جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: شرح تفصيلى طريق و كيفيّت سير إلى اللّه
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۵, ۱۸:۴۷ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
شرح تفصيلى طريق و كيفيّت سير إلى اللّه
لزوم جستجوي دليل در اثبات حقايق دين
بيان اوّل: اوّلين چيزى كه بر سالك لازم است آنست كه در مقام تفحّص و تجسّس اديان و مذاهب برآمده و به مقدار وسع و استعداد خود كوشش و سعى مبذول دارد تا مقام وحدت و يگانگى خداوند متعال و حقيقت راهنمائى او را دريابد اگرچه به صرف گمان و مجرّد رجحان باشد، پس از تصديق علمى يا ظنّى از كفر خارج شده و به اسلام و ايمان اصغرين داخل مىشود، و همين مرحله است كه اجماع قائم است كه براى هر مكلّفى دليل بر آن لازم است. پس از سعى و كوشش و كاوش اگر براى مكلّف هيچ رجحانى حاصل نشد بايد دامن همّت بر ميان بندد و با سيلاب اشك و ناله و خاكسارى در اين مرحله آن طور پافشارى نمايد و در تضرّع و ابتهال دريغ ننمايد تا بالأخره راهى براى او مفتوح گردد چنانكه در حالات حضرت ادريس - على نبيّنا و آله و عليه السّلام - و مريدان او چنين مأثور است.
تاثير تضرّع و ابتهال در حصول ايمان به عالم معنا
مراد از ابتهال و تضرّع آنست كه سالك به عجز و ناتوانى خود واقف گشته از صميم قلب هدايت خود را خواستار گردد.
بديهى است حقّ متعال هرگز بنده مسكين خود را كه جوياى حقّ و پوياى حقيقت است البتّه يله و رها نخواهد نمود: وَ الَّذينَ جَاهَدُوا فينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا.1 "
گفتگوي حضرت ادريس عليهالسلام با حضرت علامه طباطبايي در خواب
به ياد دارم هنگامى كه در نجف اشرف، تحت تربيت اخلاقى و عرفانى مرحوم حاج ميرزا على قاضى - رضوان الله عليه - بوديم سحرگاهى بر بالاى بام بر سجّاده عبادت نشسته بودم در اين موقع "نعاسى" به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر در مقابل من نشستهاند يكى از آنها حضرت ادريس - على نبيّنا و آله و عليه السلام - بود و ديگرى برادر عزيز و ارجمندم خودم آقاى حاج سيّد محمّد حسن طباطبائى كه فعلا در تبريز سكونت دارند. حضرت ادريس با من به مذاكره و سخن مشغول شدند ولى طورى بود كه ايشان القاء كلام مىنمودند و تكلّم و صحبت مىكردند ولى سخنان ايشان به واسطه كلام آقاى اخوى استماع مىشد. فرمودند: "در زندگانى من اتّفاقات و حوادث هولناكى روى داد و بحسب جريانات عادّيّه و طبيعيّه حلّ آنها محال به نظر مىرسيد و از ممتنعات شمرده مىشد ولى ناگهان براى من حلّ شده، و روشن شد كه دستى ما فوق اسباب و مسبّبات عادّيّه از عالم غيب حلّ اين عقدهها نمود و رفع اين مشكلات فرمود. و اين اوّلين انتقالى بود كه عالم طبيعت را براى من به جهان ماوراء طبيعت پيوست و رشته ارتباط ما از اينجا شروع شد."در آن وقت چنين به نظر من آمد كه مراد از ابتلائات آن حضرت صدمات و مشكلات ايّام كودكى و دوران طفوليّت بود.
هدايت خداوند كساني را كه صميمانه و قلبا خواهان هدايتاند
منظور آنكه اگر كسى از روى واقع در امر هدايت متوسّل به پروردگار خود گردد البتّه او را اعانت و يارى خواهد نمود. در اين حال استمداد از آيات قرآنيّه كه موافق حال اوست بسيار مؤثّر و مفيد واقع خواهد شد، قال الله تبارك و تعالى: الا بِذِكْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ2 و نيز اورادى مانند: يا فتّاح، يا دليل المتحيّرين3 و امثالها مؤثّر خواهد بود. البتّه بايد دقّت داشت كه از ته دل و با حضور كافى و توجّه انجام داد.
يكى از دوستان چنين نقل مىكرد كه: "در ماشين نشسته و مشرّف به كربلاى معلّى مىشدم، سفر من از ايران بود. در نزديكى صندلى من جوانى ريش تراشيده و فرنگى مآب نشسته بود لهذا سخنى بين ما و او ردّ و بدل نشد. ناگهان صداى اين جوان دفعتا به زارى و گريه بلند شد. بسيار تعجّب كردم، پرسيدم سبب گريه چيست؟ گفت: پس اگر به شما نگويم به چه شخصى بگويم. من مهندس راه و ساختمان هستم. از دوران كودكى تربيت من طورى بود كه لامذهب بار آمده و طبيعى بودم و مبدأ و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبّتى به مردم ديندار احساس مىكردم خواه مسلمان باشند يا مسيحى يا يهودى. شبى در محفل دوستان كه بسيارى بهائى بودند حاضر شدم و تا ساعتى چند به لهو و لعب و رقص و غيره اشتغال داشتم. پس از گذشت زمانى در خود احساس شرمندگى نمودم و از افعال خودم خيلى بدم آمد ناچار از اطاق خارج شده به طبقه فوقانى رفتم و در آنجا تنها مدّتى گريه كردم و چنين گفتم: اى آنكه اگر خدائى هست آن خدا توئى، مرا درياب. پس از لحظهاى به پائين آمدم. شب به پايان رسيد و تفرّق حاصل گرديد. فرداى آن شب به اتّفاق رئيس قطار و چند نفر از بزرگان براى مأموريّت فنّى خود عازم مسافرت به مقصدى بوديم، ناگهان ديدم از دور سيّدى نورانى نزديك من آمده به من سلام نمود و فرمود: با شما كارى دارم، وعده كردم فردا بعد از ظهر از او ديدن كنم. اتّفاقا پس از رفتن او بعضى گفتند: اين بزرگوار است و چرا با بىاعتنائى جواب سلام او را دادى؟ چون وقتى كه آن سيّد به من سلام كرد گمان كردم او احتياجى دارد و براى اين منظور اينجا پيش من آمده است. از روى تصادف رئيس قطار فرمان داد كه فردا بعد از ظهر كه كاملا تطبيق با همان وقت معهود مىنمود بايد فلان مكان بوده و دستوراتى چنين و چنان به من داد كه بايد عمل كنى، من با خود گفتم بنا بر اين نمىتوانم ديگر به ديدن اين سيّد بروم. فردا چون وقت كار محوّله رئيس قطار نزديك مىشد در خود احساس كسالت كردم و كمكم تب شديدى روى نموده به قسمى كه بسترى شدم به طورى كه طبيب براى من آوردند و طبعا از رفتن براى مأموريّتى كه رئيس قطار داده بود معذور گرديدم. پس از آنكه فرستاده رئيس قطار از نزد من بيرون رفت ديدم تب فرو نشست و حالم به حالت عادى برگشت كاملا خوب و سرحال خود را ديدم، دانستم بايد در اين ميان سرّى باشد، از اين روى برخاسته به منزل آن سيّد رفتم، به مجرّد آنكه نزد او نشستم فورا يك دوره اصول اعتقاديّه با برهان و دليل براى من گفت به طورى كه من مؤمن شدم و سپس دستوراتى به من داده فرمود: فردا نيز بيا، چند روزى همچنان نزد او رفتم. هنگامى كه پيش روى او مىنشستم آنچه از امور واقعه روى داده بود براى من بدون ذرّهاى كم و بيش حكايت مىنمود و از افعال و نيّات شخصى من كه احدى جز من بر آنها اطّلاع نداشت بيان مىنمود.
مدّتى گذشت تا اينكه شبى از روى ناچارى در مجلس دوستان شركت كردم و ناچار شدم قمارى بنمايم. فردا چون خدمت او رسيدم فورا فرمود: آيا حيا و شرم ننمودى كه اين گناه كبيره موبقه را انجام دادى؟ اشك ندامت از ديدگان من سرازير شد گفتم: غلط كردم، توبه كردم، فرمود: غسل توبه كن و ديگر چنين منما، و سپس دستوراتى ديگر فرمود. خلاصه به طور كلّى رشته كارم را عوض كرد و برنامه زندگى مرا تغيير داد. چون اين قضيّه در زنجان اتّفاق افتاد و بعدا خواستم به طهران حركت كنم امر فرمود كه بعضى از علماء را در طهران زيارت كنم و بالأخره مأمور شدم كه براى زيارت اعتاب عاليات بدان صوب مسافرت كنم. اين سفر، سفرى است كه به امر آن سيّد بزرگوار مىنمايم. دوست ما گفت: در نزديكىهاى عراق دوباره ديدم ناگهان صداى او به گريه بلند شد، سبب را پرسيدم گفت: الآن وارد خاك عراق شديم چون حضرت ابا عبد الله عليه السّلام به من خير مقدم فرمودند. منظور آنكه اگر كسى واقعا از روى صدق و صفا قدم در راه نهد و از صميم دل هدايت خود را از خداى خود طلب نمايد موفّق به هدايت خواهد شد اگرچه در امر توحيد نيز شكّ داشته باشد.
سالك چون در اين مرحله موفّقيّت حاصل نمود بايد دامن طلب در تحصيل اسلام اكبر و ايمن اكبر بالا زند.
علم و عمل مورث يكديگرند
و اوّلين چيزى كه در اين مرحله لازم است عبارتست از علم به احكام كه بايد از فقيه تعلّم نمايد، و پس از تحصيل علم بايد در مقام عمل برآيد و در عمل نيز مداومت نمايد تا درجه به درجه يقين و معرفت او رو به فزونى گذارد، چه علم مورث عمل و عمل مورث علم است. اگر كسى جدّا علم و اعتقاد به چيزى داشته باشد لازمهاش تطبيق عمل خود بر طبق آن علم و مدركات خود است، و از عدم عمل انّا كشف مىشود كه علم او جزمى نبوده و اذعان و اعتقاد نداشته بلكه مجرّد تصوير صورتى بوده كه در قواى متخيّله او منتقش شده است.
اگر كسى علم واقعى و حقيقى به رازقيّت مطلقه حضرت احديّت داشته باشد هرگز نبايد براى تحصيل مال خود را به هلاكت افكند بلكه بايد اكتفا نمايد به مقدار طلبى كه در شرع امر به آن شده، با كمال آرامش خيال و سكون خاطر به قدر وسع براى تحصيل قدر كفاف معيشت خود و عيال خود كوشش كند. امّا اگر براى تحصيل معيشت در غلق و اضطراب افتد و بيش از حدّ معروف تلاش بنمايد معلوم مىشود كه علم به رازقيّت مطلقه خدا ندارد بلكه علم او به رازقيّت مقيّده بوده است. خدا را رازق مىدانسته در صورتى كه تا اين سر حدّ تلاش كند و خود را به تعب افكند و مثلا او را رازق مىدانسته مقيّد به پول داشتن و در صورت شهريّه گرفتن و غير ذلك. بنابراين اضطراب خارجى يا درونى حكايت مىكند از عدم العلم يا علم به رازقيّت مقيّده. اين معناى توريث علم است براى عمل، و امّا مثال براى توريث عمل براى علم، مثلا اگر كسى از روى واقع بگويد: سبحان ربّى الأعلى و بحمده4 ذلّت خود را مشاهده مىكند. و بديهى است كه ذلّت بدون عزّت متحقّق نيست، هميشه ذليل در برابر عزيز و مقتدر خواهد بود، پس ناچار متوجّه مقام عزّت مطلق مىگردد و سپس مىفهمد بايد همراه اين عزّت علم و قدرت نيز موجود باشد. بنابراين از يك عمل بسيار كوچك كه همين ذكر سجده باشد پى مىبرد به عزّت مطلقه و علم و قدرت مطلقه خداوند تبارك و تعالى، و اين معناى مورث بودن عمل است نسبت به علم، و به اين معنى ناظر است قوله عزّ من قائل: و العمل الصّالح يرفعه5 و در اعمال واجبه سعيى بليغ، و در ترك محرّمات نيز جدّى وافر داشته باشد، چه سلوك راه خدا با ترك واجب و اتيان فعل محرّم منافى است، و تمام زحمات سالك وقتى سودمند است كه اين دو امر محفوظ باشد و گر نه همچنان كه با آلودگى تن، زر و زيور و زينت مفيد فائده نخواهد بود همچنان با آلودگى دل و روان، اعمال مستحبّه و رياضات شرعيّه مثمر ثمر نخواهد بود. و نيز در ترك مكروهات و اتيان اعمال مستحبّه اهتمام نمايد زيرا حصول مرتبه اسلام و ايمان اكبرين موقوف بر اعمال است، چون هر عملى داراى خاصيّتى است مخصوص به خود كه باعث تكميل ايمان مىگردد. و به همين معنى اشاره شده است در حديث محمّد بن مسلم كه: الايمان لا يكون الا بالعمل، و العمل منه، و لا يثبت الإيمان الا بالعمل. 6
لزوم رساندن حظ ايماني هر يك از اعضاي بدن
لذا سالك بايد هر عمل مستحبّى را گرچه يك مرتبه باشد به جاى آورد تا اينكه حظّ ايمانى خود را از آن عمل دريافت دارد، لهذا در سخنان امير المؤمنين عليه السّلام وارد است كه: "ايمان كامل از عمل متولّد مىشود". پس سالك إلى اللّه بايد در سير به منزل ايمان اكبر از اتيان اعمال مستحبّه دريغ ننمايد. بديهى است به هر مقدارى كه در اتيان اعمال مسامحت و مساهلت ورزد به همان مقدار ايمان او ناقص خواهد بود. لهذا اگر سالكى در مرحلهاى دست و زبان و ساير اعضاء و جوارح خود را پاكيزه نموده و آنها را به تمام معنى الكلمة مؤدّب به ادب الهى نمايد ولى در مرحله انفاق مال مجاهده به عمل نياورد و از اين مرحله عبور ننموده باشد ايمان او كامل نشده و ناقص خواهد بود و همين نقص او را از ارتقاء به مقام بالاتر باز خواهد داشت. بنابراين بايد به هر عضوى از اعضاء، حظّ ايمانى آن را به او رسانيد تا ايمان مترتّب بر او حاصل گردد.
مثلا قلب را كه امير بدن است به ذكر و فكر مشغول دارد، ذكر عبارتست از يادبودن قلب به اسماء و صفات حضرت بارى تعالى شأنه، و فكر عبارتست از توجّه و حركت دادن قلب به آيات آفاقيّه و انفسيّه و تأمّل و مداقّه در صنع و سير آنها، و قلب انسان به وسيله اين دو عمل از سرچشمه ايمان سيراب مىگردد. الا بِذِكْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ7. و پس از آنكه به هر عضوى از اعضاء حظّ ايمانى او را عطا نمود بايد شروع به مجاهده نموده به وسيله آن نقصان اسلام و ايمان اكبرين را تكميل و از شكّ و تخمين رهائى جسته به سر حدّ يقين برساند. الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ اولَئِكَ لَهُمْ الْأمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ8
نبودن حزن و خوف براي سالك دلباخته
و نتيجه مجاهده اينست كه علاوه بر آنكه در صراط مستقيم قرار گرفته، ايمن شده و از دستبرد شياطين محفوظ خواهد ماند. الا انَّ اوْليَاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ9 خوف، عبارتست از ترسيدن نسبت به امرى كه هنوز واقع نشده و وقوع آن مترقّب و مورد اشمئزاز و ناراحتى انسان است. و حزن، عبارتست از اندوه و غم نسبت به امر غير ملايم و ناپسندى كه واقع شده است. اين دو معنى بر سالك إلى الله راه ندارد زيرا سالك كار خود را با خداى خود يكسره نموده غير از خدا مقصد و مقصودى ندارد، نه از فوت امر غير منتظرهاى در حزن، و نه از وقوع امر غير مترقّبى در خوف خواهد بود. اينجا جاى يقين است كه خداوند واجدان آن را به اولياى خود تعبير فرموده است. و يشير الى ذلك ما قاله امير المؤمنين عليه السّلام: أبصر طريقه، و سلك سبيله، و عرف مناره، و قطع غماره، فهو من اليقين على مثل ضوء الشّمس.10 و نيز فرمايد: هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين، و استلانوا ما استوعره المترفون، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدّنيا بأبدان ارواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى.11 در همين مرحله است كه ابواب كشف و شهود بر او مفتوح خواهد شد.
سير در عالم ملكوت منافات با بودن در دنيا ندارد
بديهى است كه طىّ اين منزل منافاتى با بودن سالك در دنيا و اشتغال به مشاغل اوّليّه خود ندارد، و واردات قلبيّه او ربطى به اوضاع خارجيّه از نكاح و كسب و تجارت و زراعت و امثالها ندارد. سالك در عين آنكه در بين مردم بوده و امور دنيا را به جاى مىآورد روحش در ملكوت سير نموده با ملكوتيان سر و كار دارد.
مثل چنين شخصى مثل كسى است كه مصيبتى بر او وارد شده و داغ عزيزى ديده، اين مصيبت ديده با آنكه در ميان مردم است، مىگويد، مىرود، مىنشيند، غذا مىخورد، مىخوابد ولى در درون او غوغائى از يك سلسله خاطرات محبوب اوست به طورى كه هر كه به صورت او نظر افكند درمىيابد كه او مصيبتزده است.
سالك راه خدا در عين اشتغال به امور طبيعى يك رشته ارتباطات و اتّصالى با خداى خود دارد، دريائى از شوق در دل او موج مىزند، آتشى از عشق و محبّت درون او را مىسوزاند، غم و اندوه هجران دل او را آب مىكند، از اين انقلاب درونى او جز خدا كسى خبر ندارد، ولى هر كس به صورت او نظر كند اجمالا مىيابد كه عشق خدا و حقّ پرستى و توجّه به حضرت مقدّس او، او را چنين نموده است.
ادعيه ائمه صرفا جنبه ارشادي نداشته است
از همين بيان معلوم مىشود كه تضرّع و ندبه و مناجات و ابتهال ائمّه اطهار چنانكه در ادعيه مأثوره وارد است تصنّعى و براى ارشاد و تعليم عباد نبوده است. اين توهّم ناشى از جهل و عدم ادراك حقائق است، و شأن ايشان اجلّ و مقام آنها اشرف از اينست كه بياناتى ظاهرى بدون حقيقت و معنى فرموده باشند و بخواهند به وسيله يك سلسله دعا و نيازهاى دروغى مردم را به سوى خدا دعوت كنند. آيا صحيح است كه بگوئيم اين همه نالههاى جانخراش و جگرسوز مولى الموالى حضرت امير المؤمنين و حضرت سجّاد عليهما السّلام از روى واقع نبوده و صرفا ساختگى و تعليمى بوده است؟ حاشا و كلا. اين گروه از پيشوايان دينى - سلام الله عليهم اجمعين - چون از مراتب سلوك إلى الله گذشته و در حرم خدا وارد شده و سپس به مقام بقاء بعد الفناء كه همان بقاء به معبود است رسيدهاند لذا حال آنها جامع بين دو عالم وحدت و كثرت است، و نور احديّت را پيوسته در مظاهر عوالم امكان و كثرات ملكيّه و ملكوتيّه رعايت خواهند نمود، بنابراين درجه ساميه از كمالاتى كه دارند هميشه لوازم عالم ملك و ملكوت را مرعى مىدارند و بلكه از كوچكترين حكمى از احكام يا ادبى از آداب يا حالى از حالات متناسبه با اين عوالم دريغ و مضايقه و دورى نخواهند نمود و در عين حال نيز توجّه به عوالم عاليه را حفظ فرموده، و بدين جهت آنان را موجودات نوريّه مىنامند.
بارى چون سالك توفيق يافته و اين عوالم را طى نمود و بر شيطان غلبه كرد داخل در عالم فتح و ظفر خواهد شد و هنگام طىّ عوالم لاحقه مىرسد. سالك در اين موقع عالم مادّه را در نورديده، و در سلك عالم ارواح داخل مىشود و سفر اعظم او يعنى سفر از عالم نفس و روح و انتقال از كشور ملكوت به مملكت جبروت و لاهوت خواهد رسيد.
طريق سير در اين راه پس از بيعت با شيخ آگاه و ولىّ خدا كه از مقام فناء گذشته و به مقام بقاء بالله رسيده و بر مصالح و مفاسد و منجيات و مهلكات مطّلع است و مىتواند زمام امور تربيت سالك را در دست گيرد و او را به كعبه مقصود رهنمون گردد، همانا ذكر و فكر و تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند قاضى الحاجات است. و البتّه سفر او در اين منازل به امورى چند بستگى دارد كه بايد تمامى آنها به نحو احسن و اكمل رعايت شود.
----------------------
1- 69:29
2- آيه 28، از سوره 13: رعد: هان كه دلها با ذكر خدا آرامش مىيابد
3- اى بسيار گشاينده، اى رهنماى متحيّران
4- پاك و منزه مىدانم پروردگار بلند رتبت خودم را همراه با حمد و ستايش او
5-و عمل شايسته آن را بالا مىبرد.
6- ايمان جز با عمل تحقّق نپذيرد، و عمل جزئى از ايمان است، و ايمان جز با عمل، ثابت و پايدار نمىماند.
7- 28:13
8- آيه 82، از سوره 6: انعام: فقط آنانكه ايمان آورده و ايمان خود را به ظلم آغشته نساختند، امنيّت براى آنهاست و آنها راهيافتهاند
9- آيه 62، از سوره 10: يونس: هان كه اولياء خدا نه ترسى بر آنان است و نه اندوهى دارند
10- راه خود را ديده و جادهاش را پيموده و مناره آن را شناخته و از درياى خروشانش گذشته، بنابراين يقين او)نسبت به حقائق(همچون يقين به روشنى خورشيد است
11-دانش با حقيقت بينش و درايت برايشان روى نموده، و با روح يقين)يا آرامش و نسيم يقين(پيوند خوردهاند، و آنچه را كه افراد ناز پرورده سخت مىشمرند نرم و هموار پنداشته، و به آنچه نادانان از آن وحشت دارند انس گرفته، و در دنيا با بدنهائى زندگى مىكنند كه ارواح آنها به محل اعلى پيوسته است
منبع :پايگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدسسره
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۵, ۲۰:۳۰ #2
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
شرايط لازم سلوك
اول ترك عادات ورسوم و تعارفات
و دور انداختن امور اعتباريّه كه سالك را از طىّ طريق منع مىكند. و منظور آنست كه سالك به طور اعتدال در بين مردم زندگى نمايد. چه دستهاى از مردم پيوسته غرق در مراسم اجتماعيّه بوده و فكر و ذكر آنها دوست يابى بوده و براى حفظ شخصيّت خود از هر گونه آداب و رفت و آمدهاى مضرّ يا بىفائده دريغ نمىكنند و صرفا بر اساس عادت و حفظ آبروى ظاهرى اعتبارى، خود را به تكلّف مىاندازند و چهبسا به ناراحتىهاى سخت دچار مىشوند و براى حفظ حاشيه از متن زندگى عقب مىروند و تحسين و تقبيح عامّه مردم را كه توده عوام هستند ميزان و معيار قرار داده، حيات و عمر خود را بر اين معيار در معرض تلف قرار مىدهند و كشتى وجودشان دستخوش امواج متلاطم رسوم و عادات اجتماعيّه شده هر كجا امواج آداب و اخلاقيّات عمومى حركت كند به دنبال آن روان مىگردند، اين دسته از مردم در برابر اجتماع ارادهاى از خود نداشته تبع محض مىباشند. در مقابل اين دسته سلسلهاى از مردم هستند كه از جماعت كنار مىروند و هرگونه عادت و ادب اجتماعى را ترك كرده خويشتن را عارى از مزاياى اجتماع نمودهاند، با مردم مراوده و معاشرت ندارند و در كنج خلوت آرميدهاند به طورى كه انگشتنماى مردم شده و به عنوان گوشه نشينى اشتهار يافتهاند.
سالك براى آنكه بتواند به مقصد نائل گردد بايد مشى معتدلى بين رويّه اين دو گروه اختيار نمايد و از افراط و تفريط بپرهيزد و در صراط مستقيم حركت كند. و اين معنى حاصل نمىشود مگر آنكه معاشرت و مراوده را با مردم تا آن مقدار كه ضرورى اجتماعى است رعايت كند. بلى اگر بين سالك و غير سالك در اثر اختلاف كمّيّت يا كيفيّت معاشرت، امتيازى قهرى حاصل شود زيان آور نخواهد بود. و البتّه اين امتياز حاصل نخواهد شد چه در عين آنكه معاشرت تا اندازهاى لازم و ضرورى است نبايد سالك به هيچ وجه من الوجوه خود را تابع خصوصيّات اخلاقى و اطوارى مردم قرار دهد. وَ لا يَخَافُونَ فِى اللَهِ لَوْمَةَ لائِمٍ1حاكى از استقامت آنها در اين رويّه مستقيمه و تصلّب آنها در مرام و روش خود است. به طور كلّى مىتوان گفت كه سالك بايد در هر امرى از امور اجتماعى نفع و ضرر آن را سنجيده و بىجهت خود را تابع أهواء و آراء توده مردم قرار ندهد.
دوّم: عزم
همينكه سالك قدم در ميدان مجاهده نهاد حوادثى سخت، و ناملايماتى از طرف مردم و آشنايان كه صرفا غير از هواى نفس و خواستههاى اجتماعى مقصدى ندارند متوجّه او مىشود و با زبان و عمل او را سرزنش نموده و مىخواهند از رويّه و مقصدش دور كنند، و از في الجمله تنافرى كه بين او و آنان در برنامه زندگى پيدا شده سخت در هراس بوده و به هر وسيله مىكوشند تا سالك تازه به راه افتاده را با تازيانه ملامت و سرزنش از راه انداخته و قدمهاى او را خرد كنند. و همچنين در هر منزل از منازل سفر البتّه مشكلهاى تازه براى سالك پيش خواهد آمد كه بدون صبر و عزم دفع آنها محال به نظر مىرسد. سالك بايد به حول و قوّه خدا چنان عزمى داشته باشد تا در برابر همه اين مشاكل ايستادگى نمايد و با حربه صبر و توكّل همه آنها را نابود سازد و با توجّه به عظمت مقصد از اين بادهاى مخوف كه عائق و مانع راه خدا هستند نهراسد و به هيچ وجه به خود بيمى راه ندهد: وَ عَلَى اللَهِ فَلْيَتَوكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ2 وَ عَلَى اللَهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكّلُونَ3
سوم: رفق و مدارا
و اين از اهمّ امورى است كه بايد سالك إلى الله آن را رعايت كند چه اندك غفلتى در اين امر سبب مىگردد كه علاوه بر آنكه سالك از ترقّى و سير باز مىماند بلكه براى هميشه به كلّى از سفر ممنوع خواهد شد. سالك در ابتداى سفر در خود شور و شوقى زايد بر مقدار مترقّب مىيابد و يا در بين سفر هنگام ظهور تجلّيات صوريّه جماليّه، عشق و شور وافرى در خود حس مىكند و در اثر آنها تصميم مىگيرد اعمال كثيره عباديّهاى را به جاى آورد، لهذا اكثر اوقات خود را صرف دعا و ندبه مىنمايد، به هر عمل دست مىزند و از هر كس كلمهاى مىآموزد و از هر غذاى روحانى لقمهاى برمىدارد. اين طرز عمل، علاوه بر آنكه مفيد نيست زيانآور است چون در اثر تحميل اعمال گران بر نفس ناگهان در اثر فشارى كه بر نفس وارد شده، نفس عكس العمل نشان داده و عقب زده و بدون گرفتن نتيجه سالك از همه كارها مىماند و ديگر در خود ميل و رغبتى براى اتيان جزئىترين جزء از مستحبّات احساس نمىكند.
و سرّ اين افراط در عمل و تفريط نهائى اينست كه ميزان و ملاك در اتيان اعمال مستحبّه را ذوق و شوق موقّتى خود قرار داده است و بار سنگين را بر دوش نفس قرار داده است، وقتى آن شوق موقّتى به پايان رسيد و آن لهيب تند و تيز رو به فروكش نهاد در آن موقع نفس از تحمّل اين بار گران به تنگ آمده دفعة شانه خالى مىكند و بار سفر را در ابتدا يا در نيمه راه به زمين مىگذارد و از سفر متنفّر شده و از معدّات سفر و ممدّات آن بيزارى مىجويد. بنابراين سالك نبايد فريب اين شوق موقّتى را بخورد بلكه بايد با نظرى دقيق و مآل انديش استعداد و خصوصيّات روحى و وضع كار و شغل و مقدار قابليّت تحمّل خود را سنجيده عملى را كه مىتواند بر آن مداومت نمايد و قدرى هم از استعداد او كمتر و كوچكتر است انتخاب نمايد و به همان قدر اكتفا كند و بدان اشتغال ورزد تا كاملا حظّ ايمانى خود را از عمل دريافت دارد.
و بناء عليهذا سالك بايد وقتى مشغول به عبادت مىشود با آنكه هنوز ميل و رغبت دارد دست از عمل بكشد تا ميل و رغبت به عبادت در او باقى مانده هميشه خود را تشنه عبادت ببيند. مثل سالك در به جاى آوردن عبادات مانند شخصى است كه مىخواهد غذا تناول كند، اوّلا بايد غذائى را انتخاب كند كه مساعد با مزاج او باشد، و ثانيا قبل از اينكه سير شود دست از خوردن باز دارد تا پيوسته ميل و رغبت در او باقى باشد. و ناظر به همين رفق و مداراست آنچه حضرت صادق عليه السّلام به عبد العزيز قراطيسى فرمودند: يا عبد العزيز إنّ للايمان عشر درجات بمنزلة السّلَّم يصعد منه مرقاة بعد مرقاة - الى ان قال عليه السّلام - و اذا رأيت من هو اسفل منك بدرجة فارفعه إليك برفق، و لا تحملنّ عليه ما لا يطيق فتكسره.4
و به طور كلّى از آنچه گفته شد به دست مىآيد كه عبادت مؤثّر در سير و سلوك فقط و فقط عبادت ناشى از ميل و رغبت است. و به اين معنى دلالت دارد قوله عليه السّلام: و لا تكرهوا على انفسكم العبادة5
چهارم: وفا
و آن عبارت است از آنكه آنچه را كه از آن توبه نموده ديگر مرتكب نگردد، و آنچه را كه عهد كرده بجا آورد از بجا آوردن آن دريغ نكند، و آنچه را كه با شيخ آگاه و مربّى راه حقّ مواعده و معاهده نموده تا آخر الأمر بدان وفا كند.
پنجم: ثبات و دوام
و توضيح اين معنى احتياج به ذكر مقدّمهاى دارد و آن اينكه: آنچه از اخبار و آيات استفاده مىشود آنست كه آنچه از ذوات خارجيّه كه با حسّ ما مدرك مىشود و آنچه از افعال كه در خارج به جا مىآوريم و در جهان مادّه صورت تحقّقى به خود مىگيرد داراى حقائقى هستند ماوراء اين تجسّمات خارجيّه مادّيّه جسمانيّه، و ماوراء اين ظواهر و محسوسات حقائقى است عالى مرتبه و مجرّد از لباس مادّه و زمان و مكان و ساير عوارض آن. و چون آن حقائق از مقام واقعيّت خود تنزّل كند به اين صور مادّيّه مدركه در جهان خارج تجسّم پيدا مىكند، و آيه مباركه قرآن مجيد: وَ انْ مِنْ شَىْءٍ الا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ الا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ6 بر آن صراحت دارد. و به طور اجمال تفسير آن اينست كه: به طور كلّى و عموم، آنچه در اين جهان مادّه تحقّق دارد قبل از تحقّق خارجى خود داراى حقيقتى ديگر بوده بدون لباس تقدير و اندازه، و لكن در موقع نزول و تنزيل طبق علم بارى تعالى به اندازههاى معيّن و مشخّص اندازهگيرى شده و به تقديرات الهى مقدّر و محدود گرديده است: مَا اصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِى الْأرْضِ وَ لا في انْفُسِكُمْ الا فى كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ انْ نَبْرَأَهَا انَّ ذَلِكَ عَلَى اللَهِ يَسِيرٌ7
صورت خارجيّه چون مقدّر و محدود است و مبتلى به عوارض مادّيّه از كون و فساد است دستخوش فنا و زوال و نفاد است: مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ8 ليكن آن حقائق عاليه مجرّده كه حكم خزائن را دارند و وجهه آنان وجهه تجرّد و ملكوتى است جز ثبات و دوام و كلّيّت چيزى بر آنها مترتّب نمىگردد: وَ مَا عِنْدَ اللَهِ بَاقٍ9 و اشاره به همين معنى و حقيقت است حديث متّفق عليه بين الفريقين: نحن معاشر الأنبياء امرنا ان نكلّم النّاس على قدر عقولهم.10و اين حديث راجع به جهت بيان كيفيّات حقائق است نه كمّيّات آنها، و دلالت دارد بر آنكه ما گروه پيامبران الهى پيوسته حقائق عاليه را تنزّل داده موافق با فهم و ادراك شنونده بيان مىنمائيم. و اين به جهت آنست كه عقول بشرى در دنيا به علّت توجّه و التفات به زينتهاى دنيا و زخارف آن و آرزوهاى پوچ و طولانى تيره و كدر شده است و نمىتواند آن حقائق را به همان درجه از صفا و واقعيّتى كه دارد ادراك كند، لذا انبياء عظام مانند كسى كه بخواهد حقيقتى را براى كودكان سادهلوح بيان كند مجبورند آن حقيقت را تنزّل داده و از آن، تعابيرى كه موافق ادراك محسوسات آن كودكان است بنمايند. پيغمبران عظام به وسيله مقام شرع و شريعت كه پاسدار آن هستند چه بسا از آن حقائق زنده تعابيرى نمودهاند كه مىرساند آن حقائق فاقد حسّ و شعورند و حال آنكه هر يك از اين ظواهر شرعيّه از نماز و روزه و حجّ و جهاد و صله رحم و صدقات و امر به معروف و نهى از منكر و غير اينها داراى حقيقتى هستند زنده و با شعور و ادراك.
سالك كسى را گويند كه با قدم سلوك و مجاهده بخواهد بعون الله و توفيقه در سايه ذلّ عبوديّت و خاكسارى و تضرّع و ابتهال، كدورت و قشر نفس و عقل را كنار زده و با عقل پاك و نفس روشن و نورانى بىغلّ و غش و با صفا و جلاى خود آن حقائق عاليه را در همين نشأه مادّيّه و جهان ظلمانى مشاهده كند. چهبسا اتّفاق مىافتد كه سالك همين وضوء و نماز را به صورت واقعى خود مشاهده مىكند و مىبيند كه از حيث شعور و ادراك هزاران مرتبه از صورت جسمانيّه خارجيّه آن امتياز دارد چنانكه راجع به صور مثالى عبادات در عالم برزخ و قيامت و تكلّم انسان با آنها در اخبار ائمّه طاهرين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - مطالبى ارزنده و بسيار نفيس وارد است، و در قرآن مجيد راجع به نطق جوارح و سمع و بصر آيهاى است. پس نبايد گمان كرد كه مسجد عبارت است از همين خشت و گل، بلكه آن را واقعيّتى است زنده و مدرك و شاعر، لذا در اخبار آمده است كه در فرداى قيامت قرآن و مسجد نزد پروردگار خود شكايت مىنمايند.
شخصى از سالكين راه خدا به بستر خود آرميده بود چون خواست از اين پهلو به آن پهلو بغلطد ناگهان از زمين نالهاى شنيد. چون علّت را طلب كرد خودش ادراك كرد يا به او گفتند كه اين ناله زمين از فراق شما بوده است.
بارى چون اين مقدّمه معلوم شد حال مىگوئيم كه: سالك بايد به واسطه اعمال مترتّبه و مداوم خود آن صورت ملكوتيّه مجرّده را در نفس خود تثبيت كند تا از حال به مقام ملكه ارتقاء يابد.
سالك بايد به واسطه تكرار هر عملى حظّ روحانى و ايمانى خود را از آن عمل دريافت كند و تا اين معنى براى او حاصل نشود دست از عمل باز ندارد. و آن جنبه ملكوتى ثابت عمل وقتى حاصل مىگردد كه سالك بطور ثبات و دوام به عمل اشتغال ورزد تا اثرات ثابته اعمال فانيه خارجيّه در صقع نفس رسوخ پيدا كند و متحجّر گردد و ديگر پس از تثبيت و استقرار قابل رفع نباشد.
پس سالك بايد سعى كند عملى را كه مطابق استعداد اوست انتخاب كند و اگر احيانا ثبات و دوام آن را عازم نيست اختيار ننمايد، زيرا در صورت متاركه عمل، حقيقت و واقعيّت عمل به مخاصمه برمىخيزد و آثار خود را بالمرّة جمع نموده و با خود مىبرد، و در نتيجه آثارى ضدّ آثار عمل در نفس پديد مىآيد، نعوذ بالله.
معنى مخاصمه آنست كه چون سالك آن عمل را ترك گفت حقيقت آن عمل به طور عكس العمل از سالك دورى مىجويد و آثار و خصوصيّات خود را نيز با خود مىبرد. و چون آن عمل، عمل نورانى و خير بوده است چون ناحيه نفس از آن آثار نورانى خالى گردد ناگزير آثار ضدّ آن از ظلمت و تيرگى و شرور جايگزين آن خواهد شد. و حقيقت آنست كه لايوجد عند الله الا الخير11، و امّا الشّرور و القبائح و الظّلمات انّما هي من أنفسن12. بنابراين هر عيب و نقص كه پديد آيد از ناحيه افراد بشر است، و الشَّرُّ ليس إليك13. و بر اين اساس نيز روشن مىشود كه فيوضات الهيّه اختصاصى نبوده بلكه از صقع ربوبى و از مقام رحمت نامتناهى متوجّه عموم افراد بشر است از مسلم و يهود و نصارى و مجوس و آتش پرست و بت پرست، لكن خصوصيّات موجوده در قوابل، به سوء اختيار آنها سبب مىگردد كه اين رحمت واسعه در بعضى افاده سرور و بهجت و شادى نمايد و در بعضى دگر ايجاد غم و اندوه.
ششم: مراقبه
و آن عبارت است از آنكه سالك در جميع احوال مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظيفه اوست تخطّى ننمايد و از آنچه بر آن عازم شده تخلّف نكند. مراقبه معناى عامّى است و به اختلاف مقامات و درجات و منازل سالك تفاوت مىكند. در ابتداى امر سلوك مراقبه عبارتست از آنكه از آنچه به درد دين و دنياى او نمىخورد اجتناب كند و از ما لا يعنى دورى گزيند و سعى كند تا خلاف رضاى خدا در قول و فعل از او صادر نگردد، ولى كمكم اين مراقبه شدّت يافته و درجه به درجه بالا مىرود. گاهى مراقبه عبارتست از توجّه به سكوت خود و گاهى به نفس خود و گاهى به بالاتر از آن از مراتب حقيقت از اسماء و صفات كلّيّه الهيّه. و مراتب و درجات آن إن شاء اللّه تعالى بيان خواهد شد.
بايد دانست كه مراقبه از اهمّ شرائط سلوك است، و مشايخ عظام را در آن تأكيداتى است، و بسيارى آن را از لوازم حتميّه سير و سلوك شمردهاند، چه آن به منزله حجر اساسى است، و ذكر و فكر و ساير شرائط بر آن حجر بنا نهاده مىشود، لذا تا مراقبه صورت نگيرد ذكر و فكر بدون اثر خواهد بود. مراقبه حكم پرهيز از غذاى نامناسب براى مريض را دارد، و ذكر و فكر حكم دارو، و تا وقتى كه مريض مزاج خود را پاك ننمايد و از آنچه مناسب او نيست پرهيز نكند دارو بىاثر خواهد بود، و چه بسا گاهى اثر معكوس مىدهد، لذا بزرگان و اساتيد عظام اين راه، سالك بدون مراقبه را از ذكر و فكر منع مىكنند و ذكر و فكر را بر حسب درجات سالك انتخاب مىنمايند.
هفتم: محاسبه
و آن عبارت است از اينكه وقت معيّنى را در شبانه روز براى خود معيّن كند و در آن وقت به تمام كارهاى شبانه روز خود
رسيدگى بنمايد. و اشاره به آنست آنچه حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام فرموده است كه: ليس منّا من لم يحاسب نفسه كلّ يوم مرّة.14 و چنانكه در محاسبه براى سالك چنين ظاهر شد كه از وظائف خود تخلّف نموده است بايد استغفار كند و در صورت عدم تخلّف شكر حضرت بارى تعالى شأنه را بجاى آورد.
هشتم: مؤاخذه
و آن عبارتست از اينكه سالك پس از مشاهده خيانت، در مقام تأديب نفس خود برآمده و او را به نحوى كه خود مقتضى داند تأديب و تنبيه نمايد.
نهم: مسارعت
يعنى در آنچه بر آن عزم نموده مسارعت كند، چون در اين راه آفاتى است و براى سالك در هر مقام متناسب با حال او مانعى پديد مىگردد. سالك بايد بسيار زرنگ و باهوش باشد و قبل از آنكه مانعى بدو دست يابد و دامان او را آلوده كند وظيفه خود را انجام دهد و در راه وصول به مقصد دقيقهاى فروگذار نكند.
دهم: ارادت
و آن ارادت است به صاحب شريعت و خلفاى حقّه آن بزرگوار. و در اين ارادت چنان بايد خود را خالص كند كه هيچ غشّى در آن نباشد. و بايد در اين مرحله به سرحدّ كمال برسد زيرا ارادت را در تأثير اعمال مدخليّتى عظيم است و هر چه ارادت بيشتر و بهتر شود اثر اعمال در نفس سالك راسختر و نيكوتر خواهد بود. و چون تمام موجودات مخلوقات خدا هستند سالك بايد به همه آنها محبّت كند و هر يك را در مرتبه و درجه خود محترم بشمارد. شفقت و مهربانى نسبت به جميع منسوبان پروردگار چه حيوان و چه انسان هر يك در مقام و مرتبه خود از آثار محبّت به خداست، چنانكه در حديث وارد شده است كه عمده شعب ايمان همانا شفقت بر خلق خداست. الهى أسألك حبّك و حبّ من يحبّك15
احبّ بحبّها تلعات نجد و ما شغفى بها لولا هواها
أذلّ لآل ليلى في هواها و أحتمل الأصاغر و الكبار16
يازدهم: ادب نگاهداشتن
نسبت به جناب مقدّس حضرت ربّ العزّة و خلفاى او. و اين معنى با ارادت و محبّت كه قبلا ذكر شد فرق دارد. چه معناى ادب عبارت است از توجّه به خود كه مبادا از حريم خود تجاوزى شده باشد و آنچه خلاف مقتضاى عبوديّت است از او سرزند. زيرا كه ممكن در برابر واجب حدّ و حريم دارد و لازمه حفظ اين ادب رعايت مقتضيات عالم كثرت است، ولى ارادت و محبّت، انجذاب است به حضرت احديّت و لازمهاش توجّه به وحدت است.
نسبت ارادت و ادب مانند نسبت واجب است به حرام در احكام، چه سالك در اتيان واجب توجّه به سوى محبوب دارد، و در اجتناب از حرام توجّه به حريم خود دارد تا مبادا از حدود امكانى و مقتضاى عبوديّت خود خارج شود. و در حقيقت بازگشت ادب به سوى اتّخاذ طريق معتدل بين خوف و رجاء است، و لازمه عدم رعايت ادب كثرت انبساط است كه چون از حدّ گذرد مطلوب نخواهد بود.
مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى - رضوان الله عليه - مقام انبساط و ارادتش غلبه داشت بر خوف ايشان، و همچنين مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى - رحمة الله عليه - اينطور بود، در مقابل، حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى - رضوان الله عليه - مقام خوف ايشان غلبه داشت بر رجاء و انبساط، و اين معنى از گوشه و كنار سخنانشان مشهود است. آن كه انبساط او بيشتر باشد او را «خراباتى» گويند، و آن كه خوف او افزون باشد او را «مناجاتى» نامند. ولى كمال در رعايت اعتدال است و آن عبارت است از حائز بودن كمال انبساط در عين كمال خوف، و اين معنى فقط در ائمّه طاهرين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - موجود است.
برگرديم بر سر مطلب و محصّل آنكه: ادب آنست كه ممكن حدود امكانى خود را فراموش نكند، لهذا چون وقتى در نزد حضرت صادق عليه السّلام سخنى كه در آن شائبهاى از غلوّ در حقّ آن حضرت بود به ميان آمد آن حضرت فورا به خاك افتاد و جبين مباركش را بر خاك مىماليد.
مرتبه كامل از ادب آنست كه سالك در همه احوال خود را در محضر حضرت حقّ - سبحانه و تعالى - حاضر دانسته و در حال تكلّم و سكوت، در خوردن و خوابيدن، در سكون و حركت و بالأخره در تمام حالات و سكنات و حركات، ادب را ملحوظ دارد. و اگر سالك پيوسته توجّه به أسماء و صفات الهى داشته باشد قهرا ادب و كوچكى بر او مشهود خواهد شد.
دوازدهم: نيّت
و آن عبارت است از آنكه سالك منظورى در سلوك نداشته باشد جز نفس سلوك و فناء در ذات احديّت. و بنا بر اين بايد سالك سيرش خالص باشد: فَادْعُوا اللَهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ17در اخبار زيادى وارد شده است كه نيّت سه مرتبه دارد، منها ما قال الصّادق عليه السّلام: العبّاد ثلاثة: قوم عبدوا الله خوفا فتلك عبادة العبيد، و قوم عبدوا الله طمعا فتلك عبادة الاجراء و قوم عبدوا الله حبّا فتلك عبادة الأحرار.18
در اثر تأمّل و دقّت واضح خواهد شد كه عبادت دو دسته اوّل به حقيقت صحيح نيست زيرا عبادت آنها به خدا و براى خدا نبوده و مرجع عبادت آنها به خودپرستى است و در واقع آنها خود را پرستيدهاند نه خداى تعالى را، چون بازگشت عبادت آنها به همان علائق و مشتهيات نفسانى است، و چون خودپرستى با خدا پرستى جمع نمىشود بنا بر اين بايد بر حسب نظريّه اوّل، اين جماعت به خدا كافر بوده و خدا را منكر باشند ليكن چون قرآن كريم به نصّ خود اصل خدا پرستى را فطرى هر بشرى بيان فرموده است و هرگونه تغيير و تبديلى را در خلقت نفى نموده است: فَأقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْديلَ لَخَلْقِ اللَهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ اكْثَرَ النَّاس لا يَعْلَمُونَ 19
بنا بر اين انحراف بشر از جادّه خداپرستى نيست بلكه از جادّه توحيد است كه خدا را در فعل و صفت واحد نمىدانند بلكه غير او را با او سهيم و شريك مىكنند، و لذا قرآن در همه جا براى اثبات توحيد خداوند و نفى شرك از او قيام فرموده است. و بر اين اساس دو دسته اوّل خدا را در منظور خود سهيم و شريك مىدانند و در عين خداپرستى نيز از خود پرستى دست باز نمىدارند و فعل خود را در عبادات براى هر دو منظور بجا مىآورند و اين همان شرك است، و در حقيقت اين دو گروه، مشرك به خداى متعال مىباشند كه به نصّ قرآن براى آن آمرزشى نيست. انَّ اللَهَ لا يَغْفِرُ انْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ20 بنابراين عبادت آنها ابدا مثمر ثمر نبوده و آنها را به خداى متعال نزديك نخواهد ساخت. امّا دسته سوّم كه خدا را بر اصل محبّت مىپرستند كه همان عبادت احرار است و در بعضى از روايات وارد است كه تلك عبادة الكرام21 اين همان عبادت صحيحه واقعيّه است و به آن نمىرسند مگر پاكان درگاه الهى. فهَذَا مَقَامٌ مَكْنُونٌ لا يَمَسُّهُ الا الْمُطَهَّرونَ22.
محبّت عبارتست از انجذاب، يعنى كشيدهشدن چيزى به سوئى و حقيقتى. دسته سوّم گروهى هستند كه پايه عبادت و پرستش خود را بر محبّت و كشش به سوى خدا قرار داده غير از كشيده شدن به سوى او و تقرّب به حضرت او هيچ مقصود و منظورى ندارند و صرفا همان انجذابى كه از ناحيه محبوب در خود حسّ مىكنند داعى و محرّك آنها به سوى محبوب و موجب حركت آنها بدان حريم است.
در بعضى از اخبار وارد شده است كه حقّ تعالى را از آن جهت كه اهليّت عبادت دارد پرستش نمائيد. و معلوم است كه اين اهليّت بازگشتش به صفات الهى نبوده بلكه راجع به مقام ذات مقدّس اوست جلّ جلاله و عظم شأنه، و بنا بر اين مفادش آن خواهد بود كه خداوند را چون خداوند است عبادت كنيد: إلهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنّتك، بل وجدتك أهلا للعبادة فعبدتك.23 أنت دللتني عليك، و دعوتنى إليك، و لو لا أنت لم أدر ما أنت.24
سالك راه خدا در ابتداى سلوك خود با پاى محبّت برمىدارد ولى پس از آنكه منازلى را سير نمود و كمالى فى الجمله حاصل كرد متوجّه خواهد شد كه محبّت امرى است مغاير با محبوب و لهذا سعى مىكند كه محبّت را كه تا به حال وسيله سلوك و نردبان ترقّى او بوده است رها كند، و آن وسيله را تا اينجا مؤثّر مىداند و از اينجا به بعد مضرّ و مانع راه تشخيص مىدهد. بنابراين از اينجا سالك فقط و فقط محبوب را در نظر داشته، و او را عبادت مىكند به عنوان محبوبيّت و بس، ولى چون قدمى نيز فراتر مىگذارد و منازلى را چند سير مىكند درمىيابد كه اين قسم از عبادت نيز خالى از شائبه شرك نيست زيرا در اين عبادت خود را عاشق و محبّ و خدا را معشوق و محبوب دانسته است و خوديّت با حبّ به محبوب مغايرت دارد، بنابراين نظر كردن به محبوب با وجود عنوان محبّ با عبادت ذات مقدّس خداوند متعال مغايرت و تنافى دارد، لهذا از اينجا سعى مىكند كه حبّ و عشق محبوب را فراموش كند تا به كلّى از تغاير و كثرت گذشته قدم خود را در عالم وحدت بنهد. و در اين موقع نيّت از سالك منتفى مىگردد زيرا ديگر شخصيّت و خوديّتى در ميان نيست تا نيّت از او صادر شود.
تا قبل از اين مرحله سالك طالب شهود و كشف و مكاشفه بود ولى در اين مقام به كلّى تمام آن اغراض را به خاك نسيان مىسپارد چون ديگر اراده و نيّتى نيست تا مراد و منويى را در نظر بگيرد. در اين حال چشم و دل سالك از ديدن و نديدن و رسيدن و نرسيدن و دانستن و ندانستن و ردّ و قبول پوشيده خواهد شد. از حافظ شيرازى است:
با خرابات نشينان ز كرامات ملاف
هر سخن جائى و هر نكته مقامى دارد
از بايزيد بسطامى نقل است كه گفت: «روز اوّل، دنيا را ترك كردم، و روز دوّم، عقبى را ترك كردم، و روز سوّم از ما سوى الله گذشتم، و روز چهارم پرسيدند: ما تريد؟ گفتم: اريد ان لا اريد».25 و اين اشاره به همان مطلبى است كه بعضى در تعيين منازل اربعه گويند: اول، ترك دنيا. دوّم: ترك عقبى. سوّم: ترك مولى، و چهارم: ترك ترك، فتدبّر. و مراد از قطع طمع در نزد سالكين عبارت از اين مرحله است كه بسيار عظيم و كريوهاى مشكل است و عبور از آن صعب و دشوار و به اين آسانىها دست ندهد، چه سالك پس از تأمّل و دقّت فراوان باز مىيابد كه در تمام مراحل سير در اين مرحله خالى از قصد و نيّت نبوده است بلكه غايت و مقصودى را در سويداى دل خود منظور داشته است گرچه آن غايت عبور از مراحل ضعف و نقص و وصول به كمال و كمالات باشد. و اگر سالك با وسيله و آلت تجريد ذهن و خاطر بكوشد و بارها به خود فشار آورد تا بخواهد از اين عقبه عبور كند و خود را از اين معانى و مقصودها عارى و مجرّد كند هيچ نتيجهاى عائد او نخواهد شد چه نفس اين تجريد مستلزم عدم تجريد است به علّت آنكه لا بد اين تجريد را سالك به داعيه غايتى بجا مىآورد و خود اين داعيه و نظر به غايت، نشانه و علامت عدم تجريد است.
روزى با استاد خود مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى - رضوان الله عليه - اين راز را در ميان نهادم و استفسار و التماس چارهاى نمودم، فرمود: «به وسيله اتّخاذ طريقه احراق مىتوان اين مسئله را حلّ نموده و اين معضله را گشود. و آن بدين طريق است كه بايد سالك به حقيقت ادراك كند كه خداوند متعال وجود او را وجودى طمّاع قرار داده است و هر چه بخواهد قطع طمع كند چون سرشت او با طمع است لذا منتج نتيجهاى نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستلزم طمع ديگرى است و به داعيه طمعى بالاتر و عالىتر از آن مرحله دانى قطع طمع نموده است. بنابراين چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون يافت طبعا امر خود را به خدا سپرده و از نيّت قطع طمع دست برمىدارد. اين عجز و بيچارگى ريشه طمع را از نهاد او سوزانيده و او را پاك و پاكيزه مىگرداند».
البتّه بايد دانست كه ادراك اين معنى نظرى نيست و با نظر هم نتيجه نمىدهد بلكه ادراك واقعى آن احتياج به ذوق و پيدايش حال دارد. اگر كسى يك مرتبه اين معنى را ذوقا ادراك كند خواهد فهميد كه ادراك تمام لذّات دنيا و ما فيها برابرى با اين حقيقت نمىكند. و علّت اينكه اين طريقه را احراق نامند براى آنست كه يكباره خرمن هستيها و نيّتها و غصّهها و مشكلات را مىسوزاند و از ريشه و بن قطع مىكند و اثرى از آن در وجود سالك باقى نمىگذارد. در قرآن كريم در مواردى از طريقه احراقيّه استفاده شده است. اگر كسى براى وصول به مقصود از اين طريقه استفاده كند و در اين راه مشى نمايد راهى را كه بايد چندين سال طىّ كند در مدّت قليلى خواهد پيمود. يكى از مواردى كه در قرآن مجيد از آن استفاده شده است عبارت است از كلمه استرجاع: انّا لِلّهِ وَ انّا الَيْهِ رَاجِعُونَ26.
چون در هنگام شدائد و مصائب و نزول بلايا و فتن، انسان مىتواند به طرق مختلفى خود را تسكين دهد مثل اينكه متذكّر گردد كه مرگ براى همه است و مصيبت به همه اشخاص وارد مىشود و بدين وسيله كمكم خود را آرام مىكند، ولى خداوند به وسيله طريقه احراقيّه و تلقين كلمه استرجاع راه را كوتاه و مشكل را يكباره از ميان برمىدارد زيرا اگر انسان متذكّر شود كه خود او و هر چه از متعلّقات و ما يملك اوست ملك طلق خداست، يك روز به او داده و يك روز مىگيرد و كسى را در آن حقّ دخالتى نيست، وقتى كه انسان به خوبى ادراك كرد كه از اوّل مالك نبوده است و عنوان ملكيّت براى او مجازى بوده و بدون جهت خود را مالك تخيّل مىنموده است البتّه در صورت فقدان متأثّر نخواهد شد، و توجّه به اين نكته ناگهان راه را بر او هموار خواهد نمود. ادراك اينكه خداوند انسان را از اوّل طمّاع قرار داده است مثل ادراك اين مىماند كه غنىّ على الاطلاق بنده را از اوّل فقير آفريده و سرشت او را با فقر خمير كرده است، لهذا اثبات فقر و اثبات سؤال كه لازمه فقر است احتياج به دليل ندارد، كسى به فقير نمىتواند ايراد كند كه چرا سؤال مىكنى؟ زيرا فرض فقر فرض سؤال و گدائى است، بنابراين سالك راه خدا نيز اگر در حين سير و حركت طمع ورزد بايد متوجّه باشد كه خداوند خميره هستى او را از اوّل با طمع سرشته است و به هيچ عنوان نمىتواند دندان طمع را بكشد و دست از طمع خود بشويد، و از طرف ديگر چون فناء در ذات احديّت كه بر اساس عبادت احرار پايهگذارى شده با طمع و نيّت سازگار نيست، بنابراين بيچاره شده و حال اضطرار و بيچارگى عجيبى پيدا مىكند كه همان حال، او را از خودى او كه مستلزم طمع است عبور مىدهد و پس از عبور از اين مرحله ديگر انّيّت و خوديّتى نيست كه مستلزم طمع باشد. فافهم و تأمّل جيّدا.
سيزدهم: صمت
و آن بر دو قسم است: سكوت عامّ و مضاف، و سكوت خاصّ و مطلق. سكوت عامّ و مضاف عبارت است از حفظ لسان از تكلّم به قدر زائد بر ضرورت با مردمان. بلكه سالك بايد اكتفا كند به قدر ضرورت و به أقلّ ما يمكن، و اين صمت در همه دوران سلوك در تمام اوقات لازم است بلكه مىتوان گفت مطلقا ممدوح است. و اشاره به همين صمت است قوله عليه السّلام انّ شيعتنا الخرس.27 و نيز آنچه در «مصباح الشريعة» از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است كه: الصّمت شعار المحبّين، و فيه رضا الرّبّ، و هو من اخلاق الأنبياء و شعار الأصفياء. 28 و در حديث بزنطى است از حضرت رضا عليه السّلام:
الصّمت باب من ابواب الحكمة، و انّه دليل على كلّ خير. 29 قسم دوّم، كه سكوت خاصّ و مطلق است عبارت است از:
حفظ لسان از تكلّم با ناس در حين اشتغال به اذكار حصريّه كلاميّه، و در غير آن غير مستحسن است.
چهاردهم: جوع و كم خورى
به اندازهاى كه باعث بر ضعف نگردد و احوال را مشوّش ندارد. قال الصادق عليه السّلام: الجوع ادام المؤمن، و غذاء الرّوح، و طعام القلب. 30 زيرا گرسنگى موجب سبكى و نورانيّت نفس مىگردد و فكر در حال گرسنگى مىتواند به طيران درآيد. غذاى زياد خوردن و سير بودن، نفس را ملول و خسته و سنگين مىكند و از سير در آسمان معرفت باز مىدارد. صوم و روزه از عبادات بسيار ممدوح است، و در روايت معراجيّه كه خطاب و تكلّم خدا با حبيبش رسول الله صلّى اللّه عليه و آله بيان مىشود و مصدّر به «يا احمد» است و در «ارشاد» ديلمى و هفدهم «بحار الأنوار» مفصّلا مذكور است، خطابات عجيبى در باره جوع دارد و مزاياى اين امر را در سير و سلوك به طرز شگفتانگيزى بيان مىكند. مرحوم استاد قاضى - رضوان الله عليه - روايتى غريب در باره جوع بيان مىفرمود و محصّلش آنكه:
«در زمان انبياء سلف سه نفر رفيق گذرشان به ديار غربت افتاد، شب فرارسيد، هر يك براى تحصيل غذا به نقطهاى متفرّق شدند ليكن با يكديگر ميعاد نهادند كه فردا در وقت معيّن در آن ميعادگاه يكديگر را ملاقات كنند، يكى از آنها ميهمان بود و ديگرى به ميهمانى شخصى درآمد و چون سوّمى جائى نداشت با خود گفت به مسجد مىروم و ميهمان خدا مىشوم، و تا صبح در آنجا به سر برد و همچنان گرسنه باقى بود. صبحدم در ميعاد خود هر سه نفر حضور يافتند و هر يك سرگذشت خود را بيان كردند. از جانب خداى تعالى به نبىّ آن زمان وحى رسيد كه به آن ميهمان ما بگو: ما ميهمانى اين ميهمان عزيز را قبول كرديم و خود ميزبان او شديم و براى او در صدد تهيّه بهترين غذاها برآمديم لكن در خزانه غيب خود تفحّص كرديم بهتر از گرسنگى غذائى را براى وى نيافتيم».
پانزدهم: خلوت
و آن بر دو گونه است: خلوت عامّ، و خلوت خاصّ.
خلوت عامّ عبارتست از كنارهگيرى و عزلت از غير اهل الله خصوصا از صاحبان عقول ضعيفه از عوام مردم مگر به قدر ضرورت: وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَعِبا وَ لَهْوا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَ31 و امّا خلوت خاصّ عبارت است از دورى از جميع مردم. و اگر چه آن در همه عبادات و اذكار خالى از فضيلت نيست و ليكن در طايفهاى از اذكار كلاميّه بلكه در جميع آنها در نزد مشايخ راه، شرط است و در آن چند امر معتبر است:
خلوت و دورى از محلّ ازدحام و غوغا و استماع هرگونه صداى مشوّش حال. و ديگر حلّيّت مكان و طهارت آن حتّى السّقف و الجدران، و بايد به اندازهاى كوچك باشد كه فقط گنجايش يك نفر را بيشتر نداشته باشد و سعى شود كه از زخارف دنيويّه در آن هيچ نباشد چون كوچكى خانه و نبود اثاث البيت در آن باعث تجمّع حواس مىگردد.
شخصى از جناب سلمان - رضى الله عنه - تقاضا نمود كه اجازه فرمائيد منزلى براى شما بنّائى كنم، چه تا آن زمان براى خود خانه بنّائى نكرده بود. جناب سلمان اجازه نداد، عرض كرد: مىدانم كه چرا اجازه نمىدهى، سلمان گفت: بگو علّتش چيست؟ آن شخص عرض كرد: علّت آنست كه شما مىخواهيد خانهاى كه طول و عرضش به اندازه شما باشد من بسازم و اين خانه ميسور نيست. سلمان فرمود: آرى راست گفتى. سپس آن مرد اجازه گرفت كه چنين خانهاى براى او درست كند و درست نمود.
شانزدهم: سهر
و آن بيدارى سحر است به قدرى كه طبيعت سالك را طاقت باشد. و در مذمّت خواب سحرگاه و مدح عادت به بيدارى آن موقع است قوله تعالى: كَانُوا قَليلا مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ - وَ بِالاسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ 32
هفدهم: دوام طهارت
و آن عبارت است از دوام وضوء و اغسال واجبه و غسل جمعه و ساير اغسال مستحبّه حتّى الإمكان.
هجدهم: مبالغه در تضرّع و مسكنت و خاكسارى و بكاء.
نوزدهم: احتراز از لذائذ
و مشتهيات به قدر استطاعت، و اكتفا به آنچه قوام بدن و حيات به آنست.
بيستم: كتمان سرّ
و اين از شرائط بسيار مهمّ سلوك است و بزرگان طريق در اين شرط اهتمام بسيار نموده و به شاگردان خود سفارشهاى مهمّ نموده و توصيه را به حدّ مبالغه رسانيدهاند، خواه در عمل و اوراد و اذكار باشد و خواه در واردات و مكاشفات و حالات، حتّى در مواردى كه تقيّه غير ممكن و افشاء سرّ نزديك مىگردد توريه را از لوازم و دستورات شمردهاند و حتّى آنكه اگر كتمان سرّ مستلزم ترك عمل و ورد است بايد دست از عمل بردارد: وَ اسْتَعينُوا عَلَى حَوائِجِكُمْ بِالْكِتْمَانِ.33
در اثر تقيّه و كتمان سرّ، مصائب و شدائد به مقدار معتنابهى پائين مىآيد و ترك تقيّه موجب كثرت فتن و بلايا و مصائبى است كه بر سالك روى آور مىشود، و علاوه هنگام بروز مشكلات با تحمّل و صبر بايد قدم در راه نهاد و پيروز شد: وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ انَّهَا لَكَبيرَةٌ الا عَلَى الْخَاشِعينَ.34 مراد از صلاة در اين آيه مباركه همان معناى لغوى است، يعنى توجّه به پروردگار عظيم، بنابراين با ياد خدا صبر و تحمّل كردن و دندان روى جگر گذاشتن موجب تخفيف شدائد و مصائب و عامل مهمّ پيروزى است. و لهذا ديده مىشود كه همين مردمى كه در خانههاى خود از بريدن دستشان گريان مىشوند در ميدان جهاد و مبارزه با دشمنان دين از قطع شدن دست و پا و ساير جوارح و اعضاء هيچگونه بيمى نداشته و در خود ضعف و هراسى احساس نمىنمودند. روى اين قاعده كلّيّه أئمّه طاهرين - صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين - در كتمان اسرار توصيههاى فراوان و سفارشهاى عجيبى فرمودهاند حتّى ترك تقيّه را از گناهان بزرگ به شمار آوردهاند.
روزى أبو بصير35 از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كرد كه: قلت له: اخبرنى عن الله عزّ و جلّ هل يراه المؤمنون يوم القيمة؟ قال: نعم و قد رأوه قبل يوم القيمة، فقلت: متى؟ قال: حين قال لهم: أ لست بربّكم؟ قالوا: بلى. ثمّ سكت ساعة ثمّ قال: و انّ المؤمنين ليرونه في الدّنيا قبل يوم القيمة، أ لست تراه في وقتك هذا؟ قال أبو بصير: فقلت له: جعلت فداك فاحدّث بهذا عنك؟ فقال: لا، فانّك اذا حدّثت به فانكره منكر جاهل بمعنى ما تقوله ثمّ قدّر انّ ذلك تشبيه كفر. و ليست الرّؤية بالقلب كالرّؤية بالعين، تعالى الله عمّا يصفه المشبّهون و الملحدون.
«آيا مىتوان خدا را در قيامت ديد؟ چون اشاعره عقيده دارند كه خدا را در قيامت و سراى دگر همه مردم مىبينند البتّه به نحو تجسّم - تعالى الله عمّا يقول الظّالمون علوّا كبيرا - حضرت فرمودند: در اين دنيا هم مىتوان ديد همانطور كه الآن در اين مجلس خودت خدا را ديدى. ابو بصير عرض كرد: يابن رسول الله اجازه مىفرمائيد اين را براى دگرى نقل كنم؟ حضرت فرمودند: نقل مكن زيرا مردم نتوانند حقيقت آن را ادراك نمايند و لهذا گمراه مىشوند».
بيست و يكم: شيخ و استاد
و آن بر دو قسم است: استاد عامّ، و استاد خاصّ. استاد عامّ آنست كه بخصوصه مأمور به هدايت نباشد و رجوع به او از باب رجوع به اهل خبره در تحت عموم فَسْئَلُوا اهْلَ الذِّكْرِ انْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ36 بوده باشد. و لزوم رجوع به استاد عامّ فقط در ابتداى سير و سلوك است وقتى كه سالك مشرّف به مشاهدات و تجلّيات صفاتيّه و ذاتيّه شد ديگر همراهى او لازم نيست. و اما استاد خاصّ، آنست كه بخصوصه منصوص به ارشاد و هدايت است و آن رسول خدا و خلفاى خاصّه حقّه او هستند. و سالك را در هيچ حالى از احوال از مرافقت و همراهى استاد خاصّ گريزى نيست اگر چه به وطن مقصود رسيده باشد. البتّه مراد همان مرافقت باطنى امام است با سالك نه فقط همراهى و مصاحبت در مقام ظاهر، چون واقعيّت و حقيقت امام همان مقام نورانيّت اوست كه سلطه بر جهان و جهانيان دارد و امّا بدن عنصرى او گرچه آن نيز از ساير بدنها امتياز دارد لكن آن منشأ اثر و متصرّف در امور كائنات نيست.
و براى توضيح اين نكته متذكّر مىگردد كه: آنچه در عالم خلقت تحقّق مىيابد منشأ آن، صفات و اسماء الهيّه است، و حقيقت امام همان اسماء و صفات خداست. و بنا بر اين اصل فرمودهاند كه: چرخ عالم هستى و افلاك و همه كائنات به دست ما حركت مىكند و آنچه واقع مىشود به اذن ما واقع مىشود: بنا عرف الله، بنا عبد الله.37 بنا بر اين سالك در حال سير، در مراتب نورانيّت امام عليه السّلام سلوك مىنمايد و به هر درجهاى كه صعود كند و در هر مرتبهاى كه باشد امام عليه السّلام آن مرتبه را حائز بوده و با سالك در آن درجه و مرتبه معيّت دارد.
و همچنين بعد از وصول نيز مرافقت امام لازم است چون آداب كشور لاهوت را نيز او بايد به سالك بياموزد، بنابراين مرافقت امام در هر حال از شرائط مهمّه بلكه از اهمّ شرائط سلوك است. در اينجا نكاتى است بس دقيق كه در بيان نيايد و فقط بايد خود سالك به وسيله ذوق آن حقايق را دريابد.
محى الدّين عربى نزد استادى رفت و از كثرت ظلم و عصيان فراوان شكايت نمود. استاد فرمود: «به خداى خود توجّه كن. سپس چندى بعد نزد استادى دگر رفت و همچنان از بيداد و شيوع معاصى سخن گفت. استاد فرمود: به نفس خود توجّه كن. در اين موقع ابن عربى گريه آغاز كرد و وجه اختلاف پاسخها را از استاد جويا شد. استاد فرمود: اى نور ديده، جوابها يكى است، او تو را به رفيق دعوت كرد، و من تو را به طريق دعوت مىكنم».
بارى اين داستان را براى آن آورديم كه دانسته شود كه سير الى الله منافاتى با سير در مراتب اسماء و صفات الهيّه كه همان مقام امام است ندارد بلكه بسيار به هم نزديكاند و بلكه حقّا يكى است و در آن مرحله دوئيّت و اثنينيّت يافت نمىشود بلكه هر چه هست نور واحدى است كه نور خداست، غاية الأمر از آن نور به تعبيرات مختلفه سخن مىرود، گاهى به اسماء و صفات الهيّه و گاهى به حقيقت يا نورانيّت امام از آن تعبير مىكنند:
عباراتنا شتّى و حسنك واحد و كلّ إلى ذاك الجمال يشير38 امّا استاد عامّ شناخته نمىشود مگر به مصاحبت و مرافقت با او در خلأ و ملأ تا به طور يقين براى سالك واقعيّت و يقين او دستگير شود، و ابدا به ظهور خوارق عادات، و اطّلاع بر مغيبات و اسرار خواطر افراد بشر، و عبور بر آب و آتش، و طىّ الارض و الهواء، و استحضار از آينده و گذشته و امثال اين غرائب و عجائب نمىتوان پى به وصول صاحبش برد زيرا كه اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيّه حاصل مىشود و از آنجا تا سرحدّ وصول و كمال، راه به نهايت دور است و تا هنگامى كه در استاد تجلّيات ذاتيّه ربّانيّه پيدا نشود استاد نيست، و به مجرّد تجلّيات صفاتيّه و اسمائيّه نيز نمىتوان اكتفا كرد و آنها را كاشف از وصول و كمال دانست.
منظور از تجلّى صفاتى آنست كه سالك صفت خدا را در خود مشاهده كند و علم يا قدرت و حيات خود را حيات و علم و قدرت خدا ببيند. مثلا چيزى را كه مىشنود ادراك كند كه خدا شنيده و او سميع است، و چيزى را كه مىبيند ادراك كند كه خدا ديده و او بصير است، و يا در جهان علم را منحصر به خدا ذوق كند و علم هر موجودى را مستند به علم او بلكه نفس علم او مشاهده كند.
و مراد از تجلّى اسمائى آنست كه صفات خدا كه مستند به ذات او هستند مثل قائم، عالم، سميع، بصير، حىّ و قدير و امثال اينها را در خود مشاهده كند. مثلا ببيند كه عليم در عالم يكى است و او خداى متعال است و دگر خود را در مقابل او عليم نبيند بلكه عليم بودن او عين عليم بودن خداست. يا ادراك كند كه حىّ و زنده يكى است و او خداست و خود او اصلا زنده نيست بلكه زنده خداست و بس. و بالأخره وجدان كند كه «ليس القدير و العليم و الحىّ الا هو تعالى و تقدّس».
البتّه ممكن است تجلّى اسمائى در خصوص بعض از اسماء الهيّه صورت گيرد، و هيچ لازمهاى در بين نيست كه چون در سالك يكى دو اسم تجلّى كرد حتما بايد بقيّه اسماء تجلّى كند.
امّا تجلّى ذاتى آنست كه ذات مقدّس حضرت بارى تعالى در سالك تجلّى نمايد، و آن وقتى حاصل مىشود كه سالك از اسم و رسم گذشته باشد، و به عبارت ديگر به كلّى خود را گم كرده و اثرى در عالم وجود از خود نيابد و خود و خوديّت خود را يكباره به خاك نسيان سپرده باشد «و ليس هناك الا الله» 39 در اين موقع ديگر ضلال و گمراهى براى چنين شخصى متصوّر نخواهد بود زيرا تا ذرّهاى از هستى در سالك باقيست هنوز طمع شيطان از او قطع نشده است و اميد اضلال و اغواى او را دارد ولى وقتى كه بحول الله تبارك و تعالى سالك بساط خوديّت و شخصيّت را درهم پيچيد و قدم در عالم لاهوت نهاد و در حرم خدا وارد شده لباس حرم در بركرد و به تجلّيات ذاتيّه ربّانيّه مشرّف آمد شيطان دندان طمع را از او كنده و در حسرت مىنشيند. استاد عام بايد بدين مرتبه از كمال برسد و الا به هر كسى نتوان سر سپرد و مطيع و منقاد گشت.
هزار دام به هر گام اين بيابان است كه از هزار هزاران يكى از آن نجهند بنا بر اين نبايد در مقابل هر كسى كه متاعى عرضه مىكند و بضاعتى ارائه مىدهد و كشف و شهودى ادّعا مىنمايد سر تسليم فرود آورد. بلى در جائى كه تحقيق و تدقيق در حال استاد و شيخ متعذّر يا متعسّر باشد بايد توكّل به خدا نموده و آنچه را كه او بيان مىكند و دستور مىدهد با كتاب خدا و سنّت رسول خدا و سيره ائمّه طاهرين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - بسنجد اگر موافق بود عمل نمايد و الا ترتيب اثر ندهد. بديهى است چون چنين سالكى با قدم توكّل به خدا گام برمىدارد شيطان بر او سلطه نخواهد يافت: انَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ علَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ - انَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ 40
بيست و دوم: ورد
و آن عبارت است از اذكار و اوراد لسانيّه. و كيفيّت و كمّيّت آن منوط به نظر استاد است، چه آن حكم دوائى را ماند كه بعضى را نافع و ديگرى را مضرّ است. و گاه اتّفاق مىافتد كه سالك به دو ذكر مشغول مىشود كه يكى او را به كثرت توجّه مىدهد و ديگرى به وحدت، و در صورت اجتماع، نتيجه هر دو خنثى مىگردد و نتيجهاى عائد نمىشود. البتّه اذن استاد شرط در اورادى است كه اذن عامّ در آن داده نشده است و امّا در آنچه اذن عامّ داده شده اشتغال به آن مانعى ندارد.
ورد بر چهار قسم است: قالبى و خفى، و هر يك يا اطلاقى است و يا حصرى. و اهل سلوك را به قالبى اعتنائى نيست زيرا ذكر قالبى عبارتست از تلفّظ به زبان بدون التفات به معنى، و در واقع لقلقه لسان است و چون سالك در جستجوى معناست نه چيز ديگرى لذا ذكر قالبى براى او مفيد فائده نخواهد بود.
بيست و سوم و بيست و چهارم و بيست و پنجم: نفى خواطر و ذكر و فكر
و اين سه مرحله از مهمّات وصول به مقصد است، و اكثر افرادى كه از راه بازمانده و نتوانستهاند به مقصد برسند توقّفشان در يكى از اين سه مرحله بوده است و در همانجا يا توقّف نموده و يا دستخوش هلاكت و بوار گشتهاند، چه خطرات اين منازل عبارت است از عبادت اصنام و اوثان«» و كواكب و آتش و گاه زندقه و فرعونيّت و دعواى حلول و اتّحاد و نفى تكليف و اباحه و امثال آن. و البتّه به همه آنها اشاره خواهد رفت ولى فعلا حلول و اتّحاد را كه از خطرات مهمّ است به طور اجمال بيان مىكنيم و آن براى سالك از صاف نمودن ذهن به وسيله نفى خواطر پيدا خواهد شد.
چون سالك هنوز از وادى اسم و رسم بيرون نرفته است لهذا العياذ بالله ممكن است در اثر تجلّى صفاتيّه يا اسمائيّه چنين تخيّل كند كه الله با خوديّت و شخصيّت او متّحد است، و اين همان معناى حلول و اتّحادى است كه كفر و شرك است و حال آنكه معناى وحدت وجود به كلّى معناى تعدّد و تغاير را نفى مىكند و در برابر وجود مقدّس حضرت احديّت تمام وجودات متصوّره را جزء موهومات مىشمرد و همه را ظلّ و سايه مىشمرد، و سالك به واسطه ارتقاء به اين مقام تمام هستى خود را از دست مىدهد و خود را گم مىكند و فانى مىشود و غير از ذات مقدّس او در عالم وجود ذى وجودى را ادراك و ذوق نمىنمايد «و ليس في الدّار غيره ديّار»41، اين كجا و حلول و اتّحاد كجا؟ امّا نفى خواطر: عبارت است از تسخير قلب و حكومت بر آن، تا سخنى نگويد و عملى انجام ندهد و تصوّر و خطرهاى بر او وارد نشود مگر به اذن و اختيار صاحب آن. و تحصيل اين حال بسى صعب و دشوار است و لهذا گفتهاند كه نفى خواطر از اعظم مطهّرات سرّ است. چون سالك در مقام نفى خاطر مىافتد ناگهان متوجّه مىشود كه سيل بنياد كن خواطر و اوهام و خيالات او را فرا مىگيرد و حتّى خاطراتى كه باور نمىكرد به خاطرش خطور كند از وقايع كهنه گذشته يا خيالات غير قابل وقوع بر او راه مىيابند و دائما او را مشغول به خود مىكنند. سالك بايد در اين مقام مانند جبال رواسى، ثابت بايستد و هر خاطرى كه پيدا شود و زحمت دهد او را با شمشير ذكر هلاك كند. و مراد از ذكر در اينجا همان اسماء الهيّه است كه بايد سالك در وقت خطور خاطره به يكى از آن اسماء توجّه كند و توجّه خود را بر آن مستدام بدارد و پيوسته با چشم و دل به سوى آن نگران باشد تا آن خاطر از خانه دل بيرون رود.
و اين طريق بسيار صحيح است كه بايد فقط با ذكر كه همان توجّه و ياد يكى از اسماء خداست خاطر را دور كرد. قال الله تعالى: انَّ الَّذينَ اتَّقَوْا اذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإذَا هُمْ مُبْصِرُونَ42
طريقه نفي خواطر در رساله بحرالعلوم
ليكن در رساله منتسب به مرحوم بحر العلوم اين طريق را اجازه نمىدهد و در آنجا اصرار شديدى دارد بر آنكه نفى خواطر را بايد بدون ذكر نموده و سپس وارد در مرحله ذكر شد چون نفى خواطر با شمشير ذكر بسيار خطرناك است. و ما اجمال آنچه را كه در آنجا آورده است در اينجا ذكر مىكنيم و بعدا به ردّ آن خواهيم پرداخت. در آنجا چنين گويد:
«بسيارى از متشيّخين طىّ مرحله نفى خاطر را به ذكر مىآموزند (بديهى است كه مراد از ذكر همان التفات و توجّه قلبى است نه ذكر لسانى كه در اصطلاح به آن ورد گويند) و اين بسيار خطرناك است چون حقيقت ذكر عبارتست از ملاحظه محبوب و قصر نظر بر جمال از دور، و هنگامى تماشاى محبوب جايز است كه چشم از غير او بالمرّه پوشيده شده باشد زيرا محبوب غيور است و از غيرت او اينست كه چشمى كه او را ديد روا ندارد كه ديگرى را ببيند، و هر ديدهاى را كه از روى او برداشته و به ديگرى نظر كند كور نمايد، و ديدن او و ديدن غير او منافى غير اوست، و اگر اين ديدن و روى بازداشتن تكرار شود به منزله استهزاء است، و محبوب چنان قفائى بر وى زند كه نه سر جويد نه كلاه: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ 43بلى يك نوع از ذكر در نفى خواطر مجوّز است و آن اينست كه غرض از ذكر نظر بر جمال محبوب نباشد بلكه مراد ردع شيطان باشد، مانند كسى كه مىخواهد غير را از مجلس براند فلذا محبوب را مىخواند، در اينجا غرض تهديد و تخويف غير است. و آن بدين طريق است كه در حالت اشتغال به نفى خواطر اگر خاطرى به نوعى حمله كند كه دفع آن بسيار مشكل و صعب باشد به جهت دفع آن به ذكر مشغول شود.
امّا طريقه محقّقين راه و واصلين آگاه آنست كه در تعليم مبتدئين و ارشاد ايشان اوّل امر به نفى خواطر كنند و سپس به ذكر پردازند. و براى نفى خواطر اوّل به سالك امر كنند كه به يكى از محسوسات چون سنگى يا چوبى توجّه كند و مدّتى چشم بدان بدوزد و مهما امكن چشم بر هم نگذارد و به جميع قواى ظاهريّه و باطنيّه بدان متوجّه شود. و بهتر اينست كه اربعينى بدان مداومت كند، و در خلال اين مدّت از سه ورد «استعاذه» و «استغفار» و ذكر «يا فعّال» استفاده نمايد، و بعد از فريضه بامداد و شام بدين اذكار اشتغال ورزد. و پس از اين مدّتى به قلب صنوبرى خود توجّه كند و مدّتى بر اين مداومت نموده و بالكلّيّه متوجّه آن گردد و به جز خيال آن خيال ديگرى را به خود راه ندهد، و در خلال اين عمل اگر خاطرى حمله كند و تشويشى روى دهد از كلمه لا موجود الا اللّه44 و كلمه الله استمداد جويد.
و مدّتى بر اين عمل مداومت نمايد تا كيفيّت بىخودى دست دهد. و ذكر در خلال اين عمل «استغفار» و ذكر «يا فعّال» است و تكرار اسم «يا باسط» بسيار نمايد. و چون سالك به اين مرحله رسيد مأذون است بقيّه مرحله نفى خاطر را به وسيله ذكر نفسى خيالى اتمام نمايد تا خاطر بالمرّة مندفع گردد زيرا بقاياى خواطر ان شاء الله به دخول در مراتب ذكر و فكر خود به خود مندفع خواهد شد». انتهى ملخّصه.
بايد دانست كه اين طريقه نفى خواطر كه در اينجا ذكر فرموده است متّخذ از طريقه نقشبنديّه است، و نقشبنديّه جماعتى از صوفيّه هستند كه در صفحات تركيّه و غير آن متوارى هستند و مرشد ايشان خواجه محمّد نقشبند بوده است فلذا به نقشبنديّه معروف شدهاند.
طريقه مرحوم ملاحسينقلي همداني در نفي خواطر
امّا طريقه مرحوم آخوند ملا حسين قلى همدانى - رضوان الله عليه - اين طور نبوده است و ايشان و شاگردانشان ابدا به وسيله نفى خواطر بدون ذكر عملى نداشتهاند بلكه رويّه ايشان عبارت بوده است از التزام در امر مراقبه، يعنى اهتمام ورزيدن در مراتب آن. و قبلا ما به طور اجمال از آن ذكرى به ميان آورديم اينك مراتب آن را به طور تفصيل مىنگاريم:
مراتب مراقبه
اوّل درجه مراقبه اينست كه سالك از محرّمات اجتناب كرده و تمامى واجبات را اتيان كند، و در اين دو امر به هيچ وجه من الوجوه مسامحه نورزد.
دوّم درجه، آنست كه مراقبه را شديد نموده و سعى كند هر چه مىكند براى رضاى خدا باشد و از امورى كه لهو و لعب ناميده مىشود اجتناب نمايد. و چون در اين مرتبه اهتمام نمود براى او تمكّن پيدا مىشود كه ديگر خود را نباخته و اين خوددارى در او به سر حدّ ملكه برسد.
سوّم درجه، آنست كه پروردگار جهان را پيوسته ناظر خود ببيند، و كمكم اذعان و اعتراف مىنمايد كه خداى متعال در همه جا حاضر و ناظر و نگران همه مخلوقات است. و اين مراقبه در تمام حالات و در همه اوقات بايد رعايت شود.
چهارم درجه، مرتبهاى است از اين عالىتر و كاملتر و آن اينست كه خودش خداى را حاضر و ناظر ببيند و به طور اجمال مشاهده جمال الهى نمايد. و اشاره به اين دو مرتبه اخير از مراقبه است وصيّت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به ابى ذرّ غفارى رضوان الله عليه: اعبد الله كأنّك تراه، فان لم تكن تراه فانّه يراك. «خداى را چنان عبادت كن مثل آنكه گوئى تو او را مىبينى و اگر نمىتوانى او را ببينى او را طورى عبادت كن كه بدانى او ترا مىبيند». بنابراين عبادت در مرحلهاى كه خدا او را مىبيند پائينتر است از مرتبهاى كه او خدا را مىبيند.
چون سالك بدين مرتبه رسد براى آنكه بتواند به كلّى اغيار را از ذهن خود خارج كند بايد نفى خاطر را در ضمن يكى از اعمال عباديّه به جاى آورد، چه جايز نيست در شرع مقدّس توجّه به سنگ يا چوب كند زيرا اگر در همان لحظات توجّه، مرگ او را دريابد چه جواب خواهد گفت؟ امّا نفى خواطر در ضمن ذكر و با حربه ذكر، عبادت است و ممدوح شرع و بهترين طريق آن توجّه به نفس است كه اسرع طرق است براى نيل به مقصود، چه توجه به نفس ممدوح و مقبول شرع انور است و كريمه شريفه: يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ انْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اذَا اهْتَدَيْتُمْ45بدان دلالت دارد. طريق توجّه به نفس طريقه مرحوم آخوند ملا حسين قلى بوده است و شاگردان ايشان همه طريق معرفت نفس را مىپيمودهاند كه ملازم معرفت ربّ خواهد بود.
-------------------------------
1- آيه 54، از سوره 5: مائده: و)در راه خد(از سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى ترس ندارند
2- آيه 160، از سوره 3: آل عمران: و بايد مؤمنان بر خداوند توكّل كنند
3- آيه 12، از سوره 14: إبراهيم: و بايد توكّل كنندگان بر خداوند توكّل كنند
4- اى عبد العزيز ايمان ده درجه دارد مانند نردبان كه بايد پلّه پلّه از آن بالا رفت... و چون كسى را ديدى كه يك پلّه از تو پائينتر است با مدارا او را به سوى خود بالا بر، و چيزى را كه توان آن را ندارد بر او تحميل مكن كه او را خواهى شكست
5- و عبادت را بر خودتان تحميل نكنيد
6- آيه 21، از سوره 15: حجر: و هيچ چيز نيست مگر اينكه خزائن آن نزد ماست، و جز به اندازه معلومى فرو نفرستيم
7-آيه 22، از سوره 57: حديد: و هيچ مصيبتى در زمين و در جانهاى شما بهم نمىرسد مگر اينكه قبل از آنكه آنها را اندازه زنيم و بر تقدير معيّن در عالم قدر بيافرينيم، اصل آن در عالم قضاء كلّى و كتاب لوح محفوظ موجود است، و اين بر خداوند آسان است
8- آنچه در نزد شماست پايان مىپذيرد، و آنچه نزد خداست باقى است
9- آنچه در نزد شماست پايان مىپذيرد، و آنچه نزد خداست باقى است
10- ما گروه انبياء مأموريم با مردم به اندازه خردهاشان سخن گوئيم
11- نزد خداوند جز خير و خوبى يافت نمىشود
12- و امّا شرها و زشتيها و تاريكيها همه از ناحيه خود ماست
13- و شر به ساحت مقدّس تو راه ندارد
14- از ما نيست آن كس كه روزى يك بار به حساب خود نرسد
15-خداوندا دوستى خودت و دوستى كسى را كه تو را دوست مىدارد از تو خواستارم
16- به خاطر دوستى او (ليلى) تپّه هاى سرزمين نجد را نيز دوست مىدارم. و اگر ميل و هواى او نبود چه عشقى پرشور بدانها مىتوانم داشت؟ در راه عشق او خود را خاكسار خاندان وى مىدانم، و خرد و كلان را در راه او تحمّل مىكنم
17- آيه 14، از سوره 40: غافر: پس خدا را بخوانيد در حالى كه دين را براى او خالص كرده باشيد
18- عبادت كنندگان سه دستهاند: گروهى خدا را از روى ترس عبادت مىكنند، و آن عبادت بندگان و غلامان است. و گروهى خدا را از روى طمع و چشمداشت عبادت مىكنند، و آن عبادت مزدبران است. و گروهى خدا را از روى محبّت عبادت مىكنند، و آن عبادت آزادگان است
19- آيه 30، از سوره 30: روم: پس روى خود را به سوى دين كن در حالى كه ميانهرو و معتدل بوده و به حقّ گرايش داشته باشى، كه آن همان فطرتى است كه خداوند مردم را بر اساس آن آفريده، تبديلى در آفرينش خدا نيست، اينست دين استوار و ليكن بيشتر مردم نمىدانند
20- آيه 48، از سوره 4: نساء: خداوند گناه شرك را نمىآمرزد و پائينتر از آن را براى هر كس كه بخواهد مىآمرزد
21- اين عبادت كريمان و بزرگواران است
22- 56: 79 و اين مقام پوشيده و دربستى است كه جز پاكان بدان دست نيابند
23- خدايا من تو را از روى بيم از آتش و به طمع بهشت نپرستيدهام بلكه تو را شايسته پرستش يافته و بدينجهت پرستيدهام
24- تو مرا به خود ره نمودى و به سوى خويش خواندى، و اگر تو نبودى من نمىدانستم تو چه هستى
25- چه مىخواهى... مىخواهم كه چيزى نخواهم
26-2: 156
27- شيعيان ما زبانشان بسته است
28- سكوت شعار محبّان است، و خشنودى خدا در آن است، و آن از اخلاق پيامبران و شعار برگزيدگان است
29- سكوت درى از درهاى حكمت است، و رهنماى به هر خيرى است
30- گرسنگى خورش مؤمن، و غذاى روح، و خوراك قلب است
31- آيه 70، از سوره 6: انعام: و رها كن كسانى را كه دين خود را به بازى و سرگرمى گرفتهاند و زندگى دنيا فريبشان داده است
32- آيه 17 و 18 از سوره 51: ذاريات: و چنين بودند كه پاسى كوتاه از شب را مىخوابيدند و در سحرها استغفار مىكردند
33-و براى دستيابى به نيازهاى خود از كتمان و پردهپوشى يارى بجوئيد
34- آيه 45، از سوره 2: بقره: و از صبر (روزه) و نماز يارى بجوئيد، و اين كار بسى گران است مگر بر كسانى كه دلشان براى خدا خاشع است
35-اين روايت را در «توحيد» صدوق در باب «رؤية» در ص 117 از طبع سربى آورده است با اسناد متّصل خود از أبو بصير عن أبي عبد الله عليه السّلام قال:
36- آيه 43، از سوره 16: نحل: پس از اهل ذكر (و خبره) بپرسيد اگر نمىدانيد
37-خداوند به وسيله ما شناخته شد، و به وسيله ما پرستش شد
38- عبارات و تعبيرهاى ما مختلف است ولى حسن و زيبائى تو يكى است، و اين تعابير به همان جمال و زيبائى اشاره دارد.
39- و در آنجا ديگر جز خدا چيزى نيست
40- آيه 99 و 100، از سوره 16: نحل: بدرستى كه او (شيطان) بر كسانى كه ايمان آورده و بر پروردگارشان توكّل مىكنند تسلّط ندارد، و تنها تسلّط او بر كسانى است كه او را سرپرست خود گرفته و او را شريك خدا قرار مىدهند
41- احدى جز او صاحبخانه نيست
42- آيه 201، از سوره 7: اعراف: كسانى كه تقوا دارند وقتى كه انديشهاى از سوى شيطان آنان را وسوسه كند، زود يادآور شوند و در اين صورت ايشان از بينايان خواهند بود
43- آيه 36، از سوره 43: زخرف: و هر كه از ياد خداى رحمن چشم بپوشد شيطانى را برايش برانگيزيم كه قرين و همراه وى باشد
44-موجودى جز خدا نيست
45- آيه 105، از سوره 5: مائده: اى كسانى كه ايمان آوردهايد مراقب خود باشيد، اگر شما راه يافته باشيد (گمراهى) گمراهان به شما زيانى نتواند رساند
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
موضوعات مشابه
-
جمع بندی معجزات علمي قرآن در كيهان شناسي!
توسط مریم در انجمن اعجازپاسخ: 24آخرين نوشته: ۱۳۹۵/۱۲/۱۸, ۱۷:۴۲ -
اصلاح انحرافات در دين توسط امام راحل قدس الله نفسه الزكيه
توسط Partofar در انجمن سایر مباحث اعتقادی در قرآنپاسخ: 30آخرين نوشته: ۱۳۹۲/۰۸/۲۸, ۰۹:۴۲ -
وقتي تزكيه نباشد٬
توسط حکمتی فرد در انجمن اخلاقپاسخ: 0آخرين نوشته: ۱۳۸۹/۰۵/۲۶, ۱۴:۲۱ -
درخواست خطبه فدكيه با ترجمه فارسي
توسط prober در انجمن قرآن و اهل بیتپاسخ: 3آخرين نوشته: ۱۳۸۹/۰۳/۱۳, ۱۵:۰۸ -
فرياد هاوكينگ از سياهچاله شنيده ميشود.
توسط MOHAMMAD REZA در انجمن سایر مواردپاسخ: 0آخرين نوشته: ۱۳۸۸/۰۵/۱۷, ۱۷:۲۷
اشتراک گذاری