-
۱۳۸۷/۰۵/۱۴, ۱۴:۲۹ #1
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
مقامات عرفانى
مقامات عرفانى (1)
چكيده:
«حال» و «مقام» دو اصطلاحى است كه در عرفان اسلامى از اهميتبسزايى برخوردار است و سالك طريق هدايت در رسيدن به كمال انسانيت ناگزير از فهم و كسب آنهاست. از اين رو نگارنده در اين مقاله پس از شرح و تعريف اين دو واژه به طور مختصر به شرح هفت مقام عرفانى كه مورد پذيرش اكثر عرفاى اسلامى است پرداخته و ضمن برشمردن آراى بزرگانى چون عزالدين كاشانى در مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه و خواجه عبدالله انصارى در منازل السائرين به بررسى آراء و نظريات امام خمينى(س) در دو كتاب چهل حديث و شرح حديث جنود عقل و جهل پرداخته است.
به نام او كه «كلام» را آفريد و در كتاب تشريع به قلم سوگند ياد كرد و سپاس و ستايش بر او كه همه سطور عالم تكوين را با جوهره عشق نگاشت و غايت چنين نگارشى را دستيابى به عرفان و معرفتخويش قرار داد و فرمود: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (2) اى ليعرفون و همه موجودات را آيات شناختخود قرار داد تا راهى به سوى معرفتخويش، فراروى سالكان طريق خود بگشايد. «ان فى السموات و الارض لايات للمؤمنين». (3)
حقايق عرفانى بحرى است عميق و گنجانيدن آن در سبويى، ناممكن. لكن در اين گفتار به قدر ميسور و در حد بضاعت اندك، به شرح دو اصطلاح عرفانى «حالات» و «مقامات» مىپردازيم. روشن است كه كسب مقامات و وصول به حقايق عرفانى پيمودنى است نه گفتنى و چشيدنى است نه خواندنى و البته كه هر كس را به فراخور ظرفيتخود حظى و نصيبى خواهد بود. با اين اميد كه اينگونه تلاشها موجبات عنايتحضرت دوست را فراهم سازد.
در بيان حال و مقام
صاحب مصباح الهدايه (4) در تعريف «حال» مىگويد:«حال» واردى است غيبى كه از عالم علوى گاهگاه به دل سالك فرود آيد و درآمد و شد بود تا او را به كمند جذبه الهى از مقام «ادنى» به «اعلى» كشد. (5)
بنابراين، «حال» صرفا موهبتى است كه از جانب محبوب بر قلب طالب حقيقت نازل مىشود. جنيد نيز در تعريف «حال» چنين مىگويد: «الحال نازلة تنزل بالقلب و لاتدوم». (6) «حال» بر قلب نازل مىشود و دير نمىپايد. اينك اگر سالك طريق حق توانست اين جذبههاى الهى را در خود دائمى كند و استمرار بخشد، در واقع توانسته «حال» را به «مقام» بدل سازد و بر اين اساس روشن مىشود كه «مقام» حقيقتى است اكتسابى كه سالك با كوشش خود به آن دست مىيابد. ولى «حال» جذبه و موهبتى است كه از طريق محبوب بر قلب سالك طريق نازل مىشود چنانكه صوفيان در اين باره گفتهاند: «الاحوال مواهب و المقامات مكاسب». (7)
واضح است كه سالك بايد اين مقامات را يكى يكى طى كند، اما در اينكه آيا پيش از تكميل و اتمام يك مقام، ورود به مقام ديگر ممكن استيا نه بين مشايخ اختلاف است. «جنيد گويد كه ممكن استسالك از حالى به حالى رفيعتر از آن صعود كند، پيش از آنكه حال اول به كمال رسيده باشد; بلكه هنوز بقيهاى از آن مانده است و چون به حالى فوق آن صعود مىكند از آنجا بر حال اول اطلاع مىيابد و آن را تصحيح مىنمايد.» (8) اما خواجه عبدالله انصارى معتقد است كه اين امر نه تنها ممكن است، بلكه اساسا تصحيح مقام پيشين امكان ندارد مگر پس از صعود به مقامى فوق آن; يعنى تا سالك از مقام اعلى به مقام ادنى نگاه نكند و بر آن مطلع نشود امكان ندارد كه بتواند مقام پايينتر را تصحيح كند. (9)
در مقابل اينها، شيخ شهابالدين سهروردى (10) بر آن است كه سالك پيش از تصحيح مقامى كه قدمگاه اوست نمىتواند به مقامى فوق آن ترقى كند. (11)
اقسام مقامات
ابونصر سراج در كتاب اللمع مقامات هفتگانه را قول مشهور مشايخ دانسته و به استقراء آنها پرداخته است: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توكل و رضا.
برخى ديگر همچون صاحب مصباح الهدايه به ده مقام قائل شده و شكر و خوف و رجا را بر آن هفت مقام پيش گفته افزودهاند. نكته قابل ذكر آنكه، به نظر عزالدين كاشانى منشا اختلاف اقوال مشايخ - رحمهم الله - در احوال و مقامات از اينجاست كه يك چيز را بعضى حال خوانند و بعضى مقام. (12)
اينك غرض ما آن است كه به شرح هفت مقام مشهور پردازيم و آراء برخى از مشايخ عرفان را در اين خصوص بيان كنيم. از جمله آرايى كه در اين مقاله مورد بررسى قرار خواهد گرفت نظريات خواجه عبدالله انصارى، عزالدين محمود كاشانى و امام خمينى(س) است. قبل از شرح، ضرورى استبه معرفى و اهميت كتبى كه منبع و ماخذ اين شرح قرار گرفتهاند بپردازيم و درباره شيوه نگارش به چند نكته اشاره كنيم:
1- كتاب منازل السائرين، از غنىترين و عظيمترين كتب در ساحت عرفان عملى است و خواجه عبدالله انصارى آن را در 81 سالگى در سال 475 ه . ق. تاليف كرده است. اين كتاب در شمار منابع اصيل عرفانى است و به اين سبب علماى عرفان و اخلاق شروح متعددى بر آن نگاشتهاند. از جمله: عبدالرزاق كاشانى، عبدالخليل تلمسانى، شمس الدين تسترى، ابراهيم واسطى، سليمان تلمسانى، ابن قيم جوزيه و محمود دركزينى. اين كتاب همواره جزء كتب درسى مهم در حوزه عرفان عملى بود و حضرت امام نيز توجه شايانى به آن داشتهاند و در دو كتاب اربعين حديث و شرح حديث جنود عقل و جهل به كرات از آن ياد كردهاند.
2- كتاب مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، مهمترين تاليف شيخ عزالدين محمود بن على كاشانى (متوفى 735 ه . ق.) است كه در اين مقاله به آن استناد شده است. سبب آن است كه اولا، مؤلف آن عالمى محقق بود كه از حكمت و كلام و حديث و فقه و روايت اطلاع كافى داشته و مطلبى را بدون مبنا و مدرك علمى به قلم نياورده است. ثانيا، اين كتاب يكى از آثار گرانبهاى نثر فارسى در حوزه عرفان و اخلاق است و ترجمهاى از عوارف المعارف شيخ شهاب الدين سهروردى مىباشد. وى در سبك تحرير تا حدى از خواجه نصيرالدين طوسى در كتاب اخلاق ناصرى پيروى كرده است.
3- كتابهاى شرح چهل حديث و شرح حديث جنود عقل و جهل را امام خمينى(س) عالم، فقيه، فيلسوف و عارف نامى تاليف كرده است. در اين كتاب حضرت امام به شرح برخى از حالات و مقامات پرداختهاند. البته ايشان تحت عنوان مقامات يا منازل عرفانى كتابى به رشته تحرير درنياوردهاند. اما در دو كتاب مذكور به بعضى از مقامات، با توجه به احاديث ائمه معصومين(ع) اشاره كردهاند و ما به علت مبنا قراردادن «هفت مقام» به جمعآورى شروح و آراء ايشان در اين زمينه مىپردازيم.
4- لازم به ذكر است كه مقصود ما بررسى تطبيقى آراء نيست، بلكه صرفا بيان آراء و شرح اجمالى مقامات است تا فحوا و معناى مورد نظر بزرگان روشن شود و خواننده خود به مقايسه بپردازد و به نتيجه برسد. اينك به شرح هر يك از مقامات مىپردازيم.
توبه
توبه مقام نخستين در عرفان عملى است و در لغتبه معناى دست كشيدن از گناه و بازگشتن به طريق حق است و به تعبير ديگر بازگشت و پشيمانى از گناه است. (13) به تعبير خواجه قشيرى توبه در لغتبه معنى بازگشتن است و در شرع به معنى بازگشتن از نكوهيدهها به پسنديدههاست. (14) اما در اصطلاح عرفانى و عرفان عملى يكى از مقامات اوليه سالك الى الله است. بدين معنى كه انسان پس از بيدارى - به تعبير عرفانى «يقظه» - طالب سفر مىشود، سفرى به درون براى يافتن خود و نهايتا يافتن محبوب و معشوق گمشده. حركتى از نقص به سوى كمال. از بيراهه بازمىگردد، گرد و غبار كدورت و جهل و سرگشتگى و انحراف را از خود مىزدايد تا در مسير اصلى هدايت قرار گيرد. پس توبه رجوع و بازگشت از كژى و نافرمانى استبه سوى راستى و فرمانبردارى، بازگشت از جهل استبه سوى علم، بازگشت از معصيت استبه طاعت. پس درمىيابيم كه «توبه» مقامى در آغاز راه است و در اصطلاح عرفا از «بدايات» محسوب مىشود و چون سالك در ابتداى راه متوجه خطرات و آفات مىشود، به فكر فراهم ساختن زاد و توشه سفر معنوى خود مىافتد و به نوشتههاى علماى اخلاق كه در حقيقتسفرنامه معنوى سالكان است رجوع مىكند.
اهميت توبه
توبه از اهميت ويژهاى برخوردار است زيرا تا بازگشت و رجوع نباشد سير صعودى حاصل نمىشود. بنابراين، توبه در آغاز سير و سلوك قرار مىگيرد و قوامبخش حركتسالك مىشود و ساختار فكرى سالك را مستحكم مىكند. پير هرات در اهميت توبه مىنويسد: «راه سفر معنوى پيموده نمىشود مگر اينكه مقدمات به طور صحيح طى شود همانگونه كه ساختمان جز بر پايههاى محكم استوار نمىايستد.» (15)
شستشويى كن و آنگه به خرابات درآى تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده (حافظ)
هجويرى توبه را براى سالك طريق، لازم و ضرورى مىداند و معتقد است توبه موجب طهارت باطن مىشود و بدون طهارت باطن، نيل به قرب حضرت دوست ميسر نمىشود. (16)
پير هرات در بيان منزل توبه - به شيوه خود - از آيات شريفه قرآن مدد مىجويد و با اشاره به كريمه شريفه: «و من لم يتب فاولئك هم الظالمون» (17) چنين بهره مىگيرد كه ظلم صفت كسى است كه توبه نكند و راه رهايى از انحراف و ظلمت گناه كه نفس را آلوده مىكند، توبه است. پس عدم توجه به توبه، ظلم به نفس است و توجه به آيه شريفه انگيزه توبه را در انسان تقويت مىكند و براى گريز از اينكه مبادا در زمره ستمكاران قرار گيرد روى به توبه مىآورد زيرا پيام خداوند دلالت دارد كه غير تائب، ظالم است.
تعريف توبه
اينك به ذكر مثالهايى از تعاريف بزرگان عرفان در مورد توبه مىپردازيم. عبدالرزاق كاشانى، شارح منازل السائرين مىنويسد: «التوبه هى الرجوع عن مخالفة حكم الحق الى موافقته». (18) و امام خمينى(س) نيز در تاييد اين نظر، مىفرمايند:
توبه رجوع از احكام و تبعات طبيعت استبه سوى احكام روحانيت و فطرت. چنانچه حقيقت انابه رجوع از فطرت و روحانيت نفس استبه سوى خدا. (19)
عزالدين كاشانى در تعريف توبه داستانى از جنيد (متوفى 297 ه . ق.) نقل مىكند (20) كه گفته است:
شبى به ملاقات سرى سقطى (متوفى 257 ه . ق.) رفتم او را متغير و مضطرب يافتم، سبب نگرانى او را جويا شدم. گفت: امروز جوانى نزد من آمد و پرسيد: توبه چيست؟ گفتم: توبه آن است كه گناهت را فراموش نكنى. جوان گفت: نه چنين است. گفتم: پس چيست؟ گفت: توبه آن است كه گناهت را فراموش كنى. جنيد گفت: از نظر من نيز توبه همان است كه آن جوان گفت. پرسيدم: چرا؟ گفت: «لان ذكر الجفاء حال الصفاء جفاء». (21)
ذوالنون مصرى (متوفى 245 ه . ق.) در تعريف توبه مىگويد (22) :
حقيقت توبه (23) همان است كه آيه شريفه فرمود: «و ضاقت عليهم انفسهم و ظنوا ان لا ملجا من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا». (24)
بدين ترتيب كسى موفق به توبه مىشود كه جهان را بر خود تنگ ببيند و از خطاهايش مضطرب و افسرده خاطر شود.
پير هرات نيز به توضيح اصول سه گانه حقايق توبه مىپردازد و مىنويسد: «و حقايق التوبه ثلاثة اشياء: تعظيم الجناية و اتهام التوبة و طلب اعذار الخليقة». (25)
چنانكه كاشانى - شارح منازل - مىگويد: (26) به كار بردن واژه «حقايق» به جاى بيان حقيقت توبه اين نكته را مىرساند كه حقيقت توبه نيز ظاهر و باطنى دارد و داراى مراتب و ابعاد متفاوتى است.
از بيان خواجه درمىيابيم كه اولا، تائب و سالك طريق حق بايد گناه و نافرمانى و خطاى خويش را بزرگ شمارد كه اگر چنين نكند پشيمانى براى او حاصل نمىشود.
ثانيا، همواره متوجه اين نكته باشد كه شايد هرگز حق توبه را به جاى نياورده و چه بسا كه توبه او تحقق نيافته باشد. زيرا گرچه توبه در اصطلاح عرفانى مقام است و اكتسابى، اما بديهى است اگر سالك زمينه ايجاد و فراگيرى چنين مقامى را فراهم نكرده باشد هرگز موفق به توبه نخواهد شد و در نتيجه مورد لطف و عنايتحضرت محبوب قرار نخواهد گرفت كه خداوند مىفرمايد: «اءن الله يحب التوابين».
ثالثا، صفت تائب و سالكى كه در قوس صعود قرار گرفته است و به فكر وصول به كمال مطلق و رسيدن به خالق خوبيها مىباشد نازنينبينى است و منظر نگاه او زيباييهاست نه عيب و نقص و كوتاهى دوستان. از اين رو همگان را در اعمالشان معذور مىبيند و از اين مرحله نيز فراتر رفته نفس خويش را از همه مردم گناهكارتر مىشمارد و عذر همه را مىپذيرد جز عذر نفس خويش.
خواجه عبدالله سپس به رمز و راز حقيقت توبه مىپردازد، مىفرمايد:
سرائر حقيقة التوبة ثلاثة اشياء: تمييز التقية من العزة و نسيان الجناية و التوبة من التوبة ابدا. لان التائب داخل فى الجميع من قوله تعالى و توبوا الى الله جميعا ايها المؤمنون. (27)
توضيح اينكه: 1) سالك بايد ميان تقوى كه خوددارى از خطاستبا محبوبيت نزد مردم فرق بگذارد زيرا گاه اتفاق مىافتد كه اجتناب از گناه به خاطر جاهطلبى و عزت يافتن در ميان مردم باشد. بنابراين، مسافر كوى دوست مىبايد پندار و گفتار و كردار خود را هوشيارانه ارزيابى كند و مرز ميان تقوى و محبوبيت و مقبوليت نزد مردم را از هم جدا سازد.
2) گناه و نافرمانى خويش را در حضور محبوب فراموش كند و تنها به محبوب خويش متوجه باشد زيرا بيان خطا و نافرمانى در حضور محبوب، مكدر ساختن صفاى حضور محبوب است پس ادب اقتضا مىكند در پيشگاه عظيم، سخنى از لغزش به ميان نيايد و خطا به فراموشى سپرده شود و تنها محبوب و عظمت او منظور نظر سالك باشد و براى هميشه از توبه خود نيز توبه كند.
شرايط توبه
خواجه عبدالله انصارى در مورد شرايط توبه گويد: (28) «توبه سه شرط دارد: پشيمانى قلبى، عذرخواهى و پوزشطلبى، بركندهشدن و اقلاع از گناه». اما، امام خمينى(س) در بيان شرايط توبه به آن حديث معروف استناد مىكنند (29) كه شخصى در حضور اميرالمومنين(ع) گفت: «استغفرالله» حضرت على(ع) فرمود:
ثكلتك امك! اتدرى ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة العليين; و هو اسم واقع على ستة معان: اولها الندم على ما مضى. و الثانى العزم على ترك العود اليه ابدا. و الثالث ان تؤدى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله سبحانه املس ليس عليك تبعة. و الرابع ان تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤدى حقها. و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت، فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشا بينهما لحم جديد. و السادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اذقته حلاوة المعصية. (30)
امام با توجه به اين حديثشريف، مىفرمايند كه دو ركن اصلى توبه «پشيمانى» و «عزم بر عدم بازگشت» است و معتقدند:
همين كه اين دو ركن توبه حاصل شد، كار سالك طريق آخرت آسان شود و توفيقات الهيه شامل حال او شود. (31)
و پس از آن، دو شرط ديگر كه عبارتند از «رد حقوق مخلوق» و «رد حقوق خالق»، «از شرايط كمال توبه و توبه كامله است; نه آنكه توبه بدون آنها تحقق پيدا نمىكند يا قبول نمىشود، بلكه توبه بدون آنها كامل نيست...» (32) .
درجات توبه
درجاتى كه براى توبه ذكر كردهاند، عبارت است از:
توبه عمال كه در اين مرتبه انسان خاطى از اعمال فاسدى كه انجام داده به اعمال صالح روى مىآورد.
توبه زهاد كه توبه از توجهى است كه به دنيا پيدا كردهاند، سپس با بىتوجهى و با بىرغبتى به دنيا، آن حالت گذشته را جبران مىسازند.
توبه اهل حضور كه توبه از آن غفلتى است كه احيانا بر ايشان حاصل شده كه با حضور، آن را جبران مىسازند.
توبه متخلقان كه رجوع از اخلاق سيئه و تخلق شدن به حسنات اخلاقى است.
توبه عارفان كه رجوع از رؤيتحسنات مخلوقات است كه با انتساب همه خوبيها به منشا و مبدا آنها، آن را جبران مىسازند.
توبه موحدان كه بازگشت از هر چه غير حق است، مىباشد. اينان در حقيقت كسانى هستند كه به حقيقت توحيد راه مىيابند و موحد حقيقى مىباشند.
علاوه بر اينها، حضرت امام يكى از اقسام توبه را توبه نصوح دانستهاند و مىفرمايند كه شيخ بهايى در معنى توبه نصوح وجوهى را از بزرگان نقل كرده است، بدين شرح:
1) منظور از نصوح، توبهاى است كه نصيحت مىكند مردم را تا آن گناه را از خود دور سازند و ديگر گرد آن نگردند.
2) منظور توبهاى است كه صرفا براى خدا و خالص از هر گونه شائبهاى باشد همانگونه كه عسل خالص از شمع را «نصوح» گويند و منظور از خلوص در اينجا آن است كه علت پشيمانى و توبه و ندامت او شناخت زشتى گناه باشد نه ترس از دوزخ; و امام تصريح مىفرمايند كه محقق طوسى توبه از ترس عذاب و آتش جهنم را توبه نمىدانسته است.
3) واژه نصوح از «نصاحة» به معنى «خياطت» گرفته شده; يعنى توبه متصل مىكند رابطه گناهكار را با اولياء خدا، آن رابطهاى كه به دليل گناه قطع شده بود. درست مانند خياطت كه پارچهها و قسمتهاى قطع شده لباس را به هم متصل مىسازد.
4) نصوح صفت تائب باشد و اسناد آن به توبه اسناد مجازى است نه حقيقى و آنگاه معنىاش اين است كه تائبين خود را نصيحت مىكنند كه به كاملترين شكل توبه كنند و آثار گناه را يكسره از قلوب خويش پاك گردانند و ظلمات بديها را به نور خوبيها محو و نابود سازند.
نتايج توبه
پير هرات لطايفى نيز به سراير توبه مترتب مىداند و مىگويد: «و لطايف سرائر التوبة ثلاثة اشياء: اولها ان تنظر بين الجناية و القضية فيتعرف مراد الله فيها...». (33)
خلاصه آنكه اول قدم اين است كه سالك طريق يا تائب به حق بازگشته به رابطه ميان عمل خلافى كه انجام داده با قضاى الهى كه او را به انجام چنين كارى قادر ساخته است پىببرد و با تفكر به اين حقيقت:
1- در قضاى الهى عزت خداوند را دريابد.
2- در پردهپوشى بر گناهان نيكى و احسان خداوند را ببيند.
3- در پذيرفتن عذر بندگان خاطى، كرم و بزرگوارى خداوند را مشاهده كند.
4- در بخشش و مغفرت به فضل حق پى برد.
5- متوجه شود حجت و برهان خداوند را چنان است كه همواره خداوند با حجت قاطع خويش - كه مورد قبول بندگان است - بر گناهان آنها كيفر مىدهد.
خداوند به بندگان خود هشدار مىدهد كه اين خود شما هستيد كه براى خود كيفر و مجازات رقم مىزنيد و با اختيار و قدرت خود به مخالفتبرخاستهايد حال آنكه بر انجام ندادن آن امور نيز توانا بوديد. «و اللطيفة الثانية: ان تعلم ان طلب البصير الصادق سيئة لم يبق له حسنة بحال...». (34)
اگر انسان بصير و روشنبين در پى شناخت و جستجوى گناه خود برآيد حسنه و نيكى براى خود نمىبيند زيرا اگر عملش خوب و خالص باشد آن را منت و لطفى از خالق خود مىداند كه به او ارزانى داشته و اگر آن را مشوب به عيب و نقصهايى همچون ريا و امثال آن ببيند درمىيابد كه عمل ناقص است و لايق پيشگاه حضرت محبوب نخواهد بود، پس چه عمل خوب و چه عمل ناقص خود را حقيقتى قابل توجه و اعتبار نمىداند. امام در اين زمينه مىگويند:
هر كسى از گنهش پوزش و بخشش طلبد دوست در طاعت من غافر و تواب من است (35)
و اللطيفة الثالثة: ان مشاهدة العبد الحكم لم تدع له استحسان حسنة و لا استقباح سيئة لصعوده من جميع المعانى الى معنى الحكم. (36)
اگر سالك كوى دوستبه مقام توبه راه يافت و به ضعف و نقص خود واقف شد و همه نعمتهاى خداوند را منتى از سوى خالق دانست نتيجه چنين معرفتى اين مىشود كه همه خوبيها را به خداوند نسبت دهد و حقتعالى را فياض على الاطلاق بشناسد و همه نواقص و شرور موجود در عالم هستى را به ممكنات نسبت دهد. محى الدين بن عربى مىگويد:
انسان بايستى در شرور، خود را سپر خداوند قرار دهد و همه نواقص و رخدادهاى ناپسند را به خود منتسب كند و در كارهاى خير عكس اين عمل كند; يعنى خداوند را سپر خويش بداند و همه خوبها و خوبيها را به خداوند نسبت دهد. (37)
و در واقع، انسان تائب پس از طى مراحل ياد شده حقيقتشريفه «لا حول و لا قوة الا بالله» را درمىيابد.
اما كاشانى صاحب مصباح الهدايه نتايج توبه را چهار چيز مىداند كه عبارتند از: (38)
1) كسب محبت الهى، زيرا خداوند فرموده است: «ان الله يحب التوابين». (39)
2) پاك شدن از گناه كه بزرگان طريقت گفتهاند: «التائب من الذنب كمن لاذنب له».
3) تبديل سيئات به حسنات، زيرا خداوند در كتاب هدايت وعده داده است كه «يبدل الله سيئاتهم حسنات». (40)
4) تائب از گناه، چنان پاك و مبرى مىشود كه خودش نيز گناه خود را نخواهد ديد و از معصومين نقل است كه خداوند به ملائكه خويش كه حاملان عرش او هستند فرمان مىدهد كه چنان گناه او را پاك كنيد كه خود او نيز گناهش را نبيند و نداند: «فاغفر للذين تابوا». (41)
امام خمينى(س) نيز در مورد نتيجه توبه مىنويسد:
اگر توبه خالص باشد تائب، محبوب خداوند مىشود سپس محبوبيت نزد خالق نتيجه توبه است.
ايشان به نكتهاى ظريف نيز توصيه مىكنند و آن اين است كه انسان سالك، بايد همواره متوجه باشد كه اگرچه نتيجه توبه محبوبيتحضرت دوست را به دنبال دارد اما به ياد داشته باشد كه توبه خالص بسيار دشوار است و بر فرض توفيق و صحت توبه بايد به «كمن» در جمله «التائب كمن لا ذنب له» توجه شود. زيرا فرق است ميان دوستى كه در همه عمر با صفا و خلوص رفتار كرده با دوستى كه خيانت كرده و سپس عذر تقصير خواسته است. پس با توجه به مشكل بودن توبه و ذكر اين نكته، انسان بايد همواره مراقب باشد و حتىالامكان از معاصى و نافرمانى پرهيز كند كه به تعبير ايشان «اصلاح نفس پس از افساد، از امور مشكله است». (42)
با ذكر توصيهاى از امام خمينى(س) اين بحث را به پايان مىبريم.
اى عزيز، با بىاعتنايى و سرسرى از اين مقام مگذر. تدبر و تفكر در حال خود و عاقبت امر خويشتن كن... . (43)
اى عزيز، مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمايند و مطلب را بزرگ نمايش دهند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اين امور هرقدر، ولو به مقدار كمى نيز باشد، اقدام بهتر است ... گناهان متراكم است و خطاها متزاحم، از لطف خداوند مايوس مشو و از رحمتحق نااميد مباش كه حقتعالى اگر تو به مقدار مقدور اقدام كنى، راه را بر تو سهل مىكند و راه نجات را به تو نشان مىدهد ... مبادا از رحمتحق غافل شوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد. رحمتحق از همه چيز بزرگتر و به هر چيز شامل است: «داد حق را قابليتشرط نيست.» (44)
اى عزيز، راه حق سهل است و آسان، ولى قدرى توجه مىخواهد. اقدام بايد كرد. (45)
ورع
ورع، بعد از توبه دومين مقام در عرفان عملى است. بزرگان عرفان، ورع را ورزشى اخلاقى مىدانند كه براى تصفيه باطن و رفع كدورت از قلب لازم است.
تعريف ورع
ورع در لغتبه معناى پرهيزگارى، تقوا و پارسايى است (46) و در اصطلاح عرفانى پرهيز از امورى مىباشد كه هرچند در شرع حرام نشده است; اما سالك طريق از آن خوددارى مىكند.
مسافر كوى حقيقت پس از شناخت محرمات و حليات، خود را ملزم به رعايت آنها مىگرداند; اما گاه امورى مشتبه او را سرگردان مىسازند و به حيرت مىافكنند از اين رو، از خوف هلاكت و فرونيفتادن در مهلكه از آن امور نيز پرهيز مىكند كه مبادا اين امور زمينه ورود او را به اعمال خلاف و حرام فراهم سازد.
به همين جهت، برخى در معناى ورع گفتهاند: ورع، اجتناب از شبهات است از بيم وقوع در محرمات. (47) بنابراين، ورع پرهيز و احتراز و دورى جستن از شبهات است. برخى از رهيافتگان طريق، ورع را برتر از تقوا دانستهاند به دليل اينكه تقوا را ترك محذورات (48) و محرمات مىدانند و ورع را ترك شبهات معنا كردهاند. بدين ترتيب صاحب مقام ورع، مقامى برتر از متقى را كسب نموده است. زيرا از حرامهاى شرعى و عرفى پرهيز مىكند.
حضرت على(ع) مىفرمايند: «الورع يصلح الدين و يصون النفس و يزين المروءة»; همچنين مىگويند: «مع الورع يثمر العمل» (49) و امام صادق نيز مىفرمايند: «اتقوا الله وصونوا دينكم بالورع». (50)
شيخ ابوعلى دقاق معتقد است كه انسان با ترك حرام از دوزخ نجات مىيابد و با ترك شبهه به بهشت رهسپار مىشود.
حسن بصرى اصلاح و استحكام دين را در رعايت ورع مىداند و آفت دين را طمع مىخواند. خواجه عبدالله انصارى، ورع را هفدهمين منزل مىشمارد و آن را چنين تعريف مىكند. «الورع توق مستقصى على حذر او تحرج على تعظيم». (51)
بنابراين، سالك كوى دوستبا بزرگشمردن فرمانهاى محبوب و واجب الاطاعه دانستن آن اوامر، به پرهيز از شبههها ملزم مىشود تا مبادا به دام آنها افتد; زيرا فرمان خداوند را نيز در گوش دارد كه فرمود: «تلك حدود الله فلاتقربوها» (52) و از رسول گرامى(ص) نيز روايتشده كه فرمودند: «من رعى حول الحمى يوشك ان يقع فيه» (53) كسى كه در اطراف چاهى مشغول گردش است، احتمال مىرود كه در آن چاه فرو افتد; پس براى پرهيز از اين خطر محتمل، شرط عقل اين است كه از كنار مهلكه نيز عبور نكند.
ورع چون هر حقيقت ديگرى ظاهرى و باطنى دارد. ظاهر آن همان پرهيز و احتراز از امور شبههناك است و باطن آن ترس از خداست كه از معرفتبه حق و عظمتحقتعالى حاصل مىشود و نتيجه چنين خوفى بار يافتن به حريم قدس ربوبى است; زيرا مقربان خداوند خائفين عناللهاند. بشر حافى (54) ،عارف قرن سوم، ورع را مكمل ايمان دانسته و معتقد استسخاوت و بخشش به هنگام تنگدستى و ورع در خلوت و پنهانى از سختترين كارها است.
امام خمينى(س) ورع را پايه و اساس همه كمالات معنوى و مقامات اخروى مىدانند و معتقدند عبادت كه انقياد و ارتياض نفس است و انسان را به فلاح و كمال مىرساند بدون داشتن حالت پرهيز از حرام الهى نمىتواند ثمربخش باشد; در حقيقت انسان با «ورع» صفحه دل خويش را از كدورت و آلودگى عالم ماده و طبيعت رها مىسازد و با عبادت و اعمال عبادى آن را مزين و منقش به نقوش زيباى خدا محورى و خداباورى مىگرداند. امام سپس در مورد واژه «ورع» به بحث مىپردازند (55) و نهايتا معناى آن را تقوى و شدت پرهيزگارى مىخوانند كه سالك طريق با متصف شدن به اين حالت مىتواند خود را از تجاوز از حريم عقل و شرع مصون بدارد. امام خمينى(س) ضمن شرح حديث 29 به توضيح اين مقام و توضيحاتى راجع به دومين توصيه پيامبر(ص) به حضرت على(ع) كه توصيه به «ورع» است، مىپردازند. در اين سفارش پيامبر(ص) پس از امر به ورع مىفرمايند: «و لا تجترى على خيانة ابدا». امام مىگويند:
واژه خيانت كه پس از ورع آمده است مىتواند بيانكننده دو مطلب باشد:
الف) خيانت را نوعى از انواع معاصى بدانيم كه پيامبر(ص) پس از امر به پرهيز از كل معاصى به دليل اهميت اين نوع از آن، براى تاكيد بيشتر مجددا ذكر فرمودهاند. زشتى و قبح خيانت افزون بر قبح شرحى، قبح عقلى نيز دارد و هر عقل سليمى زشت و ناپسندبودن آن را باور دارد; انسان خائن از جامعه انسانى طرد مىشود و چنين انسانى از مدنيتبه دور است و عضويتى در مدينه فاضله نخواهد داشت; و چون پايه و اساس اعتماد بر امانت دارى و ترك خيانت گذاشته شده است، به دليل بىاعتمادى مردم به او زندگى انفرادى سخت و دشوارى را خواهد گذراند; زيرا انسان مدنى بالطبع است و با كمك و يارى ديگران مىتواند زندگى متعالى و مطلوب را پىريزى كند; در نتيجه چنين انسانى با اين خصوصيت از جامعه بشرى طرد شده و به حيوانات وحشى ملحق مىگردد. (56)
حضرت امام در بيان عظمت و اهميت امانت احاديث معتبرى از ائمه(ع) مطرح مىكند كه در همان شرح آورده است:
ب) مىتوان براى خيانت معنايى عام در نظر گرفت و مطلق معاصى يا مطلق ارتكاب موانع سير الى الله را خيانت دانست. (57) بدين ترتيب با اين نگرش و اعتقاد كه همه اعضا و جوارح و قواى انسان و اوامر و تكاليف الهى امانت (58) حضرت حقند، هرگونه سرپيچى و نافرمانى از دستورهاى خالق هستى، خيانت در امانتبه حساب مىآيد و حتى توجه نمودن قلب به غير حق مىتواند از جمله خيانتها لحاظ گردد.
نتيجه آنكه، حضرت امام براى عموم مردم ورع را از مهمترين منازل دانسته و تحصيل آن را براى مسافر طريق آخرت ضرورى شمردهاند و نيز معتقدند قلبى كه به دور از ورع باشد، تيرگى گناه او را فرو مىگيرد و از كراماتى كه خداوند وعده فرموده است، محروم مىگردد «عليكم بالورع فانه لاينال ما عندالله الا بالورع» (59) و البته اين محروميتخذلان و شقاوتى بزرگ مىباشد.
انواع ورع
ابو نصر سراج صاحب اللمع براى ورع سه مرتبه قائل شده است:
1) ورع مبتديان، پرهيز كردن از امور شبههناك است.
2) ورع اهل دل كه مبادا قلوب اينان به امورى غير از حقيقت متوجه شود.
3) ورع عارفين و واصلان از هر امرى كه مبادا توجه و نظر آنان را از محبوب و مقصودشان بگرداند; زيرا عارف بالله بايد در هر چه بنگرد محبوب خويش را ببيند «ما رايتشيئا الا و رايت الله قبله و معه و بعده». (60)
شبلى (61) نيز به سه نوع ورع معتقد است:
1) ورع به زبان كه از گفتن بسيار و اداى سخنان لغو و بيهوده امساك ورزد.
2) ورع به اركان كه نتيجهاش دورى جستن از هر امر مشكوك و حرام است.
3) ورع به قلب كه در اين مرحله سالك، هر گونه انديشه نادرست و غرض دون شان انسانيت را در مخيله خويش راه ندهد; زيرا در ضمير او نمىگنجد به غير از دوست كس. (62)
اما برخلاف اقوال فوق، صاحب مجمع البحرين، ورع را چهارگونه مىداند: (63)
1) ورع تائبان كه مكلف از گناه و عصيان دورى مىكند.
2) ورع صالحان كه انسان خداجوى از شبهات و امور شبههناك اجتناب مىكند.
3) ورع متقيان كه سالك طريق دوست از امورى كه حرام نشده استبه خاطر قرب و راه يافتن به حريم قدسى ربوبى از آنها پرهيز مىكند.
4) ورع صديقان كه انسان شيفته و عاشق كمال مطلق از هر چه غير او باشد، حذر مىكند.
امام خمينى(س) پنج نوع ورع را مطرح مىفرمايند كه عبارتند از:
1) ورع عموم مردم كه از ارتكاب به گناهان كبيره پرهيز مىكنند.
2) ورع خواص مردم كه از امور مشتبه پرهيز مىكنند تا مبادا گرفتار محرمات گردند.
3) ورع زهاد و اهل زهد و آن پرهيز و دورى جستن آنان از امور مباح است; يعنى از آن دسته امورى كه شرع حرام ندانسته، پرهيز و دورى كنند تا از آلودگى و كدورت ماديات مصون بمانند.
4) ورع اهل سلوك و آن پرهيز كردن آنان از نگريستن به دنيا و نعمتهاى آن است; زيرا اينان خواستار رسيدن به مقامات معنوىاند و قطع نظر از دنيا را مقدمه آن مىدانند.
5) ورع مجذوبان كه پرهيز اينان پرهيز از مقامات معنوى است; زيرا مقصدشان وصول به باب الله است و مطمح نظر اينان شهود جمال خداوندى است.
6) ورع اولياء كه پرهيز اينان از توجه داشتن به غايت است; زيرا فانى فىاللهاند و مستغرق در او، پس چيزى جز حق نمىبينند كه بخواهند از آن پرهيز كنند.
امام اين توضيح مختصر را كافى نمىدانند و معتقدند هركدام از اين انواع، شرحى مفصل مىطلبد. (64)
پير هرات براى ورع درجاتى قائل است و آن را چنين تقسيمبندى مىكند: «و هو على ثلاث درجات، الدرجة الاولى: تجنب القبائح لصون النفس و توفير الحسنات و صيانة الايمان». (65) يعنى سالك طريق حق از محرمات و زشتكاريها دورى مىگزيند تا نفس از همراهى فساق در امان بماند و به طور فراوان كارهاى نيك و حسنه انجام مىدهد تا از ضعف ايمان مصون بماند. «الدرجة الثانية حفظ الحدود عندما لاباس به، ابقاءا على الصيانة و التقوى و صعودا عن الدنائة و تخلصا عن اقتحام الحدود». (66) يعنى سالك طريق دوست در اين مقام بايستى حدود الهى را حتى در امورى كه از آن نهى نشده رعايت كند و از آنچه او را به شك و بددلى مىكشاند، دورى جويد تا مبادا تقوايى كه در مقام پيشين حاصل است، آسيب ببيند. پس براى حفظ مقام تقوا و ماندن در آن خود را به پرهيز و احتراز از امورى ملزم مىسازد كه در شريعتحرمتى ندارد.
«الدرجة الثالثة: التورع عن كل داعيه تدعو الى شتات الوقت، والتعلق بالتفرق» (67) و «عارض يعارض حال الجمع». (68)
خلاصه آنكه سالك در اين مقام از هر عامل و انگيزهاى كه او را پراكنده خاطر سازد پرهيز مىكند، هر انديشهاى را كه ممكن ستخاطر او را مشوش سازد، طرد مىنمايد و از هر پيشامدى كه او را به تفرقه اندازد و جميعتخاطر او را تهديد كند دورى مىجويد. اگر در مرحله قبل، از هر عامل تفرقهانگيزى دورى مىجست، در مرحله آخر و پس از رسيدن به مقام جمع، براى حفظ اين مقام از آن دورى مىجويد; يعنى در درجه اول براى رسيدن به مقام جمع كوشش مىكند و در درجه نهايى براى حفظ مقام جمع مىكوشد.
زهد
زهد سومين مقام عرفانى و به حسب لغتخلاف رغبت است (69) و عبارت است از ترك شيىء و اعراض از آن و بىميلى و بىرغبتى به آن.
تعريف زهد
زهد در اصطلاح عرفان حالتى است نفسانى و مانند ساير صفات نفسانى و مقامات انسانى داراى مراتب و درجات متعددى است و مراد بىميلىاى است كه با ترك آن همراه باشد. برخى از بزرگان معرفت زهد را با حكمت نزديك دانسته و گفتهاند زهد و حكمت قرين يكديگرند و معتقدند از آنجا كه زاهد حكيم است «عالى» را در پاى «دانى» قربانى نخواهد كرد، روح جاويدان را در تنگناى عالم طبيعت محصور نخواهد ساخت. انسان از ديد زاهد، مىتواند دنيا را در تصرف خود در آورد و آن را مسخر خود سازد. چرا كه: «ان الله سخر لكم ما فى السموات و ما فى آلارض» (70) ولى هرگز نبايد خود را مفتون و گرفتار آن كند. بنابراين، از نگاه زاهد خود باختن در برابر دنيا و خود را ملعبه هواهاى نفسانى ساختن، شايسته مقام عالى و رفيع حضرت انسان نيست.
زاهد همواره پيام خالق خويش را در عمق وجود خود مىشنود كه: «لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بمآ ءاتاكم» (71) بنابراين، زاهد با از دست دادن نعمتى خود را نمىبازد همچنانكه از به دست آوردن نعمت و حشتمى مغرور نمىگردد. (72)
انسان زاهد پس از آنكه نفس خويش و آئينه دل خود را با توبه و ورع آراسته ساخته و مصفا نمود، وجودش از هرگونه زنگار هوى و هوسى پاك مىگردد. در اين موقعيت دنيا را صرفا معبرى مىبيند كه بايد از آن عبور كند تا به حقايق جاويدان برسد در نتيجه، به امور مادى توجهى نداشته و حتىالامكان از آنها دورى مىنمايد او در دنيا به عالم باقى مىانديشد و آخرت را زيبا مىبيند و به آن روى مىآورد و حقيقت مقام «زهد» براى او تجلى مىكند و معنا و مفهوم گفته كسانى كه «زهد» را نتيجه و ثمره حكمت و علم و هدايت دانستهاند درك مىكند. بنابراين، حكيم همان زاهد در دنيا است. «الحكيم هو الزاهد فى الدنيا» كاشانى در مصباح علت اينكه زهد را نتيجه حكمت دانستهاند اينگونه توضيح مىدهد:
زهد نتيجه حكمت است از آن جهت كه حكيم كسى را گويند كه بناى كارها براساس محكم نهد و شك نيست كه زاهد به جهت اعراض از دنياى فانى و رغبت در آخرت باقى، بناى كار خود بر قاعده محكم نهاده است. (73)
و در ادامه مىنويسد: «در خبر است من زهد فىالدنيا اسكنالله الحكمة قلبه و انطق بها لسانه».
از منظر كاشانى همانگونه كه از زهد ثمرهاى چون حكمتبه بار مىآيد رغبتبه دنيا نيز موجب جهالت و كورى دل مىگردد. (74)
خواجه عبدالله انصارى در تعريف زهد مىگويد: «الزهد اسقاط الرغبة عن الشىء بالكلية و هو للعامة قربه و للمريد ضرورة و للخاصة فسة». توضيح آنكه زاهد هرگونه رغبت و تمايلى را به شىء از خود ساقط ساخته است زيرا خود را برتر از وابستگى به امور زوالپذير دنيا مىداند. زهدورزى براى عامه مردم موجب نزديكى به خداوند مىگردد زيرا توجه خود را از امور فانى به حقيقتباقى معطوف مىگردانند. خداوند پاداش چنين زهدى را قرب به خود قرار داده است. اما براى مريد يك ضرورت محسوب مىشود زيرا «مريد» كسى است كه قلب خود را با خدا يگانه ساخته است و اگر زهد نورزد و به امور دنيوى توجه كند حالت «جمع» او به تفرقه تبديل مىشود، پراكنده دل مىگردد. مريد كسى است كه از همه باز آمده و با او نشسته، اگر زهد نورزد ديگر محبوب خويش را در حالت جمع نتواند ديد و گرفتار كثرتبينى و تفرقه مىشود كه دون شان و منزلت اوست.
براى خاصان و منتهيان مقامى پست و دون است از اينرو كه آنان هرگز به دنيا و متعلقات آن نگاه استقلالى نداشتهاند كه بخواهند از آن دل بركنند، هرچه مىبينند جلوه حضرت محبوب است و پرتو جمال لم يزلى. از منظر اينان جمله آفرينش يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاده است. بنابراين، تعلق خاطر و دلبستگى آنان به حقيقت هستى است نه پرتوهاى وجود، از اين جهت زهدورزى در نظر اينان پست و دون و از ضعف معرفت است. (75)
امام خمينى(س) در تعريف زهد مىگويند: اگر زهد عبارت باشد از ترك دنيا براى رسيدن به آخرت، از اعمال جوارحى محسوب مىگردد و اگر عبارت باشد از بىرغبتى و بىميلى به دنيا كه با ترك دنيا ملازمت داشته باشد، از اعمال جوانحى به حساب مىآيد.
امام زهد را فطرى بشر دانسته و از لوازم فطرت مخموره برمىشمرند و معتقدند كه در انسان دو فطرت اصليه و فرعيه وجود دارد. ساير فطريات به اين دو رجوع مىكنند و آن دو فطرت عبارتند از: فطرت عشق به كمال مطلق، كه فطرت اصليه و استقلاليه است. فطرت تنفر از نقص، كه آن فطرت فرعيه مىباشد.
به عبارت ديگر، تمام دعوت انبياء الهى براى دو مقصد است كه يكى اصلى و استقلالى است و ديگرى عرضى و تبعى. «آنچه مقصد ذاتى و غايتبعثت و دعوت انبياء(ع) است آن است كه انسان طبيعى لحمى حيوانى بشرى، انسان لاهوتى الهى ربانى روحانى شود و افق كثرت به افق وحدت متصل شود... اين كمال حقيقت معرفت است.» (76) و اين مقصد ذاتى با دو امر اقبال به سوى خداى تعالى و ادبار از غير حق و اعراض از ما سوى الله متحقق مىشود.
درواقع، امام اعراض از دنيا و ماسوى الله را زهد حقيقى مىدانند. در نظر ايشان زهد كه حالت نفسانى استبا عمل ملازمت دارد. در حقيقت زهد پيوند نظر و عمل مىباشد نه نظر صرف است و نه عمل تنها. ايشان با استشهاد به آيه مباركه «لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بمآ ءاتاكم» مىفرمايند:
اين آيه شريفه شاهد بر كلام سابق ماست كه زهد را از صفات نفسانيه ملازم با عمل گرفتيم نه نفس ترك. (77)
از منظر امام خمينى(س) زهد مقدمهاى استبراى وصول به جمال جميل; بنابراين، خود زهد مطلوب نهايى و مقصد اصلى نيستبلكه واسطهاى استبراى رسيدن به مقصد اصلى و استقلالى; و براى مقدمه دانستن «زهد» به اين سخن حضرت على(ع) استشهاد مىكنند كه «ان من اعون الاخلاق على الدين الزهد فىالدنيا». (78)
و در همين راستا، زهد را كليد گشاينده آخرت مىدانند و توجه مىدهند كه «فلسفه وجودى كليد، گشايندگى آن استبنابراين، زهد كه مفتاح باب خيرات است.... مقصود بالذات نيست چنانچه مفتاح خود، مقصود بالذات نيستبلكه براى فتح باب است». (79)
ديديم كه امام رغبتبه دنيا را عامل اصلى دور شدن از خداوند مىدانند كه نهايتا انسان را از سلوك الىالله باز مىدارد و هر چيزى كه انسان را از حقتعالى باز دارد، دنيا مىخوانند. بنابراين، زهد از ديد امام عبارت است از ترك هر چيزى كه انسان را از خداوند غافل نمايد. اما در يك تحليل عقلانى نتيجه مىگيرند كه عامل اصلى رغبتبه دنيا احتجاب فطرت است. وقتى فطرت انسان، گرفتار حجب طبيعتشود محبوب خود را در شاخهاى از شعبههاى طبيعت جستجو مىكند از اين رو به آن دلبستگى پيدا مىكند و در نتيجه از جمال جميل مطلق باز مىماند.
امام زهد حقيقى را از بزرگترين جنود عقل در جهان مىدانند (80) كه انسان به واسطه آن به عالم قدس پرواز مىكند و انقطاع الىالله براى او حاصل مىشود. رغبتبه دنيا و توجه به زينتهاى آن را بزرگترين جنود ابليس و دقيقترين دام نفس مىدانند كه به واسطه آن انسان به دام بلا مىافتد و از رسيدن به مقام انسانيت محروم مىشود.
امام محبت را ضخيمترين حجاب حقيقت مىدانند كه: «حب الشىء و يعمى و يصم» (81) و دنيا دوستى و رغبتبه آن را گناه دانسته و موجب انحراف سالك از مسير حقيقىاش برمىشمرند كه «حب الدنيا راس كل خطيئة» پس با زهدورزى، محبت دنيا و رغبت و توجه به امورى كه او را از حقيقت دور مىسازد ريشهكن شده در نتيجه هفتادهزار حجب نورانى و ظلمانى كه بر سر راه سالك قرار گرفته و مانع رؤيتحقيقت است زدوده شود.
به نظر امام «اخلاص» نيز با زهد در برخى از حالات شريك است. چنانچه در حديث مشهور آمده است كسى كه چهل روز براى خدا خالص شود چشمههاى حكمت از قلبش بر زبانش روان مىگردد. بنابراين، اگر نتيجه زهد، حكمت است نتيجه اخلاص نيز حكمت است «پس زهد با اخلاص در ترك آمال و مقاصد خود شريك است». (82)
درجات زهد
پير هرات زهد را بر سه درجه مىداند و مىگويد:
الدرجة الاولى: الزهد فىالشبهة، بعدترك الحرام بالحذر عن المعتبة (المعصيه) و الانفة من المنقصة و كراهة مشاركة الفساق. (83)
توضيح اينكه، سالكى كه به مقام زهد قدم مىگذارد پس از ترك امور حرام كه محبوب او را از انجام آنها پرهيز داده است از امورى هم كه مشكوك استبه دليل رعايتحرمت و بزرگداشت امر محبوب دورى مىجويد زيرا همواره نگران است كه عملى از او سر بزند كه مورد پسند محبوب واقع نشود. سالك به مقام زهد رسيده همواره بايد از امورى كه موجب نقص و كندى سير و سلوك او مىگردد، پرهيز كند.
الدرجة الثانيه: الزهد فىالفضول، و مازاد علىالمسكة و البلاغ من القوت; واغتنام التفرغ الى عمارة الوقت، و حسم الجاش، و التحلى بحلية الانبياء و الصديقين. (84)
خواجه عبدالله انصارى مرحله اول از درجه دوم را پرهيز از امور زايد مىشمارد و مرحله دوم را زدودن پريشان خاطرى از دل مىداند. در نظر او توجه به دنيا و ديدن كثرات، طمانينه و جمعيتخاطر او را برهم خواهد زد و مرحله سوم را آراستهشدن به زيور انبيا و صديقين مىداند; زيرا همه اين بزرگان اهل زهدند. پس براى قرار گرفتن در زمره و مسلك آنان به شيوه آنان عمل مىكند و به دنيا رغبتى نشان نمىدهد البته روشن است كه صاحب مال و ثروت بودن منافاتى با تعلق و دلبستگى به دنيا ندارد و چنانكه حضرت سليمان(ع) كه پيامبرى از پيامبران خداوند است هم صاحب شوكت و ثروت بود و هم در زمره زهاد به شمار مىرفت.
و الدرجة الثالثه: الزهد فى الزهد و هو بثلاثة اشياء: باستحقار ما زهدت فيه و استواء الحالات عندك، والذهاب عن شهود الاكتساب - ناظرا الى وادي الحقايق. (85)
اما امام خمينى(س) درجات زهد را به نحو ديگرى مطرح كردهاند. ايشان مىفرمايند:
درجه اول، زهد عامه است و آن عبارت است از اعراض از دنيا اما به قصد رسيدن به نعمتهاى آخرت و انگيزه چنين زهدى آن است كه شخص زاهد به بعضى از مراتب آخرت ايمان يافته اما هنوز در اسارت خويش است; يعنى به دستور عقل، شهوات زايلشدنى را براى رسيدن به لذات باقى ترك كرده است. بنابراين، ترك شهوت براى شهوت است. (86)
درجه دوم، زهد خاصه است و آن اعراض از لذايذ شهوانى استبراى رسيدن به مقامات عقلانى. اين چنين زهدى در اثر ايمان به مراتب عالى از عالم آخرت حاصل شده است كه به واسطه چنين ايمانى لذات جسمانى و حيوانى در نظرش حقير و كوچك مىشود. بنابراين، اين ايمان و اعتقاد مبدا اعراض و منشا انصراف نفس مىشود (87) و چون اين اعراض نيز براى لذت است - گرچه لذت روحانى - قدم نفسانى در كار است. بنابراين، زهد حقيقى نيست اين نيز ترك شهوت و لذت استبراى شهوت و لذت. (88)
درجه سوم، زهد اخص خواص است; يعنى زهد خصيصين و برگزيدگان و آن عبارت است از اعراض از لذات روحانى و ترك مشتبهات عقلانى براى رسيدن به مشاهده جمال جميل الهى و دستيابى به حقايق ربانى. اين مرحله عالى زهد، اول مقام اولياء و محبان است. پس «زاهد حقيقى كسى است كه ترك كند غير خدا را براى خدا». (89)
فقر
فقر يكى ديگر از مقامات عرفانى است كه سالك طريق براى دستيابى به كمال مطلوب خود بايد بدان دستيابد.
تعريف فقر
فقر در لغتبه معناى تهيدستى، تنگدستى و درويشى است (90) اما در اصطلاح عرفانى، صفت عبد است. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد». (91)
لذا فقير در مسلك عرفان كسى است كه نيازمندى خويش را به خالق و معبود خود درك كند، فانى در معبود خويش شود و همه اوصاف و حتى وجود خود را مرهون لطف و عنايت معبود خويش بداند; بنابراين، فقير در مذهب عرفان با هر فكر و انديشهاى كه نشانى از انيت و توانمندى غير او داشته باشد مخالف است.
حضرت امام فقر را در مقابل غناء مطرح كرده و مىفرمايند كه غنا از اوصاف كماليه نفس است، بلكه از صفات كماليه موجود بما انه موجود است و از اين جهت غنا از صفات ذاتيه ذات مقدس حق جل و علا است... در غير پيشگاه مقدس حق، جل جلاله، كه بالذات مىباشد غناى حقيقى حاصل نمىشود... ساير موجودات از حضيض خاك تا ذروه افلاك و از هيولاى اولى تا جبروت اعلى فقرا و نيازمندانند. (92)
در عين حال مىتوان گفت فقر حقيقتى است كه طالبين خود را مستغنى و بىنياز مىسازد در حالى كه طالبين كمتر به خواسته خود دست مىيابند; به عبارت ديگر، فقرا بىنيازند و اغنياء نيازمند. منظر نگاه فقير، افقى وسيع و چشم اندازى بيكران است. حقيقتى جز حضرت محبوب و جمال مطلق، او را خرسند و راضى نمىسازد، او تمام مقدرات و پديدههاى جهان هستى را در دست قاهرى حكيم مىبيند و خود را نيز مقهور قدرت خداوند لايزال مىيابد. بنابراين، به مقام فناء مىرسد كه البته اين فناء عين بقاء است زيرا وجودى حقانى مىيابد و مصداق حديثشريف قرب نوافل مىگردد. به گفته شيخ عطار:
بعد از اين وادى فقر است و فنا كى بود اينجا سخن گفتن روا
عين وادى فراموشى بود لنگى و كرى و بيهوشى بود (93)
وى در جايى ديگر فقر را همسايگى با خدا مىداند و حاصل آن را تسلط بر جهان هستى برمىشمرد:
فقر اگر چه محض بىسرمايگيستبا خداى خويشتن همسايگيست
اين چه بىسرمايگى باشد كه هست تا ابد هر دو جهانش زير دست
چون به چيزى سر فرو نارد فقير پس ز بىسرمايگى نبود گزير (94)
و از اين، معناى بلند سخن حضرت ختمى مرتبت فهميده مىشود كه فرمود: «الفقر فخرى». با تعاريف فوق معلوم مىگردد كه فقر منافاتى با ثروت مادى ندارد چه بسا فقرايى كه از ثروتمندان جامعه خويشند و بىبهرهگان از ثروت و نعمتهاى مادى كه فقير محسوب نمىشوند.
البته از سوى ديگر، امام خمينى(س) تصريح دارند كه ثروتمندى مادى موجب غناى نفسانى نمىگردد، بلكه مىتوان گفت كسانى كه از نظر نفسانى غنى نيستند، به داشتن مال و منال و ثروت، حرص و آزشان افزونتر مىگردد و در حقيقت نيازمندى آنان نيز بيشتر مىشود. از منظر امام «ثروتمندان فقرايى هستند در صورت اغنياء و نيازمندانى هستند در لباس بىنيازان» و معتقدند كه «.. . اگر كسى پشت پا بر علاقهمندى دنيا زد و روى دل و وجهه قلب را متوجه به غنى على الاطلاق كرد و ايمان آورد به فقر ذاتى موجودات و فهميد كه هيچ يك از موجودات از خود چيزى ندارند و هيچ قدرت و عزت و سلطنتى نيست مگر در پيشگاه مقدس حق و به گوش دل از هاتف ملكوتى و لسان غيبى شنيد كريمه «يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد» آن وقت مستغنى از دو عالم شود به طورى كه قلبش بىنياز شود كه ملك سليمان در نظرش به پشيزى نيايد...». (95)
ذوالنون مصرى مىگويد: «علامت غضب خداوند بر بنده آن است كه فرد از فقر خايف باشد.» با اين بينش، سالك طريق حق مىبايد طالب فقر باشد و در اكتساب آن بكوشد و جمله آخر در تعريف فقر، آن است كه خواجه عبدالله انصارى مىنويسد: «الفقر اسم للبراءة من رؤية الملكة». (96)
با توجه به اينكه انسان، عبد و مربوب پروردگار است، مالك وجود خويش هم نيست چه رسد به اينكه نسبتبه اشياء احساس مالكيت داشته باشد. پير هرات به نقل قول زيبايى از مولىالموحدين على بن ابيطالب(ع) اشاره مىكند كه در نهج البلاغه آمده است:
سمع رجلا يقول انا لله و انا اليه راجعون، قال(ع) ان قولنا "انا لله" اقرار انفسنا بالملك و قولنا "انا اليه راجعون" اقرار انفسنا بالهلك. (97)
درجات فقر
پير هرات مقام فقر را بر حسب سالكان طريق به سه درجه تقسيم كرده است:
الدرجة الاولى: فقر الزهاد; و هو نفض اليدين من الدنيا ضبطا او طلبا، و اسكات اللسان عنها ذما او مدحا، و السلامة منها طلبا او تركا. و هذا هو الفقر الذى تكلموا فى شرفه. (98)
انسان سالك در صورتى كه نعمتى به دستش رسيد بخشش كند و اگر نصيبش نشد آن را مطالبه نكند و در مدح و ذم دنيا زبان نگشايد زيرا توجه دارد كه ذم و ستايش هر دو پرداختن به دنيا است و «زاهد» از اين كار مبرى است. از مطالبه امور دنيوى پرهيز كند; يعنى هم در ظاهر و هم در باطن و درون خويش، تعلق خاطرى به امور فانى و زوالپذير دنيا نداشته باشد چه در جهت ترك آنها و چه در جهت طلب آنها زيرا توجه به ترك دنيا در صورت توفيق آن آفاتى را نيز به دنبال مىآورد و انسان سالك را گرفتار و مبتلا مىسازد به بلاهايى مانند عجب، غرور ... .
پير هرات در مورد درجه دوم فقر مىگويد:
و الدرجة الثانيه: الرجوع الى السبق بمطالعة الفضل، و هو يورث الخلاص من رؤية الاعمال، و يقطع شهود الاحوال، و يمحص من ادناس مطالعة المقامات. (99)
پس سالك كوى دوستبا نگرش به فضل خداوند متذكر سابقه عدمى خود مىشود و در مىيابد كه وجود و استعداد و استحقاق او نيز مديون فيوضات الهى است. با فيض اقدس الهى استعداد او تعين يافته است و با فيض مقدس كمالات وجودى او به تحقق مىرسد. اين نگرش او را از پليدى و آلودگى خودبينى و خود پرستى نجات مىبخشد .
و الدرجة الثالثة: صحة الاضطرار، و الوقوع فى يد المنقطع الواحدنى، و الاحتباس فى قيد التجريد. و هذا فقر الصوفيه. (100)
توضيح آنكه سالك كوى حقيقت، درماندگى و اضطرار خود را مشاهده كند و ببيند هر چه بر او جارى شده و هر حكمى كه بر او رقم خورده استبه حكم سابقه ازلى است و او را در پذيرش يا عدم پذيرش اختيارى نيست. در حقيقت او نه صاحب فعلى است، نه وصفى، نه وجودى ، زيرا صفت و فعل متاخر و عارض بر وجود است و وجود او در اختيار او نيست. او با تمام وجود در مىيابد كه همه چيز فانى است جز «وجه» خداوند و خود را در حضرتى حس كند كه در آنجا نه اسمى از او باقى است نه رسمى و نه وصفى. بنابراين، به مقام «فناء» راه مىيابد پس «فقر» فانى شدن در معبود و هستى مطلق است، استهلاك در حضرت ربوبى است، از خود به در آمدن و به خالق هستى پيوستن است، از خود فانى شدن و باقى به بقاء او گرديدن است.
صبر
صبر در لغتبه معناى خوددارى از شكايت، دم فروبستن، سخن به شكوه نگشودن و اظهار بىتابى نكردن است; اما در اصطلاح عرفانى، مقامى است نفسانى كه سالك الى الله با نيروى مجاهده و رياضتهاى خاص بدان دست مىيابد.
خداوند در قرآن كريم كه كتاب انسانسازى است، پيروان خود را امر به صبر مىكند «واصبر و ما صبرك الا بالله» (101) و اگر چه در ابتداى آيه از مؤمنان مىخواهد كه صبر پيش گيرند; اما در دنباله آن به نكته ديگرى اشاره مىفرمايد كه صبر حاصل نمىشود مگر با توفيق الهى. پس اگرچه «صبر» در اصطلاح عرفانى «مقام» است و اكتسابى و خداوند هم امر به آن مىكند اما دنباله آيه تصريح دارد كه صبر مانند ديگر مقامات بدون توفيق الهى حاصل شدنى نيست. پس مىتوان گفت رياضات و كوششهاى سالك، زمينه بهرهمندى از فيوضات الهى و توفيقات ربوبى - از جمله مقام صبر - را فراهم مىسازد. مولانا در اين رابطه چنين مىگويد:
هفتسال ايوب با صبر و رضا در بلا خوش بود با ضيف خدا
تا چو وا گردد بلاى سخت رو پيش حق گويد به صد گون شكر او
گفتحق ايوب را در مكرمت من به هر موى تو صبرى دادمت
هين به صبر خود مكن چندين نظر صبر ديدى صبردان (ده) را هم نگر
اهميت صبر
بزرگان عرفان گفتهاند: «الايمان نصفان ، نصف صبر و نصف شكر». (102) چرا كه به جاى آوردن طاعات و ترك كردن مكروهات و منهيات احتياج به صبر دارد. ائمه اطهار(ع) مفسران كتاب هدايت صبر را صفت مؤمن مىدانند; زيرا شخص به ايمان رسيده همه رويدادها را نتيجه قضا و قدر الهى مىداند و هرگز امرى را خارج از اراده خداوندى نمىبيند پس اگر امرى مورد دلخواه او شد شاكر مىشود و اگر مكروه او بود بر آن صبر مىكند; بدين ترتيب مؤمن صابر و شكور است، لذا در روايات آمده است:
الصبر من الايمان بمنزلة الراس من الجسد فاذا ذهب الراس ذهب الجسد و كذلك اذا ذهب الصبر ذهب الايمان. (103) يا «لا ايمان لمن لا صبر له». (104)
صبر از ايمان به سر يابد كله حيث لا صبر فلا ايمان له
مولوى
تعريف صبر
خواجه عبدالله انصارى در تعريف «صبر» مىگويد: «الصبر حبس النفس على جزع كامن عن الشكوى» (105) از تعريف خواجه دو نكته را مىتوان دريافت:
الف) اگرچه شخص «صابر» در درون احساس ناراحتى كرده است و سنگينى غم و اندوه را با تمام وجود حس مىكند; اما به خاطر حضرت محبوب بر غير حق شكوه و شكايت نمىبرد.
ب) هر چند صابر به غير حق شكوه نمىكند اما به اين معنا نيست كه با خداى خويش به درد دل و راز و نياز نمىپردازد. چنانكه مىبينيم حضرت ايوب(ع) پس از آنكه مشكلات و رنجهاى فراوان بر او مستولى مىشود به خداوند شكوه مىكند كه «انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب» (106) و در عين حال خداى مهربان همچنان او را به صفات پسنديده «صابر» و «اواب» (رجوع كننده به حق) مىستايد و مىفرمايد: «انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب». (107) حضرت يعقوب(ع) نيز كه از صابرين است مىگويد: «انما اشكوا بثى و حزنى الى الله». (108) حاصل سخن آنكه شكوه و شكايت كردن در پيشگاه خداوند منافاتى با مقام صبر ندارد و گاه عدم اظهار دردمندى نزد خدا نوعى گستاخى به حساب آيد. پس صبار كسى است كه صبرش براى خداست و با قدرت اعطا شده از طرف خداوند به چنين مقامى راه مىيابد.
پير هرات «صبر» را براى مبتديان دشوار و براى سالكين وادى محبت امرى وحشتناك و بالاخره براى موحدين امرى ناپسند مىشمرد. (109) براى عامه از آن جهت دشوارترين و سختترين منزل است كه آنان در آغاز راهند و به رياضت عادت نكرده و آزمودگى لازم را نيافتهاند و در برابر ناملايمات و حوادث بىتابى مىكنند. اما براى كسانى كه در وادى محبتسير مىكنند منزلى وحشتناك است; زيرا اقتضاى مقام محبت مانوس شدن با محبوب و راضى بودن از همه اعمال و افعال اوست. سالك در اين منزل پسندد هر چه را جانان پسندد و در هر بلا و مصيبتى دست زيبا و نوازشگر فرستنده بلا را مىبيند. او در مقامى سير مىكند كه همواره خواسته محبوب را بر خواسته خود ترجيح مىدهد. به عبارت ديگر، خواستهاى در مقابل محبوب از خود ندارد.
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد اى عجب من عاشق اين هر دو ضد
حال سالك در اين وادى چنان است كه شاعر عرب زبان گويد:
اريد وصاله و يزيد هجرى فاترك ما اريد لما يريد
ميل من سوى وصال و قصد او سوى فراق ترك كام خود گرفتم تا برآيد كام او (حافظ )
نهايتا خواجه براى سالكانى كه در وادى توحيد گام گذاشتهاند صبر را ناپسند مىداند زيرا صابر در حقيقت نوعى دعوى پايدارى و مقاومت در برابر مصايب و شدايد مىكند; گرچه آنها را از جانب محبوب مىبيند و به جان مىخرد اما خود اين دعوى مىتواند نوعى سركشى نفس باشد; حال آنكه مقتضاى حال توحيد فناى نفس است.
امام خمينى(س) نيز در بيان صبر، تعريف خواجه عبدالله و محقق طوسى را پذيرفته و مىگويند:
صبر متقوم به دو امر است: يكى آنكه از آن ناملايم كه بر او وارد مىشود كراهت داشته باشد در باطن و ديگر آنكه خوددارى كند از اظهار شكايت و جزع. (110)
ايشان در جايى ديگر از حقيقت صبر سخن مىگويند و آن را از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره مىدانند و در مقابل، جزع و بىتابى را از جنود جهل و از لوازم فطرت محجوبه مىشمارند. (111) از نظر امام خمينى(س) فطرت اصلى انسان، خدا خواه و خدا بين است. او عاشق كمال و جمال مطلق است. بنابراين، هر چه از جانب خداوند بر او وارد شود، اگرچه به حسب طبيعت او ناگوار است; اما هرگز اظهار جزع نمىكند سالك طريق به تعبير امام «جزع از واردات حق را عيب مىشمارد». (112)
اما اگر اين فطرت خداجو و خدابين در حجب نفسانى گرفتار آمد ناشكيبا مىشود و اگر زنگار خودبينى و خودخواهى مرآت قلب او را فراگرفتبر واردات بىتابى و جزع كند و از فقدان مطلوبات طبيعيه ناشكيبايى ورزد. (113)
امام خمينى(س) بعد از بيان اين تعاريف اشاره مىكنند كه صبر مقامى استبراى متوسطان; يعنى كسانى كه هنوز در راهند و به مقصد نرسيدهاند. زيرا مادامى كه نفس از واردات از جانب حقتعالى كراهت دارد و در كمون و بطونش از آنها جزع داشته باشد، مقام معارف و كمالاتش ناقص است. (114)
يادداشتها:
1) عضو هيات علمى و مدير گروه عرفان اسلامى پژوهشكده امام خمينى(س) و انقلاب اسلامى.
2) ذاريات (51): 56.
3) جاثيه (45): 3.
4) شيخ عزالدين محمود بن على كاشانى نطنزى از علما نامدار سده هشتم ه . ق.
5) عزالدين محمود بن على كاشانى، مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، به تصحيح جلالالدين همايى، تهران: مؤسسه نشر هما، 1367، ص 125.
6) همان.
7) همان.
8) همان، ص 127.
9) و قدقال الجنيد: «قد ينقل العبد من حال الى حال ارفع منها، و قد بقى عليه من التى نقل عنها بقية، فيشرف عليها من الحالة الثانية فيصلحها» و عندى ان العبد لايصح له مقام، حتى يرتفع عنه، ثم يشرف عليه، فيصححه. خواجه عبدالله انصارى، منازل السائرين، شرح كمال الدين عبدالرزاق كاشانى، قم: انتشارات بيدار، ص 15.
10) صاحب عوارف المعارف.
11) بنگريد به: عزالدين كاشانى، همان، ص 127.
12) همان، ص 125.
13) فرهنگ معين، جلد 1، ص 1160.
14) عبدالكريم القشيرى، رساله قشيريه، با تصحيحات و استدراكات بديعالزمان فروزانفر، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، ص 137.
15) و اعلم ان العامه من العلماء هذه الطائفه و المشيرين الى هذه الطريقة اتفقوا على ان النهايات لا تصح الا بتصحيح البدايات كما ان الابينه لا تقوم الا على الاس».
16) چون كسى به ظاهر قصد خدمت كند بايد كه به ظاهر طهارت كند و چون باطنا قصد قربت كرد بايد كه طهارت باطن كند و اگر طهارت ظاهر به آب است اما طهارت باطن به توبه حاصل مىشود.
17) حجرات (49): 11. و هر كس كه توبه نكرد، آنان خود ستمكارند.
18) توبه، بازگشت و رجوع از مخالفتحكم الهى استبه موافقت آن; بنابراين، توبه بازگشت از نافرمانى استبه سوى فرمانبردارى.
19) روحالله موسوى خمينى، شرح چهل حديث (اربعين حديث)، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، چاپ هفتم، پاييز 1375، ص 272.
20) عزالدين محمود بن على كاشانى، همان، ص 371.
21) زيرا ذكر گناه در حال صفا و پيوند با محبوب خود گناهى استبزرگ. خواجه عبدالله انصارى نيز آخرين مرتبه توبه را توبه از توبه ذكر كرده كه در پايان اين مقاله به آن اشاره خواهد شد.
22) عبدالكريم القشيرى، همان، ص 143.
23) به نظر مىرسد منظور از حقيقت توبه، توبه حقيقى باشد نه حقيقتبه معنايى كه خواجه عبدالله انصارى به آن پرداخته است كه در قسمتبعد و در صفحات آتى به آن خواهيم پرداخت.
24) توبه (9): 118. و از خود به تنگ آمدند و دانستند پناهى از خدا جز به سوى او نيست. پس [خدا] به آنان [توفيق] توبه داد، تا توبه كنند.
25) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 43.
26) همان، ص 44.
27) همان، ص 34.
28) همان، ص 43.
29) روحالله موسوى خمينى، همان، ص 277 - 281.
30) نهجالبلاغه، حكمت 409.
31) روحالله موسوى خمينى، همان، ص 276.
32) همان، ص 279.
33) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 42.
34) همان، ص 48.
35) روحالله موسوى خمينى، ديوان امام، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، ص 57.
36) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 48.
37) محى الدين ابن عربى، فصوص الحكم، تهران: انتشارات مكتبة الزهرا، 1370، فص شيثيه.
38) عزالدين محمود بن على كاشانى، همان، ص 369.
39) بقره (2): 222. خداوند بسيار توبهكنندگان را دوست دارد.
40) فرقان (25): 70.
41) غافر (40): 8. غفر به معناى پوشاندن است و پوشاندن يا به معناى محو خود گناه است و يا به معناى محو كيفر گناه، در هر صورت خداوند غفار است; يعنى به صورت صيغه مبالغه تا حد بسيار وسيعى گناه يا عقوبت و كيفر گناه را پاك و محو مىسازد.
42) روحالله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 234.
43) همان، ص 274.
44) همان، ص 278.
45) همان، ص 279.
46) فرهنگ معين، جلد 4، ص 5006.
47) تاريخ تصوف، جلد 2، ص 657.
48) محظور حرام شرعى است و محذور حرام عرفى و اخلاقى است.
49) پارسايى دين را مىپيرايد و جان را حفظ مىكند ومروت را مىآرايد و نيز: با ورع و پارسايى درخت عمل به بار مىنشيند)، غرر الحكم و درر الكلم، جلد 7، ص 121.
50) تقواى خدا پيش گيريد و دين خود را با ورع و پارسايى پاس بداريد)، محمدبن يعقوب الكلينى، اصول كافى، بيروت: انتشارات بيدار، جلد 2، ص 76.
51) ورع نهايتخويشتن دارى استبر مبناى پرهيز و يا بر خود سخت گرفتن استبر اساس بزرگداشت فرمانهاى خدا)، خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 124.
52) بقره (2): 187. اين مرزهاى خداست پس به آنها نزديك نشويد.
53) كنزالعمال; خطبه 7274.
54) متوفى به سال 227، اصل وى از مرو بوده و در بغداد وفات يافته است. براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: عبدالكريم القشيرى، همان، ص 32.
55) روحالله موسوى خمينى، چهل حديث، شرح حديث 29، ص 473 - 475.
56) همان.
57) همان، ص 475 - 479.
58) همان، برخى مفسران در تفسير آيه شريفه «انا عرضنا الامانة على السموات و الارض» احزاب (33): 72 امانت را تكاليف الهيه دانستهاند.
59) محمدبن يعقوب الكلينى، همان، جلد 2، كتاب الايمان و الكفر، باب الورع، حديث 3.
60) فيض كاشانى، علم اليقين، قم: انتشارات بيدار، جلد 1، ص 49.
61) متوفى به سال 334 - وى از عرفاى بغداد بوده است. جهت اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: عبدالكريم القشيرى، همان، ص 71.
62) در ضمير ما نمىگنجد به غير از دوست كس هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوستبس
63) فخرالدين بن محمد طريحى، مجمع البحرين، جلد 4، ص 401.
64) روحالله موسوى خمينى، چهل حديث، شرح حديث 29.
65) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 125.
66) همان، ص 126.
67) تفرقه اصطلاحى است كه در عرفان عملى كاربرد دارد. صاحب مصباح الهدايه در تعريف آن مىنويسد: لفظ تفرقه اشارت ستبه وجود مبانيت و اثبات عبوديت و ربوبيت و فرق حق از خلق.
68) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 127.
69) محمدبن يعقوب فيروزآبادى، القاموسالمحيط، جلد 1، ص 309.
70) لقمان (31): 20.
71) حديد (57): 23. به آنچه از دستشما رفته است افسوس مخوريد و به آنچه به شما مىرسد شاد نباشيد.
72) حضرت على(ع) اين آيه را، خلاصه حقيقت زهد مىداند، رجوع كنيد به: نهج البلاغه، قصارالحكم 439.
73) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 374. كسى كه در دنيا زهد بورزد خداوند حكمت را در دلش جاى مىدهد و آن را بر زبانش جارى مىسازد.
74) همان.
75) يحيى بن معاذ در توصيفى از دنيا مىگويد: «دنيا چون عروسى است كه طالبان آن چون آرايشگرانى هستند كه او را مىآرايند و تاركين آن (زاهدين) كسانىاند كه سعى در خراب كردن آراستگىهاى آن مىكنند سپس نتيجه مىگيرد كه هردو دسته در حقيقتبه دنيا مشغولند يكى به آراستن و ديگرى به زدودن. يكى به تعلق و ديگرى به قطعتعلق مشغول استحال آنكه بالاترين مقام، مقام زاهد خاصه يا عارف رهيافتهاى كه فقط به خدا متوجه است و جز به حكم ضرورت و فقط به حكم و دستور محبوب به دنيا نخواهد پرداخت».
76) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنودعقل و جهل، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س)، 1377، ص 297.
77) همان، ص 305.
78) همان، ص 299.
79) همان، ص 309.
80) همان، ص 303.
81) همان، ص 308.
82) همان، ص 309.
83) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 121.
84) همان، ص 122.
85) همان، ص 123.
86) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 295.
87) همان، ص 296.
88) همان.
89) همان.
90) فرهنگ معين، جلد 2، ص 2559.
91) فاطر(35): 15. شما به خدا نيازمنديد، و خداست كه بى نياز ستوده است.
92) روحالله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 444.
93) عطار نيشابورى، منطق الطير، تهران: انتشارات علمى فرهنگى، ص 219.
94) عطار نيشابورى، مصيبت نامه، ص 312.
95) روحالله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 444 و 445.
96) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 299. فقر نامى براى دورى جستن از آن است كه بنده، خود را مالك ببيند.
97) نهج البلاغه، حكمت 99.به گوش حضرت على(ع) رسيد كه مردى مىگويد: «انا لله و انا اليه راجعون» فرمودند در جمله اول كه مىگوييم: «انا لله» اقرار استبه مملوك بودن و بنده بودن ما و در جمله دوم كه مىگوييم: «انا اليه راجعون» اقرار استبه زوال پذيرى و ناپايندگى ما.
98) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 300.
99) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 301.
100) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 302.
101) نحل (16): 127.
102) عزالدين محمودبن على كاشانى، همان، ص 379.
103) محمدبن يعقوب الكلينى، همان، كتاب ايمان و كفر باب صبر، جلد 2.
104) همان.
105) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 195، خوددارى از شكوه و شكايت در عين دردمندى درونى است.
106) ص (38): 41.
107) ص (38): 44.
108) يوسف (12): 86.
109) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 196. و هو ايضا من اصعب المنازل على العامه و اوحشها فى طريق المحبة و انكرها فى طريق التوحيد.
110) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 410.
111) همان، ص 420.
112) همان، ص 420.
113) همان، ص 420.
114) همان، ص 410.
-
تشکر
-
۱۳۸۷/۰۵/۱۴, ۱۴:۳۶ #2
- تاریخ عضویت
خرداد ۱۳۸۷
- نوشته
- 3,425
- مورد تشکر
- 1,987 پست
- حضور
- نامشخص
- دریافت
- 0
- آپلود
- 0
- گالری
- 0
مقامات عرفانى(2)
مقامات عرفانى(2)
درجات صبر
پير هرات صبر را بر سه درجه مىداند:
الدرجة الاولى: الصبر عن المعصية بمطالعة الوعيد ايقاء على الايمان و حذرا من الجزاء و احسن منها الصبر عن المعصيةحياء.(1)
درجه اول، صبر خوددارى از معصيت و عدم ارتكاب امورى است كه از آنها نهى شده است. خواجه معتقد استسالك طريق حقيقتبايد ايمان خود را با ملاحظه وعيدهاى خداوند حفظ كند. البته ذكر اين نكته نيز لازم است كه از نظر بزرگان عرفان پرهيز از امور حرام به سبب وعيد خداوند و ترس از عذاب الهى، نقص در سلوك محسوب مىشود. از نظر اينان برترين عامل عدم ارتكاب امور «منهى عنه» شرم و حيا در برابر خالق هستى است، پس اگر كسى در سير و سلوك به مقام «احسان» «كانك تراه» راه يابد و خود را همواره در محضر و منظر خدا بيند، حياى او موجب مىشود كه هرگز خلاف اوامر محبوب خود عمل نكند. البته ميان اين دو مرتبه، فاصله بسيار است. از اين رو گفتهاند: شرمسارى در برابر خالق، خصلت آزادگان است و شرم و حيا برتر از پرهيز و ترس است.
الدرجة الثانيه: الصبر على الطاعة بالمحافظة عليها دواما، و برعايتها اخلاصا و بتحسينها علما. (2)
درجه دوم، صبر بر طاعت است و با اين انگيزه محقق مىشود كه: 1) سالك طريق حقيقتبر اطاعت و بندگى حقتعالى پايدار باشد، 2) همواره سعى كند عملش با اخلاص زينتشود، 3) طاعتخود را با علوم شريعت نيكو سازد; يعنى طاعتى عالمانه و بر مبناى شريعت داشته باشد.
شارح منازل السائرين معتقد است، صبر بر طاعتبرتر از خوددارى كردن از گناه و نافرمانى است. زيرا چنين صبرى، صبر در معصيت را نيز شامل مىشود ولى عكس اين صادق نيست. به طور مثال كسى كه به انجام فريضهاى مشغول مىشود همين طاعت و فرمانبردارى، او را از فحشاء و منكر بازمىدارد و او علاوه بر صبر در طاعت، صبر بر معصيت نيز دارد; يعنى به هنگام انجام تكليف - كه از آن به نوعى صبر تعبير شده - صبر بر معاصى و اعمال خلافى پيدا مىكند كه احيانا مىتوانسته است آنها را انجام دهد و از آنها دورى جسته است. پس قول خداوند كه مىفرمايد «ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر». (نماز انسان را از زشتى و گناه بازمىدارد) مىتواند ناظر به اين حقيقتباشد. پس انسانى كه بر عبادت و بندگى خداوند مداومت دارد اگر بتواند شرايط لازم را در عمل به واجب حاصل كند و آن عمل را از ريا، پاك نمايد و به زيور اخلاص بيارايد طبيعى است كه انجام چنين طاعتى او را از ارتكاب معصيتبازمىدارد.
و الدرجة الثالثة: الصبر فى البلاء بملاحظة حسن الجزاء و انتظار روح الفرج و تهوين البليه بعد ايادى المنن و تذكر سوالف النعم.(3)
سالك در اين مرحله به وعدهاى كه خداوند در قرآن كريم به صابران داده است توجه مىكند و به انتظار گشايش از جانب حضرت دوست مىنشيند. او گفته خالق خويش را سختباور دارد كه فرمود: «فان مع العسر يسرا - ان مع العسر يسرا» (4) و مىداند كه «الجنة حفه بالمكاره». «صابر» در اين منزل به نعمتهايى كه خداوند او را از آن بهرهمند كرد، توجه مىكند و با به يادآوردن نعمتها و عطاياى حضرت حق، دردمندى خويش را تسكين مىدهد. (5)
امام نيز در بيان مراتب صبر به حديث نبوى استناد كرده كه مىفرمايند: «الصبر ثلاثة: صبر عند المصيبة; و صبر على الطاعة، و صبر على المعصية». (6)
قسم اول، صبر بر بليات و مصيبات است. همانگونه كه خواجه عبدالله انصارى ذكر كرد، امام نيز توجه مىدهند كه شكوه و شكايت كردن نزد خداوند عيب نيست و آنچه نامطلوب است پيش مخلوقات شكوه كردن استحال آنكه اظهار عجز و نيازمندى به حضرت حق مطلوب است.
و يحسن اظهار التجلد للعدى و يقبح الا العجز عند الاحبه (7)
در تعريف قسم دوم كه صبر بر طاعت است، امام مىفرمايند:
انسان در فرمانبرى حقتعالى خوددار باشد و نفس اماره عنان از دست انسان نگيرد و افسار گسيختگى نكند. (8)
به نظر امام صبر در ترك طاعات آسانتر است از صبر بر افسار گسيختگى پس از اتيان عمل و در توضيح اين مطلب مىگويند:
صبر در مقام اول (صبر در ترك طاعات) مقاومتبا نفس است در انجام دستورات شرعى طبق دستورات شرع و متناسب با حدود و احكام ظاهرى و باطنى شريعت اما صبر مقام دوم، عبارت است از نگهدارى نفس از اينكه مبادا به بليه كبر و عجب و ديگر توابع آنها مبتلا شود.
چه بسا كه شيطان و نفس اماره انسان را سالهايى بس طولانى دعوت به اعمال صالحه و اخلاق حميده و پيروى از شريعت مطهره كنند به اميد آنكه او را مبتلا به اعجاب و خودپسندى كنند و انسان را با همه مشقتها و رياضات ساقط كنند. پس غرور علمى و عملى و خودخواهى و خودپسندى يكى از مهلكات است كه انسان را به شقاوت مىكشاند. (9)
امام در تعريف قسم سوم كه صبر از معصيت است مىگويند: «صبرى است كه انسان در جهاد با نفس و جنود ابليس مىكند». (10) اين درجه از صبر، حقايق و دقايق بسيار دارد. حضرت امام(س) مىگويند: «صبر در اين مقام مشكلتر و دقيقتر از صبر در طاعات است». (11) تصريح مىكنند كه «مهمتر از هر چيز از براى سالك الى الله صبر در معصيت است». (12) امام معتقدند كه در اين مرحله سالك بايد «قدم بر فرق خود گذارد و بتبزرگ خودى و انانيت را از كعبه دل به دست ولايت مآبى فرو ريزد و بشكند تا به حقايق اخلاق قدم نهد و به سراير خلوص باريابد و اين جز با دستگيرى خدايى و توفيق يزدانى صورت نبندد». (13)
حضرت امام در فصل سوم همين بحثبه گونه ديگرى به بعضى مراتب صبر اشاره مىكنند و حكايتى را از شبلى عارف معروف قرن چهارم هجرى مىآورند. در حكايت مذكور به شش نوع از صبر اشاره شده است كه عبارتند از: 1) صبرلله; 2) صبربالله; 3) صبر على الله; 4) صبر فى الله; 5) صبر مع الله; 6) صبر عن الله. امام در زير يكايك به شرح آنها پرداخته است.
1- صبر لله: از نظر امام اين مقام نازلترين مقام سالك است. انسان در اين مرحله از آمال و آرزوهاى نفسانى خود منسلخ گشته و مهاجر الى الله مىشود. چه در غير اين صورت در بيت نفس مقيم بوده و در جلباب نفسانيات خويش گام برمىدارد و مصداق مهاجر الى الله واقع نمىشود. پس سفر الى الله با خروج از نفسانيات و بيرون رفتن از انانيتحاصل مىشود و به تعبير امام:
تا خروج از بيت نفس و بيرون رفتن از انانيت نباشد سفر الى الله و هجرت به سوى او محقق نشود و پيش اهل معرفت تمام رياضاتش رياضتباطل است و چون خروج از بيت محقق شد سالك شود و صبر در اين مقام صبر لله است.
پير هرات نيز اين نوع از صبر را ضعيفترين انواع صبر و خاص مبتديان مىداند و مىگويد: «واضعف الصبر الصبر لله و هو صبر العامه». (14)
2- صبر بالله: از منظر امام اين نوع از صبر داراى دو مقام است: نخست صبرى كه براى سالك ثابت است و مسافر كوى حقيقت پس از بيرونآمدن از منزل نفس و طبيعت نفسانى خويش تمام حركات و افعال و قواى خود را در اختيار خداوند مىبيند و خود را مسلوب الاختيار مشاهده مىكند و صبر خود را كه يكى از حالات و قواى اوستبالله مىبيند و به عيناليقين در مىيابد كه معطى اين صبر خداوند است. به تعبير امام فهم اين حقيقتبا برهان عقلى حاصل نمىشود كه «برهان راجع به اهل حجاب است».
دوم خاصه كسانى است كه به صحو بعدالمحو (15) رسيدهاند; يعنى كسانى كه به فناء كلى راه يافته و باقى به بقاء حق گرديدهاند. اين چنين سالكى وجودى حقانى دارد و تمام حركات و رفتارش «بالله» است. در اين صورت است كه مصداق «قرب فرايض» مىگردد و چشم و گوش خداوند مىشود كه خداى رحمان از طريق او مىبيند و به بندگان و موجودات فيض مىرساند. امام بر اين مدعا، گفتار و كلام نورانى اميرالمؤمنين على بن ابيطالب(ع) را گواه مىآورند كه فرمود «انا عين الله و انا يدالله و انا جنب الله و انا باب الله». (16) چنين كسى براى دستگيرى افتادگان بهپامىخيزد و در كنار ديگر انسانها زندگى مىكند و در راه هدايت آنان از سختيها و طعنهها خم به ابرو نمىآورد و خلعت رهبرى و هدايت مردمان بر قامتش راست مىگردد.
خواجه عبدالله انصارى از اين نوع صبر به صبر «مريد» تعبير مىكند; يعنى كسى كه از فعل و قوه خود به كلى منسلخ شده و به عيناليقين دريافته است كه «لا حول و لاقوة الا بالله». (17)
3) صبر على الله: ويژه كسانى است كه مستقر در مقام دوم گرديدهاند; يعنى پس از آنكه سالك طريق حق، متصرفى را در عالم وجود جز خداوند نديد، طبيعتا تمام رخدادها و بليات را جلوه اسماء و صفات حق مىبيند و بر آنها شكيبا مىشود، اوامر و نواهى خداوند را به جان و دل مىپذيرد و بر همه احكام الهى صابر است. صبر چنين سالكى را صبر على الله خوانند و به تعبير امام «اينان بر خدا و شئون اسمائيه يا ذاتيه او صبر كنند». (18)
پير هرات اين نوع صبر را صبر سالكين مىخواند و مىگويد: «و هو صبر السالك». (19)
4) صبر فى الله: صبر در مسير سير و سلوك است كه سالك طريق دوستبايد متحمل شود و امام آن را ويژه اهل حضور مىدانند; يعنى كسانى كه مشاهده جمال اسمائى كردهاند، در آن مشاهدات و جلوات هر چه صبر كنند و دل را از استهلاك و اضمحلال نگه دارند صبر فى الله است.
5) صبر مع الله: به تعبير بزرگان ره يافته، صبر در اين مرتبه به مراتب سختتر از صبر در ساحت غيبت است. زيرا لازمه مقام حضور، بسط و انبساط است و خوددارى از اين حالت دشوار است. لب نگشودن و سخن به شطح نگفتن و حفظ مقام حضور داشتن از دشوارترين امور است. به تعبير امام صبر مع الله «براى مشاهدين جمال ذات است كه از مقام مشاهده جمال اسمائى بيرون رفته و به مشاهده ذاتى رسيدهاند. آنها هرچه در اين جلوات صبر كنند و خود نگهدار شوند صبر مع الله است». (20) سپس امام در مورد اينگونه صابرين مىگويند اينان به مقام استهلاك و فناء مىرسند كه نه اسمى از آنان به جاى مىماند نه رسمى.
6) صبر عن الله: صبر عن الله صبر مشتاق و محبى است كه به دليل رعايت محبوب بر خواسته او صبر مىكند. بنابراين، صبر اينان صبر بر فراق نيستبلكه صبر محبى است كه در كنار محبوب است. صبر كسانى است كه از رؤيت جمال جميل محبوب به خاطر امتثال اوامر محبوب محجوب مىشوند و به تعبير امام «اشق مراتب صبر است». (21) از منظر امام «هرچه محبت و عشق زيادتر باشد صبر بر مفارقتبيشتر است». (22) از اين رو مىگويند شايد معناى كلام حضرت ختمى مرتبت كه فرمود: «ما اوذى نبى مثل ما اوذيت» (23) ناظر به اين حقيقتباشد. امام ناله دردمندانه مولاى متقيان على(ع) را كه فرمود و «فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك» (24) را صبر عن الله مىدانند; يعنى صبرى كه محب در عين وصل از محبوب حقيقى مىكشد و آن را از اصعب امور مىدانند. (25)
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم جرس فرياد مىدارد كه بربنديد محملها
نتايج صبر و جزع
از نظر امام «صبر كليد ابواب سعادات و منشا نجات از مهالك است» امام معتقدند صبر بر بليات، انسان را آزموده و ورزيده مىكند، اراده و عزم او را تقويت مىنمايد و انسان را از عبوديت نفس خارج مىسازد. به سخن خواجه نصيرالدين طوسى توجه مىدهند كه فرمود:
الصبر يمنع الباطن عن الاضطراب، و اللسان عن الشكاية، و الاعضاء عن الحركات الغير المعتاده. (26)
در جاى ديگر حضرت امام به نتيجه انواع صبر كه قبلا مطرح كردهاند مىپردازند و مىگويند: «صبر در معاصى، منشا تقواى نفس مىشود». (27) صبر در طاعت منشا انس به حق و مانوسشدن با خداوند مىگردد و صبر در بليات و مصيبتها انسان را به وادى «رضا» و پذيرفتارى قضاى الهى مىكشاند كه از مقامات والاى به حقيقت رسيدگان است. با رهنمودى از امام اين مقام را به پايان مىبرم.
پس اى عزيز، مطلب بس مهم و راه خيلى خطرناك است. از جان و دل بكوش و در پيشآمدهاى دنيا صبر و بردبارى را پيشه خود كن، و در مقابل بليات و مصيبات مردانه قيام[كن]، و به نفس بفهمان كه جزع و بىتابى علاوه بر آنكه خود ننگى بزرگ است، براى رفع بليات و مصيبات فايدهاى ندارد; و شكايت از قضاى الهى و اراده نافذه حق پيش مخلوق ضعيف بىقدرت و قوه مفيد فايده نخواهد بود. (28)
توكل
توكل، يكى ديگر از مقامات و ملكات نفسانى است، كه سالك الى الله در سفر معنوى خود بايد آن را كسب كند. توكل، در لغتبه تعبير راغب اصفهانى (29) واگذار كردن امرى استبه معتمدى، از اين جهت كه شخص خود را در انجام آن كار عاجز و ناتوان ببيند.
اما در اصطلاح عرفانى منزل و مقامى است كه سالك طريق حق براى رسيدن به يقين و باريافتن به پيشگاه حضرت محبوب مىبايد آن را بپيمايد; بزرگان عرفان، توكل را نشات گرفته از ايمان مىدانند و معتقدند شخص متوكل با پيمودن مقام توكل مىتواند به منزل «يقين» راه يابند و نهايتا از مقام «يقين» بگذرد و به مقام «توحيد» نايل شود. حمدون قصار (30) در مقام پاسخ به سؤال از توكل مىگويد: «چگونه سخن گويد در توكل آن را كه هنوز درست نشده باشد حال ايمان». (31)
تعريف توكل
از ابوتراب نخشبى نقل شده است كه «التوكل طرح البدن فى العبودية و تعلق القب بالربوبية». (32)
ذوالنون مصرى گويد: «التوكل ترك تدبير النفس و الانخلاع من الحول و القوة». (33)
حمدون قصار در جملهاى بسيار كوتاه در اين باره مىگويد: «التوكل هوالاعتصام بالله». (34)
خواجه عبدالله انصارى نيز در معناى آن مىنويسد:
التوكل: كلة الامر - كله - الى مالكه و التعويل على وكالته. و هو من اصعب منازل العامة عليهم، و اوهى السبل عند الخاصة، لان الحق تعالى قد و كل الامور كلها الى نفسه، و اياس العالم من ملك شىء منها. (35)
توضيح اينكه، عامه مردم به سبب دلبستگى و تعلق خاطرى كه به امور دنيايى دارند و در حجاب طبيعت گرفتارند واگذاركردن امور به خداوند بر ايشان دشوار مىباشد زيرا در اين واگذارى نگران از دست دادن خود، اموال و داراييها و اختيارات خود مىباشند. اينان به عقل خود تكيه مىكنند و معتقدند خداوند چنين خواسته كه انسان با عقل و درايتخود همه امور خويش را به دست گيرد. از اين رو رها كردن و واگذار نمودن بر ايشان دشوار است اما علت اينكه براى خاصان منزلى سست و بىبنيان است زيرا اينان به طور يقين دريافتهاند كه همه امور به دستخداوند است. كريمه شريفه «ليس لك من الامر شىء» (36) را كه خداوند به اكمل موجودات حضرت ختمى مرتبت فرموده است، با تمام وجود دريافتهاند. بنابراين، در نظر آنان واگذار نمودن امورى كه خود مالك آن نيستند امرى واهى است. خواجه عبدالله در پايان اشاره مىكند كه خداوند همه انسانها را مايوس گردانيده است از اينكه خود مالك چيزى باشند.
امام در تعريف توكل به گفته برخى از بزرگان عرفان اشاره مىكنند و مىگويند: «التوكل علىالله: انقطاع العبد اليه فى جميع ما يامله من المخلوقين». (37)
امام توكل را از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره مىدانند و معتقدند توجه ناقص به كامل مطلق، براى رفع نقص و احتياج، امرى فطرى و جبلى است. (38) از ديدگاه امام يكى از احكام فطرت مخموره فطرت افتقار است و همه موجودات به زبان گوياى فطرت مىگويند: «ما محتاجيم به موجودى كه چون خود ما محتاج و مفتقر نباشد و ما مستظل از كاملى هستيم كه چون خود ما سلسله ممكنات، مستظل به غير نباشد». (39)
و در قسمتى ديگر مىگويند: «كسى كه در همه جهات وجوديه محتاج و مفتقر است نتواند ... سد خلت و طرد اعدام از ما كند و ... به لسان حال و ذات و فطرت مىگويد:
ذات نايافته از هستى، بخش كى تواند كه شود هستى بخش» (40)
از ديد امام كسى كه با نگاه استقلالى به اشياء و پديدهها مىنگرد طبيعتا به آنها تمسك مىجويد و از حق منقطع مىشود چنين شخصى مضطرب و متزلزل مىگردد و اين حالت اضطراب و تمسك به دنيا و ماديات در قلبش روزافزون مىشود و به بليه حرص مبتلا مىگردد از اين رو امام «حرص» را در مقابل توكل دانسته و از جنود جهل و ابليس برمىشمرند.
از نظر امام توكل پس از ايمان به چهار حقيقتحاصل مىشود و آن چهار امر را اركان توكل برمىشمرند كه عبارتند از: 1) ايمان به آگاهى وكيل در مورد احتياجات موكل; 2) ايمان به قدرت وكيل در برآوردن حاجات موكل; 3) بخل نداشتن وكيل; 4) محبت و رافت داشتن وكيل.
ايشان تصريح مىكنند كه مجرد علم و اعتقاد كافى نيستبلكه ايمان به امور فوقالذكر موجب حصول توكل و اعتماد به وكيل مىشود. از اين رو بزرگان عرفان توكل را نتيجه ايمان دانستهاند.
حضرت امام در مقام بيان استفاده غلط و برداشت ناصحيح از مقام توكل به نكته ظريفى اشاره مىكنند و متذكر مىشوند كه توكل هرگز با كسب و كار منافات ندارد «بلكه ترك كسب و تصرف به بهانه توكل از نقصان است و جهل زيرا كه توكل ترك اعتماد به اسباب است و رجوع اسباب استبه مسبب الاسباب، پس با وقوع در اسباب منافات ندارد». (41) از منظر امام، ترك هر گونه كوشش به نام توحيد و توكل و به كارنگرفتن قوايى كه حقتعالى به بندگان خويش عطا فرموده به اين بهانه، از جهل به مقام توحيد و توكل است «زيرا كه حقيقت توحيد در يافتن آن است كه تمام تصرفات خلقى، حقى است». (42)
پير هرات در مورد درجات توكل مىگويد:
توكل سه درجه دارد و تمام اين درجات سهگانه، مربوط به عامه مردم است: الدرجة الاولى: التوكل مع الطلب و معاطاة السبب على نية شغلالنفس و نفع الخلق و ترك الدعوى. (43)
توضيح اينكه، سالك در اين مرحله بر خداوند توكل مىكند و اين توكل او با طلب و درخواست همراه است. سالك در اين مرحله به اسباب و مسببات تمسك مىكند به اين منظور كه نفس خود را مشغول سازد تا مبادا گرفتار امورى شود كه او را به بيراهه بكشاند و گرفتار مفاسد اخلاقى مانند عجب، كبر، خودبينى و خودپرستى گردد.
و الدرجة الثانية: التوكل مع اسقاط الطلب و غض العين عن السبب; اجتهادا فى تصحيح التوكل، و قمع تشرف النفس، و تفرغا الى حفظ الواجبات. (44)
توضيح آنكه، سالك با توكل بر خداوند هيچگونه درخواست و مسئلتى از غير خداوند ندارد و از رؤيت هر سبب و علتى چشمپوشى مىكند و تنها به مسببالاسباب مىنگرد; زيرا متوكل حقيقى كسى است كه فقط به خدا تكيه دارد و اسباب و علل را در يد قدرت او توانمند مىبيند. خواجه عبدالله انصارى به نكته ظريف و دقيقى اشاره مىكند و آن اينكه سالك در اين مرحله به مقامى مىرسد كه از اسباب چشمپوشى مىكند و فقط به مسببالاسباب مىنگرد. از آنجا كه چنين حالتى ممكن است او را گرفتار غرور و عجب و كبر نمايد، به سركوبى نفس خود مىپردازد و براى اينكه بتواند واجبات شرعى خود را به نحو نيكويى انجام دهد تلاش و كوشش مىكند.
و الدرجة الثالثة: التوكل مع معرفة التوكل، النازعة الى الخلاص من علة التوكل و هو ان يعلم ان ملكة الحق تعالى للاشياء ملكة عزة لايشاركه فيها مشارك، فيكل شركته اليه; فان من ضرورة العبودة ان يعلم العبد ان الحق هو مالك الاشياء - وحده. (45)
توضيح مطلب اينكه سالك در چنين مرحلهاى به شهود توحيد افعالى بار مىيابد و به معرفتحقيقى توكل نايل مىشود و به نواقصى در توكل پى مىبرد. از اين رو با آن به منازعه برمىخيزد; به عبارت ديگر، سالك در مىيابد كه مالك حقيقى خداوند است و اين مالكيت مخصوص اوست و ملكيتى استبر پايه عزت و چيرگى، از اين رو كسى را در مالكيتبا خداوند شريكى نيست. با توجه به اين معرفت، واگذار كردن ادعايى استباطل زيرا در حقيقتبنده بر هيچ امرى مالكيت ندارد تا آن را به خداوند واگذار نمايد. نتيجه آنكه، اساسا انتساب امرى به خود، ناپسند و ناروا است و ديگر اينكه واگذارنمودن امور به خدا، نوعى دعوى مشاركتبا اوست كه البته از ديد حقبينان ادعايى است ناپسند.
اما، امام خمينى(س) با توجه به اركانى كه براى توكل برشمردند، درجات توكل را به اختلاف معرفتبه اركان مىدانند. از نظر ايشان اگر كسى به طريق علم، آن اركان را دريافت علما متوكل مىشود ولى در حقيقت متوكل نخواهد بود تنها در صورتى متوكل محسوب مىشود كه ايمان به اركان مذكوره داشته باشد و اگر سالك از مقام اطمينان بگذرد و به حد طمانينه و اطمينان برسد هر گونه تزلزل و اضطرابى از او ساقط مىشود و «دل سكونتبه حق و تصرف حق پيدا كند اما هنوز سالك طريق در مقام كثرت است و از براى غير حق تصرفى قايل است». (46) چون از اين مقام نيز بگذرد و به نور معرفت جلوهاى از جلوات توحيد را دريابد، آن گاه چشم دلش متوجه حق مىگردد و از مخلوقات ديگر منقطع مىشود و در اين مرحله به مقام توكل نايل مىآيد. نكته جالب اينكه چون از اين مقام فراتر رفت، نارسايى توكل را درمىيابد و مىفهمد كه خدا را وكيل قراردادن، اثبات امرى استبراى خود. پس «در اين مقام ترك توكل مىكند و امور را به حق راجع بسازد و توكيل و توكل و وكالت را نقص و شرك انگارد». (47)
رضا
رضا يكى ديگر از مقامات و منازل عرفانى است كه سالك پس از مقام توكل آن را كسب مىنمايد. (48)
تعريف رضا
رضا در لغتبهمعناى خشنودى، خوشدلى و تسليمشدن است و در اصطلاح عرفانى عبارت است از رفع كراهت قلب نسبتبه مقدرات و شيرين شدن سختيهاى احكام قضا و قدر. سالك پس از واگذار كردن امور به دستحاكم عادل، از تصميمات و احكام صادره از ناحيه وكيل خود ناراضى و ناخشنود نمىگردد و زبان حالش همان دعاى پيامبر اكرم(ص) است كه: «اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر قلبى و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى والرضا بما قسمت لى». (49)
مقام رضا نهايت مقام سالك است و سالكى كه در اين گام مىنهد بهشت و رضوان خداوند نصيبش خواهد شد. از اينرو بزرگان عرفان گفتهاند، رضا مقام واصلان است نه مقام سالكان. زيرا سالك پس از طى منازل و مقامات به درجهاى از يقين مىرسد و متصف به صفت طمانينه مىگردد. در حقيقت واصل كوى دوست و صاحب مقام رضا، كسى است كه دلش به نور يقين روشن مىگردد و چشم بصيرتش با مشاهده و معاينه حسن تدبير الهى نورانى مىشود سپس به مقام رضا گام مىنهد.
امام على(ع) در مورد رضا مىفرمايند: «من جلس على بساط الرضا لم ينله مكروه». صاحب چنين جايگاهى، اگر از هفت گردون براو مصيبتبارد او همچنان دلخوش است و جز لطف و محبت دوست چيزى نمىبيند.
بشر حافى در جواب سؤال فضيل عياض كه مىپرسد آيا مقام زهد بالاتر استيا مقام رضا، مىگويد: (50) رضا برتر است زيرا زاهد در راه است و «راضى»، «واصل».
يحيى بن معاذ در اينباره مىگويد: (51) همه امور به دو اصل بازگشت دارند; فعل و عملى كه از طرف خداوند بر تو نازل مىشود (تقديرات الهى است كه بر تو رقم خورده است) و فعل و عملى كه از جانب تو به سوى خداوند روانه مىشود. پس صاحب مقام رضا كسى است كه در آنچه خدا و بر او رقم زده است راضى و خشنود است و در عملى كه خود انجام مىدهد اخلاص مىورزد.
با اين تعبير شايد بتوان گفت كه شخص «راضى» به مقام قرب نوافل راه مىيابد. فرمود: «كنتسمعه الذى يسمع به وبصره الذى يبصر به» (52) كه به تعبير امام خمينى(س) مقام «بقاء بعد اللفناء» است. (53)
برخى اهل سلوك مقام رضا را مقام «ان لا اريد» دانستهاند. گويند از سالكى پرسيدند: «ما تريد؟ قال: اريد ان لااريد».
پير هرات منزل رضا را با آيه شريفه «ارجعى الى ربك راضية مرضية» (54) آغاز مىكند و نتيجه مىگيرد هركس از خداوند ناخشنود باشد راهى به سوى خداوند ندارد و حضرت حق شرط رجوع كامل بنده به خود را در مقام رضا قرار داده است. زيرا فرمود: اى نفس به اطمينان رسيده در حال رضا و خشنودى به سوى پروردگار خويش بازگرد. وى در تعريف رضا مىگويد:
و الرضاء اسم للوقوف الصادق، حيث ما وقف العبد، لا يلتمس متقدما و لا متاخرا، و لايستزيد مزيدا، و لايستبدل حالا - و هومن اوائل مسالك اهل الخصوص واشقها على العامة. (55)
توضيح اينكه، سالك در مقام رضا وقوفى صادقانه و حقيقى دارد. بدينگونه كه افزون بر چيزى كه خداوند بر او رقم زده است نمىخواهد. در هر شرايطى كه قرار گيرد، راضى و خشنود است. البته اين مقام براى خاصان - يعنى كسانى كه اراده خود را در اراده حقتعالى فانى ساختهاند - آسان و هموار است. اما براى مبتديان و عامه مردم بسيار سخت و دشوار است. زيرا فانى ساختن اراده و خواست و گذشتن از خواستههاى خود امرى است صعب و دشوار.
حضرت امام در شرح حديث جنود عقل و جهل، رضا را از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره گرفته و سخط را در مقابل آن از جنود جهل و از لوازم فطرت محجوبه برشمردهاند. (56)
در توضيح اين مطلب مىفرمايند انسان فطرتا عاشق كمال مطلق است. گرچه متوجه و متذكر اين نكته نباشد. انسانى كه توانسته از حجب ظلمانى نجات يابد و وجودش به نور فطرت روشن گردد و معرفتحضورى نسبتبه خالق خويش پيدا كند، تمام تجليات حق و مظاهر حق را كامل و زيبا مىبيند. جمال و كمال حقتعالى را در همه موجودات جارى و سارى مىيابد، افعال حق را كامل مىبيند زيرا به عيناليقين دريافته است كه «از جميل مطلق جز مطلق جميل نيايد» (57) نتيجه اين بينش آن است كه همان رضايت و شعفى كه نسبتبه ذات مقدس ربوبى دارد آن را به كل نظام هستى سرايت مىدهد.
به گفته امام، زبان حال چنين سالكى اين خواهد بود:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست (58)
از منظر حضرت امام لازمه عشق ذاتى و رضايت فطرى، سخط و ناخشنودى از غير حق است. امام معتقدند انسانى كه فطرتش در حجب ماديات و ظلمت نفسانى پنهان گشته، كمال را در امور ديگر مىبيند پس طبيعتا به آنان دلبستگى پيدا كرده و نسبتبه كسى كه به آمال و آرزوهاى او خدشه وارد مىكند غضبناك و ناخشنود مىگردد.
حضرت امام نيز مقام رضا را خشنودى بنده از خداوند و مقدرات او مىدانند و معتقدند مقام رضا «فوق مقام تسليم و دون مقام فنا» مىباشد. (59) ايشان مىگويند: «رضا عبارت است از خشنودى و فرحناكى عبد از حق و مرادات او و قضا و قدر او». (60)
و در نقد نظر خواجه نصيرالدين طوسى در شرح اشارات كه معتقد است «"رضا" اسم است از براى وقوف صادق بنده با مرادات الهيه به طورى كه عبد را از خود ارادهاى نباشد و اراده او و خواهشهاى او فانى در اراده حق باشد... مىگويند اگر مقصود از وقوف اراده عبد با مرادات حق، فناى اراده باشد، اين از اوايل مقامات فناء است و مربوط به مقام رضا نيست و اگر مقصود عدم اراده عبد باشد در مقابل اراده حق، اين مقام تسليم است و دون مقام رضا است». (61)
از منظر امام، مقام رضا از آثار و شئون معارف الهيه است. بنابراين، به ذكر و شرح مبادى رضا مىپردازند:
1. علم به جميل بودن حضرت حق، در حقيقت ايشان مبدا و نقطه آغازين رضا را معرفتسالك به جميلبودن خدا مىدانند. بدين ترتيب سالك كوى حق به جميل بودن خداوند ذاتا و صفتا و فعلا شناخت پيدا مىكند و چنين معرفتى را مفتاح ابواب معارف مىداند مشروط به آنكه با طى كردن مقامات عرفانى همراه باشد. امام معتقدند فهم اينگونه مسائل از طريق برهان آنگونه كه شايسته اين مقام استبراى سالك حاصل نخواهد شد. «و از اين علم برهانى كه حظ عقل است اخلاق نفسانيه - كه از توابع معارف است - حاصل نشود و لهذا چه بسا حكماى بزرگ مرتبه در علم بحثى كه داراى مقام رضا و تسليم و ديگر مقامات روحيه و اخلاق نفسانيه و معارف الهيه نيستند در همان حجب علميه تا ابد باقى مانند.» (62)
2. رساندن علم جميل بودن حضرت حق به قلب (63) بهطورى كه قلب نيز ايمان آورد كه جميل مطلق خداوند است. نتيجه اين ايمان آن است كه حقيقت نوريه خشنودى و خوشبينى به خداوند متعال در دل او جلوهگر مىشود و در اينجاست كه سالك، اول مرتبه رضا را درك مىكند.
3. در مقام اطمينان به كمال رسد (64) و جميل بودن حضرت حق را با تمام وجود اذعان كند. در اينصورت مخاطب آيه شريفه «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية» قرار مىگيرد. پس در حقيقت راجعين حقيقى به خداوند كسانى هستند كه هم آنان از خداوند راضىاند و هم خداوند از آنها راضى و خشنود مىباشد.
4. مقام مشاهده است (65) اين حالتبراى كسانى حاصل مىشود كه قلب خود را از عالم كثرت و ظلمت منصرف سازد و رفض غبار كثرت كردهاند. در اين صورت قلب آنان مستعد و آماده است تا خداوند با جلوههاى مناسب بر قلوب آنان تجلى نمايد و دل آنها را به خود خوش كند و از ديگران منصرف نمايد. مقام مشاهده داراى سه درجه است: (66)
الف) مشاهده تجلى افعالى كه سالك در اين مقام از قضاء الهى راضى و خشنود است.
ب) مشاهده تجلى صفاتى و اسمائى كه سالك در اين شهود به مبدا و سرمنشا افعال و احكام خداوند آگاهى مىيابد.
ج) مشاهده تجلى ذاتى است. امام در توضيح اين مطلب مىنويسد كه اين دو نوع مشاهده اخير ارفع از اسم رضا و امثال آن است گرچه روح رضا كه حقيقت محبت و جذبه است در اين مقام موجود استبهطور كمال.
ضمنا حضرت امام، رضا را يكى از اركان ايمان دانسته (67) و به پيام نورانى حضرت على(ع) استناد كردهاند كه فرموده است:
الايمان اربعة اركان: الرضا بقضاء الله و التوكل على الله و تفويض الامر الى الله; والتسليم لامرالله. (68)
درجات رضا
پير هرات سه درجه براى رضا برشمرده است:
الدرجة الاولى: رضا العامة; و هو الرضاء بالله ربا، بسخط عبادة مادونه; و هذا قطب رحىالاسلام; و هو يطهر من الشرك الاكبر. و هو يصح بثلاث شرائط: ان يكون الله عزوجل احب الاشياء الىالعبد، و اولى الاشياء بالتعظيم، و احق الاشياء بالطاعة. (69)
درجه نخست رضاى عامه است و آن خشنودى به ربوبيتخداوند است همراه با عدم خرسندى از بندگى و اسارت غيرخدا و اين محورى است كه اسلام حول آن مىچرخد. اين خشنودى و خرسندى، قلب بنده را از شرك اكبر پاك مىسازد و اين حقيقتبا سه شرط تحقق پيدا مىكند:
نخست آنكه خداى عزوجل محبوبترين اشياء نزد او باشد، دوم آنكه خداوند را از همه اشياء سزاوارتر به تعظيم و زرگداشتببينيد، سوم آنكه خداوند را شايستهترين اشياء در مقام اطاعت و فرمانبردارى بشناسد.
الدرجة الثانية: الرضاء عن الله تعالى; و بهذا الرضاء نطقت آيات التنزيل، و هوالرضاء عنه فى كل ماقضى; و هذا من اوائل مسالك اهل الخصوص، و يصح ثلاث شرائط: باستواء الحالات عندالعبد، و بسقوط الخصومة معالخلق، و بالخلاص من المسالةوالالحاح.(70)
توضيح آنكه، سالكى كه به مقام رضا راه مىيابد از خداوند و همه مقدراتش راضى و خشنود است، خواسته خود را در خواسته محبوب خويش فانى ساخته او را حاكم و خبير و عادل مىداند وبه همه قضاء و احكام او با ديده رضا مىنگرد. تحقق و رسيدن به اين مقام عالى به رعايتسه شرط بستگى دارد:
شرط اول آن است كه نسبتبه امور مختلف حال او تغيير پيدا نكند; يعنى در مقابل احكام و قضاء الهى يكسان باشد چه در مقابل مواهب و عطايايى كه به او ارزانى مىشود، چه در مقابل نعمتهايى كه احيانا از كف او مىرود. حاصل آنكه نقمت و نعمت، خوش و ناخوش، صحت و كسالت را از دوستببيند و به داده او خشنود و راضى باشد.
شرط دوم آن است كه اگر خصومت و بدبينى با مردمان داشته آن را ترك كند و جز به خوبى راجع به آنان نينديشد و عذر آنان را بپذيرد.
شرط سوم آن است كه هرگز بر خواستهاى خود اصرار و پافشارى نكند. زيرا بايد بداند خداوند آنچه را به مصلحت او باشد به او خواهد داد. با طيبخاطر از دادهها و ندادههاى خالق هستى سپاسگزار باشد.
والدرجة الثالثة: الرضاء برضىالله تعالى; فلايرى العبد لنفسه سخطا و لا رضى; فيبعثه على ترك التحكم و حسم الاختيار واسقاط التمييز و لو ادخل النار. (71)
توضيح آنكه، سالكى كه به درجه سوم مقام رضا نايل مىشود نه خشم خود را از خود مىداند، نه خشنودى خويش را. چنانكه قبلا بيان شد او خود را فانى در اراده «محبوب و فاعل مايشاء» كرده است. بنابراين، خود را مالك وجود خويش نمىداند چه رسد كه مالك صفات و افعالش باشد. اگر شاد مىشود از شادى و خشنودى خداوند است و اگر خشمگين مىشود خود را مظهر خشم خدا مىداند. سالك در اين مقام مصداق اين آيه شريفه است است كه فرمود: «ماتشاؤون الا ان يشاء الله». (72) بنابراين، اگر سالك در چنين موقعيتى قرار گيرد حكمش حكم خداوند خواهد بود زيرا او اختيار خويش را در اختيار مختار علىالاطلاق فانى ساخته است. اختيار او خدايى است. پس بهشت و دوزخ و نعمت و نقمت در ديدگاه او زيبا و جميل است. كلام والاى حضرت زينب(س) به هنگام بروز شديدترين نقمتها بيانكننده اين نوع مقام است كه فرمود: «ما رايت الا جميلا».
ابن سمعون نيز به سه درجه رضا قايل است و مىگويد:
الرضا بالحق و الرضا عنه و الرضا له فالرضا به مدبرا و مختارا و الرضا عنه قاسما و معطيا و الرضا له الها و ربا. (73)
مراتب و درجات رضا از منظر امام خمينى(س) (74)
از نگاه امام، مقام رضا مانند ديگر كمالات نفسانيه داراى مراتب متكثره مىباشد: درجه اول رضاى بالله است ربا; (75) سالك در اين مقام خود را در تحت ربوبيت او قرار داده واز اين سلطه و سيطره خوشحال و راضى است. طبيعى استشيطان هيچگونه سلطه چيرگى بر او ندارد و فقط چنين سالكى تحت تربيت و پرورش خالق خوبيهاست. روشن است چنين سالكى از تمام اوامر محبوب خشنود و راضى است.
درجه دوم رضا به قضا و قدر حق است; (76) يعنى خشنودى از پيشآمدهاى «گوارا و ناگوار»، سالكى كه به مقام رضا راه يافته، بليات و امراض و مقابل اينها نزد او يكسان است. زيرا هردو را عطيه حضرت دوست مىداند و به آن راضى خشنود است و معتقد است چه بسا كمال انسان در تنگدستى و تحمل مصايب و شدايد و بلايا باشد. حضرت امام به روايتى اشاره مىكنند: (77)
حضرت باقر(ع) از جابربن عبدالله انصارى مىپرسند: حال تو چگونه است؟ جابر در جواب مىگويد: من مرض را خوشتر دارم از صحت وفقر را خوشتر دارم از غنى و... امام باقر(ع) در جواب مىفرمايند: اما ما هرچه را خداوند عطا فرمايد مىخواهيم. اگر مرض را عنايت كند آن را مىخواهيم و اگر صحت را عنايت كند، صحت را دوست داريم. (78)
درجه سوم رضا به رضى الله است. (79) حضرت امام مقام محبت و جذبه را اوايل اين درجه مىدانند. سالك در اين وادى از خود خشنودى و رضايتى ندارد و رضايت و شادى او تابع رضايتحق است. بنابراين، مقام رضا با مقام محبت مناسبت و سنخيت پيدا مىكند و از آنجا كه گفتهاند:«كل ما يفعل المحبوب محبوب» (80) هر فعل و حكمى كه از جانب محبوب باشد به جان مىخرد و از انجام و پذيرش آن خشنود است.
لازم به ذكر استبزرگان معرفت مقام رضا را مقامى دائمى براى سالك مىدانند; يعنى حالتى است كه در دنيا و آخرت از سالك جدا نمىشود. حال آنكه برخى از مقامات مخصوص دنيا و برخى مختص آخرت است. بهطور مثال خوف و رجاء مقامى است عرفانى اما در آخرت از سالك جدا مىشود ولى رضا همواره مستمر است و با شخص سالك پيوندى ناگسستنى دارد. جنيد در اين باره گويد:
ليسالرضا و المحبة كالخوف و الرجاء فانهما حالان لا يفارقان العبد فىالدنيا و الآخرة لانه فىالجنة لا يستغنى عنالرضا و المحبة.(81)
تفاوت مقام رضا، توكل و تفويض
در پايان اين مقال بىمناسبت نيستبه تفاوت سه مقام رضا، توكل و تفويص بپردازيم. چنانچه گذشت توكل از باب تفعل به معناى نماينده گرفتن يا وكيل گرفتن در انجام كارى است. تفويض از باب تفعيل به معناى سپردن و واگذارنمودن امرى است و رضا به معناى خشنودى و رفع كراهت است.
در تمايز و اختلاف توكل و تفويض مىتوان چنين گفت:
1) توكل در مصالح امور است ولى تفويض در همه امور - چه مصلحتباشد و چه مصلحت نباشد - بنابراين، دامنه تفويض وسيعتر است.
2) در توكل اصالتبا موكل است كه وكيل را انتخاب مىكند; اما در تفويض، اصالتبا كسى است كه كار به او سپرده مىشود زيرا مفوض او را متصرف حقيقى مىداند.
3) توكل پس از رخداد امرى حاصل مىشود; يعنى پس از آنكه سالك ضرورتى احساس كرد و در شرايط خاص قرار گرفتبر خدا توكل مىكند. اما در تفويض چنين نيست، شخص مفوض هم قبل از وقوع فعل و رخداد بر خداوند تكيه دارد و هم بعد از وقوع امور آنها را به خدا وامىگذارد و شخص راضى نيز در هر شرايطى خشنود و فرحناك است.
امام خمينى(س) در بيان تفاوت توكل و رضا مىنويسند كه مقام رضا غير از مقام توكل است; بلكه از آن شامختر و عالىتر است، زيرا كه متوكل طالب خير و صلاح خويش است، و حقتعالى را چون فاعل خير مىداند او را وكيل خويش انتخاب مىكند در بهبود بخشيدن امورات خويش. اما فرد «راضى» اينچنين نيست زيرا او پسندد هرچه را جانان پسندد; بنابراين مقام رضا برتر از مقام توكل است. (82)
درباره تفاوت توكل و تفويض، خواجه عبدالله انصارى معتقد است تفويض لطيفتر و از لحاظ معنى وسيعتر از توكل است زيرا توكل بعد از وقوع رخداد است، ولى تفويض هم قبل و هم بعد از رخ دادن امرى حاصل مىشود كه عين تسليم و رضامندى است و توكل شعبهاى از مقام تفويض است. (83)
اما حضرت امام نظر خواجه را نمىپذيرند و مىنويسند كه وليكن در بودن توكل شعبهاى از تفويض، نظر است و در اعم شمردن تفويض از توكل، مسامحه واضحه است و نيز دليلى نيستبر آنكه توكل فقط بعد از وقوع سبب استبلكه در هر دو مورد جاى توكل هست و اما در حديثشريف كه فرمود: «فتوكل علىالله بتفويض ذلكاليه» تواند كه چون توكل نيست مگر با رؤيت تصرف خويش، لهذا براى خود وكيل اتخاذ نمود در امرى كه راجع به خود مىداند حضرت خواسته است او را ترقى دهد از مقام توكل به تفويض و به او بفهماند كه حق تعالى قائممقام تو نيست در تصرف، بلكه خود متصرف ملك خويش و مالك مملكتخود است. (84)
در پايان اين مقام و اين مقال، سخن حضرت امام را يادآور مىشويم «... مشتبه شود و خودش نيز نداند كه مرد ميدان اين دعوى نيست، ولى اتصاف به حقايق و وصول به مقامات با اين دعويها نشود خصوصا مقام رضا كه از اشق مقامات است.» (85)
يادداشتها:
1) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 198.
2) همان، ص 199.
3) همان، ص 200.
4) انشراح (94): 6 و 5.
5) ابوالحسن نورى در شرح حال يكى از مردان خدا مىگويد: «روزى پيرمرد ضعيف و بىقدرتى را ديدم كه او را به سوى زندان مىبردند و بر بدن نحيف او تازيانه مىزدند. ولى آن مرد خدا همچنان صبر مىكرد و دم نمىزد. پس از مدتى به زندان رفتم و از او پرسيدم: «اى پيرمرد تو با چنين ضعف چگونه توان صبر كردن دارى؟» در پاسخم گفت: «اى فرزند به همتبلا مىتوان كشيد نه با جسم» پرسيدم: «صبر در نزد تو چيست؟» گفت: «به بلا مبتلا شدن همچنان بود كه از بلا بيرون آمدن». به راستى مىتوان گفت ره يافتهگان به حقيقت داراى همتى والا و قدرتى لايوصفاند.
6) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 412.
7) همان، ص 412. اظهار توانمندى، نزد دشمنان نيكوست ولى نزد دوستان هر چيزى غير از عجز، ناپسند به شمار مىآيد.
8) همان، ص 413.
9) همان، ص 413 - 414.
10) همان، ص 415.
11) همان.
12) همان، ص 415.
13) همان، ص 416.
14) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 202.
15) رجوع كنيد به: عزالدين محمودبن على كاشانى، همان، ص 136.
16) محمدبن يعقوب الكلينى، جلد 1، باب 23 از كتاب التوحيد، حديث 8، ص 113.
17) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 202.
18) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 219.
19) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 202.
20) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 419.
21) همان، ص 420.
22) همان.
23) هيچ پيامبرى مانند من اذيت نشد. فخرالامة المولى، بحارالانوار، بيروت: دارالرضا، جلد 39، ص 56; جلد 15، باب 73.
24) دعاى كميل.
25) روحالله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 262.
26) همان، ص 262.
27) همان.
28) همان، ص 263.
29) حسين بن محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص 531.
30) حمدون قصار از مشايخ صوفيه (متوفى 271) و رواجدهنده طريفه ملاميته در نيشابور بوده است.
31) عبدالكريم القشيرى، همان، ص 252.
32) به نقل از: روحالله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 214. توكل، بدن را در بندگى حضرت حق افكندن و قلب را با حضرت ربوبى پيوند دادن است.
33) عزالدين محمود بن على كاشانى، همان، ص 396. توكل بيرون آمدن از اين انديشه است كه ايشان خود مدبر امور بوده و قدرت و توانايى بر انجام كارها را دارد.
34) همان. توكل چنگ زدن و آويختن به ريسمان خداوندى است.
35) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 171.
36) آل عمران (3): 128. هيچ گونه اختيارى براى تو نيست.
37) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 200. يعنى توكل به خدا منقطع شدن بنده استبه سوى خدا از جميع امورى كه به بندگان اميد بسته بود.
38) همان، ص 217.
39) همان، ص 216.
40) همان.
41) همان، ص 214.
42) همان.
43) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 173.
44) همان، ص 174.
45) همان، ص 175.
46) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 213.
47) همان.
48) عزالدين محمود بن على كاشانى، همان، ص 399.
49) همان.
50) همان، الرضاء افضل لان الزاهد فى الطريق و الراضى وصل، ص 402.
51) همان، يرجع الامر كله الى هذين الاصلين فعل منه بك و فعل منك فترضى فيما عمل و تخلص فيما تعمل، ص 403.
52) محمدبن يعقوب الكلينى، همان، جلد 2، صص 262، 263 (گوش او خواهم بود كه با آن مىشنود و چشم آن خواهم بود كه با آن مىبيند) قسمتى از حديث قرب نوافل است كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است.
53) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 170.
54) فجر، (89): 28. به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است.
55) خواجه عبدالله انصارى، همان، باب الرضا، ص 204.
56) روح الله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 164.
57) همان.
58) شيخ مصلحالدين سعدى شيرازى، كليات سعدى، تهران: موسسه علمى، ص 564.
59) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 161.
60) همان.
61) همان، ص 162.
62) همان، ص 170.
63) همان.
64) همان، ص 171.
65) همان.
66) همان، ص 172.
67) همان، ص 171.
68) محمدبن يعقوب الكلينى، همان، جلد 2، ص 7; كتاب الايمان و الكفر باب 29، حديث 5.
69) خواجه عبدالله انصارى، همان، ص 206 و 207.
70) همان، ص 207.
71) همان، ص 209.
72) انسان (76): 30.
73) عزالدين كاشانى، همان، ص 403.
74) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 166.
75) محمد بن يعقوب الكلينى، فروع كافى، جلد 3، ص 196; كتاب الخبائر، باب سل الميت و مياقال عند دخول القبر، حديث 7، «رضيتبالله ربا».
76) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 168.
77) همان.
78) محمد مهدى نراقى، جامع السماوات، جلد 3، ص 285.
79) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 169.
80) عزالدين محمودبن كاشانى، همان، ص 403. (مصراع شعرى است)
81) همان.
82) روحالله موسوى خمينى، چهل حديث، ص 215.
83) همان، ص 218.
84) همان، ص 216.
85) روحالله موسوى خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 168.
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری