومند شدي
همچو پر غنچه درختي، همه لبخند شدي
ديده بگشاي و در انديشه گلچينان باش
همه گلچين گل امروزند
همه هستي سوزند
***
كس بفرداي گل باغ نميانديشد
آنكه گرد همه گلها بهوس ميچرخد ـ
بلبل عاشق نيست ـ
بلكه گلچين سيه كرداريست ـ
كه سراسيمه دود در پي گلهاي لطيف ـ
تا يكي لحظه بچنگ آرد و ريزد بر خاك
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاك
تو گل شادابي
به ره باد، مرو
غافل از باغ مشو
***
اي گل صد پر من!
با تو در پرده سخن ميگويم :
گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ
گل پژمرده نخندد بر شاخ
كس نگيرد ز گل مرده سراغ
***
دخترم! با تو سخن ميگويم:
عشق ديدار تو بر گردن من زنجيريست
و تو چون قطعه الماس درشتي كمياب
« گردن آويز » بر اين زنجيري
تا نگهبان تو باشم ز « حرامي » هر شب
خواب بر ديده من هست حرام
بر خود از رنج به پيچم همه روز
ديده از خواب بپوشم همه شام
***
دخترم، گوهر من !
گوهرم، دختر من !
تو كه تك گوهر دنياي مني
دل بلبخند « حرامي » مسپار
« دزد » را « دوست » مخوان
چشم اميد بر ابليس مدار
***
ديو خويان پليداي كه سليمان رويند
همه گوهر شكنند
« ديو » كي ارزش گوهر داند ؟
نه خردمند بود ـ
آنكه اهريمن را ـ
از سر جهل، سليمان خواند
***
دخترم ـ اي همه هستي من !
تو چراغي، تو چراغ همه شبهاي مني
به ره باد مرو
تو گلي، دسته گل صد رنگي
پيش گلچين منشين
تو يكي گوهر تابنده بي مانندي
خويش را خوار مبين
***
آري اي دختركم، اي به سراپا الماس
از « حرامي » بهراس
قيمت خودمشكن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس
« آدينه 29 / 3 / 1351 »
*****
www.atregoleyas.com
info@atregoleyas.com
ویرایش توسط atregoleyas : ۱۳۸۷/۰۲/۳۱ در ساعت ۲۱:۱۳
-
تشکرها 4
رویش, سفیر, صدیقه طاهره, عرشیا
-
۱۳۸۷/۰۸/۱۶, ۱۶:۴۰ #2
یه روز دیدم یه بلبلی اومد تو باغچه خونم
چهچهی زد اومد نشست کنار گلبرگ خونم
تکون تکونی خورد و بعد رفت و اومد باز روز بعد
دیدم با گلبرگم می گفت می خوام تو رو با خوب و بد
ساده و بی ریا بگم می خوام تو رو دوست دارم
باور نمی کنی چقدر...؟ قد خدا دوست دارم
گلبرگ پاک و خوش خیال فکر کرد عوض شده زمون
گذشت و چند روز بعد از اون رفتم بپرسم حالشون
دیدم گلم پزمرده بود بیچاره رنگش رفته بود
زود فهمیدم که بلبله آرزوهاش و برده بود
گل رنگ بلبل و می دید دروغ و نیرنگش ندید
تا گل قشنگ بود اون نشست ازش که خسته شد پرید.
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری