صفحه 1 از 12 12311 ... آخرین
جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید   

موضوع: ! دیوان فریدون مشیری !

  1. #1
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32

    مطلب ! دیوان فریدون مشیری !




    آسمان کبود

    بهارم دخترم از خواب برخيز
    شكر خندي بزن وشوري برانگيز
    گل اقبال من اي غنچه ي ناز
    بهار آمد تو هم با او بياميز
    ***
    بهارم دخترم آغوش واكن
    كه از هر گوشه، گل آغوش وا كرد
    زمستان ملال انگيزبگذشت
    بهاران خنده بر لب آشنا كرد
    ***
    بهارم، دخترم، صحرا هياهوست
    چمن زير پر و بال پرستوست
    كبود آسمان همرنگ درياست
    كبود چشم تو زيبا تراز اوست
    ***
    بهارم، دخترم، نوروزآمد
    تبسم بر رخ مردم كندگل
    تماشا كن تبسم هاي او را
    تبسم كن كه خود راگم كند گل
    ***
    بهارم، دخترم، دست طبيعت
    اگر از ابرها گوهرببارد
    و گر از هر گلش جوشدبهاري
    بهاري از تو زيبا ترنيارد
    ***
    بهارم، دخترم، چون خنده ي صبح
    اميدي مي دمد درخنده تو
    به چشم خويشتن مي بينم از دور
    بهار دلكش آينده ي تو !
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۵/۳۱ در ساعت ۱۵:۰۴

  2. تشکر


  3. #2
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    احساس

    نشسته ماه بر گردونه عاج .
    به گردون مي رود فرياد امواج .
    چراغي داشتم، كردندخاموش،
    خروشي داشتم، كردند تاراج ...
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۴/۲۳ در ساعت ۱۵:۱۶

  4. تشکر


  5. #3
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    ارمغان

    چگونه ماهي خود رابه آب مي سپرد !
    به دست موج خيالت سپرده ام جان را .
    فضاي ياد تو، در ذهن من، چو دريائي است؛
    بر آن شكفته هزاران هزار نيلوفر .
    درين بهشت برين، چون نسيم مي گذرم،
    چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۴/۲۳ در ساعت ۱۵:۱۶

  6. #4
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    از ژرفای آن غرقاب

    شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل
    كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها »
    ((حافظ ))
    ***
    در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،
    حافظ را
    تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !
    ما، اينك از اعماق آن گرداب،
    از ژرفاي آن غرقاب،
    چنگال توفان برگلو،
    هر دم نهنگي روبرو،
    هر لحظه در چاهي فرو،
    تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،
    در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،
    ***
    صد كوه موج از سرگذشته، سخت سر كشته،
    با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،
    هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛
    سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :
    - (( ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۴/۲۳ در ساعت ۱۵:۱۷

  7. #5
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    ای عشق

    اي عشق، شكسته ايم،مشكن ما را
    اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
    ما در تو به چشم دوستي مي بينيم
    اي دوست مبين به چشم دشمن ما را
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۴/۲۳ در ساعت ۱۵:۱۷

  8. #6
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    ایثار

    سر از دريا برون آورد خورشيد
    چو گل، بر سينه دريا، درخشيد
    شراري داشت، بر شعر من آويخت
    فروغي داشت، بر روي تو بخشيد !
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۴/۲۳ در ساعت ۱۵:۱۷

  9. تشکر


  10. #7
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    از اوج

    باران، قصيده واري،
    - غمناك -
    آغاز كرده بود.

    مي خواند و باز مي خواند،
    بغض هزار ساله ي درونش را
    انگار مي گشود
    اندوه زاست زاري خاموش!
    ناگفتني است...
    اين همه غم؟!
    ناشنيدني است!
    ***
    پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟
    گفتند: اگر تونيز،
    از اوج بنگري
    خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست!
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۴/۲۳ در ساعت ۱۵:۱۸

  11. تشکر


  12. #8
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    برآمد آفتاب

    لبخند او، بر آمدن آفتاب را
    در پهنه طلائي دريا
    از مهر، مي ستود .
    در چشم من، وليكن...
    لبخند او بر آمدن آفتاب بود!
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۴/۲۳ در ساعت ۱۰:۲۰

  13. #9
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    بغض

    در اين جهان لايتناهي،
    آيا، به بي گناهي ماهي،
    - ( بغضم نمي گذارد،تا حرف خويش را
    از تنگناي سينه برآرم ! )
    گر اين تپنده در قفس پنجه هاي تو،
    اين قلب برجهنده،
    آه، اين هنوز زنده لرزنده،
    اينجا، كنار تابه !
    در كام تان گواراست؛
    حرفي دگر ندارم ! ...
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۴/۲۳ در ساعت ۱۵:۱۸

  14. #10
    شروع کننده موضوع

    تاریخ عضویت
    جنسیت فروردين ۱۳۸۷
    نوشته
    17,586
    مورد تشکر
    14,342 پست
    حضور
    4 ساعت 10 دقیقه
    دریافت
    662
    آپلود
    397
    گالری
    32



    بگو کجاست ؟

    اي مرغ آفتاب!
    زنداني ديار شب جاودانيم
    يك روز، از دريچه زندان من بتاب
    ***
    مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت
    بي وحشت ازتبر
    در دامن نسيم سحرغنچه واكنم
    با دست هاي بر شده تا آسمان پاك
    خورشيد و خاك و آب وهوا را دعا كنم
    گنجشك ها ره شانه يمن نغمه سر دهند
    سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
    اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم
    ***
    اي مرغ آفتاب!
    از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد
    دست نسيم با تن من آشنا نشد
    گنجشك ها دگرنگذاشتند از اين ديار
    وان برگ هاي رنگين،پژمرده در غبار
    وين دشت خشك غمگين،افسرده بي بهار
    ***
    اي مرغ آفتاب!
    با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،
    آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،
    گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم
    تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟
    با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور
    شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.
    من بي قرار و تشنه ي پروازم
    تا خود كجا رسم به هر آوازم...
    ***
    اما بگوكجاست؟
    آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود
    يك دم به كام دل
    اشكي توان فشاند
    شعري توان سرود؟
    ویرایش توسط سوگند : ۱۳۸۷/۰۴/۲۳ در ساعت ۱۵:۱۱

صفحه 1 از 12 12311 ... آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

اشتراک گذاری

اشتراک گذاری

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
^

ورود

ورود