صفحه 1 از 8 123 ... آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: عشق در عرفان اسلامی

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    عشق در عرفان اسلامی




    هر كه شد محرم دل در حرم یار بماند و آنكه این كار ندانست در انكار بماند
    از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری كه در این گنبد دوار بماند (حافظ)


    1- عشق چیست؟
    موضوع بحث، عشق است، كه دریایی است بی‌كران، موضوعی كه هر چه درباره آن گفته آید، كم و ناچیز خواهد بود. چنان‌كه مولوی علیه‌الرحمه می‌گوید:
    هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن
    به هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد كه: عشق چیست؟ اكثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی كرده‌اند. گویا عشق از «عشقه» آمده است كه گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند.(1) از دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشكان، عشق نوعی بیماری روانی است كه از تمركز و مداومت بر یك تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید می‌آید، چنان‌كه افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یك از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.
    اما از دیدگاه عرفا، عشق یك حقیقت و یك اصل اساسی و عینی است ولیكن این حقیقت عینی به سادگی قابل تعریف نیست. این دشواری تعریف و تحدید به این دلیل است كه:
    اولاً، عشق چنان‌كه گفتیم یك حقیقت عینی است در نهایت وسعت و عظمت، و لذا این حقیقت عظیم در ذهن محدود ما نمی‌گنجد و این تنها عشق نیست، بلكه حقایق بزرگ دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- در ذهن ما نمی‌گنجد. شعار اسلامی ما، الله اكبر، بدین گونه تفسیر شده است كه خداوند بالاتر از آن است كه در وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمی‌یابد و می‌تواند توصیف كند كه قابل انتقال به ذهن ما باشند و متأسفانه، همه چیز قابل انتقال به ذهن ما نیست. ما در دو مورد كاملاً متضاد مجبوریم در ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت، چیزی به ذهن ما نمی‌آید و آن دو مورد عبارتند از:
    1- عدم
    2- وجود(2)
    در مورد اول، چیزی در واقعیت وجود ندارد تا به ذهن ما انتقال یابد. در مورد دوم آنچه هست عین واقعیت است و در متن خارج و واقعیت بودن برایش ذاتی است و لذا این خاصیت ذاتی هرگز عوض نمی‌شود و عینیت با ذهنیت نمی‌سازد. از اینجاست كه در نظام فكری اسلامی، وقتی كه اصالت ماهیت جای خود را به اصالت وجود می‌دهد و در واقع یك اصل عرفانی به صورت یك اصل فلسفی پذیرفته می‌شود، ضرورت سیر و سلوك مطرح می‌گردد. چنان‌كه ملاصدرا سیر و سلوك را، در كنار عقل و استدلال، ضروری و لازم دانسته است.(3)
    در نظام اصالت ماهیت، ذهن می‌تواند با ماهیتها ارتباط برقرار كند. اما در نظام اصالت وجود، وجود یك امر واقعی و عینی بوده و هرگز قابل انتقال به ذهن نیست. در نتیجه فقط با مفاهیم انتزاعی سر و كار خواهد داشت. طبعاً برای رسیدن به واقعیت، راه و روش دیگری باید در پیش گرفت كه همان سیر و سلوك است. یعنی به جای تلاش برای انتقال واقعیت به ذهن باید بكوشیم كه خود را به واقعیت برسانیم و به مرتبه اتصال و وحدت و فنا نایل آییم وگرنه از تلاش ذهنی نتیجه‌ای نخواهیم گرفت.
    به عقل نازی حكیم تا كی؟/ به فكرت این ره نمی‌شود طی
    به كنه ذاتش خرد برد پی/ اگر رسد خس به قعر دریا
    بلی در مواردی رابطه ذهن با واقعیت، به دلیل محدودیت ذهن و نامحدود و نامتناهی بودن واقعیت، رابطه خس و دریاست. این نكته در بیان اعجازآمیزی از امام باقر(ع) درباره خدا چنین مطرح شده است:
    "كل ما میز تموه باوهامكم، فی ادق معانیه، مخلوق مصنوع مثلكم مردود الیكم."(4)
    ثانیاً، همیشه میان "تجربه" و "تعبیر" فاصله هست. شما حوادث لذتبخش یا دردآوری را كه تجربه كرده‌اید، هرگز نتوانسته‌اید چنان‌كه باید و شاید به دیگران منتقل كنید. یعنی در واقع نتوانسته‌اید از آن تجربه تعبیر رسا و كاملی داشته باشید. حافظ می‌گوید:
    من به گوش خود از دهانش دوش/ سخنانی شنیده‌ام كه مپرس!
    آن شنیدن برای حافظ یك تجربه است كه به تعبیر در نمی‌گنجد. عین‌القضات میان علم معمولی و معرفت شهودی این فرق را مطرح می‌كند كه حقایق قلمرو عقل و علم با زبان قابل بیان هستند و به اصطلاح تعبیرپذیرند، اما حقایق قلمرو تجربه به بیان درنمی‌آیند.(5) و از اینجاست كه مولوی می‌گوید:
    گرچه تفسیر زبان روشنگر است/ لیك عشق بی‌زبان روشن‌تر است
    و اگر بكوشیم تجربه‌های بزرگ را به مرحله تعبیر بیاوریم، تنها از راه تشبیه و تمثیل و اشاره و ایما ممكن است و لذا حقایق قرآنی را در قالب الفاظ، مثلی می‌دانند از آن حقایق والا كه با قبول تنزلات مختلف و متعدد، به مرحله‌ای رسیده كه در قالب الفاظ چنان ادا شده كه در گوش انسان معمولی جا داشته باشد. اما این مراتب به هم پیوسته‌اند و انسانها با طی مراتب تكاملی در مسیر معرفت می‌توانند از این ظاهر به آن باطن و بلكه باطنها دست یابند و همین نكته اساس تفسیر و تأویل آیات قرآن كریم است. اما پیش از سیر در مدارج كمال نباید انتظار درك حقایق والا را داشته باشیم. با توجه به نكات مذكور، تعریف عشق مشكل و دشوار است ولیكن خوشبختانه حقیقتهای بزرگ كه در تعریف و تحدید نمی‌گنجند غیرقابل شناخت نیستند. بلكه این حقایق والا، از هر چیز دیگر روشن‌تر و آشكارترند و هر كسی كه بخواهد، مستقیماً می‌تواند با آن حقایق ارتباط برقرار كند اما بی‌واسطه، نه با واسطه كه:
    آفتاب آمد دلیل آفتاب/ گر دلیلت باید از وی رخ متاب
    و عشق هم آن حقیقت والایی است كه از سودایش هیچ سری خالی نیست و چنان‌كه خواهد آمد، یك حقیقت جاری و ساری در نظام هستی است و نیازی نیست كه عشق را با غیر عشق بشناسیم كه حقیقت عشق، همچون حقیقت هستی، به ما از رگ گردن نزدیكتر است. به همین دلیل انتظار نداریم كه با مفاهیم ذهنی درباره حقیقت عشق، مشكلی را آسان كنیم یا مجهولی را معلوم سازیم كه این در حقیقت با نور شمع به جستجوی خورشید رفتن است.

    2- نقش عشق در عرفان اسلامی:
    عشق در عرفان اسلامی، از جهات مختلف، به عنوان یك اصل، مورد توجه قرار می‌گیرد كه اهم آنها عبارتند از:
    الف- نقش عشق در آفرینش:
    از دیرباز میان متفكران این سوال مطرح است كه انگیزه آفرینش چیست؟ جمعی در آفرینش جهان برای خدا انگیزه و اهدافی عنوان كرده‌اند و جمعی داشتن غرض و انگیزه را نشان نقص و نیاز دانسته و خداوند را برتر از آن می‌دانند كه در آفرینش غرض و هدفی را دنبال كند.
    عرفا، در مقابل این پرسش، عشق را مطرح می‌كنند و همچون حافظ برآنند كه:
    طفیل هستی عشقند آدمی و پری...
    از نظر عرفا، جهان برای آن به وجود آمده كه مظهر و جلوه‌گاه حق بوده باشد. در یك حدیث قدسی آمده كه حضرت داوود(ع) سبب آفرینش را از خداوند پرسید. حضرت حق در پاسخ فرمود: «كنتُ كنزاً مخفیاً لااُعرفُ فاحببتُ انْ اُعرف فخلقتُ الخلقَ لكی اعرف.»(6)
    پس جهان بر این اساس بوجود آمده كه حضرت حق خواسته جمال خویش را به جلوه درآورد. این نكته را جامی با بیان لطیفی چنین می‌سراید:
    در آن خلوت كه هستی بی‌نشان بود/ به كنج نیستی عالم نهان بود
    وجودی بود از نقش دویی دور/ ز گفتگوی مایی و تویی دور
    "جمالی" مطلق از قید مظاهر/ به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
    دلارا شاهدی در حجله غیب/ مبرا ذات او از تهمت عیب...
    رخش ساده ز هر خطی و خالی/ ندیده هیچ چشمی زو خیالی
    نوای دلبری با خویش می‌ساخت/ قمار عشقی با خویش می‌باخت
    ولی زان جا كه حكم خوبرویی است/ ز پرده خوبرو در تنگ خویی است
    نكورو تاب مستوری ندارد/ چو در بندی سر از روزن برآرد...
    چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست/ نخست این جنبش از «حسن» ازل خاست
    برون زد خیمه ز اقلیم تقدس/ تجلی كرد بر آفاق و انفس...
    ز هر آیینه‌ای بنمود رویی/ به هر جا خاست از وی گفتگویی...
    ز ذرات جهان آیینه‌ها ساخت/ ز روی خود به هر یك عكس انداخت...
    "جمال" اوست هر جا جلوه كرده/ ز معشوقان عالم بسته پرده...
    به هر پرده كه بینی پردگی اوست/ قضا جنبان هر دلبردگی اوست...
    دلی كان عاشق خوبان دلجوست/ اگر داند وگرنی عاشق اوست(7)

    جمال حضرت حق در آینه حضرات پنجگانه- كه عبارتند از: عالم اعیان ثابته، جبروت، ملكوت، ملك و انسان كامل- جلوه كرده و در هر موجودی، به نسبت مرتبه وجودی آن، برخی از اسماء و صفات الهی جلوه‌گر و نمایان شده است. مظهر كامل آن معشوق، وجود انسان كامل است كه خلیفه اوست در جهان آفرینش، و آینه تمام‌نمای اسماء و صفاتش، و شاید حدیث «خلق الله آدم علی صورته» اشاره به این نكته باشد.(8)
    ب- عشق در بازگشت:
    عرفا عشق را در بازگشت هم مطرح می‌كنند، به این معنا كه این عشق از ذات حق به سراسر هستی سرایت می‌كند. البته عشق حق در مرحله اول به ذات خویش است و چون معلول لازم ذات علت است، پس به تبع ذات، مورد عشق و علاقه حق قرار می‌گیرد. پس خدا آفریدگان را دوست می‌دارد و از این طرف نیز هر موجودی عاشق كمال خویش است. بنابراین، در سلسله نظام هستی چنان‌كه در قوس نزول عشق از بالا به پایین در جریان است، از آن جهت كه هر مرتبه پایین اثر مرتبه بالاست، در قوس صعود هم هر مرتبه‌ای از وجود، عاشق و طالب مرتبه بالاتر از خویش است چون كمال اوست، و چون بالاترین مرتبه هستی، ذات حضرت حق است پس معشوق حقیقی سلسله هستی، ذات مقدس اوست.(9) همین عشق به كمال و عشق به اصل خویش، انگیزه و محرك نیرومند همه ذرات جهان از جمله انسان به سوی حضرت حق است.
    هر كسی كو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش

    و این عشق، چنان‌كه گذشت، یك عشق دو سره است كه: «یحبهم و یحبونه.»(10)
    ج- عشق در پرستش:
    عرفا با گروههای فكری دیگر، در روش شناخت و ابزار شناخت فرق دارند به این معنا كه در كنار عقل، بصیرت را مطرح می‌كنند و رسیدن به بصیرت و معرفت را نتیجه مجاهده و ریاضت می‌شمارند. اما در جنبه عبادت و پرستش نیز خود را از عابدان و زاهدان، در چگونگی و اهداف عبادت، جدا می‌دانند. اینان عابدان و زاهدان را سوداگرانی می‌شمارند كه عبادت را به خاطر اجر و پاداش، انجام می‌دهند با این تفاوت كه عابدان، هم دنیا را می‌خواهند و هم آخرت را و زاهدان از دنیا چشم می‌پوشند و تنها آخرت را می‌خواهند. اما عارفان، خدا را نه به خاطر دنیا و آخرت بلكه بدان جهت می‌پرستند كه او را دوست می‌دارند. چنان‌كه از مولای متقیان علی(ع) نقل شده كه: «ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فی جنتك لكن وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك.»(11)
    در متون عرفانی هم از رابعه نقل است كه می‌گفت:
    «الهی، ما را از دنیا هر چه قسمت كرده‌ای، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت كرده‌ای، به دوستان خود ده، كه مرا تو بسی.
    خداوندا، اگر تو را از بیم دوزخ می‌پرستیم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت می‌پرستیم، بر من حرام گردان. و اگر تو را برای تو می‌پرستیم، جمال باقی دریغ مدار.»(12)

    د- عشق در رابطه با دیگران:
    از آنجا كه عرفا ذات حضرت حق را معشوق حقیقی می‌دانند و آفرینش را جلوه‌گاه و مظهر آن معشوق، طبعاً همه جهان و جهانیان را دوست خواهند داشت. چنان‌كه سعدی می‌گوید:
    به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
    و اگر بیشتر دقیق شویم از دیدگاه عرفا همه عالم «او» ست، نه «از او» چنان‌كه جامی گوید:
    تو را ز دوست بگویم حكایتی بی‌پوست/ همه ازوست وگر نیك بنگری همه اوست(14)

    3- نكته‌هایی در رابطه با عشق:
    الف- سریان و عمومیت عشق:
    ابن‌سینا عشق را یك حقیقت فراگیر نسبت به همه موجودات جهان، از جواهر و اعراض و بسائط و مركبات، می‌داند و عشق را بر این اساس توجیه می‌كند كه «خیر» معشوق بالذات است و در موجودات همین عشق ذاتی به كمال، عامل طلب كمال است پیش از یافتن كمال، و سبب حفظ آن كمال است پس از یافتن و رسیدن به آن.(14) پس همه موجودات از عشق بهره‌ای دارند و این عشق برای آنان ذاتی است.
    ملاصدرا با نقل بیان ابن‌سینا و تحسین آن، اظهار می‌دارد كه بیان خودش در تحلیل سریان و عمومیت عشق، كاملتر است و آن اینكه بر اساس مكتب وحدت وجود، وجود یك حقیقت است با مراتب متفاوت از لحاظ نقصان و كمال، و وجود ذاتاً خیر است. پس هر موجودی ذاتاً عاشق ذات و كمالات ذات خویش است چون خیر و كمال، معشوق بالذات است و چون ذات هر علت، كمال معلول خویش است و چون هر معلولی از لوازم كمال علت است، پس هر علتی نسبت به معلول خود، و هر معلولی نسبت به علت خویش، عشق خواهد داشت.(15)

    ب- عشق و اختیار:
    ابن‌سینا عشق را طوری مطرح می‌كند كه آزادی و ادراك را شرط نمی‌داند. او عشق را به طبیعی و اختیاری تقسیم می‌كند.(16) اما صدرالمتألهین عشق را به دور از حیات و شعور قابل تحقق نمی‌داند و اگر كسی كلمه عشق را در موجودات بی‌جان و بی‌شعور به كار برد، به عنوان تشبیه و مجاز خواهد بود.(17)
    مرحوم طباطبایی در حاشیه همین قسمت از اظهارات ملاصدرا می‌گویند: در سریان عشق حیات و شعور شرط نیست و چون در حقیقت، عشق همان وابستگی مراتب وجود به یكدیگر است بنابراین، علم و شعور از مفهوم عشق خارجند. اگرچه از دیدگاه عده‌ای هرگز عشق از شعور جدا نبوده باشد.(18)
    در اینجا تذكر چند نكته را لازم می‌دانم. یكی اینكه در صورتی كه عشق را ذاتی بدانیم، دیگر مطرح كردن شرط شعور و حیات لازم نخواهد بود و عملاً هم عشق با عقل و انتخاب و اختیار چندان سازگار نیست. و دیگر اینكه از دیدگاه عرفا، حیات و شعور هم، در سراسر عالم هستی جریان دارد و این شعور و حیات یك امر نسبی است كه تابع میزان كمال موجودات است. به این معنا كه هرچه موجود كامل‌تر باشد، آگاهی بیشتر است به موضوع عمومیت حیات و شعور. در قرآن كریم و احادیث و اخبار هم اشاره شده و ملاصدرا و عرفا هم بر این مطلب تأكید دارند(19) چنانكه مولوی می‌گوید:
    گر تو را از غیب چشمی باز شد/ با تو ذرات جهان همراز شد
    ما سمیعیم و بصیریم و هشیم/ با شما نامحرمان ما خامشیم
    بر این اساس، شرط شعور و حیات هم منافاتی با سریان عشق ندارد.

    ج- عشق حقیقی و مجازی:
    چون عشق بر اساس كمال است، پس معشوق حقیقی همان كمال مطلق خواهد بود. اما در سریان عشق، در قوس نزول و صعود، طبعاً عشق هم دارای مراتب و درجات شده و عاشقها و معشوقها هم متفاوت خواهند بود و عشق برای هر موجودی نسبت به كمال آن موجود جلوه‌گر می‌شود. اما از آنجا كه هر كمالی نسبت به كمال بالاتر از خویش ناقص است، عشق در هر مرتبه‌ای به مرتبه بالاتر از آن تعلق خواهد گرفت و چون بالاترین مرتبه كمال، كمال حضرت حق است پس معشوق حقیقی، ذات حضرت حق بوده و عشق حقیقی عشق به ذات او خواهد بود و بقیه عشقها و معشوقها به صورت مجازی و واسطه مطرح خواهند شد.(20)

    د- غزالی و عشق:
    امام محمد غزالی عشق را یك اصل اساسی می‌داند و تمام درجات و مقامات را یا مقدمه عشق می‌داند یا نتیجه آن. و عشق را مشروط به معرفت و ادراك دانسته و انگیزه عشق را چند چیز می‌داند كه عبارتند از: حب نفس و علاقه انسان به خویش و محبت و علاقه انسان به كسی كه به او نیكی كند و علاقه به نیكان به طور مطلق و علاقه به زیبایی به خاطر زیبایی و علاقه به موجودات مناسب و مشابه با خویش. پس انگیزه محبت این چند چیز است. سپس نتیجه می‌گیرد كه این انگیزه‌ها در مورد خدا از هر محبوب و معشوق دیگری بیشتر است، پس معشوق و معبود حقیقی، ذات حضرت حق است و بس.(21)

    ه‍- عشق و شوق و اشتیاق:
    چنان‌كه گفتیم، عشق به كمال در موجودات یك حقیقت ذاتی و عمومی است. این كمال اگر بالقوه باشد، عشق با شوق همراه خواهد بود و اگر بالفعل بوده باشد، در آن صورت عشق بدون شوق خواهد بود. با این لحاظ در جهان ماده، كه كمال موجودات هرگز صورت فعلیت كامل پیدا نمی‌كند، عشقها همیشه همراه با درد و رنج عاشق خواهد شد. پس در جهان ماده عشق همیشه با درد و رنج همراه است.
    بنابراین، شوق مانند عشق عمومیت و سریان نخواهد داشت.(22)
    و اما اشتیاق عبارت است از: حالتی كه پس از وصول به معشوق حاصل می‌شود. در صورتی كه شوق، به پیش از وصول مربوط است و این اشتیاق عبارت است از تلاش عاشق برای رسیدن به نهایت اتحاد و فنا در معشوق. و لذا عرفای بزرگ گفته‌اند: «شوق با دیدار خاموش می‌شود، اما اشتیاق فزونی می‌گیرد.»(23)

    و- آثار عشق مجازی:
    چنان‌كه گفتیم، عشق در غیر معشوق حقیقی عشق مجازی است. و عشقهای مجازی، كه نمونه عمده آن عشق به زیباییها و زیبارویان است، در نظام هستی یك امر ضروری و ذاتی است. اما ببینیم این موضوع، یعنی عشق مجازی، چه نقش و اثری می‌تواند داشته باشد. عرفا برای عشق مجازی آثار زیر را مطرح می‌كنند:
    1- عشق یك بشارت است: از آنجا كه انسان موجودی است با تركیب مادی و معنوی، با نیمی از فرشته و نیمی از حیوان، طبعاً وجودش تحت تأثیر گرایشهای متضاد و مختلفی خواهد بود:
    جان گشاید سوی بالا بالها/ در زده تن در زمین چنگالها
    در اینجاست كه اگر نشانه‌هایی از عشق به كمال و جمال در او مشاهده شود، بشارتی است از حركت او به سوی كمال و بریدنش از جهان ماده. از اینجاست كه عرفا در عشق به زیبارویان، عفت را مطرح می‌كنند. یعنی عشقی كه در آن به تعبیر ابن‌سینا شمایل معشوق حاكم باشد نه سلطه شهوت.(24)
    و لذا عرفا توجه به زیباییها را می‌ستایند و بی‌توجهی نسبت به آنها را نكوهش می‌كنند. چنان‌كه شیخ بهایی می‌گوید:
    كل من لم یعشق الوجه الحسن/ قرّب الجلّ الیه و الرّسن!
    یعنی هر كس را نباشد عشق یار/ بهر او پالان و افساری بیار!(25)

    2- عشق به عنوان یك رهبر و راهنما:
    از آنجا كه ادراكها، لذتها و عشقها نسبت به مراتب وجود از لحاظ كمال و نقص متفاوتند لذا هر مرتبه‌ای از وجود، به نخستین مرتبه بالاتر از خویش بهتر و بیشتر متوجه شده و طالب آن مرتبه می‌شود و پس از وصول به آن مرتبه طالب و عاشق مرتبه بعدی می‌گردد. و همین‌طور در مدارج و مراتب كمال به سوی معشوق حقیقی پیش رفته، به آن مقصد اعلی و كمال مطلق نزدیكتر می‌شود و از این لحاظ است كه گفته‌اند: «المجاز قنطرة الحقیقة.»(26)

    3- عشق مجازی عامل تمرین برای تحمل زحمات عشق:
    به اقرار همه عرفا، عشق با مشكلات و رنج و درد طاقت‌فرسایی همراه است كه سراپا آتش است و آتش‌افروز. بسا مردان كه در نیمه راه سلوك، به خاطر همین مشقات و دشواریها، از راه وامانده و به مقصد نرسیده‌اند. تصویری از این مشكلات را در سفر مرغان در «منطق‌الطیر» عطار می‌توان مشاهده كرد. از این روی، عرفا عشق مجازی را یك تمرین برای تحمل عشق حقیقی می‌دانند. چنان‌كه اشتغال انبیا به شغل شبانی تمرینی بود برای تحمل مسئولیتهای بزرگتر. عین‌القضات می‌گوید:
    «عشق لیلی را یك چندی از نهاد مجنون مركبی ساختند تا پخته عشق لیلی شود، آنگاه بار كشیدن عشق الله را قبول توان كردن.»(27)
    غازیان طفل خویش را پیوست/ تیغ چوبین از آن دهند به دست
    تا چو آن طفل مرد كار شود/ تیغ چوبینش ذوالفقار شود(28)

    4- عشق مجازی عامل فهم زبان عرفا:
    بی‌تردید، عرفای اسلام برای طرح مسائل عشق حقیقی از عشق مجازی و مسائل آن بهره گرفته‌اند. به تعبیر مولوی «سرّ دلبران» را در «حدیث دیگران» گفته‌اند. بنابراین، عشق مجازی در فهم مسائل عشق حقیقی می‌تواند عامل مؤثری بوده باشد.

    ز- دو مرحله‌ی عشق مجازی:
    عشق مجازی در دو مرحله‌ی سیر و سلوك عرفانی مطرح می‌شود: یكی در آغاز سلوك و دیگری در پایان سلوك. در آغاز سلوك، چنان‌كه گفتیم، عشق مجازی یك بشارت و یك عامل جذبه و كشش گام به گام عاشق به سوی معشوق حقیقی است و اما در نهایت سلوك، عبارت است از عشق عارف به تمامی موجودات جهان به عنوان آثار معشوق و جلوه‌های معشوق. و از اینجاست كه چنین عشقی را هم برای مبتدیان جایز می‌دانند– كه در مبتدیان نشانه حركت و آغاز سیر و سلوك معنوی است– و هم برای كاملان– كه در كاملان هم نشانه كمال است.(29)

    ح- مشروعیت عشق:
    از دیرباز میان علما و عرفا در مورد عشق اختلاف نظر وجود داشته است. جمعی آن را مذموم و ناپسند دانسته و نتیجه شهوات حیوانی یا نوعی جنون و بیماری روانی به شمار آورده‌اند و جمعی آن را ستوده و از فضایل انسانی شمرده‌اند. گروهی كاربرد كلمه عشق را در رابطه با خدا و خلق ممنوع دانسته و جمعی دیگر آن را، به استناد آیات و روایاتی، جایز شمرده‌اند.(30) ملاصدرا عشق را، از آن جهت كه در نفوس ملتهای مختلف به صورت طبیعی و فطری وجود دارد، یك امر الهی دانسته كه حتماً به خاطر مصلحتی و هدفی در وجود انسانها نهاده شده است.(31) و اما عرفا، علاوه بر تأییدات حاصل از كشف و شهود، به دلالتهایی از قرآن و حدیث هم استناد می‌كنند. شیخ روزبهان بقلی این نكته را گواهی بر تأیید عشق می‌داند كه خدای تعالی قصه یوسف و زلیخا را «احسن القصص» نامیده است.(32) پس از آن روایات متعددی را در تأیید مطلب مطرح می‌كند.(33)

    ط- تصعید عشق:
    عرفا عشق مجازی را در بدایت وسیله سیر و ترقی گام به گام می‌دانند و چنان‌كه گفتیم، مجاز را به عنوان پلی به سوی حقیقت ارزیابی می‌كنند. از این نكته نتیجه می‌گیریم كه توقف در عشق مجازی روا نبوده، بلكه عارف باید از معشوقهای مجازی دست برداشته، ابراهیم‌وار، فریاد «لااحب الافلین» برآورد و اگر عارفی در عشق مجازی متوقف بماند، در حقیقت نوعی بیماری خواهد بود. چنان‌كه شمس تبریزی به اوحدالدین كرمانی كه عشق مجازی خویش را این‌گونه توجیه می‌كرد كه: «ماه را در آب طشت می‌بینم»، گفت: «اگر در گردن دمبل نداری، چرا بر آسمانش نمی‌بینی؟»(مناقب‌العارفی 4/27)
    مولوی می‌گوید:
    زین قدحهای صور كم باش مست/ تا نباشی بت‌تراش و بت‌پرست
    عشق آن زنده گزین كو باقی است/ وز شراب جان فزایت ساقی است
    هر چه جز عشق خدای احسن است/ گر شكر خوارسیت، آن جان كندن است
    عشقهایی كز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود

    ی- ذوق حضور:
    چنان‌كه ابن‌فارض قصیده گرانقدر «تائیه»اش را با این نكته آغاز می‌كند كه: «من جام عشق را از دست چشمانم نوشیدم»(34) همه عرفا بر نقش دیدار در پیدایش عشق تأكید دارند كه به قول باباطاهر: «هرآنچه دیده بیند دل كند یاد.»
    این دیدار و حضور پس از پیدایش عشق نیز همچنان ارزش خود را حفظ می‌كند. به نظر می‌رسد كه انسان به هیچ‌یك از قوای ادراكی خویش به اندازه چشمش اطمینان ندارد. این نكته را در جریان حضرت ابراهیم(ع) كه درخواست كرد تا چگونگی زنده كردن مردگان را به چشم خود ببیند(35) و نیز در جریان درخواست دیدار حضرت موسی(36) در كوه طور آشكارا مشاهده می‌كنیم. به نظر نگارنده این ذوق حضور و علاقه به دیدار انسانها در رواج دو مكتب مؤثر بوده است:
    1- مكتبهای بت‌پرستی و مظهر پرستی
    2- عرفان و تصوف.
    در مورد اول انسانها چون هنوز به معشوق حقیقی دست نیافته‌اند غم فراق را با توجه به مظاهر و نشانه‌ها تسكین داده‌اند كه:
    نقش تو اگر نه در مقابل بودی/ كارم ز غم فراق مشكل بودی
    دل با تو و دیده از جمالت محروم/ ای كاش كه دیده نیز با دل بودی
    و در مورد دوم می‌توان گفت كه یكی از علل رواج و گسترش عرفان، همان وعده دیدار معشوق است كه در عرفان، انسان نه به خانه بلكه به صاحب خانه می‌رسد.

    ك- نكته‌ای از ابن‌عربی:
    بدون شك، ابن‌عربی بزرگترین شخصیت عرفان اسلامی است و ابداعات و ابتكارات وی در عرفان غیرقابل تردید است. پس چه بهتر كه این مقال را با سخنی از وی به پایان بریم.
    ابن‌عربی علاوه بر رسالات و كتب مختلف خویش در جلد دوم «فتوحات مكیه»(ص362-319) بحث مفصلی دارد درباره عشق، و تحلیلهای جالبی كه مطرح كردن آنها در این مختصر نمی‌گنجد. تنها به ذكر نكته‌ای اكتفا می‌كنیم و آن اینكه تعلق عشق، به معدوم است نه به موجود. و این اشتباه و غلط است كه موجود را معشوق بدانیم، بلكه موجود را همیشه به عنوان مظهری از معشوق حقیقی باید در نظر گرفت و حتی گاهی خیالی از موجود به عنوان معشوق یا مظهر معشوق مطرح می‌شود.(37) چنان‌كه آنچه در ذهن مجنون بود، خیالی از «لیلا» بود كه شاید چندان هم با واقعیت مطابق نبود. و شاید عامل تفاوت دید مجنون با دیگران همین صورت خیالی لیلا باشد كه تنها در ذهن مجنون بود و لذا دیگران «مو» می‌دیدند و مجنون «پیچش مو»!
    مولوی می‌گوید:
    ز تو هر هدیه كه بردم به خیال تو سپردم/ كه خیال شكرینت فر و سیمای تو دارد
    به هر حال:
    به پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقی/ به صد دفتر نشاید گفت وصف‌الحال مشتاقی

    و پایان سخن این دعای عین‌القضات باشد كه:
    در عالم پیر هر كجا برنایی است/ عاشق بادا كه عشق خوش سودایی است!

    یادداشتها:
    1. لغتنامه دهخدا.
    2. نهایة الحكمه، مرحوم طباطبایی، ص227(مرحله11، فصل10).
    3. مقدمه «اسفار» و كتاب «المبدأ و المعاد»، ص278.
    4. هرچه با وهم خود، در دقیق‌ترین معنی، تصور كنید، ساخته و پرداخته خود شماست و به خودتان بازمی‌گردد.(وافی فیض كاشانی، ج1، ص88)
    5. زبدة‌الحقایق، ص67.
    6. گنج نهانی بودم كه دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم.
    7. مقدمه یوسف و زلیخا.
    8. «صحیح بخاری»، ج4، ص56، و «جامع صغیر»، ج2، ص4.
    9. مراجعه شود به اسفار ملاصدرا، چاپ جدید، ج7، ص158 به بعد.
    10. سوره 5، آیه54: خدا ایشان را دوست می‌دارد و ایشان نیز خدا را.
    11. وافی فیض، ج3، ص70: تو را نه از بیم دوزخ، و نه به طمع بهشت می‌پرستم، بلكه از آن جهت كه
    شایسته پرستش هستی می‌پرستمت.
    12. تذكرة‌الاولیا، ج1، ص73.
    13. اشعة‌اللمعات، ص72.
    14. «رساله عشق» ابن‌سینا، فصل1و2.
    15. «الاسفارالاربعة» چاپ جدید، ج7، ص158 به بعد.
    16. رساله عشق، فصل چهارم.
    17. اسفار، ج7، ص152.
    18. مدرك پیشین، ص153.
    19. مدرك پیشین.
    20. رساله عشق ابن‌سینا، فصل 6 و اسفار ملاصدرا، ج7، ص160 به بعد.
    21. «احیاء علوم‌الدین»، ج4، ص294 به بعد.
    22. اسفار، ج7، ص150.
    23. «مشارق‌الدّراری»، شرح تائیه ابن‌فارض، اثر: فرغانی، چاپ انجمن فلسفه، ص107.
    24. «اشارات و تنبیهات»، نمط نهم.
    25. «نان و حلوا»، اثر شیخ بهایی.
    26. مجاز پلی است برای عبور به حقیقت.
    27. «تمهیدات»، ص105.
    28. سنایی.
    29. «تاریخ تصوف»، غنی، ص585.
    30. اسفار، ج7، ص171 و احیاء، ج4، ص294.
    31. اسفار، ج7، ص172.
    32. قرآن كریم، سوره یوسف، آیه3.
    33. «عبهرالعاشقین»، ص12-8 و 22-18.
    34. «سقتنی حمیا الحب راحة مقلتی»، مشارق‌الدراری، ص81.
    35. قرآن كریم، سوره بقره، آیه260.
    36. سوره اعراف، آیه143.
    37. «فتوحات»، ج2، ص337



  2. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    معشوق هستي




    معشوق هستي

    از"مقالات" شمس و "مناقب العارفين" بر مي آيد که شمس تبريزي اگر چه مشايخ زيادي را در شهرهاي گوناگون ديدار کرده
    و با برخي از آنان نظير "ابن عربي" مصاحبت داشته است، معذلک هيچ کدام را به عنوان "شيخ" و مراد خويش نام نبرده است،
    مگر رسول خدا(ص) که در واقعه اي معنوي، خرقه محبتبر وي پوشانده است.

    در نزد عارفان اوامر شيخ از هر کس ديگري حتي از خدا و پيامبر(ص) و اوليائش، با اهميت تر است، چرا که در روابط خصوصي
    ميان مراد و مريد، آنکه حّي است و گوياست مراد است و آنکه مرده است و ساکت، مريد. بنابراين در سرتاسر مقالات، شمس
    از شيخ خويش يعني محمد مصطفي(ص) دم زده است.

    وي رسول خدا(ص) را با لفظ "معشوق" هستي ياد مي کند. اما چون عقل در بيان محبوب سرگشته مي شود،
    مجازاً رسول خدا(ص) را عاشق مي خوانند.

    به اعتقاد شمس سخن پيامبر(ص)، از سخن قرآن و هرعارف و وليي برتر است. قرآن تابع محمد(ص) است و نه محمد تابع قرآن.
    وي در کلام رسول(ص) اسرار بيشتري از قرآن مي مي جويد و مي گويد کلام محمد(ص) تاويل آيات الهي است.


    1- هر کسي سخن از شيخ خويش گويد. ما را رسول(ص) در خواب خرقه داد، نه آن خرقه که بعد از دو روز بدرد، و ژنده شود و در تونها افتد،
    و بدان استنجا کنند. بلکه خرقه محبت. محبتي نه که در فهم گنجد، محبتي که آنرادي و امروز و فردا نيست."( مقالات ص 134)


    2- اگر از من پرسند که رسول(ص) عاشق بود؟ گويم که عاشق نبود، معشوق و محبوب بود، اما عقل در بيان محبوب سرگشته مي شود،
    پس او را عاشق گوييم به معني معشوق ."(مقالات ص 134)


    شمس بارها تصريح مي کند که "در سخن بزرگان اعتراض کردم، در سخن مصطفي صلوات 1- عليه خود اعتراض نکردم."(643)
    تنها در يک جا مي گويد در حديث "الدنيا سجن المومن" پيچيدم اما آن را هم در تفاوتي که ميان "عباد" و "مومن" است حل مي کند. (مقالات ص 643)


    2-" در هيچ حديث پيامبر(ص) نه پيچيدم الا در اين حديث که الدنيا سجن المومن، چون من هيچ سجن نمي بينم. مي گويم:
    سجن کو؟ الا آنکه او نگفت که الدنيا سجن العباد،سجن المومن گفت. عباد، قومي ديگرند."(مقالات ص 611)

    پيامبر (ص) و انبياء (ع)

    شمس ضمن تشبيهي در باره خاتميت محمد مصطفي (ص) مي گويد: هر ميوه اي مي آيد ذوق آن ميوه پيشين نمايد.

    اول گيلاس بود و مارول، آنکه قمرالديني آيد و بعد از آن خربزه و انگور، همچنانکه محمد(ص) آمد آن شريعت انبياء ديگر شوخ شد.
    "(64) دعوت محمد(ص) اگر چه اندک بود اما چون دمي را با خداي آرند، دم باقي است، اين رسول(ص) جاودانه ماند.

    به عقيده شمس انبياء سابق هيچکدام به سر مصطفي نرسيدند. و با آنکه تمام جان کندنشان طلب مقام او بود، اما بدان نرسيدند.
    (664) شمس در جايي ديگرمقام احديت را همان هستي محمد (ص) مي داند که هيچ نبي اي با وي در اين مقام شرکت ندارد.

    محمد(ص) و آدم(ع)

    محمد(ص) اگر چه به لحاظ زماني هزاران سال پس از آدم(ع) به دنيا آمد اما از نظر رتبه و شان علت وجودي آدم محسوب مي شود.

    اوليت و آخريت از آن محمد(ص) است. وي مبدا پيدايش عالم و غايت آفرينش جهان است.

    شمس با طنز مخصوص به خود مي گويد:

    گفت: آخر من پدر توام، تو فرزند من.

    گفتم: خراينجا مي خسبد که مرا فرزند مي داني.

    خود را پدر مي داني. آنجا که محمد(ص) است آدم(ع) چه زند؟ (207)

    محمد(ص) و نوح (ع)

    شمس در مقايسه ميان محمد(ص) و نوح (ع)

    به يک نکته مهم بسنده مي کند و از همين نکته خواننده مراتب اين دورا مي تواند خود حدس زند.

    نوح(ع) آنگاه که قومش را ستيزه جو يافت و تحملش به پايان رسيد، دهان به نفرين کفار گشود."رب لا تذرعلي الارض
    من الکافرين دياراً" يعني خدا هرگز روي زمين کافري باقي مگذار اما محمد محبوب (ص) و رحمت هيچگاه لعن نکرد و
    تا واپسين دم از خداوند مي خواست تا قومش را از تاريکي جهل رهايي بخشد:"اللهم اهد قومي فانهم لا يعلمون."(مقالات ص 171)

    محمد(ص) و موسي(ع)

    به اعتقاد شمس، تقاضايي که موسي (ع) از خداوند کرد، و از جانب خداوند رد شد، مرتبه موسي و موسويان را نشان مي دهد.
    از تفاوتهاي مهم موسي(ع) محمد(ص) آن بود که موسي در مرتبه"شنيداري" قرار داشت اما محمد(ص) علاوه بر مقام "استماع"،
    از مقام رويت نيز برخوردار گرديد.

    "کليم ا... مي گويد: ارني، چون دانست که از آن محمديانست، از اين مي خواست که اللهم اجعلني من امة محمد، از ارني همين
    مي خواست که اجعلني من امة محمد(ص).چون ديد که پرتو مردي بر آن کوه آمد، کوه خُرد شد، گفت: کار من نيست، اما اجعلني
    من امة محمد(ص)"(284)

    از اين رو خداوند در دو موضع موسي(ع) را تاديب نموده است، يکي در تقاضاي رويت و ديگري در حديث نفسي که با خويش نمود:
    "از من عالمتر در جهان هست"


    1- موسي عليه السلام، گفت از من کي باشد عالمتر در جهان؟ يوشع گفت تغرّک تغرّک که
    کسي هست در عالم از تو عالمتر، خشم نگرفت و بر او گرمي نکرد که چه سخن است، الا گفت: هاها چگونه گفتي؟
    زيرا که طالب بود. يوشع هم نبي بود الا حکم نمي کرد، حکم در آن وقت موسي عليه السلام مي کرد. و اين سخن از
    طرف خود هم مي گويم، من نيز اگر مطلوبي بيابم همچنين کنم، و نگاهدارم تا بتوانم، تا حجابي در نه آيد. او امضي
    حقباً، به قولي چهل سال، به قولي چهل هزار سال، به قولي هشتاد سال، به قولي هشتاد هزار سال.

    اين قصه موسي را که گرم بود، که از گرمي او آسمان مي سوخت، سرد سرد بگويند. چون بيامد به مجمع البحرين،
    بر قول اهل ظاهر نزديک انطاکيه، به قرب حلب، يا بر کوهي، نماز مي کرد، بر قولي بر اسب، خنگ بر روي دريا مي راند،
    از دور او را بديد. اکنون خداوند بر او ثنا مي گويد: "عبداً من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا" که کسي ديگر را آن نباشد، و علّمناء
    من لدنا علماً که از مدرسه حاصل نشود، و در خانقاه نه، و به معلم نه، و از کتاب نه، و از واسطه مخلوقان نه. اکنون يوشع گفت:
    من نازکي کار خضر را مي دانم، تاو نياوردم. صحبت کردن، که از اين نيز بر آيم. تو چنان خواهي جدا افتادن که دگر او را هيچ نخواهي
    ديدن، او بازگشت. اکنون ماندند ايشان، با هم سخنها مي گويند، از او چيزها مي پرسد، و مي گويد که هل اتبعک؟ چه مي فرمايي متابعت کنم؟
    نياز بين از آن کليم الله به حق رسيده!

    سانبئک، بيدار کنم تو را، بيدار کننده خلايق را مي گويد، نبي يعني بيدار کننده، پس بيدار بود به حق،
    بيدارش مي کند به حقيقت حق. اکنون آن باقي بر من وام باشد. وقتي ديگر بگويم.

    چون دوم بار سوال کرد، به غضب جوابش داد: الم اقل لک انک ... آن غضب نفساني نباشد.
    بندگان خدا را غضب نفساني کي باشد؟ نعوذ بالله. آن غضب خدا باشد. از آن حذر بايد کرد.
    ديگر همان عذر را باز نتوانست گفتن.

    گفت: ان سالتک عن شي... خضر دستک زد و از شادي رقصي کرد، که آخر زود بگو، مرا باز رهان، خلاص کن... گفت:
    اگر اجرت اين بستديي، مي توانستي ... گفت: هذا فراق، دوري است ميان من و تو. موسي عليه السلام بيدار شد؛
    ديد، دلبر شده، شمع مرده، ساقي خفته... خنک آنکه بنده اي را يافت و قصه موسي و خضر را پيش دل نگاهداشت، و امام خود ساخت
    .(757- 758)



  3. #3
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    عشق در عرفان اسلامی ميان باش و تنها باش! عشق در عرفان اسلامی



    اين پاسخ «شمس» به مسئله‌ي حفظ استقلال فردي، در عين همزيستي، و زندگاني اجتماعي است!

    و آيا، بزرگ‌ترين مسئله نيز در روابط انساني، همين نيست كه:


    ــ چگونه ما، هم خودمان باشيم، و هم با ديگران زندگي كنيم؟!



    و همين هم بزرگ‌ترين مسئله‌ي تصوف عشق، و معماي آموزش شمس است ــ معياري براي جهاني

    پريشان، براي انسان‌هائي رميده، خودخواه يا خودباخته، جداجدا، يا گله‌گله!:


    عشق در عرفان اسلامی ــ ميان باش و تنها باش! عشق در عرفان اسلامی


  4. تشکر


  5. #4

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    26,365
    مورد تشکر
    68,356 پست
    حضور
    22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
    دریافت
    26
    آپلود
    0
    گالری
    8953

    ♥{}♥{}♥ عشق و عرفان ( عشق حقيقي و مجازي) ♥{}♥{}♥




    عشق در عرفان اسلامیعشق در عرفان اسلامیعشق در عرفان اسلامی


    عشق در عرفان اسلامی

    هر كه شد محرم دل در حرم یار بماند و
    آنكه این كار ندانست در انكار بماند
    از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
    یادگاری كه در این گنبد دوار بماند

    (حافظ)

    عشق در عرفان اسلامی

    1- عشق چیست؟

    موضوع بحث، عشق است، كه دریایی است بی‌كران، موضوعی كه هر چه درباره آن گفته آید، كم و ناچیز خواهد بود. چنان‌كه مولوی علیه‌الرحمه می‌گوید:


    هر چه گویم عشق را شرح و بیان
    چون به عشق آیم خجل باشم از آن

    به هر حال در این بحث، طبعاً نخستین سوال باید این باشد كه: عشق چیست؟
    اكثراً عشق را محبت و دلبستگی مفرط و شدید معنی كرده‌اند. گویا عشق از «عشقه» آمده است كه گیاهی است، چون بر درختی پیچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند.(1)

    از دیدگاه ماتریالیستها، روانشناسان و پزشكان، عشق نوعی بیماری روانی است كه از تمركز و مداومت بر یك تمایل و علاقه طبیعی، در اثر گرایشهای غریزی، پدید می‌آید، چنان‌كه افراط و خروج از حد اعتدال در مورد هر یك از تمایلات غریزی، نوعی بیماری است.

    اما از دیدگاه عرفا، عشق یك حقیقت و یك اصل اساسی و عینی است ولیكن این حقیقت عینی به سادگی قابل تعریف نیست. این دشواری تعریف و تحدید به این دلیل است كه:

    اولاً، عشق چنان‌كه گفتیم یك حقیقت عینی است در نهایت وسعت و عظمت، و لذا این حقیقت عظیم در ذهن محدود ما نمی‌گنجد و این تنها عشق نیست، بلكه حقایق بزرگ دیگر نیز- از قبیل هستی، وحدت و غیره- در ذهن ما نمی‌گنجد. شعار اسلامی ما، الله اكبر، بدین گونه تفسیر شده است كه خداوند بالاتر از آن است كه در وصف گنجد. چه وصف ما محصول ذهن ماست و ذهن ما فقط چیزهایی را درمی‌یابد و می‌تواند توصیف كند كه قابل انتقال به ذهن ما باشند و متأسفانه، همه چیز قابل انتقال به ذهن ما نیست. ما در دو مورد كاملاً متضاد مجبوریم در ذهن خود چیزی بسازیم چون از واقعیت، چیزی به ذهن ما نمی‌آید و آن دو مورد عبارتند از:

    1- عدم
    2- وجود(2)

    در مورد اول، چیزی در واقعیت وجود ندارد تا به ذهن ما انتقال یابد. در مورد دوم آنچه هست عین واقعیت است و در متن خارج و واقعیت بودن برایش ذاتی است و لذا این خاصیت ذاتی هرگز عوض نمی‌شود و عینیت با ذهنیت نمی‌سازد. از اینجاست كه در نظام فكری اسلامی، وقتی كه اصالت ماهیت جای خود را به اصالت وجود می‌دهد و در واقع یك اصل عرفانی به صورت یك اصل فلسفی پذیرفته می‌شود، ضرورت سیر و سلوك مطرح می‌گردد. چنان‌كه ملاصدرا سیر و سلوك را، در كنار عقل و استدلال، ضروری و لازم دانسته است.(3)


    عشق در عرفان اسلامی

    ویرایش توسط ║★║فاطمی║★║ : ۱۳۸۹/۰۵/۱۸ در ساعت ۱۴:۴۲


  6. #5

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    26,365
    مورد تشکر
    68,356 پست
    حضور
    22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
    دریافت
    26
    آپلود
    0
    گالری
    8953




    عشق در عرفان اسلامی

    در نظام اصالت ماهیت، ذهن می‌تواند با ماهیتها ارتباط برقرار كند. اما در نظام اصالت وجود، وجود یك امر واقعی و عینی بوده و هرگز قابل انتقال به ذهن نیست. در نتیجه فقط با مفاهیم انتزاعی سر و كار خواهد داشت.

    طبعاً برای رسیدن به واقعیت، راه و روش دیگری باید در پیش گرفت كه همان سیر و سلوك است. یعنی به جای تلاش برای انتقال واقعیت به ذهن باید بكوشیم كه خود را به واقعیت برسانیم و به مرتبه اتصال و وحدت و فنا نایل آییم وگرنه از تلاش ذهنی نتیجه‌ای نخواهیم گرفت.

    به عقل نازی حكیم تا كی؟
    به فكرت این ره نمی‌شود طی
    به كنه ذاتش خرد برد پی
    اگر رسد خس به قعر دریا


    بلی در مواردی رابطه ذهن با واقعیت، به دلیل محدودیت ذهن و نامحدود و نامتناهی بودن واقعیت، رابطه خس و دریاست. این نكته در بیان اعجازآمیزی از امام باقر(ع) درباره خدا چنین مطرح شده است:

    "كل ما میز تموه باوهامكم، فی ادق معانیه، مخلوق مصنوع مثلكم مردود الیكم."(4)

    ثانیاً، همیشه میان "تجربه" و "تعبیر" فاصله هست. شما حوادث لذتبخش یا دردآوری را كه تجربه كرده‌اید، هرگز نتوانسته‌اید چنان‌كه باید و شاید به دیگران منتقل كنید. یعنی در واقع نتوانسته‌اید از آن تجربه تعبیر رسا و كاملی داشته باشید. حافظ می‌گوید:

    من به گوش خود از دهانش دوش
    سخنانی شنیده‌ام كه مپرس!


    آن شنیدن برای حافظ یك تجربه است كه به تعبیر در نمی‌گنجد. عین‌القضات میان علم معمولی و معرفت شهودی این فرق را مطرح می‌كند كه حقایق قلمرو عقل و علم با زبان قابل بیان هستند و به اصطلاح تعبیرپذیرند، اما حقایق قلمرو تجربه به بیان درنمی‌آیند.(5)

    و از اینجاست كه مولوی می‌گوید:

    گرچه تفسیر زبان روشنگر است
    لیك عشق بی‌زبان روشن‌تر است


    و اگر بكوشیم تجربه‌های بزرگ را به مرحله تعبیر بیاوریم، تنها از راه تشبیه و تمثیل و اشاره و ایما ممكن است و لذا حقایق قرآنی را در قالب الفاظ، مثلی می‌دانند از آن حقایق والا كه با قبول تنزلات مختلف و متعدد، به مرحله‌ای رسیده كه در قالب الفاظ چنان ادا شده كه در گوش انسان معمولی جا داشته باشد. اما این مراتب به هم پیوسته‌اند و انسانها با طی مراتب تكاملی در مسیر معرفت می‌توانند از این ظاهر به آن باطن و بلكه باطنها دست یابند و همین نكته اساس تفسیر و تأویل آیات قرآن كریم است.

    اما پیش از سیر در مدارج كمال نباید انتظار درك حقایق والا را داشته باشیم. با توجه به نكات مذكور، تعریف عشق مشكل و دشوار است ولیكن خوشبختانه حقیقتهای بزرگ كه در تعریف و تحدید نمی‌گنجند غیرقابل شناخت نیستند. بلكه این حقایق والا، از هر چیز دیگر روشن‌تر و آشكارترند و هر كسی كه بخواهد، مستقیماً می‌تواند با آن حقایق ارتباط برقرار كند اما بی‌واسطه، نه با واسطه كه:

    آفتاب آمد دلیل آفتاب
    گر دلیلت باید از وی رخ متاب


    و عشق هم آن حقیقت والایی است كه از سودایش هیچ سری خالی نیست و چنان‌كه خواهد آمد، یك حقیقت جاری و ساری در نظام هستی است و نیازی نیست كه عشق را با غیر عشق بشناسیم كه حقیقت عشق، همچون حقیقت هستی، به ما از رگ گردن نزدیكتر است. به همین دلیل انتظار نداریم كه با مفاهیم ذهنی درباره حقیقت عشق، مشكلی را آسان كنیم یا مجهولی را معلوم سازیم كه این در حقیقت با نور شمع به جستجوی خورشید رفتن است.


    عشق در عرفان اسلامی



  7. #6

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    26,365
    مورد تشکر
    68,356 پست
    حضور
    22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
    دریافت
    26
    آپلود
    0
    گالری
    8953



    عشق در عرفان اسلامی

    2- نقش عشق در عرفان اسلامی:

    عشق در عرفان اسلامی، از جهات مختلف، به عنوان یك اصل، مورد توجه قرار می‌گیرد كه اهم آنها عبارتند از:

    الف- نقش عشق در آفرینش:

    از دیرباز میان متفكران این سوال مطرح است كه انگیزه آفرینش چیست؟ جمعی در آفرینش جهان برای خدا انگیزه و اهدافی عنوان كرده‌اند و جمعی داشتن غرض و انگیزه را نشان نقص و نیاز دانسته و خداوند را برتر از آن می‌دانند كه در آفرینش غرض و هدفی را دنبال كند.
    عرفا، در مقابل این پرسش، عشق را مطرح می‌كنند و همچون حافظ برآنند كه:
    طفیل هستی عشقند آدمی و پری...

    از نظر عرفا، جهان برای آن به وجود آمده كه مظهر و جلوه‌گاه حق بوده باشد. در یك حدیث قدسی آمده كه حضرت داوود(ع) سبب آفرینش را از خداوند پرسید. حضرت حق در پاسخ فرمود: «كنتُ كنزاً مخفیاً لااُعرفُ فاحببتُ انْ اُعرف فخلقتُ الخلقَ لكی اعرف.»(6)

    پس جهان بر این اساس بوجود آمده كه حضرت حق خواسته جمال خویش را به جلوه درآورد. این نكته را جامی با بیان لطیفی چنین می‌سراید:

    در آن خلوت كه هستی بی‌نشان بود
    به كنج نیستی عالم نهان بود
    وجودی بود از نقش دویی دور
    ز گفتگوی مایی و تویی دور
    "جمالی" مطلق از قید مظاهر
    به نور خویشتن، بر خویش ظاهر
    دلارا شاهدی در حجله غیب
    مبرا ذات او از تهمت عیب...
    رخش ساده ز هر خطی و خالی
    ندیده هیچ چشمی زو خیالی
    نوای دلبری با خویش می‌ساخت
    قمار عشقی با خویش می‌باخت
    ولی زان جا كه حكم خوبرویی است
    ز پرده خوبرو در تنگ خویی است
    نكورو تاب مستوری ندارد
    چو در بندی سر از روزن برآرد...
    چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست
    نخست این جنبش از «حسن» ازل خاست
    برون زد خیمه ز اقلیم تقدس/
    تجلی كرد بر آفاق و انفس...
    ز هر آیینه‌ای بنمود رویی
    به هر جا خاست از وی گفتگویی...
    ز ذرات جهان آیینه‌ها ساخت
    ز روی خود به هر یك عكس انداخت...
    "جمال" اوست هر جا جلوه كرده
    ز معشوقان عالم بسته پرده...
    به هر پرده كه بینی پردگی اوست
    قضا جنبان هر دلبردگی اوست...
    دلی كان عاشق خوبان دلجوست
    اگر داند وگرنی عاشق اوست(7)


    جمال حضرت حق در آینه حضرات پنجگانه- كه عبارتند از: عالم اعیان ثابته، جبروت، ملكوت، ملك و انسان كامل- جلوه كرده و در هر موجودی، به نسبت مرتبه وجودی آن، برخی از اسماء و صفات الهی جلوه‌گر و نمایان شده است. مظهر كامل آن معشوق، وجود انسان كامل است كه خلیفه اوست در جهان آفرینش، و آینه تمام‌نمای اسماء و صفاتش، و شاید حدیث «خلق الله آدم علی صورته» اشاره به این نكته باشد.(8)



    عشق در عرفان اسلامی



  8. #7

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    26,365
    مورد تشکر
    68,356 پست
    حضور
    22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
    دریافت
    26
    آپلود
    0
    گالری
    8953



    عشق در عرفان اسلامی


    ب- عشق در بازگشت:


    عرفا عشق را در بازگشت هم مطرح می‌كنند، به این معنا كه این عشق از ذات حق به سراسر هستی سرایت می‌كند. البته عشق حق در مرحله اول به ذات خویش است و چون معلول لازم ذات علت است، پس به تبع ذات، مورد عشق و علاقه حق قرار می‌گیرد.

    پس خدا آفریدگان را دوست می‌دارد و از این طرف نیز هر موجودی عاشق كمال خویش است. بنابراین، در سلسله نظام هستی چنان‌كه در قوس نزول عشق از بالا به پایین در جریان است، از آن جهت كه هر مرتبه پایین اثر مرتبه بالاست، در قوس صعود هم هر مرتبه‌ای از وجود، عاشق و طالب مرتبه بالاتر از خویش است چون كمال اوست، و چون بالاترین مرتبه هستی، ذات حضرت حق است پس معشوق حقیقی سلسله هستی، ذات مقدس اوست.(9)

    همین عشق به كمال و عشق به اصل خویش، انگیزه و محرك نیرومند همه ذرات جهان از جمله انسان به سوی حضرت حق است.

    هر كسی كو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگار وصل خویش


    و این عشق، چنان‌كه گذشت، یك عشق دو سره است كه: «یحبهم و یحبونه.»(10)





    عشق در عرفان اسلامی



  9. #8

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    26,365
    مورد تشکر
    68,356 پست
    حضور
    22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
    دریافت
    26
    آپلود
    0
    گالری
    8953



    عشق در عرفان اسلامی

    ج- عشق در پرستش:


    عرفا با گروههای فكری دیگر، در روش شناخت و ابزار شناخت فرق دارند به این معنا كه در كنار عقل، بصیرت را مطرح می‌كنند و رسیدن به بصیرت و معرفت را نتیجه مجاهده و ریاضت می‌شمارند. اما در جنبه عبادت و پرستش نیز خود را از عابدان و زاهدان، در چگونگی و اهداف عبادت، جدا می‌دانند.

    اینان عابدان و زاهدان را سوداگرانی می‌شمارند كه عبادت را به خاطر اجر و پاداش، انجام می‌دهند با این تفاوت كه عابدان، هم دنیا را می‌خواهند و هم آخرت را و زاهدان از دنیا چشم می‌پوشند و تنها آخرت را می‌خواهند. اما عارفان، خدا را نه به خاطر دنیا و آخرت بلكه بدان جهت می‌پرستند كه او را دوست می‌دارند. چنان‌كه از مولای متقیان علی(ع) نقل شده كه: «ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فی جنتك لكن وجدتك اهلاً للعبادة فعبدتك.»(11)
    در متون عرفانی هم از رابعه نقل است كه می‌گفت:

    «الهی، ما را از دنیا هر چه قسمت كرده‌ای، به دشمنان خود ده. و هر چه از آخرت قسمت كرده‌ای، به دوستان خود ده، كه مرا تو بسی.

    خداوندا، اگر تو را از بیم دوزخ می‌پرستیم، در دوزخم بسوز و اگر به امید بهشت می‌پرستیم، بر من حرام گردان. و اگر تو را برای تو می‌پرستیم، جمال باقی دریغ مدار(12).»

    ادامه دارد ........



    عشق در عرفان اسلامی



  10. #9

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    26,365
    مورد تشکر
    68,356 پست
    حضور
    22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
    دریافت
    26
    آپلود
    0
    گالری
    8953



    عشق در عرفان اسلامی

    د- عشق در رابطه با دیگران:

    از آنجا كه عرفا ذات حضرت حق را معشوق حقیقی می‌دانند و آفرینش را جلوه‌گاه و مظهر آن معشوق، طبعاً همه جهان و جهانیان را دوست خواهند داشت. چنان‌كه سعدی می‌گوید:

    به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
    عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست


    و اگر بیشتر دقیق شویم از دیدگاه عرفا همه عالم «او» ست، نه «از او» چنان‌كه جامی گوید:

    تو را ز دوست بگویم حكایتی بی‌پوست/
    همه ازوست وگر نیك بنگری همه اوست(14)




    عشق در عرفان اسلامی



  11. #10

    تاریخ عضویت
    جنسیت تير ۱۳۸۷
    نوشته
    26,365
    مورد تشکر
    68,356 پست
    حضور
    22 روز 14 ساعت 29 دقیقه
    دریافت
    26
    آپلود
    0
    گالری
    8953



    عشق در عرفان اسلامی


    3- نكته‌هایی در رابطه با عشق:

    الف- سریان و عمومیت عشق:

    ابن‌سینا عشق را یك حقیقت فراگیر نسبت به همه موجودات جهان، از جواهر و اعراض و بسائط و مركبات، می‌داند و عشق را بر این اساس توجیه می‌كند كه «خیر» معشوق بالذات است و در موجودات همین عشق ذاتی به كمال، عامل طلب كمال است پیش از یافتن كمال، و سبب حفظ آن كمال است پس از یافتن و رسیدن به آن.(14) پس همه موجودات از عشق بهره‌ای دارند و این عشق برای آنان ذاتی است.

    ملاصدرا با نقل بیان ابن‌سینا و تحسین آن، اظهار می‌دارد كه بیان خودش در تحلیل سریان و عمومیت عشق، كاملتر است و آن اینكه بر اساس مكتب وحدت وجود، وجود یك حقیقت است با مراتب متفاوت از لحاظ نقصان و كمال، و وجود ذاتاً خیر است.

    پس هر موجودی ذاتاً عاشق ذات و كمالات ذات خویش است چون خیر و كمال، معشوق بالذات است و چون ذات هر علت، كمال معلول خویش است و چون هر معلولی از لوازم كمال علت است، پس هر علتی نسبت به معلول خود، و هر معلولی نسبت به علت خویش، عشق خواهد داشت.(15)



    عشق در عرفان اسلامی



صفحه 1 از 8 123 ... آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود