-
۱۳۸۷/۰۴/۰۵, ۱۳:۲۱ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
حج و تازه كردن ايمان
اشاره:
به درستى در متون دينى آمده است كه ماه رمضان، بهار قرآن است. مى توان به اين گفته، اين عبارت را افزود كه گو اينكه رمضان، «بهار قرآن» است اما موسم حج «بهار ايمان» است، فصلى كه دين ورزان، به قربان كردن خويش همت مى كنند و گوهر ايمان را در دل تازه مى سازند.
به اين اعتبار، حج از دل انگيز ترين مناسك دينى است.آنچه از پى مى آيد متن مكتوب و پيراسته اى است از سخنرانى دكتر آرش نراقى ـ پژوهشگر عرصه الهيات و محقق در دانشگاه كاليفرنيا ـ در جمع گروهى از ايرانيان آمريكا كه به مناسبت عيد قربان القا شده است. نراقى اين مقاله را در كنار مطالب و مقالاتى ديگر هم اينك بر روى پايگاه اطلاع رسانى شخصى خود گنجانده است
و «ايران» به اعتبار قوت مقاله، آن را به نقل از اين سايت منتشر مى كند.
در ميان عبادات حج بيش از هر عبادت ديگرى «خلاف آمد عادت» است. و آنچنانكه حافظ به ما مى آموزد در «خلاف آمد عادت» سرى نهفته است كه فرد را به مراد دل مى رساند:
در خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم
اگر كسى مى خواهد روحش طراوت ولطافت بيابد و با عالم معنا ارتباط برقرار كند، بايد در «خلاف آمد عادت» بكوشد، يعنى از چارچوبهاى تكرارى، كليشه اى و ملال انگيز زندگى هر روزينه فراتر برود. اين تجربه روح فرد را نو و پر طراوت مى كند. در حج «خلاف آمد عادت» بسيار است. در اين مراسم نحوه زندگى فرد از اساس متحول مى شود. او برخلاف روند متعارف زندگى هر روزينه اش در نوع ديگرى از زندگى كه بر محور باطن نگرى و توجه مدام به محبوب است، به نحوى نمادين مشاركت مى ورزد. و اين البته خود تجربه اى طراوت بخش است. در اين فرصت، مايلم به اختصار معناى «حج» را از منظر عارفان و بويژه حضرت مولانا توضيح دهم. اما پيش از آن مايلم به اختصار بيان كنم كه چرا اصولاً در حوزه دين و در سپهر عالم معنا پاره اى آداب و مناسك وضع شده اند و از ما آدميان خواسته شده است از آن شعاير و مناسك پيروى كنيم، و اصولاً ماهيت اين آداب و مناسك كه در قالب انواع عبادات ظاهر مى شوند چيست.
* * *
از امام على(ع) نقل شده است كه ايمان سه ركن دارد: يك ركن آن تصديق قلبى است؛ ركن دوم «اقرار به لسان» است، و سرانجام ركن سوم عبارتست از «عمل به جوارح». از اين حيث تجربه ايمانى مانند تجربه عاشقى است. شما وقتى عاشق مى شويد حال خوشى را در صميم جان و دل خود احساس مى كنيد. اما عاشق تاب مستورى ندارد، يعنى دير يا زود مى بايد راز دل خود را بامحبوب خود، و بلكه با عالم و آدم در ميان نهد. عاشق صادق حتماً بايد عشق خود را دست كم به محبوب خود به زبان اظهار كند. گفتن «دوستت دارم» بخشى از فرايند عاشقى است. ولى اين پايان ماجرا نيست. عاشق صادق بايد عشق خود را در عمل هم نشان بدهد.
عشق بايد در مقام عمل هم متجلى شود، و خود را در جوارح و نحوه زندگى نيز نشان دهد. ماجراى ايمان هم همين گونه است. وقتى نورى بر باطن فردى تابيدن گرفت، و پرى رويان بستان خداوند نقاب از رخ بر گرفتند، و فرد خود را يكباره دلباخته يافت، اين حال خوش درونى او را به اظهار پاره اى حقايق بر مى انگيزد و بعد از آن البته نحوه زندگى او به تبع حالى كه براو دست داده تحول مى پذيرد. در واقع سرچشمه و مبدأ پيدايش مناسك و شعاير دينى را بايد چيزى از اين نوع دانست: ولى اى از اولياى خداوند (كه در صدرشان پيامبران خداوندند) واجد احوال وتجربه اى بسيار عميق و استحاله بخش مى شود كه ما از آن به « تجربه خطاب و حيانى» تعبير مى كنيم. وقتى اين فرد الهى كام جانش از اين تجربه شيرين مى شود، بر اين احوال به زبان شهادت مى دهد. و بالاتر از آن، آن حال بر جوارح او هم ظاهر مى شود و شكل خارجى مى پذيرد. ترجمان خارجى آن حال در قالب نوعى منسك يا شعيره نقش مى بندد. يعنى مناسك و آداب دينى از يك حيث تجلى و ترجمان طبيعى احوالى است كه بر دل نبى يا ولى الهى دست مى دهد.
براى يك پيامبر يا ولى خداوند آداب و مناسك ترجمان حالت دل انگيزى است كه بر وجود آن شخص لطيف عارض شده است... بنابراين به تعبيرى ساده سرچشمه و اصل مناسك و شعائر دينى چيزى نبوده است جز تجلى طبيعى آنچه در قلب بنيانگذار دين گذشته است.
اين آداب و مناسك دست كم دو نقش مهم براى فرد صاحب تجربه ايفا مى كند:
يك كاركرد و نقش اين مناسك اين است كه از سرّ درون آن ولى الهى خبر مى دهد، و بر باورمندى او نسبت به آن حقيقت لطيف گواهى مى دهد. يعنى دست كم به نحو نمادين از تجربه و باور عميقى كه در وجود او شكل پذيرفته حكايت مى كند. مولانا مى گويد:
اين نماز و روزه و حج و جهاد
هم گواهى دادن است از اعتقاد
فعل و قول آمد گواهان ضمير
زاين دو بر باطن تو استدلال گير
اين گواهى چيست؟ اظهار نهان
خواه قول و خواه فعل و غير آن
اين نشان زر نماند بر محك
زر بماند نيك نام و بى ز شك
اين صلات و اين جهاد و اين صيام
هم نماند، جان بماند نيك نام
در واقع اين عبادات براى شخصى چون نبى اقرار به زبان و عمل به جوارح است. مثل ميوه اى است كه به طور طبيعى بر شاخسار درختى سر بر مى زند. گويى باطن به مثابه يك دانه است. وقتى بهار در مى رسد، آن دانه مى رويد، جوانه مى زند و به گل مى نشيند. اين سبزى و گل و طراوت در واقع ترجمان سرّ آن دانه است. وقتى دانه را بكاريم نمى دانيم گل سرخ است و يا درخت سيب، ولى دانه سرّ خود را، يعنى آنچه را كه در دل نهفته دارد، در بهاران به طور طبيعى آشكار مى كند. پس اعمال و مناسك دينى برگ و گياهى است كه از دانه باطن ولى الهى مى رويد.
نقش دوم آداب و مناسك منانند نقش يك صدف است. همانطور كه صدف در و گوهر را در دل خود از گزند آفات حفظ مى كند، آداب و مناسك هم گوهر گرانبها و بسيار لطيف تجربه هاى ايمانى را در دل خود از گزند آفات ايمنى مى بخشد. اين كه تو كسى را دوست مى دارى كافى نيست. رفتار عاشقانه، نه فقط عشق را اظهار مى كند، بلكه آتش عشق را گرم و فروزان نگه مى دارد. آداب و مناسك دينى اگر به درستى فهميده و اجرا شوند همين نقش را ايفا مى كنند، يعنى به شعله و آتشى كه در درون ما افروخته شده است، نفت مى افشانند تا اين شعله نميرد. بنابراين، آداب و مناسك دينى دو نقش عمده و اصلى را در روح سالك ايفا مى كنند: اولاً _ ترجمان طبيعى حال درون مؤمن هستند؛ و ثانياً _ آن حال را در دل خود صدف آسا ايمن نگه مى دارند.
آنچه گفته شد حال يك ولى و بنيانگذار دين و شريعت است. وقتى پيامبر دعوت را ابراز مى كند و مى گستراند، اين آداب و مناسك صبغه جمعى مى يابد. يعنى امتى كه دعوت آن نبى را پذيرفته اند و او را پيشواى خود قرار داده اند از او در اين آداب و مناسك پيروى مى كنند، و اين موجب پديد آمدن يك سنت در بستر تاريخ مى شود. ما امروز ميراث دار يك سنت تاريخى دينى هستيم. سنت مانند يك رود جارى است و افراد از مواضع متفاوتى مى توانند از اين رود جرعه برگيرند. در واقع آدميان از دو منظر مى توانند با اين سنت دينى موجود و جارى مربوط شوند. گروهى از افراد به تعبير عارفان جزو «مجذوبان» هستند. يعنى بختيارانى هستند كه چاه ناكنده آب برايشان مى جوشد. اين افراد به واسطه روح فوق العاده لطيف و حساسى كه دارند احوال معنوى و مواجيدى را كه بر روح نبى دست داده، به قدرت ظرفيت خود، مى آزمايند و شريك الاذواق نبى مى شوند. مولانا به ما مى گويد:
به معراج برآييد گر از آل رسوليد
رخ ماه ببوسيد چو بر بام بلنديد
اگر شما خود را پيرو پيامبر مى دانيد بايد در همه زمينه ها از پيامبر پيروى كنيد از جمله در تجربه معراج او. اگر كسى شريك الاذواق نبى شود يعنى در آن احوال دل انگيز مشاركت ورزد، نسبت او با آداب و مناسك دينى همچون نسبتى است كه شخص نبى با آن آداب و مناسك دارد. يعنى همانطور كه پيامبر در نيمه هاى شب مشتاقانه برمى خاست و به شوق به نماز مى ايستاد تا اشتياق درون و آتش فراق از محبوب را از طريق مناجات با محبوب آرامش بخشد، عارف مجذوب نيز به صرافت طبع و به داعيه شوق درونى به انجام عبادات بر مى خيزد.
شما وقتى عاشق هستيد، از دورى و فراق محبوب شكيب نداريد، مرتباً بهانه مى جوييد باب گفت وگو را با معشوق بگشاييد. براى پيامبر نماز، گفت وگو با معشوق بود. لذا ثانيه شمارى مى كرد تا با محبوب خود خلوت كند و شوق درونى خود را با نماز آرامش بخشد. اگر كسى شريك الاذواق نبى شود، در آن محرك اوليه اى كه روح نبى را بر مى انگيخته شريك مى شود. و همان شادى و بسطى كه بر روح نبى مى باريد، بر روح او هم مى بارد. در اين صورت عباداتى كه بر جوارح عارف جارى مى شود، همچون لبخندى بر سيماى دلشادان نقش مى بندد. به تعبير ديگر، براى اين افراد عبادت تكليف نيست. «تكليف» يعنى كار دشوار، كارى كه بايد به دشوارى و اكراه بر خود هموار كنى. براى كسى كه شاد است خنديدن طبيعى است. تكليف نيست. و بر همين قياس، براى آن كسى هم كه شريك الاذواق نبى است عبادت طبيعى است، نه تكليف. اين البته وصف مجذوبان است، يعنى كسانى كه در آن محرك اول با نبى مشاركت مى جويند و همچون او، و به تبع او، آب را از سرچشمه بر مى گيرند.
اما نقل ما متوسطين چيز ديگرى است. نسبت ما با سنت دينى و آداب و مناسك دينى از نوع ديگرى است. انجام اين سنتها و التزام به آداب و مناسك دينى دست كم در بادى امر براى ما دشوار و از جنس تكليف است. زيرا ما در ابتداى طريق از آن مواجيد باطنى بى بهره ايم، و لذا بايد بكوشيم تا از طريق التزام به آن آداب و مناسك، آن تجربه باطنى را در وجود خود به برگ و بار بنشانيم. براى سالك طريق قاعده اين است: او بايد بكوشد تا با دقت و شكيبايى روح سركش و وحشى خود را با انجام كارهايى كه بر او گران مى آيد، رام و مؤدب كند. در ابتدا تكاليفى كه سالك طريق بر جوارح خود تحميل مى كند، از حد ظواهر فراتر نمى رود. اما رفته رفته درون او از آنچه بر بيرون او مى گذرد رنگ و تأثير مى پذيرد. براى مثال، فرض كنيد شما غمگين و دل گرفته ايد. در اين حال اگر يكباره، ولو به زور، شروع به خنديدن كنيد، آن خنده رفته رفته در وجود شما اثر مى كند و از خنده خود به خنده مى افتيد و واقعاً شاد مى شويد و مى بينيد كه از اين پس نه به تكلف كه به صرافت طبع مى خنديد. احوال درونى ما تا حد زيادى از احوال خارجى ما تأثير مى پذيرد. براى مثال، قرآن به ما مى فرمايد: «ولا تمش فى الارض مرحا» يعنى بر روى زمين گردن فرازانه راه نرويد؛ بال و پر خود را بيندازيد و متواضعانه قدم برداريد. براى اينكه اگر متواضعانه قدم برداريم رفته رفته باطن ما هم از ظاهر تبعيت مى كند. اين قاعده حكمتى است كه در پس رياضتها و عبادات نهفته است. بنابراين هرچند انجام آداب و مناسك براى ما دشوار است، اما اين دشوارى را برخود هموار مى كنيم تا به مرور باطن ما از آن ظاهر رنگ و سامان بپذيرد.
البته التزام به آداب و مناسك آفاتى هم دارد. مهمترين آفت عبادات، رياكارى است كه ما و جامعه دينى را تهديد مى كند. حافظ مى گويد:
واعظان كاين جلوه بر محراب و منبر مى كنند
چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند
مشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى كنند
آفت رياكارى تمامى دين ورزان را تهديد مى كند. يعنى ممكن است از جايى به بعد فرد اين آداب و مناسك را براى رضاى معشوق و نيل به محبوب، و نيز تزكيه و تصفيه باطن انجام ندهد. عبادت بورزد تا براى خود نام و نانى بيندوزد يا براى تجارت خود مشترى كسب كند. در اينجا دين ورزى و معنويت و نيز التزام به عبادات تبديل به كالا مى شود، كالايى براى فروختن و كسب منافع.
آفت دوم شكل گرايى است. گاهى سالكان و دين ورزان در اشكال متوقف مى مانند. يعنى از حد صورت و ظاهر عبادات فراتر نمى روند. البته در قلمرو آداب و مناسك دينى اشكال مهم هستند؛ اما نبايد فراموش كرد كه در اينجا اشكال بايد در خدمت معانى باشد. اين ظاهر بايد در خدمت باطن باشد. و اگر كسى اين نكته را از ياد ببرد اين شكل را به پوسته اى بى ارزش بدل كرده است. در اينجا فرد عابد رنج مى برد، اما اين رنج گنجى به همراه نخواهد داشت. فرد سرمايه عمر خود را در شوره زار به هدر مى دهد. بنابراين، ارزش و تقدس شكل تابع ارزش و تقدس محتواست، نه بر عكس. باطن فى حد ذاته مطلوب و مقدس است، اما ظاهر تا آنجا كه در خدمت باطن است ارزشمند و محترم است.
آفت سوم عبادات عبارتست از ملال. وقتى مناسك تكرار مى شوند، رفته رفته به عادت تبديل مى شوند و لطف و حلاوت خود را از دست مى دهند. تبديل «عبادت» به «عادت» از مهمترين آفاتى است كه روح دين ورزى را تهديد مى كند. البته تكرار جزو ضرورى عبادات است. اما اين امر مانع از آن نيست كه ما براى روح بخشيدن به عبادات خود خلاقيت بورزيم. لذا سالكان و دين ورزان بايد سعى كنند هرچند وقت يك بار به عبادات خود تنوعى ببخشند. از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه چون به مكه مى رويد زياد نمانيد؛ مراسم را انجام دهيد و مكه راترك كنيد. چرا كه اگر مدت زيادى آنجا بمانيد رفته رفته به محيط عادت مى كنيد. شما وقتى براى اولين بار وارد مكه مى شويد حال غريبى داريد، همه چيز براى شما تكان دهنده و منقلب كننده است. اما اگر مرتب به آنجا برويد و به مدتهاى طولانى در آنجا اقامت كنيد، رفته رفته از طراوت وقوت تأثير آن فضا كاسته مى شود.
-
-
۱۳۹۱/۰۵/۱۰, ۰۱:۲۷ #2
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۰
- نوشته
- 1,126
- مورد تشکر
- 1,761 پست
- حضور
- 15 روز 15 ساعت 23 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری