جهت مشاهده مطالب کارشناسان و کاربران در این موضوع کلیک کنید







موضوع: همه چیز درباره تکبر و راههای درمان آن
-
۱۳۸۷/۰۱/۲۵, ۱۷:۳۶ #1
- تاریخ عضویت
اسفند ۱۳۸۶
- نوشته
- 5
- مورد تشکر
- 6 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
فرق بین غرور و اعتماد به نفس
سلام
من از شما می خوام کمکم کنید که به جواب برسم
-
۱۳۸۷/۰۱/۲۵, ۱۷:۴۵ #2
با سلام به شما دوست گرامي
فعلاً جوابي كه در سايت نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها موجود بود را برايتان گذاشتم
براى تفاوت قائل شدن بين اعتماد به نفس و غرور لازم است ابتدائاً تعريفى هم از اعتماد به نفس و هم از غرور بنماييم تا اين كه راه تشخيص آن دو از هم روشن شود. در تعريف جامعى از اعتماد به نفس آمده است كه اعتماد به نفس؛ يعنى، خود را باور داشتن، باور به توانايى و قابليت خود در عمل كردن، اطمينان به توانايى خود در دنبال كردن فعاليتها و ثابت قدم بودن، باور به توانايى خود در عبور از موانع، باور به توانايى خود براى درخواست كمك از ديگران در مواقع لزوم، باور به توانايى خود در ايجاد ارتباطى معنادار و محبتآميز با ديگر انسانها، باور به توانايى خود در يافتن عشق، تفاهم، مهر و شفقت در هر موقعيتى به خصوص در مواقع دشوار و بالاخره باور به وجود خود به عنوان اشرف مخلوقات كه روح الهى در او دميده شده است و او خليفه و جانشين خدا در روى زمين مىباشد.
تعريف غرور: اين واژه به طور وسيعى در كلمات عرب مخصوصاً در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به كار رفته و در گفتگوهاى روزمرّه فارسى زبانان نيز كم و بيش در همان معانى اصلى يا لوازم آن به كار مى رود.
«راغب» در كتاب «مفردات» واژه «غَرور» (به فتح غين كه معنى وصفى دارد) را به معنى هر چيزى كه انسان را مى فريبد و در غفلت فرومى برد خواه مال و مقام باشد يا شهوت و شيطان تفسير مى كند.
در «صحاح اللغة»«غُرور» به معنى امورى كه انسان را غافل مى سازد و مى فريبد (خواه مال و ثروت باشد يا جاه و مقام يا علم و دانش و غير آن) تفسير شده است.
بعضى از ارباب لغت ـ به گفته «طريحى» در «مجمع البحرين» گفته اند: «غرور چيزى است كه ظاهر جالب و دوست داشتنى دارد ولى باطنش ناخوشايند و مجهول و تاريك است».
در تفسير نمونه در معنى واژه « غَرور » چنين آمده است: غَرور بر وزن(جَسور) صيغه مبالغه به معنى موجود فوق العاده فريبنده است و شيطان را از اين رو «غَرور» مى گويند كه انسان را با وسوسه هاى خود فريب مى دهد و غافل مى سازد و در حقيقت بيان مصداق واضح آن است وگرنه هر انسان يا كتاب فريبنده، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى كه انسان را گمراه سازد در مفهوم وسيع «غرور» داخل است.
بنابر اين پر واضح است كه اعتماد بر توانايي خود داشتن به منظور پيشبرد كارهاي زندگي و پيشرفت درتحصيل و حركت در راه تكامل، با فريب دنيا را خوردن، غافل شدن و از راه ماندن، كاملا متفاوت است.
منشأ غرورچند چيز مىتواند باشد:
1- جهالت؛ يعنى، اعتقاد قلبى شخص به اين كه عمل او خير و صلاح است، در حالى كه در واقع چنين نيست.
2- وسوسههاى شيطانى، پيروى از هواى نفس و شهوات.
3- پيروى از غضب و انتقامجويى.
4- دوستى دنيا و دنياطلبى.
حال با توجه به تعريفى كه از اعتماد به نفس و غرور مطرح شد به نظر مىرسد كه اعتماد به نفس و غرور دو مقوله متفاوت و جدا از هم مىباشد چرا كه ممكن است فردى مغرور باشد ولى اصلاً اعتماد به نفس نداشته باشد و همينطور به عكس، اگر آن فرد داراى اعتماد به نفس، پس از ارزيابىها و قابليتهاى خود، آنها را فضل و رحمتى از جانب خدا بداند و عامل اساسى آن را به خدا نسبت دهد در اين صورت ديگر هواى نفسى باقى نمىماند تا دچار غرور شود. بنابراين، مىتوان گفت، آن احساس بزرگى كه چه بسا اطمينان و آرامش در افراد مغرور ايجاد مىنمايد كه يك اطمينان و آرامش غيرطبيعى و نابهنجار است كه در نهايت ممكن است افراد مغرور و فريبخورده را به هلاكت و نابودى بكشاند. به همين خاطر، مشاهده مىشود كه غرور در قرآن و روايات به شدت مورد نكوهش و سرزنش قرار گرفته است كه شما به طور مثال مىتوانيد به سورههاى: لقمان/33 - حديد/14 و 20 - آلعمران/185 مراجعه نماييد.
منبع:http://rss.nahad.ir/QAForm.aspx?ID=10966
ویرایش توسط saba : ۱۳۸۷/۰۱/۲۵ در ساعت ۱۷:۴۸
-
تشکرها 6
-
۱۳۸۷/۰۵/۰۲, ۲۳:۲۶ #3
برای رسیدن به تکامل به چه چیزهایی نیاز داریم؟
برای رسیدن به تکامل به چه چیزهایی نیاز داریم؟
استاد مطهرى (ره) مى گوید: از نظر قرآن انسان موجودى است برگزیده از طرف خداوند، خلیفه و جانشین او در زمین، نیمه ملکوتى و نیمه مادی، داراى فطرتى خود آشنا، آزاد مستقل امانتدارِ خدا و مسئول خویشتن و جهان، مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان، وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مى شود و به سوى قوّت و کمال سیر مى کند وبالا مى رود اما جز در بارگاه الهى و جز با یاد او آرام نمى گیرد. ظرفیت علمى و عملى اش نامحدود است.
از دیدگاه اسلام ارزش انسان به آن است که به هدف خلقت که قرب الهى است نائل گردد و این کمال انسان است و منظور از کمال، کمال روحى و نفسانى است چون روح اصل و مبناى هویت و شخصیت آدمى است. از نظر قرآن انسانى سعادت مند است که به این هدف دست یابد. سعادت در گرو کسب لذّت یا قدرت بیشتر و مانند این ها نیست.
سعادت تنها در پیوند با خدا حاصل مى شود که در قرآن از آن به عبادت تعبیر شده است: «و ما خلقتُ الجن و الانس الا لیعبدون؛ جن و انس را نیافریدم جز آن که مرا بپرستند
براى رسیدن به کمال نهایی، ابزارهایى لازم است که عبارتند از:
1- معرفت خدا: کلید نیل به هدف نهایى معرفة الله است. بدون شناخت خداوند، تقرب به او امکان پذیر نیست و از این رو امام علی(ع) مى فرماید: اوّل الدّین معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز تدین است
2- تقوا: براى دستیابى به مقام شکر و نیل به اجر عظیم و احاطه بر مسائل با روشن بینى خاص و کسب موفقیت، قرآن مجید تقوا را مطرح کرده که همة این موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.
3- عبادت: در حدیث قدسى آمده است: « هیچ بنده اى به عبادتى بهتر از واجبات به من نزدیک نشده است و او به وسیلة نوافل به من تقرب مى جوید تا جایى که او را دوست بدارم، آنگاه گوش شنوا و دیدة بینا و دست تواناى او خواهم بود. اگر مرا بخواند پاسخش مى دهم و چنانچه چیزى از من بخواهد ارزانى اش مى دارم
4- ترک گناه: بزرگ ترین مانع رسیدن به کمالات، گناه و هواى نفس است به طورى که امام صادق(ع) مى فرماید: «بین بنده و خدا هیچ پرده اى تاریک تر و ترسناک تر از نفس و هوى نیست و براى از بین بردن این دو وسیله اى مانند احتیاج به خدا و خشوع براى خدا و گرسنگى در روز و بیدارى در شب نیست
حذر از پیروى نفس که در راه خدا
مردم افکن تر از این غول بیابانى نیست
امام صادق(ع) مى فرماید: از هواى نفس بپرهیزید همان طورى که از دشمنانتان مى پرهیزید. هیچ چیز دشمن تر براى مردان از پیروى هواهایشان و نتیجة زبان هایشان نیست
بر این اساس، دست یابى به کمال، ریاضت و مجاهده با نفس مى خواهد.
بزرگان دین برای سیر و سلوک مواردی را پیشنهاد کرده اند که مهم ترین آن ها عبارتند از:
خودشناسی، آگاهی، تذکر، تفکر، تولی و تبری، علم به احکام، انتخاب رفیق صالح، پرهیز از گناه، توبه انجام واجبات انجام مستحبات و ترک مکروهات محاسبه و مراقبه، اخلاص، مجاهدت با نفس، نظم، غنیمت شمردن فرصت ها، خدمت به بندگان خدا، توکّل بر خدا، خوشرفتاری با مردم، زهد و قناعت
در اسلام به پاره ای از عبادات و مستحبات بیشتر تأکید شده مانند قرائت قرآن، تهجد و شب زنده داری، انجام نوافل روزانه، راز و نیاز در دل شب، التزام به اوّل وقت در خواندن نمازهای واجب، همواره با وضو بودن، رعایت آداب و سنّت ها در عبادات، تعقیبات نماز، شرکت در نماز جمعه و جماعات، طولانی کردن قنوت و سجده های نماز، سه روز روزه در هر ماه، زیارت اولیا، توسل به امامان، صلة رحم، ذکر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد. در احادیث آمده است: خواندن چهار آیه از آخر سوره حشر که از آیه لو انزلنا هذا القرآن شروع شده و تا آخر سوره به پایان می رسد، هر روز صبح بسیار خوب است.
بهتر است در سجده شکر خوانده شود. تداوم این عمل بسیار مجرب و مفید است. صد بار لا اله الا الله و هفتاد بار استغفار پس از نماز صبح بسیار مجرّب است
در پایان یاد آور می شویم که برای شروع در مراتب بالاتر کمال، ابتدا سعی نماید در مراتب اولیه، راسخ تر شده و ثبات قدم بیابد و سپس برنامه معنوی زندگی خود را به تدریج آغاز کنید، ابتدا با برنامه های سبک تر و پائین تر و بعد از آن که راسخ شدید و ثبات قدم یافتید به مراتب بالاتر بپردازید و سعی نمایید خود را خسته ننماید.
در روایات نیز آمده، گاهی قلب انسان رو می کند و گاهی پشت، اگر قلب رو کرد و آماده است، خود را در راه نوافل قرار داده و اگر پشت کرده و آماده نیست، به واجبات اکتفا کنید
-
تشکرها 2
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۰, ۱۷:۳۲ #4
خود را برتر از ديگران دانستن «كبر» نام دارد. اگر كسى به بيمارى كبر مبتلا شود و از ديگران انتظار احترام و اكرام داشته باشد و فخر فروشى كند متكبر است. بنابراين كبر نوعى خودشناسى نادرست است كه به رفتارى نادرست با ديگران مىانجامد. اين خودشناسى نادرست به هنگام ارزيابى خود در مقايسه با ديگران پديد مىآيد و ريشه در عجب دارد.
عجب نيز نوعى خودشناسى بدون مقايسه با ديگران است كسى كه كمالات موجود در خود را بزرگ بشمارد و در داشتن آن كمالات خود را مرهون خداوند نداند گويى كه خود پديد آورنده آنهاست دچار عجب است بنابراين اعجاب به خود خودشناسى نادرستى است كه از ضعف رابطه معرفتى انسان با خداوند ناشى مىشود. موحد راستين دچار چنين خطايى، نمىشود؛ او همه چيز را از خدا مىداند و هر ويژگى يا فعل ارزشمندى را كه در خود مىيابد، ناشى از لطف و اراده الهى مىداند.
اگر كسى دارايىهاى خود اعم از توانايى بدنى يا فكرى، علم و معرفت، عبادت، مال و ثروت و هر كمال ديگرى را از خدا نداند در خطر ابتلا به بيمارى كبر است؛ زيرا انسان ناگزير تفاوتهايى با ديگران دارد و در مقايسه خود با ديگران داورى او از دو حال خارج نخواهد بود يا واقعا خود را از ديگران بزرگتر مىيابد و كمالات خود را بهتر مىبيند و يا در مقام مقايسه برخى از كمالات ديگران را برتر مىيابد.
هر مقايسهاى بر اساس يك معيار و ميزان صورت مىگيرد اگر ميزان و معيار مقايسه افراد مقدار نزديكى آنان به خداوند و كمال حقيقى باشد هيچ كس نمىتواند در مقايسه خود به ديگران به نتيجهاى قطعى برسد و خود يا ديگرى را برتر بداند؛ زيرا هر كس ممكن است به دليلى در نزد خداوند مقامى داشته باشد و يا به لطف الهى عاقبتى خوشايند يابد و به مقامى در درگاه او نايل آيد.
بنابراين هر دو داورى مذكور بر اساس معيار اصلى يعنى قرب به خداوند نادرست خواهد بود ولى بر اساس معيارهاى ديگر مىتواند مقايسه درستى باشد مثلا قدرت بدنى يا ذهنى افراد را مىتوان اندازهگيرى كرد و يكى از ديگرى برتر دانست و يا عبادات افراد يعنى نمازگزاردن و روزه گرفتن آنها را برتر و كمتر دانست. اگر كسى در مقايسه اختلاف خود و ديگران به اين نتيجه رسيد كه قوىتر يا عالمتر يا عابدتر است در صورتى كه از معيار اصلى ارزش انسانها غافل نباشد نمىتواند اين برترىها را موجب برترى حقيقى و نزديكى بيشتر به خداوند به حساب آورد؛ زيرا تأثير همه اينها به لطف خداست هر لحظه ممكن است اين كمالات نابود شوند و يا به سبب ناسپاسى تأثير خود را در كمال فرد از دست بدهند و موجب هلاكت او گردند. با اعتقاد به وابستگى اين كمالات به خداوند عجب از ميان مىرود و راه بر كبر و خودبرتر بينى بسته مىشود.
در نكوهش عجب از امام باقر(ع) روايت شده است:
من دخله العجب هلك؛ (۳۴۰)
كسى كه به عجب گرفتار شود هلاك مىشود.
و اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:
عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ (۳۴۱)
خود پسنديدن آدمى يكى از حسودان خرد اوست.
و در نكوهش كبر پيامبر اكرم(ص) فرمودند:
لا يدخل الجنة من كان فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر؛ (۳۴۲)
كسى كه در قلبش به قدر دانه خردل كبر باشد وارد بهشت نمىشود.
يكى از آثار كبر، تكبر است كسى كه خود را برتر از ديگران مىداند به آنان بزرگى خواهد فروخت و از آنان انتظار بزرگداشت و خدمت خواهد داشت و گاه از مصاحبت و همراهى آنان پرهيز خواهد كرد اين انتظار و اين گونه اعمال تكبر نام دارد و رابطه فرد متكبر با ديگران را تخريب مىنمايد.
تكبر به عنوان رفتارى خاص به دو علت پديد مىآيد علت نخست احساس خطاى خود برتر بينى است. خطا بودن اين احساس را بيان كرديم و گفتيم بر اساس معيار حقيقى ارزشمندى و بزرگى انسان، هيچ كس نمىتواند خود را از ديگران برتر بداند.
راه حل اين نوع از تكبر دور كردن اين داورى خطا از خود است. هر كس به توحيد حقيقى باور داشته باشد، همه چيز را از خدا مىداند و به فقر و نادارى خود آگاه است و توجه به اين فقر و نيازمندى، عجب و كبر را از ميان مىبرد و منشأ نابودى مىشود.
نوع دوم تكبر، نوعى رفتار دفاعى است. كسى كه خود را ناچيز و حقير مىشمارد از حقارت خود رنج مىبرد و خواهان جبران آن است. يكى از راههايى كه او براى جبران حقارت خود در پيش مىگيرد بزرگى فروختن به ديگران است. چنين فردى گمان مىكند كه اگر در برابر ديگران بزرگى كند، حقارت درونى او پوشيده خواهد ماند كه البته اين برخطاست.
امام صادق(ع) فرمودند:
ما من رجل تكبرا و تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه؛ (۳۴۳)
هيچ كس بزرگى نفروشد و ستم نكند مگر به سبب حقارتى كه در نفس خويش مىيابد.
انسان متكبر چاره كوچكى حقيقى خود را بزرگ نمودن خود مىداند و چون از آشكار شدن كوچكى خود مىهراسد با تكبر آن را مىپوشاند؛ ولى نتيجه كار خلاف انتظار اوست زيرا عمل او موجب آزردگى ديگران است و اين آزردگى منشأ دورى گزيدن مردم از او و آشكارتر شدن ذات اوست.
اميرمؤمنان على(ع) فرمودند:
من تكبر على الناس ذل؛ (۳۴۴)
كسى كه بر مردم بزرگى فروشد خوار گردد.
مبارزه با اين نوع از تكبر، با خودشناسى امكانپذير است كسى كه نعمتهاى وجود خود را از خداوند بداند و باور كند كه خداوند راه كمال را بر او نبسته است، معتقد خواهد شد كه با اين نعمتها مىتواند به قرب خداوند نايل شود و نعمتى كه بتوان به وسيله آن به چنين مقصد بزرگى رسيد هرگز كوچك نيست. چنين فردى به ابزار خود اهميت مىدهد و آن را نگهدارى مىكند و از آن بهره بردارى كافى مىنمايد؛ نه آن كه ابزار خود را كوچك و بىارزش بشمارد و از آن استفاده نكند.
امام صادق(ع) فرمودند:
ان اللَّه عزوجل فوض الى المؤمن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلا اما تسمع الله يقول: «ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين» فالمؤمن يكون عزيزا و لا يكون ذليلا، ثم قال: ان المؤمن اعز من الجبل، الجبل يستقل منه بالمعاول و المؤمن لا يستقل من دينه شىء؛ (۳۴۵)
خداوند همه امور مؤمن را به او واگذارده و به او وانگذارده تا ذليل باشد. آيا نشنيدهاى كه خداوند مىفرمايد: عزت از آن خدا و روسولش و مؤمنين است. پس مؤمن عزيز است و ذليل نمىباشد. سپس فرمود: مؤمن از كوه محكمتر (عزيزتر) است، زيرا از كوه به كمك تيشهها چيزى كاسته مىشود و از دين مؤمن چيزى كم نمىگردد.
از اين روايت فهميده مىشود كه هر مؤمنى داراى استعداد و نيروى كافى براى اداره همه امور خود است و اگر چه اين امور به امور آخرتى اختصاص ندارد ولى مطمئنا مهمترين امر انسان مؤمن اهداف آخرتى اوست اگر هر مؤمنى دارايىها و توانايىهاى خود را براى رسيدن به مقاصد نيكو كافى بداند هيچ گاه دچار ذلت و خود كم بينى نمىشود.
نوع اخير از تكبر، چنان كه گفتيم، ريشه در خود كوچك بينى دارد. بنابراين تكبر رفتارى نادرست است كه در يكى از اين دو صفت ريشه دارد: خود برتربينى و خود كوچك بينى. اين دو منشأ تكبر را مىتوان دو سوى يك حالت درونى دانست، يكى از اين دو سو به جانب افراط است و ديگر در جانب تفريط، و حد ميانه آن خودباورى و اعتماد به نفس است اعتماد به نفس و خود باورى حد درست خودشناسى است. كسى كه خود را باور دارد. ويژگىهاى خلقت خود را كم مىشمارد و توانىهاى خود را براى رسيدن به مقصد كافى مىداند؛ يعنى اعتماد به نفس دارد و خود را در مقايسه با ديگران به قدر كافى توانا مىشناسد. قبلا در مبحث اخلاق الهى توضيح داديم كه ميان اعتماد به نفس و توكل به خداوند هيچ گونه تنافىاى، نيست، زيرا اعتماد به نفس به معناى كافى دانستن نيروها و توانايىها است كه خداوند عطا فرموده است و لزوم توكل به معناى اين است كه نبايد اين توانايىها را مستقل شمرد، بلكه بايد تأثير آنها را وابسته به اراده الهى دانست.
(۳۴۰) - جامع السعادات، ج ۱، ص ۳۶۰.
(۳۴۱) - نهجالبلاغه، قصار الحكم ۲۱۲.
(۳۴۲) - جامع السعادات، ج ۱، ص ۳۸۲.
(۳۴۳) - اصول كافى، ج ۲، كتاب الايمان و الكفر، باب الكبر، حديث ۱۷.
(۳۴۴) - تحف العقول، ص ۸۸.
(۳۴۵) - اصول كافى، ج ۵، كتاب الجهاد، باب كراهة التعرض لما لا يطيق، حديث ۱
ویرایش توسط اخلاقي : ۱۳۸۷/۰۵/۱۰ در ساعت ۱۷:۳۵
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۰, ۱۷:۳۶ #5
عوامل ایجاد تکبر"
از مهمترین عواملی که ایجاد تکبر و فخر فروشی می کند، کم ظرفیتی و ضعف شخص متکبر است. در حقیقت، چون متکبر ظرفیت کمی دارد، به محض اینکه کمال یا امتیازی را در خود مشاهده نمود، تصور می کند که دارای مقام و مرتبه ای است، در حالی که اگر با انصاف بنگرد، هر آنچه را کمال می پنداشته و به واسطه آن بر خلق، بزرگی می فروخته یا اصلاً کمال نبوده و یا در مقابل کمالات دیگر قدر و قابلیتی نداشته است.
عارفی که به واسطه عرفان خود، دیگران را حقیر و ناچیز می پندارد، از معارف الهی چه دارد، جز برخی مفهومات که چه بسا با معارف الهی ارتباطی نداشته و با خداشناسی و علم به صفات و اسمای الهی فاصله دارد. معارف برای عمل است، نه صرف دانستن.
عرفان باید قلب عارف را محل تجلای اسماء و صفات الهی کند، پس چرا او را محو جمال خود کرده که به بندگان و خاصان درگاه پروردگار با نظر تحقیر می نگرد؟!
حکیم، هرگاه حکیم واقعی گردد، و نسبت حق را با خلق و نسبت خود را با حق فهمیده باشد، تکبر از دلش بیرون می رود، اما گاه تصور می کند که حکمت صرفاً آگاهی به مفاهیم و اصطلاحات و دانستن این مطالب است، لذا حکمت را صفت الهی و خود را در زمره انبیاء می داند: "وَ یُعَلِمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَة..." (جمعه/3)، گاه حکمت را خیر فراوان دانسته: "مَن یؤتِ الحِکمَةَ فـَقَد..." (بقره/269) و خود را مشمول این خیر می شمارد؟، در حالی که قلب او از اینها بی خبر است.
حکیم و فیلسوف بزرگ اسلام- مرحوم محقق داماد- حکیم را کسی می داند که بدن برای او در حکم لباس باشد. هرگاه اراده کند آن را رها سازد؛ او چه می گوید و ما چه می گوییم؟!
پس علم و دانسته ها نباید شخص را متکبر سازد، اما به دلیل کمی ظرفیت است، که شخص به صرف دانستن چند اصطلاح خود را عالم، سایر مردم را جاهل و بال و پر ملائک را برای خود- که جوینده علم است- گسترده می پندارد! از این بدتر، حال کسی است که به مال، منال، حسب، نسب و عناوین سیاسی و اجتماعی می نازد و اینها اسباب تکبر او شده اند. دست این بیچاره از معارف خالی است، به مال، ثروت، پدر و ... می نازد و بر دیگران تکبر می ورزد!
در هر حال آنچه موجب تکبر می گردد، کوچکی افق فکر و ظرفیت اندک فرد است، لذا چیزهایی که واقعاً کمال نیست و شخص آنها را کمال می پندارد و یا حتی به واقع کمال هستند، موجب تکبر او گردیده و بر دیگران بزرگی می فروشد.
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۰, ۱۷:۳۷ #6
"درمان تکبر"
پس از آن که پیامدهای ناگوار تکبر را دانستی، دامن همت بر کمر زن و درصدد درمان این بیماری هلاک کننده برآی! قدری در خلقت خود اندیشه کن. تو از ابتدا هیچ نبودی، سپس اراده حق به آفریدن تو تعلق گرفت، تو را به صورت جسمی – که پست ترین مراتب وجود است- درآورد، سپس به صورت نطفه در مکانی پست قرار گرفتی و بعداً به صورت علقه و مضغه درآمدی، سپس پرودگار متعال با رحمت گسترده اش تو را حیات داد و پای به این دنیا نهادی، در حالی که هیچ یک از قوای تو در اختیارت نبود، نه توان نگاه داشتن سلامتی خود را داشتی و نه قدرت حفظ جمال، جوانی و حیات خویش را، و زمانی که اراده حق تعلق گرفت تا کارخانه وجود شخص مختل گردد و قوه و توان او گرفته شود، شخص تبدیل به یک موجود متعفن می گردد به طوری که مردم از او آزار بینند و گریزان گردند.
همچنین تو خود را با مردم شهر خود، شهرت را با مملکت خویش، مملکت خود را با کره زمین، کره زمین را با منظومه شمسی و منظومه شمسی را با منظومه های دیگر مقایسه کن، که البته این تنها عالم جسمانی است و در مقابل ماورای طبیعت قدر قابل ملاحظه ای ندارد، همین مقدار کافی است تا تکبر و فخر فروشی را از انسان بزداید.
اندیشیدن و تفکر در سیره معصومین علیهم السلام و علمای ربانی نیز در زدودن ریشه تکبر و خشکاندن این ویژگی پلید مناسب است.
رسول خدا صلی الله علیه و اله که دانش وی از وحی الهی بود و وسعت روحش بیشتر از میلیون ها میلیون انسان و خاتم پیامبران بود و به اذن الهی در تمام عوالم قدرت تصرف داشت، بیش از همه فروتن بود، در پایین مجالس می نشست و بر روی زمین غذا میل می فرمود.
از امام صادق علیه السلام وارده شده که رسول خدا دوست داشت بر الاغ بی پالان سوار شود، با بندگان در یک جا غذا میل کند و بینوایان را با دو دست خود اطعام نماید. آن حضرت سوار الاغ می شد و دیگری را نیز در ردیف خود می نشاند.
در سیره آن حضرت است که به اهل خانه کمک می کرد، با دست خود گوسفندان را می دوشید و خود جامه و کفش خویش را می دوخت. اینها دلیل تواضع، فروتنی و پرهیز از تکبر است.
فروتنی ناشی از علم و معرفت، و تکبر دستاورد جهل و نادانی است.
ای دوست! اصلاح خود را به تأخیر نینداز، چه بسیار انسانهای سالمی که با مرگ ناگهانی از دنیا رفته اند. فرصت را از دست نده که سفر خطرناک است و وقتی دست تو از عالم کوتاه شود و خود را اصلاح نکرده باشی جز حسرت، حیرت و عذاب نتیجه ای نخواهی برد.
ما را چه شده که این همه غافلیم و اصلاح نفس خود را به فردا و فرداها موکول می کنیم؟! ...
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۶:۱۸ #7
سپر انسان در برابر کبر و غرور علمی
پایه قرار دادن «دانستهها» برای كشف و رهبردن به «ندانستهها» ، روز به روز بر رشد علمی انسان میافزاید .
آنچه به عنوان یك «مانع» ، این راه را میبندد، «غرور» نسبتبه دانستهها و «كبر» نسبتبه پرسیدن و آگاه شدن است .
«احساس بینیازی» ، نه تنها در قلمرو ثروت، بلكه در گستره دانش هم فسادآور است و شخص را به «طغیان» میكشد .
این كه گفتهاند: علوم بشری با این همه رشد و شكوفایی، تنها توانسته خراشی بر دیواره عظیم مجهولات بیندازد، سخن درستی است و قبول آن، «غرور شكن» است .
و این كه گفتهاند: نهایت علم و دانایی انسان آن است كه به این نتیجه برسد كه چیزی نمیداند، این نیز گامی در «كبرزدایی» از دل است .
گفتن «نمیدانم» ، از سپرهای حفاظتی انسان در برابر كبر و غرور علمی است . آنان كه فاقد این سپر و جوشن ضد غروراند، زود آسیب میبینند و برای حفظ وجهه موهوم و پرستیژ خیالی، به حرفهای بیمدرك و سخنان خام و نپخته روی میآورد، حتی از بافتن دروغهای بزرگ نیز پروا نمیكند .
این سخن نغز از «ابن مسعود» ، صحابی بزرگوار رسول خدا (ص) نقل شده است كه: «دیوانه كسی است كه درباره هر چه از او بپرسند، نظر و فتوا دهد . «نمیدانم» سپر انسان داناست» . (1)
اگر پیرو مكتب امام صادق «ع» هم باشیم، این كلام از آن حضرت است: «اذا سئل الرجل منكم عما لا یعلم، فلیقل: لا ادری؛ (2) اگر از كسی از شما چیزی پرسیدند كه نمیداند، بگوید: نمیدانم» .
این آموزه و عمل به این توصیه، «شجاعت» میخواهد . هر كس طاقت و تاب تحمل بار سنگین «نمیدانم» را ندارد .
این نكته از علامه طباطبایی كه از چهرههای پرفروغ دانش فلسفه وعرفان و تفسیر است، شنیدنی است .
یكی از شاگردان وی در خاطراتش از استاد، میگوید:
«در طول سی سال كه افتخار درك محضر ایشان را داشتم، هرگز كلمه «من» از ایشان نشنیدم . در عوض، عبارت «نمیدانم» را بارها در پاسخ سؤالات، از ایشان شنیدهام، همان عبارتی كه افراد كممایه، از گفتن آن عار دارند، ولی این دریای پرتلاطم علم و حكمت، از فرط تواضع و فروتنی به آسانی میگفت . جالب این جاست كه به دنبال آن، پاسخ سؤال را به صورت احتمال و با عبارت «به نظر میرسد» بیان میكرد .» (3)
این گونه مردان خود ساخته، الگوی سلوك علمیاند، آنان كه «علم» ، مغرورشان نمیسازد و تواضع علمی زینتبخش حیات علمی آنان است .
كسی كه فكر كند همه چیز را میداند و قادر به تحلیل همه چیز است و در همه زمینهها آگاهی دارد و در هر موضوعی اظهار نظر میكند و روی نظرها و دیدگاه هایش نیز جزمیت نشان میدهد و هیچ گونه انعطافپذیر نیست، علاوه بر آن كه بیظرفیتی خویش را میشناساند، از رشد و ارتقاء به درجات بالاتر هم محروم میماند .
علمزدگان مغرور، همه هستی را با متراژ دانستههای خویش محاسبه میكنند . تنها چیزی را میپذیرند كه در محدوده تنگ و در فضای علمی ذهنشان بگنجد . ناچار، بسیاری از حقایق عالم را تنها به این سبب كه در محاسبات علمی آنان نمیگنجد، رد میكنند .
غرور علمی، گاهی فرد را به رد و انكار روشنترین حقایق و بدیهیترین واقعیات میكشاند . عناد و لجاجت در بحث و زیر بار «حق» نرفتن در مناظرات و گفتوگوها، ریشه در همین غرور دارد . از این رو، به توجیه یك خطا و اشتباه میپذیرند، چون كه شهامت پذیرش حق و اعتراف به ضعف آگاهی ندارند .
سالهای نخست ورود به محیطهای دانش (چه در مقطع ابتدایی، چه دانشگاه) همراه با این «غرور» است . اگر چه دانش بیشتر شد، تواضع هم افزوده گشت و به موازات ارتقاء سطح علمی، برای دانشجو روشن گشت كه چیزی نمیداند و دانستههایش بسیار بسیار ناچیز است، این را میتوان شاهدی بر «مسیر درست» در علم آموزی دانست .
باری، گفتن «نمیدانم» ، هم نشانه شجاعت است، هم دلیل خود ساخته بودن .
وقتی چیزی را نمیدانیم، بیجهت آسمان و ریسمان به هم نبافیم و دیگران را هم به اشتباه نیندازیم و اطلاعات غلط ندهیم و به «بافندگی» نپردازیم، كه چنین بافتههایی بسیار پوسیده است و زود از هم وا میرود .
فروتنی، زمینه ساز رشد علمی و معنوی است .
پیامبر خدا (ص) فرموده است: «تواضعوا لمن تعلمون منه، و تواضعوا لمن تعلمونه؛ (4) تواضع، هم نسبتبه استادی داشته باشید كه از او دانش میآموزید، هم نسبتبه شاگردی كه به او علم میآموزید» .
این فروتنی، در پاسخ به سؤال دیگران هم خود را نشان میدهد، آن هم با گفتن «نمیدانم» .
چه بسیار كسانی كه از جوابهای بیحساب و بدون تأمل خویش، پشیمان شدهاند . جواب گفتن بیدرنگ هم، نوعی خودخواهی و غرور است . . . «مزن بیتأمل به گفتار، دم» .
نه انسان، دانای همه چیز است، نه بینیاز از پرسیدن . اعتراف به جهل، نوعی كمال اخلاقی است .
كسی كه از گفتن «لا ادری» شرم دارد، اما بدون شرم، حرفهای حساب نكرده و نادرست میگوید، گرفتار نوعی احساس كاذب شخصیت و دچار غروری است كه گاهی صاحبش را با مغز بر زمین میكوبد .
كدام یك شرم آورتر است؟ گفتن «نمیدانم» ، یا دروغ بافی و نظر دادن درباره مباحثی كه از حوزه علم و تخصص انسان بیرون است؟
دریغا كه گاهی شیطان، چگونه از انسان سواری میكشد و او را به «مردم فریبی» ، یا حتی «خود فریبی» سوق میدهد .
از حضرت علی (ع) روایتشده است: هر گاه از كسی سؤالی شد، درباره چیزی كه نمیداند، از گفتن «نمیدانم» شرم نكند . (5)
این گام سلوك را از یاد نبریم .
این، عصایی است كه در مسیر طولانی علمآموزی، به شدت به آن محتاجیم و بدون آن، زمین میخوریم .
پینوشت:
1 . محجة البیضاء، ج1، ص146 .
2 . همان، ص147 .
3 . یادنامه علامه طباطبایی (نشریه، شماره 47حزب جمهوری)، ص61 .
4 . نهج الفصاحه، كلام 1185 .
5 . غررالحكم، ج6، ص277 .
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۶:۳۴ #8
فقط برای خدا
فقط براى خدا
کميابترين گوهرها «اخلاص» در عمل است. يعنى کارى را فقط براى خدا خالص ساختن و چيزى را شريک او نساختن.
بسيارى اوقات رعايت مصالح شخصى يا جلب منافع يا جلب توجه ديگران يا انگيزههاى دنيايى خط دهنده اعمال ماست. اگر بتوانيم نيت خود را خالص کنيم، رستگاريم و همين عمل براى ما مىماند. على عليه السلام فرموده است: «اخلص لله عملک و علمک و بغضک و اخذک و ترکک و کلامک و صمتک» عمل و علم و دشمنى و گرفتن و نگرفتن و سخن و سکوت خويش را تنها «براى خدا» خالص گردان.
در عبادت و نماز، بايد قصد قربت کرد. حتى اگر گوشه اى از آن براى غير خدا باشد عمل باطل است و نزد خداوند، نامقبول.
حتى اگر نماز را براى خدا بخوانيم ولى انتخاب مکان و زمان و نحوه خواندن و ... براى غير خدا باشد، باطل است. در عبادت خدا نبايد ديگرى را شريک ساخت. قرآن مىفرمايد:
«ولا يشرک بعباده ربه احدا»
احدى را شريک عبادت خدا قرار ندهيد.
حتى اگر رزمندهاى در جبهه، براى غنايم، يا خودنمايى و اظهار شهامت و ... بجنگد، ارزش ندارد. ورود شرک و ريا به عمل انسان، طبق حديث، از حرکت مورچه در شبى تاريک، روى سنگ سياه و سفت، بىنمودتر و مخفىتر است... !
به فرموده امام على عليه السلام: «الاخلاص اعلى الايمان» اخلاص، بلندترين قله ايمان است. عمل بدون اخلاص، آفتخيز است و نابود شدني. نيت استوار و خالص، باعث مىشود انسان هرگز سست و خسته نشود و به عجز و به بنبست نرسد.
راه رسيدن به اخلاص
آن که جنس خود را ارزان مىفروشد؛ يا به ارزش آن ناآگاه است، يا مشترى را نمىشناسد، يا نرخ و قيمت را نمى داند. قرآن براى آنکه ما کالاى وجود، دل و جان و عمل و عبادت خود را ارزان نفروشيم، در هر سه زمينه ما را راهنمايى مىکند:
انسان را جانشين خدا در زمين و امانتدار الهى و اشرف مخلوقات مىشمارد.
و هم بدىها را مىپوشاند و رسوا نمىکند. قيمت انسان را هم، بهشت مىداند و لذتهاى ابدى و همجوارى اولياى خدا.
بيراهه رفتن و دل به غير خدا سپردن را زيان مىشمارد و مىگويد: اگر خود را به کمتر از بهشت بفروشي، ضرر کردهاي!
آن که به اين نکات توجه کند، ديگر عبادتش براى جلب توجه مردم نيست.
خداوند، «ولى نعمت» ماست. ياد کردن از نعمتهاى پروردگار، خلوص مىآورد.
امام سجاد عليه السلام در دعاى «ابوحمره ثمالي» به خداوند چنين مىگويد:
خدايا! من کوچک بودم، بزرگم کردي.
ذليل بودم. عزتم بخشيدي.
جاهل بودم، عالمم ساختي.
گرسنه بودم، سيرم کردي.
برهنه بودم، لباسم پوشاندي.
گمراه بودم، هدايتم کردي.
فقير بودم. بىنيازم نمودي.
مريض بودم، شفايم بخشيدي.
گنهکار بودم، خطايم را پوشاندى ...
راه ديگر اخلاصيابي، توجه به کوچکى و بىارزشى و گذرا بودن دنيا و جلوههاى مادى آن است. طبق آيات قرآن، دنيا سرمايهاى اندک است، غنچهاى است ناشکفته، کالايى است غرورآفرين و غفلتآور. دل را بايد خانه عشق به بزرگترين محبوب و با ارزشترين هستى ساخت. آنان که براى غير خدا کار مىکنند، در فرداى قيامت، خواهند ديد که از آنها کارى ساخته نيست.
چرا براى «الله» کار نکنيم، که هم مهربان و بندهنواز است، هم دادگر و رئوف است، و هم نيکىها از يادش نمىرود و هه به کسى ستم نمىکند.
مشت رياکار روزى باز مىشود، البته نزد خداوند از اول باز است. ترس از رسوايى رياکاري، عامل ديگرى در جهت کسب اخلاص است.
آن که چهل روز، براى خدا خالص شود، فارغ التحصيل مکتب خودسازى است. چنانکه پيامبر فرموده است:
«من الخص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحکمه من قلبه على لسانه» آن که چهل روز، خالصانه عمل کند، چشمههاى حکمت از قلبش بر زبانش جارى مىشود. اخلاص، ثمره يقين است. اگر کسى ايمانى از روى يقين به خدا و قيامت و بهشت و جهنم و حساب و کتاب داشته باشد، جز براى رضاى حق تعالى عبادت و عمر نمىکند.
نشانههاى اخلاص
از کجا مىتوان فهميد که عبادتمان خالصانه است؟ نشانههاى اخلاص چند چيز است:
1 .عدم توقع از ديگران
اگر کار براى خداست، انسان مخلص، چشمداشت تشکر و قدردانى از غير خدا ندارد. اگر قدرنشناسى و ناسپاسى هم ديد، باز در عمل خويش ثابت قدم و استوار است. اين نشانه آن است که براى خدا کار مىکند.
سوره «هل اتي» در شان حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نازل شد، که سه روز روزه نذرى گرفته بودند، و در هر سه روز، افطار خود را به مسکين و يتيم و اسير دادند و با آب، افطار کردند. سخن اين خانواده با اخلاص، چنين بود: «انما نطعمکم لوجه الله لا نريد منکم جزاء و لا شکورا» ما شما را به خاطر خدا طعام داديم، و از شما پاداش و تشکرى نمىخواهيم.
گاه کسى بدون چشمداشت مالي، خدمتى انجام مىدهد ولى در باطن با اخلاص سازگار نيست. اگر کسى از اين نارحت شود که ذکر خيرى از ديگران به ميان مىآيد و از او نه، در واقع در اخلاص نيت او خلل وارد مىشود.
2- توجه به تکليف، نه عنوان
مخلصان، بنده تکليفاند، نه اسير عنوان!
چه بسا کارهاى لازم که بر زمين مانده، و کسى سراغش نمىرود، تنها به اين جهت که عنوان مهم و معتبرى همراه ندارد.
اخلاص را از آنجا مىتوان شناخت که انسان تکليفش را- هر چه باشد- انجام دهد و کارهاى بزرگ و کوچک، با عنوان و بىعنوان، داراى نمود و آواره يا گمنام و ناشناخته، برايش يکسان باشد. اگر جز اين باشد، رگههايى از ناخالصى در نيتش وجود دارد.
3- پشيمان نشدن
انسان مخلص، از کار نيکى که کرده، پشيمان نمىشود. چون نزد خدا پاداشش محفوظ است و به وظيفه هم هر چه بوده عمل کرده است. پس پشيمانى چرا؟
اگر به قصد قربت، به ديدار کسى يا به مجلس ختم رفتيد، اما آنان متوجه حضور شما نشدند و تشکر نکردند، پشيمانى ندارد. اگر در اين شرايط از رفتن پشيمان شديد، پاى اخلاصتان مىلنگد.
4- عدم تاثير استقبال يا بىاعتنايى
اين هم نشان ديگرى از اخلاص است. اين نباشد که چون کارتان مورد ستايش و استقبال قرار مىگيرد، تشويق به انجام آن شويد، و اين نباشد که چون کارتان با بىاعتنايى و بىمهرى مردم روبرو شود سست شويد. اگر کار براى خداست نبايد تشويق و استقبال يا بىاعتنايى و عدم قبول مردم در انسان مخلص موثر واقع شود. اگر کار براى خداست نبايد تشويق و استقبال يا بىاعتنايى و عدم قبول مردم در انسان مخلص موثر واقع شود.
اميرالمومنين (ع) در اين زمينه، ضابطه و ملاک جالبى به دست ما داده است. مىفرمايد:
«للمرائى ثلاث علامات: يکسل اذا کان وحده ينشط اذا کان فى الناس و يزيد فى العمل اذا کان اثنى و ينقض اذا ذم»
رياکار، سه علامت دارد: اول آنکه وقتى تنهاست، با کسالت و بىحالى عمل مىکند. دوم آنکه در حضور مردم، نشاط مىورزد. سوم آنکه اگر تعريفش کنند، مىافزايد و اگر ملامتش کنند، مىکاهد.
5- يکانگى ظاهر و باطن
از نشانههاى ديگر خلوص، همگونى ظاهر و باطن است. عملش در ظاهر با نيتش در باطن يکسان باشد. گندمنماى جو فروش نباشد، و همان باشد که نشان مىدهد، «بود» و «نبود»ش يکى باشد. على عليه السلام فرموده است: «من لم يختلف سره و علانيته و فعله و مقالته، فقد ادى الامانه و اخلص العباده.» کسى که ظاهر و باطنش و نهان و آشکارش و رفتار و گفتارش با هم اختلاف نداشته باشد، او امانت الهى را ادا کرده و عبادت و بندگى را خالص ساخته است. نشانههاى ديگرى هم براى اخلاص وجود دارد که به همين قدر، بسنده مىشود.
آن که اخلاص دارد، نورانيتى در دل، توفيقى در عمل، پاداشى در دنيا و آخرت، عاقبت بخيرى و خوش نامي، محبوبيت و نام نيک خواهد داشت. اين وعده الهى است که پاداش نيکوکاران خالص و بندگان مخلص ضايع نمىشود.
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۶, ۱۱:۰۱ #9
دائم به یاد خدا بودن
چنان كه بدن را قوت و غذایی است كه از آن لذت میبرد و اگر به او نرسد، متالم میشود . همین گونه روح را قوت و غذایی است و ذكر خدا و شوق و انس با خدا لذیذ و لذیذترین غذاهای روح انسان است و چنان كه هر قفلی را كلیدی است و یاد خدا كلید آن قفل است هر مهمی و حادثه مشكل خطرناكی با یاد خدا گشایش خواهد یافت .
حكمت عملی و اخلاق مرتضوی، علامه حسن زاده آملی، ص 154
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۸, ۰۴:۵۵ #10
روزي را فقط خدا مي دهد و بس
روزي را فقط خدا مي دهد
در "خلاصة الاخبار" از ابي جعفر حداد حكايت كرده : من به راه مكه مي رفتم زماني در بين راه نشستم كه استراحت كنم ، ناگاه ديدم كه بر يك جانب من گنجشكي نشسته بود و نمي توانست كه از جاي خود حركت كند. چون نيك نگريستم ، ديدم مگسي آمد و مكرر خود را به منقار او مي ماليد و آواز مي كرد. تا آن گنجشك دهن باز كرد و مگس در دهان او رفت و همچنين مگس ديگري آمد و همين عمل كرد ، تا چند مگس آمده و به دهان او رفتند،حيران بماندم ؛ چون پيش رفته ،آن گنجشك را گرفته و ديدم كور بود و بال او شكسته و آن مگس ها روزي او بودند كه مي رسيد.
-
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری