جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: اصطلاحات عرفاني و صوفيانه

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0

    اصطلاحات عرفاني و صوفيانه




    سماع

    یکی از سنن بحث آفرین بسیار قابل توجه و پر اهمیت اهل سلوک سماع می باشد که عبارت است از آواز خوش و آهنگ دل انگیز و روح نواز، یعنی آنچه امروز از آن به عنوان موسیقی تعببیر می شود ، که به قصد صفای دل و حضور قلب و توجه

    به حق شنیده می شود . که بدون تردید در صدر اسلام سماع بدین صورت که مجالس صوفی و غیر صوفی برگزار می شود وجود نداشته است . سماع به فتح سين به معني شنوايي و هر اواز كه شنيدن آن خوشايند است مي‌باشد، سماع در

    اصطلاح صوفيه حالت جذبه واشراق وازخويشتن رفتن وفنا به امر غير ارادي است كه اختيار عارف تأثيري در ظهور آن ندارد.


    تاریخ نشان میدهد در آغاز آفرینش ، آن روزگاران که انسان خود را شناخته و شایسته تفکر و تصمیم گیری دانسته ، موسیقی را نخستین انعکاس التهاب و شور ، هیجان و شوق درونی خود دیده است .

    پيشينه ي موسيقي به پيدايش آدم روي زمين برمي گردد.ساده ترين موسيقي بشر توبه و انابه و هجران آدم در دوري از بهشت است كه تا پايان عمر به آن مشغول بود.

    آهنگي كه به گوش انسان مي رسد ،حتي در ساده ترين نوعش كه صداي خنده يا گريه ي كودك، صداي آبشار، آب، آواز پرندگان ،غرش رعد و برق، ...باشد مي تواند ايجادكننده ي حسي در انسان باشد: خشم،لذت،ترس، شادي،... . توجه به

    موسيقي و علاقه با آن در انسان ذاتي ست .پس نمي توان ذات موسيقي و توجه انسان به آن را نفي كرد.


    اما از اواخر قرن دوم هجری با برگزاری یک نوع مراسم خاص سماع به اصطلاح امروزی با نوعی کنسرت روحانی مواجه هستیم که عده ای دور هم جمع میشوند و باصدای موسیقی به دست افشانی و پایکوبی می پرداختند و غلبه حال

    مدهوش می شدند ، گاهی در همان حال جان نیز سپرده اند

    چنان که مولانا جلال الدین ، سماع را وسیله نه هدف و هدف را نيل به حق میداند و مي گوید : " چون مشاهده کردیم که مردمان به هیچ نوعی به ظرف حق مایل نبودند از اسرار الهی محروم می ماندند به طریق لطافت سماع و شعر موزون که

    طبایع مردم را موافقت افتاده است ، آن معانی را در خورد ایشان دادیم ...

    غزالی برای عشق و سماع این مهم را بیان کرده می نویسد : " سین و میم سماع اشارت است به " ســم " یعنی سر( ser ) سماع مانند " سم " است و شخص را از تعلقاتی که به اغیار دارد می میراند و به مقامات عینی میرساند "

    عین و میم " اشاره است به " مع " یعنی سماع شخص را به معیت ذات الهی می برد .

    و سین و میم و الف ، سماع اشاره است به سما ( آسمان ) یعنی شخص را علوی و آسمانی می گرداند و از مراتب سفلی خارج میکند . و الف و میم سماع اشاره است به ام ( مادر ) و منظور این است که صاحب سماع مادر هر چیز دیگر

    است و از پرتو روحانیت خود از غیب مدد میگیرد و حیات علمی را که کلمه " ماء " ( آّ ب ) بدان اشاره می کند به همه چیز می بخشد . و عین و میم سماع اشاره است به " عم " ( فراگیری ) یعنی سماع کننده با روحانیت خود علویات را و

    باحیات قلب خود انسانیت را و با نور نفس پاک خود جسمانیت و احوال دیگر را فر امیگیرد


    در روزهای نخستین ، مجلس سماع عبارت بود از یک محفل شعر خوانی که به وسیله خواننده یا گروه جمعی خوانندگان خوش آواز اجرا می شد و.و صوفیان با حالت و زمینه ای که داشتند تحت تأثیر صوت خوش و پر معنی کلام قرار میگرفته و

    حالی پیدا می کردند و پایکوبی می پرداختند ، پس از آن رفته رفته برای تحریک و تأثیر بیشتر از نی و دف استفاده کردند . این مجالس سماع ، به سبب علاقه صوفیان پیوسته تشکل می شد و در همه جا رواج داشت به حدی که هجویری

    می گوید : " من دیدم از عوام ، گروهی می پنداشتند که مذهب تصوف جز این نیست "


    استفاده علمی از موسیقی توسط مسلمین به طور حتم از روی آگاهی عمیق از تآثیرات گوناگون آن بر روان آدمی بوده است ، در حالی که بزرگانی چون فارابی ، ابن سینا از این علم نیز به عنوان یک وسیله در مانی استفاده می کردند . زیرا بنا

    بر گفته فیثاقورث و افلاطون تاثیر موسیقی و نغمات موزون در انسان از آن جهت است که یادگار های خوش موزون حرکات انسان را که در عالم ذر و عالم قبل از تولد می شنیدیم و به آن مانوس بوده ایم در روح ما بر می انگیزاند و موسیقی به

    واسطه آن که یادگار های گذشته را بیدار می کند مارا به وجد می آورد .

    غزالی نیز همینطور نظر را داشته ، می گوید : " سماع آواز خوش و موزون آن گوهر آدمی را به جنباند و در وی چیزی پدید آرد ، بی آن که آدمی را در آن اختیاری باشد و سبب ان ، مناسبتی است که گوهر دل آدمی را با عالم علوی که عالم

    ارواح گویند هست " .


    براي سماع چهار حالت اصلي در نظر گرفته شده كه مجموعاً حركات این رقص را متضمن رموز احوال و اسرار روحانی جهان تلقی می‌كنند‌:

    1-‌چرخ زد‌ن: اشاره به شهود‌ حق د‌ر جمیع جهات

    2-‌ جهید‌ن: اشاره به غلبه شوق بر عالم علوی

    3-‌ پا كوفتن: اشاره به پامال كرد‌ن نفس اماره

    4-‌ د‌ست افشاند‌ن: اشاره به د‌ستیابی به وصال محبوب

    «د‌انی سماع چه باشد‌؟ قول بلی شنید‌ن
    از خویشتن برید‌ن، با وصل او رسید‌ن
    د‌انی سماع چه باشد‌؟ بی‌خود‌ شد‌ن ز هستی
    اند‌ر فنای مطلق، ذوق بقا چشید‌ن»

    مولانا سماع را غذای روح عاشقان می‌د‌اند‌ و محرك خیال وصل و جمعیت خاطر (یعنی تمركز بر حق و قطع خاطر از غیر خد‌ا)


    پي نوشت:
    1.خلاصه اي از مقاله سميراميس ابراهيمي
    2. بر گرفته از نوشته معرفي كوتاهي از سماع درويشان از مزدك علي نظري
    3. مطالبي از سايت گشترش انديشه و عرفان مولانا


  2. تشکر


  3. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    رياضت: ترک لذات نفس است و تهذيب اخلاق نفساني وتبديل صفات زشت ونکوهيده به حالات پسنديده.

    ساقي: اشاره دارد به محبوب مطلق و پير طريقت. رساننده فيض که شراب عشق را به عاشقان خود ميدهد.

    سالک: سير کننده بسوي خدا و متوسط بين مبدا ومنتهي مادام که در سير است.

    شهود: رويت و ديدن حق است با ديده ي حق.

    طريقت: مجموعه آدابي واعمال قلبي و قالبي که عارفان زير نظر پير طريقت براي نيل به حقيقت انجام دهند.

    عزلت: بيرون آمدن از اختلاط با خلايق و قطع علايق است .

    گدا : کسي که فقير تجليات الهي است.

    مکاشفه: حضوري است که وصف آن ممکن نمي باشد در جريان کشف وشهود.

    ورد: دعاي صوفي براي تقرب به حق وجلب توجه ونيل به آرزوي خود.

    سکر: غيبتي که به دنبال واردي قوي حاصل گردد و موجب شادي وطرب صوفي شود. مستي روح از طراوت مشاهده.ترک قيود ظاهري وباطني وتوجه صرف به حق

    صحو: به هوش آمده سالک از حال سکر

    تجلي : نور مکاشفه است که از حضرت حق بر دل عارف ظاهر ميگردد و دل را ميسوزاند و سالک را مدهوش ميگرداند.

    حلقه: نشستن صوفيان در مجلس براي ذکر و سماع

    چله : مدت خلوتي است که مريد به فرمان پير ومراد و شيخ خود به سر ميبرد که غالبا چهل روز است

    حال: واردي است که بر دل سالک بي اختيار وبدون کسب به سبب طاعات واذکار و اورادفرود مي آيد


  4. تشکر


  5. #3
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    نی: پیغام محبوب در حجاب رقیق، اشارت به ذات حق تعالی، در باطن نی انسان نافذ می‌شود و آن نه سوراخ او اشارت است به مراتب قلب و آن: صدر و فواد و روح و جان و خلد و مهجه و حساسه و شغاف و ضمیر است.

    نیاز : اظهار تذلل و افتقار از جانب عاشق در مقابله استغنا و بی‌نیازی معشوق.

    نیستان : جهان اصل

    نیستی : خود را در راه دوست از دست دادن

    نِیل : دوستی حق تعالی، با وجود طلب و جد تمام

    نیم مستی : آگاهی از استغراق و نظر داشتن بر استغراق خود
    واحدیت : (1) مقام جمع‌الجمع که جمیع اشیاء و اسماء و صفات در آن مستهلکند. (2) اعتبار ذات خداوند از آن رو که پیدایی همه اسماء از اوست و واحد بودن اسماء به ذات اوست و تعدد اسماء به صفات او

    واجد : کسی که از خودی خود بکلی خالی شده باشد و چون خدا را یافته باشد از غیر خدا چشم بپوشد.

    وادی : مراحل طریقت که سالک باید زیر نظر پیر طی کند.

    وادی ایمن : طریق تصفیه دل که پذیرنده تجلی الهی است

    وارد : آنچه وارد بر دل عبد می‌شود بدون عمد و سخنی که می‌فهمد بدون صوت. " وارد" گاهی سرور است، گاهی غم، گاهی قبض است و گاهی بسط

    واصلان : مقربان و سابقان، و دو دسته‌اند: دسته‌ای پس از وصول و فنا، خداوند آنان را برای ارشاد خلق باز می‌گرداند که آنان مشایخ‌اند و عده دیگر که به خلق رجوع ندارند و آنان مخدومانند

    واقعه : (1) رویا و خواب، (2) آنچه فرود آید به دل از عالم غیب

    واله : سرگردان و متحیر در بحر وحدت و شیفته مقام وحدت، علامت کمال عاشق واله شدن است که زبان و بیان از آن قاصر باشد

    وجد : واردی است از حق بر دل صوفی که ظاهر و باطن او به حالات غم یا شادی تغییر دهد و گفته‌اند: وجد، اضطراب دل از ترس فراق است

    وحدت : یکتایی و یکی بودن وجود حق و وحدت وجود یعنی وجود واحد حقیقی است و وجود اشیاء عبارت از تجلی حق به صورت اشیاء است

    وحدت در کثرت : عالم غیب و شهادت وجودی واحد است که به مراتب تجلی به صورت کثرات نمایان شده و در هر مظهری به ظهوری خاص، ظاهر گشته است

    وحدت وجود : وجود، واحد حقیقی است و وجود اشیاء عبارت از تجلی حق به صورت اشیاء است

    وحی : کلام الهی که بر دل رسول او نازل شده است، بعضی به وسیله جبرئیل و بعضی بدون واسطه

    وَرع : احتراز از هر چیزی که در آن شائبه انحراف شرعی و یا شبهه ضرر معنوی باشد. ورع متضمن قناعت است

    وسوسه : (1) القای شیطان، خواطر نفسانی جسمانی خواه عقلی خواه شرعی، خواه حسی (2) آنچه بنده را از خدای دور گرداند

    وصال : (1) مقام وحدت با خدا در غم و شادی، (2) رسیدن به مقام وحدت حقیقی با ترک من و مای اعتباری.

    وَصل : فنای عبد از اوصاف خود در اوصاف حق.

    صبر در لغت تحمل و شکيبايی است و در اصطلاح صوفيان ترک شکايت از بلا و سختی نزد غير خدا است.

    از اميرالمؤمنين علی نقل است که گفت: صبر از ايمان به منزله سر است از تن ؛ و چنانکه هرکه را سر نيست تن نيست؛ هر که را صبر نيست ايمان نيست.

    توکّل در لغت به معنی اعتماد و در اصطلاح صوفيان تکيه کردن به آنچه نزد خداست و بريدن از آنچه در دست غير خداست. از ابراهيم خواص پرسيدند : با چه چيز به تصوف رسيدی؟ گفت: با توکّل. نشان توکّل سه چيز است؛ سؤال نکند ، از راه پرسش چيزی پديد آيد نپذيرد و چون پذيرفت ، رها نکند. خداوند در قرآن مؤمنين را به توکّل دعوت کرده است.

    اگر مؤمن هستید، بر خدا تو کّل کنيد. المائده/ آيه 23

    هرکس به خدا تو کّل کند، خدا او را کفايت کند. الطلاق/ آيه 3


    تکيه بر تقوی و دانش در طريقت کافری است راهرو گر صد هنر دارد توکّل بايدش

    حافظ


  6. تشکر


  7. #4
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    آب حيات : چشمه ايست در ظلمات که هر کس از آن بنوشد زندگي جاويد پيدا ميکند.کنايه از چشمه عشق ومحبت است.

    آب حيوان : تابش انوار وتجليات الهي را گويند.

    آغوش : دريافت رموز واسرار الهي را گويند.

    آن : حد فاصل ميان گذشته و آينده.

    آينه : قلب انسان کامل است.

    ابد : امتدادزمان در طرف آينده است و در نزد اهل تصوف ابد وازل از صفات و ويژگيهاي حق تعالي است. فرق ابد و ازل در آنست که ازل را آغاز ي نيست و ابد را پايان.

    ابر : نزد صوفيان ابر حجابي است که سبب وصول شهود باشد بواسطه کوشش واجتهاد.

    اجابت : عهد وپيمان بنده است با حق.

    اشاره : خبر دادن از مراد است بدون عبارات والفاظ.

    امتحان: بلايي از جانب حق تعالي بر دل سالک تا غير حق را از دل او پاک کند.

    انس: اثر مشاهده جمال الهي است در دل سالک. انس اعتماد به خدا و آرامش به او واستعانت از اوست.

    باده: عشق صوفيان مبتدي را گويند. عشقي که ضعيف است و اين براي عوام نيز در ابتداي سلوک موجود است.

    باده صافي: عشق بي آلايش است. عشقي خالي از هر عيب ونقص. فارغ از لذت وصل يا درد دوري وحرمان

    باد صبا : عبارتست از نفخات رحمانيه از جانب مشرق روحانيات. اشاره به نفس ودم رحمت خداوند است.

    بار امانت : مراد از امانت تکليف و عهد و پيمان الهي است.

    باران : کنايت از فيض حق تعالي است و رحمت اوست که از عالم غيب بر جهان امکان صادر ميشود و ممکنات بر حسب مراتب وميزان استعداد خود از آن بهره مند ميشوند. غلبه عنايات الهي نيز ميباشد.

    باغ : جهان خرم روحاني است.

    بال : نزد صوفيه روشنايي قلب و نراني شدن آن بواسطه علوم ومعارف الهي است.

    بت: مقصود ومطلوب را گويند.

    بتخانه: دل عارف کامل است و نيز اشاره دارد به عالم جبروت.

    بتکده: باطن عارف کامل که در آن ذوق وشوق معارف الهيه بسيار باشد.

    بحر : مقام ذات و صفات بي نهايت حق است که تمامي موجودات به مثال امواج اين درياي نامتناهي هستند.

    بقاء: نسبت فرد است به حق. بقا نام است براي آنچه باقي وپايدارماند بعداز فناشواهد وسقوط آن.

    بلاء : امتحان حضرت دوست است که هرچقدر اين بلا زياد شود گوياي قربت ونزديکي او به حق است.

    بوسه : فيض وجذبه باطن است.

    پرده : حجاب ميان عبد ومعبود است. به مانع ميان عاشق ومعشوق هم اشاره دارد.

    پياله: تعين هاي هستي ميباشد که همه آنها آينه حق هستند. کنايت از محبوب نيز ميباشد. صفاي ظاهر وباطن که هرچه در او باشد عيان ميگردد.

    پير : دوستي حق را گويند وقتي که طلب وخواستن به تمام وکمال باشد از آن جهت که استحقاق اين دوستي را دارد. به معناي مرشد ومراد نيز هست.

    پيرخرابات: منظور محبوب است که جز خداي نيست.کاملان و راهنمايان طريقت.

    پيرمغان: پير طريقت و مرشد کامل.

    پيرميکده: پير طريقت است که بدان پير ميخانه نيز گويند.

    پيمانه : تعبير ديگريست در بيان دل سالک وصوفي.

    تواجد: طلب وجد نمودن است. اظهار حالت وجد وشادي روحاني است بي آنکه وجدي باشد بدانگون که فرد در مثال افراد واجد باشد براي کسب فيض.

    تجلي : نور مکاشفه است که از حضرت حق بر دل عارف ظاهر ميگردد و دل را ميسوزاند و سالک را مدهوش ميگرداند.

    تسليم: رها کردن تدبير به اختيار خويش است و استقبال از قضا الهي به رضايت.

    توفيق : جريان امور است بر وفق مراد و ميل حق و حقيقت و فراهم آمدن اسباب کار است. توفيق موهبت الهي است که نصيب هر کس شود وي را به آنچه ميخواهد ميرساند.

    توکل: متکي شدن به حق و از خود و خلق نظر برداشتن است .دلبستگي و اعتماد کامل است به پروردگار.



  8. تشکر


  9. #5
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    جام: اشاره دارد به دل صوفي. عالم هستي را نيز به جام تعبير ميکنند چون فيض حيات را از صاحب حيات دريافت کرده است.

    جان : روح انساني است . کنايت از نفس رحماني وتجليات حق است.

    جان افزا : بقا و ماندگاري سالک است به اين صفت و فنا در وي راه ندارد.

    جبروت : حدفاصل ميان جهان ملک وملکوت را گويند.

    جذبه: نزديک شدن انسان است به تقريب عنايت الهي. سالک به حضرت حق به مقتضاي عنايات حق نزديک ميشود بدون رنجش وسعي خودش.

    جرس: خطابيست از سر قهر.

    جرعه: تجلي وجودي را گويند. اسرار مقامات وجميع حالات که در سير وسلوک از سالک پوشيده است.

    جلال: ظاهر کردن بزرگي وبي نيازي معشوق است از جهت ابراز بي نيازي از عاشق ونفي غرور وي و بيان استغنا وتوانگري معشوق.

    جلوه:انوار الهي را گويند که بر دل سالک تابيده ميشودو او را واله وشيدا ميکند.

    جمال: ظاهر کمالات معشوق است تا رغبت و طلب عاشق را زياد کند.

    جور : منع کردن و باز داشتن سالک را از سير و سلوک ميگويند.

    جهالت : در نزد عرفا کنايه از مرگ دل است که حقايق را درک نميکند.

    چراغ دل: دل روشن به نور معرفت را مي گويند.

    چشم : در اصطلاح صوفيه جمال را گويند وهمچنين به ديده الهي نيز تعبير ميشود.

    چشم جادو: جذبات الهي است.

    چشم خمار : کنايه از پنهان کردن تقصيرات وکاستي هاي سالک است بر روي سالک از جانب حضرت دوست.

    چشم مست : سر الهي وجذبات حق است.

    چله : مدت خلوتي است که صوفي به فرمان پير ومراد و شيخ خود به سر ميبرد که غالبا چهل روز است اما منحصر به ايام اربعين نيست.

    چنگ: دست يافتن به کمال شوق وذوق است.

    چهره :عبارتست از تجليات حق بر سالک در حال غيبت .

    حال: واردي است که بر دل سالک بي اختيار وبدون کسب به سبب طاعات واذکار و اورادفرود مي آيد.

    حجاب: آنچه بين صوفي وحقيقت است.مانع ميان عاشق ومعشوق. حجاب گاهي معارف ذهني است و گاه کشف وشهود وگاهي هستي خود صوفي .

    حرم : مقام بيرنگي و بيخودي است.

    حريف: هم شان و هم مقام وهم پياله. به معناي معاشران نيز آمده است.

    حضور : در اصطلاح عرفا غيبت از خلق است. به مقام وحدت نيز گفته ميشود.

    حق: به معني سزاوار و درست و واجب کري است . نامي است از اسماءالهي و نزد اهل تصوف ذات خداوند است. به معناي ثابت نيز آمده و همچنين مطابقت با واقعيت وحقيقت نيز هست.

    حقيقت: امريکه بطور قطع ويقين ثابت شده باشد. از نظر صوفيه غير خدا حق تعالي هيچ چيز وهيچ کس به يقين ثابت نيست پس حقيقت جز خدا نيست.

    حلقه: نشستن صوفيان در مجلس براي ذکر و سماع.

    حلول : فرود آمدن چيزي در غير خود.

    حيرت: سرگرداني است و در اصطلاح اهل دل امريست که بر فلب عارف وارد ميشود هنگامي که در حالت تامل وتفکر هستند ومانع بر ادامه آن ميگردد.

    خال : نقطه وحدت حقيقي است. در اصطاح صوفيه اشاره به مبداء ومنتهاي کثرت ميباشد. به معناي ظلمت معصيت نيز آمده که به علت کم بودن طاعت انسان که مانع وحاجب ميان او وانوار الهي است.

    خاطر : عبارتست ازخطابي که به قلب سالک وارد ميشود و اين ممکن است الهي و يا شيطاني باشد بي انکه در قلب وي باقي بماند وماندگار شود.همچنين به وارد غيبي که بدون سايقه تفکر وتامل پيدا شود نيز گفته ميشود.

    خانه دل : قلب انسان است اما نه اين قلب واقع در سينه .

    خرابات: شرابخانه.در اصطلاح عبارت از خراب شدن صفات بشريت و فاني شدن وجود جسماني است.

    خراباتي: فاني مطلق است که وجود اضافي او در وجود مطلق خدا و ذات حق فنا شده باشد.

    خرقه : علامت سر سپردن صوفي است به شيخ طريقت و در حقيقت نشانه تسليم بود به خداي تعالي.

    خشوع: به پا خواستن دل در پيشگاه حق براي فرمانبري توام با خاکساري. درهم شکستن بت غرور .

    خضر: پير مکمل کامل را گويند. کنايه از بسط نيز هست.

    خلوت: صوفي محلي را خالي از غير اختيار کند. محادثه سر است با حق به نحويکه ديگري در آن مجال و فرصتي نيابد.

    خم: اشاره دارد به واحديت ومقام جمع را نيز گويند.

    خمار: به شد حرف م . اشاره است به خداي تعالي و همچنين سالک صاحب شهود.

    خمار: به ضم حرف خ . بازگشت سالک از مستي وحدت به کثرت را گويند. عاشق سرگردان.

    خمر: غلبه عشق بر دل صوفي است که رسوايي به بار آورد

    خوف : شرم از گناه گذشته و رسيدن مکروهي در آينده. اشاره دارد به مطالعه مستمر ومدام دل


  10. تشکر


  11. #6
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت خرداد ۱۳۸۷
    نوشته
    3,425
    مورد تشکر
    1,987 پست
    حضور
    نامشخص
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    گالری
    0



    درد: حالتي را گويند که از محبوب صادر شود و محب ودوستدار طاقت آنرا ندارد.

    دست افشاندن: اشاره دارد به دست ازدنيا وآخرت برداشتن در راه معشوق.

    دست زدن- کف زدن: محافظت ومراقبه وقت را گويند.

    دف: طلب معشوق براي عاشق را گويند. طلبي که مقرون به شوق باشد.

    دم: نفخه الهي است که تعبير به نفس الرحمن ميشود.

    ذکر: در اصطلاح صوفيه ياد حق است خواه به زبان و خواه به دل.
    رباب: نداي ارجعي که از محبوب به گوش محب وسالک مي رسد.

    رجا: آرامش دل به نيکي وصدق وراستي وعده. چشم داشتن به خير حق که صاحب خير است.

    رضا: شادي دل است به تلخي قضا خارج شدن سالک از رضايت نفس است و وارد شدن به رضاي حق.

    رطل: پياله شراب وجام مي عشق الهي

    رقص: شادي وفرح روح.

    رنج: وجود امري را گويند که بر خلاف ارادت دل باشد.

    رياضت: ترک لذات نفس است و تهذيب اخلاق نفساني وتبديل صفات زشت ونکوهيده به حالات پسنديده.

    زلف : کنايه از ظلمت وکفر است.

    ساغر: اشاره به دل صوفي است که مي وصال ومحبت در آن ريخته ميشود.

    ساقي: اشاره دارد به محبوب مطلق و پير طريقت. رساننده فيض که شراب عشق را به عاشقان خود ميدهد.

    سالک: سير کننده بسوي خدا و متوسط بين مبدا ومنتهي مادام که در سير است.

    سبو: اشاره دارد به تعينات ويژه من وماي اعتباري انسان. کنايت از جام مي وحدت که از منبع فيض مطلق به هرکسي سهمي داده شده است.

    سر: به شد حرف ر.لطيفه ايست که در قلب به وديعه نهاده شده مانند روح و آن محل مشاهده است.

    سکر: غيبتي که به دنبال واردي قوي حاصل گردد و موجب شادي وطرب صوفي شود. مستي روح از طراوت مشاهده.ترک قيود ظاهري وباطني وتوجه صرف به حق.

    سلوک: طي مدارج خاص را گويند که سالک همواره بايد طي کرده تا به مقام وصل وفنا برسد.

    سماع: حالي است که بر اثر آوازي خوش يا نغمه دلکش صوفي را از دست بدهد و از خود بيخود کند.

    شراب: افراط محبت يا کمال معشوق را گويند.

    شرک: توجه به غير خداست.

    شهود: رويت و ديدن حق است با ديده ي حق.

    صحو: به هوش آمده سالک از حال سکر.

    صنم: يار ودلدار و محبوب است. گاهي اوقات نفس هم با اين تعبير خوانند.

    طرب: انس با حق تعالي است . سرور و شادي محض دل در آن.

    طريقت: مجموعه آدابي واعمال قلبي و قالبي که صوفيان زير نظر پير طريقت براي نيل به حقيقت انجام دهند.

    عزلت: بيرون آمدن از اختلاط با خلايق و قطع علايق است .

    عود: اشاره دارد به عشق تمام وکمال و شوق وشيفتگي.

    عيش: دوام حضور است وفراغت آن به تمام وکمال معني.

    غفلت: پيروي از نفس است در آنچه مي طلبدو همچنين دوري سالک است از ذکر.

    فقر: عدم تملک ومالکيت صوفي است تا چيزي را به خود اضافه کند آنچنان که از خود فاني شود وبه خدا رسد.

    فنا: فاني شدن سالک در صفات الهي ست از جميع صفات خود در صفات حضرت حق. آنست که شخص به خود آگاه نباشد و يا به هر چيزي از لوازم خود.

    قدح: وقت را گويند. اشاره دارد به وقت وهنگام تجلي. موطن تجليات آثاري وقابل مشاهده هست.

    قناعت: آرام بودن به هنگاه نداشتن وبخش به وقت دارايي.

    کشف: رفع حجاب است. خواه وجودي باشد يا شهودي.

    کفر : تاريکي عالم تفرقه را گويند.

    گدا : کسي که فقير تجليات الهي است.

    گيسو : طريق طلب را مي گويند.

    محاسبه:مراقبت صوفي از کردار وگفتار بطور پيوسته.

    مريد: کسي که از اراده خود مجرد شده واز غير خدا بريده و دائما در طلب کمال باشد.

    مست: اهل جذبه وسکر را گويند.

    مطرب: آگاه کننده.

    مغني : رساننده فيض.

    مقام: محل اقامت صوفي است به تصرف خود او.مرتبت ومنزلتي که صوفي بواسطه رعايت آداب خاصي به آن ميرسد.

    مکاشفه: حضوري است که وصف آن ممکن نمي باشد در جريان کشف وشهود.

    مي: ذوقي که بر اثر ياد حق در دل صوف پيدا شود واو را سر مست گرداند. همچنين به معناي نشاه ذکر و جوشش عشق نيز هست.

    مي لعل: پيام معشوق است و ذوق محبت.

    ميکده: باطن پيران کامل وقرارگاه مرشدان را گويند و اشاره دارد به ذات حق.

    مينا: به معناي دل عارف است وواسطه عاشق ومعشوق.

    ناي: پيغام محبوب است.

    نفس: به فتح حروف ن - ف . آسايش دادن دل به لطايف غيوب وپنهاني. دوام حال مشاهده وآسايش جستن از دل است.

    وجد: وارديست غيبي که از حق بر دل صوف پديد مي آيدو ظاهر وباطن او رابا بروز حالي مانند شادي وغم تغيير دهد.

    ورد: دعاي صوفي براي تقرب به حق وجلب توجه ونيل به آرزوي خود.

    وقت: مشغول شدن صوفي است به ورد وذکر و فارغ شدن از ياد گذشته و آينده.

    هشياري: بيرون شدن عاشق است از حال مستي غلبه عشق.

    هيبت: اثر مشاهده جلال و عظمت خداوند است در دل عارف.


  12. تشکر


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود