-
۱۳۸۷/۰۴/۰۳, ۲۱:۴۰ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 378
- مورد تشکر
- 372 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 1
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
عابد هفتاد ساله
در کتاب بحار الانوار از اصول کافی از حضرت صادق (علیه السلام ) نقل میکند :
عابدی بود که همیشه سرگرم عبادت و بندگی و اطاعت حق را می نمود ، به قدری در عبادتش کوشا بود که شیطان هر کاری میکرد که او را از عبادتهایش سست کند نتوانست ، آخر الامر نعره ای زد بچه هایش اطرافش جمع شدند ، گفتند تو را چه شده که فریاد می زنی ؟ گفت : از دست این عابد عاجز شده ام ، آیا شما راهی سراغ دارید ؟ یکی از آن شیطانها گفت : من او را وسوسه می کنم که به شهوت آید و زنا کند . شیطان گفت : فایده ندارد ، زیرا اصل میل به زن در او کشته شده ، دیگری گفت : از راه خوراکیهای لذیذ او را می فریبم تا به حرام خواری و شراب کشیده شود و او را هلاک کنم . گفت : این هم فایده ای ندارد، زیرا در اثر ریاضت چند ساله شهوت خوراکی نیز در او کشته شده است.
سومی گفت : از راه عبادت ! همان راهی است که می توانم او را با آن گول بزنم. شیطان گفت : آفرین مگر از راه تقدس کاری کنی . بالاخره نتیجه این دارالشوری این شد که خود همین شیطانک ماموریت پیدا کرد (در اغلب متدینین از همین راه و نظائرش وارد میشود)
شیطانک به صورت جوانی شد و آمد در صومعه عابد را زد ، آمد در صومعه را باز کرد دید یک جوان است . آقا چه می خواهی ؟
شیطان گفت : من جـوان مسـلـمانی هستم ولی متاسـفانه پدر و مادر من گـبـر و بت پرست هستند و نمی گذارند من نماز بخوانم و عبادت کنم ، شنیده بودم عابدی در اینجا مشغول عبادت است و صومعه ای دارد گفتم بیایم نزد شما و بهتر به بندگی ام برسم . مگر شما نمی خواهید تمام مردم خدا پرست شوند یکی از آنها من هستم . عابد ناچارا" راهش داد ، آمد جلوی عابد ایستاد به نماز خواندن .
خواند و خواند و خواند تا نزدیک غروب ، عابد روزه دار بود سفره کوچکی پهن کرد و به جوان تعارف کرد ، جوان گفت : نه نمی خورم حالا دیر نمی شود ، " الله اکبر " ایستاد به نماز ، عابد یک مقدار نان خشک خورد و دوباره به نماز ایستاد بعد خوابش گرفت به جوان گفت : بیا یک مقدار استراحت کن . جوان گفت: نه ، " الله اکبر" و دوباره نماز ، عابد یک مقدار خوابید ، نصفه های شب بیدار شد ، دید این جوان بین زمین و آسمان نماز می خواند ، عابد گفت : عجب عابدتر از من هم هست که به این مقام از نماز رسیده است و اصلا" خسته نمی شود .
این چه شوقی و چه نیروئی است که خدا به این جوان داده که غذا نخورد و خواب نداشته باشد و دائما" به عبادت مشغول باشد ؟ بالاخره گفت بروم از او سوال کنم که چه کرده که به این مقام رسیده ؟ شیطانک سرگرم بود و اصلا اعتنائی به عابد نمی کرد ، تا سلام نماز را می داد فورا" به نماز بعدی سرگرم می شد ، تا بالاخره عابد او را قسم داد که فقط سوالی دارم جواب مرا بده ، شیطانک صبر کرد وعابد پرسید چه کردی که به این مقام رسیدی؟!
گفت : این که من به این مقام رسیدم به واسطه گناهی بود که مرتکب شدم و بعد هم توبه کردم و حالا هر وقت یاد آن گناه می افتم توبه می کنم و در عبادتم قویتر می شوم و صلاح تو را هم در همین می بینم که بروی زنا کنی و بعد توبه نمائی تا به این مقام برسی .
عابد گفت: من چطور زنا کنم اصلا" راه این کار را نمی شناسم و پول هم ندارم، شیطانک دو درهم به او داد و نشانی محله فاحشه را به او داد . عابد از کوه پائین رفت و به شهر داخل شد و از مردم سراغ خانه فاحشه را گرفت . مردم گمان کردند که او می خواهد آن زن را ارشاد و راهنمائی کند . جایش را نشان دادند وقتی که بر فاحشه وارد شد پول را به او عرضه داشت و تقاضای حرام نمود .
اینجا لطف خدا به یاری عابد می آید و به دل فاحشه می اندازد که او را هدایت کند . زن به سیمای عابد نگریست ، دید زهد و تقوی از آن می بارد ، آمدنش به اینجا عادی نیست . از او پرسید : چطور شد به اینجا آمدی ؟ گفت : چه کار داری تو پول را بگیر و تسلیم شو. زن گفت : تا حقیقت را نگوئی تسلیم تو نمی شوم ؟! بالاخره عابد به ناچار جریان را گفت ، زن گفت : ای عابد هر چند به ضرر من است و من الان به این پول نیاز دارم ولی بدان این شیطان بوده که تو را به سوی من راهنمائی کرده است .
عابد گفت : او به من قول داده که به مقام او برسم . زن گفت : نه چنین است که تو می گوئی ، ای عابد از کجا معلوم که پس از زنا توفیق توبه پیدا کنی ، یا توبه ات پذیرفته شود و یا یک وقت در حال زنا عزرائیل آمد و جانت را گرفت تو جواب خدا را چه خواهی داد ؟ یا اینکه جنب از حرام بودی و فرصت برای غسل و توبه و انابه پیدا نکردی ، جواب حق را چه خواهی داد ؟! از آن گذشته پارچه پاره نشده بهتر است یا پاره شده و وصله کرده شده ؟!
این شیطان بوده که تو را فریفته ، عابد باز نپذیرفت . زن در آخر کار گفت : من در اینجا هستم و برای این شغل آماده هستم تو برگرد اگر دیدی آن جوان همانجاست و همین طور سرگرم عبادت است بیا من در خدمتت هستم . ( البته دزد تا شناخته شد فرار می کند ، تا مؤمن فهمید که این وسوسه شیطان است در می رود )
وقتی که به صومعه بر می گردد می بیند کسی نیست ، دانست که این ملعون خواسته او را در چه دامی بیندازد ، از کرده خود پشیمان و نادم گشته و توبه می نماید و به عبادت مشغول می شود و آن زن را نیز دعا می کند .
مروی است که شب آخر عمر آن زن فاحشه رسید و از دنیا رفت . صبح به پیغمبر آن زمان وحی رسید که به تشییع جنازه او برود ، وقتی که بر در خانه زن می رسد ، مردم می گویند : ای پیغمبر برای چه به در خانه این فاحشه می آیی میگوید برای تشیع جنازه زنی از اولیاء حق آمده ام . مردم می گویند او زن فاحشه ای بیش نبود .
پیغمبر سرش را بسوی آسمان میکند و می گوید ای خدا تو می گوئی یکی از اولیاء من مرده جنازه اش را تشییع کن ، مردم می گویند این زن فاحشه بوده قضیه چیست ؟ خطاب رسید ای پیغمبر هم مردم راست می گویند و هم من ، چون این زن تا چند وقت پیش فاحشه بوده اما آن عابد را از گناه دور می کند و بعد از رفتن عابد در خانه را می بندد و پشت در می نشیند و کلاه خود را قاضی می کند و می گوید ای بدبخت و بیچاره تو به عابد گفتی شاید در حال زنا عزرائیل به سراغت آید و تو توفیق تئبه کردن پیدا نکنی ، چه خاکی بر سر خواهی ریخت ؟ تو که خودت از او پست ترهستی ، تو خود یک عمر دامنت کثیف و آلوده است . تو چرا توبه نمی کنی شاید یک وقت عزرائیل به سراغ تو هم بیاید ، با دامن آلوده جواب خدا را چه خواهی داد ؟ از آن شب توبه کرد و از گناه بر گشت . نادم و پشیمان گردید و با ما آشتی کرد و مشغول عبادت گردید .
-
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۴, ۰۰:۳۳ #2
مطلب فوق العاده و پند اموزی بود این خیلی مهمه که ادم اصلا طرف گناه نره قبل از اینکه بخواد توبه کنه چون هرچند هم که توبه کنه اما به واسطه گناهش چه بسا راه زندگیش عوض بشه و به جاهای ناجور بکشه حتی اگه توبه کنه
یا حتی توفیقی ازش برداشته بشه
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۴, ۰۲:۲۳ #3
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۸۶
- نوشته
- 2,483
- مورد تشکر
- 6,392 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 22
- آپلود
- 0
- گالری
-
51
باسلام و وقت بخیر...
تلویزیون یه فیلم سینمایی رو نشون می داد که نقش اول آنرا آقای فرج الله سلحشور بازی می کرد.. !! داستان اینجوری بود
طرف سکته می کنه اما ناقص، اهلبیتش فکر می کنند کار تمومه حتی درون قبر هم می گذارنش تا اینکه یهویی بلند میشه و ...
بعد از اینکه سر حال میاد و اینکه فرد شروری بوده و با توجه به اینکه در آن ساعاتی که در این دنیا نبوده و خیلی چیزا رو دیده بوده.!! شروع می کنه به حلالیت طلبیدن و... طرف هر جا میره هر کی به نحوی ردش می کنه تا اینکه بلند بلند تو محل داد می زنه:
آی مردم بخدا گناه نکردن خیلی آسانتر از توبه کردن و حلالیت طلبیدن
حال نمی دونم مطالبم چقدر با عنوان تاپیک همخوانی داشت، ولی همیشه اون حرف تو گوشم تکرار میشه که هان مهربون گناه نکردن خیلی آسانتر از توبه کردن و دل کسی رو بدست آوردن.!!
-
-
۱۳۹۱/۰۶/۰۸, ۱۸:۵۸ #4
- تاریخ عضویت
بهمن ۱۳۹۰
- نوشته
- 593
- مورد تشکر
- 733 پست
- حضور
- 2 روز 23 ساعت 33 دقیقه
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
پرهیز
تو چه فکر می کنی؟
دروغ نگفتن آسانتر است یا شرمندگی رسوایی را تحمل کردن؟
غیبت نکردن آسانتر است یا با گردن کج حلالیت طلبیدن؟
جفا نکردن آسانتر است یا به زحمت جبران جفا افتادن؟
خطا نکردن آسانتر است یا عذر و بهانه آوردن؟
سلامت جسم در گرو رعایت بهداشت است و نشاط روح در گرو رعایت تقوا.
اگر بهداشت را رعایت نکنی باید دوا و دارو را تاب آوری تا دوباره سلامت شوی. و اگر تقوا را رعایت نکنی باید توبه و پشیمانی را تاب آوری تا دوباره بانشاط گردی.
بین خودمان بماند به قول امام علی، علیه السلام:
دست از گناه برداشتن آسانتر تا روی به توبه داشتن. (1)
پی نوشت:
نهج البلاغه، کلمات قصار170
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری