-
۱۳۸۷/۰۳/۳۱, ۱۶:۰۳ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 2
- مورد تشکر
- 4 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
***شهيد دکتر مصطفی چمران***
تقديم به روح بلندشهيد دهلاويه-چمران
شب تاسوعا بود و تصور عاشورا؛ و لشكريان يزيد كه مرا محاصره كرده بودند، و ديوار آهنين تانك ها كه اطراف مرا سد كرده، و آتش بار شديد آنها كه مرا مي كوبيد، و هجوم بعد هجوم كه مرا قطعه قطعه كنند و به خاك بيندازندو من تصميم گرفته بودم كه پيروزي حتمي ايمان را بر آهن به ثبوت برسانم، و برتري قاطع خون را بر آتش نشان دهم، و برّندگي اسلحه شهادت را در ميان سيل دشمنان بنمايانم، و ذلت و زبوني صدها كماندوي صدام يزيدي را عملاً ثابت كنم.احساس مي كردم كه عاشوراست، و در ركاب حسين(ع) مي جنگم، و هيچ قدرتي قادر نيست كه مرا از مبارزه باز دارد، مرگ، دوست و آشناي هميشگي من، در كنارم بود و راستي كه از مصاحبتش لذت مي بردم.
احساس مي كردم كه حسين(ع) مرا به جنگ كفّار فرستاده و از پشت سر مراقبت من است، حركات مرا مي بيند، سرعت عمل مرا تمجيد مي كند، فداكاري مرا مي ستايد، و از زخم هاي خونين بدنم آگاهي دارد؛ و براستي كه زخم و درد در راه او و خداي او چقدر لذت بخش است.
با پاي مجروح خود راز و نياز مي كردم: اي پاي عزيزم، اي آنكه همه عمر وزن مرا متحمل كرده اي، و مرا از كوه ها و بيابان ها و راه هاي دور گذرانده اي، اي پاي چابك و توانا، كه در همه مسابقات مرا پيروز كرده اي، اكنون كه ساعت آخر حيات من است از تو مي خواهم كه با جراحت و درد مدارا كني، مثل هميشه چابك و توانا باشي، و مرا در صحنه نبرد ذليل و خوار نكني و براستي كه پاي من، مرا لنگ نگذاشت، و هر چه خواستم و اراده كردم به سهولت انجام داد، و در همه جست و خيزها و حركاتم وقفه اي به وجود نياورد.
به خون نيز نهيب زدم: آرام باش، اين چنين به خارج جاري مشو، من اكنون با تو كار دارم و مي خواهم كه به وظيفه اي درست عمل كني
رگبار گلوله از چپ و راست همچنان مي باريد، ومن نيز مرتب جابجا مي شدم، و با رگبار گلوله از نزديك شدن آنها ممانعت مي كردم، يكبار، در پشت برجستگي خاك كه عادتاً مطمئن تر بود متوجه سمت چپ شدم، ديدم در فاصله ده متري، چند نفر زانو به زمين زده و نشانه گيري مي كنند، لباس ببرپلنگي متعلق به نيروهاي مخصوص را به تن داشتند، سن آنها حدود 30 تا 35 ساله بود، من نيز بدون لحظه اي تأخير بر زمين غلتيدم و در همان حال رگبار گلوله را بر آنها گشودم؛ آنها به روي هم ريختند و ديگر آنها را نديدم و فوراً خود را به سمت ديگر برجستگي خاك پرتاب كردم؛ در طرف راست نيز گروه هاي زيادي متمركز شده بودند و تيراندازي شديدي مي كردند، بخصوص كه عده زيادي در داخل تونل، زير جاده سوسنگرد، در ده متري من، سنگر گرفته بودند و از آنجا تيراندازي مي كردند، و من نيز گاه گاه رگباري به سوي آنها مي گشودم و آنها عقب مي رفتند. يكبار يكي از آنها گفت: يا اَخي، اَنَاجُنْدي عراقي لاتَضْرِبْ علي اما سخنش تمام نشده بود كه به يك رگبار پاسخش را دادم فرماندهي دشمن، فرمان عقب نشيني صادر كرده بود، چرا كه اين همه تانك و نفربر و سرباز او نمي توانستند به علت وجود يك چريك خيره سر معطل شوند. همه نيروي خود را جمع كرده بودند كه او را خاموش كنند، اما ميسرشان نشده بود، و نمي توانستند بيش از آن صبر كنند، بنابراين تانك ها و نفربرها از دو طرف من شروع به حركت كردند و رهسپار چنوب شدند؛ مي ديدم كه نيروهاي زرهي آنها پيش مي آيد و در اين محل به دو شقه مي شوند، نيمي از طرف راست و نيمي ديگر از طرف چپ به سمت جنوب مي روند، درحالي كه تيراندازي نيروهاي مخصوص آنها همچنان ادامه دارد، و ما نيز بي توجه به عبور اين هيولاهاي آهنين به نبرد خود با نيروهاي مخصوص ادامه مي داديم. حداقل 50 تانك و نفربر گذشتند؛ توپ هاي بزرگ و بلند؛ ضدهوايي ها، كاميون ها و تريلرهاي مهمات همه گذشتند، و فقط حدود 20متري در وسط، يعني حريم ما بود كه براي آنها اسرارآميز مي نمود. آنها اين نقطه را دور مي زدند و به راه خود ادامه مي دادند.
ویرایش توسط سفیر : ۱۳۸۷/۰۶/۲۲ در ساعت ۱۳:۰۹
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۰۳/۳۱, ۲۳:۳۵ #2
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 5,435
- مورد تشکر
- 4,566 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
27
سالروز شهادت شهید چمران گرامی باد...
خدا بودو دیگر هیچ نبود....
دست به دست من بده
پا به پای من بیا
نگو امروز مال ما
بگو فردا رو میخوام
به لطف الهی فردا از آن ماست....
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۱, ۰۹:۴۲ #3
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
بنام خدا
میگویند: شَرَفُ المَکانِ بِالْمَکینِ : اعتبار مکانها به انسانهایی است که در آنها زیستهاند.
دهکـدهای کوچک که طمع مشهور شدن داشت؛ روستایی کهاز عزلتِ خویش به ستــوه آمده بـود؛ دست به دعــا برداشت و از خــداوند شهرها تقاضای شهرت کـرد... وخـداوند چمران مــرا به آنـجا فرستاد تـا حـجاب کـالبدش را تکـه تکـه کنـد و مسئولیّت بعد ازشهدا ماندنونرفتن را بر دوش ما سنگینتر...
دهلاویه را همه میشناسند.
هنر مردان خدا
چمــران عــزیز بـا عقیده پـاکَ خالصِ غیر وابسته به دستجات و گروههـای سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی و جهاد در راه آن را ازآغـاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. هنــر آن است که بی هیاهوی سیاسی و خودنمائیِ شیطانی بــرای خــدا به جهاد برخیزد و خـود را فــدای هدف کند نه هوی، وایــن هنر مردان خداست.
اودرپیشگاه خــدای بزرگ با آبــرو رفت
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۱, ۱۱:۲۵ #4
زندگينامه: مصطفي چمران (1311- 1360)
مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و دبيرستان البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغالتحصیل شد و یکسال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت.
او از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود.
او در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعتنفت شرکت داشت و بعد از کودتای 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضتمقاومتملی ایران پیوست.
او كه در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود، در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقاتعلمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه آمریکا –برکلی- با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
در دوران اقامتش در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولینبار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایهریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا به شمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی دولت وقت (رژیم شاه) قطع میشود.
وي پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امامخمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشتساز میزند و همه پلها را پشتسر خود خراب میکند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و همفکر، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترین دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او گذارده میشود.
بعد از فوت عبدالناصر، براي ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، رهسپار لبنان میشود و به کمک امام موسیصدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی نموده.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران بعد از 21 سال دوري از وطن، به وطن باز میگردد و با آن كه در استمرار برنامههاى خود در لبنان نيز دخالت داشت، به دستور امام خميني (ره) همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد معطوف ميكند.
با بالا گرفتن توطئههاى خطرناك و جدايى طلبانه در كردستان با آنكه معاون نخستوزير بود، با سازماندهى و به كارگيرى نيروهاى مسلّح و بخصوص مردمى، به خنثىسازى توطئههاى سخت دشمنان در پاوه برآمد.
دکتر چمران بعد از این پیروزی به تهران احضار شد و از طرف رهبر انقلاب، امامخمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید و در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامههای وسیع بنیادی دستزد که پاکسازی ارتش و پیاده کردن برنامههای اصلاحی از این قبیل بود.
همچنين، چمران در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش، حداكثر سعی و تلاش خود را بكند تا ساختار گذشته ارتش را تغییر دهد.
با آغاز جنگ تحميلى راهى خوزستان شد و فرماندهى نيروهاى داوطلب مردمى و نظامى را تحت عنوان «ستاد جنگهاى نامنظم» در اهواز را بر عهده گرفت.
ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگهای نامنظم و ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی که در منطقه حضور داشتند از برنامههاي مهمي بود كه وي در ابتداي جنگ تحميلي انجام داد.
در طول جنگ يك بار از دو قسمت پای چپ زخمی شد، اما نهتنها حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهای نامنظم و حرکت به سمت تهران برای معالجه نشد، بلكه حتي بیش از یک شب در بیمارستان اهواز نماند و در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، در جلسه مشورتی فرماندهان نظامی به همراه استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهیدمحلاتی) كه در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد بود، پیشنهاد حمله به ارتفاعات اللهکبر را مطرح کرد كه بالاخره در سیویکم اردیبهشت ماه سال 1360 ، با یک حمله هماهنگ و برقآسا، ارتفاعات اللهاکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود.
سر انجام دكتر چمران در ظهر سيويكم خرداد سال 1360 در روستايى به نام «دهلاويه» در نزديكى سوسنگرد با تركش خمپاره به شهادت ميرسد.
پیکر او ابتدا در اهواز و سپس در تهران تششيع ميشود و سپس در بهشتزهرا در قطعه 24 براي هميشه آرام ميگيرد..
گوشهاي از وصيتنامه شهيد چمران... به خاطر عشق است كه فداكاري ميكنم.
به خاطر عشق است كه به دنيا با بياعتنائي مينگرم و ابعاد ديگري را مييابم.
به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا ميبينم و زيبائي را ميپرستم.
به خاطر عشق است كه خدا را حس مي كنم، او را ميپرستم و حيات و هستي خود را تقديمش مي كنم.
عشق هدف حيات و محرك زندگي من است.
زيباتر از عشق چيزي نديدهام و بالاتر از عشق چيزي نخواستهام.
روحش شاد و ياد گرامي
به ما سر بزنید
بی قیمتم جز تو خریدار ندارمگیرم نخرندم به کسی کار ندارمگیرم نپسندد دو جهانم، تو پسندیمن در دو جهان غیر تو غمخوار ندارم
يــــــــــا علـــــــــــــــــــــــ ــــــی
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۷, ۱۳:۱۶ #5
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
مناجات های شهید چمران
یا الله
پرگشایم
خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
توکل و رضا
" ترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی."
ویرایش توسط meshkaat : ۱۳۸۷/۰۴/۰۷ در ساعت ۱۳:۱۷
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۷, ۱۳:۲۵ #6
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
می خواستم شمع باشم
" همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند..."
در سرزمین کفر ، تو بودی
" خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد."
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۷, ۱۳:۳۶ #7
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
دنیا
" دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند.
تو مرا عشق کردی
" خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی."
سه طلاقه
" من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد."
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۷, ۱۳:۳۸ #8
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
آرامش غروب
" خوش دارم آزاد از قید و بندها درغروب آفتاب بر بلندای کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیرنمایم، عقده ها و فشارهایی را که بر قلب و روحم سنگینی می کنند بگشایم . غم های خسته کننده ای را که حلقومم را می فشرند و دردهای کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها بگذرم و برای لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم."
آفرینش دریا
" خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ، کوهها را آفریدی و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم. خدایا تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم."
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۷, ۱۳:۴۰ #9
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
سوگند
" خدایا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند، به حسین سوگند، به روح سوگند، به بی نهایت سوگند، به نور سوگند، به دریای وسیع سوگند، به امواج روح افزا سوگند، به کوههای سر به فلک کشیده سوگند، به شیپور جنگ سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به فداییان از جان گذشته سوگند، به درد دل زجرکشیده گان سوگند، به اشک یتیمان سوگند، به آه جانسوز بیوه زنان سوگند، به تنهایی مردان بلند سوگند که من عاشق زیبائیم. چه زیباست همدردعلی شدن، زجر کشیدن، از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن، از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن، چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن، چه زیباست که دراین موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است، شیعه تمام عیارعلی شدن."
قربانی فرزند آدم
" ای خدای بزرگ ، ای آنکه نمونه ی بزرگی چون حسین علیه السلام را به جهان عرضه کرده ای، ای آنکه برای اتمام حجت به کافران وجودت... سیاهی ها و تباهی ها را به آتش وجود حسین ها روشن نموده ای، ای آنکه راه پرافتخار شهادت را، برای آخرین راه حل انسانها باز کرده ای، ای خدا، ای معشوق من، ای ایده آل آرزوهای مردم عارف، به من توفیق ده تا مثل مخلصان و شیفتگان ، در راهت بسوزم و ازین خاکستر مادی آزاد گردم. ای حسین علیه السلام، من برای زنده ماندن تلاش نمی کنم و از مرگ نمی هراسم ، بلکه به شهادت دل بسته ام و از همه چیز دست شسته ام ، ولی نمی توانم بپذیرم که ارزشهای الهی و حتی قداست انقلاب بازیچه دست سیاستمداران و تجار ماده پرست شده است.
قبول شهادت مرا آزاد کرده است، من آزادی خود را به هیچ چیز حتی به حیات خود نمی فروشم.
خدایا ابراهیم را گفتی که عزیز ترین فرزندش را قربانی کند، و او اسماعیل را مهیای قربانی کرد...
هنگامی که پدر کارد را به گلوی فرزندش نزدیک می کرد، ندا آمد دست نگه دار . ابراهیم آزمایش خود را داد، ولی اسماعیل هنوز به آن درجه تکامل نرسیده بود که قربانی شود، زمان زیادی گذشت تا قربانی کاملی که عزیزترین فرزندان آدم بود، به درجه ارزش قربانی شدن رسید، و در همان راه خدا قربانی شد و او حسین بود. خدایا تو به من دستور دادی که در راه تو قربانی شوم، فوراً اجابت کردم و مشتاقانه به سوی قرارگاه عشق حرکت کردم... اما تو می خواستی که این قربانی هر چه باشکوه تر باشد، لذا دوستانم را و فرزندم را و عزیزترین کسانم را به قربانی پذیرفتی... و مرا در آتش اشتیاق منتظر گذاشتی..."
شرف شیعه
" خدایا تو را شکر می کنم که شیعیان را با اسلحه شهادت مجهز کردی که علیه طاغوتها وستمگران و تجاوزگران قیام کنند و با خون سرخ خود ، ذلت هزار ساله را از دامن تشیع پاک کنند و ارزش و اهمیت شهادت را در معرکه حیات بفهمند و با ایمان خدایی و اراده آهنین، خود را از لجنزار اسارت جسدی و روحی نجات بخشند. علی وار زندگی کنند و در راه سرخ حسین علیه السلام قدم بگذارند و شرف و افتخار راستین تشیع را که قرنها دستخوش چپاول ستمگران بود دوباره کسب کنند."
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۷, ۱۳:۴۱ #10
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
افزایش ظرفیت
" خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند. سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید. خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم."
فقر مرا پروراند
" فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت. همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند. هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگبهانی کنم. هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد ، من می سوزم، آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم. هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری، از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم. این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمی کنم. "
گذشت
" من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است."
بی نیاز
" خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.
خدایا هنگامی که غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد... تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نورمی تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی. در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی... خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچکس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.
-
تشکرها 2
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری