-
۱۳۸۷/۰۵/۱۲, ۰۰:۰۳ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
مکتب اخلاقى افلاطون
مکتب اخلاقى افلاطون: جمال اخلاق در نظر افلاطون (427ق.م 346 ق. م) از شاخههاى سیاست وتدبیر است. او پس از کنکاش در عدالت اجتماعى به عدالت فردى منتهى شده که تعبیر دومى از اخلاق است. ارزش در نظر افلاطون از سه چیز تجاوز نمىکند:
1. زیبایى، 2. عدالت، 3. حقیقت.
و جامع میان این سه، خیر و نیکى استو سه امر یاد شده معنى باز خیر و نیکى مىباشند.
افلاطون گاهى اخلاق را از مقوله «جمال» و «زیبایى» دانسته و گاهى آن را از مقوله «عدالت» مىداند و ما هر دو را توضیح مىدهیم:
اینکه مىگوید اخلاق از مقوله جمال و زیبایى است مقصود او زیبایى حسى نیست که در گل و چیزهاى دیگر دیده مىشود، بلکه زیبایى کار و عمل انسان است که از روح زیبا سرچشمه مىگیرد.
انسان با مراجعه به درون کارها را به دو قسمت تقسیم مىکند: زیبا و نازیبا، خوب وبد. و در این تقسیم شک و تردید نکرده، و در تشخیص خوب و بد، نیاز به دلیل و برهان ندارد.
این نظریه نزدیک به همان حسن و قبح ذاتى است که متکلمان اسلامى مطرح مىکنند . در این بیان مرکز زیبایى، رفتار انسان است ولى تفسیر اخلاق، به «حسن رفتار»اصطلاح جدید است و باید مرکز زیبایى که افلاطون آن را محور اخلاق مىداند در روح و روان و مبادى افعال دانست، در این صورت باید گفت: که جمال روح این است که از تمام استعدادها باید در حد لزوم بهره گرفت و زمام زندگى نباید به دستیک غریزه از غرایز سپرد، زیرا در انسان قوه شهویه، و غضبیه، حب ذات و مقام و مال هستباید با ایجاد و توازن میان این قوا، به روح، جمال و زیبایى بخشید و در نتیجه به یک رشته فضایل دستیافت و از رذایل دور ماند و در نتیجه رفتار و سلوک درستى پیدا کرد.
این نوع جمال زیبایى را مىتوان عدالت نیز خواند مشروط بر اینکه آن را به توازن و هماهنگى قواى درونى تفسیر کنیم نه به «برابرى و یکسانى» و نه به «حق صاحب حقى را باید پرداخت».
فروغى در این مورد مىنویسد: هر یک از جنبههاى سه گانه انسان را فضیلتى است:
الف: فضیلتسر یا قوه عقلى: حکمت است.
ب: فضیلت دل یا اراده: شجاعت است.
ج: فضیلتشکم( قوه شهوانى)، خوددارى و پرهیزکارى و عفت است.
و چون این فضایل را جمعا بنگریم عدالت مىشود. (1)
افلاطون معتقد بود که دستیابى بر جمال و زیبایى روح و اعتدال در اعمال استعدادها که نام فضیلت است نتیجهى علم است و کوشش.
سپس اضافه مىکند: هر انسانى اگر خیر را از شر باز شناختبه اولى عمل نموده و از دومى پرهیز مىکند، وبراى ریشه کن کردن ضد ارزشها چارهاى جز از آموزش دوم نیست و به یک معنا تمام فضایل به حکمت و دانش برمىگردد. مثلا شجاعت این است که از شناسایى آنچه باید از آن بترسد یا نترسد، عدالت جز این نیست که از قوانینى که رابطهى انسان با انسان را تنظیم مىکند آگاه گردد. بنابراین ریشهى فضیلتحکمت است و هر حکیمى اخلاقى است و از اخلاق جدا نیست.
نقد و بررسى
در اینکه اخلاق از مقوله جمال و زیبایى استبه نوعى که در گذشته بیان کردیم سخنى نیست، فعل زیبا در گرو روح زیبا، و روح زیبا مرهون تعادل قوا است و مسلما از چنین روحى زیبا فعل زیبا خودنمایى مىکند.
ولى نکتهى قابل بحث این است که مىگوید:«تخلق به اخلاق در گرو حکمت و دانش است، و هر که حکمت و دانش آموخت او دیگر اخلاقى است و از او ضد ارزش صادر نمىشود».
یک چنین اندیشه جز ساده لوحى منشا دیگرى ندارد، درست است علم ودانش تا حدى انسان را از کارهاى ضد اخلاق باز مىدارد، ولى علم تنها کافى نیست چه علما و دانشمندانى بودند که علم و دانش آنها مایه بدبختى آنها گردید.
هنگامى که غرایز درونى سیل آسا حرکت کنند بسان باران شدیدى خواهد بود، که بر کوهى زند، و آنچنان سیل عظیمى از آن سرچشمه مىگیرد که همه سیلبندهاى نااستوار را از بین مىبرد. علم و دانش در برابر غرایز بسان سیلبندى خاکى که به تدریجبه وسیله سیل شسته شده و از بین مىرود.
از قدیم الایام در امثال عرب گفتهاند: «انارة العقل مکسوف بطوع الهوى»: بینایى خرد با تیرگىهاى هوى وهوس تار مىشود.
بنابراین آنچه که افلاطون دربارهى اخلاق مىگوید سخن پا برجا است جز اینکه حکمت و دانش و آموزش اصول اخلاقى در تخلق به اخلاق و دورى از ضد ارزشها کافى یستباید در حفظ ارزشها از عامل دیگر به نام ایمان به خدا کمک گرفت چنان که در بخش قبل یادآور شدیم.
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۲, ۰۰:۰۹ #2
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
پيوند فضيلت و معرفت
كاركردهاي روان شناختي نظريه اخلاقي افلاطون؛
مرحله مهم در گفتگوهاي افلاطون هنگامي رخ مي دهد كه شخصيت سقراط اين گونه فرض مي گيرد كه نفس، داراي خواسته هايي است كه هميشه و در هر شرايطي خوب هستند. بنابراين «روان شناسي اخلاقي» به عنوان شرط اوليه در تبيين فضيلت، در
انديشه هاي افلاطون مطرح مي شود. اين پيشرفتي قابل توجه در نظريه اخلاقي افلاطون به شمار مي آيد.
همه اين مباحث با مفهوم بسيار رايج اخلاق به وجود مي آيد كه اين مفهوم البته در شيوه هاي زندگي متفاوتي قابل تشخيص است و از سوي كاليكلس در نيمه دوم كتاب «گرگياس» و تراسيماخوس در قسمت اول كتاب «جمهوري» مطرح مي شود.
كاليكلس تصور مي كند كه قرارداد اخلاقي ميان افراد ضعيف فراواني برقرار مي شود تا افراد قوي كه تعداد آنها اندك هم هست، به وحشت بيفتند. بدين طريق، آن افراد قوي با توجه به اين قراردادها نمي توانند بر ديگر افراد تسلط پيدا كنند. با تكيه بر اين نكته، به نظر كاليكلس هيچ انسان قوي درستكاري نبايد با اين قراردادها موافقت نمايد. تراسيماخوس نيز از اين بحث مي كند كه عدالت، مزيت افراد قدرتمندتر است و آن را يك شيوه عمل اجتماعي در نظر مي گيرد كه با قدرت برقرار مي شود؛ يعني عدالت از سوي قانونگذاران در نظر گرفته مي شود تا عليه كساني كه حقوق فردي و منافع شخصي شان را ناديده مي گيرند به كار رود.
به نظر اين دو، هيچ فرد معقول و قدرتمندي، قواعد عدالت را به عنوان مرجعيت قانوني بين آنها نمي پذيرد. در جواب به چالش اخير در بخش دوم كتاب «جمهور»، گلاو كن و آديمانتوس مكرراً از سقراط مي خواهند كه نشان دهد عدالت، في نفسه و جداي از پاداشها و شهرتها، واجد چه ارزشي است. آنها ارزش ذاتي آن را مانند ارزشي كه براي نفس دارد در نظر مي گيرند؛ يعني آنچه به صورت ذاتي و بي واسطه براي نفس عرضه مي كند، در نظر مي گيرند.
قبل از آنكه سقراط تبيين نويني از نفس ارايه كند، مقايسه مشهوري ميان نفس و شهر برقرار مي نمايد. طبق تصويري كه وي از شهر ارايه مي كند، مشخص مي شود كه سقراط از شهر ايده آل سخن مي گويد و اين شهري است كه وي در صدد است در گفتگوهايش آن را بسازد.
اين شهر سه دسته شهروند دارد؛ قانونگذاران و دستياران آنها (نگهبانان)، كشاورزان و هنرمندان و تجار و همه كساني كه محصولات مادي را توليد مي كنند. در حالي كه وي اين طبقات را تبيين و مطرح نموده است، سقراط در كتاب چهارم از چهار ارزش كه به اين شهر تعلق دارند دفاع مي كند؛ حكمت، شجاعت، اعتدال و عدالت.
مهمترين مؤلفه براي فهم نظريه اخلاقي افلاطون، توسل به «حكمت» است كه اين حكمت دانشي قلمداد مي شود كه براي حكمراني مورد نياز است. سقراط تصريح مي كند چون به درستي در مورد اين شهر انديشيده مي شود، اين شهر موجه است. اين البته به دليل يك دانش ويژه (اپيستمه) است كه در شهر يافت مي شود. اين دانش اما دانش فرشبافي، دانش كار بر روي چوب يا فلزكاري و كشاورزي نيست. اينها همه صنايعي هستند كه هدفشان تا حدي براي شهر خير است. مثلاً در حالي كه فرشبافي اثاثيه اي براي خانه به وجود مي آورد، اما اينها فقط بخشي از آنچه براي شهر خير هستند، به شمار مي روند. در مقابل، معرفت حكمرانان هدفش خير بخشي از شهر نيست، بلكه كل شهر را مد نظر دارد و از اين جهت اين معرفت در مورد روابط دروني و روابط بين شهري بهترين ارزش قلمداد مي شود. عدالت در اين شهر بدين معناست كه هركس كاري را كه از سوي طبيعت بر عهده او گذاشته شده، انجام دهد و كار ديگران را انجام ندهد.
با بسط كامل فضايل درون شهر، سقراط همان نوع تبيين را براي پرسش اوليه به كار مي برد و بر ارزش في نفسه عدالت در نفس تأكيد مي كند. نظير مورد شهر، نفس هم سه جزء دارد؛ «عقل» كه قانونگذار است، «اراده» كه نقش كمكي را برعهده دارد و «اميال» كه زندگي مادي را سامان مي دهند. هر جزو روان شناختي، كاركردي مشخص دارد. نظير مورد قانونگذاري براي شهر، عقل براي كل نفس عمل آينده نگري را انجام مي دهد. بخش ارادي هم خشم و غضب را انجام مي دهد. كاركرد اميال و تمايلات هم براي غذا خوردن و اميال جنسي و كلاً زندگي مادي است كه هرچند در متون افلاطوني به كاركرد زيست شناسانه آنها تأكيد نمي شود، اما به نظر مي رسد براي آنهاست. اگر ما بخش ارادي را به عنوان همه احساسات در نظر بگيريم، روان شناختي اخلاقي هم پيچيده تر مي شود. از اين رو، نفس به عقل، احساسات و تمايلات تقسيم مي شود و همه زندگي ما ذيل يكي از اين سه جزو قرار مي گيرد. ما فكر مي كنيم، مي انديشيم، عشق مي ورزيم، متنفر مي شويم و گرسنه و تشنه مي گرديم.
«فضايل» در نسبتي كه با اين اجزا برقرار مي كنند، تعريف مي شوند. البته، فضيلت اصلي عدالت است و معناي آن اين است كه هر جزء كاركردش را بدون اشاره به جزء ديگر بر عهده گيرد.
از آنجا كه كاركرد عقل، آينده نگري براي كل نفس است، عقل بايد هدايتگري كند. تمايلات كه تنها به دنبال ارضاي بي واسطه خود هستند، نمي توانند هدايتگري نمايند. تصوري از نفس كه بر طبق آن، نفس با تمايلات هدايت مي شود، تصوري ناعادلانه از نفس است. عقل براي اجراي كاركرد هدايتگري اش به حكمت نياز دارد، يعني دانشي كه براي هر بخش نفس و كليات آن ضروري است.
تعاريفي مشابه براي شجاعت و ميانه روي موجودند و هر يك بر نسبتهاي ميان اجزاي نفس تأكيد مي كنند. خواننده دقيق مكالمه ها، احساس مي كند كه سقراط هم اكنون پاسخي به پرسشهايي كه مكالمه ها مطرح مي كنند، ارائه مي نمايد. در اين محور ما يك نوع روانشناسي اخلاقي را مي يابيم كه تعاريف فضايل اخلاقي را تأييد مي كند. آنها در ذيل ساختار سه وجهي نفس قرار مي گيرند.
ممكن است چنين برداشت شود كه همه آنچه سقراط انجام مي دهد، تعريف كردن عدالت و فضايل ديگر نفس است. در حالي كه هر بخش نفس با ديگر بخشها عادلانه رفتار مي كند، معلوم نيست هنگامي كه فرد با ديگران در ارتباط است كدام عدالت در بين اجزاي نفس ناگزير است برقرار باشد.
سقراط ابتدا تصريح مي نمايد كه هر فرد با نفس عادلانه كلاهبرداري نمي كند، دزدي نمي نمايد، به دوستان نارو نمي زند و ...
سقراط ارتباط بين هماهنگي رواني و فضيلت اخلاقي را تبيين نمي كند. با اين همه، اگر فرض كنيم كه بي عدالتي بر تمايلات بي حد و حصر و عصبانيت بدون لجام استوار است، آنگاه فرد مي تواند ارتباط ميان عدالت اجزاي نفس و عدالت رفتار با ديگران را دريابد.
اين رويكرد روان شناسي اخلاقي در نظريه اخلاقي جهان قديم قاعده است. از يك جنبه مكتبهاي گوناگون تلاش دارند تا فضايل را بر حسب نفس تبيين كنند؛ هرچند تنوعي در تبيين نيز در اين حوزه موجود است. در واقع ما مي توانيم نظريه «جمهور» را به عنوان يكي از اين تنوعات در نظر بگيريم. در حالي كه اين تبيين در كتاب «جمهور 5» شباهتهايي با تبيين ارسطو در اخلاق نيكوماخوست دارد، تبيينهاي كلي افلاطون در «جمهور 5 تا 7» تبييني كاملاً منحصر به فردند. در اين كتابهاست كه «نظريه مثل» بروز مي كند. از اين رو اين منحصر به فرد بودن ديدگاه افلاطون كه با نظريه مثلش بروز و نمود دارد، بر نظريه اخلاقي وي هم تأثير مي گذارد. اصلاً در جهان فكري يونان باستان يك نظريه معرفت شناسانه از نظريه اي اخلاقي قابل تمييز و تمايز نيست.
در كتاب «جمهور5» سقراط در پاسخ به اين پرسش كه كدام تغيير در شهرهاي واقعي، شهر ايده آل را تحقق مي بخشد؟ معتقد است كه براي تحقق اين مهم، فيلسوفان بايد حكومت كنند. سقراط براي آنكه اين پرسش دور از ذهن را موجه كند، سعي دارد تأويل و تعريفش را از فيلسوفان مشخص نمايد. به نظر وي، فيلسوفان افرادي هستند كه مي توانند ميان امور زيباي بسيار و خود زيبايي تمايز قايل شوند. او زيبايي، خير و عدالت را مثل مي داند و به نظر وي، تنها فيلسوفان هستند كه به اين مثل دسترسي دارند.
اين نظريه تصريح مي كند كه مجموعه اي از هويات غيرقابل تغيير وجود دارند كه با عقل و از طريقي مجزا از ادراك حسي شناخته مي شوند. اين فهم صحيح بدين معناست كه انسان مي داند خير و خوبي چيست؟ زيبايي چيست، عدالت چيست و ... از آنجا كه فقط فيلسوفان اين دانش و معرفت را واجدند - فهم خطاناپذير خير و زيبايي و عدالت- فقط آنها مي توانند حاكمان دولت شهر باشند.
در كتاب «جمهور 6» سقراط تصريح مي كند كه فيلسوفان با استفاده از پارادايمهايي كه در نفس خود دارند با قوانين براي پي جويي خير، زيبايي و عدالت ارتباط برقرار مي كنند. اين تبيين، تبييني مهم در زمينه قانونگذاري و حكومت در «جمهور چهار» هم به شمار مي آيد. در آنجا دانش حكومتداري در مقابل دانش فرش بافي قرار مي گيرد. در آنجا نيز «مثل»، منبع الهام و راهنماي اصلي براي قوانين شهر به شمار مي آيند.
معرفت به اين «مثل»، كاركرد ديگر فيلسوف را نشان مي دهد. به همان ترتيب كه آنها از «مثل» در حكومت كردن بر شهر استفاده مي كنند، آنها از اين «مثل» براي شكل دادن به نفسشان استفاده مي كنند. مشروط به شباهت ميان شهر و نفس ما بايد اين گونه فرض كنيم كه اين نظم در بين اجزاي نفس وجود دارد . اگر مطلب از اين قرار باشد آنگاه مثل خوبي، زيبايي و عدالت سرمشقهايي هستند كه اين نظم و هماهنگي را در نفس برقرار مي كنند. اين عين مطلبي است كه سقراط در «جمهور 4» بدان اشاره دارد.
از اين رو اين فيلسوف به نوعي در درونش هنرمند صنعتگر هم هست. اين شباهت جنبه هاي جالب توجهي را دارد. يكي از اين جنبه ها اين تصور است كه زندگي اخلاقي بايد بر حسب تصور زيبايي، تناسب و ظرافت درك شود. اين فضايل حداقل از يك جنبه تعبيري از نفس هستند كه نظم و هماهنگي دارند. ديدگاه توضيحي اين فضيلت زندگي اخلاقي به ندرت شباهت و تمثيل جالبتري دارد.
مانند ديگر نظريه هاي فضيلت، اين نظريه هم مي تواند «سعادت محور» نام گيرد. نظريه افلاطون به بهترين نحوه به اين عنوان تعريف مي شود كه فضيلت در عمل، مهمترين و بزرگترين بخش خوشبختي است. كسي ممكن است اعتراض كند كه نظريه هاي سعادت محور، اخلاق را به علايق فردي كاهش مي دهند. بايد يادآور شويم كه سعادت در اين نظريه در بادي امر به احساسي خاص ارجاع نمي دهد. در كتاب «جمهور» اين سعادت به حالتي از نفس ارجاع داده مي شود و زندگي فعالانه نسبت بدان به جايي ختم مي شود كه فضيلت آن چند لايه است.
نظم و هماهنگي نفس البته براي نفس مهم است زيرا اين امر آنچه را براي هر يكي از اجزا و كل نفس مفيد است فراهم مي كند و كاركرد اجزا را سر و سامان مي دهد. اين كار براي هر بخش نفس و كل نفس صورت مي گيرد. از اين طريق نفس بهترين فايده را مي برد. با اين همه ما نبايد روشهايي را كه با آن، نظم و هماهنگي نفس با نظم و هماهنگي شهر قابل مقايسه هستند، ناديده بگيريم.
آنها هر دو بر طبق «مثل» مدون مي شوند. در نتيجه فضيلت نفس به معناي دغدغه اي خصوصي كه به صورت غريبي با كاركرد عمومي حكمراني پيوند برقرار مي كند، نيست. فراتر از اين تصور، فيلسوفاني كه از صور و مثل براي حكمراني تقليد مي كنند، تحريك مي شوند تا از صور و «مثل» براي حكمراني شهر تقليد كنند. بنابراين تا آنجا كه فضيلت بر تقليد از «مثل» متكي است، اين فضيلت همچنين حالتي از نفس است كه به بهترين نحو با انجام قواعد در شهر آرماني بيان مي شود. بدين جهت سعادت شامل توجه به رفاه ديگران هم هست.
البته، با وجود همه بيانها ما هنوز نمي دانيم نسبت فضيلت و خوشبختي چگونه است. در حالي كه فضيلت عامل مسلط در خوشبختي است، ما هنوز نمي توانيم بگوييم كه آيا براي افلاطون فردي مي تواند دليلي براي مثلاً شجاع بودن بيابد كه مستقيماً بر خوشبختي متكي نيست. افلاطون حتي اگر ميان فضيلت و خوشبختي پيوندي فراهم كند، به چنين مضاميني كه مضاميني جديد هستند، نپرداخته است.
در «جمهور» سقراط مي كوشد به اين پرسش كه براي نفس كدام ارزش في نفسه عادلانه است پاسخ گويد، اما او نمي خواهد ارزش عدالت در قبال ارتباطش با خوشبختي فردي را كمرنگ جلوه دهد
-
تشکر
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری