جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: چهرۀ انبیاء در کتاب مقدس مسیحیها و یهودیها
-
۱۳۸۷/۰۴/۱۰, ۱۶:۰۴ #1
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 492
- مورد تشکر
- 569 پست
- حضور
- 1 روز 14 ساعت 38 دقیقه
- دریافت
- 10
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
چهرۀ انبیاء در کتاب مقدس مسیحیها و یهودیها
یکی از جنبه های وجود تحریف و انحراف در مکتب مسیحیت و یهودیت، وجود حرفهای غیرعقلانی در مورد پیامبران خداست. پیامبران خدا که خود اسوۀ مؤمنین باشند به نقل از تورات و عهد عتیق به زنا، دروغگویی، فریبکاری و ... محکوم میشوند.
این مقاله از وبلاگ http://kelisa.blogfa.com را ببینید:
و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خود در کوه ساکن شد زیرا ترسید که در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مغاره سُکنی گرفت. و دختر بزرگ به کوچک گفت: «پدر ما پیر شده و مردی بر روی زمین نیست که بر حسب عادت کل جهان، به ما در آید. بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم، و با او همبستر شویم، تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.» پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. و واقع شد که روز دیگر، بزرگ به کوچک گفت: «اینک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو بیا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.» آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر کوچک همخواب وی شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند. و آن بزرگ، پسری زاییده، او را موآب نام نهاده، و او تا امروز پدر موآبیان است. و کوچک نیز پسری بزاد، او را بن عَمّی نام نهاد. وی تا به حال پدر بنی عمون است.2ـ انبیاء میگسار
(پیدایش: 20 / 30ـ 38)
(در ابتدا باید بگویم بر طبق نظر کتاب مقدس ازدواج با عمه حرام است)موسی(ع) و هارون(ع) حاصل ازدواج پدرشان با عمه اش می باشند
عورت خواهر پدر خود را کشف مکن، او از اقربای پدر تو است.
(لاویان :18 / 12)
(این هم از متن کتاب مقدس)
عمرام با عمه خود یوکابد ازدواج کرد و دو فرزند آورد به نامهای موسی و هارون
و موسی به خداوند گفت: «چرا به بندة خود بدی نمودی؟ و چرا در نظر تو التفات نیافتم که بار جمیع این قوم را بر من نهادی؟ آیا من به تمامی این قوم حامله شده، یا من ایشان را زاییده ام که به من می گویی ایشان را در آغوش خود بردار، به زمینی که برای پدران ایشان قسم خوردی مثل لالا که طفل شیرخواره را بر می دارد؟ گوشت از کجا پیدا کنم تا به همة این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان شده، می گویند ما را گوشت بده تا بخوریم. من به تنهایی نمی توانم تحمل تمامی این قوم را بنمایم زیرا بر من زیاد سنگین است.موسی با خدای خود اینچنین می گویدتندی موسی(ع) با خدا
(اعداد : 11 / 11 ـ 14)
چون به شهری نزدیک آیی تا با آن جنگ نمایی. و چون یَهُوَه، خدایت، آن را به دست تو بسپارد، جمیع ذکورانش را به دم شمشیر بکش. لیکن زنان و اطفال و بهایم و آنچه در شهر باشد، یعنی تمامی غنیمتش را برای خود به تاراج ببر، و غنایم دشمنان خود را که یَهُوَه خدایت به تو دهد، بخور. به همه شهرهایی که از تو بسیار دورند که از شهرهای این امت ها نباشند، چنین رفتار نما. اما از شهرهای این امت هایی که یَهُوه، خدایت، تو را به ملکیت می دهد، هیچ ذی نفس را زنده مگذار. بلکه ایشان را، یعنی حتیان و اموریان و کنعانیان و فَرِزّیان و حِوّیان و یبوسیان را، چنانکه یَهُوَه، خدایت، تو را امر فرموده است، بالکل هلاک ساز. (تثنیه : 21 / 10 و 13ـ17)خداوند به موسی(ع) دستور می دهد که چون به شهر حمله بردی همه را قتل عام کن حتی اطفال شیر خواره راموسی(ع): در جنگ هیچ جنبده ای را زنده مگذار
والیشع به دمشق رفت و بَنْهَدَد، پادشاه ارام، بیمار بود. و به او خبر داده، گفتند که مرد خدا اینجا آمده است. پس پادشاه به حَزائیل گفت: «هدیه ای به دست خود گرفته، برای ملاقات مرد خدا برو و به واسطة او از خداوند سؤال نما که آیا از این مرض خود شفا خواهم یافت.» و حَزائیل برای ملاقات وی رفته، هدیه ای به دست خود گرفت، یعنی بار چهل شتر از تمامی نفایس دمشق، و آمده، به حضور وی ایستاد و گفت: «پسرت، بَنْهَدَد، پادشاه اَرام مرا نزد تو فرستاده، می گوید: آیا از این مرض خود شفا خواهم یافت؟» و اَلِیشَع وی را گفت: «برو و او را بگو: البته شفا توانی یافت لیکن خداوند اعلام نموده است که هر آینه او خواهد مُرد.» و چشم خود را خیره ساخته، بر وی نگریست تا خجل گردید. پس مرد خدا بگریست. و حَزائیل گفت: «آقایم چرا گریه می کند؟» او جواب داد: «چونکه ضرری را که تو به بنی اسرائیل خواهی رسانید، می دانم؛ قلعه های ایشان را آتش خواهی زد و جوانان ایشان را به شمشیر خواهی کشت، و اطفال ایشان را خُرد خواهی نمود و حامله های ایشان را شکم پاره خواهی کرد.» و حَزائیل گفت: «بنده تو که سگ است، کیست که چنین عمل عظیمی بکند؟» الیشع گفت: «خداوند بر من نموده است که تو پادشاه اَرام خواهی شد.» پس از نزد الیشع روانه شده، نزد آقای خود آمد و او وی را گفت: «الیشع تو را چه گفت؟» او جواب داد: «به من گفت که البته شفا خواهی یافت.» و در فردای آن روز، لحاف را گرفته آن را در آب فرو برد و بر رویش گسترد که مُرد و حزائیل در جایش پادشاه شد. (پادشاهان : 8 / 7 ـ 15)یشع(ع) پیامبر دروغگو
و سلیمان پادشاه سوای دختر فرعون، زنان غریب بسیاری را از موآبیان و عمونیان و ادومیان و صیدونیان و جنّیان دوست می داشت. و او را هفتصد زن بانو و سیصد متعه بود و زنانش دل او را برگردانیدند. و در وقت پیری سلیمان واقع شد که زنانش دل او را به پیروی خدایان غریب مایل ساختند، و دل او مثل دل پدرش داود با یهوه، خدایش کامل نبود. پس سلمیان در عق عشتورت، خدای صیدونیان، و در عقب ملکومم رجس عمونیان رفت. و سلیمان در نظر خداوند شرارت ورزیده، مثل پدر خود داود، خداوند را پیروی کامل ننمود. آنگاه سلیمان در کوهی که روبروی اورشلیم است مکانی بلند به جهت کموش که رجس موآبیان است، و به جهت مولک، رجس بنی عمون بنا کرد. و همچنین به جهت همه زنان غریب خود که برای خدایان خویش بخور می سوزانیدند و قربانی ها می گذرانیدند، عمل نمود.سلیمان(ع) هم بت پرست شد هم بت خانه ساخت
پس خشم خداوند بر سلیمان افروخته شد و از آن جهت که دلش از یهوه، خدای اسرائیل منحرف گشت که دو مرتبه بر او ظاهر شده، او را در همین باب امر فرموده بود که پیروی خدایان غیر را ننماید. اما آنچه خداوند به او امر فرموده بود، به جا نیاورد. پس خداوند به سلیمان گفت: «چونکه این عمل را نمودی و عهد و فرایض مرا که به تو امر فرمودم نگاه نداشتی، البته سلطنت را از تو پاره کرده، آن را به بنده ات خواهم داد. لیکن در ایّآم تو این را به خاطر پدرت، داود نخواهم کرد، اما از دست پسرت آن را پاره خواهم کرد.
(پادشاه :11 / 1 و 3 ـ 12)
و یهودا، زنی مسمّی به تامار، برای نخست زاده خود عیر گرفت. و نخست زاده یهودا، عیر، در نظر خداوند شریر بود، و خداوند او را بمیراند. و یهودا به عروس خود، تامار گفت: «در خانه پدرت بیوه بنشین تا پسرم شیله بزرگ شود.» زیرا گفت: «مبادا او نیز مثل برادرانش بمیرد.» پس تامار رفته، در خانه پدر خود ماند. و چون روزها سپری شد، دختر شوعه زن یهودا مرد. و یهودا بعد از تعزیت او با دوست خود حیرة عدلامی، نزد پشم چینان گله خود، به تمنه آمد. و به تامار خبر داده، گفتند: «اینک پدر شوهرت برای چیدن پشم گلة خویش، به تمنه می آید.» پس رخت بیوگی را از خویش بیرون کرده، برقعی به رو کشیده، خود را چادری پوشید، و به دروازة عینایم که د راه تمنه است، بنشست. زیرا که دید شیله بزرگ شده است، و او را به وی به زنی ندادند. چون یهودا او را بدید، وی را فاحشه پنداشت، زیرا که روی خود را پوشیده بود.یهودا(ع) با عروسش زنا کرد
پس از راه به سوی او میل کرده، گفت : «بیا تا به تو در آیم.» زیرا ندانست که عروس اوست. گفت: «مرا چه دهی تا به من درآیی.» گفت: «بزغاله ای از گله می فرستم.» گفت: «آیا گرو می دهی تا بفرستی.» گفت: «تو را چه گرو دهم؟» گفت: مهر و زنّار خود را و عصایی که در دست داری.» پس به وی داد، و بدو در آمد، و از وی آبستن شد. و برخاسته، برفت. و برقع از خود برداشت، رخت بیوگی پوشید. و بعد از سه ماه یهودا را خبر داده، گفتند: «عروس تو تامار، زنا کرده است و اینک از زنا نیز آبستن شده.» پس یهودا گفت: «وی را بیرون آرید تا سوخته شود!» چون او را بیرون می آوردند نزد پدر شوهر خود فرستاده، گفت: «از مالک این چیزها آبستن شده ام.» و گفت: «تشخیص کن که این مهر و زنّار و عصا از آن کیست.» و یهودا آنها را شناخت، و گفت: «او از من بی گناه تر است.، زیرا که او را به پسر خود شیله ندادم.» و چون وقت وضع حملش رسید، این اول بیرون آمد، پس او را فارص نام نهاد. پسران یهودا: عیر و اونان و شیله؛ این سه نفر از بتشوع کنعانیه برای او زاییده شدند؛ و عیر نخست زاده یهودا به نظر خداوند شریر بود؛ پس او را کشت. و عروس وی تامار فارص و زارح را برای وی زایید و همه پسران یهودا پنج نفر بودند. (پیدایش : 38 / 6 ـ7 و 11 ـ 19 و 24 ـ 27 و تواریخ : 2 / 3 ـ 4)
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۰۴/۱۰, ۱۶:۰۶ #2
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۷
- نوشته
- 492
- مورد تشکر
- 569 پست
- حضور
- 1 روز 14 ساعت 38 دقیقه
- دریافت
- 10
- آپلود
- 0
- گالری
-
1
ادامه:
و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته، بر پشت بام خانه پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو می کند؛ و آن زن بسیار نیکو منظر بود. پس داود فرستاده، درباره سن استفسار نمود و او را گفتند که «آیا این بَتْشَبع، دختر الیعام، زن اوریای حِتِّی نیست؟» و داود قاصدانرا فرستاده، او را گرفت و او نزد وی آمده، داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده، به خانه خود برگشت. و آن زن حامله شد و فرستاده، داود را مخبر ساخت و گفت کن «من حامله هستم.»داود(ع) با زن اوریا حتی زنا می کند و سپس اوریا را می کشد
پس داود نزد یوآب فرستاد که اوریای حتّی را نزد من بفرست و یوآب، اوریا را نزد داود فرستاد. و چون اوریا نزد وی رسید، داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید. و داود به اوریا گفت: «به خانه ات برو و پایهای خود را بشو.» پس اوریا از خانه پادشاه بیرون رفتو از عقبش، خوانی از پادشاه فرستاده شد. اما اوریا نزد در خانه پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده، به خانه خود نرفت. و داود را خبر داده، گفتند که «اوریا به خانه خود نرفته است.» پس داود به اوریا گفت: «آیا تو از سفر نیامده ای؟ پس چرا به خانه خود نرفته ای؟» اوریا به داود عرض کرد که «تابوت و اسرائیل و یهودا در خیمه ها ساکنند و آقایم، یوآب، و بندگان آقایم بر روی خیابان خیمه نشینند. و آیا من به خانه خود بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم؟ به حیات تو و به حیات جان تو قسم که این کار را نخواهم کرد.» و داود به اوریا گفت: «امروز نیز اینجا باش و فردا تو را روانه می کنم.» پس اوریا آن روز و فردایش را در اورشلیم ماند. و داود او را دعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید و او را مست کرد، و وقت شام بیرون رفته، بر بسترش با بندگان آقایش خوابید و به خانه خود نرفت.
و بسامدادان داود مکتوبی برای یوآب نوشته، به دست اوریا فرستاد. و در مکتوب به این مضمون نوشت که «اوریا را در مقدمه جنگ سخت بگذارید، و از عقبش پس بروید تا زده شده، بمیرد.» و چون یوآب شهر را محاصره می کرد، اوریا را در مکانی که می دانست که مردان شجاع در آنجا می باشند، گذاشت. و مردان شهر بیرون آمده، با یوآب جنگ کردند و بعضی از قوم، از بندگان داود افتادند و اوریای حتّی نیز بمرد. پس یوآب فرستاده، داود را از جمیع وقایع جنگ خبر داد. و قاصد را امر فرموده، گفت: «چون از تمامی وقایع جنگ به پادشاه خبر داده باشی اگر خشم پادشاه افروخته شود و تو را گوید چرا برای جنگ به شهر نزدیک شدید، آیا نمی دانستید که از سر حصار، تیر خواهند انداخت؟ کیست که ابیملک بن یربوشت را کشت؟ آیا زنی سنگ بالایین آسیایی را از روی حصار بر او نیانداخت که در تاباص مرد؟ پس چرا به حصار نزدیک شدید؟ آنگاه بگو که بنده ات، اوریای حتّی نیز مرده است.»
پس قاصد روانه شده، آمد و داود را از هر آنچه یوآب او را پیغام داده بود، مخبر ساخت. و قاصد به داود گفت که «مردان بر ما غالب شده، در عقب ما به صحرا بیرون آمدند و ما بر ایشان تا دهنة دروازه تاختیم. و تیراندازان بر بندگان تو از روی حصار تیر انداختند، و بعضی از بندگان پادشاه مردند و بنده تو اوریای حتّی نیز مرده است.» داود به قاصد گفت: «به یوآب چنین بگو: این واقعه در نظر تو بد نیاید زیرا که شمشیر، این و آن را بی تفاوت هلاک می کند. پس در مقاتله با شهر به سختی کوشیده، آن را منهدم بساز. پس او را خاطر جمعی بده.»
و چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است، برای شوهر خود ماتم گرفت. و چون ایّام ماتم گذشت، داود فرستاده، او را به خانه خود آورد و او زن وی شد و برایش پسری زایید. اما کاری که داود کرده بود، در نظر خداوند ناپسند آمد.
(سمئویل : 11/ 2 ـ 27)
و یفتاح جلعادی مردی زورآور، شجاع و پسر فاحشه ای بود.پیامبران زنا زاده
1ـ یفتاح جلعادی(ع)
(داوران : 11 / 1)
-و روح خداوند بر یفتاح آمد و او از جلعاد و منسی گذشت و از مصفه جلعاد عبور کرد و از مصفه جلعاد به سوی بنی عمّون گذشت.
(داوران :12 / 29)
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت: «انتقام بنی اسرائیل را از مدیانیان بگیر، و بعد از آن قوم خود ملحق خواهی شد.» پس موسی قوم را مخاطب ساخته، گفت: «از میان خود مردان برای جنگ مهیا سازید تا به مقابلة مدیان برآیند، و انتقام خداوند را از مدیان بکشند. هزار نفر از هر سبط از جمیع اسباط اسرائیل برای جنگ بفرستید.»موسی(ع) تمام مردان و کودکان و زنان غیرباکره را می کشد و دختران باکره را نگه می دارد.
و بامدیان به طوری که خداوند موسی را امر فرموده بود، جنگ کرده، همه ذکوران را کشتند. و بنی اسرائیل زنان مدیان و اطفال ایشان را به اسیری بردند، و جمیع بهایم و جمیع مواشی ایشان و همه املاک ایشان را غارت کردند. و تمامی شهرها و مساکن و قلعه های ایشان را به آتش سوزانیدند. و تمامی غنیمت و جمیع غارت را از انسان و بهایم گرفتند. و اسیران و غارت و غنیمت را نزد موسی و العازار کاهن و جماعت بنی اسرائیل در لشکرگاه در عربات موآب، که نزد اردن در مقابل اربحاست، آوردند.
و موسی بر رؤسای لشکر یعنی سرداران هزاره ها و سرداران صدها که از خدمت جنگ باز آمده بودند، غضبناک شدند. و موسی به ایشان گفت: «آیا همه زنان را زنده نگاه داشتید؟ اینک اینانند که بر حسب مشورت بلعام، بنی اسرائیل را واداشتند تا در امر فغور به خداوند خیانت ورزیدند و در جماعت خداوند وبا عارض شد. پس الان هر ذکوری از اطفال را بکشید و هر زنی را که مرد شناخته، با او همبستر شده باشد، بکشید. و از زنان هر دختری را که مرد را نشناخته، و با او همبستر نشده برای خود زنده نگه دارید. و العازار کاهن به مردان جنگی که به مقاتله رفته بودند، گفت: «این است قانون شریعتی که خداوند به موسی امر فرموده است. و غنیمت سوای آن غنیمتی که مردان جنگی گرفته بودند، از گوسفند ششصد و هفتاد و پنج هزار رأس بود. و از گاو هفتاد و دو هزار رأس. و از الاغ شصت و یک هزار رأس. و از انسان از زنانی که مرد نشناخته بودند، سی و دو هزار نفر بودند.
(اعداد : 31 / 1 ـ 4 و 7 و 9 ـ 12 و 14 ـ 19 و 21 و 32 ـ 35)
و نوح به فلاحت زمین شروع کرد، و تاکستانی غرس نمود. وشراب نوشیده، مست شد، در خیمه خود عریان گردید. و حام، پدر کنعان، برهنگی پدر خود را دید و دو برادر خود را بیرون خبر داد. و سام و یافث، ردا را گرفته، بر کتف خود انداختند، و پس پس رفته، برهنگی پدر خود را پوشانیدند. و روی ایشان باز پس بود که برهنگی پدر خود را ندیدند. و نوح از مستی خود به هوش آمده، دریافت که پسر کهترش با وی چه کرده بود. پس گفت: «کنعان ملعون باد! برادران خود را بندة بندگان باشد.» و گفت: «متبارک باد یهوه خدای سام! و کنعان، بنده او باشد. خدا یافث را وسعت دهد، و در خیمه های سام ساکن شود، و کنعان بنده او باشد.»1ـ نوح(ع) شراب نوشید و پسرانش برهنگی او را دیدند.
2ـ انبیاء شراب خوار
(پیدایش : 9 / 20 ـ 27)
و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از دیدن تار گشته بود، پسر بزرگ خود عیسو را طلبیده، به وی گفت: «ای پسر من!» گفت: «لبیک.» گفت: «اینک پیر شده ام و وقت اجل خود را نمی دانم. پس اکنون، سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته، به صحرا برو، و نخجیری برای من بگیرد، و خورشی برای من چنانکه دوست می دارم ساخته، نزد من حاضر کن، تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد.» و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن می گفت، رفقه بشنید و عیسو به صحرا رفت تا نخجیری صید کرده بیاورد. آنگاه رفقه پسر خود یعقوب را خوانده، گفت: «اینک پدر تو را شنیدم که برادرت عیسو را خطاب کرده، می گفت: «برای من شکاری آورده، خورشی بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را در حضور خداوند برکت دهم.» پس ای پسر من الان سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر می کنم. به سوی گله بشتاب، و دو بزغالة خوب از بزها، نزد من بیاور، تا از آنها غذایی برای پدرت به طوری که دوست می دارد، بسازم. و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و تو را قبل از وفاتش برکت دهد.»یعقوب(ع) با خیانت و نیرنگ به نبوت رسید
یعقوب به مادر خود، رفقه، گفت: «اینک برادرم عیسو، مردی مویدار است و من مردی بی موی هستم؛ شاید که پدرم مرا لمس نماید، و در نظرش مثل مسخره ای بشوم، و لعنت به عوض برکت بر خود آورم.» مادرش به وی گفت: «ای پسر من، لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته، آن را برای من بگیر.» پس رفت و گرفته، نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشی ساخت به طوری که پدرش دوست می داشت. و رفقه، جامة فاخر پسر بزرگ خود عیسو را که نزد او در خانه بود گرفته، به پسر کهتر خود یعقوب پوشانید، و پوست بزغاله ها را، بر دستها و نرمه گردن او بست. و خورش و نانی که ساخته بود، به دست پسر خود یعقوب سپرد.
پس نزد پدر خود آمده، گفت: «ای پرد من!» گفت: «لبیک، تو کیستی ای پسر من؟» یعقوب به پدر خود گفت: «من نخست زاده تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودی کردم، الآن برخیز، بنشین و از شکار من بخور، تا جانت مرا برکت دهد.» اسحاق به پسر خود گفت: «ای پسر من! چگونه بدین زودی دریافتی؟» گفت: «یهوه خدای تو به من رسانید.» اسحاق به یعقوب گفت: «ای پسر من، نزدیک بیا تا تو را لمس کنم، که آیا تو پسر من عیسو هستی یا نه.» پس یعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد، و او را لمس کرده، گفت: «آواز، آواز یعقوب است، لیکن دستها، دستهای عیسوست.» واو را نشناخت، زیرا که دستهایش مثل دستهای برادرش عیسو، موی دار بود. پس او را برکت داد. و گفت: «آیا تو همان پسر من، عیسو هستی؟» گفت: «من هستم.» پس گفت: «نزدیک بیاور تا از شکار پسر خود بخورم و جانم تو را برکت دهد.» پس نزد وی آورد و بخورد و شراب برایش آورد و نوشید. و پدرش، اسحاق به وی گفت: «ای پسر من، نزدیک بیا و مرا ببوس.» پس نزدیک آمده او را بوسید و رایحة لباس او را بوییده، او را برکت داد و گفت: «همانا رایحة پسر من، مانند رایحة صحرایی است که خداوند آن را برکت داده باشد. پس خدا تو را از شبنم آسمان و از فربهی زمین، و از فراوانی غله و شیره عطا فرماید. قومها تو را بندگی نمایند و طوایف تو را تعظیم کنند، بر برادران خود سرور شوی، و پسران مادران تو را تعظیم نمایند. ملعون باد هر که تو را لعنت کند، و هر که تو را مبارک خواند، مبارک باد.»
و واقع شد چون اسحاق، از برکت دادن به یعقوب فارغ شد، به مجرد بیرون رفتن یعقوب از حضور پدر خود اسحاق، که برادرش عیسو از شکار باز آمد. و او نیز خورشی ساخت، و نزد پدر خود آورده، به پدر خود گفت: «پدر من برخیزد و از شکال پسر خود بخورد، تا جانت مرا برکت دهد.» پدرش اسحاق، به وی گفت: «تو کیستی؟» گفت: «من پسر نخستین تو، عیسو هستم.» آنگاه لرزه ای شدید بر اسحاق مستولی شده، گفت: «پس آن که بود نخجیری صید کرده، برایم آورد، و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را برکت دادم، و فی الواقع او مبارک خواهد بود؟» عیسو چون سخنان پدر خود را شنید، نعره ای عظیم و بی نهایت تلخ برآورده، به پدر خود گفت: «ای پدرم، به من، به من نیز برکت بده.» گفت: «برادرت به حیله آمد، و برکت تو را گرفت.» گفت: «نام او را یعقوب به خوبی نهادند، زیرا که دو مرتبه مرا از پا در آورد. اول نخست زادگی مرا گرفت، و اکنون برکت مرا گرفته است.» پس گفت: «آیا برای من نیز برکتی نگاه نداشتی؟» اسحاق در جواب عیسو گفت: «اینک او را بر تو سرور ساختم، و همه برادرانش را غلامان او گردانیدم، و غله و شیره را رزق او دادم. پس الان ای پسر من، برای تو چه کنم؟» عیسو به پدر خود گفت: «ای پدر من، آیا همین یک برکت را داشتی؟ به من، به من نیز ای پدرم برکت بده!» و عیسو به آواز بلند بگریست. پدرش اسحاق در جواب او گفت: «اینک مسکن تو (دور) از فربهی زمین، و از شبنم آسمان از بالا خواهد بود. و به شمشیرت خواهی زیست، و برادر خود را بندگی خواهی کرد، و واقع خواهد شد که چون سرباز زدی، یوغ او را از گردن خود خواهی انداخت.»
(پیدایش : 27 / 1 ـ 40)
پیامبر دروغگویی که با دروغش باعث مرگ پیامبر دیگری شد
و نبی سالخورده ای در بیت ئیل ساکن می بود. به پسران خود گفت: «الاغ را برای من بیاورید.» و الاغ را برایش آراستند و بر آن سوار شد. و از عقب مرد رفته، او را زیر درخت بلوط نشسته یافت. پس او را گفت: «آیا تو آن مرد خدا هستی که از یهودا آمده ای؟» گفت: «من هستم.» وی را گفت: «همراه من به خانه بیا و غذا بخور.» او در جواب گفت که «همراه تو نمی توانم برگردم و با تو داخل شوم، و در اینجا با تو نه نان می خورم و نه آب می نوشم. زیرا که به فرمان خداوند به من گفته شده است که در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهی که آمده ای مراجعت منما.» و او وی را گفت: «من نیز مثل تو نبی هستم و فرشته ای به فرمان خداوند با من متکلم شده، گفت او را با خود به خانه ات برگردان تا نان بخورد و آب بنوشد.» اما وی را دروغ گفت. پس همراه وی در خانه اش برگشته، غذا خورد و آب نوشید.
و هنگامی که ایشان بر سفره نشسته بودند، کلام خداوند به آن نبی که او را برگردانیده بود، آمد، و به آن مرد خدا که از یهودا آمده بود، ندا کرده، گفت: «خداوند چنین می گوید: چونکه از فرمان خداوند تمرد نموده، حکمی را که یهوه، خدایت به تو امر فرموده بود نگاه داشتی، و برگشته، در جایی که به تو گفته شده بود غذا مخور و آب منوش، غذا خوردی و آب نوشیدی، لهذا جسد تو به قبر پدرانت داخل نخواهد شد.» پس بعد از اینکه او غذا خورد و آب نوشید الاغ را برایش بیاراست، یعنی به جهت نبی که برگردانیده بود. و چون رفت، شیری او را در راه یافته، کشت و جسد او در راه انداخته شد و الاغ به پهلویش ایستاده و شیر نیز نزد لاش ایستاده بود.
و چون نبی که او را از راه برگردانیده بود و چون رفت، شیری او را در راه یافته، کشت و جسد او در راه انداخته شد، و الاغ به پهلویش ایستاده و شیر نیز نزد لاش ایستاده بود.
و چون نبی که او را از راه برگردانیده بود شنید، گفت :«این آن مرد خداست که از حکم خداوند تمرّد نمود؛ لهذا خداوند او را به شیر داده که او را دریده و کشته است، موافق کلامی که خداوند به او گفته بود.» (پادشاهان : 13 / 11 ـ 24 و 26)
موسی تمام مردم حتی زنان و اطفال هر شهر را هلاک کرد
و خداوند مرا گفت: «اینک به تسلیم نمودن سیحون و زمین او به دست تو شروع کردم، پس بنا به تصرف آن بنما تا زمین او را مالک شوی.»
آنگاه سیحون با تمامی قوم خود به مقابله ما برای جنگ کردن در یاهص بیرون آمدند. و یهوه خدای ما او را به دست ما تسلیم نموده، او را با پسرانش و جمیع قومش زدیم. و تمامی شهرهای او را در آن وقت گرفته، مردان و زنان و اطفال هر شهر را هلاک کردیم که یکی را باقی نگذاشتیم. لیکن بهایم را با غنیمت شهرهایی که گرفته بودیم، برای خود به غارت بردیم. از عر و عیر که بر کنارة وادی آژنون است، و شهری که در وادی است، تا جلعاد قریه ای نبود که به ما ممتنع باشد، یهوه خدای ما همه را به ما تسلیم نمود.
(تثنیه : 2 / 31 ـ 36)
حرمت شراب
و خداوند هارون را خطاب کرده، گفت: «تو و پسرانت با تو چون به خیمه اجتماع داخل شوید، شراب و مسکری منوشید مبادا بمیرید. این است فریضه ابدی در نسلهای شما. و تا در میان مقدّس و غیرمقدّس و نجس و طاهر تمیز دهید.»(لاویان:10/ 8ـ 10)
از زمره میگساران مباش، و از آنانی که بدنهای خود را تلف می کنند. (امثال:24/20)
به درستی که شراب فریبنده است و مرد مغرور آرامی نمی پذیرد. (حبقوق : 2 / 5)
زنا و شراب و شیر، دل ایشان را می رباید. (هوشع : 4 / 11)
و لکن اینان نیز از شراب گمراه شده اند و از مسکرات سرگشته گردیده اند. هم کاهن و هم نبی از مسکرات گمراه شده اند و از شراب بلعیده گردیده اند. از مسکرات سرگشته شده اند و در رؤیا گمراه گردیده اند و در داوری مبهوت گشته اند. زیرا که همة سفره ها از قی و نجاست پر گردیده و جایی نمانده است. (اشعیا : 28 / 7ـ 8)
وای بر آنانی که صبح زود بر می خیزند تا در پی مسکرات بروند، و شب دیر می نشینند تا در شراب ایشان را گرم نماید و در بزمهای ایشان عود و بربط و دفّ و نای و شراب می باشد. اما به فعل خداوند نظر نمی کنند و به عمل دستهای وی نمی نگرند. (اشعیا : 5 / 11 ـ 12)
ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ایستاده بر وی ظاهر گشت. فرشته بدو گفت: «ای زکریا ترسان مباش،... زوجه ات الیصابات برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید. زیرا که در حضور خداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مسکری نخواهد نوشید و از شکم مادر خود، پر از روح القدس خواهد بود. (انجیل لوقا : 11 ـ 15)
خدا می خواست موسی (ع)را بکشد. صفور، زن موسی با ختنه کردن پسرش مانع این کار شد
و واقع شد در بین راه که خداوند در منزل بدو برخورده، قصد قتل وی نمود. آنگاه صفوره سنگی تیز گرفته، غلفه پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته، گفت: «تو مرا شوهر خون هستی.» پس او وی را رها کرد. آنگاه (صفوره) گفت: «شوهر خون هستی.» به سبب ختنه.
(خروج : 5 / 24ـ 26)
موسی(ع) و هارون(ع) خدا را تصدیق نمی کنند
وخداوند به موسی و هارون گفت: «چونکه مرا تصدیق ننمودید تا مرا در نظر بنی اسرائیل تقدیس نمایید، لهذا شما این جماعت را به زمینی که به ایشان داده ام داخل نخواهید ساخت. (اعداد : 20 / 12)
هارون(ع) بود که برای بنی اسرائیل گوساله طلایی ساخت
و موسی به هارون گفت: «این قوم به تو چه کرده بودند که گناه عظیمی بر ایشان آوردی؟» هارون گفت: «خشم آقایم افروخته نشود، تو این قوم را می شناسی که مایل به بدی می باشند. و به من گفتند، برای ما خدایان بساز که یش روی ما بخرامند، زیرا که این مَرد، موسی، که ما را از زمین مصر بیرون آورده است، نمی دانیم او را چه شده. بدیشان گفتم هر که را طلا باشد آن را بیرون کند، پس به من دادند، و آن را در آتش انداختم و این گوساله بیرون آمد.»
و چون موسی قوم را دید که بی لگام شده اند، زیرا که هارون ایشان را برای رسوایی ایشان در میان دشمنان ایشان بی لگام ساخته بود.
(خروج : 33 / 21 ـ 25)
ویرایش توسط andishmand : ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ در ساعت ۱۴:۱۳
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۰۴/۱۱, ۰۸:۰۰ #3
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۵
- نوشته
- 1,799
- مورد تشکر
- 3,021 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
-
18
ویرایش توسط meshkaat : ۱۳۸۷/۰۴/۱۱ در ساعت ۲۳:۰۸
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۴/۱۹, ۰۹:۱۹ #4
واقعا ، یعنی چی این حرفها ؟ جدا در عهدین یه همچین حرفایی راجع به پیامبرا زده شده ؟ ما که در اسلام معتقدیم تمام پیامبران معصوم هستند ، بنابراین باید تحریفی در این کتابها صورت گرفته باشه که نعوذ بالله چنین نسبتهای ناروایی به پیامبران الهی داده می شه ، توضیح می دین جناب مهاجر قضیه چیه ؟ اگه تحریف نیست پس شما یه همچین نسبتهایی رو قبول دارید ؟
مهدیا کعبه شد از تاب تو بی تاب بتاب
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۴/۱۹, ۱۳:۳۲ #5
آشنایی با کتب مقدس مسیحیان و یهودیان
اگر بخواهیم در مورد کتب مقدس مسیحیان و یهودیان صحبت کنیم، بهتر است در ابتدا شناختی اجمالی در مورد آنها کسب کنیم.
مجموعه کتاب مقدس،که به آن عهدین هم گفته می شود، تشکیل شده است از عهدقدیم وعهد جدید( و این تقسیم بندی طبق نظر مسیحیان است، آنها معتقدند که خدا دوبار با انسان عهد بست، یک بار در زمان پیامبری موسی و دیگر بار در زمان پیامبری عیسی)عهد قدیم، که بخش عمده این کتاب را شامل می شود، مشترک بین مسیحیان ویهودیان است و هر دو گروه آن را معتبر و مقدس می دانند ولی عهد جدید، فقط مختص مسیحیان است و منبع اصلی اعتقادات آنهاست و تنها منبع تاریخی قرن اول مسیحیت هم به شمار می رود، ولی در نزد یهودیان اعتباری ندارد.
اما محتویات عهد قدیم و عهد جدید
عهد قدیم: کتاب مقدس یهودی یا "عهد" ( که برای تفکیک از بخش ویژه مسیحیان، به آن عهد قدیم می گویند) مجموعه ای از نوشته های کوچک و بزرگ به وسیله افراد مختلف است که در موضوعات مختلفی نوشته شده است.از این مجموعه، از سده های قبل از میلاد، دو نسخه معروف باقی مانده است که یکی به زبان عبری و دیگری به زیان یونانی است(ظاهرا اصل این تورات به زبان عبری نوشته شده بوده و در قرن سوم قبل از میلاد، توسط هفتاد نفر از علمای یهود، به زبان یونانی ترجمه شده، به همین خاطر به آن: سبعینیه یا هفتادین گفته می شود.این دو نسخه، هم در محتوا و هم در چینش مطالب، با هم تفاوتهایی دارد و نسخه سبعینیه، به خاطر اضافاتی که دارد، مورد قبول یهودیان نیست و جزو کتب مقدسشان محسوب نمی شود.
در تاپیک بعدی توضیح مختصری در مورد عهد قدیم خواهیم داد.
ویرایش توسط eftekhari : ۱۳۸۷/۰۴/۱۹ در ساعت ۱۳:۵۵ دلیل: اصلاح اشکال تایپی
علم خمینی بر زمین نمی ماند،مگر ما مرده ایم!
-
۱۳۸۷/۰۴/۱۹, ۱۳:۴۵ #6
آشنایی با کتب مقدس مسیحیان و یهودیان_2
عهد قدیم:
اما کتاب مقدس یهودی( نسخه عبری) شامل سه بخش کلی ست:
1. تورات: که مشتمل بر پنج سِفر: پیدایش، خروج، لاویان، اعداد، و تثنیه است.
2. کتب انبیاء(نبییم): که به دو بخش انبیاء متقدم و انبیاء متأخر تقسیم میشود. انبیاء متقدم کتابهای: یوشع، داوران، دو کتاب سموئیل و دو کتاب پادشاهان را شامل می شود. بخش انبیاء متأخر، کتابهای: اشعیا، ارمیا،حزقیال، هوشع، یوئیل،عاموس، یونس، میکاه، ناحوم، حبقّوق، صَفَنیا، حَجَّی، زکریا و ملاکی را دربر می گیرد.3.مکتوبات یا نوشته ها که کتابهای: مزامیر داوود، امثال سلیمان، ایوب، غزلهای سلیمان، روت، مرائی ارمیا، اِستِر، جامعه سلیمان، دانیال، عزرا، نَحَمیا، و دو کتاب: تواریخ الایام را در بر دارد.
اما در نسخه سبعینیه(ترجمه تورات عبری به زبان یونانی) که کتابهای مقدس مسیحی، مطابق با آن است، این مجموعه به سه بخش :
1. کتابهای تاریخی2. کتابهای: حکمت، مناجات، و شعر3. و کتابهای پیش گویی
تقسیم می شود.
در تاپیک بعدی در مورد عهد جدید(یا کتاب مقدس مخصوص مسیحیان) صحبت خواهیم کرد.
ویرایش توسط eftekhari : ۱۳۸۷/۰۴/۱۹ در ساعت ۱۳:۵۶
علم خمینی بر زمین نمی ماند،مگر ما مرده ایم!
-
۱۳۸۷/۰۴/۱۹, ۱۴:۰۲ #7
آشنایی با کتب مقدس مسیحیان و یهودیان_3
عهد جدید
همانطور که در تاپیکهای قبلی هم توضیح داده شد، هم عهد قدیم و هم عهد جدید، مجموعا به عنوان " کتاب مقدس " مورد قبول مسیحیان و به عنوان کتاب مقدس آنهاست.
به عهد قدیم اشاره ای کردیم، اما عهد جدید:
عهد جدید شامل بیست و هفت کتاب و رساله است و معروفترین آنها چهار انجیل منسوب به: متی، مَرقُص، لوقا و یوحنّا است که در ابتدای این مجموعه قرار داده شده، سپس به ترتیب: کتاب اعمال رسولان، سیزده یا چهارده رساله منسوب به پولس( در مورد پولس و جنایتی که در دین مسیحیت انجام داد، در تاپیکهای بعدی توضیحاتی خواهیم داد) رساله یعقوب، دو رساله منسوب به پطرس، سه رساله منسوب به یوحنّا، رساله یهودا، و کتاب مکاشفه یوحنّا، بخشهای دیگر آن را تشکیل داده اند.
جالب اینجاست که خود مسیحیان معتقد نیستند که این مجموعه یا بخشی از آن، یا هیچ کتاب دیگری را، حضرت عیسی آورده باشد، بلکه می گویند: اساسا معنا ندارد عیسی کتابی بیاورد، چون کتاب، وحی است و وحی، بر واسطه بین خدا و انسان نازل می شود و چون خدا، خود را در عیسی کشف کرد،پس او خودش وحی است! پس به این ترتیب آنها(مسیحیان) می پذیرند که مجموعه عهد جدید، به دست انسانهای عادی، پس از صعود حضرت عیسی نوشته شده است.
انجیلهای چهارگانه، و حتی دیگر انجیلها، در واقع، داستان زندگی حضرت عیسی است و مجموعه ای از سخنان او، نه یک کتاب آسمانی و وحی شده!
برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به کتابهای: "مسیحیت" و "یهودیت" نوشته دکتر عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، انتشارات آیت عشق، انجمن معارف اسلامی ایران
علم خمینی بر زمین نمی ماند،مگر ما مرده ایم!
-
۱۳۸۷/۰۵/۲۱, ۱۸:۲۶ #8
جناب افتخار سلام. من مطالب شما رو خوندم و تحسينتون مي كنم براي اطلاعاتتون. اما چند مورد هست. مهمترين اينكه مسيحيان ب انجيل كتاب آسماني نمي گن بلكه كتاب مقدس مي گن. به نظر من كه به ديد كنجكاوي اين كتب رو خوندم تمام تعاليمي كه يك انسان براي زندگي نياز داره توش داده شده. من برا كي ديگه از دوستان هم نوشتم كه مهم ايما هست و شما در زماني كه در جنگ هستين طرف روبرو دشمن و شما دفاع كننده هستين حالا اگه با همين شرايط شما در طرف روبرو قرار بگيرين باز هم شما از نظر خودتون و دوستانتون دفاع كننده هستين پس نظريات شما طبق مكاني كه در اون قرار دارين تغيير مي كنه و من ميتونم حدس بزنم كه اگر شما هم مسيحي بوديد حاضر نبوديد كه قبول كنيد اون كتب تحريف شده .
و اما دوستان ديگه. هيچ كسي از اون دنيا نومده ت به ما بگه وعده هايي كه پيامبران از طرف خدا به ما دادن درسته. يكسري وعده در كتب مقدس داده شده و شبيها وعده هايي در قرآن هيچ دليل انساني وجود نداره كه اثبات كنه وعده هاي قرآن درست و وعده هاي كتب ديگه غلط هست شما از كجا با اين اطمينان مي گين كه قرآن درست و كتب ديگه تحريف شده هستن به نظر شما اينكار گناه نيست. چه كسي حق قضاوت رو به ما انسان ها مي ده در حالي كه اطلاعات كامل در مورد موضوعي نداريم.
-
۱۳۸۸/۰۷/۱۵, ۰۲:۵۱ #9
- تاریخ عضویت
ارديبهشت ۱۳۸۸
- نوشته
- 1,017
- مورد تشکر
- 2,509 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 29
- آپلود
- 0
- گالری
-
3
مسيحيت معتقدند که حضرت آدم (ع) بجهت نافرمانی ای که در بهشت داشته ، گناهکاربه حساب آمده و اين گناه به فرزندان او نيز سرايت کرده است وهمه فرزندان آدم گناهکار به حساب ميامدند تا اينکه حضرت عيسی (ع) به دار آويخته شد و اين عمل باعث بخشيده شدن آدم و فرزندان او شد . در حقيقت کشته شدن عيسی کفاره گناهان آدم و فرزندان او بحساب مي آيد اشکال اينست که:اولا چطور می شود که مسيحيت به اين نوع مطالب عقيده داشته باشند در حاليکه قائل به اين هستند که حضرت ابراهيم و موسی که از فرزندان حضرت آدم هستند، پيغمبران خدا ميباشند . مگر می شود پيغمبر خدا هم گناهکار باشد ؟؟؟
ثانيا : در همان توراتي که حضرت عيسی (ع)پيروی از دستورات آن را لازم دانسته است آمده که : آن که بر دار آويخته شود ملعون خداست . سِفر تثنيه ، باب 21 ، ايات 22 و 23
براستی آيا مسيحيت به ملعون بودن کسی که گاهی او را خدا و گاهی هم پسر خدا خواندند عقيده مندند ؟؟؟ اگر واقعا ملعون است ، ملعون چه کسی است ؟؟؟ معاذ الله
-
۱۳۸۸/۱۲/۲۶, ۰۱:۴۵ #10
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۸
- نوشته
- 974
- مورد تشکر
- 1,077 پست
- حضور
- 1 روز 6 ساعت 49 دقیقه
- دریافت
- 2
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
آنگاه ابراهيم به سوی سرزمين نِگِب کوچ کرد و در بين قادش و شور ساکن شد.وقتی او در شهر جرار بود ، سار ه را خواهر خود معرفی کرد. پس ابيملک ، پادشا ه جرار، کسانی فرستاد تا ساره را به قصر وی ببرند.کتاب پیدایش ( 20 : 1 – 13 )ابراهيم و ابيملک
اما هما ن شب خدا در خوا ب بر ابيملک ظاهر شد ه ، گفت : " تو خواهی مُرد، زيرا زن شوهرداری را گرفته ای. "
خدا گفت : " بلی می دانم ، به همين سبب بود که تو را از گناه باز داشتم و نگذاشتم به او دست بزنی.اکنون این زن را به شوهرش بازگردان . او يک نبی است و برای تو دعا خواهد کرد و تو زند هخواهی ماند. ولی اگر زن او را بازنگردانی، تو واهل خانه ات خواهيد مُرد. "ابيملک هنوز با او همبستر نشده بود، پس عرض کرد : " خداوندا، من بی تقصيرم . آيا تو مرا و قوم مرا خواهی کشت؟ خودِ ابراهيم به من گفت که او خواهرش است و سار ه هم سخن او را تصديق کرد و گفت که او برادرش می باشد. من هيچگونه قصد بدی نداشتم . "
پادشاه روز بعد، صبح زود از خواب برخاسته ، با عجله تمامی درباريان را بحضور طلبيد و خوابی راکه ديده بود برای آنها تعريف کرد و همگی بسيار ترسيدند .
آنگاه پادشاه ، ابراهيم را بحضور خوانده ، گفت " :اين چه کاری بود که با ما کردی؟ مگر من به توچه کرده بودم که مرا و مملكتم را به چنين گناهعظيمی دچار ساختی؟ هيچ کس چنين کاری نمی کردکه تو کردی. چرا به من بدی کردی؟ "
ابراهيم در جواب گفت : " فكر کردم مردم اين شهر ترسی از خدا ندارند و برای اين که همسرم را تصاحب کنند، مرا خواهند کشت . علاوه بر اين ، او خواهر ناتنی من نيز هست . هر دو از يک پدرهستيم و من او را به زنی گرفتم . هنگامی که خداوند مرا از زادگاهم به سرزمينهای دور و بيگانه فرستاد، از ساره خواستم اين خوبی را در حق منبكند که هر جا برويم بگويد خواهر من است. "
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری