جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: روش عرفاني و اخلاقي علاّمة طباطبائي
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۶, ۰۰:۰۵ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
روش عرفاني و اخلاقي علاّمة طباطبائي
امّا روش عرفاني و اخلاقي استاد:
آنچه ميدانم از آن يار بگويم يا نه و آنچه بنهفته ز اغيار بگويم يا نه
دارم اسرار بسي در دل و در جان مخفي اندكي ز آنهمه بسيار بگويم يا نه
سخني را كه در آن بار بگفتم با تو هست اجازت كه در اين بار بگويم يا نه
معني حُسن گل و صورت عشق بلبل همه در گوش دل خار بگويم يا نه
وصف آنكس كه در اين كوچه و اين بازار است در سر كوچه و بازار بگويم يا نه[35]
من چه گويم دربارة كسيكه عمرم و حياتم و نفسم با اوست. من اگر خداشناس باشم يا پيغمبر شناس، و يا امام شناس، همة اينها به بركت رحمت و لطف اوست.
يعني از وقتيكه خداوند او را بما عنايت كرد، همه چيز را مرحمت كرد. او همه چيز بود؛ بلند بود و كوتاه بود، در عين بلندي كوتاه؛ و در عين اوج و صعود، در حضيض و نزول.
با ما طلبههاي عَجول و گستاخ، نرم و ملايم؛ مانند پدر بلند قامتي كه خم ميشود و دست كودك را ميگيرد و پا بپاي او راه ميرود، استاد با ما چنين ميكرد؛ او با ما مماشات مينمود. و با هر كدام از ما طبق ذوق و سليقه و اختلاف شدّت و حِدّت و تندي و كندي او راه ميرفت؛ و تربيت مينمود.
و با آنكه اسرار الهيّه در دل تابناك او موج ميزد سيمائي بشّاش و گشاده و وارفته، و زباني خموش، و صدائي آرام داشت. و پيوسته بحال تفكّر بود، و گاهگاهي لبخند لطيف بر لبها داشت.[36]
بحسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد تـو را در ايـن سـخـن انـكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند كسي به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
بحقّ صحبت ديرين كه هيچ محرم راز بــه يــار يكجـهــت حـقـگــــزار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كِلك صُنع و يكي بـدلـپـذيـــري نـقــش نـــگـــار ما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند يـكـي به سـكّـة صـاحب عيـار ما نرسد
دريغ قافلة عمر كانچنان رفتند كـه گـردشـان به هــواي ديـار ما نرسد[37]
آري، اي استاد عزيز! بعد از تو بايد همان جملهاي را گفت كه حضرت سجّاد عليه السّلام بر سر قبر پدر گفت: أَمَّا الدُّنْيَا فَبَعْدَكَ مُظْلِمَةٌ؛ وَ أَمَّا ا لاْ خِرَةُ فَبِنُورِ وَجْهِكَ مُشْرِقَةٌ.
بازگشت به فهرست
آداب و اخلاق و تواضع علاّمة طباطبائي
اين مرد، جهاني از عظمت بود؛ عيناً مانند يك بچه طلبه در كنار صحن مدرسه روي زمين مينشست و نزديك به غروب در مدرسة فيضيّه ميآمد، و چون نماز بر پا ميشد مانند سائر طلاّب نماز را بجماعت مرحوم آية الله آقاي حاج سيّد محمّد تقي خونساري ميخواند.
آنقدر متواضع و مؤدّب، و در حفظ آداب سعي بليغ داشت كه من كراراً خدمتشان عرض كردم: آخر اين درجه از ادبِ شما و ملاحظات شما ما را بيادب ميكند! شما را بخدا فكري بحال ما كنيد!
از قريب چهل سال پيش تا بحال ديده نشد كه ايشان در مجلس به متّكا و بالش تكيه زنند، بلكه پيوسته در مقابل واردين، مؤدّب، قدري جلوتر از ديوار مينشستند؛ و زير دست ميهمانِ وارد. من شاگرد ايشان بودم و بسيار بمنزل ايشان ميرفتم، و به مراعات ادب ميخواستم پائينتر از ايشان بنشينم؛ ابداً ممكن نبود.
ايشان بر ميخاستند، و ميفرمودند: بنابراين ما بايد در درگاه بنشينيم يا خارج از اطاق بنشينيم!
در چندين سال قبل در مشهد مقدّس كه وارد شده بودم، براي ديدنشان بمنزل ايشان رفتم. ديدم در اطاق روي تشكي نشستهاند (بعلّت كسالت قلب طبيب دستور داده بود روي زمين سخت ننشينند). ايشان از روي تُشك برخاستند و مرا به نشستن روي آن تعارف كردند، من از نشستن خودداري كردم. من و ايشان مدّتي هر دو ايستاده بوديم، تا بالاخره فرمودند: بنشينيد، تا من بايد جملهاي را عرض كنم!
من ادب نموده و اطاعت كرده و نشستم. و ايشان نيز روي زمين نشستند، و بعد فرمودند: جملهاي را كه ميخواستم عرض كنم، اينست كه: «آنجا نرمتر است.»!
از همان زمان طلبگي ما در قم، كه من زياد بمنزلشان ميرفتم، هيچگاه نشد كه بگذارند ما با ايشان به جماعت نماز بخوانيم. و اين غصّه در دل ما مانده بود كه ما جماعت ايشان را ادراك نكردهايم؛ و از آن زمان تا بحال، مطلب از اين قرار بوده است. تا در ماه شعبان امسال[38] كه بمشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند، ما اطاق ايشان را در كتابخانه قرار داديم تا با مطالعة هر كتابي كه بخواهند روبرو باشند. تا موقع نماز مغرب شد. من سجّاده براي ايشان و يكي از همراهان كه پرستار و مراقب ايشان بود پهن كردم و از اطاق خارج شدم كه خودشان به نماز مشغول شوند، و سپس من داخل اطاق شوم و بجماعتِ اقامه شده اقتدا كنم؛ چون ميدانستم كه اگر در اطاق باشم ايشان حاضر براي امامت نخواهند شد.
قريب يك رُبع ساعت از مغرب گذشت. صدائي آمد، و آن رفيق همراه مرا صدا زد، چون آمدم گفت: ايشان همينطور نشسته و منتظر شما هستند كه نماز بخوانند.
عرض كردم: من اقتدا ميكنم! گفتند: ما مُقتدي هستيم!
عرض كردم: استدعا ميكنم بفرمائيد نماز خودتان را بخوانيد! فرمودند: ما اين استدعا را داريم.
عرض كردم: چهل سال است از شما تقاضا نمودهام كه يك نماز با شما بخوانم تا بحال نشده است؛ قبول بفرمائيد! با تبسّم مليحي فرمودند: يك سال هم روي آن چهل سال.
و حقّاً من در خود توان آن نميديدم كه بر ايشان مقدّم شده و نماز بخوانم، و ايشان بمن اقتدا كنند؛ و حالِ شرم و خجالت شديدي بمن رخ داده بود.
بالاخره ديدم ايشان بر جاي خود محكم نشسته و بهيچوجه من الوجوه تنازل نميكنند؛ من هم بعد از احضار ايشان صحيح نيست خلاف كنم، و به اطاق ديگر بروم و فُرادي نماز بخوانم.
عرض كردم: من بنده و مطيع شما هستم؛ اگر امر بفرمائيد اطاعت ميكنم!
فرمودند: امر كه چه عرض كنم! امّا استدعاي ما اين است!
من برخاستم و نماز مغرب را بجاي آوردم، و ايشان اقتدا كردند. و بعد از چهل سال علاوه بر آنكه نتوانستيم يك نماز به ايشان اقتدا كنيم امشب نيز در چنين دامي افتاديم.
خدا ميداند آن وضع چهره و آن حال حيا و خجلتي كه در سيماي ايشان توأم با تقاضا مشهود بود، نسيمِ لطيف را شرمنده ميساخت، و شدّت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب ميكرد.
خُلُقٌ يُخْجِلُ النَّسيمَ مِنَ اللُطْفِ وَ بَأْسٌ يَذوبُ مِنْهُ الْجَمادُ
جَـلَّ مَعْـناكَ أنْ يُحيطَ بِهِ الشِّعْرُ وَ يُحْصي صِفاتِهِ النَّقّادُ [39]
* * *
بازگشت به فهرست
مسلك عرفاني علاّمة طباطبائي
مسلك عرفاني استاد، مسلك استاد بي عديلشان مرحوم آية الحقّ سيّدالعارفين حاج ميرزا علي آقاي قاضي؛ و ايشان در روش تربيت، مسلك استادشان آقاي آقا سيّد أحمد كربلائي طهراني؛ و ايشان نيز مسلك استاد خود مرحوم آية الحقّ آخوند ملاّ حسينقلي دَرجَزيني همداني رِضوانُ اللهِ عَليهم أجمعين را داشتهاند كه همان معرفت نفس بوده است، كه ملازم با معرفت ربّ بوده، و بر اين اصل روايات بسياري دلالت دارد.
و آن بعد از عبور از عالم مثال و صورت، و بعد از عبور از عالم نفس خواهد بود كه عِنْدَ الْفَنآءِ عَنِ النَّفْسِ بِمَراتِبِها يَحْصُلُ الْبَقآءُ بِالرَّبِّ؛ و تجلّي سلطان معرفت وقتي خواهد بود كه از آثار نفسانيّه در سالك هيچ باقي نمانده باشد.
و از شرائط مهمّ حصول اين معني مراقبه است كه در هر مرحله از مراحل، و در هر منزله از منازل بايد بتمام معني الكلمه حفظ آداب و شرائط آن مرحله و منزل را نمود؛ و الاّ بجاي آوردن عبادات و اعمال لازم بدون مراقبه، حكم دوا خوردن مريض با عدم پرهيز و استعمال غذاهاي مضرّ است كه مفيد فائده نخواهد شد. و كلّيّات مراقبه كه بر حسب منازل مختلف، جزئيّات آن متفاوت است، در پنج چيز خلاصه ميشود:
صَمت و جُوع و سَهر و عُزلت و ذِكري بدوام نا تمامان جهان را كند اين پنج تمام [40]
مرحوم استاد بدو نفر از علماء اسلام بسيار ارج مينهادند و مقام و منزلت آنان را بعظمت ياد ميكردند: اوّل: سيّد أجلّ عليّ بن طاووس أعلي اللهُ تعالَي مقامَه الشّريف، و به كتاب « إقبال » او اهمّيّت ميدادند و او را «سيّد أهل الْمُراقَبة» ميخواندند.
دوّم: سيّد مَهدي بَحرالعُلوم أعلي اللهُ تعالَي مقامَه، و از كيفيّت زندگي و سلوك علمي و عملي و مراقبات او بسيار تحسين مينمودند. و تشرّف او و سيّد ابن طاووس را به خدمت حضرت امام زمان أرواحنا فداه كراراً و مراراً نقل مينمودند. و نسبت به نداشتن هواي نفس، و مجاهدات آنان در راه وصول بمقصود، و كيفيّت زندگي و سعي و اهتمام در تحصيل مرضات خداي تعالي، مُعجِب بوده و با ديدة ابّهت و تجليل و تكريم مينگريستند.
« رسالة سَير و سُلوك » منسوب به سيّد بحرالعلوم را اهمّيّت ميدادند، و بخواندن آن توصيه مينمودند. و خودشان چندين دوره آن را براي رفقاي خصوصي از طلاّب شوريده و وارسته از طالبان حقّ و لقاء الله ـ با شرح و بسطي نسبةً مفصّل ـ بيان فرمودند.
بهترين كتاب اخلاق را در مختصرات كتاب «طَهارةُ الاعراق» تأليف ابن مِسْكَوَيه ميدانستند. و بهترين آنها را در متوسّطات «جامعُ السّعادات» تأليف حاج ملاّ مهدي نراقي، و بهترين آنها را در مُطوّلات كتاب «إحيآءُ الاءحيآء» تأليف ملاّ محسن فيض كاشاني ميدانستند.
ميفرمودند: آنچه را كه در «رَوضات الجنّات» در ترجمة احوال خواجه نصيرالدّين طوسي آورده است كه: «اخلاق ناصري» از كتاب «طهارة الاعراق» گرفته شده؛ و ابن مِسكويه آنرا از علماي هند اخذ كرده است، صحيح نيست؛ چون ابن مسكويه از معاصرين أبوعلي سينا بوده و كتاب فلسفه هم دارد كه صددر صد عين فلسفة يوناني است، و أبداً با فلسفة هندي ربطي ندارد؛ و كتاب اخلاق او كه «طهارة الاعراق» است نيز طبق مذاق هنديان نيست.
و امّا نَراقي[41] از فقهاء و عرفاء و فلاسفة درجة اوّل و از نقطة نظر سعة فكري و اطّلاع بر علوم رياضي و هيئت كم نظير است، و در اخلاق مقام والائي را دارد. و بسيار جاي تعجّب است كه اين مرد هنوز شناخته نشده و با اين كمالات و مقامات عديده در غيبت مانده است؛ و اخيراً بعضي از مصنّفات او را بطبع رسانيده و بناست كه بقيّة آثار جليلة او را نيز بطبع برسانند.
و امّا فيض كه أشهر من الشّمس است؛ و كتاب «مَحَجّة البيضآء» او كه در احياءِ «إحيا´ء العُلوم» نوشته است از زمرة نفيسترين كتب شيعه است؛ رضوانُاللهِ عَليهم أجمعين.
بازگشت به فهرست
اخلاقيّات علاّمه ناشي از تراوش وصول به حقائق ملكوتي بود
باري، فرق روشن علاّمة طباطبائي با سائرين اين بود كه اخلاقيّات ايشان ناشي از تراوش باطن، و بصيرت ضمير، و نشستن حقيقت سير و سلوك در كُمون دل و ذهن، و متمايز شدن عالم حقيقت و واقعيّت از عالم مجاز و اعتبار، و وصول به حقائق عوالم ملكوتي بود؛ و در واقع تنازل مقام معنوي ايشان در عالم صورت و عالم طبع و بدن بوده است؛ و معاشرت و رفت و آمد و تنظيم سائر امور خود را بر آن اصل نمودهاند.
ولي مسلك اخلاقي غير ايشان ناشي از تصحيح ظاهر و مراعات امور شرعيّه و مراقبات بدنيّه بود،كه بدينوسيله ميخواهند دريچهاي از باطن روشن شود؛ و راهي بسوي قرب حضرت احديّت پيدا گردد. رحِم اللهُ الماضينَ منهم أجمعين.
================================================
[35] ـ «ديوان مغربي» ص 109
[36] ـ جناب محترم حجّة الاءسلام آقاي سيّد أحمد رضوي دام عزّه نقل كردند كه: مرحوم آية الله آخوند ملاّ عليّ همداني رحمة الله عليه ميگفته است: ما هميشه مرحوم آيةالحقّ آية الله علاّمة طباطبائي رضوان الله عليه را به حال سكوت ميديديم كه پيوسته تراوشي ندارد و منقبض است، و ابداً ظهور و بروز نميكند؛ تا آنكه شبي در خارج شهر مقدّس مشهد در محلّي كه آية الله ميلاني و مرحوم حاج سيّد محمود ضيابري و علاّمة طباطبائي و من با چند نفر ديگر بوديم، بالمناسبه مطلبي پيش آمد كه علاّمه در پيرامون آن دوساعت تمام بياناتي داشتند، و چنان بسط و گسترش داده شد كه من پس از اتمام كلامشان عرض كردم: من در اعمال ـ ظاهراً ـ شب جمعه خوانده بودم كه: هركس فلان عمل را انجام دهد، خداوند به وي گنجي عنايت ميفرمايد يا از مال و يا از علم. من چون مال نميخواستم، آن عمل را بجاي آوردم تا خداوند گنج علم را نصيب من گرداند؛ للّهِ الحمدُ والشّكر امشب به آن مراد رسيدم و گنج علم را پيدا كردم.
[37] ـ «ديوان حافظ» طبع پژمان، حرف دال، ص 80
[38] ـ يعني آخرين ماه شعباني كه گذشته است و آن در يكهزار و چهارصد و يك هجريّة قمريّه ميباشد.
[39] ـ «سفينة البحار» ج 1، ص 437، از صفيّ الدّين حلّي شاگرد محقّق حلّي، در ضمن قصيدهايست كه دربارة أميرالمؤمنين سروده است و معناي آن اينست: «اخلاقهائي داري كه از شدّت لطافت، نسيم را شرمنده نمايد؛ و بأس و شدّتي كه از آن، جماد ذوب گردد.
معني تو بزرگتر است از آنكه بتواند شعر او را در برگيرد؛ و حسابگران نميتوانند صفات و مزاياي معني تو را بشمارش آورند.»
[40] ـ دربارة لزوم مراعات اين پنج چيز، روايات وارده از حدّ احصاء بيرون است. و ما در اينجا فقط يك روايت را كه در «مصباح الشّريعة» ذكر كرده است ميآوريم:
در باب 28، از اين كتاب گويد: قالَ الصّادِقُ عَلَيْهِ السَّلامُ: لا راحَةَ لِمُؤْمِنٍ إلاّ عِنْدَ لِقآءِ اللَهِ تَعالَي، وَ ما سِوَي ذَلِكَ فَفي أرْبَعَةِ أشْياءَ: صَمْتٌ تَعْرِفُ بِهِ حالَ قَلْبِكَ وَ نَفْسِكَ فيما يَكونُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ بارِئِكَ، وَ خَلْوَةٌ تَنْجو بِها مِنْ ءَافاتِ الزَّمانِ ظاهِرًا وَ باطِنًا، وَ جوعٌ تُميتُ بِهِ الشَّهَواتِ وَالْوَسْواسَ، وَ سَهَرٌ تُنَوِّرُ بِهِ قَلْبَكَ وَ تُصَفّي بِهِ طَبْعَكَ وَ تُزَكّي بِهِ روحَكَ.
در اينجا غير از دوام ذكر، از چهار چيز ديگر ذكري به ميان آمده است و معلوم است كه دوام ذكر هم از اهمّ مقاصد است.
[41] ـ حاج ملاّ مهديّ نَراقي يكي از پنج نفر مسمّاي به مهدي هستند كه در يك زمان واقع و از أعلام و أساطين شيعه در أقطار عالم بشمار ميآمدند و به مَهادي خمسه مشهور بودند، و آنان عبارتند از: سيّد مهدي بحرالعلوم و سيّد مهدي قزويني و حاج ملاّ مهدي نراقي و حاج ميرزا مهدي شهرستاني و آقا سيّد مهدي خراساني شهيد. و مرحوم حاج ملاّ مهدي نراقي جدّ اعلاي مادري ماست از طرف مادر يعني پدرِ مادرِ مادرِ مادرِ مادرِ حقير است. و بنابراين، فرزندش حاج ملاّ أحمد نراقي دائي جدّة اعلاي ما، و فرزند او حاج ملاّ محمّد دائي زادة جدّة اعلاي ماست.
منبع :كتاب مهر تابان
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری