جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: چرا عاشق میشویم؟ ###############
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۶, ۱۹:۲۳ #1
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 915
- مورد تشکر
- 1,699 پست
- حضور
- 50 دقیقه
- دریافت
- 219
- آپلود
- 14
- گالری
- 0
چرا عاشق میشویم؟ ###############
چرا عاشق میشویم؟
عوامل موثر در شکل گیری نقشه عشق (1)
به راستی اینچه نیروی اسرارآمیزی است که ما را به سمت یک نفر میکشد و از فردی دیگر- که شاید به چشم یک شاهد بیطرف به همان اندازه خواستنی باشد- دور میکند؟
شاید با زن و شوهرهایی برخورد کرده باشید که ظاهرا از هیچ نظر به هم نمیخورند، اما در عین حال زندگی بسیار خوبی دارند، و شما هم نمیتوانید بفهمید چرا ؟؟؟
من چنین زوجی را میشناسم: یک مرد قوی هیکل که در گذشته ورزشکار بوده و در حال حاضر مربی یک تیم ورزشی است، و آخر هفته با دوست هایش به ورزش می روند و فروشنده موفقی هم هست. همسر همین آقا، خانمی ریز نقش و آرام است که همه وقتش را در خانه میگذارند. او حتی برای صرف شام هم دوست ندارد از خانه بیرون برود!
نقشه عشق
در فرآیند انتخاب همسر، عوامل بسیاری دخالت دارند، اما طبق گفته جان مانی، استاد برجسته روانشناسی و طب اطفال در دانشگاه چانزهاپکینز، یکی از آشکارترین آنها چیزی است که او آن را «نقشه عشق» میخواند: یک سری پیامهای رمز شده در مغز که به ما میگوید به چه چیزی علاقهمندیم و از چه چیزی متنفر.
این نقشه است که تعیین میکند ما از کدام رنگ مو، رنگ چشم، لحن صدا، عطر و تیپ خوشمان میآید. همچنین تیپ شخصیتی که ما را جذب خود میکند با این نقشه مطابقت دارد . مثلا این که ما از شخصیت تیپ گرم و دوستانه خوشمان میآید، یا عاشق افرادی میشویم که ساکت اما قدرتمند هستند همگی بستگی به نقشه ی عشق ما دارد.
به طور خلاصه افرادی چشم ما را میگیرند و ما را به سمت خود میکشند که بیشتر به «نقشه عشق» ما بخورند. شاید برایتان جالب باشد بدانید این نقشه خیلی زودتر از آن چه که فکرش را بکنید در مغزتان شکل میگیرد؛ یعنی در همان سنین کودکی. قبل از اینکه شما 8 ساله شوید نقشه عشق در مغزتان شکلگیری را آغاز کرده است. حتما میپرسید چگونه؟
تاثیر والدین
در دوران کودکی مادرمان مرکز توجه ماست، و ما هم مرکز توجه او هستیم. بنابراین خصوصیات او تاثیر ماندگاری بر ما دارد، به طوری که بعد از آن ما همیشه جذب کسانی میشویم که دارای چهره، تیپ، اندام، خصوصیات اخلاقی و حتی شوخطبعی مادرمان هستند.
من اغلب در سخنرانیهایم از زوجهای حاضر میپرسم که چه چیزی باعث شد آنها با هم ارتباط برقرار کنند. پاسخهای مختلفی میشنوم، مثلا اینکه «همسر من مستقل و قوی است»، «من عاشق شوخ طبعی او شدم» و یا «حرف هاش مرا شیفته خود کرد». من حرفهای آنها را باور میکنم، اما این را هم میدانم که اگر از آنها میخواستم مادرشان را توصیف کنند، شباهتهای بسیاری بین همسر ایدهآل آنها و «مامان»های شان پیدا میکردم!
یک مادر بر فرزندان پسر خود تاثیر دیگری نیز دارد: او نه تنها در این مورد که چه خصوصیاتی در خانمها آنها را جذب میکند سرنخهایی به آنها میدهد، بلکه بر احساس کلی آنها نسبت به زنان نیز تاثیر میگذارد. بر این اساس اگر یک مادر، صمیمی و دوست داشتنی باشد، طبیعتا پسرانش فکر میکنند همه ی زنها همینطورند آنها احتمالا تبدیل به عاشقانی گرم و پذیرا میشوند و در امور خانه فعال خواهند بود.
برعکس، مادری که دارای شخصیتی خشک و ملالانگیز است و با این که گاهی اوقات حالت دوستانه دارد اما ناگهان رفتاری سرد و خصمانه پیدا میکند، میتواند فردی پرورش دهد که در عشق خود مردد و ناپایدار است. چرا که مادرش او را از عشق ترسانده است. چنین مردی از تعهد هراس دارد و ممکن است به همین دلیل رابطه عاشقانهاش را به هم بزند و از معشوق خود فاصله بگیرد.
در حالی که مادر تا حد زیادی تعیین میکند که چه چیزهایی در یک همسر ما را جذب میکند، شخصیت پدر نیز- به عنوان اولین مرد زندگیمان- بر نحوه ی ارتباط ما با جنس مخالف اثرگذار است. پدرها تاثیر شگرفی بر شخصیت فرزندان و شانس آنها برای داشتن یک ازدواج موفق خواهند داشت. آنها نیز مثل مادرها میتوانند بر احساس کلی دخترانشان نسبت به مردان تاثیرگذار باشند. اگر پدر در ستایش دخترش دست و دلبازی کند و به او نشان دهد که فردی ارزشمند است، دختر نیز در ارتباط با همسرش در مورد خود احساس بسیار خوبی خواهد داشت.
اما اگر پدر خشن و ایرادگیر باشد و شخصیتی خشک و بیروح داشته باشد معمولا دخترش احساس میکند دوست داشتنی یا جذاب نیست. البته این تاثیر فقط منحصر به پدر و مادر نیست. مثلا در مورد کودکان بیسرپرست، مربیان یا اولین کسانی که مورد عشق و توجه آنها قرار میگیرند میتوانند تاثیر مشابهی داشته باشند.
در مقاله ی بعد به بررسی شرایط اجتماعی و فرهنگی در شکل گیری "نقشه عشق " خواهیم پرداخت .
ادامه دارد ...
نویسنده : دکتر جویس برادرز- با تغییر و تلخیص
-
-
۱۳۸۷/۰۴/۰۶, ۲۳:۰۱ #2
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 915
- مورد تشکر
- 1,699 پست
- حضور
- 50 دقیقه
- دریافت
- 219
- آپلود
- 14
- گالری
- 0
عوامل موثر در شکل گیری نقشه عشق (2)
در مقاله ی قبل به بررسی نقش مادر به عنوان" اولین عشق" و همینطور نقش پدر به عنوان" اولین مرد زندگی" در شکل گیری نقشه ی عشق توضیح دادیم . حال بررسی دیگر شرایط :
علاوه بر ثاثیر والدین و نقشه ی عشق، دلیل دیگری برای توجیه انتخاب ما وجود دارد. بیشتر ما در میان افرادی بزرگ میشویم که شرایط اجتماعی و فرهنگی مشابهی با ما دارند.
ما با افراد در یک محله پرسه میزنیم. دوستانمان دارای زمینه ی تحصیلی و اهداف شغلی شبیه به ما هستند. قضیه این است که ما با چنین افرادی بسیار راحتتریم و در میان آنها بیشتر احساس امنیت میکنیم. به عبارتی بودن با آنها را ترجیح میدهیم. بنابراین تعجبی ندارد که به کسانی تمایل پیدا کنیم و با آنها پیوند بخوریم که خود و خانوادهشان شباهت زیادی با ما دارند.
اما آیا این واقعیت دارد که قطبهای مخالف همدیگر را جذب میکنند؟ هم بله و هم نه!
یک استاد جامعهشناسی در تحقیق خود بیان میکند که انتخاب شریک زندگی معمولا بر اساس برخی شباهتهای اجتماعی صورت میگیرد. ما از بسیاری جهات یک تصویر آیینه از خودمان میخواهیم. مثلا افراد زیبا و جذاب معمولا به سمت کسانی میروند که به همان اندازه جذابیت داشته باشند. اما او بر این نکته تاکید میکند که ما به دنبال کسانی میگردیم که دارای نیازهای مکمل ما باشند. در واقع ما با این کار در پی برطرف کردن کمبودها و رسیدن به رضایت بیشتر در زندگی هستیم. یک فرد پر حرف ، جذب کسی میشود که به گوش کردن علاقهمند است، و یا یک شخصیت تهاجمی و پرخاشگر ، ممکن است به دنبال همسری منفعل و پذیرا باشد.
با همه ی اینها، موارد استثنایی وجود دارد که افراد با زمینه ی اجتماعی متفاوت با هم ازدواج کرده و کاملا هم خوشبخت بودهاند. من مردی را میشناسم که از یک خانواده سنتی ایرلندی بود و در شیکاگو زندگی میکرد. او عاشق زنی کاملا متفاوت با خود شد. وقتی آنها ازدواج کردند، دوستان و اقوامشان مطمئن بودند که این ازدواج به زودی به شکست میانجامد.
اکنون بعد از 25 سال، ازدواج آنها هنوز پا برجاست. بعدها معلوم شد که آن زن شبیه مادر ناتنیاش بود: مهربان و دلسوز. از آن دست افرادی که آستینها را بالا میزنند و داوطلب کار یا کمک به مردم نیازمند میشوند. این همان چیزی بود که شوهرش عاشق آن شد، و همین باعث شد رنگ پوست و مذهب و هر عامل اجتماعی دیگری برایش رنگ ببازد.
چنین زوجهای عجیب و غریبی واقعا وجود دارند که به ندرت میتوانستند خوشبختتر از این زندگی کنند. البته انواع دیگری از آنها هم وجود دارد. مثلا ممکن است شخصی بینهایت زیبا را بشناسید که با کسی ازدواج کرده که اصلا زیبایی ظاهری خاصی ندارد. این نوعی موازنه است که برخی آن را «نظریه توازن» مینامند:
وقتی مردان و زنان دارای یک امتیاز خاص هستند، مثل هوش بالا، زیبایی غیرمعمول، شخصیتی که دیگران را شیفته خود میکند، و یا پول هنگفتی که باز هم همان کار را میکند. بعضی از آنها تصمیم میگیرند امتیازات خود را با نقاط قوت طرف مقابل معامله کنند. کسی که زیبایی خیرهکنندهای دارد ممکن است این امتیاز را با قدرت و امنیتی که پولدارهای گردن کلفت به همراه دارند مبادله کند. یا فردی که استعداد و مهارت زیادی ندارد اما از یک خانواده اصیل است، شاید اصالت خود را با تواناییها و استعدادهای همسری فقیر معاوضه کند.
نویسنده : دکتر جویس برادرز- با تغییر و تلخیص
-
-
۱۳۸۷/۰۹/۰۷, ۱۷:۵۶ #3
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 915
- مورد تشکر
- 1,699 پست
- حضور
- 50 دقیقه
- دریافت
- 219
- آپلود
- 14
- گالری
- 0
آیا عشق فریب است؟
ملت عشق از همه دینها جداست عاشقان را مذهب و ملت خداست
«مثنوی، دفتر اول»
عشق انواع گوناگونی دارد:
عشق والدین، عشق فرزندی، عشق اتکایی، عشق خودشیفته، عشق احساساتی، عشق به خود، عشق به خدا، عشق برای گروه، عشق به مکتب و یا مملکت.
یکی از محققان میگوید: عشق یک مفهوم تک بعدی نیست و با توجه به کیفیت روابط میتوان گونههای مختلفی را برای آن قایل شد.
طبقهبندی عشق:
1- عشق به خدا: یا عشق دینی که در آن خدا به منزله برترین ارزش و مطلوبترین خیر است.
2- عشقهای واقعی: نخستین شرط خوشبختی در عشق این است که از آغاز بین شرکای عشق هماهنگی جسمی و روحی وجود داشته باشد. هنگامی که این هماهنگی وجود نداشته باشد حتمی است که عشق بیشتر از خوشبختی، موجب بدبختی ما خواهد شد.
3- عشقهای کاذب: گاهی مواقع حس حقارت و خودبینی و خودخواهی افراد حتی به طور ناخودآگاه در قالب عشق و عواطف تجلی میکند و تنها این عشقهای کاذباند که درونشان پر از کینه و خودخواهی است.
4- عشق افسانهای: حالتی است که «پاول هاک» آن را به درستی به عنوان یک تشخیص روانپزشکی در نظر میگیرد. حالتی که فرد در آن به ترویج روشهایی از عشقورزی روی میآورد که هدف آن تسخیر معشوق است.
5- عشق احساساتی: اساس این نوع عشق در این حقیقت نهفته است که عشق فقط در خیال وجود دارد، نه در عالم واقع که مشهود و محسوس است. رایجترین نوع این عشق را در کسانی میتوان دید که از مصرفکنندگان فیلمهای سینمایی، دوستداران داستانهای عاشقانه مجلات و آوازهای عاشقانه هستند و به واسطه ی آنها، لذت میبرند.
در زندگی جوامع امروزی که یکی از باز ماندن در خمیردندان مینالد، دیگری از افتادن موهای ریش دیگری در دستشویی شکوه میکند، حفظ عشق چقدر دشوار و حتی گاهی غیرممکن است!!!
در زندگی روزمره، در عادات فردی و در سلیقههای شخصی این نوع طرز برخوردها میتواند برای طرفین تنش و حتی کشمکش به ارمغان بیاورد و نه عشق رمانتیک.
برخی مولفان باور ندارند که عشق بتواند با گذشت زمان دوام داشته باشد، چون در زندگی، لحظههایی پیش میآید که بین معشوق خیالی و معشوق واقعی جدایی میافتد و عاشق به تدریج از معشوق ناراضی میشود. این حالت الزاما به تغییر شکل معشوق مربوط نمیشود، بلکه احتمال زیاد دارد که از درک بهتر واقعیت معشوق نشات بگیرد.
با تمام این تعاریف و توصیفها آیا میتوان از عشق صحبت کرد و یا آن را مورد بررسی قرار داد؟؟؟
مولوی معتقد است که نمیتوان به این مقوله دست یافت و اسرار آن را آشکار کرد.
در نگنجد عشق در گفت و شنود عشق دریاییست، قعرش ناپدید
قطرههای بحر را نتوان شمرد هفت دریا پیش آن بحریست خرد
«مثنوی، دفتر پنجم»
بنابراین عقل در مقام شرح عشق، عاجز است. اگر چه تفسیرهای عقل میتواند تا اندازهای روشنگر باشد ولی عشق بیزبان، شفافتر و گویاتر است.
گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بیزبان و روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
چون سخن در وصف این حالت رسید هم قلم بشکست، هم کاغذ درید
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
«مثنوی، دفتر اول»
اگر انسان عشق را داشته باشد ، میتواند آن را ببخشد و اگر آن را نداشته باشد، چیز دیگری برای بخشیدن ندارد.
انسان عاشق همواره در لحظه حال زندگی میکند و زیبایی در زمان زیستن را دوست دارد. عاشق بودن تنها یک احساس شدید نیست ، بلکه تصمیم است، قضاوت است، قول است. اگر عشق فقط یک احساس بود، دیگر پایداری این قول که همدیگر را تا ابد دوست خواهیم داشت مفهوم پیدا نمیکرد.
منابع:
1- وندر زندن، جیمز دبلیو. روانشناسی رشد.
2- لطفی، حمید. روانشناسی اجتماعی- (روانشناسی همرنگی با جماعت)
3- فروم، اریک. هنر عشق ورزیدن. ترجمه: سلطانی، پوری.
4- آلندی، رنه. عشق ترجمه: ستاری، جلال.
5- مولوی مثنوی معنوی. تصحیح: رمضانی، محمد.
نویسنده :عادل مخبری- روانشناس بالینی
-
-
۱۳۸۷/۰۹/۱۱, ۲۱:۲۸ #4
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 915
- مورد تشکر
- 1,699 پست
- حضور
- 50 دقیقه
- دریافت
- 219
- آپلود
- 14
- گالری
- 0
جایگاه عشق در ازدواج
یكى از مسائلى كه همیشه مطرح است ، جایگاه عشق در ازدواج است. به راستى عشق چیست؟ آیا عشق، گناه است؟ آیا ازدواج بدون عشق ، مىتواند معنایى داشته باشد؟ عشق باید قبل از ازدواج به وجود آید و یا بعد از آن؟ آیا هر عشقى ضرورتاً باید منجر به ازدواج شود؟ آیا عشق لزوما باید انسان را به طرف انسانى دیگر سوق دهد؟ عشق به چه عواملى بستگى دارد و چگونه به وجود مىآید؟ عشق چگونه استمرار مىیابد و چگونه خاتمه مىیابد و یا چگونه رشد پیدا كرده، به تعالى مىرسد؟
عشق، عالىترین تجلى روح انسان
به راستى عشق چیست؟ عشق را مىتوان جاذبه و كشش قلبى انسان به سوى كمال و جمال دانست. زیبایى ، یكى از كمالات است و زیباى مطلق ، خداست. عشق را جز با عشق نمىتوان شناخت. عشق را جز عاشق نمىتواند درك كند؛اما براى نزدیك شدن موضوع به ذهن ، مىتوانیم از مثالهاى موجود در مراتب پایینتر موجودات زنده استفاده نماییم.
جذبه ی پروانه به سوى شمع، كشش شاخ و برگ درختان به سوى نور، كشش ریشهها به سمت خاك ، گرایش انسانى كه در تاریكى قرار مىگیرد ، به سوى هر نقطه ی نورانى ، كشش برخى حیوانات به طرف جریانها و میدانهاى مغناطیسى و نظایر آن، مىتوانند نمونههایى از این قبیل باشند.
عشق در مرتبهاى بسیار عالىتر و به عنوان عالىترین تجلى عالم هستى ، قلب انسان را به سوى كمال و زیبایى مطلق سوق مىدهد. انسان را خدا به گونهاى آفریده است كه وقتى به سوى نور وجود مطلق متمایل مىشود ، با تمام وجود به سمت آن كشیده مىشود. به این ترتیب، عشق كشش قلب انسان به سوى خداوند است.
حب یا عشق، ماهیتى انسانى دارد و هدف اصلى آن نیز خداست؛ ولى این كه چرا عشق كه اصالتاً مىباید متوجه خدا باشد، به انسانها تعلق پیدا مىكند، سوالى است كه مىتوان به این طریق به آن پاسخ داد.
عشق در مراتب پایینتر انسانى به سمت نشانههایى از جمال و كمال الهى كه در انسانها به ودیعه گذاشته شده است، متوجه مىشود. انسانى كه هنوز نمىتواند دركى از جمال و كمال مطلق داشته باشد ، لاجرم به سوى جمالهاى عینى و قابل رؤیت كشیده مىشود و به سوى كمالات و عواطف انسانى كه نشانههایى از رأفت الهى در وجود انسان هستند، سوق پیدا مىكند. به عبارت دیگر، عشق یك انسان به انسان دیگر، اگر خالى از هواها و امیال باشد، نشانهاى از عشق به كمال مطلق است.
عشق یا هواى نفس
با توضیحى كه دادیم ، عشق را مىباید عامل تكاملبخش انسان بدانیم. بنابراین ، باید آن را از ارضاى نیازهاى معمولى و مشترك حیوانى متمایز نماییم. اگر ما براى رفع نیازهاى خود به چیزى یا به انسانى نیازمند باشیم ، این نیاز میان ما و آن شىء یا انسان، نوعى وابستگى ایجاد مىكند؛ ولى این وابستگى را نباید با كشش عاشقانه یكى بدانیم و این را باید از نوع هواى نفس بدانیم؛ حال آن كه عشق از جمله صفات برتر و متعالى انسانى است. هدف هواى نفس، ارضاى خویشتن است؛ ولى هدف عشق، بقا و حضور معشوق است؛ حتى اگر به فناى عاشق بینجامد. بنابراین، ملاك مشخص براى تمیز بین عشق و كشش امیال، در همین است كه عاشق درصدد رضایت معشوق است و نه رضایت خویش. عاشق وقتى با معشوق كامل مواجه مىشود، مىخواهد همه چیز و حتى خود را از دست بدهد و عبارت معروف حافظ كه مىگوید:
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودى، حافظ از میان برخیز
اشاره به این دارد كه مىباید فردیت فرد و خود بودن او نیز زایل شود تا معشوق نزد وى تجلى كامل بیابد. با این توصیف، باید عشق یك انسان به انسان دیگر را از تمایلات و كششهاى مبتنى بر نیازهاى وى ، منفك و مجزا كرد. به این ترتیب است كه اگر فردى نشانهاى از عشق را در دل خویش نسبت به فردى دیگر دارد ، مىباید در درجه ی اول به معشوق خود بیندیشد و نه به خویشتن خویش. اگر براى ارضاى تمایل خود ، معشوق را به صورتهاى مختلف قربانى مىكند و از آن جمله دست به عملى مىزند كه آبروى وى را خدشه دار مىسازد ، باید مطمئن باشد كه این عشق نیست؛ بلكه یك كشش از نوع حیوانى است.
عشق مكمل ازدواج است
با این بحث، به موضوع جایگاه عشق در ازدواج وارد مىشویم. سؤال این است كه اگر كسى فردى از جنس مخالف را دوست بدارد و به راستى عاشق او باشد ، آیا این امر مىتواند تنها عامل تعیین كننده ی ازدواج آن دو به شمار آید؟ باید در پاسخ بگوییم: نه؛ زیرا ازدواج در حقیقت نوعى مشاركت اجتماعى است كه در آن، دو انسان مىباید از جهات گوناگون با یكدیگر تناسب عملى داشته باشند كه از آن جمله ، تناسب اعتقادى ، اجتماعى ، عقلانى ، تحصیلى و... است. انسان در ازدواج ، تمامى نیازهاى سطوح مختلف خود را از ابتدایىترین نیازهاى حیوانى تا عالىترین نیازهاى انسانى به مشاركت مىگذارد. براى تشكیل یك خانواده ، مىباید تناسب بین دو انسان براى برآوردن تمامى نیازها در حد بالایى وجود داشته باشد. بنابراین، براى ازدواج مىباید ما به انسانى بیندیشیم كه بتواند قسمت اعظم نیازهاى مختلف ما را مرتفع كند.
عشق مىتواند مكمل ازدواجى صحیح باشد و نه تنها عامل تعیین كننده ی آن.
باید اذعان كنیم كه با وجود اهمیت و تعالى عشق در زندگى ، نیازهاى واقعى انسان نیز حقیقتى انكارناپذیرند. انسان عاشق نمىتواند به عشق اكتفا كند و از نیازهاى خود از این طریق چشم بپوشد. عشق، بقا و حضور معشوق است؛ حتى اگر به فناى عاشق بینجامد. بنابراین، ملاك مشخص براى تمیز بین عشق و كشش امیال، در همین است كه عاشق درصدد رضایت معشوق است و نه رضایت خویش. عاشق وقتى با معشوق كامل مواجه مىشود ، مىخواهد همه چیز و حتى خود را از دست بدهد. از این رو، بهتر است كه براى ازدواج انسانى را انتخاب كنیم كه در برآوردن نیازهاى مختلف، ما را یار، همراه و همسر باشد؛ نه این كه تنها به دلیل عشق، انسانى را برگزینیم كه از جهات مختلف با ما تباین داشته باشد. بد نیست در این جا اشاره به سرنوشت دختران و پسران بسیارى داشته باشیم كه تنها به انگیزه ی علاقهمندى دست به ازدواج زده و از آن پشیمان شدهاند. ازدواجى كه بدون توجه به نیازهاى گوناگون انسان، حتى نیازهاى مربوط به خور و خواب و امیال جنسى صورت پذیرد و تنها بخواهد عشق را تأمین نماید، بسیار زود شكست خواهد خورد.
عشق در قلب سالم جوانه مىزند و در آن رشد مىكند
با این عبارت، وارد این موضوع مىشویم كه عشق قبل از ازدواج، اساسىتر و با دوامتر است یا عشق بعد از ازدواج؟ باید به این نكته توجه كنیم كه عشق در بستر قلب سالم ، حقیقتجو و به دور از تعصبات و هواهاى نفسانى ، جوانه مىزند و رشد پیدا مىكند. در صورتى كه ما انسانها در تلطیف و تطهیر روح خود بكوشیم و هر روز خویش را برتر و والاتر از روز قبل قرار دهیم و غل و غش را از درون خود برانیم ، قلب را بستر جوانه زدن عشق و رشد روزافزون آن ساختهایم. بدین ترتیب ، پس از آن كه انسان مناسبى را براى ازدواج برگزیدیم و با او در یك مشاركت انسانى وارد شدیم ، باید منتظر آن باشیم كه عشقى پاك میان ما زاده شود و به كمال برسد و در سایه ی لطف و مرحمت الهى به معشوق حقیقى متصل گردد. چنین عشقى ، در زندگى روشنایى مىآفریند و هر قدر زن و شوهر به پختگى و كمال نزدیكتر مىشوند ، پاكى و خلوص این علاقهمندى را بیش از پیش در قلب خود احساس مىكنند.
بنابراین، بیاییم براى این كه عشق را زنده نگه داریم، پاسدار حریم آن باشیم و آن را به عنوان گل سرسبد نعمتهاى الهى بهانسانها هدیه دهیم؛ در كمال و صلاح درونى خویش بكوشیم و از این طریق، دنیا را تبدیل به گلستان عشق كنیم.
منبع : پرسمان – با تغییر و تلخیص
-
تشکرها 3
-
۱۳۸۷/۰۹/۱۳, ۱۹:۰۹ #5
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 915
- مورد تشکر
- 1,699 پست
- حضور
- 50 دقیقه
- دریافت
- 219
- آپلود
- 14
- گالری
- 0
روز عشق ، روز دوست داشتن !!
ولنتاین را خیلی ها مى شناسند :
"در سده سوم میلادی در روم باستان ، فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس باورهای شگفتی داشته است از آن میان اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند.کلودیوس به قدری سنگدل وفرمانش به اندازه ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت.ولی کشیشی به نام والنتیوس(ولنتاین)،مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد.کلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود و دستور می دهد که والنتاین را به زندان بیندازند و به جرم جاری کردن عقد عشاق،با قلبی عاشق اعدام می شود...بنابراین او را به نام فدایی وشهید راه عشق می دانند و از آن زمان نهاد و سمبلی می شود برای عشق !!! "
ولنتاین را خیلی ها مى شناسند. از برخی روزنامه ها، مجلات و سایت هاى اینترنتى . از پشت ویترین ها به شكل هدایا و كارت پستال هاى منسوب به ولنتاین و جمله «ولنتاین مبارك » . شاید هم از ترافیک سنگین و شلوغی رستوران ها و پارک ها .
براى باور این گفته، كافى است وارد اینترنت شوید و كلمه «ولنتاین» یا «ولنتین» را براى جست وجو وارد كنید، آنگاه به طور حیرت آورى با لیست بى انتهایى از وبلاگهاى جوانان ایرانى مواجه خواهید شد كه مطالبى در خصوص این روز همراه با تبریكات متعدد و متنوع آورده شده است!
اما شاید كمتر ایرانى از وجود روز عشق در ایران باستان و برگزارى جشنى براى بزرگداشت این موهبت، آن هم نه با قدمت
سه قرن پیش از میلاد ، بلكه ازبیست قرن قبل از میلاد حضرت مسیح ! اطلاع داشته باشد :
" فلسفه بزرگداشتن این روز به نام "روز عشق" بدین گونه بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و افزون بر اینکه ماه ها نام داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. برای نمونه روز نخست "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که ویژه خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ فرنام (لقب) ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. از این روی در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است که در همان روز که نامش با نام ماه همزمان می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. برای نمونه شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت که در ماه مهر، "مهرگان" نام می گرفت .
طبق سالنامه زرتشتى، روز اسفند از ماه اسفند یعنى پنجمین روز از این ماه (5 اسفند) و بنا بر تقویم امروزى (هجری خورشیدی)
29 بهمن ماه روز سپاسدارى از جایگاه زنان ومادران است.براساس سنت باستانى، مردان و فرزندان در روز سپنته آرمئى تى كه مظهر ایمان، مهر ،عشق ، محبت و حامى زنان نیك است، به همسران و مادران خود هدایایى تقدیم مى كنند و برگزارى مراسم جشن و سرور در این روز ضرورى است.به این ترتیب از محبت و مهربانى زنان سپاسگزارى مى شود.
در این روز ویژه انجام كارهاى خانه به عهده مردان است و زنان با پوشیدن لباس هاى نو، مورد تكریم قرار مى گیرند. در مراسم جشن اسفندگان در آیین ایرانی همچنین زنان پاكدامن و پرهیزگار كه به تربیت فرزندان نیك پرداخته اند و این فرزندان به عنوان شخصى نیك شناخته شده اند، تشویق مى شوند .
سپندار مذگان ، جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها فرمانبرداری می کردند. "
بسیاری معتقدند " اگرچه این رسم برگرفته از یك سنت اروپایى، آمریكایى است، اما در كشور ما به دلیل اینكه روزهاى شاد بسیار كم دارد، جوانان روز ولنتاین را جشن مى گیرند " و به دنبال این نیاز، برگزارى ولنتاین و بزرگداشت مهر و محبت را ابتكار خود جوانان مى دانند.
با توجه به این گونه مباحث، که گاه از غریبه و آشنا می شنویم ، گوئی نیاز به شادى و عدم توجه به این نیاز در جامعه ، محورى ترین دلیل براى رواج جشنى بیگانه در كشورى است كه فرهنگ آن ریشه در جشن و شادى و مهرورزى دارد.
كشورى كه به قول ابوریحان بیرونى در كتاب آثارالباقیه، " شمردن شمار جشن هاى آن همانند شمار كردن آب گذرهاى یك سیلاب غیرممكن است " ..
ایرانیان تنها مردمی بودند که در تمام افسانه ها، اساطیر و داستانهای ملموس و غیرملموس دور یا نزدیک، شادمان ترین مردم شناخته شده اند. ایرانیان قدیم برای تولد هرماه و روز و هفته خود جشنی داشتند که همه به یکدیگر مهر می ورزیدند. شاید به همین دلیل ایران کشور آیین مهرورزی نام گرفته است.
داشتن سرمایه ای آن چنین و تقلیدی اینچنین عجیب است و درد آور !!!
محمدعلى الستى در این باره مى گوید: «به دلیل اینكه ما نتوانسته ایم عناصر فرهنگى خود را براى جوانان به روز و جذاب كنیم، جوانان به این فرهنگها روى آورده اند.» وى تصریح مى كند: «ترویج الگوهاى بیگانه با ضرورتهاى كشور ما سازگار نیست ولى در صورتى كه فرهنگى جذابیت داشته و قابلیت گسترش در كشورهاى دیگر را داشته باشد، رواج مى یابند؛ در غیراین صورت در كشور خود نیز به دست فراموشى سپرده مى شوند». این جامعه شناس تأكید مى كند:«اگر فرهنگى با روحیات نسل جوان سازگار باشد ، مورد اقبال قرار خواهد گرفت » .
بیائید این بار هم که شده بگذریم از بى خیال، دست روى دست گذاشتن و غصه خوردن . بشکنیم كاسه های چه كنم ! چه كنم! را ؛ که هر کس ، اگر به قدر بازشدن دست هایش تلاش کند ، میتواند راهی یابد ، برای زنده نگه داشتن خود، و کشتن هر آنچه بیگانه است با فرهنگ و آداب و رسوم مان . " لایکلف الله نفسا الا وسعها " : هرکس اگر به قدر توانائی خودش برای بازیابی هویت تلاش کند ، بی شک جامعه ی اسلامی - ایرانی مان بهتر از اینها خواهد بود.
در اینجا به چندین حدیث از بزرگان دین در رابطه با ابراز محبت و عشق اشاره می کنیم :
- قال الصادق(ع) :
اذا احببت رجلا فأخبره.
هرگاه کسی را دوست داشتی به او بگو.
(بحارالانوار، ج 74، ص 181)
- قال رسول الله(ص)
قول الرجل للمرأة، انی احبک لایذهب من قلبها ابداً.
این سخن مرد به زن که : دوستت دارم هرگز از دل زن بیرون نرود.
(الکافی، ج 5، ص 569)
- قال رسولالله صلیالله علیه وآله وسلم:
افضل الناس منّة من بدأ بالمودّة.
شایستهترین کس به منّتگذاری کسی است که در دوستی و محبت نسبت به طرف خود پیشی گیرد
(میزان الحکمة ج2، ص 938.)
- قال الصادق(ع) :
العبد کلما ازداد للنساء حبا ازداد فی الایمان فضلاً.
هر چه محبت همسر در قلب بنده زیادتر شود، فضیلت ایمانش زیادتر گردد.
(خصال، ج1، ص 55)
و این است آنچه در چنته ی ماست :احادیثی چون آب ، روان و شاداب و تاریخی چون کوه ، سربلند و محکم..... و چه تکیه گاهی محکمتر از این و چه عشقی زیباتر از آن ؟؟
به قول قدیمى ها كه پیامشان ، همواره نشر امید و تكاپو است :ماهى را هروقت از آب بگیریم تازه است ! پس بهتر است هرچه زودتر براى گرفتن ماهى دست به كار شویم و جلوى ضرر را زودتر بگیریم كه هر زمان باشد ، منفعت است » .
29 بهمن ،
روز سپندار مذگان ، روز عشق ، روز دوست داشتن ، روز مهرورزی ، روز سپاس ، برای تمام ایرانیان گرامی باد !!
حاجی سعید- دبیر بخش "خانواده و زندگی "موسسه تبیان
-
-
۱۳۹۵/۰۷/۱۰, ۲۰:۳۷ #6
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
وقتی از عشق می گفتم تجسم میکرد در ذهن خسته اش ..
دروغ و خودخواهی را،
شکست و جدایی را
شاید ذره ایی صداقت و وفا
و دیگر هیچ !!
وقتی از عشق می گفتم در نگاه پر معنایش زلالی اشکهای بی طاقتی آزارم میداد
گویی او از عشق و عاشقی نفرتی عمیق دارد !!
وقتی از عشق می گفتم به نقطه ایی مبهم خیره میماند!
نمیدانم شاید
به عشقش
به گذر ثانیه های عمرش
به صداقت و وفای به عهدش
وشاید به جدایی از یارش فکر میکرد !!
صورتش در عین زیبایی غمی آشکار داشت که هر بار نگاهش میکردم دلم می لرزید !
نمیدانم عشق با این همه زیبایی چگونه برای او زشتی مطلق بود !!
نمیدانم عشق کدام رویش را نشان او داده بود که اینگونه بیزار بود از دقایق عاشقی اش
از دریچه نفرت به عشق نگاه میکرد و این برایم معمایی حل نشده بود !!
می گفت:
وقتی در اوج دوست داشتن ، در اوج خواستن ناگهان تنها میشوی …
وقتی تمام وجودت پر میشود از بودنش، از حضور نابش و ناگهان دقیقه ها باز میمانند از گذر
لحظه های عبورش …
وقتی با تمام وجود تکیه میکنی بر عاشقی عشقت و ناگهان عشقت بی رمق می شود از تکیه گاه بودن…
وقتی در نگاهش عاشقی اش را می بینی و یکباره عشق را در میان حجمه نگاهش گم میکنی…
وقتی آغوش گرمش مامنی است برای دلتنگیهایت و ناگهان در میان هجوم نگاه های هرزه آغوشش را گم میکنی …
وقتی لمس دستانش همه دلخوشیت است و یکباره دستانت را خالی از دلخوشی میبینی…
وقتی روزهای دیدارش فاصله میگیرد از بی تابی دل عاشقت …
آنجاست که
” به بیرحمی عشق ایمان می آوری”
به او گفتم:
عشق موهبتی است الهی !!
این ماییم که با اشتباهاتمان روشنایی و نورش را میگیریم و ظلمت و تاریکی به آن هدیه میکنیم !!
آری عشق زیباست اگر زیبا دیده شود و پاک بماند …
-
۱۳۹۵/۰۷/۱۰, ۲۰:۳۸ #7
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
ميدانيم كه ؛استاد شهرام ناظري ، با حضرت مولانا و اشعارش انس و الفتي ديرينه دارد و بيشتر آثارش را با الهام از اشعار مولوي مي سازد و ميخواند و نيز پايه گذار اجراي اشعار عرفاني و حماسي و بطور كلي موسيقي عرفاني بنا شده بر آنهاست...تصميم گرفتم در اين مجال دربارهي عشق در آئين مولانا بنويسم....كه خود نيز سالهاست كه عاشقم....
اين نوشتار ، تأملي است در خصوص ‹‹ عشق›› از ديدگاه بزرگترين عارف زبان پارسي و يكي از برجستهترين انديشمندان جهان يعني جلال الدين محمد بلخي (حضرت مولانا) برگرفته از كتاب فرزانگي و شيدايي به قلم محمدرضا نصر اصفهاني.
عشق و شيدايي آئين مولاناست و او به هيچ آئيني تا بدين غايت پاي بند نيست ، بنا بر گفتهي او عشق همه چيزش را تاراج كرده است و خود باقي مانده. لذا هركس كه اندك آشنايي با اين بزرگ داشته باشد با شنيدن نام او شور و شيدايي او را تداعي خواهد كرد. عشق صفتي الهي است كه چون ظرفيت بندهاي با شكستن مرزهاي مادي و خودي فراخي پذيرش آن را پيدا كند از آن بهره مند شود و همهي وجودش را باژگونه سازد چنانكه گويي تولدي دوباره يافته است ، تولدي از مادر عشق كه از او تغذيه كند و پرورش يابد .
عارف رومي برآنست كه عشق ، وصفي الهي است و هيچ انساني نمي تواند حقيقت آن را دريابد ، تنها با عاشق شدن مي توان طعم آن را دريافت ولي هرگز توصيف پذير نيست، به ويژه از آن جهت كه عشق(و نيز معشوق) گاهي پيدا و گاهي پنهان است.
مثال عشق ، پيدايي و پنهاني
نديدم همچو تو پيدا نهاني
با وجود اين از ميان اوصافي كه پير بلخ براي عشق بر ميشمرد مي توان گفت: عشق آتشي است كه شاهد ازلي چونان موهبتي بر جان مشتاقان فرو ميريزد و بدان روزني براي گريختن از زندان جهان ايجاد ميكند و ايشان را بال پرواز ميشود تا از قفس هستي به آسمان فنا پركشند و صفت بقا يابند. با اين همه نامي كه مولانا به صراحت بر عشق مينهد درد بي دواست. دردي كه شرح و بيان آن را جز از خودش نمي توان دريافت...عشق را از من مپرس از كس مپرس از عشق پرس...
اوصاف و آثاري كه مولانا براي عشق بر ميشمرد بسيار متنوع، شگفت و قدرتمند است، گويا اين موهبت ارجمند الهي در نظر او با هيچ امر ديگري قابل قياس نيست. مهمترين و برجسته ترين اوصاف و آثار عشق از نظر او به قرار زير است:
- به نظر مولانا علت پيدايش جهان نيز عشق است ، عشق حق به تجلي و معرفت ، اگر عشق نمي بود جهاني نبود بهاي آدمي نيز به اندازهي ارزش معشوق اوست ، هرچه اين پربهاتر باشد آن نيز ارزشمندتر خواهد بود.
- قدرت و توان عشق تا آن پايه است كه مي تواند امور غير ممكن را ممكن سازد، چون كسي يا چيزي از موهبت عشق بهره مند شود بكلي متحول گردد،چنانكه اگر ديوي باشد بواسطه ي كيمياي محبت به حور مبدل گردد و اگر كسي مرده باشد بواسطهي عشق زنده شود، بلكه حيات جاودان يابد.
عشق نان مرده را مي جان ميكند
جان كه فاني بود جاويدان كند
از محبت تلخها شيرين شود
از محبت مسها زرين شود
از محبت دردها صافي شود
از محبت دردها شافي شود
از محبت مرده زنده ميكنند
از محبت شاه بنده ميكنند
- همان طور كه عشق سركش و خوني است، عاشق نيز به همان نسبت ميبايد متحمل و شكيبا باشد.در حقيقت عاشق راستين كسي است كه بر لطف و قهر معشوق به يك اندازه عشق ميورزد.
نالم و ترسم كه او باور كند
وز كرم آن جور را كمتر كند
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق اين هر دو ضد
مولانا تحمل رنج معشوق از سوي عاشق را به تحمل كودكي مانند مي كندكه از مادر خويش سيلي ميخورد ولي هرگز آن را نشان دشمني مادر خود در حق خود نميداند كه بالعكس نشان مهر و محبت مادر ميداند.لذا آنكه به صيد ميارزد تنها عشق است و بس.ولي اين عاشق نيست كه عشق را صيد ميكند بلكه اين عشق است آدمي را شكار ميكند و البته اين صيد گشتن نعمتي بس گرانبهاست، زيرا عشق صاحب ناز و استكبار و رعنايي است و حريفاني صبور و وفادار ميطلبد، پس اگر كسي از جانب عشقي انتخاب گردد به توفيق بزرگي دست يافته است، حال چگونه زخم دوست براي او رحمت و نعمت نباشد.
عشق يار رستم صفتان قوي دل است كه مرداه به ميدان پاي ميگذارندو او را با نامردمان ميدان گريز كاري نيست.
- مهمترين نشان عشق از خود برخاستن است ، مولوي بر اين مهم سخت تأكيد ميورزد كه آنگاه كسي از موهبت عشق برخوردار ميگردد كه از پوستهي خويش به در آمده باشد و اوصاف بشري را در خرابات معرفت ويران كرده باشد، سپس خود عشق را مقدمهي فناي ذاتي ميداند.
او در دفتر پنجم مثنوي داستان وصال عاشقي را به معشوق خويش ميآورد كه بنا بر آن داستان چون عاشق با معشوق خويش روبرو گرديد، خدمات و مصائب خويش را يك به يك بر ميشمرد ، و از دردي كه كشيده بود شكايت ميكرد، چون همهي رنج خويش به تفصيل بازگفت، معشوق بدو روي كرد و گفت: اين همه كردي ولي انچه اصل عشق و محبت است نكردي!عاشق پرسيد اصل عشق چيست؟گفت: اصل آن مردنست و نيستي!او نيز در دم بر زمين دراز كشيد و جان داد.
عارف ما عشق را جاي راستين مردن ميداند و بر آنست كه چون كسي در عشق بميرد، همه روح شود و از خاك برآيد و آسمانها را تسخير كند.
مستي عشق آدمي را از زندان خودبيني رها ميكند و چون كسي از خويش كرانه گيرد به حياتي متعالي دست يابد، حياتي كه در آن نشاني از كبر و خودبيني و جنگ و ستيز يافت نميشود.
- گفتيم كه عشق با مرگ همراه است ، اما نه مردني كه به يكباره تمام شود بلكه مردني در هر لحظه وحياتي در مرتبهي بعدي كه عاشق پس از هر مردن حياتي دوباره يابد و تولدي نو پذيرد .
عشق چنان عنصري است كه چون شعلهاش دامن كسي گيرد همه وجود او را بسوزد و ماهيت او را دگرگون كند ، از اين روي غم و شادي لذت و الم ، وسايل و اهداف و آداب و سنن به گونهاي ديگر و با حسابهاي ديگري مطرح مي شوند، پس غير عادي نيست كه عاشقان با اين جهان بيگانه باشند، و چون با مقياسهاي اين جهاني سنجيده شوند ديوانگاني كژرو تلقي شوند.
عاشقان را شادماني و غم اوست
دست مزد و اجرت خدمت هم اوست
غير معشوق ار تماشايي بود
عشق نبود هرزهي سودايي بود
عشق آن شعلهست كو چون برفروخت
هرچه جز معشوق باقي جمله سوخت
بنده آزادي طمع دارد ز جد
عشق آزادي نخواهد تا ابد
در نگنجد عشق در گفت و شنيد
عشق دريائيست قعرش ناپديد
قطره هاي بحر را نتوان شمرد
هفت دريا پيش آن دريا بحرست خرد
- عشق خود ميزان مستقل و جديدي است كه مسايل را با ابزار خاص خود ميسنجد و بدانها ارزش ميدهد.بنابراين جاري كردن حكم عقل و تجربه بر عشق و عاشق و معشوق مغالطهاي است آشكار ، زيرا ظرفيت عشق فراختر از توان عقل و تجربه است و اين هر دو از دريافت آن محرومند.
مولوي در دفتر دوم مثنوي ضمن حكايت موسي و شبان ، پس از آنكه حضرت موسي ، شبان را از مناجات عاميانه بر حذر ميدارد و عبارات او را در مورد خداوند كفر آميز تلقي ميكند، آورده است كه خداوند از سر عتاب به موسي وحي كرد كه زبان انسانها در اتصالشان به حق مختلف و متفاوت است و آنچه از لفظ و عبارت بسيار مهمتر است و حق بدان نظر ميكند سوز دل و حال درون است ،سوخته جاني هرگز همسنگ آداب داني نيست، اگر عاشقي خطا گويد خطاي او در نزد معشوق از هر صوابي اوليتر و گرامي تر است.
- گرچه مولانا عشق را دردي بي درمان ميخواند اما همين درد بي درمان خود طبيبي حاذق و داروي سحرآفرين در درمان بسياري از بيماريهاست. عشق با مستياي كه ايجاد ميكند بخل و ترس و تكبر را يكسره كنار ميزند و از همه مهمتر آدمي را از مركب خودبيني به زير ميكشد و درد بزرگ خودپرستي را درمان ميكند ، درد عظيمي كه سهم مؤثري در مصائب و مشكلات بشري داشته و همواره بلاي همه چيز انسانها بوده است.عشق حرص و طمع را زائل ميكند و به انسان درس ايثار و فداكاري مي دهد . آدمي را از زندان نام و ناموس آزاد مي سازد و زنجيرهاي سروري را پاره ميكند.
هركه را جامه ز عشقي چاك شد
او ز حرص و جمله عيبي پاك شد
شاد باش اي عشق خوش سوداي ما
اي طبيب جمله علتهاي ما
اي دواي نخوت و ناموس ما
اي تو افلاطون و جالينوس ما
پوزبند وسوسه عشق است و بس
ورنه كي وسواس رابستهاستكس
عاشقم من بر فن ديوانگي
سيرم از فرهنگي و فرزانگي
هرچه غير شورش و ديوانگي است
اندر اين ره دوري و بيگانگي است
- باده ي عشق از بين برندهي غم و اندوه است ، آنجا كه آتش عشق شعله بر افروزد ديگر چه جاي خار غم و اندوه كه اين هر دو معلول بيم از دست دادن چيزي و يا دست نيافتن به چيزي است، در حاليكه مرغ عشق هر دو جهان را چون دانه اي برچيدهاست ، و هيچ چيز جز معشوق حضوري و اهميتي ندارد كه غم آن در دل راه يابد. بلي غم است اما غمي شيرين ، زيبا و دلپذير ، غم سبز معشوق ، نه غم سياه دنيا .
از جنون آباد ميآيد دلم
رسته دردي سبز در آب و گلم
ريخت بر من قطرهاي از ناز دوست
جزء جزء هستيام بيتاب اوست
تا بنوشد از لبش رازي دگر
ميدود جانم پي نازي دگر
من فداي بوسهي اشراقيش
برخي ناز دو چشم ساقيش
- عشق چون بر صحراي دل عاشق خيمه زند و وجود او را غرق در درياي عدم خويش كند ، عاشق را از خويش بستاند و به معشوق زنده و جاويد سازد ، چنانچه اگر سخني گويد او نميگويد بلكه معشوق است كه از زبان او سخن ميگويد و جون به چيزي بنگرد آنرا از دريچهي چشم معشوق بيند.
هركه عاشق ديديش معشوق دان
كاو به نسبت هست هم اين و هم آن
جمله معشوقست و عاشق پردهاي
زنده معشوق است و عاشق مردهاي
در دل عاشق بجز معشوق نيست
در ميانشان فارق و مفروق نيست
حكايات و مباحث فراوان ديگري را در مثنوي ميتوان يافت كه مولانا در ضمن آن ميكوشد تا فناي عاشق در معشوق و اتحاد اين دو را بيان كند ،
مثل داستان امتحان معشوقي از عاشق خود با اين سؤال كه آيا تو خود را بيشتر دوست داري يا مرا؟ و پاسخ عاشق كه : چنان فاني شدهام كه از من جز نامي باقي نيست و همهي وجودم از تو پر است پس خواه خود را بيشتر دوست داشته باشم ، خواه تو را ، در اين دو دوستي فرقي نيست چون اينجا دو « من» حضور ندارد، حاصل آنكه من جز تو كسي را دوست ندارم تا نوبت به اين سؤال رسد كه چه كسي را بيشتر؟
و يا آنجا كه كسي در خانهي معشوق خويش را ميزند و چون معشوق ميپرسد كه بر در كيست؟ عاشق ميگويد «من» ، معشوق او را نميپذيرد و چنين پاسخ ميدهد كه تو هنوز خام هستي ، بايد برگردي تا آتش فراق تو را پخته كند ؛ عاشق نيز برميگردد و سالي در فراق ميسوزد و پخته ميشود و دو مرتبه عزم خانه دوست ميكند، اين بار چون معشوق ميپرسد كه بر در كيست؟ جواب ميشنود كه: بر در هم تويي اي دلستان ، آنگاه معشوق او را ميپذيرد و بدو ميگويد :
گفت اكنون چون مني اي من درآ
نيست گنجايي دو من را در سرا
- آورديم كه عشق از اوصاف ايزدي است و مبدأ و منتهاي آن تنها خداوند است ، بنابراين هر گرايشي كه از وهر عشق برخوردار باشد عاقبت به پيوستن به خداوند منتهي مي شود ، گرچه در ظاهر عشق به صورت باشد و به نظر مولانا اگر از تعلق به صورت شروع ميشود بدان سبب است كه حق ميخواهد جان عاشق مرحلهي كودكي خود را طي كند و با شمشير چوبين عشق ، كارآزموده گردد ، آنگاه به آوردگاه عشق حقيقي پاي نهد.
بنابراين از نظر مولوي عشقهاي مجازي ميتواند همانند معبري باشد كه از آن به عشق حقيقي ميرسند ، به شرط آنكه از سه ويژگي برخوردار باشد :
نخست آنكه از جانب حق باشد و ديگر آنكه گوهر صداقت در آن وجود داشته باشد و آن گريختن از بند هستي است و سوم آنكه از عنصر حرص و هوي تهي باشد و به نور الهي آميخته. اگر ويژگيهاي فوق در عشقها و دلبستگيهاي صوري يافت نشود ، به نظر مولانا هرچه باشد جان كندني بيش نخواهد بود.
- حركت عقل به قدم زدن انساني ميماند كه چون بخواهد سفري بس دراز و راهي پر فراز و نشيب را طي كند، رسيدن به هدف براي او ممكن نباشد ، زيرا هم راه طولاني و صعب است و هم حركت كند و آهسته ، اگر بر اين عوامل موانع و آفات راه نيز افزوده شود ، ديدن و پيوستن به دوست هرگز وقوع نيابد.
اينجا تنها بال عشق به كار ميآيد، آنچه كه انسان را در افقي بلندتر از پرواز فرشتگان عروج ميبخشد و جسم خاك را تا دورترين نقطهي فلك به معراج نيستي ميبرد و سقف سبز آسمان را ميشكافد تا هرچه بيشتر بتواند دستهاي خويش را به سقفهاي ازلي نزديك كند.
دريغ است كه در اينجا چند بيت از يكي از بهترين غزلهاي اين عارف شيدا را نياوريم.غزلي كه بيانگر دولت جاوداني اين عارف بزرگ است:
مرده بدم زنده شدم ، گريه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد ومن دولت پاينده شدم
ديدهي سير است مرا ، جان دلير است مرا
زهرهي شير است مرا ، زهرهي تابنده شدم
گفت كه ديوانه نهاي ، لايق اين خانه نهاي
رفتم و ديوانه شدم ، سلسلهي بندنده شدم
گفت كه سرمست نهاي ، رو كه از اين دست نهاي
رفتم و سرمست شدم ، وز طرب آكنده شدم
گفت كه تو كشته نهاي ، در طرب آغشته نهاي
پيش رخ زنده كنش ، كشته و افكنده شدم
گفت كه تو زيرككي ، مست خيالي و شكي
گول شدم ، هول شدم ، وز همه بركنده شدم
گفت كه تو شمع شدي ، قبلهي اين جمع شدي
جمع نيم ، شمع نيم ، دود پراكنده شدم
گفت كه شيخي و سري پيش رو و راهبري
شيخ نيم ، پيش نيم ، امر تو را بنده شدم
گفت كه با بال و پري من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بي پر و پركنده شدم
زهره بدم ماه شدم ، چرخ دو صد تا شدم
يوسف بودم زكنون يوسف زاينده شدم
اكنون نيك ميدانيم كه مولانا جهان را چگونه متفاوت و مختلف از ديگر انسانها ميبيند و چگونه عمري را كه بيعشق بگذرد سالهاي مبهم و غبارآلودي ميداند در گورستان تعلقات و تزاحمات تاريخ دفن گرديده است او به خون جوشان خويش رنگ شعري ميدهد و بدان حقايقي را به انسانها تقديم ميكند كه جز با قرار گرفتن در همان حال نمي توان به آنها دست يافت، و نيز ميدانيم كه چگونه عشق او را گداخته و بيقرار كرده است كه يك لحظه آسايش ندارد.
اگر يكدم بياسايم روان من نياسايد
من آن لحظه بياسايم كه يك لحظه نياسايم
رها كن تا چو خورشيدي قبايي پوشم از آتش
در آن آتش چو خورشيدي جهاني را بيارايم
كه آن خورشيد بر گردون زعشق او همي سوزد
و هر دم شكر ميگويم كه سوزش را همي سايم
رها كن تا كه چون ماهي گدازان غمش باشم
كه تا چون مه نكاهم من ،چو مه زان پس نيرزايم
آنچه گذشت گزيده اي از آثار و اوصافي بود كه جلال الدين محمد رومي بلخي براي عشق برشمرده است، ما در اين نوشتار به همين مقدار بسنده ميكنيم ولي باز از زبان مولانا ، تذكار ميدهيم كه عشق وصف ناپذير است و آن را تنها در دل ميتوان تجربه كرد و بس و نيز ناگفته نماند كه عشق درد ميخواهد كه: سخن عشق چو بي درد بود بر ندهد.
عشق را از من مپرس از كس مپرس از عشق پرس
عشق در گفتن چو ابر درفشانست اي پسر
ترجماني من و صد چو منش محتاج نيست
در حقايق عشق خود را ترجمان است اي پسر
عشق كار خفتگان و نازكان نرم نيست
عشق كار پردلان و پهلوانست اي پسر
هرچه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل باشم از آن
گرچه تفسير زبان روشنگر است
ليك عشق بيزبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن ميشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقي هم عشق گفت
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از وي رو متاب
يا حق.
-
۱۳۹۵/۰۷/۱۰, ۲۰:۴۰ #8
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
عشق واژه ایست مشترک در بین کلیه ابنا بشر که بسیار زیبا و مقدس است و هیچ مرزی نمی شناسد / از شما نمی پرسد که از چه قوم و قبیله ای هستید / از چه رنگ و نژادی هستید / و همچنین از چه دین و مکتبی برخوردارید. اما انچه که مسلم است هر کسی شایسته ی این موهبت الهی نیست زیرا عشق یعنی از خود گذشتن و سر در ره معشوق دادن . تا جایی که عارفی بزرگ می کوید :
جان و دل دادن به کس با حرف نیست & هر کسی شایسته ی این ظرف نیست
ویا
عشق باید دلت را رهنما & تا کنی طی این ره بی انتها
کم کسی افتد به جان در دام عشق & کم کسی نوشد به عمرش جام عشق
عشق می خوانند و می باشد هوس & کی هما همتای می باشد با مگس
آرزو میکنم که دچار یک عشق پاک و حقیقی گردید تا لحظه لحظه های زندگیتان سرشار از خوشبختی گردد .
خدایا !
عشق انسانها به یکدیگر معجزه ی توست / شگفتی های طبیعت هم موهبت توست .
به باد و باران / آتش و خاک می نگرم و نجوا می کنم
قلب من معبد هستی ست / که محراب عشق خدا آن را مزین کرده است .
آیا وجود همین قلب / بزرگ ترین معجزه ی خدا نیست ؟
-
۱۳۹۵/۰۷/۱۰, ۲۰:۴۲ #9
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
عشق الهي از منظر آيات و روايات
موضوع عشق الهي مهر ورزيدن به معشوق ازلي و ابدي يعني ذات اقدس و مقدس حق جل و علا است. عشق الهي يا عرفاني، عشقي است که به عقل و معرفت و مراتب والاي علم و ادراک آميخته است و هدف نزديک آن تخلق به اخلاق الله و تهذيب نفس و هدف متعالي است. عشق الهي در همه موجودات سريان دارد.چکيده:
عشق خالق شامل عشق خدا با خويش و نيز عشق وي به مخلوق است و عشق مخلوق هم برگزيده عشق مخلوق به خدا و نيز عشق آنان به يکديگر است و در اين رساله موضوع عشق الهي در بعضي از آيات قرآن مجيد و روايات ائمه (ع) مورد بحث و بررسي قرار گرفت و براي زيبايي کار، نظرات تني چند از عرفا نيز در مورد عشق الهي گنجانده شد.
کليد واژگان:
عشق، الله، قرآن، روايت
مقدمه:
حمد و سپاس خداوندي را که حقيقت عشق است و منتهي اليه سکوت عاشقان، داناي هر نهان است و نهايت هر حاجت، به مطيعانش همت طاعت مي دهد و بر مريدانش چراغ راه مي گردد و تسکين حرارت دل آن ها، مأنوس دل دوستانش مي گردد تا به قضايش خشنودشان کند. با متوسلان و گريختگان به درگاهش به محبت و عشق مي نگرد و با عاشقانش به نجوا مي نشيند و چشمان آن ها را به واسطه نظر به جمالش روشن مي گرداند و نهال شوق و لقايش را در باغ دلشان هميشه سبز مي سازد.
بزرگان و عرفا بر اين عقيده اند که عشق کليد همه معماها و رازهاي پنهاني است. عده اي عشق را خود حق دانسته و برخي آن را موهبت الهي مي دانند. ابتداي عشق، ابتداي زندگي بشر است. در عشق الهي عامل ظهور عشق بر خلاف عشق انساني که معشوق در آن وجودي محسوس و مشهود است، ايمان به خداست و چون خود ايمان از فضل خداست، عامل پديد آمدن اين نوع عشق نيز عنايت و موهبت الهي است.
پس، عشق الهي از عشق به خويشتن آغاز مي گردد و با عشق او به خلق ادامه مي يابد و سپس با عشق خلق به خداوند به نهايت مي رسد. اگر عشق را تنها گوشه اي از راز بزرگ خداوند بدانيم، عاشقان تنها محرمان اين رازند، عاشق حقيقي به فراخور معرفت و عشق خود، به چشم اندازي دست مي يابد که در آن جلوه ذات و لايزال سراسر حقيقت به تصوير کشيده شده است.
عشق را بيشتر لغويان فزوني دوستي يا افراط الحُب تعريف کرده اند. اين کلمه را مرتبه اي افزون تر از محبت دانسته اند، به طوري که نديدن عيوب محبوب را از لوازم عشق دانسته اند.( ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج 10، ص 251)
شعراي فارسي زبان عشق را اکسير ناميده اند. کيمياگران معتقد بودند که در عالم ، ماده اي وجود دارد به نام اکسير يا کيميا که مي تواند ماده اي را به ماده ديگري تبديل کند. قرن ها به دنبال آن مي گشتند. شعرا اين اصطلاح را استخدام کردند و گفتند آن اکسير واقعي که نيروي تبديل دارد، عشق و محبت است، زيرا عشق است که مي تواند قلب ماهيت کند. عشق، مطلقاً اکسير است و خاصيت کيميا دارد يعني فلزي را به فلز ديگر تبديل مي کند، مردم هم فلزاتي مختلف هستند؛ « الناس معادنٌ کمعادنِ الذهبُ و الفضه» عشق است که دل را دل مي کند و اگر عشق نباشد، دل نيست، آب و گل است.
علاقه به شخص يا شيء وقتي که به اوج شدت برسد به طوريکه وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد، عشق ناميده مي شود. عشق، اوج علاقه و احساسات است ولي نبايد پنداشت، آنچه به اين نام خوانده مي شود، يک نوع است، دو نوع کاملاً مختلف است.( مطهري، مرتضي، جاذبه و دافعه علي (ع)، ص 40)
و فرق بين محبت و عشق اين است که محبت به صورت غريزي در وجود هر موجود زنده اي قرار داده شده است که با توجه به نحوه آفرينش و ظرفيت وجودي آن ها متفاوت است. اما عشق غريزي نيست، عشق حالتي است که براي انسان دست مي دهد و موجودات ديگر از آن بي بهره اند حتي در بين انسان ها هم افراد کمي هستند که قابليت دريافت و پرورش عشق را دارند و نيروي عشق مافوق نيروي محبت است و بزرگترين انسان ها سخت ترين و دشوارترين کارها را به ثمر رساندند در حاليکه محرک آن نيروي عشق بوده است ولي با محبت تنها، هيچ گاه بزرگترين کارها صورت نگرفته و چه بسا نيروي عشق عظيم تر است.
و منشاء عشق: اگر خداوند متعال خود را به خود نشان نميداد، تکافو و خداگرايي در هيچ کس پيدا نميشد و ما هرگز قادر نبوديم که او را بشناسيم. بنابراين در تجلي ذات به ذات، حقيقت وجود سابق از تجلي است و اين تجلي ذات است کنز مخفي را عيان کرد و تمناي ظهور را در اسماء و اعيان موجودات عالم بوجود آورد.
تو کنزاً مخفياً بر خود نوشتي ز اَحْبَبْتُ گل ما را سرشتيتو را حب است و ما را هم تمنّا تجلي کن ز نورت بر دل ما(منصوري لاريجاني، اسماعيل ، ساحت ربوبي، صص 66-65)
صائن الدين اصفهاني معتقد است که بر حسب معني حديث « کُنْتُ کنزاً مخفياً فَاَحْبَبْتُ اَن اعرف فخلقت الخلق لِکَيْ اُعْرَفَ» خداوند تبارک و تعالي براي اظهار هستي نخستين نسبتي را که براي خويش تعيين کرده، دوستي و عشق است، زيرا او دوست داشت که شناخته شود و بر اساس همين عشق و دوستي بوده است که آفرينش را آغاز کرد. در نتيجه مي توان گفت، اساس و بنياد آفرينش عشق بوده است، آن نيز جز بازگشت به آغاز چيز ديگري نيست. در هر حال، محبت را با عشق مرادف يا مساوي بدانيم بايد بپذيريم که آنچه عرفا و اهل تصوف در باب عشق ابراز داشته اند، ريشه قرآني داشته و از روي هواي نفس و بر اساس سخنان گزاف نبوده است.( ابراهيمي ديناني، غلامحسين ، دفتر عقل و آيت عشق، ص 65)
مراتب عشق را مي توان اينگونه بيان نمود: در حقيقت انسان مجمع کليه عشق ها و شوق ها و جاذبههاي گوناگون که در تمام مراتب موجود است ، متفرق است. انسان از مرتبه عشق رحم به نطفه که در حقيقت همان جاذبه کرات است و عشق به توالد و تناسل که عمل نباتي است و عشق شهواني جنسي که شوق حيواني است و عشق به موهومات و تخيلات که عشق شيطاني است را داراست تا عشق ملکوتي و ملائکه آسماني. پس همه نوع از مراتب عشق تا منتها در وجود انسان به امانت نهاده اند، لذا عشق انسان جامع و کامل است و معشوق او کل الجمال نامتناهي است و متعلق به تمام جهات حسن اعظم الهي تعالي سلطانه و تقدس جلاله و جماله است.( الهي قمشه اي، محيي الدين مهدي ، حکمت الهي عام و خاص، ص 146)
و در مورد انواع عشق مي توان گفت: مسئله اساسي در اينجا اين است که آيا عشق به طور کلي يک نوع بيشتر نيست يا دو نوع است. بعضي نظريات اين است که عشق به طور کلي يک نوع بيشتر نيست و آن همان عشق جنسي است يعني ريشه عضوي و فيزيولوژيک دارد، تمام عشق هايي که در عالم وجود داشته و دارد با همه آثار و خواصش، عشق هاي به اصطلاح رمانتيک که ادبيات دنيا را اين داستان هاي عشقي پر کرده است، مثل داستان مجنون عامري و ليلا ، تمام اين عشق ها فقط عشق جنسي است و چيز ديگر نيست.
گروهي عشق را (همين عشق انسان به انسان را) که بحث در مورد آن است، دو نوع مي دانند. مثلاً بوعلي سينا و يا خواجه نصيرالدين طوسي و ملاصدرا عشق را دو نوع مي دانند. برخي عشق ها را
عشق هاي جنسي مي دانند که اين ها را عشق مجازي مي نامند نه عشق حقيقي و معتقدند بعضي عشق ها، عشق روحاني يعني عشق نفساني است. به اين معنا که در واقع ميان دو روح نوعي کشش وجود دارد. منشاء عشق مجازي غريزه است و با رسيدن به معشوق و با اطفاي غريزه پايان مي يابد. ولي اين ها مدعي هستند که انسان گاهي به مرحله اي از عشق مي رسد که مافوق اين حرف هاست. خوجه نصيرالدين طوسي از آن به مشاکله بين النفوس تعبير مي کند که يک نوع هم شکلي ميان روح ها وجود دارد و در واقع اين ها مدعي هستند که در روح انسان يک بذري براي عشق روحاني و معنوي هست و در واقع نفي هم اگر اينجاست وجود دارد او فقط محرک انسان است و معشوق حقيقي انسان يک حقيقت ماوراء طبيعي است که روح انسان با او متحد ميشود و به او مي رسد و او را کشف ميکند و در واقع معشوق حقيقي در درون انسان است.( مطهري(ره)، مرتضي ، مجموعه آثار، جلد 3، ص 72)
عرفا، ماهيت عشق را مي ستايند، چه عشق به خدا باشد چه به غير خدا. همانند عشق عاطفي که در مادر و پدر نسبت به فرزندان است همچنين عشق به زيبارويان. از اين بيان به نظر مي رسد که عشق به
غير خدا هم کمال است ليکن بعد از اندک دقت که انسان در آثار بزرگان به عمل آورد به اين نکته
پي خواهد برد که قصد و هدف آن ها نشان دادن از خودگذشتگي است در برابر مطلوب واقعي.
همان گونه که عاشق در عشق انساني به انسان ديگر در برابر معشوق همه چيز را فدا مي کند و به عبارت ديگر خاصيت عشق در مورد خدا و غير خدا واحد است که از کثرت به وحدت سوق مي دهد. بدين جهت است که مي بينيم گاه عشق به غير خدا را لازم دانسته و بدان توصيه مي کنند چون آدمي را از کثرت به وحدت سوق مي دهد. به طور کلي مي توان گفت عشق مجازي به عشقي مي گويند که سرانجام عشق خدا باشد چه مجاز به معناي معبر و محل عبور است. اگر عشق به مظاهر طبيعت همچون زيبايي هاي گل و گلزار و بوستان و دشت و همچنين عشق به زيبارويان از آن جهت باشد که جلوة آن زيبايي مطلق هستند، عشق مجازي است که سرانجامش عبور از طبيعت و مظاهر آن است و رسيدن به سرچشمه زيبايي ها است که الله جميلٌ و يُحبّ الجمال، ليکن اگر عشق به آن ها از اين جهت نباشد بلکه آدمي در خود آن ها با قطع نظر از مبدأ و منشاء آن ها متوغّل شود عشق مردود است بل رکود است و انحطاط و اصولاً عشق نيست و از خواطر شيطاني سرچشمه دارد. بنابراين عشق به غير خدا دوچهره پيدا ميکند، يکي نگرش طولي بدان ها که همه مظهر خدايند که اين عشق مجازي نام دارد و ديگري نگرش عرضي بدان هاست که در اين صورت آن را عشق نبايد ناميد.( بيات ، محمد حسين ، مباني عرفان و تصوف، صص 111-109)
-
۱۳۹۵/۰۷/۱۰, ۲۰:۴۲ #10
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۹۲
- نوشته
- 32,555
- مورد تشکر
- 43,461 پست
- حضور
- 137 روز 5 ساعت 1 دقیقه
- دریافت
- 5
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
برخي ادعا مي کنند که انسان مي تواند از طريق عشق هاي مجازي به آن عشق حقيقي دست يابد و عشق مجازي را در واقع راهي براي عشق حقيقي مي دانند. بايد گفت اين مراد در صورتي حاصل مي شود که انسان آگاه با نظارة عميق در صورت زيبا و لطف و ظرافت هاي عميق آن، به درون خود برگشته و عامل درک زيبايي و لطف آن صورت را در درونش مشاهده کند و از طريق همان شهود، راهي جمال اعلا شود. به عبارت ديگر آدمي در صورتي از عشق مجازي به عشق حقيقي راه پيدا مي کند که پاي اين عشق در گلِ صورت زيبا که عرضي چند روزي است، فرو نرود و از همان صورت زيبا، معني و علت اصلي آن را دريافت کند و به پيشگاه جمال الهي راهي شود. اين حرکت اگرچه محال نيست ولي به قدري در اقليت است که حکم استثناء دارد و بسيار نادرند افرادي که بتوانند عشق هاي مجازي را پلي براي عشق حقيقي قرار دهند. (جعفري، محمد تقي، عرفان اسلامي، صص 165-163)
از آنجا که اثرات کلي و جاني عشق بسيار است و برخي از آن ها خوشايند و مثبت و برخي ديگر سوزاننده و غم آور است اما تلفيق اين دو اثر با هم باعث جذابيت آن گشته که در اين قسمت به ذکر اين آثار ميپردازيم؛ بدان که تأثير عشق و محبت در نفوس انساني لطافت و صفا و رقّت و ديگر اوصاف کامل کننده آن است تا براي عروج به عالم بالا و اطلاع بر اسرار عالم غيب آماده شود اما تأثير عشق و محبت صفاي نفس و رقّت آن است.( الانصاري ، عبدالرحمن بن محمد ، عشق اصطرلاب اسرار خداست، صص 122-121)
از بين رفتن وهم و خيال و وسوسه هاي شيطاني مثل حسد، فکر بد، عمل بد، گفتار بد، بدبيني، عقده، وسعت نظر و سعه صدر و تبديل شدن از کاسه آب به دريا. مستي مطلق و حقيقي از جام شراب رباني و اين مستي جاي مستيهاي ظاهري و دروغين را ميگيرد. تجلي پروردگار در آينه وجودي انسان، درک زيبايي مطلق، کمال مطلق و خير مطلق، آرامش و سکينه دروني، اسير نشدن و ميخکوب نشدن در مظاهر مادي، ديدن ملکوت و حقيقت اشياء. نظر به اينکه عشق ضد صيانت نفس است، پس بايد با بوجود آمدن عشق، صيانت نفس يعني خودخواهي از بين برود زيرا انسان عاشق خدا را مي بيند نه خود را و خود محوري تبديل به خدا محوري مي شود. سالک اگر چنين برداشتي پيدا کند و برسد به مرتبه اي که دين و دانش خود را با اين تفکر عرفاني عشق پيوند دهد، انساني والا و ايثارگر مي شود و در مقابل زندگي توانايي و ظرفيتي بالا خواهد داشت. (بهشتي ، محمود ، سير و سلوک، ص 220)
اما بايد به اين اصل توجه داشته باشيم که نه تنها در عشق عرفاني و حقيقي، که در عشق هاي مجازي هم مي توانيم رد پايي از تأثيرات مثبت عشق را در وجود عاشق ببينيم. موريس مترلنيگ در اين رابطه
مي گويد: هيچ موجودي در دنيا وجود ندارد که در اثر عشق ورزيدن به يک موجود ديگر، حتي اگر اين عشق مبتذل و پست هم باشد، يک اصلاح در روح خود به عمل نياورد. (ذوالفغاري، غلامحسين ، کتاب رهنمون، ص 518)
عشق، حرکت آفرين و جهش زاست و کهالت و فشل بودن و جمود و سکون را برميدارد. عشق، نورانيت، پويايي، حرارت، روشفکري و بصيرت ميآورد و تاريکي، تنگ نظري و برودت و تحجر را برميکند. عشق نيرو آفرين و قدرت بخش است و انسان هاي سنگين و تنبل را چالاک مي سازد. عشق، الهام بخش و فيض دهنده است و قهرمان ساز. عشق، قواي خفته را بيدار و استعدادها را به فعليت ميرساند و نيروهاي بسته و مهار شده را آزاد ميکند. عشق، تصفيهگر روح، تزکيه دهنده جان و جلا دهنده ضمير آدمي است. عشق درمانگر، بيدارگر، صعود بخش و تقرب آور است. (رودگر کوهپر ، محمد جواد ، حديث وصال، صص 24-23)
اثر عشق از لحاظ روحي در جهت عمران و آبادي روح است و از لحاظ بدني در جهت گداختن و خرابي. اثر عشق در بدن درست عکس روح است، عشق در بدن باعث ويراني و موجب زردي چهره و لاغري اندام و سقم و اختلال هاضمه و اعصاب است. شايد تمام آثاري که در بدن دارد آثار تخريبي باشد ولي نسبت به روح چنين نيست تا موضوع عشق چه موضوعي و تا نحوه استفاده شخص چگونه باشد.
(مطهري (ره) ، مرتضي، جاذبه و دافعه علي (ع، ص 46)
عشق مجازي باعث مي شود که توجه فرد به معشوق حقيقي، از توجه کردن ديگران آسان تر باشد چه ديگران بايد از هزاران خواسته و ميل خويش دست بردارند اما او از همه دل بريده فقط به يک جا بند مانده که بايست از آن يک هم دل برکند و مِهر بردارد تا آن دل را به آستان معشوق حقيقي برده و آن مهر را به پاي معشوق حقيقي بيافکند. خلاصه اينکه وابستگي هاي مختلف، عاشق را در يک بستگي منحصر ساخته و در اثر دل کندن از علايق مختلف، دل کندن او را از معشوق مجازي و توجهش را به معشوق حقيقي آسان ميگرداند يعني عشق باعث گسستن از معشوقه هاي مختلف دنيا گشته و زمينه توجه به معشوق عالي را آماده مي سازد.( ابراهيميان ، سيد حسين ، سيري در سلوک عارفان، ص 89)
شهيد دکتر چمران در مورد عشق به خدا جملات زيبايي مي فرمايند:
« خدايا، هرگاه دلم رفت که محبت کسي را به دل بگيرد، تو او را خراب کردي، خدايا به هرکه و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستي، عشق هرکسي را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتي، تو اين چنين کردي تا به غير از تو محبوبي نگيرم و به جز تو آرزويي نداشته باشم و جز تو به چيزي و يا به کسي اميد نبندم.( منصوري لاريجاني، دکتر اسماعيل ، زمزم عشق، صص 49-48)
تا اينجا کلمه عشق از نظر لغت و اصطلاح و فرق آن با محبت و همچنين منشاء عشق، مراتب عشق، انواع عشق و ثمرات عشق مورد بحث و بررسي قرار گرفت. حال مي خواهيم عشق را در قرآن مجيد و روايات بررسي کنيم.
در قرآن مجيد و روايات، کلمه عشق استعمال نشده است، شايد به دليل اينکه در زمان نزول قرآن کلمه عشق بوسيله شعرا، تنها در خدمت فسق و فجور و شهوتراني قرار گرفته بود. چنانچه اشعار شعراي آن زمان محتوايي جز دنيا پرستي و زرق و برق زندگي زودگذر دنيا نداشت و همچنين باعث شد که خداوند شعراي آن زمان را گمراه معرفي کند. در قرآن به جاي کلمه عشق «حُب» آمده است.
« وَ الَّذِينَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلَّه » (سوره بقره، آيه 165)
کسانيکه ايمان آوردند، شديدترين محبت آن ها براي تنها حضرت رب العالمين است.
معادل هاي معنايي عشق در قرآن 1- حب 2- ود 3- ولايت
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری