-
۱۳۹۱/۰۲/۰۱, ۰۰:۳۳ #1
- تاریخ عضویت
مرداد ۱۳۹۰
- نوشته
- 5
- مورد تشکر
- 5 پست
- حضور
- 2 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
دلایل رد اسلام بر تناسخ چی هست؟
سلام بر اساتید سایت. مدتی هست عضو اینجام ولی غالبا خواننده بودم، اما امشب کتابی میخوندم که بحث تناسخ رو مطرح کرده بود، سوالاتی برام ایجاد شد که گفتم اینجا بپرسم.
خب من شنیدم که تناسخ یعنی اینکه روح یک نفر بعد از مرگش، به بدن فرد دیگه ای وارد میشه و یا حتی ممکنه تبدیل به حیوان بشه. البته می دونم که بر اساس دین اسلام و شاید خیلی از ادیان دیگه، این حرف باطلی هست
ولی سوالم اینه که: اونهایی که عقیده به تناسخ دارند حرفشون و دلیلشون چی هست؟ و چه نفعی براشون داره که این اعتقاد عجیب رو دارند؟ و دوم اینکه: دلایل رد تناسخ چی هست؟ بر اساس عقل، آیات و روایات...
ممنون
کارشناس بحث : پاسخگوی اعتقادی 3
ویرایش توسط همکار مدیر سایت : ۱۳۹۱/۰۲/۰۳ در ساعت ۱۵:۴۸
-
تشکرها 3
-
۱۳۹۱/۰۲/۰۳, ۲۲:۰۵ #2
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۸
- نوشته
- 2,042
- مورد تشکر
- 4,148 پست
- حضور
- 2 روز 23 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
با سلام و عرض ادب
اعتقاد به تناسخ مانند هر عقيده جزيي ديگر ،بخشي از منظومه معرفتي هر انسان است كه تنها در صورتي معقول و مقبول خواهد بود كه با ديگر مباني و مفاهيم اعتقادي فرد همخواني و موانست داشته باشد ؛ نمي توانيم معاد يا تناسخ را به تنهايي و جدا از ديگر تفكرات مان ارزيابي نماييم ، حتي اگر به خودي خود و فارغ از ديگر انديشه هاي مان اين مورد خاص را منطقي ومعقول ومقبول بيابيم .
تناسخ در اقوام گوناگون وجود داشته و در طول تاريخ اشكال گوناگوني نيز به خود گرفته است.شايد تفاوت هاي آشكاري بين تفكر تناسخي بوديسم با هندوئيسم و سيكيسم و ساير اديان شرقي وجود داشته باشد ؛ معتقدان به تناسخ همواره به عنوان گروهي مشخص در حوزه عقايد و كلام مطرح بوده وهستند حتي در بين فرقه هاي اسلامي هم برخي معتقد به اين عقيده برشمرده شده اند .
دانشمندان و مورخان، معتقدند زادگاه اصلي اين عقيده کشور هند و چين بوده ، ريشه آن در اديان باستاني آن ها وجود داشته ، اکنون نيز موجود است. سپس از آن جا به ميان اقوام و ملل ديگر نفوذ نموده است . به گفته شهرستاني نويسنده ملل و نحل اين عقيده در غالب اقوام کم و بيش رخنه کرده است. (ناصر مکارم شيرازي ، عود ارواح ص 12)
اصولا تناسخ در ميان اقوام باستان ،به عنوان راهكاري براي پاسخ دادن به يك حقيقت نيمه مكشوف ،مطرح شده و رشد پيدا كرد و آن حقيقت ،مساله بقاي روح بود . در واقع اين اقوام براي يافتن پاسخي به اين دغدغه ذهني كه روح انسان پس از مرگ نابود نشده ، به نوعي ادامه حيات مي دهد ، به تناسخ رسيده ودر طول تاريخ سعي شده كه اين عقيده شكل منطقي تر و مستدل تري به خود بگيرد ، اما بايد ديد اين عقيده در برابر تفكر معاد تاب تحمل و ياراي مقاومت دارد ؟
البته قبل از ورود كامل در بحث تناسخ نبايد اين حقيقت را فراموش كرد كه رويكرد وتوجه به تناسخ مي تواند دو رويه كاملا متفاوت را دارا باشد ؛نخست تناسخ يعني حلول روح موجود درگذشته به موجودي ديگر در عين قبول وپذيرش معاد وجهان آخرت مثلا يك معتقد به معاد و آخرت به تناسخ در دنيا نيز معتقد گردد .
ديگر آنكه تناسخ به عنوان اعتقادي در برابر و تقابل با معاد و بقاي روح در جهان ديگر مطرح گردد كه ظاهرا عمده گروه هاي تناسخي به همين نظر گرايش دارند .
اتفاقا در مفاهيم ديني ما نيز اين گروه با همين ديدگاه معرفي شده اند ؛ امام صادق عليه السلام راجع به اهل تناسخ فرمود: «اينان پنداشته اند که نه بهشت و نه جهنمي است و نه برانگيختن و زنده شدن است. قيامت در نظر آنان عبارت از اين است که روح از قالبي بيرون رود و در قالب ديگري وارد شود. اگر در قالب اول نيکوکار بوده ،بازگشتن در قالبي برتر و نيکوتر در عالي ترين درجه دنيا خواهد بود . اگر بدکار يا نادان بود، در پيکر بعضي از چهار پايان زحمتکش و بار بر که حيات شان با رنج و زحمت طي ميشود، مستقر ميگردد يا در بدن پرندگان کوچک و بد قيافه اي که شب ها پرواز ميکنند و به گورستانها علاقه و انس دارند جاي ميگيرد».( مومنون(23) آيه 100 )
در هر حال از نظر اديان آسماني اين تفكر جايي نداشته وبه كلي مطرود است چنان كه در روايتي نقل شده :
مأمون به حضرت رضا عليه السلام عرض کرد : درباره کساني که قائل به تناسخاند، چه ميفرمايي؟ فرمود:« کسي که تناسخ را بپذيرد و به آن عقيده داشته باشد، به خدا کفر آورده ،بهشت ودوزخ را غير واقعي تلقي کرده است». (احتجاج طبرسي، ج 2، ص 89)
اما فارغ از اين ديدگاه هاي نقلي بايد ديد اصولا اساس تناسخ در تعاريف گوناگون آن اولا قابل قبول از منظر عقل و معقول مي تواند باشد ؛ثانيا آيا اعتقاد به اين امر در منظومه معرفتي ما مي تواند جايگاه درستي پيدا كند يا اينكه اعتقاد به ان به نوعي تخريب و انهدام ساير مباني اعتقادي است .
تنوع مباني و گرايش ها در تناسخ باعث مي شود كه بررسي دقيق اين عقيده جوابي بسيار مبسوط ومتفاوت را بطلبد اما در نگاهي مختصر به اصول تفكر تناسخي پرداخته، سعي مي كنيم آن را مورد بررسي قرار دهيم .
فلاسفه بزرگي همانند ملاصدرا تناسخ را داراي تنافي وتضاد با اصول معين فلسفي و عقلي دانسته و آن را نا معقول خوانده اند ؛ مثلا صدر المتألهين تناسخ را با ديدگاه فلسفي خود در مورد نفس انسان و كيفيت ارتباط نفس با بدن در تعارض ديده ميگويد:
«دانستي که نفس در اولين مرحله تکوين، درجه اش درجه طبيعت است. سپس به تناسب حرکت استکمالي ماده، ترقي ميکند تا از مرز نبات و حيوان بگذرد. بنابراين وقتي نفس درمرحلهاي از قوه به فعليت ميرسد، هر چند آن فعليت ناچيز باشد ،محال است دوباره به قوه محض و استعداد صرف برگردد. به علاوه صورت و ماده، شيء واحدي هستند که داراي دو جهت فعل و قوه ميباشند و با هم مسير حرکت استکمالي را ميپيمايند و در مقابل هر استعداد و قابليت به فعليت مخصوصي نايل ميشوند ، بنابراين محال است روحي که از حد نباتي و حيواني گذشته ،به ماده مني و جنين تعلق بگيرد». (شواهد الربوبيه، ص161)
يعني از حالت فعليت به حالت قوه که بدون هيچ فعليتي است، باز گردد. در حقيقت از نظر ملاصدرا بطلان تناسخ از اين جهت است که وقتي نفس به تدبير نطفه اي اشتغال يافت، اگر طبق نظر تناسخيها نفس ديگري هم بر آن تعلق گيرد ، نتيجه آن ميشود که بدن داراي دو روح گردد و اين غير ممکن است؛ زيرا محال است يک چيز داراي دو ذات يعني دو نفس باشد، چون هر فردي درون خود فقط يک نفس احساس ميکند، بنابراين تناسخ مطلقا ممتنع است. (مبدء و معاد، ص 238اقتباس از معاد؛ گفتار فلسفي، ج 1، ص 263 تا 280 به اختصار)
به نقل از سايت مركز ملي پاسخگويي
آیدی قبلی بنده : پاسخگوی مباحث كلامي
-
-
۱۳۹۱/۰۲/۰۳, ۲۲:۱۱ #3
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۸
- نوشته
- 2,042
- مورد تشکر
- 4,148 پست
- حضور
- 2 روز 23 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
دلائل بطلان تناسخ
دليل نخست:
در تناسخ ملكى حال مفارقت روح از بدن اوّل و اتحاد آن با دوم، از دو حال خارج نيست:
1ـ يا روح همه ي كمالات خود را ـ كه در بدن اوّل به دست آورده ـ از دست بدهد و سپس به بدن جديد منتقل شود.
2ـ يا با همه ي كمالات خود، به بدن جديد منتقل بشود.
حالت اوّل با دو مشكل مواجه است:
يكم. اين كه روح همه ي كمالات خود را از دست بدهد و سپس به بدن جديد منتقل شود، خلاف مقتضاى حركت است. حركت همواره از قوّه و استعدادِ شدن، به سوى فعليت و شدن است. محال است كه وقتى موجودى، از حالت قوه به فعليت رسيد، دوباره به حالت قوه بازگردد؛ مثلاً يك دانه گندم، وقتى در شرايط مناسب قرار گيرد، قابليتهاى او به فعليت مىرسد. آرام شكافته مىشود و مىرويد، رشد مىكند، سنبل مىدهد و دانههاى جديدى ايجاد مىكند. امّا هرگز ممكن نيست اين فعليتهاى به دست آمده را از دست بدهد و دوباره به همان دانه اوّل تبديل شود؛ يا يك تخم مرغ كه تبديل به جوجه گشته ، محال است دوباره اين جوجه به همان تخم مرغ اوّلي تبديل گردد. روح انسان نيز چنين است و محال است كه فعليتهاى خود را از دست بدهد. بخصوص كه روح ، امر مجرّد است.
دوم. قائلان به تناسخ، آن را راهى براى ادامه ي تكامل ارواح متوسّط مىدانند. به فرض كه حالت اوّل محال نباشد، با دو مشكل مواجه است: 1ـ از دست دادن كمالات گذشته خلاف تكامل است.2ـ كمالات به دست آمده در بدن جديد، ادامه ي كمالات گذشته محسوب نمىشود و باز تكامل صدق نمىكند. چون تكامل در بدن دوم ، تكاملي است غير از تكامل نخست.
حالت دوم نيز محال است؛ زيرا وقتى روح در بدن اوّل خود، از دوران جنينى قرار مىگيرد، همگام با رشد مادّى بدن، مراحل كمال خود را طى مىكند. براى اين كه روح بتواند به مراتب كمال خود دست يابد، بدن مادّى او نيز بايد مراحل كمال را طى كند. روح نمىتواند بدون كمال بدن، همه كمالات خود را تحصيل كند؛ مثلاً روح يك نوزاد، نمىتواند بدون رشد سلولهاى مغزى، به تحصيل علوم و تفكر دست يابد. بدن مادّى يك نوزاد، به طور طبيعى، تحمّل اين نوع از كمال روح را ندارد.
حال روحى كه قبلاً در يك بدن مادى، مراحلى از اين كمالات را تحصيل كرده باشد، اگر بخواهد دوباره با همان كمالات، در يك بدن جنينى ديگرى - آن گونه كه قائلين به تناسخ مىگويند - قرار گيرد و با آن متّحد شود، بدن جديد تحمّل كمالات او را نخواهد داشت و نمىتواند با آن متحد شود. تجربه نيز نشان مي دهد كه نوزادان ، كمالات بزرگسالان را ندارند. اگر تناسخ به اين نحو درست بود پس بايد تعداد قابل توجّهي از نوزادان با علم و آگاهي بالايي متولّد مي شدند.
از مجموع بطلان اين دو حالت، نتيجه مي گيريم كه وقتى روح از بدن مادّى خود مفارق شد، نمىتواند بار ديگر در يك بدن جنينى ديگر، قرار گيرد و با آن متحد شود.
آرى روح، پس از مفارقت از بدن مادى، حيات خود را با «بدن برزخى»، در عالم برزخ ادامه مىدهد. بدن برزخى، بدنى است كه متناسب با حيات عالم برزخ است و متناسب با كمالات و فعليتهايى است كه روح در دوران حيات دنيوى خود، با اعتقادات، نيّات، گفتار و رفتار و اختيارى خود، كسب كرده است.
روح در قيامت كبرى نيز، پس از مفارقت از آن بدن برزخى، حيات خود را با «بدن قيامتى» ادامه مىدهد. بدن قيامتى، بدنى متناسب با حيات اخروى است كه بر اساس همه كمالات و تحولاتى است كه روح تا آن لحظه، به دست آورده است.
تحول روح از بدن مادّى به بدن برزخى و از بدن برزخى به بدن قيامتى را «تناسخ ملكوتى» مي گويند و از ديدگاه اسلام پذيرفته و مقبول است. البته تناسخ ناميدن اين مورد نيز همراه با نوعي تسامح است. چون در اين جا روح از بدني به بدن ديگر نمي رود ؛ بلكه بدن انسان خود داراي مراتب سه گانه مي باشد كه روح ابتدا با هر سه مرتبه تعلّق وجودي دارد ، هنگام مرگ ، يك تعلّق را از دست مي دهد ؛ و هنگام قيامت تعلّق دوم نيز بريده مي شود و در نهايت يك تعلّق باقي مي ماند.
آیدی قبلی بنده : پاسخگوی مباحث كلامي
-
-
۱۳۹۱/۰۲/۰۳, ۲۲:۱۲ #4
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۸
- نوشته
- 2,042
- مورد تشکر
- 4,148 پست
- حضور
- 2 روز 23 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
دليل دوم:
هنگامي كه جنيني به مرحله ي دريافت روح مي رسد، سه احتمال مطرح است ؛ يا روحي از سوي خدا به او افاضه مي شود؛ يا روح شخص ديگري ـ كه مرده ـ به آن تعلّق مي گيرد ؛ يا هم خدا روحي به او افاضه مي كند ، هم روح شخص ديگر به آن تعلّق مي گيرد.
احتمال سوم باطل است ؛ چون لازم مي آيد كه يك نفر ، در آن واحد دو نفر باشد ؛ و يك بدن را دو روح تدبير نمايد ؛ كه اين امر موجب نابودي بدن مي شود. نيز به علم حضوري مي يابيم كه ما يك نفريم نه دو نفر.
احتمال دوم نيز باطل است. چون مستلزم ترجيح بلامرجّح مي باشد. اگر جايز است كه روح كس ديگري به اين جنين تعلّق گيرد ، چرا اين روح تعلّق گرفت و نه آن روح و نه روح سوم و چهارم و ... . اين جنين اگر ذاتاً قابليّت دريافت هر روحي را دارد، پس چرا اين و نه آن؟ پس اگر يكي از اين روحها به آن تعلّق گيرد ، ترجيح بلامرجّح خواهد بود كه امري است محال. چون ترجيح بلامرجّح در حقيقت مستلزم وجود معلول است بدون علّتش.
همچنين از يك طرف ـ طبق ادّعاي تناسخيّه ـ جايز است كه روح شخص ديگري به اين جنين تعلّق گيرد و از طرف ديگر جايز است خدا روحي را به آن جنين افاضه كند. حال چرا از بين اين دو حالت، اوّلي ترجيح يافت نه دومي. حال آنكه دومي با فيّاضيّت خدا سازگارتر است. پس در اين حالت نيز ترجيح بلامرجّح لازم مي آيد يا ترجيح مرجوح ، كه هر دو محال مي باشند.
پس تنها حالت اوّل است كه با مشكل عقلي مواجه نمي شود.
آیدی قبلی بنده : پاسخگوی مباحث كلامي
-
-
۱۳۹۱/۰۲/۰۳, ۲۲:۱۳ #5
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۸
- نوشته
- 2,042
- مورد تشکر
- 4,148 پست
- حضور
- 2 روز 23 ساعت 25 دقیقه
- دریافت
- 4
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
دليل سوم:
براساس براهين مطرح در حكمت متعاليه، تعلّق نفس به بدن، تعلّقى ذاتى است. نفس انسانى حقيقتى است عين تعلق به بدن و در متن و ذات آن، تعلّق به بدن نهفته است. از اين رو روح انسانى، در هيچ عالمى بدون بدن نخواهد بود و در هر نشئه و هر عالم، بدنى متناسب با آن عالم خواهد داشت.
تركيب نفس و بدن، تركيب اتحادى است، نه انضمامى؛ يعنى، روح و بدن به يك وجود موجود هستند و بر اثر اين تركيب، حقيقتى به نام انسان شكل مىگيرد. لازمه اين انگاره آن است كه روح انسان، بىبدن نمىتواند به هستى خود ادامه دهد و بدن هم بدون روح، نمىتواند موجوديت خود را حفظ كند. به تعبير ديگر، اساساً روح بدون بدن معني ندارد ؛ و مرگ به معني جدا شدن روح از بدن نيست ؛ بلكه هنگام مرگ، نفس مادّه ي بدن مادّي را رها نموده با مرتبه ي دوم و سوم بدن زندگي مي كند ؛ و در قيامت، با مرتبه ي سوم بدن خواهد بود. لذا مرگ رها نمودن بدن نيست بلكه رها نمودن مراتب پايين بدن است.
پس با اين نگاه به نفس و بدن ، اساساً جايي براي اعتقاد به تناسخ وجود نخواهد داشت. تناسخ نتيجه ي اين پندار باطل است كه نفس ، بدون بدن مي تواند وجود داشته باشد. حال آنكه طبق براهين فلسفي ، نفس ، حيثيّت تعلّقي دارد ؛ و چنين موجودي حتّي يك آن نيز نمي تواند فاقد بدن باشد. قول به اينكه نفس از بدني جدا شود و در بدني ديگر قرار گيرد مثل اين است كه بگويي: رابطه ي پدر و فرزندي كه بين رستم و سهراب بود بعد از مردن سهراب ، به دو نفر ديگر تعلّق گرفت. اين حقيقتاً خنده دار مي باشد. نفس نيز حقيقتي است از سنخ ربط و اضافه ّ؛ با اين تفاوت كه رابطه ي پدر و فرزندي ، اضافه ي مقولي و ماهوي است ؛ ولي نفس از سنخ اضافه ي اشراقي مي باشد. نفس جزئي اشخاص در حقيقت تعلّق نفس واحد كلّي است به بدني مشخّص. لذا محال است اين تعلّق بين نفس كلّي و يك بدن ديگر برقرار شود. چون نسبت نفس كلّي با آن بدن ديگر ، تعلّقي ديگر خواهد بود. همان گونه كه نسبت آقاي پدر با پسر اوّلش يك تعلّق است و نسبتش با پسر دوم ، تعلّقي ديگر ؛ هر چند كه هر دو تعلّق ، از قبيل رابطه ي پدر و فرزندي مي باشند.
براي آشنايي بيشتر با كيفيت ارتباط روح با بدن هاي سه گانه و تناسخ ملكي و ملكوتي و معاد از ديدگاه اسلام و حكماي اسلامي به كتابهاي « معاد از ديدگاه امام خميني » و « معاد يا بازگشت بسوي خدا» ، تاليف استاد محمّد شجاعي مراجعه فرماييد.
دلايل به نقل از سايت پرسمان مي باشد .
ویرایش توسط پاسخگوی اعتقادی 3 : ۱۳۹۱/۰۲/۰۴ در ساعت ۱۴:۱۰
آیدی قبلی بنده : پاسخگوی مباحث كلامي
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری