جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: تاريخچه مختصرعرفا

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    تاريخچه مختصرعرفا




    شهيد مطهري


    درس گذشته به اين موضوع اختصاص يافت كه منبع و ريشه اصلى عرفان اسلامى كجاست؟ آيا در تعليمات اسلامى و زندگى عملى رسول اكرم و ائمه اطهار چيزهائى كه بتواند از جنبه نظرى الهامبخش يك سلسله معانى لطيف و دقيق عرفانى باشد و از نظر عملى به وجود آورنده يك نشاط روحانى و يك سلسله جوششها و جنبشهاى عرفانى و معنوى بشود وجود دارد يا نه؟ پاسخ اين پرسش مثبت بود. اكنون دنباله اين بحث را دامه مى‏دهيم. معارف اصيل اسلام و زندگى سرشار از معنويت و تجليات روحانى پيشوايان اسلامى كه الهامبخش معنويتى عميق در جهان اسلام بوده است منحصر به آنچه اصلطلاحا به نام عرفان يا تصوف خوانده و شناخته مى‏شود نيست. بحث درباره شاخه‏اى از معارف اسلامى كه اين نام را ندارد از محل بحث اين درسها خارج است. ما بحث‏خود را درباره همان شاخه‏اى ادامه مى‏دهيم كه اصطلاحا به نام عرفان يا تصوف خوانده مى‏شود، و بديهى است كه حوصله اين درسها اجازه نمى‏دهد كه به نقد و تحقيق بپردازم. ما در اينجا كوشش مى‏كنيم كه از جنبه فرهنگى، جريانى را كه در اين شاخه‏ها رخ داده است، آنچنانكه بوده است منعكس سازيم. چنين مناسب مى‏بينيم كه براى آشنائى ابتدائى، اول به تاريخ ساده عرفان و تصوف از صدر اسلام لااقل تا قرن دهم هجرى اشاره كنيم و سپس مسائل عرفان را تا حدودى كه در اين جا ميسر است مطرح سازم و در آخر كار به تحليل علمى و ريشه‏يابى آنها بپردازيم. آنچه مسلم است اين است كه در صدر اسلام، لااقل در قرن اول هجرى، گروهى به نام عارف يا صوفى در ميان مسليمن وجود نداشته است. نام صوفى در قرن دوم هجرى پيدا شده است. مى‏گويند اولين كسى كه به اين نام خوانده شده است «ابوهاشم صوفى كوفى‏» است كه در قرن دوم هجرى مى‏زيسته است و هم او است كه براى اولين بار در رمله فلسطين صومعه‏اى (خانقاه) براى عبادت گروهى از عباد و زهاد مسلمين ساخت. (1) تاريخ دقيق وفات ابوهاشم معلوم نيست. ابوهاشم استاد سفيان ثورى متوفاى در 161 بوده است. ابو القاسم قشيرى كه خود از مشاهير عرفا و صوفيه است مى‏گويد: اين نام قبل از سال 200 هجرى پيدا شده است. نيكولسون نيز مى‏گويد: اين نام در اواخر قرن دوم هجرى پيدا شده است. از روايتى كه در كتاب المعيشة كافى، جلد پنجم آمده است ظاهر مى‏شود كه در زمان امام صادق عليه السلام گروهى - سفيان ثورى و عده‏اى ديگر - در همان زمان يعنى در نيمه اول قرن دوم هجرى به اين نام خوانده مى‏شده‏اند. اگر ابوهاشم كوفى اولين كسى باشد كه به اين نام خوانده شده باشد و او استاد سفيان ثورى متوفا در سال 161 هجرى هم بوده است، پس در نيمه اول قرن دوم هجرى اين نام معروف شده بوده است نه در اواخر قرن دوم (آنچنانكه نيكولسون و ديگران گفته‏اند) و ظاهرا شبه‏اى نيست كه وجه تسميه صوفيه به اين نام پشمينه پوشى آنها بوده است. (2) صوفيه به دليل زهد و اعراض از دنيا از پوشيدن لباسهاى نرم اجتناب مى‏كردند و مخصوصا لباسهاى درشت پشمين مى‏پوشيدند. اما اينكه از چه وقت اين گروه خود را «عارف‏» خوانده‏اند باز اطلاع دقيقى نداريم. قدر مسلم اين است و از كلماتى كه از سرى سقطى متوفا در سال 243 هجرى نقل شده است (3) معلوم مى‏شود كه در قرن سوم هجرى اين اصطلاح، شايع و رايج بوده است. ولى در كتاب «اللمع‏» ابونصر سراج طوسى كه از متون معتبر عرفان و تصوف است جمله‏اى از سفيان ثورى نقل مى‏كند كه مى‏رساند در حدود نيمه اول قرن دوم اين اصطلاح پيدا شده بوده است.(اللمع ص 427) به هر حال در قرن اول هجرى گروهى به نام صوفى وجود نداشته است، اين نام در قرن دوم پيدا شده است و ظاهرا در همين قرن اين جماعت به صورت يك «گروه‏» خاص در آمدند نه در قرن سوم آنچنانكه عقيده بعضى است. (4) در قرن اول هجرى هر چند گروهى خاص به نام عارف يا صوفى يا نام ديگر وجود نداشته است ولى اين دليل نمى‏شود كه خيار صحابه صرفا مردمى زاهد و عابد بوده‏اند و همه در يك درجه از ايمان ساده مى‏زيسته‏اند و فاقد حيات معنوى بوده‏اند (آنچنانكه معمولا غربيان و غربزدگان ادعا مى‏كنند) شايد بعضى از نيكان صحابه جز زهد و عبادت چيزى نداشته‏اند ولى گروهى از يك حيات معنوى نيرومند برخوردار بوده‏اند. آنها نيز همه در يك درجه نبوده‏اند. حتى سلمان و ابوذر در يك درجه از ايمان نيستند. سلمان ظرفيتى از ايمان دارد كه براى ابوذر قابل تحمل نيست. اگر ابوذر (5) آنچه را كه در قلب سلمان است مى‏دانست او را (كافر مى‏دانست و) مى‏كشت. اكنون به ذكر طبقات عرفا و متصوفه از قرن دوم تا قرن دهم مى‏پردازيم. عرفاى قرن دوم: الف. حسن بصرى. تاريخ عرفان مصطلح نيز مانند كلام از حسن بصرى متوفا در 110 هجرى آغاز مى‏شود. حسن بصرى متولد سال 22 هجرى است، عمر هشتاد و هشت‏ساله‏اى داشته و نه قسمت از عمرش در قرن اول هجرى گذشته است. حسن بصرى البته به نام «صوفى‏» خوانده نمى‏شده است، از آن جهت جزء صوفيه شمرده مى‏شود كه اولا كتابى تاليف كرده به نام «رعاية حقوق الله‏» كه مى‏تواند اولين كتابت تصوف شناخته شود. نسخه منحصر به فرد اين كتاب در اكسفورد است. نيكولسون مدعى است كه‏«اولين مسلمانى كه روش حيات صوفيانه و حقيقى را نوشته حسن بصرى است، طريقى كه نويسندگان اخير براى تصوف و وصول به مقامات عاليه شرح مى‏دهند: اول توبه، و پس از آن يك سلسله اعمال ديگر، كه هركدام بايد براى ارتقاء به مقام بالاترى به ترتيب عملى شود.» (6) ثانيا خود عرفا، بعضى از سلاسل طريقت را به حسن بصرى و از او به حضرت امير عليه السلام مى‏رسانند، مانند سلسله مشايخ ابوسعيد ابوالخير. (7) ابن النديم در «الفهرست‏» فن پنجم از مقاله پنجم سلسله ابومحمد جعفر خلدى را نيز به حسن بصرى مى‏رساند و مى‏گويد حسن هفتاد نفر از اصحاب بدر را درك كرده است. ثالثا بعضى از حكايات كه نقل شده است مى‏رساند كه حسن بصرى عملا جزء گروهى بوده است كه بعدها نام متصوفه يافتند. بعدا بعضى از آن حكايات را به مناسبت نقل خواهيم كرد. حسن بصرى ايرانى الاصل است. ب. مالك بن دينال. اين مرد اهل بصره است، از كسانى بوده است كه كار زهد و ترك لذت را به افراط كشانده است. داستانها از او در اين جهت نقل مى‏شود. وى در سال 131 هجرى درگذشته است. ج. ابراهيم ادهم. اهل بلخ است. داستان معروفى دارد شبيه داستان معروف بودا. گويند در ابتدا پادشاه بود و جرياناتى رخ داد كه تائب شد و در سلسله اهل تصوف قرار گرفت. عرفا براى وى اهميت زيادى قائلند. در مثنوى داستان جالبى براى او آورده است. ابراهيم در حدود سال 161 هجرى درگذشته است. د. رابعه عدويه. اين زن مصرى‏الاصل و يا بصرى‏الاصل و از اعاجيب روزگار است، و چون چهارمين دختر خانواده‏اش بود «رابعه‏» ناميده شد. رابه عدويه غير از رابعه شاميه است كه او هم از عرفا است و معاصر جامى است و در قرن نهم مى‏زيسته است. رابعه عدويه كلماتى بلند و اشعارى در اوج عرفان و حالاتى عجيب دارد. داستانى درباره عيادت حسن بصرى و مالك بن دينال و يك نفر ديگر از او نقل مى‏شود كه جالب است. رابعه در حدود 135 يا 136 درگذشته است و بعضى گفته‏اند وفاتش در 180 يا 185 بوده است. ه. ابوهاشم صوفى كوفى. اهل شام است. در آن منطقه متولد شده و در همان منطقه زيسته است. تاريخ وفاتش مجهول است. اين قدر معلوم است كه استاد سفيان ثورى متوفى 161 بوده است. ظاهرا اول كسى است كه به نام «صوفى‏» خوانده شده است. سفيان گفته است: اگر ابوهاشم نبود من دقايق ريا را نمى‏شناختم. و. شقيق بلخى. شاگرد ابراهيم ادهم بوده است. بنابر نقل «ريحانة الادب‏» و غيره از كتاب «كشف الغمه‏» على بن عيسى اربلى و از «نورالابصار» شبلنجى، در راه مكه با حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ملاقات داشته و از آن حضرت مقامات و كرامات نقل كرده است. در سال 153 يا 174 يا 184 درگذشته است. ز. معروف كرخى. اهل كرخ بغداد است ولى از اينكه نام پدرش «فيروز» است به نظر مى‏رسد كه ايرانى‏الاصل است.اين مرد از معاريف و مشاهير عرفا است. مى‏گويند پدر و مادرش نصرانى بودند و خودش به دست‏حضرت رضا عليه السلام مسلمان شد و از آن حضرت استفاده كرد. بسيارى از سلاسل طريقت، بر حسب ادعاى عرفا، به معروف كرخى و به وسيله او به حضرت رضا و از طريق آن حضرت به ائمه پيشين تا حضرت رسول مى‏رسد و بدين جهت اين سلسله را سلسلة‏الذهب «رشته طلائى‏» مى‏خوانند. ذهبى‏ها عموما چنين ادعائى دارند. وفات معروف در حدود سالهاى 200 تا 206 بوده است. ح. فضيل بن عياض. اين مرد اصلا اهل مرو است، ايرانى عرب نژاد است. مى‏گويند در ابتدا راهزن بود،يك شب كه براى دزدى از ديوارى بالا رفت، يك آيه قرآن كه از شب زنده‏دارى شنيد او را منقلب و تائب ساخت. كتاب «مصباح الشريعه‏» منسوب به او است و مى‏گويند آن كتاب يك سلسله درسها است كه از امام صادق عليه السلام گرفته است. محدث متبحر قرن اخير، مرحوم حاج ميرزا حسين نورى در خاتمه «مستدرك‏» به اين كتاب اظهار اعتماد كرده است. فضيل در سال 187 درگذشته است. عرفاى قرن سوم: الف. بايزيد بسطامى. (طيفور بن عيس) از اكابر عرفا و اصلا اهل بسطام است. مى‏گويند اول كسى است كه صريحا از فناء فى الله و بقاء بالله سخن گفته است. بايزيد گفته است: «از بايزيدى خارج شدم مانند مار از پوست‏». بايزيد به اصطلاح شطحياتى دارد كه موجب تكفيرش شده است. خود عرفا او را از اصحاب «سكر» مى‏نامند، يعنى در حال جذبه و بى خودى آن سخنان را مى‏گفته است. بايزيد در سال 261 درگذشته است. بعضى ادعا كرده‏اند كه سقاى خانه امام صادق عليه السلام بوده است ولى اين ادعا با تاريخ جور در نمى‏آيد، يعنى بايزيد عصر امام صادق را درك نكرده است. ب. بشر حفى. اهل بغداد است و پدرانش اهل مرو بوده‏اند. از مشاهير عرفا است. او نيز در ابتدا اهل فسق و فجور بوده و بعد توبه كرده است. علامه حلى در «منهاج الكرامه‏» داستانى نقل كرده است مبنى بر اينكه توبه او به ست‏حضرت موسى بن جعفر عليه السلام صورت گرفته است و چون در حالى تشرف به توبه پيدا كرد كه «حافى پابرهنه‏» بود به بشر حافى معروف شد. بعضى علت «حافى‏» ناميدن او را چيز ديگر گفته‏اند. بشر حافى در سال 226 يا 227 درگذشته است. ج. سرى سقطى. اهل بغداد است.نمى‏دانيم اصلا كجايى بوده است. وى از دوستان و همراهان بشر حافى بوده است. سرى سقطى اهل شفقت به خلق خدا و ايثار بوده است. ابن خلكان در «وفيات الاعيان‏» نوشته است كه سرى گفت: سى سال است كه از يك جمله «الحمدلله‏» كه بر زبانم جارى شد استغفار مى‏كنم. گفتند: چگونه؟ گفت: شبى حريقى در بازار رخ داد، بيرون آمدم ببينم كه به دكان من رسيده يا نه؟ به من گفته شد به دكان تو نرسيده است. گفتم: الحمدلله. يكمرتبه متنبه شدم كه گيرم دكان من آسيبى نديده باشد، آيا نمى‏بايست من در انديشه مسلمين باشم؟! سعدى به همين داستان (با اندك تفاوت) اشاره مى‏كند آنجا كه مى‏گويد: شبى دود خلق آتشى برفروخت شنيدم كه بغداد نيمى بسوخت يكى شكر گفت اندر آن خاك و دود كه دكان ما را گزندى نبود جهانديده‏اى گفتش آى بو الهوس تو را خود غم خويشتن بود و بس؟ پسندى كه شهرى بسوزد به نار اگر خود سرايت بود بر كنار؟ سرى شاگرد و مريد «معروف كرخى‏» و استاد و دائى جنيد بغدادى است، سخنان زيادى در توحيد و عشق الهى و غيره دارد، و هم او است كه مى‏گويد: عارف مانند آفتاب بر همه عالم مى‏تابد و مانند زمين بار نيك و بد را به دوش مى‏كشد و مانند آب مايه زندگانى همه دلها است و مانند آتش به همه پرتوافشانى مى‏كند. سرى در سال 254 يا 250 در سن نود و هشت‏سالگى درگذشته است. د. حارث محاسبى. بصرى الاصل است و از دوستان و مصاحبان جنيد بوده است. از آن جهت او را «محاسبى‏» خوانده‏اند كه به امر مراقبه و محاسبه اهتمام تام داشت. معاصر احمد بن حنبل است. احمد بن حنبل چون دشمن علم كلام بود او را به واسطه ورودش در علم كلام طرد كرد و همين سبب اعراض مردم از او شد. حارث در سال 243 درگذشته است. ه. جنيد بغدادى. اصلا اهل نهاوند است. عرفا و متصوفه او را «سيد الطائفه‏» مى‏خوانند، همچنانكه فقهاء شيعه، شيخ طوسى را «شيخ الطائفه‏» مى‏خوانند. جنيد يك عارف معتدل به شمار مى‏رود. برخى شطحيات كه از ديگران شنيده شده از او شنيده نشده اشت. او حتى لباس اهل تصوف به تن نمى‏كرد و در زى علما و فقها بود. به او گفتند: به خاطر ياران هم كه هست‏خرقه (لباس اهل تصوف) بپوش. گفت: اگر مى‏دانستم كه از لباس كارى ساخته است از آهن گداخته جامه مى‏ساختم. اما نداى حقيقت اين است كه: ليس الاعتبار بالخرقة انما الاعتبار بالخرقة انما الاعتبار بالحرقة يعنى از خرقه كارى ساخته نيست، حرقه (آتش دل)× لازم است. جنيد خواهرزاده و مريد شاگرد سرى سقطى و هم شاگرد حارث محاسبى بوده است. گويند در سال 297 در نود سالگى درگذشت. و. ذوالنون مصرى. وى اهل مصر است. در فقه شاگرد «مالك بن انس‏» فقيه معروف بوده است. جامى او را رئيس صوفيان خوانده است. هم او اول كسى است كه رمز به كار برد و مسائل عرفانى را با اصطلاحات رمزى بيان كرد كه فقط كسانى كه واردند بفهمند و ناواردها چيزى نفهمند. اين روش تدريجا معمول شد، معانى عرفانى به صورت غزل و با تعبيرات سمبوليك بيان شد. برخى معتقدند كه بسيارى از تعليمات فلسفه نو افلاطونى وسيله ذوالنون وارد عرفان و تصوف شد. (8) ذوالنون در فاصله سالهاى 240 - 250 درگذشته است. ز. سهل بن عبدالله تسترى. از اكابر عرفا و صوفيه و اصلا اهل شوشتر است. فرقه‏اى از عرفا كه اصل را بر مجاهده نفس مى‏دانند به نام او «سهليه‏» خوانده مى‏شوند. در مكه معظمه با ذوالنون مصرى ملاقات داشته است. وى در سال 283 يا 293 درگذشته است. (9) ح. حسين بن منصور حلاج. اصلا اهل بيضاء از توابع شيراز است ولى در عراق رشد و نما يافته است. حلاج از جنجالى‏ترين عرفاى دوره اسلامى است. شطحيات فراوان گفته است. به كفر و ارتداد و ادعاى خدائى متهم شد، فقها تكفيرش كردند و در زمان مقتدرعباسى به دار آويخته شد. خود عرفا او را به افشاى اسرار متهم مى‏كنند. حافظ مى‏گويد: گفت آن يار كزو گشت‏سردار بلند جرمش آن بود كه اسرار هويدا مى‏كرد. بعضى او را مردى شعبده‏باز مى‏دانند. خود عرفا او را تبرئه مى‏كنند و مى‏گويند سخنان او و بايزيد كه بوى كفر مى‏دهد در حال سكر و بى‏خودى بوده است. عرفا از او به عنوان «شهيد» ياد مى‏كنند. حلاج در سال 306 يا 309 به دار آويخته شد. (10
    منبع:أشنايي با علوم اسلامي (كلام -عرفان -حكمت عملي)



  2. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    تاريخچه مختصر

    شهيد مطهري

    عرفاى قرن چهارم
    الف. ابوبكر شبلى. شاگرد و مريد جنيد بغدادى بود و حلاج را نيز درك كرده و از مشاهير عرفا است. اصلا خراسانى است. در كتاب روضات الجنات و ساير كتب تراجم، اشعار و كلمات عارفانه زيادى از او نقل شده است. خواجه عبدالله انصارى گفته است: اول كسى كه به رمز سخن گفت ذوالنون مصرى بود، جنيد كه آمد اين علم را مرتب ساخت و بسط داد و كتابها در اين علم تاليف كرد، و چون نوبت به شبلى رسيد اين علم را به بالاى منابر برد. شبلى در بين سالهاى 334 - 344 در 87 سالگى درگذشته است. ب. ابوعلى رودبارى. نسب به انوشيروان مى‏برد و ساسانى نژاد است. مريد جنيد بوده و فقه را از ابوالعباس بن شريح و ادبيات را از ثعلب آموخت. او را جامع شريقت و طريقت و قيقت‏خوانده‏اند. در سال 322 درگذشته است. ج. ابونصر سراج طوسى صاحب كتاب معروف «اللمع‏» كه از متون اصيل و قديم و معتبر عرفان و تصوف است. در سال 378 در طوس در گذشته است. بسيارى از مشايخ طريقت، شاگرد بلاواسطه يا مع‏الواسطه او بوده‏اند. بعضى مدعى هستند كه مقبره‏اى كه در پائين خيابان مشهد به نام قبر پير پالاندوز معروف است مقبره همين ابونصر سراج است. (11) د. ابوالفضل سرخسى. اين مرد اهل خراسان و شاگرد و مريد ابونصر سراج و استاد ابوسعيد ابوالخير عارف بسيار معروف بوده است. در سال 400 هجرى درگذشته است. ه. ابو عبد الله رودبارى. اين مرد خواهرزاده ابوعلى رودبارى است و از عرفاى شام و سوريه به شمار مى‏رود. در سال 369 درگذشته است. و. ابوطالب مكى. شهرت بيشتر اين مرد به واسطه كتابى است كه در عرفان و تصوف تاليف كرده است به نام «قوة القلوب‏». اين كتاب چاپ شده و از متون اصيل و قديم عرفان و تصوف است. ابوطالب اصلا از بلاد جبل ايران است و در اثر اينكه سالها در مكه مجاور بوده به عنوان مكى معروف شده است. وى در سال 385 يا 386 درگذشته است. عرفاى قرن پنجم: الف. شيخ ابوالحسن خرقانى. يكى از معروفترين عرفا است. عرفا داستانهايى شگفت به او نسبت مى‏دهند. از جمله مدعى هستند كه بر سر قبر بايزيد بسطامى مى‏رفته و با روح او تماس مى‏گرفته و مشكلات خويش را حل مى‏كرده است. مولوى مى‏گويد: بو الحسن بعد از وفات بايزيد از پس آن سالها آمد پديد گاه و بيگه نيز رفتى بى فتور بر سر گورش نشستى با حضور تا مثال شيخ پيشش آمدى تا كه مى‏گفتى شكالش حل شدى مولوى در مثنوى زياد از او ياد كرده است و مى‏نمايد كه ارادت وافرى به او داشته است. مى‏گويند با ابوعلى سينا فيلسوف معروف و ابوسعيد ابوالخير عارف معروف ملاقات داشته است. وى در سال 425 درگذشته است. ب. ابو سعيد ابو الخير نيشابورى. از مهمترين و باحال‏ترين عرفا است. رباعيهاى نغز دارد از وى پرسيدند: تصوف چيست؟ گفت: «تصوف آن است كه آنچه در سردارى بنهى و آنچه در دست دارى بدهى و از آنچه برتو آيد بجهى‏» با ابوعلى سينا ملاقات داشته است. روزى بوعلى در مجلس وعظ ابوسعيد شركت كرد. ابوسعيد درباره ضرورت عمل و آثار طاعت و عصيت‏سخن مى‏گفت. بوعلى اين رباعى را به عنوان اينكه ما تكيه بر رحمت‏حق داريم نه برعمل خويشتن، انشاء كرد: مائيم به عفو تو تولا كرده وز طاعت و معصيت تبرا كرده آنجا كه عنايت تو باشد، باشد ناكرده چو كرده، كرده چون ناكرده ابو سعيد، فى الفور گفت: اى نيك نكرده و بديها كرده وانگه به خلاص خود تمنا كرده بر عفو مكن تكيه كه هرگز نبود ناكرده چو كرده، كرده چون ناكرده (12) اين رباعى نيز از ابو سعيد است: فردا كه زوال شش جهت‏خواهد بود قدر تو به قدر معرفت‏خواهد بود در حسن صفت كوش كه در روز جزا حشر تو به صورت صفت‏خواهد بود ابو سعيد در سال 440 هجرى درگذشته است. ج. ابوعلى دقاق نيشابورى. جامع شريعت و طريقت به شمار مى‏رود. واعظ و مفسر قرآن بود. از بس در مناجاتها مى‏گريسته او را «شيخ نوحه گر» لقب داده‏اند. در سال 405 يا 412 درگذشت است. ه. ابوالحسن على بن عثمان هجويرى غزنوى صاحب كتاب‏«كشف المحجوب‏» كه از كتب مشهور اين فرقه است و اخيرا چاپ شده است. در سال 470 درگذشته است. و. خواجه عبد الله انصارى. عرب نژاد و از اولاد ابو ايوب انصارى صحابى بزرگوار معروف است. خواجه عبد الله يكى از معروفترين و متعبدترين عرفا است. كلمات قصار و مناجاتها و همچنين رباعيات نغز و با حالى دارد، شهرتش بيشتر به واسطه همانها است. از كلمات او است: «در طفلى پستى، در جوانى مستى، در پيرى سستى، پس كى خدا پرستى؟ » و هم از كلمات او است: «بدى را بدى كردن سگسارى است، نيكى را نيك كردن خرخارى است، بدى را نيكى كردن كار خواجه عبدالله انصارى است.» اين رباعى نيز از او است: عيب است بزرگ بركشيدن خود را از جمله خلق برگزيدن خود را از مردمك ديده ببايد آموخت ديدن همه كس را و نديدن خود را خواجه عبدالله در هرات متولد و در همانجا در سال 481 درگذشته و دفن شده است و از اين جهت به «پير هرات‏» معروف است. خواجه عبدالله كتب زيادى تاليف كرده. معروفترين آنها كه از كتب درسى سير و سلوك است و از پخته‏ترين كتب عرفان است كتاب «منازل السائرين‏» است. بر اين كتاب شرحهاى زياد نوشته شده است. ز. امام ابوحامد محمد غزالى طوسى. از معروفترين علماى اسلام است. شهرتش شرق و غرب را گرفته است. جامع معقول و منقول بود. رئيس جامع نظاميه بغداد شد و عاليترين پست روحانى زمان خويش را حيازت كرد. اما احساس كرد نه آن معلومات و نه آن مناصب روحش را اشباع نمى‏كند. از مردم مخفى شد و به تهذيب و تصفيه نفس مشغول شد. ده سال در بيت المقدس دور از چشم آشنايان به خود پرداخت. در همان وقت به عرفان و تصوف گرائيد و ديگر تا آخر عمر زير بار منصب و پست نرفت. كتاب معروف «احياء علوم الدين‏» را بعد از دوره رياضت تاليف كرد و در سال 505 در طوس كه وطن اصليش بود درگذشت. عرفاى قرن ششم: الف. عين القضاة همدانى. از پرشورترين عرفا است. مريد احمد غزالى برادر كوچكتر محمد غزالى كه او نيز از عرفا است بوده است. كتب زياد تاليف كرد. اشعار آبدارى دارد كه خالى از شطحيات نيست. بالاخره تكفيرش كردند و كشتند و جسدش را سوختند و خاكسترش را بر باد دادند. در حدود سالهاى 525 - 533 كشته شد. ب. سنائى غزنوى شاعر معروف. اشعار او از عرفانى عميق برخوردار است. مولوى در مثنوى گفته‏هاى او را طرح و شرح مى‏كند. در نيمه اول قرن ششم درگذشته است. ج. احمد جامى معروف به ژنده پيل. از مشاهير عرفا و متصوفه است. قبرش در تربت جام -نزديك سرحد ايران و افغانستان - معروف است. از اشعار او در باب خوف و رجاء اين دو بيتى است: غره مشو كه مركب مردان مرد را در سنگلاخ باديه پى ها بريده‏اند نوميد هم مباش كه رندان جرعه نوش ناگه به يك ترانه به منزل رسيده‏اند و هم او رد رعايت اعتدال در امر انفاق و امساك گفته است: چون تيشه مباش و جمله بر خود متراش چون رنده ز كار خويش بى بهره مباش تعليم ز اره گير در كار معاش چيزى سوى خود مى‏كش و چيزى مى‏پاش احمد جامى در حدود سال 536 درگذشته است. د. عبد القادر گيلانى. تولدش در شمال ايران بوده و در بغداد نشو و نما يافته و در همانجا دفن شده است. بعضى او را اهل «جيل‏» بغداد دانسته‏اند نه اهل «جيلان‏» (گيلان). از شخصيتهاى جنجالى جهان اسلام است. سلسله قادريه از سلاسل صوفيه منسوب به او است. قبرش در بغداد معروف و مشهور است. او از كسانى است كه دعاوى و بلند پروازيهاى زياد از او نقل شده است. وى از سادات حسنى است. در سال 560 يا 561 درگذشته است. ه. شيخ روزبهان بقلى شيرازى كه به «شيخ شطاح‏» معروف است زيرا شطحيات زياد مى‏گفته است. اخيرا بعضى از كتب او وسيله مستشرقين چاپ و منتشر شده است. اين مرد در سال 606 درگذشته است. عرفاى قرن هفتم اين قرن عرفاى بسيار بلند قدرى پرورانده است. ما عده‏اى از آنها را به ترتيب تاريخ وفاتشان نام مى‏بريم. الف. شيخ نجم الدين كبراى خوارزمى. از مشاهير و اكابر عرفاست. بسيارى از سلاسل به او منتهى مى‏شود. وى شاگرد و مريد و داماد شيخ روزبهان بقلى شيرازى بوده است. شاگردان و دست پروردگان زيادى داشته است. از آن جمله است «بهاء الدين ولد» پدر مولانا مولوى رومى. در خوارزم مى‏زيست. زمانش مقارن است با حمله مغول. هنگامى كه مغول مى‏خواست‏حمله كند، براى نجم الدين كبرا پيام فرستادند كه شما و كسانتان مى‏توانيد از شهر خارج شويد و خود را نجات دهيد. نجم الدين پاسخ داد: من در روز راحت در كنار اين مردم بوده‏ام، امروز كه روز سختى آنها است از آنها جدا نمى‏شوم. خود مردانه سلاح پوشيد و همراه مردم جنگيد تا شهيد شد. اين حادثه در سال 616 واقع شده است. ب. شيخ فريدالدين عطار. از اكابر درجه اول عرفا است. در نثر و نظم تاليف دارد. «تذكرة الاولياء» او كه در شرح حال عرفا و متصوفه است و از اما صادق عليه السلام آغاز مى‏كند و به امام باقر عليه السلام ختم مى‏نمايد از جمله ماخذ و مدارك محسوب مى‏شود و شرق‏شناسان فراوان به آن مى‏دهند. همچنين كتاب «منطق الطير» او يك شاهكار عرفانى است. مولوى درباره او و سنائى گفته است: عطار روح بود و سنائى دو چشم او ما از پى سنائى و عطار مى‏رويم و هم او گفته است: هفت‏شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم يك كوچه‏ايم مقصود مولوى از هفت‏شهر عشق هفت وادى است كه خود عطار در «منطق الطير» شرح داده است. محمود شبسترى در گلشن راز مى‏گويد: مرا از شاعرى خود عار نايد كه در صد قرن چون عطار نايد عطار شاگرد و مريد شيخ مجدالدين بغدادى از مريدان و شاگردان شيخ نجم الدين كبرا بوده است. و همچنين صحبت قطب الدين حيدر را - كه او نيز از مشايخ اين عصر است و در تربت‏حيدريه مدفون است و انتساب آن شهر به او است - نيز درك كرده است. عطار مقارن فتنه مغول درگذشته و به قولى به دست مغولان در حدود سالهاى 626 - 628 كشته شد. ج. شيخ شهاب الدين سهروردى زنجانى صاحب كتاب معروف «عوارف المعارف‏»كه از متون خوب عرفان و تصوف است. نسب به ابوبكر مى‏رساند.گويند هر سال به زيارت مكه و مدينه مى‏رفت. با عبدالقادر گيلانى ملاقات و مصاحبت داشته است.شيخ سعدى شيرازى و كمال الدين اسماعيل اصفهانى شاعر معروف از مريدان او بوده‏اند. سعدى در مورد او مى‏گويد: مرا شيخ داناى مرشد شهاب دو اندرز فرمود بر روى آب يكى اينكه در نفس خود بين مباش دگر آنكه در جمع بدبين مباش اين سهره‏وردى غير از شهاب الدين سهره وردى فيلسوف مقتول معروف به شيخ اشراق است كه در حدود سالهاى 581 - 590 در حلب به به قتل رسيد. سهروردى عارف در حدود سال 632 درگذشته است. د. ابن الفاررض مصرى. از عرفاى طراز اول محسوب است.اشعار عربى عرفانى در نهايت اوج و كمال ظرافت دارد. ديوانش مكرر به چاپ شده و فضلا به شرحش پرداخته‏اند. يكى از كسانى كه ديوان او را شرح كرده «عبدالرحمن جامى‏» عارف قرن نهم است. اشعار عرفانى او در عربى با اشعار عرفانى حافظ در زبان فارسى قابل مقايسه است. محى الدين عربى به او گفت‏خودت شرحى بر اشعارت بنويس، او گفت كتاب «فتوحات مكيه‏» شما شرح اين اشعار است. ابن فارض از افرادى است كه احوالى غير عادى داشته، غالبا در حال جذبه بوده است و بسيارى از اشعار خود را در همان حال سروده است. ابن الفارض در سال 632 درگذشته اشت. ه. محى الدين عربى حاتمى طائى اندلسى. از اولاد حاتم طائى است. در اندلس تولد يافته اما ظاهرا بيشتر عمر خود را در مكه و سوريه گذرانده است. شاگرد شيخ ابومدين مغربى اندلسى از عرفاى قرن ششم است. سلسله طريقتش با يك واسطه به شيخ عبدالقادر گيلانى سابق الذكر مى‏رسد. محى الدين كه احيانا با نام ابن العربى نيز خوانده مى‏شود، مسلما بزرگترين عرفاى اسلام است. نه پيش از او و نه بعد از او كسى به پايه او نرسيده است. به همين جهت او را «شيخ اكبر» لقب داده‏اند. عرفان اسلامى از بدو ظهور قرن به قرم تكامل يافت. در هر قرنى - چنانكه اشاره شد - عرفاى بزرگى ظهور كردند و به عرفان تكامل بخشيدند و بر سرمايه‏اش افزودند. اين تكامل تدريجى بود ولى در قرن هفتم به دست محى الدين عربى «جهش‏» پيدا كرد و به نهايت كمال خود رسيد. محى الدين عرفان را وارد مرحله جديدى كرد كه سابقه نداشت. بخش دوم عرفان يعنى بخش علمى و نظرى و فلسفى آن وسيله محى الدين پايه گذارى شد. عرفاى بعد از او عموما ريزه خوار سفره او هستند. محى الدين علاوه بر اينكه عرفان را وارد مرحله جديدى كرد يكى از اعاجيب روزگار است. انسانى است‏شگفت و به همين دليل اظهار عقيده‏هاى متضاد درباره‏اش شده است. برخى او را ولى كامل، قطب الاقطاب مى‏خوانند و بعضى ديگر تا حد كفر تنزلش مى‏دهند. گاهى مميت الدين و گاهى ماحى الدين‏اش مى‏خوانند. صدرالمتالهين فيلسوف بزرگ و نابغه عظيم اسلامى نهايت احترام را براى او قائل است. محى الدين در ديده او از ابوعلى سينا و فارابى بسى عظيمتر است. محى الدين بيش از دويست كتاب تاليف كرده است. بسيارى از كتابهاى او و شايد همه كتابهايى كه نسخه آنها موجود است (در حدود سى كتاب) چاپ شده است. مهمترين كتابهاى او يكى «فتوحات مكيه‏» است كه كتابى است بسيار بزرگ و در حقيقت‏يك دائرة المعارف عرفانى است. ديگر كتاب فصوص الحكم است كه گرچه كوچك است ولى دقيقترين و عميقترين متن عرفانى است. شروح زياد بر آن نوشته شده است. در هر عصرى شايد دو سه نفر بيشتر پيدا نشده باشند كه قادر به فهم اين متن عميق باشند. محى الدين در سال 638 در دمشق درگذشت و همانجا دفن شد. قبرش در شام هم اكنون معروف است. و. صدرالدين محمد قونوى. اهل قونيه (تركيه و شاگرد و مريد و پسر زن محى الدين عربى. با خواجه نصيرالدين طوسى و مولوى رومى معاصر است. بين او و خواجه نصير مكاتبات رد و بدل شده و مورد احترام خواجه بوده است. ميان او و مولوى در قونيه كمال صفا و صميميت وجود داشته است. قونوى امامت جماعت مى‏كرده و مولوى به نماز او حاضر مى‏شده است. و ظاهرا-همچنانكه نقل شده - مولوى شاگرد او بوده و عرفان محى الدين را كه در گفته‏هاى مولوى منعكس است از او آموخته است. گويند روزى وارد محفل قونوى شد. قونوى از مسند خود حركت كرد و آن را به مولوى داد كه بر آن بنشيند. مولوى ننشست و گفت جواب خدا را چه بدهم كه بر جاى تو تكيه زنم؟ قونوى مسند را به دور انداخت و گفت مسندى كه تو را نشايد ما را نيز نشايد. قونوى بهترين شارح افكار و انديشه‏هاى محى الدين است. شايد اگر او نبود محى الدين قابل درك نبود. مولوى وسيله قونوى با مكتب محى الدين آشنا شد. اينكه گفته مى‏شود مولوى شاگر قونوى بوده است ظاهرا مربوط به اخذ افكار و انديشه‏هاى محى الدين است. انديشه‏هاى محى الدين در مثنوى و در ديوان شمس منعكس است. كتابهاى قونوى از كتاب درسى حوزه‏هاى فلسفى و عرفانى اسلامى در شش قرن اخير است. كتابهاى معروف قونوى عبارت است از: مفاتح الغيب، نصوص، فكوك، قونوى در سال 672 (سال فوت مولوى و خواجه نصيرالدين طوسى) و يا سال 673 درگذشته است. ز. مولانا جلال الدين محمد بلخى رومى معروف به مولوى صاحب كتاب جهانى «مثنوى‏». از بزرگترين عرفاى اسلام و از نوابغ جهان است. نسبش به ابوبكر مى‏رسد مثنوى او دريائى است از حكمت و معرفت و نكات دقيق معرفة الروحى و اجتماعى و عرفانى. در رديف شعراى طراز اول ايران است. مولوى اصلا اهل بلخ است. در كودكى همراه پدرش از بلخ خارج شد. پدرش او را با خود به زيارت بيت الله برد. با شيخ فريدالدين عطار در نيشابور ملاقات كرد. پس از مراجعت از مكه همراه پدر به قونيه رفت و آنجا رحل اقامت افكند. مولوى در ابتدا مردى بود عالم و مانند علماى ديگر همطراز خود به تدريس اشتغال داشت و محترمانه مى‏زيست تا آنكه با شمس تبريزى عارف معروف برخورد، سخت مجذوب او گرديد و ترك همه چيز كرد. ديوان غزلش به نام شمس است. در «مثنوى‏» مكرر با سوز و گداز از او ياد كرده است. مولوى در سال 672 درگذشته است. ح. فخرالدين عراقى همدانى شاعر و غزلسراى معروف. شاگر صدرالدين قونوى و مريد و دستپرورده شهاب الدين سهروردى سابق الذكر است. در سال 688 درگذشته است. عرفاى قرن هشتم الف. علاءالدوله سمنانى. نخست‏شغل ديوانى داشت، كناره گرفت و در سلك عرفا در آمد و تمام ثروت خود را در راه خدا داد. كتاب زيادى تاليف كرده است. در عرفان نظرى عقائد خاص دارد كه در كتب مهم عرفان طرح مى‏شود. در سال 736 درگذشته است. خواجوى كرمانى شاعر معروف از مريدان او بود و در وصفش گفته است: هركو به ره على عمرانى شد چون خضر به سرچشمه حيوانى شد از وسوسه عادت شيطانى وارست مانند علادوله سمنانى شد ب. عبدالرزاق كاشانى. از محققين عرفاى اين قرن است. فصوص محى الدين و منازل السايرين خواجه عبدالله را شرح كرده است. و هر دو چاپ شده و مورد مراجعه اهل تحقيق است. بنا به نقل صاحب «روضات الجنات‏» در ذيل احوال شيخ عبدالرزاق لاهيجى، شهيد ثانى از عبدالرزاق كاشانى ثناء بليغ كرده است. بين او و علاء الدوله سمنانى در مسائل نظرى عرفانى كه وسيله محى الدين طرح شده است مباحثات و مشاجراتى بوده است. وى در سال 735 درگذشته است. ج. خواجه حافظ شيرازى. حافظ، على‏رغم شهرت جهانيش تاريخ زندگيش چندان روشن نيست. قدر مسلم اين است كه مردى عالم و عارف و حافظ و مفسر قرآن كريم بوده است. خود مكرر به اين معنى اشاره كرده است: نديدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنى كه اندر سينه دارى عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ قرآن زبر بخوانى با چارده روايت زحافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد لطائف حكمى با نكات قرآنى با اينكه اينهمه در اشعار خود از پير طريقت و مرشد سخن گفته است معلوم نيست كه مرشد و مربى خود او كى بوده است. اشعار حافظ در اوج عرفانى است و كمتر كسى قادر است لطائف عرفانى او را درك كند. همه عرفائى كه بعد از او آمده‏اند اعتراف دارند كه او مقامات عاليه عرفانى را عملا طى كرده است. برخى از بزرگان بر برخى از بيتهاى حافظ شرح نوشته‏اند، مثلا محقق جلال الدين دوانى، فيلسوف معروف قرن نهم هجرى رساله‏اى در شرح اين بيت: پير ما گفت‏خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد تاليف كرده است. حافظ در سال 791 درگذشته است. (13) د. شيخ محمود شبسترى آفريننده منظومه عرفانى بسيار عالى موسوم به «گلشن راز». اين منظومه يكى از كتب عرفانى بسيار عالى به شمار مى‏آيد و نام سراينده خويش را جاويد ساخته است. شرحهاى زيادى بر آن نوشته شده است. شايد از همه بهتر شرح شيخ محمد لاهيجى است كه چاپ شده و در دسترس است. مرگ شبسترى در حدود سال 720 واقع شده است. ه. سيد حيدر آملى. يكى از محققين عرفا است. كتابى دارد به نام «جامع الاسرار» كه از كتب دقيق عرفان نظرى محى الدينى است و اخيرا به نحو شايسته‏اى چاپ شده است. كتاب ديگر او «نص النصوص‏» در شرح «فصوص‏» است. وى معاصر فخر المحققين حلى فقيه معروف است. سال وفاتش دقيقا معلوم نيست. و. عبدالكريم جيلى صاحب كتاب معروف «الانسان الكامل‏». بحث «انسان كامل‏» به شكل نظرى اولين بار وسيله محى الدين عربى طرح شد و بعد مقام مهمى در عرفان اسلامى يافت. صدرالدين قونوى شاگر و مريد محى الدين در كتاب «مفتاح الغيب‏» فصل مشبعى در اين زمينه بحث كرده است. تا آنجا كه اطلاع داريم دو نفر از عرفا كتاب مستقل به اين نام تاليف كرده‏اند. يكى از عزيزالدين نسفى از عرفاى نيمه دوم قرن هفتم، و ديگر همين عبدالكريم جيلى، و هر دو به اين نام چاپ شده است. جيلى در سال 805 در 38 سالگى درگذشته است. بر ما روشن نيست كه عبدالكريم، اهل جيل بغداد بوده يا اهل جيلان (گيلان). عرفاى قرن نهم الف. شاه نعمت الله ولى. اين مرد نسب به على عليه السلام مى‏برد و از معاريف و مشاهير عرفا و صوفيه است. سلسله نعمة اللهى در عصر حاضر از معروفترين سلسله‏هاى تصوف است. قبرش در ماهان كرمان مزار صوفيان است. گويند 95 سال عمر كرد و در سال 820 يا 827 يا 834 درگذشت. اكثر عمرش در قرن هشتم گذشته و با حافظ شيرازى ملاقات داشته است. اشعار زيادى در عرفان از او باقى است. ب. صائن الدين على تركه اصفهانى. از محققين عرفا است. در عرفان نظرى محى الدين يد طولا داشته است. كتاب «تمهيد القواعد» وى كه اكنون در دست است و چاپ شده است دليل تبحر او در عرفان است و مورد استفاده و استناد محققين بعد از وى است. ج. محمد بن حمزه فنارى رومى. از علماى كشور عثمانى است. مردى جامع بوده است و كتب زياد تاليف كرده است. شهرت او به عرفان به وسيله كتاب «مصباح الانس‏» وى است كه شرح كتاب «مفتاح الغيب‏» صدرالدين قونوى است. شرح كردن كتب محى الدين عربى و يا صدرالدين قونوى كار هركسى نيست. فنارى اين كار را كرده است و محققين عرفان كه پس از وى آمده‏اند ارزش اين شرح را تاييد كرده‏اند. اين كتاب در تهران با چاپ سنگى با حواشى مرحوم آقا ميرزا هاشم رشتى از عرفاى محقق صد ساله اخير چاپ شده است. متاسفانه به علت بدى چاپ مقدارى از حواشى مرحوم آقا ميرزا هاشم غير مقرو است. د. شمس الدين محمد لاهيجى نوربخشى شارح «گلشن راز» محمود شبسترى. معاصر مير صدرالدين دشتكى و علامه دوانى بوده و در شيراز مى‏زيسته است و مطابق آنچه قاضى نورالله در «مجالس المؤمنين‏» نوشته است صدرالدين دشتكى و علامه دوانى كه هر دو از حكماى برجسته عصر خود بودند نهايت احترام و تجليل از وى مى‏كرده‏اند. وى مريد سيد محمد نوربخش بوده و سيد محمد نوربخش شاگرد ابن فهد حلى بوده كه ذكرش در تاريخچه فقها خواهد آمد. لاهيجى در شرح گلشن راز صفحه 698 سلسله فقر خود را كه از سيد محمد نوربخش شروع و به معروف كرخى مى‏رسد و سپس به حضرت امام رضا عليه السلام و ائمه پيشين تا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منتهى مى‏شود، ذكر مى‏كند و نام اين سلسله را «سلسلة الذهب‏» مى‏نهد. شهرت بيشتر لاهيجى به واسطه همان شرح گلشن راز است كه از متون عالى عرفان به شمار مى‏رود. لاهيجى به طورى كه در مقدمه كتابش مى‏نويسد در سال 877 آغاز به تاليف كرده است. تاريخ دقيق وفاتش معلوم نيست. ظاهرا قبل از سال 900 بوده است. ه. نورالدين عبدالرحمن جامى. عرب نژاد است و نسب به محمد بن حسن شيبانى فقيه معروف قرن دوم هجرى مى‏برد. جامى شاعرى توانا بوده است. او را آخرين شاعر بزرگ عرفانى زبان فارسى مى‏دانند. در ابتدا «دشتى‏» تخلص مى‏كرده است، ولى چون در ولايت جام از توابع مشهد متولد شده و مريد احمد جامى (ژنده پيل) هم بوده است، تغيير تخلص داده و به جامى متخلص شده است. مى‏گويد: مولدم جام و رشحه قلمم جرعه جام شيخ الاسلامى است. (14) زين سبب در جريده اشعار به دو معنى تخلصم جامى است جامى در رشته‏هاى مختلف: نحو،صرف، فقه، اصول، منطق، فلسفه، عرفان تحصيلات عالى داشته و كتب زياد تاليف كرده است. از آنجمله است‏شرح فصوص الحكم محى الدين، شرح لمعات فخرالدين عراقى، شرح تائيه ابن فارض، شرح قصيده برده در مدح حضرت رسول(ص) ،شرح قصيده ميميه فرزدق در مدح حضرت على ابن الحسين(ع)، لوايح، بهارستان كه به روش گلستان سعدى است، نفحات الانس در شرح احوال عرفا. جامى مريد طريقتى بهاء الدين نقشبند مؤسس طريقه نقشبنديه است، ولى همچنانكه محمد لاهيجى با اينكه مريد طريقتى سيد محمد نوربخش بوده است، شخصيت فرهنگى تاريخيش بيش از او است جامى نيز با اينكه از اتباع بهاء الدين نقشبند شمرده مى‏شود شخصيت فرهنگى و تاريخى‏اش به درجاتى بيش از بهاءالدين نقشنبد است لهذا ما كه در اين تاريخچه مختصر نظر به جنبه فرهنگى عرفان داريم نه جنبه طريقتى آن، محمد لاهيجى و عبدالرحمن جامى را اختصاص به ذكر داديم. جامى در سال 898 در 81 سالگى درگذشته است. اين بود تاريخچه مختصر عرفان از آغاز تا پايان قرن نهم. از اين به بعد، به نظر ما عرفان شكل و وضع ديگرى پيدا مى‏كند. تا اين تاريخ شخصيتهاى علمى و فرهنگى عرفانى همه جزء سلاسل رسمى تصوفند، و اقطاب صوفيه شخصيتهاى بزرگ فرهنگى عرفان محسوب مى‏شوند و آثار بزرگ عرفانى از آنها است. از اين به بعد شكل و وضع ديگرى پيدا مى‏شود. اولا ديگر اقطاب متصوفه همه يا غالبا آن برجستگى علمى و فرهنگى كه پيشينان ندارند. شايد بشود گفت كه تصوف رسمى از اين به بعد بيشتر غرق آداب و ظواهر و احيانا بدعتهائى كه ايجاد كرده است مى‏شود. ثانيا عده‏اى كه داخل در هيچيك از سلاسل تصوف نيستند، در عرفان نظرى محى‏الدينى مختصص مى‏شوند كه در ميان متصوفه رسمى نظير آنها پيدا نمى‏شود. مثلا صدرالمتالهين شيرازى متوفا در سال 1050 و شاگردش فيض كاشانى متوفا در 1091 و شاگرد شاگردش قاضى سعيد قمى متوفا در 1103 آگاهيشان از عرفان نظرى محى الدين بيش از اقطاب زمان خودشان بوده است. با اينكه جزء هيچيك از سلاسل تصوف نبوده‏اند. اين جريان تا زمان ما دامه داشته است. مثلا مرحوم آقا محمد رضا حكيم قمشه‏اى و مرحوم آقا ميرزا هاشم رشتى از علما و حكماء صد ساله اخير،متخصص در عرفان نظريند بدون آنكه خود عملا جزء سلاسل متصوفه باشند. به طور كلى از زمان محى الدين و صدرالدين قونوى كه عرفان نظرى پايه‏گذارى شد و عرفان شكل و فلسفى به خود گرفت بذر اين جريان پاشيده شد. مثلا محمد بن حمزه فنارى سابق الذكر شايد از اين گروه باشد. ولى از قرن دهم به بعد اين وضع يعنى پديده آمدن قشرى متخصص در عرفان نظرى كه يا اصلا اهل عرفان عملى و سير و سلوك نبوده‏اند و يا اگر بوده‏اند - و غالبا كم و بيش بوده‏اند - از سلاسل صوفيه رسمى بر كنار بوده‏اند كاملا مشخص است. ثانيا از قرن دهم به بعد ما در جهان شيعه به افراد و گروههايى بر مى‏خوريم كه اهل سير و سلوك و عرفان عملى بوده‏اند و مقامات عرفانى را به بهترين وجه طى كرده‏اند بدون آنكه در يكى از از سلاسل رسمى و عرفان و تصوف وارد باشند و بلكه اعتنائى به آنها نداشته و آنها را كلا يا بعضا تخطئه مى‏كرده‏اند از خصوصيات اين گروه كه ضمنا اهل فقاهت هم بوده‏اند وفاق انطباق كامل ميان آداب و سلوك و آداب فقه است اين جريان نيز تاريخچه‏اى دارد كه فعلا مجال آن نيست

    منبع:أشنايي با علوم اسلامي (كلام -عرفان -حكمت عملي)



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود