-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۸:۰۰ #1
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
!غزلیات خواجه حافظ شیرازی !
غزل1
الا يا ايها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولیافتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعد مشکينشچه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فريادمیدارد که بربنديد محملها
به می سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
کهسالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنينهايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامیکشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهیاز او غايب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۸:۰۱ #2
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
غزل ۲
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببين تفاوت ره کز کجاست تا بهکجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب نابکجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه ربابکجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده کجا شمع آفتابکجا
چو کحل بينش ما خاک آستان شماست
کجا رويم بفرما از اين جنابکجا
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدين شتابکجا
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتابکجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چيست صبوری کدام و خوابکجا
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۸:۰۲ #3
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
غزل ۳
اگر آن ترک شيرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقندو بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی يافت
کنار آب رکن آباد وگلگشت مصلا را
فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب
چنان بردند صبر ازدل که ترکان خوان يغما را
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغنی است
به آب ورنگ و خال و خط چه حاجت روی زيبا را
من از آن حسن روزافزون که يوسف داشتدانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را
اگر دشنام فرمايی و گرنفرين دعا گويم
جواب تلخ میزيبد لب لعل شکرخا را
نصيحت گوش کن جانا کهاز جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را
حديث از مطرب و میگو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را
غزل گفتیو در سفتی بيا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۸:۰۳ #4
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
غزل ۴
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سربه کوه و بيابان تو دادهای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدینکند طوطی شکرخا را
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندليبشيدا را
به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانارا
ندانم از چه سبب رنگ آشنايی نيست
سهی قدان سيه چشم ماه سيمارا
چو با حبيب نشينی و باده پيمايی
به ياد دار محبان بادپيمارا
جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب
که وضع مهر و وفا نيست روی زيبارا
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحارا
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۸:۰۵ #5
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
غزل ۵
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانيم ای باد شرطه برخيز
باشد که بازبينيم ديدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيکی به جای ياران فرصت شمار يارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درويش بینوا را
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نيک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغيير کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخباثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عيش کوش و مستی
کاين کيميای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آيينه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشيد اين خرقه می آلود
ای شيخ پاکدامن معذور دار ما را
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۸:۰۵ #6
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
غزل ۶
به ملازمان سلطان که رساند اين دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظرمران گدا را
ز رقيب ديوسيرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهدخدا را
مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فريب او بينديش و غلط مکننگارا
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از اين چه سود داری که نمیکنیمدارا
همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهی
به پيام آشنايان بنوازد آشنارا
چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رويت بنما عذارما را
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخيز
که دعای صبحگاهی اثری کندشما را
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۸:۰۸ #7
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
غزل ۷
صوفی بيا که آينه صافيست جام را
تا بنگری صفای می لعل فامرا
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاين حال نيست زاهد عالی مقامرا
عنقا شکار کس نشود دام بازچين
کان جا هميشه باد به دست است دامرا
در بزم دور يک دو قدح درکش و برو
يعنی طمع مدار وصال دوامرا
ای دل شباب رفت و نچيدی گلی ز عيش
پيرانه سر مکن هنری ننگ و نامرا
در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلامرا
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبين به ترحم غلامرا
حافظ مريد جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شيخ جام را
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۸:۰۹ #8
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
غزل ۸
ساقيا برخيز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ايام را
ساغر میبر کفم نه تا ز بر
برکشم اين دلق ازرق فام را
گر چه بدناميست نزدعاقلان
ما نمیخواهيم ننگ و نام را
باده درده چند از اين باد غرور
خاکبر سر نفس نافرجام را
دود آه سينه نالان من
سوخت اين افسردگان خامرا
محرم راز دل شيدای خود
کس نمیبينم ز خاص و عام را
با دلارامیمرا خاطر خوش است
کز دلم يک باره برد آرام را
ننگرد ديگر به سرو اندرچمن
هر که ديد آن سرو سيم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز وشب
عاقبت روزی بيابی کام را
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۸:۰۹ #9
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
غزل ۹
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحانرا
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحانرا
گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در ميخانه کنم مژگانرا
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردانرا
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمانرا
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفانرا
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمانرا
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ايوانرا
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندانرا
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزوير مکن چون دگران قرآنرا
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۱, ۱۸:۱۰ #10
- تاریخ عضویت
فروردين ۱۳۸۷
- نوشته
- 17,586
- مورد تشکر
- 14,342 پست
- حضور
- 4 ساعت 10 دقیقه
- دریافت
- 662
- آپلود
- 397
- گالری
-
32
غزل ۱۰
دوش از مسجد سوی ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
ما مريدان روی سوی قبله چون آريم چون
روی سوی خانه خمار دارد پير ما
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان ديوانه گردند از پی زنجير ما
روی خوبت آيتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نيست در تفسير ما
با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبی
آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما
تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری